معرفت، سال دهم، شماره دوم، پیاپی 41، اردیبهشت 1380، صفحات 90-

    سیره نبوى و علوى در برخورد با نفاق

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    سیره نبوى و علوى در برخورد با نفاق

    اشاره

    در شماره پیشین نشریه، قسمت اولِ گفتوگو با حجج اسلام والمسلمین آقایان محمدهادى یوسفى غروى و دکتر محمدرضا جبارى از نظر خوانندگان گرامى گذشت. اینک، بخش پایانى این گفتوگو را در خصوص نفاق در عصر حاضر، بسترهاى پیدایش و نیز راه کارهاى مقابله با آن پى مى گیریم.

    معرفت: آیا مى توان ناکثین، قاسطین و مارقین را عناصر «غیرخودى» و شکل جدیدى از نفاق در دوران امام على(علیه السلام)دانست؟

    حجة الاسلام یوسفى غروى: مى توان گفت: ناکثین به خصوص طلحه و زبیر، که در آغاز خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام) با آن حضرت بیعت کردند ـ البته بعد ادعا نمودند که ما در بیعتمان مُکره بودیم ـ امیدهایى داشتند; همان گونه که به صراحت پیشنهادکردندکه امیرالمؤمنین(علیه السلام)به یکى شان حکومت کوفه و به دیگرى حکومت بصره را واگذار کند. اما حضرت صلاح نمى دانستند و در این کار مفسده مى دیدند. کارهاى بعدى و روش آن ها هم بزرگ ترین دلیل بر نگرش واقع بینانه آن حضرت بود; چنان که آن ها به قصد فتنه انگیزى، قریب سى هزار نفر را به جنگ علیه هم دیگر واداشتند و قریب ده تا بیست هزار نفر را به کشتن دادند. این همه خون هاى مسلمانان را ریختند براى این که به مقصد خودشان برسند; یعنى خلافت امیرمؤمنان(علیه السلام) را نقض کنند و خودشان زمام امور را به دست بگیرند.

    هر منصفى وقتى دلایل و شواهد را مى بیند که آن ها براى به دست آوردن ریاست و حب دنیا، که انگیزه اصلى آن ها بود چه کردند، آن ها را تقبیح مى کند. در وقت بیعت پس از قتل عثمان، هیچ اکراهى بر این که آن ها با امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیعت کنند، وجود نداشت و ادعاى اکراه آن ها بر خلاف واقع است و حجتى علیه آن هاست، مگر این که بخواهیم شرایط ایجاد شده در آن هنگام را انکار کنیم که اکثریت قریب به اتفاق مردم تنها حضرت على(علیه السلام)را لایق نجات امّت اسلامى در آن برهه از زمان و پس از فتنه هاى پیش آمده مى دیدند. امیرالمؤمنین(علیه السلام)در خطبه شقشقیه، به این شرایط و هجوم مردم بر آن حضرت و اصرار شدید آن ها براى بیعت با ایشان اشاره کرده اند. این که طلحه و زبیر بخواهند این را بهانه قرار دهند که ما تحت تأثیر چنین جوى قرار گرفتیم و بیعت مکرهانه اى کردیم قابل قبول نیست.

    در رأس فرقه قاسطین هم معاویه قرار داشت. ما شکى نداریم که معاویة بن ابى سفیان از کسانى بود که به حسب ظاهر، ایمان آورد. او تا آخرین فرصت ممکن در برابر اسلام مقاومت کرد. آل ابوسفیان همه تا آخرین حد ممکن مقاومت کردند. آن جا که دیگر نمى توانستند مقاومتى بکنند و مقاومتشان از هر جهت شکست خورد و مأیوس شدند، به حسب ظاهر مسلمان شدند و شهادتین را بر زبان جارى کردند. البته پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) ابوسفیان و معاویه را رئیس «مؤلفة قلوبهم» در فتح مکه قرار دادند; یعنى نامسلمانان و مشرکانى که هنوز داخل در اسلام نشده ولى حاضر بودند با اسلام، به خصوص در جنگ ها هم راهى کنند و کمک نمایند و با آن که به حسب ظاهر، مسلمان نبودند، سهمى از زکات برایشان معیّن شده بود، به ازاى این مسالمتى که در برابر اسلام و حتى خدمتى که احیاناً به اسلام مى کنند. و شاید این که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آن ها را رئیس «مؤلفة قلوبهم» قرار داد، اشاره به همین باشد که آن ها نزدیک ترین افراد به آن ها هستند که سنخیتى با آن ها دارند. این اشاره به آن است که آن ها ایمان واقعى نداشتند. معاویة بن ابى سفیان قطع نظر از تصریح ائمّه اطهار(علیهم السلام) و به خصوص امیرالمؤمنین(علیه السلام) با توجه به همه قراین، مؤمن بالله نبود، طرفة العینى ایمان به خدا نیاورد و صرفاً خوفاً و طمعاً به اسلام داخل شد. نفاق اصطلاحى، همان نفاق در برابر اصل اسلام و در برابر پیامبر(رحمه الله)است; یعنى اظهار خلاف واقع و ابطان خلاف ظاهر. این ویژگى را ناکثین و قاسطین و مارقین داشتند. اما این معنایش آن نیست که تمام این افراد ـ یعنى چه رؤوس و چه دنباله روها ـ همه این گونه بودند. خیر، بسیارى از آن ها افرادى فریب خورده بودند وامر برایشان مشتبه شده بود. ولى رؤساى آن ها قطعاً حق را شناخته بودند، ولى در عین حال،براى مقاصددنیوىوریاست طلبى خودشان این راه را ادامه مى دادند.

    درباره اشعث بن قیس، تذکر یک نکته بجاست و آن این که او گاهى در لابهلاى برخى از خطبه هاى امیرالمؤمنین(علیه السلام)فضولى مى کرد و کلمه اى را مى پراند; مثلاً، به ادعاى این که او رئیس و زعیم و شیخ عشیره است، مى خواست اظهار وجودى بکند، امیرالمؤمنین(علیه السلام) هم صلاح مى دیدند که به اصطلاح معروف، نوکش را بچینند. اما از سوى دیگر، حضرت با او مماشات هم مى کردند و به صورت کج دار مریز ولى با خون دل و جگرسوزى او را در چارچوبه اسلام نگاه مى داشتند. در ماجرایى که در برخى منابع تاریخى از جمله در کتاب حیات امام حسن(علیه السلام)، اثر مرحوم آقا شیخ محمدباقر شریف قرشى آمده است، وقتى امیرالمؤمنین(علیه السلام)فرستادند که براى امام حسن(علیه السلام)خواستگارى کنند، اشعث بن قیس، که دنبال شخصیت یابى بود، همان گونه که خواهرش را به عقد پیغمبر درآورد ولى به پیغمبر نرسید و خواهر ابوبکر را به عقد خودش درآورد، به صورت مخفیانه فهمید که قاصد امیرالمؤمنین(علیه السلام)به عنوان خواستگارى براى امام حسن(علیه السلام)مى رود. بلافاصله خود را خدمت امیرالمؤمنین(علیه السلام)رساند و دختر خودش را پیشنهاد کرد. روش این طبقه منافق این گونه بود; کشف کرده بودند که این ذوات مقدس مثل پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و امیرالمؤمنین(علیه السلام)کسانى نیستند که اگر کسى دختر یا خواهرش را خدمت آن ها پیشنهاد کند، رد نمایند، به خصوص که از نظر عرب بسیار عیب بود که کسى نپذیرد، به حدى که اگر او نمى پذیرفت بعضى ها برمى گشتند و دخترى را که پیشنهاد شده بود و نپذیرفته بودند، مى کشتند به بهانه این که معلوم مى شود عیبى وجود داشته، یا از دختر و یا از کسى که نپذیرفته است. به همین دلیل، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)بعضى از دختران یا زنانى را که به ایشان پیشنهاد مى شد، رد نمى کردند. این نکته بسیار مهمى در تاریخ است که متأسفانه توجهى به آن نمى شود. این قضیه شامل ازدواج امام حسن مجتبى(علیه السلام) با دختر اشعث بن قیس هم هست. بنابراین، پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام)به عنوان تألیف قلوب، که در وحى الهى آمده و یک اصل مسلّمى دراسلامو قرآن و روش پیامبر اکرم بوده است، این گونه عمل مى کردند و چنین نبوده است که بخواهند با همه بر اساس بواطن و حقایق رفتار کنند. بنابراین، اگر گفته شود که ناکثین و مارقین و قاسطین همه منافق بودند، پس چرا با آن ها معامله به عنوان اسلام شده، جواب معلوم است: تا آن جا که ممکن بود با افراد با روش مدارا برخوردمى شد تا در چارچوب حق بمانند، اما اگر در جایى شمشیر به روى اسلام مى کشیدند، قطعاً اسلام در برابر آن ها مى ایستاد، چه در عهد پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)باشد و چه در عهد امیرالمؤمنین(علیه السلام).

    معرفت: به طور کلى، جریان نفاق در عصر حاضر را باید در چه بسترهایى ردیابى کرد و چه راه کارهایى براى مقابله با آن با توجه به سیره پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) و امیرمؤمنان(علیه السلام) پیشنهاد مى کنید؟

    حجة الاسلام جبّارى: یکى از ثمرات عملى توجه به سیره معصومان(علیهم السلام)، به خصوص سیره نبوى و علوى(علیهما السلام) این است که مى توانیم خطوط کلى را از آن ها استخراج کنیم که با بسترهاى نفاق در هر زمانى قابل تطبیق باشد و راه کارهاى مناسبى براى جامعه اسلامى در اعصار گوناگون براى مقابله با جریاناتى مشابه جریانات عصر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و امیرالمؤمنین(علیه السلام)عرضه نماییم. در نکاتى که درباره مسأله نفاق در صدر اسلام عرض شد، اجمالاً مشخص گردید که نمودها یا بسترهاى بروز نفاق در صدر اسلام چه بود و منافقان از چه ابزارهایى بهره مى گرفتند تا اهداف خود ا به مرحله اجرا برسانند. مشابه همان بسترها را مى توان ردیابى کرد و در اعصار بعد، مشاهده نمود. ما اکنون، پس از آن که بیش از بیست سال از انقلاب مى گذرد، متأسفانه با یک جریان جدیدى از نفاق مواجهیم و لطماتى هم از آن خورده ایم. اگر امروز جامعه اسلامى به هوش نباشد، لطمات بعدى را هم خواهد خورد. اگر بخواهیم بسترهاى نفاق در عصر حاضر را تصویر کنیم، باید به عصر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)و امیرالمؤمنین(علیه السلام)بازگردیم و آن عصر را به خوبى مطالعه کنیم. یکى از مهم ترین بسترهایى که در آن عصر منافقان در آن فعالیت داشتند و اهداف خود را پى جویى مى کردند، بستر «تشعّب و تحزّب» بود; یکى از ابزارهاى کارامد در دست منافقان; یعنى جداکردن جامعه اسلامى از یکدیگر و پاره پاره کردن آن. تصریح آیه شریفه 107 در سوره مبارکه توبه این است که منافقان یکى از اهدافشان در ساختن مسجد ضرار این بود که بین صفوف جامعه اسلامى تفرقه ایجاد کنند. در جنگ اُحد هم وقتى قریب یک سوم از سپاهیان اسلام که سیصد و چند نفر بودند، از جنگ منصرف گردیدند و به مدینه بازگشتند، این خود یک تشعّب و تحزّب بود و جداکردن صفوف مسلمانان از هم دیگر. البته قصد آن ها ضربه زدن به روحیه سپاهیان اسلام بود و پس از شکست مسلمانان هم شروع به شماتت آن ها کردند و این شکست را نتیجه جدایى خود از سپاه اسلام دانستند.

    مسأله تشعّب و تحزّب به خوبى خود را در عصر حاضر نشان مى دهد. یکى از بسترهاى مهم رشد نفاق در عصر حاضر، همین مسأله «حزب گرایى» است. ما مخالف با حزب خاصى نیستیم، مخالف تحزّب ـ به معناى صحیحش ـ نیستیم; تحزّبى که ناشى از اختلاف سلیقه ها باشد، اما نه اختلاف در خطوط کلى و اصول. ممکن است گروه هایى بر سر اصول اسلامى و اصول انقلاب با هم مشترک باشند، همه براى انقلاب و تحقق آن و حفظ اصولش دل سوزى داشته باشند، ولى در کیفیت اجراى منویات انقلاب و رهبران انقلاب داراى اختلاف سلیقه هاى جزئى باشند; این مانعى ندارد. همین اختلاف سلیقه ها موجب رشد و پیشرفت هم خواهد شد، اصطکاک آراء به تدریج، رأى صحیح را نشان خواهد داد، اما به شرط آن که این احزاب قدرت تحمل یکدیگر را داشته باشند، در مقابل کلام حق تعصّب بى جا به خرج ندهند، در مقابل رأى حق و طرف مقابل، اگر احساس کردند که سخنى به جا مى گوید و شیوه اى درست در پیش گرفته است، بر اساس حمیّت هاى جاهلى مقابله ناصواب نداشته باشند. اگر چنین باشد، طبعاً مسأله تحزّب و اختلاف آراء موجب رشد و پیشرفت جامعه خواهد شد. ولى متأسفانه ما امروز با چنین وضعیتى مواجه نیستیم. دلیلش هم این است که در بعضى از احزاب امروز ما جریان نفاق رسوخ کرده است; کسانى که با شعارهاى دل فریب، حزب هایى را تشکیل مى دهند و افرادى را جذب مى کنند و بعد از مدتى عملکرد آن ها نشان مى دهد که در عمل، کاملاً مخالف آن شعارهایى عمل مى کنند که ابتدا عرضه مى کردند; همان که در کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیان شد که «یفعَلون ما تُنکرون»; در کلام آن چنان شیوا و زیبا سخن مى گویند و در عمل آن گونه عمل مى کنند که براى اهل ایمان قابل تحمل نیست.

    به هر حال، مسأله تشعّب و ایجاد تحزّب در جامعه اسلامى، یکى از اهداف دشمن است که در قالب نفاق جدید و احزابى که به معناى صحیح «حزب» نیستند، خود را بروز مى دهد.

    یکى دیگر از بسترهاى بروز نفاق در عصر حاضر، که مشابه آن را در صدر اسلام نیز مى توان یافت، مسأله «مشابه سازى دینى» است. در صدر اسلام نمونه اش را مى توان در ماجراى مسجد ضرار یافت، نمونه هاى دیگرش هم در عصر امیرالمؤمنین(علیه السلام) به نحوى دیگر وجود داشت. آن ها با تمسّک به همان ابزارهایى که مسلمان ها از آن ها استفاده مى کردند، براى پیشبرد اهداف منافقانه خود از آن ها استفاده کردند; از جمله ساختن مسجد که قرآن از آن به «ضرار» تعبیر کرده است. این همان است که تحت عنوان «استفاده ابزارى» از مقدسات دینى در جهت تحقق اهداف باطل در عصر حاضر به وفور مشاهده مى کنیم; کسانى با عناوین ظاهر پسند با تشکیل مجالسى به مناسبت هاى دینى به اسم تکریم و بزرگداشت یک شخصیت یا مناسبت دینى، مجالسى برگزار مى کنند که براى اهلش تردیدى نیست که هدف از تشکیل این گونه مجالس جز تحقق اهداف منافقانه چیزى نیست. در نهایت هم مشاهده مى شود که در این مجالس آنچه عرضه مى شود جز ایجاد تفرقه در جامعه اسلامى و پاشیدن بذر نفاق و اختلاف چیز دیگرى نیست. گاهى این کار را مى توان در قالب «فرهنگ سرا» یا «میتینگ» به بهانه هاى مقدس نمایى یا بعضى همایش ها ردیابى کرد، اما همه در ادامه همان بناى مسجد ضرار یا قرآن به نیزه کردن در جنگ صفین است.

    بستر دیگرى که نفاق امروز خود را بروز مى دهد و در صدر اسلام هم وجود داشت، این است که جریان نفاق گاهى با «طرح شبهات و سؤالات گمراه کننده» سعى در اغواى افراد دارد. در صدر اسلام، طرح شبهات در سطح جامعه آن عصر وجود داشت. نمونه اش را مى توان در عصر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)مشاهده کرد که گاهى، به خصوص یهودیان، سؤالاتى نه براى فهمیدن، بلکه به منظور تعجیز پیامبر(صلى الله علیه وآله)مطرح مى کردند. خداوند وحى مى کرد و پاسخ آن سؤالات را پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آن ها عرضه مى کرد که برخى از آیات در همین زمینه است. آیاتى که با تعبیر «یسألونک» شروع مى شود همین گونه آیات است که در مواردى سؤالات آن ها را اهل نفاق عرضه مى کردند. هدف آن ها استفهام نبود، بلکه رسوا کردن پیامبر(رحمه الله) را در نظر داشتند، سؤالاتى را مى پرسیدند که پاسخ آن ها را اجمالاً در کتب مقدس خود دریافته بودند، مى خواستند پیامبر(صلى الله علیه وآله) را در مواجهه با این سؤالات تعجیز کنند و آن را در سطح جامعه اسلامى پخش کنند. در عصر امیرالمؤمنین(علیه السلام)هم به نحوى دیگر مسأله طرح شبهات و سؤالات مطرح بود.

    امروز یکى از شگردهاى جریان نفاق را در همین مسأله مى یابیم. متأسفانه امروز جریان شبهه افکنى با قدرت تمام، به خصوص با ابزارهاى روز، به ویژه در عرصه مطبوعات حرکت خودش را به پیش مى برد و با طرح شبهات، جوانان و افراد خام را به سمت خود جذب مى کند و آن ها را به معارف حقّه بدبین مى کند، بدون این که اهل معرفت و کسانى که متخصص در معارف دین هستند مجال پاسخ گویى به این شبهات را داشته باشند. در انبوه شبهات و انبوه جراید شبهه افکن، فرصتى براى پاسخ به این شبهات براى اهلش، بجز در معدودى از قلمروها، وجود ندارد. این هم یکى از نمودهاى بروز نفاق است.

    نمود دیگر نفاق، «تفاسیر شخصى» و به تعبیرى «من عندى» و غیرمستحکم و غیرمتقن از مقولات دینى است که امروزه تحت عنوان «قرائت هاى مختلف از دین» مطرح مى شود و متأسفانه این مسأله را در قالب زیبایى عرضه مى کنند مبنى بر این که فهم هیچ کس از دین حجت نیست و هر کسى مى تواند فهم خاص خود را داشته باشد. بنابراین، ممکن است کسى فهمى کاملاً متضاد از دین عرضه کند و کسى هم حق اعتراض ندارد. نظیر این را شاید بتوان در عصر امیرالمؤمنین(علیه السلام)در جریان جنگ صفین مشاهده کرد. آنچه خوارج در آن زمان با تعبیر «ان الحکم الّا لله» عرضه کردند تفسیرى بود که خوارج نسبت به این شعار داشتند. این یکى از مصادیق تفاسیر شخصى از مقولات دینى است. آن ها در مقابل قرآن ناطق و امیرالمؤمنین(علیه السلام) این آیه را تفسیر مى کردند و مسأله حکمیّت را صرفاً از آن خدا مى دانستند و مى گفتند امیرالمؤمنین(علیه السلام) حق حکمیّت ندارد، در حالى که همین هامسأله حکمیت رابرحضرت تحمیل کرده بودند. این نشان دهنده سستى مبناى آن ها در تفسیر آیه بود.

    نمودهاى دیگرى را هم در آن عصر مى توان یافت. نتیجه کج فهمى و تفاسیر شخصى از دین این شد که آن ها در جایى حاضر گردیدند یکى از شیعیان مخلص امیرالمؤمنین را هم راه همسر و فرزند در شکمش به شهادت برسانند، در حالى که همین ها طبق تفسیرى که از دین عرضه مى کردند حاضر نشدند یک خرماى گندیده اى را که بر زمین افتاده بود در دهان بگذارند یا وقتى یکى از یارانشان خوکى را کشت که متعلق به یک یهودى بود، به او اعتراض کردند! این همان تفاسیر شخصى از دین است که متأسفانه امروزه در قالب «حجّیت قرائت هاى مختلف از دین» آن را مشاهده مى کنیم. وقتى تفسیر دین به دست افراد غیرمتخصص بیفتد نتیجه اش همین خواهدشد:افرادى که هیچ گونه آشنایى با معارف و اصول و مبانى دینى ندارند خود را در کرسى نقد دینى و در تحلیل دینى و بیان و تفسیر مقولات دینى قرار مى دهند و نتیجه اش این خواهد شد که امروزه مااصلى ترین اصول دین را در معرض هجمه و حمله افراد مشاهده مى کنیم.

    حجة الاسلام یوسفى غروى: نفاق را با توجه به معناى آن، که دورویى باشد و ظاهر غیرباطن و باطن غیرظاهر، نمى توان در این زمان منتفى دانست. نفاق چیزى نیست که به یک زمان و مکان خاصى اختصاص پیدا کند، به طورى که در زمان و مکان دیگرى به طور کلى منتفى باشد، بلکه چیزى که کسى را وادار به تظاهر خلاف باطنش مى کند خوف و طمع است; همان دو عامل اصلى محرّک انسان در بسیارى از کارها و تصرفات. انسان به عنوان موجودى که درصدد جلب منافع و دفع مضرات از خود است، همه جا حساب رسى و سنجش دارد که ـ مثلاً ـ چه کارى به نفع اوست چه کارى به ضرر او; از چه راهى به منافع خودش مى رسد و از چه راهى مى تواند مضرّات را از خودش دفع کند و چون مثلاً ظواهر در یک زمانى و مکانى اسلامى است مثل جمهورى اسلامى و برخى معتقد به این نیستند، براى این که منافع خود را حفظ کنند و از مضرّات تظاهر بر خلاف جریان موجود در امان بمانند، حالت نفاق به خود مى گیرند. اما این که بتوان به طور مشخص، افرادى به عنوان «منافق» معرفى کرد، این احتیاج به دقت در مصادیق دارد. به اجمال، مى توان چیزى گفت، اما به تفصیل، چنین ادعایى کار آسانى نیست; زیرا چه بسا بعضى ها در لابهلاى حرکات و سکناتشان چیزهایى باشد که نشان دهد آن ها در جهت خلاف باطن خود عمل مى کنند، ولى در عین حال، درصدد تظاهر نباشند; درصدد این باشند که حتى الامکان تلاش و کوشش بر خلاف ظاهر را تا حدى پنهان کنند. اما همه کسانى که این کار را مى کنند شاید از روى نفاق ـ به معناى دقیق کلمه ـ نباشد، بلکه از روى این باشد که واقعیات را نفهمیده اند; مانند دلدادگان به فرهنگ غرب. البته بیش تر این ها از آثار جرایم و جنایات دوران پهلوى است. نباید فراموش کنیم که دست کم پنجاه سال بر این ملت و مملکت گذشت و آن ها از فرهنگ اسلامى به دور بودند. اگر هم احیاناً بعضى از ظواهر اسلامى رعایت مى شد، در حدى نبود که بتوان گفت به طور کامل اسلامى بود; برنامه ریزى یک برنامه ریزى پرورشى، اخلاقى، دینى، علمى، عقلى و عقیدتى نبود، افراد در این نظام به مدرسه هاى رسمى موجود در کشور مى رفتند و طبق برنامه هاى آن ها درس مى خواندند. به عنوان مثال، به دستور هویدا، نخست وزیر وقت، بخش نامه شده بود که در بسیارى از مدارس، دبیر تعلیمات دینى از افراد بهایى باشند; افراد بى عقیده اى که هیچ اعتقادى به اسلام نداشتند. روشن است که حضور چنین افرادى در مدارس براى انجام یک مأموریت خاصى بود که مزدوران داخلى در نظر داشتند. در طول قریب پنجاه سال حکومت پهلوى، نظام آموزشى در بیش تر نقاط مملکت ما به این کیفیت بود و این مدت قریب دو نسل و نیم در نظام طاغوت پرورش پیدا کردند. البته در آن سال هاى اولیه، رژیم نمى توانست نقاب از روى چهره پس بزند و بى دینى را به طور کامل تبلیغ کند. به همین دلیل، تا مدتى ناچار بود تظاهر به دین بکند. این «نفاق» مورد بحث ماست. پهلوى اول این شیوه را مدتى ادامه داد، اما به تدریج، نقاب از چهره کنار زد و ماهیت واقعى خود را نشان داد; برنامه تعلیمى استعمار انگلیس را به مرحله اجرا گذاشت و کار را به جایى رساند که با سخن گویان دینى و علماى مذهب و دیگر مظاهر دینى از جمله لباس رسمى روحانیان و لباس مشروع زنان به شدت مخالفت کرد. مأموران حکومتى او چادرها را از سر بعضى از زن ها مى کشیدند و آن ها را مى سوزاندند، حتى در حرم امام رضا(علیه السلام) هم عده اى را گماشته بودند روسرى ها را از سر زن ها مى گرفتند و سر آن ها را محکم به ضریح مى کوبیدند و مى گفتند: از این امام خجالت نمى کشید که با روسرى به حرم او مى آیید؟! یعنى در جایى که کسى تصور نمى کند هم مى آمدند و با دین مخالفت مى کردند! کار آن ها مصداق این حدیث شریف است که «... اذا رأیتم المعروف منکراً و المنکرَ معروفاً.»1 چنین نظامى در این مملکت حاکم بود.

    البته این وضع ادامه پیدا نکرد و ساقط شد و همان ها هم ناچار شدند این وضع را یک مقدار تغییر بدهند، اگرچه در ترکیه، آتاتورک شدت و غلظت بیش ترى به خرج داد و چنان که نقل شده است حتى در بعضى جاها کار به جایى رسید که بر سر بعضى از زنان میخ کوبیده شد که چرا چادر پوشیده اند یا ـ مثلاً ـ مصطفى کمال از عربى خواندن نماز جلوگیرى کرد و وقتى امام جماعت مسجد ایاصوفیه اصرار کرده بود که نماز باید به صورت عربى خوانده شود، سربازان وارد مسجد شده و به هر کسى که مى رسیدند، او را مى زدند و حتى سینه ها و شکم هایى را با سرنیزه دریدند، به همان بهانه اى که رضاخان به اسم «ملّیت»در کشور ما همین کار را مى کرد. رضا خان و آتاتورک، هر دو اسب هاى یک درشکه بودند; دست نشانده استعمار انگلیس بودند. البته نتوانستند راه خود را ادامه دهند و صرف نظر از ایران که انقلاب کرد، در ترکیه هم مجبور شدند به روش ـ به اصطلاح «دموکراسى» ـ اگر چه به سبک غربى آن تن بدهند.

    حال با توجه به این که دو نسل و نیم در زمان طاغوت به این صورت بار آمده اند، در جمهورى اسلامى هم یک نسل دیگر به آن اضافه شده، آیا ممکن است به راحتى و چند روزه با ریشه هاى قبلى، همه مفاسد از بین برود؟ تغییر فرهنگ یک کار عاجلى نیست. اگر قرار بود با یک روز و دو روز انجام شود، نفاق در عصر خود پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) هم آن قدر دوام پیدا نمى کرد، بلکه تا سال آخر حیات ایشان هر قدر اسلام به پیش مى رفت نفاق هم توسعه پیدا مى کرد; چنان که از مغازى واقدى نقل شد، وقتى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در سال نهم هجرت براى جنگ تبوک از مدینه خارج شدند، سى هزار نفر دست راست جاده خارج مدینه به طرف شام با پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) چادر زدند و سى هزار نفر هم منافقان طرفدار عبدالله بن اُبى، رأس منافقان، در طرف چپ جاده در مقابل پیغمبر(صلى الله علیه وآله) اردو زدند. این ها همه شهادتین را گفته بودند و بر حسب ظاهر، مسلمان هم بودند.

    بنابراین، آیا مى توان همه این ها را «منافق» نامید؟ البته ـ همان گونه که اشاره شد ـ «منافق» یک معناى دقیقى دارد و به کسى گفته مى شود که اصلاً مسلمان و معتقد به اسلام نیست، فقط تظاهر به اسلام مى کند و یک معناى تسامحى هم دارد و به کسى گفته مى شود که اسلام را درست نفهمیده و باورش نشده است و چنین کسى نه اهل تقلید است و نه اهل فن، در هر چیزى قایل به اختصاص است، به جز در اسلام و علوم اسلامى که به خودش اجازه مى دهد بدون هیچ تخصصى در آن ها اظهار نظر کند; مثلاً، فریب خورده مسأله «قرائت هاى مختلف از دین» و «پلورالیزم دینى» و امثال این ها مى باشد که البته این ها ریشه هاى قدیمى صوفیانه اى هم دارد; همین مطالبى که امروز سروش بیش تر به آن شهرت پیدا کرده از همین نمونه است. همین هم که در سخنان خود از اشعار مثنوى زیاد کمک مى گیرد، شاهد بر همین مدعاست. البته این خودش جاى مناقشه دارد که آیا پلورالیزمى که در عصر حاضر مطرح مى باشد و کسانى باورشان شده است که قرائت هاى مختلف منافاتى با دین ندارد، همان نفاق است یا نه، چون مطابق با اسلام حرف نمى زنند و آیا این که عقیده اى را اظهار مى کنند، مقتضایش اخلال در معارف دینى است؟

    بخش دوم سخن در این است که چه راه کارهایى را براى مقابله با نفاق، به خصوص با توجه به سیره نبوى و علوى مى توان پیشنهاد کرد. سیره این بزرگان یکسان نبوده، تفاوت هایى با هم داشته است. حتى روش خود پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)هم در جاهایى متفاوت بوده است. آیه به حسب ظاهر، مى فرماید: «یا ایُّها النّبىُّ جاهد الکُفّارَ و المنافقینَ و اغلظ علیهم» (توبه: 73)، به پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)دستور مى دهد که با کفّار و منافقان جهاد کن و با آن ها غلظت به خرج بده، اما ـ به عنوان مثال ـ پیامبر(صلى الله علیه وآله) در فتح مکه، وقتى شنیدند که سعد بن عباده پرچم را به دست گرفته است و رجز تهدیدآمیزى براى مشرکان مکّه مى خواند که «الیوم یوم الملحمة الیوم تسبى الحرمة» پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) این کار را نپسندیدند و دستور دادند على(علیه السلام) پرچم رااز او بگیرد و شعار را تغییر دهد; حضرت فرمودند: «الیوم یوم المرحمة»2 در نهایت با وجود آن که حضرت مى توانستند هم بر اساس عرف جاهلى و هم عرف شرعى، همه آن ها را به عنوان برده تلقى کنند ـ چون سال ها در برابر اسلام ایستاده بودند و تا آن جا که در توانشان بود در ضدیّت با اسلام کوشش کرده بودند، ولى به آن ها خطاب کردند و فرمودند: « اذهبوا فأنتم الطلقاء»;3 بروید که شما آزادشدگان اسلام هستید.

    البته در این باره هم که آیا روش پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)مطابق این آیه بوده است یا نه، مفسّران پاسخ داده اند که قطعاً پیامبر(صلى الله علیه وآله) از طرف خداوند مأمور بوده اند تا چنین عمل کنند و غلظتى که از آن حضرت خواسته شده بیش از این نبوده که آن حضرت انجام داده اند. در سایر موارد هم آن حضرت تا آن جا که مى توانستند دندان روى جگر مى گذاشتند و تحمل مى کردند، مگر در جاهایى که کارد به استخوان مى رسید. بنابراین، نمى توان به صورت مشخص یک خط مشى کلى را معیّن کرد که آن حضرت در مقابله با نفاق عمل مى کرده است، جز این که بگوییم: تا آن جایى که امکان داشت کار فرهنگى مى کردند و اتمام حجّت مى کردند تا اگر افرادى فریب خورده اند از صف منافقان واقعى جدا شوند.

    معرفت: ویژگى هاى نفاق را در عصر حاضر چگونه ارزیابى مى کنید؟ بفرمایید چه راه کارهایى براى جریان شناسى نفاق باید پى گیرى کرد؟

    حجة الاسلام جبّارى: شناخت جریان «نفاق» ـ همان گونه که از نامش پیداست ـ کارى است مشکل; زیرا اگر ما سخن از کفر و شرک و امثال این ها به میان مى آوردیم، شناخت آن به مراتب آسان تر بود. جریان «نفاق» به همین دلیل چنین نامیده شده است که کسانى در این جریان فعالیت دارند که سریره و باطن آن ها با ظاهرشان یکسان نیست، کردار آن ها با گفتارشان یکى نیست، گفتار آن ها با نیّاتشان هم سان نیست. بنابراین، شناخت این افراد بدون این که ما از طریق نشانه هایشان پى به واقعیتشان ببریم، کارى است مشکل، مگر براى کسانى که علم به بواطن و سرایر و درون افراد دارند.

    بنابراین، اولاً شناخت جریان نفاق کارى است مشکل، مگر براى اهلش.

    ثانیاً، یکى از بهترین راه هاى شناخت جریان نفاق این است که ما به وسیله نشانه ها افراد منافق را در جریان ها و احزاب بازبشناسیم. یکى از این علایم نفاق این است که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)فرمودند: «مَن خالفت سریرته علانیته ...» اگر مشاهده کردیم که جریانى در عمل، خلاف آنچه که در گفتار و در شعار عرضه مى کرد بروز مى دهد، منافق است. یکى از دلایل عدم موفقیت در صحنه عمل، شرایط نامساعد است، موانعى است که وجود دارد; ولى گاهى انسان احساس مى کند که جریانى از ابتدا به فکر تحقق شعارهایش نبوده است. بنابراین این کار آن ها منافقانه بوده است که شعار آن را مطرح کرده اند ولى در عمل خلاف آن را ارائه داده اند.

    اگر بخواهیم در عصر حاضر این گونه جریان ها را بشناسیم، باید به سراغ این گونه شعارها برویم. در سال هاى اخیر شعارهاى زیادى درباره «قانون گرایى»، «آزادى»، «تحمّل مخالف»، «قرائت هاى مختلف از دین»، «جامعه چندصدایى»، «مردم سالارى» و امثال این ها مشاهده کرده ایم. نمى خواهیم تمام کسانى که این شعارها را مطرح کردند زیر سؤال ببریم. مسلّماً در میان این مدعیان، کسانى بوده اند که به واقع، در پى قانون گرایى و آزادى صحیح اسلامى و مسأله جامعه چندصدایى و امثال این ها بوده اند، اما متأسفانه در میان همین ها که این شعارها را مطرح مى کردند، دیده ایم که برخى فقط شعار داده اند. دلیلش هم این است که این ها وقتى به آن جایى که مى خواستند رسیدند، در پناه این آزادى، کسانى را که خواستند انتقاد کنند، تحمل نکردند و معلوم شد که شعار «آزادى» معنایش این بود: آزادى تا مرز انتقاد از من قابل قبول است! این عین جریان نفاق است; چرا که این ها در ابتدا چنین چیزى را مطرح نکرده بودند، «آزادى» را به طور مطلق و براى همه مطرح مى کردند. یا مثلاً شعار «قانون گرایى» که توسط برخى مطرح شد، این ها در صحنه هاى گوناگون نشان دادند که مرادشان از «قانون گرایى» این است که تا زمانى که قانون مضر منافع آن ها و جناحشان نباشد قابل قبول است، اما اگر زمانى عمل به قانون مضر نسبت به منافع آنان تشخیص داده شد، قانون گرایى باید در حد شعار باقى بماند. نتیجه آن که همین ها تبدیل شدند به کسانى که بزرگ ترین شعارها را برضد نهادهاى بزرگ قانونى کشور سر دادند. آن ها شعار «آزادى مخالف» را مطرح کردند، در حالى که کسانى را که در بعضى مقولات دینى قرائت هاى مخالف آن ها داشتند، تحمل نکردند. این در حالى است که مشاهده مى کنیم به بعضى از بزرگان دین و صاحب نظران دینى، که ده ها سال است عمر خود را صرف تحقیق و تدریس معارف دینى کرده اند، چه هجمه هاى ناجوانمردانه اى که در مطبوعات انجام نمى دهند! این عین عدم تحمل صداى مخالف و قایل نبودن به حجّیت قرائت هاى مختلف از دین است. این ها نمونه هایى است از نفاق جدید.

    حجة الاسلام یوسفى غروى:اگر بخواهیم به صورت ظاهر حکم کنیم، باید افرادى را که خلاف عقیده باطنى خود عمل مى کنند «منافق» و کار آن ها را هم «نفاق» بدانیم، اما به طور قطع، همه این گونه نیستند و بیش تر این گونه افراد چون تربیت شدگان فرهنگ منحرف زمان سابق هستند، چنین عقاید و تصوراتى دارند. جمهورى اسلامى هم نمى توانسته است به صورت معجزه آسا تمام این افراد را یک روزه تغییر دهد. خود پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) هم در طول 23 سال افرادى را تربیت کرد، اگرچه بسیارى از آن ها هم با امیرالمؤمنین(علیه السلام) نماندند و منحرف شدند; چنان که در بعضى از روایات آمده است که «ارتد النّاس بعد رسول اللهِ الّا ثلاثة ...»4 حتى شخصیتى مثل جابر بن عبدالله انصارى هم در اثر موج انحرافى که پس از پیغمبر(صلى الله علیه وآله) ایجاد شد دچار تزلزل گردید، ولى او و برخى دیگر به تدریج، متوجه شدند و برگشتند. بنابراین، مى توان گفت بیش تر آن ها فریفته شدند. پس کارهاى فرهنگى طول مى کشد و زمان مى برد تا افراد در خط صحیحى قرار بگیرند.

    اما در این باره که براى جریان شناسى نفاق جدید چه روش هایى را مى توان پیشنهاد کرد، باید گفت: اطلاق عنوان «نفاق جدید» به بعضى ها جاى تأمّل دارد که آیا واقعاً آن ها منافق هستند یا این که دچار انحرافات فکرى شده اند; چون بیش تر جامعه تربیت فکرى و اسلامى نشده اند، بسیارى از این انحرافات در آن ها وجود دارد که از روى نفاق نیست، از روى کج فهمى، قصور یا احیاناً تقصیر در فهمیدن است; در این که نرفته اند از منابع صحیح، اسلام را دریافت کنند.

    معرفت: خطر نفاق خواص و روشن فکران به ظاهر مسلمان دلداده غرب و به طور کلى نفاق جدید در جمهورى اسلامى ایران را بیان نمایید.

    حجة الاسلام یوسفى غروى: عنوان «دلداده غرب» براى این قبیل افراد مناسب تر از «منافق» است; چون این عنوان اعم از این است که صرف دل دادگى موجب شده باشد که این راه را بروند یا این که واقعاً از روى نفاق و غرضورزى، باطنشان ناسالم باشد و تظاهر به اسلام کنند تا منافعشان حفظ شود. بنابراین، بیش تر افراد مورد بحث دلدادگان غرب هستند، مگر این که در موارد خاصى، به طور قطعى عنوان «نفاق» بر آن ها صدق کند. بر این اساس، کج فهمى هاى افراد از اسلام و مذهب اهل بیت(علیهم السلام) را نمى توان «نفاق» دانست. در عین حال منکر نیستیم که افرادى در میان این ها هستند که براى حفظ منافع خود و دورى از مضرّات، باطن خود را اظهار نمى کنند.

    البته در صدر اسلام هم منافقان به چند دسته تقسیم مى شدند. بعضى از آن ها افراد ضعیف الایمان بودند; کسانى که اصل ایمانشان به اصول دین ضعیف بود و ایمان قوى نداشتند. خداوند هم درباره آن ها مى فرماید: «و مِن الناسِ مَن یعبدالله على حرف فاِن اَصابه خیرٌ اطمأن به و اِن اصابته فتنةٌ انقلبَ على وجهه» (حج: 11) این قبیل افراد اگر خیراتى و منافعى به آن ها برسد به دین مطمئن مى شوند; دنبال منافعى از دین هستند. اما اگر فتنه اى براى آن ها پیش بیاید و ضررى به آن ها برسد، منقلب مى شوند و از اسلام برمى گردند; یعنى همان ایمان ضعیفى را هم که داشتند از دست مى دهند. بنابراین، نفاق درآن زمان هم درجات شدت و ضعفى داشت. یک درجه نفاق ضعف ایمان بود، نه عدم ایمان. شاید بتوان همین نوع نفاق ـ ضعف ایمان ـ را به بسیارى از افراد حاضر در جمهورى اسلامى نسبت داد; بعضى از خطوطى که با آن ها اتمام حجّت هایى هم شده است شناخته اند و مى دانند که اگر اسلام را مى خواهند باید از طریق متخصصان بشناسند; یعنى علما و مجتهدان، وگرنه اسلامى که دیگران مى گویند اسلام ناب نیست.

    حجة الاسلام جبّارى: همان گونه که جناب استاد بیان فرمودند نمى توان هر روشن فکر دلداده غرب را منافق نامید، من با این قسمت فرمایش ایشان موافقم، چرا که برخى واقعاً راه را در تبعیت از مظاهر غرب، اعمّ از مظاهر اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و فکرى مى بینند و سخت پاى بند به آن هستند، چنین کسانى آنچه بروز مى دهند مطابق خواست و عقیده و نیّت باطنى شان است. اما سخن ما متوجه کسانى است که با وجود اعتقاد به سیادت غرب در تمامى ابعاد یا در غالب ابعاد، در شعار و عمل این گونه بروز ندادند تا مردم یا حکومت، تکلیف خود با آنان را بدانند. اینان ابتدا در لفّافه عناوین ظاهر فریب ابراز وجود مى کنند و پس از فریب عده اى به تدریج هویت واقعى خود را آشکار مى کنند. این جا کسى حق ندارد در مقام دفاع از ایشان بگوید که اینان چاره اى جز اخفاى عقاید واقعى خود نداشته اند; چرا که قدرت در دست مخالفانشان بوده است. به عبارت دیگر، مجبور به تقیه شده اند، چرا که این تقیه اصطلاحى نیست، بلکه اصطلاحاً به آن «نفاق» مى گویند; یعنى مخالف ظاهر با باطن، اگر در مقابل باطل باشد تقیه، و اگر در مقابل حق باشد نفاق است. بنابراین، اینان حق نداشته اند با طرح شعارهاى فریبنده عده اى را اغوا کنند و رأى مردم مسلمان را متوجه خود سازند و به مرور زمان عملاً ثابت کنند چندان پاى بند آن شعارها نبوده اند این، به اعتقاد من، قطعاً از مصادیق نفاق است; و البته ذکر برخى مصادیق نفاق در عصر حاضر، و اثبات این مدّعا، نیاز به مجال بیش تر دارد.

    معرفت: با سپاس از شما سروران عزیز که در این گفتوگو حضور یافتید.
     


    • پى نوشت ها

      1ـ محمدباقرمجلسى،بحارالانوار، ج 52، ص 181

      2ـ نهج البلاغه،شرح ابن ابى الحدید،ج17، ص 272

      3ـ بحارالانوار ج 19، ص 181

      4ـ اختیار معرفة الرجال، 1266 و 14

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1380) سیره نبوى و علوى در برخورد با نفاق. فصلنامه معرفت، 10(2)، 90-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده)."سیره نبوى و علوى در برخورد با نفاق". فصلنامه معرفت، 10، 2، 1380، 90-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1380) 'سیره نبوى و علوى در برخورد با نفاق'، فصلنامه معرفت، 10(2), pp. 90-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده). سیره نبوى و علوى در برخورد با نفاق. معرفت، 10, 1380؛ 10(2): 90-