معرفت، سال دهم، شماره سوم، پیاپی 42، خرداد 1380، صفحات 41-

    گذری بر آرائ فلسفی هراکلیتوس

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    گذری بر آرائ فلسفی هراکلیتوس

    سبحان عصمتى

    آشنایى با هراکلیتوس

    هراکلیتوس پسر بلوسون (Bloson) از شهر اِفِسوس است. او حدود شش قرن قبل از میلاد زندگى مى کرد. خانواده او از اعیان و اشراف سلطنتى بود. وى برخلاف موقعیت اجتماعى و سیاسى اش، به دنبال کسب مقام و ریاست نرفت و آن را به برادرش واگذارد. از نظر ویژگى هاى شخصى، وى را فردى بدبین و بدگمان و انزواطلب به حساب مى آورند.

    برخى بدبینى شدید او را ناشى از شرایط بد اجتماعى زمانش مى دانند; زیرا در آن زمان، جنگ بین ایران و یونان در جریان بود. مردم ایونیا برخلاف شهر افسوس براى مبارزه با تسلط ایرانیان بسیج شده بودند، ولى کارى ازپیش نبردند و دچارشکست گردیدند. در نتیجه، داریوش، پادشاه ایران، آن ها را مجازات سختى کرد.

    مشاهده این اوضاع از هراکلیتوس شخصى گوشه گیر و منزوى ساخت، تا جایى که او به تحقیر و توهین مردم مى پرداخت و به سبب همین برخوردهاى توهین آمیزبوده کهوى در جامعه خود، فردى قابل تحمل و دوست داشتنى نبوده است.

    شاید هم بدبینى و انزواطلبى او ناشى از تفکرات فلسفى اش بوده باشد; زیرا او از نظر فلسفى، معتقد به حرکت و سیلان همه اشیا در هستى بود، به طورى که هیچ دوام و تردیدى براى هیچ چیز قایل نبوده. این اعتقاد وابستگى و علاقه مندى او را نسبت به زندگى تضعیف مى نمود.آن گونه نقل مى شود، هراکلیتوس به دلیل بى قرار و بى ثبات انگاشتن دنیا و امور زندگى، چشمانى اشک بار داشت. به همین دلیل، به «فیلسوف گریان» شهرت یافته بود.»1

    هراکلیتوس اگرچه از فیلسوفان بزرگ یونان است، اما همانند سایر فلاسفه، از افکار بعضى از هم قطاران پیش از خود متأثر شده بود; همان گونه که در تفکرات فیلسوفان بعد از خود تأثیر گذاشته بود. وى در جهان شناسى، سخنانى مشابه نظرات ملطیان دارد; مثلاً، در تبیین ستارگان مى گوید: آن ها (ستارگان) از طریق بخارهاى دریا که به سوى بالا تصاعد مى کنند و در کاسه هاى فضایى متراکم مى شوند، به وجود مى آیند. وى هم چنین مى گوید: طرف گود این کاسه ها به سمت ماست و شعله هایى از این بخارهاى متراکم به سمت اهل زمین تلألؤ مى کند،اما شعله هاى خورشید درخشان ترین و گرم ترین آن هاست.

    هراکلیتوس در تفسیر خسوف و کسوف مى گوید: این کاسه ها اگر متمایل شوند و طرف گود آن ها برخلاف جهت ما قرار گیرد، ما خورشید یا ماه را بى نور و کدر مشاهده مى کنیم و حالات گوناگونماه هم بر اثر همین پشت و روشدن است.2

    وى همانند ملطیان معتقد است که جهان صانع و آفریننده اى ندارد، بلکه همیشه بودهو کسى در پیدایش آن نقشى ایفا نکرده است.3

    هراکلیتوس علاوه بر متأثر بودن از فلاسفه پیش از خود، نقش تأثیرگذار و مهمى در جهت دهى فکرى بخشى از حکماى پس از خود داشته است. رواقیان خود را دنبال رو مکتب وى مى دانند; مثلاً زنون (Zenon)، که از پیش روان مکتب رواقیان است، نظریه «لوگوس» (Logos) ـ قانون هستى ـ و نظریه «حریق جهانى» را ـ که مى گوید جهان در دوره هایى متناوب در یک آتش سوزى و حریق جهانى شعلهور و سوخته مى شود ـ برگرفته از نظریه هراکلیتوس مى داند. هم چنین این نظریه که جهان از آتش است و آتش مادة المواد همه موجودات هستى مى باشد. از نظریات هراکلیتوس است که از ارکان نظام فلسفى رواقیان به حساب مى آید. ادوارى بودن زمان و جبرى بودن سرنوشت بشر در فلسفه رواقیان، ریشه در فلسفه هراکلیتوس دارد. آراء هراکلیتوس طى قرن پنجم و اوایل قرن چهارم پیش از میلاد رایج بوده است. حتى بقراط که از پزشکان یونان به حساب مى آید، در کتاب خود (پرهیز)، از عقیده هراکلیتوس در مورد جهان براى نظریات طبى اش سود جست و آن را بر بدن انسان منطبق ساخت. این نظریه عبارت است از ائتلافى که در ترکیب حاصل مى گردد; یعنى دو قوّه متقابل و ناهم گون که عبارت است از آتش و آب، که در بدن وجود دارند، با یکدیگر تعادل پیدا مى کنند و صحت بدن را به وجود مى آورند.4

    افلاطون نیز از حرکت عمومى هراکلیتوس یاد مى کند. استاد افلاطون به نام کراتوس و هم چنین شاگردان استادش از پیروان افراطى هراکلیتوس در مسأله حرکت عمومى بودند; زیرا این نظریه را به مرز افراط رساندند و هرگونه ثبات و سکونى را مردود دانستند و به این بهانه، از بحث و گفتوگو با دیگران خوددارى مى کردند. به نظر آنان، اشیایى که درباره شان بحث مى شود فرع بر این است که داراى ثبات و دوامى باشند، حال آن که چنین نیستند. پس بحث درباره آن ها بى فایده است.5

    معلوم است که این یک تغییر و برداشت افراطى از نظریه حرکت عمومى هراکلیتوس است که البته مى توان گفت که این نظریه تاب چنین تفسیرى را دارد.

    گذرى بر آراء فلسفى هراکلیتوس

    در معرفى آراء فلسفى هراکلیتوس، مى توان آن ها را در سه بخش کلى تنظیم کرد:

    الف ـ جهان شناسى هراکلیتوس

    در بخش جهان شناسى، هراکلیتوس، از واژه هایى استفاده مى کند که درک آن ها نقش مهمى در شناخت دیدگاه فلسفى او درباره تفسیر جهان و هستى دارد; از قبیل:

    1ـ آتش: به نظر هراکلیتوس، آتش لایه زیرین و بنیاد تمام پدیده هاست و پدیده ها نمودها و وجوه گوناگون آن هستند. طبق تفسیر رواقیان از فلسفه هراکلیتوس، ذات همه اشیا از آتش است; آتش اصل و مبدأ هر چیزى است; هستى از آتش آغاز مى گردد و به صورت هاى گوناگون درمى آید و پس از مدتى مجدّداً به اصل خود بازمى گردد. یکى از دانشمندان اسلامى این اصل را چنین تفسیر مى کند:

    هراکلیتوس، از طرف داران و پیروان مکتب فیثاغورس بود و اعتقاد داشت مبدأ تمام موجودات آتش است. وقتى آتش منقبض و متراکم مى گردد، به صورت زمین و جمادات متجلّى مى شود و آن بخش از زمین که به وسیله آتش تحلیل مى رود و روان مى گردد، به صورت آب در مى آید و آب هم به وسیله نفوذ حرارت آتش در آن به صورت هوا در مى آید و هوا هم به وسیله نفوذحرارت آتش در آن به صورت آتش متجلّى مى شود. بنابراین، آتش مبدأ همه اشیاست و در طبقه بندى، پس از آن زمین قرار مى گیرد و بعد از زمین، آب و بعد از آب، هوا جاى مى گیرد. بعد از هوا آتش است. پس آتش هم مبدأ است و هم منتهى. موجودات هستى از آتش متکوّن مى شوند و در نهایت نیز به آتش متبدّل مى گردند.6

    بنابراین، اشیا چیزى جز انبساط و انقباض آتش نیستند. آتش در سیر خود، دو جریان را طى مى کند: جریان از بالا به پایین و جریان از پایین به بالا. در راه نزول و از بالا به پایین، آتش منقبض مى گردد و به هوا تبدیل مى شود و هوا بر اثر فشردگى، به آب تبدیل مى شود و آب هم بر اثر فشردگى و انجماد به خاک مبدّل مى گردد. این راه نزولى است. راه صعودى آتش از زمین آغاز مى شود. بخشى از زمین به وسیله حرارت تحلیل رفته، منبسط مى گردد و به آب تبدیل مى شود. آب هم به وسیله انبساطى که با نفوذ حرارت آتش در آن انجام مى گیرد، به هوا مبدّل مى شود و هوا هم در نهایت، به آتش ـ یعنى مبدأ خود ـ منتهى مى گردد و این راه فراز آتش است.7

    هراکلیتوس معتقد است که تمام اشیا از آتشند و در نتیجه، در تغییر دایم مى باشند. جهان «آتشى همیشه زنده» است، با مقادیرى از آن که افروخته مى شود و مقادیرى که خاموش مى گردد. بنابراین، اگر آتش از اشیا چیزى مى گیرد; یعنى بخشى از آن ها را با افروخته شدن به خود تبدیل مى کند، به همان اندازه هم به جاى مى گذارد. بنابراین، تعادل همیشه محفوظ مى ماند.8

    هراکلیتوس آتش را به طلا تشبیه مى کند که قابل تبدیل به هر کالایى مى باشد و هر کالائى هم قابل تبدیل به طلا.9

    بعضى بر این باورند که منظور هراکلیتوس از این که اصل همه چیز از آتش است، این نیست که آتش واقعاً مادة المواد عالم به حساب مى آید، آن گونه که بعضى از فلاسفه مبدأ عالم را آب و بعضى هم هوا مى دانستند، بلکه منظور او تمثیلى براى ارائه و تفهیم فلسفه اش بوده است; زیرا در تفکرات فلسفى هراکلیتوس، جهان یکپارچه سیلان و حرکت و شور و بى قرارى و تضاد و کشمکش و تغییر و تحوّل و تبدیل و تبدّل است. لحظه اى آرامش و سکون، حتى در ذرّه اى از عالم، وجود ندارد. وى براى تجسّم بخشیدن به این نظر، از آتش به عنوان الگو و نمونه استفاده کرده است; زیرا «تجربه حسّى به ما نشان مى دهد که آتش با تغذیه کردن یا سوختن و یا تبدیل کردن ماده اى از جنس متفاوت به خود، زنده است و با جستن کردن از عده اى از اشیا، آن ها را به خودش تبدیل مى کند و بدون این موارد مى میرد. وجود آتش بستگى به این ستیزه و کشمکش دارد. این یک تمثیل حسّى از یک اندیشه فلسفى است.»10

    نویسنده دیگرى همین نظر را در مورد آتش در فلسفه هراکلیتوس دارد. او مى گوید: صحیح آن است که هراکلیتوس نمى خواهد آتش را عنصر اصلى موجودات هستى بداند، بلکه آتش به عنوان نمونه اى است که نظریه جریان و سیلان و دگرگونى پیوسته اشیا را به وسیله شکل و چگونگى محسوس آن نشان مى دهد.11 البته این تعبیر از فلسفه هراکلیتوس در مورد آتش، مخالف آن چیزى است که ارسطو درباره فلسفه وى معتقد است. به اعتقاد ارسطو، هراکلیتوس آتش را عنصر اصلى موجودات هستى مى داند.12

    با توجه به این که ارسطو از بزرگان فلسفه و از افراد نزدیک به زمان هراکلیتوس بوده است، به راحتى نمى توان از کنار چنین نسبتى که وى به هراکلیتوس داده است، گذشت. علاوه بر این تفسیر ارسطو از هراکلیتوس با دیگر نظرات هراکلیتوس از قبیل «راه به بالا و راه به پایین» و با نظریه «حریق جهانى» در تناسب و تلائم است و این تلائم صحت تفسیر ارسطو را تأیید مى کند.

    به نظر برتراندر راسل نیز هراکلیتوس آتش را مادة المواد مى داند: هراکلیتوس عقیده داشت که آتش عنصر نخستین است و همه چیزهاى دیگر از آن برخاسته اند. به نظر طالس، همه چیز از آب ساخته شده و انکسیمنس چنین مى اندیشید که عنصر نخستین هواست.13

    2ـ تضاد دایمی یا جنگ: به نظر هراکلیتوس، تضاد و درگیرى سراسر هستى را فراگرفته است. این قانون بر تمام موجودات هستى سیطره دارد. از تضاد و درگیرى است که تلائم و توافق ایجاد مى گردد و هستى پدیده ها تداوم مى یابد و با محدود شدن دو امر متضاد توسط یکدیگر، تعادل برقرار مى شود; مثلاً، شب و روز، زمستان و تابستان و مرگ و زندگى باهم در تضادند و با محدودیتى که هر کدام براى هم دیگر به وجود مى آورند، موجب پیدایش تعادل و نظم در هستى مى گردند و بقایشان تضمین مى گردد، در صورتى که اگر افراطى در جانب یکى از دو امر متضاد پیش آید و یکى بر دیگرى غلبه کند، نظم و انسجام فرو مى ریزد و موجود دست خوش فنا و زوال مى گردد. به عنوان مثال، اگر خورشید از حدّ و مرز خود تجاوز کند و در وقتى که تقدیر براى روز معین کرده غروب ننماید، آتش آن همه چیز را خواهد سوزاند و اشیاى تحت پوشش خود را رهسپار عدم خواهد نمود.

    مقصود از «جنگ» در کلام هراکلیتوس، تغییر و دگرگونى پدیده ها و مظاهر هستى است و عامل این تغییر، کنش و واکنش و تأثیر و تأثر در میان اضداد است.

    هراکلیتوس اضداد را دو قسم مى داند:

    الف. اضداد متقارن در مکان که در عرض هم قرار دارند و در مکان، هم دیگر را محدود مى سازند و هر کدام بخشى از مکان را اشغال مى کنند.

    ب. اضداد متوالى یا طولى که در طول هم قرار دارند و پشت سر هم قرار مى گیرند و در زمان، هم دیگر را محدود مى سازند; مانند: سیرى و گرسنگى، فزونى و کاستى، صحت و بیمارى. مادام که سیرى هست، گرسنگى نیست و با آمدن سیرى، گرسنگى از میدان به در مى رود. وقتى که سیرى به تحلیل مى رود، به تدریج، گرسنگى جاى آن را مى گیرد. هم چنین است تضاد بین فزونى و کاستى و صحت و بیمارى که به صورت متوالى جریان مى یابند.به عقیده هراکلیتوس، هنگامى که تعادل برقرار شد، دیکه (Dike)، که مظهر عدالت است، آن را محفوظ نگه مى دارد.14

    او (هراکلیتوس) مى گوید: جنگ پدر و پادشاه همگان است; اوست که برخى را خدا و برخى را انسان ساخته و برخى را برده و برخى را آزاد کرده است. هومر اشتباه مى کرد که مى گفت: بوَد آیا که این ستیزه از میان خدایان و آدمیان برخیزد؟ وى ندانسته براى نابودى جهان دعا مى کرد; زیرا اگر دعاى وى مستجاب مى شد، همه چیز از میان مى رفت.15

    این اصل فلسفى هراکلیتوس مى تواند توجیه گر بسیارى از فلسفه هاى سیاسى باشد که به دنبال مشروع نشان دادن جنگ و تجاوز و جدال و درگیرى هستند; زیرا جنگ را ضرورت هستى مى نمایند و پشت سر آن اهداف خود را پنهان مى سازند; همان گونه که مارکسیسم از این اصل براى تبیین ماتریالیسم تاریخى و مراحل تکامل تاریخى جامعه و تضاد با دنیاى سرمایه دارى سود جسته است.

    3ـ حرکت عمومی: یکى از اصول فلسفى هراکلیتوس، حرکت و سیلان عمومى همه هستى است. به نظر وى، سراسر جهان در حال حرکت و سیلان است و هیچ امر ثابتى در جهان وجود ندارد. او جهان هستى را به رودخانه اى تشبیه مى کند که آب آن در حال جریان و سیلان است و در هیچ لحظه اى، ذرّات آن ثبات و قرار ندارند. این گفته از او معروف است که:تو نمى توانى دو بار در یک رودخانه فرو روى (شنا کنى); زیرا که آب هاى تازه پیوسته از سرت مى گذرد.16

    به نظر هراکلیتوس، هستى از این حرکت عمومى و مداوم جدایى ناپذیر است و آسایش جز با دگرگون شدن، دست نمى دهد. او «زمان» را به کودکى تشبیه مى کند که اسباب بازى هاى خود را جابه جا مى کند. زمان همانند آن کودک، در حوادث هستى دخل و تصرف مى کند; جوان را پیر مى سازد و زنده را مرده، شب را روز و سرد را گرم، و بیدار را به خواب مى برد. زمان همه چیز را به بازى مى گیرد; هم چنان که کودک اسباب بازى هایش را.

    هراکلیتوس از این اصل چنین نتیجه مى گیرد که هر چیزى در یک لحظه، هم خودش است و هم خودش نیست; هستى و نیستى با هم جمع مى شوند. هرچیزى همیشه درصدد کسب آن چیزى است که ندارد و همیشه در حال از دست دادن آن چیزى است. که ندارد بنابراین، هستى و پدیده هاى آن نمى توانند یک بار براى همیشه ساخته و پرداخته شده باشند. این حرکت و جریان را مى توان از اصل دیگر هراکلیتوس ناشى دانست و آن اصالت بخشیدن به آتش در تکوین پدیده هاست. او هستى را (بر اساس تفسیر ارسطو و راسل) از آتش مى دانست. آتش، که قانونمندانه تغییر فرم و شکل مى دهد، ذاتاً بى قرار و ناآرام است. بنابراین، مظاهر و جلوه هاى آن هم بى قرارى را به ارث مى برند.

    هراکلیتوس معتقد است که قانون جریان و سیلان عمومى در تمام پدیده هاى هستى گسترش دارد، چه در جهان اشیا در دنیاى آدمیان و چه در میان جان داران; همه در حال شدن هستند. آنچه به ظاهر ساکن و ثابت به نظر مى رسد، در واقع و در درونش، در حال شدن و دگرگونى است.

    با توجه به این اصل، هراکلیتوس را مى توان از نخستین پایه گذاران «دیالکتیک» دانست که در قرن نوزدهم، در فلسفه هگل و پس از آن به طور وسیع و گسترده، در جهان بینى مارکسیسم مشاهده مى شود. در میان فلاسفه و عرفاى اسلامى نیز نظیر همین مطلب دیده مى شود; یعنى این که جهان همیشه در حال شدن است و در هیچ زمانى ثبات و قرار ندارد، با این تفاوت که فلاسفه و عرفاى اسلامى حرکت و سیلان را در محدوده جهان مادى مى دانند، نه مجردات.17

    هراکلیتوس اگرچه قایل به تغییر و دگرگونى در همه پدیده هاى هستى است، اما این اعتقاد با بخشى از اصول فلسفى او تنافى پیدا مى کند; زیرا او این اصول را لاجرم تغییرناپذیر مى داند. به عنوان مثال، اصل حرکت عمومى و این که آتش به اندازه، از بالا به پایین مى آید و به اندازه، از پایین به بالا مى رود و این که معرفت از طریق اتصال عقل و لوگوس درونى انسان به عقل و لوگوس خارجى حاصل مى شود، قابل تغییر نیستند، وگرنه چیزى به عنوان «فلسفه» براى عرضه کردن وجود نخواهد داشت; زیرا همه چیز، حتى اصول فلسفى هراکلیتوس هم در حال تغییر و دگرگونى است. ارائه فلسفه چارچوب ثابت و تغییرناپذیر مى خواهد.

    4ـ وحدت در کثرت و کثرت در وحدت :18 یکى از اصول تفکرات فلسفى هراکلیتوس «وحدت در کثرت و کثرت در وحدت» است. بر این اساس، هستى در مجموع، واحد است و تمام پدیده هاى گوناگون مورد مشاهده وجود و نمودهاى مختلف آن واحد مى باشند. هر چیزى در ذات خود، از وحدتى برخوردار است، در عین این که داراى وجوه متضاد مى باشد. ولى این وجوه متضاد با کنش و واکنش بین خود، اعتدالى به وجود مى آورند که موجب برقرارى وحدت و یگانگى بین خود مى گردند.

    هراکلیتوس مى گوید: اختلاف ها جنبه هاى مختلف یک واحدند. واحد جنبه هاى گوناگونى پیدا مى کند که در ظاهر، مختلف و متضادند، اما در واقع، یک چیزند و در مجموعه اى واحد قرار دارند. به نظر وى، خوب و بد، زشت و زیبا و مانند آن، که در نظر ما متضاد به حساب مى آیند، در یک نگاه برین و کلى، خوب هستند و در واحد، همه کشاکش ها توافق و سازش مى کنند و هماهنگ مى گردند. امور متضاد در اثر کنش و واکنش، واحدى را پدید مى آورند و واحد هم داراى ابعاد گوناگون متضاد مى باشد. بنابراین، واحد کثیر است (در وحدت، کثرت وجود دارد) و کثیر واحد است (در کثرت، وحدت وجود دارد.)

    به عنوان مثال، مى توان گفت که یک لشکر یک واحد و یک چیز است; حامل کثرت است; زیرا متشکل از تیپ ها و گردان ها و گروهان هاودسته ها مى باشد و واحد است;زیرادرمجموعهواحدى به نام «لشکر» جاى گرفته اند و حقیقتى واحد پدید آورده اند.

    مثال دیگر: در طبّ قدیم، معتقد بودند که بدن انسان از چهار عنصر آب، هوا، آتش و خاک تشکیل شده است. انسان براى سلامتى خود، نیازمند اعتدال بین این عناصر چهارگانه است. وقتى هر یک از عناصر به مقدار لازم در بدن انسان وجود داشت، بر اثر کنش و واکنش، بین این عناصر وحدتى به وجود مى آید که برایند آن، صحّت انسان است. بنابراین، کثرت به وحدت برگشته استو وحدت هم (که صحّت باشد)در درون خود،از عناصرمتضاد تشکیل شده است.در جهان هستى نیز مى توان با مقایسه مثال هاى گفته شده، وحدت در کثرت و کثرت در وحدت را تبیین نمود.

    طبق نظر هراکلیتوس، ما بسیط حقیقى نخواهیم داشت; زیرا در این صورت، به نابودى او منجر خواهد شد; چون تضاد و کشمکش، که قانون مسلّط بر همه پدیده هاست، در بسیط حقیقى راه نخواهد داشت. چیزى که حاوى تضاد نباشد، حرکت و سیلان نخواهد داشت. پس از هستى برخوردار نخواهد شد. نتیجه آن که واحد جامع اضداد است و در عین واحد بودن کثیر مى باشد.

    کاپلستن در تفسیر این اصل مى گوید: اشیا به هم وابسته اند، حتى انسان با نفس فناناپذیرش به بقیه آفرینش وابسته است; مثلاً، بدنش ـ به یک معنا ـ به کلّ تاریخ گذشته عالم و نژاد انسان. او براى زیستن، به جهان مادى وابسته است، براى زندگى جسمانى به هوا، غذا، آب، نورخورشید و مانند آن، براى زندگى عقلانى نیز به احساس; زیرا احساس خاستگاه معرفت است. او براى حیات فرهنگى اش وابسته به فکر و فرهنگ و تمدّن و پیشرفت گذشته است. کاپلستن در ادامه مى افزاید: اگرچه انسان در جستوجوى وحدت با حق است، ولى اشتباه کرده است. اگر به دنبال وحدتى باشد که به زیان کثرت تمام شود، تنها وحدتى که ارزش دارد، وحدت در اختلاف است. این هم سانى در غیریت و وجود وحدت دار هر شىء مادى است در عین اختلاف و تنوّع; چه این که شامل مولکول ها، اتم ها، الکترون ها و مانند آن است.19

    5- تکرار تاریخ و حریق جاویدان: یکى از اصول تفکرات فلسفى هراکلیتوس در بعد جهان شناختى، تکرارى بودن تاریخ جهان است; بدین معنا که تاریخ جهان طى چندین هزار سال مجدّداً از ابتدا آغاز مى کند و تمام حوادث گذشته عیناً تکرار مى گردد; زیرا جهان نزد هراکلیتوس، انبساط وانقباض آتش نخستین است. در این انقباض و انبساط، آتش نخستین خط سیر دایرهوارى را طى مى کند که مى توان آن را به دو قوس نزولى و صعودى تقسیم کرد; قوس نزول که از آتش نخستین آغاز مى گردد و به خاک ختم مى شود و قوس صعود که از خاک شروع و به آتش نخستین ختم مى گردد.

    پیمودن این خط سیر دایره اى به نظر هراکلیتوس، 36 هزار سال به طول مى انجامد. آتش در سیر نزولى خود، هجده هزار سال را در بر مى گیرد و قوس صعودى نیز همین مقدار از زمان را اشغال مى کند. این انقباض و انبساط و حرکت دَوَرانى هم چنان تا بى نهایت ادامه خواهد داشت; پایانى براى آن متصوّر نیست.

    طبق تفسیر رواقیان از نظریه هراکلیتوس، جهان در پایان هر دوره 36 هزار ساله خود، در یک آتش سوزى و حریق عمومى، به آتش مبدّل مى شود و دیگر چیزى از ظواهر و نمودها و وجوه گوناگون آتش بروز و ظهور ندارد. تا این که مجدداً آتش طى مدتى رو به انبساط مى گذارد و وجوه مختلف از او پدیدار مى شوند. این وجوه و نمودها همانند پدیده هاى سابق هستند. تاریخ از دیدگاه این فیلسوف، ساخته انسان نیست، بلکه محکوم جبر دَوَرانى آتش نخستین است. انسان فقط مى تواند تماشاگر خوبى باشد. همه چیز مانند طومارى است مکتوب که به تدریج باز مى گردد و یا همانند فیلمى که به تدریج بر صفحه سینما ظاهر مى شود و هر یک از بازیگران پشت سر هم نقش خود را ایفا مى کنند.

    هراکلیتوس هم چنان که به ابدیت این ادوار تاریخى تا بى نهایت معتقد است، به ازلیت این ادوار تاریخى نیز قایل مى باشد. این دوره ها به نظر وى، از آغاز بوده اند و ابتدایى براى آن نمى توان فرض کرد. به نظر هراکلیتوس، طبق تفسیر رواقیان، جهان در پایان هر دوره تاریخى خود، دست خوش آتش سوزى عمومى مى گردد و در دوره جدید تاریخ، جهان از آتش ظاهر مى شود و این آتش سوزى عمومى همیشگى و جاویدان است; یعنى در پایان هر دوره، این اتفاق مى افتد و تا بى نهایت، این حادثه تکرار مى شود و تاریخ هم به دنبال آن تکرار مى گردد.بعضى ها در صحت چنین انتسابى (حریق جاویدان و عمومى) به هراکلیتوس تردید مى کنند; زیرا آن را متناقض با بعضى از اصول ثابت فکرى هراکلیتوس مى دانند;20 زیرا:

    1. این عقیده با اصل راه به بالا و به پایین هراکلیتوس در تضاد است; زیرا «حریق جهانى» مى گوید: همه چیز به یک باره در یک لحظه به آتش تبدیل مى شود و در آن همه پدیده هاى هستى از میان مى رود، در حالى که اصل راه به بالا و به پایین مى گوید: آتش در مدارى در دَوَران است; هر اندازه که از سایر پدیده ها مى گیرد، به همان اندازه، از خود باقى مى گذارد و با این معادله، توازن حفظ مى شود و ثبات برقرار مى ماند در واقع، مبادله اى بین آتش و سایر عناصر انجام مى گیرد; مبادله اى ثابت و مداوم.

    2. با اصل تضاد و کنش و واکنش در تنافى است; زیرا طبق اصل تضاد، همه چیز در همه حال، دست خوش تغییر و تحول ناشى از تضاد و کنش و واکنش است، در حالى که حریق جهانى مى خواهد بگوید که در یک زمان، تمام تضادها محو و نابود مى گردد، دیگر کثرتى نیست تا تضادى باشد.

    3. به عقیده هراکلیتوس، پدیده ها همواره به یکدیگر تبدیل مى شوند، نه آن که چیزى به وجود آید و چیزى دیگر نابود شود، بلکه آتش در راه به پایین، به چیزهاى دیگر مبدّل مى گردد و چیزهاى دیگر در راه به سوى بالا، به آتش مبدّل مى شوند و این تغییر و تبدّل براساس اصل اندازه هاست; اصلى جاودانه و غیرقابل تغییر و تحوّل. پس جهان همیشه بوده است و خواهد بود. معلوم است که این عقیده با اصل «حریق جهانى» هماهنگى ندارد21 و آن (حریق جهانى) را از منظومه فکرى هراکلیتوس بیرون خواهد کرد.

    4. «حریق جهانى» با اصل «وحدت در کثرت و کثرت در وحدت» متناقض است; زیرا از یک سو، مى گوید: واحد همیشه کثیر است و از سوى دیگر، مى گوید: در یک حریق جهانى، کثرت ها نابود مى شوند و به واحد حقیقى برمى گردند.

    6ـنسبیت خیر و شر: از باورهاى هراکلیتوس، نسبیت خیر و شر در جهان است. یک چیز ممکن است در ارتباط با پدیده اى شرّ باشد، ولى در ارتباط با پدیده هاى دیگر خیر، و یا چیزى نسبت به موجودى زیبا باشد، اما نسبت به موجود دیگر زشت. وى مى گوید: گل و لاى براى خوک بیش تر از آب زلال مى ارزد و کاه به چشم خر بالاتر از زر است. آب دریا پاک ترین و ناپاک ترین چیزهاست; ماهیان را مایه زندگى است و مردمان را مایه هلاک.22 تمام خوبى ها و بدى ها در یک دید کلى، یکى مى شوند: براى خدا همه اشیاى زیبا و خوب و درستند، اما آدمیان برخى از آن ها را خطا و نادرست مى شمرند و برخى دیگر را خوب و درست.23

    ب ـ انسان شناسى هراکلیتوس

    پس از آشنایى گذرا با دیدگاه جهان شناسانه هراکلیتوس، به اجمال، دیدگاه وى در مورد انسان مورد بررسى قرار مى گیرد. به طور کلى، شناخت هر فیلسوفى از انسان ـ از جمله هراکلیتوس ـ متأثر از دیدگاه جهان شناسانه اوست. زیرا جهان ظرف وجودى و محل نشو و نمو و آغاز و انجام انسان است. راه حلى که هراکلیتوس براى شناخت جهان ارائه مى دهد، همان را در تفسیر و تبیین انسان به کار مى گیرد; زیرا به نظر او، انسان جهانى کوچک و فشرده است. از این رو، هر دو عالم (جهان و انسان) از یک تفسیر کلیدى برخوردارند.

    1.انسان: به اعتقاد هراکلیتوس، عالم هستى از آتش است که به صورت هاى گوناگون درمى آید و نام هاى گوناگونى به خود مى گیرد. آتش هم، که از مبدأ نخستین خود شروع شده و سیر نزولى یافته تا به خاک تبدیل شده است، مجدّداً به حرکت خود ادامه مى دهد و سیر صعودى مى یابد تا به مبدأ خود بازگردد. به عقیده هراکلیتوس، انسان هم به نوبه خود چنین است. انسان عالمى است صغیر که از عناصر مختلف تشکیل شده است: از آب، خاک، آتش و هوا. عنصر آتشین در انسان، روح اوست که عنصر آگاهى و عقل و دانایى است و دانایى خود را با اتصال با عقل جهانى (بعداً توضیح داده خواهد شد) به دست مى آورد. انسان محکوم قانون دگرگونى و کشاکش میان اضداد است که در جهان بیرون وجود دارد. روح انسان همانند آتش، در درونش در حال آب شدن است و آب نیز در جریان خاک شدن و مجدداً حرکت به سوى بالا آغاز مى شود تا به روح، که عنصر آتشین است، برگردد. با این رفت و برگشت ها، در درون انسان تعادل حفظ مى شود و در نتیجه، وجود ما داراى ثبات و دوام مى شود و این رفت و برگشت ها در اندازه هاى خاصّ انجام مى گیرد اگر افراطى در جانب یکى از عناصر پیش آید، تعادل به هم مى خورد. خواب و بیدارى و مرگ و زندگى و... نتیجه این کم و زیاد شدن ها وتجاوز به حریم یک دیگر مى باشد. روح انسان، که داراى ماهیتى آتشین است، هرقدر از این عنصر (آتش) بیش تر برخوردار باشد، انسان تر و آگاه تر است. از این رو روح هاى خشک و خالص خردمندترین و بهترین و قانونمندترین هستند.

    انسان در دیدگاه هراکلیتوس، موجودى غیر مختار است و در سرنوشت خود تأثیرى ندارد. او مجبور است تحت قانون عام و کلى عمل نماید و خود را با آن منطبق سازد. کارى که از انسان در این جهان برمى آید، آن است که به قوانین هستى آشنایى یابد و خود را با آن هماهنگ کند خوش بختى انسان در شناسایى و «معرفت» نهفته است; معرفت به ناموس و قانونى که همگانى است و باید از آن پیروى کرد. اما بیش تر مردمان به این قانون جهانى نه مى اندیشند و نه از آن پیروى مى کنند. اگر همه به این قانون جهانى آشنا شوند، خواهند دید که اختلافات وجوه گوناگون یک «حقیقت واحد» بیش نیستند. بنابراین، جنگ 72 ملت از میان رخت برخواهد بست; زیرا همه خود را به دنبال آن حقیقت واحد خواهند یافت. بزرگ ترین سرچشمه بدبختى ها و بدى هاى آدمى غرور و گستاخى است. اگر آدمى خود را بشناسد و قوانین حاکم بر هستى را درک کند، احساس غرور و گستاخى او از بین خواهد رفت. بنابراین، خویشتن یابى، سرچشمه جویى است; زیرا خودشناسى به انسان کمک مى کند تا قانون جهانى را بشناسد و خود را بر آن منطبق کند. هراکلیتوس مى گوید: درست است که جبر بر هستى فرمانرواست، اما کشف این جبر و قوانین آن در خود و جهان، بسیارى از دشوارى ها را آسان مى کند و قوانین اجتماعى اگر صحیح باشند، مظهر قانون و عقل کلى اند.24

    2ـ علم و معرفت در انسان: یکى از مقولات در فلسفه هراکلیتوس، که در باب انسان شناسى قابل طرح است، علم و معرفت انسان و طریق کسب یا حصول آن است. به نظر این فیلسوف، ادراکات و معلوماتى که از طریق حس به دست مى آیند قابل اهمیت نیستند و از اعتبار ساقطند; زیرا به نظر او، حس شایسته اعتماد نیست، بلکه این عقل و شناخت عقلى است که معتبر و مورد اعتماد مى باشد.

    هراکلیتوس مى گوید: چشم ها و گوش ها براى آدمیان گواهانى بد هستند، در صورتى که روح وحشى و بیگانه با زبان داشته باشند.25

    معیار در شناخت، عقل است، اما نه هر عقلى، بلکه عقلى که همگانى و جهانى باشد. به نظر هراکلیتوس، جهان پیرامون ما عاقل و درست اندیش است. عقل ما به وسیله ارتباطى که با آن برقرار مى کند، به کسب معارف و معلومات مى پردازد. حواس ابزار و آلاتى هستند براى ارتباط برقرار کردن با عقل (عقل جزئى، عقل انسان)، با جهان پیرامون و عقل کل و عقل جهانى و همگانى. عقل در درون انسان، همانند منجّمى است که در رصدخانه خود کمین کرده است و با ابزار و آلات رصدخانه به کشف و تبیین جهان پیرامون خود مى پردازد. عقل با استفاده از حواس، که روزنه هایى براى نگرش و نفوذ به جهان بیرون هستند، با عقل جهانى ارتباط برقرار مى کند و معلومات بدینوسیله حاصل مى شوند. وقتى حواس به خواب مى روند، ارتباط عقل با جهان زنده پیرامونى قطع مى شود و کسب معرفت تعطیل مى گردد و به هنگام بیدار شدن، مى تواند با ابزار و آلات، تماس خود را با عقل بیرونى برقرار مى سازد.26

    هراکلیتوس براى تبیین این نظریه، تشبیه جالبى دارد و آن تشبیه کسب دانش به سرخ شدن زغال در نزدیک شدن به آتش است; مانند تکه هاى زغال که چون نزدیک آتش نهاده شوند، به سبب دگرگون شدن، افروخته مى شوند و چون باز از آن جدا مانند، خاموش مى گردند.27

    هراکلیتوس با این تشبیه مى خواهد بگوید که عقل جزئى، که بهره اى از عقل کلى است و در ما وجود قرار دارد، در برقرارى ارتباط با عقل کلّى، داراى معلومات و معارفى مى گردد و به هنگام قطع این ارتباط، کسب معرفت و علم به فراموشى سپرده مى شود. این عقل همگانى و خدایى که ما به وسیله شرکت در آن متعقِل مى شویم، معیار حقیقت است. پس آنچه مشترکاً بر همه پدیدار است، همان شایسته اطمینان است. زیرا به وسیله عقل همگانى و خدایى ادراک مى شود. اما آنچه تنها بر یک نفر روى مى دهد، شایسته اطمینان نیست. ما همه چیز را از راه شرکت در عقل خدایى ادراک مى کنیم و مى اندیشیم. پس باید از آنچه همگانى و مشترک است پیروى کنیم و تا آن جا که ما در یاداورى آن عقل شرکت مى جوییم، حقیقت را مى گوییم. اما هرگاه اندیشه هاى فردى ویژه خود را بر زبان مى آوریم، نادرست مى گوییم.28

    حاصل آن که علم و معرفت به وسیله اتصال و ارتباط عقل جزئى ما با عقل جهانى و کل انجام مى گیرد و حواس ما نیز ابزارى براى برقرارى این ارتباط هستند و در میان حواس، چشم و گوش نقش مهم ترى به عهده دارند.

    ج. خدا ـ «لوگوس» (خداشناسى)

    از بحث هاى اساسى و مهم در فلسفه هراکلیتوس بحث در مقوله خدا و «لوگوس» است; زیرا بحث از این دو مقوله، نگرش الهى و معنوى هراکلیتوس را براى ما تبیین مى نماید. شاید ابتدا ضرورت دارد که گفته شود هراکلیتوس اگرچه معتقد به خداست، اما خدایى که او به آن اعتقاد دارد همان خداى متصور جامعه یونانى زمانش نیست. جامعه اى که هراکلیتوس در آن به سر مى برد، به خدایان متعددى اعتقاد داشت و بر این باور بود که خداى زئوس در رأس همه خدایان قرار دارد و خداى خدایان است. براى خدایانشان راز و نیاز مى کردند و انجام خواسته هایشان را از آنان طلب مى کردند. هراکلیتوس خدایان یونانى را به استهزا گرفته بود و مردم را به دلیل عبادت آنان، سرزنش مى کرد و آن ها را به دیده تحقیر مى نگریست. اما خداى هراکلیتوس چگونه خدایى بود؟ شناخت خداى مورد اعتقاد او وابسته به شناخت «لوگوس» است که از مقولات اساسى و در عین حال نه چندان واضح مى باشد.

    لوگوس و معانی آن: براى «لوگوس» معانى متعددى ذکر شده که بعضى از آن ها قابل ارجاع به یکدیگرند; زیرا داراى قدر مشترک مى باشند. بعضى از معانى هم چون مشترکاتى لفظى اند که قابل ارجاع به هم دیگر نیستند. بیش تر این معانى در عصر هراکلیتوس داراى کاربرد و مورد استعمال بوده اند.

    1ـ هرچیز گفته شده یا نوشته شده، داستان یا گزارش، خواه خیالى و خواه حقیقى، شرحى از هر چیز و تبیین یک وضعیت; صحبت، گفتوگو، شایعه و خبر. روشن است که همه این ها چهره ها و صورت هاى همان «هر چیز گفته شده» مى باشد.

    2ـ ارزیابى و حساب کردن; «شما باید لوگوس پولى را که در دستتان جریان داشت، پس بدهید» یعنى حسابش را پس بدهید.

    3ـ در اندیشه و فکر چیزى بودن و غم چیزى را داشتن; «زئوس لوگوس فناپذیران را ندارد» یعنى زئوس ـ که خداى خدایان است ـ اندیشه یا غم فناپذیران را ندارد; از فناپذیران پروا ندارد.

    4ـ اندیشیدن و سنجیدن اثبات و نفى ها و به عقیده یونانیان، گفتوگوى با خویشتن; لوگوس بر این اساس، یعنى اندیشیدن و استدلال کردن.

    5ـ علت، دلیل یا برهان; «چرا او قربانى ها تقدیم کرد؟» یعنى بر اساس کدام لوگوس؟ به کدام دلیل و برهان؟ چرا شما بدون لوگوس خاموش هستید؟»; یعنى به چه علت یا دلیل ساکت هستید؟

    6ـ واقعى و حقیقى; «پادشاهان حقیقى عبارتند از پادشاهان در لوگوس حقیقى» یعنى حقیقتاً پادشاهند، در برابر پادشاهانى که فقط در لفظ پادشاهند و از حقیقت و واقعیت برخوردار نیستند.

    7ـ اندازه، اندازه تمام; «بسیارى از آن ها به لوگوس عصرقدیم دست نیافته اند» یعنى به اندازه یا اندازه تمام عصر قدیم دست نیافته اند.

    8ـ ارتباط، رابطه و نسبت; این معانى براى لوگوس ـ همان گونه که گفته شد ـ در عصر هراکلیتوس، داراى استعمال و کاربرد بوده اند.

    دو معناى دیگر نیز براى لوگوس هست که هراکلیتوس بیش تر به آن ها توجه داشته و لوگوس را در آن معانى استعمال مى کرده است:

    9ـ اصل عمومى، قانون یا قاعده;

    10ـ نیروى عقل; البته این معنا به معانى چهار و پنج ـ یعنى مفهوم اندیشیدن و سنجیدن اثبات و نفى ها، و علت و دلیل یا برهان ـ نزدیک است.نیروى عقل نزد یونانیان ممیّز انسان از حیوان است.

    علاوه بر این ها، دو معناى دیگر براى «لوگوس» وجود دارد:

    11ـ «لوگوس یک شى» یعنى تعریف یک شیى که عبارت است از: بیان صورت بندى شده طبیعت ذاتى اشیا29

    12ـ «لوگوس» به معناى موافقت کردن. «با لوگوس مشترک تصمیم گرفتند بقیه ایونى ها را بفرستند» یعنى موافقت کردند. «داریوش بیم داشت که آن شش نفر با لوگوس مشترک عمل کرده باشند» یعنى هماهنگ یامتحدباهم عمل کرده باشند.30

    از میان نوشته هاى بعضى از صاحب نظران، معانى «لوگوس» بدین صورت به دست مى آید. قانون هستى، سخن، واژه (کلمه)، عقل جهان یا قانون جهانى کلّ و همگانى که بر همه هستى حکمفرماست و در همه چیز و همه جا آشکار است و پدیده هاى هستى مطابق با آن و گویى به فرمان آن جریان دارد و نمونه آن عقل در آدمى است.31

    بنابر آنچه گفته شد، «لوگوس» داراى معانى و موارد استعمال فراوانى است و این کثرت معانى موجب مبهم شدن مقصود و مراد هراکلیتوس از این واژه کثیرالمعانى گردیده و ابهامى دیگر بر فلسفه غیرواضح و ابهام آمیز هراکلیتوس افزوده و راه را براى تفسیرهاى گوناگون نزد شارحان و مفسّران بازکرده است. اما به نظر مى رسد آنچه بیش از همه مورد نظر هراکلیتوس از این واژه اساسى و بنیادین بوده آن است که «لوگوس» هم اندیشه انسانى است و هم اصل هدایت گر جهان; و قانونى است که جهان را نظم مى دهد و اذهان انسانى مى تواند آن را درک کند. «لوگوس» عقل جهانى و فراگیر و مشترک و همگانى است و هر انسان عاقلى که بخشى از «لوگوس» یا عقل جهانى را در خود دارد، با اتصال به عقل جهانى است که به معرفت دست مى یابد. «لوگوس» قانون حاکم و مسلّط بر نمودها و پدیده هاى هستى است. همه چیز مظهر لوگوس است; زیرا از قانونمندى برخوردار است. به نظر هراکلیتوس، حرکت، سیلان، کشاکش، وحدت در کثرت و کثرت در وحدت، فراز و نشیب آتش و ادوار تاریخى و...، همه بر اساس ضابطه و نظم و قانونمندى خاصى انجام مى گیرد. همه چیز تحت پوشش این قانونمندى و عقل کلى و جهانى ـ یعنى لوگوس ـ قرار دارد. لوگوس در جهان، همانند عقل در بدن آدمى عمل مى کند. او قانون درونى و ذاتى همه چیز است. همه اشیا از لوگوس برخوردارند; چون از قانونمندى خاصى برخوردارند.32

    بعضى براین باورند که «لوگوس» همان آتش نخستین و جهانى است که همه پدیده ها از آن پدید آمده اند و تمامى موجودات را در بر مى گیرد و همه بودها نمودارى از تحلّیات آن مى باشند. طبق این معنا آتش یا «لوگوس» یکسان گرفته شده است.33

    بعضى از شارحان فلسفى هراکلیتوس معتقدند که آتش نمونه عینى و محسوس «لوگوس» است و به عبارت دیگر، آتش جنبه مادى «لوگوس» است. «لوگوس» عقل و آگاهى مطلق است. هر آگاهى جزئى و فردى نمودى از آن آگاهى مطلق مى باشد که با اتصال با آن به دست مى آید. این تعابیر و تفاسیر گوناگون از آراء هراکلیتوس به دلیل مبهم بودن بیان اوست که شارحان را در فهم مراد به اختلاف واداشته است.

    خدا: پس از شناخت اجمالى از لوگوس، باید دید هراکلیتوس درباره خدا چه مى اندیشد و آن را چگونه معرفى مى کند. از نوشته هاى شارحان و مفسران فلسفه هراکلیتوس به دست مى آید که خداى هراکلیتوس خدایى نیست که مورد اعتقاد جامعه یونانى عصر خویش بوده، بلکه خدایى است که در درون تمام اشیا و پدیده ها قرار دارد، نه در خارج آن ها تا از بیرون بر آنان حکم براند. خدا در درون تمام اشیا به هدایت آن ها مى پردازد و به آن ها نظم و قانونمندى مى دهد. همه پدیده ها نمودى از آن هستند. تعریفى که هراکلیتوس از خداوند ارائه مى دهد بر «لوگوس» ـ طبق بعضى از معانى که موردنظر اوست ـ قابل انطباق است; مثل عقل و قانونمندى. خداى ـ هراکلیتوس ـ و خالق جهان نیست; زیرا جهان را خالقى نیست; چون ازلى است، بلکه خداى، و نظم و هماهنگى و قانون عمومى، روح و عقل هستى است. او ـ خدا ـ صانع و ناظم و هماهنگ کننده امور است که البته ازلى هم هست.

    خدا ـ عقل لوگوس جهانى است; قانونى کلى که در درون همه اشیا هست. همه اشیا را به یک وحدت مى پیوندد و تغیّر دایمى درجهان را بر طبق قانون عام و کلّى معیّن مى کند.34

    خداى هراکلیتوس همان لوگوس یا ناموس و قانون جهانى و جاویدان و فرمانرواى همه است که خود در عین یگانگى، سرچشمه اضداد است. او (هراکلیتوس) یک بار خدا را زئوس نامید. خداى او جامع اضداد و وحدت آن هاست. او همه گونه اضداد دیگر را نیز در بر دارد. جهان و همه پدیده هاى گوناگون آن مظاهر بى شمارى هستند از خدا; یعنى لوگوس یا قانون جهانى که همگانى و همه جاگیر و بر همه فرمانرواست; در هر یک از چیزها یا اضدادى که نمودار شود، نام آن را به خود مى گیرد. هراکلیتوس، لوگوس، زئوس، آذرخش ـ آتش جهانى ـ همه را یکى مى داند. (در واقع، این ها همه تعبیراتى از یک حقیقت به اعتبارهاى مختلف هستند.) لوگوس، که همه و یکى است، همان برترین خدایان است و ماهیت خدایى دارد.35

    «لوگوسِ» هراکلیتوس طى قرون متوالى، تفسیرهایى گوناگون یافته و کاربردهایى به آن داده شده است. «لوگوس» در مکتب رواقیان به معناى اصل بنیادین و هدایت گر جهانى و اصل اعلایى که در ماده رسوخ یافته استعمال مى شده و معنایى خداگونه و الهى داشته است.

    «لوگوس» در مسیحیت، به معناى عیسى مسیح(علیه السلام) دانسته شده که از پدر صدور یافته و ضلعى از مثلث را تشکیل مى دهد (اب ـ ابن ـ روح القدس) عیسى مسیح(علیه السلام) که لوگوس یا عقل الهى است، فرزند خداست و کارکرد و وظایفى از قبیل خلقت عالم، مکاشفه و وساطت بین پدر و مردم را به عهده دارد و ابزار مکاشفه پدر بر ما آدمیان است.36

    اوریجن مسیحى، از علماى قرون اولیه مسیحیت، «لوگوس» را پسر خدا دانسته و هموست که کلمه الهى است. وى در ردّ سخن رقیبش، سلسوس، مى نویسد: طبق نظر سلسوس، لوگوسِ همه اشیا خود خداست (یعنى: لوگوس خود خداست که در همه اشیا حضور دارد)، در صورتى که ما معتقدیم که لوگوس پسر خداست. لوگوس در فلسفه ما همان کسى است که درباره او مى گوییم: در آغاز، لوگوس (تعبیرى که یوحنا به کار مى برد «کلمه» است، ولى منظور از «کلمه»، «لوگوس» است) بود. لوگوس با خدا بود. لوگوس خدا بود.37

    این بود خلاصه اى از مباحث مربوط به دو مقوله «لوگوس» و خدا نزد هراکلیتوس و انطباق آن بر هم دیگر و حدود این انطباق. تردیدى نیست که شناخت مفصّل مقوله «لوگوس» و انطباق یا عدم انطباق آن بر خدا و حدود این انطباق در فلسفه هراکلیتوس و تأثیرپذیرى مکاتب فلسفى و دینى پس از وى از این مقوله و سیر تطوّر و تحوّل لوگوس در گذر زمان، مى تواند موضوع مقاله یا کتابى گردد.


    • پى نوشت ها

      1ـ محمدعلى فروغى، سیر حکمت در اروپا، تهران، زوّار، 1344، ج 1، ص 5

      2ـ امیل برید، تاریخ فلسفه، ترجمه على مراد داودى، چاپ دوم، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1374، ج 1، ص 70

      3ـ شرف الدین خراسانى (شرف)، نخستین فیلسوفان یونان، چاپ دوم، تهران، شرکت سهامى کتاب هاى جیبى، 1357، ص 253

      4 و 5ـ امیل برید، پیشین، ج 1، ص 75 / ص 75

      6ـ عبدالکریم شهرستانى، الملل والنحل، بیروت، دارالمعرفة، 1400 ق / 1980 م، ج 2، ص 81

      7ـ ر. ک. به: شرف الدین خراسانى، پیشین، ص 254 و 246

      8ـ همان، ص 238 / کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه سیدجلال الدین مجتبوى، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى، 1362، ج 1، ص 62

      9ـ شرف الدین خراسانى، پیشین، ص 254

      10ـ کاپلستن، پیشین، ج 1، ص 61

      11ـ شرف الدین خراسانى، ص 253.

      12ـ همان، ص 252 / دبلیو. کى. سى گاترى، تاریخ فلسفه یونان، ترجمه مهدى قوام صفرى، تهران، فکر روز، 1376، ج 5، ص 66

      13ـ برتراندراس، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دریابندى، سال 1347، ج 1، ص 95 ـ 99

      14ـ امیل برید، پیشین، ج 1، ص 70

      15ـ شرف الدین خراسانى، پیشین، ص 244 / برتراندراسل، پیشین، ج 1، ص 82 / دبلیو. کى. سى گاترى، ج 5، ص 89

      16ـ شرف الدین خراسانى، پیشین، ص 251 / امیل برید، پیشین ص 71، ج 1 / دبلیو. کى. سى. گاترى، پیشین، ج 5، ص 81

      17ـ به عنوان نمونه، مولوى مى گوید:

      هر نفس نو مى شود دنیا و ما    بى خبر از نو شدن اندر بقا
      عمر هم چون جوى نو نو مى رسد    مستمرى مى نماید در جسد

      (جلال الدین محمد مولوى، کلیات مثنوى معنوى، چاپ هفتم، سازمان انتشارات جاویدان، 1360، دفتر اول، ص 72)

      18ـ به نظر مى رسد که این عنوان مناسب تر از عنوان «وحدت و کثرت است; زیرا اولاً، عنوان «وحدت در کثرت و کثرت در وحدت» ارتباط بین وحدت و کثرت و پیوستگى بین آن ها را مى رساند و نشان مى دهد هر شىء واحدى حاصل کثرت است و همه اشیاى کثیر یک جامع وحدت بخش دارند، در صورتى که عنوان «وحدت و کثرت» این ارتباط و پیوستگى را نشان نمى دهد. ثانیاً عنوان «وحدت در اختلاف و اختلاف در وحدت» در نوشته هاى کسانى مثل کاپلستن نیز به کار رفته است. (کاپلستن، پیشین، ج 1، ص 60)

      19ـ کاپلستن، پیشین، ج 1، ص 66

      20ـ نخستین فیلسوفان یونان، ص 267

      21ـ شرف الدین خراسانى، پیشین، ص 267 و 268

      22و 23ـ پیشین، کاپلستن، ص 63

      24 الى 28ـ شرف الدین خراسانى، پیشین، ص 260ـ271 / ص 261 / پیشین، ج 5، ص 62 / ص 242ـ262 / ص 262 / ص 263

      29ـ ظاهراً مراد بیان ذاتیات شىء به هنگام تعریف آن مى باشد.

      30ـ براى آگاهى بیش تر از معانى «لوگوس»، ر. ک به: دبلیو. کى. سى. گاترى، پیشین، ج 5، ص 46ـ54

      31ـ شرف الدین خراسانى، پیشین، ص 247ـ248

      32ـ شرف الدین خراسانى، پیشین، ص 235 و ص 246 و 248 و 249

      33ـ ر. ک. به: دبلیو. کى. سى. گاترى، پیشین، ج 5، ص 66. البته نویسنده نمى خواهد همه معنا را در این خلاصه کند.

      34ـ کاپلستن، پیشین، ج 1، ص 63، 64

      35ـ شرف الدین خراسانى، پیشین، ص 258 و 259

      36 و 37ـ ژان پیین، ترجمه اعظم پویا، مجله نقد و نظر، ش 3ـ4ـ سال چهارم 1377، ص 235ـ 236 / ص 229، به نقل از: انجیل یوحنّا،باب 1،بند 1
       

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عصمتی، سبحان.(1380) گذری بر آرائ فلسفی هراکلیتوس. ماهنامه معرفت، 10(3)، 41-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سبحان عصمتی."گذری بر آرائ فلسفی هراکلیتوس". ماهنامه معرفت، 10، 3، 1380، 41-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عصمتی، سبحان.(1380) 'گذری بر آرائ فلسفی هراکلیتوس'، ماهنامه معرفت، 10(3), pp. 41-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عصمتی، سبحان. گذری بر آرائ فلسفی هراکلیتوس. معرفت، 10, 1380؛ 10(3): 41-