بحثى در انتقاد و نقد ادبى
Article data in English (انگلیسی)
بحثى در انتقاد و نقد ادبى
محمدجواد سهلانى
چکیده
نقد، در آوردگاه اندیشه ناب اسلامى، کوششى براى شناختن و شناساندن اثرى است به منظور باز نمودن موارد درست از نادرست تا راه تفکّر در راستاى اصلاح و کمال هموار گردد. پیداست چنین کارى اگر خالى از ستیز و پرخاش و همراه با آگاهى بر اصول و آشنایى با رموز کار باشد، در فراهم سازى بسترى مناسب جهت پیشرفت هاى علمى و همکارى هاى معنوى نقش سترگ دارد. باور به این حقیقت، زبان و ادب و فرهنگ را به بارورى فرهیخته مى رساند، شناخت را ژرفا مى بخشد، اندیشه ها را پالایش مى دهد و یادها و خاطره ها را شیرین و ماندگار مى سازد.
مبانى نقد ادبى و در غرب با آثار افلاطون، ارسطو، لانجى نوس، و هوراس پدید آمد. در انگلستان، سابقه مباحث مربوط به نقد ادبى، به نویسندگان و نظریّه پردازان اومانیست در دوره رنسانس مى رسد که عمدتاً در حوزه نظرى بود. با ظهور «جان درایدن» در قرن هفدهم، دامنه نقد عملى گسترده شد و مسیر تازه اى پیش روى نقد ادبى باز شد. پس از او، «الکساندر پوپ» و «ساموئل جانسون» مسأله نقد را جدّى تر ساختند. آن گاه مکتب رمانتیسم پا به عرصه گذاشت و بعد، نقد ادبى وسیله اى شد براى بیان عقاید فلسفى و اجتماعى، که کاربرد غرض آلود آن در این زمینه، عصیان دیگرى را دامن زد و مقوله کیفیّت تطبیقى در نقد ادبى مدّ نظر قرار گرفت و با بروز مکاتب گوناگون و عناوین مختلف تا به امروز این امر بهانه نواندیشان و شتاب زدگان پرشور و شر گردیده است و هم چنان پویا نمایى را براى سرپوش گذارى بر برخى کاستى هاى ناصواب، توجیه گر آثار مسأله دار قرار مى دهند و در عالم «هاى و هوى» هوادارانى هم دست و پا مى کنند.
مقدمه
مراد از «انتقاد» بررسى و ارزیابى یک موضوع یا مطلب اظهارشده شفاهى، کتبى و نمایشى (در هر زمینه مانند ادبیات، فنون، علوم و هنرهاى گوناگون) است که چون در معرض استفاده عام قرار مى گیرد، توسط کارشناسان و دانشوران متعهد آن زمینه مورد توجه قرار داده مى شود تا برابر موازین درستى که پذیرفته شده قاطبه علماى آن زمینه است، ارزش گذارى گردد و طالبان معرفت در آن موضوع را به کار آید. این مسأله، که در واقع داورى در یک مقوله اجتماعى است، فراگیرترین چهره خود را در زمینه «نقد ادبى» جلوه گر ساخته و در نتیجه، بیش از همه درباره نوشته هاى رسانه اى و چاپ شده به کار مى رود. در حقیقت، مخاطب نقد، خرد خداداد آدمى است که بنا به التفات الهى، منشأ فعالیت هاى انسان در حیات اجتماعى برتر مى گردد.
امروزه بسیارى از مسائل اجتماعى انسان، که حسّاس ترینش در قالب سیاسى عرضه مى شود، با اصطلاح «تحلیل» مورد نقد واقع مى شود. در مورد نقد ادبى، پرخواننده ترین کتاب دنیا، قرآن مجید، معیارهاى خردورزانه فراوانى ارائه نموده که شاید به همین دلیل، بیش از هر نوشته دیگرى مورد مطالعه قرار گرفته است; چه از این راه است که گمشده عزیز انسان خردمند، که همان دست یابى پایدار به انس و الفت یا عشق و محبت است، حاصل مى شود و به صورت فرهنگ و تمدن فرهیخته انسانى جاوید مى ماند. بدین روى، محکم ترین فصلش، سوره فرازمان و ورامکان «فاتحه الکتاب» به تفکّر مکرّر اندیشمندان بشرى توصیه مى کند و هم چنان مورد اهتمام پاک اندیشان تمامى اعصار و قرون و مسلمانان پاک نهاد قرار گرفته است که تسلیم شدگان نهایى ترین پیام حقیقت خردمندانه بوده اند و همواره روزى ده بار صفاى باطن را به آن حلیه علیّه آراسته اند.
این ابزار نیاز به درگاه بى نیاز، که «نماز» نام گرفته، در شکل بهینه اش، به صورت اجتماعى فراخوان شده و بدین گونه مورد توجه وجدان خردورزان قرار مى گیرد. با چنین اهتمامى، ناگزیر تک تک کلمات و عبارات و جملاتش مورد تعمّق وتدقیق مفهومى قرار گرفته، ارزیابى و نقد مى شود و از نظر دستور زبان شناسانه، تمامى حرکات و سکنات حروفش نیز!
ازابتداى بلندترین فصل راهبردیش،سوره بزرگ بقره، خردها را به چالش بى امان فرا مى خواند و مى فرماید: «راز آلوده (الم) بنگرید بر آن پیام تردیدناپذیر که ره نماى پرواپیشگان است.» (بقره: 2)
و این ادعا مخاطب فهیم را به تفکر مى خواند که چگونه تردیدناپذیرى آن را پذیرا شوم؟ گویى قرآن، خود این پرسش را پیش نیاز نقد وسیع تر مى داند; به رهنمودى فراگیرتر مى پردازد: «آنان که به "نادیده" ایمان آورند و "نماز" بگزارند و از "روزى" خود بپردازند.» نه تنها اندیشه ارزیابى باید داشتن، بلکه چالش کردارى در قبال تن آسایى و هم نوع خواهى نیز شایان زندگى است...(بقره:2) سپس رازگشایى روشمندانه در مدار این راهبرد خردورزانه ارائه مى شود و مى فرماید: «و هم آنان که به این "نامه" (پیام رسانىِ) فروخوانده بر تو و پیشینیان از تو " ایمان" (پذیرش خردمندانه) و به "جهان پسین" (زندگانى جاوید) "یقین" (پذیرش تردیدناپذیر) آورند.»(بقره:4)
این چالش طلبى هاى بى امان را چه سود؟ به این پرسش مقدّر نیز قرآن اشاراتى رسا در پى دارد (که هان چون سعادت همیشگى را طالبید، باید چنین کنید)(بقره:5) پس از چنین انگیزه افکنى هاى پیش گیرانه، قرآن مجید به تحلیل روان شناسانه آدمى با روشمندى هوشمندانه پرداخته، خردورزى هاى را از نابخردى ها جدا مى کند و با ذکر استدلال ها، سرگذشت ها و تشبیهات و تمثیلات، مبانى صحیح و سقیم را باز شناسانده به ارائه راه کارهاى متعالى و سعادت آفرین مى پردازد.
شیوه انتقاد در قرآن
بى طرفى کامل در نقد از مهم ترین شیوه هاى قرآنى است که حتى در دعوت انبیا(علیهم السلام) نیز ملحوظ است; چنان که در ضمن آیه 24 سوره مبارکه سبأ آمده:
«... و اِنّا او ایّاکم لعَلى هُدىً او فی ضلال مُبین»1
این معلوم مى دارد که اولاً، هدایت و ضلالت دو امر کاملاً متمایز است. ثانیاً اگر چه امکان دارد هر انسانى داراى درجاتى از مراتب هدایت و یا ضلالت باشد که باید با سعه صدر تا حدّ ممکن تحمّل گردد، ولى این تا وقتى است که اصل حقّانیت مطلق را، که دایرمدار اصالت واقعى انسانیت است، مخدوش نسازد; همان گونه که در آیه 49 سوره مبارکه قصص آمده است:
«قُل فَأتوا بِکتاب مِن عِندِاللّهِ هُو اَهدى مِنهما اتَّبِعهُ اِن کُنتم صَادقینَ»2
البته ارائه سند مکتوب از نزد آفریدگار مطلق حکیم، منوط به آوردن برهان متقن خردپذیرى است که حضرت حق ـ جلّ و على ـ در نهاد ذاتى و فطرى بشر قرار داده و آن عبارت است از این که تا انسان اطلاع درست و استدلال دقیقى از آنچه مى خواهد درباره اش به نقد و داورى بنشیند، نداشته باشد، نباید وارد آن شود:
«ها اَنتُم هؤلاءِ حاجَجتم فیمالکم بِه علمٌ فَلِمَ تُحاجّونَ فیما لیسَ لَکم بِه علمٌواللّهُ یعلمُ و اَنتم لا تَعلمونَ» (آل عمران: 66)3
پس شایسته نیست انسان به چیزى که وقوف علمى کامل ندارد، بپردازد تا دچار ناهنجارى هاى بى رویّه نگردد که چنین چیزى نزد خردمندان حاکى از تکّبرى است مذموم که شایسته آمرزش خواهى است; چون بى سبب آبروى انسان تلاشگرى را بردن، در حکم مجادله بى دلیل و خودبزرگ بینى در برابر آفریده هاى الهى است:
«اِنَّ الّذینَ یُجادلونَ فی آیاتِ اللّهِ بغیرِ سُلطان اَتیهم اِن فی صُدورِهم اِلاّکبرٌ ماهُم بِبالغیِه فَاستِعذ بِاللّهِ اِنّه هُو السَّمیعُ البَصیرُ» (مؤمن: 56)4
بدین روى، نباید فریب وسوسه هاى فتنه انگیز را خورد و به پیروى از روش ناشایستى که از گذشته براى خودنمایى ها سابقه پیدا کرده است، از استدلال هاى متین و متقن روى برتافت: «و اِذا قیلَ لَهُم اتَّبِعوا مَا اَنزلَ اللّهُ قالوا بَل نَتَّبِعُ مَا اَلفینا عَلیهِ آباءُنا اَوَلَو کانَ آباؤُهم لا یَعقلونَ شیئاً و لا یَهتدونَ» (بقره: 170)5
چه این گونه ژاژخایى ها راه به جایى نمى برد و جز گم راهى و خردستیزى نافرجام، که در گذشته ها نیز توسط نابخردان انجام مى شده، نتیجه اى جز کتمان اصول و حقایق مسلّم نداشته و تنها منجر به خصومت ها و خرابى هاى تمدن سوز مى گردیده است. این مطلب در آیات 23 و 24 و 58 سوره مبارکه زخرف مورد تأکید قرار گرفته است. هم چنین در آیه 54 سوره مبارکه کهف به این حقیقت (مجادله جویى و تکبّرورزى به قیمت آبروى هم نوعان و انسان هاى مهّذب) که گویاى هرزگى نفس امّاره خودخواه بشرى است، اشاره شده:
«.. و کانَ الاِنسانُ اکثَرَ شىء جَدَلا»6
و این چاره اش همان گوش دادن به نداى فطرت و وجدان انسانى است:
«ولقدصَرّفنا فی هذا القرآنِ للنّاسِ مِن کُلِّ مَثَل» (کهف:54)7 قرآن مجید در جاى جاى پیام هاى آزادى و آرامش بخش خود، به این نکات لطیف پرصفا و انس آفرین اشاره ها دارد و درصدد ایجاد فضایى صمیمى و صلح آمیز به دور از جنجال آفرینى هاى مذموم و مدحور برمى آید تا بدینوسیله، فرهیختگى فرهنگى و زمینه تمدن مصفّا و به دور از عناد و حبّ و بغض هاى بى جا و زیانمند براى بشریت فراهم آید:
«قُل اِنّما اَعِظُکم بِواحدة اَن تَقومُوا لِلّهِ مَثنى و فُرادى ثُم تَتفکّروا...» (سبا: 46)8
نقد ادبى در غرب
در فرهنگ مغرب زمین نیز بررسى، ارزیابى و بحث رسمى متون ادبى، شامل تحلیل انتقادى ادبیات است که مستلزم یک سلسله اصطلاحات و موارد استعمال معیّنى است که طىّ آن مى توان بحث و آموزش را مطرح کرد. بخش عمده اى از این امر، سنّتى است که مقولاتى چون کمدى، درام، حماسه، غزل، و اصطلاحاتى توصیفى هم چون «حقیقت خواهى»، «تصفیه روحى» و «تغافل و اغماض»9را هم راه با اصطلاحات جدیدتر معانى، بیان و بدیع از قبیل طنز، استعاره، تشبیه، تخیّل، ساختارزدایى10، ارتباطات میان متنى و وجدان گرایى11 را در برمى گیرد. اگر چه مى توان موضوعاتى مانند اخلاقیات، اجتماعیات و سیاسیات را نیز در این زمینه گنجانید، اما این ها را امروزه بیش تر «تحلیل» مى خوانند.
منشأ نقد
پیشینه نقد، مطابق معمول غربیان، در هر زمینه دیگرى هم چون فلسفه، به عهد یونان باستان و آثار سنّتى آن دوران، باز مى گردد. ادبیات سنّتى بر شعر و نمایش نامه متمرکز بود، اما افلاطون (در قرن 4 و 5 قبل از میلاد) اعتبار زیادى براى ادبیات قایل نبود تا به وسیله آن، موضوعات زیربنایى را مطرح سازد و یا حتى بخواهد احساسى را با آن برانگیزد که باعث جریحه دار شدن مسائل اخلاقى جامعه شود. اما شاگردش، ارسطو، نامورترین ناقد ادبى جهان باستان تلّقى مى شود. رساله او درباره شاعرانه ها12، هرچند ناقص، ولى پایه گذار عقایدى تأثیرگذار در قرن هاى متمادى آینده شد. ارسطو انشاى شعر را به عنوان «محاکات یا تقلید» و یا «نمادى از حیات»13مى شناخت که از طریق کلمات انجام مى شود. مفصّل ترین بخش رساله او در این مورد، مربوط به نمایش نامه هاى غم بار است که آن ها را براى ایجاد «تزکیه یا تصفیه روحى»14 در اثر مشاهده حوادث عاطفى در صحنه نمایش، التیام بخش مى دانست. او قهرمان نمایش نامه هاى غم بار را انسان شریف دردمندى مى شناخت که داراى «تغافل»15 و «اغماض»16 است که مى تواند منجر به سقوط او شود.
در روم، مهم ترین نویسنده انتقادى راهوراس (Horace) مى دانند که در سده اول پیش از میلاد مى زیست. نظرات او عمدتاً از یونان اخذ شده، ولى با قدرت و اشتیاق بیش ترى مطرح گردیده که در اثر معروف Ars Poetica،17 به صورت نظم شش پاره نامنظم، اما آکنده از ضرب المثل هاى نیرومند متجلّى است. وى در مورد شعر، بیش ترین توجه را در تکیه بر اخلاص با شیوه جدل مى داند. از قرن اول میلادى، اثرى با نام peri18 Hupsous از نویسنده اى به اسم لونجینوس (Longinus) در دست است که نقد نافذى تلّقى مى شود. او علّو شاعرى را به عمق عواطف و تفکّر جدّى سراینده اش مرتبط مى داند. در قرن سوم میلادى، پلوتینوس (Plotinus) بیانیه کاملى از تفکّر نوافلاطونى ارائه مى دهد که در آن، شاعران نقش والایى دارند و تقریباً به مثابه «خالق دوم» تلّقى مى شوند، و آن وقتى است که هنر آن ها به قلمرو «مثل افلاطونى» صعود کند; زیرا آن گاه است که هستى دنیا اشتقاق مى یابد.
نقد در قرون وسطا و عصرنوزایى
در اروپاى قرون وسطا، ارزیابى ادبیات، ارتباطى نزدیک با ارزش اخلاقى داشت. اگر در دوران سنّتى، نویسنده اى مشرک بود، هرچند مورد اعتماد مردم قرار نمى گرفت، اما اگر در نوشته اش نصایح اخلاقى یا ادب و لطایف هنر و اصول معانى و بیان ادبیات را رعایت مى کرد، مورد تکریم واقع مى شد. در اواسط قرن سیزدهم، ژان دوگارلند (Jean de Gar Lande) نظریاتى درباره شعر تحت عنوان poetria(شاعرى) ابراز داشت که طىّ آن، فنون و انتخاب سبک درست را مورد بحث قرار داده بود. اما نگارش هاى عامیانه تا زمان دانته آلیگیرى (Dante Alighieri) از توجه انتقادى چندانى برخوردار نبود تا این که او در سال 1307، اثر ناتمامى به نام «درباره بلاغت عامیانه» ارائه داد که یک تحقیق جدّى در خصوص مناسب ترین نوع زبان قابل استفاده براى شعر عامیانه به شمار مى آمد. جیووانى بوکاچیو ( GiovanniBoccaccio) اهمیت نوشته هاى دوران مابعد سنّتى را با سخن رانى هایى در مورد آثار دانته (در سال هاى 4ـ1373) به پیش برد. اساس نقد نوین متون در کتاب Miscellaneorum Centuria (یک قرن با آثار پراکنده) نوشته نویسنده نوافلاطونى عصر، موسوم به آنجلّو پولى زیانو (Angelo poliziano; 1454-1494)، پایه گذارى شد. او نمایش نامه نویس و استاد زبان هاى لاتین و یونانى در فلورانس بود.
در عصر نوزایى (رنسانس)، نقدهاى سنّتى دوباره مورد توجه واقع شد. در قرن شانزده، جولیوس سزار اسکالیجر ( Julius CaesarScaliger) با اثرى به نام شاعران (Poetics) و تورکواتو تاسو (Torcvuato Tasso) با نوشته اى به اسم Discorsi(گفتارها) بر نویسندگان منتقد انگلیس تأثیر گذاشت، به گونه اى که جئوفرى چاوسر (Geoffrey chaucer) براى قرن چهاردهم، دانته (Dante)، بوکاچیو (Boccaccio)، وپتراک (Petrarch) را به عنوان استادان الگوهاى شعرى مورد ستایش قرار داد. وى در آثارى هم چون داستان هاى کانتربورى (Canter bury Tales) و قصّه سِرتوپاس (Tale of sir Thopas)، سرودهاى عامیانه و برخى از صور شعرى را که تا آن زمان محبوبیتى داشتند ولى عمرشان به سر آمده بود، سخت مورد انتقاد قرار داد. در این ایّام، فردى به نام ویلیام کستون (William Coxton) که هم ویراستار هم چاپ خانه دار و هم ناشر بود، شوق وافرى براى گسترش زبان انگلیسى به مثابه یک زبان ادبى در اروپا نشان مى داد و تلاش زیادى براى چاپ این قبیل آثار به عمل مى آورد.
مکتب نقد نخستین در زبان انگلیسى
اولین شیوه هاى نقد ادبى در انگلستان ـ به طور کلّى ـ از نوع محافظه کارانه و قانونمند بود. این نقدها نویسنده را براى بهتر ساختن آثار سنّتى راه نمایى مى کرد، اما مدت ها زبان انگلیسى را به عنوان یک زبان کاملاً تأیید شده براى ادبیات تلّقى نمى کردند، تا آن جا که توماس چامپیونى (Thomas Campion) در کتاب ملاحظاتى در مورد هنر شعر انگلیسى (Observations on the Art of English;1602) ناتوانى برخى از اوزان اشعار انگلیسى را بیان داشت. اما ساموئل دانیل (Samuel Daniel; 1563-1619) در اثرى به نام دفاعى از وزن درست شعر به او پاسخ داد که بر اساس شیوه مستقر و کیفیت تکیه گاه هاى شعرى و ادبى زبان انگلیسى، این زبان دست کمى از ادبیات یونانى و لاتینى ندارد و تعداد هجاها و کیفیت تکیه گاه هاى شعرى و ادبى زبان انگلیسى به همان مقدارى است که در ادبیات لاتینى و یونانى وجود دارد.
پیش از این، فیلیپ سیدنى (philip sidney) یک نقدنظرى در اثرى موسوم به دفاع از شعر (1595) نیز نوشته و در آن انواع شعر را بر اساس یک سنّت قدیمى مورد تجزیه و تحلیل قرار داده بود. سیدنى شعر انگلیسى معاصرش را چندان مورد اهمیت قرار نمى داد و نمایش نامه هاى انگلیسى را نیز فاقد ارزش مى دانست. جورج پوتنهام (George Puttenham) نیز برخى از روش هاى انتقادى اولیه عصر الیزابت را در کتاب هنر شعر انگلیسى (1598) بررسى کرده و در آن اصطلاحات عامیانه اى را براى صور معانى و بیان سنّتى مانند «فرا رفته» به جاى «اغراق»، ارائه داده بود. وى شروع شعر دربارى را به سِرتوماس ویات (Sir Thomas wyatt) و هنرى هوارد سارى ( Henry HowardSurrey) پس از اثر خشن جان اسکلتون (Jogn Skelton) نسبت داد. به طور کلى، هر چند سبک هاى ادبى انگلیسى در حال شکل گیرى بود، اما بازهم شاعران و منتقدان، منابع سنّتى و ایتالیایى را به عنوان منابع الهام بخش مورد توجه قرار مى دادند.
نقد سنّت گرایى نوین (نئوکلاسیک)
در قرن هفدهم میلادى، ارزیابى ساده شیوه ها، موضوعات و سبک هاى ویژه سنّتى به نوعى تحلیل هاى خاص و توصیفى متون کشیده شده، اما از زمان تجدید حکومت سلطنتى در بریتانیا (1660) تا اواخر قرن هجدهم میلادى، به دلیل رواج روحیه سنّت گرایى نوین، آثار ادبى در زبان انگلیسى، هم چنان از استانداردهاى سنّتى پیروى مى کرد و در بیش تر موارد، منتقدان عمده خود از نویسندگان مهم بودند. در نتیجه، شخصى مثل جان درایدن (John Drydon) که خود یک نمایش نامه نویس بود، به طور جدّى به نقد نمایشنامه هاى منظوم در کتاب هایى هم چون راجع به شعر دراماتیک (1668) و درباره نمایش نامه هاى حماسى (1672) پرداخت. در سال 1697، جاناتان سویفت (Jonathan Swift) در کتاب جنگ کتاب ها، مجادلات میان ستایشگران نوشته هاى انگلیسى را با ادبایى که فقط نوشته هاى سنّتى را ارزشمند مى دانستند، مورد هجوم قرار داد; توماس رایمر (Thomas Rymer) حامى قدما و ناقد نمایش نامه هاى عصر الیزابت و جاکوب بود و این موضوع را در آثار خود، تراژدى هاى عصر گذشته (1678) و نگاهى کوتاه به تراژدى (1692) منعکس ساخت. اما در سال بعد، جان دنیس (John Dennis)، یکى از ستایشگران لونجینوس، در کتاب نقد بى طرفانه (1693)، به او پاسخ داد. بیست سال بعد، الکساندر پوپ (Alexander Pope) اثر نقّادانه مهمى به نام رساله اى درباره انتقاد (1711) به رشته تحریر درآورد و به صورت منظوم قانونى براى نقد پایه ریزى کرد و به شعرا و منتقدان توصیه مى کرد که فرهنگ فضیلت ها را پاس بدارند، در عباراتى هم چون: «از افراط و تفریط خوددارى کنید»; «از خوشنودى اندک و زیاد بپرهیزید»; «از ارتکاب خطا و اشتباه برحذر باشید»، «اوزان تکرارى و کسالت آور و قوافى یکسان و نامتغیّر را نکوهیده دارید...». دراین زمینه، مؤّثرترین نقد ادبى در نیمه دوم قرن هجدهم توسط ساموئل جانسون در مقدمه اش بر شکسپیر (1765) صورت گرفت که در آن ردّى بر اصرار در مراعات بخش هاى سه گانه در تنظیم نمایش نامه ها نوشت. وى در سال هاى 81ـ 1779 در کتابى به نام زندگانى شعراى انگلیسى زبان، توانست نمونه اى از ارزش هاى مهم معاصرش را با پیش داورى هایى هم چون حمله به شعراى متافیزیک نمایان سازد. منتقدان سنتى نوین، سبک تشریحى را پیشه کرده و براى خود رسالتى در امورى چون داورى در پسند و سلیقه مردم و حفاظت از خلوص و پاکى زبان انگلیسى قایل بودند. نزد آنان «رمان» چندان قابل نقد جدّى نبود تا آن جا که هنرى فیلدینگ (Henry fielding) از نوول به عنوان «حماسه اى خنده دار در نثر» یاد مى کرد.
نقد افسانه اى (رمانتیک)
ساموئل تیلور کولریچ (Samuel Taylor Coleridge) از پیش گامان نقد افسانه اى در اواخر قرن هجده و اوایل قرن نوزده بود که نقد تشریحى را رها کرد; زیرا معتقد بود براى داورى درمورد نگارش ها، باید به ارائه «اصول نگارشى» پرداخت. وى به نقل متن هاى خاصّى مبادرت نمود که عمدتاً صور فرایند شعرى را با تکیه بیش تر به آثار شکسپیر، میلتون و برخى دیگر، مورد مداقّه قرار مى داد. شخص دیگرى که از این دوران قابل ذکر است ویلیام وردزورث (William Wordsworth) مى باشد. او مطالب انتقادى را کم تر به صورت مستقیم مى نوشت. تنها اثر مهمّ وى در این زمینه، نظریه سبک شعرى در مقدمه کتابش موسوم به اشعار غنایى عامیانه (1798ـ 1082) است. اما همین اثر که توجه او به زبان شعر و رابطه آن با سخن متعارف بود، پیش درآمد برخى از نقّادى هاى زبان شناسانه قرن بیستم واقع شد. او با روحیه اى واقعاً خیال پردازانه نوشت: «شعر، ریزش خودجوش احساسات قوى است که منشأ آن از عواطفى است که در آرامش حاصل شده.»
ویلیام هزلیت (Willaiam Hazlitt) از نخستین کسانى است که در جزایر بریتانیا، نقّادى را یک حرفه ساخت. او نقد و بررسى هایى نوشت که نوعى تجزیه و تحلیل و داورى دقیق و صریح محسوب مى شود. سپس چارلز لمب (Chrles lamb)، از ستایشگران کلریچ، پا به میدان نقد گذاشت و جسورانه به داورى درباره جانسون پرداخت و وى را افراطى و غیرمنضبط در میان نویسندگان قرن هاى شانزده و همین معرفى نمود. او در عین حال، دفاع زیرکانه اى در مورد نمایش نامه هاى «دوران بازگشت سلطنت» به عمل آورد.
نقد در دوران ویکتوریا
در این دوران، محصولات ادبى، به ویژه در قالب داستان، همراه با رشد چند مجله نقد و بررسى، بازده فعالیت هاى نویسندگى بود. تعدادى از نشریه هاى این زمان به قرار ذیل است: مجله فریزر (Franzer©s Magazine;1830)، شنبه نامه بررسى ها (Saturday Review;1855) مجله کورن هیل (Cornhill Magazine;1860) و بررسى نامه دو هفتگى (Fortnighty Review;1865).
در این دوران، یکى از شخصیت هاى مطرح ادبى ماتیو آرنولد (Matthew Arnold) نام داشت که مى گفت: «شعر یک نیروى معنوى و نوعى "نقد زندگى" است که در سنّ شکوفایى و نگرانى بروز مى کند.» تعلّق خاطر او به ادبیات یونانى و زاهدانه، وى را منتقد بسیارى از اشعار انگلیسى ساخت. او معتقد بود که شعر باید خاص، دقیق و محکم باشد و براى آن دسته از احساسات ابتدایى که در نسل و نژاد آدمى خانه کرده، جذّاب و گیرا باشد. ادعاهاى او در خصوص جهانى بودن متونى خاص مورد مناقشه و نقد در قرن بیستم قرار گرفت.
بسیارى از رمان نویسان «عصر ویکتوریا»19 در مورد هنر خوداظهار نظر مى کردند که از میان آن ها، آنتونى ترولوپ( AnthonyTrollope) در سرگذشت نامه خود به این امر مبادرت ورزید. در این دوران، هنرى جیمز (Henry James) آمریکایى نخستین رمان نویسى بود که به نقد منظّم درباره رمان اهمیت داد. او تأکید خاصّى بر قالب و طرح در رمان داشت و مى گفت: این دو باید مثل «نقش در فرش»20 در یک داستان خوب برجستگى داشته باشد. وى مثال هاى خود را بیش تر از میان رمان نویسان معاصرش انتخاب مى کرد و معتقد بود که بسیارى از آن ها فاقد نظم هنرمندانه اند.
نقد در اوایل قرن بیستم
گسترش زبان انگلیسى به عنوان یک موضوع دانشگاهى (آکادمیک) از اوایل قرن بیستم، سبب فراگیرى نقد ادبى گردید. تى. اس. الیوت ( T.S.Eliot)، که در این قرن شخص متنفذّى در زمینه نقد محسوب مى شد، در عین توصیه به حفظ سنّت ادبیات گذشته و اداى احترام به آن (به عنوان «حسّ تاریخى»)21 مى گفت: این کار بهتر است با برخورد غیرمتفکّرانه و تسلیم محض صورت نگیرد. الیوت در قضاوت هایش نیرومند و انتخابگر بود، نمایش نامه هاى دوران هاى الیزابت و جاکوب را مانند اشعار متافیزیکى ستایش مى کرد و افسانه بافى را ناخوشایند مى داشت. در این عصر، از نویسندگان خلّاق دیگرى که درباره هنر مورد اهتمام خود، در این وادى به نحوى مؤثّر قلم مى زدند، مى توان از ویرجینیا وولف (Virginia Woolf) نام برد. دیگرى اى. ام. فورستر (E. M. Forster)است که با اثر جنبه هاى رمان خود، توانست یک نظریه درباره داستان نویسى پس از دوران جیمز ارائه دهد.
منتقدان مهم این دوره عبارتند از: آى. ا. ریچاردز (I. A.Richards) که مدافع «نقد عمل گرایانه»22 بود بر توجه به متن و نویسنده آن تأکید داشت و نظریات مبتنى بر مفروضات پیشین درباره نویسنده را نفى مى کرد. منتقد دیگرى به نام اف. ر. لیویس (F.R. Leavis)شیفته نقد نیرومند مدنیّت بخش بود و به عقیده او این برازنده عصر فن آورى و فرهنگ عام است. شخص دیگرى موسوم به ویلیام امپسون (William Empson)با نگارش اثرى به نام هفت نوع ابهام (1937 و تجدید نظرشده در سال هاى 1947 و 1953) واکنش نسبت به زبان ادبى و تفاوت هاى کلامى را در معرض مطالعه افراد قرار داد. ذکر این نکته لازم است که در گذشته، عموماً منتقدان خود نویسنده بودند، اما در اثر فعالیت هاى دانشگاهى جدید، منتقدان قرن بیستم در واقع، مفسّر ادبیات با فرضیات و اصطلاحات ویژه مى باشند.
نقد جدید
نقد عمل گرایانه، هم بر امپسون (نویسنده آثارى سترگ هم چون ابهام، انگلیسى کمبریج، مطالعه دقیق، نقد ادبى و درباره "رى چاردز") و هم بر منتقدان جدید در امریکا، مؤثر واقع شد، به گونه اى که بررسى ادبیات را با نگرش اخلاقیات و یا هر هدفى خارج از حیطه تخصص ویژه خود کنار گذاشتند. نقد جدید، توجه به عین متن را مى طلبد و عملاً از هر چیزى از جمله زندگى و فعل و انفعال نویسنده، به جز کلماتى که او به نگارش درآورده است و روى صفحه مطالعه مى شود، صرف نظر مى کند. نقطه نظرات جى. سى. رانسوم (J. C. Ransom) به دنبال انتشار کتاب نقد جدید او در سال 1941، به مدت بیست سال بر محافل انتقادى بریتانیا و امریکا حاکمیت داشت. از دیگر چهره هاى مؤّثر در این زمینه، ر. پ، بلاکمور (R. P. Blackmur) ـ نویسنده نقد ادبى ـ ا. تیت (A. tate) ـ نگارنده کتاب هاى انتقاد ادبى و قصیده ـ و ر. پ. وارن (R. P. Warren)ـ خالق آثار ادبیات امریکا و نقد ادبى ـ بوده اند. هرچند این منتقدان در بسیارى از جنبه ها اختلافاتى داشته اند، اما نفوذ جمعى آن ها در ریشه هاى نظریه «تاریخ ادبى»، هم راه با دسته بندى نویسندگان و نهضت هاى ادبى بوده است.
صورت گرایى روسى
نخستین دانشى که در برابر مقوله «تأکید بر محتوا و پیام» به عمل آمد، از جانب منتقدانى از روسیه بود که مرام خود را «مکتب صورتگرایى»23 نام نهادند. این عنوان در ابتدا، در مورد الگوى شکلى اصوات، کلمات و ابزار ادبى به کار مى رفت. صورت گرایان استدلال مى کردند که ادبیات کاربرد ویژه اى از زبان است که توجه را به برجستگى هاى خاصّ خود جلب مى کند و از این رو، با استفاده متعارف زبان درباره جهان خارج فاصله مى گیرد و با آن بیگانه مى افتد. آن ها حتى معتقد بودند که واقع گرایى تقلیدى، نوعى روش تصنّعى و پیش ساخته است که براى استفاده در زبان نادرست مى باشد; مى گفتند: کلّ زبان وسیله اى است که با احساسات و مقاصد استفاده کنندگانش هم راه مى شود. نویسندگان ادبى داراى ابزار و فنونى هستند که آثار خود را بدان وسیله متمایز مى سازند. بنابراین، نقد باید در مضمون صورت گیرد. مشخصه هایى هم چون قافیه، وزن و تلمیح از کیفیّت هاى اساسى زبان ادبى است، نه پیرایه و لعاب. نفوذ صورت گرایان، به ویژه رومان جاکوبسون Jakobson) (Romanـ نگارنده کتاب هایى در «زیباشناسى»،«ادبیات و نقد ادبى» و «استعاره و شاعرانه ها» ـ حتى بر کسانى که شیوه آن ها را به چالش مى گرفتند، قابل توجه بود. جاکوبسون در سال 1920، روسیه را ترک کرد وکارش رادرصورت گرایى با«مکتب پراگ»24ادامه داد.
ساختارگرایى
صورت گرایان تحت تأثیر نظریه زبان شناس سوئیسى، فردیناند دوسوسور (Ferdinand di Saussure)، که آثارش نطفه مکتب ساختارگرایى را منعقد کرد، قرار گرفتند. از جمله این افراد، جاکوبسون، رولند بارتس (Rolan Barthes) ـ نویسنده آثارى در «مسائل نقد و ادبیات»، «ادبیات افریقاى جنوبى به زبان انگلیسى» و «ساختارگرایى و سبک آن» که در فاصله سال هاى 1915ـ1980 مى زیست ـ و تسووتان تودوروف (Tzetan Todorov) ـ متولد سال 1940 و صاحب کارهایى در ادبیات و شعر و نقد ـ را مى توان نام برد. آن ها نظریه تقلید سنّتى را مورد مجادله قرار دادند و معتقد بودند که رابطه مندى مهم تر در واقعیت خارجى قرار ندارد، بلکه در عناصر مکرّر نظام و قانونمندى متون نهفته است. در نظر آنان، زبان یک نظام قانوندار درجه اول است که مولّد ادبیات به عنوان یک نظام درجه دوم مى باشد. ژرارد ژنه (Gerard Genette)(متولد 1930 و یکى از نظریه پردازان «مکتب ساختارگرایى»)25 مى نویسد: «ادبیات مدت هاست که پیامى بى قانون تلقّى مى شود.»26 به طور کلى، شخص نویسنده در این مکتب، از اهمیت زیادى برخوردار نیست، ولى به خصیصه ادبیات گرایى اهمیت مى دهد، هر چند عناصرى غیر ادبى در متن وارد شده باشد.
پسا ساختارگرایى27
پس از مرحله مزبور، نظرات متعددى در زمینه نقد ادبى و ادبیات ظهور یافت; مثلاً، ژاک دریدا ـ متولد 1930 و نویسنده و منتقد ادبى ـ حرکتى مبنى بر واگرایى در ساختمان زبان به عمل آورد. او مى گفت: چون زبان «لوگوسنتریک»28 (متمرکز برلغات) است، ادبیات دایم دست خوش دگرگونى هایى است که در اثر فهم و درک خوانندگان به وجود مى آید. در واقع، خواننده نقش مهمى در تولید معنا ایفا مى کند و مفهوم نهایى مرتّبا به تعویق مى افتد; زیرا هر خواننده، یک متن را به نوع متفاوتى تفسیر مى کند. دریدا یک نظریه انتقادى نظام مند بهوجود نیاورد، بلکه چند بررسى دقیق از متونى براى تأیید نظرش ارائه داد. وى پیروانى در امریکا یافت که نویسندگانى هم چون جى هیلیس میلر (J. Hillis Miller)ـ متولد 1928 ـ و پل دومان از آن جمله اند.
هم چنین برخى از نویسندگان در موضوعات نقد ادبى از جوسازى هاى زیگموند فروید (Sigmund Freud)تقلید کرده و ـ به اصطلاح ـ تحلیل هاى روان شناسانه در مورد نقد ادبى انجام داده اند که ژاک لاکان (Jacques Lacan) فرانسوى (1901ـ1981) از این دسته است. وى معتقد بود که شکل و محتواى زمان شناسانه بیان داراى اهمیت است و مبیّن تلاش فرد براى هم نوا شدن با زبان و معناست.
در همین عصر، مکتب نقّادى مارکسیسم با تأکید بر اثرات تاریخى، اجتماعى، سیاسى بر ادبیات، مطرح شد و مورد استفاده برخى از منتقدان قرار گرفت. جورج لوکاکس (George Lukacs)منتقد مجارستانى (1885ـ1971)، که از پیروان این مکتب بود، مى گفت: زبان به وسیله زمینه اجتماعى و وضعیت اعتقادى نویسندگان تعیین مى شود. وى بسیارى از نویسندگان پیشتاز را متأثر از مرام خرده سرمایه دارى (بورژوازى) آگاهانه یا ناآگاهانه معرفى مى کرد و عقیده داشت که تمام نویسندگان، به ویژه آن ها که با سوسیالیسم مخالفند، دچار یک تنش درونى هستند که در آثارشان پیداست; زیرا مبلّغ اعتقاداتى نامعیّن هستند. یکى دیگر از همین منتقدان نویسنده اى به نام میشل فوکو Focault) (Michelبر این عقیده بود که «در هر اجتماعى، تولید یک گفتار در آن واحد، تحت اختیار گزینش، تنظیم و توزیع برطبق شیوه معیّنى است که نقش آن ها نفى منابع قدرت و خطرات آن گفتار یا اثر است.»29
نقد زن گرایانه
پس از «انقلاب صنعتى»30 در بریتانیا، از قرن نوزدهم یک حرکت سیاسى، اقتصادى، اجتماعى در مورد «حقوق زنان» پاگرفت که به قول ویل دورانت (Will Durant) مورّخ امریکایى، در کتاب لذّات فلسفه، عمدتاً براى کشاندن بانوان به کارخانه هاى صنعتى با دست مزد ارزان و تبلیغات جاذبه دار کالاهاى با تولید نسبتاً انبوه بود و این «توسعه سیاسى» در اواخر قرن بیستم به «نهضت فمینیسم» (Feminism) یا «حرکت زن گرایانه» شهرت یافت. این جریان یک دیدگاه انتقادى موّثرى در میان زنان ایجاد کرد که موجب پدید آمدن نویسندگان و منتقدانى شدیداً معترض به اقتدار مرد گردید.
از برجستگان این گروه خانم ویرجینیا وولف است که در کتاب انتقادیش به نام اتاق مخصوص به خود (1931) به این مقوله پرداخت. محور اصلى انتقاد زن گرایانه ادبى مسأله «آزادى زنان در نگارش برابر با مردان» است که طىّ آن بانوان بتوانند احساس کامل تجربه ممتاز خود را اظهار نمایند; چون درگذشته، آنچه راجع به زنان ابراز مى شد از سوى مردان بود که در نتیجه آن، دیدگاه مردانه در نوشته هاى مربوط به مسائل زنان رایج گردید، مثلاً در زبان نوشتارى، کاربرد ضمایر مردانه براى اطلاق نوع انسان اختیار مى شد. این دسته از منتقدان مى گویند: زبان ادبى گذشته باعث بروز شائبه پدرسالارى در جوامع شده، بینش زنانه را در محاق قرار داده است و این موضوع باید مورد تجدیدنظر واقع شود.
تاریخ گرایى نوین
منتقدان مارکسیست و زنگرا، همه بر قضایاى تاریخى گذشته قلم بطلان مى کشند و خواهان تجدیدنظر در متون، بر حسب زمینه تاریخى آن ها هستند. این گرایش به تاریخ گرایى جدید31 موسوم شده است.
نظریه ادبى معاصر
افزایش مکاتب انتقادى، اختلاط اصطلاحات و دیدگاه هاى مربوط به آن و کثرت آثار در این زمینه به قدرى وسیع است که براى دانش پژوه ادبیات حیرت انگیز است; زیرا محقّق ادبیات انتظار ندارد شاهد این همه اختلاف آرا باشد. «نقد ادبى» اینک یک رشته تثبیت شده تحصیلى است که در حال حاضر، پرورش منتقدان حرفه اى و ماهر را هدف دارد و مسأله «نقد براى نقد» را مطرح مى کند. با وجود تفاوت هاى فراوانى که در چگونگى نقدکردن وجود دارد، امروزه بیش تر نقّادان توجه دقیقى به جزئیات زبان ادبیات معطوف مى دارند و بینش زبان شناسى را براى شناسایى و توصیف مشخّصه هاى متون به کار مى گیرند. هم چنین «فرازبان نقد» لغات جدید زیاد و مفاهیم تازه اى از واژگان را در زبان ادبى وارد کرده است که خود مبحث نوینى مى طلبد.
جمع بندى و ذکر اصولى چند درباره «نقد» از دیدگاه فرهنگ اسلام
در غرب، پس از پیدایش مکاتب جدید علمى ـ تجربى، قواعد و معیارهاى تازه اى به وجود آمد که به طور خلاصه، مى توان گفت: نقد علمى از روش ارسطویى به شیوه تجربه و مشاهده مستقیم تحوّل یافت. همین وضع کم و بیش در شرق و کشورهاى اسلامى به وقوع پیوست، منتها در شرق پس از استقرار دین اسلام، ابتدا سبک ادبى قرآن، جاى نقد ذوقى و تأثّرى رایج در عصر جاهلیت را گرفت، اما بعدها در عصر امویان و سپس عباسیان، به ویژه پس از ترجمه علوم یونانى به عربى و انتقال آن به حوزه اسلام، بازار نقد ارسطویى ـ بر اساس فنّ خطابه و شعر و جدل منطق وى ـ شایع شد و در دنیاى عرب و ایران به عنوان میزان و معیار سایه گسترد. البته در قرن پنجم هجرى، پس از جمع آورى نهج البلاغه توسط سیّد رضى(رحمه الله)، نقد ادبى در میان ادباى شیعى منزلت دیگرى یافت. ولى پس از ظهور خواجه نصیرالدّین طوسى(رحمه الله)ادیبان مسلمان بار دیگر شیوه ارسطویى را پیشه کردند تا آن که در قرون ششم و هفتم، با به عرصه رسیدن مولوى و حافظ، مکتب هاى نقد براى مدتى تحت تأثیر عرفا و صوفیه، با ادبیات اسلامى، انس بیش ترى پیدا کرد. اما نقد ادبى در قرون جدید، به ویژه در صدساله اخیر، در اثر فعالیت هاى استعمار و توسعه سلطه سیاسى و آموزشى غرب، شیوه نقد غربى رایج گردید و حال آن که در مکتب اسلام، همان گونه که به اجمال در صدر مقال ذکر شد، اصول ویژه اى را مى توان برشمرد که عمیقاً حامى ضابطه مندى و قانون مدارى ارزشى در عرصه اندیشه و هنر است و براى نقدها و ارزیابى هاى فاقد اصول و معیارهاى ناصواب، ارزشى قایل نیست.
امام باقر(علیه السلام) بنا به نقل علّامه طباطبائى در جلد دوم کتاب شریف المیزان، در تفسیر آیه کریمه «لیسَ البرَّ باِنَ تَأتوا البیوتَ مِن ظُهورها ولکِنَّ البِرَّ مَنِ اتَّقى وَأتوا البیوتَ مِن اَبوابِها» فرمودند: «یعنى هرکارى را از ناحیه شیوه و روش آن انجام دهید.»32 و یا قرآن مجید در آیه 22 سوره مبارکه ملک مى فرماید: «آیا آن که به رو درافتاده (سر به زیر انداخته و از اطراف خویش بى خبر) راه مى رود، رهیافته تر است یا آن که با قامت استوار بر راه راست ره مى سپارد؟» هم چنین در گفتار امام صادق(علیه السلام) آمده است: «آن که بدون بصیرت عمل کند هم چون پوینده اى است بر کژراهه که شتاب او جز بر دوریش نمى افزاید.»33
بنابراین، اصل اوّل مستخرج از شیوه نقد صحیح اسلامى عبارت است از:
لزوم قانون مدارى و ضابطه مندى. بدین سان، پس از تأمّل و تفحّص کافى، مى توان اصل دیگرى به عنوان ضرورت مبناى درست و ثقلین محورى نام برد که مأخوذ از سفارش واپسین پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)براى رهیابى دقیق در فعالیت ها و امور زندگى است.
اصل سومى که قابل استخراج از تعالیم اسلام است مراعات حکمت و هدایت است که در آیه دوم سوره شریفه «الجمعه» و در سه آیه دیگر قرآن کریم مطرح شده.(جمعه: 2)
با عنایت به آیه هجدهم سوره زمر که مى فرماید: «آنان که سخن را مى شنوند و بهترین آن را پیروى مى کنند، آنانند که خدا ره نمودشان کرده و صاحبان خرد نابند.» با توجه به فرمایش حضرت امیرالمؤمنین على(علیه السلام)درنهج البلاغه که فرمودند: «آن که از روزگار ایمن نشیند، زمانه به او خیانت کند و آن که آن را بزرگ داند، خوارش گرداند»34، یعنى آن که از اخبار و حوادث زمان بى خبر باشد، روزگار فریبش دهد و آن که به آفت زمان زدگى گرفتار شود و در برابر پدیده هاى نوظهور خود را ببازد و به تقلید بپردازد یا دل سپارد، به ذلّت و خوارى یا بى هویّتى دچار مى شود. با توجه به آیه و روایت مزبور، مى توان اصل چهارمى استنباط کرد:
لزوم مطالعه فرهنگ معاصرو توجه به ارزش هاى اصیل ـ اگر چه قدیمى باشد. و نیز اصولى هم چون کم گویى و گزیده گویى (اصل 5)
شخصیت شناسى در پرتو شؤون حقّانى انسان (اصل 6) و شناسایى جایگاه و خلاّقیت به وسیله الگو گرفتن از منادیان حق (اصل 7) را مى توان استخراج و از لوازم ورود به حوزه نقد سازنده و پوینده دانست.35
در پایان، با تمسّک به ابیاتى چند از شاعر فرزانه عارف بیداردل، مولوى(رحمه الله)، این بحث خاتمه مى یابد:
هر که او بى مرشدى در راه شد او ز غولان گم ره و در چاه شد
چون بسى ابلیس آدم روى هست پس به هر دستى نباید داد دست
چون که حقّ و باطلى آمیختند نقد و قلب اندر حرمدان ریختند
پس محک مى بایدش بگزیده اى در حقایق امتحان ها دیده اى
تا شود فاروق این تزویرها تا بود دستور این تدبیرها
چشم روشن کن ز خاک اولیا تا ببینى زابتدا تا انتها
هر ولى را نوح کشتیبان شناس صحبت این خلق را طوفان شناس
- پى نوشت ها
1ـ و هر آینه ما با شما بر راه راستیم یا در گم راهى آشکار.
2ـ بگو اگر راست مى گویید (که تورات و قرآن از جانب خدا نیست) کتابى از نزد خدا بیارید که ره نمون تر از آن دو (تورات و قرآن) باشد تا آن را پیروى کنیم.
3ـ هان! شما همان هایید که درباره آنچه بدان دانشى دارید (درباره عیسى(علیه السلام)) حجت آوردید و ستیزه کردید. پس چرا درباره آنچه هیچ دانشى بدان ندارید (درباره ابراهیم(علیه السلام)) حجّت مى سازید و ستیزه مى کنید؟! و خدا مى داند و شما نمى دانید.
4ـ کسانى که درباره آیات خدا بى دلیل و حجّتى که بدیشان آمده باشد، ستیزه و جدل مى کنند، در سینه هاشان جز بزرگ منشى اى که بدان نرسند، نیست. پس به خدا پناه ببر که اوست شنوا و بینا.
5ـ و چون به آن ها (مشرکان) گفته مى شود که از آنچه خدا فروفرستاده است، پیروى کنید، گویند: بلکه از آنچه پدران خویش را برآن یافته ایم پیروى مى کنیم. آیا (از آن ها پیروى مى کنند) هر چند پدرانشان چیزى نمى فهمیدند و ره یافته نبودند؟!
6ـ... و آدمى بیش از همه چیز در ستیز و چون و چراست.
7ـ و هر آینه در این قرآن، براى مردم از هرگونه مثالى آوردیم.
8ـ بگو: همانا شما را به یک سخن پند مى دهم و آن این که دو دو یا یک یک براى خدا به پا خیزید، سپس بیندیشد.
9- anagnorisis, catharsis, hamartia, hubris.
10-irony, metaphor, simile, imagery, deconstructionalism.
11- intertextuality, stream of consciousness
12- Poetics.
13- mimesis
14- catharsis
15- hamartia
16- hubris
17ـ هنر شعر
18ـ بر کرانه تعالى
19- Victorian Period
20-¨ The figure in the Carpet¨
21- ¨the historical sense.¨
22- Practical Criticism
23- Formalism.
24- Prague School.
25- Structuralism.
26ـ ژرژ ژنه، چهره ها، 1966 م.
27- Post - structuralism
28- logo centric.
29ـ میشل فوکو، باستان شناسى معلومات، 1972 م، سرآغاز فصل «گفتار درباره زبان»
30- Industrial Revolution.
31- New Historicism.
32ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 2، ص 59.
33ـ ر. ک. به: الحیاة
34ـ نهج البلاغه، ترجمه دکتر جعفر شهیدى، نامه 31
35ـ اقتباس از: عباس ایزدپناه: در قلمرو فلسفه ادبیات و ادبیات دینى، تهران، 1376، مؤسسه چاپ و نشر عروج، ص 96 ـ 130
- سایر منابع
- Barry, Peter., Issues in Contemporary Literary Theory (London: Macmilan, 1987).
- Belsey, Catherine, Critical Practice (London: Macmillan, 1980).
- Bergonzi, Bernard, Exploding English: Criticism, Theory, Culture (Oxford: University Press, 1990).
- Booth, Wayne C., The Company We Keep: An Ethics of Fiction (Berkely & Los Angeles: University of California Press, 1988).
- Durant, Allen & Fabb, Nigel, Literary Studies in Action (London & New York: Routledge, 1990).
- Wafleton, Terry, Literay Theory: an Introduction (Oxford: Blackwell, 1983)
- Fowler, Roger, A Dictionary of Modern Critical Terms(London:Routledge & Kegan Paul,1973 /67).
- Jefferson, Ann. & Roby, David, Modern Literary Theory: A Comparative Introduction (London: Batsford, 1982 / 6).
- Watson, George, The LIterary Critics: A Study of English Descriptive Criticism (London: Chatto & Windus, 1964).
- Wellek, Rene, & Warren, Austin, Theory of Literature (Harmondsworth: Penguin, 1963).