معرفت، سال دهم، شماره یازدهم، پیاپی 50، بهمن 1380، صفحات 104-

    ملى گرایى (ناسیونالیسم) از دیدگاه اسلام

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    ملى گرایى (ناسیونالیسم) از دیدگاه اسلام

    محسن غرویان
    نگارش: شاکر قوامیان

     

    اشاره

    چند صباحى است که در جامعه اسلامى ما مفهوم کهنه و در عین حال، نویى به نام ملى گرایى، ملى مذهبى و مفاهیم مشابه آن ترویج مى شود. عده اى هر روز بر طبل «ملى مذهبى»ها مى کوبند. و ده ها و صدها مقاله در مطبوعات رسمى کشور به صورت رسمى و غیررسمى به دفاع از آن برمى آیند.

    این مقال نیم نگاهى به موضوع «ملى گرایى» انداخته و از منظر دینى این موضوع را مورد بررسى قرار داده است.

    مقدمه

    ملى گرایى و ملیت و نژادپرستى و تعلق به قوم و قبیله و نژاد، بحث جدید و نوى نیست; بلکه ریشه در پیدایش انسان دارد. اما به صورت یک ایدئولوژى مدون در حکومت، از زمان پیدایش عصر نوزایى و مطرح شدن تفکرات اومانیستى به منصه ظهور رسید. یکى از وجوه و دستاوردهاى تفکرات اومانیستى، ملى گرایى است. این حرکت از اروپا آغاز گردید و کم کم به افراط گراییده، به حربه اى براى تسخیر جهان تبدیل گردید و منجر به ظهور حکومت هاى نازیسم در آلمان و فاشیسم در ایتالیا شد. این سیر تفکر اومانیستى نه تنها در اروپا رشد پیدا کرد، بلکه استعمار انگلیس براى به دست آوردن منافع و مطامع خود، در کشورهاى جهان سوم، به ویژه جهان اسلام این اندیشه را ترویج نمود.

    این حرکت زمانى در جهان اسلام ظهور و نمود سیاسى و تشکیلاتى پیدا کرد که استعمار انگلیس کمر همت به نابودى دولت عثمانى بست و براى این کار مزدوران بومى خود را در این کشورها به مدد گرفت و به آنان وعده ریاست و حکومت و جاه و مقام داد.

    استعمار پیر انگلیس در جنگ جهانى اول، سران اعراب و عمال خود را متحد کرد و با محوریت ایدئولوژى ملى گرایى آنان را بسیج نمود و بدین وسیله، حکومت عثمانى را متلاشى کرد. پس از این واقعه تلخ، جهان اسلام را به کشورهاى کوچک تقسیم نموده، در ترکیه پان ترکیسم، در ایران پان ایرانیسم ودرمصر و سوریه پان عربیسم راترویج کرد.

    اسرائیل، در موقعیتى که جهان اسلام در ضعف، تفرقه و پراکندگى بود، در سال 1948 به صورت حکومت مستقل شکل گرفت و مسأله اسرائیل به صورت یک مسئله نژادى درآمد; یعنى جنگ با اسرائیل و آزادى فلسطین اشغالى، که به همه جهان اسلام تعلق داشت، تبدیل به جنگ بین اعراب و اسرائیل شد. به همین دلیل، نه تنها اعراب در این زمینه هیچ پیشرفتى نداشتند، بلکه روز به روز بر دامنه اشغال سرزمین هاى کشورهاى اسلامى افزوده شد.

    اما پس از پیروزى انقلاب اسلامى و ایجاد حکومت اسلامى به رهبرى امام خمینى(رحمه الله)، گام هاى مؤثرى براى محدود کردن اسرائیل و ایجاد زمینه براى از بین بردن رژیم صهیونیستى برداشته شد. جوانان برومند و شجاع فلسطین و لبنان با الهام از انقلاب اسلامى و رهنمودهاى امام راحل و رهبر معظم انقلاب اسلامى، توانستند با محوریت اسلام، رژیم صهیونیستى را از خاک لبنان اخراج کنند.

    در این تحقیق، بر آن هستیم که فرایند شکل گیرى ملى گرایى را بررسى و به این سؤال پاسخ دهیم که آیا اسلام با ملى گرایى موافق است یا نه؟ اما پیش از هر چیز، فرضیه این تحقیق چنین است: به نظر مى رسد اسلام با میهن دوستى و قوم ونژاد مخالفتى ندارد اما با محوریت نژاد، ملیت و قوم در تضاد است.

    مفهوم ملى گرایى

    ملى گرایى به اصالت دادن به تعلقات قومى و ملى تعریف شده است. انسان به جهت پاره اى از تعلقات از قبیل سرزمین، زندگى مشترک، خون و نژاد و مانند آن، خود را از دیگران جدا شمرده و به قوم خاصى احساس تعلق مى کند و توجه خود را به تأمین منافع ملى، حتى اگر مستلزم زیان دیگران هم باشد، معطوف مى گرداند. این مسأله از علاقمندى شروع مى شود و آن گاه به افراط در نژادپرستى مى رسد.

    ملى گرایى، مراتب و درجات گوناگونى دارد: از علاقمندى به سرزمین و ملیت خود ـ بى آن که جدایى از دیگران را در برداشته باشد ـ شروع و تا ملى گرایى تند و خشن ادامه یافته و نهایتاً، به شوونیسم مى رسد. ملى گرایى وقتى ریشه نژادى پیدا کرده و با آن توأم شود، نظام هایى چون نازیسم در آلمان، فاشیسم در ایتالیا و صهیونیسم در فلسطین اشغالى و... را به وجود مى آورد، که محور آن را اعتقاد به برترى نژادى و حق سیادت بر دیگران تشکیل مى دهد.

    تاریخچه پیدایش ملى گرایى

    اگرچه علاقه به سرزمین آبا و اجداد در بین بشر سابقه اى طولانى دارد و به قدمت پیدایش انسان برمى گردد، اما ملى گرایى به شکل سیاسى و تشکیلاتى آن، پس از عصر نوزایى در فضاى سیاسى اجتماعى اغلب کشورهاى اروپایى به وجود آمد. در قرن شانزدهم به دست نیکولو ماکیاول ایتالیایى و ژان بدن فرانسوى تقویت و در قرن هیجدهم دوران رشد خود را طى کرد و سرانجام در قرن نوزدهم به اوج خود رسید. در نیمه دوم قرن هیجدهم، با وقوع انقلاب فرانسه، که عصیانى علیه اشرافیت کهن بود، این طرز فکر به زودى از مرزهاى فرانسه گذشت و سراسر اروپا را فرا گرفت. بنابراین، مردم سایر کشورها به دفاع از ملیت خود در مقابل فرانسه برخاستند. فیخته تز ملت آلمان، یک واحد واقعى و تفکیک ناپذیر را مطرح کرد. پس از او افراد دیگرى مثل شارل موراس و بارس به تدوین و تنظیم افکار ملى گرایانه پرداختند و چنان پیش رفتند که براى مجموعه ملت، یک شخصیت واقعى حاکم بر شخصیت و اراده فرد قائل شدند و سرانجام، این شخصیت را در وجود دولت پیاده کردند. همین تفکر بود که زمینه رژیم هاى توتالیتر، مرام نازى در آلمان و فاشیسم در ایتالیا را پدید آورد.1

    در دنیاى اسلام و به ویژه در ممالک عربى، در مقابل تهاجم استعمار غرب، واکنش مسلمانان بیش تر به صورت نهضت هاى ملى گرایانه بود. نویسندگان قرن نوزدهم مانند: طنطاوى، عبداللّه ندیم، مرصافى و محمد عبده از ملى گرایى به عنوان سنگرى براى حفظ استقلال و آزادى ملت در برابر تجاوز خارجى استفاده مى کردند.

    نظریه هاى ملى گرایانه

    در مورد عوامل به وجود آمدن احساس ملى یا وجدان و شعور جمعى ـ که چگونه عده اى انسان دور هم جمع شده و یک واحد سیاسى یا ملى را به وجود مى آورند ـ بحث هاى فراوانى مطرح و نظریه هاى متفاوتى ارائه شده است.

    یوهان هردر و یوهان فیخته معروف ترین نمایندگان مکتب ملى گرایى آلمانى در میان عوامل ممکن در تکوین شخصیتى ملى هر قوم «زبان» و «تاریخ» را از همه مهم تر شمرده و به خصوص زبان را جوهر روح ملى و هویت جداگانه هر ملت دانسته اند. ملى گرایى فرانسه به پیروى از بزرگ ترین نماینده ملى گرایى فرانسه در قرن نوزدهم بر آن است که آنچه موجب مى شود که یک فرانسوى یا آلمانى یا انگلیسى خود را به ملت فرانسه، آلمان یا انگلیس وابسته بداند، تنها خواست و اراده خود اوست. زمانى که افراد به پیوستگى به ملت خاص رضایت ندهند، اشتراک آنان در زبان و دین و فرهنگ، تأثیرى نخواهد داشت.

    عده اى دیگر از جمله فوئرباخ متفکر مادى گراى آلمانى و مصطفى کامل از ملیّون و رهبران مبارز مصر علیه استعمار انگلیس، به اهمیت ویژه و نقش تعیین کننده «محیط طبیعى» و «مرز و بوم» در تکوین ملیت تأکید ورزیده اند.2 بنابراین، معیارهاى کلاسیک که در تکوین و پیدایش ملیت در نظر گرفته مى شوند، عبارتند از: خاک، نژاد، زبان، تاریخ و بالاخره، خواست و اراده انسان ها.

    در این زمینه اولاً، هیچ وحدت نظرى وجود ندارد، تا آن جا که گروهى عقاید گروه دیگر را به کلى بى اساس اعلام کرده اند. ثانیاً، با تأمل در نقش هر یک از عوامل مذکور و هم از طریق نقض عملى آن ها در طول تاریخ و وضعیت کنونى جهان، به سهولت بى پایگى آن ها را به عنوان عوامل حقیقى وحدت بخش انسان ها مى توان دریافت. همه این عوامل، عناصر و نشانه هاى نخستین، براى تعریف ملت هاى موجود و تمایز آن ها از یکدیگر است و حداکثر در پاره اى از مبارزات رهایى بخش و استقلال طلبانه مى توانند نقش مثبت داشته باشند. اما از آنجایى که این عوامل جنبه صورى و ظاهرى داشته و از جهات انسانى و معنوى فاقد ارزش هستند، هرگز نمى توانند موجد روح ملیت و شعور جمعى باشند، به طورى که منتهى به پیدایش وحدتى فراگیر در بین آحاد جامعه انسانى شوند.

    به هر حال، ملى گرایى به مفهوم رایج امروزى آن، زمینه هاى وحدت امت بشرى را از بین برده و مانع اتحاد ملت ها براساس پیوندهاى اصیل انسانى شده است. نقش این جداسازى و بیگانگى ملى گرایى در بین ملت ها تا آن جاست که حتى در مواردى افراد یک ملت را چنان متوجه احساسات و منافع و مصالح ملى و میهنى مى کند که حقوق افراد و ملل دیگر کاملاً بى ارزش انگاشته مى شود.

    ملى گرایى در ایران

    در ایران، ملى گرایى در معانى مختلف و جریان هاى متفاوت خودنمایى کرده است. در این جا به چند جریان اشاره مى کنیم:

    1. ملى گرایى در حکومت مشروطه; به معناى تأکید بر قانون مدارى و ایجاد دولت با اتکا بر آراى مردم. این جریان از مشروطه 1285 هجرى شمسى آغاز شد و هم اینک در ادبیات جبهه ملى نیز مشهود است. خط مشى جبهه ملى، پیروى از نظام لیبرالیستى غربى و سکولارشدن جامعه و حاکمیت ملى گرایان است.

    2. طرح ملى گرایى در گفتمان سیاسى در عصر پهلوى. ویژگى ملى گرایى در این مقطع، احیاى هویت پیش از اسلام و الگوگیرى از پادشاهان هخامنشى، مقابله با ارزش هاى اسلامى و جایگزینى ایدئولوژى جدید، تقویت دولت متمرکز و پاک سازى زبان فارسى از عربى بود.

    3. التقاطى از اسلام و ملى گرایى ـ همراه با تقدم ملیت بر دین ـ در خط مشى نهضت آزادى. مشخصه هاى فکرى این جریان لیبرال مسلک را با توجه به عملکرد آن در قبل و بعد از انقلاب، مى توان در محورهاى ذیل برشمرد:

    الف) تأثیر شدید از غرب به گونه اى که تفسیر آنان از اسلام، متأثر از جایگاه دین در کشورهاى غربى نظیر فرانسه است.
    ب) تقیّد به اصول و فرهنگ غرب، از جمله اصالت بخشیدن به فرد و آزادى هاى فردى، علم گرایى و تفسیر تجربى مبدأ و معاد.
    ج) مبارزه در چهارچوب قانون اساسى در دوران رژیم پهلوى و برخورد اصلاح طلبانه و سیاست گام به گام، پس از انقلاب.
    د) تقدم ملى گرایى بر اسلام (اول ایران، بعد اسلام)، شخصى بودن مذهب و این که رسالت دین، صرفاً خدا و آخرت است و در نتیجه، تفکیک دیانت از سیاست.
    هـ.) عدم اعتقاد به روحانیت و اصل ولایت فقیه، اهتمام به تخصص در برابر تعهد، اصالت تساهل و تسامح و...
    و) متهم ساختن دیگران به انحصارطلبى، در حالى که ترکیب اعضاى کابینه دولت موقت، خود نشانگر انحصارطلبى کامل آنان بود.
    ز) پیروى از مصدق السلطنه، به عنوان یک شخصیت ملى گراى سکولار.3

    1. ناسیونالیسم عربى

    زمانى که استعمار غرب نتوانست از طریق تجاوزات و جنگ هاى پیاپى، که صدها سال به طول کشید و در تاریخ از آن به جنگ هاى صلیبى یاد مى شود، بر کشورهاى اسلامى چیره شود، تجاوز خود را بر دیار اسلام پایان نداد، بلکه با وسایل و شیوه هاى نوینى (غیر از جنگ و کشتار) اهداف خود را دنبال نمود. از جمله القائات فکرى براى رسیدن به این هدف، پرورش اندیشه ملى گرایى بود که ابزار بنیادى این روش به حساب مى آمد و به سان عقیده اى نوین به عنوان جایگزین اسلام بر مسلمانان عرضه شد. مسیونر معروف ساموئل زویمر در این باره مى گوید: «نخستین کار براى ریشه کن ساختن اسلام، ایجاد قومیت است.»4 در چنین شرایطى مسیونرها از نقاط مختلف غرب، به ویژه از فرانسه، بریتانیا و ایالات متحده امریکا، به کشورهاى عربى اعزام شدند و براى خود مراکزى در کشور شام ایجاد کردند.

    جورج آنتونیوس معتقد است: «تاریخ جنبش ناسیونالیسم عربى، نخست در سرزمین شام به سال 1847 با پایه گذارى یک انجمن در بیروت با اعضاى اندک و با نظارت امریکا پدید آمد.»5 این گروه ترکیبى از تعدادى امریکایى، مسیحیان شامى (لبنانى) و یک عضو انگلیسى بود. سپس اعضاى دیگرى به نام هاى ناصیف الیازیجى، پطرس البستانى، ایلى اسمیت و کور فیلوس، فان دیک و عده اى امریکایى و یک انگلیسى معروف به نام چرچیل، که در کشور شام سکنى داشتند، به جمع آنان پیوستند. در ادامه، حرکتى پدید آمد که غرب آن را ترویج مى کرد و اعراب مسیحى آن را در دامن خود رشد مى دادند و به تدریج، زمینه جذب مسلمانان را فراهم آوردند و از سه ابزار اساسى ذیل براى گسترش جنبش ملى گرایى بهره گرفتند:

    1. رسانه هاى جمعى;
    2. احزاب، سازمان ها، گروه ها و انجمن ها;
    3. آموزش و پرورش.

    گسترش ملى گرایى عربى توسط مشهورترین روزنامه نگاران لبنانى صورت پذیرفت و مطبوعات لبنان در داخل و خارج، به عنوان پیشتازان مسابقه گسترش ملى گرایى عربى شناخته شدند. دومین ابزار توسعه جنبش ملى گرایى عربى، استفاده از مراکز تعلیم و تربیت بود که مدعیان اصلى اندیشه ملى گرایى عربى از دانشگاه امریکایى بیروت برخاستند. بیش از نود درصد رهبران جنبش ملى گرایى عربى از افرادى بودند که فارغ التحصیل دانشگاه بیروت یعنى دانشگاه انجیلى سابق سوریه بودند. این دانشگاه هم اینک نیز به فعالیت هاى خود در هدایت کشورهاى منطقه خاورمیانه ادامه مى دهد.

    استعمارگران غربى به خوبى از نقش تعلیم و تربیت در غرب زدگى امت اسلامى و تهى ساختن شخصیت و ذوب کردن اصالت و مسخ فرهنگ و تمدن آنان آگاه مى دانند و هستند و نیک آگاه بودند که تنها از طریق جذب افکار و اندیشه ها به سوى خود، با همان کیفیت و مقصدى که مدنظر آنان بود، مى توانند به خواست هاى خود نایل شوند. چه در غیر این صورت، امکان حاکمیت و بسط نفوذ خود را بر مسلمانان به دست نخواهند آورد.

    علامه محمد اقبال در این زمینه مى گوید: «به هوش باش از علمى که مى آموزى، چرا که علم قادر است روح ملتى را به تمامى از میان بردارد. علم چون شعله اى گدازان است که مس کالبد موجود زنده را ذوب کرده و سپس آن گونه که مى خواهد آن را مى پروراند. تأثیرگذارىِ نیروى علم از هر عنصرى بیش تر است علم قادر است که ملت کاملى را به مشتى خاک مبدل سازد.»6

    ناسیونالیسم عربى و انقلاب اسلامى

    با پیروزى انقلاب اسلامى و سقوط ژاندارم منطقه یعنى رژیم شاه، امریکا پایگاه مهمى را از نظر استراتژیک، اقتصادى و سیاسى در خاورمیانه از دست داد. چرا که ایران داراى موقعیت ویژه اى از نظر اقتصاد نفتى و امنیت منطقه خلیج فارس داشت و از نظر سیاسى سدى در مقابل نفوذ کمونیسم به شمار مى رفت. کشورهاى حاشیه خلیج فارش به ویژه عراق و مصر از انقلاب ایران احساس خطر جدى مى کردند و از اسلام گرایى و قیام عمومى مردم خود ترس و وحشت داشتند. از این رو، استکبار جهانى و عمال آنان در منطقه در یک مسأله مشترک بودند و آن احساس خطر از موج انقلاب و اسلام گرایى از این رو، سیاستمداران کشورهاى استکبارى و عمال آنان در خلیج فارس و کشورهاى عربى، سعى کردند چهره انقلاب اسلامى را مخدوش و خشن نشان دهند و ایران را به عنوان دشمن اعراب و ستیزه جو و تشنج آفرین در منطقه معرفى کنند تا بتوانند از اشتیاق فراوان مردم کشورهاى عربى و اسلامى نسبت به انقلاب اسلامى بکاهند و این گرایش و احساس پاک را مبدل به یک دشمنى ملى گرایانه نموده و ایران را توسعه طلب و متجاوز معرفى کنند. علاوه بر تهییج و جمع آورى مدارک و مستندات، توجه خود را به برخى از سخنان و اظهارنظرهاى غیرمسؤولانه معطوف نمودند. در همین راستا رادیو عربى بى بى سى از قول سخنگوى دولت بحرین گزارش داد: «اظهارات اخیر برخى از روحانیون ایران مبنى بر امکان احیا و ادعاى مالکیت ایران بر بحرین، مداخله مستقیم در امور داخلى بحرین و سایر کشورهاى منطقه خلیج فارس تلقى مى گردد.»7

    اسرائیل که بیش از همه از شکل گیرى و پیروزى انقلاب اسلامى ضربه خورده بود، اقدام به تحرکات و فعالیت هاى دو چندان نمود. در گزارش هاى رادیو اسرائیل نکات قابل تأملى مطرح مى شد. بخش عربى رادیو اسرائیل درتاریخ 5/7/1358 مى گوید: «پرزیدنت سادات درباره تهدیدات ایران دایر بر پس گرفتن بحرین گفت: معاون خود حسنى مبارک را در هفته گذشته به سلطان نشین عمان اعزام داشته است.»

    انترناسیونالیسم

    انترناسیونالیسم در نقطه مقابل ملى گرایى، براى انسان ها ملیت خاصى وسیع تر و بالاتر از آنچه در ملى گرایى مطرح است در نظر مى گیرد،به طورى که خود را در چارچوب معیارهاى تنگ نظرانه ملى گرایى که ارزشى بالاتر از منافع ملى و قومى نمى شناسد گرفتار نمى کند. انترناسیونالیسم برخلاف ملى گرایى، گرایش به مصالح فوق ملى با معیارهایى برتر دارد.8 البته، انترناسیونالیسم نیز در همه مکاتب، داراى مفهوم دقیق و واحدى نیست بلکه نظریه هاى مختلفى در این زمینه وجود دارد. اما به طور کلى همه آن ها در توجه و گرایش به مصالح جهانى و فوق ملى و تشکیل بین المللى مشترک هستند. در قرن بیستم، اولین قدمى که عملاً براى تحقق خواسته هاى جهانى برداشته شد، تأسیس «جامعه ملل» در سال 1920 در ژنو بود. اما جامعه ملل به دلیل عدم عضویت امریکا در آن و کنار گذاشتن شوروى و بى توجهى انگلستان، فرانسه، آلمان و ژاپن، اهمیت، قدرت و رونق چندانى نیافت. بنابراین، در سال 1946، سازمان ملل متحد تشکیل و جامعه ملل منحل شد. این مؤسسات بین المللى ابتدا براى حل و فصل منازعات بین کشورها و تأمین مصالح جهانى به وجود آمدند، اما رفته رفته به وسیله اى در خدمت قدرت هاى بزرگ استکبارى تبدیل شدند.

    کاسموپولیتیسم یا جهان وطنى

    جهان وطنى9 یعنى از میان برداشتن هرگونه معیار و مقیاسى براى اتحاد بشریت و جایگزین کردن نوعى لاقیدى نسبت به همه معیارها و موازینى که در تکوین ملیت و همبستگى میان انسان ها ممکن است وجود داشته باشد. بنابراین، برخلاف انترناسیونالیسم، که معیار برترى از ملى گرایى تنگ نظرانه براى همبستگى انسان ها ارائه مى کند، و با تعلقات ملى تا جایى که منتهى به ملى گرایى منفى و خودگرایى و قوم گرایى شود مخالف است،10 این نوع تفکر از آن صهیونیست هاست، که به برترى مطلق یهودیان در جهان معتقدند و مى گویند: «اگر به تاریخ گذشته نگاه کنیم درمى یابیم که ما نخستین قومى بودیم که نداى آزادى، برابرى و برادرى سر دادیم.»11 در قسمتى دیگر از پروتکل صهیونیسم پیرامون جهان وطنى چنین آمده است: «پیامبران گفته اند ما قومى هستیم که به وسیله خدا برگزیده شده ایم تا فرمانرواى مردم سراسر جهان باشیم. خداوند به قوم ما هوش و ذکاوت سرشار عطا کرده است.» لذا کاسموپولیتیسم، مولود تراوشات فکرى صهیونیسم و نژادپرستان صهیونیستِ جهان مى باشد. از این شیوه قومیت گرایى به عنوان حربه اى براى شکستن موانعى بزرگ تر از ملیت و قومیت، به وسیله استعمارگران و صهیونیست ها استفاده شده است تا بدینوسیله، بتوانند حصار ملیت را درهم شکسته و راه را براى ورود به کشور بیگانه و فرهنگ مهاجم خود هموار کنند. به همین دلیل، در کشورهایى که ناسیونالیسم مهم ترین مانع بر سر راه نفوذ استعمار است، صهیونیسم مبلغ نظریه جهان وطنى یا کاسموپولیتیسم است. همان گونه که استعمار در کشورهاى اسلامى، دین اسلام را بزرگ ترین مانع براى نفوذ در این کشورها مى داند، ملى گرایى و گرایش به جهات قومى و تعلقات ملى را در مقابل اسلام مطرح مى کند تا بدینوسیله به تضعیف روحیه امّت اسلامى بپردازد.

    انترناسیونالیسم ولایى

    این لفظ به جهان وطنى یا جهان ولایى ترجمه شده است و مرکب از دو کلمه «کاسموس» به معنى جهان و «پولیتیک» به معناى سیاست و حکومت است. بنابراین، ترجمه صحیح آن جهان ولایى است، نه جهان وطنى.12 جهان ولایى، معتقد است که هیچ دولتى و ملتى نباید به مصالح و منافع خود توجه کند، بلکه باید همواره به جهان و بشریت فکر کند. چرا که جهان باید تحت یک سیاست و یک حکومت اداره شود. معناى این سخن همان نظم نوین جهانى و پس از آن، جهانى شدن است که ایده اى امریکایى براى استیلاى قدرت استعمارى بر جهان مى باشد.

    تفاوت کاسموپولیتیسم و انترناسیونالیسم

    کاسموپولیتیسم، به یکى شدن دولت ها و حکومت ها و وحدت بین دولت ها معتقد است و انترناسیونالیسم، به وحدت بین الملل اعتقاد دارد. بنابراین، هرچند این دو واژه ممکن است در تعریف متفاوت باشند، اما در عمل یکى هستند. زیرا، ملت ها باید از طریق دولت ها مذاکره نمایند و وحدت ملل، از طریق وحدت دول انجام پذیر است. این تز در فرهنگ فراماسونرى مطرح است که براى اداره جهان، دولتى مترقى و لایق باید بتواند کل جهان را زیر سلطه خود بکشد. همین تز بود که پس از فروپاشى اتحاد جماهیر شوروى، امریکا را یکه تاز صحنه بین المللى کرد و زمینه طرح نظریه نظم نوین جهانى یا دهکده جهانى امریکا را فراهم آورد. اکنون این کشور در تلاش است که این نظریه را بر تمام جهان حاکم کند و هرگونه مخالفت با این طرح، از سوى امریکا انزواى جهانى و حذف از صحنه رقابت و همکارى در زمینه هاى مختلف جهانى را در پى دارد. همچنین امریکا در نظر دارد در آینده طرحى به نام 2020 پیاده کند که یکسان سازى یا جهانى سازى براى فرهنگ، مذهب، تکثرگرایى (پلورالیزم) و تشکیل حکومت هاى دموکراتیک و از بین بردن فرهنگ هاى خُرد و جریان آزاد اطلاعات را به دنبال دارد.

    انترناسیونالیسم پرولترى

    مارکس بنیان گذار نظریه انترناسیونالیسم پرولترى است. به عقیده وى سرمایه دارى در سطح کشورهاى دنیا گسترده شده و یک طبقه جهانى را تشکیل داده است و به اصطلاح، سرمایه دارى بىوطن شده است. چون سرمایه در جهان متحد شده، نیروى کار نیز در مقابل آن باید به اتحاد جهانى برسد. منافع مشترک سرمایه داران در جهان، موجب تشکیل طبقه سرمایه دارى بین المللى شده است و این اتحادیه به ضرر کارگران و زحمت کشان است. بنابراین، کارگران که داراى دشمن و سود اقتصادى مشترک هستند، باید مجتمع و متحد شوند و طبقه جهانى پرولتاریا ]کارگران[ را تشکیل دهند. از این اتحادیه به «انترناسیونالیسم پرولترى»13 تعبیر مى شود. جمله معروف مارکس که در اعلامیه حزب کمونیسم آمده «پرولترهاى جهان متحد شوید!» بیانگر همین مطلب است. اعتقاد به انترناسیونالیسم یکى از اعتقادات اساسى کمونیست ها محسوب مى شود. هر کارگر در عین حالى که در مقابل طبقه کارگر کشور خود مسؤول است، در برابر کارگران جهان نیز مسؤول شمرده مى شود.

    روشن است در این جا، عامل همبستگى میان انسان ها صرفاً یک امر اقتصادى و مادّى یعنى داشتن درد مشترک است و چنین عاملى به محض برطرف شدن این معضل، از بین رفته و این اتحاد پایان مى پذیرد. انترناسیونالیسم پرولترى به صورت حربه اى در دست اتحاد جماهیر شوروى درآمد، تا در زیر سرپوش وحدت جهانى کارگرى، تمام کشورهاى سوسیالیستى و جنبش هاى کارگرى را تحت سیادت خود درآورد و خود مستقیماً به انواع استثمار و استعمار در حق آنان بپردازد.

    استالین صریحاً اعلام داشت: «کسانى انترناسیونالیست هستند، که پیرو خط مشى سیاسى روسیه و حامى و طرفدار آن باشند. همه نهضت هاى کارگرى در سراسر جهان باید بر گِرد این محور و ستون فقرات انترناسیونالیسم جمع شده و جزو ارتش جهانى روسیه و مزدوران بى جیره او باشند، تا این کشور بهتر بر سر میز تبانى و تفاهم با ابرقدرت رقیب خود، برگه هاى برنده زیادترى در اختیار داشته باشد.»14 وى معتقد است، هر کشورى هرچند طرفدار سوسیالیسم هم باشد، اگر قیمومیت شوروى را نپذیرد، به علت تخطى از اصول ناسیونالیسم پرولترى، خائن به مارکسیسم است و به عنوان سکتاریست (فرقه گرا) معرفى مى شود.

    کمونیست ها خیانت ها و تجاوز و چپاول هاى زیادى را در سایه این تز انجام دادند که اشغال نظامى افغانستان، خیانت به نهضت جنگل ایران، اشغال چکسلواکى و... نمونه هایى از این تجاوز است.

    انترناسیونالیسم اول: نام سازمان هایى است که براى ایجاد همبستگى و هماهنگى در نهضت کارگرى تشکیل شده است. اولین بار این سازمان در سال 1864 به رهبرى مارکس و همراه با سایر جناح هاى چپ، اعم از سوسیالیست ها و آنارشیست ها و... از کشورهاى مختلف تأسیس شد و بعدها به نام بین الملل اول معروف شد. هدف این سازمان، پیاده کردن و تحقق اعلامیه کمونیست بود که قبلاً توسط مارکس و انگلیس و بنابر پیشنهاد کنگره نهضت هاى کارگرى در سال 1847 تهیه و تدوین شده بود. انترناسیونالیسم اول، به علت بروز اختلاف در آن، سرانجام در سال 1874 از هم پاشید و منحل گردید.

    انترناسیونالیسم دوم: این مجمع، مدتى پس از انحلال بین الملل اول، در سال 1889 با شرکت نمایندگان احزاب سوسیالیست کشورهاى مختلف با رهبرى فردریک انگلیس، تشکیل شد. اما پس از درگذشت انگلیس، اختلافات فاحشى بین اعضاى آن به وجود آمد.

    انترناسیونالیسم سوم: این انجمن، در مقابل بین الملل دوم، توسط لنین پس از انقلاب اکتبر 1917 تأسیس شد و نام انترناسیونالیسم کمونیست یا کمینترن 15 روى آن گذاشته شد. با وقوع جنگ جهانى دوم، روسیه براى این که بتواند آزادانه علیه آلمان دست اتحاد به سوى جهان سرمایه دارى دراز نماید، در سال 1943 کمینترن را منحل کرد.

    اسلام و ملى گرایى

    ملى گرایى و به تعبیر عربى «الوطنیه» یعنى میهن دوستى و یا حب الوطن یا دوستى فامیل و خویشان و خانواده، نه تنها در اسلام مذموم نیست، بلکه مورد سفارش نیز واقع شده است.

    اما ملى گرایى، گاه به معنى «القومیة» یعنى گرایش شدید به نژادپرستى است. در این مورد، دانشمندان علوم اجتماعى معتقدند که وطن دوستى با وطن پرستى متفاوت است. وطن پرستى بیراهه است، ولى وطن دوستى محرک و زمینه ساز و مشوق توسعه یافتگى است. یک قاعده ثابت در میان کشورهاى توسعه یافته این است که در این ممالک عموم مردم، علاقه شدیدى به تاریخ، آداب و رسوم و محدوده جغرافیایى خود دارند و اساساً در جامعه اى که وطن دوستى نباشد، انگیزه اى براى خدمت، رشد، توسعه یافتگى وجود نخواهد داشت.16

    یکى از اندیشمندان مسلمان پیرامون مسائل اسلام و ملیت مى گوید: «اسلام نه تنها ملت هاى کنونى را نفى نمى کند، بلکه آنان را مورد شناسایى قرار مى دهد و بر همین اساس نیز نظریه خود را بنا مى نهد. تحقق این نظریه با یک شیوه علمى صحیح مبتنى بر دو رکن است: توجه به اندیشه دیگران و گزینش صحیح: «همانا گرامى ترین شما نزد خدا، باتقواترین شماست.» (حجرات: 13) منظور از «ارزش ها»، معیارهایى است که به وسیله آن مى توان انسان ها را مورد ارزیابى قرار داد و نوعى ترتب، تقدم و برترى در بین آنان ایجاد نمود. در زندگى اجتماعى بسیارى چیزها هست که ما را به سوى برابرى سوق مى دهد، اما معیارى که در اسلام اساس ارزش ها را تشکیل مى دهد تقواست و در واقع، تقوا ملاک دوستى، دشمنى، انکار، برابرى، تفاوت و بسیارى از شئون زندگى اجتماعى است. اساس ارزش ها در اسلام، تقوا و پایدارى نسبت به اوامر و نواهى الهى است. تقوا میزانى است که به وسیله آن افراد و اجتماعات و و ملیت ها را مى توان ارزیابى کرد. تقوا به عنوان اساس و بنیانى است که باید محور تمام حرکت هاى انسانى قرار گیرد. حرکت هاى سیاسى، اقتصادى و اجتماعى و به طور کلى همه تلاش هاى انسانى باید بر پایه تقوا هدایت شود. هرکارى که براساس تقوا انجام نگیرد، در واقع، بر پایه هایى از آتش قرار گرفته که هر آن امکان فروریختن آن وجود دارد.»17

    انترناسیونالیسم اسلامى (حکومت جهانى اسلام)

    حقیقت گرایش و اندیشه تشکیل حکومت جهانى، ریشه در پیدایش ادیان الهى و آسمانى دارد و در واقع، منادى وحدت جهانى و امت واحده ادیان الهى هستند. خداوند متعال در قرآن خطاب به حضرت ابراهیم(علیه السلام)مى فرماید: «انى جاعلک للناس اماماً» (بقره: 124) در این جا، قرآن حضرت ابراهیم را به قریه، شهر و یا کشور خاصى محدود نمى کند، بلکه مى فرماید: تو را امام و رهبر قرار دادیم و این نکته حکایت از این مى کند که حضرت ابراهیم(علیه السلام)براى همه مردم مبعوث شده است و از سوى خداى متعال، مأمور است تا همه مردم را متحد کند.

    نیز قرآن مى فرماید: «کان الناس امة واحدة فبعث اللّه النبیین مبشرین و منذرین» (بقره: 213)، مردم پیش از بعثت انبیا، همه یک امت بودند، ]به خاطر اختلافى که در میان آن ها افتاد [خداوند انبیایى براى بشارت و انذار برگزید. و در تأیید این سخن مى فرماید: «و ما کان الناس الا امة واحدة فاختلفوا و لو لا کلمة سبقت من ربک لقضى بینهم فیما فیه یختلفون» (یونس: 19) از دو آیه فوق فهمیده مى شود که نخست مردم امتى واحد بودند و خداوند براى هدایت این امت کتاب هاى آسمانى را توسط پیامبران فرستاد که در آن ها به مردم حکم شده بود به سوى صراط مستقیم، که موجب سعادت و صلاح دنیا و آخرت بود، حرکت کنند. اما مردم خود به نزاع و اختلاف پرداختند.

    آرى! «در ابتداى خلقت، خداوند متعال واحد بودن امت را به عنوان یک اصل براى نیل به کمال ذکر مى کند، چرا که وحدانیت امت یک اصل فطرى در وجود انسان است.»18 و به همین دلیل نظام بشرى مسیرى در جهت وحدت طى مى کند. در این مسیر، همه عناصر انسانى و غیرانسانى که در دیگر مخلوقات متجلى است، مسیر تکاملى خود را براى وحدت طى مى کنند و خداوند متعال نیز این مسیر تکوینى را در شریعت توسط انبیا و با هدف استقرار یک وحدت جهانى، که همانا امت واحده باشد، به طرق مختلف تأکید کرده و آن را در ذات و فطرت خلقت نهاده است. طبعاً در این مسیر، عده اى طغیانگر هستند که با ایجاد شبهه و سپس اقدامات متعدد از طرق مختلف به ایجاد تفرقه و تکثر در امت واحده اقدام مى کنند.

    تحقق حکومت واحد جهانى امرى است که قرآن کریم آن را براساس اجتماع همه ملت ها در یک تشکل منظم بیان کرده و اساس حکومت و احراز شناسایى تعدد ملت ها، از آن سرچشمه گرفته است. اگر در ارتباط با موضوع تعدد ملت ها دچار انحراف نشویم و برخورد صحیح با آن داشته باشیم، حکومت واحد به عنوان یک تمدن مبتنى بر دو اصل توحید و تقواست.19

    خداوند در قرآن مى فرماید: «همانا من پروردگار شما هستم، مرا پرستش کنید!» (انبیاء: 25) و «برترین شما نزد پروردگارتان، باتقواترین شماست.» (حجرات: 13) با توجه به تقید مسلمانان به تعالیم اسلامى و بازگشت آنان به فطرت الهى، یکى از اندیشمندان غربى در مورد روحیه وحدت پذیرى و تشکیل حکومت مستقل جهانى در بین مسلمانان مى گوید: «به نظر مى رسد، در میان مسلمانان گرایش به سازماندهى سیاست بر اساس اعتقادات وجود دارد. هرجا مسلمانان برترى و اکثریت جمعیتى دارند، سازمان هایى در قالب احزاب سیاسى شکل مى گیرد. همانند «اخوت اسلامى» در مصر و یا «حمایت اسلامى» در پاکستان. هدف آن ها این است که مطمئن شوند دولت در حد امکان در امتداد آنچه نظر آنان به عنوان خطوط اسلامى مى باشد، حرکت مى کنند. هرجا مسلمانان اقلیتى را تشکیل دهند، غالباً تقاضاى ظهور مى کنند مبنى بر این که مسلمانان باید به عنوان یک جماعت سیاسى مستقل یا به عنوان یک دولت در درون دولت دیگر سازماندهى شوند. یک نمونه از جدایى طلبى مسلمانان مسأله مسلمانان ایالت هاى هند است که براى ایجاد پاکستان تلاش کرده و توجه عالمانه اى به خصوص، نسبت به سایر نمونه ها به خود جذب کرده اند. براساس گفته هاى براس اگر مسلمانان سیاست را براساس ایمانشان سازماندهى مى کنند، به این دلیل است که نخبگان مسلمان چنین مى پندارند که این مؤثرترین راه نگهدارى یا به دست آوردن قدرت سیاسى است. آرمان هایى، ملازم با ایجاد و استمرار بهترین ملیت است، برگرفته از احادیث اسلامى است.»20

    نتیجه گیرى

    تعالیم ارزشمند اسلام از مسائل قومى، نژادى و گروهى، به عنوان ابزارى براى شناخت و ایجاد روابط بین مردم و همکارى آن ها یاد مى کنند و آن ها را به رسمیت مى شناسد. اما استعمارگران همواره از این حربه (ملى گرایى) براى متلاشى کردن رقباى خود استفاده کرده اند و اتحاد مسلمانان را بدین وسیله، به تفرقه و جنگ علیه همدیگر مبدل ساخته اند. در جریان فروپاشى دولت بزرگ عثمانى، استعمارگران بریتانیا با ترویج ملى گرایى عربى و پان ایرانیسم و پان ترکیسم، کشورهاى اسلامى را علیه حکومت عثمانى شوراندند و آن را متلاشى کردند. و نیز استکبار جهانى به سرکردگى آمریکا براى حفظ حکومت صهیونیسم، مسأله فلسطین را مبارزه بین اعراب و اسرائیل قلمداد کرد تا بتواند از اهمیت آن بکاهد و مبارزات را از محوریت اسلام که آئینى متکى به احکام خداوند متعال است خارج سازد. اما انقلاب اسلامى ایران به رهبرى امام خمینى(قدس سره)، معیارها و ارزش هاى استکبارى را تغییر داد و مبارزه با صهیونیسم را وظیفه همه مسلمانان اعلام کرد و جهان اسلام را علیه استکبار و صهیونیسم بسیج کرد و ثمرات آن امروز در قیام انتفاضه در داخل فلسطین اشغالى و در جریان عقب نشینى اشغالگران قدس از سرزمین لبنان آشکار گردید و اینک این نهضت مى رود تا تمام سرزمین هاى اشغالى را آزاد سازد و طومار استراتژى سرزمین بزرگ صهیونیست ها ـ از نیل تا فرات ـ را در هم پیچید.


    • پى نوشت ها

      1ـ ر. ک. به: آشنایى با مکاتب و اصطلاحات، وزارت آموزش و پرورش

      2ـ حمید عنایت، سیرى در اندیشه سیاسى عرب، ص 128

      3ـ محمدجواد نوروزى، فلسفه سیاست، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(رحمه الله)، ص 83

      4 و5ـ ضیاءالدین احمد، جورج آنتونیوس، جنبش ناسیونالیسم عرب، یقطة العرب، ص 17

      6ـ ر. ک: اندیشه هاى اقبال لاهورى، ص 56

      7ـ ر. ک: مطبوعات و گزارش هاى خبرى

      8ـ آشنایى با مکاتب و اصطلاحات، ص 129

      9. Cosmopolitism

      10ـ آشنایى با مکاتب و اصطلاحات، ص 134

      11ـ پروتکل هاى صهیونیسم، پروتکل 1، ماده 25 و پروتکل 5، ماده 6

      12ـ این معادل از دانشمند بزرگ معاصر، دکتر فرید است.

      13 و14ـ آشنایى با مکاتب و اصطلاحات، ص 135

      15. Comintern

      16ـ دکتر محمود سریع القلم، علل توسعه یافتگى، ص 149

      17ـ مهدى آصفى، مجله معرفت، ش 34، ص 78

      18ـ محمدجعفر عاملى، برداشتى از جامعه و سنن اجتماعى در قرآن، ص 47

      19ـ همان، ص 79

      20ـ فراسیس رابینسون، ترجمه سید احمد هاشمى، مجله معرفت، ص 73

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    غرویان، محسن.(1380) ملى گرایى (ناسیونالیسم) از دیدگاه اسلام. فصلنامه معرفت، 10(11)، 104-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محسن غرویان."ملى گرایى (ناسیونالیسم) از دیدگاه اسلام". فصلنامه معرفت، 10، 11، 1380، 104-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    غرویان، محسن.(1380) 'ملى گرایى (ناسیونالیسم) از دیدگاه اسلام'، فصلنامه معرفت، 10(11), pp. 104-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    غرویان، محسن. ملى گرایى (ناسیونالیسم) از دیدگاه اسلام. معرفت، 10, 1380؛ 10(11): 104-