چند معما درباره مطلق خد
Article data in English (انگلیسی)
چند معما درباره مطلق خد
نویسنده: جورج ماورودس
ترجمه مصطفى آزادیان
چکیده
آموزه «قدرت مطلق» درصدد است تا در کنار علم لایتناهى و حیات و حضور همه جانبه خداوند، اثبات نماید که خداوند هر چیزى را مىتواند انجام دهد. آنچه این مقاله در پى آن است، پاسخ به اشکالاتى است که از سوى منکران این نظریه وارد شده; یعنى نویسنده مقاله با بررسى و تحلیل آن اشکالات، نتیجه مىگیرد که هیچ یک از آن اعتراضات وارد نیستند و نمىتوانند بر آموزه «قدرت مطلق» نقصى وارد سازند.
جورج ماورودس، استاد فلسفه در دانشگاه میشیگان و نویسنده کتاب اعتقاد به خدا1 است. ایشان در این مقاله2، مفهوم توماسى3 قدرت مطلق الهى را درباره «پارادوکس سنگ» به بحث مىگذارد و استدلال مىکند که در خصوص قدرت مطلق خداوند، مشکلى وجود ندارد; زیرا «پارادوکس سنگ» در بردارنده توصیفات خود متناقض4 است.
آموزه «قدرت مطلق الهى» مدّعى است که خداوند مىتواند هر کارى را انجام دهد. از این رو، برخى با طرح مثال ها و نمونه هایى که خداوند قادر بر انجام آن ها نیست، درصدد برآمده اند این آموزه را رد کنند; مثلاً، گفته اند: خداوند نمىتواند «دایره اى مربّع» رسم کند.
سنت توماس در پاسخ به این گونه ایرادها متذکر شده است که در آموزه مزبور، باید واژه «هر کار» را به گونه اى تفسیر کرد که تنها موضوعات، رفتارها یا وضعیت هایى را در بر بگیرد که توصیف آن ها خود متناقض نباشد;5 زیرا فقط در مورد چنین چیزهایى است که مىتوان نبود آن ها را به نحوى معقول، به نبود قدرت در یک فاعل مستند ساخت. براى مثال، چنانچه من نتوانم در جلسه امتحان دایره اى را رسم کنم، ممکن است بیانگر این باشد که من در هندسه مهارت ندارم. اما ناتوانى من در رسم یک دایره مربّع چنین کمبود و نقصانى را در من نشان نمىدهد. بنابراین، کاذب (یا شاید بى معنا) بودن این سخن که «خداوند مىتواند دایره مربع رسم کند» به آموزه قدرت مطلق خدا هیچ ضررى نمىرساند.
اما آنچه پیچیده تر و غامض تر است، مسأله اى است که با پرسشى همچون پرسش ذیل مطرح مىشود: آیا خداوند مىتواند سنگ بزرگى بیافریند که خود نتواند آن را بلند کند؟ این مشکل از آن جا که موجب یک معضل دو گانه (dilemma) است، ظاهراً از مشکل قبلى قوى تر است: اگر بگوییم خداوند مىتواند چنین سنگى بیافریند، در این صورت، وجود چنین سنگى ممکن است و اگر چنین سنگى وجود داشته باشد، بدون تردید خداوند قادر مطلق نیست; چون نمىتواند آن را بلند کند. اما اگر بگوییم خداوند نمىتواند چنین سنگى را خلق کند، در این صورت، قادر مطلق بودن خدا را کنار گذاشته ایم. پس پاسخ مثبت و منفى به این پرسش ما را به یک نتیجه واحد مىرساند که خداوند قادر مطلق نیست.
علاوه بر آن، به نظر مىرسد که مشکل «پارادوکس سنگ» با راه حل پیشنهادى سنت توماس به وضوح حل نشود. صورت این قضیه که « Xقادر است یک دایره مربّع رسم کند»، آشکارا متضمّن تناقض است، در حالى که صورت قضیه «X قادر است سنگى بیافریند که خود نمىتواند آن را بلند کند» این گونه نیست; زیرا کاملاً درست مىنماید که من بتوانم قایق بزرگى را بسازم که نتوانم آن را بلند کنم. از این رو، چرا نباید براى خداوند این امکان وجود داشته باشد که سنگى بیافریند که نتواند آن را بلند کند؟
به رغم تفاوت روشنى که میان این دو معمّا وجود دارد، اساساً پاسخ معمّاى دوم نیز همان پاسخى است که به معمّاى اول داده شد. این استدلال جدلى الطرفین باطل است; زیرا لازمه آن این است که بپرسیم: آیا خداوند مىتواند کارى خود متناقض انجام دهد یا خیر؟ و این جواب که خداوند توان انجام چنین امرى را ندارد، به آموزه قدرت مطلق ضررى نمىزند.
ماهیت غلط انداز6 این مشکل ممکن است بدین گونه تقریر شود: خداوند یا قادر مطلق است یا قادر مطلق نیست.7 نخست فرض مىکنیم که خداوند قادر مطلق نیست. در این صورت، قضیه «سنگ بزرگى که خداوند نمىتواند آن را بلند کند» ممکن است خود متناقض نباشد. و البته با توجه به این فرض، اگر ثابت کردیم که خداوند مىتواند چنین سنگى بیافریند و یا ثابت کردیم که خداوند نمىتواند چنین سنگى بیافریند، در هر دو صورت، مىتوانیم نتیجه بگیریم که خداوند قادر مطلق نیست. و این نتیجه چیزى بیش از همان فرض نخست نیست که بعد از یک چرخش دوباره به آن رسیده ایم. و اگر این همه آن چیزى باشد که آن معضل دوگانه «استدلال جدلى الطرفین» مىتواند آن را ثابت کند، این امرى ناچیز و کم اهمیت است. و چنانچه بخواهیم استدلال جدلى الطرفین مزبور مهم باشد، باید همین نتیجه را از این فرض، که خداوند قادر مطلق است، به دست دهد; یعنى آن استدلال جدلى الطرفین باید نشان دهد که فرض قادر مطلق بودن خداوند به خُلف8 منجر مىشود. اما آیا مىتواند چنین چیزى را نشان دهد؟
حال اگر فرض کنیم که خداوند قادر مطلق است. در این صورت، قضیه «سنگ بزرگى که خداوند نمىتواند آن را بلند کند» خود متناقض مىشود; زیرا به این معنا مىباشد که «خداوندى که براى بلند کردن هر چیزى قدرت دارد، نمىتواند این سنگ را بلند کند.» اما این «چیز» ى که گزاره خود متناقض مزبور توصیف مىکند، کاملاً غیرممکن است و از این رو، هیچ ربطى به آموزه قدرت مطلق ندارد; زیرا به هیچ وجه، متعلّق و موضوعِ قدرت مطلق خداوند قرار نمىگیرد و عدم تعلّق قدرت به آن هرگز مایه نقصان قدرت مطلق نیست، بلکه خودِ آن امرْ قابلیت تحقّق و موجودیت ندارد.9 و جالب این که همان قدرت خداوند است که وجود چنین سنگى را کاملاً محال مىشمارد، در حالى که من با قدرت محدودم مىتوانم قایقى را بسازم که نتوانم آن را بلند کنم.10
حال مستشکلى را فرض کنید که با سماجت هرچه تمام تر، حتى براساس این فرض که خداوند قادر مطلق است، منکر خود متناقض بودن گزاره «سنگ بزرگى که خداوند نمىتواند آن را بلند کند» باشد. به عبارت دیگر، ادعا کند که قضیه مزبور توصیفى معقول و درون سازگار11 است. بنابراین، یک موضوع کاملاً ممکن را توصیف مىکند. آیا من در این صورت نیز باید اقدام به اثبات تناقضى کنم که قبلاً آن را به عنوان یک امر روشن و مسلّم پذیرفته ام؟ نه، الزاماً چنین نیست. اجازه دهید فقط همین پاسخ را بگویم که اگر مستشکل در ادعایش بر حق باشد، در این صورت، پاسخ ما به آن پرسش اصلى (آیا خداوند مىتواند سنگ بزرگى بیافریند که خود نتواند آن را بلند کند) آن است: «آرى، او مىتواند چنین سنگى را بیافریند.» ممکن است به نظر برسد که این پاسخ ما را به همان استدلال جدلى الطرفین مىکشاند، اما باید گفت: چنین نیست; زیرا اکنون مستشکل نمىتواند از این پاسخ نتیجه اى بگیرد که به دیدگاه قدرت مطلق خدشه اى وارد سازد; چرا که خود او اظهار داشت [آفرینش ]چنین سنگى هماهنگ و سازگار با قدرت مطلق خداوند است. بنابراین، از احتمال12 آفرینش چنین سنگى نمىتوان نتیجه گرفت که خداوند قادر مطلق نیست.
مستشکل نمىتواند این دو [یعنى خود متناقض نبودن قضیه «سنگ بزرگى که خداوند نمىتواند آن را بلند کند» و قادر مطلق نبودن خداوند] را با هم داشته باشد. نتیجه اى را که مىخواهد از پاسخ مثبت به پرسش اصلى بگیرد، آن نتیجه، خود اثبات مىکند عبارت توصیفى که در سؤال وجود دارد، داراى تناقض است و «به جاى این که بگوییم خداوند نمىتواند چنین چیزهایى بیافریند بهتر است بگوییم: چنین چیزهایى امکان وقوع ندارند.»13
ماهیت غلط انداز این مشکل [معمّاى سنگ] را مىتوان با این شیوه که تا حدّى با شیوه قبلى متفاوت است نیز بیان کرد.14 الهى دانى15 را فرض کنید که به جهت آن استدلال جدلى الطرفین متقاعد شده است که مىبایست از آموزه «قدرت مطلق» دست برداشت. اما او مصمّم است بر این که به کم ترین وجه ممکن ـ یعنى فقط به همان مقدارى که بتواند جواب استدلال را بدهد ـ از این آموزه دست بردارد. یک وجه براى این که او بتواند به این هدف برسد آن است که قدرت مطلق خداوند را در مورد بلند کردن سنگ ها محفوظ بداند و در عین حال، در نوع سنگى که خداوند مىتواند آن را بیافریند محدودیتى قایل شود. هرچند تنها محدودیتى که در این صورت لازم مىآید، این است که خداوند نمىبایست قادر بر خلقت سنگى باشد که خود نتواند آن را بلند کند و استدلال جدلى الطرفین مذکور هیچ گونه محدودیت لازم و ضرورى دیگرى غیر از این محدودیت را مطرح نمىکند. در حقیقت، این الهى دان به پرسش اصلى پاسخ منفى داده است و اینک با تأسف و ناراحتى تصور مىکند که این پاسخ منفى او را ملزم مىسازد که از آموزه قدرت مطلق بتمامه دست بردارد. او اکنون چیزى را حفظ مىکند که به تصورش بقایاى معتدل ترى از آموزه «قدرت مطلق» است که او را از مشکل «پارادوکس سنگ» نجات داده است.
ولى باید بپرسیم که این الهى دان در حقیقت، از چه چیزى دست برداشته است؟ آیا او از قدرت نامحدود خداوند بر آفرینش سنگ ها دست برداشته است؟ بله، تردیدى نیست. اما آن چه سنگى است که خداوند از خلق آن ناتوان است؟ البته سنگى است که نتواند آن را بلند کند. اما باید به خاطر داشته باشیم که در این استدلال، چیزى وجود ندارد که الهى دان را ملزم کند که در خصوص بلند کردن سنگ ها محدودیتى در قدرت خداوند بپذیرد. او هنوز بر این باور است که قدرت خداوند مىبایست نامحدود باشد. و اگر قدرت خداوند در بلند کردن سنگ ها نامحدود باشد، بنابراین، قدرت او براى آفرینش هم مىتواند نامحدود باشد، بدون این که از آن قدرت اول [یعنى قدرت بر بلند کردن سنگ ها] تجاوز کند. [یعنى بدون این که آن قدرت اوّلى کم تر شود و خدشه اى بر آن وارد شود، قدرت خداوند براى آفرینش هم مىتواند نامحدود باشد.]
نتیجه این محدودیت موردنظر، آن است که اساساً هیچ گونه محدودیتى نیست; زیرا این محدودیت صرفاً با ارجاع به قدرت دیگرى که خود نامحدود است، معلوم و مشخص مىشود. بنابراین، این الهى دان نباید ناراحت باشد; زیرا چیزى را از دست نداده و آموزه قدرت مطلق الهى به همان وضعیت قبلى اش باقى است.
هدفم از بیان مطالب مزبور این نبود که ثابت کنم خداوند قادر مطلق است، بلکه تمام تلاشم این بود که نشان دهم استدلال هاى خاصّى که درصدد هستند ثابت کنند خداوند قادر مطلق نیست، مردودند; زیرا آن ها به عنوان آزمونِ قدرت خداوند، تکالیف و کارهاى مفروضى را مطرح مىکنند که توصیف و بیان آن ها خود متناقض است; و چنین کارهاى مجعول [و ساخته و پرداخته ذهن جوّال ما] در قلمرو امور ممکن نمىگنجند و ابداً موضوع قدرت قرار نمىگیرند. بنابراین، این واقعیت که آن ها قابل تحقّق نیستند، مستلزم هیچ گونه محدودیتى در قدرت خداوند و در نتیجه، هیچ گونه عیب و نقصى در آموزه قدرت مطلق خداوند نیست.
-
پى نوشت ها
1ـ مشخصات مقاله شناختى به شرح ذیل است:
George mavrodes, "some puzzles concerning omnipotence", in: philosophy of Religion An Anthology of Contemporary Views, Melville y. stewart, ed. , Jones and Bartlett publishers (Boston London singapore , 1996) pp. 469 - 472
2. Belief in God
3. Reprinted from The philisophical Review, 73 (1964)
4ـ سنت توماس آکویناس (حدود 1274 ـ 1224)
5. Self - Contradictory
6. St. Thomas AQuinas, Summa Theologiae, Ia, Q. 25, a.3.
7. Specious
8ـ البته من در این جا وجود خداوند را مفروض مىگیرم; زیرا در سؤال، وجود او مورد توجه نبوده است.
9. reductio
10ـ محال داراى سه اطلاق است: 1. محال ذاتى; 2. محال وقوعى; 3. محال عادى. «محال ذاتى» فرضى است که خود مشتمل بر تناقض باشد. اگر چیزى را فرض کنید که خود این فرض تناقض است، محال ذاتى است. فرض کنیم کوهى در همان حالى که کوه است، ذرّه اى بیش نباشد; خدا در همان حالى که خداست، مخلوق باشد، خود این فرض متناقض و محال است. «محال وقوعى» خود فرض مشتمل بر تناقض نیست، ولى تحقّق آن فرض، مستلزم تناقض است; مثلاً، فرض معلول (مانند انسان) مشتمل بر تناقض نیست، ولى وجود انسان بدون علتى که براى وجود حتماً به آن نیازمند است، محال مىباشد; زیرا تحقّق آن مستلزم تناقض است. محال ذاتى و محال وقوعى را «محال عقلى» مىنامند. «محال عادى» آن است که این پدیده علتى دارد که عادتاً از راه آن به وجود مىآید، ولى ممکن است علت دیگرى داشته باشد که گاهى هم استثناءً از راه آن علت به وجود مىآید. ما وقتى دیدیم علت عادى آن نیست، مىگوییم: محال است به وجود آید، ولى این محال را با مسامحه مىگوییم; چون فرض کردیم استثناء هم دارد و گاهى از راه غیرعادى وجود پیدا مىکند. پس چیزى است ممکن الوقوع و اگر ممکن الوقوع شد، ممکن است قدرت خدا به آن تعلق بگیرد و نه تنها امکان دارد، وقوع هم دارد، معجزات همه چنین هستند; یعنى از راه علل غیرعادى تحقق مىیابند که در اختیار ما نیست. با توجه به توضیحات مزبور، قدرت خداوند به محال عقلى تعلق نمىگیرد; زیرا قابلیت ایجاد دارد. ر.ک: محمدتقى مصباح یزدى، معارف قرآن، خداشناسى، ص 135.(م)
11ـ آفریدگار یا به تعبیر فلاسفه، «علت هستى بخش» بر تمام شؤون آفریده و معلول مسلّط است; یعنى اصل وجود و تمام اوصاف و خصوصیات مخلوق وابسته به آفریدگار و خالق اوست. بنابراین، فرض مخلوقى [سنگ] که آفریدگارش نتواند آن را بلند کند یا تغییرى در آن ایجاد کند، مستلزم فرض حالتى است که هم آفریدگار باشد و هم نباشد و این چیزى جز تناقض و اجتماع نقیضین نیست. اما رابطه سازنده قایق با خود قایق چنین نیست.(م)
12. Self - Coherent
13. Possibility
14. St. Thomas, Loc. cit
15ـ اما در نهایت، این روش نیز بر همان روابط منطقى روش اول استوار است.
16. theologian