تجدّدگرایى
Article data in English (انگلیسی)
تجدّدگرایى
یارعلى کرد فیروزجایى
در تعریف «تجدّد» (مدرنیته) (Modernity) مى توان گفت: تجددگرایى عبارت است از یک جریان و روند فرهنگى در زمینه هاى اقتصادى، سیاسى، اجتماعى، علمى و... که با محوریت انسان و تکیه بر آزادى همه جانبه او و نیز اعتماد به عقل بشرى و اصالت دادن به فرد، درصدد تحلیل همه اشیاء اعم از طبیعت، ماوراء طبیعت، ارزش ها و... برآمده است و درصدد تغییر و نو کردن دایمى و همه جانبه حیات انسانى مى باشد و بدین جهت، هرچه را که در مقابل او واقع مى شود ـ چه دین و چه آداب و سایر سنّت ها ـ نفى مى نماید.
براى پى بردن به مدلول واژه «مدرنیسم» (تجدّدگرایى) لازم است مفهوم روشنى از واژه هاى «مدرن» و «مدرنیته» و مفاد پسوند «ایسم» در ذهن داشته باشیم. واژه «جدید» یا «مدرن» (Modern) در کاربرد معمولى به امر (شخص یا فعل یا شىء) «امروزى (Upto date) در برابر امر کهنه و متعلق به گذشته اطلاق مى شود. در این کاربرد معمولى مى توان آن را مترادف واژه «معاصر» (Ontemporary) دانست. اما در محافل علمى به امرى اطلاق مى شود که علاوه بر این که از لحاظ تاریخى جدید و امروزى است، در قالب فرهنگى اجتماعى خاصى مى گنجد. این قالب فرهنگى اجتماعى همان فرهنگ تجدّد یا مدرنیته است.1
با توجه به تعریف مذکور از «مدرنیته» و توضیحات مربوط به واژه «مدرن» از یک سو و با توجه به مفهوم پسوند «ایسم»2 (ism) در واژه «مدرنیسم»، مبنى بر این که واژه مشتمل بر آن مشیر به یک مکتب است و مقتضى است که عده اى به آن گرویده، معتقد به آن شوند، از سوى دیگر، مى توان گفت: «مدرنیسم» حیث مکتبى و اعتقادى «مدرنیته» ـ یعنى فرهنگ و تمدن جدید ـ است که در بخش هایى از جهان حاکم مى باشد. «مدرنیسم» مکتبى است که براساس آن، انسان به چیز نو و فرهنگ تجدّد، گرایش دارد و مؤلّفه ها و ویژگى هایش را مى پذیرد و به دنبال تحصیل آن ها مى رود. از این رو، اگر بخواهیم ویژگى ها و عناصر مکتب «مدرنیسم» را بشماریم، باید به ویژگى ها و عناصر «مدرنیته»، که همان فرهنگ و تمدن حاکم بر جوامع اروپایى و امریکا مى باشد، توجه کنیم. بدین سان، «مدرنیته» و «مدرنیسم» از حیث جوهرى، تفاوتى با همدیگر ندارند، جز این که «مدرنیسم» به حیث گرایشى و مکتبى فرهنگ «مدرنیته» اشاره دارد.
اگر «مدرنیسم» بدون توجه به تعریفى که از «مدرنیته» ذکر شد، ملاحظه شود، اصطلاحى مى شود که کاربردش عمدتاً به هنر و ادبیات از یک سو و بخشى از تاریخ کلیساى کاتولیک از سوى دیگر، مربوط مى شود.
تجددگرایى در هنر و ادبیات
در حال حاضر، واژه «مدرنیسم» به عنوان تعبیرى جامع و فراگیر جا افتاده است که ناظر به گرایشى بین المللى در شعر، داستان، نمایش، موسیقى، فیلم، نقاشى معمارى و دیگر رشته هاى هنرى غرب در سال هاى پایانى قرن نوزدهم است; گرایشى که بر بخش اعظم هنر قرن بیستم نیز تأثیرات شگرف و چشم گیرى داشته است.
تجددگرایى در مقام اصطلاحى، که بیانگر سبک خاصى است، جامع و مانع شمار وسیعى از جنبش هاى کوچک ترى است که معمولاً باید آن ها را در زمره طبیعت گرایى (ناتورالیسم) تاریخ گذشته دانست که ضدیت با اثبات گرایى (پوزیتیویسم) و تمایلات متضاد با بازنمایى در بسیارى از هنرمندان و اندیشمندان اواخر قرن نوزدهم ویژگى بارز این جنبش هاى کوچک تر به شمار مى رود، از این رو، مى توان آن را شامل جریاناتى همچون نمادگرایى (سمبولیسم)، امپرسیونیسم، دوره زوال و انحطاط در حوالى پایان قرن نوزدهم «فاویسم»، «کوبیسم»، «پسا امپرسیونیسم»، «فوتوریسم»، سازه گرایى، تصورگرایى و «ورتیسیسم» در دوره اى که تا جنگ جهانى اول و پس از آن ادامه مى یابد، دانست. علاوه بر این، در خلال جنگ و پس از آن، سه جریان عمده دیگر نیز سر برآوردند که آن ها را نیز مى توان در زمره جریانات متأثر از سبک «مدرنیسم» رده بندى کرد: «اکسپرسیونیسم»، «دادا»، «سور رئالیسم».
ویژگى مشترکى که مورد توجه منتقدان تجدّدگرایى بوده، حضور عنصر «آفرینش زدایى» (به تعبیر فرانک کرمود) در اشکال نوگرایانه آن است; آفرینش زدایى از درون گرایى فنى یا از خود آگاهى استعارى و کنایى.
تجددگرایى سراسر قارّه اروپا را درنوردید و در زمان هاى متفاوتى در کشورهاى گوناگون به اوج فعالیت و دستاوردهاى خود رسید.
تجددگرایى داراى عناصر سازنده و مقوّم زیبایى شناختى و شکلى خاص خود بوده و غالباً مى توان آن را به مثابه جنبشى دانست که درصدد حفظ قلمرو زیبایى شناسى در برابر نیروهاى تهدید کننده فکرى، اجتماعى و تاریخى است که حیات آن را از هر سو مورد تهدید جدّى خود قرار داده اند. رابطه آن با تفکّر و اندیشه نوین و تکثرگرایى (پلورالیسم) نوین و با جابجایى ها و تغییر و تحوّلات عظیم نظامى، سیاسى، اقتصادى، اجتماعى و عقیدتى قرن حاضر بسیار جدّى و در خور تأمّل است. عده اى معتقدند که اشکال گوناگون تجددگرایى هر کدام با عناصر و اجزاى خود; همانند تجزیه، پراکندگى، درون گرایى و بحران ـ سقوط و فروپاشى کلّ سنّت هنرها را در تاریخ بشرى، ثبت کرده اند.3
با توجه به توضیحاتى که درباره تجددگرایى هنرى بیان شده، آشکار گردیده است که «مدرنیسم» در این اصطلاح، هرچند کاملاً بى ارتباط با «مدرنیته» به معناى مذکور نیست و بلکه شاید بتوان آن را زیر مجموعه پدیده فرهنگى اجتماعى تجدّد دانست، اما غیر از «مدرنیسم» در اصطلاحى است که حیث مکتبى و اعتقادى فرهنگ نوین جوامع اروپایى را تشکیل مى دهد. «مدرنیسم» ـ معناى مکتب اعتقادى فرهنگ متجدّد اروپایى ـ اصطلاح رایج و جاافتاده اى در متون خارجى نیست، برخلاف اصطلاح اول که عمدتاً واژه «مدرنیسم» در آن به معناى سبک ادبى و هنرى خاصى به کار مى رود.
تجددگرایى در کلام و الهیات
یکى دیگر از عرصه هاى مهمى که تجددگرایى در آن منشأ تحولات و جهت گیرى هاى تازه اى بود، حوزه دین و علم کلام یا به عبارت بهتر، عرصه الهیات است. در این زمینه، تجددگرایى به صورت نهضتى براى ایجاد تغییر و تحوّل یا نو کردن آراء و عقاید کلامى، دینى و کنار گذاشتن یا دست کم جرح و تعدیل برخى از اعتقادات رایج و غالب در حوزه کلیسا و در بین روحانیان درآمد. در این زمینه، سردمداران این جریان سعى داشتند اهداف مزبور را از طریق به خدمت گرفتن نتایج و دستاوردهاى «نقد متعالى»، کشفیات علمى و بهره جستن از شرایط فرهنگ نوین عملى سازند. در انگلستان و امریکا، تعبیر «مدرنیسم» در اطلاق به روحانیان متجدّد و دیگر حامیان و هواداران لیبرالیسم دینى به کار گرفته شده، اما کاربرد اصلى آن به صورت عنوانى بود براى دیدگاه ها و نقطه نظرات گروهى از اندیشمندان و متفکران کلیساى کاتولیک رومى. این عده از سوى پاپ پیوس دهم مرتد اعلام شدند. آنان فراخوانى پروتستانتیزم لیبرال مبنى بر بازگشت به خاستگاه هاى اصیل، ناب و مقدس را رد نمودند و در مقابل، از روند گسترش و تکامل مسیحیت در تاریخ استقبال کردند. در نظر آنان، جزمیات، اصول خشک و متعبّدانه و مراسم نیایش و آیین هاى عبادى کلیساهاى کاتولیک رومى نشانه مفید، مؤثر و ارزشمندى ایمان و حیات معنوى به شمار مى رفتند. اما معتقد بودند که کاتولیسیزم جدید و کامل ترى در حال ظهور است.4 این عده از روش هاى عمل گرایانه (پراگماتیسم) و روش هاى انتقادى قرن نوزدهم متأثر بودند و در صدد بودند در مسائلى که تا آن زمان بى چون و چرا تلّقى شده بودند و خارج از سیطره دخل و تصرّف آن ها و به عبارت دیگر، در هاله اى از تقدّس قرار داشتند، به کنکاش و چون و چرا بپردازند. این واژه در توسعه هاى هم زمان با نهضت یادشده در کاتولیک، در پروتستانتیزم و یهودیت اصلاح شده نیز کاربردهایى دارد.5 با توجه به همه توضیحاتى که ذکر شد، مى توان دریافت که این نهضت دینى در برخى از ارزش هاى این دوره از تاریخ فرهنگى، که معمولاً با «مدرنیته» یا «مدرنیسم» به آن اشاره مى شود، سهیم است، اما کاملاً غیر از آن است. «مدرنیسم» در اصطلاح نهضت دینى مذکور، دایره اى مضیّق و مفادى دینى دارد، اما «مدرنیسم» در اصطلاح مکتبِ فکرى گرایشىِ جامعه نوین دایره اى بسیار گسترده دارد، به گونه اى که شاید بتوان گفت: حتى خود دین و حوزه هاى مربوط به آن را نیز شامل مى شود و مفاد آن اساساً غیردینى و یا ضدّدینى است.
اشتراکات مظاهر گوناگون تجددگرایى
اگر بخواهیم به چند ارزش کلى، که بیش تر مظاهر تجددگرایى ـ اعم از هنر، فرهنگ و تمدن، فلسفه، علم، دین و... ـ را در بر مى گیرد، اشاره کنیم، پیش از هر چیز، باید به شوک معرفتى توجه کرد. پیش از عصر جدید، انسان ها بر فهم عرفى واقع گرا و اثبات پذیر خویش تکیه مى کردند و بدین سان، از نوعى آرامش خاطر در مقام معرفت برخوردار بودند، اما در عصر حاضر گویا انسان به این نتیجه رسیده که معرفت هاى او واقع گرایى و واقع نمایى ندارند و یا ـ به اصطلاح ـ یک شوک معرفتى ایجاد شده است. بر همین اساس، «شک» یک ارزش مى شود و جزم و یقین از قدر و ارج مى افتد و دین نیز از واقع گرایى و واقع نمایى باز مى ماند، به گونه اى که مسائلى مانند خدا، قیامت و فرشتگان در نهایت ساخته و پرداخته ذهن و روان انسان و به تعبیرى دیگر، انسانى به شمار مى روند. این دیدگاه حتى دین را نیز امرى دنیوى و نامقدّس مى شمارد که به عنوان یکى از مظاهر «سکولاریسم» در جاى خود مورد بحث و پژوهش قرار مى گیرد.
نکته مهم دیگر ـ که مى تواند برآمده از نکته قبلى باشد ـ این است که فرهنگ تجددگرایى از قبول «واقعیت عینى» مستقل از فهم انسان ولى قابل دسترس آن، شانه خالى مى کند و به بعد انسانى ادراک یا مشاهده روى مى آورد. در واقع گرایى (رئالیسم) سنّتى، هنرمندان و منتقدان، متفّکران اجتماعى و دانشمندان و علماى دین فکر مى کردند که درباره واقعیتى طبیعى یا اجتماعى یا روان شناختى یا ماوراى طبیعى به طور مستقیم و بلاواسطه اظهارنظر مى کنند، اما تجددگرایى از این عمل واقع گرایانه اساساً روى گردان است. به مثال ذیل توجه کنید: در علوم طبیعى، الگوى بزرگ جهان عینى ثابت و خارجى مبتنى بر مکانیک نیوتنى بود. انیشتین این ساختار عقلانى و منجسم را با تغییر توجه از ذات واقعیت به ذات متحیّث (به حیثیت مدرک بودن) و از آنچه ارتباط بلاواسطه ما با طبیعت تلقى شده بود، به مشاهده ما از آن طبیعت، به تدریج تضعیف کرد. انیشتین در سال 1905 در مقاله اش درباره «نسبیت خاص» نپرسید که زمان چیست، بلکه پرسید: ما چگونه زمان را اندازه مى گیریم؟ او پرسید که منظور ما از زمان یک حادثه چیست. در نظریه «نسبیت»، بُعد و حیثیت مورد مطالعه، نه یک انطباع ذهنى است و نه یک توصیف ضرورى و ثابت یک شىء یا حادثه خارجى. در مقابل مى توان آن را به عنوان وضعیتى بینابین ـ و از حیث ادبى یک واسطه ـ بین مشاهده گر و پدیدار مورد مشاهده در نظر گرفت. این وضعیت بینابین موقعیت معرفت شناختى مختص به تجدد گرایى است. این وضعیت نه بر فاعل شناسا (سوژه) تأکید مى کند و نه بر متعلّق شناسایى (ابژه)، بلکه بر عمل مشاهده انسانى، که به یک واقعیت مفروض تعلّق گرفته است، تأکید مى کند، اما هرگز ثابت نشده است که آن واقعیت مفروض باید خارج از مشاهده گر واقعیت داشته باشد. این مثال بیانگر موقعیت معرفت شناختى «مدرنیسم» در علم است. در هنر نقاشى، «کوبیسم» به جاى این که به شیئى که متمثل مى شود توجه کند، به چگونگى تمثّل آن توجه مى کند. به عنوان فلسفه تجدّدگرا مى توان از نهضت «پدیدارشناسى» نام برد (چرا که این مکتب واقعیت خارجى را بین الهلالین قرار داده از آن بحث نمى کند و به آنچه براى ذهن پدیدار مى شود، بذل توجه مى کند.)
نکته قابل توجه دیگر این که در این دوران، فرهنگى ارزشمند و محترم شمرده مى شود که پیشرو، سنّت شکن، غیرمعمول و نامتداول باشد. فرهنگ متجدّد نه تنها رایج نمى باشد، بلکه ضدّ امر رایج و شایع است و از این رو، همواره در تغییر مى باشد.6
-
پى نوشت ها
1. molcolm waters, the meaning of modernity, in modernity, ed: M. waters, Routledge, london, pp. xi - xii
2. Thomas Vargish, "modenism" in Routledg Encylopedia of philosophy, ed. E. Craig (Routledg, london & NewYork, 1998) , p. 447
3ـ راجر اسکراتن، ملکم برادبرى، "مدرنیته و مدرنیسم"، ریشه شناسى و مشخصه هاى نحوى»، مدرنیته و مدرنیسم، ترجمه حسینعلى نوذرى، تهران، نقش جهان، 1378، 91 ـ 93
4ـ همان، ص 93ـ94
5. Thomas Vargish, Opcit , p. 447
6. Ibid, pp. 447 - 449