آسیب شناسى جامعه دینى و نقش حکومت در آسیب زایى آن از منظر نهج البلاغه
Article data in English (انگلیسی)
آسیب شناسى جامعه دینى و نقش حکومت در آسیب زایى آن از منظر نهج البلاغه
محمدرضا آقایى
جوامع انسانى در طول تاریخ خود، همواره از انواع انحرافات و آسیب هاى اجتماعى رنج برده اند لیکن هر قدر به دوران جدید نزدیک تر مى شویم، همان گونه که بر حجم آسیب هاى اجتماعى تهدیدکننده افزوده مى شود، بر میزان تلاش ها و کوشش ها در جهت رفع ناهنجارى ها و ایجاد زمینه هاى مناسب براى عدم بازگشت به وضعیت هاى نامطلوب نیز بیش تر مى شود. خاستگاه بحث در زمینه این تلاش و کوشش را مباحث آسیب شناسى تشکیل مى دهد. «آسیب شناسى» بحث و مطالعه درباره علل بیمارى و عوارض و علایم غیرعادى است که در مباحث اجتماعى اختلال ها، بى نظمى ها و نابسامانى هاى اجتماعى را با سه هدف عمده زیر بررسى مى کند:
1. مطالعه و شناخت آسیب ها و علل پیدایش آن;
2. پیش گیرى از وقوع انواع انحرافات در جامعه با هدف بهسازى محیط زندگى جمعى;
3. درمان انحرافات اجتماعى با به کارگیرى روش هاى علمى و استفاده از شیوه هاى مناسب.
بنابراین، مطالعات آسیب شناسى اجتماعى با هدف تشکیل و تأمین فرایندهاى سه گانه شناسایى، تشخیص و پیش گیرى یا درمان صورت مى گیرد که برایند آن، ارائه پیشنهاد و راه حل هاى مناسب براى رفع آفات و آسیب هاى اجتماعى و دفع آسیب هاى محتمل است.
روش شناسى آسیب هاى اجتماعى
پیش از بررسى روش شناسى آسیب ها، لازم به ذکر است که در این مقال، به دلیل وسعت بحث آسیب شناسى و عدم مجال کافى براى بررسى همه آن ها، آسیب ها در دو بخش عمده فرهنگى و سیاسى بررسى مى شوند.
امراض و اختلالات اجتماعى و فرهنگى برخلاف امراض و اختلالات روانى و جسمانى، داراى تعاریف روشنى نیستند و از این رو، ممکن است یک آفت و آسیب براى جامعه اى آسیب و براى جامعه اى دیگر، کاملاً عادى و بهنجار جلوه کند. درعین حال، وظیفه شناسایى و تشخیص آسیب هاى فرهنگى در جوامع دینى، از آن رو که عناصر دینى با عناصر فرهنگى در آمیخته اند و فرهنگ جامعه شکل دینى به خود گرفته، داراى محتوا و معیارهاى دینى است، تا حدى آسان به نظر مى رسد; چرا که معیارها و ضوابط دینى برگرفته از قرآن و سنّت عمدتاً ثابت و لایتغیّر است، بر خلاف جوامع لائیک که از چنین معیارهایى تهى است و همه چیز به محک عرف عام و تشخیص مردم سنجیده مى شود. بر این اساس یکى از شیوه هاى بررسى آسیب هاى اجتماعى را مى توان قضاوت عرف مردم دانست که به جوامعى اختصاص دارد که از الهامات و رهنمودهاى دین فاصله گرفته اند.
شیوه دیگر عمدتاً بر فردیت و عقلانیت فردى تکیه دارد و در آن عقلانیت و ذهنیت فرد جایگزین سایر منابع شناختى مى گردد. از مشخصه هاى این شیوه، فردگرایى و گرایش به ذهنیت و داورى شخصى است. این جا نقطه عزیمت تکثرگرایى است که خود به طور طبیعى، عامل ایجاد نوعى هرج و مرج در ساختار فرهنگى جامعه مى باشد و در نتیجه، بى ثباتى سیاسى، اقتصادى، تربیتى و حتى دینى را به دنبال دارد.
دو شیوه یادشده بجز مواردى که به حسن و قبح ذاتى و عقلى مربوطند ـ که خود مؤید شرع هستند ـ به دلایل متعدد که در جاى خود قابل اثبات اند کارایى لازم و کافى را در بحث آسیب شناسى ندارند;1 بهره مندى شیوه دیگر که اختصاص به جامعه دینى دارد و از دو شیوه دیگر متمایز است. از روش هاى منطقى صحیح و استدلال هاى عقلانى و همچنین استفاده از منابع دینى ـ از جمله قرآن و سنّت اهل بیت(علیهم السلام) ـ مى باشند.
از آن جا که بحث این مقاله بررسى آسیب شناسى و آسیب زدایى در جامعه دینى است و نهج البلاغه به عنوان یکى از منابع معتبر در مجموعه منابع دینى، عهده دار تحلیل هاى عقلانى ـ اجتماعى و از جمله توجه به آفات و آسیب هاى زندگى اجتماعى مى باشد، لذا در این زمینه، از این کتاب شریف و گفتار گهربار امام على(علیه السلام)بهره بردارى شده، و به ویژه که بخش اعظمى از گفتار حضرت در دورانى است که مردم جامعه، حکومت دینى را تجربه کرده و آن حضرت حاکمیت آن را به عهده دارد.
سنّت ها و قوانین حاکم بر جامعه و تاریخ از نگاه على(علیه السلام)
بررسى علل و عوامل انحراف و انحطاط جامعه دینى به طور اساسى مبتنى بر شناخت و بررسى مجموعه اى از مبانى و پیش فرض هایى است که عمدتاً در جهان بینى دین قابل بازیافت است. نهج البلاغه در کنار قرآن کریم، یکى از محدود منابعى است که به بسیارى از این زیرشناخت ها و مبانى پرداخته و در این جهت توانسته است روزنه اى عظیم به روى صاحبان اندیشه باز نماید که از آن جمله است، بحث از قوانین و سنت هاى الهى که بر حیات بشرى و تاریخ او حاکم است. قوانین و سنن جامعه شناختى مکتب اسلام که مى توان آن را تحت عنوان سنّت هاى الهى در تدبیر جوامع نام برد; زیرا براساس جهان بینى توحیدى، علاوه بر آفرینش موجودات، تدبیر و سامان دهى آن ها نیز از سوى خداوند صورت مى گیرد. از این رو، آن دسته از تدابیر و سازمان دهى الهى که همیشگى است، و روشى غیرقابل تبدیل و تحویل دارد، به «سنة اللّه» معروف است که در معناى وسیع آن، در برگیرنده همه موجودات از جمله انسان و زندگى فردى ـ اجتماعى اوست و بر هر موجودى در هر زمان و تحت هر شرایطى یک یا چند مورد از این سنّت ها حکومت مى کند. داراى تقسیمات گوناگونى است. در این رابطه بحث در دو بخش اجتماعى و تاریخى از نگاه على(علیه السلام)بررسى مى شود که پیش از پرداختن به آن لازم است تا اشاره اى کوتاه به ویژگى هاى عمومى این سنّت ها داشته باشیم.
شهید محمدباقر صدر(رحمه الله) در کتاب سنت هاى تاریخ در قرآن سه ویژگى عمده سنّت هاى اجتماعى و تاریخى را به شرح زیر بیان مى کند:2
1. این سنّت ها منتسب به خداوندند; که براساس آن، حتى روابط حاکم بر طبیعت، جامعه و تاریخ به عنوان تجلّى افعال الهى و نشانه ربوبیت و تدبیر او در نظر گرفته مى شوند و از این رو، انسان در صحنه طبیعت، جامعه و تاریخ نیز وابسته به خداست، اگرچه این، به معناى حذف رابطه علیّت در بین پدیده ها نیست.
2. سنّت هاى الهى قابل تحویل و تبدیل نیستند;3 آن گاه که قومى و امّتى بر اثر رفتار و کردار اختیارى خود، در مسیر یک سنّت الهى قرار گیرد و پیامد سرنوشت خاصى در مورد ایشان حتمیّت پیدا کند، امکان تغییر سرنوشت او محال است. البته امکان دارد که قومى با شناخت و استفاده از سنّتى دیگر و قرار دادن خود در مسیر آن، زمینه اجراى سنّت را از بین ببرد و یا از کارایى آن جلوگیرى نماید و نیز ممکن است که سنّتى داراى شرایطى باشد که جریان آن تا تحقق شرایط ویژه اش به تأخیر بیفتد.4
3. پذیرش قانونمندى روابط اجتماعى و حوادث تاریخى هیچ گونه ناسازگارى با مختاربودن انسان ندارد; چرا که انسان با اختیار خود، زمینه اجراى سنّت هاى الهى را فراهم مى کند و خود را با انتخاب خویش، مشمول این یا آن سنّت مى سازد.5
علاوه بر این سه ویژگى دو مورد دیگر از این ویژگى ها قابل تأمل اند.
یکى این که بسیارى از سنّت هاى الهى در مورد انسان، به جامعه و زندگى اجتماعى او مربوط بوده است; به این صورت که اگر بیش تر افراد یک جامعه اقدام به انجام عملى کردند، به گونه اى که به عمل انسان ها عنوان کلّى صدق کند، در آن صورت، سنّت الهى همه را فرا مى گیرد6 و دیگرى این که سنن و قوانین اجتماعى، که پس از صدق عنوان در مورد کل افراد اجرا مى شود، اختصاص به این جهان دارد.7
اکنون پس از اشاره به این ویژگى ها سنّت ها و قوانین حاکم بر جامعه را از نگاه على(علیه السلام) در نهج البلاغه مورد بررسى قرار مى دهیم:
الف. هدایت همیشگى در جامعه بشرى: على(علیه السلام) در نهج البلاغه به تبع قرآن حکیم، هدایت الهى را به طور مستمر، شامل حال انسان ها دانسته، مى فرماید: «راستى که اگر دیده بگشایید، حقیقت در نگاهتان نشانده اند و اگر گوش فرادارید، حقایق لازم را در گوشتان فروخوانده اند و اگر هدایت را پذیرا باشید، شما را ره نموده اند.»8
ب. آزمایش حتمى و دایمى: بشر به حکم ضرورت، در سرتاسر زندگى، از آغاز تا پایان، تحت آزمایش الهى است. از این رو، تمام اعمال او محکى است براى سرنوشت ابدى او که در بخش هاى گوناگون نهج البلاغه، مى توان ردّ آن را گرفت. نمونه اى از آن در نامه اى است که حضرت به معاویه نوشته، در آن یادآورى مى کند: «بى گمان، خداى سبحان دنیا را مقدمه اى براى زندگى پس از آن قرار داده و آن را براى مردم بوته آزمونى خواسته است تا هر آن که را نیکوکارتر است، بازشناسد... و ما در این این دنیا آمده ایم تا به آن آزمون شویم.»9
ج. جامعه سالم در گرو گذر از سختى ها و مشکلات: از مجموعه روایات و آیات، معلوم مى شود که تحقق امر نهایى و دست یابى به کمالات مادى و معنوى در جامعه، تنها در سایه تلاش و گذر از سختى ها و مشکلات میسّر است. على(علیه السلام) نیز در خطبه 88 بر این حقیقت صحّه گذاشته، نیل به تعالى را در سایه تحمّل سختى ها مى داند. حضرت ضمن یادآورى این حقیقت که مهلت به ستمکاران و کوبیدن آن ها جز در سایه مهلت و در رفاه قراردادن آن ها نبوده است، مى فرمایند: «خداوند استخوان هاى شکسته هیچ امتى را پیش از گذراندن دوران سختى و فشار ترمیم نکرده است.»10
د. اعمال ناپسند; عامل سقوط و هلاکت: از آن جا که محتواى باطنى و روانى ملت ها ـ به طور عموم ـ مى تواند پایه ها و زیربناهاى اساسى تغییرات و حرکات در طول تاریخ بشر باشد، نهج البلاغه زشت کارى ها را از جمله عوامل منع برکات الهى و در نهایت، سقوط و هلاکت امت ها برشمرده، به عنوان آسیبى جدّى براى جامعه به آن اشاره کرده است: از طنین فاجعه هایى که بر امت هاى پیشین ـ به کیفر بدکارى ها و زشت کردارهاى آن ها ـ فرود آمد، دورى کنید و در احوال نیک و بد، چگونگى آن ها را به یاد آورید و از این که به چنان سرنوشتى دچار آیید، بهراسید!11
و در ادامه مى فرماید:
«بپرهیزید از هر جریانى که ستون فقرات امت هاى پیشین را در هم شکست و نیروهایشان را به تحلیل برد; یعنى از کینهورزى دل ها به هم، سینه تنگى و تنگ نظرى متقابل، پشت کردن به یکدیگر، روى گرداندن از هم و ناهمکارى دست ها با یکدیگر.»12
هـ. گشایش، عزّت و امنیت در سایه ایمان: حضرت ضمن دعوت مؤمنان به تأمّل در احوال گذشتگان به این نکته توجه دارند که در دوران طاغوت ها و فراعنه، کسانى که صبورى پیشه کنند و از سوءرفتار آن ها به خدا پناه ببرند، گشایش و عزّت الهى را به ارمغان مى برند: «در سرگذشت مؤمنان پیشین نیز نیک بیندیش که در سختى ها و بلاهاى بالاینده چگونه بودند... فرعون هاى زمان آنان را به بردگى گرفته بودند و به سخت ترین شکل شکنجه مى دادند... تا این که خداوند تبارک و تعالى دید که آنان در محبت او، تمام ناملایمات را تحمّل مى کنند و انواع ناملایمات را از ترس او پذیرایند... پس تنگناى گرفتارى هایشان را به گشایش و خواریشان را به عزّت تبدیل کرد... و از کرامت خداوندى چندان بهره بردند که در عالم آرزو، رسیدن به آن همه را ناممکن مى دانستند.»13
ح. مستضعفان; وارثان زمین: اگر یکى از اهداف عالى حکومت اسلامى و جامعه دینى و جهت حرکت آن، رهانیدن بشریت از استضعاف باشد، على(علیه السلام)نیز به تبع قرآن، یادآور مى شوند که دنیا پس از سرکشى و چموشى هایى که علیه خوبان دارد، در نهایت، با آن ها سر سازش خواهد گذاشت: «دنیا از پس دورانى که سرکشى کند، با ما همچون اشترى چموش با فرزند خود مهربان خواهد شد.»
در این جا، حضرت این آیه را تلاوت کردند: «نرید ان نمنَّ على الذین استضعفوا فى الارضِ و نجعلهم أَئمَّةَ و نجعلهمُ الوارثین.» (قصص: 5)
ى. پیروى و اطاعت از اهل بیت(علیهم السلام) تنها راه نجات جامعه انسانى: در بخش هایى از نهج البلاغه، آن جا که حضرت درصدد معرفى پیامبر گرامى و توصیف اهل بیت(علیهم السلام) و همچنین شخص خود مى باشد، این گونه برداشت مى شود که سرنوشت محتوم جامعه بشرى و آینده قطعى دولت ها و حکومت هاى جهان، تن دادن به پیروى از سنّت اهل بیت(علیهم السلام) خواهد بود; آن جا که مى فرماید:
«از این امّت، هیچ کس نیست که با آل محمد ـ که درود خدا بر او و خاندانش باد ـ شانه به شانه بساید. و آن دیگران که همواره ریزه خوار خوان نعمت ایشان هستند، هرگز نمى توانند با آنان پهلو بزنند، که این خاندان پایه و زیرساخت دینند و تکیه گاه یقین، تندروان به سویشان بازآیند و واپس ماندگان کُند رفتار ناگزیرند که خود را به ایشان رسانند.»14
اشتراک جوامع در قوانین جامعه شناختى
«جامعه» از نقطه نظر جامعه شناسى، گروهى متشکل از موجودات انسانى را گویند که با پیوندهایى از نوع روانى، زیستى، فنى و فرهنگى با یکدیگر همبستگى داشته و به طور عمده، داراى گستره اى بسیار و داراى یک سرزمین تلّقى مى شوند که داراى تداوم و استمرار بوده به عنوان یک واحد معنادار در سازمان هستى، هم فرد را در برمى گیرد و هم جایگزین آن مى شود، در آن مشارکت کم و بیش فعّالانه وجود داشته، داراى تمایزات درونى از لحاظ فعالیت ها و نقش هایى مى باشد که در سایه آن، ارضاى نیازهاى گوناگون از نوع فرهنگى، دینى، روانى و جسمانى صورت مى پذیرد.
در این جا، پیش از بررسى علل و عوامل انحطاط جامعه و آسیب شناسى آن، مناسب است، تا از نظرگاه على(علیه السلام) ویژگى مشترک و بارز جوامع یعنى اشتراک همه در قوانین جامعه شناختى مورد مطالعه قرار گیرد، سپس بحث آسیب شناسى پى گیرى شود.
با مطالعه منابع دینى و روایى و همچنین بررسى گفته هاى جامعه شناسان و مردم شناسان، معلوم مى شود که سیر حرکت امّت ها در طول تاریخ، نظیر هم و یکسان است. در حقیقت، نوعى مشابهت و اشتراک در امور و پدیده هاى اجتماعى در طول تاریخ بشر مشهود است; به این معنا که انسان ها در طول حیاتشان، صرف نظر از تعلّقات طبیعى، جغرافیایى، وابستگى هاى نژادى، ملیتى و همچنین صرف نظر از انتساب به زمان و عصر خاصى، مسیر مشترکى طى مى کنند. از این نظر، شباهت و تکرّر وجه مشخصه رفتار عمومى و نوعى بشر در تمام اعصار و جوامع مى باشد.15
آثار و نتایجى ک بر قبول ]و یا احیاناً انکار[ اشتراک جوامع در قوانین جامعه شناختى مترتّب مى شود، از اهمیت فراوانى برخوردار است. قبول و اعتقاد به اشتراک جوامع، در این سلسله قوانین بدین معناست که جامعه هاى متعدد شبیه افراد یک نوع واحدند; یعنى هویت، ذات و مقوّمات یکسان دارند. از این رو، مى توان فرهنگ ها و نظام هاى ارزشى گوناگون را با یکدیگر مقایسه کرد، البته با توجه به این نکته که نباید وجود قوانین مشترک بین انسان ها را دستاویز انکار تفاوت هایى کرد که مسلّماً در بین گروه ها و اقشار جامعه ها وجود دارد. در نتیجه، گروه ها یا قشرهاى اجتماعى و نیز جوامع گوناگون على رغم اختلافات تکوینى که با یکدیگر دارند، از وجوه اشتراک و تشابه تکوینى خالى نیستند. این وجوه اشتراک هم پایه قوانین تکوینى جامعه شناختى مشترک مى شوند و هم منشأ قوانین تشریعى اخلاقى و حقوقى مشترک.16
این نتایج، هم از آیات شریفه قرآنى استنتاج مى شود، آن جا که حکمت نقل سرگذشت اقوام، عبرت آیندگان شده است، (یوسف: 111) و هم آن جا که دعوت به سیر در زمین مى کند (آل عمران: 137 / انعام 11).
على(علیه السلام) در این باره در بخشى از وصیت خود به امام حسن مجتبى(علیه السلام)مى فرماید: «بر پایه رویدادهاى تاریخى گذشته، در مورد آینده استدلال کن.»17
و یا در بخشى دیگرى از همین وصیت نامه مى فرماید: «فرزند عزیزم، هرچند که من به اندازه تمام نسل هاى گذشته عمر نکرده ام، اما در کار آنان نیک نگریسته ام، در اخبارشان اندیشیده ام و در میان آثار به جاى مانده از آنان گردیده ام، آن چنان که خود یکى از آن شده ام.»18
و یا در خطبه اى دیگر حضرت به این نکته اشاره دارد که: «اى بندگان خدا، بى گمان زمانه آیندگان را مى راند; چونان که گذشتگان را راند.»19
در توصیه اى هم به حارث حمدانى فرمودند:
«از گذشته دنیا، آینده اش را چراغ عبرتى بساز; چرا که پاره هاى تاریخ با یکدیگر همانند باشند و در نهایت پایانش به آغازش مى پیوندد.»20
مجموعه این مباحث علاوه بر این که زمینه مناسبى براى بخش هاى آینده فراهم مى آورد، در عین حال، معلوم مى گرداند که به راحتى مى توان از تاریخ و جوامع در آن عبرت آموزى کرد و جامعه آینده را از عوامل مخرّب تکرار شونده مصون داشت و دست کم کسانى یا گروه هایى را که در این امر خطیر مسؤولیت دارند، تشخیص داد. حال با توجه به این مقدّمه به بررسى علل و عوامل عمده فرهنگى ـ اجتماعى انحطاط جامعه از نگاه على(علیه السلام)مى پردازیم:
علل و عوامل انحطاط جامع
شاید بتوان گفت: نقش تخریبى جهل و نادانى در زندگى بشر با عمر او همسان است، اعم از جهالت قبایل و اقوام بى فرهنگ یا جهالت حاکمان مستبد و یا جهالت همراه با تظلّم انسان هایى که به این حاکمیت تن مى دهند. در بخش هایى از نهج البلاغه، جهل به عنوان یکى از عوامل عمده سقوط و نابسامانى انسان تلّقى شده است:
«اى بندگان خدا، بر جهل خویش تکیه نکنید و بر یوغ هوس هایتان گردن منهید که هر که چنین کند، در لبه پرتگاهى سست پى جاى گرفته است.»21
در بخشى دیگر پس از گذر از دوران خلیفه دوم، در هنگام تشکیل شوراى خلافت، وضعیت پیش آمده را معلول جهل و نادانى دانسته، ضمن دعوت دیگران به اطاعت از خود مى فرماید:
«در آینده اى نه چندان دور، جریان خلافت را به سرنوشتى دچار مى بینید که شمشیرها آخته و عهد و پیمان ها شکسته خواهد شد; چنان که گروهى از شما در حالى که جاهلان گذشته را پیرو هستید، گمراهانى را رهبر شوید.»22
و بالاخره حضرت در خطبه «قاصعه» از جمله عوامل عمده وحدت شکن را جهالت دانسته، تزلزل و تفرقه بین امّت واحده را ناشى از روى آوردن به نادانى مى داند:
«زنهار که اینک دست از رشته طاعت کشیده اید و با احکام جاهلیت بر دژ الهى، که فراگردتان کشیده شده است، شکاف وارد آورده اید.»23
ب. ظلم و ظلم پذیرى
بخشى از سخنان حضرت گویاى این است که وجود روابط ظالمانه در جامعه و همچنین تن دادن به ظلم، زمینه هلاکت و نیستى جامعه را فراهم مى کند. در روابط اجتماعى، ظلم حاکى از توزیع نامساوى و تقسیم ناعادلانه ارزش هاى مطلوب اجتماعى در بین گروه هاى جامعه است; همان گونه که موروثى شدن ریاست و سلطنت در بین خاندان، قبیله، یا نژادى خاص و محروم ماندن سایر اصناف از دست یابى به آن و محروم کردن افراد جامعه از اظهارنظر در مورد امور مهمّ سیاسى و حوادث مهم اجتماعى بیانگر وجود ظلم در جامعه است.
در این رابطه، حضرت در مقام بیان بعضى از علل انقراض اقوام گذشته مى فرماید:
«اما بعد، همانا آنان ]حاکمان ظالم[ که پیش از شما بودند، هلاک شدند; آنان حق مردم را ندادند و آنان را با رشوه خریدند و به راه باطلشان بردند و آنان نیز پیروى کردند.»24
همچنین در بخشى از نامه حضرت به مالک آمده است:
«اى مالک! هرگز مباد که خود بگویى مرا فرمان روایى داده اند، فرمان مى دهم و باید بى درنگ اجرا شود که این سیاه کننده دل، ویرانگر دین و عامل نزدیکى به دگرگونى ها و انفجارهاست.»25
و در بخش دیگرى از این نامه مى فرماید:
«و هیچ چیز همچون ستمگرى، نعمت خدا را دگرگون نمى کند و کیفر او را نزدیک نمى سازد که خداوند شنواى دعاى ستم دیدگان است و در کمین ستمگران.»26
بنابراین، همان گونه که ابن خلدون نیز در مقدمه خود یادآور مى شود، پدید آمدن ویرانى و نقصان در جامعه به علت ستمگرى و تجاوز و همچنین تن دادن به ظلم و جور، از واقعیات اجتناب ناپذیر است و فرجام ناسازگار آن به دولت ها برخواهد گشت.27
ج. اختلاف و پراکندگى; زمینه شکست ملت ها
شهید مطهرى در کتاب جامعه و تاریخ، در زمینه علل و عوامل انحطاط جامعه، چهار عامل عمده را در این زمینه مورد تأکید قرار داده و آیات قرآنى ناظر به آن ها را نیز یادآور شده است.28عبارتند از: بى عدالتى و ظلم، تفرقه و پراکندگى، ترک امر به معروف و نهى از منکر و گسترش فساد. از این مجموعه عوامل، شاید مسأله تفرقه و پراکندگى بیش ترین ضریب را داشته باشد، لذاست که در سراسر خطبه «قاصعه»، مسأله اتحاد و اختلاف اساسى ترین محورى است که بر آن به عنوان زمینه پیروزى و شکست جوامع تکیه شده است. نکته قابل توجهى که در این خطبه مشهود است، ارتباط این مسأله با استکبار است; به این معنا که اتحاد طبیعى آن گاه پیش مى آید ک رهبران جامعه از استکبار و خودمحورى و منیّت وارسته باشند و از در دوستى با مردم درآیند و بجز خدمت، هدف و انگیزه اى دیگر مطرح نباشد و چنین است که انگیزه هاى شخصى، صنفى و طبقاتى که از آن به عنوان زمینه هاى اصلى پراکندگى یاد مى شود، همه در خداپرستى حل شوند، وگرنه ناگزیر نمودهاى استکبار زمینه پراکندگى ها خواهد بود.[29
حضرت دراین باره در بخشى از این خطبه مى فرماید:
«از هر جریانى که ستون فقرات امّت هاى پیشین را در هم شکست اجتناب کنید... اینک با دقت به سرنوشت و پایان کار ایشان بنگرید، هنگامى که پراکندگى فراز آمد و رشته هاى همیشگى فرو گسست و شعارها و باورها دو گانه شد، اختلاف شاخه شاخه شان کرد و گروه گروه در هم آویختند، خداوند تن پوش کرامت و بزرگوارى را از تنشان بیرون آورد و نعمت هاى فراوانش را از آنان باز گرفت و تنها قصه ها و خبرهاشان شما را باقى ماند تا عبرت آموزان شما را پندى باشد.»30
در همین زمینه، حضرت به نفى تشتت طرح ها و انحراف به چپ و راست اشاره کرده، مى فرماید: «بى راهه هاى چپ و راست جز به گمراهى نمى انجامند و از میان این دو، راه اصلى مى گذرد.»31
از جمله پیامدهاى اختلاف و تفرقه، ایجاد درگیرى هاى داخلى و درون گروهى است که کرامت انسانى و اسلامى را در معرض تهدید قرار مى دهد. در عین حال خود، منشأ پراکندگى ها و جدایى هاى دیگر خواهد شد. از این رو، حضرت در بخشى دیگر از سخنان خود ضمن دعوت والى و مردم به رعایت انصاف بین یکدیگر مى فرماید:
«هنگامى که ملت بر زمامدار خود چیره شود و زمامدار با ملت خود از در زورگویى درآید، اختلاف کلمه روى مى دهد، نشانه هاى جور آشکار مى شود، دغل کارى در دین افزایش مى یابد و راه هاى اصلى سنّت بى رهرو مى ماند، هوا و هوس مبناى عمل قرار مى گیرد و احکام به تعطیلى کشانده مى شود.»32
در واقع، حضرت عدم هماهنگى در رعایت حق میان والى و مردم را از مصادیق اختلاف تلقى کرده، در عین حال، آن را تشدیدکننده اختلاف و درگیرى هاى داخلى بین مردم و حکومت مى داند.
د. بى تفاوتى در یارى حق
یکى دیگر از علل عمده گسترش انحرافات اجتماعى و زمینه سقوط جامعه، در کنار ظلم و ظلم پذیرى و اختلاف، بى تفاوتى در یارى حق، سهل انگارى و تسامح در احقاق حقوق مظلومان است. از این رو، حضرت در موارد متعددى مردم را از خطر بى تفاوتى آگاه ساخته، داشتن روحیه مبارزه و عدم سکوت در مقابل ظلم را یادآور شده اند:
«اى مردمان، اگر شما در یارى حق بى اعتنا نمى ماندید و در کوبیدن باطل سستى نمى کردید، کسانى که به هیچ روى همسنگ شما نبودند، در شما طمع نمى کردند و اینان که امروز در برابر شما نیرو گرفته اند، چنین نیرومند نمى شدند. اما افسوس که چونان بنى اسرائیل، به سردرگمى دچار آمدید! به جان خودم سوگند که این سردرگمى هر روز فزونى خواهد یافت! چرا که شما حق را پسِ پشت نهادید و همراه با بریدن پیوند خویش از نزدیک ترین کسان، به دورترین و بیگانه ترین آن ها پیوستید.»33
همچنین حضرت درخصوص بى تفاوتى مردم در برابر آسیب هاى اجتماعى مى فرماید: «فساد چهره نموده است، اما کسى به انکار وتغییرش برنمى خیزد و در پرخاش به آن، هیچ فریادى به گوش نمى رسد.»34
هـ. ترک امر به معروف و نهى از منکر
بى شک، هر جامعه اى زمانى بالنده و با نشاط خواهد بود که عوامل اساسى پیوند دهنده افراد، نهادها و بخش هاى گوناگون آن، که عبارت از عوامل ذهنى، معنوى و فرهنگى است، همچنان مقاوم و مستحکم باقى بمانند و خللى شیرازه درونى آن ها را سست نکند. تواصى به ارزش ها، هنجارها و معروف هاى جامعه و تناهى از بدى ها و منکرهاى اجتماعى، بر قوّت و استحکام و شیرازه نظام باطنى و معنوى مى افزاید و آن را از آسیب پذیرى مصون مى دارد. از این رو، نظارت ملّى و مراقبت عمومى، شرط بقا و بالندگى یک جامعه پویاست و در مقابل، ترک آن، ناامیدى مرگ تدریجى، انقراض را در جامعه به همراه داشته، قوام دین را سست مى سازد و این زمانى است که باید شاهد تسلط بدان بر خوبان و تعطیلى تمام خوبى ها بود.
در این باره حضرت در بخشى از خطبه «قاصعه» مى فرماید:
«به درستى که خداوند سبحان دوران گذشته را که پیش از شما بودند، مورد لعن قرار نداد مگر به سبب آن که آنان امر به معروف و نهى از منکر را ترک کردند، پس او سفیهان و نادانان را به سبب ارتکاب معصیت و تحمل کنندگان گناه را به سبب ترک بازداشتن آن ها مورد لعن قرار داده است.»35
و در نامه 47 در وصیتى به فرزندشان فرمودند:
«امر به معروف و نهى از منکر را وامگذارید که بدترین شما حکم رانى بر شما را به دست مى گیرند و آن گاه هرچه دعا مى کنید، از شما پذیرفته نمى شود.»
اگر در جامعه اى دینى امر به معروف و نهى از منکر ترک شود، باید در انتظار رفاه زدگى و نیل به بهره مندى هاى مادى بدون گرایش به معنویات بود که سرانجامى جز سقوط جامعه دینى نخواهد داشت و همان گونه که حضرت بیان مى دارند، آغاز افول جریان انقلاب و دین را در آن جستوجو نمود:
«آگاه باشید که در روند کنونى، باید افول جریان انقلابتان، گسستن پیوندها و حاکمیت کوچک ترانتان را منتظر باشید! و آن به هنگامى خواهد بود که مست شوید; نه از مى خوارگى، بلکه از تن آسایى و گشایش در زندگى. و سوگند خورید، نه از روى بى اختیارى، و دروغ گویید، نه از روى ناچارى، و آن هنگامى است که بلا شما را چنان گزد که دوش شتر را از جهاز آسیب رسد که این رنج چقدر طولانى است.»36
و. حاکمیت نااهلان و انزواى صالحان
از جمله پیامدهاى انزواى صالحان، حضور حاکمان ناهل و ناصالح در جامعه است که کم ترین پیامد آن سقوط ارزش هاى اجتماعى، دینى و آغاز سقوط و انحراف جامعه است. حضرت در دوران خلافت خود، خطاب به مردمى که مکرّر سرپیچى هایى از دستورات حضرتش داشته اند، ضمن توصیف آن ها به افرادى با قلب هاى پراکنده و جان هاى ناهماهنگ و غیرمطیع مى فرماید:
«من شما را به سوى حق مى رانم، اما شما از آن گریزانید; چونان رمیدن بزها از غرش شیران. هیهات که با شما بتوانم از چهره عدالت پرده برگیرم یا کژى هاى حق را راست کنم... شما خود نیک مى دانید که هرگز سزاوار نباشد که ناموس ها، خون ها، دستاوردها، قوانین و رهبرى مسلمان در اختیار گرسنه چشمى باشد که اموال مسلمانان را میدان تاخت و تاز آزمندیش سازد، یا نادانى که با جهالت خویش، مردم را به گم راهى کشاند، یا ستمگرى که با ستم خود، از خلق فاصله گیرد، یا قدرت طلبى که از دگرگونى هاى سیاسى و دست به دست شدن دولت بهراسد و از شما گروهى ویژه را به همکارى گیرد، یا رشوه خوارى که حقوق را پاى مال کند و مسیر پرونده را در هر مرحله متوقف سازد، یا تعطیل کننده سنّت که امت را به تباهى بکشاند.»37
همچنین ایشان در پى تشریح وضعیت نامطلوب جامعه، پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و تحریف مسیر خلافت مى فرماید:
«اما همین که خداوند رسول خدا ـ که درود خدا بر او و خاندانش باد ـ فراخویش خواند، گروهى به او پس گراییدند و در مغاک انحراف فرو رفتند و بر عناصر نفوذى جاهلیت تکیه زدند و بر بیگانگان پیوستند و از آنان که مأمور به دوستیشان و وسیله ارتباطشان با حق بود، بریدند و ساختار اسلام را از بنیاد جابه جا کردند و در جایگاه غیرش نهادند; در کانون هر خطا و گناهى و در جایگاه غوطهورى در فساد و تباهى. آرى، بدین سان، سرگردان وادى حیرت شدند و درست همانند راه و روش فرعونیان در اوج سرمستى، به از خود بیگانگى دچار آمدند; جمعى از همه چیز بریدند و به دنیا تکیه زدند و گروهى دیگر در صفى جدا، در برابر دین ایستادند.»38
ابن ابى الحدید معتزلى در شرح خود بر نهج البلاغه، در شرح این بخش کلام مولى «و از آنان که مأمور به دوستیشان بودند بریدند» نوشته است:
«این جمله حضرت اشاره به فرمایش پیامبرگرامى دارد که فرمود: من دو چیز گران بها میان شما باقى گذاشتم: یکى کتاب خدا و دیگرى خویشان و اهل بیتم، که دو ریسمان کشیده شده از آسمان بر زمینند; یعنى این دو چیز اهل عالم را هادى و راهنما هستند که از هم جدا نمى شوند تا این که بر سر حوض، در بهشت بر من وارد شوند. پس چون پیغمبر در این جا کتاب خدا و اهل بیت خود را دو ریسمان نامیدند، امیرالمؤمنین هم از اهل بیت به لفظ «سبب» تعبیر نموده است و «سبب» در لغت یعنى «ریسمان».39
آنچه مسلّم است خداوند پیامبر را به عنوان داعى به سوى حق و شاهد بر حرکت خلق مبعوث کرد و آن حضرت نیز به دور از هرگونه کندى و کوتاهى رسالت پروردگار خود را تبلیغ نمود. اما مردم پاس این نعمت را نداشتند و پس از لختى، تمامى یادآورى ها را به فراموشى سپرده و از همه هشدارها بى اعتنا گذشتند40 تا جایى که حضرت مى فرماید:
«به خدا سوگند آنچه بر ذهنم نمى گذشت و به خاطرم خطور نمى کرد این بود که که عرب جریان خلافت را از خاندان او برکند یا آن که پس از حضرت، از من دریغ دارند.»41
همواره به حضرت در دوران خلافت گزارش مى رسید که سلطه یافتن یاران معاویه را بر شهرهایى از قلمرو حکومت حضرت تأیید مى کرد. از سوى دیگر، عبدالله بن عباس و سعید بن نمران، از کارگزاران حضرت در یمن شکست خورده از بسر بن ابى ارطاه به حضورش بازگشته بودند. در چنین فضاى دردآلودى، حضرت بر کرسى خطابه رفت و فرمود:
«به من گزارش رسیده است که بُسر بر یمن چیره شده است. به خدا سوگند که با چنین اوضاع و احوالى به گمان خویش آینده را چنین مى بینم که آنان با استفاده از نقطه ضعف هاى شما، دولت را در اختیار گیرند! چرا که آنان بر محور باطل خویش جمعند و شما از محور حقتان پراکنده اید. آنان در راه باطلشان مطیع رهبر خویشند و شما در راه حق خود، از رهبرتان سر مى تابید... و هم بدین سبب است که آن ها در رابطه با فرمانده هانشان، نسبت به اداى امانت ها و مسؤولیت هاشان متعهدند، اما شما خیانت را به جایى رسانده اید که اگر به یکى از شما اعتماد کنم و قدحى چوبین به او بسپارم، نگرانم که دستگیره آن را برباید.»42
آنچه گذشت، نگاهى اجمالى به عوامل عمده انحراف و انحطاط جامعه در حوزه فرهنگ و اجتماع از دیدگاه حضرت بود. در ادامه بحث، نقش حکومت در آسیب زایى آسیب هاى یادشده مورد بررسى قرار مى گیرد.
حکومت و اصلاحات اجتماعى
نقش حکومت در اصلاحات را باید در راز کارامدى و موفقیت حکومت، به ویژه نوع دینى آن که قانون الهى مبناى مشروعیت و اجراى قوانین الهى تنها وظیفه آن است، دانست. در موارد ذیل این نقش از نگاه نهج البلاغه مورد توجه قرار گرفته است.
الف. بقا و حفظ دین در سایه حکومت
با توجه به نقش حکومت در محافظت از ارزش ها و هنجارهاى عالى انسانى، از آن جا که متعالى ترین این ارزش ها در سایه وحى و آیین الهى به بشر عطا شده است، حکومت به عنوان حافظ دین و شریعت الهى، یکى از حامیان عمل به ارزش هاى دینى و گسترش آن در قالب هنجارهاست. حضرت در نامه اى به یکى از کارگزاران حکومت خود، به عنوان حامى دین اسلام مى نویسند:
«بى گمان، تو از معدود کسانى هستى که در برپایى دین، در هم شکستن غرور خیانت کاران و پاس دارى از مرزهاى این سرزمین، به نیرویشان تکیه دارم. پس در برخورد با آنچه بدان همّت مى گمارى، از خدا یارى جوى و سختى و قاطعیت را با نرمى و انعطاف درهم آمیز.»43
در زمینه اهمیت مسأله حفاظت دین در همکارى با حکومت از ناحیه مردم، این بیان حضرت قابل تأمل است: «این نشدنى است که مردم به سبب سامان بخشیدن به دنیایشان، چیزى از امور دینى را وانهند و خدا درى زیان بارتر بر آنان نگشاید.»44
ب. اصلاح مردم و توجه به طبقات مختلف جامعه
حضرت امیر(علیه السلام) در بخشى از نامه خود به مالک، وى را متوجه طبقات گوناگون جامعه کرده، اصلاح آنان را در گرو اصلاح بخش هاى دیگر دانسته به گونه اى که آن بخش ها نیز در صورتى به صلاح خواهند بود که حکومت توجه خود را بدان ها معطوف دارد; چرا که تنها حکومت دینى است که مى تواند در سایه چنین فرصتى احقاق حق دیگران نماید.
«بدان که ملت ترکیبى از قشرهاى گوناگون است که هر جزء آن، جز در پیوند با جزء دیگر سامان نمى یابد و بخشى بى نیاز از بخش دیگر نیست... و خداوند سهم خاص هر یک از آنان را در کتاب خود و سنّت پیامبرش ـ که درود خدا بر او و خاندانش باد ـ رقم زده در جایگاه بایسته اش نشانده که به عنوان پیمانى از او نزد ما سپرده است.»45
در بخشى دیگر، ضمن توجه دادن تلویحى به لزوم حکومت اصلاح مردم را در جامعه در گرو سلامت و اصلاح حکومت دانسته، حاکمیت عدل را منجى بشر و دین تلقى مى کرده و اصلاح زمان و مکان را نیز در گرو این حاکمیت مى داند:
«خداوند حقوق متقابل در روابط اجتماعى انسان ها را بخشى از حقوق خود رقم زده که بزرگ ترین بُعد آن، حقوق متقابل مردم و زمام داران است... پس خداوند آن حقوق متقابل را نظام همبستگى و راز شکوه دینشان خواسته است; چنان که اساساً ملت سامان نگیرد، جز به سامان زمام داران... پس هرگاه ملت حق والى را و والى حق مردم را بپردازد، حق در میان آنان شکوه مى یابد، راه هاى دین استوار مى گردد، شناسه هاى عدالت راست مى شود و سنّت ها در روندى فراخور جریان مى یابد. به این گونه، زمانه اصلاح مى شود...»46
در ادامه، حضرت نبود حکومت صالح را فاجعه اى براى ملت ها تلقى کرده، آن را عامل بروز بسیارى از انحرافات مى شمارد:
«ولى هنگامى که ملت بر زمامدار خود چیره خو شود و حاکم از در زورگویى وارد شود، اختلاف کلمه رخ مى دهد، نشانه هاى ظلم آشکار مى گردد و دغل کارى در دین فزونى مى یابد، راه هاى اصلى سنّت بى رهرو مى ماند، هوا و هوس مبناى عمل قرار مى گیرد و احکام به تعطیلى کشیده مى شوند و بیمارى هاى نفسانى فزونى مى گیرند;چنان که از تعطیلى حق ـ هرچند بزرگ باشد ـ و عملى شدن باطل ـ هرچند چشم گیر باشد ـ کسى احساس نگرانى نمى کند. از این رو، نیکان به ذلّت و بدان به عزّت مى رسند و بندگان از خدا کیفرى سخت مى بینند.»47
در این فراز از سخنان حضرت به حدّى نقش حکومت در اصلاح جامعه و سامان دهى آن روشن و مسلّم است که کم تر آگاهى در این باره دچار شک و تردید مى شود.
ج. حکومت; مجرى عدالت اجتماعى
همان گونه که بیان شد، فقدان عدالت و وجود ظلم از جمله عوامل عمده سقوط جامعه است. از این رو، تحقّق عدالت اجتماعى از عوامل عمده سلامت بخشى به جامعه خواهد بود که در نگاه حضرت على(علیه السلام) نیز تنها در سایه حکومت صالح مى توان به عدالت اجتماعى رسید. که به طور قطع همان گونه که اخیراً یادآور شدیم هماهنگى و همکارى مردم با حکومت، شرط لازم تحقق این هدف عالى مى باشد. از این روى، حضرت در موارد متعدد به این مهم توجه کرده است. ایشان در نامه اى به یکى از عمّال مورد اعتماد خود که پس از چندى راه خیانت در پیش گرفت، مى نویسند:
«تقواى الهى پیشه کن و اموال این مردم شریف را به آنان بازگردان که اگر چنین نکنى و خداوند بر تو چیره ام کند، در پیشگاه خدا عذرى روشن خواهم داشت و بى اندکى تردید، با شمشیر خویش خواهمت زد; همان شمشیرى که با آن کسى را نزده ام که یکسره راهى دوزخ نشده باشد. خداى را سوگند که اگر حسن و حسین کارى همانند تو مى کردند، با آنان کم تر سازشى نمى کردم.»48
همچنین در فراز دیگرى درباره بازگرداندن زمین هایى که عثمان به ناحق بخشیده بود، فرمود:
«به خدا سوگند که اگر بدان قطایع دست یابم حتى اگر به کابین زنان رفته باشد، یا به کار خرید کنیزان گرفته شده باشد، با قاطعیت همه را به بیت المال باز مى گردانم; چرا که عدل را پهنه اى گسترده است و کسى که عدالت بر او تنگ آید، بى تردید حلقه جور، او را تنگ تر باشد.»49
در نامه اى هم به زیاد بن ابیه، جانشین فرماندار بصره، که در آن زمان کارگزار حضرت بر بصره، اهواز، فارس و کرمان بود، نوشتند:
«خداى را سوگند، سوگندى مؤکد و راست که اگر به من گزارش رسد که در ثروت عمومى مسلمانان، از تو خیانتى ـ کوچک یا بزرگ ـ سرزده باشد، چنان برخورد سختى از من مى بینى که کم ارج و گران بار منزوى شوى و از متن جریان هاى اساسى جامعه بیرون افتى.»50
علاوه بر این، برخورد حضرت با جناب عقیل، برادر ایشان، از بخش هاى معروف و تکان دهنده تاریخ است که حضرت، در نهج البلاغه به شیوه زیبایى آن را بیان مى دارد.51
د. حکومت; عامل اصلاح روابط اقتصادى
یکى از محورهاى اصلى نامه حضرت به مالک، توجه دادن او به خراج و مالیات و اصلاح نحوه پرداخت این وجوه شرعى و توجه به تأمین و تکثیر منابع درآمد است که وارسى آن تنها از عهده حاکمیت جامع نگر و خواهان اصلاح برمى آید. از این رو، در بخشى از عهدنامه مالک، خطاب به او مى فرماید:
«جریان خراج را چنان وارسى کن که وضع خراج دهندگان سامان یابد که بى تردید، سامان تمامى اصناف جامعه در گرو سامان خراج و خراج دهندگان باشد و دیگران جز با تکیه زدن بر اینان سامانشان نباشد; چرا که تمامى مردم نان خور خراج و خراج دهندگانند و سزاواراست که بیش از گردآورى خراج، به عمران زمین بیندیشى; زیرا خراج جز از راه عمران به دست نمى آید و هرکه بدون عمران، خراج بگیرد، کشور را ویران و ملت را نابود مى کند و فرمان روایى اش چندان نمى پاید.»52
هـ. اصلاحات قضایى; در سایه حکومت صالح
قطعاً در جامعه اى که انحرافات همچنان دامنگستر است و قشرهاى گوناگون درموقعیت هاى متفاوت با نوعى از آن دست به گریبانند، تنها عامل اجرایى که قادر به کاهش ارتکاب جرایم بوده، مردم را به سازگارى با شعایر دین و مراعات مصالح عمومى وادار مى سازد، دستگاه قضایى و بخش هاى مربوط به آن است. البته آنچه از مطالعات جرم شناسى به دست مى آید و در تحلیل هاى جامعه شناسان از جنایاتى که همه روزه بشر در جهان متمدن با آن روبه رو مى باشد، مشهود است، این است که به دلیل نارسایى ها و کاستى هاى فراوانِ دستگاه هاى قضایى امروزى در جهان متمدن توانایى حل معضلات و قدرت مهار جرایم از کف آن ها بیرون رفته است. بنابراین، به سهولت، از طریق استدلال ساده منطقى این نتیجه حاصل مى آید که حکومت با در دست داشتن دستگاه قضایى کارامد و فعّال و در عین حال، مبتنى بر قوانین الهى، تنها راه چاره براى مهار بخش اعظم انحرافات و برگرداندن سلامت جامعه است. به دلیل چنین اهمیتى بخش قابل ملاحظه اى از نامه حضرت به مالک اشتر و همچنین مواردى را که حضرت به خصوص به قاضیان خود نوشته است، اختصاص به اصلاح امر قضا دارد. در همین باره به مالک مى نویسد:
«براى داورى بین مردم، افرادى را برگزین که نزد تو برترین هستند; آنانى که امور گوناگون و پراکنده در تنگنایشان نگذارد، برخورد خصمانه طرف هاى درگیر به خشمشان نیاورد، در لغزش خود پاى نفشارند... آن وضع داوریشان را زیاده رسیدگى کن و دست بخشش خویش را چنانشان بگشاى که نیاز خود را پاسخگو باشند و بر مردم کم تر نیازمند.»53
درباره مهار خواص و جلوگیرى از تمرّد آن ها، حضرت به مسأله اجراى حدود درباره آن ها اشاره کرده، به مالک مى نویسند:
«اعوان و انصار خویش را سخت زیرنظر بگیر. پس اگر یکى از آن ها دست به خیانت زد و مأموران مخفى تو متفقاً چنین گزارشى دادند، به همین مقدار، به شهادت آنان قناعت کن و او را زیر تازیانه کیفر بگیر و به مقدار جنایتى که انجام داده است، او را کیفر نما. سپس وى را در مقام خوارى و مذلت بنشان و نشانه خیانت بر پیشانى او بگذار.»54
و. وحدت کلمه در سایه حکومت
همان گونه که درباره عوامل انحطاط جامعه یاداورى شد، پراکندگى و تفرقه یکى از آسیب هاى جدى و ریشه اى است که در صورت عدم برخورد جدّى از ناحیه حکومت، اساس نظام اجتماعى را از هم مى گسلد و آن جاست که باید شاهد دشمنان و دشمنى هایى بود که به کم تر ذهن کسى خطور مى کند; برادران با برادران، دوستان با دوستان و همه باهم سر ناسازگارى گذاشته به تدریج، دشمنى ها اعظم بخش هاى جامعه را فراخواهد گرفت، هیچ کس به کسى مطمئن نخواهد بود و همه به سرگردانى دچار خواهند شد، گویى قلب ها چنان آفت زده مى شود که توان اندیشه نداشته، نه در محافل سرّى مى توان همرازى را یافت و نه در صحنه جامعه نیروى متعهدى را سراغ گرفت. در چنین محیطى کرهاى صاحب گوش، گنگ هاى زبان دار و کورانى صاحب چشم یافت مى شوند که نه در برخوردها صداقتشان هست و نه در هنگام گرفتارى برادرانى مورد اعتمادند.55 از بین بردن چنین وضعیت اسف بارى و برگرداندن الفت و برادرى و اعتماد و نیک اندیشى در چنین شرایطى، نیاز به یک دستگاه حکومتى کارامد و صالح دارد تا در سایه رهبرى هاى داهیانه و کمک و همیارى رعیّت، به این مهم همّت گمارد. در این باره، حضرت على(علیه السلام) نقش حاکمیت پیامبر در منطقه عربستان را تشریح مى کنند که شنیدنى است:
«آرى، در جریان زندگیشان به گاه پراکندگى و گروه گرایى آنان، بیندیشید! همان شب هاى سیاه، که کسراها و قیصرها سرورانشان شده بودند، از کشتزارهاى سرسبز و دریاهاى پر آب این جهان به رستنگاه خار و علف هاى هرزه و گذرگاه شن و بادهاى خشک و نقاط فقر و گرسنگى رانده شدند، درویش و بى چیز با پشم و پیه شتران رهاشان کردند، به گونه اى که در میان ملت ها سرایشان ذلّت بارترین و سرزمینشان خشک ترین بود. بى آن که زیر پر و بال دعوتى پناه ببرند و یا در سایه همبستگى اى که بتوان به نیروى برخاسته از آن تکیه زد، قرار گیرند. پس حالت ها پریشان و دست ها ناهماهنگ و زیادى ها تفرقه آمیز بود... پس در نگاهى دیگر، به هنگامه بارش نعمت هاى الهى برایشان بیندیشید!... تمام جریان ها در پرتو سلطه حق و چیره مند ثبات یافت و آن چگونگى، ایشان را در سایه عزّتى پیروز جاى داد و سیاست هاى جهان در برابرشان درآن بلنداى فرمان روایى سر فرود آورد... و در چهار سوى جهان فرمانروا شدند.»56
شیوه هاى حکومت در اصلاحات اجتماعى
در پایان، با توجه به عوامل مطرح شده در بحث آسیب شناسى و نقش حکومت در دفع و رفع آسیب ها، با ذکر شیوه هایى که نهج البلاغه در زمینه انجام اصلاحات ارائه مى دهد، این موارد به عنوان عاملى مؤثر در مبارزه با کژى ها و انحرافات اجتماعى پیشنهاد مى گردد، بحث بدین گونه کامل مى گردد.
اصلاحات اجتماعى و تغییرات از دو روش عمده و مشهود صورت مى گیرد که یکى روش تغییرات ساختى است که در آن، تمام سازمان اجتماعى موردنظر بوده، نهادهاى اجتماعى و نظام هاى گوناگون رفتار جمعى را، به شیوه دفعى و بنیادى واژگون و نظم نوینى را حاکم مى کند از این روش به روش «انقلابى» نیز تعبیر مى شود. دیگرى روش ایجاد تغییرات تدریجى و درون ساختى است که به ساخت کلّى جامعه و نظام هاى رفتارى حاکم بر جامعه کارى ندارد، بلکه از طریق تغییرات جزئى و مقطعى در درون بنیادها شکل مى گیرد و جامعه سعى مى کند تا زمینه تغییرات عمومى را فراهم سازد. که از آن تحت عنوان روش «اصلاح» نام مى برند.
روش اول عموماً همراه با قهر و خشونت است و روش دوم با ملایمت و نرمش و کندى. به نظر مى رسد براساس آنچه از نهج البلاغه درک مى شود، روش حکومت در انجام «اصلاحات» ترکیبى از دو روش انقلابى و اصلاحى است، که حوزه به کارگیرى هر کدام متفاوت است57 که به اجمال، در سه محور مورد بررسى قرار مى گیرد.
الف. نصیحت و موعظه
در این باره ضمن توجه به استنادهاى حضرت به روش اصلاحى پیامبرگرامى(صلى الله علیه وآله) از جمله در خطبه 94 نهج البلاغه که روش اصلاحى ایشان در مواجهه با جاهلیت عرب را یادآور مى شوند، در خطبه 104 استفاده از این روش را از وظایف مهم امامت و رهبرى مى دانند و مى فرمایند:
«به درستى که بر امام وظیفه اى نیست، مگر اوامرى که از ناحیه خداوند بر دوش او گذارده شده است: رساندن فرامین از راه موعظه و کوشش در نصیحت و خیرخواهى مردم.»58
ب. تغافل و سماحت
یکى از ویژگى هاى آیین اسلام این است که در آن، به تمام ابعاد و جوانب شخصیت هایى که به نوعى مخاطب او قرار مى گیرند، توجه مى کند. از آن رو، که در جمع انسان ها، افراد زیادى یافت مى شوند که بدون عفو و اغماض و شرح صدر و سعه خاطر، برنامه ریزى صحیح برایشان ممکن نیست ـ چرا که در این نگاه، انسان موجودى همراه با لغزش و خطا تلقى مى شود و عمده مخاطبان انبیا و پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) نیز این قبیل انسان ها مى باشند ـ بدین روى، در مواجهه با آنان راهى جز عفو و گذشت و مدارا نیست. از حضرت على(علیه السلام) در توصیه اى منطقى و مستدل و در عین حال، مشفقانه به مالک مى فرمایند:
«قلب خود را براى زیردستان خویش، پر از رحمت و محبت و لطف کن و همچون حیوان درنده اى نسبت به آنان مباش که خوردن آنان را غنیمت شمارى; زیرا آن ها دو گروه بیش نیستند: یا برادران دینى تواند و یا انسان هایى همچون تو; گاه از آن ها لغزش و خطایى سرمى زند، کمبودها و نارسایى هایى بر آنان عارض مى شود و به دست آنان، به عمد و یا به اشتباه، کارهایى انجام مى شود و در این موارد، از عفو و گذشت خود، آن مقدار به آن ها عطا کن که دوست دارى خداوند از عفو و بخشش خود به تو عنایت نماید.»59
در جاى دیگرى، همچون یک فیلسوف آشنا به ظرفیت ها و توانایى هاى انسانى و یک جامعه شناس متبحّر و آشنا به اوضاع اجتماعى زمانه مى فرمایند:
«من همسایه خوبى برایتان بودم و با کوشش و تلاش، در پشت سر به پاس دارى و حمایت از شما پرداختم و از بند ذلّت و حلقه هاى زنجیر ستم و خوارى آزادتان ساختم. این سپاس فراوان من است در برابر نیکى کمى که شما انجام داده اید، از منکرات فراوانى که از آن ها چشم پوشى و اغماض کردم.»60
ج. خشونت و قهر همراه با منطق و استدلال
شاید دو روش گذشته را بتوان از شیوه هاى برخورد با عوام و کسانى دانست که بیش از هرچیز به نصیحت و مدارا نیاز داشته اند. در غیر این صورت، از گرد دین فاصله مى گرفتند. اما در بعضى مسائل از جمله مسائل مهم سیاسى و اقتصادى که عمدتاً در مواجهه با خواص و به ویژه در شرایط بحرانى صورت مى گیرد که معمولاً در آن، شرایط حقوق مردم از ناحیه عده اى مورد تعرّض واقع مى شود، برخورد حضرت بیانگر لزوم برخوردى خصمانه و از سر غضب است. در این مورد، سخنانى از حضرت در بخش اصلاحات قضایى ذکر گردید. اینک به سخنانى دیگر از ایشان در این رابطه توجه مى کنیم:
«سوگند به خدا! برادرم عقیل را دیدم، در حالى که به شدت فقیر شده بود و از من مى خواست که صاعى از گندم هاى شما را به او ببخشم، و کودکانش را دیدم که از گرسنگى موهایشان ژولیده و رنگشان بر اثر فقر دگرگون گشته بود: گویا صورتشان با نیل رنگ شده بود. عقیل باز هم اصرار کرد و چندبار خواسته خود را تکرار نمود، من به او گوش فرا دادم خیال کرد که من دینم را به خاطر او مى فروشم و به دلخواه او قدم برمى دارم و از راه و رسم خویش دست مى کشم. آهنى را در آتش گداختم. سپس آن را به بدنش نزدیک ساختم تا با حرارت آن عبرت گیرد. ناله اى همچون بیمارى که از شدت درد مى نالد، سرداد و چیزى نمانده بود که از گرمى آن بسوزد. به او گفتم: اى عقیل، زنان سوگوار در عزاى تو بگریند! از آهن تفتیده اى که انسانى آن را به صورت بازیچه سرخ کرده است، ناله مى کنى، اما مرا به سوى آتشى مى کشانى که خداوند جبّار، با شعله خشم و غضبش آن را برافروخته است؟ تو از این رنج مى نالى و من از آتش سوزان نالان نشوم؟»61
نکته قابل توجهى که در بحث به کارگیرى خشونت در اصلاح جامعه باید به آن توجه داشت و حضرت نیز در جاى جاى موارد مطرح شده در این زمینه، آن را به جویندگان معرفت ناب ارائه مى دهد، مسأله اعتدال و موافقت با عقل سلیم است. از بین بردن انحرافات اجتماعى و مبارزه با مفاسد گوناگون در حفظ مرز میانه روى و عقل و منطق است. فقراتى از نهج البلاغه در مبرهن ساختن این روش تکمیلى قابل تأمّل است; از جمله نامه حضرت به یکى از کارگزاران درباره شکایت کشاورزان ازایشان خواندنى است:
«اما بعد، دهقان هاى محل مأموریت تو از خشونت و قساوت و تحقیر و سنگ دلى تو شکایت آورده اند و من درباره آن ها اندیشیده ام. نه آنان را شایسته نزدیک شدن یافتم ـ چرا که مشرکند ـ و نه سزاوار دورى و جفا ـ زیرا که معاهدند و با آن ها پیمان بسته ایم. پس لباسى از نرمش همراه با کمى شدّت بر آنان بپوشان و با رفتارى میان قساوت و رأفت با آن ها معامله کن و بین نزدیک ساختن آن ها به خود و دور کردن آنان از خود، امتزاجى پدید آور.»62
و در فرازى دیگر به کارگزارى دیگر در برخورد با مردم مى نویسد:«ازخداوند یارى بطلب وشدّت وغلظت راباکمى نرمش درهم آمیز و درآن جا که مداراکردن بهتراست، مدارا کن و در آن جا که جزبا شدّت عمل کارازپیش نمى رود، شدّت را به کار بند.»63
-
پى نوشت ها
1ـ احمد رهنمایى، آسیب شناسى فرهنگى، مجله معرفت، ش 30، 1378، ص 26
2ـ محمدباقر صدر، سنّت هاى تاریخ در قرآن، ص 152
3ـ «فلن تجدَ لسنة اللّه تبدیلاً و لن تجد لسنة اللّه تحویلاً» (فاطر: 62)
4ـ گروه محققین، درآمدى بر جامعه شناسى اسلامى، دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، ص 392
5ـ «إنّ اللّه لا یُغیّر ما بقوم حتى یغیّروا ما بأنفسهم» (رعد: 11)
6ـ «ولو أنَّ أهل القرى آمنوا واتّقوا لفتحنا علیهم برکات من السّماء والارض» (اعراف: 96)
7ـ درآمدى بر جامعه شناسى اسلامى، همان، ص 394 ـ 395
8 و9 و10 و11 و12 و13 و14 و15ـ نهج البلاغه، خطبه 20 / نامه 55 / خطبه 88 / خطبه 234 (قاصعه) / همان / خطبه 234 / حکمت 200 / خطبه دوم
16ـ گروه محققین، مسائل جامعه شناسى از دیدگاه امام على(علیه السلام)، بنیاد نهج البلاغه، قم، 1375، ص 198
17ـ محمدتقى مصباح، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، سازمان تبلیغات اسلامى، 1368، ص 145ـ148
18و 19 و20 و21 و22 و23 و24 و25 و26 و27ـ نهج البلاغه، نامه 31 / خطبه 156 / نامه 69 / خطبه 104 / خطبه 139 / خطبه 234 (قاصعه) / نامه 79 / همان، نامه 53 / نامه 53
28ـ عبدالرحمن ابن خلدون، مقدمه، ترجمه پروین گنابادى، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، فصل 43، صفحه 552
29ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، قم، صدرا، 1377، ج 2، ص 485
30ـ عبدالمجید معادیخواه، فرهنگ آفتاب، ذره، 1372، ج 1، ص 463
31 و32 و33 و34 و35 و36 و37 و38 و39ـ نهج البلاغه، خطبه 234 / خطبه 16 / خطبه 216 / خطبه 166 / خطبه 129 / خطبه 234 / خطبه 187 / خطبه 131 / خطبه 150
40ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، بیروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، ج 9 و 10، ص 91
41ـ محمدجواد و محمدرضا رفیعى آقایى، آموزه هایى از نهج البلاغه، قم، نشر معارف، 1379، ص 115
42 و43 و44 و45 و46 و47 و48 و49 و50 و51 و52 و53 و54 و55 و56 و57ـ نهج البلاغه، خطبه 62 / خطبه 25 / نامه 46 / حکمت 103 / نامه 53 / خطبه 207 / خطبه 207 / نامه 41 / خطبه 15 / نامه 20 / خطبه 224 / نامه 53 / نامه 53 / همان / خطبه 97 / خطبه 234
58ـ مسائل جامعه شناسى از دیدگاه امام على(علیه السلام)، همان، ص 365
59 و60 و61ـ نهج البلاغه، خطبه 104 / نامه 53 / همان، خطبه 158
62 و63 64ـ همان، خطبه 224 / نامه 19 / نامه 46
سایر منابع
ـ نهج البلاغه، خورشید بى غروب، ترجمه عبدالمجید معادیخواه، ذرّه، 1374;
ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى،، تصحیح على اکبر غفارى، بیروت، 1410 هـ. ق;
ـ محمدتقى مصباح، حقوق و سیاست در قرآن، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى (ره)، 1378;
ـ همو، نظریه سیاسى اسلام، قم، پیشین;
ـ جرج جرداق، على; صداى عدالت انسانى، ترجمه هادى خسروشاهى، نشر خرّم، 1375;
ـ ابراهیم سراج، على; خورشید بى غروب، تهران، نشر نبوى، 1376