تجلّى عملى ولایت فقیه در ادوار پیشین
Article data in English (انگلیسی)
تجلّى عملى ولایت فقیه در ادوار پیشین
سیدمحمد شفیعى
مقدّمه
پیش از پرداختن به اصل بحث، نکاتى در ذیل به صورت اشاره به نظر مى رسد:
اول. ولایت فقیه یا حاکمیت تخصّص و تعهد (تخصّص در علوم اسلامى و تعّهد نسبت به اصول اخلاق اسلامى) پس از دوران غیبت صغراى امام زمان (عج) همواره در جوامع اسلامى، به ویژه در میان شیعیان، در جلوه هاى گوناگون وجود داشته است. بر این اساس، ولایت فقیه در عینیت عملى رهبرى سیاسى اجتماعى جوامع شیعى، به خصوص شیعه امامیه، همواره تحقّق داشته، گرچه عنوان ولایت فقیه در افواه توده مردم آن روز از اشتهار چندانى برخوردار نبوده است.
دوم. تردیدى نیست که اندیشه «جدایى دین از سیاست» از بیگانگان نشأت یافته است و چند گروه بدان دامن مى زنند; از جمله:
1. سرخوردگان از کلیسا و ناآشنایان به مکتب حیات بخش اسلام;
2. خودباختگان در مقابل پیشرفت هاى علم و صنعت;
3. شیفتگان مکاتب مادى;
4. دانشمندان بى اطلاع یا کم اطلاع از عمق منطق دین و حقایق آسمانى;
5. عافیت طلبان;
6. استعمارگران و اذناب آنان.
سوم. پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) در زندگى روزمره خود، دو نوع عملوسیره داشتند که عبارتند از:
1. عمل و سیره مربوط به زندگى شخصى به عنوان یک انسان و فردى از افراد بشر; پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مواردى، چه در باب مسائل فردى و چه اجتماعى، همانند دیگران، غذا مى خوردند، مى خوابیدند، عبادت مى کردند، به زن و فرزند خود رسیدگى مى نمودند، در رفع احتیاجات آنان مى کوشیدند، با دیگران داد و ستد مى کردند و هزاران مسائل فردى و اجتماعى دیگر.
2. عمل و سیره مربوط به زعامت و پیشوایى جامعه; بدین معنا که چون آن حضرت داراى سمت نبوّت و رهبرى امّت بودند، داراى یک سلسله ویژگى ها و وظایف و مسؤولیت ها بودند و در این زمینه، همگان طبق رهنمود آسمانى «ما اتاکم الرّسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا» (حشر: 7) باید از او پیروى نمایند، تردیدى نیست که پس از ارتحال ایشان، امام معصوم(علیه السلام) به عنوان خلیفه و نایب آن حضرت عمل مى کند و بدون شک، نیابت امام(علیه السلام)از پیامبر(صلى الله علیه وآله)در همه شؤونات مربوط به زعامت و پیشوایى آن حضرت یعنى نوع دوم از عمل و سیره پیامبر(صلى الله علیه وآله) ـ مى باشد، نه اعمال و رفتار نوع اول; چون در این باره امام(علیه السلام) نیز همچون پیامبر و سایر افراد بشر داراى اعمال و رفتار فردى و اجتماعى مخصوص به خود است و در همه آنچه به عنوان نوع دوم به حساب مى آید. امام(علیه السلام)بدون استثنا و به طور مطلق، سمت نیابت از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را دارد و استثنایى در کار نیست. (ولایت مطلقه امام.)
چهارم. در زمان غیبت امام معصوم، نایب او به جاى او عمل مى کند و آنچه از نوع دوم عمل و سیره پیامبر(صلى الله علیه وآله)، که امام معصوم(علیه السلام)عهده دار آن ها بوده، اکنون (دوران غیبت) نایب امام یعنى فقیه جامع الشرائط عهده دار آن است و در این باره نمى توان پذیرفت کسى که نایب امام معصوم است، برخى از مسؤولیت هاى امام را عهده دار باشد و برخى دیگر از وظایف تعطیل گردند و در جامعه متروک شده، مورد توجه نباشند.
بنابراین، همه آنچه امام معصوم به عنوان نیابت از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)بر عهده داشت، بدون استثنا توسط نایب او باید جامه عمل بپوشد و مسؤولیت نایب امام(علیه السلام) در زمان غیبت در این زمینه مطلق است (ولایت مطلقه فقیه) و استثنایى در کار نیست. از این رو، صاحب جواهر (فقیه بزرگ) مى گوید: منصب ولىّ فقیه همان منصب امام بوده و دست او دست امام است; «منصبه منصب الامام»1; «یدهُ کید الامام»2; «... یصیره من اولى الامر الّذین اوجب اللّه علینا طاعتهم»3
امام راحل(قدس سره) خاطرنشان مى کند: «فللفقیه العادلِ جمیعُ ما للرّسول و الائمة ممّا یرجعُ الى الحکومةِ و السیاسة و لا یعقل الفرق.»4
آنچه فقیه جامع الشرائط باید بدان ها بپردازد همان هایى هستند که براى رسول و امامان(علیهم السلام) مقرّر بوده است (ولایت مطلقه فقیه) و نمى توان پذیرفت که فقیه، در برخى از مسائل اساسى مورد نیاز جامعه مسؤولیتى نداشته باشد و آن مسائل مورد بى توجهى قرار گیرد و اجراى آن بدون متصدّى خاصى باشد. فقیه نامدار، محقّق کرکى، یکى از صاحب نظران و فقهاى نامدار، در کتاب معروف جامع المقاصد یاداور مى شود: اتفق اصحابنا رضوان اللّه تعالى علیهم على انّ الفقیه العدل الامامى الجامع شرائط الفتوى المعبّرعنه بالمجتهد فى الاحکام الشرعیة نائبٌ من قِبل الائمه ـ صلوات اللّه و سلامه علیهم فى حال الغیبة فى جمیع ما للنیابة فیه مدخل»; همه فقهاى شیعه بر این عقیده اند که فقیه جامع الشرایط در دوران غیبت امام معصوم(علیه السلام)، عنوان نیابت از امام را دارد ، در همه امورى که نیابت از آن صحیح است. وى همچنین یاداور مى شود: «من تأمّل فى کثیر من احوال کبراء علمائنا السالفین... نظر متأمل منصف لم یعترضه الشکُّ فى أنّهم کانوا یسلکون هذا المنهج.»;5 کسى که به دیدگاه بسیارى از بزرگان دین ما بیندیشد، درمى یابد که آنان داراى همین نگرش بوده اند.
وى همچنین مى نویسد: «انّ الفقیه الموصوف بالاوصاف المعینّة منصوبٌ من قبل ائمتّنا علیهم السلام نائب عنهم فی جهة ما للنیابة فیه مدخلٌ»;6 فقیه، که داراى صفات ویژه اى در این رابطه است از سوى امامان معصوم بدین سمت منصوب است.
همچنین نویسنده کتاب گران سنگ مفتاح الکرامه با توجه به آگاهى ویژه اى که از دیدگاه هاى فقهاى شیعه دارد و کتاب ارزنده اش هنوز در این باره منحصر به فرد است، مى نویسد: «فقیهان شیعه در مسأله ولایت فقیه اتفاق نظر دارند و احتمال دارد که این اتفاق نظر پس از استقرار دلیل عقلى بر لزوم و ضرورت حضور آن در جامعه آن باشد.»
وى تصریح مى کند که فقیه، نایب امام زمان(علیه السلام) است و منصوب از ناحیه آن حضرت مى باشد.7 در این زمینه شیخ محمدحسن نجفى، قهرمان میدان فقاهت، در کتاب جواهرالکلام مى نویسد: ولایت فقیه از امور مسلّم، قطعى،8 ضرورى9 و روشنى است که نیاز به دلیل ندارد.10 استوانه هاى مذهب به ولایت فقیه حکم کرده اند11 و فقیهان در موارد متعددى آن را ذکر نموده اند.12
وى همچنین مى نویسد: منکر ولایت فقیه طعم شیرین فقه را نچشیده و رمز سخنان امامان معصوم(علیهم السلام) را نفهمیده است.13 وى ادامه مى دهد: منصب فقیه، منصب امام(علیه السلام)است.14 فقیه مصداق «اولى الامر» است و اطاعت از وى واجب15 مى باشد.
محقّق نراقى،16 حاج آقا رضا همدانى17 و آیة اللّه بروجردى18 نیز ولایت فقیه را از امور بدیهى و مسلّم مى دانستند و هرگز به تجزّى آن نظر ندادند، بلکه آن را به گونه اى مطلق مى شمردند.
آیة اللّه بروجردى در مسأله ولایت فقیه نظریه اى وسیع داشت. وقتى تصمیم گرفت در کنار مرقد شریف حضرت معصومه(علیها السلام)، مسجد اعظم را بنا کند، در مورد زمین این مسجد به مقبره هایى برخورد شد که مى بایست خراب گردند تا ضمیمه مسجد شوند. این مقبره ها خریدنى نبودند، یا ورثه بعضى از مقابر مشخص نبودند. ایشان دستور دادند که همه را خراب کنند.
آیة اللّه شیخ مرتضى حائرى، فرزند ارشد آیة الله العظمى حاج شیخ عبدالکریم، به خدمت آقاى بروجردى رسیدند و در این باره از ایشان پرسیدند: شما براى فقیه، چه سمتى قایل هستید که دستور به هم زدن ساختمان هاى قبور را مى دهید؟ (منظور ساختمان هاى قبورى است که امکان نداشت از صاحبانشان رضایت بگیرد.)
آقاى بروجردى در پاسخ فرمودند: «ما فقیه را در قدرت و اختیار، تالى تلو (جانشین بسیار نزدیک) امام معصوم(علیه السلام)مى دانیم.»19
ارکان ولایت فقیه
تردیدى نیست که ولایت فقیه یک اصل مورد توجه میان صاحب نظران طراز اول در مسائل اسلامى است و همچنین روشن است که طرح چنین مباحثى گویاى آرزوى صاحب نظران در باب عملى ساختن آن هاست و قابل ذکر آن که، در قرون پیش بر اثر مهیّا نبودن زمینه عملى، مطلق و کامل این اصل، صاحب نظران به تجلّى عملى ناقص آن نیز بسنده مى کردند.
ولایت فقیه به نوبه خود، داراى چند اصل به عنوان ارکان است. این اصول عبارتند از:
ارکان ولایت فقیه
1.اعتقادبه مسأله غیبتونیابت
انتظار ظهور موعود اسلام و امام غایب، یکى از اصول اساسى ولایت فقیه است; زیرا تصدّى امور جامعه و اجراى دستورهاى الهى پس از شهادت امام یازدهم (امام عسگرى(علیه السلام)) بر عهده او (امام زمان«عج») است.20 او بنا به مصالح الهى در پس پرده غیبت به سر مى برد. وى ذخیره خدا براى هدایت بشر است و روزى ظهور خواهد کرد.21 امام خمینى(قدس سره)مى فرماید: و چون غایب است، سیاست گذارى جامعه در دوران غیبت کبرا با ولایت فقیه است;22 زیرا ولایتى که رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) در اداره جامعه داشت، پس از او به عهده امام معصوم(علیه السلام) مى باشد و در غیبت امام معصوم(علیه السلام) بدون تردید، براى ولى فقیه نیز ثابت است23 تا او ظهور کند.»24
2. اجراى قوانین الهى و تعالیم اسلامى
دومین رکن ولایت فقیه اجراى دستورات خدا و فرامین اسلام است. امام راحل(قدس سره) با تأکید مى فرمود: انقلاب ما متّکى به خدا و معنویات است25 و شما از قوانین مخالف با شرع مطهّر بدون هیچ ملاحظه اى جلوگیرى نمایید;26 زیرا هیچ رژیمى همچون جمهورى اسلامى پاى بند به اسلام، اخلاق و ارزش هاى انسانى نیست.27 و البته اتکال و تکیه کردن به خدا منشأ همه گونه خیرات و موفقیت هاست28 و سرمشق ما در همه حرکات و سکنات، بزرگ مرد جهان بشریت، حضرت امیر(علیه السلام)مى باشد.29 و ما فقط یک مقصد داریم و آن تحقق اسلام است.30 مقصد اصلى ما مکتب ماست.31 عقیده حضرت امام(قدس سره) این بود که ما مکلّفیم اسلام را حفظ کنیم و این تکلیف است که ایجاب مى کند تا خون ها ریخته شوند.
با توجه به ارکان مسأله ولایت فقیه، به روشنى مى توان بدین حقیقت دست یافت که منشور سیاسى حکومتى دوران غیبت کبرا بر این اصل استوار است که حاکمیت جامعه از آنِ تخصص و تعهد اسلامى است که اصل انتظار و اعتقاد به غیبت امام زمان (عج) و نیز اصل اجراى دستورات خدا توسط نایبان آن حضرت از پایه هاى اساسى آن است.
3. اسلام شناس راستین و انسان کامل در رأس تصدى امور
سومین رکن ولایت فقیه آن است که در رأس امور جامعه باید فردى که عادل و متعبد به آیین اسلام بوده و نیز اسلام شناس و فقیه برجسته احکام نورانى اسلام باشد قرار گیرد; زیرا چنین شخصى از جهت صفت و سیرت به امام زمان (عج) شباهت دارد. بدیهى است که نایب باید شباهتى با منسوب داشته باشد. کسى که بتواند مجسمه فقه اسلام در سیرت و کردار و عقاید و ایده هاى خود در جامعه بشر مى باشد.
اندیشه تأسیس حکومت اسلامى
در بسیارى از موارد، حضور عینى ولایت فقیه در جوامع گذشته به چشم مى خورد، گرچه با عنوان امروزى (ولایت فقیه) اشتهار نداشته است.
پس از غیبت صغرى
در سال 255 هـ. امام زمان(علیه السلام) تولد یافت و پس از 5 سال از میلاد آن حضرت، با ارتحال امام یازدهم، آن حضرت به امامت رسید و 69 سال پس از آن، دوران غیبت کبراى آن حضرت آغاز گردید. پس در حدود سال هاى 329 غیبت کبرا شروع شد. چندى بعد ولىّ فقیه آن زمان شیخ مفید درخشید که با طلوع او، ولایت فقیه تجلّى بیش ترى یافت.
نظریه ولایت فقیه ریشه در احادیث امامان معصوم(علیهم السلام)دارد; زیرا در این گونه احادیث، از فقها به عنوان نوّاب عام در زمان غیبت امام معصوم(علیه السلام) نام برده شده است. شیخ مفید در مطالبى که از اصول نظریه ولایت فقیه آورده، آشکارا حکومت بر جامعه را از سلاطین عرفى نفى نموده و آن را حق «فقهاى جامع الشرائط» مى داند: باید فقهاى عادل، اهل حق، صاحب نظر، خردمند و با فضیلت ولایت آنچه را بر عهده سلطان عادل (امام معصوم) است، برعهده گیرند.32
شاگردان شیخ، یعنى سید رضى و برادرش سید مرتضى علم الهدى، یکى پس از دیگرى، به مدت سى و سه سال امارت حاجیان و حرمین و نقابت اشراف و منصب قاضى القضاتى را در زمان القادر بالله و بهاءالدوله دیلمى بر عهده داشتند.33
البته این سه نفر در این زمینه استثنا نبودند، بلکه قاضى عبدالعزیز حلبى، که شاگرد سید مرتضى بوده، نیز از طرف شیخ طوسى، مدت بیست سال در طرابلس به امر قضاوت اشتغال داشته است.34
شیخ مفید درباره اجراى حدود الهى مى نویسد: «خداوند متعال، اجراى حدود را به عهده معصومان(علیهم السلام) گذاشته است و آن بزرگواران در زمان غیبت، این منصب را به فقیهان تفویض کرده اند. هرگاه سلطان عادل (امام معصوم) غایب باشد، فقیهان عادل که دانشمند، با فضیلت و دوراندیش باشند همانند امام(علیه السلام)ولایت دارند.»35
شیخ طوسى در باب ولایت فقیه مى گوید: «تنها کسانى مى توانند میان مردم قضاوت کنند که امام معصوم(علیه السلام) به آنان اجازه داده باشد. معصومان نیز در زمان غیبت، این منصب را به فقیهان شیعه تفویض کرده اند.»36 در این دوران، زمینه اجتماعى، چندان مساعد نبود که فقها در عمل، مسأله «ولایت مطلقه فقیه» را مطرح سازند. بر این اساس، به تحقق بخشى از آن قناعت مى نمودند.
ابن ادریس حلى (قرن 6 ق) بهترین نظر را در مورد نیابت عام فقها ارائه کرد. او که از دانشمندان بزرگ شیعه است و پس از شیخ طوسى، بناى جدیدى را در باب مسائل فقهى پایه ریزى کرد، به دنبال فلسفه سیاسى «ولایت» بوده و بر این اعتقاد بود که فلسفه ولایت، اجرا و برقرارى دستورات و اوامر الهى است; زیرا در غیر این صورت، دستورات بیهوده خواهند بود. وى مى گوید: «مقصود از احکام تعبّدى، اجراى آن هاست»; یعنى چنانچه احکام الهى اجرا نشوند لغو هستند. بنابراین، کسى باید اجراى احکام را برعهده گیرد. البته از نظر ابن ادریس هر کسى صلاحیت اجراى دستورات را ندارد و بجز امام معصوم(علیه السلام) و یا شیعه اى که در زمان غیبت و یا در صورت عدم توانایى معصوم، از سوى او منصوب شده، کس دیگرى حق تصدى این مقام را ندارد. البته وقتى کسى از سوى امام معصوم به این مقام منصوب مى شود که داراى هفت شرط باشد: جامع شروط علم، عقل، رأى جزم از روى تحقیق و اجتهاد، بردبارى وسیع، بصیرت به مواضع صدور فتاواى متعدد و امکان قیام به آن ها و عدالت باشد. هرگاه این شرایط در کسى جمع شود، تصدّى حکومت به او واگذار مى گردد.37
دوران مغول
دوران مغول از دوران هاى پرفراز و نشیب تاریخ ایران و اسلام است. در این دوران با نزدیک شدن افرادى همچون خواجه نصیرالدین طوسى و سید بن طاووس و علّامه حلّى به حکم رانان مغول، آنان را به اسلام، بلکه به تشیّع کشاندند و از این منظر، خدمت ارزنده اى به مردم، کشور، دین و فرهنگ اسلامى نمودند.
خواجه نصیرالدین طوسى (672 هـ. ق): محمدبن حسن طوسى، ملقّب به «خواجه نصیرالدین طوسى» از دانشمندان بزرگ فقه، فلسفه، ریاضى، نجوم، حکمت و سیاست در قرن هفتم هجرى بود. او به هنگام حمله هلاکوخان مغول به ایران، با یک آینده نگرى دقیق، وارد دستگاه هلاکوخان مغول شد و جان بسیارى از مسلمانان، به خصوص شیعیان ایرانى، را نجات داد و با تدبیرى خاص، از کشتارهاى دسته جمعى مردم به وسیله مغولان جلوگیرى کرد. آن فرزانه جاوید بر جدا نبودن دیانت از سیاست و حکومت از امامت تأکید مىورزید و در بخشى از سخنان خود، چنین نوشته است: «دین و حکومت، همراه یکدیگرند و هیچ یک بدون دیگرى کامل نخواهد بود.»38
در تجرید مى نویسد: «الامامه رئاسة دینیّةٌ مشتمله على ترغیب عموم النّاس فی حفظ مصالحهم الدینیة و الدّنیا و زجرهم عمّا یضرُّهم بحسبها.»
از طایفه چنگیزخان مغول، 17 تن در ایران به حکومت رسیدند که 9 تن آنان در کمال اقتدار حکومت کردند و به دلیل نزدیک شدن علما به آن ها، آنان را به اسلام و برخى را به تشیّع و وسیله پیشرفت این مذهب قرار دادند.39
خواجه نصیرالدین طوسى، که در حبس والى خلیفه عباسى، مستعصم، بود و پس از آن نیز در حبس فرقه اسماعیلیه قرار گرفت، توسط هلاکوخان مغول آزاد شد و به دربار راه یافت.
سید بن طاووس، فقیه نامدار و عارف فرزانه اى است که با تربیت شاگردان و نگارش کتب برجسته و دست یابى به مراتب فضل، زهد و عرفان، هنوز هم از چهره هاى بى بدیل فقه و عرفان به شمار مى آید. او در زمان خود، طبق مقتضیات زمانه، در مسائل سیاسى نیز دخالت مى کرد.
زهد و پارسایى و تقواى بى نظیر او هرگز مانع آن نبود که در صورت مصلحت جوامع اسلامى، از پذیرفتن تصدّى برخى مسائل سیاسى شانه خالى کند.40
در سال 1703 الجایتو، از خاندان چنگیزخان مغول، مشهور به «سلطان محمد خدابنده» به هدایت علّامه حلّى شیعه شد. او کتاب نهج الحق در اثبات حقانیت شیعه امامیه را براى وى نوشت.41 او در آخر کتاب الفین (دو هزار دلیل) مى نویسد: این کتاب را در مسافرت به گرگان در همراهى سلطان محمد خدابنده به اتمام رسانده ام.42
جعفر بن حسن حلى، استاد علّامه حلّى، محقّق اول (676 ق) مهم ترین ارکان یک جامعه اسلامى یعنى فتوا، جهاد، قضا و اقامه حدود را حق فقیه مى دانست.43
دوران صفویه
دوران صفویه از دوران هاى نادر در تاریخ ایران است که نزدیک شدن عالمان نام دارى همچون محقّق کرکى، علّامه مجلسى، شیخ بهایى و دیگران به حاکمان صفوى تأثیر چشم گیرى بر آنان داشت و قدم هاى ارزنده اى در پیشرفت کشور از خود برجاى گذاردند.
شیخ کرکى «محقق ثانى» (868ـ940 هـ. ق): شیخ نورالدین ابوالحسن على بن حسین بن عبدالعالى عاملى کرکى، معروف به «محقّق کرکى» به سال 868 ق در شهر نوح در منطقه جبل عامل متولد شد. نبوغ سرشار و هوشمندى از همان اوان کودکى در وى آشکار بود. وى با استفاده از درس استادان و عالمان بزرگ شیعى توانست به مراحل بالاى علمى و معنوى رسیده، به عنوان یکى از مجتهدان بزرگ جهان تشیّع در آن روزگار شهره شود. ایشان دعوت حکومت صفوى را پذیرفت و به اصفهان کوچ کرد و با دارا بودن منزلتى والا در حکومت آنان، موفق شد مقدار زیادى از احکام عالى فقه را از طریق قدرت حاکم اجرا کند.44
محقّق از سال 916 هـ. ق به دربار شاه اسماعیل صفوى راه پیدا کرد و نظر خود را بر ارکان دربار حاکم ساخت و این نفوذ تا اواخر عمر شاه اسماعیل ادامه یافت. پس از انتقال حکومت به شاه تهماسب، فرزند اسماعیل، باز هم احساس تکلیف نمود که به شاه نزدیک شود. او شاه تهماسب را آن چنان مجذوب استدلال هاى خود درباره «ولایت فقیه» و ادلّه آن نمود که باعث شد وى به نوشتن بیانیه اى حکومتى وادار گردد و در آن انتقال قدرت به محقّق را عملى سازد.
تهماسب صفوى در بیانیه معروف خود مى نویسد: «چون حضرت صادق(علیه السلام)فرمودند: "توجه کنید چه کسى از شما سخن ما را بیان مى کند و دقت و مواظبت در مسائل حلال و حرام ما مى دارد و نسبت به احکام ما شناخت دارد، پس به حکم و فرمان او راضى شوید که به حقیقت من او را حاکم بر شما قرار دادم، بنابراین، اگر در موردى فرمان داد و شخص قبول نکرد، بداند که نسبت به حکم خداوند مخالفت ورزیده و از فرمان ما، سربرتافته و کسى که فرمان را زمین بگذارد، مخالفت امر حق کرده و این خود در حدّ شرک است"، چنین آشکار مى شود که سرپیچى از حکم مجتهدان، که نگهبانان شریعت سید پیامبران هستند، با شرک در یک درجه است. بر این اساس، هرکس از فرمان خاتم مجتهدان و وارث علوم پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) و نایب امامان معصوم(علیهم السلام)(على بن عبدالعالى کرکى)، که نامش على است و همچنان سربلند و عالى مقام باد، اطاعت نکند و تسلیم محض اوامر او نباشد، در این درگاه مورد لعن و نفرین بوده، جایى ندارد و با تدبیر اساسى و تأدیب هاى بجا مؤاخذه خواهد شد.»45
شاه به محقّق مى گفت: «شما به حکومت و تدبیر امور مملکت سزاوارتر از من مى باشید; زیرا شما نایب امام زمان (عج) هستید و من یکى از حکّام شما هستم و به امر و نهى شما عمل مى کنم.»46
وى سپس ریاست عالیه مملکتى را به محقّق ثانى (شیخ کرکى) تقدیم نمود و در نامه خود نوشت: «هرکس، از دست اندرکاران امور شرعیه در ممالک تحت اختیار و لشکر پیروز این حکومت را عزل نماید، برکنار خواهد بود و هر که را مسؤول منطقه اى نماید، مسؤول خواهد بود و مورد تأیید است و در عزل و نصب ایشان احتیاج به سند دیگرى نخواهد بود. و هر کس را ایشان عزل نماید، تا هنگامى که از جانب آن عالى منقبت نصب نشود، بر کار نخواهیم گمارد.»47
شیخ بهائى: او اعجوبه فقه، حکمت، ریاضى و عرفان بود و سمتِ شیخ الاسلامى «شاه عباس» را پذیرفت تا مردم را طبق نگرش ائمه معصوم(علیهم السلام)تربیت کند و فقه جعفرى را اجرا نماید.48
بنابراین، باید بدین حقیقت توجه داشت که از دوران صفویه، بار دیگر شیعه در عرصه سیاسى درخشید. البته این بار شیعه تصوّف قدرت را به دست گرفت، نه شیعه امامیه خالص، ولى علماى شیعه امامیه این فرصت را غنیمت دانسته، قدم در عرصه ایثار نهادند، به دربار نزدیک شدند و به تدریج، از این راه، شیعه امامیه را مطرح ساخته، از نفوذ دروایش و صوفیان کاستند.
شهید مطهرى مى نویسد: «فقهاى جبل عامل نقش مهمى در خط مشى ایران صفویه داشته اند; چنان که مى دانیم، صفویه درویش بودند. راهى که ابتدا آن ها براساس سنّت خاص درویشى خود طى مى کردند، اگر با روش فقهى عمیق فقهاى جبل عامل تعدیل نمى شد، به چیزى منتهى مى شد نظیر آنچه در علوى هاى ترکیه و شام هست. این جهت تأثیر زیادى داشت تا: اولاً، روش عمومى دولت و ملت ایران از آن گونه انحرافات مصون بماند;
ثانیاً، عرفان و تصوّف شیعى نیز راه معتدل ترى طى کند. از این رو، فقهاى جبل عامل از قبیل محقّق کرکى... حق بزرگى بر گردن مردم این مرز و بوم دارند.»49
دوران قاجاریه
دوران قاجاریه را مى توان یکى از دوران هایى دانست که فراز و نشیب هاى تاریخ ساز آن، به ویژه حمله روس ها به ایران در زمان حکومت فتحعلى شاه و نیز نهضت هاى مشروطه خواهى، زمینه توجه به «ولایت فقیه» را تا حدود زیادى متجلى ساخته است.
فتواى تاریخ ساز فقیه برجسته آن روز «علامه نراقى» در عقب راندن سپاه روس، نقش تعیین کننده اى داشته است. دیدگاه فقهى آن فقیه نامور در باب «ولایت مطلقه فقیه» دیدگاه مترقى اسلام در باب لزوم دین داران در امور سیاسى را در چشم انداز جهانیان به نمایش نهاده است. وى در کتاب معروف خود «عوائد الایام» در باب تبیین مسأله «ولایت مطلقه فقیه» مى نویسد: «کل ما کان للنبىّ والامام الذین هم سلاطین الارض و حصون الاسلام فیه الولایة و کان لهم فللفقیه ایضاً ذلک...» او در این کتاب در اثبات ولایت فقیه به اجماع و نص و... تمسک مى کند.50
نهضت تنباکو و نهضت مشروطه: تردیدى نیست که دو نهضت تاریخ ساز، نهضت تنباکو و نهضت مشروطه، در تاریخ معاصر ایران، به رهبرى کسانى صورت پذیرفته است که در پى حکومت دینى و رهبرى اسلامى جامعه بوده اند. شکى نیست که حتى از میان مشروطه خواهان، شیخ فضل اللّه نورى بیش از دیگران، خواهان «مشروطه مشروعه» بود و در همین رابطه، تمّاروار به دار اعدام دشمنان قسم خورده اسلام و دوستان ناآگاه تن در داد. او هم در نهضت تحریم تنباکو، که نقطه عطفى در تاریخ سیاسى اسلامى ایران مى باشد، در صدر حرکت قرار داشت و در نهضت مشروطه نیز یکى از استوانه هاى حرکت بود.
در نهضت تحریم تنباکو، او نماینده تام الاختیار مرحوم میرزاى شیرازى در ایران بود و فتواى آن حضرت از سامرا به دست او رسید و از خانه او انتشار یافت، همچنان که در لغو این فتوا نیز توسط خود مرحوم میرزا، تا شیخ فضل اللّه دست یابى به مقصود و کوتاه شدن دست استعمار را اعلام نکرده بود، میرزاى شیرازى فتواى خود را پس نگرفت.
رابطه میان شیخ فضل اللّه نورى و میرزاى شیرازى چنان مستحکم بود که وى پاسخ این سؤال را که آیا اجازه مى فرمایید به عنوان ارجاع احتیاطات به غیر، به شیخ رجوع کنیم، فرموده بود: «میان من و شیخ غیریتى نیست; ایشان خود من و نفس من است.»
شیخ فضل اللّه در نهضت تنباکو، شرکت فعّالى داشت و علاوه بر این که به عنوان رابطه و واسطه بین تهران و سامرّا مرکز تشیع آن دوره عمل مى کرد، میرزاى شیرازى را در جریان اخبار و اوضاع ایران قرار مى داد.
آیة اللّه طباطبائى و آیة اللّه بهبهانى، که به نفوذ و محبوبیت شیخ فضل اللّه در جامعه آگاهى داشتند، بدون همراهى شیخ فضل اللّه پیشرفتى در مبارزه حاصل نمى کردند. هر دو به خانه شیخ فضل الله رفتند و با او گفتوگو کردند و از ایشان خواستند تا با نهضت عدالت طلبى و آزادى خواهى همکارى و همگامى نماید. شیخ فضل اللّه در پاسخ به درخواست آن ها گفت: «من راضى به بى احترامى به روحانیت و توهین به شریعت نیستم و شما را تنها نمى گذارم، هر زمانى که اقدامى انجام دادید من هم با شما حاضرم، ولى باید مقصود اسلام و شرع باشد و طورى رفتار نشود که اسباب توهین به شرع و علما فراهم شود.»
در جلسه اى دیگر، سیدمحمد طباطبائى به شیخ فضل الله نورى گفت: «مرام ما مشروطه است و مجلس شوراى ملى.» بعد در توصیف حکومت مشروطه گفت: «مشروطه چیزى است که براى شاه و وزیران حد و حدودى تعیین مى کند که نتوانند هر طور خواستند با ملّت رفتار نمایند.»
شیخ فضل الله نورى با احساس مسؤولیت نسبت به دین و کشور اسلامى و با اشاره و رهنمود استاد خویش، میرزاى شیرازى، در سال 1303 هـ. ق به تهران آمد. شیخ در تهران، به اقامه جماعت و تألیف و تدریس علوم دینى پرداخت. او علاوه بر علوم اسلامى، از علوم و دانش هاى دیگر هم اطلاع داشت و به مسائل جامعه و مقتضیات زمان آگاه بود، از این رو، در آشفته بازار رواج فرهنگ هاى استعمارى، فریب توطئه ها و نیرنگ هاى روشن فکران غربى و شرقى را نمى خورد.
ناظم الاسلام کرمانى مى نویسد: «نگارنده روزى که مشارالیه (شیخ فضل الله) در خانه آقاى طباطبائى بود، در مجلس در ضمن مذاکره گفت: ملّاى سیصد سال قبل به کار امروز نمى خورد. شیخ در جواب گفت: خیلى دور رفتى، بلکه ملّاى سى سال قبل به درد امروز نمى خورد، ملّاى امروز باید عالم به مقتضیات وقت باشد، باید مناسبات دول را نیز بداند.»
شیخ فضل اللّه نورى هنگامى که احساس کرد هنوز آزادى مطبوعات به تصویب نرسیده است، روزنامه ها به انبیا(علیهم السلام) و ائمّه اطهار(علیهم السلام) و مقدّسات مذهبى توهین مى کنند و آن ها را به تمسخر مى گیرند و امور در دست روشن فکران ضددین و فراماسونرهاى وابسته قرار گرفته و هیچ تضمینى براى اصل «نظارت فقهاء» و «تطبیق قوانین کشور با شریعت اسلام» وجود ندارد و اگر اکنون فکرى اساسى براى کشور نشود، فردا بسیار دیر خواهد بود، خود در پاسخ موافقت با مشروطه و سپس مخالفت با آن گفت: «من، والله با مشروطه مخالفت ندارم، با اشخاص بى دین و فرقه ضالّه و مضلّه مخالفم. آنان مى خواهند به مذهب اسلام لطمه وارد بیاورند.» روزنامه ها را لابد خوانده اید که به انبیا و اولیا توهین مى کنند و حرف هاى کفرآمیز مى نویسند. من عین همین حرف ها را در کمیسیون هاى مجلس از بعضى نمایندگان شنیدم و از این مى ترسم که بعدها قوانین مخالف شریعت اسلام وضع کنند، خواستم از این کار جلوگیرى کنم. آن لایحه را نوشتم و تمامى دشمنى ها و فحّاشى ها از همان لایحه سرچشمه گرفته است.»
او معتقد بود: قانون اساسى ایران باید مطابق با قانون اسلام باشد; چون بیش تر مردم مسلمان و پیرو این دین هستند و به همین دلیل، پیشنهاد کرد که به جاى «مشروطه»، عنوان «مشروطه مشروعه» قرار داده شود تا مشروعیت حکومت مانع از تصویب قوانین ضداسلامى شود.51
گرچه تحریم تنباکو توسط فقیه بى بدیل جهان اسلام، آیة اللّه العظمى شیرازى به نوبه خود، حکایت از حضور ولایت فقیه در عینیت زندگانى سیاسى آن روزگار مى کند، تحریر کتاب تنبیه الامه توسط یکى دیگر از فرزانگان فقه و فقاهت جهان تشیّع، نظریه «ولایت فقیه» را به گونه اى همه فهم در معرض قرار داد و در دوران معاصر، حضور آیة اللّه شیخ فضل الله نورى و شهید مدرس شاهد صدقى بر این مدعاست.
امام خمینى(قدس سره) درباره مشروطه و شیخ فضل الله نورى فرمود: «مشروطیت در آغاز، یک نهضت ضد استبدادى براى مقابله با حکومت خودکامه قاجار بود. اما آن هایى که خود در صف مستبدّین بودند، با تظاهر به مشروطه خواهى، در نهضت رخنه کردند و مانع از تصویب قانون اساسى موافق با قوانین اسلام شدند.» حضرت امام(قدس سره) در این مورد فرمود: «در مشروطه، در عین حالى که ابتدایش نبود این مسائل، لکن آن هایى که مى دیدند که مشروطه ضررى مى بینند، منافعشان از بین مى رود، نمى گذارند قانون اساسى که موافق اسلام باید باشد. و اگر مخالف شد، قانونیت ندارد، نمى گذارد که این ها هر کارى مى خواهند بکنند، یک دسته از همان مستبدّین مشروطه خواه شدند و افتادند توى مردم. همان مستبدّین بعدها آمدند و مشروطه را قبضه کردند و رساندند به آن جایى که دیدید و دیدیم.»52
راز نزدیک شدن برخى علما به دربارهاى گذشته
به طور کلى، راز این مسأله را در چند مسأله مى توان جویا شد:
1. دعوت حاکمان و درباریان به صراط و صلاح و سداد و پیش گیرى از طغیان ها و انحرافات آنان; علّامه مجلسى در بحارالانوار این حدیث را نقل مى کند: «دخل الباقر(علیه السلام) على عمر بن عبدالعزیز فوعظه و کان فیما وعظه: یا عمر! افتح الابواب و سهّل الحجاب و انصر المظلوم و ردّ المظالم.»53
امام باقر(علیه السلام) به دیدار عمر بن عبدالعزیز شتافت و او را نصیحت کرد و از جمله فرمود: اى عمر، در خانه ات را براى حل مشکلات مردم بازگذار، دست رسى مردم را به خودت آسان کن، به یارى مظلوم و ستم دیده بشتاب و حق مظلومان را به آنان بازگردان. پیام این حدیث آن است که در صورت لزوم، زمام داران را باید هشدار داد و نصیحت کرد.
حضور علما در دربارها نیز غالباً تأثیرى این چنین داشته است.
2. تبلیغ، ترویج و بسط و گسترش احکام اسلامى از طریق به کارگیرى توان دربار و استفاده از موقعیت و امکانات آنان براى پیشبرد حق و ترویج احکام خدا;
فقهاى اسلامى همواره درصددتشکیل حکومت اسلامى و اجراى احکام و تعالیم اسلام در جامعه و تحقّق آرمان هاى اسلام به گونه اى اتمّ و اکمل بوده اند. البته گاهى که زمینه ها و شرایط دست یابى بدین مهم به طور کامل آماده نبوده آنان به مرتبه اى کم تر قناعت مىورزیدند و در پى تحقق زمینه لازم، براى تجلّى مرتبه موردنظر خود روزشمارى مى کردند.
همان گونه که گفته شد در دوران صفویه، با قدم نهادن علماى بزرگ به دربار، قدم هاى برجسته اى به سوى دین و ترویج حقایق اسلامى برداشته شد، گرچه برخى از جامعه شناسان یک سونگر و یا کج اندیش، ملاک علماى دربارى را درباره هرکسى به کار مى برند ولى باید واقعیت را دید و زمانه را شناخت و طبق صلاح دیدها عمل کرد.
کتاب وزین و پرارج حدود، دیات و قصاص، که در روزگار علّامه مجلسى توسط خود او نگارش یافته بود، از حضور ولایت فقیه در سیماى علامه مجلسى در جهت پیاده شدن احکام الهى در جامعه آن روز گواهى مى دهد. علّامه مجلسى منصب شیخ الاسلامى را پذیرفت و از این راه خدمات شایانى به اسلام و جوامع اسلامى کرد. او از نفوذ فرقه صوفیه کاست و به ترویج تشیّع پرداخت و دربار را بدان سو کشاند.
آرى، دشمنان اسلام، هرگز به حضور ولایت فقیه در صحنه سیاسى جامعه رضایت نمى دهند; زیرا در آن صورت، گور خویش را با دست خویش کنده اند. بنابراین، با ترفندهاى گوناگون، به مبارزه با آن مى پردازند و گاهى توسط خودى هاى ناآشناى به مبانى سیاسى اسلام و یا فریب خورده به پیش مى تازند.
انقلاب کبیر اسلامى ایران، به رهبرى مردى از تبار فقاهت تشیع به تداوم حضور عینى ولایت فقیه، عینیت ملموس ترى بخشید و مى توان گفت: در هیچ روزگارى، ولایت فقیه، این گونه در جامعه حضور عملى نداشته است و همچنین امام خمینى(قدس سره)نسبت به حدود حضور ولایت فقیه دیدگاهى دارند که برخى از فقها بدین حد نظر نداده اند.
تردیدى نیست که حضرت امام(قدس سره) در روزگار معاصر شاخص و احیاگر اندیشه اعتقاد به حکومت اسلامى و رهبرى دینى مى باشد; چنان که در بیانى در این باره چنین مى فرماید: «... باید عرض کنم که حکومت، که شعبه اى از ولایت مطلقه رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) است، یکى از احکام اولیه اسلام و مقدّم بر تمام احکام فرعیه، حتى نماز، روزه و حج است. حاکم مى تواند مسجد یا منزلى را که در مسیر خیابان است، خراب کند و پول و منزلش را به صاحبش رد کند.حاکم مى تواند مساجد را در موقع لزوم تعطیل کند. حکومت مى تواند قراردادهاى شرعى را، که خود با مردم بسته است، در موقعى که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یک جانبه لغو کند و مى تواند هر امرى را، چه عبادى و یا غیرعبادى، که جریان آن مخالف جریان مصالح اسلام است، از آن مادامى که چنین است، جلوگیرى کند. حکومت مى تواند از حج، که از فرایض مهم الهى است، در مواقعى که مخالف صلاح کشور اسلامى است، موقتاً جلوگیرى کند.»54
نتیجه
1. همواره در میان صاحب نظران هر دوره اى مسأله ولایت فقیه مطرح بوده است.
2. حضور ولایت فقیه در کتب فقهى ما گویاى روزشمارى صاحب این نظریه ها در باب عینیت بخشیدن عملى به این اصل است.
3. هر یک از صاحب نظران بر اثر مهیّا نبودن زمینه کامل به عملى شدن ناقص ولایت فقیه نیز بسنده مى کردند.
4. راز نزدیک شدن علماى طراز اول ما به دربار برخى از سلاطین را مى توان در راستاى امید به تجلّى عملى ولایت فقیه ارزیابى کرد.
5. ولایت فقیه پدیده جدیدى نیست و فقط در زمان ما در عرصه عملى، عینیت بیش تر و تجلى قابل قبولى به دست آورده است.
-
پى نوشت ها
1 محمدحسن نجفى، جواهرالکلام، ج 22، ص 195
2 محمدحسن نجفى، جواهرالکلام، ج 22، ص 195
3 همان، ج 15، ص 421
4 ر. ک: امام خمینى، البیع، چاپ نجف، ج 2، ص 467
5 ر. ک: محقق کرکى، رسائل، ج 1، ص 269 و 270، «رساله قاطعة فى تحقیق حلّ الخراج.»
6 ر.ک: محقق کرکى، رسائل، ج 1، ص 142ـ 143
7 «بل نقول هو الفقیه نایب و منصوب عن صاحب الامر و یدل علیه الفعل و الاجماع. اما العقل، فانّه لو لم یأذن، یلزم الخرج و الصیق و اختلال النظام، اما الاجماع، فبعد تحقته کما اعترف به یصحّ لنا أن تدعى أنه انعقد على انه (الفقیه) نایب عنه عجل الله فرجه و اتفاق اصحابنا حجة.» حسین عاملى، مفتاح لکرامه، قم، مؤسسه آل البیت، ج 1، ص 21
8 «ولا یخفى وضوح ذلک لکن من سرد نصوص الباب المجموعة فى الوسائل و غیرها بل کاد یکون من القطعیات.» (جوهرالکلام، ج 40، ص 19)
9 «... بل لعل من المسلّمات و ضروریات عندهم.» (همان، ج 16، ص 178)
10 «فبالجملة المسألة من الواضحات التى لا تحتاج الى أدلة.» (همان، ج 21، ص 395)
11 «بعد حکم اساطین المذهب، لاصل المقطوع...» (همان، ج 21، ص 397 و 398)
12 «فانهم لا یزالون یذکرون ولایته فى مقامات عدیدة» (همان، ج 15، ص 442)
13 «فمن الغریب وسوسة بعض اساس فى ذلک بل کأنه من ذاق من طعم الفقه شیئاً و لا فهم من لحن قولهم و رموزهم أمراً.» (همان، ج 21، ص 395ـ397)
14 «الفقیه الذى یده کبد اممح و قد اتکلوا فى بیان ذلک على ما ذکروه فى غیر المقام من ان منصبه منصب الامام.» (همان، ج 22، ص 195)
15 خصوصاً روایة النصب التى وردت عن صاحب الامر روحى له الفدا بصیرة من اولى الامر الذین أوجب علینا طاعتهم.» (همان، ج 15، ص 421)
16 «الدلیل الاول بعد ظاهر الاجماع حیث نص به کثیر من الاصحاب بحیث یظهر منهم کونه من المسلمات.» ر.ک: ملا احمد نراقى، عوائدالایام، ص 188
17 «فکیف کان لا یسنعى الاشکال فى نیابة الفقیه الجامع الشرایط الفتوى حیث یظهر منه کونها لدینهم من الامور المسلمة فى کل باب...» ر. ک: حاج آقا رضا همدانى، مصباح الفقیه، ص 161
18 مجله حوزه، ش 43ـ44 «ویژه نامه آیة اللّه بروجردى»
19 اقتباس از حضرت آیة اللّه حسین نورى، دوستان راستان، ج 33، ص 101
20 ر. ک: امام خمینى، صحیفه نور، تهران، شرکت سهامى انتشار، 1361، ج 4، ص 166
21 ر. ک: همان، ج 10، ص 166، و ج 12، ص 207
22 ر. ک: همان، ج 10، ص 166 و ج 12، ص 207
23 همان، ج 20، ص 170 و 173 / امام خمینى، وصیت نامه سیاسى الهى، بند «ز»
24 ر. ک: حکومت اسلامى (ولایت فقیه)، ص 31، نگارنده، پرتوى از مبانى تربیتى عرفانى امام خمینى، مبحث «ولایت فقیه»
25 صحیفه نور، ج 15، ص 190
26 وصیت نامه امام خمینى، بند «ز»
27 صحیفه نور، ج 14، ص 66
28 همان، ج 17، ص 65
29 همان، ج 5، ص 224 و ج 20، ص 28
30 همان، ج 16، ص 93
31 همان، ج 16، ص 94
32 محمدبن محمد بن النعمان (شیخ مفید) المقنعه، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، ج 10، ص 675
33 حسن بن یوسف حلى، رجال العلامة الحلى، قم، مکتبة الرضى، 1381، ص 94 / محمدعلى مدرس، ریحانة الادب، تبریز، شفق، 1349، ص 184، ج 4
34 عبدالعزیز بن البرّاج الطرابلسى، المهذّب، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 1406، ج 1، ص 342
35 مقنعه، ص 675ـ676
36 شیخ طوسى، النهایة فى مجرد الفقه و الفتاوى، ص 301ـ302
37 محمدبن ادریس حلى، السرائر، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 14، ص 537ـ539، ج 3
38 خواجه نصیرالدین طوسى، تلخیص المحصّل، صص 436ـ475
39 ر.ک: میر خواوند، تاریخ حبیب السیر، نشرکتابفروشى حیاء، ج3، ص 106 و ص 93
40 ر.ک: محمدباقر موسوى خوانسارى، روضات الجنات، ج 4، ص 363
41 تاریخ حبیب السیر، ج 3، ص 197
42 کتابى است در امامت که حاوى هزار دلیل براى اثبات امامت و هزار دلیل براى رد دیدگاه مخالفان امامت.
43 جعفربن حسن حلّى (محقق اول). شرائع الاسلام، تهران، منشورات الاعلمى، 1389 / حسن بن یوسف حلى، محتلف الشیعه، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 1413
44 محقق ثانى، مقدمه جامع المقاصد، ج 1
45 روضات الجنات، ج 4، قم، بى تا، ص 362ـ363
46 على دوانى، مفاخر اسلام، تهران امیرکبیر، 1364، ج 4، ص 441
47 عبدالله افندى الاصفهانى، ریاض العلما و حیاض الفضلا، قم، مکتبة آیة اللّه المرعشى العامه، 1401 هـ. ق، ص 456
48 هنگامى که شیخ بهایى به دیدار مقدس اردبیلى در نجف شتافت، یکى از فروعات فقهى مطرح شد و دو نفرى به مباحثه پرداختند. درباریان شاه عباس، که در آن جلسه حضور داشتند، احساس کردند که شیخ بهایى به ابعاد و زوایاى بحث احاطه بیش ترى داشته و گویا جامع تر و جالب تر نظر مى دهد و مقدّس اردبیلى در هر مورد، کوتاه مى آمد. در فرصتى دیگر، شیخ بهایى مقدس اردبیلى را در حرم امیرالمؤمنین(علیه السلام)دیدار کرد و بحث جلسه قبل تداوم یافت، شیخ با کمال تعجب اظهار داشت: شما (مقدس اردبیلى) در جلسه پیش کوتاه مى آمدید و به نظر مى رسید که چندان احاطه به مسائل ندارید. مقدس اردبیلى پاسخ داد: در جلسه گذشته، درباریان شاه عباس در کنار تو نشسته بودند تو باید در نظر آنان فوق العاده معرفى شوى. لذا حریم شما را حفظ کرده، به گونه اى صحبت مى کردم تا دریابند که شما از برجستگى خاصى برخوردار مى باشى تا از شما فرمان ببرند ولى الان جلسه خلوت است و ما داریم یک مسأله فقهى را با هم مباحثه مى کنیم.
49 سازمان تبلیغات اسلامى، ابرار، محقق ثانى، ص 61
50 علامه احمد نراقى از فقهاى دوران قاجار که در زمان فتحعلى شاه فتواى علیه سپاه روس را صادر کرده و موجب شکست و عقب نشینى آنان گشت ولى بعداً به خاطر کوتاهى فرماندهان شاه، لشکر ایران عقب نشینى کرد. او در کتاب معروف خود «عوائدالایام» صفحات 536 و 537 در باب ولایت مطلقه فقیه مى نویسد: «المقام الثانى: فى بیان وظیفة العلماء الابرار و الفقهاء الاخیار فی اُمور الناس، و ما لهم فیه الولایة على سبیل الکلیة، فنقول و باللّه التوفیق: إنّ کلیة ما للفقیة العادل تولّیه و له الولایة فیه أمران: أحدهما: کلّ ما کان للنبی و الامام الذین هم سلاطین الانام و حصون الاسلام فیه الولایة و کان لهم، فللفقیه أیضاً ذلک، الاّ ما أخرجه الدلیل من إجماع أو نصّ أو غیرهما.
و ثانیهما: أنّ کل فعل متعلّق بامور العباد فى دینهم أو دنیاهم و لابدّ من الاتیان به ولا مفرّ منه، اما عقلاً أو عادة من جهة توقف امور المعاد أو المعاش لواحد أو جماعة علیه، و إناطة انتظام امور الدین أو الدنیا به.
أو شرعاً من جهة ورود أمر به أو اجماع، أو نفی ضرر أو إضرار، أو عسر أو حرج، أو فساد على مسلم، أو دلیل آخر.
أو ورود الاذن فیه من الشارع و لم یجعل وظیفته لمعیّن واحد أو جماعة ولا لغیر معیّن أی واحد لا بعینه بل علم لابدّیّة الاتیان به أو الاذن فیه، و لم یعلم المأمور به و لا المأذون فیه، فهو وظیفة الفقیه، و له التصرف فیه، و الاتیان به.
أما الاول: فالدلیل علیه بعد ظاهر الاجماع حیث نصّ به کثیر من الاصحاب، بحیث یظهر منهم کونه من المسلّمات ما صرّحت به الاخبار المتقدمة من کونه وارث الانبیا، و أمین الرسل، و خلیفة الرسول، و حصن الاسلام، و مثل الانبیاء و بمنزلتهم، و الحاکم و القاضی و الحجة من قبلهم، و أنه المرجع فى جمیع الحوادث، و أنّ على یده مجاری الامور و الاحکام، و أنه الکافل لایتامهم الذین یراد بهم الرعیة.
فإنّ من البدیهیات التی یفهمها کل عامیّ و عالم و یحکم بها: أنه إذا قال نبىّ لاحد عند مسافرته أو وفاته: فلان وارثی، و مثلی و بمنزلتی، و خلیفتی، و أمینی، و حجتی، و الحاکم من قبلی علیکم، و المرجع لکم فی جمیع حوادثکم، و بیده مجاری امورکم و أحکامکم، و هو الکافل لرعیتی، أنّ له کل ما کان لذلک النبی فى امور الرعیة و ما یتعلق بامتّه، بحیث لا یشک فیه أحد، و یتبادر منه ذلک. کیف لا؟ مع أنّ أکثر النصوص الواردة فی حق الاوصیاء المعصومین، المستدل بها فی مقامات إثبات الولایة و الامامة المتضمنین لولایة جمیع ما للنبی فیه الولایة، لیس متضمناً لاکثر من ذلک، سیما بعد انضمام ما ورد فی حقهم: أنهم خیر خلق الله بعد الائمة، و أفضل الناس بعد النبیین، و فضلهم على الناس کفضل الله على کل شیء، و کفضل الرسول على أدنى الرعیه.
و إن أردت توضیح ذلک: فانظر إلى أنه لو کان حاکم أو سلطان فی ناحیة و أراد المسافرة إلى ناحیة اخرى، و قال فی حق شخص بعض ما ذکر فضلاً عن جمیعه، فقال: فلان خلیفتی، و بمنزلتی، و مثلی، و أمینی، و الکافل لرعیتی، و الحاکم من جانبی و حجتی علیکم، و المرجع فی جمیع الحوادث لکم، و على یده مجاری امورکم و أحکامکم.» ر. ک: نراقى، عوائدالایام، ص 537 و 536، چاپ جدید، متوفاى 1245، انتشارات دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم.
51 «در دادگاه: شیخ فضل الله نورى از رئیس نظمیه پیرم خان ارمنى سؤال کرد: پیرم تویى؟ پیرم گفت: بله و بلافاصله گفت: شیخ فضل الله تویى؟ آقا جواب داد: بله منم! پیرم گفت: تو بودى مشروطه را حرام کردى؟ آقا جواب داد: بله من بودم و تا ابد الدهر هم حرام خواهد بود. مؤسسان این مشروطه همه بى دین هستند و مردم را فریب داده اند.
در پاى دار:... آقا را روى چهارپایه قرار دادند. او از روى چهارپایه آخرین سخنان خود را بیان کرد. سخنان او تأکید بر مواضع اصولى و مکتبى گذشته اش بود. وى خطاب به جمیعت تماشاچى فرمود: خدایا تو خودت شاهد باش که من براى این مردم به قرآن تو قسم یاد کردم، گفتند: قوطى سیگارش بود، خدایا تو خودت شاهد باش که در این دم آخر باز هم به این مردم مى گویم که مؤسسان این اساس بى دین هستند و مردم را فریب داده اند. این اساس مخالف اسلام است. محاکمه من و شما بماند پیش پیامبر اسلام! او با وجود ضعف پیرى و بیمارى آخرین خطابه خویش را با شجاعت و شهامت کم نظیرى بیان کرد، تنها با عشق و ایمان به هدفى متعالى مى توان این گونه در برابر دشمنان ایستاد. قبل از این که ریسمان دار را بر گردن وى بیندازند، یکى از مشروطه خواهان براى او پیغام فرستاد که شما مشروطه را امضا کنید و خود را از کشتن رها سازید. شیخ فضل الله گفت: من دیشب پیامبر(صلى الله علیه وآله) را در خواب دیدم و به من فرمود که فردا شب میهمان من هستى و من چنین امضایى نخواهم کرد. یوسف خان ارمنى، یکى از نیروهاى پیرم خان (طبق نوشته بعضى از مورّخان این عمل توسط خود پیرم خان انجام گرفت)، عمامه را از سر شیخ فضل الله برداشت و به میان جمعیت پرتاپ کرد. در این لحظه، شیخ فضل الله خطاب به روحانیون ناآگاه طرفدار مشروطه گفت: از سر من این عمامه را برداشتند، از سر همه برخواهند داشت.» ر. ک: سازمان تبلیغات اسلامى، ابرار; زندگینامه شیخ فضل الله)
52 صحیفه نور، ج 18، ص 136
53 محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، چاپ جدید، ج 72، ص 344
54 صحیفه نور، ج 2، ص 170ـ171