درآمدى بر روش تفسیر قرآن از دیدگاه خاندان وحى(علیهم السلام)
Article data in English (انگلیسی)
درآمدى بر روش تفسیر قرآن
از دیدگاه خاندان وحى(علیهم السلام)
غلامعلى عزیزى
مقدمّه
«وانزلنا الیکَ الذکر لتبیّن للنّاس مانزّل الیهم و لعلّهم یتفکرون.»(نحل: 44)
به رغم تلاش فراوان پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)در تبیین و تفسیر مفاهیم و معارف قرآن کریم و استمرار آن توسط اهل بیت(علیهم السلام)میراثى اندک از آن برجاى مانده،1و بر آنچه مانده نیز غبارى از غربت نشسته است. بى گمان به صحنه آوردن روایات تفسیرى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) و پژوهش و پردازش آن وظیفه اى مهم و در عین حال دشوار است. به همان دلیل که تدبّر و تفکّر در قرآن براى مخاطبان لازم و حیاتى است، یاد گرفتن مبانى و قواعد فهم آن از آبشخور اصلى نیز لازم است. بنابراین، ضرورت بحث از «روش تفسیر قرآن در مکتب اهل بیت(علیهم السلام)» تابعى از ضرورت فهم و تفسیر قرآن کریم است. دشوارى آن نیز به دلیل مهجور ماندن و راه نیافتن آن به حوزه پژوهش هاى قرآنى در سده هاى گذشته است.2
اگرچه عالمانى به جمع آورى آثار تفسیرى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام)پرداخته اند، اما اندکى از آنان به نقد و بررسى و پژوهش آن پرداخته3و رویکرد بیش تر آنان نقل متن روایات در جوامع روایى یا در ذیل آیات بوده است.4 از جمله عالمان پژوهشگرى که در دوران معاصر به پژوهش روایات تفسیرى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام)پرداخته و نکات سودمندى درباره آن ها بیان کرده اند، مرحوم علّامه سید محمدحسین طباطبائى است.
وى در کنار مباحث تفسیرى، بحث هاى مستقلى در زمینه روایات تفسیرى بیان کرده و به نقد و بررسى آن ها پرداخته است و سبک تفسیرى خویش را وام دار روایات اهل بیت(علیهم السلام)مى داند. اما سوگمندانه ایشان نیز در تبیین روش تفسیرى اهل بیت(علیهم السلام)جز چند عبارت کوتاه سخنى نگفته است.5 در سال هاى اخیر، براى معرفى روش تفسیرى اهل بیت(علیهم السلام)تلاش هایى صورت گرفته، که در پى نوشت به برخى از آن ها اشاره مى کنیم:6
روشمندى تفسیر اهل بیت(علیهم السلام)
در مجموعه روایات تفسیرى اهل بیت(علیهم السلام)روایاتى دیده مى شوند که بیانگر وجود روش فهم قرآن بوده و مى توانند به صورت اصول و قواعد فهم مطرح شده، مورد بررسى و استفاده قرار گیرند. اما دانش تفسیرى و قرآنى اهل بیت(علیهم السلام) اکتسابى نیست، بلکه موهبتى از سوى خداوند تعالى است که به آنان به ارث داده شده. در این جا، به برخى از دلایل روایى، که بر این مطلب دلالت دارند، اشاره مى شود:7
از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «اِنَّ اللَّه تبارک و تعالى قد خصّنى من بین اصحاب محمّد(صلى الله علیه وآله) بعلم الناسخ و المنسوخ و المحکم و المتشابه و الخاصِ و العامِ و ذلکَ ممّا منّ اللّهُ به علىَّ و على رسوله.»8
امام باقر(علیه السلام) نیز درباره دانش حضرت مهدى(علیه السلام) نسبت به قرآن مى فرماید: «انَ علم الکتاب اللّهِ عزوجل و سنّة نبیّه لَیَنبتُ فى قلبِ مهدیِّنا کما ینبتُ الزَّرعُ على احسن نباته.»9
امام صادق(علیه السلام) درباره دانش قرآنى فرزندش، موسى(علیه السلام)به یکى از یاران خود فرمود: «یا عیسى، انّ ابنى هذا الّذى رأیت لو سألته عمّا بینَ دفّتى المصحف لاجابک فیه بعلم.»10
به طور کلى، در برخى جوامع روایى ما بابى به همین عنوان وجود دارد; مانند بصائر الدرجات که در ص 194 بابى با عنوان «فى انّ الائمّة انّهم اعطوا تفسیر القرآن الکریم والتأویل» آورده است.11
ظاهر روایات مزبور بر الهى بودن دانش قرآنى اهل بیت(علیهم السلام) دلالت دارد و در این صورت، آنان نیازى به روش فهم و به کارگیرى آن ندارند; زیرا وقتى علم بالفعل به مفاهیم و مقاصد قرآن وجود دارد، نیازى به پیمودن طریق نیست. کسى به طریق و منهج نیازمند است که در اول راه قرار دارد، اما کسى که همه مقصد در اختیار اوست، از آن مستغنى است. افزون بر این، دانش قرآنى اهل بیت(علیهم السلام) از قبیل «اذا شاؤوا علموا» نیست، بلکه همواره بر سراسر قرآن احاطه واشراف کامل دارند و تعبیرهایى مانند: «انّ مِن عِلْمِ ما اوتینا تفسیر القرآن»12 به روشنى بر این مطلب دلالت دارند.
رازروشمندى تفسیراهل بیت(علیهم السلام)
گرچه اهل بیت(علیهم السلام) نیازى به روش فهم ندارند، ولى بى نیازى مانع از به کارگیرى روش نیست; زیرا مصالح دیگرى ـ غیر از کشف مجهولات ـ نیز وجود دارند که عبارتند از:
1. آموزش مردم (تعلیمى بودن تفسیر اهل بیت(علیهم السلام))
یکى از وظایف پیامبر(صلى الله علیه وآله) تعلیم قرآن به مردم بوده است. این وظیفه پس از ایشان به جانشینان آن حضرت سپرده شد. بنابراین، اهل بیت(علیهم السلام)به عنوان معلمان قرآن، از دو راه به این مهم جامه عمل پوشانده اند:
الف. بیان مستقیم مفاد و مراد آیه ها;
ب. بیان شیوه هایى که با تکیه بر آن مى توان به معارف قرآن دست یافت.
هریک از این دو راه مخاطبان خاصى دارد. عامّه مردم به راه اول نیازمندند و اهل مکتب و مدرسه نیستند تا در این امور به کاوش پرداخته، خود راه فهم بیاموزند و به کار گیرند، بلکه فقط آماده شنیدن محصول فهم متخصصان و عالمان هستند و اگر قرار باشد هرکسى در هر زمینه، خود به تکاپو افتد، هیچ گاه در هیچ رشته اى بى نیاز نخواهد شد و از همه آن ها باز خواهد ماند. بنابراین، توده مردم نیازى به فراگرفتن روش فهم ندارند، بلکه به اصل فهم مقاصد آیه ها نیازمندند و با دریافت از معلمان و مفسّران قرآن نیازشان تأمین مى شود. اما قرآن پژوهان به راه فهم نیاز دارند تا براساس آن، دانش قرآنى خود را گسترش داده، در پرتو آن توانایى لازم براى تدبّر صحیح و به کارگیرى ابزار و منابع مناسب براى دست یابى به مراد خدا از آیه ها را به دست آورند. اهل بیت(علیهم السلام) با هدف پرورش چنین عالمانى، روش هاى صحیح فهم قرآن را مطرح کرده اند که بخشى از آن در جوامع روایى آمده است.
2. احتجاج در برابر مخالفان
گاهى هدف از بیان روش، مجاب نمودن مخاطبانى است که اعتقادى به درستى سخن گوینده ندارند، مگر آن که دلیل سخن همراه آن باشد. استدلال اهل بیت(علیهم السلام)به آیات، روایات، لغت و به طور کلى، اصول محاوره و تکیه بر ویژگى هاى قرآن ـ مانند نسخ و اِحکام و تشابه ـ براى پذیرش و اقناع مخاطبان بوده است. نمونه آن احتجاج امام صادق(علیه السلام) با صوفیان معاصر خویش است: «فبئس ما ذهبتم الیه و حملتم النّاس علیه من الجهل بکتاب اللّه و سنّةِ نبیّه(صلى الله علیه وآله) و احادیثه الّتى یُصدقها الکتابُ المنزل و ردّکم ایّاها لجهالتکم و ترککم النظر فى غریب القرآن مِن التفسیر و الناسخ و المنسوخ و المحکم و المتشابه و الامر و النهى ـ الى ان قال: ـ دعوا عنکم ما اشتبه علیکم ممّا لاعلم لکم به... و کونوا فى طلبِ ناسخِ القرآنِ من منسوخهِ و محکمه من متشابهه...»13
همچنین امام رضا(علیه السلام) روزى در حضور برخى فقیهان معاصر خود فرمودند: «لیس فى الدنیا نعیمٌ حقیقىٌ. فقال له بعض الفقهاء ممّن یحضُره: فیقول اللّه عزّ وجل: "ثمَّ لتُسئلُنَّ یومئذ عَن النعیم." اما هذهِ النعیم فى الدنیا و هو الماءُ البارد؟ فقال له الرضا(علیه السلام)و علا صوته: کذا فسّرتموه انتم و جعلتموه على ضروب، فقالت طائفة: هو الماء الباردُ و قال غیرهم: هو الطعام الطیّبُ و قال آخرون: هو طیبُ النوم. و لقد حدّثنى ابى عن ابیه ابى عبدالله(علیه السلام): انّ اقوالکم هذه ذُکرت عنده فی قولِ اللّه عزّوجل: "لتُسئَلُنَّ یومئذ عن النعیم." فَغَضبَ و قال: انّ اللّه عزّ وجلّ لا یسألُ عباده عمّا تفضَّل علیهم به و لا یمنُّ بذلکَ علیهم و الامتنانُ بالانعام مستقبحٌ مِنَ المخلوقین فکیف یضاف الى الخالق ـ عزّوجلّ ـ ما لایرضى المخلوقین به؟ و لکنّ النعیم حبنّا اهل البیت و موالاتنا یسألَ اللّهُ عنه بعد التوحید و النبوّةِ لانَّ العبدَ اذا وفى بذلکَ ادّاهُ الى نعیم الجنّةِ الّذی کان لا یزولُ و لقد حدَّثنی بذلک ابى عن ابیه محمدِّ بن على عن ابیه على بن الحسین عن الحسین بن على انّه قال: قال رسول الله(صلى الله علیه وآله): اوّلُ ما یُسألُ عنه العبدُ بَعدَ موته شهادهُ اَن لا اِله الاّ اللّهُ و انَّ محمّداً رسول اللّهِ و انَّک ولى المؤمنین بما جعلُه اللّهَ و جعلته لکَ. فمَنَ اَقَرَّ بذلکَ و کانَ معتقده صار الى النعیم الّذى لا زوال لَه.»14
در این روایت، حضرت رضا(علیه السلام)براى پاسخ به اشکال فقیه حاضر در مجلس و تبیین مراد خداوند از آیه مورد بحث، به چند نکته از قواعد تفسیر استناد کرده اند:
1. قرینه قرار دادن ویژگى گوینده کلام (خداوند متعال);
2. استناد به روایت نبوى(صلى الله علیه وآله);
چنان که در روایت نخست نیز امام صادق(علیه السلام)براى اثبات نادرستى استدلال صوفیان به آیات قرآن ـ در باب زهد و ساده زیستى ـ آنان را به لزوم به کارگیرى روش صحیح فهم قرآن توصیه کردند که موارد ذیل از آن جمله اند:
الف. بحث و بررسى و شناخت مشکلات قرآن; مانند مفاهیم دشوار و بازشناسى آیات ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه;
ب. شناخت احکام قرآن (حلال و حرام); زیرا آنان شیوه زندگى امام صادق(علیه السلام) را بر خلاف سیره نبوى(صلى الله علیه وآله)و آیات قرآن مى دانستند و این به سبب ناآگاهى ازاحکام حلال و حرام قرآن بود.
ج. توجه به روایات به عنوان قرینه ناپیوسته فهم قرآن کریم.
تنوّع روایات قرآنى اهل بیت(علیهم السلام)
روایات اهل بیت(علیهم السلام) در باب فهم قرآن یکنواخت نیستند و در دسته هاى گوناگونى جاى مى گیرند که بازشناسى آن ها نقش مهمى در آشنایى با روش تفسیرى اهل بیت(علیهم السلام)دارد; زیرا روایاتى در این بحث سودمندند که به بیان مبنا یا قاعده اى تفسیرى پرداخته و یا در عمل به یکى از این موارد یادشده استناد کرده باشند. دیگر روایات نیز در جاى خود قابل استفاده اند، اگرچه در فهم و استخراج روش تفسیرى اهل بیت(علیهم السلام) تأثیرى نخواهند داشت و نمى توان آن ها را «تفسیر قرآن» به معناى مصطلح دانست; چنان که گمان عده اى بر آن است و روایات نقل شده در جوامع تفسیرى را به عنوان تفسیر تلقّى کرده اند.
بنابراین، مى توان روایات یادشده را در تقسیم بندى ذیل قرار داد:
1. روایاتى که به بیان مبانى یا قواعد تفسیر پرداخته اند.
2. روایاتى که به تفسیر قرآن پرداخته اند.
الف. روایاتى که صرفاً بیان مفاد و مراد آیه اند.
ب. روایاتى که در تفسیر به مبنا یا قاعده اى تفسیرى عمل کرده اند.
ج. روایاتى که یکى از مصادیق یا مصداق تام آیه را بیان کرده اند.
3. روایاتى که مصداق هاى آیه را در زمان هاى پس از نزول بیان مى کنند (تأویل).
4. روایاتى که به بیان معارف درونى آیات پرداخته اند(بطن).
5. روایاتى که به آیات قرآن تمثّل جسته اند.
6. روایاتى که به بیان شأن نزول و سایر مطالب تاریخى مربوط به آیات پرداخته اند.
امکان فهم و استخراج روش تفسیرى اهل بیت(علیهم السلام)
نگاهى گذرا به روایات سه دسته اول، امکان فهم روش تفسیرى اهل بیت(علیهم السلام)را به خوبى نشان مى دهد; زیرا یا به طور مستقیم و واضح به بیان قواعد و منابع و علوم مورد نیاز فهم قرآن پرداخته شده و یا در ضمن تفسیر، بدان تکیه شده و با تدبّر کافى، قابل دست یابى هستند. نمونه هایى از دو مورد نخست بیان مى گردند:
1. روایات بیانگر قواعد فهم قرآن15
الف. توجه به قراین درونى پیوسته به کلام:امام صادق(علیه السلام)در اعتراض به مخالفان اهل بیت(علیهم السلام) به بیان راز کژ فهمى آنان از قرآن پرداخته اند که یکى از آن ها عدم توجه به قراین صدر و ذیل آیه مورد تفسیر است: «واحتجّوا باولِ الایة و ترکوا السبب فى تأویلها و لم ینظروا الى ما یفتح الکلام و الى ما یختمه.»16
ب. لزوم توجه به جایگاه آیات (ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و...):در بخشى دیگر از روایتى که در فوق آمد، چنین نقل شده است: «واحتجوّا بالمنسوخ و هم یظنّون انّه الناسخ و احتجوا بالمتشابه و هم یظنّون انّه المحکم.»17
ج. توجه به قراین درونى ناپیوسته:از جمله امورى که در فهم و تفسیر قرآن نقش دارد، آیاتى است که در جاى دیگرى از قرآن مطرح شده و به نوعى با آیه مورد بحث مفسّر مرتبطند. بازیابى این آیات و بحث و بررسى آن ها در کنار آیه اى که در پى فهم آن هستیم، کمک زیادى به فهم آیه خواهد کرد. این قاعده در بیان امیرالمؤمنین(علیه السلام)بدین صورت مطرح شده است: «ینطِق بعضه ببعض و یشهدُ بعضه على بعض.»18
2. روایات بیانگر قواعد فهم در ضمن تفسیر
الف. توجه به نکات ادبى:امام باقر(علیه السلام)در پاسخ به پرسش زراره از دلیل کافى بودن مسح قسمتى از سر و پاها در وضو چنین مى فرماید: «قال رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) و نُزّلَ به الکتابُ مِن اللّهِ، لاَنّ اللّهَ ـ عزّوجل ـ یقول: "فاغسلوا وجوهکم" فعرفنا انّ الوجه کلّه یَنبغی اَن یُغسل، ثمّ قالَ: "و ایدیکم الى المرافق." ثُمَّ فَصِّل بینَ الکلامینِ."وامسحوا برؤوسکم." فعرفنا حین قال "برؤوسکم" اَنّ المسح ببعضِ الرأسِ لمکان الباءِ، ثمَّ وصَلَ الرجلین بالرأس کما وصلَ الیدین بالوجه، فقال "وارجلکُم الى الکعبین." فعرفنا حین وصلها بالرأس انّ المسح على بعضها.»19
در این روایت، از مطلق آوردن وجه، اضافه شدن باى تبعضیه در «برؤوسکم» و متفاوت بودن با عبارت پیش از آن و عطف ارجلکم بر «رؤوسکم» نکاتى استفاده شده و براى بیان حکم وضو بدان استدلال گردیده است.
ب. استشهاد به آیات و روایات پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) و دیگر امامان(علیهم السلام): در برخى از روایات تفسیرى، به سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله)و یا معصومان دیگر استناد شده و یا به آیات قرآن و سخن پیامبر و یا به شأن نزول و... در بیان معناى آیه استدلال شده است. نمونه این روایات، روایتى است که در فوق بیان شد; زیرا در ذیل روایت چنین آمده است: «ثُمَّ فسّر رسول الله(صلى الله علیه وآله)ذلکَ للناسِ فضیّعوه.»20
نیز در روایت دیگرى امام صادق(علیه السلام) براى بیان مصداق اهل بیت(علیهم السلام) در آیه «تطهیر» به سخن و عمل پیامبر(صلى الله علیه وآله)استناد جسته اند: «فکان علىٌّ و الحسنُ و الحسین و فاطمةُ(علیهم السلام)فادخلهم رسول الله(صلى الله علیه وآله)تحت الکساءِ فی بیتِ اُمِّ سلمةِ فقال: اللّهمَّ اِنَّ لکلِ نبى اهلاً و ثقلاً و هؤلاء اهل بیتى و ثقلی. فقالت امُ سلمة: الستُ مِن اهلک؟ فقال لها: اِنّک الى خیر و لکن هؤلاء اهل بیتى و ثقلی.»21
از آنچه ذکرشد، امکان فهم و استخراج روش تفسیرى اهل بیت(علیهم السلام)از روایات قرآنى نقل شده از آنان روشن گردید، اگرچه در برخى از روایات تفسیرى، دقت و تأمّل بیش ترى براى فهم روش به کار گرفته شده لازم است، اما فهم آن دست نایافتنى نیست و زمانى مى توان روش تفسیرى موجود در روایات را تبیین کرد که همه آن ها مورد بررسى قرار گرفته و با برطرف شدن دشوارى هاى فهم، نکات مربوط به روش از آن ها استخراج شود. با این همه، روش جامع تفسیرى اهل بیت(علیهم السلام)را نمى توان با تکیه بر روایات موجود ارائه داد. چه بسیار از بیان هاى تفسیرى آنان، که در طول زمان از بین رفته (یا نوشته نشده و یا نوشته ها نابود شده است)، اما این سخن هرگز به معناى بى فایده بودن پى گیرى استخراج روش از روایات موجود نیست، بلکه خطوط کلى مطرح شده در این روایات راه گشاى بسیارى از معضلات تفسیرى اند.
کلى یاجزئى نگرى درتعلیم روش
به طور کلى، عناصر تشکیل دهنده روش اصولى کلى بوده و در مقام عمل و تطبیق بر موارد، به صورتى کوچک تر جلوه گر مى شوند و شاخه هایى از آن ها انشعاب مى یابد; بنابراین، در جایى که هدف بیان عناصر اصلى روش باشد، تعلیم به صورت کلى و بدون بیان جزئیات خواهد بود، اما اگر با ارائه نمونه عملى همراه باشد، به طور طبیعى به جزئیاتى از آن روش کلى نیز پرداخته مى شود. در این صورت، اگرچه همه جزئیات و شاخه هاى دیگرى که وجود دارند، مطرح نمى شوند، اما در هرصورت، حالت اولیه اى که یک اصل کلى داراست، به شکل جزئى ترى بیان شده است. در باب آموزش روش تفسیرى اهل بیت(علیهم السلام) نیز این سخن مطرح است; زیرا ـ چنان که پیش تر گذشت ـ آنان در برخى موارد، به بیان اصول کلى فهم قرآن پرداخته اند، بدون آن که به زیرمجموعه هاى آن بحث اشاره اى داشته باشند; مانند روایت علوى (ینطق بعضُه ببعض و یشهد بعضه على بعض.) در این روایت، اصل استفاده از آیات قرآن در تفسیر قرآن کریم مطرح شده است، اما این اصل زیرمجموعه قابل توجهى دارد و تبیین شاخه هاى آن بحثى جدّى مى طلبد. گرچه در روایات دیگر، به نمونه هایى از آن زیرمجموعه ها به مناسبت اشاره شده است، اما به یقین، همه آنچه در این اصل مى گنجد بیان نشده و قرآن پژوهان باید براساس اصل کلى یاد شده به تبیین فروعات آن بپردازند.
در روایاتى که از اهل بیت(علیهم السلام) نقل شده، آنان خود به این موضوع تصریح کرده و از دانش آموختگان خود، ادامه بحث و بررسى و بیان فروعات بحث و دست یابى به احکام و مطالب مورد نیاز را درخواست کرده اند.
هشام از امام صادق(علیه السلام) چنین نقل مى کند: «انّما علینا اَن نُلقی الیکم الاصولَ و علیکم ان تفرّعوا.»22
امام رضا(علیه السلام) نیز فرمودند: «علینا القاءُ الاصول الیکم و علیکم التفرُّع.»23
بنابراین، مى توان گفت که اهل بیت(علیهم السلام) همان گونه که طبع آموزش روش اقتضا مى کرده، در برخى موارد خطوط کلى راه و رسم قرآن پژوهى را بیان نموده و تبیین شاخه هاى فرعى آن را به عهده عالمان گذارده اند و در موارد دیگر، با بیان نمونه اى از آن اصل کلى، روشنى بیش ترى به موضوع داده و آن اصل را در قالب نمونه اى عملى ارائه کرده اند، اما فروعات اصل را ناگفته باقى گذارده اند. به فرض گاهى براى تبیین آیه اى به روایتى از معصوم استناد کرده اند، اما استفاده از روایت معصومان در تفسیر قاعده اى است که شاخ و برگ هاى فراوانى دارد و باید براساس تعالیم اهل بیت(علیهم السلام)زوایاى گوناگون آن مورد بحث و بررسى قرار گیرد; مانند بررسى هایى که فقیهان شیعه درباره روایات فقهى انجام مى دهند تا دیدگاه اهل بیت(علیهم السلام) در باب احکام اسلامى استخراج شود. پیداست که همه این موارد به عنوان روش، در کلام اهل بیت(علیهم السلام)نیامده اند.
ملاک روش بودن قواعد تفسیرى در روایات اهل بیت(علیهم السلام)
روش تفسیر عبارت است از: «به کارگیرى مجموعه اى از قواعد فهم ـ با استفاده از منابع، علوم و ابزار لازم ـ براى شرح و تفسیر آیه هاى قرآن کریم.» آیه هاى قرآن از نظر تفسیرپذیرى، داراى مراتب متفاوتى اند. برخى به سرعت و سهولت قابل فهم هستند، تعدادى با انجام برخى عملیات تفسیرى فهمیده مى شوند، برخى نیز داراى پیچیدگى خاصى هستند و با به کارگیرى همه ابزارها و قواعد فهم و با تأمّل و تدبّر فراوان تفسیر مى شوند. در این صورت، همه قواعد تفسیر براى تفسیر هر آیه اى به کار گرفته نمى شوند; زیرا ـ چنان که گفته شد ـ ممکن است آیه اى در برخى از ابعاد، مشکل تفسیرى نداشته باشد. به فرض در قرائت آیه مورد بحث، اتفاق نظر باشد و از واژگان غریب در آن خبرى نباشد، مشکل ادبى (صرف و نحو و بیان و...) نیز نداشته باشد، چنین آیه اى به طور طبیعى عملیات تفسیرى کم ترى لازم دارد; یا براى تفسیر آیه اى که درباره پیشینیان است، نیازمند روایات تاریخى معتبر هستیم، اما این گونه روایات درباره دیگر آیات کاربردى ندارند. به بیان دیگر، در تفسیر هر آیه اى، باید به قواعدى که امکان اجراى آن وجود دارد اندیشید. چه بسا قاعده اى که در تفسیر آیه اى مورد نیاز است و در آیه اى دیگر ثمربخش نیست، اما قواعد یادشده به عنوان یک کل مورد توجهند و عمل به هر قاعده مورد نیاز، در جاى خود روش صحیح تفسیر شمرده مى شود.
اکنون باید دید اهل بیت(علیهم السلام) در هر مورد، همه قواعد جارى در آن آیه را متذکر شده اند یا نه؟ چنان که پیش تر گذشت، آنان اصول کلى را مطرح کرده و در پى بیان همه جزئیات نبوده اند. به عنوان مثال، آنان براساس دانش سرشار خود، اعراب صحیح همه آیه ها را مى دانسته اند، اما روایات بسیار اندکى به اعراب آیه ها تصریح کرده است، با آن که به کارگیرى نکات ادبى براى فهم ساختار آیه امرى ضرورى است. در واقع، بسیارى از عملیات تفسیرى از این دست مطوى و ناگفته است. با توضیح پیش گفته، به این نتیجه مى رسیم که اهل بیت(علیهم السلام) با توجه به بعد خاصى از شکل تفسیرى آیه، به قاعده مورد نیاز عمل کرده اند و اطلاق روش بر آن دور از ذهن نیست. اما براى ارائه قواعد یادشده به صورت روش صحیح تفسیر، باید به صورت مجموعى به آن نگریست و از آن الهام گرفت و نباید به صرف این که در روایتى تنها به یکى از قواعد موردنیاز پرداخته شده، از دیگر قواعد چشم پوشى کرد; افزون بر این که راویان اخبار اهل بیت(علیهم السلام) همه موارد مطرح شده را نقل نکرده و گاهى به بخشى از آن بسنده نموده و یا نقل به معنا کرده اند.
تفاوت درک مخاطبان و تأثیر آن در فهم روش تفسیرى از روایات اهل بیت(علیهم السلام)
بیان هاى قرآنى اهل بیت(علیهم السلام) در یک نگاه، به دو دسته کلى تقسیم مى شوند:
1. درباره ظاهر آیات;
2. در باب معانى باطنى آیات. دسته اول، خود شامل موارد متعددى است; از جمله بیان شأن نزول، مصداق، معانى واژه ها و تفاصیل احکام. در بیان معانى واژه ها یا شأن نزول یا تفاصیل احکام، تفاوت سطح درک مخاطبان تفاوتى در پاسخ پدید نمى آورد; درست مانند خود «آیات الاحکام» که همه درکى یکسان از آن دارند. نهایت این که عالمان به فلسفه و مصالح و نتایج آن نیز پى مى برند. اما در بیان تفسیر و یا مصداق ها امکان تفاوت وجود دارد; بدین صورت که براى افرادى برخى از مصادیق آیه را بیان کرده، اما براى دیگران از نام آوردن آن مصادیق خوددارى کرده اند; یا در روایاتى آمده است که امام به هفت گونه ـ شاید اشاره به کثرت باشد ـ مى تواند پاسخ گوید.24 اما وجود تفاوت در بیان هاى تفسیرى، به دلیل تفاوت سطح درک مخاطبان خللى در الگوگیرى و اتخاذ روش از بیان هاى تفسیرى اهل بیت(علیهم السلام)پدید نمى آورد، بلکه به عکس، در مواردى که مطلبى در دو یا سه سطح بیان شده، الگوى کامل ترى از روش فهم قرآن در اختیار ما قرار مى گیرد. تبیین بیش تر این مطلب نیاز به اثبات طولى بودن معانى و مفاهیم قرآن دارد که برخى مفسران معاصر بدان پرداخته اند.25
از روایات مربوط به معانى باطنى به طور معمول نمى توان روشى استفاده کرد، اگرچه اهل بیت(علیهم السلام) به بیان معارف درونى آیات نیز پرداخته اند. اما چگونگى استفاده معارف باطنى و استنباط و استخراج ان از آیات بر ما روشن نیست; به این معنا که اگر امامان معصوم(علیهم السلام) آن معانى باطنى را نمى فرمودند; دیگران راهى به کشف آن نداشتند. آرى، اکنون که آن معانى مطرح شده است، برخى به بررسى وجه ارتباط آن با معناى ظاهر آیه و یا نکات دیگرى مى پردازند و حتى درصدد ضابطه مند نمودن معناى باطنى بیان شده در روایات، مطالبى تحریر نموده اند،26 اما تا چه حد در این کار موفق بوده اند، سخن دیگرى است که مجال بیش ترى براى بررسى آن لازم است.
بر پایه آنچه گفته شد، اگر در بیان هاى تفسیرى اهل بیت(علیهم السلام) دلیل سخن آمده باشد، مى توان به صورت آشکار روش آنان را بیان و استخراج کرد ـ هرچند در سطوح متفاوتى مطرح شده باشد ـ و در مواردى که به دلیلى استناد نشده است، گاهى مى توان با تحلیل و بررسى به چگونگى برداشت آن معنا از آیه دست یافت. در باب معانى باطنى در عمده موارد، توانایى استخراج روش براى ما وجود ندارد.27
بیان مصداق آیه در روایات اهل بیت(علیهم السلام) و نسبت آن با تفسیر
در بسیارى از روایات اهل بیت(علیهم السلام) به جاى بیان مفهوم، مصداق خارجى آیه بیان شده است; یعنى نام فرد یا افرادى که آیه بدانان نظر دارد و مراد خداى تعالى از آن آیه هستند مطرح گردیده. آیا نام بردن از این فرد یا افراد نیز تفسیر آیه به شمار مى آید؟ براى پاسخ به این پرسش، باید به آیاتى که مصداق یا مصداق هاى آن بیان شده، نگریست; زیرا آیات قرآن در این باره متفاوتند; برخى با آن که لفظ عامى دارند; فقط به یک نفر اشاره مى کنند و آن فرد مراد خداى از آن آیه است، در حالى که برخى از آیات دیگر، مصداق هاى فراوانى دارند. آیاتى که مصداق انحصارى دارند، با بیان آن مصداق، تفسیر مى شوند و مراد خدا از آن ها روشن مى گردد، برخلاف آیه هایى که مصداق هاى فراوانى دارند; زیرا باید همه آن ها را مصداق آیه دانست یا در کنار بیان برخى مصادیق، به انحصارى نبودن آن ها اشاره نمود تا برخلاف مراد خداوند، آیه به آنان محدود نشود. بنابراین، در جایى که مصداق هاى متعددى براى آیه اى وجود دارد، بیان یک یا چند مورد از آن ـ حتى بیان مصادیق تام و کامل آیه ـ تفسیر آیه و همه مراد خداوند از آن نیست، مگر آن که مصادیق دیگر آیه نیز به نوعى مورد اشاره قرار گیرد.
براى روشن شدن نکته مزبور به بیان برخى از روایات در بیان مصداق توجه کنید:
امام باقر(علیه السلام) درباره آیه شریفه «وکذلک حقَّت کلمةُ ربِّک على الّذین کفروا انّهم اصحاب النّار» (مؤمن:6) فرمودند: «یعنى بنى امیه.»28
«الذین کفروا» در آیه مزبور بر مصادیق فراوانى در زمان نزول و پس از آن قابل تطبیق است، اما امام باقر(علیه السلام)به مصداق کامل آیه در آن زمان (امویان) اشاره کرده اند و نمى توان این معنا را تفسیر آیه دانست.
همچنین درباره آیه «افمن کانَ مؤمناً کَمن کانَ فاسقاً لا یستوون» (سجده: 18) از امام مجتبى(علیه السلام) نقل شده است که در احتجاج با ولیدبن عقبه چنین فرمودند: «وامّا انت یا ولیدبن عقبة، فواللّهِ ما الومُک ان تُبغض علّیاً و قد جلّدک فى الخمرِ ثمانینَ جلدة و قتل اباکَ صبراً بیدِه یوم بدر، ام کیفَ تسبّهُ و قد سمّاه الله مؤمناً فى عشرِ آیات من القرآن و سمّاک فاسقاً و هو قول الله عزّ وجل: "افمن کانَ مؤمناً"...»29
در این روایت، ولید بن عقبه مصداق «فاسق» در آیه هجدهم سوره «سجده» دانسته شده است، اما لفظ آیه عام است و بر موارد دیگر نیز قابل تطبیق مى باشد و چنان که در روایات دیگر نیز آمده، شأن نزول آیه مورد بحث درباره برترى جویى ولیدبن عقبه برحضرت على(علیه السلام)است.30
بنابراین، این گونه روایات، تفسیر آیه به شمار نمى آیند، برخلاف روایاتى که درباره آیه «انّما ولیکم اللّه و رسوله والذین آمنوا الّذین یقیمونَ الصَّلاة و یؤتون الزَّکاة و هُم راکعون» (مائده: 55) نقل شده و مصداق آیه را حضرت على(علیه السلام)دانسته اند; زیرا با بیان این مصداق، همه مراد خدا از آیه کاملاً آشکار شده و تفسیر نیز چیزى جز بیان مراد خداوند از آیه ها نیست.
امام باقر(علیه السلام) درباره آیه «انّما ولیّکم اللّه» فرمودند: «انّ رهطاً من الیهودِ اسلموا، مِنهم عبدُاللهِ بن سلّام و اسدُ و ثَعلبةُ و ابنُ یامینَ و ابن صوریا، فاتوا النبى(صلى الله علیه وآله) فقالوا: یا نبى اللّه، انّ موسى اوصى الى یوشعِ بن نون فمَن وصیُّک یا رسول اللّهِ و من ولیُّنا بعدَک فنزلت هذهِ الایةُ: "انّما ولیُّکُم اللّهُ..." ثُمَّ قال رسولُ الله: قوموا، فقاموا فاتوا المسجد فاذا سائلٌ خارجٌ. فقال: یا سائلُ، اما عطاکَ احدٌ شیئاً؟ قال: نعم، هذا الخاتمُ. قالَ: مَن اعطاکَهُ؟ قال: اعطانیه ذلک الرجلُ الّذى یصلّی، قال: على اىِّ حال اعطاکَ؟ قال: کانَ راکعاً فکبَّر النبىّ(صلى الله علیه وآله)و کبَّر اهلُ المسجد. فقال النبى: على بنُ ابى طالب ولیّکم بعدى....»31
در این روایت، ضمن آن که الفاظ عام «الذین آمنوا» در یک مصداق منحصر شده، ولایت نیز به معناى زمام دارى و سرپرستى امور دینى و دنیایى مردم، گرفته شده است; زیرا اگر ولایت به معناى دوست و یاور بود، دیگر ذکر «بعدى» خصوصیتى نداشت، زیرا در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله)همه مسلمانان یارى و دوستى حضرت على(علیه السلام) را در حقّ خود با همه وجودشان درک کرده بودند.
مرزبندى روایات تفسیرى در ناحیه مبانى، روش و منابع تفسیر32
روایات قرآنى اهل بیت(علیهم السلام) از منظر روش شناسى تفسیر، به انواعى قابل تقسیم هستند; برخى از روایات به بیان مبانى تفسیر پرداخته و برخى دیگر مبیّن روش تفسیرند. از دسته اخیر مى توان منابع و ابزار تفسیر را نیز شناخت. اکنون بیان برخى از مبانى مطرح شده و یا قابل استنباط از روایات:
1. امکان فهم قرآن
در روایتى که پیش تر از امام صادق(علیه السلام)در احتجاج با صوفیه نقل شد، چنین آمده بود: «وکونوا فى طلب ناسخ القرآن من منسوخه.»33 از این عبارت و دیگر عبارت هاى این روایت، امکان فهم مشروط (به رعایت قواعد فهم) قرآن کریم براى همه فهمیده مى شود. امام باقر(علیه السلام) در ذیل روایتى فرمودند: «فَمن زعم انَّ الکتابَ مبهمٌ فقد هلکَ و اهلکَ.»34 از این روایت نیز اصل قابل فهم بودن قرآن کریم به طور آشکار به دست مى آید. همچنین روایت شده است: «انّ اللّه لا یخاطبُ الخلقَ بما لا یعلمون»;35 یعنى قرآن براساس اصول محاوره عقلایى نازل شده و براى همه قابل فهم است.
امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «کلُّ شىء مردودٌ الى الکتاب و السنّةِ و کُل حدیث لا یوافق کتابَ اللّهِ فهو زخرفٌ.»36
اگر معیار سنجش هر چیزى کتاب و سنّت است و اگر معیار سنجش روایات درست از نادرست قرآن است، قابل فهم بودن آن مفروغ عنه است.
در روایتى که زراره از ایشان نقل کرده، چنین آمده است: «قلت لابى عبدالله(علیه السلام)عثرتُ فانقطع ظفری فجعلتُ على اصبعى مرارةً فکیف اصنع بالوضوء. قال: یُعرف هذا واشباهُهُ من کتاب اللّهِ ـ عزّوجل ـ: "ما جعل علیکم فى الدینِ من حرج" (حج: 78) امسح علیه.»37از این که حضرت فرمودند این مسأله و موارد مشابه آن از قرآن شناخته مى شود و نفرمود من مى شناسم، امکان فهم غیر معصومان از قرآن فهمیده مى شود.38
هماهنگى ساختار قرآن با اصول محاوره عقلایى
در روایتى آمده است: «انَّ اَمر النبی مثلُ القرآنِ، ناسخٌ و منسوخٌ و خاصٌ و عامٌ و محکمٌ و متشابهٌ و قد یکونُ مِن رسول اللّه الکلامُ له وجهان و کلامٌ عامٌ و کلامٌ خاصٌ مثل القرآنِ.»39
در این روایت، ویژگى هاى زبانى گفتار پیامبر(صلى الله علیه وآله) با قرآن تنظیر شده که همان ویژگى هاى زبانى عقلاست.
در روایتى دیگر، اعجار قرآن را به این دانسته که با همان حروفى که عرب ها با آن سخن مى گویند، سخنى قابل فهم و غیرقابل همانندآورى مطرح کرده است: «قال(علیه السلام): انَّ اللّه تبارک و تعالى انزلَ هذا القرآن بهذهِ الحروفِ الّتى یتداولها جمیعُ العربِ ثُمّ قال:" قل لئن اجتمعت الانس و الجنُّ".»40
ظاهرو باطن داشتن قرآن
«... ما مِن آیة الاّ ولها ظهرٌ و بطنٌ....»41
«انَّ القرآنَ ظاهره انیقٌ و باطنه عمیقٌ.»42
از این گونه روایات نیز مبنایى در فهم و تفسیر قرآن به دست مى آید و کسى که بدان ملتزم شود، افزون بر تلاش براى فهم ظاهر آیه، به معارف باطنى آن نیز توجه دارد و از معارف درونى آن نیز بهره مند مى گردد.
آنچه گفته آمد، مبناى زبانى فهم قرآن بود.43 مبانى دیگرى نیز وجود دارند که به جنبه هاى غیر زبانى قرآن مرتبطندودرفهموتفسیر قرآن تأثیر دارند.
جاودانگى و جهانى بودن قرآن
افزون بر آیات قرآن، روایات اهل بیت(علیهم السلام) نیز بر جهانى و جاودانه بودن قرآن تأکید نموده، براساس آن آیه هاى قرآن همواره مصادیق تازه اى مى یابند ـ جز در مواردى که مصداق انحصارى داشته باشد ـ و باید در تطبیق آن ها بر حوادث و جریان هاى مختلف اجتماعى، در هر زمانى همّت گماشت.
امام رضا(علیه السلام) به نقل از امام صادق(علیه السلام) در باب جهانى و جاودانه بودن قرآن فرمودند: «انّ اللّهَ ـ تبارک و تعالى ـ لم یجعلُه لزمان دونَ زمان و لناس دون ناس فهو فی کلِّ زمان جدیدٌ و عند کلِّ قوم غضٌّ الى یومِ القیامةِ.»44
حقّانیت قرآن
از جمله مبانى تفسیرى، پذیرش حق بودن قرآن کریم است; زیرا تا درستى سخنى ثابت نشود، تلاش براى فهم آن بى فایده خواهد بود و بر همین اساس، مى توان محوریت قرآن را در معارف دینى پذیرفت. اگر قرآن حق بوده، محتواى آن مطابق با واقع باشد، سخنان و باورهاى مخالف با آن به هرکسى نسبت داده شود، بى ارزش خواهد بود. این نکته در برخى از روایات این گونه مطرح شده است:
«ان القرآنَ حقٌ لا ریبَ فیه عندَ جمیعِ اهلِ الفرق.»
«والقرانُ حقٌ لا اختلاف بینهم فى تنزیلهِ و تصدیقه.»45
«ولم یُرسل الرُّسلَ هزلاً و لم یُنزّل القرآنَ عبثاً.»46
در این گونه روایات، حق بودن و هدف دار بودن قرآن کریم مورد تأکید قرار گرفته و هر تفسیرى که نتیجه آن با این نکته مغایر باشد، تفسیرى برخلاف مراد خداى تعالى خواهد بود.
همچنین درباره محوریت قرآن، روایاتى نقل شده اند که به برخى از آن ها اشاره مى شود:
«لا تتجاوز ممّا فى القرآنِ»;47 على(علیه السلام)در پاسخ به پرسشى در باب اوصاف خداوند فرمودند: «علیک، یااباعبدالله بما دلّک علیه القرآن من صفته»48
افزون بر آنچه بیان شد، روایاتى که معیار سنجش روایات سره از ناسره را قرآن قرار داده و نیز در این بحث راه گشایند; زیرا حقّانیت و مطابق با واقع بودن قرآن در آن روایات مفروغ عنه دانسته شده است.
اعجاز قرآن
اعجاز قرآن کریم ابعاد گوناگونى دارد و از جنبه هاى گوناگونى مى تواند مبناى تفسیر قرار گیرد. آنچه در روایات به عنوان مبناى تفسیر مطرح شده اعجاز در هماهنگى محتوایى و عدم تناقض در قرآن است. این نکته در قرآن کریم نیز مطرح گردیده: «افلا یتدبّرونَ القرآنَ و لو کانَ مِن عندِ غیرالله لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً.» (نساء:83)
براین اساس، فهم و تفسیرى که به این هماهنگى آسیبى برساند برخلاف مراد خداوندوبى ارزش است.درروایتى آمده است:
«... کتابُ اللّهِ یُصدّقُ بعضه بعضاً و لا ینقضُ بعضه بعضاً.»49
«انَّ الکتاب یُصدّق بعضه بعضاً و انّه لا اختلاف فیه.»50
در جوامع روایى ما چند روایت طولانى در پاسخ به مدّعیان تناقض در قرآن نقل شده و با تفسیر صحیح، کژ فهمى هایى که موهم ناسازگارى آیات با یکدیگر بوده، برطرف شده اند.51روایات معصومان(علیهم السلام) نیز که مبیّن قرآن و جزئیّات احکام کلى مطرح شده در قرآن هستند، هرگز با قرآن متناقض نخواهند بود و اگر در جایى به چشم آید و وجه جمعى براى آن یافت نشود، نشان از نادرستى نسبت آن روایت به معصوم دارند، چنان که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به طور کلى، قرآن کریم را ملاک درستى یا نادرستى روایات دانسته اند.
جامعیت قرآن
از جمله مبانى تفسیرى مطرح شده در روایات اهل بیت(علیهم السلام)جامعیت قرآن کریم نسبت به همه معارف و احکامى است که مردم در هدایت به راه خدا و تکامل معنوى خود بدان نیازمندند، اگرچه تفاصیل احکام را خود قرآن به بیان پیامبر(صلى الله علیه وآله) ارجاع داده است: «ما أتاکم الرسول فخذوه و مانهاکم عنه فانتهوا.» بنابراین، اصول کلى جزئیات احکامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرموده اند در قرآن وجود دارد و سنّت نبوى در ناحیه جزئیات مسائل و تفسیر آیات مکمّل قرآن کریم است. تفسیر قرآن باید جامعیت یادشده را در عمل جلوه گر ساخته و نیازهاى فکرى و مسائل مورد احتیاج در زمینه هاى فردى و اجتماعى را پاسخگو باشد، وگرنه نمى توان آن را بیان تمامى مرادخداوند از آیات قرآن دانست.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) زمانى که به اختلاف نظر فقیهان معاصر خود اعتراض مى کرد، چنین فرمود: «اَم انزل اللّهُ دیناً تامّاً قصّر الرسول عن تبلیغه و ادائِه واللّه سبحانه یقولُ: "ما فرّطنا فى الکتاب من شىء" و فیه تبیانُ کلِ شىء.»52
و از امام صادق(علیه السلام) چنین نقل شده است: «انَّ اللّه ـ عزّوجل ـ انزلَ فى القرآنِ تبیاناً لکلِّ شىء حتى والله، ما ترَکَ شیئاً یحتاجُ الیه العبدُ حتى والله، ما یستطیع عبدٌ ان یقولَ لو کانَ فى القرآنِ هذا الاّ و قد انزلَه اللُّه فیه.»53
ناگفته نگذاریم که مرتبه بالاترى از جامعیت نیز وجود دارد که از طریق عادى قابل فهم نیست و فقط آنان که به باطن قرآن عالمند از آن بهره مى برند و در روایاتى به آن اشاره شده است.54
تحریف ناپذیرى قرآن
تفسیر کشف مراد خداوند از آیه هاى قرآن کریم است و مفسّر به انگیزه بیان آن به تفسیر مفاهیم آیات مى پردازد، ولى این مهم در صورتى رواست که از سوى خدا بودن آن قطعى باشد. بنابراین، یکى از پایه هاى مهم فهم قرآن اثبات مصونیت آن از تحریف است; زیرا در صورت وجود احتمال افزودن به آیات یا کاستى آن ها، چگونه مى توان تفسیر بیان شده را به خدا نسبت داد؟ آیا جز این است که این تفسیر از این الفاظ و عبارات موجود برداشت شده؟ در حالى که هنوز نسبت قطعى آن به وحى الهى ثابت نشده و امکان از بین رفتن آیه یا آیاتى یا قسمتى از آیه اى که در فهم باقى مانده نقش داشته است وجود دارد. به هر روى، این مبنا نقش اساسى در تفسیر دارد و شاید بتوان در روایاتى نیز به اشاراتى بدان دست یافت; مانند روایتى که از امام باقر(علیه السلام)نقل شده است: «ثمّ اعرف اشباههم من هذه الاُمّةِ الّذین اقاموا حروف الکتاب و حرّفوا حدوده.»55
در این روایت، امام باقر(علیه السلام) به عدم تحریف لفظى قرآن کریم اشاره فرموده و تحریف معنوى (تفسیر به رأى) را به برخى از عالمان مسلمان ـ همگون با عالمان کتابى ـ نسبت داده اند. از روایات دیگرى نیز مى توان به این مبنا پى برد که براى اختصار، از ذکر آن ها خوددارى مى شود.56
افزون بر روایاتى که در باب مبانى تفسیر بود، روایاتى نیز درباره روش تفسیر وجود دارد و پیش تر به برخى از آن ها اشاره شد. اینک برخى از روایات مربوط به روش از منظر معرفى منابع تفسیر مورد بررسى قرار مى گیرند:
در روایتى که پیش تر از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شد (ینطق بعضه ببعض و یشهدُ بعضه على بعض) افزون بر بیان قاعده تفسیرى، مراجعه به قراین درونى کلام، قرآن را به عنوان منبعى براى تفسیر معرفى مى کند. همچنین در برخى از روایات به دانش جامع قرآنى اهل بیت(علیهم السلام) تصریح شده و یا لزوم مراجعه به آنان گوشزد شده است. از این روایات نیز که به قاعده لزوم مراجعه به قراین بیرونى و ناپیوسته کلام اشاره دارد، منبع بودن سنّت معصومان براى تفسیر به دست مى آید; مانند روایتى که از حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده است: «انّ علمَ القرانِ لیسَ یعلم ما هو الاّ من ذاق طعمه فعَلِم بالعلم جهله و بصّرَ به عماهُ و سَمع به صممه و ادرکَ به ما قدفات و حیى به بعد اذ مات فاطلبوا ذلکَ منْ عند اهله و خاصته فانّهم خاصّةُ نور یستضاءُ به وائمّةُ تقتدى بهم هم عیشُ العلم و موتُ الجهل...»57
به دلیل روایات دیگرى که درباره امکان فهم غیرمعصومان وجود دارند، روایت مزبور فقط بر منبع بودن گفته معصومان(علیهم السلام)در تفسیر دلالت دارد، اما دلالتى بر انحصار فهم قرآن به آنان ندارد. آرى، فهم جامع قران به معناى احاطه بر ظاهر و باطن قرآن ویژه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) اوست و دیگران جز از این راه از آن آگاه نخواهند شد. همچنین روایات دیگرى وجود دارند که در آن بر اصول محاوره عقلایى تأکید شده و یا به نکات ادبى یا ویژگى هاى قرآن از قبیل محکم و متشابه و ارتباط صدر و ذیل آیات اشاره شده است; مانند:
«انّ الایة یکون اوّلها فى شىء و آخرها فی شىء و هو کلامٌ متصلٌ منصرفٌ على وجوه.»58
«اولستم عرباً فکیفَ لا تعرفونَ معنى الکلام و احدکُم یقول لصاحبه: انسخ ذلک الکتاب اولیس انّما ینسخ من کتاب آخر من الاصل و هو قولُه: انا کُنّا نستنسخ ما کُنتم تعملون.»59
در روایت نخست، به ویژگى آیات قرآنى اشاره شده که صدر و ذیل آیات در عین تفاوت به هم مرتبطند و وجوه تفاوت و پیوستگى آن ها را باید شناخت و در تفسیر دخالت داد و در روایت دوم، به ویژگى هاى زبان عربى و واژه هاى به کار رفته در آن اشاره مى کند و براین اساس، الگوهاى محاوره عقلایى در زبان عربى و معانى واژه ها60 از منابع فهم قرآن به شمار مى آید.
همچنین روایاتى که مردم را از تفسیر به رأى نهى کرده و علم و اطمینان را شرط آن قرار داده، هم بیان روش هستند و هم بیان ابزار و منابع که باتحلیل و بررسى و جمع بندى آن ها با روایات دیگر علوم و منابع موردنظر مشخص خواهد شد.
تأسیسى یا امضایى بودن روش اهل بیت(علیهم السلام)
پیش از نسبت سنجى روش تفسیرى اهل بیت(علیهم السلام) با روش عقلا (در فهم کلام) باید به ویژگى هاى قرآن کریم توجه داشت; زیرا بر اساس گفته هاى معصومان(علیهم السلام)افزون بر رعایت اصول محاوره عقلایى در آیات قرآن کریم، تفاوت ها و ویژگى هایى نیز به چشم مى خورد; مانند باطن داشتن قرآن، طولى بودن معانى و گنجاندن معانى فراوان در الفاظ و عباراتى اندک ـ براى پرهیز از حجیم شدن کتاب ـ احکام و تشابه و تأویل داشتن آیات و لزوم ارجاع متشابهات به محکمات.
بنابراین، باید براى فهم قرآن دو مرحله قایل شد:
نخست مرحله اى که به قرآن با ویژگى هاى محاوره عقلا نظر مى شود و ملاک هاى پذیرفته شده در میان آنان به کار گرفته مى شود.
دوم مرحله فهم باطن قرآن و معانى لطیفى که با تحلیل معناى نخست به دست مى آید و راه یابى به تأویل قرآن.
در مرحله اول، هرآنچه در میان عقلا براى فهم کلام رایج بوده، در روایات تفسیرى اهل بیت(علیهم السلام) نیز مورد توجه قرار گرفته است و بر این پایه، مى توان روش آنان را امضاى همان روش عقلا دانست.
اما در مرحله دوم، سخن فراتر از اصول محاوره عقلایى است و با روش تأسیسى خود به فهم قرآن پرداخته اند، اما چنان که پیش تر بیان شد، این روش مخصوص اهل بیت(علیهم السلام)است و ما از ملاک ها و ضوابط آن با خبر نیستیم.61 بدین سان، نتیجه مقایسه ملاک هاى مورد اشاره در روایات تفسیرى اهل بیت(علیهم السلام)با اصول محاوره اى عقلایى آن است که در ناحیه فهم ظاهر قرآن روش تازه اى از سوى اهل بیت(علیهم السلام) مطرح نشده است. اما در ناحیه فهم فرامتنى، روش فهم ویژه اى داشته اند که با اصول محاوره متفاوت است; همان گونه که خود قرآن از این منظر با متون بشرى فرق دارد. در این جا، از بیان شواهد روایى خوددارى کرده و خوانندگان را به کتاب هایى که به این روایات پرداخته اند ارجاع مى دهیم.62
-
پى نوشت ها
1تعداد روایات تفسیرى که در جوامع روایى اهل سنّت از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل شده، بسیار اندک است (قریب هشتاد و پنج روایت.) سیوطى همه این روایات را در الاتقان فى علوم القرآن نقل کرده است.
2علّامه طباطبائى درباره مهجور ماندن روش تفسیرى «قرآن به قرآن» ـ که وى آن را روش اهل بیت(علیهم السلام) مى داند، معتقد است که مفسّران گذشته به این شیوه توجهى نداشته و میراثى براى ما به جاى نگذارده اند و کسى که در پى آن باشد، مانند رزمنده اى است که بى سلاح به میدان مبارزه گام مى نهد. (ر.ک: محمدحسین طباطبائى، رسائل التوحیدیه، قم،بنیادعلمىوفکرى علّامه طباطبائى، 1365، ص 203)
3روایات مربوط به «آیات الاحکام» را باید از این مجموعه جدا دانست; زیرا فقیهان ما ـ رضوان الله علیهم ـ به دلیل ضرورت بحث فقهى مرتبط با آیات به پژوهش روایات مربوط به آن ها پرداخته اند.
4مانند مجموعه روایات تفسیرى که محدّثان شیعه از دیرباز تاکنون فراهم آورده اند; از جمله: تفسیر عیاشى، فرات کوفى، قمى، نعمانى، نورالثقلین، البرهان و برخى از مجلّدات بحارالانوار.
5ر.ک: محمدحسین طباطبائى، المیزان، ج 1 ،ص 12، ص 260
61. روش تفسیرى اهل بیت(علیهم السلام)، جزوه گروه تفسیر 1 بنیاد فرهنگى باقرالعلوم(علیه السلام)ارائه شده در اولین همایش «علوم و مفاهیم قرآن»; (این جزوه در زمان برگزارى همایش توسط «دارالقرآن الکریم» آیة الله العظمى گلپایگانى(رحمه الله) چاپ شده است.
2. منهج تفسیرى اهل بیت(علیهم السلام)، پایان نامه کارشناسى ارشد تربیت مدرّس دانشگاه قم، نوشته محمد شریفانى;
3. روش شناسى تفسیر اهل بیت(علیهم السلام)، نوشته سیدحسین تقوى، قم، انتشارات فرهنگ منهاج;
4. التفسیر و المفسرون فى ثوبه القشیب، نوشته آیة الله محمدهادى معرفت; در جلد اول، برخى ویژگى هاى مدرسه تفسیرى اهل بیت(علیهم السلام) بیان شده است. (این کتاب توسط انتشارات دانشگاه علوم اسلامى رضوى مشهد در دو جلد چاپ شده و اخیراً به پارسى برگردان شده و با اضافاتى منتشر شده است. و پایان نامه هاى «استشهادات صادقین به قرآن» و «نقش اهل بیت در تفسیر» نیز به این مطلب پرداخته اند.
5. مکاتب تفسیرى، نوشته على اکبر بابایى; در جلد اول، ذیل عنوان «مفسّران آگاه به همه معانى قرآن» به طور مبسوط درباره آنان و کتاب هاى روایى منسوب به ایشان و مکتب تفسیرى شان بحث شده است.
6. علوم القرآن، نوشته آیة اللّه سید محمدباقر حکیم که به بخشى از این مباحث پرداخته اند. (این کتاب توسط آقاى محمدعلى لسانى به پارسى برگردان شده است.)
7آیاتى مانند «لا یمسُّهُ الاّ المطّهرون» (واقعه:79); «قل کفى باللّهِ شهیداً بینی و بینکم و مَن عندَهُ علم الکتاب» (رعد: 43); «ثُمَّ اورثنا الکتاب الّذین اصطفینا من عبادنا» (فاطر: 32) و... نیز بر اکتسابى نبودن دانش قرآنى اهل بیت(علیهم السلام) دلالت دارد.
8محمدبن حسین صدوق، خصال، ص 576
9همو، کمال الدین، ص 653
10عبدالله بن جعفر حمیرى، قرب الاسناد، ص 143
11در بحارالانوار، نیز بابى درباره این موضوع قرار داده شده است.
12محمدبن حسن صفّار، بصائر الدرجات، ص 194 / محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 1، ص 229
13محمد بن یعقوب کلینى، پیشین، ج 5، ص 65 / شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج 18، ص 135 و 136
14«در دنیا نعمت هاى حقیقى نیست.» یکى از فقیهان حاضر گفت: پس چگونه خداوند مى فرماید: «ثم لتُسئلنَّ یومئذ عنِ النعیم»; در آن روز (قیامت) حتماً از نعمت ها از آنان مى پرسیم (که با آن ها چه کرده اند.) آیا این آب خنک نعمت دنیایى نیست؟ حضرت رضا(علیه السلام) با صداى بلند به وى گفتند: شما آن را چنین تفسیر کرده اید و انواعى براى آن (نعمت) قرار داده اید. گروهى گفتند: مراد از این نعمت آب خنک است و گروهى دیگر گفتند: غذاى پاکیزه است و دیگران گفتند: مراد از آن لذت خواب است. (ولى) پدرم از پدرش امام صادق(علیه السلام) براى من نقل کرد که ایشان پس از آن که این گفته ها درباره این آیه براى ایشان بیان شد، خشمناک شد و فرمودند: خداى ـ عزّوجلّ ـ بندگان خود را براى آنچه بر آن ها تفضّل کرده است، مورد سؤال قرار نمى دهد و منّتى بر آنان نمى گذارد; زیرا منّت گذاردن به خاطر نعمت ها بر آفریدگان زشت و ناپسند است. پس چگونه چیزى که آفریدگان از آن ناخشنودند، به خداى ـ عزوجل ـ نسبت داده مى شود؟ ولى (مراد از) این «نعیم» دوستى و موالات ما اهل بیت(علیهم السلام) است که خداوند پس از توحید و نبوّت از آن سؤال مى کند; زیرا وقتى بنده حق این نعمت را به جاى آورد، او را به نعیم بهشتى که زوال ناپذیر است، مى رساند. همانا پدرم به من از پدرش و او از محمد بن على و او از پدرش على بن الحسین از حسین بن على(علیه السلام)نقل نمود که پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمودند: اولین چیزى که پس از مرگ از بنده سؤال مى شود گواهى و تصدیق به توحید و نبوّت پیامبر(صلى الله علیه وآله)است و این که تو ولىّ مؤمنانى; زیرا خداوند آن را براى تو قرار داده و من نیز آن را براى تو قرار دادم. هرکس بدین امر باور داشته باشد و بدان اقرار کند به نعیمى وارد مى شود که زوال ناپذیر و همیشگى است. (عبد على جمعه حویزى، نورالثقلین، ج 5، ص 664)
15همچنین روایاتى که خطاب هاى قرآنى را از باب «ایاک اعنى و اسمعى یا جاره» مى داند یا از تفسیر به رأى نهى کرده و یا به علم و اطمینان سفارش کرده و یا پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام) را به عنوان عالمان به تفسیر معرفى کرده اند، از این گروه روایات به شمار مى آیند.
16محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 93، ص 3
17محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 93، ص 3
18نهج البلاغه، ترجمه و شرح علینقى فیض الاسلام، خطبه 133
19محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 3، ص 30
20محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 3، ص 30
21هاشم بحرانى، البرهان فى تفسیر القرآن، ج 1، ص 382; مراد از «ثقل» در این روایت موجود نفیس و گران بهاست.
22محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 2، ص 245; زراره و ابوبصیر از امام صادق(علیه السلام)مشابه روایت مزبور را نقل کرده اند.
23محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 2، ص 245; زراره و ابوبصیر از امام صادق(علیه السلام)مشابه روایت مزبور را نقل کرده اند.
24«ادنى، للامام ان یفتى على سبعة وجوه.» محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 92، ص 49 و 83 و 98
25براى توضیح بیش تر ر.ک: محمدحسین طباطبائى، قرآن در اسلام، ص 28
26ر.ک: ابوالحسن فتونى عاملى، مقدمه تفسیر مرآة الانوار (این کتاب به همراه تفسیرالبرهان چاپ شده است.)
27مراد ما از معناى باطنى معنایى است که با کاربرد اصل محاوره عقلایى به دست نمى آید و راه بیان آن متعارف و معمول نیست و اهل بیت(علیهم السلام) از راه غیرطبیعى بدان آگاه شده، براى ما بیان کرده اند. اما تأویل آیه و بیان مصداق هاى بعدى در طول زمان، گرچه در برخى روایات به آن «بطن» گفته شده، اما جزئى از تفسیر ظاهرى به شمار مى آید، زیرا بیان این مصداق ها چیزى جز تطبیق ظاهر آیه بر آن ها نیست. علّامه طباطبائى این نوع تأویل ها را «جرى و تطبیق» نامیده است; همان گونه که در روایات آمده است: «القرآن یجرى کما یجرى الشمس و القمر» ر.ک: محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 92، ص 97 / محمدحسین طباطبائى، المیزان، ج 1، ص 41
28مولا محسن فیض کاشانى، تفسیرالصافى، ج 4، ص 335; نیز درباره آیه هفتم سوره «مؤمن» روایتى آمده که آن نیز بیان مصداق تام آیه است.
29و اما تو اى ولیدبن عقبه، به خدا قسم، تو را به بغض على(علیه السلام) ملامت نمى کنم، در حالى که تو را به خاطر نوشیدن شراب، هشتاد ضربه تازیانه زده و پدرت را به قتل صبر در جنگ بدر کشته است. چگونه او را دشنام مى دهى، در حالى که خداوند وى را در ده آیه قرآن «مؤمن» نامیده و تو را «فاسق» نام نهاده است و آن سخن خداى عز و جل است: «اَفَمَن کانَ مؤمناً کمن کان فاسقاً...» (محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 44، ص 81)
30گروهى از یهود مسلمان شدند; از آن جمله عبدالله بن سلّام و اسد و ثعلبه و ابن یامین و ابن صوریا بودند. آنان نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمده، عرض کردند: اى پیامبر خدا، به راستى موسى یوشع بن نون را وصىّ خویش قرار داد. وصى شما و ولىّ ما پس از شما کیست؟ پس این آیه نازل شد: «انّما ولیکُم اللّهُ...» آن گاه رسول خدا(صلى الله علیه وآله)به آنان فرمود: برخیزید. آنان برخاسته به مسجد آمدند. در این هنگام، حاجتمندى از مسجد بیرون مى آمد. به او گفتند: آیا کسى چیزى به تو نداد؟ گفت: چرا، این انگشتر را به من دادند: گفتند: چه کسى آن را به تو داد؟ گفت: آن مردى که نماز مى گذارد. گفتند: در چه حالى به تو داد؟ گفت: زمانى که در رکوع بود. به دنبال این سخن پیامبر تکبیر گفتند و اهل مسجد نیز تکبیر گفتند و پیامبر فرمود: على بن ابیطالب ولىّ شما پس از من است. (همان، ج 36، ص 183 و نیز ر.ک: همان، ص 186و 183)
31به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: بر اثر زمین خوردن ناخنم قطع شد و روى آن را زخم بندى گذاشتم. اکنون چگونه وضو بگیرم؟ فرمود: (حکم) این مسأله و موارد مشابه آن از کتاب خداى ـ عزّوجل ـ شناخته مى شود (که فرمود): «خداوند در دین حرجى بر شما قرار نداده است.» بر آن (زخم بند) دست بکش. (محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 3، ص 33)
32مبانى تفسیر امورى است که پایه و اساس مکتب تفسیرى را تشکیل مى دهد و هرگونه موضع گیرى درباره آن در مباحث بعدى مفسّر نقش دارد، مانند امکان فهم قرآن (براى افراد غیرمعصوم). با پذیرش این مطلب روش هاى فهم و مباحث دیگر مطرح مى شود، اما کسى که این مبنا را نپذیرد و فهم قرآن را در انحصار معصومان بداند، فقط به بیان روایات نقل شده از معصومان بسنده مى کند. تعداد منابع تفسیر نیز بستگى به نوع روش مفسّر دارد. کسى که تفسیر به مأثور را انکار کند، دیگر منبعى به نام قرآن و روایات نخواهد داشت. همچنین است در سایر موارد.
33محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 5، ص 65
34محمدبن حسن حرّعاملى، وسائل الشیعه، ج 18، ص 141، ابواب «صفات قاضى»، باب 13
35محمدبن حسن حرّعاملى، وسائل الشیعه، ج 18، ص 141، ابواب «صفات قاضى»، باب 13
36محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 1، ص 69 / ج 3، ص 33
37محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 1، ص 69 / ج 3، ص 33
38ر.ک: محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 1، ص 217 و ج 2، ص 16 و 36
39همانا فرمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) مانند قرآن، داراى ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محکم و متشابه است و گاهى سخنى از پیامبر وجود دارد که دو وجه دارد و سخنى عام و سخن (دیگرى) خاص همانند قرآن دارد. (همان، ج 2، ص 229)
40امام(علیه السلام) فرمود: خداوند ـ تبارک و تعالى ـ قرآن را به همین حروفى که همه مردم عرب زبان به کار مى برند نازل نمود، سپس این آیه را تلاوت فرمود: «اگر همه جن و انس جمع شوند... نمى تواند همانند قرآن بیاورند...» (همان، ص 318)
41هیچ آیه اى نیست جز آن که ظاهر و باطنى دارد.
42ظاهر قرآن زیبا و باطن آن ژرف است. (همان، ج 2، ص 284)
43با کاوش در روایات اهل بیت(علیهم السلام)شاید بتوان مبانى زبانى دیگرى نیز مطرح کرد; مانند نفى قرائات مختلف از قرآن و انتخاب قرائت مشهور و متواتر از پیامبر(صلى الله علیه وآله) که در روایاتى همچون «القرآنُ واحدٌ نزلَ مِن عند واحد» مطرح شده است. همچنین احکام و تشابه قرآن را مى توان در زمره مبانى زبانى به شمار آورد که هم در قرآن و هم در روایات بر آن تصریح شده است.
44محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 2، ص 280; این مبنا بسیار مهم بوده و پایه فهم بسیارى از روایات تفسیرى اهل بیت(علیهم السلام)به شمار مى آید.
45همان، ج 5، ص 68 و 95
46همان، ج 5، ص 68 و 95
47همان، ج 3، ص 262 و 257; نیز در روایتى آمده است: «ولا تعد القرآن فتضلَّ بعد البیان.» ر.ک: همان، ص 261
48همان، ج 3، ص 262 و 257; نیز در روایتى آمده است: «ولا تعد القرآن فتضلَّ بعد البیان.» ر.ک: همان، ص 261
49محمدباقرمجلسى، پیشین، ج 10، ص 121 / ج 2، ص 284 / ج 93
50محمدباقرمجلسى، پیشین، ج 10، ص 121 / ج 2، ص 284 / ج 93
51محمدباقرمجلسى، پیشین، ج 10، ص 121 / ج 2، ص 284 / ج 93
52آیا خداوند دین کاملى نازل کرده، ولى پیامبر(صلى الله علیه وآله) در ابلاغ و سپردن آن به مردم کوتاهى نموده است؟ در حالى که خداى سبحان مى فرماید: «ما (از بیان) چیزى در قرآن فروگذار نکردیم و در آن (قرآن) بیان هر چیزى است. (محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 2، ص 284)
53خداوند ـ عزّوجلـ بیان هرچیزى را در قرآن نازل فرموده است. به خدا سوگند، حتى هیچ مورد نیاز بنده خدا را ترک نکرده است; به خدا سوگند، حتى بنده اى نمى تواند چنین بگوید که اى کاش، فلان چیز در قرآن آمده بود، جز آن که خدا همان را در قرآن نازل کرده است. (همان، ج 92)
54بکیر بن اعین قال: قبض ابوعبدالله(علیه السلام) على ذراعِ نفسه و قال: یا بکیر، هذا و اللّه جلد رسول الله و هذه و الله عروقُ رسول اللّهِ و هذا واللّهِ، لحمه و هذا عظمه والله انّى لا علم ما فى السماوات و اعلمُ ما فى الارض و اعلُم مافى الدنیا و اعلُم ما فى الاخرة فرأى تغیر جماعة. فقال، یا بکیر، انّى لاعلمُ ذلکَ من کتاب الله تعالى، اذ یقول: «و نزّلنا علیک الکتاب تبیاناً لکلّ شىء.» (محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 26، ص 28)
55ر.ک: همان، ج 5، ص 68
56ر.ک: همان، ج 78، ص 358
57به راستى که دانش قرآن را کسى نمى داند که چیست، جز آن که مزه آن را چشیده و بدان علم، نادانى خود را درک کرده و کوردلى خود را با آن به بصیرت و ناشنوایى خود را با آن به شنوایى تبدیل کرده و از دست رفته ها را با آن بازیافته و پس از مرده دلى با آن حیات دوباره اى یافته است. پس آن (دانش قرآن) را از نزد اهل و خاصّان آن بجویید; زیرا آنان نورى هستند که از آن پرتو گرفته مى شود و پیشوایانى هستند که بدانان اقتدا مى شود; آنان احیاگر دانش و میراننده نادانى اند. (محمدبن حسن حرّ عاملى، وسائل الشیعه، ج 18، ص 137)
58همانا اول آیه درباره چیزى و آخر آن درباره چیز دیگرى و در عین حال، سخن پیوسته اى است که به وجوه مختلفى باز مى گردد. (همان)
59آیا عرب (زبان) نیستید. پس چگونه معناى این سخن را نمى فهمید، در حالى که یکى از شما به دوست خود مى گوید: «من این کتاب را نسخه بردارى کردم.» آیا چنین نیست که از (کتاب) نوشته دیگرى که اصل است رونویسى کرده؟ این همان (معناى) سخن خداست که همانا ما از آنچه مى کردید، رونوشت برمى داشتیم. (محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 57، ص 366)
60مراد منابع ادبى (صرف و نحو و بلاغت) و لغوى است.
61از نمونه هاى این مطلب تفسیر حروف مقطعه قرآن کریم است که اهل بیت(علیهم السلام)مراد از آن ها را بیان کرده اند، ولى چگونگى شرح و تفسیر حروف بر ما روشن نیست; مثلاً، امام صادق(علیه السلام) درباره «الم» در سوره «بقره» فرموده است: «امّا "الم" فى اول البقرة فمعناه انا الله الملک.» (عبدعلى جمعه حویزى، نورالثقلین، ج 1، ص 26) و چه بسا حروف یادشده در ابتداى سوره اى معناى متفاوتى از حروف سوره دیگر داشته باشد.
62ر.ک: على اکبر بابایى، مکاتب تفسیرى، ج 1، ص 86 111 (زیر چاپ)