معرفت، سال دوازدهم، شماره سوم، پیاپی 66، خرداد 1382، صفحات 73-

    مطابقت با واقعیات جهان1به سوى هستى شناسى انتخاب نظریه

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    مطابقت با واقعیات جهان1
    به سوى هستى شناسى انتخاب نظریه

    نویسنده: اسکالى مکى
    ترجمه: محمدجواد محقق

     

    مقدّمه

    مقاله حاضر آخرین مقاله از کتاب هستى شناسى اقتصاد است که حاوى 19 مقاله در موضوعات مرتبط به روش شناسى اقتصاد مى باشد. اولین و آخرین مقاله از این مجموعه مقالات توسطاسکالى مکى تألیف شده است. وى همچنین سر ویراستار این کتاب بوده است. این کتاب، اثرى بسیار نو و تازه است و نشان دهنده گرایش جدیدى به فلسفه اقتصاد در غرب است که البته با آنچه ارسطو و افلاطون مى گفتند بسیار متفاوت است. این گرایش، تازه ترین گرایش در رشته اقتصاد است.

    نخستین گام براى فهم مقالات این کتاب داشتن شناخت درباره هستى شناسى (ontology) است. اصل این لغت یونانى است و به معناى وجودشناسى یا هستى شناسى است. در فلسفه علم وقتى درباره هستى شناسى بحث مى کنند، بحث در این باره است که در یک نظریه چه چیزى وجود دارد یا چه چیزى وجود ندارد. به طور خلاصه در مورد تاریخچه این بحث مى توان گفت: برخى مانند پوزیتویست ها متافیزیک را بى معنا مى دانستند، اماپوپر و طرفدارانش معتقد بودند که متافیزیک معنا دارد ولى علم نیست. بعدهاکواین در مخالفت با چنین دیدگاه هایى، بیش تر از هر کس درباره هستى شناسى در علوم جدید بحث کرد که امروزه این دیدگاه تقریباً در غرب، بخصوص در حوزه انگلیسى زبان ها جا افتاده است. براى فهم سخن وى باید با منطق جدیدآشنا بود. به طور خلاصه به نظرکواینبراى بررسى صدق و کذب یک نظریه باید پیش فرض هاى هستى شناسى آن را بررسى کرد و بدین منظور باید آن ها را فرمول بندى کرد. صدق این فرمول ها مبتنى بر پذیرش این نکته است که در عالم چیزى وجود دارد و این پذیرش، یک تعهد هستى شناسانه است.کواین با متأثر شدن از علوم جدید معتقد است روش قدما مبنى بر استفاده ازعلم حضورى براى کشف وجود درست نیست، بلکه باید از شواهد تجربى کمک گرفت. به نظر وى باید هستى شناسى را از علوم جدید گرفت; بدین معنا که باید براى پذیرفتن نظریه شواهدى ارائه کرد و سپس آن را با استفاده از اعداد فرمول بندى کرد و پس از آن بررسى کرد که وجود چیست. در نظریهکواین با استفاده از منطق جدید آنچه به طور ضمنى در علوم به عنوان هستى شناسى وجود دارد، آشکار مى شود. به هر حال، این روند یک زمینه تاریخى براى بحث این کتاب است.

    کاراسکالى مکىو سایر نویسندگان این مقالات این است که نشان دهند در نظریه هاى اقتصادى، پیش فرض هاى زیادى در مورد این که چه چیز باید وجود داشته باشد، هست. به طور مثال، بحث درباره بازار مترتب بر این است که چیزى به نام بازار وجود دارد و یا صرفاً ارتباط میان خریدار و فروشنده است.

    الف. مقدمه اى بر روش شناسى انتخاب

    اقتصاددانان، نظریه ها و روش هاى دنبال کردن نظریه ها را انتخاب مى کنند و بقیه را به صورت انتخاب نشده کنار مى گذارند. چرا آن ها روش هایى را که دنبال مى کنند، انتخاب مى کنند؟ آن ها چگونه باید انتخاب کنند؟ کدام یک هدف و کدام یک قید هستند؟ آن ها باید چگونه باشند؟ این سؤالات برخى توصیفى و برخى دستورى اند. در ادبیات مربوط به روش شناسى اقتصاد، دو طبقه از معیارهاى انتخاب یافت مى شوند که به طور سیستماتیک مورد بررسى قرار گرفته و متداولند:

    1. معیارهاى تجربى: روش هاى متعددى براى منظورکردن معیارهاى تجربى در نظریه هاى علمى وجود دارد. روش شناسى خاص ارزیابى نظریه، مى تواند ایستا یا پویا، قیاسى یا غیر قیاسى، و یا شامل ایده هاى مختلفى باشد که شواهد تجربى به وجود مى آورند. ایده مشترک همه آن ها این است که نظریه هاى علمى باید با شواهد تجربى ارزیابى شوند و این همان چیزى است که در انتخاب یک نظریه، تعیین کننده است.

    2. معیارهاى اجتماعى: در این مورد گزینه هاى متعددى وجود دارد: علایق اجتماعى دانشمندان یا مجموعه هاى اجتماعى بزرگ تر، قدرت متقاعدکنندگى نظریه، هنجارهاى اجتماعى یا اخلاقى، هزینه هاى متعدد پى گیرى یک نظریه در جامعه و مواردى مانند آن. اگر معیارهاى اجتماعى، حاوى داده هاى تجربى نیز باشند، جنبه اجتماعى آن ها اهمیت دارد. نقطه مشترک تمامى این موارد این است که نظریه هاى علمى باید از لحاظ عملکرد و پیامد، از ویژگى هایى برخوردار باشند که در انتخاب نظریه، نقش مهمى ایفا مى کنند.

    در حوزه روش شناسى اقتصاد، بیش تر تحقیقات در خلال دوران تسلطپوپرى ها(مکى، 1990) به بررسى و آزمایش معیارهاى تجربى و ارزیابى نظریه ها بر اساس این معیارها اختصاص یافته بود. (لاتسیس، 1976، بلاگ، 1980، وینتربرگ 1985) چنین پژوهش هایى به کشف این حقیقت منجر شد که معیارهاى تجربى نقش محدودترى در توسعه نظریه ها، تعیین نظریه ها و تمایز بین نظریه هاى رقیب دارند، به گونه اى که مسأله دوهم کواین به صورت مشکل جدّى در اقتصاد درآمد. (دى مارشى 1988، دى مارشى و بلاگ 1991، دى مارشى 1993)

    در پاسخ به ناکامى ایجاد ارتباط سیستماتیک بین انتخاب نظریه و معیارهاى تجربى، تا حدى در سال هاى اخیر، تلاش هایى در زمینه مطالعه پویایى اجتماعى انتخاب نظریه در اقتصاد انجام گرفته است. با فرض این که اساساً انتخاب نظریه به وسیله آزمون هاى تجربى نامعین است، پیشنهاد شده است که عوامل اجتماعى گوناگون، این نقش را به عنوان عوامل تعیین کننده، تکمیل کننده، جایگزین یا شکل دهنده به معیارهاى تجربى رایج ایفا کنند. البته بسیارى از روش هاى ممکن در این محدوده، هنوز در حال امتحان هستند.

    به نظر من در این جا سه گروه از معیارها مى بایست در ملاحظات مربوط به انتخاب نظریه در اقتصاد مورد استناد قرار گیرند.

    3. معیارهاى هستى شناختى: این معیارها ممکن است بر برخى مفاهیم مختلف اجزاى اصلى واقعیات اجتماعى، ظرفیت علّى آن ها، ارتباط علّى و سایر ارتباطات میان آن ها، ترتیبات اجتماعى زندگى انسان ها در ارتباط با فردگرایى و جمع گرایى و مفاهیمى همچون عقلانیت و خردورزى و تکامل اجتماعى مبتنى باشد. آنچه تمام این ایده ها در آن شریک اند، این است که سازگارى با جنبه هاى مربوط به ساختار و عملکرد جهان، به عنوان معیار انتخاب نظریه یا مانع انتخاب نظریه عمل مى کنند.

    به عنوان یک حقیقت اطمینان دارم که معیارهاى هستى شناختى، نقش مهمى در محدود کردن انتخاب نظریه هایى دارد که توسط اقتصاددانان طراحى شده است. همچنین معتقدم که این معیارها مى بایست چنین نقشى ایفا کنند. علاوه بر این دو ادعا، ادعاى سوم من این است که تحلیل هاى سیستماتیک بسیار کمى در زمینه هاى هستى شناختى نظریه سازى، توسط متدولوژیست هاى اقتصادى به انجام رسیده است; اگرچه برخى کارهاى جالب در حوزه روش شناسى اقتصاد همچون بنیان هاى روان شناختى عامیانه و مردمى اقتصادکلان (روزنبرگ، 1992)، نیروهاى على و تمایلات در اقتصاد (کارت رایت، 1989، مکى 1990، لارسون 1997)، فرایندهاى على (مکى 1992، سالمن 1998)، الگوهاى واقعى دنت (روز 1995) و امور مطلق در اقتصاد (مکى، 1997) انجام شده است. ممکن است برخى مفاهیمى همچون حسادت به فیزیک یا تبعیض جنسى را نیز به ادعاهاى هستى شناختى تعبیر کنند. برخى از کارهاى ارائه شده در فهرست مزبور، مفاهیم هستى شناختى را به عنوان معیار انتخاب نظریه تلقّى یا آن را به عنوان قیود حاکم بر نظریه سازى مطرح مى کنند. این در حالى است که کانون توجه نوشتار حاضر، بر همین مسأله قرار گرفته است.

    در این مقاله مفهومى عام، از هستى شناسى، ارائه مى شود:مطابقت با واقعیات جهان (The Way the World works) یا براى اختصار "www". ادعا این است که بسیارى از اقتصاددانان، این نظریه را به منظور تأمین قید حاکم بر نظریه پردازى، به صورت ضمنى به کار گرفته اند. این قید هستى شناختى را قید روش عملکرد جهان مى نامم. ادعا این است که اقتصاددانان، وقتى چنین قیدى را مطرح مى کنند، دست کم در برخى موارد مهم، در مسیر درستى قراردارند. در این نوشتار، بحث پیرامون همین ادعا است.

    اجازه دهید فرض کنیم این که دانشمندان به دنبال فهم جهان هستند، جزئى از جوهر علم باشد و این که فهم جهان، به فهم این که جهان چگونه کار مى کند، منجر مى شود و نیز فرض کنیم کارکردهاى جهان، تا حد زیادى موضوع فرایندهاى على موجود است و سرانجام این که فهم جهان به وسیله ابزار نظریه ها انجام مى گیرد. تمامى این ها بدین معناست که نظریه هاى علمى، با هدف تشریح فرایندهاى علّى روش عملکرد جهان، ساخته شده و به کار گرفته مى شوند. یکى از اظهارات برجسته در این مورد، توسطسالى سالمن ایراد شده است: «براى فهم آنچه در جهان مى گذرد، مى بایست کارکردهاى درونى و نهفته آن را در محدوده اى که سازوکارهاى علّى عمل مى کند، تشریح کنیم. این سازوکارهاى علّى توضیح مى دهند که جهان چگونه عمل مى کند.» (سالمن 1984، ص 133) در اظهارت سالمن، فرایندهاى علّى، تعاملات على و قوانین غیر رسمى، روشى را به وجود مى آورند که جهان بر اساس آن کار مى کند; براى فهم این که چرا اتفاقات خاصى رخ مى دهد، ما باید بدانیم که آن ها چگونه با این سازوکارها به وجود مى آیند.

    در این جا، مسأله عملکرد قید مطابقت با واقعیات جهان، وجود دارد. اگر این بدین معنا باشد که ما جهان را به وسیله نظریه هایى که عملکرد علّى آن را تشریح مى کند، مى فهمیم، در این صورت، هرگونه تردید درباره صلاحیت یک نظریه در تشریح عناصر اصلى چنین عملکرد تصادفى، به شک و تردید در مورد صلاحیت این نظریه در قابل فهم کردن بخش هایى از جهان، منجر خواهد شد. چنین تردیدهایى، ممکن است عکس العمل هاى متفاوتى را به دنبال داشته باشد که مى تواند شامل اعتراض آشکار تا توجهى نسبى باشد. در چنین موردى، این قید به صورت ناخوشایندى عمل مى کند و عدم تأمین آن، زمینه اى است براى طرد. البته این مسأله، نقش مثبت این قید را در حمایت از یک نظریه، نفى نمى کند. نکته اساسى این است که قید روش عملکرد جهان، در تعیین امتیازات و نواقص یک نظریه نقش ایفا مى کند.

    در ادامه، به یک مثال در مورد عملکرد منفى این قید اشاره مى کنیم. الگوى رقابت کامل شاهد مثال ما خواهد بود. در حالى که این الگو در بیش تر متون اقتصادى، جایگاه ویژه اى دارد، برخى اقتصاددانان معتقدند این الگو به عنوان تصویر اقتصاد رقابتى، به صورت فاجعه آمیزى گمراه کننده است. مشاهده خواهیم کرد که چگونه تردید درباره این الگو، مبتنى بر به کارگیرى قید مطابقت با واقعیات جهان است و تردید در مورد عدم تأمین این قید، به عنوان زمینه اى براى طرد و حذف عمل مى کند. واقعى بودن، اساس این استدلال است. البته تمامى الگوها غیرواقعى اند، اما این الگو به طرز اشتباهى، غیرواقعى است.

    ب. رقابت کامل; روشى که با واقعیات جهان مطابقت ندارد

    هدف بخش حاضر، تا اندازه اى این است که نشان دهد، برخى اشکالات وارد شده به الگوى رقابت کامل به آنچه من درصدد بحث درباره آن ها در این مقاله بوده ام، منجر مى شود. برخى از این انتقادها عبارتند از: 1. به کارگیرى قید هستى شناختى «مطابقت با واقعیات جهان» در نظریه سازى اقتصادى; 2. بحث درباره این که الگو رقابت کامل این قید را تأمین نساخته است. در این جا من به سخنان سه تن از اقتصاددانانجرج ریچاردسون، رونالد کاس و جیمز بوکانان به عنوان شاهدى در جهت حمایت از این دو ادعا استناد مى کنم.

    در هر مورد استدلال ارائه شده یکسان است و الگوى مشابهى را ارائه مى کند:

    1. تصدیق اجتناب ناپذیربودن حذف بسیارى در یک نظریه; هر الگو ضرورتاً محدود و بسیط است.

    2. استدلال در مورد این که الگوى رقابت کامل به طرز اشتباهى، محدود و بسیط است; به گونه اى که بخش هایى که نمى بایست حذف شوند، حذف شده اند.

    3. پیشنهاد این که ادعاى بسیط بودن الگو و قضاوت در مورد این که چه مواردى باید از الگو حذف شوند و چه چیزهایى باید در آن قرار گیرند، بر یکى از جنبه هاى مطابقت با واقعیات جهان، مبتنى است.

    بسیط بودن (عدم جامعیت) نظریه

    انتقاد از یک الگو به دلیل حذف برخى موارد از حوزه بررسى اش، بسیار متعارف است. این بدین معناست که یک نظریه، وقتى غیرواقعى است که به صورت غیرموجّه، بسیط و محدود باشد و این مسأله وقتى اتفاق مى افتد که نظریه، از حوزه بررسى اش عواملى را خارج سازد که طبق فرض مهم باشند. این مسأله توسطکاس و ریچاردسون پذیرفته شده است. آن ها هر دو معتقدند که متون موجود از این لحاظ غیرواقعى اند. این متون، عواملى را کنار گذاشته اند که مى بایست در نظریه ها وارد مى شدند; به عبارت دیگر، نظریه سنتى نئوکلاسیک ها، از عواملى که مى بایست به صورت آشکار در آن قرار مى گرفتند، جدا نگاه داشته شده است. بنابراین، این نظریه باید به گونه اى که این عوامل را در خود جاى دهد، بازسازى شود.

    آن ها در روشن ساختن جزئیات این مسأله که در چه زمانى باید بازسازى نظریه آغاز شود، سخنى نگفته اند. این جزئیات عبارتند از این که چه چیزهایى از دایره توجه نظریه بیرون مانده است و تحت چه آیین نامه و روشى، باید به صورت دقیق وارد نظریه شوند. در هر نظریه، تعداد قابل توجهى از عناصر حذف مى شوند. از این عناصر حذف شده، ممکن است یک نفر بخش کوچکى را که در نظرش اهمیت بیش ترى دارد، براى وارد ساختن به نظریه انتخاب کند. از این جنبه، انتخابکاس وریچاردسون، تا اندازه اى متفاوت است. از نظرکاس، مهم ترین عامل، هزینه هاى معامله است و در دیدگاهریچاردسون فرایند به دست آوردن اطلاعات اهمیت بیش ترى دارد.

    از نظرکاس، لازمه الحاق هزینه هاى معامله، نادیده گرفتن فرض صفر بودن هزینه معامله است. بخشى که بدین وسیله وارد مى شود چیزى است که او «عنصر فراموش شده» در انتخاب نظریه مى نامد، هر چند این تنها عنصر فراموش شده نیست و بدون هیچ تردیدى برخى عوامل دیگر نیزبایدواردشوند. (کاس1988،ص 30)

    ریچاردسون با ابراز این مسأله که اقتصاددانان مى بایست ملاحظات اطلاعاتى را که عموماً مورد غفلت قرار مى گیرند، مورد توجه قرار دهند، بر موضوع اصلى مورد نظرش تأکید مىورزد و البته تأیید مى کند که هنوز ملاحظات مرتبط دیگرى وجود دارند که نمى توانند در تحلیل هاى رسمى جاى گیرند. از نظر وى، نظریه اقتصادى، ابزار غیرقابل اغماض تحلیل است، اما تنها در صورتى مؤثر است که ما از محدودیت هاى آن مطلع باشیم.ریچاردسوناز نظریه هاى رایج به دلیل حذف این حقیقت که نتایج و فرایندها منوط به توسعه مداوم است، انتقاد مى کند و معتقد است این حذف، بى ضرر نیست; چرا که جدایى از توسعه نتایج، ممکن است اقتصاددانان را مجبور کند جهان واقعى را در مقایسه با یک تاجر بسیار کم تر از آنچه هست، رقابتى ببینند.

    کاسبه صورت واضح مى گوید برخى از عوامل حذف شده، آن دسته از عواملى اند که ترتیبات درونى یک بنگاه تجارى را مشخص مى کند که این دیدگاه، منجر به ارائه مفهومى از بنگاه به عنوان جعبه سیاه مى شود:2

    «تمرکز بر روى تعیین قیمت، نتیجه اش فراموشى دیگر جنبه هاى نظام اقتصادى است. آنچه بین خرید عوامل تولید و فروش کالاهایى که به واسطه این عوامل تولید شده اند، اتفاق مى افتد، به صورت گسترده اى مورد فراموشى قرار مى گیرد. بنگاه ها در نظریه هاى اقتصادى اغلب به عنوان جعبه سیاه توصیف مى شوند که این گونه نیز هست. این مسأله بسیار غیرعادى است که فرض شود در یک نظام اقتصادى پیشرفته، اغلب منابع در چارچوب بنگاه به کار گرفته مى شود و نیز این که کاربرد این منابع منوط به تصمیمات ادارى است و به عملکرد بازار ارتباطى ندارد. بنابراین، کارآیى نظام اقتصادى تا اندازه قابل ملاحظه اى به نحوه ساماندهى و رهبرى امور توسط این ترتیبات و تشکیلات بستگى دارد. حتى عجیب تر آن که علاقه آن ها به نظام قیمت گذارى، منجر به غفلت از بازار و به ویژه ترتیبات نهادى که فرایند مبادله را هدایت مى کند، شده است.» (1992، ص 229)

    ریچاردسون با این عقیده که نظریه قیمت، ماهیت اقتصاد را بسیار بسیط و کوچک فرض مى کند اگر نگوییم تصویر آن را خراب مى کند ـ موافق است. وى همچنین معتقد است که امتیاز اقتصاد ممکن است به دلیل تناسب مکانیکى به عاریت گرفته شده از فیزیک باشد. این بدین معناست که نظریه قیمت مقدمه اى است براى همنوایى کردن با یک قید هستى شناختى اشتباه:

    «اگر ما مجبور به مطالعه جنبه هاى اطلاعاتى نظام هاى اقتصادى صرفاً بر اساس چارچوب تصورى انعطاف ناپذیر و خشک به عاریت گرفته شده از فیزیک باشیم، بدون تردید تصویرى غیرعادى و تحریف شده به دست آورده ایم. به عنوان مثال، از این منظر، قیمت و به ویژه نرخ هاى رایج قیمت، یک امتیاز بى دلیل محسوب مى شود; چرا که این بر اساس دیدگاه کسانى است که معتقدند یک سازوکار علامت گذارى شبه فیزیکى، مى تواند به صورت ماهرانه اى به صورت ریاضى بیان شود.» (ریچاردسون 1960، ص 41)

    کاس، بخشى از مسؤولیت را متوجه مفهوم علم اقتصاد به عنوان نظریه انتخاب مى داند که موجب حذف محتواى نهادى و انسانى اقتصاد از بررسى هاى نظرى شده است. از نظر وى تصویر حاصله از لحاظ هستى شناختى غیرقابل اعتماد و مشکوک است:

    «به نظرمن، دل مشغولى اقتصاددانان به منطق انتخاب... اثرات منفى جدى اى بر روى خود اقتصاد داشته است. یکى از نتایج جدایى نظریه از موضوع اصلى خود، این بوده است که مؤسساتى که تصمیمات اقتصاددانانش، درگیر تجزیه و تحلیل ها بوده است، موضوع مطالعه درست نکرده اند و فاقد هرگونه محتوا شده اند. مصرف کننده صرفاً یک بشر نیست، بلکه مجموعه اى هماهنگ از ترجیحات است. براى یک اقتصاددان، بنگاه عملا به عنوان منحنى هزینه و منحنى تقاضا تعریف مى شود. مبادله بدون مشخص ساختن جایگاه نهادى آن انجام مى گیرد. در این صورت ما مصرف کنندگانى داریم که فاقد ویژگى هاى انسانى هستند; بنگاه هایى که هیچ گونه سازماندهى ندارند و حتى مبادلاتى بدون بازار.» (کاس 1988، ص 3)

    هیچ شکى نیست که اقتصاددانان، زمینه هاى متنوع و جالبى براى فکر کردن درباره یک نظریه به صورت غیرواقع بینانه دارند; اما یکى از زمینه هاى اصلى، مطمئناً تلقّى نظریه به صورت بى نهایت محدود و ناتمام است. همان گونه که پیش تر دیدیم، این نیز یکى از تعابیر انتقادىکاس وریچاردسون از نظریه سنتى نئوکلاسیک ها است. آن ها بر انزوا زدایى از تصویر نظرى اقتصاد، با الحاق عناصر فراموش شده به نظریه تأکید دارند.3 البته هنوز تصویر ما از دیدگاه آن ها در مورد بسیط بودن نظریه هاى اقتصادى بسیار محدود و ناقص است.

    عیوب پنهان; ریچاردسون

    با در اختیار داشتن فهرستى از برخى از موفقیت هاى نظام بازار در تطبیق با تغییرات، و پیش از ارائه توضیحى درباره ابعاد نظریه تعادل عمومى براى توجیه این موفقیت ها،کنت ارو این ادعا را مطرح مى سازد: «تمامى این پدیده ها به طور کلى نشان مى دهد که نظام اقتصادى، بسیار آسان و در واقع تا حد زیادى به صورت معقول، خود را با تغییرات پدید آمده در حقایق بنیادى، در چارچوبى که عمل مى کند، تطبیق مى دهد.» (ارو 1974، ص 254)ریچاردسونمى پذیرد که نظام بازار، ظرفیت فعالیت هاى هماهنگ کننده و تطبیق با تغییرات را دارد. با این حال،ریچاردسون با اشاره به نظریه تعادل عمومى، اظهارنظر نسبتاً بى پرده اى مى کند:

    «ما بنابراین نیازمند توضیح بهترى درباره این که چگونه و تحت چه شرایطى، هماهنگى میان معاملات بازارى اتفاق مى افتد، هستیم. مردم غبار به پا مى کنند... و سپس اعتراض مى کنند که نمى توانند ببینند. و در واقع، از طریق ایجاد یک الگو با خصوصیات رقابت کامل و تحرک پذیرى کامل (و احیاناً اطلاعات کامل، به هر معنایى باشد) است که ما روند واقعى تطبیق را پنهان مى کنیم.» (ریچاردسون 1995، ص 492)

    عبارت «مردم غبار به پا مى کنند و سپس اعتراض مى کنند که نمى توانند ببینند» مانند یک قضاوت بسیار بى رحمانه در مورد طرح یک نظریه خاص توسط اقتصاددانان به نظر مى رسد. در ادامه ما سعى خواهیم کرد تا بفهمیم که منظورریچاردسوناز اظهار عبارت «غبار به پاکردن» و «ندیدن» چیست. در ابتدا باید مشخص شود که یک فرد نمى تواند صرفاً با ساختن یک سرى فروض غیر واقع بینانه، غبار به پا کند و فضا را تیره وتار سازد. درست صفحه اول کتاب «اطلاعات و سرمایه گذارى»ریچاردسون، به طور غیرمستقیم به امکان ضرر نداشتن غیرواقعى بودن الگوى رقابت کامل، اشاره مى کند:

    «شرایطى که الگوى رقابت کامل بر مى شمارد، همچنان که که هر کسى مى داند، به ندرت از مشخصات جهان واقعى است، اما باید نشان داده شود که این دوگانگى، چیزى بیش تر از میزان متعارف انتزاعى بودن که در اغلب الگوهاى نظرى وجود دارد، ارائه نمى کند.» (ریچاردسون 1960، ص 1)

    کاسدرباره این که چه چیزى غیرواقعى بودن را موجه مى سازد، یا به تعبییرریچاردسون آنچه میزان متعارف و حد طبیعى انتزاع را مشخص مى سازد، صراحت بیش ترى دارد:

    «... فروض ما لازم نیست که همه تماماً واقعى باشند. برخى عوامل به دلیل آن که نمى دانیم چگونه باید آن ها را کنترل کنیم، حذف مى شوند. عوامل دیگرى نیز به دلیل عدم درک فواید یک نظریه کامل تر که جبران هزینه هاى واردساختن عوامل اضافى را مى کند، حذف مى شوند... به علاوه فروض مربوط به دیگر عوامل، لازم نیست که واقعى باشند; چرا که آن ها کاملا بى ربط هستند.» (کاس 1988، ص 66)

    به تعبییر دیگر،کاس با نظریه اى که به طور کلى منفک و جداکننده باشد، مشکلى ندارد و دلایل خوبى براى آن، مانند آنچه در بالا نقل کرد، ارائه مى کند.4 با این همه، محدودیت هایى براى غیرواقعى بودن نیز وجود دارد، اما فراسوى این محدودیت ها، ممکن است کسى غبار به پا کند. برخى عوامل وجود دارند که واقعاً بدون تیره و تار ساختن فضا، نمى توانند حذف شوند; اگر آن ها حذف شوند، نمى توانید ببینید. این همان پیام مهم و بنیادى است که توسطریچاردسون و کاسمورد حمایت قرار گرفته است. این دو همچنین درباره آنچه این محدودیت ها را مشخص مى کند، ایده مشترک دارند. آن ها معتقدند که تصور ما از روشى که جهان بر اساس آن عمل مى کند، این محدودیت ها را مشخص مى سازد. آن ها نه تنها معتقدند که تصویر سنتى و رایج کوته بینانه و تنگ نظرانه است، بلکه معتقدند حذف بى دلیل عوامل مهم، به صورت خطرناکى متعصبانه است. سؤالى که باید پرسیده شود، این است که چه چیزى این عوامل را مهم مى سازد؟ چرا ادعا مى شود که این عوامل بى دلیل حذف شده اند؟ چرا باید دقیقاً همین عوامل و نه عوامل دیگرى وارد نظریه شوند؟ براى پاسخ به این پرسش ها، به چیزهاى دیگرى نیاز هست. از نظرکاس وریچاردسون، این چیزهاى دیگر، منجر به استمداد و دست یازیدن به قید هستى شناختى مى شود. در حمایت از این پیشنهاد مدارک فراوانى مطرح مى شود.

    عنوان فرعى کتاب مهم ریچاردسون با نام «اطلاعات و سرمایه گذارى»، دقیق و عارى از اشتباه است: «مطالعه اى در عملکرد اقتصاد رقابتى». در واقع موضوع تکرارى این کتاب، این است که وظیفه علم اقتصاد، ارائه گزارش از چگونگى «عملکرد» اقتصاد است. انتقاد مستمرریچاردسون از الگوى رقابت کامل، افشاگرانه و مؤثر است. دومین صفحه از کتاب اطلاعات و سرمایه گذارى، انتقاد وى از این الگو را به دلیل عدم کامیابى آن در انطباق با واقعیات جهان، به دقت این گونه خلاصه مى کند:

    «رقابت کامل، به طور قطع حاکى از سیستمى است که در آن شرکت ها،قادربه دست آوردن حداقل اطلاعات ضرورى نیستند. بدین خاطر این الگو نمى تواند به عنوان الگوى نشان دهنده عملکرد اقتصادهاى واقعاً رقابتى، عمل کند.» (ریچاردسون1960،ص 2)

    این ادعا با تعابیر خاص ترى بیان شده است: «من اطمینان دارم که یکى از عناصر ضرورى هرگونه تبیین کافى جهت رسیدن به تعادل فراهم نشده است. در واقع، به طور معمول کمبود آن نادیده انگاشته مى شود. درباره این که شرکت ها، چگونه در شرایطى که الگوى رقابت کامل تعیین مى کند، مى توانند به اطلاعاتى که انتظار دارند، و طرح هاى لازم براى رسیدن به تعادل مبتنى بر آن هاست، دست یابند، هیچ توضیحى ارائه نشده است.» (ریچاردسون 1960، ص 4ـ23)

    توجه داشته باشید کهریچاردسون مى گوید که مفروض این است که ملاحظات مربوط به اطلاعات، تأمین کننده یکى از عناصر ضرورى دست اندرکار نیل به تعادل است و الگوى مورد انتقاد ما، از ملحق ساختن این عامل ضرورى عاجز است.ریچاردسون این ایده را به صورت آشکار با اصطلاح عملکرد جهان، بیان مى کند:

    «نظریه رقابت کامل، ممکن است هر نوع شناختى به ما بدهد، اما از فراهم ساختن تبیینى قانع کننده در مورد این که اقتصادهاى آزاد، در واقع چگونه عمل مى کنند، عاجز است و این عجز و شکست، ناشى از نادیده گرفتن چیزى است که ما آن را پیش نیازهاى اطلاعاتى هر سیستم در حال اجرا مى نامیم; شرایطى که مى بایست تحقق یابند، به گونه اى که اطلاعات کافى براى سرمایه گذارى، در دسترس کسانى که در درون این سیستم فعالیت مى کنند، وجود داشته باشد.» (ریچاردسون 1998، ص 2)

    وى با بیان این که چرا معتقد است الگوى رقابت کامل در تبیین روش عملکرد این نظام عاجز است چرا طرفداران آن غبار به پا کرده اند ادامه مى دهد: «بافاصله گرفتن از برخى شرایط زندگى واقعى، ما به صورت متناقض مجبوریم، در حالت بسیار مشکل، توضیح دهیم که این سیستم چگونه کار مى کند. من در موارد دیگر هم گفته ام که بازارها عموماً موجب کینه و نفرت نمى شوند، اما به دلیل برخى کاستى هاى رقابت و به دلیل حذف برخى موارد از تعریف رقابت کامل که نیازهاى اطلاعاتى لازم جهت سرمایه گذارى را برآورده مى ساختند، این مشکلات پدید مى آید.» (1998، ص 2)

    «کاستى هایى» که ریچاردسون در کتاب سال 1960 آن ها را «موانع» نامیده به آن ها اشاره مى کند: عبارتند از ویژگى هاى نهادى اقتصاد، که شامل اشکال و انواع توزیع اطلاعات مانند قراردادهاى قیمت، هماهنگى هاى عمودى، به علاوه حسن شهرت و اعتماد مى شود. رفع این کاستى ها، هزینه اطلاعات را کاهش مى دهد و مسؤولیت آور است و در نتیجه، هماهنگى سرمایه گذارى هاى مکمل را آسان مى نماید. این کاستى ها در زمره عناصر ضرورى در روش عملکرد جهان هستند. براى فهم عملکرد جهان اقتصادى، مى بایست این ویژگى هاى نهادى فهمیده شوند; اما چنین شناخت هایى توسط الگوى رقابت کامل، به وجود نمى آید: «هماهنگى از طریق معاملات بازارى، در دنیاى واقعى، تنها به خاطر وجود شرایط محدودیت زا براى آنچه مى تواند اتفاق بیفتد، امکان پذیر است و چنین شرایطى که به طور طبیعى وجود دارد (مانند استعدادهاى متفاوت) و یا از طریق فعالیت هاى گروهى به وجود مى آید (مانند سازوکارهاى تسهیم و تقسیم بازار) همه حاکى از انحراف از الگوى رقابت کامل محض است.» (ریچاردسون 1995،ص 1492)5

    ریچاردسون تأکید مى کند که براى فهم تعدیلات موفقى که از طریق مبادلات بازارى پدید مى آید، مى بایست ویژگى هاى نهادى متعددى را به تصویرمان از اقتصاد ملحق کنیم. این کار از طریق حذف برخى فروض مانند رقابت کامل، بنگاه هاى جزء و کوچک و کالاهاى همگن و توجه به روش هایى که نیازهاى اطلاعاتى را تأمین مى کند، قابل انجام است. در دنیاى اطلاعات کامل، نهادها و مؤسسات، اهمیت پیدا مى کنند. در گزارش کاس، یک ساختار منطقى موازى وجود دارد. با حذف فرض صفر بودن هزینه هاى معامله یا به عبارتى، با الحاق فرض هزینه مثبت معامله، وى نه تنها قادر، بلکه مجبور به الحاق ویژگى هاى نهادى اى است که پیش تر در تحلیل هاى سیستماتیک، فراموش شده بود.

    در فضایى که هزینه معامله مثبت است، نهادها و مؤسسات اهمیت مى یابند.

    ما هنوز نمى توانیم ادعا کنیم که به طور کامل، مفهوم عملکرد جهان را همان گونه که براى ریچاردسون مشخص شده است، فهمیده ایم. ما نمى دانیم که چرا یک نظریه شکست مى خورد و نظریه دیگرى به عنوان بازتاب بالقوه اى از روش عملکرد جهان، موفق مى شود؟ پى گیرى یک پاسخ کامل در این جا، غیرممکن است. اما یک اظهارنظر مى توان کرد. به نظر مى رسد که یکى از عناصر ضرورت وجودى (ضرورتى که ناشى از خود شىء است و نه ناشى از ضرورت قضیه) در این جا دست اندکار و دخیل است. ریچاردسون این ایده را به طرق مختلفى بیان مى کند که شامل ارجاع به برخى نظام هاى قابل تصور و امکان پذیر و به برخى عناصر لازم و حیاتى براى کارکرد این نظام مى شود. در این جا به یک مثال اشاره مى کنیم:

    «وجود تردید و بى ثباتى کاهش ناپذیر، به عنوان یک عامل در هر سیستم اقتصادى، تاحدى به علت وجود اطلاعات ناقص در مورد ترجیحات و توابع تولید است. در اغلب نظریه هاى اقتصادى، این کمبود مورد فراموشى قرار مى گیرد... اما هنگامى که مسأله، بررسى عملکرد اقتصاد رقابتى است، سؤال در مورد در دسترس بودن اطلاعات را نمى توان کنار گذاشت.» (ریچاردسون 1960. ص 81)

    وى همچنین مى گوید: «برخى کاستى هاى بازار، براى فرایند تعدیل اقتصادى موفقیت آمیز ضرورى است.» (ص 38) و «شرایطى که سیستم رقابت کامل، تعیین مى کند، مانند موارد مجاز در تعدیلات اقتصادى نیست.» (ص 10) همانند اظهاراتبرایان لواس بى، نتیجه گیرى کهریچاردسون دارد، این است که «در این سازوکار را تصفیه و پالایش کنند.» (لواس بى 1986، ص 152) در این جا هنوز راه هاى دیگرى براى بیان این نظر وجود دارد:

    «با فرض این که مطلوب ترین درجه براى این قیود، صفر است و در نتیجه، با فراموش کردن همه مسائل مربوط به اطلاعات، الگوى رقابت کامل، نه تنها به خاطر غیر واقعى بودن، بلکه به خاطر نارسایى حتى به عنوان یک سیستم فرضى، خود را مردود و غیرقابل استفاده مى داند.» ( ریچاردسون 1960، ص 69)

    آنچه در ادامه مى آید، ممکن است به عنوان تببین آنچهریچاردسوناز جمله «نارسایى حتى به عنوان یک سیستم فرضى» مدنظر دارد، تلقّى گردد:

    «به علاوه، این روش حمایت کردن نیست که سراغ شباهت ایستاى مکانیکى برویم هرچند اختلاف آن ها را نادیده بگیریم که البته در این صورت همچنان مى توانیم موقعیت تعادل را شناسایى کنیم; چرا که ما نمى توانیم اثبات کنیم که سیستم هاى اقتصادى بدون مراجعه به انتظارات و اطلاعات که در غیاب این قیود در دسترس نیستند، چنین موقعیت هاى ایستایى دارند.» (ریچاردسون 1960. ص 69)

    بنابراین، مى توان منظورریچاردسون از جمله «نارسایى حتى به عنوان یک سیستم فرضى» را چیزى شبیه «عدم امکان وجودى» دانست. از این رو، این جمله مى تواند اشاره به این باشد که برخى مشخصه هاى وجودى الزامى هستند که هر نظامى، حتى به عنوان یک نظام فرضى مى بایست دارا باشد. شاهد دیگرى در جهت تأیید این عبارت وجود دارد. عدم ضرورت ها و عدم امکان هاى وجودى، استلزاماتى دارند که واقعیات تجربى تلقّى مى شوند. آنچه در ادامه مى آید مى تواند از این زاویه مورد توجه قرار گیرد:

    «این اتفاقى نیست که بازارها و بخصوص بازار کالا، در دنیاى واقعى که به الگوى رقابت کامل بسیار نزدیک است، معمولا در معرض یک سرى مقررات یا بى نظمى ها و یا به طور معمول هر دوى آن ها هستند. در این جا مطلقاً هیچ تضمینى وجود ندارد که تعداد زیاد رقابت کنندگان یا همگنى محصولات آن ها، مانند نظریه رقابت کامل ما را به فرض تخصیص کارآمد هدایت کند.» (ریچاردسون 1995، ص 3ـ 1492)

    به طور خلاصه به نظر مى رسد که در این جا دو ارتباط ضرورى وجودى، توسطریچاردسون مورد اشاره قرار گرفته است. یکى عبارت است از این که اطلاعات براى تعدیل، ضرورى است. دیگرى این است که قیود براى اطلاعات ضرورى اند. و از آن جا که این قیود، به شکل نهادها رسوم، سنت ها و قواعد و مقررات (1960، ص 69) ظاهر مى شوند، مى بایست نظریه اى که به تشریح عملکرد اقتصاد رقابتى مى پردازد به این نهادها هم بپردازد. این یک ضرورت نظرى است که با دو ضرورت وجودى بیان شد.

    بى توجهى به مقوله هزینه ها و نهادها: کاس

    در ادامه به تفسیر کاس از ایده عملکرد جهان مى پردازیم. پیش از این، ما انتقادکاساز اقتصادى که رفتار مصرف کنندگان را بدون توجه به خوى انسانى آن ها، عملکرد بنگاه ها را بدون توجه به سازماندهى آن ها و حتى مبادلات را بدون توجه به بازارها، تئوریزه مى کند، مطرح کردیم.» (کاس 1998، ص 3) اکنون باید ببینیم زمینه ها و پایه هاى این انتقاد چیست. چرا برخى حذف ها، نشان دهنده بدگمانى و تردیدند و برخى نیستند؟

    کاستوضیح مى دهد که وى وقت زیادى را صرف فهم این نکته کرده است که همه نظریه هاى اقتصادى، با وارد کردن بحث هزینه هاى مبادله به تحلیل ها، دگرگون شده و تغییر شکل داده اند. (کاس 1993، ص 62) ویژگى بنیادین این داورى و اظهارنظر، مى تواند صرفاً به عنوان بازتاب این نظر که هزینه هاى مبادله، عامل اساسى و مهمى در واقعیات اقتصادى به شمار مى آیند و این که وارد ساختن آن ها در نظریه، پیامدهاى اساسى و مهمى در علم اقتصاد دارد، تلقّى گردد. اما مهم و اساسى به چه معناست؟ مهم بودن در این جا صرفاً بدین معنا نیست که در این جا ما عامل دیگرى نیز داریم که تأثیر زیادى بر روى پدیده هاى اقتصادى دارد و بنابراین، بهتر بود که در توضیحات وارد مى شد. این که چیزهایى که بیش تر از یک ارتباط صرفاً اتفاقى دارند، به تعبیر، دیگر آنچه ما ضرورت وجودى مى نامیم، داخل نظریه شوند و این که عناصر ملحق شده، صرفاً تأثیر اتفاقى نداشته باشند، براى عملکرد نظام ضرورى است. وارد کردن هزینه مثبت مبادله به نظریه، نوع جدیدى از هویت به نظریه مى بخشدوحذف آن هانابخشودنى است.

    این اظهارات مبتنى بر این نظر اساسى است که وظیفه نظریه اقتصادى ایجاد آگاهى نسبت به چگونگى عملکرد نظام، است. (کاس 1988، ص 64) وى اظهار مى دارد که واقع بینى در مورد فروض، موردنیاز است. (ص 65) البته مى بایست واقع بینى موردنظر وى، واقع بینى مشروط به قید هستى شناسانه باشد، هرچند این مسأله فضا را براى ازدیاد غیر واقع بینى قانونى باز مى گذارد.

    این نظریه که نظام اقتصادى بر اساس روشى کار مى کند، بدین معناست که اعتراض در مورد عنصر فراموش شده، در واقع اعتراض به حلقه ارتباطى ضرورى فراموش شده در عملکرد نظام واقعى است که بدون این حلقه ارتباطى، این نظام اصلا کار نمى کند. بنابراین، به منظور فهم این که نظام چگونه کار مى کند، باید این حلقه ارتباطى تئوریزه شود. دیدگاهکاس در این مورد، همانند دیدگاهریچاردسون است مبنى بر این که نوعى از ضرورت وجود دارد; «بدین معنا که راه حل باید بر اساس فهم این مسأله باشد که در اقتصاد بازار، هزینه هاى انجام معامله وجود دارد و وارد کردن آن ها در تحلیل ها ضرورى است.» (کاس 1993، ص41) از نظر وى نکته اصلى تئوریزه کردن این است که بهواقعیت درونى آنچه در نظام اقتصادى در جریان است، دست یابیم.(کاس1988،ص68)

    فرایند درون زاى فراموش شده: بوکانان

    آخرین گواه ما،جیمز بوکانان است. وى یک انتقاد شناخته شده

    را مطرح مى کند: «نقطه ضعف اصلى در الگوى رقابت کامل، عدم مطابقت آن با حقایق مشاهده شده نیست; هیچ الگویى که ارزش پیش گویى داشته باشد، چنین چیزى ارائه نمى کند. نقطه ضعف اصلى الگوى رقابت کامل، تبدیل رفتار انتخاب فردى از یک بافت نهادى اجتماعى به بافت محاسباتى فیزیکى است... و مطمئناً این علم، علم اجتماعى بى معنایى است.» (بوکانان 1979، ص 29)

    سپس، بوکانان با ارائه دیدگاه اختصاصى اش که توجه به فرایند درون زاست، با یک عبارت طولانى ادامه مى دهد:

    «بازار با فرض کردن یک سرى فروض، رقابتى نمى شود. بازار وقتى رقابتى مى شود و مقررات رقابتى وقتى وضع مى شود که نهادهایى به وجود آیند تا محدودیت هایى را بر الگوهاى رفتار فردى، قرار دهند. این همان فرایند صیرورت وشدن است که با فشار مداوم رفتار انسانى در مبادله پدید مى آید و این همان نقطه اصلى روش موردنظر ماست. راه حل مناسب براى رسیدن به تعادل عمومى دستگاه معادلات، با مقرراتى که به طور برون زا مشخص مى شوند، تعیین نمى شود. راه حل عمومى اگر وجود داشته باشد، به عنوان نتیجه شبکه کاملى از مبادلات تکامل یافته، قراردادها، تجارت، پرداخت هاى جانبى و ثانوى، موافقتنامه ها، و مقاطعه کارى ها ظاهر مى شود. در هر گامى از این مسیر تکاملى به سوى راه حل، پیشرفت هایى حاصل مى شود و منافعى به دست مى آید، مبادلاتى امکان پذیر مى شود و خلاصه آن که تعدیل مسیر حرکت به صورت واقعى در مى آید.» (بوکانان 1979، ص 29)

    بوکانان نتیجه مى گیرد که «به خاطر این دلایل، الگوى رقابت کامل ارزش توصیفى محدودى دارد، به جز هنگامى که تغییرات در متغیرهاى برون زاى سیستم، آغاز شوند. در این الگو، هیچ جایگاهى براى تغییرات درونى وجود ندارد; تغییراتى که توسط افرادى به وجود مى آید که همچنان مسخر گرایش هاى اسمیت[مبادله کردن ، تهاتر کردن، معاوضه کردن] هستند.» (بوکانان 1979، ص 30و 29) ممکن است این اظهارات را این گونه تفسیر کنیم که به اعتقاد بوکانان، الگوى رقابت کامل در تأمین قید مطابقت با واقعیات جهان و در تشریح روشى که اقتصاد رقابتى براساس فرایند درون زا اتخاذ مى کند، ناتوان است.

    نتیجه پایانى

    من دسته اى از انتقادهاى موجود علیه الگوى رقابت کامل را به عنوان شاهدى در جهت حمایت از این ادعا که دست کم برخى از اقتصاددانان، قیود هستى شناختى را له یا علیه نظریه هاى خاص یا زنجیره اى از نظریه پردازى ها به کاربرده اند، مورد استفاده قراردادم. این شواهد محدود، چیزى بیش تر از یک ایده در مورد سهم، وزن و زمینه مناسب مباحث هستى شناختى در شیوه هاى بحث انگیز اقتصاددانان، به ما نمى دهد. این وظیفه تحقیقات تجربى است که چنین موضوعاتى را مشخص سازد. به عنوان مثال، این مسأله روشن است که مباحث هستى شناختى در ارتباط با الگوى رقابت کامل، از پرداختن به تمامى مباحث معمول، بسیار فاصله دارد. در واقع، بسیارى از اقتصاددانان، جذب چنین مباحثى نشده اند و استفاده از این مدل را با اصطلاحات غیر هستى شناسانه توجیه مى کنند. از نظر آن ها، این الگو، هیچ گاه به عنوان تفسیر روشى که اقتصاد رقابتى بر اساس آن عمل مى کند، در نظر گرفته نشده است. آیا این بدین معنا نیست که این اقتصاددانان مفهوم مهم مطابقت با واقعیات جهان را درک نکرده اند؟ به هیچ وجه! به عکس. این عین واقعیت است که اغلب آن ها درباره دیدگاهشان که الگوى رقابت کامل واقعیات جهان را تبیین نمى کند، صحبت مى کنند و این به معناى این است که آن ها دیدگاه هاى مهمى در این باره دارند.

    تمامى نظریه ها به مفهوم سطحى حذف بیش تر عوامل، از لحاظ بسیط بودن، لزوماً غیر واقعى هستند. همه اقتصاددانان معتقدند که محدودیت هایى براى بسیط بودن وجود دارد. بسیارى معتقدند که محدودیت هایى مناسب اند که قیود هستى شناسانه اى را که با مفاهیم روش عملکرد نظام اقتصادى ارائه مى شود تأمین کند. برخى از اقتصاددانان معتقدند که الگوى رقابت کامل این قید را بر آورده نمى سازد و در نتیجه، نمى تواند به عنوان بازتاب مناسب هسته و جوهر اقتصاد رقابتى، حتى به عنوان یک فرضیه ممکن، تلقّى گردد. نیاز به الحاقو ضمیمه کردن کاستى هاى نهادى، به صورت هستى شناسانه بنا شده است. مسأله به این سادگى نیست که بگوییم این کاستى هاى نهادى، واقعى اند و از این لحاظ تعیین کننده اند و در نتیجه، باید وارد شوند، بلکه مسأله به صورت جدّى این است که این کاستى ها، نقشى ضرورى و حیاتى در مطابقت با واقعیات جهان ایفا مى کنند و بنابراین، باید نقش اجتناب ناپذیرى در نظریه داشته باشند.

    هیچ تفسیر کاملى از مطابقت با واقعیات جهان نمى تواند در این جا منظور شود. من فهرستى از برخى ویژگى هایى را که مى توانند به صورت ویژگى آن معرفى شوند ارائه مى کنم. این دیگر وظیفه تحقیقات تجربى آینده است که این پیشنهادها را اصلاح و ترمیم کند:

    1. قید مطابقت با واقعیات جهان، یک قید هستى شناسانه حاکم بر انتخاب نظریه است. این یک مزیت براى نظریه است که این قید را تأمین کند و نقطه ضعف آن است که از تأمین آن ناتوان باشد. اعتقاد بر این است که نظریه مفید و معتبر، روش عملکرد جهان را به تصویر مى کشد و بنابراین، جهان را براى ما قابل فهم و پیش بینى مى کند. دلیل این اعتقاد که یک نظریه در تطبیق با این قید شکست خورده است، عبارت است از همان دلیل براى این اعتقاد که این نظریه کمکى در فهم جهان به ما نمى کند. اقتصاددانان در مورد مطابقت با واقعیات جهان اعتقاداتى دارند و این اعتقادات به عنوان دلایلى در جهت نگرش مثبت یا منفى به یک نظریه عمل مى کند. همه اقتصاددانان همواره چنین دلایلى را به کار نمى برند، اما برخى از آن ها، برخى اوقات، این دلایل را به کار مى برند.

    2. منشأ چنین دلایلى، مى تواند در عرض طیف وسیعى از ایده ها امتداد داشته باشد; مواردى همچون محتویات خود نظریه، دیگر نظریه هاى علمى، نظریه هاى متافیزیکى، تجربیات روزانه، فهم و برداشت هاى عرف و شواهد تجربى که به صورت منظم و حساب شده اى گردآورى شده اند. قید مطابقت با واقعیات جهان که حاکم بر نظریه هاست، از چنین منابعى استفاده مى کند و به آن ها متّکى است; منابعى که ممکن است که به صورت صریح و یا ضمنى مفروض انگاشته شوند. این منابع چیزى شبیه یک سلسله مراتب را به وجود مى آورند. در صدر آن ها ممکن است نظرات عام و کلى متافیزیکى و در پایین آن برخى نظرات خیلى خاص تر متافیزیکى وجود داشته باشد. این منابع سطح پایین تر به ترتیب ممکن است به منابع سطح بالاتر باورهاى هستى شناختى بازگشت داشته باشد.

    3. نظریه سازى، شامل انتخاب کردن و وارد ساختن آنچه انتخاب شده است، به نظریه هاست. هر نظریه مناسب نیز در برگیرنده عناصر غیر واقعى هست. بنابراین، هیچ گاه این انتقاد مناسبى نیست که ادعا شود که فلان نظریه غیرواقعى است. به هرحال، لازمه فرض این که تمامى نظریه ها به یک اندازه خوب یا بد نیستند، این است که برخى عناصر غیرواقعى پذیرفتنى باشند، در حالى که برخى دیگر این گونه نباشند. مشکل انتخاب نظریه، مشکل انتخاب بین عناصر خوب و بد است. پیشنهاد مورد نظر در این جا این است که قید مطابقت با واقعیات جهان، براى کمک به دانشمندان جهت حل مشکل انتخاب است. براى تحقق این نظریه، ما باید کارهاى زیر را انجام دهیم:

    نادرستى براى بد شدن نظریه کافى نیست و واقعیت داشتن نیز براى خوب بودن نظریه کافى نیست. با این حال، درستى و نادرستى، اهمیت دارد. به دلیل این اهمیت، مى بایست توانایى تمییز بین نادرستى مضر و غیر مضر از یک سو و از سوى دیگر، بین واقعیات مهم و غیر مهم را داشته باشیم. این تمایز، مبتنى بر قید روش عملکرد جهان است. نظریه هاى خوب به قید روش عملکرد جهان، وفادارند و مى توانند نادرستى هایى را که آن قدر بزرگ نیستند که مانع کار جهان شوند تحمل کنند و از آن ها جان سالم به در برند. (مکى 1998) در مورد مثال ما،ریچاردسونمعتقد است که فروضى مانند تعداد بى شمار بنگاه هاى خرد (که در بازار، علامت دهى قیمت، تنها حلقه ارتباطى آن هاست) و اطلاعات کامل، دروغ ها و خلاف واقعیت هاى مضر هستند. براساس این فروض، اقتصاد رقابتى امکان فعالیت ندارد.

    4. قید مطابقت با واقعیات جهان، آنچنان که انتظار مى رود، قادر به محدود ساختن روند انتنخاب نظریه به انتخاب تنها یک نظریه بهینه منحصر به فرد، نیست. بلکه این قید نوعاً به عنوان ترفند تضعیف کننده حذف عمل مى کند. این قید، به حذف نظریه هاى رقیب که جهان را به گونه اى تصویر مى کند که ما معتقدیم که جهان این گونه عمل نمى کند، کمک مى کند.

    آنچه مطرح شد، نکته اصلى مباحث مطرح شده بر علیه مدل رقابت کامل است; این مباحث، هدف ما در مورد حذف و کنار گذاشتن این الگو را برآورده مى سازد، اما بهترین الگوى جایگزین را منحصراً مشخص نمى سازد. ممکن است ما بگوییم انتخاب نظریه صرفاً با قیود هستى شناسانه انجام نمى گیرد; همان گونه که با آزمایش هاى تجربى و معیارهاى اجتماعى انجام نمى گیرد. همچنین ممکن است بگوییم که سه دسته از قیود تجربى،

    اجتماعى و هستى شناختى، با وزن هاى مختلف تأثیرگذارى، در انتخاب یک نظریه ترکیب مى شوند.

    5. از جمله چیزهاى دیگر، دو دیدگاه فلسفى است که در این مفهوم نهفته است. یکى عبارت است از «واقع گرایى وجودى»; بدین معنا که جهان و مؤلفه هاى زیر مجموعه آن، روش عملکرد خاصى دارند. منظومه شمسى، نظام زیست محیطى زمین، ارگانیسم انسان، کامپیوترتان، همه روش عملکرد مشخص و معینى دارند. برداشت هاى ما از قید مطابقت با واقعیات جهان، بدین معناست که جهان داراى ضرورت ها و غیر ممکن هاى وجودى، است. این دیدگاه، واقع گرایى وجودى است; چرا که این ویژگى روشى که جهان بر اساس آن کارمى کندیانمى کند ویژگى اى است که جهان، مستقل از آنچه ما آن را ترسیم مى کنیم، داراست.

    6. دیدگاه فلسفى دیگر، «واقع گرایى نظرى» است: نظریه هاى مناسب، ظاهراً توضیحات درستى از مطابقت با واقعیات جهان ارائه مى کنند. این مسأله، بر خلاف مفاهیم ابزارگرایانه نظریه است که بر اساس آن ها، نظریه ها هیچ تلاشى را براى ثبت فعالیت هاى نهفته و درونى جهان به خرج نمى دهند، اما ابزار سازماندهى اطلاعات یا ابزار دست یابى به برخى اهداف مفید و نه بیش تر از آن را ترجیح مى دهند. واقع گرایان ممکن است برخى فروض غیر واقع بینانه را منظور کنند، اما مى دانند که غیر واقع گرا بودن نسبت به عناصرى که جهت عملکرد یک نظام، ضرورى محسوب مى شوند، نابخشودنى و غیرموجّه است; در عین حال که نادیده گرفتن برخى عناصر دیگر را موجّه و معقول مى دانند.

    پوشنر در انتقادش از روش شناسىکاس، دیدگاهى ابزارگرایانه را ارائه مى کند; بدین ترتیب که مى گوید یک الگو مى تواند ابزار مفیدى جهت کشف و یافتن باشد، حتى اگر غیرواقع بینانه باشد; درست همان طور که نظریه هیأت بطلمیوسى، ابزار مفیدى جهت تعیین مسیر کشتى هاست... هرچند مقدمات آن اشتباه بوده است. (پوشنر 1993، ص 77) با توجه به اهمیتى کهکاسبه چگونگى عملکرد نظام تحت بررسى مى دهد، وى نمى بایست نظریه بطلمیوس را قبول داشته و به آن قانع باشد. او نظریه مرکزیت خورشیدکوپرنیکرا بر نظریه اشتباه مرکزیت خورشید ترجیح مى دهد، حتى اگر نظریه کوپرنیک بسیارى اجزاء اشتباه نیز داشته باشد و در نتیجه، در پیش بینى ناکام بماند. هنگام مواجه شدن با انتخاب نظریه اى که خوب پیش بینى مى کند، اما بینش کم ترى در مورد چگونگى عملکرد این نظام به ما مى دهد و نظریه که این بینش را به ما مى دهد، اما بد پیش بینى مى کند، من دومى را انتخاب مى کنم. (کاس 1988، ص 64) عدم پذیرش جنبه ابزارگرایانه نظریه توسطکاس، صریح و روشن است. البته نظریه همانند جدول زمانى هواپیما یا اتوبوس نیست. ما به سادگى در دقت و صحت پیش بینى هاى آن سهیم نیستیم. نظریه همچنین به عنوان یکى از پایه هاى تفکر مطرح است. نظریه به فهم آنچه اتفاق مى افتد، کمک مى کند. (ص 64) در حالى که جدول زمانى اتوبوس ممکن است به ما در پیش بینى کارکرد اتوبوس کمک کند و در نتیجه، به صورت بلیط هاى خریدارى شده نمود پیدا کند، اما این جداول زمانى هیچ نظریه اى در ارتباط با سازوکارى که اتوبوس را به حرکت در مى آورد، به ما نمى دهد. همچنان کهسالمناظهار مى دارد دانش و اطلاعات تفصیلى در مورد سازوکارها، براى پیش بینى موفق، ضرورتى ندارد. این اطلاعات تفصیلى براى دست یابى به دانش علمى اصیل و واقعى، ضرورت دارد. (سالمن 1984، ص 133)


    • پى نوشت ها

    1. The economic world view: Studies in ontology of economics, Cambridge, university press, 2001.

    2ـ حذف ویژگى هاى درونى اشیاى تحت بررسى (مانند ترتیبات درونى بنگاه هاى تجارى)، به انزواى درونى در مقابل انزواى بیرونى منجر مى شود که موضوع حذف ویژگى هاى نظامى است که این شىء را در برگرفته است (مانند دیگر بازارها در تحلیل هاى تعادل جزئى). براى توضیحات بیش تر به کتاب مکى (1992) مراجعه کنید.

    3ـ به طور دقیق تر، ما در این جا درباره انزوازدایى افقى انزوازدایى در یک سطح مفروض از انتزاع یا انزواى عمودى بحث مى کنیم. (مکى 1994) کاس در مقابل پژوهش هایى که در مورد انزوازدایى افقى دارد، بر انزوازدایى عمودى تأکید مى کند که به معناى کاهش سطح انتزاع با درگیر کردن افراد در مطالعات تجربى موردى است. (مکى 1998).

    4ـ براى اطلاع از مباحثى که نشان مى دهد که چرا حمایت یک اقتصاددان از واقع گرایى، به عنوان یک نظریه از میان هزاران نظریه، مجاز شمرده مى شود و حتى نیازمند استفاده از فروض غیرواقعى است (مکى 1994).

    5ـ آوازه رقابت کامل، به خاطر ساختار بازارى ایده آل آن است; چرا که این اعتقاد وجود دارد، هر اندازه شرایطى که این الگو تعریف مى کند، تحقق یابد، منابع نیز به همان میزان به گونه اى تخصیص مى یابد که تمامى فرصت هاى سوددهى را به دست مى آورند. از نگاه من، هیچ کس، هرگز تبیین قانع کننده اى از این که این مسأله چگونه اتفاق مى افتد، ارائه نکرده است ... این شرایط سازگار با تعدیلات موفقى که در الگوى رقابت کامل به طور مؤکد اعلام مى شود، نیست.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1382) مطابقت با واقعیات جهان1به سوى هستى شناسى انتخاب نظریه. ماهنامه معرفت، 12(3)، 73-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده)."مطابقت با واقعیات جهان1به سوى هستى شناسى انتخاب نظریه". ماهنامه معرفت، 12، 3، 1382، 73-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1382) 'مطابقت با واقعیات جهان1به سوى هستى شناسى انتخاب نظریه'، ماهنامه معرفت، 12(3), pp. 73-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده). مطابقت با واقعیات جهان1به سوى هستى شناسى انتخاب نظریه. معرفت، 12, 1382؛ 12(3): 73-