گزارشى از مقاله «گفتارى در باب علوم و هنره»
Article data in English (انگلیسی)
گزارشى از مقاله «گفتارى در باب علوم و هنره»
نوشته ژان ژاک روسو
محسن رضوانى
مقدمه
روسو یکى از بزرگ ترین فیلسوفان سیاسى عصر روشنگرى است; عصرى که در آن روش تحقیقى قرون وسطا (اسکولاستیک) جاى خود را به روش تجربى داد. آثار و اندیشه هاى روسو تأثیر بسزایى بر اندیشه هاى فیلسوفان سیاسى مدرن گذاشت. مقاله «گفتارى در باب علوم و هنره» یکى از اولین دست نوشته هاى روسو است. اگرچه روسو خود نسبت به این مقاله خوشبین نبود، اما همین مقاله بود که پایه ها و مبانى آثار مهم بعدى اش، یعنى امیل و قرارداد اجتماعى را شکل داد. این مقاله براى اولین بار در سال جارى توسط آقاى عبدالکریم رشیدیان، در مجموعه «متن هایى برگزیده از مدرنیسم تا پست مدرنیسم»، به زبان فارسى ترجمه شده است. گزارش حاضر در دو بخش «زمینه هاى نگارش» و «محتواى مقاله» تهیه شده است.
بخش اوّل: زمینه هاى نگارش مقاله
در سال 1749، روزى روسو تصمیم گرفت براى رفع خستگى، در راه چیزى براى مطالعه همراه داشته باشد. بنابراین، روزنامه «مرکور دو فرانس» را به همراه خود آورد و در حال راه رفتن آن را مرور مى کرد که ناگهان آگهى مسابقه «آکادمى دیژون»، که جایزه اش مربوط به سال بعد بود، توجه اش را جلب کرد. در این آگهى آمده بود: به مقاله اى که در باب موضوع زیر نوشته شود، جایزه اى پرداخت خواهد شد: «آیا پیشرفت علوم و هنرها به پیرایش اخلاق کمک کرده است یا به انحطاط آن؟»1
روسو درباره عکس العمل خویش پس از دیدن و مطالعه این آگهى مى گوید: «از لحظه اى که این آگهى را خواندم، دنیاى دیگرى به نظرم جلوه کرد و آدم دیگرى شدم، با این که خوب به یاد دارم از خواندن آن حالى به من دست داد، از وقتى که پاسخ آن را به وسیله آقاى مالمرت فرستادم جزئیات این حالت کاملااز یادم رفته است.»2 روسو در نامه اى که به مالمرت (مالزرب) نوشت، حالتى را که به وى دست داد چنین توصیف مى کند: «اگر چیزى به سان الهام ناگهانى وجود داشته باشد، همان انگیزه اى است که پس از خواندن آن آگهى در من جوشید. ناگهان احساس کردم ذهنم گرفتار هزار نور خیره کننده شده است و خیل اندیشه هاى جالب، یکباره چنان به شدت و درهم به مغزم هجوم آورد که به تشویشى وصف ناشدنى دچار شدم. احساس کردم دچار سرگیجه مستى شده ام. تپش شدید قلبم آزارم مى داد، به نفس نفس افتادم و چون دیگر نمى توانستم در حال راه رفتن نفس بکشم، زیر یکى از درختان در کنار جاده نشستم و در آن جا نیم ساعتى را در حالتى چنان پریشان به سر بردم که وقتى برخاستم متوجه شدم که جلوى پیراهنم از اشکى که بى اختیار ریخته ام نمناک است. آه، آقا، اگر مى توانستم حتى یک چهارم از آنچه زیر آن درخت دیدم و حس کردم بنویسم، با چه موضوعى مى توانستم تمام تضادهاى نظام اجتماعى را باز نمایم، با چه قدرتى مى توانستم تمام بدکارى هاى نهادهایمان را شرح دهم و با چه عبارات ساده اى مى توانستم نشان دهم که آدمى سرشتى نیکو دارد و فقط این نهادها موجبات بد شدن او را فراهم آورده اند.»3
روسو، پس از آن که آن حالت به وى دست داد، تصمیم قاطع گرفت تا در این باره مقاله اى بنویسد. از این رو، با دیدرو، دوست صمیمى اش، مشاوره کرد. دیدرو به وى قول داد که در نگارش مقاله، کلید پاسخ آن را در اختیارش قرار دهد. بنابراین، روسو در مقاله اى پرشور و حماسى که به سبک کتاب مقدس نوشته شده بود، بر هنر و علم تاخت و آن ها را عامل انحطاط اخلاق و زندگى اخلاقى بشر دانست. اهمیت این مقاله از آن جاست که بر دیگر آثار مهم روسو، همچون امیل و قرارداد اجتماعى، تأثیر گذاشته و مبانى آن ها را شکل داده است.
روسو، پس از نگارش مقاله، آن را به دیدرو نشان داد. بعدها دیدرو بیان داشت که از خواندن آن مسرور گشته و در بعضى از جاها هم اصلاحات لازم را به عمل آورده است.4 برخى از شارحان معتقدند که این مقاله در ردّ دایرة المعارفى است که آن زمان با سرپرستى امثال دیدرو در حال نگارش بود و حتى خود روسو نیز در آن مقالاتى ارائه نمود،5 اما این نکته با مطلبى که روسو در کتاب اعترافات بیان مى دارد، سازگارى ندارد; زیرا همان گونه که بیان شد، روسو در نگارش این مقاله از دیدرو کمک خواست و پس از نگارش هم آن را به وى نشان داد و دیدرو با دیدن مقاله وى، مسرور گشته و اصلاحاتى به پاره اى از عبارات مقاله صورت داد. البته شاید بتوان گفت، اگرچه روسو و دیدرو خود متوجه این حقیقت نشده اند، اما بعدها خوانندگان و شارحان چنین برداشتى را ابراز نموده اند، اما این مسأله نکته اى نیست که بتوان به راحتى به روسو و دیدرو نسبت داد.
روسو در مقاله خود، که با شور و حرارت بسیار نوشته شده است، توانسته دلایل و شواهدى براى مدعاى خویش ارائه کند، اما ظاهراً خود وى از آن راضى نبود، وى مى گوید: «این مقاله گرچه داراى حرارت زیاد و اساس محکمى بود، فاقد منطق و ترتیب بود و شاید ارزش آن از تمام نوشته هاى من کم تر بود; زیرا دلایل و استدلال آن بسیار ضعیف و در بعضى جاها، هماهنگى نداشت. در آن وقت بود که دانستم هنر نویسندگى کار بسیار مشکلى است و کسى که مى خواهد نویسنده بشود نمى تواند یک دفعه، تمام نکات را فرا بگیرد.»6
آکادمى دیژون هرگز در انتظار چنین مقاله اى نبود; مقاله اى که دیدگاه کاملا منفى نسبت به علوم و هنرها داشت و آن را زمینه انحطاط و عقب ماندگى فضیلت در جامعه مى دانست. با این حال، آکادمى تصمیم گرفت جایزه مسابقه را به روسو اعطا کند. حتى روسو هم در این باره چندان مطمئن نبود که بتواند به جایزه دست یابد: «دو سال بعد از نگارش مقاله، با این که هیچ به فکر مقاله اى که به دانشگاه دیژون داده بودم، نبودم ناگهان شنیدم که مقاله من در مسابقه دانشگاه برنده شده و جایزه این مسابقه به من تعلق خواهد گرفت.»7
بخش دوّم: محتواى مقاله
1. فرضیه روسو: روسو در پاسخ به این سؤال که «آیا پیشرفت علوم و هنرها به پیرایش اخلاق کمک کرده است یا به انحطاط آن»، فرضیه اى را به گونه تلویحى، که بعدها آشکار مى شود، بیان مى کند. وى معتقد است: اساساً آنچه موجب تلطیف اخلاقیات مى شود، «فضیلت» است نه «علم و هنر». همان گونه که فضیلت باعث رشد و شکوفایى اخلاقیات در فرد و جامعه مى شود، به همان نسبت عکس آن نیز در علوم و هنرها جارى است; یعنى علوم و هنرها باعث انحطاط اخلاقیات در جامعه مى گردد.
روسو در ناسازگارى علم و فضیلت، آنچنان از سقراط تأثیر پذیرفته که وجود و حقیقتِ وى را به عنوان نمونه کاملى از فضل بیان مى دارد و قسمت پایانى مقاله خویش را اساساً به تأثیرپذیرى از این فیلسوف و بیانات مهم وى در اثبات مدعاى خویش، اختصاص داده است. فضیلت در نگاه روسو آنچنان حایز اهمیت است که اساساً داشتن و نداشتن آن موجبات بقا و انحطاط جامعه را فراهم مى آورد. فضیلت آن گونه نیست که با علم و هنر و دانش به دست آید، فضیلت اساساً آموختنى نیست، بلکه یافتنى است. سقراط هم معتقد بود فضیلت آموختنى و یاد دادنى نیست، فضیلت دست یافتنى است. اما علوم و هنرها «فضیلت زدایى» را در جامعه زنده کرده اند.
2. ترس از بیان حقیقت: روسو براى بیان مطلبى که اساساً هیچ گونه سازگارى با زمانه اش ندارد، با نوشتن عبارات احساسى و عاطفى، خوانندگان مقاله را وادار مى نماید تا به مطلب وى به صورت جدى بنگرند. اساساً طرح ایده اى که با اندیشه حاکم بر جامعه قرن ها فاصله دارد، براى خوانندگان شوک برانگیز است: «چگونه جرأت کنم علوم را در برابر یکى از فرهیخته ترین انجمن هاى اروپا نکوهش کنم، از جهل در یک آکادمى مشهور ستایش کنم و تحقیر نسبت به مطالعه را با احترام نسبت به دانشمندان حقیقى آشتى دهم؟»8 اما به هر حال، روسو با بیاناتى زیبا و دلربا توانست این بت را در هم فرو ریزد و آنچه را در ناى جان خویش داشت، بیان نماید.
3. نگاهى به وضعیت اروپا: تمدنى که روسو در آن زندگى مى کرد، حاصل تلاش هاى فراوان از جمله مسلمانان بود. هرچند روسو نگاهى نابخردانه در مورد مسلمانان دارد، اما معتقد است آنان سبب شدند تا این تمدن از نو در اروپا متولد شود و پس از انقلاب فرانسه به اوج خود برسد. در این دوران است که علوم، هنر و دانش به طور فزاینده اى رشد مى یابد و تمام جامعه اروپا را فرا مى گیرد; زیرا اساساً همان گونه که بدن نیازهایى دارد، ذهن نیز نیازهایى دارد، نیازهاى بدن اساس و شالوده هاى جامعه اند و نیازهاى ذهن آرایش هاى آن، که در قالب علوم و هنرها جلوه مى کنند.9
4. بردگى انسان: گسترش علوم، ادبیات و هنر نه تنها باعث شکوفایى جامعه نشدند، بلکه انسان ها را به بردگى کشاندند. بردگى انسان توسط علوم و هنرها، آن گونه نیست که دولت ها و حکومت ها انجام مى دهند، بلکه با ظرافت خاصى است که مختص این گونه امور است. اگرچه نیازمندى انسان، زندگى اجتماعى را براى وى به ارمغان آورد، اما این علوم و هنرهاست که توانسته اجتماعات انسانى را استوار نگه دارد. علوم و هنرها همانند حلقه هاى گل هستند که بر زنجیر آهنینى که بر سر انسان ها سنگینى مى کند، گسترانیده شده اند. دولت ها و حکومت ها با کمک علوم و هنرها، حس آزادیخواهى انسان را خاموش مى کنند و با ظرافت و لطافت خاصى آن ها را در حالتى قرار مى دهند تا بردگى خویش را دوست بدارند.10 این همان چیزى است که به آن «تمدن» مى گویند. «مردم بى وقفه از امور رایج متعارف و نه از نبوغ خود پیروى مى کنند، دیگر جرأت نمى کنند همان بنمایند که هستند. در این اجبار دایمى، انسان هاى تشکیل دهنده گله اى، که جامعه نامیده مى شود، اگر در شرایط یکسانى قرار گیرند، همگى عمل واحدى انجام مى دهند، مگر این که انگیزه هاى قوى ترى مانع آن ها شود.»11
5. دوران علوم و هنرها: روسو آنچنان از وضعیت بحرانى دوران علوم و هنرها به صراحت سخن مى گوید که آشکارا تجربه خویش را در پاریس تعمیم مى دهد: «دیگر اثرى از دوستى هاى صادقانه، احترام هاى واقعى و اعتمادهاى مستحکم نیست. سوءظن ها، بدگمانى ها، ترس ها، سردى ها، احتیاط ها، نفرت ها و خیانت بىوقفه خود را زیر نقاب متحدالشکل و ریایى ادب، زیر این مدنیّت مورد ستایش، که ما آن ها را مدیون روشن گرى قرن خویشیم، پنهان مى کنند. دیگر با سوگندها به نام خداى عالم بى حرمتى نمى کنند، بلکه با کفر به آن اهانت مى کنند بى آن که گوش هاى حساس ما از آن آزرده شوند. هیچ کس از شایستگى هاى خود ستایش نمى کند، بلکه شایستگى هاى دیگران را خوار مى کند.»12 روسو وجود معلول را در جامعه مسلّم مى پندارد و معتقد است تباهى واقعى که همان معلول است، به دنبال علتى مى گردد که این معلول واقعاً از آن ناشى شده باشد. در نگاه روسو، این علّت همان گسترش علوم و هنرهاست. وى مى گوید: «ارواح ما به همان اندازه که علوم ما و هنرهاى ما به سوى کمال پیش رفته اند، فاسد شده اند.»13
6. فضیلت گریزى: چه نسبتى میان گسترش علوم و هنرها و فضیلت وجود دارد؟ روسو معتقد است «هر چه انوار علوم و هنرها در افق ما بیش تر طلوع کند، فضیلت بیش تر مى گریزد.»14 وى براى اثبات این مدعا دست به یافتن شواهد تاریخى مى زند و معتقد است آنچه باعث زوال و انحطاط تمدن هاى بزرگ گذشته مانند مصر، یونان و روم ـ که روزى در اوج قدرت و اقتدار بوده اند ـ شده است، گسترش فزاینده علوم و هنرها در این تمدن ها بوده است. «اگر علوم، اخلاقیات را تلطیف و پالوده مى کرد، اگر به انسان ها مى آموخت که خونشان را در راه میهن بریزند، اگر شهامت را برمى انگیخت، مردم چین باید خردمند، آزاد و شکست ناپذیر بودند.»15
7. آن روى سکه: روسو پس از نکوهش علوم و هنرها، در آن روى سکه تلاش مى کند، اهمیت و ضرورت «فضیلت» را نشان دهد. وى در این بخش نیز ابتدا سعى مى کند با شواهد تاریخى، تمدن هاى با فضیلت را به عنوان نمونه ذکر نماید. در این میان، به پارسیان نخستین، سکاها، ژرمن ها و روم ـ در زمان فقر و نادانى اش ـ اشاره مى کند. از اسپارت به دلیل تاختن بر هنرها و هنرمندان، دانش و دانشمندان نام مى برد و با بیانى از آتنیان، خود آنان را به مسخره مى گیرد. «در آن جا انسان ها با فضیلت متولد مى شوند، حتى هواى آن سرزمین گویى فضیلت القا مى کند.»16 آتنیان در حالى این سخن را به زبان جارى مى ساختند که خود را در اوج شکوفایى علوم و هنرها مى دیدند، اما از آن میان تنها عده اى معدود که خود را از سیلاب خروشان رذایل دور نگاه داشتند، سر برنیاوردند. آنچه توانسته آنان را امروز در جهان نامور سازد، تمدن، علوم و هنرهاى یونان نبود، بلکه فضیلت اینان بود.
8. سقراط: روسو به حمایت و طرفدارى از سقراط مى پردازد و او را خردمندترین و دانشمندترین انسان برمى شمارد که به ستایش جهل پرداخته است: «پس اینک خردمندترین آدمیان به داورى خدایان و دانشمندترین آتنیان به عقیده کل یونان، یعنى سقراط است که به ستایش جهل مى پردازد.»17 روسو در این عقیده که اگر سقراط امروز زنده بود عقیده اش را تغییر نمى داد و به آنچه گفته، پاى بند بود، هیچ شک و تردیدى نداشته و معتقد است: «این انسان درستکار به تحقیر دانش هاى بیهوده ما ادامه مى داد; ابداً به فربه شدن این انبوه عظیم کتاب ها که ما را با آن ها از هر سو غرق مى کنند، کمک نمى کرد و همان طور که نشان داد، یگانه دستورالعملى که براى مریدان خود و نوادگان ما باقى مى گذاشت چیزى جز سرمشق و خاطره فضیلت اش نبود. تعلیم انسان ها بدین گونه والاست.»18
روسو وضعیت و زمانه خود را با سقراط مقایسه مى کند و معتقد است: اگر سقراط در زمان خویش جام شوکران نوشید، وى با تحقیرها و تمسخرهایى که نسبت به او صورت مى پذیرد، جامى تلخ تر از شوکران نوشیده است. وضعیت و زمانه اى که وى در آن زندگى مى کند، به مراتب بدتر از وضعیت و زمانه سقراط است، اگرچه شباهت هاى زیادى با هم دارند. «حقیقت آن است که سقراط در میان ما شوکران نمى نوشید، بلکه جامى را مى نوشید که باز هم تلخ بود; تحقیر و تمسخر اهانت آمیز که هزاربار از مرگ بدترند.»19 روسو با این بیان خود را سقراط زمانه مى داند که باید همانند او بسازد و بسوزد.
تجملات، انحطاط و بردگى مجازات انسان هایى است که با تلاش هاى مغرورانه، از جهل سعادتمندانه، که خرد ابدى ما را در آن قرار داده است، خارج گردیده و خود را در سراشیبى انحطاط قرار داده است: «مى بینیم چگونه تجملات، انحطاط و بردگى در همه زمان ها مجازات تلاش هاى مغروران هاى بوده اند که ما براى خروج از جهل سعادتمندانه اى که خرد ابدى ما را در آن قرار داده است، انجام داده ایم.»20
9. خواسته طبیعت: روسو به صراحت بیان مى دارد که خواسته طبیعت آن گونه نیست که ما مردمان به دنبال آن هستیم: «اى مردم، یک بار هم که شده بدانید طبیعت خواسته است شما را از گزند علم حفظ کند، همان گونه که مادرى سلاح خطرناکى را از دست کودکش مى گیرد. بدانید که همه اسرارى که از شما پنهان مى دارد شرورى هستند که شما را از آن ها حفظ مى کند و رنجى که براى آموزش خود مى کشید در زمره کم ترین مهربانى هاى او نیست. انسان ها فاسدند، اما اگر از بخت بد دانشمند هم زاده شوند، از این هم بدتر مى شوند.»21 روسو با این بیان نه تنها علوم و دانش ها و هنرها را زیر سؤال مى برد، بلکه نتایج حاصل از آن را نیز نفى مى کند، اکتشافات را بیهوده جلوه مى دهد و زندگى بر مسیر طبیعت را مى ستاید.
- پى نوشت ها
1و 2ـ ژان ژاک روسو، اعترافات، بهروز بهزاد، تهران، مؤسسه مطبوعاتى فرخى، 1346، ص 323.
3ـ ب. مازلیش و ج. برونوفسکى، سنت روشن فکرى در غرب از لئوناردو تا هگل، لیلا سازگار، تهران، آگاه، 1379، ص 381.
4ـ ژان ژاک روسو، پیشین، ص 324.
5ـ برونوفسکى، پیشین، ص 382 / فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه از ولف تا کانت، ترجمه اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، تهران، علمى و فرهنگى و سروش، 1373، ج 6، ص 79.
6و ـ ژان ژاک روسو، پیشین، ص 324/ ص 325.
8و 9و 10و 11و 12و 13و 14و 15و 16و 17و 18و 19و 20و 21ـ لارنس کون، متن هایى برگزیده از مدرنیسم تا پست مدرنیسم، مقاله «گفتار درباره علوم و هنره»، ژان ژاک روسو، عبدالکریم رشیدیان، تهران، نى 1381، ص 42/ ص 43/ همان/ ص 44/ همان/ ص 45/ همان/ص 46/ ص 47/ ص 48/همان/ ص 49/ همان/ همان.