تعلیم و تربیت اسلامى مرورى بر چالش هاى موجود بین فلسفه و دانش معاصر با اسلام سنّتى1
Article data in English (انگلیسی)
تعلیم و تربیت اسلامى
مرورى بر چالش هاى موجود بین فلسفه و دانش معاصر با اسلام سنّتى1
نویسنده: سیدحسین نصر
مترجم: غلامرضا متّقى فر
چکیده
هدف نویسنده در این مقاله آن است که تعالیم سنّتى اسلام را به عنوان موضوعاتى که با علوم متفاوت در دنیاى جدید ازقبیل تعلیم و تربیت، دانش، فلسفه و مهندسى در تضاد است معرفى نماید. پس از این بررسى، مى توان از ماهیت واقعى علوم مذکور و تنشى که در قواعد2 موضوعات مطرح شده در اسلام سنّتى از یک سو و دنیاى جدید از سوى دیگر وجود دارد، درک عمیقى به دست آورد. به هر حال، براى نشان دادن این تنش ها پیش از هر چیز مى بایست برخى تعالیم سنّتى اسلام را در هریک از حوزه هاى تخصصى، یعنى حوزه هایى که همگان با آن سر و کار ندارند، معرفى نماییم. مواجهه اسلام سنّتى و دنیاى نوین امرى نیست که از دید کسى پنهان باشد. تا جایى که به تعلیم و تربیت اسلامى، همچنین علوم رایج امروز مربوط است، هر دو گستره وسیعى از فضاى عقلانى و دوره تاریخى را پوشش مى دهند و به آسانى نمى توان در رابطه با این دو قضاوتى تمام عیار کرد. تنها راه ارزیابى و داورى درباره این دو حیطه، اشاره به برخى قواعد اساسى و ویژگى هاى برجسته آن ها مى باشد که همیشه به عنوان ویژگى هاى اختصاصى اسلام سنّتى و جنبه هاى قابل توجه تمدن اسلامى مطرح بوده است. اگر در این مقال به برخى دستاوردهاى مسلمانان در این حوزه ها اشاره شده، این امر به منزله ارائه نمونه براى توضیح همان قواعد و ویژگى هاست. مقصود آن نبوده که یکایک دستاوردهاى مسلمانان در این حوزه ها برشمرده شود. لازم به توضیح نیست که اگر قرار باشد مجموع آثار مسلمانان در این زمینه ها جمع آورى شود، فهرست آن ها چندین جلد کتاب خواهد شد.
[قرآن; ریشه تمام معارف ]
هم تعلیم و تربیت و هم دانش هایى که طى قرن ها در بستر تمدن اسلامى رشد کرده اند، همگى، صرف نظر از ریشه تاریخى شان، لزوماً داراى ویژگى هاى اسلامى اند. تمدن اسلامى سرزنده و با نشاط، انواع گوناگون معارف از منابع متفاوت، از چین گرفته تا اسکندریه و یونان را در خود هضم کرده و هرقدر با سرزندگى زیسته و علوم دیگر را در درون خود هضم نموده، بدنه پرنشاط اسلام بیش تر رشد کرده است. مهم نیست که منشأ مواد درسى تعلیم و تربیت و علوم چه بوده، مهم آن است که تمام این علوم در صورت و ظاهر اسلامى بوده اند. تعلیم و تربیت اسلامى از یک سو و علوم اسلامى از سوى دیگر، به بهترین وجه با اصول وحیانى اسلام و روح قرآنى در هم آمیخته اند. بر اساس دیدگاه اسلام سنّتى، ریشه تمام معارف، قرآن است، اما جزئیات علوم در قرآن بیان نشده است. گروهى از مدافعان این اندیشه که قرآن ریشه تمام علوم است، خود را به تکلّف انداخته و کتاب مقدّس را به عنوان متنى علمى به معنایى که دنیاى جدید از علم مى فهمد، معرفى مى کنند. قرآن کتابى است که علاوه بر بیان موضوع،3 برخى مفسّران از آن جامعیت را استنباط مى کنند، بخصوص آن را گنجینه اى مى دانند که تمام مرواریدهاى حکمت در آن گرداورى شده اند. این کتاب مقدّس، «فرقان» به معناى «جداسازى» نیز نام گرفته است. این بدان دلیل است که قرآن برترین ابزار علمى است که به واسطه آن مى توان حق را از باطل تشخیص داد. قرآن «ام الکتاب» یعنى مادر تمام کتاب هاست; زیرا معارف معتبر آن، که شامل تمام کتب آسمانى است، از حقیقت برخاسته اند. قرآن کتاب «هدایت» انسان هاست; زیرا مطالب آن علاوه بر هدایت هاى اخلاقى، رهنمودهاى تربیتى را نیز در بر مى گیرند; هدایت یا ارشاد آن به گونه اى است که تمام انسان ها را شامل مى شود و داراى عمیق ترین و کامل ترین معناست. «بنابراین، عجیب نیست قرآن (کلام خدا)، که مبدأ و مقصد تعلیم و تربیت و تمام علوم اسلامى است، منبع، هدف، الهام بخش و هدایتگر سایر علوم باشد.»
زندگانى مسلمانان گواهى بر فرایند مداوم تعلیم و تربیت مبتنى بر صورت و معناى وحى قرآنى است، آن گونه که در کتاب مقدّس آمده و در واقعیت وجود پیامبر تبلور یافته است. از لحظه تولد، که در گوش نوزادان شهادتین خوانده مى شود، تا لحظه مرگ، واژه هاى این کتاب و سخنان پیامبر، با ارائه دروس اساسى و ایجاد فضاى تعلیم و تربیت و ارائه اصول و اهداف علوم، ذهن و روح مسلمانان را نوازش مى دهد. نیاز به معرفت و نوزایى واقعى آن از ابتدا تا انتها همراه با ویژگى ها و ماهیت متعالى آن بر همه جا سایه گسترده است. در اسلام، علم و تقدّس هرگز از یکدیگر جدا نمى شوند. تقدّس و علم، مجموعه نظام تربیتى است که تنفّس در فضاى حضور مقدّس را ممکن مى سازند. تمام علوم اسلامى از ویژگى عمیق دینى برخوردارند. این امر بدان دلیل نیست که موضوع هریک از علوم توسط خداى متعال ایجاد شده، بلکه بیش تر بدان دلیل است که آنچه به واسطه آن آدمى درک مى کند نیز ذاتاً هدیه اى الهى است. استعداد ذاتى فوق طبیعى انسان، جلوه اى از طبیعت با همه بزرگى است، حتى قضایاى منطقى بازتاب علم الهى بر صفحه ذهن انسان هستند.
[پرورش توأم با اخلاص، ویژگى تعلیم و تربیت اسلامى]
تعلیم و تربیت اسلامى به دلیل ارتباط با ذات اقدس الهى و در نتیجه، تحت پوشش قرار دادن همه انسان ها، باید با مجموع انسان ها، اعم از زن و مرد، که در جهت تربیت آن ها کوشش مى کند، سرو کار داشته باشد. در تعلیم و تربیت اسلامى، تنها پرورش ذهن آدمیان هدف نیست، بلکه پرورش مجموع انسان ها مورد توجه است. به همین دلیل است که تعلیم و تربیت اسلامى تنها آموزش یا انتقال معلومات (تعلیم) را وظیفه خود نمى داند، بلکه علاوه بر آن، پرورش تمام وجود فراگیران (تربیت) را بر عهده گرفته است. آموزگار فقط وظیفه معلمى (انتقال دانش) را بر عهده ندارد، بلکه مربّى (آموزش دهنده معنویت و شخصیت) نیز هست. این بیان به اندازه اى حقیقت دارد که واژه «معلم» معناى مربّى نیز به خود گرفته و این دو واژه با دلالت هاى ضمنى اخلاقى در هم آمیخته اند. بر خلاف شرایط امروزین جهان، که اخلاق تقریباً به طور کامل از موضوع تعلیم و انتقال اطلاعات، بخصوص در سطح آموزش عالى، منفک شده است، نظام تربیتى اسلام آموزش فکرى را از معنویت و پرورش مجموعه وجود انسانى جدا نمى داند. در این نظام، انتقال معلومات یا کسب علم بدون دارا بودن اخلاق مناسب و ویژگى هاى معنوى امرى نامناسب تلقّى مى شود. در واقع، عالم شدن بدون برخوردارى از اخلاق معنوى خطرناک تلقّى شده است، تا جایى که سنایى، شاعر ایرانى، دانشمندان بدون اخلاق و معنویت را دزد خوانده، مى گوید: «چو دزدى با چراغ آید گزیده تر برد کالا.»
على رغم این که سراپاى مسلمانان سنّتى نشان از تعلیم و تربیت اسلامى دارد، اما هنوز تا دست یابى به تمام مجموعه اسلام فاصله زیادى وجود دارد. در اولین دوره تربیت خانوادگى، پدر و مادر نقش معلم همچنین مربّى را ایفا مى کنند. این نوع تعلیم و تربیت، موضوعات مذهبى، مطالب مربوط به زبان، فرهنگ، عادات اجتماعى و غیر آن را شامل مى شود. پس از پایان دوره تربیت خانوادگى، کودک به یکى از مدارس قرآنى، که تقریباً با مدارس ابتدایى و اوایل راهنمایى معادل است، راه مى یابد. پس از آن، به مدرسه مى رود که مى توان گفت: معادل با دوران دبیرستان و کارشناسى دانشکده هاست. سرانجام، به دانشگاه یا مراکز رسمى آموزش عالى راه پیدا مى کند. در بسیارى از کشورهاى اسلامى، مدرسه با دانشگاه در یکدیگر ادغام شده و تعلیم و تربیتى ارائه مى کنند که با دبیرستان، همچنین دانشکده و دانشگاه مطابقت دارد.
[مدارس قرآنى بستر آموزش ادبیات دینى]
مدارس قرآنى نخستین تنها به کودک مبانى مذهبى زندگى، جامعه و تمدن را آموزش نمى دادند، بلکه به عنوان بستر آموزش زبان نیز عمل مى کردند. هرچند شرایط آموزشى مسلمانان عرب زبان با مسلمانان غیرعرب تفاوت دارد، اما تردیدى نیست که در هر دو طایفه، ادبیات آنان با معانى دینى آمیخته و فرایند خواندن و نوشتن به عنوان فعالیتى دینى تلقّى مى شود. واژه «قلم» در قرآن، نشان دهنده اهمیت ابزار نوشتن است که با کمک آن کودک اولین کلمات را مى نویسد. علاوه بر این، بیانگر اهمیت ابزار وحى است که با آن خداى متعال قرآن را به کتابت آورده است. بدین سان، درست است که واژه «کتاب» هر کتابى را شامل مى شود، اما اطلاق آن بر قرآن متضمّن محتواى اسلامى است. این عادت مسلمانان سنّتى، که به هر نوشته اى احترام مى گذارند، بر مبناى این نگرش شکل گرفته که فعالیت نوشتن از واژه هاى مقدس آغاز شده است.
گذشته از دنیاى عرب، کودکان در همه کشورها زبان مخصوص خود را مى آموزند، اما از آن رو، که الفبا، همچنین بسیارى از واژگان آن ها با اندیشه هاى دینى و اخلاقى عربى قرآنى آمیخته شده، این دو نوع آموزش نه تنها با یکدیگر تضادى ندارد، بلکه متمّم یکدیگرند. بسیارى از کودکان نیز در خانه یا در مدرسه آموزش مى بینند. این سخن، بخصوص درباره دختران نیز صادق است، هرچند دختران در بسیارى از کشورها در مدارس رسمى خارج از خانه نیز تحصیل مى کنند. على رغم این که بسیارى از کودکان با کیفیت بالا و مبتنى بر قرآن و ادبیات سنّتى به صورت شفاهى آموزش مى بینند، اما سواد، با تعلیم و تربیت رسمى کاملا مترادف نیست. حتى امروزه دانش قابل توجه بسیارى از مسلمانانى که تحصیلات رسمى ندارند، گواه بر این قضیه است که مدارس غیررسمى و تعلیم و تربیت شفاهى را، که معمولا از اوان کودکى آغاز مى شود، باید تقویت کرد.
تا جایى که تاریخ اسلام نشان مى دهد، مدرسه از ابتدا نهادى رسمى براى تعلیم و تربیت بوده است. مدرسه بود که در نهایت و طى قرون چهارم تا دهم به دانشکده هاى ابتدایى و نظام دانشگاهى منتهى شد. این نهادها و نهادهاى وابسته به آن ها چندان درخشیدند که در اندک زمانى عملا در سراسر دنیاى اسلام، به عنصرى قابل توجه تبدیل گردیده و نقشى اساسى در تأسیس مراکز آموزش عالى در کشورهاى اروپایى ایفا کردند. نقش آن مدارس در تأسیس دانشگاه ها به تازگى شناخته شده است. مدارس تقریباً محقّر با صد یا دویست نفر دانش آموز به دانشگاه هاى بزرگ دنیا مانند «کاراوین»، که بیش از هزار و صد سال از عمر آن مى گذرد، یا به دانشگاه «الازهر» در مصر، که بیش از هزار سال قدمت دارد و هنوز هم بزرگ ترین کرسى تعالیم اهل سنّت متعلّق به آن است، یا به مدرسه شیعیان در نجف، که قریب نهصد سال از عمر آن مى گذرد، تبدیل شدند و همین مدارس در نهایت، مانند مدارس وزیر سلجوقیان، خواجه نظام الملک، در بغداد و خراسان به مرکزى دانشگاهى با چندین حیاط و سالن مبدّل شدند. تقریباً همیشه مدارس داراى تجهیزات بوده و حجره، همچنین بودجه در اختیار فراگیران قرار مى گرفته و با دقت کامل در مکان هاى زیبا ساخته مى شده اند. امروزه در بسیارى از کشورهاى اسلامى، مدارس، که از لحاظ جغرافیایى با مساجد ارتباط نزدیک دارند، برجسته ترین آثار معمارى قرن حاضر و برخى از آن ها مانند مدارس «غرویین» در مستنصریه بغداد و چهار باغ اصفهان، از جمله بزرگ ترین دستاوردهاى هنر اسلامى هستند; زیرا معارف اسلامى، بخصوص در ابعاد عقلانى، از تقدّس و جلوه هاى زیبایى الهى، جدایى ناپذیرند. تعلیم و تربیت اسلامى پیوسته در فضایى خوشایند صورت مى گرفته است. تلاش هاى زیادى صورت مى گرفته تا فضایى ایجاد کنند که دروس مقدّس و ماهیت دینى تمام مطالب تربیتى، که در محتوایى منظّم گنجانده شده اند، به آسانى مورد پذیرش فراگیران قرار گیرند.
[فعالیت اساسى مدارس دینى]
فعالیت اساسى مدارس، آموزش علوم دینى، بخصوص قوانین الهى (شریعت)، اصول و فقه و غیر آن بوده است. مطالعه حقوق بر مبناى مطالعه دقیق قرآن و تفسیر و تأویل سنّت رسول الله (حدیث) و تاریخ مقدّس اسلام بوده است که مربوط به قرآن و حدیث مى باشد. این مطالعات به نوبه خود، مستلزم تسلط کامل بر زبان عرب و قواعد مربوط به آن هستند. در نهایت، آن ها در مدارس گوناگون درس کلام (که از قرن اول اسلام مطرح بوده و در قرون چهارم تا دهم در بغداد به اوج خود رسیده است) نیز مى خوانده اند. مجموعه این شاخه هاى علمى، که فعالیت هاى آموزشى بسیارى از مدارس را تحت الشعاع قرار داده است، «علوم نقلى» خوانده مى شود.
در عین حال، رشته هاى علمى دیگرى از قبیل منطق، ریاضیات، علوم طبیعى و فلسفه وجود دارند، که به گفته اندیشمندان مسلمان، باید در برنامه آموزشى گنجانیده شوند. تفاوت آن است که شیوه عرضه این علوم با شیوه ارائه تعالیم دینى متفاوت است. علوم مزبور به «علوم عقلى» مشهورند که متضاد علوم نقلى بوده و مکمّل آن هستند. تقسیم علوم در برنامه هاى مدرسه نیز خود را نشان داده است. بسیارى از آموخته ها، دست کم برخى از علوم عقلى، همچنین علوم نقلى تا چند قرن قبل در برنامه هاى آموزشى مدارس قرار داشتند. پس از قرون هشتم تا چهاردهم، آموزش علوم عقلى در برخى مناطق عرب نشین متوقّف شد. این در حالى بود که در ایران و مرکز ترکیه (استانبول) یا شبه جزایر هندوستان، تا همین اواخر این علوم تدریس مى شدند. در ایران تدریس فلسفه تاکنون به صورت جدّى ادامه داشته، اما تردیدى نیست زمانى که نظام آموزشى جدید غرب در قرن نوزدهم در دنیاى اسلام رسوخ کرد، عملا مدرسه اى وجود نداشت که حیات سابق خود را در زمینه هاى گوناگون علمى، بخصوص ریاضیات، علوم طبیعى و پزشکى حفظ کرده باشد.
علاوه بر این، تردیدى نیست که حتى در اوج فعالیت مسلمانان در علوم اسلامى، در حوزه علوم عقلانى، به استثناى منطق و فلسفه، علوم طبیعى و ریاضى تا حدّ زیادى خارج از مدارس تدریس مى شدند. این موضوع نتیجه ضعیف نشان دادن تعلیم و تربیتى است که از ابتداى تاریخ اسلام پرنشاط بوده است. بنابر این، تقریباً با اطمینان مى توان گفت: تا بدان جا که به علوم عقلى مربوط است، فعالیت مدارس در جامعه سنّتى اسلامى تکمیل شده و توسط دو مرکز گسترش پیدا کرده است: نهادهاى علمى و بخش هاى خصوصى. اسلام مؤسسات علمى را گسترش داد; مثلا، بیمارستان ها را به مراکز تدریس، تحقیق و مشاهده علمى تبدیل و از آن ها به اندازه وسیعى براى آموزش پایوران تخصصى استفاده مى کرد. در بیمارستان بغداد از قرن سوم تا نهم، پزشکان نام آور فارسى زبانى همچون محمدبن زکریاى رازى تدریس مى کردند و به درمان بیماران مى پرداختند. اکنون اسنادى از چگونگى آموزش دانشجویان به صورت عملى و نظرى و نیز این که چه گونه آن ها را مجبور مى کردند دوره کارآموزى را بگذرانند، در نهایت امتحان دهند و مدرک تخصصى در رشته پزشکى دریافت دارند، وجود دارند. همچنین بناى رصدخانه هاى بزرگى که باید آن را به عنوان اولین مرکز علمى به حساب آورد، در کشورهاى اسلامى گذاشته شد و اولین مؤسسه علمى نجومى در کشورهاى اسلامى به وجود آمد که در آن آموزش ریاضى و ستاره شناسى و شاخه هاى وابسته، مانند منطق و فلسفه، ارائه مى شد. اولین رصدخانه در شهرستان «مراغه» و تحت نظارت خواجه نصیرالدین طوسى ایجاد شد.
مانند درس هاى غیر همگانى، که تا امروز در ایران ادامه دارند و عنوان «درس خارج» بر آن ها اطلاق مى شود، نمونه این درس ها پیش از این هم به عنوان رشته هایى که کم تر جنبه همگانى دارند و فقط به فراگیران خاصى ارائه مى شدند، وجود داشت. انتخاب این شیوه تدریس دو دلیل دارد: اولا براى این که از اعتراض محققان دینى که با موضوعاتى از این قبیل مخالفند، در امان بمانند. ثانیاً، فضاى صمیمى ترى براى انتقال یک سلسله علوم عقلى فراهم شود. این نوع آموزش، بخصوص در فلسفه اسلامى نقش مهمى ایفا مى کرده است و باید در تمام تحقیقات جدّى نظام تعلیم و تربیت سنّتى اسلامى مورد توجه قرار گیرد.
[وظایف مراکز سوفیستى]
نهاد دیگر تأثیرگذار بر تعلیم و تربیت اسلامى «مرکز صوفیه»، که در عربى «زاویه» و در فارسى، هندى و ترکى «خانقاه» خوانده مى شده، بوده است. واژه «تکیه» نیز در امپراتورى عثمانى بر برخى مراکز صوفیه اطلاق مى شده است. در این مراکز، که وظیفه آن ها تدارک جایگاهى براى انتقال برترین شکل شناخت، بخصوص معرفت یا عرفان الهى یا چیزى است که مى توان آن را «دانش مقدس» خواند، فعالیت تربیتى به صورت کاملا متمرکز جریان داشته است.
عرفان اسلامى4 پیش از هر چیز، به آموزش روح انسان مى پردازد تا قابلیت پذیرش حضور خدا را پیدا کند. بدین سان، به آموزش، به عنوان راه رسیدن به تربیت در بالاترین سطح آن مى نگرد. عرفان اسلامى علاوه بر این، به معرفت منتقل شده به دانش آموزان توسط معلمان و به تعبیر دقیق تر، معارفى که با کمک معلمان از عمق جان فراگیران سرچشمه مى گیرد، اهمیت مى دهد. این معرفت هرچند ذاتاً متافیزیکى است، اما داراى ابعاد جهانى و روان شناختى مى باشد. علاوه بر این، از آن رو که عرفان اسلامى پیوسته بر تعالیم خود به شکل ادبى و آهنگین در برترین نظم تأکید مى کند، مراکز سوفیستى، جایگاه آموزش هنرمندان نیز بوده اند. سرانجام، باید به یاد داشت که برخى دوره هاى تاریخ اسلام مانند دوران پس از هجوم مغول ها و نابودى نظام تعلیم و تربیت رسمى، نظام تعلیم و تربیت رسمى بر مراکز صوفى حاکم شد و در برخى مناطق جهان اسلام، براى مدت زیادى تنها مراکز کارامد تربیتى همان مراکز تربیتى صوفیان بودند. مراکز صوفى از بنیادى ترین نهادهاى تعلیم و تربیت اسلامى به حساب مى آمده اند، علاوه بر این که جایگاه گردهمایى دوستان خدا، یعنى همان جا که شادى و شعف خداى واحد تجربه مى شد و جشن گرفته مى شده، بوده اند.
[آموزش هنر اسلامى; عنصر اصلى نظام تربیتى اسلام سنّتى]
هیچ گفتارى در تعلیم و تربیت اسلامى، بدون اشاره به آموزش هاى عملى مربوط به هنر و صنایع دستى کامل نخواهد شد. ایجاد اتحادیه هاى صنفى، همچنین آموزش افراد در منازل یا مراکز هنرى فقط براى تولید کالاى هنرى از قالى بافى تا سفالگرى به حساب نمى آید، بلکه این دانش از اهمیت جزئى و کلى برخوردار است. این امر با جان فراگیرانى که به هنگام ساخت کالاى هنرى روح خود را نیز الگودهى مى کنند، رابطه دارد. همچنین فراگیران، آموزش هایى مى بینند که با ماهیت اشیاى در دست ساخت ربط داشته در مقام طرّاحى، ویژگى هاى کالاها مورد توجه قرار مى گیرند. هنر اسلامى عین دانش اسلامى و دانش اسلامى عین هنر اسلامى است. بسیارى از کسانى که هنر قالى بافى یا سفالگرى را آموخته اند، درباره اهمیت جهانى نمادسازى و عمق متافیزیکى آن، همچنین شکل و رنگى که با آن سر و کار دارند، آگاهى ندارند. در عین حال، بخشى از دانش هاى موردنیاز از دوران کودکى به کودکان منتقل مى شود و هر چه بر سن کودکان افزوده شود، مهارت آن ها در حرفه هاى هنرى افزون خواهد شد و آگاهى بلاواسطه بیش ترى از ماهیت موادى که با آن کار مى کنند، کسب کرده و به اصولى که با آن ها مى توان به شیوه اى تحسین برانگیز نقش انداخت آگاه تر مى شوند. تردیدى نیست که طى چندین قرن، مجموعه وسیعى از سنّت ها به صورت شفاهى به دیگران منتقل شده است که معماران را قادر مى سازد بناهاى زیباى باورناکردنى و ماندگار بسازند یا باغستان هایى با فاصله هاى منظّم ایجاد کنند. دانش در سطوحى برتر به گونه اى محافظت شده و در خلال سالیان به موازات حیات هنر سنّتى، به دیگران منتقل شده، به اندازه اى که تا امروزه باقى مانده است. این فرایند جز «فرایند آموزشى» نام دیگرى ندارد و این گونه تدریس که نیاز به معرفت فنى، همچنین دانش هنرى دارد، از عناصر اصلى نظام تربیتى اسلام سنّتى به حساب مى آید.
[توانایى اسلام در ایجاد علوم مختلف]
تا جایى که به علوم عقلانى، که دنیاى اسلام به واسطه نظام تربیتى خود آن را تقویت کرده، مربوط است، گسترش آن بخش مهمى از تاریخ علم ـ به طور کلى ـ و دستاوردهاى خیره کننده تمدن اسلامى را شامل مى شود. گسترش سریع حوزه جغرافیایى دین اسلام از غرب چین تا کوه هاى پوشیده از برف شمال فرانسه این امر را بر غالب علومى که سابقه دیرینه دارند روشن کرده است. در اولین قرن ظهور، هنگامى که اسلام در حال پایه ریزى تمدن سنّتى خود بود، جهان نه تنها در مدارس آتن، بلکه در ادسا، آنتیوک و سایر شهرهاى مغرب زمین با آموزه هاى اسکندر مواجه بوده است. اسلام براى بسیارى از دانشمندان فارسى زبان و در سطح گسترده تر براى دانشمندان هندى زبان آشکار بوده است. اطلاعات در باب اسلام از مرکز دانشگاهى «جندى شاپور»، یعنى مکانى که علوم روز از جمله ستاره شناسى و پزشکى پیش از ظهور اسلام به صورت متمرکز در آن تدریس مى شد، به سایر نقاط منتشر شد. این مراکز تا پیش از آن که بغداد توسط عبّاسیان به عنوان پایتخت انتخاب شود، همچنان فعالیت خود را ادامه مى داد. سرانجام، این فعالیت هاى علمى در پایتخت جدید ادامه پیدا کرده است. علاوه بر این، اسلام برخى تعالیم بابلى و عناصر ذاتى علوم یونانى را در درون خویش دارد. حتى طى قرون دوم تا هشتم، در منابع اسلامى آثارى از چین و کیمیاگرى چینیان به چشم مى خورد. اسلام به عنوان آخرین دینى که بر بشر نازل شده، تقریباً در تمام علوم دنیاى قدیم به نوعى خود را نشان داده است. بنابراین، اسلام علومى را ایجاد کرد که در عین اسلامى بودن، شیوه هاى بى سابقه میراث علمى تمدن هاى مختلف پیش از خود را در بر دارد.
به هر حال، حضور صرفاً ظاهرى این مراکز آموزشى براى ایجاد نهضت بزرگ در دنیاى اسلام، که هدف آن انتقال این علوم به مسلمانان و ترجمه منابع آن به عربى باشد، کافى نبوده است. مسلمانان از لحاظ نظامى، اقتصادى یا سیاسى مجبور نیستند توصیه هاى پزشکى ارسطویى یا هندى را مطالعه کنند. آن ها اکنون احتمالا قدرتمندترین امپراتورى روى زمین را در اختیار دارند. توجه به این علوم صرفاً از لحاظ کاربرد آن ها نبوده است. علاقه آن ها به این علوم در واقع، بیش از هر چیز عقلانى و معنوى است و به طور مستقیم با ماهیت اسلام به عنوان دینى وحیانى مبتنى بر معرفت مرتبط است. اسلام به عنوان دینى که داراى شیوه هاى فراگیرى است نسبت به شیوه هاى فراگیرى علوم دیگر، همچنین فلسفه ها و علومى که مدعى اند مى توانند ماهیت اشیا را توضیح دهند بى تفاوت نیست. علاوه براین، چون اسلام ادیان پیش از خود را به عنوان ادیانى که آن ها نیز منبع وحیانى دارند، پذیرفته، این اصل بخصوص در باب ادیانى همچون یهودیت و مسیحیت صادق است، بلکه علاوه بر این، تا اندازه اى سبایى و هندوئیزم و بودائیزم را پذیرفته است. مسلمانان با پیروان این ادیان، که هر کدام در حال حاضر مباحث کلامى و فلسفى خود را توسعه داده اند، وارد بحث هاى کلامى و فلسفى شده اند. بنابراین، مسلمانان باید با چالش هاى شیوه هاى یادگیرى مرتبط با علوم باستانى و فلسفه ها و عقاید جوامع دینى قرون وسطایى مقابله کنند.
[تلاش علمى مسلمانان براى مقابله با عقاید جوامع دینى قرون وسطایى]
پاسخ مسلمانان به این چالش، تلاش عملى در جهت ترجمه آثار فلسفى و علمى از یونان، سیراک، سنسکریت و پهلوى به زبان عربى بود. آنان براى اجراى این طرح، گروهى از مترجمان زبردست از جوامع و اقلیّت هاى دینى گوناگون، بخصوص دین مسیحیت و افرادى از قبیل حنین بن اسحاق را، که علاوه بر توانایى تحقیق، عرب زبان نیز بودند، انتخاب کرده بودند. مدارس و مراکز ترجمه مانند «بیت الحکمه» عراق، که معمولا بودجه آن از مردم تأمین مى شد، تأسیس شده بود. در نتیجه، در دوره اى که کم تر از دو قرن طول کشید، یعنى از پایان قرن هفتم تا قرن نهم، این امر به وضوح روشن تر مى شد. به موازات آن که فراگیران در سلطه بر مهارت ها پیشرفت کرده و نسبت به موضوعات درسى، همچنین اصولى که بر اساس آن اشیایى را اختراع مى کردند، آگاه تر مى شدند، عظمت آن ها روشن تر مى شد. تردیدى نیست که مجموعه وسیعى از سنّت ها طى چندین قرن دهان به دهان منتقل شد که بر اساس آن، معماران توانسته اند گنبدهایى بسیار زیبا و ماندگارساخته، یا باغ هایى را با نسبت هاى کاملا متوازن ایجاد کنند. علومى که در سطوح بالاتر بودند نیز به گونه اى ارائه شده، همگام با هنر اسلامى رشد مى کردند، در واقع، حیات این علوم به اندازه اى بود که تا امروز نیز جاودان مانده اند. بر این فرایند، هیچ واژه اى جز «تعلیم و تربیت» نمى توان اطلاق کرد و این نوع دروس را، که از جهتى فنى و علمى، و از جهت دیگر هنرى اند، نمى توان به عنوان عناصر اصلى نظام آموزش سنّتى اسلام به حساب آورد.
[ویژگى هاى فلسفه اسلامى]
«فلسفه» یا «حکمت الهى» در اوج علوم عقلانى اسلام قرار دارد. اسلام یکى از غنى ترین فلسفه هاى سنّتى را ایجاد کرده است; فلسفه اى که اهمیت معنوى فراوانى براى خود اسلام دارد و به عنوان یک سنّت مستمر تا به امروز همچنان به حیات خود ادامه داده است. اسلام با توجه به آشنایى با اندیشه هاى پیتاگوریستى، افلاطونى، ارسطویى، نوپیتاگوریستى، هرمنوتیکى و نو افلاطونى، همچنین اطلاع از بسیارى شاخه هاى شک گرایى و مکاتب متأخّر تعالیم هلنیستیکى، فلسفه اى قدرت مند و اصیل در دنیاى عقلانى توحید ابراهیمى و انقلاب قرآنى ایجاد کرده است. این در حالى است که با عناصر فلسفه یونانى سازگار با منظر یگانه پرستى اسلامى نیز هماهنگ است. اصول آنچه را به طور ویژه، «فلسفه دوران میانى» خوانده مى شود، فلسفه یهودیت باشد یا مسیحیت، مى توان در اسلام پیدا کرد.
بدان دلیل که فلسفه سنّتى اسلام بر اندیشه هاى فرافردى مبتنى شده، نه بر اندیشه هاى فردى، موفق گردیده است مکاتب و منظرهایى را توسعه دهد که طى قرون تغییر نکرده، از میدان به در نرفته اند، بلکه فلاسفه پس از گذشت قرن ها، یکى پس از دیگرى همچنان از آن پى روى مى کنند. در قرون سوم تا نهم هجرى، فلسفه مشائى، که نمایانگر اندیشه هاى افلاطون، ارسطو و پلوتونیوس در محتوایى هماهنگ با جهان بینى اسلامى بود، توسط کندى آغاز شد و با همت فارابى ادامه پیدا کرد و در قرون چهارم تا دهم، با همّت امیرى، ابویعقوب سجستانى ادامه یافت و به دست ابن سینا، که در تاریخ اسلام به الگویى براى دانشمندان و فلاسفه پس از خود تبدیل شد، به اوج رسید و توسط متکلمانى مانند غزالى، شهرستانى و فخرالدین رازى مورد نقد قرار گرفت. این مکتب در مدتى کوتاه، از سرزمین هاى شرقى اسلام غروب کرد، اما ابن باجه، ابن طفیل و ابن رشد از سرشناس ترین عرضه کنندگان این مکتب در سرزمین هاى غربى اسلام، در مقطعى از زمان، فعالیت هاى متمرکزى در اسپانی انجام دادند. در کشورهاى شرقى، مدارس ابن سینا توسط خواجه نصیرالدین طوسى در قرن هفتم تا سیزدهم مجدداً احیا شدند، سپس به عنوان یک سنّت مهم عقلانى در خلال قرن ها استمرار یافتند.
به موازات رشد فلسفه مشائى، فلسفه اى اسلامى نیز رشد کرد که به سنّت تفسیر (هرمنوتیک) نزدیک تر بود تا سنّت مشائى، اما این فلسفه، خود به فلسفه اى متمایز و با تنوّع و غناى فراوان تبدیل شد. همزمان با رشد موضوع پیچیده «امّ الکتاب»، این فلسفه، که مشهورترین نام آن «مکتب مشائى» است، با همّت چهره هایى از قبیل ابوحاتم الرضا، ابو سلیمان سجستانى، حمیدالدین کرمانى و ناصر خسرو، یعنى کسانى که هم قادر به نوشتن به زبان فارسى بودند و هم عربى، به تعالى رسید. رسایل اخوان الصفا، مجموعه اى که بین قرون چهارم تا دهم در عراق ظاهر شد و گرایش شدید فیثاغورثى داشت، نیز با همین مکتب مهم مرتبط بود. فلسفه اسماعیلیه، حتى پس از افول فاطمیان، که آثار مهمى در مناطق فارس نشین، یمن و سرانجام هندوستان ـ جایى که اسماعیلیان این شاخه مهم شیعى، آخرین منزلگاه عقلانى خود را پیدا کردند ـ بر جاى گذاشت.
بین قرن هاى ششم تا دوازدهم، زمانى که فلسفه ابوعلى سینا توسط الهیان (اشراقیان) مورد نقد قرار گرفت، منظر جدید عقلانى توسط شیخ اشراق، شهاب الدین سهروردى ـ که به دلیل آن که آثار او مستقیماً به انگلیسى ترجمه نشده اند، در غرب به خوبى شناخته شده نیست ـ عرضه شد. سهروردى، که ادعا مى کرد احیاکننده فلسفه همیشه ماندگارى است که هم در یونان باستان و هم ایران وجود داشته، مکتب «اشراق» را بنیان نهاد; زیرا به اعتقاد او، منشأ معرفت نور است. علاوه بر این، همین جوهر کیهانى نیز در نهایت، درجاتى از نور و سایه است. این مکتب نیز، که با همّت محمد شمس الدین شهرزورى و قطب الدین شیرازى در قرون هفتم تا سیزدهم تبیین و توضیح داده شد، در خلال سال هاى اخیر، بخصوص در ایران، همچنین در میان مسلمانان قارّه هندوستان طرفداران و پیروان فراوانى پیدا کرده است.
در خلال قرون اخیر، در حالى که میان غالب فلاسفه جهان عرب، فلسفه به عنوان رشته اى مستقل، با شاخه هاى دیگر، حتى با عرفان اسلامى یا کلام فلسفى از جهات عقلانى با آن ها ضمیمه شده است، در ایران و مناطق نزدیک به آن، که نه تنها هندوستان، بلکه عراق و ترکیه را شامل مى شود، مکاتب فلسفى متعددى در حال سر برآوردن هستند. همزمان، شاخه هاى مربوط به فلسفه، مانند «فلسفه مشّاء»، «مکتب اشراق»، «الهیات و عرفان متافیزیکى» به یکدیگر نزدیک تر شدند، سپس زمینه براى تجدید حیات فلسفه اسلامى در ایران دوره صفویه به همّت میرداماد، پایه گذار مدرسه اصفهان و بخصوص شاگردش صدرالدین شیرازى ـ که شاید بتوان از او به عنوان بزرگ ترین دانشمند اسلامى متأخّر عالم ماوراى طبیعت نام برد ـ آماده شد. حتى در خلال سالیان محدود تدریس مکاتب عقلانى، مکتب اشراق با نام صدرالدین شیرازى شناخته شده و نام او مانند ابن سینا، سهروردى و ابن عربى در عالم فلسفه مى درخشد. اندیشه هاى این بزرگان پیوسته تدریس و در آن ها موضوعات قابل توجهى ارائه مى شده که برخى از آن ها اکنون نیز مطرح مانده اند. شاخصه هاى فلسفه سنّتى اسلامى با آن همه تنوّع و غنا، هم از لحاظ فهم و هم از لحاظ ارزشمندى انتقال به جهان امروز، از اهمیت ویژه اى برخوردارند. این فلسفه در فضایى دینى رشد کرده که کتاب وحیانى و جوّ رسالت بر افق آن سایه افکنده است. بدین روى، مى توان گفت: این فلسفه موضوعش هرچه باشد، فلسفه اى وحیانى است. علاوه بر آن، این فلسفه منطبق با منظر اسلامى، بر عقل به عنوان موهبتى فوق طبیعى براى انسان، که مقدّس است، مبتنى مى باشد و اگر تعبیر دقیق باشد، به همان حقایقى منجر مى شود که بر پیامبر نازل مى شده و بیش از هر چیز دیگرى با خداى واحدى مرتبط است که بر مجموعه پیام هاى اسلام احاطه دارد. این فلسفه همچنین با مطالب مبنایى هماهنگى میان عقل و وحى و مطالبى با محتواى دینى، که وحدانیت بر آن سایه افکنده، مرتبط است. این فلسفه، متافیزیک محور بوده و در باب عقاید متعالى مربوط به خداى متعال سخن مى گوید. علاوه بر این، کلیدهایى براى درک همه جانبه خداى متعال ارائه مى کند. این فلسفه نه تنها از لحاظ پرداختن به دین و اخلاق ، بلکه در فلسفه و ریاضى، همچنین هنر غنى است. در واقع، علوم اسلامى در صدر فلسفه اسلامى و غالباً توسط کسانى که نه تنها دانشمند، بلکه فیلسوف هم بودند، قرار گرفت.
در متون فلسفه اسلامى، تنها مطالب مرتبط با متافیزیک و منطق ارائه نشده، بلکه فلسفه طبیعى نیز مورد بحث قرار گرفته و در آن کلید فهم طبیعت جسمانى و روانى در اختیار محقق قرار گرفته است. هرچند فلاسفه مشّاء آن گونه که در کتاب شفاء ابن سینا آمده، روان را جزئى از فلسفه طبیعى تلقّى مى کنند و فلاسفه اشراقى آن را از مباحث متافیزیک مى پندارند، اما تردیدى نیست که این دو مکتب مانند مکتب «اسماعیلیه» و پیروان مکتب صدرالدین شیرازى، حال و هوایى کلى دارند که در آن، آن گونه که تاکنون به شیوه سنّتى مطالعه شده، هم دانش هاى شاخصى را که به دنیاى خارج از طبیعت و هم دنیاى روان مربوط است، مى توان در پرتو قواعد متعلّق به متافیزیک و قواعدى که بسیارى از آن ها با مسائل توحیدى مرتبطند مطالعه کرد. این بدان معناست که باید سیر مجموعه جهان هستى را به سوى خدامحورى بدانیم.
[نقش ریاضیات در پیشرفت علوم اسلامى]
یکى از علومى که با مسلمانان تعلّقى ویژه پیدا کرد و به خوبى با علم توحید و ویژگى انتزاعى بودن اندیشه هاى اسلامى آن هماهنگ شد، علم ریاضیات است. علم ریاضى در پیشرفت علوم اسلامى نقش بسزایى داشت. مسلمانان ریاضیات یونانى و هندى را با یکدیگر آمیختند که سرانجام، هندسه، مثلثات هوا ـ فضا و نظریه اعداد با گسترش تعریف اعداد تا محدوده اعداد کسرى5 توسعه یافت. مسلمانان نخست از اعداد سانسکریت استفاده کردند، سپس آن ها را به آنچه امروزه ما مى شناسیم و به عنوان شمارگان عربى نام مى بریم، تبدیل نمودند که این کار شیوه محاسبه اروپاى قرون وسطى را به گونه اى انقلابى متحوّل کرد. خوارزمى، ریاضیدانى که آثار او در هندسه اولین بار این شمارگان را به دنیاى غرب معرفى کرد، همین موضوع را با عنوان «الگوریسم» وارد زبان اروپایى کرد. این در حالى است که رساله هایى که خیّام درباره جبر نوشته، هم زمان با آثارى از اعراب دیگر، دانش جبر را ایجاد کردند، به گونه اى که تا به امروز هم نام آن در توسعه یافته ترین معنا، به عربى محفوظ مانده است. کارکرد مثلثات نیز هنوز همراه با نام آن دانشمندان به منشأ عربى اشاره دارد. بدین روى، مسلمانان نظریه «محاسبات» را بنیان نهادند، حتى ماشین حسابگر ساختند که براى نمونه، مى توان از کار غیاث الدین جمشید کاشانى نام برد. او کسى بود که کسر اعشارى را نیز کشف کرد. علاوه آن که ریاضیدانان مسلمان به حل مسائلى که به مبانى ریاضى مرتبط است، رغبت نشان مى دادند; همان گونه که در مطالعه نظریه «خطوط موازى» و فرضیاتى که مبناى آن ها هندسه یونانى بود مشاهده مى شود.
[علم نجوم اسلامى]
مسلمانان در ستاره شناسى فعالیت خود را به سرعت آغاز کردند. پشتوانه این فعالیت ها اقدامات عملى مسلمانان براى تعیین جهت قبله و محاسبه اوقات نماز شبانه روز، همچنین به دلیل ملاحظات فلسفى و نظرى بود. مسلمانان پیش از آن که با آثار بطلمیوس، که کتاب آلماگست او هنوز با همین نام در زبان غرب شناخته مى شود، آشنا شوند، آثار ستاره شناسان هندى و ایرانى را به خوبى مطالعه کردند. این امر نمونه اى از تأثیر ستاره شناسى اسلامى بر غربیان است. ستاره شناسان مسلمان شیوه هاى مزبور را بر مبناى ستاره شناسى اسلامى با یکدیگر ترکیب کرده، شیوه هاى جدیدى ارائه نمودند. تمایز این شیوه مسلمانان با دیگران را مى توان در فاصله قرون سوم تا نهم مشاهده کرد. یک قرن پیش از آن، زمانى که بیرونى کانون مسعودى6 را مى نوشت، از میان تمام علوم نجومى دنیا، نجوم اسلامى کامل ترین علم ستاره شناسى آن زمان بود.
مسلمانان، هم به ستاره شناسى مشاهده اى و هم ستاره شناسى از نوع ریاضى آن علاقه مند بودند. آن ها بر مبناى مشاهدات خود، تابلوهاى متعددى را به نام «زاج» رسم نمودند و ستاره هاى جدیدى کشف کردند که هنوز هم نام عربى برخود دارند. آن ها اولین کسانى بودند که در شهرستان مراغه و از بلنداى زمین به نظاره آسمان مى پرداختند و دستگاه هاى فراوانى را براى مشاهده ستارگان اختراع کردند که از آن میان مى توان به رصدخانه اشاره کرد که ترکیبى از دانش و هنر بود و امروزه غرب آن را به خوبى مى شناسد. همزمان با مشاهده آسمان و با آغاز نقد ستاره شناسى بطلمیوسى در ایران و اسپانیا، ستاره شناسى ریاضى را از ناخالصى ها پالایش کردند. در حالى که نقدهاى وارد بر ستاره شناسى بطلمیوسى از جانب اسپانیایى ها صبغه فلسفى داشتند، نقدهایى که از جانب ایرانیان آغاز شدند و با مراغه و ویژگى هاى خواجه نصیرالدین طوسى و قطب الدین شیرازى ارتباط داشتند، ترکیبى از تحقیقات ریاضى حرکت به دو جهت بودند و به ستاره شناسان جدید اجازه دادند که عطارد و ماه را بشناسند. این اندیشه تا اندازه اى به کوپرنیک لهستانى رسید و احتمالا او بیش از هر کس دیگر آن را شناخت.
[مشارکت مسلمانان در گسترش علم فیزیک]
مشارکت مسلمانان در گسترش علم فیزیک از سه جهت متمایز قابل توجه است: از جهت مطالعه جوهر ماده، طرّاحى حرکت، و بینایى. بیش از یک هزار سال پیش دانشمندان مسلمان، فلاسفه، متکلّمان و حتى عرفا در این باره مطالعه کرده و درباره جوهر ماده، زمان، مکان و حرکت سخن گفته اند. آن ها فرضیات فراوانى از فرضیه «اتمیسم» متکلّمان و محمدبن زکریاى رازى گرفته تا فیزیک نور سهروردى و مکتب اشراق درباره طبیعت پرداخته اند. در مطالعه حرکت، شخصیت هایى مانند ابن سینا، بیرونى، ابوالبرکات بغدادى و ابن باجه، مفاهیم رایج فلسفه ارسطویى را مورد انتقاد قرار دادند و اندیشه هایى در باب مکانیک و دینامیک، که نقش بسزایى در تاریخ فیزیک ـ به طور کلى ـ دارد، مطرح کردند. تأثیرات آن ها را نه تنها در اسکولاستیک لاتینى، بلکه در آثار اولیه گالیله مى توان ملاحظه کرد. شاید ابن هیثم، بزرگ ترین فیزیکدان اسلامى، قانون «بینایى» خود را بر مطالعه عملى نورشناسى مبتنى کرده باشد که در آن شیوه هاى تجربى عصر خود را به کار گرفته است تا مسأله دیدن، انعکاس، انکسار نور و غیر آن را مطالعه کند و در زمینه مطالعه نور، اکتشافات اساسى انجام داده است. قریب دو قرن بعد، قطب الدین شیرازى و کمال الدین فارسى بر مبناى آثار ایشان، اولین تبیین دقیقى از پدیده قوس قزح، که از زمان آغاز، مردان علمى بزرگى را به خود مشغول کرده بود، ارائه کردند.
مسلمانان همچنین به ابزار مکانیکى به عنوان شاخه اى از ریاضى کاربردى علاقه نشان مى داده اند. در واقع، غالب دانشمندانى که در این موضوعات حرفى براى زدن دارند، مانند بنو موسى و ابن هیثم، ریاضیدان بودند. در میان آثارى که در این باب نوشته شده، دقیق ترین آن ها رساله هایى درباره «اتومات» به قلم الجزرى است که دستگاه هاى فراوانى از جمله برخى دستگاه هاى بسیار پیچیده در آن توضیح داده شده اند. به هر حال، دانستن این مطلب مهم است که مسلمانان فناورى هاى گوناگونى عرضه مى کردند که با نیروهاى طبیعت و آواى آن هماهنگى داشتند. این دستگاه هاى پیچیده را، که از آن میان مى توان به محصولات مصنوعى و دستباف تمدن اسلامى، که شباهت فراوانى با تولیدات فناورانه نوین دارند، اشاره کرد، به خاطر بازى و سرگرمى، نه تولید اقتصادى توسعه مى دادند.
[دستاوردهاى مسلمانان در دانش پزشکىوداروسازى]
در بخش پزشکى و داروسازى و زمینه هاى مربوط به آن ها نیز دستاوردهاى علمى آنان کم تر از جهش در ریاضى و ستاره شناسى نبود. مسلمانان با استفاده از منابع یونانى و ایرانى، سنّت جالینوسى و بقراطى را با عناصرى از سنّت ایرانى و هندى به هم آمیخته، مدارس متنّوع پزشکى، که هنوز هم در برخى کشورهاى آسیایى فعّال و بانشاط باقى مانده اند، ایجاد کردند. استادان اولیه این هنر مانند رازى، همان گونه که در دنیاى اسلام از شهرت برخوردارند، در اروپا و هندوستان نیز شناخته شده اند. این در حالى است که ابن سینا، نویسنده کتاب قانون در طب، در کشورهاى غربى به «شاهزاده فیزیکدان» مشهور شده و در برخى مناطق دیگر در عالم پزشکى اسلام به همان نام که در فارسى گفته مى شود، یعنى «ابوعلى» مشهور است. پزشکى اسلام ترکیبى از دیدگاه فلسفى مبتنى بر اصول کیهان شناسى حاکم بر بدن انسان ـ که جهان صغیر است ـ و ترکیبى از دیدگاه هاى بالینى و مشاهده اى است. فیزیکدانان مسلمان بر داروهاى پیش گیرانه، بخصوص رژیم غذایى و مطالعه گسترده سازگارى میان بهداشت روانى و جسمانى تأکید مى کرده اند. علاوه بر این، موجبات گسترش اعمال جرّاحى را فراهم آورده اند; آن گونه که در آثار استاد اسپانیایى، ابن ظهر، که بسیارى از ابزار جراحى را تکمیل کرد، بیان شده است. علاوه بر این، فیزیکدانان مسلمان علل بیمارى ها، همچنین تمایز بین بیمارى ها، مانند سرخک و مننژیت و سرماخوردگى را کشف کردند; همچنین با تنکردشناسى (فیزیولوژى) و کالبدشکافى سرو کار داشته اند. ابن نفیس گردش خون را سال ها پیش از میشل سروانتس (Michael Servents) و ویلیام هاروى (William Harvey) کشف کرده است.
شکل گیرى پزشکى اسلامى از داروشناسى، که زمینه تحقیق شخصیت هاى مزبور بود، قابل تفکیک نیست. مسلمانان بر مبناى تحقیقات دیوسکورد (Dioscorides) و دانش وسیع داروشناسى ایرانیان و هندیان، کتاب راهنماى دارویى7 تألیف کردند که این خود حاکى از دانش گسترده آنان در باب داروهاى شیمیایى و گیاهى است. گیاهان نیز با دیدگاهى گیاه شناسانه مورد مطالعه قرار مى گرفته اند. این فعالیت، بخصوص در اسپانیا ـ جایى که با فعالیت هاى القفیکى (Al-Ghafiqi) مطالعه دنیاى گیاهان به اوج خود رسیده بود ـ رو به افزایش گذاشت. مطالعه گیاهان، بخصوص تا جایى که مربوط به تأثیرات درمانى آن هاست، یکى از زمینه هاى قابل توجه دانش اسلامى است که تلاش ها درباره آن پس از دوره کاهش تدریجى فعالیت ها در سایر علوم اسلامى در ایران و هندوستان ادامه یافتند.
علاوه بر این، مطالعه گیاهان در ضمن مطالعه تاریخ طبیعى و جغرافى نیز انجام مى شد. مطالعاتى از این دست عمیقاً توسط اندیشه هاى قرآنى به عنوان مطالعه عجایب خلقت و آیات خدا و نشانه هاى حکمت او مورد تأیید قرار گرفته اند. در نتیجه امکانات سفر و مبادله اندیشه بین مسلمانان سراسر دنیا، که سفر سالیانه مسلمانان به مکّه سهم زیادى در آن دارد، دانشمندانى که تاریخ طبیعى و جغرافى مى دانستند، توانستند اطلاعات بسیار گسترده اى درباره گیاهان و جانوران جمع آورى کنند که گستره آن اطلاعات، مناطق اسلامى تا اروپاى غربى را شامل مى شد. مسعودى، که به عنوان «معمار اعراب»8 از او نام برده مى شد، درباره تاریخ طبیعى یونان آثارى جمع آورى کرده است، اما اطلاعات طبیعى جامع تر و عمیق ترى از همین دست را از جهان بینى اسلام گردآورى نموده است. ادریسى به عنوان یک دانشمند مسلمان، اولین کسى بود که نقشه مربوط به قرون وسطى را ترسیم کرد. در نتیجه آن، مسلمانان اطلاعات جغرافیایى به صورت ریز و جزئى از مناطقى مانند قاره هند به دست آوردند. متقابلا جغرافیدانان و دریانوردان مسلمان بودند که اروپایى ها را به منطقه «دماغه امیدنیک»9 واقع در هندوستان راهنمایى کردند. این امر به نوبه خود، راه تخریب هندوستان توسط پرتغالى ها را هموار کرد و بعدها تاجران دریایى اروپا از همان مسیرى که مسلمانان قبل از قرن شانزدهم انتخاب کرده بودند، به تجارت پرداختند. ناگفته نماند که همین موضوع نیز به نوبه خود، زمینه را براى استعمار بسیارى از کشورهاى اسلامى در قرون بعد آماده کرد.
[علوم غریبه]
نمى توان در باب علوم اسلامى سخن گفت، اما «علوم غریبه» را نادیده گرفت; علومى مانند کیمیاگرى، قیافه شناسى، اسطرلاب و سایر شاخه هایى که به دلیل استفاده از زبان نمادین، در حد علوم جعلى تنزّل پیدا کردند، همچنین علوم مرتبط با نظم گیتى که تمام این علوم بر آن ها مبتنى است و امروزه به دست فراموشى سپرده شده اند. کیمیاگرى تا جایى که به اسلام مربوط است، به دست جابربن حیان در قرن دوم تا هشتم و به عنوان سنّتى پایدار، که طیف معنادارى از روان شناسى معنوى و کیهان شناسى تا پزشکى و دانش نمادین مربوط به ماده را در بر مى گرفت در تاریخ اسلام به سرعت به اوج رسید. از بطن کیمیاگرى معنوى، دانش مربوط به جواهر مادى، که امروزه به نام «شیمى» معروف است، سر بر آورد. واژه «کیمیا» به خودى خود و اندیشه هاى گسترده شیمیایى مطرح شده در غرب، گواهى بر تأثیر مهم سنّت کیمیاگرى اسلام بر دنیاى غرب و دنیاى اسلام است. علاوه براین، بسیارى از ابزارى که امروزه در آزمایشگاه هاى شیمى به کار مى روند، گواهى مى دهند که ریشه هاى شیمى جدید در علوم کیمیاى قرون وسطاست. تفاوت آن است که شیمى جدید وظیفه درونى سوق جان به طلاى معنویت را رها کرده، طرح برونى تولید طلاى مادى را اجرا مى کند.
[علل توقف روند توسعه علوم اسلامى]
اگر از نظر تاریخ جهانى به علم بنگریم، علوم اسلامى تا قریب هفت قرن دوام آوردند و از میان دانش هاى گوناگونى که در تمدن هاى متفاوت رشد کرده اند، بیش ترین توسعه را داشته اند. علوم اسلامى دانش هندوئیسم هندى و چینى، همچنین علوم غربى را تحت تأثیر قرار داده اند. تنها ماجراى نوزایى (رنسانس) و انقلاب علمى در غرب، علوم اسلامى را تحت الشعاع قرار داد که تازه آن هم از دست مایه علوم اسلامى بهره مى برد، اما جهان بینى آن شدیداً با اسلام مخالفت داشت.
سؤال مهم این نیست که چر این روند ادامه پیدا نکرد که اسلام نیروى عقلانى خود را ـ جداى از معارف متعالیه ـ به رشد دانش طبیعىِ پیوسته در حال تحوّل اختصاص دهد، آن گونه که از قرن هفدهم به بعد در غرب اتفاق افتاد، واقعیت اساسى قابل توجه این است که اسلام مى توانست نظام تعلیم و تربیت و سنّتى علمى ایجاد کند که نسبت به جهان طبیعى و ریاضى معارفى والا عرضه نماید که با جهان بینى اى که داراى اندیشه متعالى بوده، همراه باشد و با حضور الهى اشباع شود; همان گونه که در وحى قرآنى نمونه هاى آن مشاهده مى شود. در جهانى که ـ در نتیجه استفاده از دانشى که اولا از معارف والا بیگانه بوده، ثانیاً از مشاهده یگانگى خداوند، که زمین و زمان بر آن شهادت مى دهد، کور است ـ در شرف انهدام است، و در جهانى که نه تنها طبیعت مادى، که تمام مراتب واقعیت به خداى یگانه بازمى گردند، علوم اسلامى داراى پیامى هستند که بسیار فراتر از علایق تاریخى است. این علوم، یادگارى ماندنى براى انسان معاصر است، اعم از آن که مسلمان باشد یا نباشد. علوم اسلامى ـ علاوه بر علوم جدید که تنها در صورتى مشروع هستند که پا را از محدوده خویش فراتر نگذارند ـ علومى هستند که از وجوه و ابعاد طبیعت و خود انسان، که تا به امروز از دیدگان مخفى مانده است، پرده برمى دارد و انسان امروزین ذاتاً و بدون توجه به این که در کجا یا در چه زمانى زندگى مى کند، مایل است در آن باره بداند.
ماهیت این واقعیت را که ذات آدمى پیوسته باقى است و در طى زمان تغییر نمى کند، مى توان از طریق فلسفه سنّتى اسلام اثبات کرد; زیرا فلسفه اسلامى همزمان با دو عنصر ـ یعنى عقلانیت و وحى ـ در آمیخته است، به تعبیر دیگر از یک سو، به خدا و از سوى دیگر به جامعه انسانى پیوند خورده است. فلسفه اسلامى یکى از غنى ترین گنجینه هاى حکمت است که تاکنون حیات خود را حفظ کرده و در مرکز مبارزه اى قرار دارد که اسلام سنّتى در دنیاى جدید در صف مقدّم آن قرار دارد. همچنین نظامى آموزشى که طى قرن ها چنان فلاسفه، دانشمندان و حقوقدانان و نام آوران و متخصصانى در سایر رشته هاى علمى را تربیت کرده است، باید به عنوان مبنا براى تمام تلاش هایى که در حوزه تعلیم و تربیت انجام مى گیرند، همچنان باقى بماند و خود را با شرایطى که مخالفان اسلام ایجاد کرده اند، سازگار کند. مؤسسات تعلیم و تربیت سنّتى مانند فلسفه سنّتى اسلام، همچنین علوم اسلامى، علاوه بر این که از مقدّسات تمدن اسلام سنّتى محسوب مى شوند، به طور کلى در مقام مواجهه اسلام با دنیاى نوین از جایگاه مهمى برخوردارند.
فراموش نکنیم ارزش هاى پایدار و واقعیات اصولى که در این علوم اشباع شده اند به تنهایى مى توانند مسلمانان معاصر را کمک کنند تا از اسلامیت خود در مواجهه با چالش هاى دنیاى حاضر، یعنى دنیایى که جهان بینى کلى آن، هم از لحاظ فلسفى و هم از لحاظ علمى بر مبناى فراموشى خداى واحد، همچنین عدم ارتباط با وراى مادیات گذارده شده است، حفاظت نمایند.
- پى نوشت ها
- 1- این مقاله ترجمه اى است از:
- Seyyed Hossein Nasr "Islamic Education", Philosophy and Science - A Survey in the Light of Present - Day Challenges Source: Traditional Islam In The Modern World, (First published in 1987, Began paul international, L.T. D. ENGLAND AND NEWYORK)
- 2. Discipline.
- 3. Recitation.
- 4. Sufism
- 5. Irrational number.
- 6. Masudic Canon.
- 7. Pharmacopoeias.
- 8. Arab Pliny.
- 9. Cape of Good Hope.