اخلاق و عرفان اسلامى
Article data in English (انگلیسی)
اخلاق و عرفان اسلامى
استاد محمدتقى مصباح
در جلسه قبل، در این باره بحث شد که اساس همه انحرافات و در نهایت، سقوط انسان ـ بر حسب آنچه از قرآن کریم استفاده مى شود و ادله عقلى هم آن را تأیید مى کند ـ غفلت از هویّت الهى و انسانى است; یعنى انسان باید در این عالم، به طرف کمال و سعادت خود حرکت کند; اگر عمرش صرف چیزهایى بشود که براى رسیدن به سعادتش مفید است رفتار انسانى انجام داده; یعنى چیزى که مقتضاى این خلقت است. اما اگر توجه نکند که سعادت حقیقى اش چیست و چگونه باید رفتار کند تا به آن برسد، حقیقت خود و هویّت انسانى اش را فراموش کرده و تا حدّ حیوانات و گاهى پایین تر از آن ها تنزل مى کند.
عرض شد که براى اینکه انسان مبتلا به غفلت نشود، باید سعى کند برنامه اى تنظیم نماید تا وقتى در معرض غفلت قرار مى گیرد، آن برنامه ها او را از غفلت درآورند; باید عادت کند به اینکه به هویّت الهى خودش توجه داشته باشد; یعنى رابطه اش را هم با خداى خود (مبدأ) و هم با هدف نهایى خودش (معاد) و همچنین با برنامه عملى که باید به اجرا در آورد تا به سعادت برسد همواره حفظ کند. پس براى اینکه ما هویّت الهى خودمان را بازیابیم، باید از یک سو، رابطه مان را با خدا مورد توجه قرار دهیم و از سوى دیگر، با هدف نهایى، همچنین با راهى که ما را به آن هدف مى رساند. این هر سه مطلب را مى شود برگرداند به اینکه خدا را به ربوبیت بشناسیم تا بدانیم خدا ما را بیهوده نیافریده و براى هدفى حکیمانه خلق کرده و راه رسیدن به آن را به ما یاد داده است. پس همه برمى گردند به خداشناسى. به همین دلیل، اگر ما به خدا و صفات و اسماء الهى توجه داشته باشیم و عادت کنیم که این توجه در ما ملکه شود، عامل بزرگى براى جلوگیرى از غفلت در خودمان به وجود آورده ایم.
در چند جلسه گذشته درباره یاد خدا و یاد صفات و افعال او که به یاد آخرت منتهى مى شود و در نهایت، سعادتى که خدا براى انسان در نظر دارد پیش مى آورد و انسان را به مقامى رفیع مى رساند، مطالبى عرض شد و به مناسبت، درباره مراتب یاد و کیفیت این که چگونه انسان برنامه ریزى کند تا یاد خدا برایش ملکه شود و از غفلت نجات پیدا کند، در حدى که خداى متعال توفیق داد، نکاتى عرض شد.
فکر; اولین راه معرفت خدا
در این جا این سؤال مطرح مى شود که ما مى گوییم: براى این که انسان به هویّت انسانى خودش برسد و تکامل پیدا کند، باید به یاد خدا باشد و به یاد افعال خدا و آخرت و معاد و برنامه انبیا فرع بر این است که انسان قبل تر خدا را شناخته باشد. انسان تا معاد را نشناخته باشد، نبوّت را نشناخته باشد، حکمت خدا را نشناخته باشد، آیا مى تواند به رابطه خودش با چنین خدایى توجه پیدا کند تا از غفلت ها نجات پیدا کند و آیا زمینه تکامل برایش فراهم مى شود؟ اگر کسى هنوز به این اعتقاد یقینى نرسیده است چه کار باید بکند؟
ما مى گوییم: باید انسان به رابطه خودش با خدا توجه داشته باشد. فرض این است که خدا را شناخته و به این رابطه معتقد است، منتها غفلت مى کند. اگر کسى هنوز این معرفت برایش حاصل نشده است، باید سعى کند این معرفت را پیدا کند. از چه راهى؟ سؤال این است که پیدا کردن معرفت به خدا و صفات خدا و افعال الهى، که به عالم ابدى و پاداش و کیفر آخرت منتهى مى شود، این معرفت چگونه پیدا مى شود؟
هیچ معرفتى خود به خود حاصل نمى شود، مگر معارف بدیهى. ما چند نوع معرفت بدیهى داریم، ولى به هر حال، اعتقاد به عالم آخرت یا اعتقاد به نبود این ها از بدیهیات نیست; یعنى چیزى نیست که هر کس موضوع و محمول تصور کند، به آن ها یقین پیدا کند. پس این ها معرفت هایى هستند کسبى. این معرفت کسبى را باید از معرفت هاى دیگر، که در نهایت به بدیهیات منتهى مى شود، به دست آورد. به دست آوردن یک معرفت کسبى از معرفت هاى بدیهى، اسمش «تفکر» است; تلاشى که انسان در ذهنش انجام مى دهد تا از دانسته هاى یقینى اش به یک معرفت جدیدى برسد.
این که در قرآن کریم این همه راجع به تفکر و مشابهاتش تأکید شده، به خاطر اهمیتى است که تفکر در زندگى انسانى دارد; یعنى کلید انسان واقعى شدن، فکر است. اگر انسان فکر نکند، هویّت واقعى خودش را نمى شناسد و نمى تواند به کمال خودش برسد، و بى دلیل نیست که در روایات تأکید شده که یک ساعت فکر کردن از یک سال عبادت1 و گاهى برحسب بعضى روایات، از شصت سال عبادت افضل است.2 براى این است که یک ساعت فکر مى تواند سرنوشت زندگى انسان را بکلى عوض کند. اما یک سال عبادت، بخصوص اگر عمقى نداشته باشد و توجه در آن نباشد، چندان بر معرفت انسان نمى افزاید. البته ثواب آخرتى به دست مى آورد ان شاءالله، ولى پایه معرفت انسان را عبادت هاى خشک و بى روح بالا نمى برد، مگر آنکه مشتمل بر فکر و توجه باشد.
به هر حال، فکر کردن، که کشف معرفتى جدید از راه معرفت هاى قبلى است، مثل خود «یاد» و «ذکر» متعلّقات زیادى مى تواند داشته باشد; همان گونه که غفلت هم متعلّقات زیادى مى تواند داشته باشد. پیش تر گفته شد که غفلت مطلق معنا ندارد، انسان همیشه به چیزى توجه دارد. غفلتى که مذموم است، غفلت مطلق نیست، غفلت از آن چیزهایى است که باید به آن ها توجه کرد; یعنى همین یاد اصول دین، که در واقع موجب ارتباط انسان با خدا و آخرت و راه سعادت است. وگرنه انسان مى تواند یاد خیلى چیزها باشد; مى تواند یاد گناهان هم باشد، اما این یاد ارزشى ندارد، مضر هم هست. پس آن غفلتى که مضر است، غفلت از حقایقى است که در تکامل انسان مؤثر است، این برمى گردد به غفلت از خدا یا غفلت از رابطه انسان با خدا یا هویّت الهى. ذکرى هم که مطلوب است باید ذکرى باشد که ارتباطى با خدا داشته باشد، یاد خداست، یاد نعمت هاى خداست. یاد آیات خداست، یاد احکام اوست. بالاخره، باید ارتباطى با خدا داشته باشیم تا آن یاد مفید باشد.
فکر هم همین طور است. چیزهایى که آدم مى تواند از راه فکر به دست بیاورد هیچ حد و حصرى ندارد. تمام علوم از راه فکر پیدا مى شوند. اما آن فکرى که مورد توجه است و نقش اساسى در سعادت انسان دارد، چیزى است که به نحوى با خدا ارتباط پیدا کند: فکر درباره صفات خدا، افعال خدا، حکمت هاى خدا و نعمت هاى او. این افکار هم مى توانند انسان را از غفلت ها نجات دهند و هم وسیله اى بشوند براى افزایش معرفت و به دنبال آن محبت و در پى آن، انگیزه قوى براى عبادت.
مصادیق تفکر
الف. صفات خدا
وقتى به قرآن کریم مراجعه مى کنیم، مواردى را که سفارش شده درباره شان فکر کنید یا از کسانى که درباره این امور فکر مى کنند، ستایش کرده همه برمى گردند به همین چیزهایى که گفته شد; مثلا، فکر در صفات خداست تا انسان در مصداق معبودش اشتباه نکند، آن را با بت ها و با اوهام عوضى نگیرد; چون فطرتاً انسان خداشناس است. مشرکان، بخصوص آن ها که قرآن نقل کرده، منکر خالق نبودند: (و لَئِن سألتَهم مَن خَلقَ السمواتِ و الارضَ لیقولُنَّ اللّه.) (لقمان: 25) بسیارى از آن ها مى گفتند: اصلا خدا به ما دستور داده است که این بت ها را پرستش کنیم تا به او نزدیک بشویم. پس باید فکر کرد در اینکه آیا واقعاً این بت ها مى توانند معبود واقع شوند; مى توانند ما را به خدا نزدیک کنند؟ آیا واقعاً خدا چنین دستورى داده است؟ پس، بخشى از مطالبى که باید در باره اش فکر کرد چیزهایى است که بر مى گردد به این که ما صفات خدا را بهتر بشناسیم تا در شناخت مصداق اشتباه نکنیم.
بخشى از موارد فکر، فکر در نعمت هاى خداست، تا انگیزه عبادت پیدا کنیم، انگیزه شکر کردن پیدا کنیم. آیات بسیارى در این زمینه، نعمت هاى خدا را بازشمارى مى کنند; در زمین، در آسمان، روزى به شما داده، ابر را چگونه پدید آورده، باران را چگونه نازل کرده، از باران چگونه گیاه رویانده است، از گیاه تناول مى کنید، حیوانات شما مرکب هاى شمایند از آن ها استفاده مى کنید،... موارد زیادى را قرآن در این زمینه برمى شمارد; براى این که بشر درباره شان فکر کند. به دنبالش هم مى فرماید: (اِنّ فى ذلکَ لآیات لقوم یتفکرَّون.) (رعد:3)
بعضى چیزها درباره خود انسان هستند; چگونه شما آفریده شدید، ما شما را چگونه از نطفه اى خلق کردیم، به کجا رساندیم! به شما فهم دادیم، شعور دادیم، معرفت دادیم، اراده دادیم. یا در گذشته چه کمبودهایى داشتید، ما این ها را جبران کردیم، فقیر بودید غنى تان کردیم، ترس داشتید شما را به امنیت رساندیم: (تَخافونَ اَن یتخطَّفکمُ النّاسُ فآواکم و ایدّکم بنصره) (انفال: 26) اطراف شما را دشمنان فرا گرفته بودند، مى توانستند شما را مثل طعمه اى بربایند ما به شما امنیت دادیم، عزّت دادیم، قدرت دادیم، بر دشمنانتان پیروز کردیم. که چه؟ که شما خدا را بیشتر بشناسید، تا بیشتر در صدد تقرّب به او برآیید، در صدد شکر نعمت هاى او برآیید، تا چه؟ تا در نهایت، به نعمت ابدى، که خدا شما را براى آن آفریده است، برسید. آخرش این است که خدا همه این یادآورى ها را مى کند; براى این که شما لیاقت دریافت رحمت بیش ترى پیدا کنید.
ب. نعمت هاى خدا
بخشى از مطالبى هم که مى فرماید درباره اش فکر کنید این است: (وَ مِن آیاتِه اَن خَلقَ لکم مِن اَنفسِکم اَزواجاً لتسکنوا الیها و جَعلَ بینکُم مودّةً و رحمةً اِنَّ فى ذلکَ لآیات لقوم یتفکّرونَ.) (روم: 21)
شاید بیشتر مخاطبان این آیه جوان هایى باشند که احساس نیاز به همسر مى کنند و کسانى که خدا همسر خوبى نصیبشان کرده است. فکر کنید خدا چگونه بین شما و همسرانتان رابطه عاطفى بر قرار کرده است. شما حالت اضطراب و دلهره داشتید، نگران بودید، شاید خودتان نمى فهمیدید اصلا چرا این جور مضطرب هستید، ولى وقتى خدا همسر خوبى نصیبتان کرد، رابطه عاطفى بین شما برقرار شد، آرامش پیدا کردید، گویا گم شده بزرگى در زندگى داشتید، آن را بازیافتید، یا به قول بعضى از دانشمندان، انسانى که هنوز ازدواج نکرده نیمه انسان است، هنوز نصفش را پیدا نکرده; همسر چقدر در آرامش روح شما، در سلامت زندگى تان، در التذاذ از زندگى تان و در این که بتوانید به کمک او راه سعادت را طى کنید و از گناه محفوظ بمانید، نقش دارد; درباره این ها فکر کنید: (اِنَّ فى ذلکَ لآیات لقوم یتفکّرون.) اگر هزاران نعمت دیگر داشتید ولى این یکى را نداشتید، ثروت بى کران داشتید اما این اضطراب و دلهره براى شما باقى مانده بود، آرامش پیدا نمى کردید. چه چیزى مى توانست جاى این را بگیرد: (وَ جَعَل بینَکم مودَّةً وَ رحمةً اِنَّ فى ذلک لآیات لقوم یتفکَّرون.)؟
نعمت هاى بیرونى، آبى که مى خورید: (اَفرأیتُم الماءَ الَّذى تشرَبون ءَأنتُم اَنزلتموهُ من المُزنِ اَم نَحنُ المُنزِلونَ لَو نشاءُ جعلناهُ اُجاجاً فَلَو لا تَشکرون.) (واقعه: 68ـ70) این آب گوارایى که از آسمان مى آید، اگر خدا این آب شیرین و گوارا را تلخ و شور کرده بود، چه مى کردید؟ اگر خدا همه آب ها را مثل آب دریا کرده بود، آن وقت چه مى کردید؟ «فلولا تشکرون» نباید شکر خدا را بجا بیاورید؟
یک سوره درباره زنبور عسل نازل شده است. خداوند این حشره کوچک را چه جور آفرید، چه جور به او یاد داد که برود شیره گل ها را بمکد و از آن ها عسل بسازد تا این را در اختیار شما قرار بدهد: عسلى که (فیه شفاءٌ للنّاسِ انّ فى ذلکَ لآیةً لقوم یتفکّرون.) (نحل: 69) فکر کنید، ببینید خدا چه نعمت عظیمى، به شما داده است! با چه مقدماتى گل ها را از یک طرف بیافریند، این حشره را جور دیگرى بیافریند که بتواند از آن ها تناول کند و بیش از نیاز خودش عسل بسازد تا شما بتوانید از آن عسل اضافه تناول کنید. (اِنّ فى ذلکَ لآیةً لقوم یتفکرون.)
به هر چه نگاه کنید، از اطراف شما همه چیزهایى که از آن ها استفاده مى کنید، همه را خدا براى شما آفریده است. حالا این خدا را نباید پرستش کرد؟ نباید او را دوست داشت؟ یک دسته از مسائلى که در قرآن به آن ها سفارش شده در باره اش فکر کنید همین چیزها هستند; همین نعمت هاى خدا. فکر کردن درباره این ها، هم معرفت ما را به خدا زیاد مى کند که خدا چه حکمت هایى دارد و هم انگیزه شکر و عبادت و حرکت تکاملى در ما به وجود مى آورد.
ج. هدفمندى خلقت
یک بخش دیگر درباره این است که این عالم، با این همه اسرار و حکمت سرسرى نیست; این نظام با این پیچیدگى، با این حکمت ها بى هدف آفریده نشده، عبث نیست. حالا که عبث نیست، پس باید غایتى داشته باشد، باید هدفى از این خلقت منظور باشد. پس شما را براى چه آفریدیم و این عالم را براى چه در اختیار شما قرار داده ایم، از خورشید گرفته تا آب دریاهایش، کوه هایش، معادن،پرندگان،وحوش،براى چى این ها را آفریده است؟
آیه 190 سوره آل عمران را ملاحظه بفرمایید: (اِنَّ فى خلقِ السمواتِ و الارضِ و اختلافِ الّلیل و النّهار لآیات لاولى الالباب.) یکى از چیزهایى که قرآن خیلى بر آن تکیه مى کند، پشت سر هم آمدن شب و روز است. اختلاف لیل و نهار، یعنى جانشین شدن شب و روز، نه اختلافات ساعات. مکرّر مى فرماید، ببینید شب و روز را خدا چگونه براى شما قرار داده است! اگر همه شب بود، چه مى کردید؟ اگر همه روز بود و شرایط براى استراحت شما فراهم نمى شد، چه مى کردید؟ (قل أرأیتم اِن جَعَل اللّهُ علیکم النهارَ سرمداً الى یومِ القیامةِ مَن الهٌ غیرُ الله یأتیکم بلیل تسکنونَ فیه)؟ (قصص: 72) قرآن هیچ چیز را فروگذار نمى کند; از هر چه از محیط فکر شما و از متعلّق فکر شما خارج است. اطرافتان به هر چه نگاه کنید، جاى فکر کردن دارد، اما نه تنها درباره اینکه فقط روابط پدیده ها را به صورت یک علم کشف کنید; آن سر جاى خودش. آنچه مهم است، این است که رابطه اش را با خدا درک کنید. همه عالم درباره همه پدیده ها فکر مى کنند، هر کس در بخشى بیش تر. ولى این ها کارساز نیست، شما باید فکر کنید تا رابطه این ها را با خدا کشف کنید. خدا این ها را چگونه براى شما خلق کرده و چه روابطى، چه حکمت هایى، چه اسرارى در اینها قرار داده است؟ این فکر است که براى شما سازنده است، نه هر فکرى. (اِنَّ فى خلقِ السّمواتِ و الارضِ و اختلافِ اللیلِ و النهار لآیات لاولى الالبابِ.) اگر مغز دارید، اگر فقط پوست نیستید، اگر پوچ نیستید، اگر پوک نیستید، باید درباره این ها بیندیشید; یعنى آدمیزاده اى که درباره این ها نیندیشد و به این ها توجه نکند، مثل گردوى پوک است، نتیجه اش هم این مى شود که عالم را پوچ مى انگارد. این گرایش هاى پوچ انگارى، نیهیلیستى از همین جاست: وقتى انسان رابطه این ها را با خدا درک نکند، مى گوید: مى آیند و مى روند; یک وقت باران مى آید، یک وقت نمى آید; یک وقت سیل مى آید، یک وقت نمى آید; همین است دیگر. اما چه حکمتى در کار است، چه رابطه اى در این ها هست، چه کسى این کارها را مى کند، براى چه مى کند، به این نمى اندیشد، اسرارش را درک نمى کند، مى گوید پوچ است; مثل کوزه گرى که کوزه ها را بسازد و وقتى خوب ساخته شد و رنگ آمیزى کرد، همه را بشکند; مانند شعرى که به خیّام نسبت داده مى شود.
(اَفحسبتُم انّما خَلقناکم عَبثاً...) (مؤمنون: 115) واقعاً فکر مى کنید این عالم با این عظمت و با این اسرار و حکمت ها بیهوده آفریده شده است؟ کوزه گرى کوزه اى بسازد و بعد هم آن را بشکند؟ (وَ انّکم اِلینا لا تُرجَعون.) (مؤمنون: 115) اگر عبث نیست، پس هدفى دارد. هدفش هم بازگشت به سوى خداست.
خردمندان; ذاکران همیشگى خدا
این هم یک بخش از مسائلى است که مى فرماید درباره اش فکر کنید. اولواالالبابى که مغز دارند، فقط انسان هاى به صورت انسان نیستند، حضرت على(علیه السلام) در نهج البلاغه مى فرماید: آن ها که پوک نیستند، مغز دارند اولواالالباب هستند; این صفات را دارند: (الذین یذکرونَ اللهَ قیاماً و قُعوداً و على جنوبِهم) (آل عمران: 191) در هیچ حالى خدا را فراموش نمى کنند; ایستاده، نشسته، خوابیده، در بستر با همسر; خدا را فراموش نمى کنند. نعمتى است که خدا به آن ها داده، از آن استفاده مى کنند، چگونه منعمشان را فراموش کنند؟!
پس لازمه این که انسان پوک نباشد، این است که در همه حال به یاد خدا باشد. اگر به یاد خدا نبود به غفلت مبتلا مى شود و لازمه غفلت پوچى است و سقوط. تا این جا مطالبى بود که از آیات و از بحث هاى عقلى استفاده کردیم. حالا کسى که مى خواهد به یاد خدا باشد، چه کار کند که این معرفت در او پیدا شود، انگیزه پیدا شود که این یاد را در خودش به صورت ملکه درآورد؟ همین جور که آدم نمى تواند تصمیم بگیرد همیشه به یاد خدا باشد. اگر هم بشود، امور دنیا آنچنان انسان را غافل مى کنند که با هزار زحمت نمى تواند خود را از چنگال آن ها در بیاورد. کسانى که به یاد خدا هستند از این راه این حالت را به دست آورده اند که همیشه یاد خدا باشند: (یتفکرونَ فى خلقِ السمواتِ و الارضِ.)
براى اینکه انسان مبتلا به غفلت نشود، همیشه باید به یاد خدا باشد; براى اینکه انگیزه داشته باشد براى تقرّب به خدا، باید فکرش را به کار بیندازد. این جاست که ارزش فکر معلوم مى شود; معلوم مى شود چرا «تفکرُ ساعة خیرٌ مِن عبادةِ سنة» یا «ستین سنة.» خوب، درباره چه فکر کنیم؟ در این آیه، به فکر درباره حکمت آفرینش و این که آفرینش عبث نیست سفارش شده است: (یتفکّرونَ فى خلقِ السمواتِ و الارضِ.) بعد که فکر مى کنند، چه مى شود; چه نتیجه اى مى گیرند؟ نتیجه اش این مى شود که مى گویند: (ربّنا ما خلقتَ هذا باطلا.) وقتى درباره عظمت آفرینش فکر مى کنند، این نتیجه را مى گیرند که این آفرینش، با این عظمت، با این اسرار و حکمت ها نمى شود پوچ باشد; بى هدف نیست. حالا که بى هدف نیست، پس ما هم که یکى از این آفریده ها و گل سر سبد آفرینش هستیم ـ و خدا مى فرماید همه چیز را براى شما خلق کردم ـ براى چه خلق شده ایم؟ اگر ما هدفى نداشته باشیم و فقط همین زندگى مادى باشد و بعد هم مردن و نیست شدن، این که آفرینش عبث است. پس اگر بخواهد عبث نباشد، باید حساب و کتابى در کار باشد. ما را آزاد گذاشته اند، و اختیارمان داده اند هر راهى را مى خواهیم انتخاب کنیم: (اِنّا هدیناهُ السبیلَ امّا شاکراً و اِمّا کفوراً)(انسان: 3); (فَمَن شاءَ فلیُؤمن و مَن شاءَ فلیکفر.) (کهف: 29) اما اگر آن ها که راه بد را انتخاب کردند با آن ها که راه خوب را انتخاب کردند مساوى باشند، باز عبث است. وقتى آفرینش از عبث بودن خارج مى شود که عالمى باشد و در آن به حساب و کتاب ها رسیدگى شود و مطابق عدالت به رفتارها پاداش و کیفر داده شود. هم باید به اعمال خوب پاداش مناسب داده شود، هم متقابلا کسانى که راه بد را انتخاب کرده اند کیفر ببینند. حال که چنین است: (ربّنا ما خلقتَ هذا باطلا سبحانک فَقِنا عذابَ النار.) (آل عمران: 191) حالا که جهان آفرینش باطل نیست، حساب و کتابى دارد، پس اگر ما خطایى کنیم، گناهى مرتکب شویم، مستوجب عذاب خواهیم شد. خدایا ما را از عذاب حفظ کن. این نتیجه تفکر است; (یتفکّرونَ فى خلقِ السمواتِ و الارضِ ربّنا ما خلقتَ هذا باطلا سبحانکَ فقنا عذابَ النار.) تو منزّهى از این که عالم را پوچ و بى هدف آفریده باشى، حال که بى هدف نیست، پس حساب و کتاب دارد. پس اگر من هم گناه کنم، باید عذاب شوم. آن وقت است که دست به دعا برمى دارند: (فَقِنا عذابَ النار.)
پس از این فکر، فکر درباره چه چیزى بود؟ درباره نظام آفرینش و این که این نظام حکیمانه است، عبث نیست، باطل نیست. «باطل» در این جا در مقابل خلقت به حق است. در آیه هشتم سوره روم مى فرماید: (أولم یتفکّروا فى اَنفسهم ما خَلقَ اللّهُ السمواتِ و الارضَ و ما بینهما الاّ بالحقِ و اجل مسمّى اِنّ کثیراً من الناسِ بلقاء ربّهم لکافرون.) مگر فکر نکردند آن وقت که تنها هستند، در خلوت هستند، مزاحمى نیست که آن ها را مشغول کند; فکر نکردند درباره اینکه (ما خَلقَ اللّهُ السمواتِ و الارضَ و ما بینهما الاّ بالحقِّ)، این عالم جز از روى حق آفریده نشده است. در آیه قبل فرمود: (ربّنا ما خلقتَ هذا باطلا)، در این جا مى فرماید: وقتى فکر کنند مى فهمند که خلقت حق است، حق بودنش به این است که هدفدار باشد، لغو نباشد. مصداق باطل، در آنجا لغو و عبث است، حق بودنش هم این است که هدف حکیمانه داشته باشد و به اعمال رسیدگى شود.
راه کسب یقین
این بخشى از مسائلى است که باید درباره اش فکر کرد. آنجا گفتیم: باید به یاد آخرت بود. سؤال مى شود که چگونه اعتقاد به آخرت پیدا کنیم؟ این که شما مى گویید: (و بالاخرة هُم یُوقنون) این یقین را چگونه کسب کنیم؟ جوابش این است: با فکر. چگونه فکر کنیم؟ همین طور که اولوالالباب درباره حکمت هاى جهان فکر مى کنند، بیندیشید تا بدانید که این عالم با این حکمت ها، نمى شود پوچ باشد، بازیچه نیست: (لو اَردنا اَن نتخذَ لهواً لاَتخذناه مِن لدنا اِن کنّا فاعلینَ.) (انبیاء: 17) آیات زیادى در این زمینه هستند که جاى پرداختن به همه آن ها نیست. حالا نمى خواهم به همه اش بپردازم.
پس یک بخش از مسائلى که باید درباره اش فکر کرد، براى این است که به معرفت برسیم، باید دایم به یاد آن امر شناخته شده مان باشیم، یاد این که قیامتى در کار است، حسابى و کتابى در کار است; فکر کردن در این که دستگاه آفرینش حکیمانه است.
در آیه 26 سوره ص مى فرماید: (اِنّ الّذینَ یضلّونَ عن سبیل اللّه لهم عذابٌ شدیدٌ بما نَسوا یومَ الحساب.) عذابى که در قیامت به کافران مى رسد براى این است که آخرت را فراموش کرده اند. اگر روز حساب را همیشه به یاد داشتند، مى دانستند هر کارى مى خواهند انجام دهند، روزى نتیجه اش را خواهند دید، کار غلط نمى کردند، کفر نمىورزیدند، نعمت هاى خدا را ناسپاسى نمى کردند، آنچه باعث شد به این عذاب ابدى سخت و عذاب شدید مبتلا شوند این بود که روز حساب را فراموش کردند.
پس براى این که فراموش نکنیم، باید یقین داشته باشیم. براى این که یقین داشته باشیم، باید فکر کنیم. اگر فکر کردیم، مى شویم آدم مغز دار، وگرنه پوچ خواهیم بود، زندگى را هم پوچ خواهیم انگاشت. این هم یک بخش از مسائلى است که قرآن درباره اش تأکید مى کند، مى فرماید: فکر کنید تا به نتیجه برسید و یقین به قیامت و حساب و کتاب پیدا کنید.
امیدواریم که خداى متعال به همه ما توفیق فکر صحیح و نتیجه گیرى درست مرحمت بفرماید.
برخى سؤال کرده اند، نامه نوشته اند درباره بعضى از رفتارهاى ناهنجارى که سرمى زند: طبق فرمایش مقام معظّم رهبرى ما باید امر به معروف و نهى از منکر کنیم، بخصوص نسبت به مسئولان. در فرمایش اخیرشان هم فرمودند، کارى نکنید که التهاب آفرینى در جامعه بشود. این دو چگونه با هم جمع مى شوند؟
من فکر مى کنم این مسئله پیچیده اى نیست. وقتى مى فرمایند: دشمنان مى خواهند در جامعه التهاب ایجاد کنند و شما سعى کنید موفق نشوند، این معنایش آن نیست که امر به معروف و نهى از منکر دیگر منسوخ شده است یا از فرمایش هاى قبلى شان عدول کرده باشند، کلام در کیفیت عمل است. ممکن است کسانى به صورت ساختگى تحریکاتى درست بکنند; همان گونه که شنیده شد در قم کارهایى انجام دادند; حرکات زشتى که زبان عارش مى آید از اینکه اسم آن ها را ببرد; همان کارى را کردند که زمان مرحوم آیة الله کاشانى انجام دادند و به روحانیت جسارت کردند، حالا هم به بسیجى ها جسارت کردند. آن ها مى خواهند مردم را تحریک کنند عصبانى کنند تا از آن ها رفتار نامناسبى سر بزند و آن وقت بتوانند از آب گل آلود ماهى بگیرند. شما سعى کنید بهانه دستشان ندهید، اما نه اینکه امر به معروف را ترک کنید. امر به معروف ترک کردنى نیست; «بها تُقام سائرُ الفرائض.»3 اگر امر به معروف نباشد، دین از بین مى رود، هیچ واجبى اقامه نخواهد شد، شیاطین نقشه مى کشند که از هر طرف برویم به نفع خودشان باشد. همان گونه که مقام معظّم رهبرى هشدار دادند، التهاب در جامعه و ناامنى و هرج و مرج به نفع آن هاست. آن ها مى خواهند این کار بشود; کسانى هم از فرمایش هاى ایشان سوء استفاده مى کنند، تصور مى کنند پس نباید امر به معروف کرد، آن وقت جامعه امن مى شود، براى اینکه آن ها هر کارى دلشان مى خواهد بکنند، هر چى مى خواهند بگویند. شما باید بین این دو تا نقشه شیطانى راه صحیح را انتخاب کنید. باید امر به معروف و نهى از منکر کرد. بخصوص نسبت به مسئولان، اما با روشى که بهانه به دست دشمن ندهد. نوشتن اعلامیه، تهیه طومار، فرستادن مقاله براى روزنامه ها و براى مسئولان چه التهابى ایجاد مى کند؟ اگر نبود همین نامه هاى اعتراض و همین سخنرانى ها و مقالاتى که در روزنامه ها نوشته شدند، آن ها عقب نشینى نمى کردند.
پس باید اعتراض کرد، باید امر به معروف و نهى از منکر کرد، اما بهانه هم دست دشمن نداد; با متانت، با سنگینى، بدون اینکه رفتار ناهنجار و غیر معقولى از ما سر بزند.
امیدواریم خداى متعال به همه ما توفیق انجام وظیفه بدهد.
پى نوشت ها
1ـ ابى عبدالله(علیه السلام): «تفکرُ ساعة خیرٌ من عبادةِ سنة "انّما یتذکر اولوالالبابُ."» (محمدباقرمجلسى، بحارالانوار، ج 71، ص 327.)
2ـ «تفکرساعة خیرٌ من عبادة ستین سنة.» (همان،ج69،ص 293.)
3ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 5، ص 55.