فقدان ایمان تأثیر ارتباط فرزند با مادر در انتقال ارزش هاى اخلاقى1
Article data in English (انگلیسی)
فقدان ایمان تأثیر ارتباط فرزند با مادر در انتقال ارزش هاى اخلاقى1
نویسندگان: تون دبلیو. تاریس2 و گان آر. سمین3
مترجم: هادى حسین خانى
چکیده
این مقاله التزام و تعهد دینى نوجوانان را به عنوان نتیجه کیفیت تعامل مادر با فرزند و تعهد دینى مادران مورد بررسى قرار مى دهد. این امر شاهدى بر این اصل است که انتقال نُرم ها و ارزش هاى پدر و مادر به فرزندان بسته به چگونگى تعامل آن ها، تسهیل یا دشوار مى گردد. انتظار ما آن بود که در مواردى که مادر از تعامل خوبى با فرزند برخوردار است، والدین بهتر بتوانند ارزش هاى خود را به فرزندان خویش سرایت دهند و نتیجه آن عدم التزام کمتر و تعهد دینى بیشتر در خانواده هاى برخوردار از کیفیت بالاى تعامل خانوادگى باشد. این انتظار با استفاده از داده هاى 223 جفت مادر و نوجوان انگلیسى، به وسیله تحلیل واگشت (رگرسیون) منطقى و واگشت متداول به بوته آزمایش گذاشته شد. نتایجى که نشان مى دادند مادران در نقش عامل اخلاقى خویش چگونه مى توانند از ارتباط خوب مادر و فرزند بهره مند شوند، تا حدّ زیادى فرضیات را تأیید کردند.
مقدّمه
تحقیق حاضر به بررسى این امر مى پردازد که انتقال ارزش هاى اخلاقى (دینى) از مادر به کودک چگونه تحت تأثیر کیفیت تعامل مادر ـ کودک قرار مى گیرد. فرضیه اى که شالوده تحقیق فعلى را تشکیل مى دهد این است که والدین با در اختیار قرار دادن نُرم ها و ارزش ها به فرزندان خویش، نقش مهمى را به عنوان عوامل اجتماعى ایفا مى کنند. انتقال این نُرم ها و ارزش هاى والدینى به کودکان به وسیله کیفیت تعامل آنان، که
بنا به فرض، بسته به شیوه پدر و مادرى آنان است، تسهیل وی از آن جلوگیرى مى شود. (استینبرگ، 1990; تاریس و دیگران، 1996) معیارها و ارزش هاى والدین اولین مجالى هستند که به شرح و تفسیر کودک مى پردازند و از این رو، بنیاد رشد بعدى او را فراهم مى سازند. همان گونه که یانکى در کتاب مارک تواین خاطر نشان مى سازد، «ما هیچ افکارى را از خود نداریم، هیچ عقایدى را از خود نداریم، بلکه آن ها به ما منتقل شده و به ما تعلیم داده شده است.» در حالى که این امر به طور کلى این مطلب را که والدین مى توانند ارزش هاى نوجوانان خود را تحت تأثیر قرار دهند تأیید مى کند، ولى تاکنون این موضوع مبهم مانده است که این فرایند «انتقال ارزش ها در درون نسل ه» تحت چه شرایطى رشد مى کند. در مقالات دیگر4 نیز ادعا کرده ایم که کیفیت تعامل مادر با نوجوان عامل اصلى انتقال این ارزش ها مى باشد. تحقیق پیشین نشان داده است که چنانچه ارتباط والدین و فرزندان با گستردگى و گرمى ترسیم شود، معیارهاى والدین و فرزندان (به ویژه با در نظر داشتن جنسیت) به طور دقیق ترى هماهنگ مى گردد.5 احتمالا به این دلیل که داشتن روابط خوب با والدین، این امر را براى نوجوانان آسان تر مى سازد که دلیل ماوراى ارزش هاى والدین خویش را ببینند و در نتیجه، آن ها را بپذیرند.6 اما بجاست تحقیق جنینگ و نیمى ( Jennings &Niemi'1968) نیز مشاهده شود. آنان هیچ تأییدى بر این انتظار خود که نگرش هاى سیاسى والدین و نوجوانان هنگامى مى تواند به طور نزدیک مطابق شود که ارتباط آنان مناسب باشد، نیافتند.
بنابراین، ما قاعدتاً توقّع داریم برخوردارى فرد از ارتباطات خوب با فرزندانش براى تربیت اخلاقى آنان سودمند باشد; همچنان که این ارتباطات، تحمیل ارزش هاى والدین به فرزندان را آسان تر مى سازد.
مقاله حاضر این پژوهش را به قلمرو باورهاى مذهبى برده است. دهه هاى گذشته، دست کم در اروپاى غربى، شاهد کاهش چشمگیر شمار مردمى بود که مى گفتند از دین مشخصى برخوردارند. در ایالات متحده، مردم اغلب به طور کامل از یک دین به دین دیگر تغییر موضع مى دهند. بنابراین، این کاهش تا حددى تعدیل مى شود.7 هرچند هدف این گزارش تعمّق گسترده درباره عوامل احتمالى این فرایند غیرمذهبى شدن نیست، ما انتقال باورهاى دینى از والدین به فرزندان را به عنوان یک مطالعه موردى، که با آن به تبیین اهمیت داشتن روابط خوب والدین با فرزند مى پردازد، در نظر مى گیریم. به نظر مى رسد افزایش شمار مردمى که به دین مشخصى تعلّق ندارند، فرصت خوبى به دست مى دهد تا با آن، فرضیه اصلى خود را بیازماییم. این فرضیه اصلى عبارت بود از اینکه اگر کیفیت تعامل والدین با فرزندان خوب باشد، والدین در همانند ساختن فرزندان با ارزش هاى دینى خود موفق خواهند شد. بنابراین، سؤال اصلى که در اینجا باید به آن پاسخ داده شود، این است که آیا ارتباط خوب والدین با فرزند، به آن میزان نقش دارد که والدین بتوانند ارزش هاى دینى خود را به فرزندانشان تحمیل کنند؟
هرچند نظریه هاى مربوط عموماً توضیحات سطح فردى را مطرح مى کنند، اما رویکردهاى سطح فردى همچون رویکرد ما در مطالعه تحرّک و عدم وابستگى دینى به وفور به کار نرفته است. گذشته از این، نظریاتى که عموماً گسترش یافته اند، بر عواملى خارج از حوزه خانواده اى که نوجوانان در آن نشو و نما کرده اند، متمرکز شده اند. براى نمونه، یک زنجیره از نظریات مبتنى بر وضعیت اجتماعى است: چرخش و بى اعتمادى دینى غالباً، کم و بیش، همزمان با اتفاق افتادن رویدادهاى خاص زندگى رخ مى دهد که موجب تغییر در درآمد، تعلیم و تربیت یا اعتبار شغلى بین اعضاى دین مبدأ و رویگردانان از آن مى شود.8
اما تحقیقات جدید توسط ساندو میرسکى (Sandomirsky)، ویلسون (wilson,1990) و شرکات (Sherkat,1991) این یافته هاى اولیه را تأیید نمى کنند. به نظر مى رسد در صورت مهار سایر عوامل، قابلیت جابه جایى تربیتى بین نسل ها، تأثیرى منفى بر احتمال چرخش یا بى اعتمادى دینى داشته باشد. با در نظر گرفتن سؤال تحقیق، نوع حوادث زندگى، که توسط نظریات مبتنى بر وضعیت ارائه شدند، معمولا براى جمعیت 14 تا 18 سال مورد بررسى در اینجا اتفاق نمى افتند و این امر آزمودن این نوع نظریه را ناممکن مى سازد. اما ممکن به نظر مى رسد که افراد مورد آزمایش حتى پیش از اینکه چنین حوادثى را در زندگى تجربه کنند، ایمان خود را از دست بدهند. ما فرض مى کنیم که تربیت دینى یک فرد بنیان هایى براى اینکه او بتواند بر عقایدش پافشارى کند، قرار دهد و این شالوده اغلب در جایى بین نوجوانان به انجام رسیده است. سایر نظریات بر خانواده اى که فرد در آن تکوین یافته، متمرکز شده اند.9
این نظریات نشان مى دهند در صورتى که یک فرد خارج از چارچوب میل دینى اولیه خویش ازدواج کند، احتمال خروج از وابستگى دینى او به والدین افزایش مى یابد: مجدداً به نظر نمى رسد چنین حوادثى براى گروه سنّى مورد مطالعه در اینجا اتفاق افتد. در خصوص اهمیت شبکه هاى اجتماعى که مى توانند پاى بندى فرد به دین اولیه را تسهیل کنند، یا ـ پس از جابه جایى جغرافیایى ـ مذاکره براى حرکت دینى دیگر10 و در خصوص ویژگى هاى نسلى،11 بر این اساس، به نظر مى رسد به همان اندازه که تا اینجا ساختار فرایندى که انتقال ارزش ها را تسهیل مى کند، مورد بى اعتنایى قرار گرفته، نقش والدین نیز در انتقال ارزش هاى خویش به فرزندان، مورد بى توجهى قرار گرفته است. علاوه بر این، شرکات (1991) مدعى است که تأثیر متغیّرهاى خانواده بر تدیّن، یکى از مهم ترین عناوینى است که در این آثار خاص مورد بى توجهى قرار گرفته است. بنابراین، هدف تحقیق حاضر دو امر است:
- 1. فراهم آوردن شواهد دیگرى که تأثیر متعادل کیفیت تعامل خانواده را بر انتقال بین نسلى ارزش ها به طور کلى مورد توجه قرار دهد.
- 2. در اختیار گذاشتن آن دسته از شواهد تجربى مربوط به «اختلاف داده ه» که توسط شرکات (1991) مشخص شده و تأثیرات متغیّرهاى خانواده را بر اعتقادات مذهبى نوجوانان مورد بررسى قرار مى دهد.
کیفیت روابط پدر یا مادر با فرزند
یکى از مفاهیم محورى در این تحقیق، کیفیت تعامل والدین با فرزند است و شیوه هاى والدینى معمولا به یکى از دو بعد اصلى متعلق مى باشند: یکى مربوط به مراقبت / درگیرى، در مقابل بى تفاوتى / عدم پذیرش است (که شامل رفتارها / نگرش هایى در مورد دست یابى، رغبت، حساسیت، مشارکت و مراقبت است) و دیگرى مربوط به مهار / حفاظت بیش از حد، در مقابل روحیه عدم وابستگى (که شامل رفتارها/ نگرش هایى همچون سخت گیرى، مزاحمت و مهار مى باشد)،12 در حالى که شیوه والدینى «مهار کردن» به طور وسیع با ممانعت از رفتار نامطلوب مربوط به نوجوانان تطبیق مى کند. (براى نمونه، با چیدن نقش ها)، شیوه والدینى «درگیرى» به سوى ایجاد روابط خوب والدین با فرزند جهت داده شده است (ایجاد «پیوند» بین والدین و فرزند.)13 به نظر مى رسد که به طور ویژه، شیوه والدینى «درگیرى» براى انتقال نگرش هاى والدین به فرزندانشان مفید باشد.14
بر این اساس، ما مصمّم هستیم در این تحقیق، تنها بر شیوه والدینى درگیرى متمرکز شویم. از این رو، در این مقاله با عنوان کیفیت بالاى تعامل خانوادگى، به خانواده هایى اشاره مى کنیم که رفتار والدین با فرزندانشان با ویژگى «درگیر» مشخص شده است; رفتارهایى همچون پذیرا بودن، محبت و در دسترس بودن. از سوى دیگر، کیفیت پایین تعامل خانوادگى شامل خانواده هایى است که در آن ها تعامل درون خانواده با فقدان این صفات مشخص شده است.
فقدان ایمان; یک الگو و دو فرضیه
تحقیق حاضر درصدد آن است که الگویى را آزمایش کند که اعتقاد دینى مادران را به اعتقاد دینى فرزندان شان مرتبط مى سازد.15 مفروض آن است که قوّت این ارتباط بستگى به کیفیت ارتباط آنان دارد. اگر مادر و فرزند از ارتباط خوبى برخوردار باشند (برحسب رفتارهاى «درگیر» که تقریباً اشاره شد) انتظار آن است که تأثیر اعتقاد دینى مادران بر اعتقاد فرزندشان قوى تر از هنگامى باشد که انتظار مى رود تعامل آنان نسبتاً بد باشد (که با علامت «+» در نمودار (1) مورد اشاره قرار گرفته است.) ما در الگوى خود، از دو متغیّر اصلى وابسته برخورداریم:
کیفیت تعامل خانواده | ||
اعتقاد دینى نوجوان | اعتقاد دینى مادر | |
متغیّرهاى وضعیت |
نمودار (1): الگو براى روابط بین اعتقاد دینى مادران و نوجوانان، کیفیت تعامل خانواده و متغیّرهاى وضعیت.
جهت فلش ها اشاره به تأثیرات (تعدیل کننده هاى) تعامل دارد; یعنى قوّت ارتباط بین اعتقاد دینى مادر و فرزند مى تواند به عنوان نتیجه کیفیت تعامل خانواده مستحکم شود.
1. تمسّک یا عدم تمسّک نوجوان به فرقه دینى مادر خود;
2. میزان اعتقاد نوجوان به دین خود (اگر نوجوان متعلّق به فرقه دینى مادرش باشد.)
براى هر دو میزان، داراى همان فرضیات هستیم:
فرضیه 1: پیروى نوجوان از فرقه مذهبى مادر خویش قطعاً تحت تأثیر اعتقاد مادر به فرقه مذهبى اش قرار دارد. قوّت این تأثیربه عنوان کارکرد کیفیت تعامل مادر با فرزند در نوسان است.
فرضیه 2: اعتقاد نوجوان به دین خود متأثر از اعتقاد مادر به دین خویش است و شدت این تأثیر به عنوان کارکرد کیفیت تعامل مادر با فرزند در نوسان مى باشد.
جدا از متغیّرهایى که در بالا به آن ها اشاره شد، همچنین تأثیرات شمارى از متغیّرهاى دیگرى را که ممکن است مربوط به انتقال بین نسلى ارزش ها باشد، مهار مى کنیم. این متغیّرها شامل مهارهاى «استاندارد» همچون سنّ نوجوان، سنّ مادر، جنسیت نوجوان، وضعیت خانواده (سالم یا غیرسالم)، و وضعیت اجتماعى ـ اقتصادى مى شود. در سایر زمینه ها، این متغیّرها در ارتباط با فرایند انتقال ارزش ها نشان داده شده اند16 و آن ها غالباً نقش مهمى در پیشامد رفتار مشکل نوجوان ایفا مى کنند،17 تا آنجا که چنین رفتار مشکلى نتیجه شکست والدین در انتقال نرم ها و ارزش هاى مطلوب اجتماعى به فرزندانشان مى باشد. این نوشته معتقد است که این متغیّرها مى توانند مربوط به تعیین هماهنگى بین نرم ها و ارزش هاى والدین و نوجوانان باشند. به عنوان یک نتیجه، مهار تأثیرات آن ها به منظور کسب ارزیابى هاى غیرجانب دارانه، تأثیرات سایر متغیّرها در الگوى ما، مطلوب مى باشد.
روش
نمونه گیرى
داده هایى که در اینجا مورد استفاده قرار گرفتند، در سال 1989 در «برایتون»18 و منطقه «حاو»19 و «ساسکس»20 بریتانیاى کبیر جمع آورى شده بودند. نمونه گیرى از 333 جفت مادر و فرزند نوجوان، پرسشنامه سازمان دهى شده اى را کامل کرد که به طور فردى، در حضور یک مصاحبه گر اجرا شد. نوجوانان از 14 تا 18 ساله بودند، با میانگین سنّى 84/15 سال (10/1= انحراف استاندارد) و 5/52% آنان مؤنث بودند. تنها با مادران مصاحبه شد; چون اغلب به طور قابل توجهى بیش از پدران درگیر تربیت فرزندان هستند. به علاوه، تحقیق آکوک (Acock) و بنگستون (Bengtson,1987) نشان داد که مادران بیش از پدران بر اعتقاد دینى نوجوانان تأثیر گذارند.
ما از نمونه گیرى تصادفى بهره جستیم تا نمونه اى شبیه ویژگى هاى اجتماعى ـ اقتصادى جمعیت «برایتون» و «حاو» به دست آوریم. براى نیل به این منظور، نظام طبقه بندى «آکورن» (ACORN) را، که توسط کاسى (CACI) نضج گرفت، برگزیدیم. نظام «آکورن» همسایگان را بر اساس شباهت ها، معاشرت، درآمد، تعلیم و تربیت و نوع تدبیر منزل به گروه هایى تقسیم مى کند. فرض اصلى در وراى این نظام، آن است که «پرندگان مربوط به یک پر با هم دسته دسته پرواز مى کنند»; یعنى مردمى که در مجاورت هم زندگى مى کنند، بر اساس ویژگى هاى اجتماعى ـ اقتصادى کمابیش قابل مقایسه هستند. نظام «آکورن»، «برایتون» و منطقه «حاو» را از نظرجغرافیایى به 603 بخش تقریباً مساوى تقسیم مى کند. از این تعداد، معمولا 594 بخش جمعیت مقیم محسوب شده و تعداد میانگین خانواده ها در هر بخش 340 خانواده بود. براى هر یک از این بخش ها، متغیّرهاى زیادى در شمارش وجود داشتند. این متغیّرها شامل سن، درآمد، جنسیت و نوع زندگى بودند. نظام طبقه بندى «آکورن» در این تعداد، چهل مورد از چنین متغیّرهایى را دریافت. تحلیل خوشه اى بر اساس هر یک از این متغیّرها، هر یک از این بخش ها را مجاز مى ساخت تا بر اساس افراد ساکن «عادى» مشخص شود. از سوى دیگر، مردم نیز مى توانستند بر اساس نوع منطقه مسکونى، که در آن به سر مى بردند، طبقه بندى شوند.21 مقایسه ویژگى هاى نمونه گیرى «آکورن» با داده هاى مشخصات مربوط به همه خانوارها در «برایتون» و «حاو»، نشانگر تفاوت عمده اى بین آن دو نبود. بنابراین، دلیلى بر این فرض وجود نداشت که این نمونه گیرى نشانگر جمعیت مورد نظر نباشد.
در میان سایر موضوعات، پرسش نامه ما وجهه نظر خود را صرف فرقه و اعتقاد مذهبى، شیوه هاى تعامل والدین با فرزند، و شرایطى همچون سن، جنسیت و موقعیت اجتماعى ـ اقتصادى ساخت. از این نمونه، ما همه مادران و فرزندانى را که مادر گفته بود به کلیساى پروتستان یا کلیساى انگلستان تعلّق دارد، برگزیدیم. (228=N) ما بین کلیساى انگلستان و کلیساى پروتستان تمایزى قایل نشدیم; تغییرات احتمالى از یک فرقه مذهبى به دیگرى در اینجا لحاظ نشده بود. ما با محدود ساختن توجه خویش به این دو فرقه مذهبى پروتستان، افزایش همجنسى نمونه را وجهه نظر خود قرار دادیم. این امر مطلوب است; زیرا بى ثباتى دینى، بیش از سختى هر دین، به تنّوع آن گرایش مربوط است.22 تنها آن دسته از مادران و فرزندانى که در هیچ یک از متغیّرهاى به کار گرفته شده در این تحقیق رتبه اى از دست ندادند، 223 جفت مادر و فرزند را تشکیل مى دادند.
متغیّرها
کیفیت تعامل خانواده: براى تعریف چگونگى ارتباط مادر و فرزند با یکدیگر، هفت مورد طراحى شدند. چون این موارد به طور جداگانه براى مادر و فرزند تنظیم شده بود، در مجموع چهارده پاسخ براى هر جفت مادر و فرزند به دست آمدند. ما دلیلى بر تأیید قضاوت مادران یا نوجوانان بر یکدیگر نیافتیم و تحلیل جدول نشان داد که تمامى بندهاى چهارده گانه مى توانستند در مقیاس یگانه کیفیت تعامل خانواده، با اعتبار 82%23 و همبستگى که بین 26% تا 54% (میانه 43%) در نوسان بود، آمیخته شوند. بندهاى نمونه (در نسخه مادران) عبارت بودند از: «من همواره به آنچه که پسر یا دخترم مى گوید، گوش فرامى دهم»، «دختر یا پسر من بیشتر کارهایى را که انجام مى دهد، براى من بازگو مى کند» و «من سخت مى کوشم تا دختر یا پسرم را درک کنم.» این مناسبت هاى عالى نشان مى دهند که اعضاى این خانواده خاص بر حسب درکِ متقابل آزادى و محبت، از ارتباط خوبى برخوردارند و این امر توسط هر دو گروه، تصدیق شده است. مناسبت هاى نازل عکس این را نشان مى دهند.
اعتقاد دینى/ فرقه دینى: مادر و نوجوان در مورد فرقه مذهبى خویش مورد سؤال قرار گرفتند. اگر پاسخ آنان این بود که دین مشترکى دارند، از آنان سؤال مى شد که میزان التزام آنان به دین خویش چقدر است. (خیلى زیاد=7، هرگز=1)
متغیّرهاى زمینه: ما در تحلیل خود، جدا از سایر متغیّرها، سنّ مادر و نوجوان، جنسیت نوجوان (رتبه بالا= مذکر)، موقعیت اجتماعى ـ اقتصادى، و شرایط خانوادگى (رتبه بالا= بى عیب، رتبه پایین = پدر فرزند هرگز با مادر زندگى نکرده است) را نیز به حساب آوردیم. جدول، میانگین ها و انحراف استانداردها را براى متغیّرهاى به کار رفته در این تحقیق به طور جداگانه براى خانواده هایى که نوجوان، دیندار نبوده و خانواده هایى که مادر و فرزند هر دو فرقه دینى مشترکى داشته اند، ارائه مى کند.
یک آنوا (ANOVA)ى چند متغیّره نشان داد که اختلافاتى بین گروه ها وجود داشت: P<%.5; 232.=208)،F(7. جدول (1) آشکار مى سازد که سن متوسط مادران در دومین گروه، اندکى بالاتر است; اعتقاد دینى مادران تا اندازه اى برتر است، و این گروه دربردارنده دختران بیشترى مى باشد. با ملاحظه سایر متغیّرها، تفاوتى یافت نشد. همچنین توجه شود که اعتقاد دینى نوجوانان به طور متوسط، تا حد زیادى پایین تر از مادرانشان بود. میانگین ها به ترتیب 61/2 و 53/3 مى باشند.
طرز عمل: در ذیل، نتایج دو تحلیل را گزارش مى کنیم: نخست تأثیرات متغیّرهاى توضیحى را بر ترک ایمان به خدا بررسى مى کنیم. چون این متغیّر به دو بخش تقسیم مى شود، تحلیل واگشت عادى از دین در اینجا مناسب نیست. بنابراین، از تحلیل واگشت منطقى (spss Inc., 1989)استفاده کردیم. این روش، به ویژه براى تحلیل متغیرهاى وابسته دوبخشى، مناسب بود. (finney, 1971)در تحلیل دوم، تأثیرات متغیّرهاى توضیحى را بر اعتقاد دینى نوجوان مورد بررسى قرار مى دهیم; تنها مشاهداتى را که در آن نوجوان مى گفت: به دین خاصى تعلّق دارد، دربرمى گرفت. در این تحلیل واگشت، کمترین مجذورات معمولى را مورد استفاده قرار دادیم.24 در هر دوتحلیل،جفت سازى به شیوه راه پله به کار گرفته شده است.
(1،214)F | نوجوانان داراى دین مشترک (152=N) | نوجوانان غیر متدیّن(61=N) | متغیّرها | ||
NS | 74/ | 79/ | X | (بله: عادى) سلامت خانواده | متغیّرهاى خانواده |
64/1 | 57/1 | SD | |||
NS | 63/2 | 61/2 | X | شرایط اجتماعى ـ اقتصادى | |
23/1 | 20/1 | SD | |||
NS | 87/10 | 94/10 | X | کیفیت تعامل خانواده | |
54/1 | 47/1 | SD | |||
*94/3 | 64/42 | 36/44 | X | سنّ مادر |
متغیّرها براى مادران |
99/4 | 03/6 | SD | |||
74/5 | 53/3 | 88/2 | X | اعتقاد دینى مادر | |
87/1 | 79/1 | SD | |||
a | 61/2 | a | X | اعتقاد دینى نوجوان | |
85/1 | a | SD | |||
*92/5 | 41/ | 59/ | X | جنسیت نوجوان(مذکر= عالى) | متغیرها براى نوجوان |
50/ | 50/ | SD | |||
NS | 86/16 | 83/16 | X | سنّ نوجوان | |
08/1 | 16/1 | SD |
*. 5%>(P(F.
a در دسترس نیست; چون در مورد تعلق دینى خود چیزى نگفته است.جدول (1) میانگین ها و انحراف استانداردها (در پرانتزها) براى همه متغیّرها، به طور جداگانه براى نوجوانانى که تعلّق به دینى ندارند و نوجوانانى که وابسته به فرقه دینى مادرانشان هستند.
نتایج
تحلیل نخست: ترک ایمان
با استفاده از تحلیل واگشت منطقى، متغیّرهایى را که مى توانستند بیانگر این موضوع باشند که چرا نوجوانان اعتقاد مادران خود را کنار گذاشته اند، بررسى کردیم. جدول (2) برآوردهاى واگشت منطقى را ارائه مى کند. (ستون هاى دوم و سوم) چنان که جدول (2) نشان مى دهد، احتمالا در مورد مادران مسن تر، نوجوان نشان مى دهد که همان فرقه مذهبى را دارد که مادرش متعلّق به آن است. به علاوه، نتایج نشان دادند که احتمالا دختران کمتر از پسران فرقه مذهبى مادران خویش را ترک مى گویند. در ارتباط با فرضیه ما، ما تأثیرات مستقیم اعتقاد دینى مادر و یا کیفیت تعامل بین خانواده را نیافتیم. اما تحلیل ما نشان داد که تعامل این دو متغیّر، مهم (نه عالى) بود; چنانچه کیفیت تعامل خانواده خوب بود و مادر به دین خود التزام داشت، کمتر از سایر موارد انتظار داشتیم نوجوان وانمود کند که هیچ دینى ندارد. این نتیجه از سایر موارد، فرضیه شماره 1 را تأیید مى کند. به نظر مى رسد کیفیت عالى تعامل خانواده حقیقتاً موجب انتقال مؤثر ارزش هاى دینى از مادر به فرزند مى شود.
تحلیل دوم: اعتقاد دینى نوجوان تأثیر خاص | تحلیل نخست: ترک ایمان تأثیر خاص | |||
تنها | همه تأثیرات | تنها | همه تأثیرات | متغیّرها |
76/ | *28/ـ | 28/ـ | سنّ مادر | |
65/ـ | 18/ | (بله=عالى) سلامت خانواده | ||
68/ـ | 30/ | موقعیت اجتماعى ـ اقتصادى | ||
061/1ـ | 571/ | اعتقاد دینى مادر | ||
***409/0 | **452/1 | *009/ـ | 043/ـ | کیفیت تعامل خانواده |
*139/ـ | *410/ـ | 103/ | کیفیت تعامل خانواده | |
*158/ـ | *151/ـ | *258/ـ | *349/ـ | جنسیت نوجوان |
003/ـ | 004/ | سنّ نوجوان | ||
19/ | 23/ | R2 |
*P<0/5P;**P<0/01;***P<0/001
جدول (2) نتایج تحلیل واگشت منطقى (تحلیل نخست، بى اعتقادى به عنوان متغیّر وابسته، 216=N) و تحلیل عادى واگشت مجذور (تحلیل دوم، متغیّر وابسته اعتقاد دینى نوجوان 158=N)
تحلیل دوم: اعتقاد دینى
ما با تحلیل تأثیرات متغیّرهاى توضیحى بر متغیّر دوم دل بستگى، یعنى اعتقاد دینى نوجوان، چنانچه با یک مورد مفرد سنجیده شده، اقدام کردیم. (بخش متغیّرها را مشاهده کنید.) تنها مشاهداتى در نظر گرفته شدند که نوجوان در آن ها به اعتقاد دینى اشاره کرده بود. مشاهدات دیگر(که در تحلیل اول مورد استفاده قرار گرفته بودند) ترک شده بودند. این امر منتج به نمونه گیرى از 158 فرد شد. جدول (2) نشان مى دهد که دختران کمتر از پسران تسلیم دین خود هستند. (مسیر استاندارد ضریب 158/0-، 5/0P<) در ارتباط با فرضیه دوم در خانواده هاى برخوردار از کیفیت بالاى تعامل خانوادگى، نوجوانان کمتر از خانواده هاى برخوردار از سطح پایین تعامل خانوادگى به دین خود دل بسته بودند. اما این تأثیر با تأثیر تعامل قوى بین کیفیت تعامل خانواده و اعتقاد دینى مادر تعدیل شده بود، به گونه اى که اگر اعتقاد مادر بالا و تعامل بین خانواده خوب بود، در حقیقت نوجوان بیشتر به دین خود دل بسته بود. (تأثیر استاندارد 409%، 001%P<) بنابراین، در صورتى که کیفیت تعامل خانواده از اندکى تأثیر مستقیم منفى بر اعتقاد دینى نوجوان برخوردار باشد، در ترکیب با اعتقاد دینى مادر، به نظر مى رسد کیفیت تعامل خانواده به اعتقاد دینى بالاى نوجوان کمک کند. بار دیگر این نتیجه با انتظارات ما هماهنگ شد.
ملاحظات نهایى
تحقیق حاضر در جستوجوى تبیین این مطلب بود که والدین در نقش هاى خود به عنوان عوامل اخلاقى، چگونه از حفظ ارتباطات خوب با نوجوانان خود بهره مى برند. به عنوان یک نمونه، انتقال اعتقاد دینى از مادر به فرزند را مورد بررسى قرار دادیم. ما به این نتیجه رسیدیم که اگر کیفیت تعامل بین خانواده عالى بود، نوجوانان (الف) حقیقتاً کمتر ایمان خود را ترک مى کردند; و (ب) در حقیقت، بیشتر به فرقه مذهبى خویش دل بسته بودند. هر دو نتیجه فرضیات ما را تأیید کردند. بدین لحاظ، تحقیق حاضر اهمیت روابط خوب والدین با فرزند را در طى فرایند اجتماعى شدن بزرگ سالان جوان در زمینه انتقال ارزش هاى دینى والدین، بخصوص فرزندانشان را برجسته مى سازد. ما معتقدیم که نتایج ما ناشى از علاقه چشمگیر به مطالعات تربیتى اخلاقى کودکان مى باشد. به خوبى معلوم شده است که نوجوانان در مقطع «طغیان دینى» هستند (شرکات، 1991، ص 173) و اینکه «مردم جوان مى کوشند تا برخى فاصله هاى اجتماعى را بین خود و ریشه هاى دینى خویش وضع کنند.» (هاوت و گریلى، 1987، ص 331) اما به رغم اینکه در این تحقیق و سایر پژوهش ها آشکار گردید که دین از محبوبیت اندکى در بین نوجوانان برخوردار است، ولى ما قادر به نشان دادن آن بودیم که برجسته ساختن روابط خوب با کودکان، مادران را قادر مى سازد تا ارزش هاى خویش را به فرزندانشان منتقل کنند. ما حتى انتظار داریم که مادران در صورتى که کمتر به انتقال ارزش هاى ستیزه جویانه اقدام کنند، به موفقیت بیشترى دست یابند. نظر به تبیین این اصل، که چشمگیر ساختن روابط خوب یک فرد با فرزند، به تربیت اخلاقى او، که در اینجا ارائه شد، کمک مى کند، تأثیر نسبتاً ثابتى بر شدت این فرایند نیز برجا مى گذارد.
ما امیدواریم خاطرنشان سازیم که ما از بازگشت به ارزش هاى دینى کهن حمایت نمى کنیم، اما جالب است توجه کنیم که بسیارى از (اگر نگوییم همه) «ارزش هاى محورى مهم واقعى که به طور گسترده تقسیم شده اند» (همچون مراقبت، محبت، جوان مردى، مسئولیت، حفظ حرمت خود و دیگران) که عینیت تربیت اخلاقى هستند، (لیکونا، 1996) موضوع ارزش هاى مسیحى تاریخى مى باشند. بنابراین، ممکن است فردى انتظار داشته باشد نوجوانانى که در نمونه گیرى ما از نظر دینى تسلیم بوده اند نیز براى این ارزش هاى محورى به عنوان «بخشى از رفتار» ارزش قایل شوند. البته نمى توان گفت که پیروان غیرملتزم یا غیروابسته نیز بر این ارزش ها وقعى نمى نهند. اما به نظر مى رسد که انتقال کامل و جامع مجموع ارزش هایى که توسط دین مسیحى ارائه شده اند، با مشکلات کمترى نسبت به انتقال همان ارزش ها، بدون چنین اصل راهنمایى همراه باشد. براى پیروانى که از نظر دینى ملتزمند، روشن است که چرا ارزش هاى خاص ارزشمندند; پیروان غیرملتزم از این نظر، از میزان آزادى بیشترى برخوردارند و شاید رفتار مناسب همواره به طور شفّاف براى آنان روشن نباشد. بنابراین، تا حدّى سکولار کردن جامعه غربى، که مستلزم رشد «ابزاره» است، براى تربیت اخلاقى کودکان مناسب بود; چون به نظر مى رسد ابزار سنّتى انتقال ارزش هاى «اصلى» اخلاقى از طریق دین، کارایى خود را از دست داده باشد.( CFسطح پایین التزام دینى نوجوان که در جدول 1 گزارش شد.)
بنابر این تحقیق، حفظ ارتباطات خوب والدین با فرزند، یکى از مفیدترین وسایل جعبه ابزارهاى آنان به منظور انتقال ارزش هاى والدین به فرزندانشان مى باشد. اصولا انتظار آن است که این امر نه تنها به انتقال ارزش هاى دینى، بلکه به انتقال ارزش هاى اخلاقى به طور کلى منجر شود، خواه این ارزش ها در باور دینى ثابتى قرار گرفته باشند یا خیر. بنابراین، هرچند نتایج ما به طور مستقیم تنها از ارتباط با ارزش هاى دینى سخن مى گویند، اما آن ها به انتقال ارزش هاى اخلاقى به طور کلى نیز مرتبطند. در هر دو مورد، تعامل خوب والدین با فرزند موجب درونى سازى ارزش هاى والدین مى گردد.
پى نوشت ها
ـ این مقاله از منبع زیر گرفته شده است:
Journal of Moral education, Vol. 26.No. 2, 1997, P. 211.
1. توجه به این نکته لازم است که تحلیل هاى نویسندگان مقاله حاضر بى تأثیر از ارزش هاى سکولاریستى حاکم بر جوامع غربى نبوده و منظور از «دین» در مقاله نیز «آیین مسیحیت» است. (مترجم)
2. Toon W. Taris.
3. Gun R. Semin.
4. Taris & semin, in press 1996; Taris et al, 1996.
5. cf. Burgess, 1973; Delamater & Mac Corquodale, 1979; Taris et al, 1996.
6. "internalisation" of parental values' jessor & jessor' 1974; Acock & Bengtson' 1978; Inazu & fox' 1980.
7. Warner, 1993.
8. E. G. Stark & Glock, 1968; Newport, 1979.
9. E. G. Sandomirsky & Wilson' 1990; Stolzenberg et al.' 1995.
10. Stark & Bainbridge, 1980; Rochford, 1985.
11. mainly the countercultural generation of the 1960s; wuthnow, 1976; Sherkat, 1991.
12. Parker et al, 1979; Rolins & Thomas; 1979.
13. parker etal, 1979.
14. Burges, 1973; steinberg; 1990; Rueter & conger, 1995; Taris et al, 1996.
15. cf. Acock & Bengtson, 1978.
16. Taris & semin, 1995; Taris et al, 1996.
17. E. G. Rueter & Conger, 1995.
18. Brighton.
19. Hove area.
20. Sussex.
21. caci, 1989.
22. Sandomirsky & wilson, 1990; Iannacone, 1994.
23. Cronbach's A.Cronbach, 1986.
24. spss Inc., 1988.