معرفت، سال سیزدهم، شماره هشتم، پیاپی 83، آبان 1383، صفحات 56-

    قواعد فهم حدیث اسدالله جمشیدى

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    اسدالله جمشیدی / *استادیار - علوم قرآن مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره / jamshidi@qabas.net
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    قواعد فهم حدیث اسدالله جمشیدى

    مقدّمه

    «سنّت» یعنى رفتار، گفتار و امضاى معصوم، همتاى قرآن و یکى از منابع شناخت دین خداست. برخى افراد، که در زمان حیات معصومان(علیهم السلام)زندگى مى کردند به طور مستقیم به سنّت دست رسى داشتند، اما دیگران به طور غیر مستقیم از سنّت اطلاع پیدا مى کنند. احادیث و روایات وسیله اطلاع ما از سنّت معصومان(علیهم السلام) است. در نتیجه، ما با غور و جستوجو در احادیث، در صدد نیل به سنّت هستیم. بى شک، براى دست یابى به این مطلوب مهم، نیازمند برخى آگاهى ها هستیم. اولین بخش از این آگاهى ها را مى توان «مبانى فهم حدیث» نامید که آگاهى از آن ها براى فهم احادیث ضرورى است.1

    بخش دوم از آگاهى هاى لازم در این زمینه، آشنایى با قواعد فهم حدیث است که در این نوشتار به آن ها پرداخته مى شود.2

    اقدام به فهم حدیث زمانى آغاز مى شود که محقق از وجود حدیث در منابع روایى اطمینان یابد; زیرا سخنان بسیارى به عنوان روایت شایع هستند که هیچ اثرى از آن ها در جوامع روایى نیست. باید توجه داشت به صرف نقل یک مطلب در قالب روایت، نمى توان آن را به عنوان روایت تلقّى کرد، بلکه باید با مراجعه به منابع روایى به متن روایت دست یافت.

    مرحوم معزّى دزفولى از پیشگامان مباحث «فقه الحدیث»، توجه به این نکته را یکى از ضرورت ها براى ورود به فهم حدیث بیان مى کند. ایشان مى فرماید: «گاه از استقرا جزئیات قاعده اى کلى استنباط و مورد استناد قرار مى گیرد و در زبان ها شایع مى گردد. در این موارد، باید به تحقیق پرداخت تا با خبرى مسند یا مرسل مشتبه نشود. این امر در فقه داراى نمونه هاى متعددى است. یکى از این موارد، جمله «اقرارُ العقلاءِ على اَنفسهم جائزٌ» است که در کتب روایى ردپایى از آن نیست.»3

    مرحوم استاد شهید مطهّرى به موارد متعددى از این روایات ساختگى دست یافته است. ایشان درباره یکى از آن ها مى فرماید: «جمله اى اخیراً به مولاى متّقیان منسوب شده است به این عبارت "لا تُؤَدّبوا اولادَکم بِاَخلاقکم لانّهم خُلقوا لزمان غیرَ زمانِکم" در اینجا دو مطلب است: یکى اینکه آیا این جمله را على(علیه السلام)فرموده است؟ یعنى سند این گفتار چیست و از کجاست؟ بحث دوم این است که قطع نظر از اینکه گوینده این کلام چه کسى باشد، آیا این جمله ممکن است مفهوم درستى داشته باشد یا نه؟ ]اما قسمت اول [این جمله تاکنون در هیچ کتابى به شکل حدیث از على(علیه السلام)روایت نشده است. در نهج البلاغه این جمله نیست، در کتب اربعه هم نیست، در کتاب هاى حدیثى که بعد نوشته شده و در آن ها حتى احادیث ضعیف را جمع آورى کرده اند مانند بحارالانوار نیز نیست، اخیراً شایع شده است; یعنى از زمانى که معروف شده است این جمله از امیرالمؤمنین است بیش از پنجاه شصت سال نمى گذرد. حتى در کتاب هایى که در صد سال قبل هم نوشته اند وجود ندارد. من چند سال پیش به طور تصادفى در ناسخ التواریخ در شرح حال افلاطون به این سخن برخوردم که افلاطون گفته است: بچه هایتان را با اخلاق خودتان تربیت نکنید; براى اینکه آن ها براى زمان دیگرى آفریده شده اند.»4] ایشان در ادامه، به بیان معانى احتمالى این سخن مى پردازند.[

    روشن است که با یافتن حدیث در منابع دینى نسبت به صدور آن اطمینانى حاصل نمى شود. براى دست یابى به این مسئله، باید به بررسى سندى و محتوایى حدیث پرداخت که طرح آن مجالى دیگر مى طلبد. با فرض اطمینان از این مرحله، نوبت به فهم حدیث مى رسد.

    ابتدا طرح این سوال مفید به نظر مى رسد که آیا براى فهم حدیث، قواعدى ویژه جز آنچه براى فهم قرآن لازم است وجود دارد؟ در جواب، باید گفت: برخى از ویژگى ها، که مربوط به فهم متن است، بین همه متون مشترک است و متون دینى نیز از جمله حدیث در این امر مشترکند; اما شرایط ویژه اى که براى حدیث پیش آمد و براى حدیث سرگذشتى خاص را رقم زد، موجب گشت تا به کارگیرى راه کارهایى دیگر ضرورى نماید. البته هر متنى که از سرگذشت همسانى با حدیث برخوردار باشد در این ویژگى ها با حدیث مشترک است. در نتیجه، برخى از قواعدى که مطرح خواهد شد، بین قرآن و حدیث مشترکند، اما به کارگیرى برخى از این قواعد به حدیث اختصاص دارد.

    قواعد فهم حدیث

    مقصود از عنوان مزبور ضوابطى کلى است که باید در فهم حدیث رعایت شود تا به فهمى صحیح از سنّت معصومان(علیهم السلام)نایل شویم. این قواعد عبارتند از:

    1. دست یابى به متنى منقّح از حدیث

    احتمال راه یابى خطا در نوشتار امرى بدیهى است. مکتوبات روایى نیز از این امر مستثنا نیستند. روشن است که اگر حتى حرفى در حدیث، نادرست ثبت شود مخل فهم حدیث خواهد بود و فهم مقصود صاحب سخن را با مشکل مواجه خواهد کرد و یا مسیر فهم را منحرف خواهد نمود.

    مرحوم معزّى این امر را اولین قدم براى فهم حدیث معرفى مى نماید و مى گوید: «الجهةُ الاولى التأمُّل فی متنِ الخبرِ و انّه صحیح اَو وَقعَ فیه تَصحیفٌ اِمّا فى الکتابه اَو فى القرائه فَقد ثَبت وقوعُ بعضِ ذلکَ فی مواضعَ منه»5; نکته اول در فهم حدیث، درنگ در متن خبر است به این منظور که معلوم شود متن خبر صحیح است یا خطایى در املا یا در خواندن آن رخ داده است.

    به سبب دست به دست شدن کتاب هاى روایى و نسخه بردارى از نسخه هاى دیگر و درهم ریختگى برخى خط ها و ناخوانا بودن برخى دیگر و استنساخ کتاب ها توسط افراد ناآشنا به دانش حدیث و عوامل بسیار دیگر، درصد راه یابى خطا به متون روایى به میزان قابل توجهى افزایش مى یابد.

    اصل عدم خطا در این گونه موارد، کاربرد چندانى ندارد; زیرا این اصل تعمّد بر این امر را منتفى مى سازد و نافى بروز این پدیده به صورت ناآگاهانه نیست. علاوه بر این، چنان که برخى بزرگان گفته اند: این نکته امرى قابل تجربه است. خوب است خودمان قلم به دست بگیریم و با دقت تمام به استنساخ یک برگه اقدام کنیم و بعد با اصل مقابله نماییم و به تغییرات پیش آمده وقوف یابیم و به این نکته توجه داشته باشیم که امکانات تأثیرگذار بر صحّت استنساخ و امور جانبى آن به مراتب براى ما بیش از پیشینیان فراهم هستند.

    بنابراین، براى هموار شدن مسیر فهم روایت، باید از صحّت متنى که در اختیار داریم اطمینان حاصل کنیم. براى روشن شدن مقصود، به این مثال توجه نمایید: در سفینة البحار با این روایت روبه رو مى شویم: «قال الطبرسى: قال الباقر(علیه السلام): لم تُستشفَ النساءُ بمثلِ الرّطبِ اِنّ اللّهَ تعالى اطَعَمهُ مریم فی نفاسه»6; چیزى مانند خرما مایه شفاى زنان نیست; زیرا خداوند در ایّام زایمان، مریم را از این میوه بهره مند کرد. به نظر مى رسد فهم این متن از حدیث با قدرى مشکل همراه باشد که این امر با مراجعه به نقل دیگر این روایت بر طرف خواهد شد. در منبعى که سفینة البحار از آن نقل کرده چنین آمده است: «لم تُستشفَ النفساءُ بمثلِ الرّطبِ»7 روشن است که فهم این متن، روان است و کمتر نیازمند توجیه و تفسیر خواهد بود.

    دست یابى به متن منقّح حدیث، از چند طریق امکان پذیر مى باشد:

    1. مراجعه به نسخه هاى دیگر، خطى یا غیر خطى، منبعى که روایت موردنظر در آن آمده است. در این مرحله، نباید از اختلاف نسخه8 و تحریف برخى از آن ه9 غافل بود.

    2. مراجعه به منابع دیگرى که ممکن است این حدیث را نقل کرده باشند; چنان که ما با مراجعه به کتاب وسائل الشیعه و دعائم الاسلام و جعفریات به متنى منقح از این حدیث دست یافتیم. شرح هاى نگارش یافته درباره احادیث نیز در این زمره مى گنجند. مراجعه به منابع روایى اهل سنّت مکمّل این راه است; زیرا بخش قابل توجهى از روایاتى که در جوامع روایى ما موجود است در جوامع روایى ایشان نیز آمده است.

    2. تجزیه کلمات حدیث

    پس از دست یابى به متن منقّحِ حدیث، نوبت آن مى رسد که اجزاى تشکیل دهنده حدیث شناخته شود و ساختار صرفى کلمات معین گردد و معلوم شود کدام کلمه فعل و کدام اسم و ... است و ویژگى هاى هر یک معلوم گردد. بر آشنایان با زبان عرب ظرافت این مرحله بسیار واضح است. این مرحله از حسّاس ترین و تأثیرگذارترین مراحل فهم حدیث است و لغزش در آن، فهم را با آسیبى جدّى مواجه خواهد نمود.

    به این مثال توجه کنید: در تفسیر صافى از امام على(علیه السلام)روایت شده است: «ما مِن آیة الاّ و لها اربعةُ معان: ظاهرٌ و باطنٌ و حدٌّ و مطلعٌ...» مرحوم علّامه طباطبائى درباره کلمه آخر دو احتمال مطرح مى نمایند: «و المطلعُ اِمّا بِضَمِّ المیمِ و تشدیدِ الطّاءِ و فتحِ اللام; اسمُ مکان منَ الاِطِّلاع; او بفتح المیم و اللام و سکون الطاء اسمُ مکان مِن الطلوع.»10 روشن است که تجزیه جمله بر اساس هر احتمال معنا را دگرگون خواهد کرد.

    نمونه دیگر: در روایت آمده است که «قال ابوعبدالله ـ علیه السلام: اَمّا نحنُ على قرائة ابی» درباره واژه آخر (ابى) دو احتمال وجود دارند: یکى اینکه گفته شود: «اُبَىّ» اسم علم است، و دیگر آنکه کسى بگوید: این واژه مرکّب از دو کلمه: «اب» و «ى» متکلّم وحده باشد; یعنى پدرم.11 تفاوت معنا با توجه به هر یک از دو احتمال روشن است.

    3. فهم مفردات کلام

    پس از شناخت اجزاى کلام و تبیین ساختار صرفى آن، ضرورى است که معناى استعمالى تک تک اجزا مشخص و معلوم گردد. مرحوم معزّى دزفولى در این باره مى فرماید: تحقیق در معانى مفرداتى که در کتاب و سنّت آمده ضرورى است. چه بسا در این مرحله، به علت وجود اشتراک لفظى و پنهان بودن قرینه تعیین یکى از اطراف محتمَل یا نزدیک بودن ریشه لغات به یکدیگر یا یافت نشدن لفظ مورد نظر در برخى منابع لغوى یا به علت تفاوت کاربرد یک کلمه در استعمالات لغوى و قرآنى، حدیثى و نظایر آن مشکلات و ابهاماتى رخ دهد.12

    در طى این مرحله، باید به چند نکته توجه نمود:

    الف. از اعتماد و استناد به مرتکزات ذهنى خویش پرهیز کنیم. همه کسانى که با زبانى آشنا هستند متناسب با میزان کار و ممارست ایشان با آن زبان، داراى مخزنى از لغات مى شوند. اما هیچ استبعاد ندارد که یک واژه داراى معانى دیگرى غیر از آنچه ما در ذهن خود داریم باشد. این احتمال جز با مراجعه جدّى به منابع مورد نیاز از بین نمى رود.

    ب. به دلیل آنکه از یک سو، اهل لغت و فرهنگ نویسان معانى واژگان عصر خود را منعکس مى کنند و از سوى دیگر، احتمال تغییر معانى کلمات وجود دارد، ضرورى است حدیث پژوهان حتى المقدور از منابع معاصر با زمان معصومان(علیهم السلام)و مؤلّفان جوامع حدیثى استفاده کنند. واژگان متعددى هستند که در طول زمان، معنایى دیگر یافته اند. براى نمونه، مى توان از واژه هاى برص، تأویل، اعراب،13 حکمت، فقه و مانند آن نام برد.

    ج. براى فهم صحیح معناى لغت، باید در ریشه یابى کلمات بسیار دقت نمود; زیرا این تفاوت ها در فهم معنا بسیار تاثیرگذارند; مثلا،14 در حدیثى امام صادق(علیه السلام) درباره یکى از غلات به صحابى خود توصیه مى فرماید: «لا تساوروه.» این کلمه ممکن است معتل العین باشد و از «سار یسور سَوْر» ـ به فتح سین و سکون واو ـ مشتق شده باشد که به معناى دشمنى کردن و رو در روى یکدیگر در آمدن است که در این صورت، نمى توان نجاست غلات را از این سخن استنباط نمود،15 و ممکن است مهموز العین باشد و از «سأر یسأر سُؤْر» ـ بضم سین و سکون همزه ـ به معناى باقى مانده طعام باشد.16 هریک از تشخیص ها، مفاد روایت را به کلى تغییر مى دهد.

    علاوه بر این، باید به حرکات حروف یک کلمه عنایت داشت; زیرا چه بسا تغییر حرکت یک واژه در عین الفعل آن ـ در ماضى یا مضارع ـ معنایى دیگر را افاده کند. چه بسا یک کلمه، مشترک بین چند صیغه باشد; مثلا، واژه «طعام» ممکن است اسم باشد به معناى خوردنى که در آیه شریفه آمده است: (الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ حِلٌّ لَّکُمْ وَطَعَامُکُمْ حِلٌّ لَّهُمْ ...)(مائده: 5)17 همین واژه ممکن است مصدر باشد به معناى خوردن که در آیه (أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَطَعَامُهُ)(مائده: 96) چنین استعمال شده است و یا به معناى اطعام، یعنى معناى متعدى داشته باشد; چنان که در آیه (وَلاَ یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ)(ماعون: 3) به این معنا آمده است.18 تفاوت معنایى هر یک از احتمال هاى مذکور واضح است که ضرورت توجه به احتمالات را دو چندان مى کند.

    د. به الفاظ مشترک به کار رفته در حدیث توجه داشته باشیم و با عنایت به همه معانى احتمالى با حدیث مواجه شویم; مثلا، واژه «اختلاف» مشترک لفظى بین دو معناست: عدم موافقت، و رفت و آمد. هنگامى که حدیث «اختلافُ امّتى رحمة» را مى شنویم، ذهن ما به معناى رایج اختلاف، یعنى عدم موافقت سبقت مى گیرد، و حال آنکه ممکن است ـ چنان که در روایت آمده ـ معناى دوم آن موردنظر باشد. از امام(علیه السلام)سوال شد که برخى از پیامبر(صلى الله علیه وآله)نقل مى کنند که اختلاف امّت من رحمت است. امام(علیه السلام)نیز این سخن را تصدیق فرمود. راوى نتیجه گرفت: بنابراین، اتحاد و اتفاق آن ها عذاب است. امام فرمود: «لَیسَ حیثُ تذهبُ و ذَهبوا اِنَّما ارادَ قولَ اللّه ـ عزّ و جلّ: (فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَة مِنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّیَتَفَقَّهُواْ فِى الدِّینِ وَلِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ)(توبه: 122) "فاَمرهم اَن یَنفروا اِلَى رسولِ الله(صلى الله علیه وآله)و یختلفوا الیه فیعلّموا ثُمَّ یَرجعوا الى قومهم فیفعلِّموهم. انِمّا ارادَ اختلافهم مِن البلدانِ لاَ اختلافاً فى دینِ اللّهِ اِنّما الدّینُ واحدٌ.»19 امام فهم سائل را تخطئه فرمود و او را متوجه ساخت که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از «اختلاف» معنایى مساوى با «نفر» اراده فرموده و مراد تردّد و رفت و آمد براى فهم دین است، نه اختلاف و ناهماهنگى در دین خدا; سپس تأکید نمود که دین یک چیز بیش نیست.

    یکى از راه هایى که براى پشت سر گذاشتن موفقیت آمیز این مرحله مفید است، مراجعه به کتب غریب الحدیث است. در این موضوع، کتاب هاى متعددى نگاشته شده اند که یکى از بهترین آن ها کتاب النهایة فى غریب الحدیث تألیف ابن اثیر است که در بردارنده تجارب و دست رنج افراد برجسته و صاحب نظران پیش از او در این عرصه مى باشد.

    چنان که پیش تر ذکر شد، دست یابى به مفاهیم و معانى استعمالى زمان صدور حدیث، بسیار اهمیت دارد و باید از تطوّرات و تغییرات پیش آمده در طول زمان بر حذر بود. براى دست یابى به این منظور، تأمّل در مکتوبات نگاشته شده در زمان معصومان(علیهم السلام)و یا نزدیک به زمان ایشان بسیار راهگشاست.

    2. ترکیب جملات حدیث

    در این مرحله، لازم است ساختار جمله از نظر نحوى معلوم گردد: مثلا، معلوم شود کدام مبتدا و کدام خبر مى باشد. این مرحله نیز مانند مراحل قبل، در فهم حدیث نقش شایان توجهى دارد; زیرا بدون تشخیص فاعل از مفعول یا مبتدا از خبر فهم حدیث میسور نیست.

    با پشت سر گذاشتن مراحل مزبور مى توان گفت: محقق به مفاد استعمالى حدیث دست یافته است، اما ممکن است به مراد معصوم دست نیافته باشد; زیرا بین مفاد استعمالى کلام و مراد متکلّم تلازمى وجود ندارد. ممکن است متکلّم به عللى معنایى غیر از مفاد استعمالى کلام خود اراده کرده باشد; مانند بیان کلام به صورت مطلق و اراده خاص از آن یا آوردن قرینه در جایى دیگر و نیز بیان مطلق و اراده مقیّد و نیز بیان تقّیه اى که از قراین حالیه و شواهد دیگر استفاده مى شود.

    با وجود احتمال مزبور، این سؤال خودنمایى مى کند که چگونه مى توان مراد از حدیث را کشف کرد. براى این منظور نیز قواعدى وجود دارند که مهم ترین آن ها عبارتند از:

    اطمینان از جهت صدور روایت

    به دلیل آنکه شیعه در بیشتر دوران حیات خود با مخالفان سرسختى مواجه بود، براى ادامه حیات، ناگزیر از پنهان کارى و بهره گیرى از روش «تقّیه» بود. چه بسیار مواردى که امامان(علیهم السلام)به علل شرایط نامساعد اجتماعى، بیان حکم واقعى را به صلاح خود و جامعه شیعى نمیدانستند و به ناچار، حکمى دیگر بیان مى داشتند. مفاد استعمالى روایاتى که حاکى از چنین احکامى است، نمى تواند بیانگر مراد امام(علیه السلام)باشد.

    توجه به قراین کلامى

    طبیعى است که متکلّم مراد خود را با برخى قراین متصل یا منفصل به اطلاع شنونده برساند. روشن است غفلت از این قراین و اخذ معناى اولیه سخن، شخص را از مراد متکلّم دور مى کند. قراین متصل و منفصل شایع در کلام داراى انواع و اقسام بسیارى است. از جمله این قراین مى توان به آیات، سخن دیگر معصومان، اشعار، ضرب المثل ها و امورى از این قبیل که براى استشهاد یا تبیین کلام به آن ها استشهاد مى گردد، نام برد. توجه به مفاد قراین در دست یابى به مراد متکلّم بسیار تاثیرگذار است. به یک نمونه از نهج البلاغه توجه نمایید:20 امام على(علیه السلام)در پاسخ به نامه معاویه نوشتند: اما بعد، نامه ات را دریافت کردم که در آن گزینش محمّد را- که درود خدا بر او و بر خاندانش باد- از سوى خدا براى دینش یادآور شده بودى. نیز این نکته را که خداوند به وسیله کسانى که به یارى او برخاستند تأییدش کرد. راستى، روزگار امروز از تو چه به نمایش گذاشته که تو تازه آهنگ با خبر کردن ما را از آزمون الهى و نعمتى که با بعثت پیامبر ارزانى مان داشته، ساز کرده اى؟ در این خصوص، داستانت، داستان کسى را ماند که خرما به خطّه هَجَر برد و استاد خویش را به هماوردى خواند!»21 امام على(علیه السلام)براى ابراز مقصود خود، در پایان قسمتى که نقل شد، از ضرب المثل سود جسته اند. تأمّل در این مثل راه مناسبى براى دست یابى به مراد آن حضرت است. خواننده فارسى زبان هنگامى به وضوح فرمایش امام را درک مى کند که بتواند به مقصود این ضرب المثل برسد. در غیر این صورت، او درکى شفّاف از سخن امام نخواهد داشت. اگر او بداند که خرما به خطّه هَجَر بردن معادل ضرب المثل فارسى «زیره به کرمان بردن است» آن گاه جان کلام امام(علیه السلام) را دریافت کرده است. این نکته درباره آیات، احادیث و اشعار به کار رفته در کلام امامان(علیهم السلام)نیز جریان دارد.

    7. توجه به صناعات ادبى بکار رفته در حدیث

    رهبران الهى با به کارگیرى زبان متعارف، با مردم به تفهیم و تفاهم مى پرداختند و مانند دیگران در مواردى از کنایه، مجاز و دیگر صناعات ادبى بهره مى گرفتند. براى دست یابى به مراد ایشان، تشخیص این امور بسیار ضرورى است. به این نمونه توجه کنید: از امام باقر(علیه السلام) سؤال شد: نظر شما درباره مردى که وضو گرفته و از کنیز خود خواسته است تا دست او را بگیرد و او را به مسجد برساند، چیست؟ زیرا برخى از مردمان تصور مى کنند که در اینجا لمس صورت گرفته] و به استناد اینکه در قرآن شریف «لمس نساء»22 از نواقض طهارت بیان شده وضوى چنین فردى باطل است. [امام(علیه السلام)فرمودند: نه، به خدا قسم چنین نیست و من خود گاهى چنین مى کنم و مراد از «اَو لامستم النساءَ» این نیست، بلکه مراد آمیزش با زنان است.23 ناتوانى فرد از تشخیص کنایه و مجازى بودن سخن و اخذ معناى حقیقى، موجب دورى از مراد خداوند متعال شده است.

    8. گردآورى روایات همگون یا تشکیل خانواده حدیثى

    براى نزدیک شدن به مراد امام(علیه السلام) باید روایات مربوط به یک مسئله را در کنار هم قرار داد و با استفاده از مجموع آن ها به مراد امام(علیه السلام) دست یافت. چنان که فقها در استنباط احکام این کار را انجام مى دهند. جوامع روایى فقهى ما مانند اصول کافى، تهذیب، وسائل الشیعه و کتاب هایى از این قبیل با همین انگیزه و براى هموار ساختن دست یابى به احادیث همگون تألیف شده است. این کار در حجمى کمتر درباره روایات غیر فقهى در کتاب اصول کافى و وافى و بحارالانوار و مکارم الاخلاق و برخى از کتاب هاى شیخ صدوق و کتاب هاى پیشین انجام شده است. در دوران معاصر نیز کتاب هاى الحیاة و میزان الحکمة با همین انگیزه تألیف شده اند، گرچه در این باره، جاى کار بیشتر همچنان باقى است. گردآورى احادیث مربوط به یک مسئله فواید متعددى دارند; از جمله:

    l اگر قید و شرطى در مسئله مطرح باشد معلوم مى گردد.

    l مى توان اختلال سند یا متن را شناسایى و آن را بازسازى کرد.

    l مى توان نقل هاى متفاوت یک متن را که تأثیر بسیارى در فهم حدیث دارند شناخت.

    9. توجه به روایات متقابل

    از باب «تُعرف الاشیاء باَضداده» در دست یابى به مراد معصومان(علیهم السلام)مى توان از روایات متقابل هر باب کمک گرفت; زیرا این دو سخن از یک شخصیت حقوقى صادر شده است. یکى از محققان در این باره مى گوید: «حوزه معنایى هر مفهوم با مفهوم مقابل آن تحدید، و در بسیارى از موارد تعریف و تبیین مى شود. ... هر یک از دو مفهوم متقابل به منزله قیدى بزرگ براى دیگرى است که توجه نکردن بدان، همان اشکالى را پدید مى آورد که در درون یک خانواده حدیث پیش مى آورد و حکم مقیّد شده را به سبب ندیدن قید، مطلق و حکم خاص را عام مى پنداریم. ... در میان متقدّمان، کلینى در سامان دادن کتاب «عقل و جهل» و «ایمان و کفر»، کافى از این روش سود جسته است و در عصر حاضر، مى توان به دو کتاب میزان الحکمة و الحیاة اشاره کرد.»24

    10. تأمّل در جایگاه علمى سائل

    یکى از راه هاى دست یابى به مراد معصوم(علیه السلام) توجه به شأن و منزلت مخاطب کلام است. به این روایت توجه کنید: «عن على بن جعفر، عن موسى بن جعفر(علیه السلام): قال: سالتُه عَن بِئر ماء وَقَع فیه زنبیلٌ مِن عَذرة رطبة اَو یابسة او مِن سرقین اَیصلُح الوضوءُ منها؟ قال: لا بأسَ.» در این روایت «عَذَره» اطلاق دارد و شامل فضولات حیوان حرام گوشت و حلال گوشت مى شود. اما جناب شیخ بهائى در ذیل این روایت، به استناد اینکه على بن جعفر خود فقیه است و سؤال از سرگین طاهر با شأن و مرتبه او سازگار نیست، سؤال و جواب مطرح شده در روایت را ناظر به سرگین حیوان حرام گوشت مى داند.25

    11. تأمّل در شأن صدور حدیث

    در مواردى، کلمات و جملاتى همانند، به دلیل پیش زمینه گوناگون، معانى متفاوتى القا مى کنند. توجه به این پیش زمینه ها، که در مباحث حدیث، آن را با عنوان «شأن صدور» مى شناسیم، نقشى اساسى در دست یابى به مراد متکلّم ایفا مى کنند. حدیث معروف «الجارُ ثُمّ الدارُ» در جوامع روایى با دو شأن صدور متفاوت نقل شده است.26 در یک مورد، چنین نقل شده است: «... امام حسن(علیه السلام)مى فرماید: شب آدینه اى مادرم فاطمه(علیها السلام) را دیدم که تا سحرگاه مشغول نماز و دعا بود و نام مردان و زنان مؤمن را یاد مى آورد و در حق ایشان دعا مى کرد. ولى درباره خویشتن دعایى نمى کرد. من به ایشان گفتم: مادرجان! چرا همان طور که در حق دیگران دعا مى کنید، براى خود دعا نمى کنید؟ مادر گفت: «فرزندم! اول همسایه، بعد اهل خانه.»27 با توجه به شأن صدور این کلمات، از حضرت زهرا(علیها السلام) مى توان گفت که مراد از این کلمات، لزوم مقدّم داشتن همسایگان است.

    همین جمله «الجارُ ثُمَّ الدار» با شأن صدور دیگرى نیز صادر شده است. این شأن صدور چنین است: یکى از صحابیان رسول خدا(صلى الله علیه وآله)خدمت آن جناب رسید و عرضه داشت: مى خواهم خانه اى بخرم. به نظر شما، در چه محله اى باشد خوب است; در محله جهینه، مزینه، ثقیف یا در محله قریش؟ رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در جواب وى فرمود: «الجارُ ثُمَّ الدارُ.»28 مراد از این سخن با توجه به این شأن صدور، این است که در تصمیم گیرى براى خرید خانه، ارزیابى همسایه بر ارزیابى محل مقدّم است. این سخن بدون دو شأن صدور پیش گفته نیز نقل شده است.29 با توجه به آنچه بیان شد، میزان تأثیرگذارى شأن صدور در تشخیص مراد متکلّم بى نیاز از سخن است.

    براى دست یابى به نکات نام برده، مراجعه به آثار قدما در حدیث و فقه و دیگر علوم اسلامى ضرورى است. اهتمام اصحاب امامیه ـ رضوان الله علیهم اجمعین ـ بر دانش حدیث در دوران حضور و غیبت امامان بر کسى پوشیده نیست. از این رهگذر، انبوهى از اطلاعات ناب را در کارنامه خود به ثبت رسانده اند و وظیفه ماست که ضمن پاس دارى از آن ها، به بهره گیرى از آن ها بپردازیم. مراجعه به شرح ها و تعلیقات و پاورقى هاى نگاشته شده درباره روایات مى تواند راهگشاى بسیارى از ابهامات و اشکالات باشد. آشنایى با این منابع براى محققان در وادى حدیث ضرورى است.

    امید آنکه با به کارگیرى قواعدى که محققان عرصه حدیث بیان داشته اند و در اینجا به برخى از آن ها اشاره شد به سنّت معصومان(علیهم السلام)، این گران بهاترین یادگار پیامبر خاتم(صلى الله علیه وآله)دست یابیم و آن را چراغ شب تار خود قرار دهیم.


    پى نوشت ها

    1ـ بخشى از این مبانى از دیدگاه مرحوم علامه طباطبائى، که به حق در کنار بهره وافرى که از قرآن کریم داشتند، از دانایان به حدیث و علوم گوناگون آن بودند، در ویژه نامه علوم قرآنى معرفت (ش 71) به قلم محقق محترم آقاى نیکزاد عیسى زاده درج شده است.

    2ـ در این مقاله، از نوشته محققانه آقاى عبدالهادى مسعودى (منطق فهم حدیث) که هنوز به چاپ نرسیده استفاده شده است.

    3ـ محمدعلى معزّى دزفولى، مفتاح التحقیق، ص 59، ایشان مثال هاى متعدد دیگرى را نیز مطرح مى کنند. این کتاب به اهتمام مرحوم محدّث ارموى به زیور طبع آراسته گردیده است. مؤلّف محترم در پایان کتاب، مرقوم داشته که کتاب فقهى خود را (تجدیدالدوارس و تحدیدالمدارس) را در هشت جلد بر اساس اصولى که در این کتاب براى فهم حدیث مقرّر داشته نوشته و براى ملاحظه نمونه هاى بیشتر به این کتاب ارجاع داده است.

    4ـ نک: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 21، ص 183 ـ 184 و 192 و 247ـ253.

    5ـ محمدعلى معزّى دزفولى،پیشین،ص3.

    6ـ شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ذیل واژه «تمر»، نشر اسوه، ج 1، ص 466.

    7ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمع البیان، ذیل آیه 25، سوره مریم. همین متن یا قریب به آن در متون دیگر تکرار شده است. نک: احمدبن حیوان التمیمى المغربى، دعائم الاسلام، ج 2، ص 147 / عبدالله بن جعفر الحمیرى، جعفریات، ص 243 / شیخ حرّ عاملى، وسائل الشیعه، ج 21، ص 404.

    8ـ نک: جعفر سیدمرتضى، دراسات و بحوث فى الاسلام و التاریخ، ج 2، ص 108.

    9ـ نک: جعفر سید مرتضى، پیشین، ج 1، ص 11ـ32. نگارنده به عنوان نمونه، از 27 کتاب نام مى برد که برخى از چاپ هاى آن ها با تحریف همراه است. این موارد اگر به عنوان تحریف مورد قبول نباشد، دست کم حاکى از تغییراتى است که در فهم دخیل مى باشند.

    10ـ سید محمدحسین طباطبائى، المیزان، ج 3، ص 73ـ75.

    11ـ مرحوم فیض هر دو احتمال را بیان مى کند و احتمال دوم را بسیار بعید مى داند. (مولى محسن فیض کاشانى، وافى، ج 9، ص 1776.)

    12ـ محمدعلى معزّى دزفولى، مفتاح التحقیق، ص 8.

    13ـ در گذشته هاى نه چندان دور، واژه «برص» به نوعى بیمارى در ردیف جذام اطلاق مى شد و امروز فقط به نوعى بیمارى اطلاق مى شود که در اثر آن رنگ دانه هاى پوست از کار مى افتد و هیچ خطرى در پى ندارد. درباره «تأویل»، نک: سید محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 3، ص 27، سطر 12. درباره «اعراب»، نک: محمدکاظم شاکر، قرآن در در آینه پژوهش، ج 3، ص 51.

    14ـ مرحوم معزّى دزفولى به این مثال اشاره مى کند.

    15ـ نک: شیخ محمدحسن نجفى، جواهرالکلام، ج 6، ص 51. به این نکته نیز توجه داشته باشید که در بعضى از نسخ رجال کشى به جاى «مساورته»، «مشاورته» آمده است. (شیخ طوسى، رجال کشى، رقم 1004 و 1010.)

    16ـ محمدعلى معزّى دزفولى، پیشین، ص 25ـ26.

    17ـ این واژه به معناى «گندم» نیز آمده است که یکى از احتمالات مطرح در آیه است.

    18ـ محمدعلى معزّى دزفولى، پیشین، ص 11.

    19ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج1، ص 228 / شیخ حرّ عاملى، پیشین، ج 27، ص 140.

    20ـ این مثال از جزوه منطق فهم حدیث، ص 11 گرفته شده است.

    21ـ نهج البلاغه، ترجمه عبدالمجید معادیخواه، نامه 28، ص 331، با تصرف.

    22ـ «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فاغْسِلُواْ وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَینِ وَإِن ... أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَیَمَّمُواْ صَعِیداً طیِّباً» (مائده:6).

    23ـ محمدبن حسن طوسى، استبصار، ج 1، ص 87 و نیز نک: شیخ حرّ عاملى، پیشین، کتاب «النکاح»، ابواب المهور، باب 55، ح 3، ج 15، ص 67.

    24ـ عبدالهادى مسعودى، منطق فهم حدیث، ص 176ـ177 (غیر مطبوع).

    25ـ شیخ طوسى، التهذیب، ج 1، ص 263، تعلیقه 1.

    26ـ این مثال در جزوه «منطق فهم حدیث»، ص 133 آمده است.

    27ـ شیخ صدوق، علل الشرایع، ص 182، باب 145.

    28ـ عبدالله بن جعفر الحمیرى، پیشین، ص 164.

    29ـ شیخ مفید، الاختصاص، ص 337.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    جمشیدی، اسدالله.(1383) قواعد فهم حدیث اسدالله جمشیدى. ماهنامه معرفت، 13(8)، 56-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    اسدالله جمشیدی."قواعد فهم حدیث اسدالله جمشیدى". ماهنامه معرفت، 13، 8، 1383، 56-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    جمشیدی، اسدالله.(1383) 'قواعد فهم حدیث اسدالله جمشیدى'، ماهنامه معرفت، 13(8), pp. 56-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    جمشیدی، اسدالله. قواعد فهم حدیث اسدالله جمشیدى. معرفت، 13, 1383؛ 13(8): 56-