معرفت، سال چهاردهم، شماره اول، پیاپی 88، فروردین 1384، صفحات 76-

    فلسفه تطبیقی: ریشه‏ های نوافلاطونی تفکّر صوفیگری

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    فلسفه تطبیقی

    ریشه‏های نوافلاطونی تفکّر صوفیگری1

    نویسنده: کامران گادلگ2

    مترجم: علی فلاح‏رفیع

    چکیده

    مکتب نوافلاطونی3 تأثیر بسزایی در توسعه صوفیگری4 داشت. این مکتب آن‏گونه که افلوطین5 مطرح نمود، خدا را مبدأ و غایت هر چیزی تصور کرد. در حالی که صوفیگری به رهیافتی آزادتر و انتقادی‏تر تمایل دارد. احتمالا ترجمه‏های افلوطینی زمینه قطعی فلسفی را برای صوفیگری آماده کرد. یک بررسی اجمالی از صوفیگری و مکتب نوافلاطونی آشکار می‏سازد که این دو در زمینه‏هایی همچون نگرش به حقیقت خداوند، روح، بدن و مفاهیمی همچون خیر، شر، زیبایی، مرگ و زندگی و خلقت شباهت‏های نزدیکی دارند.

    تفکر اسلامی از فلسفه یونانی، بخصوص عقاید افلاطون و ارسطو، متأثر بود. صوفیگری بخشی از اسلام است که در تفکّر راه متفاوت‏تری را داراست.

    «صوفی»6 عنوانی برای عارفان مسلمان بود که به یک معنا قایل به دستیابی وحدت با خدا بودند و اعمال شاق و ریاضت‏گونه‏ای همچون پوشیدن جامه‏ای ساخته شده از پشم خشن به نام «صوف»7 را اختیار کردند.

    اصطلاح صوفیگری از صوف به معنای شخصی که «صوف» می‏پوشد، می‏آید. اما در طول زمان، صوفی برای اشاره به هر مسلمانی که به وحدت عرفانی معتقد بود به کار رفته است.

    تفکر صوفیگری در ریشه‏ها و مبانی، بیشتر از فیلسوفان نوافلاطونی متأثر است. اما در عین حال، اعمال ریاضت‏کشانه در تفکر صوفی ارتباط با بودیسم8 نیز داشته است؛ چرا که مفهوم تزکیه (پاک کردن روح شخص از هر چیز شر و تلاش برای نیل به نیروانا9 و بقا یافتن در نیروانا) نقش مهمی در بودیسم ایفا می‏کند. همین عقیده به عینه در اعتقاد به وصلت (یا پیوند با خدا) در تفکّر صوفیگری خود را نشان می‏دهد.

    صوفی همچنین از اورفیوس10 و اعتقاد منسوب به او و نیز فیثاغورس (Pythagoras) و تعلیمات وی تأثیر پذیرفت؛ زیرا فیثاغورس شدیدا علاقه‏مند به اعتقادات اورفیوس بود اورفیوس شاعری بود که در آناتولیا11 در قرن 6 و 7 پیش از میلاد زندگی می‏کرد. وی ادعا می‏کرد به عنوان موجودی که به طور وسیع جانداران را با موسیقی خود تحت تأثیر قرار می‏دهد، از ویژگی‏های مافوق طبیعی برخوردار است.

    او معتقد بود روح انسان تنها با تصفیه و تزکیه از همه شهوات و تعلّقات دنیایی و مادی می‏تواند به بالاترین مرتبه برسد. روح انسان به منظور پاک و خالص کردن خود از گناهان، آلودگی‏ها، ناتوانی‏ها و فریبکاری‏هایش از بدنی به بدن دیگر می‏رود و تنها بعد از گذر از همه این مراتب می‏تواند به بالاترین مرتبه و رفیع‏ترین نقطه نایل آید.

    فیثاغورس اعتقادات اورفیوس درباره روح را پذیرفت و آن را با عقاید خود کامل کرد. بعدها، نئوفیثاغورسیان،12 فیثاغورس را به عنوان پیامبر علم و معرفت الهی محترم شمردند. آن‏ها هر آنچه از نوشته‏ها و آثار افلاطون، ارسطو و سقراط که به دستشان رسیده بود به عنوان حقیقت پذیرفتند.

    تلاش‏ها برای تأسیس فلسفه دینی بر پایه تفکر یونانی، به ویژه نظریه‏های فیثاغورس، به مکتب نوافلاطونی منتهی شد. افلوطین، بانی مکتب نوافلاطونی، نظریه مُثُل افلاطونی را پذیرفت و آن را مجددا از نقطه نظر پروتوگوراسی13 تفسیر کرد.

    بر اساس مکتب نوافلاطونی، خدا به عنوان منشأ، مبدأ و غایت هر چیزی تصور می‏شود؛ از او هر چیزی پدید می‏آید، به او هر چیزی برمی‏گردد. او ابتدا، وسط و انتهاست. بنابراین، ارتباط (پیوند با خدا) هدف و غایت همه تلاش‏ها و مجاهدت‏های ماست و دین ضربان و تپش قلب عالم است.

    اساس آموزه افلوطین بر این مبنا نهاده شده که به طور حتم موجودی بلند مرتبه و عالی به نام خداوند وجود دارد که بالاترین قدرت، علت نهایی و نیروی جهانی است. خدا بلند مرتبه‏ترین روح و مبدع و خالق وجود است.

    گرچه جهان از خداوند به وجود آمده است، اما او آن را خلق نکرد. جهان، فیضی از خداوند است؛ یک لبریزی غیرقابل اجتناب از قدرت نامتناهی یا فعلیتش. افلوطین برای بیان معنای فیض تعدادی تمثیل به کار می‏برد: خدا چشمه‏ای است که از آن چشمه، بدون اینکه چیزی از منبع نامتناهی‏اش کم گردد، می‏جوشد و لبریز می‏شود. خداوند خورشیدی است که از آن روشنایی می‏تابد، بدون کم شدن تابش آن.

    موجود مطلق یا خداوند از جنبه زیبایی، حقیقت، خیر، آگاهی و اراده بالاتر از هر چیزی است که وابسته به اوست. ما از خورشید ـ منبع نور ـ دورتر، و به تاریکی و ظلمت ـ جسم و ماده ـ نزدیک‏تریم.

    زیبایی در ساختار وجود الهی است. انواع دیگر وجود همچون ماده و بدن، در خود زیبایی ندارند، بلکه زیبایی در آن‏ها انعکاسی از زیبایی خداوند است.

    در میان همه موجودات جهان، موجودات انسانی به ماهیت الهی نزدیک‏ترند؛ زیرا آن‏ها از روحی برخوردارند که برای بازگشت بی‏درنگ به تفکر محض تلاش می‏کنند.

    راستی و صداقت، زیبایی و خیر موجودات انسانی وابسته به فعالیت اعمال روح او در بدنش می‏باشد. موجود انسانی، آن زمانی که در پی ارزش‏هایی همچون حقیقت، خیر و زیبایی است، به منبع نور نزدیک‏تر است.

    موجودات انسانی بیشتر از موجودات زنده دیگر، مظاهری از خداوند را در خود منعکس می‏کنند و در نتیجه، بالاترین مرتبه از وجود را دارا هستند.

    این تنها جنبه‏ای نبود که تفکر صوفیگری از مکتب نو افلاطونی متأثر شد، بلکه بر اساس تفکر صوفیگری، موجود مطلق، زیبایی مطلق نیز هست، و چون زیبایی به تجلّی موجود مطلق برمی‏گردد، جهانِ پدیدار به وجود می‏آید.

    انسان‏ها در این جهانِ پدیدار تنها موجوداتی هستند که در یکسانی حقیقت با خداوند سهیمند؛ چرا که دارای روح می‏باشند. پس از اینکه موجود انسانی مرد، روح او به منبع خود برمی‏گردد؛ یعنی به سوی موجود مطلق رجعت می‏کند، هرچند بدن او فاسد شده و از بین برود؛ زیرا روح است که موجود انسانی را به عنوان یک شخص می‏سازد. فرد باید با فضیلت‏های عالی نظیر فقر و تتگدستی، زهد و سادگی، تواضع و فروتنی، بردباری و صبر، بندگی را در خود تمرین کند و خود را مرید و سرسپرده راه‏های معنوی همچون عزلت و گوشه‏گیری، خاموشی و سکوت، تجرد و تنهایی و مراقبه کند و در روح خود بصیرت و آگاهی پایدار از خداوند همراه با ایمان و اشتیاق به وجود آورد. از این طریق است که شخص می‏تواند رابطه مستقیم با خدا ـ که موجود مطلق و ورای جهان پدیدار است ـ را درک کند. انسان سالک با استقامت و پایداری در ادامه این راه‏ها و از طریق طی منازل عرفانی معروف و پذیرفته شده همچون تمرکز، درک یگانگی و بدیع بودن هستی هر موجود و مانند آن پیشرفت می‏کند و با احساس نور و روشنایی ناگهانی و غیرمنتظره، جذبه لذتبخش و نشاط آور وحدت با الوهیت،14 را درک می‏کند و از پوچی و نیستی خود و نیستی ورای نیستی (نیستی محض و پی در پی همه همستی‏نماها) آگاه می‏شود.

    مکتب نوافلاطونی در اصطلاحات نظام اعتقادی نزدیک‏ترین آموزه به تفکر صوفیگری است. اکنون به مقایسه دقیق‏تر هر دو آموزه و توصیف شباهت‏های موجود بین جزء جزء آن‏ها می‏پردازیم:

    در صوفیگری، جهان دقیقا تجلّی خداوند است و هیچ وجود مستقلی ندارد. این اندیشه که خدا و جهان موجودات جدای از یکدیگرند به معنای انکار واحدیت و اظهار دوئیت خدا و جهان است. اما در واقع، خداوند و جهان یکی هستند؛ زیرا موجودات تجلّی خداوند در جهان می‏باشند.

    اندیشه جدایی جهان و خداوند به عنوان موجودات و هستی‏های جدا ممکن نیست؛ زیرا خدا موجودی خارج از جهان نیست، بلکه (در تفکّر صوفیگری) خدا موجودی در جهان است.

    همان‏گونه که در بالا دیدیم، این اعتقاد، ابتدا توسط نوافلاطونیان بیان شد؛ هر دو مکتب وجود جهان را به عنوان فیضی از خداوند می‏بینند.

    صوفیگری، وحدتی از خداوند، جهان و انسان‏ها را فرض می‏کند، و اینکه موجودات انسانی تجلّی خداوند هستند، اما تجلّی خداوند در ترکیب و شکل موجود انسانی نمی‏تواند چیزی بیش از یک تجلّی باشد. دوئیت بین خدا و انسان واقعی نیست، بلکه بیشتر وحدت و یکسانی بین آن‏هاست. فرد انسانی، کلام، تفکر و عمل خداوند است. این عقیده، تماما در شعر «یونس امره»15 بیان شده است:

    من نمی‏دانستم تو چشم درونی من بودی تو یک ماهیت پنهان در جسم و جان من بودی

    من خواستم تو علامتی از خودت را در این جهان به من نشان دهی ناگهان من دریافتم تو همه جهانی.

    این شعر از عقیده وحدت خدا و جهان موجودات انسانی سخن می‏گوید. اعتقاد وحدت انسان و خداوند در صوفیگری ممکن است از مکتب نوافلاطونی منتقل شده باشد.

    در این سه مقوله (خدا، جهان و انسان) «خدا» بالاترین جایگاه، «جهان» مرتبه دوم و «انسان» مرتبه سوم را دارد.

    گرچه انسان‏ها در مرتبه آخر از این سه مقوله قرار دارند، اما به خداوند بسیار نزدیک و تقریبا با او یکسان و متحدند؛ زیرا از روح خدایی برخوردارند. صوفیگری و مکتب نوافلاطونیان اعتقاداتی یکسان درباره روح دارند. بر اساس مکتب نوافلاطونی، روح ماهیتی الهی است، یک جوهر منشأ همه وجود است. روح اثر، تصور و یا نمونه‏ای مشابه از اندیشه محض ـ یعنی خداوند ـ است. روح فناناپذیر، غیرمتناهی و متمایز از جسم است. جسم قفسی است که روح در آن به دام افتاده است و زمانی آزاد می‏گردد که جسم نابود شود. روح به خاطر ماهیتش همیشه به سوی کمال، زیبایی، خیر و تعالی پیش می‏رود.

    دو تفکر صوفیگری و مکتب نوافلاطونی، به جسم نیز همچون روح نگاه یکسانی دارند.

    بر اساس مکتب نوافلاطونی، جسم، نابودشدنی، موقتی و غیر الهی است. جسم به سوی زیبایی و خیر نمی‏رود، بلکه به سوی زشتی و شر می‏رود. آنچه که زیبا، خوب، گران‏بها و الهی است، جسم نیست، بلکه روح است.

    جسم با خواهش‏ها و تمایلات موقتی سر و کار دارد. وظیفه روح پاک کردن و تصفیه بدن از تمایلات شرّ و نواقص آن است. بدن قفس روح است. صوفیگری نیز همین اعتقاد را دارد. بدن از خاک خلق شده و به خاک برمی‏گردد و آنجا فاسد می‏شود. به همین دلیل، جسم اهمیت ندارد و شخص نباید پیرو امیال جسمانیش باشد، بلکه فکر را بیشتر باید از حیات جسمانی منصرف ساخته و بدین وسیله به خدا برسد.

    برای مکتب نوافلاطونی زیبایی بیشتر به معنای تناسب صرف است؛ یک ارتباط تنگاتنگی با واقعیت ایده‏آل دارد، یک تجلّی از خداوند بر اشیای جهان است. به هر چیزی که نور الهی بتابد زیبا می‏شود. صوفیگری هم دقیقا درباره زیبایی این‏گونه می‏اندیشد. در صوفیگری، زیبایی با جمال انسانی و عاریت از زیبایی صورت انسان به تصویر کشیده می‏شود. آنچه حقیقتا در جمال چهره آدمی و زیبایی صورتش آشکار می‏شود، نور الهی است. مکتب نوافلاطونی، زیبایی را با ماهیت الهی یکی دانست و صوفیگری همین عقیده را پذیرفت.

    تحقق اوصاف الهی در جمال انسان، تأثیری بود از مکتب نوافلاطونی در تفکر صوفیگری. هم مکتب نوافلاطونی و هم مکتب صوفیگری، هر دو معتقدند که عدل، زیبایی و خیر فضایل الهی‏اند.

    خیر، بیشترین اهمیت را در میان ویژگی‏هایی دارد که می‏تواند موجود انسانی را تا بلندترین مرتبه وجودی‏اش بالا ببرد. هم در اسلام و هم در صوفیگری، خیر به عنوان فضیلت الهی مرتبط با اراده الهی است. این اعتقاد که خدا اعمال خوب انسان را در خدمت به موجودات انسانی پاداش خواهد داد، چیز جدید و تازه‏ای در تفکر اسلامی نیست. خیر ابتدا به عنوان مسئله‏ای فلسفی در افلاطون تنظیم شد و شکل گرفت. خیر، صداقت، شجاعت، خرد و پاکدامنی موضوعات مهم در فلسفه افلاطون هستند. بعدا افلوطین، فلسفه افلاطون را با دین ـ و تحت تعالیم مکتب نوافلاطونی ـ آشتی داد. بدین روی، احتمالا ایده خیر به عنوان فضیلت الهی در صوفیگری از مکتب نوافلاطونی منتقل شده است. در هر دو آموزه، تصفیه روح از شهوات موقتی، آرزوها و امیال بیشتر با خیر تناسب پیدا می‏کند.

    هم مکتب نوافلاطونی و هم صوفیگری معتقدند که مرگ جدایی روح از بدن است. آن‏گاه که بدن می‏میرد، روح به عنوان یک حقیقت الهی نخواهد مرد، بلکه به بدن دیگر منتقل می‏شود تا بدن متلاشی و نابود شود و دوباره خاک گردد. مرگ جدایی دو هستی روح و بدن است.

    صوفیگری خلقت را به عنوان فیض و تجلّی خداوند می‏بیند. این مفهوم از خلقت کاملا با اعتقاد اسلام سنّتی از خلقت ـ که خلق از عدم می‏باشد ـ اختلاف دارد.

    بر اساس این اعتقاد، خدا جهان، انسان و همه موجودات زنده دیگر را از عدم آفرید، اما خارج از عشق و محبت خود نیافرید. این اعتقاد مورد استقبال همه ادیان توحیدی همچون مسیحیت، یهودیت و اسلام، که تنها وجود یک خدا را پذیرفته بودند، قرار گرفت، و سرچشمه این عقیده احتمالا از عهد عتیق می‏باشد.

    مکتب صوفیگری همچون مکتب نوافلاطونی خلقت را به طریقه وحدت وجودی توضیح می‏دهد. هم مکتب صوفیگری و هم مکتب نوافلاطونی هر دو ادعا می‏کنند روح می‏تواند با طی مراحل و منازل معین به کمال نایل آید. پیش از هر چیز، کمال روح وابسته به تصفیه خود از شهوات، امیال و آرزوهای نفسانی است. در مرحله دوم، روح به دلیل آنکه حقیقتی الهی دارد، فناناپذیر است، هرچند تمایل آن به موجودات موقتی می‏تواند منجر به فساد و پستی آن گردد. به منظور جلوگیری از این امر، روح باید به حقیقت خود برگردد و تلاش نماید تا خود را بشناسد. مرحله سوم اینکه روح با دانش و معرفت خود می‏تواند به کمال برسد.

    راه شناخت خود به واسطه عشق است. عشق تجلّی خداوند است و به واسطه عشق، انسان می‏تواند به معرفت مخصوص که معرفت خود باشد، دست یابد. معرفت خود می‏تواند به واسطه تأمّل در خود به دست آید. در مرحله آخر، به موازات اینکه خود را می‏شناسد و حقیقت روح را می‏فهمد، خود را با جهان و دیگر موجودات یکی می‏یابد، و با تمام وجود پی می‏برد به اینکه خداوند تنها موجودی است که در همه آفرینش خود را نشان می‏دهد. در نتیجه، انسان خود را از ثنویت آزاد می‏کند. این همان مرحله وحدت با خدا، انسان‏ها و جهان است. در این مرحله، کلماتی همچون «تو» و «من» که دلالت بر جدایی و اختلاف است، معنای خود را از دست می‏دهند. در اینجا فقط «یک» است (واحد) و این «یک» (واحد) همان وحدت حقیقت خداوندی است. این بالاترین مرحله کمال خود است و انسان به محض رسیدن به این مرحله، خدا را در خود می‏بیند و می‏فهمد که تنها موجود در جهان خداست. از این‏رو، خود را هیچ می‏بیند و خدا را همه چیز.

    همان‏گونه که دیدیم، شباهت‏های نزدیکی بین مکتب صوفیگری و نوافلاطونی وجود دارد. چگونگی تأثیرگذاری آن‏ها بر یکدیگر سؤالی است که به محیط فرهنگی - اجتماعی‏ای که صوفیگری در آن رشد کرد، برمی‏گردد.

    همان‏گونه که معلوم شد، تفکر اسلامی، ریشه‏های خود را در آثاری از ارسطو دارد که به عربی ترجمه شدند. فیلسوفان اسلامی، فلسفه ارسطو را از نقطه نظر اسلامی تفسیر کردند و نظریات آن‏ها بر مبنای فلسفه ارسطویی گذاشته شد. همچنین آن‏ها از طریق ترجمه‏هایی از آثار افلاطون و افلوطین با فرهنگ آناتولی آشنا شده و آن را با اعتقادات گوناگون و کهن آناتولی همچون اورفیوس در هم آمیختند.

    عناصر عرفانی در مکتب نوافلاطونی، با اعتقادات و باورهای آناتولی‏ها (همچون اسرارآمیزی حوادث طبیعی مثل اعتقاد به همانندی خداوند با خورشید در صوفیگری) در هم آمیخت و راه را برای تفاسیر آزاد از اصول اسلامی در تفکر صوفیگری آماده کرد.

    به نظر می‏رسد مکتب نوافلاطونی به احتمال قوی زیربنای نظام تفکر فلسفی مکتب صوفیگری باشد.

    پی‏نوشت‏ها


    1 ـ منبع مقاله: سایت اینترنتی

     WWW. bu. edu/WCP/papers/Comp

    2 - Kamuran Godelek.

    3 - Neoplatonism.

    4 - Sufism.

    5 - Plotinus.

    6 - Sufi.

    7 - suf.

    8 - Buddism.

    9 - Nirvana.

    10 - Orpheus.

    11 - Anatolia.

    12 - Neopythagoreans.

    13 - Pratagoras.

    14 - union with the Deity.

    15 - Yunus Emre.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    گادلگ، کامران.(1384) فلسفه تطبیقی: ریشه‏ های نوافلاطونی تفکّر صوفیگری. ماهنامه معرفت، 14(1)، 76-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    کامران گادلگ."فلسفه تطبیقی: ریشه‏ های نوافلاطونی تفکّر صوفیگری". ماهنامه معرفت، 14، 1، 1384، 76-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    گادلگ، کامران.(1384) 'فلسفه تطبیقی: ریشه‏ های نوافلاطونی تفکّر صوفیگری'، ماهنامه معرفت، 14(1), pp. 76-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    گادلگ، کامران. فلسفه تطبیقی: ریشه‏ های نوافلاطونی تفکّر صوفیگری. معرفت، 14, 1384؛ 14(1): 76-