معرفت، سال سی و دوم، شماره هشتم، پیاپی 311، آبان 1402، صفحات 61-69

    بازکاوی تاریخی پیدایش و تطور تکفیر در غیر امامیه

    نویسندگان:
    ✍️ حمید انصاریان / استادیار گروه معارف اسلامی دانشگاه شهید باهنر کرمان / ansarian162@gmail.com
    doi 10.22034/marifat.2023.2009164
    چکیده: 
    امروزه یکی از مشکلات جهان اسلام، ظهور گروه‌های تکفیری مانند القاعده و النصره و طالبان و داعش است که به جان مسلمین به‌ویژه شیعیان افتاده و با استناد به سیرۀ صحابۀ رسول خدا (ص)، مسلمین را تفکیر کرده، دست به ترور و کشتار آنها زده و جنایاتی انجام می‌دهند. در این مقاله ریشۀ این جنایات و قتل‌عام‌ها که تکفیر مخالفان و مسلمین است، در سیرۀ صحابه بازکاوی شده و با شیوۀ کتابخانه‌ای و بررسی اسناد تاریخی، برای بطلان ادعای گروه‌های تکفیری صحابه و سلفی که دست به تکفیر مسلمین و ترور آنها زده، شناسایی و معرفی شده‌اند؛ تا معلوم شود اینها به کدام صحابۀ رسول خدا و سیرۀ کدام حاکمان و فرقه‌ها اقتدا می‌کنند؛ والا رسول خدا (ص) و سلف صالح و مسلمانان راستین و شیعیان اهل‌بیت(ع) دست به تکفیر و ترور مسلمان‌ها نزده، بلکه از آن نهی کرده‌اند.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    A Historical Review of the Origin and Development of Takfir in Non-Imami Sects
    Abstract: 
    Today, one of the problems of the Islamic world is the emergence of Takfiri groups such as Al-Qaeda, Nusra, Taliban, and ISIS, which have targeted the lives of Muslims, especially Shiites, and by referring to the lives of the Companions of the Messenger of God (PBUH&HH), they think of Muslims and start terrorizing and killing them and committing crimes. Using a deskreaserch method and historical approach, this article has investigated the root of the crimes and massacres caused by the takfir of opponents and Muslims in the life of the Companions in order to identify and invalidate the claims of the takfiri and Salafi groups that committed the takfir of Muslims and terrorized them; to find out which companions of the Messenger of God (PBUH&HH), and which rulers and sects they follow. Because the Messenger of God (PBUH&HH), the righteous predecessors, the true Muslims and the Shiites of the Ahl al-Bayt (PBUT), not only did not engage in takfir and terrorizing Muslims, but also forbade it.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
     
    گروه‌هاي تکفيري مانند القاعده و جمعيت تکفير و هجرت، تحت تأثیر انديشه‌هاي افراطي سيد قطب، معتقدند تمام حکومت‌هايي که در کشورهاي اسلامي حکمراني مي‌کنند، کافرند و علاوه بر حکومت‌ها، مردم آنها نيز کافرند و تنها راه نيل به اسلام حقيقي، بازگشت به سيرۀ صحابه و سلف است که تنها آنها واقعاً مطابق اسلام عمل مي‌کردند و تنها راه خروج از اين جامعۀ کفرآلود، جهاد مسلحانه و مستمر است. بنا بر اين انديشۀ افراطي، داعش براي تحقق جامعه اسلامي و احياي خلافت اسلامي در عراق و شام اعلام دولت اسلامي کرد؛ ولي تفکر آنها همان تکفير و ترور بود، که نام جهاد بر آن گذاشته، براي توسعۀ خلافت اسلامي تلاش کردند؛ چون تمام مسلمانان و شيعياني که در مقابل آنها قرار داشتند را تکفير کرده؛ مجوز قتل و کشتار زنان و فرزندان آنها را صادر کرده و هزاران مسلمان و شيعه بي‌گناه را در عراق و سوريه و ديگر کشورها را از دم تيغ بي‌رحمانه گذراندند و جنايات کم‌سابقه‌اي را مرتکب شدند.
    مراجع و علماي جهان تشيع و علماي اهل‌سنت در مقابل اين گروه‌هاي افراطي و تکفيري ايستادند؛ و برگزاري کنگره جهاني جريان‌هاي افراطي و تکفيري در همين راستا در سال‌هاي اخير برگزار شد و ده‌ها کتاب و مقاله و پايان‌نامه در اين رابطه منتشر گرديد.
    نتيجۀ کلي که از کتاب‌شناسي تکفير (نصر اصفهاني، 1393) منتشر گرديد، مي‌توان گفت اين است که اصولاً خاستگاه تکفير و ترور مسلمانان و مؤمنان، امروزه در غيراماميه مطرح و توسعه پيدا کرده است و مذهب شيعه و ائمۀ آن، و فقها و علماي شيعه، اصولاً تکفير و ترور مسلمانان را جايز نمي‌دانند و بيش از همه، خود قرباني اين جريان بوده است و اگر افرادي مانند موسي جارالله و عبدالرحمن دمشقيه و عبدالملک شافعي، اتهام مذهب تکفيري به مذهب شيعه زدند؛ دانشمنداني مانند علامه شرف‌الدين در کتاب الفصول المهمة فی تألیف الامة (1958م) پاسخ آنها را به‌خوبي داده‌اند و مقالة «تكفير در روايات شيعه؛ حقيقت يا تهمت؟!» (جابري اربابي، 1396)، رواياتي که از ائمه اهل‌بيت در مورد تکفير صادر شده، دسته‌بندي کرده و نتيجه‌گيري می‌کند که اکثر اين رواياتی که مثلاً خوارج و قدريه و مرجئه را تکفير کرده، مختص شيعه نيست و در روايات اهل‌سنت هم آمده است؛ و از ديدگاه شيعه، تنها تکفير نواصب و برخي غلات واقعيت دارد. يعني کفر در مقابل اسلام به آنها نسبت داده شده؛ و بقيه رواياتي که منکرين امامت اميرمؤمنان و ائمة اطهار را تکفير مي‌کند، کفر در مقابل ايمان است؛ چون اسلام عامه اهل‌سنت، نزد اکثريت انديشمندان شيعي جزو مسلمات تاريخي است.
    کتاب‌ها و مقالات مذکور، گرچه وجود اين انديشه تکفيري و افراطي را در غيرشيعه اماميه به اثبات مي‌رسانند و به ريشه‌هاي آن‌هم کم‌وبيش اشاراتي دارند. ما در اين مقاله به‌دنبال پاسخ به اين سؤال اصلي هستيم که آيا در سيره و سلف صالح، تکفير و ترور وجود داشته است که گروه‌هاي تکفيري امروزي براي توجيه تکفير مسلمين و ترور آنها به آن استناد مي‌کنند؟ و آيا همان‌طور که گروه‌هاي تکفيري امروزي در غيراماميه مطرح هستند، در صدر اسلام هم در غيراماميه تکوين و تطور داشته‌اند؟ و در کنار اين سؤالات اصلي به سؤالات فرعي ديگري نيز مانند تکفير مسلمين از چه زماني پديد آمد و چه تطوراتي را پشت سر گذاشت و کدام فرقه‌ها و حکومت‌ها و افراد در تاريخ صدر اسلام دست به تکفير مسلمين و ترور و کشتار آنها دست زده‌اند؟ پرداخته خواهد شد؛ تا روشن شود که تکفير مسلمين در سيرۀ پيامبر اكرم و ائمه طاهرين و اصحاب رسول خدا و تکفیر شيعه نبوده و اگر بوده در سيره و رفتار کدام فرقه اسلامي و حاکم اسلامي و افراد و گروه‌هايي بوده است؟
    1. مفهوم تکفير
    تکفير در لغت به معناي نسبت ‌دادن کفر به شخص يا انديشه‌اي است. ابوالعزم در اين‌باره مي‌گويد: مردي را تکفير کرد؛ يعني نسبت کفر به او داد و او را کافر شمرد؛ و حکم به تکفير فردي کرد، يعني حکم کرد به اخراج فرد از دين جماعت. بنابراين تکفير در لغت به معناي نسبت انکار حق به‌کسي دادن و او را به پنهان‌کاري متهم کردن است. ريشۀ تکفير از کفر به معناي پوشاندن و انکار کردن است (نجفي، 1367، ج 11، ص 15)؛ و در اصطلاح، تکفير حداقل به چهار معنا آمده است؛ که دو معناي آن در فقه و دو معنا در کلام مطرح است؛ يکي تکفير در مقابل ارسال، يعني به‌هنگام نماز، دست بر روي دست نهادن، که اکثر اهل‌سنت آن ‌را مستحب، و شيعه آن ‌را جايز نمي‌داند (مرتضي زبيدي، 2008، ج 7، ص 455).
    معناي دوم تکفير، کفاره دادن است؛ و معناي سوم آن، تکفير در مقابل احباط است؛ یعنی پوشاندن گناهان، که يک اصطلاح کلامي است. معناي چهارم آن که يک اصطلاح کلامي است، مورد بحث ماست و به معناي نسبت ‌دادن کفر به کسي است. در اين پژوهش تکفير مسلمانان در تاريخ صدر اسلام، بررسي خواهد شد.
    2. پيدايش تکفير
    براساس نقل منابع تاريخي، اولين موردي که از تکفير دورۀ رسول خدا رخ داد، داستان اسامة‌بن زيد است که در سال هشتم هجري پديد آمد. رسول خدا اسامه‌ را به‌سوي يهوديان که در يکي از روستاهاي فدک زندگي مي‌کردند، اعزام کرد تا آنها را به اسلام يا قبول شرايط ذمه دعوت کند. يکي از يهوديان به‌نام مرداس به استقبال مسلمانان شتافت؛ درحالي‌که به يگانگي خدا و رسالت رسول خدا شهادت مي‌داد و اسامه‌ به ‌تصور اينکه اين يهودي مي‌خواهد بدين وسيله جانش را حفظ کند (و درواقع مسلمان نشده است)؛ او را کشت و اموالش را به غنيمت گرفت. خبر به رسول خدا رسيد؛ حضرت سخت ناراحت شدند و به اسامه فرمودند: تو مسلماني را کشتي؟! اسامه گفت: اين مرد از ترس جان و براي حفظ اموال خود اظهار اسلام کرد. پيامبر فرمودند: آيا تو قلب او را شکافتي و از درون او باخبر شدي؟ اسامه! تو او را کشتي درحالي‌که به يگانگي خدا شهادت داد. اسامه گفت: او مي‌خواست با اين گفتار، از کشته ‌شدن نجات يابد؛ حضرت فرمود: با اينکه لااله الا الله گفت، او را کشتي؟ اسامه مي‌گويد: پيامبر اين جمله را آن‌قدر تکرار کرد که من آرزو کردم ‌اي کاش قبلاً مسلمان نشده بودم (بخاري، 1407ق، ج 5، ص 164).
    مورد ديگر در تفسير ابن‌کثير روايتي از ابن‌عباس در ذيل آيۀ شريفۀ 94 سورة «نساء» نقل شده است، که هم‌شأن نزول آيه است، که نهي از تکفير مسلمين کرده است؛ و هم مي‌تواند مصداقي از تکفير مسلمين در دورۀ رسول خدا باشد. از ابن‌عباس نقل شده است که فردي از قبيلۀ بني‌سليم به فردي از اصحاب رسول خدا گذر کرد که گوسفندش را مي‌چرانيد. آن صحابي به ايشان سلام کرد؛ گفتند او سلام نمي‌کند مگر به‌خاطر اينکه جانش را از دست ما نجات دهد؛ لذا بر او حمله کردند و او را به‌قتل رساندند و گوسفندش را نزد رسول خدا آوردند. در اينجا بود که اين آيه نازل شد: ‌اي کساني که ايمان آورديد، هنگامي‌که در راه خدا گام برمي‌داريد، تحقيق کنيد و براي سرمايۀ ناپايدار دنيا به‌کسي که اظهار اسلام و بر شما سلام مي‌کند، نگوييد مسلمان و مؤمن نيستي؛ زيرا غنايم فراواني نزد خداوند است (ابن‌کثير، 1368ق، ج 2، ص 583).
    در قصۀ اسامه، ايشان کفر آن مرد يهودي را استصحاب کرد و او را کافر شمرد و به اسلام آوردن او توجه نکرد و قتل او را مباح دانست و او را کشت و اموالش را به‌غنيمت گرفت و مورد توبيخ رسول خدا قرار گرفت؛ و در مورد دوم، تعبير روايت اين است که فردي از قبيلۀ بني‌سليم به فردي از اصحاب رسول خدا گذر کرد؛ يعني او مسلمان شده بود؛ ولي آنها گفتند او مؤمن نيست؛ اظهار اسلام هم فقط براي حفظ جانش بوده؛ لذا او را تکفير کرده وکشتند و گوسفندش را به‌غنيمت گرفتند. اين دو قضيه، حکايت از پيدايش تکفير و تکوين آن در زمان رسول خدا مي‌کند، که خداوند متعال با نازل کردن اين آيه، به آن واکنش نشان مي‌دهد و تکفير مسلمين را تحريم مي‌فرمايد؛ و رسول خدا نيز از تکفير مسلمان نهي مي‌فرمايند.
    3. تکفير در دوره ابوبکر
    موردي که در اين دوره اتفاق افتاد و تحولي در مسئله تکفير محسوب مي‌شود داستان خالد‌بن وليد و مالک‌بن نويره است که به اختصار آن‌ را نقل مي‌کنيم: مالک‌بن نويره در زمان رسول خدا به‌ مدينه آمد و توسط ايشان مسلمان شد و از حضرت توصيه‌اي خواست؛ پيامبر او را به اميرمؤمنان علي سفارش کرد. بدين وسيله مالک جانشين رسول خدا را شناخت. مالک‌بن نويره که رئيس قبيله بني‌يربوع بود و داراي طبع شعر و همتي بلند بود، بعد از رحلت رسول خدا با جماعتي از بني‌تميم به مدينه آمد و ديد ابوبکر بر منبر رسول خدا نشسته است؛ به او گفت: چه کسي تو را بر اين منبر نشانده؛ درحالي‌که رسول خدا علي را وصي و جانشين خود قرار داد و مرا به ولايت ايشان سفارش کرد؟
    ابوبکر فرمان داد او را از مسجد بيرون کنند. خالد‌بن وليد و قنفذ او را از مسجد بيرون کردند. مالک به قبيلۀ خود بازگشت و به مردم قبيله خود که مي‌خواستند از دادن زکات خودداري کنند، نصيحت کرد و گفت: ما مسلمانيم و دين اسلام را پذيرفته‌ايم؛ لکن شما زکات را نگه داريد تا به وصي رسول خدا برسانيم (ذهبي، 1419ق، ج 3، ص 32).
    ابوبکر، خالد‌بن وليد را خواست و به او گفت: مي‌داني اخيراً مالک به‌ما چه گفت؟ من نگرانم از اينکه بر عليه ما کاري کند که قابل التيام نباشد؛ تو او را بکش؛ و خالد را به‌سوي مالک گسيل داشت. وقتي خالد‌بن وليد وارد منطقه شد، با همراهانش آنها را محاصره کردند و در آنجا مسائلي پيش آورد، تاآنجاکه دستور داد پسرعموهاي مالک را گردن بزنند. آنها گفتند: ما مسلمان هستيم؛ چرا دستور قتل ما را صادر مي‌کني؟
    و پيرمردي از آنان گفت: مگر ابوبکر دستور نداده که کساني که به‌سوي قبله نماز مي‌گزارند را حق نداريد بکشيد؟ خالد گفت: شما اصلاً يک لحظه هم نماز نخوانده‌ايد. يکي از همراهان خالد به‌نام قتاده، گفت: من شاهد بودم که آنها و قبيله آنها پشت سر ما نماز خواندند؛ ولي خالد شهادت قتاده را نپذيرفت و دستور داد آنها را يکي پس از ديگري گردن زدند. نوبت به مالک رسيد؛ مالک گفت: آيا دستور قتل مرا مي‌دهي درحالي‌که من مسلمان هستم و به‌سوي قبله نماز مي‌گزارم؟ خالد گفت: اگر مسلماني چرا زکات نمي‌دهي؟
    مالک گفت: پيامبر دستور دادند که ما زکات را به خليفۀ واقعي ايشان بپردازيم؛ و اين‌گونه سخنان بين خالد و مالک رد و بدل شد تا اينکه خالد گفت: هيچ راهي ندارم جز آنکه تو را بکشم! مالک به همسرش نگاهي کرد و گفت: تو براي رسيدن به اين زن مي‌خواهي مرا بکشي؟ خالد گفت: نه، تو را به‌خاطر خروجت از اسلام مي‌کشم و او را کشت و سر بريدۀ او را براي پختن غذا، زير ديگ قرار داد و همان شب به همسرش تجاوز کرد (همان، ص 33).
    اين داستان سندي بر حقانيت اعتقاد شيعه اماميه مبني بر خلافت بلافصل اميرمؤمنان علي‌بن ابيطالب، و دليلي بر تکفير مخالفان سياسي خليفۀ اول توسط خالد‌بن وليد است؛ و اين جريان تحولي در مسئلۀ تکفير مسلمين محسوب مي‌شود؛ چون باب تکفير مخالفان سياسي در اين داستان مفتوح گرديد و مالک‌بن نويره و اعضاء قبيله او که قائل به خلافت و امامت حضرت علي بعد از پيامبر بودند، توسط خالد‌بن وليد تکفير شدند و متهم به ‌خروج از اسلام شده، کشتن آنها روا دانسته شد و به شهادت رسيدند.
    4. تکفير در دورة عثمان
    يکي از مسائلي که در دورۀ عثمان باعث تکفير مسلمين توسط همديگر شد، اختلاف قرائت‌هاي قرآن بود. حذيفة‌بن يمان مي‌گويد: اي خليفۀ مسلمين، بدون پرده‌پوشي هشدار مي‌دهم که اين امت را درياب، قبل از آنکه گرفتار همان اختلافي شوند که يهود و نصارا به آن گرفتار شدند. عثمان پرسيد موضوع چيست؟ حذيفه گفت: در جنگ ارمنستان شرکت داشتم؛ در آنجا مردم شام، قرآن را به قرائت ابي‌بن کعب مي‌خواندند که مواردي از آن را مردم عراق نشنيده‌اند؛ و مردم عراق از قرائت ابن‌مسعود تبعيت مي‌کنند که در مواردي مردم شام از آن اطلاعي در دست ندارند؛ و هر گروه، ديگري را تکفير مي‌کرد (ابن‌اثير، 1965، ج 3، ص 11).
    بنابراين گزارش اختلاف قرائت‌ها موجب تکفير شده بود که با تدبيري که انديشيده شد، اختلاف برچيده شد و باب اين تکفير برچيده شد.
    اما تحولي که در مسئلۀ تکفير ايجاد شد، در بحث تکفير خليفۀ مسلمين توسط عايشه همسر رسول خدا و محمد‌بن ابي‌بکر بود و گرچه مخالفان سياسي و معترضان به عثمان، مانند عمار ياسر و بسياري از اصحاب رسول خدا، اعتراضات خود را در قالب تکفير مطرح مي‌کردند؛ ولي تکفير آنها و کفري که به‌ عثمان نسبت مي‌دادند، کفر به معناي ارتکاب معصيت بود، نه کفر در مقابل اسلام؛ ولي کفري که عايشه و محمد‌بن ابي‌بکر به ‌عثمان نسبت مي‌دادند، کفر در مقابل اسلام بود و اين معنا باب جديدي در مسئلۀ تکفير باز کرد، که آن تکفير خليفۀ مسلمين بود. شاهد اين مطلب عبارتي است که در تاريخ طبري آمده و از قول عايشه نقل شده است: نعثل (ريش‌پهن) را بکشيد؛ زيرا او کافر شده است (طبري، 1408ق، ج 3، ص 523). يا اين روایت که مثلاً محمد‌بن ابي‌بکر در پاسخ به عثمان گفت: اگر پدرت تو را مي‌ديد که دست در محاسن من گذاشته‌اي، تو را مي‌کشت؛ بر آشفت و گفت: اگر پدرم بود و تو را به‌چنين صفاتي مي‌ديد، تو را تکفير مي‌کرد (ثقفي، 1373، ج 1، ص 284).
    بنابراين باب تکفير خليفه مسلمين به دين ترتيب مفتوح گرديد که تحولي در مسئله تکفير محسوب مي‌شود و تکفير مخالفان سياسي هم در سيرة عثمان نسبت به محمد‌بن ابي‌بکر مشاهده مي‌شود.
    5. تکفير در دورة خلافت امام علي
    ماجراي قتل عثمان منشأ انشعاب در جامعه اسلامي گرديد. مقدسي معتقد است ريشۀ اختلاف شيعه و خوارج و مرجئه و معتزله، قتل عثمان است و ريشۀ تمام مذاهب اسلامي نيز همين چهار فرقه هستند (مقدسي، 1385، ص 37).
    بعد از قتل عثمان، مهاجرين و انصار درب خانۀ اميرمؤمنان رفتند و با ايشان به‌عنوان خليفه رسول خدا بيعت کردند و امام امور جامعه اسلامي را به‌عهده گرفتند؛ ولي ناکثين پيمان شکستند و جنگ جمل را راه انداختند و قاسطين جنگ صفين را تدارک ديدند و در حين جنگ صفين، گروهي افراطي و تکفيري پيدا شدند که به خوارج معروف شدند و خوارج امام علي و تمام شيعيان او و معاويه و همه کساني که به حکمت رضايت دادند را تکفير کردند (مسعودي، 1985، ج 2، ص 141). آنها معيار جديدي براي تکفير مسلمين ابداع کردند و هرکس گناه کبيره انجام دهد را کافر دانستند و بر اين اساس، عثمان، طلحه، زبير، معاويه و ياران او و امام علي و شيعيان او، همه را تکفير کردند. لذا خوارج تکفير مسلمين را بسيار گسترش دادند؛ چون معيار آن ‌را تغيير دادند؛ بدين ترتيب تحولي بزرگ در مسئله تکفير پديد آوردند.
    6. ازارقه؛ افراطي‌ترين گروه تکفيري خوارج
    هما‌ن‌طور که اميرمؤمنان علي پيش‌بيني کرده بود، خوارج از بين نرفتند و در سال‌هاي بعد، نافع‌بن الازرق ظهور کرد. او معيار گناه کبيره را به گناه صغيره هم سرايت داد و عقايدي را اظهار کرد که دامنۀ تکفير مسلمين را گسترش داد. اين گروه افراطي، تمام فرقه‌هاي اسلامي غير از خودشان را تکفير مي‌کردند و زنان و فرزندان و حتي اطفال و کودکان آنها را هم کافر دانستند. اينها قاعدين از خوارج را هم کافر مي‌خواندند و مي‌گفتند چون همراه ازارقه وارد جنگ نشده‌اند، کافرند و کشتن کفار و مخالفان خود و زنان و اطفال آنها را مباح مي‌دانستند و معتقد بودند حتي زنان و کودکان مخالف خود را بايد از دم تيغ بگذرانند (اشعري، 1400ق، ج 1، ص 86). در گزارش‌هايي تاريخي هم که در مورد ازارقه در منابع تاريخي مانند تاريخ طبري آمده است، اوج افراطي‌گري ازارقه را در بعد رفتار و عمل و اوج قساوت و بي‌رحمي آنها را نسبت به مسلمانان بي‌گناه و زنان و کودکان و حتي اطفال آنها مشاهده مي‌کنيم (طبري، 1408ق، ج 8، ص 3).
    البته عقايد افراطي و تکفير گستردۀ مسلمين و کشتار بي‌رحمانۀ آنها، باعث انشعاب در خوارج ازارقه شد و فرقه‌هاي معتدل‌تري به‌لحاظ نظري و عملي، مانند صفريه و نجديه و اباضيه ايجاد شدند (بغدادي، 1948، ص 65).
    در سير تحولات مسئلۀ تکفير اباضيه، با معناي جديدي که براي کفر کردند، که يکي از معاني قرآني است، تحولي در مسئلۀ تکفير پديد آوردند؛ چون گفتند مرتکب کبيره، کافرند؛ ولي کفري که اينها دارند، از نوع کفران نعمت است نه کفر در مقابل اسلام، که آنها را از ملت اسلام خارج کند؛ و مرتکبين کبيره مشرک هم نيستند؛ يعني مسلمان و يگانه‌پرست هستند؛ لذا احکام اسلام بر آنها مترتب است؛ يعني قتل آنها جايز نيست و نکاح با آنها جايز است؛ وارث بين آنها جاري است؛ تنها در صورتي قتل مرتکبين کبيره جايز است که با ما وارد جنگ شده باشند (اشعري، 1400ق، ج 1، ص 183).
    بنابراين اباضيه دست از تکفير مسلمين و قتل و کشتار آنها برداشتند و اين سير تعديل باعث پيدايش گروه و فرقۀ تفريطي به‌نام مرجئه گرديد که به تفريط گرويدند و معتقد شدند که حکم صاحب گناه کبيره را بايد تا روز قيامت به تأخير انداخت و اصولاً معصيت اگر همراه با ايمان باشد، ضرري نمي‌رساند و شهادت به کفر مسلمانان و بيزاري از آنان بدعت است (ذهبي، 1419ق، ج 5، ص 152). بنابراين مرجئه هيچ‌يک از فرقه‌هاي اسلامي را تکفير نمي‌کردند و همه را بر دين اسلام و ايمان مي‌دانستند و عمل را جز ايمان نمي‌دانستند و هر نوع عمل اگر همراه با اظهار اسلام باشد براي اينکه بتوان به ايمان فرد حکم کرد، کافي است و تمام اطراف نزاع و خصومت بين مسلمان‌ها محکوم به ايمان هستند. ايمان امام علي و معاويه و امام حسين و يزيد در يک سطح است. بنابراين مرجئه درست در مقابل خوارج افراطي قرار مي‌گيرند و اينها هم مانند خوارج به اسلام اصيل ضربات جبران‌ناپذيري وارد کردند و باعث توجيه ظلم ستم‌کاران و حاکمان بني‌اميه و بي‌اعتنايي به احکام الهي و انحطاط اخلاقي و اباحه‌گري شدند.
    در ادامه بررسي تکفير از ديدگاه فرقه‌هاي کلامي اهل‌سنت به‌ويژه معتزله و اشاعره و اهل حديث و اهل رأي خواهيم پرداخت.
    7. معتزله و تکفير
    معتزله به دو گروه اطلاق شده ‌است: يکي معتزلۀ سياسي و ديگري معتزلۀ کلامي. معتزلۀ سياسي همان قاعدين هستند که از بيعت با امام علي خود داري کردند و از او کناره‌گيري کردند. در ميان معتزلۀ سياسي، تکفير مسلمانان ديده نمي‌شود؛ چون نسبت به کفر و ايمان افراد هيچ‌گونه اظهارنظري نمي‌کنند؛ اما معتزلۀ کلامي گروهي هستند که به رهبري واصل‌بن عطا فرقه‌اي تشکيل دادند. مسعودي مي‌گويد: اعتزال از اين اصل گرفته شده که چون واصل‌بن عطا معتقد بود فاسق نه مؤمن است و نه کافر؛ معتزله ناميده شدند (مسعودي، 1985، ج 5، ص 22).
    بنابراين معتزلۀ کلامي، دست از تکفير مرتکبين کبيره برداشتند؛ ولي عقيدۀ ديگري که به‌گونه‌اي ديگر باب تکفير مسلمين را گشود، در آنها پديد آمد و آن مسئلۀ خلق قرآن بود. معتزله کلامي معتقد شدند کلام خدا مخلوق و حادث است و اعتقاد به قديم ‌بودن قرآن کفر است؛ و برخي از آنها گفتند هرکس به مخلوق‌ بودن قرآن معتقد نباشد، از دين خارج شده و خونش حلال است (حيدر، 1392، ج 3، ص 265).
    يکي از فرقه‌هاي معتزلۀ کلامي به‌نام مرداريه، از پيروان عيسي‌بن صبيح هستند. او عقايدي را مطرح کرد که دامنۀ تکفير مسلمين را گسترش داد. ايشان مخالف شديد عقيدۀ اهل‌سنت در مورد قرآن بود و معتقد بود که هرکس به قديم ‌بودن قرآن معتقد باشد، کافر است؛ هرکس قائل به مخلوق ‌بودن افعال خداوند باشد، کافر است؛ هرکس قائل به امکان رويت خداوند باشد، کافر است؛ هرکس به جبر معتقد باشد کافر است. و از عقايد سياسي او اين بود که هرکس ملازم سلطان باشد، کافر است؛ نه کسي از او ارث مي‌برد و نه او از کسي ارث مي‌برد.
    لازمه اين ديدگاه افراطي مرداريه تکفير اکثريت مسلمانان آن زمان است؛ به‌گونه‌اي‌که برخي از معاصران ايشان گفتند اگر چنين است که تو مي‌گويي، تنها تو و دو سه تن ديگر وارد بهشت مي‌شوند (ذهبي، 1419ق، ج 9، ص 218).
    8. اهل حديث و تکفير
    فقهاي اهل‌سنت به‌لحاظ روشي، به دو دستۀ کلي تقسيم مي‌شوند: يکي اهل رأي و ديگري اهل حديث؛ گروه اول که مرکز آنها عراق بود، در به‌دست آوردن احکام شرعي افزون بر کتاب و سنت از عقل نيز به‌نحو بسيار گسترده بهره مي‌گرفتند؛ قياس را معتبر شمرده و آن ‌را حتي بر نقل مقدم مي‌دانستند. اينها به اصحاب رأي شهرت يافتند که در رأس آنها ابوحنيفه بود.
    گروه ديگر اهل حديث‌اند که مرکز آنها حجاز بود؛ اينها در به ‌دست ‌آوردن احکام شرعي تنها به ظواهر قرآن و سنت استناد مي‌کردند و استفاده از عقل را به‌طور مطلق انکار مي‌کردند و در رأس آنها مالک‌بن انس، محمد‌بن ادريس شافعي و احمد‌بن حنبل بودند.
    ويژگي مهم اهل حديث اين است که اين شيوۀ فقهي را در کلام و اعتقادات هم سرايت دادند و منکر کلام عقلي شدند و با هر‌گونه انديشه‌ورزي در حوزۀ دين مخالفت کردند. مهم‌ترين چهرۀ آنها احمد‌بن حنبل است که ديدگاه ايشان را در مورد تکفير بررسي مي‌کنيم:
    احمد‌بن حنبل ديدگاهش براساس استناد به ظاهر روايات در مورد تکفير اين است که تکفير مسلمانان به‌خاطر گناهان جايز نيست؛ مگر در مواردي که حديثي وارد شده باشد؛ مثل بدعت و ترک نماز و شرب خمر. در مورد مسئلۀ خلق قرآن معتقد است که قرآن کلام خداست و مخلوق و حادث نيست؛ حتي الفاظ و صوت قاري قرآن نيز مخلوق نيست و کساني که به هر شکل، قرآن را حادث بدانند، کافرند؛ و اگر کسي در اين مسئله توقف کند و قرآن را نه حادث بداند و نه قديم، انديشه‌اي پليدتر از قول به حادث‌بودن قرآن را دارد (ابن ابي‌يعلي، 1952، ج 1، ص 30).
    براساس همين عقل‌ستيزي، اهل حديث مردم را از بحث‌هاي فلسفي و کلامي بازمي‌داشتند؛ زيرا به‌نظر آنان مردم اگر به دنياي فلسفه و کلام گام مي‌گذاشتند، ملحد و کافر مي‌شدند (حيدر، 1392، ج 4، ص 353). لذا حنابله و اهل حديث، معتزله را تکفير مي‌کردند؛ تا جايي‌که می‌گفتند بر جنازه معتزلي نماز خواندن جايز نيست؛ و جان و مال آنان براي مسلمانان حلال است؛ و به مال آنها که غنيمت گرفته شده باشد، خمس تعلق مي‌گيرد؛ و اگر کسي يکي از آنان را بکشد، کفاره، ديه و قصاص ندارد؛ بلکه نزد خداوند تقرب و مقام مي‌يابد (همان).
    بنا بر نقل بغدادي، احمد‌بن حنبل در مورد تکفير مسلمين افراط مي‌کرد و با جنازه کساني که به آفرينش قرآن عقيده داشتند، همچون کافران رفتار مي‌کرد؛ به تشييع جنازۀ آنان نمي‌رفت و بر آنها نماز نمي‌خواند؛ و هرکس را که به آفرينش قرآن عقيده داشت و بر اهل حديث خرده مي‌گرفت، کافر و بي‌دين مي‌خواند (بغدادي، 1948، ص 151؛ ابن ابي‌يعلي، 1952، ج 1، ص 138).
    بنابراين گزارشات تاريخي احمد‌بن حنبل، تکفير مسلمين را گسترش داد و تمام کساني که عقيدۀ حنابله را قبول نداشتند، تکفير مي‌کرد و لازمۀ اين ديدگاه افراطي اين بود که هرکس حنبلي نباشد، کافر است؛ چون طبق اين ديدگاه، تمام معتزله و شيعۀ اماميه و مالکي‌ها و شافعي‌ها و حنفي‌ها، چون قائل به مخلوق ‌بودن قرآن بودند، تکفير مي‌شدند و تمام دانشمندان فلسفه و کلام از همۀ فرقه‌هاي اسلامي، چون به‌دنبال علم کلام مي‌رفتند، تکفير مي‌شدند؛ به‌گونه‌اي‌که يکي از حنابله به‌نام ابوحاتم‌بن خاموش که به قول ذهبي محدث بود، مي‌گويد: هرکس حنبلي نباشد، مسلمان نيست (ذهبي، 1419ق، ج 29، ص 303)؛ و عالمان حنبلي افراطي ديگري مانند بربهاري نيز همين ديدگاه افراطي را در تکفير مسلمين ترويج کردند.
    9. اشاعره و تکفير
    در قرن دوم هجري دو جريان کلامي معتزله و اصل حديث مطرح بودند و در مقابل هم قرار گرفتند و همان‌طور که گذشت، معتزله اهل حديث را تکفير مي‌کردند و اهل حديث نيز معتزله و شيعه و اکثريت مسلمين را تکفير مي‌کردند. در اوائل قرن چهارم هجري مذهب اشعري در پوشش دفاع از عقايد اهل حديث و در عمل به‌منظور تعديل اين دو جريان، و نشان ‌دادن راه اعتدال و ميانه، ظهور کرد و در بحث خلق قرآن که مسئلۀ اصلي اختلاف بين معتزله و اهل حديث شده بود، قائل به ‌تفصيل شد و کلام خدا را به نفسي و لفظي تقسيم کرد؛ کلام نفسي را صفت خدا و قديم دانست و کلام لفظي را حادث و مخلوق دانست و در بحث ايمان و کفر نيز ايمان را باور قلبي خداوند دانست و گفت: گناه و فسق موجب سلب ايمان نمي‌شود و مرتکب کبيره را مؤمن دانست (حيدر، 1392، ج 4، ص 59).
    حنابله دامنۀ تکفير مسلمين را بسيار گسترش داده بودند و اشعري با اين آراء خود، به مقابله با آنها پرداخت و اشاعره به‌تبع او به مقابله با حنابله برخاستند و گفتند هرکس خداوند را آن‌طور که ما مي‌شناسيم نشناسد، کافر است؛ و اشاعره نيز به دام تکفير افتادند و در مقابل حنابله مقابله به مثل کردند و گفتند: عدول از مذهب اشعري، ولو به اندازۀ يک وجب، موجب کفر مي‌گردد (همان).
    بنابراين اشاعره دامنۀ تکفير مسلمين را محدود کردند و در بحث خلق قرآن، ديدگاه معتدلي ارائه کردند؛ ولي نتوانستند باب تکفير مسلمين را مسدود کنند و تکفير، توسط اشاعره نيز گسترش يافت؛ زيرا اشاعره علاوه بر حنابله، شيعيان و خوارج را به‌دليل اينکه اينها نماز جمعه را در دورة غيبت امامشان واجب نمي‌دانند، کافر مي‌دانستند و حتي کساني که اجماع را حجت نمي‌دانستند، مانند خوارج و برخي شيعيان را کافر مي‌خواندند و اين تکفيرها بالا گرفت، به‌گونه‌اي‌که وقتي در سال 333ق ابوالحسن اشعري از دنيا رفت، به‌دليل دشمني که بعضي مخالفان او داشتند، قبر او را از ترس اينکه نبش قبر شود، مخفي نگه داشتند؛ چون حنابله او را تکفير مي‌کردند و ريختن خون او را مباح مي‌دانستند.
    نزاع بين حنابله و اشاعره آن‌قدر بالا گرفت که اگر يکي از اشاعره از دنيا مي‌رفت، حنابله اعلام مي‌کردند کسي به تشييع جنازه او نرود و برخي از علما حنبلي فتوا دادند که ذبيحه اشعري حرام است؛ چون اينها کافرند و کار به‌جايي رسيد که علما، يکديگر را تفتيش عقيده مي‌کردند و با اين کار بسياري از علما به سوء اعتقاد و کفر و زندقه متهم شدند، که ابن‌جرير طبري يکي از آنهاست که مورد خشم و غضب حنابله قرار گرفت و با آن جايگاه علمي و اجتماعي، متهم به کفر و الحاد گرديد؛ چون در يک مسئلۀ اعتقادي با آنها مخالفت کرده بود. لذا خانه او را سنگ‌باران کردند و زماني که فوت کرد، نگذاشتند او را در روز دفن کنند و او را شبانه دفن کردند (حيدر، 1392، ج 4، ص 59).
    در مورد حنفي‌ها که اهل رأي محسوب مي‌شوند، ديدگاه‌شان را در قسمت بعد مورد بررسي قرار خواهيم داد.
    10. اهل رأي و تکفير
    ابوحنيفه به‌دليل گرايش به تشيع، ولو زيديه، و احترام و گرايش به اهل‌بيت پيامبر و تحت تعليمات آنها، قا‌‌‌‌‌‌‌ئل‌ به تکفير مسلمانان نيست؛ چون طبق نقل تفتازاني، ابوحنيفه گفته است که من هرگز احدي از اهل قبله را تکفير نمي‌کنم و اختلاف با آنان را مايۀ خروج از اسلام نمي‌دانم (تفتازاني، 1409ق، ج 5، ص 227). ديگران نيز همين را از ايشان نقل کرده‌اند و گفته‌اند که ابوحنيفه احدي از اهل قبله را تکفير نکرد. ابن‌حزم مي‌گويد: طايفۀ حنفي بر اين اعتقادند که ابوحنيفه هيچ مسلماني را تکفير نکرده است (اندلسي، بي‌تا، ج 2، ص 291) و شاگردان برجستۀ او مثل ابويوسف و محمد‌بن حسن شيباني نيز همين نظر را داشته‌اند؛ ولي برخي از فقهاي حنفي مانند وکيع‌بن جراح‌بن مليح که متولد 139 بود و جانشين سفيان ثوري شده بود، فتوا داد که بلند گفتن بسم‌الله بدعت است و هرکس شک کند که قرآن غيرمخلوق است، کافر است؛ و مي‌گفت اگر کسي گمان کند قرآن مخلوق است، گمان کرده قرآن حادث است؛ و هرکس گمان کنند که قرآن حادث است، کافر شده است (امين، 1406ق، ج 3، ص 304). لازمۀ اين فتوا، تکفير اکثر فرقه‌هاي اسلامي است که قائل به حدوث و مخلوق بودن قرآن هستند؛ مانند معتزله و شيعۀ اماميه و غيره. بنابراين حنفي‌ها هم، به ‌دام تکفير مبتلا شدند؛ گرچه ابوحنيفه و شاگردان برجستۀ او هيچ مسلماني را تکفير نکردند. در پايان به ديدگاه دو فرقه ديگر یعنی کيسانيه و قرامطه در مورد تکفير، به‌نحو اختصار مي‌پردازيم:
    11. کيسانيه و تکفير
    کيسانيه در اواخر قرن اول هجري پديد آمدند. اين فرقه معتقد به امامت محمد‌بن علي معروف به محمد حنفيه شدند؛ و برخي از فرقه‌هاي کيسانيه قائل به مهدويت محمد حنفيه شدند که در جبل رضوي زنده است (بيروني، 1386، ص 212).
    شيخ مفيد در مورد اين فرقه مي‌گويد: اولين گروه از فرقه‌هاي اماميه که از حق فاصله گرفتند، کيسانيه بودند و آنها پيروان مختار بودند (سيد مرتضي، 1413ق، ص 296).
    کيسانيه به امامت امام علي تأکيد داشتند و غاصبان خلافت و رهبري جامعه را گمراه و کافر مي‌دانستند. طبق گزارش نوبختي، کيسانيه، ابابکر و عمر و عثمان و معاويه و ياران او و طلحه و زبير و عايشه را تکفير مي‌کردند. برخي از شاخه‌هاي کيسانيه به غلو نيز اعتقاد داشتند و آغاز غلو از اين فرقه است (نوبختي، 1355ق، ص 41).
    براساس اين گزارش، کيسانيه باب تکفير شيخين و ديگر خلفا و معاويه را باز کردند و اين تکفير با فضاي عمومي آن زمان که عليه خاندان بني‌اميه بود، هماهنگي داشت و مورد توجه قرار مي‌گرفت و اين فرقه به تکفير شيخين، معاويه، عثمان، طلحه، زبير و عايشه و طرفداران بني‌اميه دامن زدند و آن‌ را گسترش دادند. گرچه کيسانيه در قرن سوم منقرض شدند و از بين رفتند؛ ولي تکفير اينها در لايه‌هايي از جامعه همچنان باقي ماند.
    البته کيسانيه به‌دليل اعتقاد به تناسخ و غلوي که در بعضي از آنها پديد آمد، توسط ائمه شيعه اماميه مانند امام هشتم تکفير شدند (مجلسي، 1362، ج 25، ص 273). اگر اين فرقه را جزء غلات بدانيم (نوبختي، 1355ق، ص 53)، کيسانيه جزء فرقه‌هاي اسلامي محسوب نمي‌شوند و به اين گروه، رافضي گفته شد و رافضي کسي تعريف شد که شيخين را تفکير مي‌کند و به آنها سب و لعن مي‌کند و در مقابل، فقهای اهل‌سنت روافض را تکفير کردند و برخي از آنها منکرين خلافت ابوبکر و عمر و حتي عثمان را کافر شمردند. صاحب امتاع‌الاسماع معتقد است که ديدگاه ابوحنيفه در مورد منکرين خلافت ابوبکر و عمر و سب و لعن‌کنندۀ اين دو اين است که آنها کافر هستند (مقريزي، 1420ق، ج 9، ص 208). احمد‌بن حنبل روافض را که سب و لعن ابوبکر و عمر مي‌کنند و آن دو را تکفير کنند مانند خوارج، کافر مي‌داند و حکم آنها را حکم مرتد مي‌داند و اگر توبه نکنند، قتل آنها را واجب مي‌داند و مي‌گويد رافضي‌ها چون عثمان را تکفير مي‌کنند، مرتد و کافر هستند و اگر توبه نکنند حکم آنها قتل خواهد بود (همان، ج 9، ص 219). مالک‌بن انس در مورد روافض مي‌گويد: رافضياني که به صحابه کينه مي‌ورزند، کافرند؛ زيرا صحابه به ايشان خشم مي‌ورزند و هرکه صحابه به او خشم بورزند کافر است، و شافعي هم در مورد کفر روافض با ما هم‌عقيده است (هيتمي، 1997، ص 152).
    بنابراين فقهای اهل‌سنت، کيسانيه که باب تکفير شيخين و تکفير عايشه را باز کردند و رافضي خوانده شدند را تکفير کردند؛ و امامان شيعۀ اماميه هم اين فرقه را به‌دليل غلو، تکفير کردند و سب و لعن و تکفير شيخين و عايشه را تجويز نکردند و اهل‌سنت را مسلمان دانسته و شيعيان را به عيادت آنها و شرکت در تشييع جنازۀ آنها و نمازخواندن با آنها سفارش کردند (حرعاملي، 1414ق، ج 5، ص 382).
    12. قرامطه و تکفير
    يکي از فرقه‌هاي اسماعيليه که از غلات بودند، قرامطه هستند. قرامطه منسوب به فردي ‌ام‌قرمطويه، حمدان‌بن اشعث که به‌جهت سرخي چشم يا کوتاهي پا، قرمط خوانده مي‌شد، هستند. او يکي از رؤساي مبارکيه بوده است (نوبختي، 1355ق، ص 41).
    مبارکيه قائل به امامت محمد‌بن اسماعيل بوده‌اند؛ و لي قرمطويه، پا را فراتر گذاشته و معتقد بود پس از پيامبر هفت امام وجود دارد که هفتمين آنها محمد‌بن اسماعيل است و علاوه بر اينکه امام قائم و مهدي موعود است، رسول خدا نيز هست. ايشان شريعت جديد خواهد آورد و شريعت محمد را نسخ خواهد کرد (خميني، 1389، ص 1076).
    قرامطه بر اين باور بودند که محمد‌بن اسماعيل نمرده و زنده است و در بلاد روم سکونت دارد و از پيامبران اولوالعزم است؛ و پيامبران اولوالعزم نزد آنان عبارت بودند از: نوح، ابراهيم، موسي، عيسي، محمد، علي و محمد‌بن اسماعيل (همان).
    قرامطه تمام فرائض را داراي ظاهر و باطن دانسته و معتقد شدند در عمل به ظواهر، هلاکت و بدبختي است. ايشان همانند ازارقه، قائل به مباح‌بودن قتل تمام اهل قبله بودند؛ و معتقد بودند همه آنها را بايد کشت؛ و اين ‌را بايد از قائلين به امامت موسي‌بن جعفر آغاز کرد (همان). حلال و مباح بودن جان و مال مسلمانان غيراسماعيلي، جزء عقايد اصلي قرامطه بحرين بود (بهمن‌پور، 1386، ص 62).
    بنابراین قرامطه مانند ازارقه، تمام فرقه‌هاي اسلامي به‌ويژه شيعيان اماميه را تکفير مي‌کردند و کشتن آنها را مباح و غارت اموال آنها را مجاز مي‌شمردند؛ چون به اعتقاد آنها که غالي بودند، محمد‌بن اسماعيل را در حد پيامبر و امام بالا مي‌بردند و دين و شريعت او را نسخ‌کنندۀ شريعت اسلام مي‌دانستند. بنابراين طبق اين اعتقاد، تمام کساني که پيامبري و امامت و دين و آيين او را نمي‌پذيرند، یعنی تمام مسلمانان غير طائفه اسماعيليه، تکفير مي‌شدند و ريختن خون آنها مباح و تصرف اموال آنها جايز تلقي مي‌شد.
    با اين توضيح روشن شد که دامنۀ تکفير قرامطه، مانند ازارقه و حنابله بسيار گسترده است و تمام فرقه‌هاي اسلامي غير از خودشان را شامل مي‌شود و اين فرقه تکفيري هم دست به قتل و کشتار بي‌رحمانه مسلمين زدند و اموال آنها را به غارت بردند و به زنان و کودکان آنها نيز رحم نکردند؛ که نمونه آن را تاريخ ابن‌اثير آورده است: ابوطاهر که بعد از ابوسعيد جنابي که بنيانگذار دولت قرمطي در بحرين بود، به‌عنوان قدرت‌مندترين و ماجراجوترين حاکم قرمطي، نام خود را در تاريخ ثبت کرد؛ به بصره حمله کرد و شمار زيادي از ساکنان آن را به‌قتل رساند و به‌مدت هفده روز در اين شهر ماند و هرچه توانست از اموال و زنان و کودکان را با خود به غنيمت برد. او در سال 317 قمري به مکه حمله کرد و بعد از کشتن هزاران حاجي، تا چند روز به ‌قتل و غارت مردم مکه پرداخت. وي حجرالاسود را از جاي کند و به پايتخت جديد خود، یعنی الاحساء منتقل کرد، تا ظاهراً نشانۀ از بين رفتن اسلام و آغاز دور هفتم تاريخ باشد (ابن‌اثير، 1965، ج 8، ص 145و305).
    نتيجه‌گيری
    با بررسي انجام‌شده در تاريخ صدر اسلام و سيرۀ رسول خدا و امامان معصوم به اين نتيجه رسيديم که تکفير و ترور مسلمانان نه‌تنها جايز نيست؛ بلکه حرام و ممنوع است. بنابراين تکفير در مکتب اهل‌بيت و تفکر شيعه وجود ندارد؛ ولي در غيراماميه در مکتب خلفا و سيرۀ خلفاي بني‌اميه و بني‌عباس و فرقه‌هاي ديگر، مانند معتزله و اشاعره و اهل حديث و حنابله تکفير و ترور، هر دو يافت مي‌شود؛ و تکوين و تطور آن را از عصر رسول خدا تا قرن پنجم بررسي کرديم و مصاديق بارز و برجستۀ آن را خوارج و ازارقه و قرامطه يافتيم؛ و به اين نتيجه مي‌رسيم که گروه‌هاي افراطي فعلي، به خوارج نهروان و ازارقه افراطي و قرامطه اقتدا مي‌کنند، نه به سلف صالح، يعني پيامبر و اهل‌بيت آن حضرت و اصحاب گران‌قدرش. بنابراين بايد اين گروه‌هاي افراطي و تکفيري را به‌خوبي شناخت و فريب آنها را نخورد؛ بلکه مانند سپهبد شهيد حاج قاسم سليماني و جبهه مقاومت، در مقابل آنها ايستاد و اسلام اصيل را از شر اين گروه‌ها نجات داد و جان و مال مسلمين را حفظ کرد.

    References: 
    • ابن ‌ابی‌یعلی، محمد‌بن، 1952م، طبقات الحنابله، قاهره، مطبعة السنة المحمدیه.
    • ابن‌اثیر، علی‌بن ‌ابی‌الکرم، 1965م، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر.
    • ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل‌بن عمر، 1368ق، تفسیر القرآن الکریم، بیروت دارالکتب العلمیه.
    • اشعری، علی‌بن اسماعیل، 1400ق، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، بیروت دار الکتب العلمیه.
    • امین، سیدمحسن، 1406ق، اعیان الشیعه، بیروت، دارالتعارف المطبوعات.
    • اندلسی، ابن‌حزم، بی‌تا، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، قاهره، مکتبة الغانجی.
    • بخاری، محمدبن اسماعیل، 1407ق، صحیح بخاری، بیروت، دارالقلم.
    • بغدادی، عبدالقاهربن ‌طاهر، 1948م، الفرق بین الفرق، بیروت، دارالجیل.
    • بهمن‌پور، محمدسعید، 1386، اسماعیلیه از گذشته تا حال، تهران، فرهنگ مکتوب.
    • بیرونی، محمدبن احمد، 1386، الاثار الباقیه عن القرون الخالیه، تهران، امیرکبیر.
    • تفتازانی، سعدالدین، 1409ق، شرح المقاصد، قم، شریف الرضی.
    • ثقفی، ابراهیم‌بن محمد، 1373، الغارات، تهران، عطارد.
    • جابری اربابی، علی، 1396، «تکفیر در روایات شیعه؛ حقیقت یا تهمت؟!»، معرفت، ش 234، ص 67ـ82.
    • حرعاملی، محمدبن حسن، 1414ق، تفصیل وسائل الشیعه، قم، مؤسسة آل‌البیت.
    • حیدر، اسد، 1392، امام صادق و مذاهب اهل‌سنت، ترجمة حمزه‌علی شیخ‌تبار، قم، ادیان و مذاهب.
    • خمینی، سیدحسن، 1389، فرهنگ جامع فرق اسلامی، تهران، اطلاعات.
    • ذهبی، شمس‌الدین، 1419ق، تاریخ اسلام، بیروت، دارالکتب العربی.
    • شرف‌الدین، عبدالحسین، 1958م، الفصول المهمة فی تألیف الامة، تهران، بعثت.
    • طبری، محمد‌بن جریر، 1408ق، تاریخ طبری، بیروت، دارالکتب العلمیه.
    • علم‌الهدی، علی‌بن حسین (سیدمرتضی)، 1413ق، الفصول المختاره من العیون و المحاسن، قم، المؤتمر العالمی لالفیه الشیخ المفید.
    • مجلسی، محمدباقر، 1362، بحارالانوار، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
    • مرتضی زبیدی، محمدبن محمد، 2008م، تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، دارالفکر.
    • مسعودی، علی‌بن حسین، 1985م، مروج الذهب و معاون الجوهر، قم، هجرت.
    • مقدسی، ابوعبدالله محمد، 1385، احسن التقاسیم فی معرفة الاقلیم، ترجمة علی‌نقی منزوی، تهران، کوشش.
    • مقریزی، احمدبن علی، 1420ق، الامتاع الاسماع، بیروت، دارالکتب العلمیه.
    • نجفی، محمدحسن، 1367، جواهرالکلام فی شرح شرایع الاسلام، قم، جامعة مدرسین.
    • نصر اصفهانی، اباذر، 1393، کتاب‌شناسی تکفیر، قم، مؤسسة دارالاعلام.
    • نوبختی، حسن‌بن موسی، 1355ق، فرق الشیعه، نجف، المطبعة الحیدریه.
    • هیتمی، ابن‌حجر، 1997م، الصواعق المحرقه علی اهل الرفضی و الضلال و الزندقه، بیروت، مؤسسة الرساله.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    انصاریان، حمید.(1402) بازکاوی تاریخی پیدایش و تطور تکفیر در غیر امامیه. فصلنامه معرفت، 32(8)، 61-69 https://doi.org/10.22034/marifat.2023.2009164

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حمید انصاریان." بازکاوی تاریخی پیدایش و تطور تکفیر در غیر امامیه". فصلنامه معرفت، 32، 8، 1402، 61-69

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    انصاریان، حمید.(1402) ' بازکاوی تاریخی پیدایش و تطور تکفیر در غیر امامیه'، فصلنامه معرفت، 32(8), pp. 61-69

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    انصاریان، حمید. بازکاوی تاریخی پیدایش و تطور تکفیر در غیر امامیه. معرفت، 32, 1402؛ 32(8): 61-69