معرفت، سال چهاردهم، شماره هشتم، پیاپی 95، آبان 1384، صفحات 107-

    متخلص به «فانی»

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    اباذر رضائی / *کارشناس ارشد - روانشناسی بالینی موسسه آموزش امام خمینی(ره) / a.rezaie1357@yahoo.com
    جهانگیر کرمی / *دانشیار - دانشگاه رازی کرمانشاه / j.karami@razi.ac.ir
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    تصحیح گنج اللّه

    و معرفی دیوان میرزا محمّدحسن زنوزی خویی تبریزی

    متخلص به «فانی»

    دکتر شهریار حسن زاده

    میرزا محمّدحسن زنوزی خویی فقیه، عالم، ادیب و متکلّمی گمنام است (1172ـ1225 هـ.ق) که کتاب های بحرالعلوم و مصائب الابرار و زبدة الاعمال و ریاض الجنه (که این کتاب به مثابه دایرة المعارف بزرگ است)1 را نگاشته است. وی جدّ اعلای خاندان ریاضی ها در خوی، و روحانی فقیه و عالم و ادیب و شاعر به زبان های فارسی، ترکی و عربی شعر می سروده و به «فانی» تخلّص کرده است. مجموع ابیات دیوان او با 253 غزل و 3 ترجیع بند و یک قصیده و 19 قطعه و 53 مثنوی و یک مخمس و 96 رباعی 5564 بیت می باشد. این دیوان که آن را «گنج اللّه» نام نهاده اند چنین آغاز می شود:

    ای ذات تو ز ادراک خیالات مبرّا***وز وهم و خردِ فهم کمالات تو اعلی
    مرآت عدم گشت به رویت چو مقابل***یک جلوه نمودی دو جهان گشت هویدا

    در معرفت ذات تو باشد نظر عقل*** زانسان که کند رویت خور دیده اعمی
    از تابش انوار تجلی صفاتت*** رستند ز ظلمات عدم جمله اشیا
    افتاد زعشقت شرری در شجر طور***زان سوخت سراپا شجر هستی موسی
    برخاست یکی موج ز دریای محیطت***افشاند جواهر همه در دامن صحرا.2

    طبع آرایشگر و باریک اندیش میرزا حسن در آرایش کلمات و احساس بخشیدن به واژه ها و مهارت او در به هم پیوستن آن ها کاخ سخنی به وجود آورد که در اوج جلال و حد کمال در باغ بدیع، سخن از تابش آفتاب و گزند باد و باران در امان خواهد ماند.

    مپرس از من حدیث کفر و دین را*** که من مستم ندانم آن و این را

    زکفر و دین گذر کن تا ببینی*** برون زین هر دو یار نازنین را

    رها کن دل به دلبر جان به جانان*** دل از غم وا رهان جان غمین را

    چو عیسی در گذر زین چار دیوار*** نشیمن ساز چرخ چارمین را

    به هفتم آسمان بر شد چو فانی*** بدل کرد آسمان را و زمین را.3

    ساقی بهار آمد بیار آن آب آتش رنگ را*** تا خاک هستی در دهم بر باد نام و ننگ را

    زآن می که مستی آورد از نیست هستی آورد*** بر عقل پستی آورد شیدا کند فرهنگ را

    من مرغ دستان گوی تو در گلستان کوی تو*** هر دم به شوق روی تو چون برکشم آهنگ را

    شوری در افلاک افکنم مستانه بر خاک افکنم*** از فرق کیوان تاج را از چنگ زهره چنگ را.4

    بسیاری از غزل های فانی در پرتو حالات روحی از کشف و سیر معنوی الهام گرفته و به آن ها مفاهیم افلاکی بخشیده است; زیرا این اندیشه بلند عرفانی گاه از محدوده جهان خاکی فراتر می رود.

    ای که باشد ذره ای از مهر رویت آفتاب*** گشته ذرات جهان مهر جمالت را سحاب

    منعدم گردد جهان از سطوت نور جلال***از جمال خویش اگر یکره براندازی نقاب

    کلک صنع ات زد رقم بر صفحه هستی بسی***تا که آدم شد زدیوان کمالت انتخاب

    دفتر عالم چه باشد وصف ذاتت را بیان*** نسخه آدم چه باشد شرح وصفت را کتاب.5

    گر کسی گوید مرا غیر از تو یاری هست نیست*** یا به جز عشق توام یک لحظه کاری هست نیست

    یا ترا با من گهی ناز و عتابی نیست هست*** یا مرا بی تو دمی صبر و قراری هست نیست

    یا کسی را در دل از تو اضطرابی نیست هست***یا دلی را جز غم تو غمگساری هست نیست

    یا کسی را بر دل از هجر تو باری نیست هست***یا دمی در خلوت وصل تو یاری هست نیست.6

    در همه جا جلوه گر حسن رخ یار ماست*** روی همه دلبران مظهر دلدار ماست

    ما زدیار حبیب آمده اینجا غریب*** عشق در این مرحله رهبر و غمخوار ماست

    فکر دو عالم کنون می کند از دل برون***عشق ازل کز ازل در دل افگار ماست

    ما زشراب الست آمده شیوا و مست*** هستی موهوم ما شاهد اقرار ماست7

    عشق «فانی خویی» بسیار محتشم و شکوهمند است و با درد دل و وارستگی بیمارِ چشمِ بیمار و گرفتار خال لب می شود.

    گفتم به دل که از سرو جان می توان گذشت***گفتا به راه عشق چنان می توان گذشت

    گفتم بیفتد ار به ره کعبه ام گذار***گفتا زراه دیر مغان می توان گذشت

    گفتم نهفته بگذرم از بیم رهزنان***گفتا زرت چو نیست عیان می توان گذشت

    گفتم زعشق می دهم تو به مدعی*** گفتا زقول مدعیان می توان گذشت.8

    اشعار فانی خویی گلنوای دلاویز و گلبانگ شورانگیزی است که از یک دل پاک سوخته و دردمند بیرون می آید که این عالم قرن سیزدهم روح عاشق پیشه خویش را تا پایان زندگی به دستمایه عشق در سرای سه پنجی آیینه تمام نمای صنع و تجلیات معشوق و معبود خود گردانیده و با صد هزار دیده تماشا نموده است.

    شعر شگفتی ساز این شاعر، که منادی آزادگی و در حقیقت آزادی روح انسانی است، نهاد آرمان گرایی در نقش بند وجودی است که خود هم فقیه و هم شاعر است و چون قاضی ارّجانی و ابوحنیفه اسکافی9 اجتماع دو جنبه (روحانی، شاعری) در وجود وی مسئله اتباع و پیروی است که همان مقام انبیا بوده است10 و نتیجه اش آزادگی و وارستگی. صفا و پاکی و همچنین شیرین ترین موضوعات شعری در جنبه های ظاهری و معنوی بر تار و پود این دیوان سایه انداخته است که نشانه های آن را در سخن عشق و وجود عاشقانه میرزا حسن زنوزی خویی می توان یافت و لمس کرد.

    «دلنشان شد سخنم تا تو قبولش کردی*** آری آری سخن عشق نشانی دارد»11

    بدون تردید عشق لاهوتی برای عرفان کیمیای جان می باشد و برای واصلان طریق هدی صیقل روان است. تا مرکب راهوار عشق نباشد، طالبان کمال و مجذوبان جمال به وسیله کوشش به جایی نمی رسند و کشش از جانب معبود نیز سودی نمی بخشد. به همت والای عشق است که سیمرغ جان تا قاف جانان پر می گشاید و به قرب شاهد یکتا می کشاند و میرزا حسن زنوزی خویی نیز شاعر عارفی است که جلوه های جمال حق از افق دل بر جانش تابیده و اکسیر عشق او را آشنای ربوبیت کرده است. وی در شعر و شاعری از ذوق لطیف و قریحه عرفانی برخوردار است.

    جلوه های درخشان شعر فانی

    1. فانی و ارغنون

    هنر والای شعر فانی، که احساسات و عواطف درونی را به گفتار درمی آورد، مبیّن غم ها و شادی ها و سایر بازتاب های روانی در سیمای واژه هاست که با دمیدن شور عرفانی دنیای دیگری را در زاویه نگاه خود خلق می کند و با برداشتی از خلاف آمد عادت و بهره گیری از مظاهر ناهمگون، دنیای درونی خود را در ایمان و اعتقاد و درک از واقعیت ها و رسالت خلقت درمی آمیزد و از دهلیز ظاهر به شبستان باطن خیمه انس می زند. اشعار و رسایل ارغنون در دیوان فانی نمود و عرصه چنین اندیشه باریک و مایه شاعری اوست.

    چیست درویشی زخود وارستگی*** از خودی رستن به حق پیوستگی

    وارهیدن از وجود خویشتن***و زغم بود و نبود خویشتن

    از خودی فانی به حق باقی شدن*** وز قیود نفس اطلاقی شدن

    دین و دل در عشق جانان باختن*** خویش را در عشق او بگداختن

    ای زتو پیدایی ما در عدم*** محو کن ما را در آن نور قدم

    ما همه از بود خود در پرده ایم*** خویش را در بود خود گم کرده ایم

    گرچه ما از جهل گم کرده ایم راه*** دست گیر از علم ما را ای اله12

    بی شک مدار نقطه بینش عارفان، که در عشق دوران می کند، محصول نگرش هنرمندانه آنان به عالم خلقت می باشد که با دید فلسفی و اراده معنای آن از هستی مجازی به هستی جاودانی می رسند تا در ورای شناختن و دانستن پس از نادانی و شناسایی و آگاهی و درایت در عبادت عاشقانه، به معرفت برسند و همین فراز و نشیب نیز در ارغنون میرزا محمّدحسن زنوزی خویی به صورت مثنوی با تمام رمز و رازش آشکار است.

    2. فانی و چهارپاره نوع اول

    «هنر سخنوری و شاعرپنداری نوعی فسونگری و سحر کاری است. شاعر روابط و نمودهایی از رفت و آمد جمال در جهت هستی کشف می کند و آن را چنان در نظم کلام می نشاند که دیگران از آوردن آن ناتوانند و چشم بسته و بی اختیار مجذوب تأثیر آن می گردند.»13 نظر می رسد، فسونگری و سحرکاری در انتخاب قالب سخن نیز خود یک نوع هنر خاص است. شاعر با ابداع هیکل نو، شعبده ای تازه به وجود می آورد و فانی هم در قالبی نو، که همان قالب مسمط چارپاره دیوان وی است، در رعایت قافیه داخلی با ضرباهنگ عرفانی در وزن دوری و آوردن آن در بحر رجز، که ملایم طبع است، آن چنان تأثیر در دلنشینی شعر دارد که به ندرت می توان نمونه آن را در اشعار دیگران یافت و باید آن را چهارپاره نوع اول گفت:

    باشد که جان غیب بین دل بگلسد از ماء وطین تن را گذارد بر زمین بر آسمان جان شود

    و آن کوکب آفاق ما ماه علی الاطلاق ما و آن شمس ماه اشراق ما در برج دل تابان شود

    باشد که عقل ذوفنون زان چشم مست پر فنون زاقلیم طبع آید برون گیرد ره ملک جنون

    و آن شاه ملک جان ما آید برون زایوان ما وان یوسف زندان ما در مصر جان سلطان شود14

    3. فانی و حکایت

    غالباً حکایت به معنی باز گفتن چیزی، سخن نقل کردن، گفتار، حدیث و افسانه است و از لحاظ ادبی به «نوعی داستان ساده و مختصر، واقعی یا ساختگی گفته می شود که در میان مردم شهرت یافته و نویسندگان و شاعران از آن برای ایضاح مطالب و مقاصد خود یا به منظور زیبایی و قوت بخشیدن به کلامشان سود می جویند.»15 قسمت اعظم حکایات فرهنگ و ادب فارسی در قالب نظم و نثر از یک نگرش تعلیمی و روائی برخوردار هستند. نتیجه حکایت در جنبه های حکمی، عرفانی، اجتماعی و اخلاقی در طرح داستان هدف اصلی گوینده و نویسنده است. در دیوان فانی خویی یازده حکایت با شیرازه های کهن، بخصوص تراوشات فکری حدیقه سنایی و مثنوی مولانا، بوستان سعدی و کلیله و دمنه دیده می شود، حکایات «فیل و نهانخانه تاریک»، «مجنون و لیلی»، «شکایت پشه از باد در درگاه سلیمان(علیه السلام)»، «علل تفاوت خلقت انسان»، «طواف کعبه دل» و «ماهی و دریا» از حکایات عرفانی دیوان این شاعر فقیه است که با پرورش متن به صورت عرفان شهودی به تقویت اندیشه و افکار خداجویانه پرداخته و ناپایداری دنیا و ضعف انسان و عظمت پروردگار را با روح معنوی متذکر گردیده است; چنان که در حکایت فیل می گوید:

    زهندوستان یکی آورد پیلی*** زمردم خاست هر سو قال و قیلی

    به جستوجوی رو هر سو نهادند*** نشان در خانه تاریک دادند

    به عضوی هر یکی دستی نهادند*** نشان هر یک به قدر دیده دادند

    اگر می بود با ایشان چراغی*** زقیل و قال شان بودی فراغی

    براهین در حجج آغاز کردند*** دکان لانسلّم باز کردند

    نخست آن قوم فرقه فرقه گشتند*** همه پس در نجاست غرق گشتند

    عزیزا وقت شد برخیز از خواب*** زمانی قدر وقت خویش دریاب

    عزیزا تا به کی در بند باشی*** در این زندان تن تا چند باشی

    دلا چون بط چه مانی بسته آز*** به سوی اوج کن چون باز پرواز

    طلب کن دائماً مطلوب جان را*** روان در باز در راهش روان را16

    حکایت مجنون و لیلی و دلدادگی آنان در دیوان میرزا حسن، مبیّن دیدگاه عرفانی شاعر در چشم دوزی از دنیا و عقبی می باشد که در ورای آن دو، شور عشق معشوق را به سر دارد.

    شنیدستم که مجنون دل افگار*** چو شد در عشق لیلی کارش از کار

    غم عشقش چنان در دل وطن کرد***که بیزارش زجان خویشتن کرد

    به هامون روز و شب حیران همی گشت***به پای شوق سرگردان همی گشت

    چو عشق او مقید بود از آغاز*** نبود الا غم لیلیش همراز

    چو آخر مطلق اندر آن تقید*** زلیلی فارغ آمد جانش لابد

    چو لیلی دیدکان مهجور مانده*** زوصل روی جانان دور مانده

    نمی آمد به کویش همچو سابق*** زحیرت گفت کان دلداده عاشق

    چه افتادش که ناید در بر ما*** نمی پرسد که چون شد دلبر م

    به جستوجوی او بیرون شد از خیل*** به هر وادی روانه گشت چون سیل

    در آخر یافتش در زیر خاری*** به عشق آسوده از هر کار و باری

    ازو پرسید کای حیران بی خویش*** چه پیش آمد ترا اکنون کزین پیش

    نبد با من دمی پروای غیریت*** پیاپی سوی من می بود سیریت

    وفادارا جفا از تو نشاید***جفا زاهل وفا نیکو نیاید

    به پاسخ گفت مجنون بلاجو*** که ای پیوسته با روی توام رو

    ندارم جز غم عشق تو کاری*** نباشد بی توام جایی قراری

    چنان عشق تو در جانم نشسته است*** که دل را از دو عالم چشم بسته است

    به عشقت فارغ آمد جانم از تو*** کنون با عشق تو رنجانم از تو

    چو عاشق محو شد در عشق جانان***رود در راه جانان جان فشانان

    چو عشق آید نماند عاشق زار*** چه عاشق بلکه معشوق وفادار

    چو عشق آید نماند غیرمطلق*** که باطل می نگردد جمع با حق17

    همین طور حکایات سؤال کردن قیصر در مورد بقای پادشاهی از انوشیروان، و سؤال نمودن عبداللّه طاهر از فرزند خود در مورد انتهای زمان حکومتشان، از بُعد پند و اندرز و سفارش دینی در توصیه به امور اوسط، توفیق الهی را در پایداری عدل برای حاکمان لازم و ضروری می بیند و از دیدگاه تفسیر عرفان دینی می گوید ثبات عدالت موجب نورانیت ظلمات است و به صورت مؤکّد می آورد که عدالت مبدأ اوصاف ذات و شحنه ملک یقین و صراط حق و نظام کار عالمیان خواهد بود.

    به نوشروان عادل گفت قیصر*** که ای زیبنده ملک سکندر

    بقای پادشاهی را سبب چیست*** به بنیانش تباهی را سبب چیست

    با پاسخ آن خدیو عدل گستر*** چنین فرمود کای شاه نکوفر

    مهمی کایدم در پیش ناگاه*** چو کوهی باشدم گرچه بود کاه

    در اتمامش ثبات عزم دارم*** بدان عزمی که دارم جزم دارم

    بقای پادشاهی در ثبات است*** ثبات عزم بنیان صفات است

    ثبات اربا عدالت یار گردد*** همه ظلمات تو انوار گردد

    چراغ عدل هر جا سر فروزد*** فروغش ظلم را خرمن بسوزد

    وزد هرجا نسیم عدل باری*** بود گر چه خزان گردد بهاری

    عدالت را ثواب از حد برون است*** ثوابش را حساب از حد فزونست.18

    در حکایات «فانی خویی» به مناسبت هر موضوعی که زمینه اصلی آن را عرفان تشکیل می دهد. حاصل عمر و تجارب پنجاه و سه سال زندگی و سیر و سفر و نشست و برخاست با مردم گوناگون، بخصوص، عالمان علم و دین و استماع سخن جان سوختگان و قدرت قوی تحلیل داستان های متون ادب فارسی و برداشت تازه از آن ها به وضوح مشهود است، تا چون پیری آگاه راهی روشن در سر راه سالکان و مریدان و انسان های صادق قرار دهد و به رسالت خود عمل نماید.

    شیوه سخن فانی خویی

    محسوس ترین ویژگی زبان «فانی» عرفانی بودن آن است، چنان که غرل و یا قطعه و مثنوی و حکایتی نمی توان یافت که از رنگ و لعاب اندیشه عرفانی خالی و عاری باشد. ریزش رشحات معانی بلند عرفانی که از وسعت دنیای ایمان و آگاهی او سرچشمه می گیرد با توسل به تصویرسازی های بدیع و تشبیهات محسوس و ریختن مضمون های بکر در قالب تعبیرهای تازه عرفان و معنویت سبک گفتاری وی را نشان می دهد. پای بندی فانی به شریعت با مناعت، آزادگی و بلندی روح و زیبایی و وارستگی همراه است و این همراهی و همگامی در اعتقاد محض به ذات حضرت باری تعالی، تفسیر تجلّی صفات آن خورشید عالمتاب در مظاهر طبیعی، عشق و دلباختگی به خداوند، رجا به هدایت و جذبه، بدرقه و مشایعت علم الیقین تا عین و حق الیقین و همین طور نگرش بلند عارفانه به جایگاه آسمانی و بهشتی بودن انسان و عاشق بودن انسان به عشق لایزال، منصفانه راه خلود را در گذر از هفت شهر عشق می نمایاند.

    ای یار شکر دهان عطا کن*** از شکر خود نبات ما را

    سرچشمه زندگی لب تست*** زان چشمه بده حیات ما را

    هم تو پدری و هم تو مادر*** زآبا وز امهات ما را

    ما زنده به عشق لایزالیم*** هرگز نبود ممات ما را

    در عشق چو فانی ار بمیریم*** بسپار به خاک پات ما را19

    آشنایی کامل و عمیق فانی با رموز و اصطلاحات عرفانی و طرز استدراک و کیفیت انتزاع و دخل و تصرف ذهنی که باید «مکتب فانی» نامید نگاه ژرف او را در ورای ظاهر مسائل و معانی لغات آشکار می سازد.

    برو زاهد تو دانی زهد و طامات*** من و رسوایی کوی خرابات

    برو ای شیخ بر من جلوه مفروش*** که من بیزام از کشف و کرامات

    نگشت از خانقاه هم هیچ حاصل***عبث شد روزگارم صرف طاعات

    فکندم خرقه و زنار بستم***که تا چندی کنم بت را مراعات

    زمسجدی روی در بتخانه کردم***در آنجا یافتم چندی مقامات

    وطن در کوی جانبازان گرفتم*** دلم ایمن شد از تشویق آفات

    غبار درگه پیر مغان را*** زمژگان رفتم از بهر مباهات

    گرفتم باده در میخانه عشق***زقید عقل رستم در خرابات

    نخست از چاروپنج و شش گذشتم*** گذشتم وانگه از سبع سموات

    شدم فانی زجان باقی به جانان*** بحمداللّه که بردم ره به میقات

    مهمی دارم ای ساقی بده می*** که جزمی نیست مفتاح مهمات

    بیا زاهد کزین می گر بنوشی*** شوی فارغ زتسبیح و مناجات20

    می توان ادعا کرد عشق بهترین مضمون دیوان فانی خویی است که در اشعار وی تجلّی یافته، و راهبر گشته است.

    خواهی که بری راه به سر منزل مقصود*** جز عشق درین مرحله ات راهبری نیست21

    بحرها و وزن های عروضی دیوان فانی خویی

    بیان استوار و فخیم و محتوای عمیق اشعار فانی خویی در بعد عرفانی و نبوغ شاعری وی در استمداد از طبع لطیف و ذوق رقیق و شور و جذبه از رگ رگ عشق، عزل و مثنوی های او را آن چنان زیبا و شوق انگیز کرده است که بی گمان جوشش روح آسمانی و معنوی بی قرارش برای هر آشنا فروغ هدایت در شاهراه سلوک خواهد بود. به یقین این تأثیر شگرف که نتیجه هنر و استادی شاعر عارف عالم در تار و پود فکری صاحب مشربان دلداده می باشد به سبب بهره گیری از دلنشین ترین مفاهیم غنایی و اوزان سلیس و روان عظمت دو چندان یافته است. هرچند بحور و اوزان در دیوان فانی چندان گسترده نیست با این همه در این دیوان 5564 بیتی 11 وزن به کار رفته است که بیشتر شامل بحرهای هزج (130 بار) مضارع (15) رمل (91) مقتضب (1) رجز (12) متقارب (9) خفیف (48) مجتث (13) منسرح (3) سریع (5) و رباعی می باشد. این بحرها به ندرت سالم و بیشتر مزاحف و به صورت مسدس و مثمن در 327 وزن آورده شده اند. آنچه شایسته دقت است این است که اوزان به کار رفته بخصوص در سه بحر (هزج، رمل، خفیف) با به هم بافتگی از آواز و ترانه و بحور سبک وزن عروض رقصان، خیزابی و با طراوت اند به طوری که در نمایی از آن حتی مثنوی ها و حکایات و قطعات نیز از این ویژگی به دور نمی باشند. با این حال، ملتزم نشدن شاعر به رعایت و تناسب وزن یکنواخت در طول غزل و گاه در سایر اشعار سرعت ارتباط زبانی و ذهنی خواننده را می کاهد و گاهی می گسلد که به نظر از جذبه و شور چیره شده بر وجود شاعر ناشی شده است. این تساهل گاه در عدم رعایت قافیه نیز بروز می کند که «فانی خویی» چندان مقیّد به رعایت آن نیز نبوده است. اما آنچه که این کمبود را در ورای «مفتعلن مفتعلن کشت مرا» و یا «قافیه اندیشم و دلدار من گویدم مندیش جز دیدار من» جبران می کند چیرگی شاعر است درآوردن ردیف که موجب استواری قافیه است و نیز کیفیت ترکیب واژگان و روح دینی حاکم بر متن شعر و مدد گرفتن از قوه سخن پروری و آوردن تشبیه، استعاره و صنایع بدیعی و تموج آهنگ هاست که سخن را تازه تر و زیباتر ساخته است.

    شرابی هست در میخانه عشق*** کزان مست است این دیوانه عشق

    بیا ساقی که ما پیمان شکستیم*** چه ما را خوشتر از پیمانه عشق

    بباید بودنت بیگانه از خویش*** چو داری خویش را بیگانه عشق

    اگر عشق است و پس جانانه جان*** همان جان است و بس جانانه عشق

    چو ره در خلوت دل یافت فانی*** کنون گنجیست در ویرانه عشق22

    دیوان فانی و سیمای علی(علیه السلام)

    اعتقادات و باورداشت های دینی میرزا حسن زنوزی خویی با جلوه زرین عرفان آن در دوستداری حضرت علی(علیه السلام) ریشه دوانیده است و چون مریدی حیران در تماشای نورانیّت آن قاف عشق به انتظار فیض نشسته و معتکف گشته است. فانی خویی با ایمان راسخ، علی(علیه السلام) را دست پرورده دامان محمد(صلی الله علیه وآله)دانسته و او را علم و معرفت آموز مکتب آسمانی پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله)معرفی می کند که چون کوهساری، چشمه های علم ازلی خویش را به سرزمین وجودی علی(علیه السلام) جاری و ساری ساخته و جانشین خود کرده است.

    مرتضی آن جانشین مصطفی*** آن ولی و خاص درگاه خدا

    بود یکپای شریفش در رکاب*** پای دیگر در مقام کبری23

    شخصیت حقیقی امام علی(علیه السلام) در زبان شعر «فانی» شکوه زیبایی ها و فخامت ایستادگی ها در سختی هاست. «فانی» علی(علیه السلام)سرّ معراج می داند و می گوید او در مقام جمع الجمع است که کرانه ها را در می نوردد و از قید زمان و زمین آزاد می شود.

    ختم می فرمود قرآن مجید***در زمان از ابتدا تا انتها

    سر معراج نبی گردد عیان***اولیا را در فنا و در بقا

    در مقام جمع چون فرقی نماند*** تیغ الا زد علی بر فرق لا

    شش جهت را ماند در زیر قدم*** فوق چار و پنج و نه بنهاد پا

    رفت از آن سویی که آن سو نیست سو***شد بدان جایی که آنجا نیست جا24

    فانی خویی، علی(علیه السلام) را محرم اسرار الهی و قافله سالار سیر الی اللّه می نامد و او را پاسخی برای هر سؤال می بیند.

    در خلوت حق محرم اسرار علی بود*** مقصود وجود از همه اطوار علی بود

    دیدیم بسی قافله در سیر الی اللّه*** در پیش روان قافله سالار علی بود

    از نور علی جمله جهان گشت پدیدار*** وزجمله جهان نیز پدیدار علی بود

    آن عارف حق بین که همی گفت سلونی*** وارسته ازین هستی پندار علی بود

    آن شاه ولایت که از اقلیم حقیقت***آمد به جهان سرور سردار علی بود25

    جذبه و شور آتشین در کلام فانی خویی از عشق و علاقه به علی(علیه السلام) گاه شراره می زند و در جایی قرار نمی یابد.

    عارف سرّ خدا نیست به غیر از علی***نور زمین و سما نیست به غیر از علی

    علیت غایی علی است خلقت کونین را*** باعث ایجاد ما نیست به غیر از علی

    کیست علی مقتدا کیست علی راهنما*** رهبر راه هدا نیست به غیر از علی26

    شدت این شور هنگامی که به اوج می رسد عنان اختیار از دست می رود و حدود قافیه نیز تنگ می گردد.

    خواجه قنبر علیست قاتل عنتر علیست*** فاتح خیبر علیست نیست به غیر از علی

    شاه حقایق علیست ماه خلایق علیست*** سرّ دقایق علیست نیست به غیر از علی

    باطن و ظاهر علیست طیّب و طاهر علیست***نور مظاهر علیست نیست به غیر از علی

    عارف اسرار کن عالم علم لدن***من معه لم یکن نیست به غیر از علی

    چیست علی نور جان کیست علی مستعان*** گفت علی کن فکان نیست به غیر از علی27

    دنیای اندیشه فانی چلچراغی زیبا از صفات جمالی و باطنی علی(علیه السلام) را در شجاعت، جود، ولایت، علم، عزت، شرف، عظمت، کرامت، عدالت و ظلم ستیزی به تصویر می کشد و او را گوهر دردانه فلک در بحر نجف می یابد.

    فانی ازین نه صدف یک گهر آمد به کف*** گوهر بحر نجف نیست به غیر از علی28

    عشق و علاقه قلبی میرزا حسن به امام علی(علیه السلام)پایان پذیر نیست و در یک ترجیع بند زیباترین و دلنوازترین نجوای شاعرانه و عاشقانه از عشق ولایی را به تموّج و آهنگ درآورده است.

    یا علی سر کاینات تویی*** ذات و مظهر صفات توئی

    دو جهان روشن از جمال تو شد*** نور حقی صفات و ذاتی تویی

    آنکه روح القدس به نور رخش*** ماند حیران و گشت مات تویی

    از تو هر مشکلی شود آسان*** زانکه حلّال مشکلات تویی

    فاینا در طریق مدحت شاه***پای تحقیق را ثبات تویی

    نکته عارفانه ای بر گوی***گرچه مجموعه نکات تویی

    محرم بارگاه سلطانی*** نیست الا علی عمرانی29

    به نظر «فانی» همه شاهان گدا و علی(علیه السلام) شاه حریم دین و ماه آسمان اولیاست.

    جمله شاهان گدا و شه علی باشد علی***اولیا اللّه نجوم و مه علی باشد علی

    آنکه آمد هل اتی و انّما در شأن او*** کس نبود الا علی باللّه علی باشد علی

    کیست در مصر احد دانی عزیز پادشاه***یوسفی دانسته راه از چه علی باشد علی30

    اشتیاق دل فانی به وصال علی(علیه السلام) در دیوان وی تمام شدنی نیست.

    عشق خواندش علی ولی اعلی*** عقل گفتش ولی ولی غافل

    میل جان سوی اوست در همه حال*** نیست دل جز به سوی او مایل

    همه تن جان شود به مهر علی*** زانکه تن قابل است و جان فاعل

    که تواند جز او سلونی گفت*** شده با اصل خویشتن واصل

    عارف حق علی تواند بود*** زانکه حق حاکم است و او عامل31

    تأثیر فانی از بزرگان و قلّه های ادب فارسی

    سیری در شعر «فانی خویی» و تتبع در قالب های لفظی و معنوی و مفاهیم و اوزان و قوافی آن تأثر شاعر را از اشعار و نبوغ عارفانه شعرای بزرگی همچون خاقانی شروانی، عطارنیشابوری، سنایی غزنوی، جلال الدین محمدبلخی، حافظ شیرازی و فخرالدین عراقی را به وضوح نشان می دهد. حکایت فیل و تفسیروشرح عرفانی آن که در دیوان فانی این گونه آغاز می شود.

    زهندوستان یکی آورد فیلی*** زمردم خاست هر سو قال و قیلی32

    صحبت از روایتی است که در حدیقه سنایی و مثنوی مولانا مورد توجه قرار گرفته و در مقابسات ابوحیان توحیدی و در احیاءالعلوم غزالی با اختلاف در جزئیات ذکر می شود33 و همین طور حکایت پشه و باد که مطلع داستان آن به صورت آمده است:

    شکایت مند بود آن پشه از باد***به درگاه سلیمان بی خود افتاد34

    شیخ فریدالدین عطار در اسرارنامه خود و عراقی در کتاب لمعات به بحث آن پرداخته است:

    یکی پشه شکایت داشت از باد***به نزدیک سلیمان شد به فریاد35

    در مثنوی معنوی هم مولانا داد خواستن پشه از باد را آورده است:

    پشه آمد از حدیقه و زگیاه*** وز سلیمان گشت پشه داد خواه36

    حکایت طوطی و حکیم هند در دیوان فانی خویی نیز ردپایی در اسرارنامه شیخ عطار و تفسیر ابوالفتوح رازی و تحفه العراقین خاقانی دارد.

    حکیم هند شد بر قصر فغفور*** در آنجا طوطیی را دید رنجور

    به زندان قفس محبوس مانده*** زعمر خویشتن مأیوس مانده

    چه طوطی یافت هندی را موافق*** به گفتوگوی شد با وی مرافق

    که چون افتد به هندستان گذارت*** به خاطر ماند از این سوگوارت

    پیامی این چنین ای همدم من*** بری زین جان پر درد و غم من

    به سوی طوطیان فارغ از بند***بدیشان گویی آخر تا کی و چند

    در اینجا من بدین محنت گرفتار*** شما در هند فارغبال طیّار37

    مولانا هم در دفتر اول مثنوی حکایت بازرگان و طوطی محبوس را آورده است:

    بود بازرگان و او را طوطیی***در قفس محبوس زیبا طوطیی

    چونک بازرگان سفر را ساز کرد*** سوی هندستان شدن آغاز کرد

    گفت طوطی را چه خواهی ارمغان*** کارمت از خطّه هندوستان

    گفتش آن طوطی که آنجا طوطیان*** چون ببینی کن زحال من بیان

    بر شما کرد او سلام و داد خواست*** و زشما چاره وره ارشاد خواست

    این روا باشد که من در بند سخت*** گه شما بر سبزه گاهی بر درخت

    این چنین باشد وفای دوستان***من درین حبس و شما در گلستان38

    تأثر فانی خویی از مولانا، بخصوص غزلیات شمس تبریزی بسیار است: گاهی معنی را گرفته و از بابی به باب دیگر برده، و گاهی لفظ معنی را اخذ کرده و خود در شکل و صورت زبانی خود و شعرش جای داده است. تطبیق غزلیات به وضوح نکات اندیشه عرفانی مشترک و ساختار لفظی و معنوی و تشابه لغات و ترکیبات را، که در شور و حال و جذبه شکل می گیرد، بر منظر گاه خاطر نشانده است.

    فانی

    من عاشق روی توام من از کجا عقل از کج*** آشفته موی توام من از کجا عقل از کج

    من مست صهبای توام سرگرم سودای توام*** مجنون و شیدای توام من از کجا عقل از کج

    ساقی بیار آن جام می مطرب بگو با چنگ و نی***کز خود ربودم عشق وی من از کجا عقل از کج39

    مولانا

    من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا*** آن جام جان افزای را بر ریز بر جان ساقی

    اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه*** چون مست گردد پیرده رو سوی مستان ساقی

    رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا*** ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقی40

    فانی

    عیشم از وصل مدامست امشب*** کارم از عیش بکامست امشب41

    مولانا

    مهمان توام ای جان زنهار مخسب امشب*** ای جان و دل مهمان زنهار مخسب امشب42

    فانی

    کیست آن کس که چو من واله و حیران تو نیست*** دل و دین باخته و بی سر و سامان تو نیست43

    مولانا

    کیست که او بنده رای تو نیست*** کیست که او مست لقای تو نیست44

    فانی

    گر کسی گوید مرا غیر از تو یاری هست نیست*** یا به جز عشق توام یک لحظه کاری هست نیست45

    مولانا

    گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست نیست*** ور تو پنداری مرا بی تو قراری هست نیست46

    فانی

    ای جان من ای جان من ای جان سرگردان من*** ای گلشن بستان من وی گلخن و زندان من47

    مولانا

    ای یار من ای یار من ای یار بی زنهار من*** ای دلبر و دلدار من ای محرم و غمخوار من48

    تأثر فانی خویی از اشعار حافظ شیرازی هم قابل تأمّل است که احساسات تراوش یافته از ضرباهنگ کلمات و ذوق فرو ریخته از لطافت ترکیبات نتیجه و آثار هنر شاعری و استادی میرزا حسن زنوزی می باشد که فخامت و استواری موضوع را به رقت و لطافت عشق پیوند می زند و زبان خود را با روح حافظ همساز می کند تا دلنشین ترین و شیواترین و گیراترین مضامین را در تشابه زبان پهلو به پهلوی غزلیات حافظ پیش برد.

    فانی

    ساقیا صبح شد از دست منه ساغر راح*** که بود روح فزا جام صبوحی به صباح

    منع ما گو مکن ای صوفی شهر از می صاف*** زانکه از مشرب عشاق شرابست مباح49

    حافظ

    اگر به مذهب تو خون عاشقست مباح*** صلاح ما همه آنست کان تراست صلاح

    دعای جان تو ورد زبان مشتاقان***همیشه تا که بود متصل مسا و صباح50

    فانی

    اشک و آهم بی تو ای رشک ملک***بگذرد وین از سما آن از سمک

    وارهیدم از غم هر نیک و بد*** تا یقین را باز دانستم زشک

    زین چهار و پنج و شش چون بگذری*** بگذری یکبار از هفتم فلک

    بس خطرناک است گرچه راه عشق*** فانیا مندیش اللّه معک51

    حافظ

    ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک*** حق نگه دار که من می روم اللّه معک

    بگشا پسته خندان و شکر ریزی کن***خلق را از دهن خویش مینداز به شک

    تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس*** ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک

    چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد***من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک52

    فانی

    ای که در خانه تقلید مقامی داری*** فرصتت باد که خوش عیش حرامی داری

    فانیا گرچه شب و روز تو در عشق یکی است*** لیک از زلف و رخش صبحی و شامی داری53

    حافظ

    ای که در کوی خرابات مقامی داری*** جم وقت خودی از دست به جامی داری

    ای که با زلف و رخ یار گذاری شب و روز*** فرصتت باد که خوش صبحی و شامی داری54

    زنوزی خویی که کلید دل حافظ را در اختیار دارد توان و لیاقت نظر کردن به سرّ نهفته جام جم را در آستین خود می بیند و کف زنان از لب ساغر راز عالم را می شنود با تضمین یکی از مشهورترین غزل های لسان الغیب:

    بلبل زشاخ سرو به گلبانگ پهلوی*** می خواند دوش درس مقامات معنوی55

    دل خود را که مالامال درد بوده است از تنهایی به در آورده و در ناز جمال آن شمع چگل سرانجام در چاه صبر به بوی خوش جوی مولیان خاطر داده و طرحی نو در انداخته است.

    ای مرغ خوش ترانه گلزار موسوی*** برکش سرودی از دم جان بخش عیسوی

    بر پر به بوستان حقایق که بشنوی*** «بلبل زشاخ سرو به گلبانگ پهلوی»

    «می خواند دوش درس مقامات معنوی»

    مرغان قدس از آن چمن آتشین سبل*** گشتند مایلان قفس از گل رسل

    کاتش فشان شد از طرفی عندلیب قول***«یعنی بیا که آتش موسی نمود گل»

    «تا از درخت نکته توحید بشنوی»

    گسترده اند فرض زمرّد به طرف جو*** صف بسته اند تازه جوانان ماهرو

    هم نغمه مطربان خوش الحان به های هو***«مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گو»

    «تا خواجه می خورد به غزل های پهلوی»

    بودم چو مدتی متعطش به آب امن*** از دور می نمود فسونم سراب امن

    کاین بیت خوش فتاد مرا از کتاب امن*** «خوش وقت بوریا و گدایی و خواب امن»

    «کاین عیش نیست در خور اورنگ خسروی»56

    و در نهایت تجلی سیمای اوحدی مراغی در دیوان فانی خویی است که با خطاب مهر سپهر کمال و عارف حق و مفخر ارباب حال میرزا محمّدحسن بند گردان ترجیع بند وی را در لابه لای اشعار مشحون از معانی بلند عرفانی خود تضمین می نماید.

    چیست جهان مسند سلطان عشق*** کیست روان بنده فرمان عشق

    چیست فلک مظهر آیات عشق*** کیست ملک حاصل مرآت عشق

    بود دلم در طلب وصل یار***دید جهان را به رخ اش پرده دار

    پای زسر کرد به سودای وصل*** در دل دل بود تمنای وصل

    روز و شب اندر طلب وصل بود*** وصل حبیب اش غرض اصل بود

    او حدی آن مهر سپهر کمال*** عارف حق مفخر ارباب حال

    «آنچه دل اندر طلبش می شتافت***در پس این پرده نهان بود یافت»57

    چون دل فانی زجهان درگذشت*** از غم هر سود و زیان درگذشت

    از خودی خویش برافشاند گرد*** روی در آن عالم جاوید کرد58

    پی نوشت ها


    1ـ بهروز نصیرى، فرهنگ نام آوران خورى، ص 391.

    2و3و4ـ سعید فاضلى، نسخه خطى، ص 1 / ص 3 / ص 6.

    5و6ـ همان، ص 10.

    7ـ همان، ص 24.

    8ـ همان، ص 25.

    9ـ نشریه دانشکده ادبیات تبریز، سال اول، ش5،1327، ص 26.

    10ـ عباس زریاب خویى، آیینه جام، چ دوم، 1374، ص 27.

    11ـ خلیل خطیب رهبر، دیوان حافظ، چ سوم، صفى علیشاه، 1365، ص 169.

    12ـ سعید فاضلى، پیشین، ص 105.

    13ـ جلیل تجلیل، نشریه اختصاصى زبان و ادبیات فارسى، 1360، ص 37 (مفاخره در شعر فارسى).

    14ـ سعید فاضلى، پیشین، ص 38.

    15ـ حسین رزمجو، انواع ادبى، ص 146.

    16ـ سعید فاضلى، پیشین، ص 164.

    17ـ سعید فاضلى، پیشین، ص 172.

    18ـ همان، ص 167.

    19ـ سعید فاضلى، پیشین، ص 8.

    20ـ همان، ص 13.

    21ـ همان، ص 14.

    22ـ همان، ص 58.

    23و24ـ همان، ص 8.

    25ـ همان، ص 39.

    26و27و28ــ همان، ص 91.

    29ـ همان، ص 93.

    30ـ همان، ص 93.

    31ـ همان، ص 63.

    32ـ همان، ص 164.

    33ـ بدیع الزمان فروزانفر، مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى، ص 96.

    34ـ همان، ص 174.

    35ـ بدیع الزمان فروزانفر، پیشین، ص 126.

    36ـ نیکلسون، مثنوى، ج 2، ص 265.

    37ـ سعید فاضلى، پیشین، ص 176.

    38ـ عبدالکریم سروش، تصحیح مثنوى، ج 1، ص 73.

    39ـ سعید فاضلى، پیشین، ص 5.

    40ـ محمد عباسى، کلیات شمس تبریزى، تهران، فخر رازى، 1363.

    41ـ سعید فاضلى، پیشین، ص 10.

    42ـ بدیع الزمان فروزانفر، کلیات شمس تبریزى، چ دهم، تهران، سپهر، ص 155.

    43ـ سعید فاضلى، پیشین، ص 20.

    44ـ بدیع الزمان فروزانفر، کلیات شمس تبریزى، ص 228.

    45ـ سعید فاضلى، پیشین، ص 22.

    46ـ بدیع الزمان فروزانفر، کلیات شمس تبریزى، ص 191.

    47ـ سعید فاضلى، پیشین، ص 74.

    48ـ بدیع الزمان فروزانفر، کلیات شمس تبریزى، ص 678.

    49ـ سعید فاضلى، پیشین، ص 33.

    50ـ خلیل خطیب رهبر، پیشین.

    51ـ سعید فاضلى، پیشین، ص 60.

    52ـ خلیل خطیب رهبر، پیشین، ص 407.

    53ـ سعید فاضلى، پیشین، ص 90.

    54ـ خلیل خطیب رهبر، پیشین، ص 608.

    55ـ همان، ص 662.

    56ـ سعید فاضلى، پیشین، ص 107.

    57ـ سعید نفیسى، کلیات اوحدى مراغى، چ دوم، تهران، امیرکبیر، 1375.

    58ـ سعید فاضلى، پیشین، ص 104.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رضائی، اباذر، کرمی، جهانگیر.(1384) متخلص به «فانی». ماهنامه معرفت، 14(8)، 107-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    اباذر رضائی؛ جهانگیر کرمی."متخلص به «فانی»". ماهنامه معرفت، 14، 8، 1384، 107-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رضائی، اباذر، کرمی، جهانگیر.(1384) 'متخلص به «فانی»'، ماهنامه معرفت، 14(8), pp. 107-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رضائی، اباذر، کرمی، جهانگیر. متخلص به «فانی». معرفت، 14, 1384؛ 14(8): 107-