معناشناسی واژه های قرآن و تفسیر موضوعی
Article data in English (انگلیسی)
معناشناسی واژه های قرآن و تفسیر موضوعی
علیرضا نیازاده
مقدّمه
قرآن مجید جامع ترین و کامل ترین معارف وحیانی را در خود جای داده است. دست یابی صحیح و روشمند به آموزه های این کتاب آسمانی، با توجه به ویژگی های خارق العاده آن، روش شناسی خاص خود را طلب می کند و فهم درست آن نیاز به تبیین دقیق و کامل مبانی، روش ها و مراحل فهم و تفسیر این کتاب الهی دارد.
با تمام همّتی که از دیرباز اندیشمندان و قرآن پژوهان مسلمان برای فهم قرآن مصروف داشته اند، اما در جهت تدوین و تبیین قواعد و روش شناسی فهم قرآن، تلاش کمتری صورت گرفته و فضای خالی پژوهش هایی اینچنین کاملا محسوس است. البته نباید غافل بود که در دهه های اخیر شتاب بیشتری برای پر کردن این خلأ توسط دانشمندان علوم قرآنی صورت گرفته است، ولی با وجود این، باز هم انجام پژوهش های عمیق و در ابعاد گوناگون در این زمینه ضرورت دارد.
از میان حوزه های اساسی و روش شناسی تفسیر، به مبحث مهم و کاربردی «شیوه و مراحل تفسیر» کمتر پرداخته شده و چون تفسیر موضوعی گامی پس از روش تفسیر ترتیبی قرآن محسوب می شود.1 و کمتر به آن پرداخته شده، این کاستی در روش تفسیرموضوعی بیشتر مشهود است. از این رو، افزون بر مباحث نظری و کاربردی روش شناسی تفسیر به طور عام، نیاز به مباحث اختصاصی محسوس است.
از محققانی که به این مبحث پرداخته اند، می توان به آیة اللّه جوادی آملی و مصطفی مسلم اشاره کرد.2 البته این بزرگواران نیز به اجمال مطالبی را در این باب بیان داشته اند، و حال آنکه هر مرحله ای از مراحل مطرح شده تحقیق و شرح مبسوطی می طلبد. مقاله حاضر فتح بابی برای اجابت این نیاز است.
در نگاهی کلی، مفسّر موضوعی به دنبال گردآوری و تحلیل آیات مربوط به یک موضوع برای دست یابی به دیدگاه قرآن نسبت به آن است و تفاوتی نمی کند که موضوع موردنظر از خارج قرآن کریم اخذ شود و یا از خود قرآن، و نیز تفاوتی نمی کند آیات ذی ربط پیوندی مستقیم با موضوع داشته باشند و یا به گونه ای فراگیر از نظر مفهومی با موضوع ارتباط پیدا کنند.
بنابراین، در تفسیر موضوعی دو مرحله کلی وجود دارند: ابتدا گردآوری روشمند آیات مرتبط با موضوع و سپس دسته بندی و تحلیل آیات استخراج شده و کشف نظریه جامع قرآنی در خصوص آن موضوع.
در مرحله نخست، هر قدر مفسّر بیشتر به آیات مرتبط آگاه شود، در رسیدن به نظریه قرآنی تواناتر است. به این لحاظ، در تبیین شیوه تفسیر موضوعی، یکی از مراحل اساسی و مهم «شیوه های استخراج آیات مرتبط» است. هدف از این پژوهش به طور مشخص، بسط و توضیح یکی از این شیوه هاست.
شیوه های گزینش آیات همنوا
در یک تقسیم بندی کلی، شیوه های گزینش آیات مرتبط به دو شکل تقسیم می شوند:
الف. گزینش بر اساس لفظ موضوع
در این شیوه، که ابتدایی ترین و آسان ترین شیوه است، مفسّر از راه های گوناگون ـ همانند مراجعه به کتاب های معجم ـ آیاتی را که دربردارنده کلمات هم خانواده با موضوع هستند، استخراج می کند و با بررسی و تأمّل در مفاهیم آن ها، آیات مرتبط را گزینش می کند. از این شیوه، به دو هدف بهره برده می شود: یکی برای درک مفاهیم واژه های قرآنی و دیگری تبیین ابعاد گوناگون یک موضوع.
از کسانی که هدف نخست را دنبال کرده اند، راغب اصفهانی در کتاب مفردات الفاظ القرآن و استاد حسن مصطفوی در کتاب التحقیق فی کلمات القرآن هستند. آنان با گردآوری آیات از منظر الفاظ و تجزیه و تحلیل آن ها، سعی در روشن ساختن معانی ناب قرآنی برای هر واژه داشته اند.
از افرادی که هدف دوم را لحاظ کرده و خود را در بیشتر موارد محدود به همین شیوه کرده اند، می توان از علّامه مجلسی در کتاب بحارالانوار نام برد.
همان گونه که روشن است، این شیوه به تنهایی برای فهم نظریه جامع قرآن درباره موضوعی خاص کافی نیست، بلکه در خصوص بعضی موضوعات، هیچ واژه و کلمه هم خانواده ای در قرآن دیده نمی شود. اما آیات مرتبط متعددی در خصوص آن موضوع وجود دارند و از این رو، شیوه دیگری در تکمیل شیوه اول مطرح شده است.
ب. گزیش بر اساس مفهوم موضوع
هر واژه ای به غیر از شکل لفظی و صرفی خود، آیینه ای از معنا و مفهومی خاص است. همان گونه که در شیوه قبل از ارتباط شکلی کلمات هم خانواده برای گزینش آیات همنوا بهره برده می شد، از ارتباط مفهومی واژه ها نیز می توان بهره برد. اما در این نوع، به خلاف نوع اول، یک رابطه ساده و خاص نیست، بلکه ارتباطات متفاوتی از جهت های گوناگون ممکن است برقرار باشند. شاید تمام این ها هماهنگ با هدف بحث ما نباشد، اما اغلب این ارتباطات با کارکردهای متفاوت افق گسترده ای در فراهم کردن آیات به روی مفسّر باز می کنند. و به دلیل همین تفاوت در کارکرد، شمارش و تحت قاعده ای خاص در آوردن انواع آن ها، دشوار است. در این قسمت، فقط به برخی از این ارتباطات و عملکرد آن ها اشاره می شود. این مطلب را نیز نباید از خاطر دور داشت که به دلیل پیچیدگی و ظرافت های ویژه، مفسّر در این قسمت، ملزم به داشتن تخصص، تبحّر و دقت بیشتری است.
گزینش بهتر در گرو داشتن چشمی روشن است و این روشنی چشم در سایه دانایی و توانایی های ذهنی حاصل می شود.
در بسیاری از موارد، به ویژه موضوعاتی که از خارج قرآن اخذ می شوند، زاویه دید و دانش های متفاوت، مفسّر را به سوی آیات متعددی حول یک موضوع رهنمون می شوند. اما این نظریه، که اصل گزینش در همه حال باید مبتنی بر معلومات مفسّر باشد، نمی تواند نظر صحیحی باشد; زیرا با ذهنی خالی و سلیم نیز می توان از اقیانوس بیکران قرآن، گوهرهای بی شماری به دست آورد تا در پرتو نورانیّت آن ها، زوایای متعددی از یک موضوع، بخصوص موضوعاتی که از خود قرآن گرفته شده اند، برای مفسّر جلوه گر شوند. یکی از راه های ممکن در این شیوه، بهره گیری از ارتباطات مفهومی میان واژگان قرآنی است که در ادامه، به سه نمونه از این ارتباطات اشاره می شود:
1. ارتباط مفهومی واژه های مترادف: از دیرباز این مسئله میان ادیبان و لغت شناسان مطرح بوده است که آیا در زبان عربی، الفاظی به عنوان الفاظ «مترادف» وجود دارند یا خیر؟3با پذیرش وجود کلمات مترادف در زبان عربی، این سؤال در خصوص واژگان قرآن نیز مطرح بوده و مباحثی از علوم قرآنی را به خود اختصاص داده است.4
اگر نخواهیم کلمات مترادف را به گونه ای محدود تعریف کنیم و آن ها را الفاظی بدانیم که یک مفهوم را می رسانند ـ اگرچه تفاوت های مختصری در موارد استعمال داشته باشند ـ بدون شک، در قرآن الفاظ مترادف زیادی به کار برده شده و به دلیل تأکید مطلب و تفنّن در عبارت و زیبایی کلام، از محسّنات و وجوه بلاغت قرآن محسوب می شوند. بنابراین، آیاتی که شامل واژه های مترادف می شوند به دلیل جانشینی نسبی این واژه ها، مکمّل و روشنی بخش یکدیگرند و از این طریق، به موضوع موردنظر پیوند می خورند.
2. ارتباط مفهومی واژه های متضاد: نزد ارباب علوم مشهور است که «تُعرف الاشیاءُ باضدادها»; یعنی از جمله راه های شناخت ویژگی های هر چیز، معرفت پیدا کردن به چیزهایی است که در تضاد با آن هستند. گرچه این اصطلاح قاعده ای منطقی و برهانی نیست ـ به خلاف برهان خُلف و نقیض قضیه که در منطق استفاده می شود ـ اما در برخی مباحث علوم با توجه به شرایطی راهگشاست.
مفسّر موضوعی نیز در استخراج آیات مرتبط، می تواند از این قاعده بهره گیرد. برای مثال، در شناخت صفات اثباتی و سلبی مؤمنان از منظر قرآن، شناسایی ویژگی های کافران از دیدگاه قرآن یاریگر مفسّر است; زیرا «ایمان» و «کفر» دو مفهوم متضادند و صفاتی که آبشخور آن ها «کفر» است، ممکن نیست در فرد مؤمن از جهت ایمان او، ظهور پیدا کنند.
3. ارتباط مفهومی واژه ها در یک میدان معنایی: از جمله مباحثی که همواره ذهن قرآن پژوهان را به خود مشغول می دارد، این است که آیا واژگان قرآنی با همان معنای لغوی در قرآن به کار برده شده اند و یا تحولاتی در آن ها پدید آمده اند؟ و بر فرض وجود تحوّل و تطوّر در معانی، آیا جزئی از معنا را شامل می شوند و یا قرآن معانی کاملا تازه ای بر اندام این واژگان پوشانده است; معنایی که تا پیش از آن درقاموس لغت عرب سابقه نداشته است؟
احمدبن فارس در این باره می نویسد: عرب جاهلی لغات، آداب، مناسک و قربانی های خویش را داشت. وقتی خداوند اسلام را فرستاد اوضاع دگرگون شد، باورهای نادرست منسوخ گردیدند، الفاظی از معانی خود به معانی تازه نقل شدند... و واژگانی همچون مؤمن، مسلم، کافر و منافق پدیدار گردیدند و برای واژگانی دیگر همچون صلات، سجود، صیام، حج، زکات و مانند این ها نیز شروط و خصوصیاتی جدید نهاده شدند.5
با بررسی و دقت در کلمات قرآن، این نتیجه حاصل می شود که سه نظریه و فرایند مزبور هر کدام در بخشی از واژگان قرآنی صادق هستند. خداوند متعال پیام خویش را در ظرف واژگان عربی و بر اساس قواعد محاوره ای این زبان ارائه نموده، ولی مفاد این گفته آن نیست که فرایند مذکور بدون هیچ گونه تحوّلی در معانی واژگان زبان عرب صورت پذیرفته است. معانی و حقایق نوی که در پرتو سیاق های قرآنی و قراین مضمونی بر واژگان عربی اشراب شده اند، قابل چشم پوشی نیستند، تا آنجا که می توان دریافت که تعداد قابل توجهی از مفردات قرآن در معانی جدید، به اصطلاح خاص شرعی تبدیل شده اند.
اندیشمند ژاپنی، دکتر ایزوتسو، از منظر علم معناشناسی، این تحوّل و تطوّر کلمات قرآن را مورد پژوهش قرار داده، می نویسد: «چون به قرآن رجوع کنیم و از دیدگاه خود، اصطلاحات کلیدی را که در آن می یابیم مورد تحقیق قرار دهیم، بلافاصله دو چیز متوجه می شویم که یکی از آن ها کاملا آشکار و ظاهراً چندان معمولی و پیش پاافتاده است که شایسته اشاره نیست; و دیگری در نخستین نظر، این اندازه وضوح ندارد. جنبه آشکار موضوع آن است که هر کلمه فردی، چون به صورت منعزل و جدا از دیگر کلمات در نظر گرفته شود، معنای اساسی یا محتوای تصوّری ویژه خود را دارد که اگر آن کلمه را از قرآن هم بیرون بیاوریم این معنا را برای خود حفظ می کند. این عنصر معناشناختی ثابت را، که هر جا این کلمه به کار رفته و هر کس آن را به کار برده باشد پیوسته به آن است، می توانیم به نام "معنای اساسی" آن کلمه بخوانیم.
ولی این "معنای اساسی" تمام معنای آن کلمه نیست و در اینجا، سیمای دوم معنای کلمه، که به آن اشاره کردیم، آغاز می شود. پس از آنکه کلمه ای وارد نظام خاصی می شود و وضع ویژه ای در آن نظام پیدا می کند، دسته ای از عناصر تازه معناشناختی برای آن پدید می آید که همه برخاسته از این وضع خاص کلمه و نیز از روابط و نسبت ها و پیوستگی های آن با دیگر تصورها و مفاهیم این نظام است. این معنای ویژه تا زمانی که کلمه در متن قرآن به کار رفته باشد، جزئی از معنای آن کلمه است ـ البته جزء بسیار مهم و اساسی معنا و بسیار مهم تر از خود "معنای اساسی" آن است. این بخش از معنا همان است که در کتاب حاضر، آن را به نام "معنای نسبی" کلمه می خوانم تا از "معنای اساسی" متمایز باشد.»6
او در ادامه، با ذکر مثال های متعدد، مقصود خود را روشن تر می کند. وی در عمق تأثیرگذاری، یک نظام تصوری بر مفهوم کلمات آورده است: «غالباً چنان اتفاق می افتد که قدرت تغییردهنده کلّ نظام و دستگاه بر روی کلمات چندان به نیرو عمل می کند که این کلمات سرانجام، تقریباً معنای تصوری خود را از دست می دهند. هنگامی که چنین می شود، آن گاه کلمه به صورت کلمه ای دیگر درمی آید. به عبارت دیگر، شاهد تولّد کلمه ای تازه خواهیم بود. از نمونه های برجسته تغییر معناشناختی، فعل "کَفَر" در قرآن است که از معنای "ناسپاسی کردن" به معنای "بی ایمان بودن" منتقل شده است.»7
ایزوتسو معتقد است: فرهنگ و بینش یک قوم چنان بر الفاظ زبان آن قوم تأثیرگذار است که می توان از طریق تحقیق و تحلیل کلمات کلیدی هر زبانی، به جهان بینی آن قوم شناخت پیدا کرد. او می گوید: «معناشناسی ـ بدان صورت که من آن را می فهمم ـ تحقیق و مطالعه ای تحلیلی درباره کلمات کلیدی زبان است، به منظور آنکه سرانجام جهان بینی قومی شناخته شود که آن زبان را نه تنها همچون وسیله سخن گفتن و اندیشیدن، بلکه مهم تر از آن، همچون وسیله ای برای تصوّر کردن و تفسیر کردن جهانی که آن قوم را احاطه کرده است، به کار می برد.»8
وی اگرچه هدف اصلی خود را از تألیف این کتاب، ارائه جهان بینی قرآنی از راه مطالعه کلمات کلیدی قرآن می داند، ولی در ضمن تحقیق، به پیوند میان مفاهیم واژه های کلیدی قرآن اشاره کرده، می نویسد: «ممکن است کسی چنان بیندیشد که همه کاری که باید صورت بگیرد عبارت از آن است که از کلّ واژگان و کلمات قرآن، همه کلمات مهم را، که به تصورات و مفاهیم مهم همچون اللّه، اسلام، نبی، امام، کافر و نظایر این ها ارتباط دارد جدا کنند و معنایی را که هر یک از این کلمات در متن قرآن دارد مورد تحقیق و ملاحظه قرار دهند، ولی این کار در واقع چندان ساده نیست; چه این کلمات یا تصوّرات در قرآن هر یک تنها و منعزل از کلمات دیگر به کار نرفته، بلکه با ارتباط نزدیک به یکدیگر، مورد استعمال قرار گرفته اند و معنای محسوس و ملموس خود را دقیقاً از مجموع دستگاه ارتباطاتی که با هم دارند، به دست می آورند.
به عبارت دیگر، این کلمات میان خود گروه های گوناگون بزرگ و کوچک می سازند، که این گروه ها نیز بار دیگر از راه های مختلف با هم پیوند می خورند و سرانجام، یک کلّ سازماندار و یک شبکه بسیار پیچیده را شکل می دهند. آنچه در حقیقت، برای منظور خاص ما اهمیت دارد همین نوع از نظام و دستگاه تصوّری است که بیش از مفاهیم و تصوّرات منفرد و جدا از یکدیگر، در قرآن به کار می رود. در تجزیه و تحلیل تصوّرات کلیدی فردی، که در قرآن می یابیم، هرگز نباید روابط متعددی را که هر یک از آن ها با دیگران در کلّ دستگاه دارد، از نظر دور داریم.»9
او کلماتی را که نقش اساسی و قطعی در ساختن جهان بینی تصوّری قرآن دارند به نام «کلمات یا اصطلاحات کلیدی» قرآن می نامد.10 به عقیده وی، واژه های کلیدی قرآن به خاطر ارتباطات و پیوستگی های گوناگون با یکدیگر، مجموعه های بسیاری تشکیل می دهند و این مجموعه ها «میدان های معناشناختی» نامگذاری شده اند.11 در هر میدانی، واژه ای کلیدی به عنوان کانون و مرکز وجود دارد که دیگر کلمات کلیدی آن میدان را پیرامون خود نگه می دارد;12 مثلا، ایمان، اللّه، تصدیق، اسلام، شکر، تکذیب، عصیان، کفر و مانند آن یک میدان معناشناختی را تشکیل می دهند و در آن «ایمان» به عنوان کانون مطرح است.
در اینجا آنچه توجه به آن مهم است، توجه دادن به اهمیت و نقش ارتباط مفهومی واژه های قرآن است. به نظر نمی رسد هیچ محققی همانند ایزوتسو به این مبحث چنین عالمانه و عمیق پرداخته باشد. اگرچه هدف وی از طرح این مطالب رسیدن به یک جهان بینی جامع قرآنی بوده، ولی با بهره گیری از علم نوظهور معناشناسی، ارتباط میان واژه های متناظر و نقش اساسی آن را در فهم قرآن، به گونه ای زیبا و دقیق به تصویر کشیده است.
براساس آنچه گذشت، می توان به نکاتی چند اشاره کرد:
1. برای فهم معانی «اساسی» واژه های قرآن، لازم است مفسّر از راه های گوناگون و منابع معتبر، معانی واژه ها را در عصر نزول به دست آورد; زیرا قرآن با زبان مردم عصر نزول سخن گفته و واژگان را در معانی رایج آن زمان به کار برده است و در اغلب اوقات، با اینکه واژگان زبان عرب به نظام جدید فکری قرآن منتقل شده اند، اما معنای اساسی خود را همراه دارند.
2. یکی از راه های پی بردن به معانی و کاربردهای واژگان قرآنی، بررسی موارد استعمال آن ها در خود قرآن کریم است; زیرا در موارد بسیاری معنای واژه های قرآنی با توجه به قراین روشن می گردند و مهم تر از آن، «معانی نسبی» این واژگان، که تحت تأثیر نظام بینشی و فرهنگ قرآن به وجود آمده اند و حتی در برخی موارد بر «معانی اساسی» چیره می شوند، فقط از خود قرآن استنباط می شوند. بنابراین، تکیه بیشتر بر آیات و تعبیرات قرآنی و دریافت مفاهیم و جمع بندی های معنایی و محتوایی از متن قرآن، باید بیش از پیش مورد توجه قرار گیرد.
3. با روشن شدن معنای «اساسی» و «نسبی» واژه ای معیّن و نمایان شدن ابعاد مفهومی آن از منظر قرآن، زمینه و فضای مناسبی برای فراهم آوردن واژه های متناظر ایجاد می شود و با گردآوری کلماتی که به نحوی مفاهیم آن ها با مفهوم واژه موردنظر در یک «میدان معنایی» مرتبط است و بررسی ارتباطات آن ها با یکدیگر، امکان استخراج آیات مرتبط از قرآن فراهم می شود.
در ادامه، موضوع قرآنی «ولایت» بر اساس این شیوه مورد بررسی قرار می گیرد.
کالبدشکافی واژه «ولایت» در قرآن
آیات 72 تا 75 سوره انفال، مجموعه آیاتی هستند در یک سیاق و مرتبط با یکدیگر و یکی از دو موردی که واژه «ولایت» در آن ها به کار رفته است: (إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواْ وَ هَاجَرُواْ وَ جَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالَّذِینَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُوْلَـئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْض وَالَّذِینَ آمَنُواْ وَلَمْ یُهَاجِرُواْ مَا لَکُم مِّن وَلاَیَتِهِم مِّن شَیء حَتَّی یُهَاجِرُواْ وَإِنِ اسْتَنصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلَی قَوْم بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُم مِّیثَاقٌ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ وَالَّذینَ کَفَرُواْ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْض إِلاَّ تَفْعَلُوهُ تَکُن فِتْنَةٌ فِی الأَرْضِ وَفَسَادٌ کَبِیرٌ وَالَّذِینَ آمَنُواْ وَ هَاجَرُواْ وَ جَاهَدُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالَّذِینَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُولَـئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَّهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ وَالَّذِینَ آمَنُواْ مِن بَعْدُ وَ هَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ مَعَکُمْ فَأُوْلَـئِکَ مِنکُمْ وَأُوْلُواْ الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْض فِی کِتَابِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِکُلِّ شَیء عَلِیمٌ);
ویژگی های مفهومی «ولایت»
با دقت در این آیه، ویژگی های مفهومی ذیل برای واژه «ولایت» به دست می آیند که با تأیید این ویژگی ها به وسیله آیات دیگر، مفهوم قرآنی «ولایت» روشن می شود.
ویژگی اول: عده ای به خاطر هدفی مقدّس از خانه و کاشانه خود هجرت می کنند و دار و ندار خود را در جهت اعتلای این هدف مقدّس فدا می سازند. عده ای دیگر آغوش خود را می گشایند و به آنان پناه می دهند و در جهت همین هدف، آنان را یاری می کنند. در این حال، ارتباط و پیوندی طرفینی شکل می گیرد که اساس «ولایت» است. (أُوْلَـئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْض.)
ویژگی دوم: این ارتباط ساده و سطحی نیست، بلکه پیوندی است که به عمق روح افراد نفوذ می کند و به آنان وحدت خاصی می بخشد. ظاهراً جانشینی عبارت «فاولئکَ مِنکم» در آیه 75 به جای واژه «ولایت» بر این ارتباط و پیوند عمیق دلالت می کند.
شیخ طوسی در تفسیر این آیه می نویسد: «نفی الولایة التی یکونون بها یداً واحدةً فِی الحلِّ و العقدِ.»13
ویژگی سوم: اصل و اساس در ماهیت ولایت، همین پیوند عمیق روحی است و «نصرت» جزء یا لازمه «ولایت» است. از این رو، خداوند متعال با اینکه «ولایت» را نسبت به مسلمانان غیر مهاجر نفی می نماید، اما نصرت و کمک کردن در جهت حفظ دین را استثنا می کند.
ویژگی چهارم: چگونگی ارتباط ولایی در این آیه، از جانب هر دو طرف یکسان است.
«ولی» و «مولی» در قرآن
«ولی» بر وزن «فعیل» صفت مشبّهه از «ولایت» و جمع آن «اولیاء» است. لغت پژوهان عرب و قرآن، «ولی» و «مولی» را در بیشتر موارد14 و یا به طور کامل، بر هم منطبق دانسته اند.15
در ارتباطات مختلفی، بر یک طرف یا هر دو طرف، واژه «ولی» یا «مولی» اطلاق شده است:
ـ ارتباط خداوند و بندگان: (وَمَا لَکُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِیّ وَلَا نَصِیر)(اعراف: 22); (أَلا إِنَّ أَوْلِیَاءاللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ.)(یونس: 62);
ـ ارتباط رسول خدا و وصی او(علیهما السلام) با مؤمنان: (إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ....)(مائده: 55);
ـ ارتباط شیطان و طاغوت با پیروان خود: (وَ مَن یَتَّخِذِالشَّیْطَانَ وَلِیّاً مِّن دُونِ اللّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَاناً مُّبِیناً)(نساء: 119); (وَ الَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ...) (بقره: 257); (فَتَکُونَ لِلشَّیْطَانِ وَلِیّاً...)(مریم: 45);
ـ ارتباط ولی صغیر و ولی دم با صغیر و مقتول: (فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ)(بقره: 282); (وَ مَن قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَاناً...)(اسراء: 33);
ـ ارتباط فرشتگان با مؤمنان: (نَحْنُ أَوْلِیَاؤُکُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ فِی الْآخِرَةِ)(فصلت: 31);
ـ ارتباط مؤمنان با یکدیگر: (وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْض)(توبه: 71);
ـ ارتباط کافران یا اهل کتاب با یکدیگر: (وَالَّذینَ کَفَرُواْ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْض)(انفال: 73); (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْیَهُودَ وَالنَّصَارَی أَوْلِیَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْض.)(مائده: 51)
با نگاهی کلی، این ارتباطات در دو نوع ارتباط خلاصه می شوند:
1. پیوندی که یک طرف دارای توانایی بیشتر است و تأثیر خاصی بر طرف دیگر می گذارد. (ارتباط طولی)
2. پیوندی که هر دو طرف در یک سطح بوده و تأثیری یکسان بر یکدیگر دارند. (ارتباط عرضی)
بر این اساس، «ولی» و «مولی» بر هر دو طرف پیوند اطلاق می شوند. افزون بر این، «ولی» و «مولی» به نسبت نوع ولایت، مفاهیم متفاوتی پیدا می کنند. در ادامه، انواع «ولی» و «مولی» و مفاهیم مرتبط با هر نوع تبیین می شوند.
انسان بر اساس نیازخود، بادونوع «ولی» پیوند برقرار می کند:
نوع اوّل ولیّی هم سطح و هم رتبه با خویش که هم فکر، هم دل و هم راه خود نیز هست; هر دو در جهت هدفی مشترک یار و دستگیر یکدیگر هستند.
نوع دوم ولیّی که از رتبه ای برتر برخوردار است و ناتوانی و نیاز انسان سبب می شود عنان اختیار خود را به او بدهد و تحت تدبیر او قرار گیرد. از این نوع ولی تعابیر گوناگونی همانند سرپرست، قیّم، متولّی امر، حاکم و رهبر می شود.
تعامل و همیاری میان دو ولی، در این نوع، متفاوت است; زیرا یک طرف طرح و برنامه می ریزد و طرف دیگر اجرا می کند و به تعبیر دیگر، یک طرف فرمان می دهد، اعمال اراده می کند و طرف دیگر اطاعت و تبعیت، و هر دو به دنبال تحقق هدفی مشترک هستند. ارتباط نوع اول را «ارتباط ولایی عَرْضی» و از نوع دوم را «ارتباط ولایی طولی» می نامیم.
در قرآن کریم، آنجا که کلام در ارتباط خداوند متعال و بندگان و یا شیاطین با اولیائشان است، سخن از «ولایت طولی» است و آنجا که سخن از ارتباط بین انسان ها است، هر دو نوع ولایت مطرح شده; مانند:
ـ (الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَـذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ وَلِیّاً وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ نَصِیراً) (نساء: 75); این آیه ناظر به ولایت طولی است.
ـ (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْیَهُودَ وَالنَّصَارَی أَوْلِیَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْض) (مائده: 51); این آیه ظهور در ولایت عرضی دارد.
حاصل آنکه دو نوع ولایت متفاوت از حیث ماهوی نداریم، تفاوتی که مشاهده می شود از باب تفاوت در مصادیق است; یعنی هر دو نوع بیانگر پیوندی روحی و معنوی و همکاری و تعاون هستند، اما در نحوه همکاری و تعاون با یکدیگر متفاوتند. در ولایت طولی، یک ولی با هدایت و تدبیر و ایجاد زمینه های لازم، کمک و یاری می کند و ولی دیگر با اطاعت و تبعیت و حرکت، در جهتِ جامه عمل پوشیدن به فرامین ولی خود: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ.) (محمّد: 7)
خلاصه سخن آنکه در ولایت، نقطه اساسی نوعی اتحاد و وحدت است که بین دو ولی ایجاد می شود، اما خصوصیات هر ولی و نقش او در این اتحاد و وحدت، فرع آن اصل است.
با توجه به مطالب گذشته و بررسی کاربرد «ولی» در قرآن، می توانیم «ولی»ها یا «یار»ها را در کاربرد قرآنی به سه قسم کلی تقسیم کنیم:
1. ولیّی که به صورت سرپرست و مدیر و یا متولّی امر، ظاهر می شود. (ولی برتر)
2. ولیّی که با اطاعت و تبعیت، نقش خود را در ارتباط ولایی ایفا می کند.
3. ولیّی که نه «تابع» است و نه «متبوع»، همراه و همدل بودن او بیشتر ظهور دارد.
هر قسم، ویژگی های خاص خود را دارد که در بررسی و تجزیه و تحلیل آیات، نباید از آن ویژگی ها غافل شد.
با توجه به ویژگی های مفهوم قرآنی «ولایت»، که از آیات به دست آمدند، راه برای یافتن واژه های مرتبط و متناظر با «ولایت» هموار می شود و از این رو، دایره آیات گزینش شده گسترش می یابد.
«ولایت» و «اطاعت»
در ارتباط ولایی طولی، مفاهیم «اطاعت یا تبعیت» و «تدبیر امور یا سرپرستی»، نقش کلیدی در تحقق معنای ولایت دارند. یک طرف با پذیرفتن دیگری به عنوان ولی، اراده خود را تسلیم او می کند و تابع تدبیر و اوامر او می شود و طرف دیگر نیز با پذیرفتن او به عنوان ولی و قبول این پیوند، هدایت و راهبری او را به عهده می گیرد. آنچه در حوزه ولایت قابل توجه است اینکه تبعیت و تدبیر امور غیر، برخاسته از میل و علاقه است، نه از سر اکراه و زور.
رابطه «ولایت» و «تبعیّت» در آیات متعددی مشاهده می شود; از جمله آیات ذیل:
ـ (اتَّبِعُواْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم مِّن رَّبِّکُمْ وَلاَ تَتَّبِعُواْ مِن دُونِهِ أَوْلِیَاء قَلِیلا مَّا تَذَکَّرُونَ.) (اعراف: 3)
ـ (إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَی الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُم بِهِ مُشْرِکُونَ.) (نحل: 100)
اگر این آیه در کنار آیه ذیل قرار گیرد، شاهد بودن آن به روشنی معلوم می شود:
(إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغَاوِینَ.)(حجر: 42)
در این آیه، «تبعیت کردن از شیطان» به نوعی، جانشینِ «ولی گرفتن شیطان» شده است.
«ولایت» و «عبادت»
عبادت دارای معانی یا اطلاقات متفاوتی است که از نظر سعه و ضیق، با یکدیگر تفاوت دارند. در اینجا، به دو اطلاق کلی آن، که کاربرد قرآنی نیز دارند، اشاره می شود:
1. عبادت عملی است که به قصد پرستش و اظهار عبودیت، همراه با تقدیس و تنزیه صورت می گیرد.
2. هر نوع جهت اتخاذ کردن، ایده آل گرفتن و مطاع گرفتن، عبادت است، هرچند در آن ها قصد پرستش نشده باشد.
بر حسب فرهنگ قرآن، کسی که هواهای نفسانی خود را جهت حرکت و قبله معنوی خود قرار دهد آن ها را پرستش کرده است: (أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ.)(فرقان: 43)
و نیز کسی که امر و فرمان شخص دیگر را، که خدا به اطاعت او فرمان نداده است، اطاعت کند و در برابر آن تسلیم محض باشد او را عبادت کرده است. خداوند می فرماید: (اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِّن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِیَعْبُدُواْ إِلَـهاً وَاحِداً لاَّ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ.)(توبه: 31)16
مرحوم علّامه طباطبائی در تفسیر آیه مزبور، می نویسد: «اطاعت استقلالی خود عبادت است و لازمه آن، "اله" نامیدن ربّی است که به عنوان مطاع بدون قید و شرط و به نحو استقلالی اتخاذ شده است.» نیز در ادامه می افزاید: «هر جا در کلام الهی دعوت به عبادت صورت گرفته، مانند آیه شریفه: (لاَ إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ)(انبیاء: 25) و آیه (فَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً آخَرَ)(شعراء: 213) همان گونه که مقصود خداوند انحصار عبادت به معنای متعارف آن است، انحصار اطاعت نیز مراد است. این آیه شریفه بر همین معنا دلالت دارد: (أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ.)(یس: 60 و 61) و این دَری است که هزاران در از آن گشوده می شود.»17
با توجه به ارتباط تنگاتنگ دو مفهوم «ولایت» و «اطاعت» و وحدت «اطاعت» با «عبادت» در قرآن، ارتباط مفهومی «ولایت» و «عبادت» به روشنی معلوم می شود.
بدین لحاظ، «عبادت» جلوه ای از «ولایت» است. مفاهیم و معارفی که با عبادت مرتبطند به نحوی با «ولایت» نیز ارتباط پیدا می کنند; همانند «صراط مستقیم» که رابطه تامی با «عبادت»دارد: (أَنْ اعْبُدُونِی هَذَاصِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ)(یس:61)
«ولایت» و «هدایت»
در لغت، دو معنا برای «هدی» شده که عبارتند از: 1. دلالت و ارشاد;18 2. راهنمایی و دلالت از روی لطف،19 و به عبارت دیگر. راهنمایی با مهر و محبت و صلاح.20
قایلان معنای دوم آیاتی همانند (فَاهْدُوهُمْ إِلَی صِرَاطِ الْجَحِیمِ)(صافات: 23) را از باب تحکّم و سرزنش قلمداد کرده اند.
در مجموع، «هدایت» بر «راهنمایی و راهبری در مسیر منتهی به هدف» اطلاق می شود، خواه به نیّت خیر و یا به نیّت شرّ باشد، بنابر معنای اول، و به نیّت خیر بنابر معنای دوم. در قرآن مجید، همین معنای اخیر لحاظ شده است.
همان گونه که بیان شد، در ارتباط ولایی طولی، طرف عالی عهده دار هدایت و راهبری طرف دیگر است و بر این اساس، رابطه مفهومی «ولایت» و «هدایت» روشن است و برخی آیات نیز بر این رابطه دلالت دارند: (اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ أُوْلَـئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ.)(بقره: 257)
جمله های (یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّوُرِ) و (یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ) کنایه از هدایت الهی و ضلالت طاغوت هستند.21
در آیه دیگری خداوند می فرماید: (یَهْدِی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَیُخْرِجُهُم مِنِ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَی صِرَاط مُّسْتَقِیم.) (مائده: 16)
با قرار دادن این آیه در کنار آیه قبل، تفسیر گویایی از ارتباط «ولایت» با مفاهیم دیگر به دست می آید.
در آیه ای دیگر نیز آمده است: (فَرِیقاً هَدَی وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلاَلَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاء مِن دُونِ اللّهِ وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ.)(اعراف: 30)
در جهان بینی قرآن، به دلیل آنکه هدف یکی و شاه راه رسیدن به این هدف نیز یکی بیش نیست، هر راهی غیر از «صراط مستقیم» بیراهه و طی آن مسیر دوری از کمال و افتادن در ضلالت و گم راهی است. کسانی که به ولایت طاغوت و شیاطین تن می دهند در خیال خود، به سبب هدایت آن ها، هدایت شده اند، اما آن گاه که پرده ها کنار روند، چیزی جز ضلالت نمی بینند. آیات الهی انسان را از این پندار غلط بر حذر می دارند:
ـ (وَمَن یَهْدِاللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن یُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیَاء مِن دُونِهِ وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلَی وُجُوهِهِمْ عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمّاً)(اسراء: 97)
ـ (کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَیَهْدِیهِ إِلَی عَذَابِ السَّعِیرِ)(حج: 4)
ـ (وَ قَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا.)(احزاب: 67)
«ولایت» و «محبت»
«محبت» مفهومی است بدیهی که نیاز به تعریف ندارد و رابطه آن با مفهوم «ولایت» با کمترین تأمّلی روشن می شود. در تحلیل قرآنی «ولایت» آشکار شد که اساس «ولایت» به پیوندی عمیق بازمی گردد و ظرف این پیوند جایی به غیر از قلب انسان نیست. آدمی به دنبال علاقه به هدف یا کمالی، به تمام مقدّمات و وسایل رسیدن به آن کمال محبت پیدا می کند، و «ولی» کسی است که انسان را در جهت رسیدن به کمال یاری می کند. هر قدر محبت به کمالی بیشتر باشد، محبت به ولی افزون تر می شود و انسان سعی می کند تا خود را بیش از پیش به «ولی» نزدیک کند تا از «یاری» بیشتری برخوردار گردد. زمانی که این نزدیکی دوسویه می شود و پیوندی شکل می گیرد، بستر اطلاق واژه «ولایت» ایجاد می شود. بنابراین، می توان گفت: «محبت» مفهومی اساسی و کلیدی در پیدایش مفهوم «ولایت» است و نه لازمه و یا مترادف با آن; و اینکه «محبت» در برخی کاربردهای «ولایت» ظهور ندارد، به استعمال خاص آن برمی گردد، نه معنای اصلی و غالبی آن.
تأثیر «محبت» در شکل گیری «ولایت»، از برخی آیات برداشت می شود; آیاتی همچون:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ آبَاءکُمْ وَإِخْوَانَکُمْ أَوْلِیَاء إَنِ اسْتَحَبُّواْ الْکُفْرَ عَلَی الإِیمَانِ وَمَن یَتَوَلَّهُم مِّنکُمْ فَأُوْلَـئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ قُلْ إِن کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَآؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُم مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَاد فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّی یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ.) (توبه: 23 و 24)
نقش «محبت» در اتخاذ «ولی» در این آیه به خوبی روشن است: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْیَهُودَ وَالنَّصَارَی أَوْلِیَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْض وَمَن یَتَوَلَّهُم مِّنکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ.)(مائده: 51)
مرحوم علّامه طباطبائی در ذیل این آیه می نویسد: «اگر ولایت را به معنای "نزدیکی" از باب محبت و اختلاط بگیریم، هم مفهوم "نصرت" را شامل می شود و هم "آمیزش" و "درآمیختن روحی" را، و همین مراد آیه است.»22
و همچنین در تفسیر این بخش از آیه: (وَمَن یَتَوَلَّهُم مِّنکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ)آورده است: «آنچه موجب می شود دوستانِ گروهی از آن گروه محسوب شوند، ویژگی محبت و مودّت است که متفرّق ها را جمع نموده و روح های مختلف را یکی می کند و از این رو، فهم ها یکسان می شود، اخلاق ها مرتبط و افعال نیز شبیه یکدیگر می شود و تو دو دوست را بعد از ایجاد محبت، آن گونه می بینی که گویا یک شخص و دارای نفس واحد هستند. اراده یکی، فعل یکی، و هیچ کدام دیگری را در مسیر زندگی و معاشرت سرزنش نمی کند.»23
در آیه ای دیگر، خداوند می فرماید: (یَا أَیُّهَاالَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاء تُلْقُونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ...) تا آنجا که می فرماید: (وَمَن یَتَوَلَّهُمْ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ.) (ممتحنه: 1 و 9) مرحوم علّامه طباطبائی در ادامه مطلب قبل، این آیه را یکی از آیات مشابه آیه پیشین بیان می کند.
آیه 6 سوره جمعه در این باره ظهور بیشتری دارد: (قُلْ یَا أَیُّهَاالَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاء لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ.)
آیه مزبور در جواب ادّعای یهود است که خداوند متعال در آیات دیگر، از آنان چنین حکایت می کند: (وَ قَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَی نَحْنُ أَبْنَاء اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ.)(مائده: 18)
در این آیه، ادعای یهود، که آنان پسران و دوستان خداوند هستند، به «اولیاء» تعبیر شده است. خداوند یهود را مخاطب قرار می دهد که صرف ادعا هیچ فایده ای ندارد; اگر شما در ادعایتان که محبّ و ولی خداوند هستید، راستگویید به آن ملتزم باشید; چرا که دوست و محبّ همیشه در اشتیاق لقای محبوب است، و این امر در رابطه با خداوند محقق نمی شود، مگر با مرگ و رها شدن از حجاب این دنیا.24
البته «ولایت» نیز همانند «محبّت» مفهومی مشکّک است که ضعف و شدت می پذیرد، و شاید بتوان گفت: این آیه یکی از بالاترین مراتب ولایت را توصیف می کند، آنجا که انسان برای رسیدن به ولی و محبوب خود، دیگر خودی نمی بیند; چرا که فقر مطلق است و سر تا پا نیاز، و برای تأمین این نیاز، تمام توجه و روی خود را به طرف کمال و بی نیاز مطلق می کند: (إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِیفاً وَ مَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ.)(انعام: 79)
خداوند در آیه دیگر می فرماید: (قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ) (آل عمران: 31)
مرحوم علّامه طباطبائی این آیه را ناظر بر آیه 28 آل عمران می داند: (لاَّ یَتَّخِذِالْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاء مِن دُوْنِ الْمُؤْمِنِینَ) و دلیل آن را این گونه بیان می کند: «فهذه الولایة لکونها تَستدعی فی تحققها تحقّق الحبّ بین الانسانِ و مَن یتولّی. و انّما ذَکر حبّ الله دونَ ولایته لانّه الاساسُ الذی تبتنی علیه الولایة.»25
«ولایت» و «حزب»
از ترکیب ولایت طولی و ولایت عرضی، مجموعه ای خاص تشکیل می شود که در قرآن از آن به «حزب» تعبیر شده است:
ـ (وَ مَن یَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ)(مائده: 56);
ـ (اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِکْرَاللَّهِ أُوْلَئِکَ حِزْبُ الشَّیْطَانِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ)(مجادله: 19);
ـ (لَا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّاللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَلَوْ کَانُوا آبَاءهُمْ أَوْ أَبْنَاءهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُوْلَئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ وَأَیَّدَهُم بِرُوح مِّنْهُ وَیُدْخِلُهُمْ جَنَّات تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُوْلَئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.)(مجادله: 22)
راغب در معنای «حزب» می نویسد: «جماعة فیها غلظ»; گروهی که در میان آن ها نوعی شدت و سختی وجود دارد. «شدت و سختی» در این مورد، اشاره به انسجام و تشکّل حول هدف خاصی دارد. از این رو، ابن منظور در لسان العرب می نویسد: «حزب الرجل» یعنی: اصحاب و لشکر او که براساس رأی و عقیده او حرکت می کنند.26 و صاحب التحقیق نیز می نگارد: «حزب» به تجمّع افراد بر عقیده و هدفی واحد اطلاق می شود.27 این وحدت عقیده و هدف در کاربردهای قرآنی، «حزب» ملحوظ است.28 نیز مرحوم طبرسی در توضیح «احزاب» جمع «حزب» می نویسد: «کلُ قوم تشابهت قلوبُهم و اعمالُهم فهم احزابٌ.»29
بنابراین، می توان گفت: مفهوم قرآنی «حزب» با مفهوم رایج و امروزی آن یکی است; یعنی گروه و جمعیتی که از برنامه و هدف یا اهداف خاصی پی روی می کنند.30 بدین سان، وجه تمایز اصلی بین احزاب، «برنامه و اهداف» آن است که به دو گونه تبیین می شود: به وسیله افراد حزب و یا فردی فراتر از دیگر افراد حزب که سکّان ولایت تدبیری و طولی حزب را به عهده دارد، و در لفظ، «حزب» به فرد اضافه می شود; همانند: «حزب اللّه» یا «حزب الشیطان». در نوع دوم حزب، ولایت عرضی به تبع ولایت طولی است; یعنی ولی مدیر و مدبّر است که حدود و مرزهای ولایت عرضی را معیّن می کند.
در انتها می توان «میدان معنایی ولایت» را در یک نمودار چنین ترسیم کرد:
پی نوشت ها
1ـ محمّدباقر صدر، المدرسة القرآنیة، قم، مرکز الابحاث و الدراسات التخصیصه للشهیدالصدر، 1379، ص 34.
2ـ عبداللّه جوادى آملى، زن در آیینه جمال و جلال، تهران، رجاء، 1369، ص 51 / مصطفى مسلم، مباحث فى التفسیر الموضوعى، دمشق، دارالقلم، 1418ق، ص 37.
3ـ جلال الدین سیوطى، المزهر فى علوم اللغة و انواعها، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1998م، ج 1، ص 316.
4ـ راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، دمشق، دارالقلم، 1416 ق، ص 55.
5ـ احمدبن فارس، الصاحبى، ص 44 و 45 به نقل از: خلیل عودة، التظوّر الدلالى بین لغة الشعرالجاهلى و لغة القرآن الکریم، اردن، مکتبة المنار، 1405 ق، ص 22.
6ـ توشیهیکو ایزوتسو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، تهران، شرکت سهامى انتشار، 1381، ص 13ـ15، با تلخیص.
7ـ همان، ص 17 و 18 با تلخیص.
8ـ همان، ص 4.
9ـ همان، ص 5 و 6.
10ـ همان، ص 22.
11ـ همان، ص 25.
12ـ همان، ص 28.
13ـ ابى جعفر محمدبن الحسن الطوسى، التبیان فى تفسیر القرآن، ج 5، ص 162.
14ـ ابوهلال عسکرى، الفروق اللغویه، قم، مکتبة بصیرتى، 1410ق، ص 235، «الفرق بین المولى و الولى» / حسن مصطفوى، التحقیق فى کلمات القرآن، ذیل ماده «ولى».
15ـ ابن منظور، لسان العرب، بیروت، دارالفکر، ج 15، ص 410.
16ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1378، ج 2، ص 105.
17ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان فى تفسیرالقرآن، چ پنجم، قم، اسماعیلیان، 1371، ج 9، ص 245 و 246.
18ـ اسماعیل جوهرى، صحاح العربیة، بیروت، دارالعلم للملایین، 1407 ق، ذیل ماده «هدى».
19ـ راغب اصفهانى، پیشین، ذیل ماده «هدى».
20ـ ابوالحسن شعرانى، نثر طوبى، تهران، اسلامیه، 1419ق، ذیل ماده «هدى».
21ـ سید محمّدحسین طباطبائى، ج 2، ص 346.
22ـ همان، ج 5، ص 369.
23ـ همان، ج 5، ص 317.
24ـ همان، ج 19، ص 267.
25ـ همان، ج 3، ص 159 و 160.
26ـ ابن منظور، پیشین، ذیل ماده «حزب».
27ـ حسن مصطفوى، پیشین، ذیل ماده «حزب».
28ـ على اکبر قرشى، قاموس قرآن، چ هشتم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1378، ج، ص 126.1
29ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمع البیان، ج 3ـ4، ص 323.
30ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، چ دهم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1368، ج 18، ص 183.