سرمقاله
Article data in English (انگلیسی)
سرمقاله
در مهدِ معنویت چرا نه؟!
ویلیام جیمز (William James) اولین فردی است که به عنوان روان شناس، تجربه های دینی را مورد بررسی قرار داد. او با نوشتن کتاب انواع تجربه دینی1 درصدد بود با مسلّم دانستن چنین تجربه هایی در زندگی آدمیان آن ها را تبیین کند. کتاب او اولین اثر کلاسیکی است که تجربه های دینی را به صورت تجربی مورد بررسی قرار می دهد. جیمز شواهدی ارائه می کند مبنی بر اینکه چگونه افراد از این تجربه ها جهت عبور از جهان مشهود و وصول به حوزه های الهی و متعالی استفاده می کنند، به نظر جیمز بررسی های او نسبت به تجربه دینی، فرضیه دینی بودن انسان را تأیید می کند. فرضیه او این است که «زندگی ما آدمیان همواره با جهانی فراتر و معنوی ارتباط دارد» (مکواری، 1971، ص 178) هرچند اثر جیمز با پدیدایی رویکردهایی نظیر روان تحلیلگری و رفتارگرایی به ظاهر اهمیت خود را از دست داد، ولی موجب شد که روان شناسان به تحقیق درباره معنویت ادامه دهند تا اینکه این تحقیقات در یک سوم آخر قرن بیستم به شکوفایی قابل ستایشی رسید.2
در این دوران محققانی نظیر الیستر هاردی (Alistair Hardy) هِی (Hay)، نای (Nye) و رابینسون (Robinson) به بررسی روان شناختی ویژگی های معنویت در کودکان پرداختند. هاردی در تحقیق خود به این نتیجه رسید که ما در واقع با یک حقیقت جهانی سرو کار داریم که فراتر از سنّت ها و آموزه های دینی خاص می باشد.3 بدین صورت هاردی با مکاتب روان تحلیلگری و جبرگرایان به مقابله برخاست. او در مقابل مخالفت روان تحلیلگران با واقعی بودن تجربه های دینی اثبات کرد که تجربه معنوی در واقع تجربه ای حقیقی و عینی است. چنین حقیقتی را تحت عنوان توهّم نمی توان از صحنه زندگی آدمیان کنار زد. بلکه تجربه دینی بخشی جدایی ناپذیر از زندگی انسان ها می باشد. هاردی در مقابل روان شناسان رفتارگرا اعلام کرد که ساختار زیستی ما علت کاهشی تجربه معنوی نیست بلکه ما از لحاظ زیستی با گستره خاصی از وجود خود با حقیقت متعالی ارتباط داریم. هاردی به این نتیجه رسید که تحقیقات او در مقابل هرمنوتیک جدید که با واقعیت های معنوی با سوءظن برخورد می کند قرار دارد. نتیجه تحقیقات هاردی نشان داد که معنویت از ذات انسان ها برخاسته است. دیوید هِی که تحقیقاتش سمت و سوی تحقیقات هاردی و رابینسون را به همراه داشت، اذعان کرد که «اندیشه معنویت در ساختار گونه انسان وجود دارد و عبارت از آگاهی همه جانبه نسبت به واقعیت می باشد که به طور بالقوه در تمام افراد انسان یافت می شود. هِی نیز نظیر هاردی اظهارات کاهش گرایانه درباره تجربه معنوی را نمی پذیرد. او در مقابل ادعا می کند که «معنویت کودکان در آگاهی انسان نسبت به هستی ریشه دارد.... هستی که واقعاً وجود دارد» و تنها توهمی نیست که از فرهنگ خاص سرچشمه بگیرد.
حال که اندیشمندان غربی این چنین به تحقیق درباره معنویت اهمیت می دهند و تحقیقاتشان روز به روز در حال افزایش است و از سوی دیگر، اوج معنویت در اسلام و منابع اسلامی و کلمات بزرگان دین و عارفان راستین بیان و توصیف شده و در این راه بزرگان بسیاری به مقامات بالای معنوی دست یافته اند، پس آیا روان شناسان مسلمان آن هم در مهد معنویت نباید از آن ها پیشی بگیرند؟
دبیر گروه
پینوشتها
1. Varieties of Religious Experience.
2. Wright, Andrew, (2000), Spirituality and Education, Routledge falmer.
3ـ همان، به نقل از هی و ناى، 1998، ص 100.