نقش علم لغت در دستیابى به قرائت واقعى قرآن
Article data in English (انگلیسی)
سال نوزدهم ـ شماره 152 ـ مرداد 1389، 15ـ31
احمد طاهرى نیا*
چکیده
این مقاله با رویکرد تحلیلى و با هدف بررسى نقش علم لغت در دستیابى به قرائت صحیح، به بررسى لغوى برخى از قرائتهاى اختلافى پرداخته و نقشآفرینى علم لغت را در قرائت قرآن به صورت جزئى اثبات و سه گونه نقش براى آن بیان کرده است: نخست، نقش علم لغت در تعیین قرائت که به عنوان نمونه قرائت «وَدَعَکَ» به تخفیف را بررسیده و به دلیل ندرت یا عدم وضع ماضى، مصدر و وصف از این ماده نتیجه گرفته است که این قرائت واقعى نیست و قرائت به تشدید متعین است. دوم، نقش علم لغت در ردّ قرائت که به عنوان نمونه به بررسى لغوى واژه «ثَنْى» نتیجه گرفته است که قرائت «یُثْنُون» از باب افعال مردود است. سوم، نقش علم لغت در ترجیح قرائت. با استناد به معناى لغوى «تلقى»، قرائت رفعِ «آدم» بر قرائت نصب ترجیح دارد. در پایان با بررسى لغوى «ضَنِینٍ» این نتیجه به دست آمده است که علم لغت در برخى از موارد، در تعیین یا ترجیح قرائت ناتوان است.
کلیدواژهها: علم لغت، علم قرائت، تفسیر، قرائت واقعى، قواعد لغت.
مقدّمه
1. در ارتباط با قرائتهاى قرآن، مبانى و دیدگاههاى مختلفى وجود دارد: برخى از مفسّران و دانشمندان علوم قرآنى قایل به تواتر قرائات سبعه و اعتبار همه هستند. براى نمونه، آلوسى مىگوید: «فإن القرآت السبعة متواترة جملة و تفصیلاً عن أفصح من نطق بالضاد صلىاللّه علیه وسلم.»1 ابن عاشور نیز گفته است: «و إنما هى (قرائات) روایات صحیحة متواترة.»2 گروه دوم، معتقد به تواتر قرائتها نیستند،3 اما قرائات سبعه را معتبر مىدانند و سرانجام، دستهاى به تواتر قرائتهاى سبعه باور نداشته و فقط یکى از قرائتها ـ قرائت پیامبر صلىاللهعلیهوآله ـ را معتبر و سایر قرائتها را نشأت گرفته از اجتهاد قرّاء یا منقول به خبر واحد مىدانند که اعتبارى براى آنها نیست.4 بحث از نقش علم لغت در دستیابى به قرائت صحیح در این مقاله بر اساس دیدگاه سوم است که تواتر قرائتها را باور نداشته و قرائتها را به دو قسم: «قرائت رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله» یعنى قرائت صحیح و «قرائت اجتهاد قرّاء» یعنى قرائت غیرصحیح تقسیم کرده و در مورد قرائتهاى اختلافى، از قرائت صحیح و غیرصحیح فحص مىکنند. اما بر اساس دیدگاه اول و دوم که همه قرائتها را متواتر و صحیح مىداند، طبعا دوگونه قرائت وجود ندارد تا از صحیح و غیرصحیح آن بحث شود و نیازى به اینگونه مباحث باشد. در عین حال، مىتوان گفت: حتى بر اساس آن دو دیدگاه نیز این بحث قابل طرح و مفید است؛ زیرا کسى که قایل به تواتر قرائات سبعه است، به تواتر در تمام طبقات تا زمان رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله معتقد باشد، مىتوان گفت: اگر در موردى قرائتى از قرّاء سبعه با لغت فصیح عرب مخالف بود، چون قرائت یقینى است باید آن لغت تأویل و توجیه شود، اما اگر تواتر قرائات، تا قرّاء باشد و از آن به بعد منقول به خبر واحد باشد در این صورت، اگر قرائتى از سبعه، با لغت فصیح عرب مخالف بود دلیلى بر حاکم بودن قرائت در اینگونه موارد نداریم و از اینرو، این سؤال مطرح مىشود که آیا چنین قرائتى صحیح است یا نه؟ همچنین قایلان به تواتر، قرائاتِ سبعه یا عشره را متواتر مىدانند، اما در مورد قرائت غیر سبعه یا غیر عشره تواترى قایل نیستند. در نتیجه، باز این سؤال مطرح مىشود که اگر قرائتى از غیر سبعه یا عشره با لغت فصیح عرب مخالف بود آیا آن قرائت صحیح و معتبر است یا نه؟ بنابراین، حتى بر اساس دو دیدگاه اول و دوم نیز مىتوان از قرائت صحیح و غیرصحیح بحث کرد.
2. احراز قرائت صحیح قرآن، به معناى به دست آوردن آنچه از سوى خدا نازل شده و پیامبر صلىاللهعلیهوآله بر مردم تلاوت کرده است گام نخست و اولین مسئله مقدماتى در تفسیر قرآن است. تعدد قرائات برخى از آیات قرآن که در مواردى معدود بیش از یک قرائت از شهرت نیز برخوردار است، زمینهساز بحثهاى فراوانى در صحت و نزول همه آنها از سوى خدا، جواز قرائت آنها به عنوان قرآن و جواز تفسیر بر اساس آنها گردیده است. در روایات اهلبیت علیهمالسلام5 و دیدگاه شیعه قرائت نازلشده از سوى خداوند تنها یک قرائت است و سایر قرائات در واقع،اجتهادات قرّاء مىباشد.6 از اینرو، ضرورت دارد مفسّر در اولین قدم قرائت صحیح را بشناسد و بر اساس آن به تفسیر بپردازد. در این زمینه، مسئله اساسى تعیین معیارها و راهکارهاى تشخیص قرائت صحیح از اجتهادات قرّاء است. این مقاله درصدد است بررسىهاى لغوى را به عنوان یکى از راهکارهاى شناخت قرائت صحیح با ارائه نمونههاى عینى نشان دهد.
باید توجه داشت که مقصود از عنوان مقاله این نیست که علم لغت در برابر نقل و سماع، یکى از راههاى اثبات و پیدا کردن قرائت صحیح است. نمىخواهیم بگوییم با اجتهاد در لغت عرب مىتوان در موارد اختلاف قرائات، قرائت صحیح را پیدا کرد و بر اساس آن قرآن را تفسیر کرد، بلکه با توجه به اینکه قرآن افصح کلام عرب است و براى افاده معانى به مخاطبان خود، از افصح لغات عرب استفاده کرده و در ترکیبهاى قرآنى فصیحترین کلمات را برگزیده است، در نتیجه، در موارد اختلاف قرائات، علم لغت مىتواند مفسّر را در دستیابى به قرائت واقعى و یا طرد قرائت غیرواقعى از این حیث که لغتى که در این قرائت به کار رفته افصح است یا غیرافصح، کمک نماید. به این صورت که اگر با مراجعه به لغت عرب معلوم شود که کلمه، یا هیئت خاصى از کلمه که در یکى از قرائتها آمده، در لغت عرب وجود ندارد یا متروک و یا غیرفصیح است، این قرائت نمىتواند قرائت صحیح و واقعى قرآن باشد.
تذکر این نکته نیز لازم است که نقش علم لغت در شناخت قرائت واقعى، تنها جزئى و فىالجمله است؛ به این معنا که اولاً، در مواردى کاربرد دارد که در قرائت کلمه یا در هیئت خاص آن بین قرّاء اختلاف باشد و ثانیا، در مواردى ممکن است به سبب موافقت هر دو قرائت با لغت فصیح عرب، راهى براى تشخیص قرائت واقعى از طریق بررسىهاى لغوى وجود نداشته باشد.
پیشینه تحقیق
با جستوجویى که در کتابخانه ملّى، نور مگز و گوگل از طریق به کارگیرى کلیدواژههاى مختلف انجام شد، اثرى در قالب کتاب، مقاله یا پایاننامه در ارتباط با نقش علم لغت در شناخت قرائت صحیح یافت نشد. در کتابهاى علوم قرآنى نیز که معمولاً فصلى درباره علوم موردنیاز مفسّر وجود دارد، در ارتباط با نقش علم لغت در شناخت قرائت مطلبى ذکر نشده است. از اینرو، به نظر مىرسد در ارتباط با موضوع این مقاله تحقیقى صورت نگرفته است.
توضیح برخى از واژگان
1. نقش
واژه «نقش» در لغت به معناى صورت، شکل و صورت کسى یا چیزى را کشیدن، رنگ کردن و اثر گذاشتن در روى زمین و مسئولیتى که هنرپیشه یا بازیگر در صحنه نمایش به عهده دارد آمده است.7 کلمات نقاش و نقشبند نیز از همین ماده است و به کسى گفته مىشود که اثرى را روى چیزى مىکشد. چنانکه کلمه نقشه و نقشینه عبارت است از اثرى که از سوى شخص روى چیزى باقى مانده است. نقش در جامعهشناسى به رفتارى اطلاق مىشود که دیگران از فردى که پایگاه معینى را احراز کرده است انتظار دارند8 و این اطلاق بدان جهت است که آن رفتار از آثار آن موقعیت و لوازم آن پایگاه اجتماعى است. واژه «نقش» در این مقاله نیز به معناى اثرگذارى است.
2. قرائت
«قرائت» در لغت به معناى جمع کردن و خواندن کتاب، قرآن و غیر آن است9 و در اصطلاح علوم قرآنى، عبارت است از خواندن الفاظ قرآن کریم به همان صورت و کیفیتى که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله خوانده و یا در حضور وى خوانده شده و آن حضرت آن تلفظ و خواندن را تأیید کرده است.10 این واژه در مواردى به «علم قرائت» نیز اطلاق مىشود، چنانکه تهانوى در تعریف قرائت گفته است: «قرائت علمى است که در آن از صورتهاى نظم کلام خداى تعالى از جهت وجوه اختلافات متواتره بحث مىکند.»11 در برخى از موارد نیز مقصود از علم قرائت آگاهى از چگونگى قرائت استنهعلمبهمعناى اصطلاحى. مقصود ما از قرائت در این مقاله، تلفظ الفاظ قرآن کریم به گونه تلفظ رسول خداست نه به معناى علم قرائت.
3. علم لغت
«علم لغت» از دو کلمه «علم» و «لغت» ترکیب شده است. و به اعتبار اینکه کلمه «علم» در مضاف گاهى به معناى مطلق آگاهى و زمانى به معناى اصطلاحى مجموعه مسائل داراى موضوع واحد است، علم لغت نیز دو گونه معنا مىتواند داشته باشد: گاهى مقصود از علم لغت دانستن لغت است. بر اساس این معنا، کسى که به فرهنگ لغت مراجعه کند و معانى کلمات غریب را پیدا کند علم به لغت پیدا کرده است و علم لغت دارد. اما گاهى مقصود از علم لغت، علم به معناى اصطلاحى یعنى علم به مجموعه مسائل داراى موضوع واحد و غرض است که مقصود ما از «علم لغت» در اینجا همین معناست.12
انواع نقشآفرینى علم لغت در قرائت قرآن
علم لغت به گونههاى مختلفى نظیر تعیین، رد، و ترجیح یک قرائت، مىتواند در قرائت قرآن نقش آفرین باشد. اینک براى روشن شدن این مطلب، هریک از نقشهاى یادشده را درضمننمونهاىازآیات قرآن بررسى مىنماییم:
1. نقش علم لغت در تعیین قرائت
این امر روشن است که قرآن کریم افصح کلام عرب است و در کلمات قرآنى و هیئتهاى آنها، افصح لغت عرب را برگزیده و با کلمات فصیح13 با مردم سخن گفته است. بنابراین، در کلمات قرآن، لغت ضعیف، منکر و متروک14 وجود ندارد. با توجه به این امر، اگر در موارد اختلاف قرائات به قرائتى برخورد کردیم که قرائت آن کلمه یا قرائت هیئت خاص آن در لغت عرب متروک،منکر یا ضعیف است، چنین قرائتى مردود و قرائت دیگر قرائت واقعى و صحیح خواهد بود.
نمونه: در آیه «مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَى» (ضحى: 3) کلمه «وَدَّعَکَ» دو گونه قرائت شده است: یکى به تشدید دال که قرائت مشهور و قرّاء سبعه است.15 و دوم به تخفیف دال که قرائت شاذ16 مىباشد و از عروهبن الزبیر و هشامبن عروه و ابوحیوة، ابوبحریة و ابن ابى عبلة نقل17 گردیده و به پیامبر صلىاللهعلیهوآله نیز نسبت داده شده است.18 تفاوت دو قرائت یادشده در این جهت است که «وَدَّع» به تشدید، صیغه اول ماضى از باب تفعیل و «ودع» به تخفیف، صیغه اول ماضى از ثلاثى مجرد است. اینک براى تبیین نقش علم لغت در شناخت قرائت واقعى از این دو قرائت، به بررسى لغوى این کلمه مىپردازیم.
بررسى لغوى واژه «ودع»: ماده «وـ د ـ ع» مثال واوى و در لغت به دو معنا آمده است: یکى به معناى سکون، آرامش و آسایش و راحتى19 و دوم به معناى ترک.20
دانشمندان علم لغت مىگویند: «و ـ د ـ ع» به معناى تَرْک، فقط امر و مضارعش از ثلاثى مجرد در لغت عرب به کار رفته است و مصدر، ماضى، اسم فاعل و اسم مفعول آن جز در اشعار و از باب ضروت استعمال نشده است21 و عرب براى افاده معناى ترک کردن، از هیئتهاى مصدر، ماضى، اسم فاعل و اسم مفعول، به جاى استعمال هیئتهاى وَدْع، وَدَعَ، وادِع و مودوع، از هیئتهاى تَرْک، تَرَکَ، تارک و متروک استفاده مىکند.22
در برابر این دیدگاه که معتقد به متروک بودن ماضى و مصدر این لغت در بین عرب است، زبیدى، از لغتدانان مشهور، و برخى دیگر از اساتید این علم بر این باورند که مشتقات یادشده از ماده ودع به معناى ترک، در لغت عرب نادر است نه متروک و غیرمستعمل. وى از استاد خود چنین نقل کرده است: «قال شیخنا عند قوله "وقد أمیت ماضیه" قلت هى عبارة أئمة الصرف قاطبة و أکثر أهل اللغة وینافیه ما یأتى باثره من وقوعه فى الشعر و وقوع القراءة به فإذا ثبت وروده ولو قلیلاً فکیف یدعى فیه الاماتة.» سپس همین مطلب را از لیث نقل کرده و مىگوید: «قلت وهذا بعینه نص اللیث فانه قال و زعمت النحویة أن العرب أماتوا مصدر یدع ویذر و استغنوا عنه بترک والنبى ـ صلىاللّه علیه وسلم ـ أفصح العرب وقد رویت عنه هذه الکلمة.»23 در مقدمه تاجالعروس نیز گفته است: «ماضى یدع در قیاس مطرد در استعمال نادر است.»24 بنابراین، زبیدى و استادش استعمال ماضى و دیگر مشتقات ودع را در لغت عرب متروک ندانستهاند. ابناثیر نیز در نهایه در بیان معناى ماده «و - د -ع» مىگوید:25 نحویون گفتهاند: عرب ماضى و مصدر یدَعُ و برخى دیگر از مشتقاتش را ترک کرده و با استعمال «تَرَکَ» از «ودع» بىنیاز شده است، در حالى که پیامبر صلىاللهعلیهوآله که افصح عرب است فرمود: «لینتهین أقوام عن وَدْعِهِم الجمعات أو لیختمن على قلوبهم» أى عن ترکهم ایاها والتخلف عنها.26 سپس ادامه مىدهد: با توجه به این امر، باید سخن نحویون را بر ندرت استعمال حمل کرد نه بر ترک و عدم استعمال.
بنابراین، در ارتباط با استعمال مشتقات ودع به معناى ترک، غیر از مضارع و امر، در بین اهل لغت دو دیدگاه وجود دارد: یکى قایل به ترک و عدم استعمال و دیگرى قایل به استعمال اینگونه مشتقات است.
ضعف دلایل قایلان به استعمال: قایلان به استعمال اینگونه مشتقات، دو دلیل بر ادعاى خود اقامه کردهاند که هر دو مخدوش است: یکى استعمال این مشتقات در اشعار شاعران معروف عرب و دوم استعمال آن در روایت منسوب به پیامبر صلىاللهعلیهوآله. اما استعمال آن در اشعار عرب به تصریح ارباب لغت، از باب ضرورت است27 و پر واضح است که در ضرورت شعر حتى برخى استعمالات غیرمجاز و غلط نیز جایز است. از اینرو، اینگونه استعمال دلیل بر وجود مشتقات یادشده در لغت فصیح عرب نیست. اما روایت منسوب به پیامبر صلىاللهعلیهوآلهاز دو جهت قابل خدشه است: نخست از جهت صدور؛ زیرا جوامع روایى اهلسنت که ناقل این روایت هستند28 براى ما اعتبارى ندارد و در برخى از منابع شیعى نیز که آمده،29 سند برایش ذکر نشده است. از اینرو، ما نمىتوانیم به صدور این روایت از پیامبر صلىاللهعلیهوآلهمطمئن شویم. دوم از جهت الفاظ؛ بدین جهت که نقل به معنا در میان راویان روایات، فراوان بوده است. بنابراین، بر فرض چشمپوشى از سند روایت، دلیلى نداریم که عین این الفاظ از پیامبر صلىاللهعلیهوآله صادر شده باشد. در نتیجه، نمىتوان با استناد به کلمه «ودع» در این روایت، گفت: کلمه ودع در لغت عرب متروک نبوده است؛ زیرا امکان دارد این لفظ از راوى باشد نه از پیامبر صلىاللهعلیهوآله. در نتیجه، قرائت «وَدَعَکَ» به تخفیف، قرائت قرآن به لغت متروک یا لااقل نادر و غیرفصیح است که نمىتواند قرائت واقعى باشد. لازمه ردّ این قرائت، تعین قرائت به تشدید است؛ زیرا به جز آن، قرائت دیگرى براى این کلمه نقل نشده است.
2. نقش علم لغت در ردّ قرائت
گاه براى کلمهاى در آیات قرآن، قرائتهاى متعدد و مختلفى نقل شده که در بررسى لغوى یکى از آنها خلاف قواعد لغت عرب شناخته شده و نمىتواند قرائت صحیح و واقعى باشد و در نتیجه، آن قرائت خاص مردود خواهد بود. در اینگونه موارد، علم لغت فقط در ردّ یک قرائت نقش دارد، اما در تعیین یکى از قرائتها به عنوان قرائت واقعى نقشى ندارد.
نمونه: در آیه «أَلا إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِیَسْتَخْفُواْ مِنْهُ أَلا حِینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیَابَهُمْ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُدُورِ»(هود: 5) کلمه «یثْنُونَ» به گونههاى مختلفى قرائت شده است. سیمین حلبى در الدرالمصون براى این کلمه یازده قرائت نقل کرده است.30 قرائت مشهور در این کلمه، به فتح یاء و ضمه نون (یثْنُونَ) است.31 اما سعیدبن جبیر این کلمه را به ضم یاء و نون (یُثْنُون) خوانده است.32 با توجه به اینکه بحث ما در این مقاله بررسى نقش علم لغت در دستیابى به قرائت صحیح قرآن است، از ذکر قرائتهاى مختلف این کلمه صرفنظر کرده و فقط قرائت مشهور و قرائت ابنجبیر را از نظر لغوى برمىرسیم.
بررسى لغوى: یثنون از ریشه «ث ن ى» و مشتق از مصدر ثَنْى بر وزن سنگ است. ثَنْى در لغت به معانى بازگرداندن، خوددارى کردن، بازداشتن، خم کردن، دوتاکردن و پیچانیدن آمده است.33 یثنون، فعل متعدى، و در آیه شریفه به معناى پیچانیدن و خم کردن و «صدور» مفعول آن است. دو کلمه «ثناء» (بر وزن عطاء) به معناى مدح و ستایش34 و «ثَنِى» (بر وزن قَوِى) به معناى شترى که وارد سال ششم شده یا دندانهاى جلویش ریخته، نیز از این ریشه مشتقاند.
بر اساس قرائت مشهور، یثْنُونَ، صیغه سوم مضارع معلوم، ناقص یایى از ماضى ثنى ـ یثنى، مثل رمى ـ یرمى، از باب ضرب یضرب است؛ اما بر اساس قرائت ابن جبیر، یثْنُون، صیغه سوم مضارع از باب افعال از اثنى ـ یثنى35 است که در اصل یثْنِیون بر وزن یفْعِلُون بوده و لام الفعل آن به سبب قواعد اعلال حذف شده است.36 در نتیجه، قرائت مشهور با قرائت ابنجبیر در این جهت که هر دو صیغه سوم فعل مضارع معلومند مشترکند و از این جهت که قرائت مشهور از ثلاثى مجرد و قرائت ابنجبیر از ثلاثى مزید است متفاوتند.
اکنون با توجه به اینکه قرائت ابنجبیر از باب افعال و از ماده ثنى به معناى یادشده است، باید ببینیم آیا عرب باب افعالاز مصدر ثَنْى، به معناى خمکردن و منحرف کردن که به معناى ثلاثى مجرد است استعمال کرده است یا نه؟
عبداللّهبن حسین عکبرى، لغتدان، ادیب، و مفسّر قرن هفتم37 در کتاب التبیان فى اعرابالقرآن38 در ارتباط با قرائت ابنجبیر گفته است: قرائت به ضم یاء از ماضى اَثْنى در لغت عرب شناخته شده نیست، مگر اینکه به معناى در معرض اِثناء قرار دادن باشد (که یکى از معانى باب افعال است)؛ نظیر اینکه وقتى شما اسبى را در معرض بیع قرار مىدهى مىگویى: ابعت الفرس،39 که باب افعال به معناى در معرض قرار دادن آمده است. سیمین حلبى،40 ابو حیان اندلسى41 و عمربن عادل حنبلى42 نیز همین مطلب را از عبدالرحمنبن الحسن ابوالفضل رازى43 نقل کردهاند. آلوسى در روحالمعانى نیز از میان قرائتهاى مختلفى که براى یثنون نقل شده، قرائت ابنجبیرراغریبشمرده44 واز ابنجنى و ابوالبقاء عکبرى نقل کرده که اَثْنى در لغت عرب وجود ندارد.45
لغتنویسان از مصدر «ثناء» (بر وزن فناء) به معناى مدح و ستایش و «ثَنى» (بر وزن قوى) به معنایى که گفته شد، باب افعال نقل کردهاند؛ نظیر «أَثْنَیتُ علیه» یعنى: او را تمجید کردم و «أَثْنَى البعیرُ» یعنى: شتر وارد سال ششم شد یا دندان جلوى او افتاد.46 اما از مصدر «ثَنْى» (بر وزن سنگ) به معناى خم کردن و بازگرداندن، باب افعال نقل نکردهاند.
در نتیجه، با توجه اینکه واژه یثنون در آیه شریفه از مصدر ثنى بر وزن سنگ به معناى خم کردن سینهها و منحرف کردن دلها به کار رفته است47 و باب افعال در لغت عرب از این ماده استعمال نشده است، بنابراین، قرائت یثنون به ضم یاء و نون از نظر لغوى مردود است.
3. نقش علم لغت در ترجیح قرائت
گاه در موارد اختلاف قرائات از بررسىهاى لغوى دلیلى بر ردّ قرائت به سبب متروک، ضعیف یا منکر بودن آن لغت وجود ندارد، بلکه هر دو قرائت مطابق با قواعد لغت عرب است، اما برخى از شواهد لغوى مرجح یکى از قرائتهاست.
نمونه: در آیه «فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ.» (بقره: 37) دو کلمه «آدم» و «کلمات» دو گونه قرائت شده است: قرّاء سبعه غیر از ابنکثیر، «آدم» را مرفوع و «کلمات» را منصوب و ابنکثیر، آدم را منصوب و کلمات را مرفوع خوانده است.48 بر اساس قرائت رفع آدم که از بیشتر قرّاء سبعه است، «آدم»، فاعل «تَلَقَّى» و «کَلِماتٍ» مفعول آن است. ولى بر اساس قرائت ابنکثیر، «آدم» مفعولِ مقدم، و «کلمات» فاعلِ موخّر است.
گرچه اختلافِ قرائت در دو کلمه «آدم» و «کلمات» برخلاف نمونه گذشته که در هیئت افرادى و ساخت کلمه بود، در این آیه در هیئت ترکیبى و موقعیت اعرابى آدم و کلمات است و در نگاه اول به نظر مىرسد شناخت قرائت واقعى از غیر واقعى در این دو قرائت به بررسى نحوى نیازمند است نه لغوى. اما باید توجه داشت که فاعلیت و مفعولیت، در ارتباط با فعلى که در جمله ذکر شده معنا پیدا مىکند. بنابراین، بازگشت اختلاف در رفع و نصب «آدم» و «کلمات» به عنوان فاعل و مفعول به فعل «تلقى» در این آیه است که آیا از نظر معنایى امکان دارد این دو اسم فاعل و مفعول آن باشند یا «آدم» باید فاعل باشد ولا غیر و «کلمات» مفعول باشد و لا غیر؟
توضیح اینکه افعال متعدى بر سه قسم است: نخست، افعالى که از نظر معنا، به گونهاى هستند که اسم بعد آنها صلاحیت اتصاف به هریک از فاعلیت و مفعولیت براى آن فعل را دارد. براى نمونه، در مثال «ضرب زید عمرا» زید و عمرو صلاحیت اتصاف به هر یک از ضاربیت و مضروبیت را دارند یا در مثال «شتم بکر هندا» بکر و هند صلاحیت اتصاف به شاتمیت و مشتومیت را دارند.
دوم، افعالى که مفعول مذکور بعد از آنها صلاحیت اتصاف به فاعلیت براى آن افعال را ندارد؛ مثل فعل «اَکَلَ» در مثال «أکلت الخبز»، و فعل «سَرَقَ» در مثال «سرقت درهما». در این دو مثال، «خبز» و «درهم» مفعول براى اکل و سرقت است، ولى صلاحیت اتصاف به فاعلیت براى این دو فعل را ندارد. «خبز» و «درهم» دایم مأکول و مسروق هستند و نمىتوانند آکل و سارق باشند.
سوم، افعالى که اسناد آنها به هریک از فاعل و مفعولى که بعد از آنها ذکر مىشود از نظر معنا مساوى است؛ به این معنا که تغییر اسناد و جابهجا کردن فاعل و مفعول تغییرى در معناى آن ایجاد نمىکند؛ نظیر افعال نال، لقى و بلغ. که مىتوان گفت: «نالنى خیرٌ» و «نِلتُ خیرا» یا «لقیتُ زیدا» یا «لقینى زیدٌ».49 زیرا معانى این افعال از معانى متضایف است که تحقق فعل از یک طرف بدون تحقق آن از طرف دیگر ممکن نیست. بنابراین، اگر کسى بگوید: زید را ملاقات کردم بدون اینکه زید او را ملاقات کرده باشد، امکانپذیر نیست یا اگر گفته شد: خیر و خوشى به من رسید، صحیح است گفته شود: من به خیر و خوشى رسیدم. نیسابورى مىگوید: ثم بعض الأفعال قد یشترک فاعله و مفعوله فى صلاحیة وصف کل منهما بالفعل فیتعاوضان عمله فیهما. تقول: بلغنى ذاک و بلغته، و أصابنى خیر أو نالنى و أصبته أو نلته.50 با توجه به این امر، صحت این دو قرائت در آیه یادشده وابسته به این است که فعل «تلقى» از نظر معنا داخل در کدام دسته از افعال یاد شده است. بدین سبب، لازم است براى شناخت قرائت واقعى «آدم» و «کلمات» در آیه شریفه به بررسى لغوى فعل «تلقى» بپردازیم.
بررسى لغوى واژه «تَلَقَّى»: «تَلَقَّى» صیغه اول ماضى از باب تفعل، مشتق از لَقِى، بر وزن عَلِم است. لقى در لغت به معناى دیدار و برخورد کردن و به استقبال رفتن است.51 «تَلَقَّى» که تفعل از این ماده است به دو معنا به کار رفته است: یکى به معناى ثلاثى مجرد، مساوى با معناى لقى.52 و دوم به معناى گرفتن و قبول کردن.53 این کلمه در معناى دوم، مطاوع باب تفعیل و یک مفعولى است و معمولاً همراه با حرف جر «مِنْ» یا «عَنْ» به کار مىرود54 که این امر مىتواند وجه تمایزى بین دو معناى این کلمه در استعمالش باشد. اکنون با توجه به معنایى که براى «تلقى» بیان شد، باید ببینیم. این کلمه داخل در کدام دسته از افعال است.
«تَلَقَّى» به معناى اول (= مواجهه و استقبال) داخل در دسته سوم از افعال و از قبیل اصاب، ادرک، نال و بلغ است که اسناد آنها به هرکدام از فاعل و مفعولش جایز است و تغییرى در معنا ایجاد نمىکند و به معناى دوم (= گرفتن و قبول کردن) از قبیل «سرق» و «اکل» است که مفعول بعد از آن صلاحیت فاعلیت براى آن فعل را ندارد. بنابراین، «تلقى» از نظر معنا داراى دو بعد و دو جهت است و از هر جهت حکم فاعل و مفعولش متفاوت است و از اینرو، اسناد آن به فاعل و مفعولش در همه موارد یکسان نیست و باید با توجه به یکى از معناى آن در جمله مشخص شود. اکنون باید با توجه به معناى «تلقى» در آیه شریفه درباره هریک از دو قرائت رفع و نصب «آدم» داورى کنیم.
مفسّران قرآن در ارتباط با معناى «تلقى» در آیه شریفه دو دسته شدهاند: گروهى «تلقى» در آیه شریفه را به اخذ و قبول معنا کردهاند.55 شیخ طوسى به صراحت گفته است: والاختیار قراءة الاکثر، لان معنى التلقى ههنا القبول فکأنه قال : قبل آدم من ربه کلمات.56 بر اساس این معنا، «آدم» در ترکیب آیه شریفه آخذ و «کلمات» مأخوذ است و صلاحیت آخذیت براى «تلقى» را ندارد. بنابراین، «تَلَقَّى» در آیه، نظیر «سرق» و «اکل» در مثال «سرق زید مالاً» و «اکل زید طعاما» است که مال و طعام همیشه مأکول و مسروق هستند و صلاحیت سارقیت و آکلیت ندارند، نه از قبیل اصاب و ادرک، که اسناد آن به هریک از فاعل و مفعولش مجاز و در معنا مساوى است. بر این اساس، قرائت نصب آدم که در معنا مأخوذ مىشود مردود خواهد بود.
اما گروه دیگرى از مفسّران «تَلَقَّى» در این آیه را مثل لقى به مواجهه و استقبال معنا کردهاند. ابنحیان نحوى اندلسى در تفسیر آیه «فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ کَلِمَاتٍ» مىگوید: تلقى، تفعل من اللقاء، وهو هنا بمعنى التجرد، أى لقى آدم، نحو قولهم: تعداک هذا الأمر، بمعنى عداک.57 ملّاصدرا مىگوید: «و یحتمل أن یقال: إن التلقّى لما کان من المعانى الإضافیه ـ و کان من تلقّى رجلا فتلاقیا کلّ واحد صاحبه، و أضیف الاجتماع إلیهما معا ـ صلح أن یشترکا فى الوصف بذلک فیقال: کلّما تلقّیته فقد تلقّاک، فجاز أن یقال: "تلقّى آدم کلمات" أى: أخذها و استقبلها. و جاز بالنصب. اى: جاءت من اللّه و تلقّته کلمات. على مثل قوله: لا ینالُ عَهْدِى الظَّالِمِینَ فى قراءة ابن مسعود.»58 از اینرو، مرحوم طبرسى آیه شریفه را طبق هر دو قرائت معنا کرده و گفته است: معنى تلقّى الکلمات استقبالها بالأخذ و القبول و العمل بها، أى أخذها «مِنْ رَبِّهِ» على سبیل الطّاعة، و رغب إلى اللّه بها، أو سأله بحقّها، فَتابَ اللّه عَلَیهِ. و من قرأ «فتلقّى آدمَ» بالنّصب، «کلماتٌ» بالرّفع، فالمعنى أنّ الکلمات استقبلت آدم ـ علیهالسلام ـ بأن بلغته.59 و بیضاوى بیان داشته است: فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ: استقبلها بالأخذ و القبول و العمل بها حین علمها. و قرأ ابن کثیر بنصب آدَمُ و رفع الکلمات على أنها استقبلته و بلغته.60 براساس این معنا، اسناد «تلقى» به هریک از «آدم» و «کلمات» به عنوان فاعل یا مفعول مساوى است و در معناى آیه تغییرى ایجاد نمىشود.
ترجیج قرائت رفع آدم: اکنون اگر بپذیریم که تلقى در این آیه شریفه به معناى استقبال نیز مىتواند باشد و در نتیجه، قرائت نصب «آدم» نیز از نظر لغت صحیح است، اما به دو دلیل ترجیح با قرائت رفع است:
نخست اینکه معنا کردن «تلقى» در آیه شریفه به استقبال، غیرحقیقى و خلاف اصل است؛ زیرا استقبال و مواجهه حقیقى در موردى است که شخصى براى اکرام و بزرگداشت فردى به پیشباز او برود، در حالى که در این آیه چنین چیزى مطرح نیست. بدین سبب، معناى استقبال براى «تلقى» از باب استعاره و مجاز خواهد بود. آلوسى بعد از آنکه «تَلَقَّى» را به استقبال معنا کرده گفته است: المراد بتلقى الکلمات استقبالها بالأخذ و القبول و العمل بها، فهو مستعار من استقبال الناس بعض الأحبة ـ إذا قدم بعد طول الغیبة ـ لأنهم لا یدعون شیئا من الإکرام إلا فعلوه، و إکرام الکلمات الواردة من الحضرة، الأخذ و القبول و العمل بها، ... و قرأ ابنکثیر بنصب آدَمَ و رفع کَلِماتٍ على معنى ـ استَقْبَلتْه ـ فکأنها مکرمة له لکونها سبب العفو عنه، و قد یجعل الاستقبال مجازا عن البلوغ بعلاقة السببیة،61 برخى از مفسّران دیگر نیز گرچه به استعاره و مجاز بودن این معنا براى «تلقى» در آیه تصریح نکردهاند، اما با تفسیرى که از استقبال ارائه دادهاند بیان کردهاند که استقبال به معناى اصلى خود نیست. براى مثال، مرحوم طبرسى در تفسیر «تلقى آدم من ربه» طبق قرائت رفع «آدم» گفته است: استقبالها بالأخذ و القبول و العمل بها. و طبق قرائت نصب «آدم» بیان داشته است: فالمعنى أنّ الکلمات استقبلت آدم ـ علیهالسلام ـ بأن بلغته.62 وى در اینجا استقبال در قرائت رفع را به «اخذ و قبول» و در قرائت نصب را به «بلوغ» معنا کرده است، چنانکه ابوحیان «تلقى آدم» را در قرائت نصب آدم به «وصول» معنا کرده و گفته است: «معنى تلقى الکلمات لآدم: وصولها الیه.»63 برخى نیز به «جاء» معنا کردهاند.64
دوم اینکه طبق قرائت رفع «آدم»، هر کدام از آدم و کلمات در جایگاه ترکیبى خود واقع شده و تقدیم و تأخیرى در آن صورت نگرفته است، در حالى که طبق قرائت نصب، تقدیم و تأخیر واقع شده؛ به این صورت که «آدم» مفعول مقدم و «کلمات» فاعل مؤخر است و این امر نیز خلاف اصل است.
4. ناتوانى علم لغت در تعیین یا ترجیح قرائت
همانگونه که در مقدمه گفته شد، نقشآفرینى علم لغت در دستیابى به قرائت صحیح جزئى است و در مواردى نیز در این امر نقشى ندارد. یکى از این موارد، در جایى است که هر دو قرائت با قواعد لغت عرب سازگار است و از اینرو، بررسى لغوى هیچیک از دو قرائت را رد نکرده و یا یکى را بر دیگرى ترجیح نمىدهد و چون امکان ندارد هر دو قرائت صحیح باشد، بنابراین، علم لغت در اینگونه موارد از دستیابى به قرائت صحیح ناتوان است. اینک براى این مورد نیز نمونهاى ذکر مىکنیم.
نمونه: در آیه «وَمَا هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ» (تکویر: 24) کلمه «بضنین» دو گونه قرائت شده است:65 گروهى از قاریان، از جمله چهار تن از قرّاء سبعه به ضاد و ابنکثیر و أبو عمرو و کسائى از قرّاء سبعه و گروهى دیگر به ظاء خواندهاند.66 دو کلمه «ظنین» و «ضنین» در ریشه و در معنا متفاوتند. ضنین از ریشه «ض ن ن» به معناى بخل، و ظنین از ریشه «ظ ن ن» به دومعناىعلموتهمتآمده است.
در اینکه کدامیک از این دو قرائت واقعى و صحیح است اختلاف شده است. ابوعبیده، از دانشمندان نحوى و لغوى قرن دوم هجرى،67 در دلیل دوم خود68 بر صحت قرائت ظنین به ظاء، به متعدى شدن «بظنین» به «على الغیب» با حرف جر «على» استناد کرده و گفته است: اگر مراد ضنین به معناى بخل بود، با باء متعدى مىشد نه با على.69 آلوسى هم در انتخاب قرائت ظنین به همین امر استناد کرده و گفته است: ظن به معناى تهمت با «على» متعدى مىشود نه ضن به معناى بخل.70 اکنون براى روشن شدن امر و تبیین نقش علم لغت در دستیابى به قرائت واقعى، به بررسى لغوى دو کلمه ظنین و ضنین مىپردازیم.
بررسى لغوى:
الف. «ضن»: «ضن» فعل لازم، به معناى بخل71 و به تصریح اهل لغت با حرف جر «باء» متعدى مىشود.72 جوهرى در معناى ماده «ضن» گفته است: ضَنِنْتُ بالشىء أَضَنُّ به ضِنّا وضَنانَةً، إذا بخِلتَ به، فأنا ضنینٌ به.73 و ابنمنظور مىگوید: الضِّنَّة و الضِّنُّ و المَضَنَّة و المَضِنَّة، کل ذلک. من الإِمساک و البُخْل.74 فیومى نیز در معناى «ضن» گفته است: ضَنَّ بِالشَّىءِ یضَنُّ مِنْ بَابِ تَعِبَ ضِنّا وَضِنَّةً بِالْکَسْرِ وَضَنَانَةً بِالْفَتْحِ بَخِلَ فَهُوَ ضَنِینٌ.75 سایر اهل لغت نیز درباره «ضن» همین مطلب را بیان کردهاند.76 بنابراین، به اتفاق اهل لغت، واژه «ضن» در لغت عرب به معناى امساک و بخل است و با حرف باء متعدى مىشود.
ب. «ضن»: ابن فارس در بیان معناى «ظن» گفته است: ظنّ: أصیل صحیح یدلّ على معنیین مختلفین: یقین و شکّ... و الأصل الآخر ـ الشکّ، یقال ظننت السىّء إذا لم تتیقّنه. و من ذلک الظنّة: التهمة، و الظنین المتّهم.77 ابنمنظور نیز گفته است: الظَّنُّ شک و یقین و الظَّنِینُ: المُتَّهم الذى تُظَنُّ به التهمة.78 زبیدى نیز گفته است: والظِّنَّةُ، بالکسْرِ: التُّهَمَةُ وقالَ المُبَرَّدُ: أَصْلُ الظَّنِین المَظْنُون، وهو مِن ظَنَنْتُ الذى یتَعدَّى إلى مَفْعولٍ واحِدٍ، تقولُ: ظَنَنْتُ بزَیدٍ وظَنَنْتُ زیدا، أَى اتَّهَمْتُ... و العرب تقول للرجل الضعیف أَو القلیل الحیلة: هو ظَنُون... و الظَّنُونُ: الرجل القلیل الخیر... و رجل ظَنُونٌ: لا یوثَق بخبره... و الظِّنَّةُ: القلیل من الشىء، و منه بئر ظَنُون: قلیلة الماء.79 بنابراین، ماده «ظن» به معانى یقین، شک، تهمت، ضعف و قلّت آمده است.
ماده «ظن» به معناى یقین و شک از افعال قلبى و متعدى به دو مفعول، و به معناى تهمت از افعال جوارحى و متعدى به یک مفعول است. گفته شده که ظن به معناى تهمت با حرف جر باء هم استعمال مىشود. مبرد گفته است: ظننت بزید و ظننت زیدا هر دو صحیح است. ابن عاشور گفته است: اصل در ظن به معناى تهمت تعدى به حرف باء بوده، ولى بر اثر کثرت استعمال حرف جر حذف و فعل متصل به مفعول شده است.80
بنابراین، از بررسى لغوى دو فعل «ظن» و «ضن» به دست مىآید که «ضن» به معناى بخل، فعل لازم است و با حرف جر باء متعدى مىشود و «ظن» به معناى تهمت، متعدى به نفس است و نیازى به حرف جر «على» ندارد حتى با بررسى واژه «تهمت» و «اتهام» به دست مىآید که فعل «اتهم» از باب افتعال نیز با «على» متعدى نمىشود.81 در نتیجه، گرچه سخن ابوعبیده در مورد متعدى شدن «ضنین» با حرف باء صحیح است، اما نتیجه نمىدهد که قرائت «ظنین» صحیح است؛ زیرا در هیچ لغتى نیامده که فعل «ظن» به معناى «اتهم» و حتى فعل «اتهم» با حرف جر «على» متعدى مىشود. بنابراین، اینکه آلوسى بیان داشته است که «تهمت» به حرف «على» متعدى مىشود شاهدى از لغت ندارد.82 در نتیجه شاهدى که ابوعبیده بر انتخاب قرائت «ظنین» از لغت بیان کرد تمام نیست.
به نظر مىرسد هر دو قرائت از نظر لغوى قابل توجیه و مورد تأیید است و از نظر معنایى نیز تفاوت چندانى بین دو قرائت وجود ندارد و حتى قابل ارجاع به یک معناست. از اینرو، دلیل متقنى بر انتخاب یا ترجیح یکى از دو قرائت وجود ندارد و ابن عاشور، آیه شریفه را طبق هر دو قرائت توجیه لغوى کرده است. وى در ارتباط با توجیه لغوى قرائت «ضنین» به ضاد گفته است: بنابراین قرائت در «على الغیب» دو احتمال هست: احتمال نخست اینکه «على» به معناى باء باشد؛ نظیر «حقیق علَىَّ» که «على» به معناى باء است و در کتابهاى نحوى به این امر تصریح شده است.83 احتمال دوم اینکه حرف «على»، براى تضمین معناى حرص در ضنین باشد؛ زیرا بخل همان شدت حرص است.84 و ماده «حرص» بنا به اتفاق اهل لغت با حرف «على» متعدى مىشود. سپس در ارتباط با توجیه لغوى قرائت «ظنین» به ظاء گفته است: «على» براى استعلاء مجازى و به معناى ظرفیت است؛ نظیر آیه «أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً» (طه: 10) که «على» به معناى «فى» است و استعمال «على» به معناى «ظرفیت» در کتابهاى لغوى و نحوى آمده است.85
نتیجهگیرى
علم لغت در دستیابى به قرائت صحیح، در موارد اختلاف قرائتها، نقشآفرین است. این نقشآفرینى، فىالجمله و جزئى است و گونههاى مختلف و متعددى دارد که سه گونه آن در این مقاله ارائه و همراه با نمونهاى از آیات بررسى شد. همچنین در برخى از قرائتهاى اختلافى، علم لغت کارایى نداشته و نمىتواند در دستیابى به قرائت صحیح نقشى ایفا کند.
بنابراین، مفسّر قرآن به میزان تبحّر و بهرهمندى از علم لغت و به مقدارى که در موارد اختلاف قرائتها به بررسى لغوى آنها بپردازد مىتواند تا حدى به قرائت واقعى نزدیک یا از قرائت غیرواقعى دور شود.
..................................................... منابع
ـ آلوسى، محمود، روحالمعانى، بیروت، دارالکتبالعلمیه، 1415ق.
ـ ابن اثیر، النهایة فى غریبالحدیث و الاثر، چ چهارم، قم، اسماعیلیان، 1364.
ـ ابن الدمیاطى، احمدبن ایبک، المستفاد من ذیل تاریخ بغداد، تحقیق مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة، بىتا.
ـ ابن جزرى، محمّدبن محمّد، النشر فى القراءات العشر، تحقیق علىمحمد الضباع، بیروت، دارالکتب العلمیة، بىتا.
ـ ابنخالویه، حسینبن احمد، اعراب القراءات السبع و عللها، قاهره، مکتبة الخانجى، 1413ق.
ـ ـــــ ، الحجة فى القراءات السبع، تحقیق د. عبدالعال سالم مکرم، چ چهارم، بیروت، دارالشروق، 1401ق.
ـ ابن خلف المقرى، العنوان فى القراءات السبع، تحقیق خالد حسن ابوالجود، قاهره، مکتبة الامام بخارى للنشر والتوزیع، 1429ق.
ـ ابن خلکان، محمّدبن ابىبکر، وفیاتالاعیان و أنباء ابناءالزمان، محقق احسان عباس، بیروت، دارصادر، بىتا.
ـ ابن زنجلة، عبدالرحمنبن محمد، حجة القراءات، تحقیق عید الافغانى، ط. الثانیة، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1402ق.
ـ ابن سیده المرسى، علىبن اسماعیل، المحکم والمحیط الاعظم، تحقیق عبدالحمید هنداوى، بیروت، دارالکتب العلمیة، 2000م.
ـ ابن عاشور، محمّدبن طاهر، التحریر و التنویر، بىجا، بىنا، بىتا.
ـ ابنعربى، محمّدبن عبداللّه، احکامالقرآن، بىجا، بىنا، بىتا.
ـ ابن عطیة الاندلسى، ابومحمّد عبدالحق بن غالب، الوجیز فى تفسیر الکتابالعزیز، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1413ق.
ـ ابن فارس، احمد، معجم مقاییساللغه، لبنان، الدوطار الاسلامیه، 1410ق.
ـ ابنکثیر دمشقى، اسماعیل، تفسیر القرانالعظیم، بیروت، دارالمعرفه، 1412ق.
ـ ابن مجاهد تمیمى بغدادى، احمدبن موسى، کتاب السبعة فى القراءات، تحقیق د. شوقى ضیف، ط. الثانیة، قاهرة، دارالمعارف، 1400ق.
ـ ابن منظور، لسانالعرب، بیروت، داراحیاء التراثالعربى، 1408ق.
ـ ابن نجار بغدادى (ابن دمیاطى)، المستفاد من ذیل تاریخ بغداد، تحقیق مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1417ق.
ـ ابن هشام انصارى، عبداللّهبن یوسف، مغنى اللبیب عن کتب الاعاریب، تحقیق د. مازن المبارک و محمّدعلى حمداللّه، بیروت، دارالفکر، بىتا.
ـ ابن یعیش، شرح المفصل، تهران، ناصر خسرو، بىتا.
ـ احسائى، ابن ابىجمهور، عوالىاللئالى، تحقیق مجتبى عراقى، قم، سیدالشهداء، 1403ق.
ـ ازهرى، محمّدبن احمد، تهذیب اللغة، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1421ق.
ـ استرابادى، رضىالدین، شرح شافیة ابن الحاجب، تحقیق محمد نورالحسن و دیگران، بیروت دارالکتب العلمیه، 1402ق.
ـ اندلسى، ابنحیان، البحرالمحیط، بیروت، دارالفکر، 1420ق.
ـ بابایى، علىاکبر و دیگران، روششناسى تفسیر قرآن، تهران، سمت، 1379.
ـ باشا بغدادى، اسماعیل، هدیهالعارفین اسماءالمؤلفین و آثار المصنفین، بیروت، داراحیاء التراثالعربى، بىتا.
ـ بلاغى نجفى، محمّدجواد، آلاءالرحمن فى تفسیر القرآن، قم، بنیاد بعثت، 1420ق.
ـ بیضاوى، عبداللّهبن عمر، انوارالتنزیل و اسرارالتاویل، بیروت، داراحیاء التراثالعربى، 1418ق.
ـ بیهقى، احمدبن حسن، السنن الکبرى، بیروت، دارالفکر، بىتا.
ـ جبعى عاملى، زینالدین (شهید ثانى)، الروضهالبهیه فى الشرح اللمعه، چ دوم، بیروت، دارالفکر، 1411ق.
ـ جزائرى، جابربن موسى، ایسرالتفاسیر لکلام العلىالکبیر مکتبة العلوم والحکم، مدینه، المملکة العربیة السعودیة، ط. الخامسة، 1424ق.
ـ جوهرى، اسماعیلبن حمّاد، صحاح، بیروت، دارالعلم للملایین، 1407ق.
ـ حقى برسوى، اسماعیل، تفسیر روحالبیان، تهران، دفتر نشر اسلامى، 1374.
ـ حلبى، سمین، الدرالمصون فى علم الکتابالمکنون، تحقیق احمد خراط، دمشق، دارالقلم، 1415ق.
ـ حنبل، احمدبن، مسند احمد، بیروت، دارصادر، بىتا.
ـ خوئى، سیدابوالقاسم، البیان فى تفسیرالقرآن، چ چهارم، بیروت، دارالزهراء، 1395ق.
ـ ـــــ ، معجم الرجالالحدیث، چ چهارم، بیروت، دارالزهراء، 1409ق.
ـ دمشقى، عمربن عادل، اللباب فى علوم الکتاب، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و علىمحمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1419ق.
ـ دهخدا، علىاکبر، لغتنامه، تهران، دانشگاه تهران، 1337.
ـ ذهبى، شمسالدین، المقتنى فى سرد الکنى، تحقیق محمّدصالح عبدالعزیز المراد، مدینة، جامعهالاسلامیة، 1408ق.
ـ ـــــ ، سیر اعلامالنبلاء، تحقیق شعیب الارنووط و حسین الاسد، چ نهم، بیروت، موسسهالرسالة، 1413ق.
ـ رازى، ابوالفتوح، روضالجنان و روحالجنان فى تفسیرالقرآن، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1408ق.
ـ رازى، عبدالقادر محمّدبن ابىبکر، مختار الصحاح، تحقیق محمود خاطر، بیروت مکتبة لبنان ناشرون، 1415ق.
ـ رازى، محمّدبن عمر، مفاتیح الغیب، بیروت، داراحیاء التراثالعربى، 1420ق.
ـ راغب اصفهانى، حسین، المفردات فى غریبالقرآن، تهران، دفتر نشر کتاب، 1404ق.
ـ راوندى، قطبالدین، فقهالقرآن فى شرح آیاتالاحکام، قم، کتابخانه آیتاللّه مرعشى نجفى، 1405ق.
ـ زبیدى، محمّدمرتضى، تاجالعروس من جواهرالقاموس، بیروت، مکتبة الحیاة، بىتا.
ـ زرکشى، بدرالدین محمّدبن عبداللّه، البرهان فى علومالقرآن، تحقیق محمّد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، داراحیاء الکتبالعربیة، 1376ق.
ـ زمخشرى، محمودبن عمر، اساس البلاغة، تحقیق عبدالرحیم محمود، بىجا، بىنا، بىتا.
ـ ـــــ ، الکشّاف عن حقائق غوامض التنزیل، بیروت، دارالکتاب العربى، 1407ق.
ـ سیوطى، جلالالدین، المزهر فى علوم اللغة و انواعها، تحقیق فؤاد على منصور، بیروت دارالکتب العلمیة، 1998م.
ـ سیوطى، جلالالدین، و جلالالدین محلى، تفسیر الجلالین، بیروت، مؤسسهالنور للمطبوعات، 1416ق.
ـ شبّر، سیدعبداللّه، تفسیر القرآن الکریم، بیروت، دارالبلاغه للطباعة و النشر، 1412ق.
ـ شریف لاهیجى، محمّدبن على، تفسیر شریف لاهیجى، تهران، داد، 1373.
ـ شوکانى، محمّدبن على، فتح القدیر، بیروت، دار ابنکثیر، 1414ق.
ـ صفىپورى، عبدالرحیمبن عبدالکریم، منتهى الارب فى لغهالعرب، بىجا، کتابخانه سنائى، بىتا.
ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، المیزان فى تفسیر القرآن، قم، جامعه مدرسین، 1417ق.
ـ طبرسى، فضلبن حسن، تفسیر جوامعالجامع، تهران، دانشگاه تهران، 1377.
ـ ـــــ ، مجمعالبیان فى تفسیرالقرآن، تهران، ناصر خسرو، 1372.
ـ طبرى، محمّدبن جریر، جامعالبیان فى تفسیرالقرآن، بیروت، دارالمعرفه، 1412ق.
ـ طریحى، فخرالدین، مجمعالبحرین، بیروت، دارالفکر، بىتا.
ـ طنطاوى، سیدمحمّد، التفسیر الوسیط للقرآنالکریم، بىجا، بىنا، بىتا.
ـ طوسى، محمّدبن حسن، الاقتصاد الهادى الى طریق الرشاد، تحقیق حسن سعید، بىجا، مکتبه جامع چهلستون، 1400ق.
ـ ـــــ ، التبیان فى تفسیرالقرآن، بیروت، داراحیاء التراثالعربى، بىتا.
ـ ـــــ ، الرسائل العشر، تحقیق محمّد واعظزاده خراسانى، قم، جامعه مدرسین، 1404ق.
ـ عباس، حسن، النحو الوافى، چ دوم، مصر، ناصر خسرو، بىتا.
ـ عکبرى، ابوالبقاء، محبالدین، التبیان فى اعراب القرآن، ریاض، بیت الافکارالدولیه، بىتا.
ـ فراهیدى، خلیلبن احمد، کتاب العین، تحقیق مهدى مخزومى و ابراهیم شاعرانى، چ دوم، بىجا، مؤسسه دارالهجره، 1409ق.
ـ فضلى، عبدالهادى، مقدمهاى بر تاریخ قرائات قرآن، ترجمه سید محمّدباقر حجتى، چ سوم، قم، اسوه، 1378.
ـ فیروزآبادى، محمّدبن یعقوب، البلغة فى تراجم ائمة النحو واللغة، تحقیق محمد المصرى، کویت، جمعیة احیاء التراث الاسلامى، 1407ق.
ـ ـــــ ، قاموس المحیط، چ سوم، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1407ق.
ـ فیض کاشانى، مولىمحسن، تفسیر الصافى، تهران، الصدر، 1415ق.
ـ فیومى، احمدبن محمد، مصباحالمنیر فى غریب شرحالکبیر، قم، دارالهجره، 1405ق.
ـ قرطبى، محمّدبن احمد، الجامع لاحکام القرآن، تهران، ناصر خسرو، 1364.
ـ قمى مشهدى، محمّدبن محمّدرضا، تفسیر کنزالدقائق و بحرالغرائب، تهران، وزارت ارشاد اسلامى، 1368.
ـ کاتب حلبى، مصطفى عبداللّه (حاجى خلیفه)، کشف الظنون عن اسامى الکتب والفنون، بیروت، داراحیاء التراثالعربى، بىتا.
ـ کحاله، عمر، معجمالمؤلفین تراجم مصنفى کتب العربیه، بیروت، داراحیاء التراثالعربى، بىتا.
ـ کوئن، بروس، مبانى جامعهشناسى، ترجمه غلامعباس توسلى و رضا فاضل، تهران، سمت، 1372.
ـ گنابادى، سلطان محمد، تفسیر بیانالسعادة فى مقاماتالعبادة، بیروت، مؤسسهالاعلمى للمطبوعات، 1408ق.
ـ مجلسى، محمّدباقر، بحارالانوار، تهران، مکتبهالاسلامیه، بىتا.
ـ محمّدالنجار، حامد عبدالقادر، المعجمالوسیط، تحقیق مجمع اللغة العربیة، بىجا، دارالدعوة، بىتا.
ـ مرادى، حسنبن قاسم، الجنى الدانى فى حروف المعانى، تحقیق فخرالدین قباوه و محمد ندیم فاضل، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1413ق.
ـ مطرزى، ناصرالدین، المغرب فى ترتیب المعرب، تحقیق محمود فاخورى و عبدالحمید مختار، بیروت، ناشرون، 1999م.
ـ مفلح، ابراهیمبن محمّد، المقصد الارشد فى ذکر اصحاب الامام احمد، تحقیق د. عبدالرحمنبن سلیمان العثیمین، ریاض، مکتبة الرشد، 1410ق.
ـ ملّاصدرا (محمّدبن ابراهیم شیرازى)، تفسیر القرآن الکریم، قم، بیدار، 1366.
ـ ملیانى الاحمدى، موسىبن محمد، معجم الافعال المتعدیة بحرف، بیروت، دارالعلم للملایین، 1979م.
ـ نسائى، احمدبن شعیب، سنن نسائى، بیروت، دارالفکر، 1348ق.
ـ نیشابورى، محمودبن ابوالحسن، ایجازالبیان عن معانىالقرآن، بیروت، دارالغرب الاسلامى، 1415ق.
ـ نیشابورى، مسلمبن حجاج، صحیح مسلم، بیروت، دارالفکر، بىتا.
ـ نیشابورى، نظامالدین حسنبن محمد، تفسیر غرائبالقرآن و رغائبالفرقان، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1416ق.
* کارشناس ارشد علوم قرآن، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. دریافت: 13/2/89 ـ پذیرش: 25/4/89.
1ـ محمود آلوسى، روحالمعانى، ج 6، ص 38.
2ـ ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج 7، ص 76.
3ـ محمّدبن على شوکانى، فتحالقدیر، ج 2، ص 74.
4ـ رضىالدین استرابادى، شرح الرضى علىالکافیة، ج 1، ص 293؛ سید نعمتاللّه جزائرى، نورالبراهین، ج 1، ص 531؛ بهاءالدین حجتى بروجردى، حاشیة على کفایهالاصول تقریرات درس آیتاللّه بروجردى، ج 2، ص 74؛ سیدمحسن حکیم، حقائقالاصول، ج 2، ص 90؛ سیدابوالقاسم خوئى، البیان فى تفسیرالقرآن، ص 152؛ علىاکبر بابایى و دیگران، روششناسى تفسیر قرآن، ص 71.
5ـ محمّدبن یعقوب کلینى، کافى، ج 2، ص 630؛ محمّدبن نعمان مفید، الاعتقادات، ص 86.
6ـ سید ابوالقاسم خوئى، البیان، ص 151.
7ـ علىاکبر دهخدا، لغتنامه، ذیل واژه «نقش».
8ـ بروس کوئن، مبانى جامعهشناسى، ترجمه غلامعباس توسلى و رضا فاضل، ص 83.
9ـ ناصرالدین مطرزى، المغرب فى ترتیبالمعرب، ماده «قرء»؛ محمّدبن عمربن عبدالعزیز المعروف به ابنالقوطیة، تهذیب کتابالافعال؛ محمّدمرتضى زبیدى، تاجالعروس من جواهرالقاموس؛ علىاکبر دهخدا، لغتنامه؛ محمّد معین، فرهنگ معین.
10ـ ر.ک: عبدالهادى فضلى، مقدّمهاى بر تاریخ قرائات قرآن کریم، ترجمه سید محمّدباقر حجتى، ص 80.
11ـ مصطفى عبداللّه کاتب حلبى حاجى خلیفه، کشفالظنون، ج 2، ص 1317.
12ـ فیروزابادى در تعریف علم لغت گفته است: «و أما حد الفن فهو علم یبحث فیه عن مفردات الالفاظ الموضوعة من حیث دلالتها على معانیها بالمطابقة وقد علم بذلک أن موضوع علماللغة المفرد الحقیقى ولذلک حده بعض المحققین فقال علم اللغة هو علم الاوضاع الشخصیة للمفردات وغایته الاحتراز عن الخطا فى حقائق الموضوعات اللغویة والتمییز بینها وبین المجازات والمنقولات العرفیة» ر.ک: مجدالدین محمّد فیروزآبادى، القاموسالمحیط. ابن یعیش گفته است: «اللغة عباره عن العلم بالکلم المفرده» (ر.ک: ابن یعیش، شرح المفصل، ج 1، ص 11).
13ـ محمّدمرتضى زبیدى، همان، ج 1، ص 7.
14ـ همان.
15ـ حسینبن خالویه، اعراب القراءات السبع و عللها، ج 2 ص 495؛ فضلبن حسن طبرسى، مجمعالبیان فى تفسیرالقرآن، ج10، ص 763؛ ابن حیان اندلسى، البحرالمحیط فى التفسیر، ج 11، ص 4؛ سمین حلبى، الدر المصون فى علم الکتابالمکنون، ج 11، ص 36.
16ـ فضلبن حسن طبرسى، مجمعالبیان، ج 10، ص 762؛ مولى محسن فیض کاشانى، تفسیر الصافى، ج 5، ص 339؛ عبداللّهبن عمر بیضاوى، انوارالتنزیل و اسرارالتاویل، ج 5، ص 319؛ محمّدبن على شوکانى، همان، ج 5، ص 557.
17ـ فضلبن حسن طبرسى، مجمعالبیان، ج 10، ص 763؛ ابن حیان اندلسى، همان، ج 11، ص 4؛ محمود آلوسى، همان، ج 15، ص 375؛ سمین حلبى، همان، ج 11، ص 36.
18ـ فضلبن حسن طبرسى، مجمعالبیان، ج 10، ص 764؛ آلوسى از ابنجنى نقل کرده که این قرائت رسولاللّه است. محمود آلوسى، همان، ج 15، ص 375.
19ـ خلیلبن احمد فراهیدى، کتاب العین، ج 2، ص 222؛ اسماعیلبن حمّاد جوهرى، الصحاح، ماده «ودع».
20ـ ابناثیر، النهایة فى غریبالحدیث و الاثر، ماده «ودع».
21ـ اسماعیلبن حمّاد جوهرى، همان، ماده «ودع»؛ محمّدبن عبدالقادر، مختارالصحاح، ماده «ودع»؛ مجدالدین محمّد فیروزآبادى، القاموسالمحیط، ماده «ودع».
22ـ اسماعیلبن حمّاد جوهرى، همان، ماده «ودع»؛ محمّدبن عبدلقادر، همان، ماده «ودع»؛ مجدالدین محمّد فیروزآبادى، القاموسالمحیط، ماده «ودع»؛ محمّدمرتضى زبیدى، همان، ماده «ودع»؛ ابن منظور، لسان العرب، ماده «ودع»؛ رضىالدین استرابادى، همان، ج 1، ص 130.
23ـ ر.ک: محمّدمرتضى زبیدى، همان، ج 5، ص 536.
24ـ همان، مقدّمه مقصد ششم.
25ـ ابناثیر، النهایة فى غریبالحدیث، ج 5، ص 165؛ همچنین ر.ک: احمدبن محمّد فیومى، مصباحالمنیر فى غریب الشرحالکبیر، ماده «ودع».
26ـ این حدیث علاوه بر نهایه در این کتابها نیز آمده ست: ابن ابىجمهور احسائى، عوالىاللئالى، ج 1، ص 163؛ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 86، ص 166؛ احمدبن حنبل، مسند احمد، ج 1، ص 239؛ مسلمبن حجاج نیشابورى، صحیح مسلم، ج 3، ص 10؛ احمدبن شعیب نسائى، سنن نسائى، ج 3، ص 88؛ احمدبن حسن بیهقى، سنن الکبرى، ج 3، ص 171.
27ـ محمّدبن یعقوب فیروزآبادى، القاموس المحیط، ماده «ودع»؛ محمّدمرتضى زبیدى، همان، ماده «ودع»؛ رضىالدین استرابادى، همان، ج 1، ص 130؛ خلیلبن احمد فراهیدى، کتاب العین، ماده «ودع».
28ـ این روایت را دانشمندان اهلسنت در کتابهاى مسند احمد، ج 1، ص 239، ص 254، ص 335 و ج 2، ص 84؛ مسلمبن حجاج نیشابورى، همان، ج 3، ص 10؛ احمدبن شعیب نسائى، سنن نسائى، ج 3، ص 88؛ احمدبن حسن بیهقى، السنن الکبرى، ج 3، ص 171 آوردهاند.
29ـ در برخى از کتابهاى شیعه نیز این روایت بدون سند ذکر شده است. ر.ک: ابن ابىجمهور احسائى، همان، ج 1، ص 163؛ زینالدین جبعى عاملى شهید ثانى، الروضهالبهیه فى الشرح اللمعه، ص 55؛ محمّدباقر مجلسى، همان، ج 86، ص 166 به نظر مىرسد منابع اصلى این روایت کتابهاى اهلسنت است. از اینرو، علماى شیعه بدون سند از آن کتابها نقل کردهاند.
30ـ سیمین حلبى در الدرالمصون براى این کلمه یازده قرائت را به تفصیل نقل کرده و گفته است: «فهذه إحدى عشرةَ قراءةً بالغْتُ فى ضبطها باللفظ وإیضاح تصریفها» ر.ک: سیمین حلبى، الدرالمصون، ج 6، ص 284؛ محمود آلوسى گفته است: «و قرىء بغیر ذلک، و أوصل بعضهم القراءات إلى ثلاث عشرة» (محمود آلوسى، همان، ج 6، ص 198.
31ـ عمربن عادل دمشقى، اللباب فى علومالکتاب، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و علىمحمد معوض، ج 10، ص 434؛ سمین حلبى، همان، ج 6، ص 284؛ ابن حیان اندلسى، همان، ج 6، ص 381.
32ـ سمین حلبى، همان، ج 6، ص 284؛ ابن عطیة اندلسى المحاربى، المحرر الوجیز، ج 3، ص 399؛ ابن حیان اندلسى، همان، ج 6، ص 381؛ محمود آلوسى، همان، ج 6، ص 198.
33ـ ر.ک: عبدالرحیمبن عبدالکریم صفىپورى، متتهىالارب، مدخل ثنى؛ ابن منظور، لسان العرب.
34ـ «و الثَّنَاءُ: ما تصف به الإِنسانَ من مَدْح أَو ذم، و خص بعضهم به المدح» ابنمنظور، همان، ماده «ثنى».
35ـ وقرأ سعیدُ بن جبیر «یُثْنُون» و هو مضارع «أثْنَى» کأکرم عمربن على بن عادل دمشقى، همان، ج 10، ص 434.
36ـ همان.
37ـ ر.ک: محمّدبن یعقوب فیروزآبادى، البلغة فى تراجم ائمة النحو واللغة، ص 122؛ ابن نجار بغدادى، المستفاد من ذیل تاریخ بغداد، ج 1، ص 104؛ محمّدبن مفلح، المقصدالارشد فى ذکر اصحاب الامام احمد، ج 2، ص 30؛ محمّدبن احمد ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 22، ص 92؛ محمّدبن ابىبکر ابن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، ج 3، ص 100.
38ـ این کتاب در سال 1407ق با تحقیق ابراهیم عطوه عوض با نام املاء ما من به الرحمن من وجوه الاعراب و القرائات فى جمیعالقرآن در مصر مطبعه مصطفى البابى الحلبى در یک مجلد چاپ شده است، اما در سال 1407ق با تحقیق علیم محمد بجاوى به نام التبیان فى اعراب القرآن در دو مجلد در بیروت دارالجیل چاپ گردیده و محقق کتاب این نام را براى آن صحیح دانسته است.
39ـ ابوالبقاء عبداللّهبن الحسین العکبرى، التبیان فى اعراب القرآن، ج 2، ص 689.
40ـ سیمین حلبى، همان، ج 6، ص 284.
41ـ ابن حیان اندلسى، همان، ج 6، ص 381.
42ـ عمربن علىبن عادل دمشقى، همان، ج 10، ص 434.
43ـ عبدالرحمنبن الحسن الرازى ابوالفضل المقرى م سنه 454 اربع و خمسین و اربعمائه. له اللوامح فى القراءة. (اسماعیل باشا بغدادى، هدیهالعارفین، ج 1، ص 517؛ عبدالرحمنبن الحسن رازى (ابوالفضل) مقرى. له اللوامح فى القراءات (عمر کحاله، معجمالمؤلفین، ج 5، ص 134؛ در برخى از کتابها نام کتاب عبدالرحمنبن الحسن رازى به اللوائح به همزه نگاشته شده است. (ر.ک: ابنحجر عسقلانى، فتح البارى، ج 9، ص 26؛ سیدابوالقاسم خوئى، البیان، ص 189.)
44ـ محمود آلوسى، همان، ج 6، ص 198.
45ـ لازم به ذکر است آنچه مورد انکار این دو ادیب است باب افعال از این مصدر به معناى ثلاثى است و از اینرو، باب افعال به معانى دیگر را استثنا کرده و گفتهاند: مگر اینکه یُثْنُون در آیه شریفه به معناى وجدان الصفه یعنى وجدتها مثنیه باشد؛ نظیر احمدته؛ یعنى وجدتها محموده یا به معناى در معرض قرار دادن باشد؛ مثل ابعت الفرس؛ یعنى در معرض بیع قرار دادم. قال صاحب اللوامح: ولا یعرف الاثناء فى هذا الباب إلا أن یراد به وجدتها مُثْنِیَة مثل أحمدته و أمجدته. (ابن حیان اندلسى، همان، ج 6، ص 381؛ سیمین حلبى، همان، ج 6 ص 284؛ و قال أبو البقاء: ماضیة أثنى، ولا یعرف فى اللغة إلا أن یقال معناه: عرضوها للاثناء، کما یقال: أبعت الفرس إذا عرضته للبیع. (محمود آلوسى، همان، ج 6، ص 198).
46ـ فیومى گفته است: أثنیت على زید بالالف و الاسم الثناء بالفتح والمدّ یقال: أثنیت علیه خیرا و بخیر و أثنیت علیه شر او بشر. ر.ک: احمدبن محمّد فیومى، المصباح المنیر، ابن منظور نیز گفته است: و الثَّنَاءُ ما تصف به الإِنسانَ من مَدْح أَو ذم، و خص بعضهم به المدح، و قد أَثْنَیْتُ علیه و قول أبى المُثلَّم الهذلى: یا صَخْرُ، أَو کنت تُثْنِى أَنَّ سَیْفَکَ مَشْقُوقُ الخُشَیْبةِ، لا نابٍ و لا عَصِلُ. (ابنمنظور، همان) و فیروزآبادى در معناى این کلمه مىگوید: أَثْنَى البعیرُ: صارَ ثَنِیَّا. (محمّدبن یعقوب فیروزآبادى، القاموس المحیط)، مُطَرِّزِىّ در معناى ثنى گفته است: الثَّنِیُّ مِنْ الْإِبِلِ الَّذِى أَثْنَى أَیْ أَلْقَى ثَنِیَّتَهُ وَهُوَ مَا اسْتَکْمَلَ السَّنَةَ الْخَامِسَةَ وَدَخَلَ فِى السَّادِسَةِ. (ناصرالدین مطرزى، المغرب فى ترتیب المعرب، تحقیق محمود فاخورى و عبدالحمید مختار)، (الثَنِیُّ) الجمل یدخل فی السنة السادسة والناقة (ثَنِیَّةٌ) و (الثَّنِیُّ) أیضا الذى یلقى (ثَنِیَّتَهُ) یکون من ذوات الظلف والحافر فى السنة الثالثة ومن ذوات الخفّ فى السنة السادسة. (احمدبن محمّد فیومى، همان، ماده ثنى).
47ـ محمّدبن على لاهیجى، تفسیر شریف لاهیجى، ج 2، ص 410؛ عبداللّهبن عمر بیضاوى، همان، ج 3، ص 128؛ محمودبن ابوالحسن نیشابورى، ایجازالبیان عن معانىالقرآن، ج 1، ص 407؛ سیدمحمّد طنطاوى، التفسیرالوسیط للقرآنالکریم، ج 7، ص 160؛ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 10، ص 147؛ محمّدبن محمّدرضا قمى مشهدى، تفسیر کنزالدقائق و بحرالغرائب، ج 6، ص 122.
48ـ احمدبن موسىبن مجاهد تمیمى، کتاب السبعة فى القراءات، ص 154؛ ابن خلف المقرى، العنوان فى القراءات السبع، ص 137؛ ابن جزرى، النشر فى القراءات العشر، ج 2، ص 211؛ عبدالرحمنبن محمدبن زنجلة، حجة القراءات، ص 94؛ سیمین حلبى، همان، ج 1، ص 134؛ فضلبن حسن طبرسى، مجمعالبیان، ج 1، ص 295.
49ـ محمّدبن حسن طوسى، التبیان فى تفسیرالقرآن، ج 1، ص 167؛ همچنین ر.ک: فضلبن حسن طبرسى، مجمعالبیان، ج 1، ص 199؛ ابوالفتوح رازى، روضالجنان و روحالجنان، ج 1، ص 227.
50ـ حسنبن محمدبن حسین قمى نیشابورى، غرائبالقرآن و رغائبالفرقان، ج 1، ص 262.
51ـ راغب اصفهانى، المفردات، ماده لقى؛ خلیلبن احمد فراهیدى، کتاب العین، ماده لقى؛ احمدبن محمّد فیومى، همان، ماده لقى؛ حامد عبدالقادر محمّدالنجار، المعجمالوسیط، ماده لقى.
52ـ راغب اصفهانى، همان؛ ابن حیان اندلسى، البحر المحیط، ج 1، ص 267؛ اسماعیلبن حمّاد جوهرى، الصحاح، ماده لقى؛ ابن منظور، لسانالعرب، ماده لقى؛ محمودبن عمر زمخشرى، اساس البلاغة، ماده لقى؛ فضلبن حسن طبرسى، مجمعالبیان، ج 1، ص 199.
53ـ فخرالدین طریحى، مجمعالبحرین، ماده لقى؛ خلیلبن احمد فراهیدى، کتاب العین، ماده لقى؛ اسماعیلبن حمّاد جوهرى، همان، ماده لقى؛ فضلبن حسن طبرسى، مجمعالبیان، ج 1، ص 199.
54ـ فخرالدین طریحى، همان، ماده لقى؛ خلیلبن احمد فراهیدى، همان؛ محمودبن عمر زمخشرى، اساس البلاغة، ماده لقى؛ حامد عبدالقادر محمّدالنجار، المعجمالوسیط، ماده لقى.
55ـ اکثر مفسّران نیز «تَلَقَّى» را همینگونه معنا کردهاند به عنوان نمونه شیخ طوسى گفته است: و معنى تلقى آدم من ربه کلمات تعلمها یقال: تلقیت هذا من فلان أى قبله فهمى من لفظه. محمّدبن حسن طوسى، التبیان، ج 1، ص 166 و طبرسى نوشته است: «فَتَلَقَّى آدَمُ» أى قبل و أخذ و تناول على سبیل الطاعة. (فضلبن حسن طبرسى، مجمعالبیان، ج 1، ص 200)، طبرى گفته است: قوله: فَتَلَقَّى آدَمُ فقیل انه أخذ. (محمّدبن جریر طبرى، جامعالبیان فى تفسیرالقرآن، ج 1، ص 193) ابن حیان مىگوید: و معنى تلقى الکلمات: أخذها و قبولها، أو الفهم، أو الفطانة، أو الإلهام أو التعلم و العمل بها. (ابن حیان اندلسى، البحرالمحیط، ج 1، ص 267)، ملّاصدرا نیز گفته است: تلقّى: أى قبل و أخذ و تناول آدم على سبیل الطاعة. (ملّاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج 3، ص 128)، علّامه طباطبائى در معناى این کلمه گفته است: التلقى هو التلقن، و هو أخذ الکلام مع فهم و فقه. (سید محمّدحسین طباطبائى، همان، ج 1، ص 133)، ابوبکر جزائرى گفته است: تَلَقَّى آدَمُ: أخذ آدم ما ألقى اللّه تعالى الیه من کلمات التوبة. (جابربن موسى جزائرى، أیسر التفاسیر لکلام العلى الکبیر، ج 1، ص 45).
56ـ محمّدبن حسن طوسى، التبیان، ج 1، ص 166.
57ـ ابن حیان اندلسى، البحرالمحیط، ج 1، ص 267.
58ـ ملّاصدرا، همان، ج 3، ص 128؛ گروهى دیگر از مفسّران نیز همین مطلب را بیان داشتهاند: نیشابورى گفته است: ثم بعض الأفعال قد یشترک فاعله و مفعوله فى صلاحیة وصف کل منهما بالفعل فیتعاوضان عمله فیهما. تقول: بلغنى ذاک و بلغته، و أصابنى خیر أو نالنى و أصبته أو نلته فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ أى أخذها و وعاها و استقبلها بالقبول و تلقى آدم کلمات أى جاءته و اتصلت به. حسنبن محمّد نیشابورى، تفسیر غرائبالقرآن و رغائبالفرقان، ج 1، ص 262، قرطبى گفته است: قرأ ابنکثیر «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ» والباقون برفع «آدم» ونصب «کلمات» والقراءتان ترجعان إلى معنى، لأن آدم إذا تلقى الکلمات فقد تلقته. (احمدبن محمّد قرطبى، الجامع لاحکامالقرآن، ج 1، ص 326)، همچنین، ر.ک: فخرالدین رازى، تفسیر مفاتیحالغیب، ج 2، ص 42؛ أبو البقاء عکبرى، التبیان فى اعرابالقرآن، ج 1، ص 54؛ حسینبن احمدبن خالویه، الحجة فى القراءات السبع، ص 75؛ سمین حلبى، همان، ج 1، ص 134؛ عبداللّهبن عمر بیضاوى، أنوار التنزیل و اسرارالتأویل، ج 1، ص 72؛ محمودبن عمر زمخشرى، الکشاف، ج 1، ص 295.
59ـ فضلبن حسن طبرسى، تفسیر جوامعالجامع، ج 1، ص 40.
60ـ عبداللّهبن عمر بیضاوى، انوارالتنزیل، ج 1، ص 73؛ محمودبن عمر زمخشرى، الکشّاف، ج 1، ص 72.
61ـ محمود آلوسى، همان، ج 1، ص 238.
62ـ فضلبن حسن طبرسى، تفسیر جوامعالجامع، ج 1، ص 40؛ بیضاوى بیان داشته است: فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ: استقبلها بالأخذ و القبول و العمل بها حین علمها. بیضاوى نیز گفته است: و قرأ ابن کثیر بنصب آدَمُ و رفع الکلمات على أنها استقبلته و بلغته. عبداللّهبن عمر بیضاوى، أنوارالتنزیل، ج 1، ص 72.
63ـ ابنحیان النحوى اندلسى، البحرالمحیط، ج 1، ص 267.
64ـ جلالالدین محمّدبن أحمد المحلى و جلالالدین عبدالرحمنبن أبىبکر سیوطى، تفسیر الجلالین، ص 9.
65ـ عبدالرحمنبن محمّدبن زنجلة، حجة القراءات، ج 1، ص 752؛ ابن جزرى، النشر فى القراءات العشر، ج 2، ص 398؛ ابنمجاهد تمیمى بغدادى، کتاب السبعة فى القراءات، ص 673؛ فضلبن حسن طبرسى، مجمعالبیان، ج 10، ص 676.
66ـ ابنعطیه اندلسى درباره قرائت این کلمه گفته است: وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ بالضاد ... و هى قراءة نافع و عاصم و ابن عامر و حمزة و عثمان بن عفان و ابن عباس و الحسن و أبى رجاء و الأعرج و أبىجعفر و شیبة و جماعة وافرة. و قرأ ابنکثیر و عمرو و الکسائى و ابن مسعود و ابن عباس و زیدبن ثابت و ابن عمر و ابن الزبیر و عائشة و عمر بن عبد العزیز و ابن جبیر و عروة بن الزبیر و مسلم و ابن جندب و مجاهد و غیرهم: «بظنین»، بالظاء. ابنعطیه اندلسى، المحررالوجیز، ج 5، ص 444، قرطبى گفته است: فقرأته عامة قراء المدینة و الکوفة بِضَنِینٍ بالضاد، ... و قرأ ذلک بعض المکیین و بعض البصریین و بعض الکوفیین: «بظنین» بالظاء. (احمدبن محمّد قرطبى، جامعالبیان، ج 30، ص 52).
67ـ محمّدبن یعقوب فیروزآبادى، البلغة فى تراجم أئمة النحو واللغة، ص 224؛ حاجى خلیفه، کشف الظنون، ج 2، ص 1105؛ فقیهان بزرگ شیعه قول ابوعبیده را در لغت را حجت مىدانستند. شیخ طوسى در معناى مولا در حدیث معروف به قول ابوعبیده استناد کرده و گفته است: وقول ابى عبیدة حجة فى اللغة. جعفربن محمّد طوسى، الاقتصاد، ص 216، (محمّدبن حسن طوسى، الرسائل العشر، ص 134)، ابنحیان اندلسى، وى را امام در لغت دانسته است: وکان أبو عبیدة لا یحسن النحو، وإن کان إماما فى اللغات و أیام العرب. (ابنحیان اندلسى، البحرالمحیط، ج 1، ص 22).
68ـ وى دو دلیل بر صحت قرائت ظنین آورده که دلیل دوم آن لغوى است.
69ـ فخر رازى گفته است: اختار أبو عبیدة القراءة الأولى لوجهین: أحدهما: أن الکفار لم یبخلوه، و إنما اتهموه فنفى التهمة أولى من نفى البخل و ثانیها: قوله: عَلَى الْغَیْبِ و لو کان المراد البخل لقال بالغیب لأنه یقال: فلان ضنین بکذا و قلما یقال على کذا. فخرالدین رازى، مفاتیح الغیب، ج 31، ص 71، برسوى نیز گفته است: اختار أبو عبیدة هذه القراءة لان الکفار لم یبخلوه و انما اتهموه فنفى التهمة أولى من نفى البخل و لان البخل یتعدى بالباء لا بعلى. (اسماعیل حقى برسوى، تفسیر روحالبیان، ج 10، ص 353)، قرطبى نیز از قول ابوعبیده نوشته است: «و أختاره أبو عبید، لأنهم لم یبخلوه و ـ لکن کذبوه، و ـ لان الأکثر من کلام العرب: ما هو بکذا، و ـ لا یقولون: ما هو على کذا، إنما یقولون: ما أنت على هذا بمتهم.» (محمّدبن احمد قرطبى، الجامع لاحکامالقرآن، ج 20، ص 242)، آلوسى نیز گفته است: «و رجحت هذه القراءة علیه بأنها أنسب بالمقام لاتهام الکفرة له صلّى اللّه تعالى علیه و سلم و نفى التهمة أول من نفى البخل و بأن التهمة تتعدى بعلى دون البخل فإنه لا یتعدى بها إلّا باعتبار تضمینه معنى الحرص و نحوه.» (محمود آلوسى، همان، ج 15، ص 265).
70ـ محمود آلوسى، همان، ج 15، ص 265.
71ـ قال اللیث: الضِّنة والضِّنُّ والمِضنّة، کل ذلک من الإمساک والبُخل، تقول: رجل ضَنِین. (محمّدبن احمد ازهرى، تهذیب اللغة، ماده ضن؛ ضن: الضن و الضنة و المضنة، کل ذلک من الإمساک و البخل، تقول: رجل ضنین. (خلیلبن احمد فراهیدى، کتاب العین، ماده «ضن»).
72ـ ضَنِنْتُ بالشىء أَضَنُّ به ضِنّا وضَنانَةً، إذا بخِلتَ به، فأنا ضنینٌ به. (اسماعیلبن حمّاد جوهرى، الصحاح، ماده ضن؛ ضَنَّ بِالشَّیءِ یَضَنُّ مِنْ بَابِ تَعِبَ ضِنّا وَضِنَّةً بِالْکَسْرِ وَضَنَانَةً بِالْفَتْحِ بَخِلَ فَهُوَ ضَنِینٌ. (احمدبن محمّد فیومى، مصباحالمنیر، ماده ضن؛ ازهرى مىگوید: قال اللیث: الضِّنة والضِّنُّ والمِضنّة، کل ذلک من الإمساک والبُخل، تقول: رجل ضَنِین. (احمدبن محمّد ازهرى، تهذیباللغه، ماده ضن؛ ضن بالشىء یضن ویضن ضنا وضنانة بخل فهو ضنین وقد ضن بماله بخل به. (موسىبن محمدبن الملیانى احمدى، معجم الأفعال المتعدیة بحرف، ص 210).
73ـ اسماعیلبن حمّاد جوهرى، همان، ماده «ضن».
74ـ ابنمنظور، لسانالعرب، ماده «ضن».
75ـ محمّدبن احمد فیومى، همان، ماده ضن؛ احمدبن فارس، مقاییس اللغة، ماده «ضن».
76ـ خلیلبن احمد فراهیدى، همان، ماده «ضن»؛ راغب اصفهانى، المفردات، ماده «ضن»؛ فخرالدین طریحى، مجمعالبحرین، ماده «ضن»؛ احمدبن فارس، مقاییساللغة، ماده «ضن»؛ حسن مصطفوى، التحقیق فى کلمات القرآنالکریم ماده «ضن»؛ مطرزى، المغرب فى ترتیب المعرب، ماده «ضن».
77ـ احمدبن فارس، همان، ماده «ظن».
78ـ ابنمنظور، همان، ماده «ظن».
79ـ محمّدمرتضى زبیدى، تاجالعروس، ماده «ظن».
80ـ ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج 30، ص 144.
81ـ در تمام کتابهاى لغت فعل اتهم متعدى به نفس معرفى شده است. والتُّهمةُ اشتُقَّت من الوهم وأصلُها وُهْمة اتَّهَمْتُه افتعلته وأَتْهَمْتُهُ على بناء أَفْعَلْتُ أى أدخلت علیه التُّهْمة. احمدبن خلیل فراهیدى، همان واتَّهَمَهُ، کافْتَعَلَهُ، وکذا أوْهَمَهُ: أدخل علیه التُّهَمَةَ. (محمّدمرتضى زبیدى، تاجالعروس)، واتَّهَمْتُ فلانا بکذا، والاسم التُهَمَةُ بالتحریک، وأصل التاء فیه واوٌ. (اسماعیلبن حمّاد جوهرى، الصحاح، ماده وهم)، واتَّهَمَ الرجل وأتْهَمَه، وأوْهَمَه: أدخل علیه التُّهَمَة (علىبن اسماعیلبن سیده المرسى، المحکم والمحیط الأعظم، ماده «وهم»).
82ـ محمود آلوسى، همان، ج 15، ص 265.
83ـ حسن بن قاسم مرادى در معناى «على» گفته است: السابع: موافقة الباء، کقوله تعالى «حقیق على ألا أقول»، أى بألا أقول. وقرأ أبى بأن، فکانت قراءته تفسیرا لقراءة الجماعة. وقالت العرب: ارکب على اسم اللّه، أى: باسم اللّه. حسنبن قاسم مرادى، الجنى الدانى فى حروف المعانى، ص 478.
84ـ و یتعلق عَلَى الْغَیْبِ بقوله: بِضَنِینٍ و حرف على على هذا الوجه بمعنى الباء مثل قوله تعالى: حَقِیقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ أى حقیق بى، أو لتضمین «ضنین» معنى حریص. (ابنعاشور، التحریر و التنویر، ج 30، ص 144).
85ـ والظرفیه کفى نحو قوله تعالى (ودخل المدینة على حین غفلة) أى فى حین غفلة. (محمدمرتضى زبیدى، تاج العروس)، وقد تأتى على بمعنى فى. (علىبن اسماعیلبن سیده المرسى، المحکم والمحیط الأعظم، ج 2، ص 243)، الخامس: الظرفیة، کقوله تعالى «واتبعوا ما تتلو الشیاطین على ملک سلیمان» (حسن قاسم مرادى، الجنى الدانى فى حروف المعانى، ص 477).