معرفت، سال نوزدهم، شماره پنجم، پیاپی 152، مرداد 1389، صفحات 91-

    مهارت تحملِ فقدان (مرگ) عزیزان در قرآن

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    چکیده: 
    مرگ لازمه جدایى‏ناپذیر زندگى بشر است؛ اما چه باید کرد تا سنگینى غم آن کاهش یابد؟ از عوامل مهمى که سلامت روان آدمى را به مخاطره مى‏اندازد، فشارهاى روانى است که پدیده‏هاى گوناگونى سبب آن مى‏شود. یکى از این پدیده‏ها، مرگ است.      این نوشتار با رویکرد توصیفى ـ تحلیلى در پى ارائه مهارت‏هاى قرآنى در تحمّلِ فقدان و مرگ عزیزان است که آدمى در پرتو آن مى‏تواند فشار روانى مصیبت را تحمل، بلکه از آن در رشد و تعالى خویش بهره بگیرد.      مقاله حاضر با تکیه بر آیات قرآن کریم و روش تفسیر موضوعى و معناشناسى، به بیان مهارت‏هاى قرآنى تحمل فقدان عزیزان مى‏پردازد. قرآن براى تحمل مرگ عزیزان، مجموعه‏اى از مهارت‏هاى شناختى (خداشناختى، انسان‏شناختى، روان‏شناختى و جهان‏شناختى) و مهارت رفتارى (تقوامدارى) و مهارت‏هاى اخلاقى (یاد خدا، صبر، توکل و تسلیم) را ارائه داده است که به تفصیل در نوشتار بدان‏ها پرداخته مى‏شود. حاصل این نوشتار این است که آدمى براى تحمل فقدان عزیزان، ناگزیر از بهره‏گیرى مهارت‏هاى ارائه شده قرآنى است، وگرنه هم گرفتار جزع و فزع، اضطراب و افسردگى روحى مى‏شود و هم از مطلوب فطرى خویش که تکامل روحى است، دور مى‏ماند.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    عبدالعلى پاکزاد1

    چکیده

    مرگ لازمه جدایى‏ناپذیر زندگى بشر است؛ اما چه باید کرد تا سنگینى غم آن کاهش یابد؟ از عوامل مهمى که سلامت روان آدمى را به مخاطره مى‏اندازد، فشارهاى روانى است که پدیده‏هاى گوناگونى سبب آن مى‏شود. یکى از این پدیده‏ها، مرگ است.

         این نوشتار با رویکرد توصیفى ـ تحلیلى در پى ارائه مهارت‏هاى قرآنى در تحمّلِ فقدان و مرگ عزیزان است که آدمى در پرتو آن مى‏تواند فشار روانى مصیبت را تحمل، بلکه از آن در رشد و تعالى خویش بهره بگیرد.

         مقاله حاضر با تکیه بر آیات قرآن کریم و روش تفسیر موضوعى و معناشناسى، به بیان مهارت‏هاى قرآنى تحمل فقدان عزیزان مى‏پردازد. قرآن براى تحمل مرگ عزیزان، مجموعه‏اى از مهارت‏هاى شناختى (خداشناختى، انسان‏شناختى، روان‏شناختى و جهان‏شناختى) و مهارت رفتارى (تقوامدارى) و مهارت‏هاى اخلاقى (یاد خدا، صبر، توکل و تسلیم) را ارائه داده است که به تفصیل در نوشتار بدان‏ها پرداخته مى‏شود. حاصل این نوشتار این است که آدمى براى تحمل فقدان عزیزان، ناگزیر از بهره‏گیرى مهارت‏هاى ارائه شده قرآنى است، وگرنه هم گرفتار جزع و فزع، اضطراب و افسردگى روحى مى‏شود و هم از مطلوب فطرى خویش که تکامل روحى است، دور مى‏ماند.

    کلیدواژها: قرآن، تحمل فقدان، مهارت‏هاى شناختى، مهارت رفتارى، مهارت‏هاى اخلاقى.



     

     

    مقدّمه

    از سنت‏هاى عمومى نظام آفرینش، مرگ و مفارقت روح از بدن است که در متون دینى به آن تصریح شده است. در قرآن آمده است: «کُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ»(آل‏عمران: 185)؛ هرکسى مرگ را مى‏چشد.

         براساس بینش الهى، مرگ پایان زندگى بشر نیست، بلکه پلى به سوى جهان ابدى است. به تصریح متون دینى، آدمى در مسیر سعادت فطرى، در حال حرکت است: «یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحا فَمُلَاقِیهِ» (انشقاق: 6). حال چه نوع مهارت‏هایى را باید کسب کند تا سختى‏ها، بخصوص فقدان عزیزان، او را دچار افسردگى نکند و از مسیر مطلوب فطرى باز ندارد؟

         در کتب تفسیر ذیل آیات مربوط به آزمایش، انسان، جهان هستى، مرگ و... و در کتب و مباحث اخلاقى از قبیل صبر، توکل و تسلیم مباحثى درباره پرسش مذکور به میان آمده است، ولى از آنجا که به موضوع موردنظر، به صورت استقلالى نگاه نشده و دسته‏بندى در نوشته‏ها، به ویژه کتب تفسیرى و اخلاقى نظام‏مند نیست، بر آن شدیم که از نگاه قرآن، مهارت تحمل‏مرگ‏عزیزان را بررسى کنیم.

    مفهوم‏شناسى

    واژه مهارت کاربرد فراوانى در کارهاى روزمره و نیز در علوم و فنون دارد؛ مثل مهارت رانندگى، مهارت انجام دادن معامله و خرید و فروش، مهارت حاضرجوابى و مهارت‏هایى که روان‏شناسان بر آنها تأکید دارند؛ همچون مهارت دوست‏یابى، مهارت همسردارى، و مهارت تعلیم و تربیت کودک.

         واژه مهارت در قرآن به کار نرفته، ولى در لغت‏نامه فارسى به معناى زیرکى و رسایى در کار، استادى و زبردستى آمده است.1 در فرهنگ عمید، ماهر بودن

    در کارى، استادى، زیرکى، چابکى و زبردستى در کار معنا شده است.2

        گویا مهارت تحمل فقدان در اصطلاح عبارت است از کسب آگاهى‏ها و توانایى‏هایى که در پرتو شناخت صحیح و اخلاق و رفتار عالى به دست مى‏آید، و به آدمى قدرت مى‏دهد تا در برابر فقدان و مرگ عزیزان سر تسلیم فرود آورد و فشارهاى روحى حاصل از آن را کاهش دهد و از آن کمال بهره را بگیرد.

    مهارت‏ها

    با مطالعه آیات قرآن کریم دست‏کم به سه نوع مهارت شناختى، اخلاقى و رفتارى براى تحمل فقدان عزیزان روبه‏رو مى‏شویم. اینک شرح آن:

    مهارت‏هاى شناختى

    شناخت منشأ رفتار، احساسات و عقاید انسان است. در هر قلمرویى، از جمله در تحمل فقدان و مرگ عزیزان آدمى نیازمند شناخت و آگاهى است. انسان بدون شناخت صحیح در تحمل فقدان همانند کسى است که بدون چراغ در شب تاریک قدم برمى‏دارد و هر لحظه امکان زمین خوردن و سقوط و هلاکت را دارد. قرآن کریم به شگفتى عملکرد شناخت که موجب تغییر عقیده و رفتار سحره فرعون شد، تصریح کرده است:

    «قَالُوا لَن نُؤْثِرَکَ عَلَى مَا جَاءنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالَّذِی فَطَرَنَا فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِی هَذِهِ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا» (طه: 72)؛ گفتند سوگند به آن کسى که ما را آفرید، هرگز تو را بر دلائل روشنى که براى ما آمد مقدم نخواهیم داشت.

         آنچه سبب شد سحره فرعون از رفتار و عقیده خویش دست بردارد شناخت و آگاهى بود. به سخن دیگر آنان چون به فنون و رموز سحر آشنا بودند به روشنى دریافتند که برنامه موسى علیه‏السلام سحر نیست بلکه معجزه است.3

        بر اساس تأثیر انکارناپذیر شناخت، در هر قلمرو زندگى، از جمله در تحمل شدائد، بلاها و تحمل فقدان، خداوند در آیات متعددى به ارائه شناخت و فهم صحیح در مورد مالک هستى، جهان، انسان و شدائد زندگى پرداخته است تا آدمى در پرتو شناخت وحیانى، توان خویش را در تحمل فقدان افزایش دهد. در این نوشتار مهارت‏هاى شناختى در تحمل فقدان عزیزان را در چهار مورد بر اساس آیات قرآنى بررسى مى‏کنیم:

         الف. خداشناختى

         1. مالکیت خداوند بر هستى: یکى از مهارت‏هاى شناختى ارائه شده در قرآن براى تحمل فقدان عزیزان این است که خداوند در آیات متعددى به مالک بودن خویش توجه داده است؛ چه آنکه اگر آدمى باور داشته باشد مالک اصلى خداست و آنچه در اختیار آدمى است امانتى بیش نیست، هیچ وقت از پس‏گیرى امانت بى‏تابى نخواهد کرد.

         کسى که به مالکیت خدا و نابودى غیر او اقرار داشته باشد، در مورد فقدان، مقاوم و بردبار خواهد بود، چون نه خود را مالک مى‏دانسته و نه وجودش را پایدار مى‏شمرده است. آنچه تنش‏زاست از دست دادن چیزى است که مالک آن هستیم یا آن را پایدار مى‏خواستیم و مى‏دانستیم، اما اگر نه خود را مالک بدانیم و نه آنچه را داریم، دائم بپنداریم، از دست دادن آن، تحمل‏ناپذیر نخواهد بود.4

        آیاتى بیانگر مالکیت واقعى خداست، از جمله:

         ـ «لِلّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا فِیهِنَّ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» (مائده: 120)؛ حکومت آسمان‏ها و زمین و آنچه در آنهاست، از آن خداست، و او بر هر چیزى تواناست.

         به تعبیر علّامه طباطبائى جمله «لِلّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا فِیهِنَّ» بر ملک مطلق پروردگار دلالت مى‏کند.5

        ـ «لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یُحْیِی وَیُمِیتُ» (حدید: 2)؛ مالکیت و حاکمیت آسمان و زمین از آن اوست، زنده مى‏کند و مى‏میراند.

         این آیه گویاى آن است که حیات و ممات همه آدمیان در دست قدرت اوست. او روزى حیات مى‏دهد و روزى دیگر، حیات را از آدمى مى‏ستاند. این نوع شناخت‏دهى، عاملى براى تحمل فقدان عزیزان است؛ زیرا آدمى با خود بر اساس این نوع آیات به این باور مى‏رسد که حیات و ممات کسى در دست او نیست تا از زوال آن بى‏تابى کند و علاوه آنکه بر اساس مالکیت واقعى خدا، او حیات خود و دیگران را امانتى بیش نمى‏داند تا با فقدان، بى‏تابى نماید.

         ـ «تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» (ملک: 1)؛ پربرکت و زوال‏ناپذیر است کسى که حکومت جهان هستى به دست اوست.

         مُلک یعنى سلطه و اقتدار. معناى عبارت «بیده الملک» این است که ملک‏ها و همه قدرت‏ها و همه اقتدارها در قبضه اوست. در اختیار و در دست اوست؛ یعنى هیچ قدرت مستقلى در عالم وجود ندارد که در قبال قدرت الهى شمرده شود.6

        براساس همین بینش، که مالک واقعى خداست و آنچه در اختیار آدمى قرار دارد امانتى بیش نیست، معصومان در مرگ عزیزانشان بى‏تابى نمى‏کردند؛ چون آنان مطابق آموزه‏هاى وحیانى عزیزان را امانتى الهى و مرگشان را پس‏گیرى امانت از طرف صاحب آن مى‏دانستند.

         از امام صادق علیه‏السلام نقل شده است که: گروهى از اصحاب امام حسن‏بن على علیهماالسلام به او نامه نوشتند و در مرگ دخترش، به او تسلیت گفتند و آن حضرت در پاسخ آنان نوشت: «اما بعد، نامه تسلیت شما رسید، من آن را به حساب خدا وامى‏گذارم تا تسلیم تقدیر، و بردبار در آزمون او باشم... او کنیز مملوک خدا بود که راه رفتگان را پیمود؛ راهى که پیشینیان آن را پیمودند، و زود است که دیگران نیز بپیمایند: و کانت أمة مملوکة، سلکت سبیلاً مسلوکة صار الیها الأوّلون، و سیصیر الیها الآخرون... .»7

        همچنین معصومان علیهم‏السلام به کارگیرى این مهارت را در تحمل فقدان به اصحاب و یاران خویش توصیه نمودند. یکى از اصحاب پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به نام معاذبن جَبل فرزند خود را از دست داد و بسیار بى‏تاب شد. آن حضرت نامه تسلیتى براى وى فرستادند که در بخشى از آن آمده است:

    «فَقَدْ بَلَغَنى جَزَعُکَ على وَلَدک الّذى قضى اللّه علیه و انّما کان ابنُکَ من مواهِبِ اللّهِ الهَنیئةِ و عَواریهِ المُستَودَعَةِ عندک. فَمَتَّعَکَ اللّهُ بِهِ إلى أَجَلٍ وَقَبضه لِوَقْتٍ معلومٍ فَإِنّا للّه و انا إلیه راجعون»؛8 پس به من خبر بى‏تابى تو بر فرزندت که خداوند به مرگ او حکم کرده رسیده است. همانا فرزند تو از هدیه‏هاى گواراى خدا و از عاریه‏هاى به ودیعه گذاشته او نزد تو بود. خداوند تا مدتى تو را از آن بهره‏مند ساخت و در وقتى که مشخص شده بود، او را گرفت. پس ما از خداییم و به سوى خدا بازمى‏گردیم.

    پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله با بیان امانت بودن فرزند، معاذبن جبل را آرام ساخت و تسکین قلب داد.

         نکته مهم در این حدیث، به کار بردن کلمه «استرجاع» است که پایه شناختى این سخن همان، مالکیت خدا نسبت به انسان‏ها، و این است که انسان‏ها مالک هیچ چیز حتى خودشان نیستند.

         وقتى اشعث برادر خویش را از دست داد، على علیه‏السلاماین مصیبت را به وى تسلیم گفتند. اشعث در پاسخ گفت: «انا للّه و انا الیه راجعون». امام فرمود: آیا معناى  این جمله را مى‏دانى؟ گفت: یا على تو غایت و منتهاى علم هستى. حضرت فرمود: «اما قَوْلکَ إِنّا للهِ فَإِقرارٌ منک بالملکِ و أَمّا قَولُکَ وَ إِنا الیه راجعون. فَإقرارٌ منک بالهلاک»؛9 اما اینکه مى‏گویى: ما از خداییم، اقرار به مالکیت و پادشاهى خداوند است و اینکه مى‏گویى ما به سوى او بازمى‏گردیم، اقرار تو به فانى شدنت است.

         آرى اگر انسان به مالکیت خدا باور داشته باشد و آنچه را در اختیار دارد امانت بداند، به وقت پس‏گیرى امانت از جانب مالک واقعى بى‏تابى نخواهد کرد، چه آنکه، او، فقدان عزیزان را پس‏گیرى مى‏داند نه گرفتن، تا اینکه تنش‏زا باشد.

    2. درک حضور و معیت خداوند به هنگام فقدان عزیزان: در آیات متعددى خداوند همراهى خویش را با بندگانى که به وصف صبر، تقوا و نیکوکارى و... آراسته‏اند، اعلام کرده است:

         ـ «وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ» (توبه: 36)؛ و بدانید خداوند با پرهیزگاران است.

         ـ «إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ» (بقره: 153)؛ خدا با صابران است.

         ـ «وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ» (عنکبوت: 69)؛ و خدا با نیکوکاران است.

         بدیهى است باور به همراهى خداوند و اینکه همه امور در برابر دیدگان او انجام مى‏شود، خود عامل تقویت روح، در انجام دادن هر کار نیک و تحمل فشارهاى روانى از قبیل فشار روحى فقدان در آدمى است.

         متأسفانه انسان‏ها به هنگام مصائب و مشکلات مى‏پندارند که خدا با آنها قهر کرده و آنان را تنها گذاشته است. اگر شخص مصیبت‏دیده، همان‏گونه که خدا را در خوشایندها با خویش همراه مى‏بیند، به هنگام مرگ عزیزان و مشکلات زندگى هم همراه خود ببیند، از فشار روحى او کاسته مى‏شود و توان تحمل او افزایش مى‏یابد. تصور خارج بودن از قلمرو حمایتى خداوند، ترس و اضطراب را به دنبال مى‏آورد. اگر هنگام سختى‏ها خدا را دور و خارج از دسترس بدانیم، مضطرب مى‏شویم بر تنیدگى‏مان افزوده مى‏شود. کودک به این دلیل جداشدن از مادر را برنمى‏تابد که مى‏پندارد دور بودن مادر سبب مى‏شود که دیگر پاسخگوى نیازهاى او نباشد. احساس تنهایى و بى‏یاورى است که کودک را مى‏آزارد به مرور زمان که کودک بزرگ مى‏شود و درمى‏یابد که هرگاه بخواهد، مادر کنار او خواهد بود، دور بودن مادر، او را بى‏تاب نمى‏کند.10

        خداوند متعال در آیات متعددى همراهى خویش را به انسان‏ها اعلام نموده است تا آنان خود را از قلمرو حمایتى خدا خارج ندانند و به مدد این شناخت بر مشکلات فائق آیند.

         در قرآن آمده است که پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله براى آرام کردن همراه خویش در غار از این مهارت شناختى بهره گرفته است: «إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا» (توبه: 40)؛ آن هنگام که او به همراه خود مى‏گفت، غم مخور، خدا با ماست.

         خداوند سبحان براى زدودن غم روحى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در مسیر تبلیغ رسالت، او را به همراهى خویش نوید مى‏دهد: «وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُکَ إِلاَّ بِاللّهِ وَلاَ تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَلاَ تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَواْ وَّالَّذِینَ هُم مُحْسِنُونَ» (نحل: 127ـ128)؛ صبر کن، و صبر تو فقط براى خدا و به توفیق خدا باشد، و به سبب کارهاى آنها اندوهگین و دلسرد مشو و از توطئه‏هاى آنان در تنگنا قرار مگیر. خداوند با کسانى است که تقوا پیشه کرده‏اند و کسانى که نیکوکارند.

         همچنین خداوند حضرت نوح را، که تحت شدیدترین فشارهاى قومش بود، مأمور به ساختن کشتى مى‏کند و اصلِ مقابله با سختى‏ها را به او آموزش داده، مى‏فرماید: «وَاصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنَا» (هود: 37)؛ و اکنون در برابر دیدگان و و طبق وحى ما، کشتى را بساز.

         جمله «باعیننا» (در برابر دیدگان ما) چنان قوت قلبى به نوح بخشید که فشار استهزاى دشمنان، کمترین خللى در اراده نیرومند او ایجاد نکرد.11

        از اصل قرآنىِ «همراهى خداوند با بندگان در همه حال» و ذکر مصادیق قرآنى براى آرام‏سازى و تحمل مشکلات بر پایه شناختىِ درک همراهى خداوند در سختى‏ها برمى‏آید که یکى از مهارت‏هاى ارائه شده در قرآن براى تحمل فقدان، درک حضور و همراهى خداوند به هنگام مرگ عزیزان است. زیرا چنین بینشى انسان را در قلمرو حمایتى خداوند قرار داده، همین نوع بینش توان تحمل او را بر مرگ عزیزان افزایش مى‏دهد.

         با بهره‏گیرى از همین مهارت شناختى، که همه امور در برابر دیدگاه خداوند انجام مى‏گیرد، تحمل فقدان بر امام حسین علیه‏السلامآسان بود. آمده است: هنگامى که شیرخواره ایشان در آغوش آن حضرت بود و حرمله ـ لعنه‏اللّه علیه ـ تیرى افکند و گلوى او را درید، امام خون او را به کف دست گرفت، چون پر شد به آسمان افکند و بعد از بیان جملاتى فرمود: «هَوْنٌ عَلَى ما نزل بى أنَّهُ بِعَینِ اللّه»؛12 هر مصیبتى را که بر من فرود آمده، این آسان مى‏کند که در محضر خداست.

         آرى اگر انسان این گونه به خداوند شناخت داشته باشد، یعنى او را در خوشایند و ناخوشایند زندگى، همراه خویش ببیند و بداند همه امور در برابر دیدگان او انجام مى‏شود، توان تحمل فقدان در او تقویت مى‏شود؛ چراکه ناظر دیدن خدا به هنگام فقدان (مرگ عزیزان) آدمى را به مصلحت و حکمت پس‏گیرى عزیزان رهنمون مى‏سازد.

    3. توجه به نعمت‏ها و عنایات الهى در جهان پس از مرگ: از اصول مسلّم در تربیت و رشد و تکامل آدمى که بارها در قرآن از آن بهره گرفته شده، بشارت دادن به نعمت‏ها و پاداش‏هاى بهشتى بر انجام دادن تکالیف و تحمل شدائد و ناخوشایندهاى زندگى است؛ چون اجراى کار و تحمل سختى با یقین به پاداش و مزد، قابل تحمل است. اگر کارها و تحمل شدائد با پاداش و آن هم پاداش ابدى همراه باشد، قابل تحمل خواهد بود؛ چراکه پاداش منبع تقویت‏کننده‏اى است که توان انسان و انگیزه او را در عمل به کار و مقابله با سختى‏ها افزایش مى‏دهد. آنچه سختى‏ها و مصیبت را براى آدمى تحمل‏ناپذیر مى‏کند آن است که بداند تحمل مصائب بدون پاداش است. اگرچه قرآن به وجود ناخوشایندها در زندگى تصریح فرموده است:

         ـ «وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلاَدُکُمْ فِتْنَةٌ...» (انفال: 28)؛ و بدانید اموال و اولاد شما وسیله آزمایش است.

         ولى براى تحمل مشکلات و ناخوشى‏ها زندگى، به بشر اعلام نموده که ناخوشایندى‏هاى زندگى بدون پاداش و اجر نیست:

         ـ «الَّذِینَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَاللّهِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُم بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَّهُمْ فِیهَا نَعِیمٌ مُقِیمٌ» (توبه: 20ـ21)؛ آنان که ایمان آوردند و هجرت کردند و با اموال و جان‏هایشان در راه خدا جهاد نمودند، مقامشان نزد خدا برتر است، و آنها پیروز و رستگارند. پروردگارشان آنان را به رحمتى از ناحیه خود، و رضایت خویش و باغ‏هایى از بهشت بشارت مى‏دهد که در آن، نعمت‏هاى جاودانه دارند.

         روشن است که مجاهده در راه خدا آکنده از سختى‏هایى است که انسان مؤمن باید آنها را با جان و دل بخرد. آنچه شدائد را بر انسان مؤمن آسان مى‏کند، پاداش‏هایى است که خداوند به مؤمنان وعده داده است. لذا به لحاظ کارکرد پاداش در تحمل شدائد، خداوند بى‏درنگ پس از مجاهدت در راه خدا با گونه‏هاى مختلف آن، از پاداش سخن به میان آورده است. در خصوص پاداش تحمل فقدان (مرگ عزیزان) فرموده است: «وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُصِیبَةٌ» (بقره: 155ـ156)؛ و بشارت ده به استقامت‏کنندگان؛ آنان که هرگاه مصیبتى به آنها رسد... .

         این آیه به بشر گوشزد مى‏نماید که تحمل مرگ عزیز، دربردارنده پاداش و اجر است. بشر با باور به این اعلام و شناخت از طرف خدا، توانش براى تحمل فقدان افزایش مى‏یابد.

         عاملى که آدمى را در مصیبت بى‏تاب مى‏کند باور نداشتن به پاداشِ تحمل مصیبت است. در روایتى از امام صادق علیه‏السلامبشارت صابران، به بهشت و مغفرت الهى شمرده شده است: و عن الصادق علیه‏السلام قال اللّه عزوجل: «و بشر الصابرین» اى بالجنة و المغفرة.13

        معصومان علیهم‏السلام هم براى کاهش فشارهاى روانى سختى‏ها این اصل را به همگان آموزش مى‏دادند. پیامبر خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهمى‏فرماید: «لو تَعْلَمونَ ما ذُخِرَ لکم، ما حَزِنْتُم على ما زوِى عنکم»؛14 اگر آنچه را براى شما ذخیره شد، مى‏شناختید، بر آنچه از شما گرفته شده غمگین نمى‏شدید.

         ب. انسان‏شناختى

    فقدان عزیزان آزمایش الهى: همه انسان‏ها در معرض قانون آزمایش الهى قرار دارند و هیچ فردى از نوع بشر از آزمایش مستثنى نیستند: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ» (ملک: 2)؛ آیا مردم گمان کردند همین که بگویند ایمان آوردیم، به حال خود رها مى‏شوند و آزمایش نمى‏شوند؟!

         کثرت و گستردگى اسباب و عوامل آزمایش به حدى است که نمى‏توان آمار مشخصى براى آن ذکر کرد، اما به اختصار مى‏توان گفت هر چیزى که به نحوى با شئون ارادى انسان در ارتباط است و در گزینش انسان مؤثر است مى‏تواند از عوامل آزمایش به شمار رود.

         «وَهُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلاَئِفَ الأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ إِنَّ رَبَّکَ سَرِیعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ»(انعام: 165)؛ و او کسى است که شما را جانشینان نمایندگان خود در زمین ساخت، و درجات بعضى از شما را بالاتر از بعضى دیگر قرار داد، تا شما را با آنچه در اختیارتان قرار داده بیازماید.

         کلمه «ما» در آخر آیه شامل همه نعمت‏هاى مادى و معنوى است.15 با استفاده از آیات 165 انعام و 7 کهف و 155 بقره ابزار آزمایش عمومى است و به ابزار خاصى منحصر نیست، ولى از آنجا که ذکر آن براى آگاهى و تنبیه مردم است، خداوند به بعضى از ابزار آزمایش اشاره کرده است، که نمونه‏اى از آن، اولاد و فقدان عزیزان است:

         ـ «إِنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلَادُکُمْ فِتْنَةٌ» (تغابن: 15)؛ اموال و فرزندانتان فقط وسیله آزمایش شما هستند.

         ـ «وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ» (بقره: 155)؛ قطعا همه شما را با چیزى از ترس، گرسنگى، و کاهش در مال‏ها و جان‏ها... مى‏آزماییم.

         آدمى اگر به هدف و فلسفه آزمایش خداوند توجه داشته باشد که ـ نمونه‏اى از آن آزمایش، فقدان عزیزان است ـ غم فقدان او را از پاى درنمى‏آورد، بلکه باور به اینکه آزمایش سبب تکامل آدمى است، فقدان را براى انسان قابل تحمل مى‏کند. گاهى امتحان براى تمرین امتحان‏شونده است؛ مثلاً خداوند متعال انسان را بیازماید تا با آن، استعدادهاى درونى او به فعلیت برسد یا مثل آدمى که خودش یا دیگرى را به آب مى‏اندازد تا شنا یاد بگیرد. این نوع امتحان، نوعى رفتار براى کمال یافتن است. با تلاش در آب است که انسان شناگر مى‏شود. امتحان‏هاى الهى براى آن است که انسان در خلال آن گرفتارى‏ها کمال یابد.16 قرآن کریم به این حقیقت تصریح دارد: «وَلِیَبْتَلِیَ اللّهُ مَا فِی صُدُورِکُمْ وَلِیُمَحَّصَ مَا فِی قُلُوبِکُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُدُورِ» (آل‏عمران: 154)؛ و اینها براى این است که خداوند آنچه را در سینه‏هایتان پنهان دارید، بیازماید و آنچه را در دل‏هاى شما از ایمان است، خالص گرداند.

         به تعبیر استاد مطهّرى این خصوصیت مربوط به موجودات زنده به ویژه انسان است که سختى‏ها و گرفتارى‏ها، مقدّمه کمال و پیشرفت‏هاست. ضربه‏ها، جمادات را نابود مى‏سازد و از قدرت آنان مى‏کاهد، ولى موجودات زنده را تحریک مى‏کند و نیرومند مى‏سازد. بس زیادت‏ها که اندر نقص‏هاست. مصیبت‏ها و شدائد براى تکامل بشر ضرورت دارد. اگر محنت‏ها و رنج‏ها نباشد بشر تباه مى‏گردد.17

        آرى کسى که فقدان را ابزار آزمایش و لازمه حیات و تکامل بشرى بداند، توان تحمل او در غم فقدان افزایش مى‏یابد و بلکه بر این اساس که لازمه و ضرورى تکامل انسان وجود آزمایش الهى است، از آن در جهت تکامل خویش به بهترین نحو بهره‏بردارى مى‏کند.

         ج. روان‏شناختى

    1. نگرش مثبت به زندگى: براساس آموزه‏هاى دینى، یکى از ویژگى‏هاى مهم زندگى دنیا، توأم بودن آن با درد و خوشحالى، سختى و راحتى است. کسى را در دنیا نمى‏توان یافت که همواره در خوشحالى به سر ببرد، همان‏گونه که شخصى را نمى‏توان یافت که همیشه غمگین باشد. آدمى به تناسب ظرفیت وجودى، براساس طبیعت زندگى دنیایى، حیاتى توأم با خوشایندها و ناخوشایندها دارد. برعکس، سعادت اخروى همراه هیچ گرفتارى و غم و غصه‏اى نیست.

         «لاَ یَمَسُّهُمْ فِیهَا نَصَبٌ وَمَا هُم مِنْهَا بِمُخْرَجِینَ»(حجر: 48)؛ هیچ خستگى و تعبى در آنجا به آنها نمى‏رسد، و هیچ‏گاه از آن اخراج نمى‏گردند.

         نگرش مثبت به زندگى به معناى آن است که آدمى ـ براساس اعتقاد به اینکه جهان هستى با حکمت الهى مى‏چرخد و حوادث بدون دلیل و مصلحت نیست ـ حوادث زندگى را بامعنا و نظام‏مند بداند. معنادارى زندگى آن است که انسان سختى‏ها را لازمه اجتناب‏ناپذیر زندگى، ابزار آزمایش، فراهم‏آورنده زمینه رشد و کمال، رسیدن به پاداش الهى و ابزار برگشت‏دهى آدمى به سوى خدا بداند.

         کتاب زندگى، قرآن کریم، براى تحمل هر سختى و گرفتارى، خصوصا تحمل فقدان، به این نوع نگرش مثبت به زندگى در آیاتى تصریح فرموده است:

         ـ «وَنَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً» (انبیاء: 35)؛ و ما شما را با بدى‏ها و خوبى‏ها مى‏آزماییم.

         ـ «وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ...» (فجر: 16)؛ و اما هنگامى که براى امتحان، روزیش را بر او تنگ مى‏گیرد...

         ـ «وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ» (بقره: 155)؛ قطعا همه شما را با چیزى از ترس، گرسنگى و کاهش در مال‏ها و جان‏ها و میوه‏ها آزمایش مى‏کنیم.

         ـ «الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا اِءلَیْهِ رَاجِعونَ أُولَـئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَّبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَـئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ» (بقره: 156ـ157)؛ آنها که هرگاه مصیبتى به ایشان مى‏رسد، مى‏گویند: ما از آن خداییم، و به سوى او بازمى‏گردیم. آنان همان‏ها هستند که الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده، و آنان‏اند هدایت‏یافتگان.

         ـ «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُم بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ» (روم: 41)؛ فساد در خشکى و دریا به سبب اعمالى است که مردم انجام داده‏اند، آشکار شد، خدا مى‏خواهد نتیجه بعضى از اعمال آنها را به آنان بچشاند، شاید بازگردند.

         این آیه شریفه ناظر است بر وبال دنیایى گناهان، و چشاندن وبال بعضى از آنها نه همه آنها. معناى اینکه فرمود «لعلهم یرجعون» آن است که خداوند مى‏چشاند آنچه را مى‏چشاند، براى اینکه شاید از شرکشان و گناهانشان دست بردارند و به سوى توحید و اطاعت برگردند.18 چنان‏که در آیه‏اى دیگر به رسیدن مصیبت به واسطه اعمال تصریح کرده و فرموده است: «وَمَا أَصَابَکُم مِن مُصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ» (شورى: 30)؛ هر مصیبتى به شما رسد به سبب اعمالى است که انجام داده‏اید.

         کلمه مصیبت به معناى هر ناملایمى است که به انسان برسد؛ گویى از ره دور به قصد آدمى حرکت کرده تا به او رسیده است و مراد به جمله «ما کسبت ایدیکم» گناهان و زشتى‏هاست.19

        در آیه از ضمیر جمع استفاده شده است، ولى بدان معنا نیست که منحصر در مصائب اجتماعى باشد بلکه براساس این اصل کلى که اعمال آدمى با حوادث عالم رابطه مستقیم دارد، شامل مصائب فردى نیز مى‏شود.

         از مجموع آیات مذکور و آیات دیگر این حقیقت به روشنى آشکار مى‏شود که ناخوشایندهاى زندگى داراى بار معنایى است که آدمى باید مطابق آن معانى ارزیابى مثبت نسبت به حوادث داشته باشد که بعضى از آن بار معنایى، عبارت از این است که حوادث وسیله آزمایش، فراهم‏آورنده زمینه رشد و کمال، رسیدن به پاداش الهى و برگشت آدمى به سوى خداست.

         روشن است که اگر آدمى چنین نگرشى (معنادار بودن حوادث) درباره حوادث زندگى داشته باشد، شدائد، به ویژه فقدان عزیز براى او تنش‏زا نیست، بلکه چنین نگرشى بر توان تحمل او مى‏افزاید.

         تحمل‏ناپذیرى حوادث به سبب آن است که از زندگى راحتى بدون سختى را انتظار داریم و این در غیرواقعى بودن شناخت ما از دنیا ریشه دارد. آنچه مهارت‏هاى مقابله با سختى‏ها را به وجود مى‏آورد و زندگى را تحمل‏پذیر مى‏سازد، پذیرش این واقعیت است که سختى‏ها اجتناب‏ناپذیر است. اگر انسان بداند، دنیا جاى راحتى نیست، راحت زندگى مى‏کند و از ناملایمات به تنگ نمى‏آید.20

        اگر ما از ناملایمات به تنگ مى‏آییم براى آن است که ناملایمات را بى‏حاصل و بى‏معنا مى‏دانیم، در حالى که به واسطه شدائد، استعدادهاى بالقوه آدمى شکوفا مى‏شود و او از تباه شدن و نابودى نجات مى‏یابد. به تعبیر استاد مطهّرى:

    آدمى باید مشقت‏ها تحمل کند و سختى‏ها بکشد تا هستىِ لایقِ خود را بیابد. خدا براى تربیت و پرورش جان انسان‏ها دو برنامه تشریعى و تکوینى دارد و در هر برنامه، شدائد و سختى‏ها را گنجانیده است. در برنامه تشریعى، عبادات را فرض کرده و در برنامه تکوینى، مصائب را در سر راه بشر قرار داده است. روزه، حج، جهاد، انفاق، نماز، شدائدى است که با تکلیف ایجاد گردیده و صبر و استقامت در انجام آنها، موجب تکمیل نفوس و پرورش استعدادهاى عالى انسانى است. گرسنگى، ترس، تلفات مالى و جانى، شدائدى است که در تکوین پدیده آورده شده است و به طور قهرى انسان را دربر مى‏گیرد.21

    بى‏تابى و بى‏قرارى آدمى در شدائد به آن علت است که همان‏گونه که براى خوشایندهاى زندگى معنا مى‏یابد، براى ناخوشایندها معنا نمى‏یابد، بلکه از سختى‏ها ارزیابى منفى مى‏کند. بدیهى است که ارزیابى منفى توان آدمى را در تحمل مصائب کاهش مى‏دهد. قرآن کریم به زیبایى، تحمل نکردن ناخوشایندها را نتیجه ارزیابى منفى دانسته و فرموده است: «وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ» (فجر: 16)؛ و اما هنگامى که براى امتحان، روزیش را بر او تنگ مى‏گیرد، مأیوس مى‏شود و مى‏گوید: پروردگارم مرا خوار کرده است.

         اینکه انسان تنگىِ روزى ر ا خوارى مى‏شمرد، نوعى از ارزیابى منفى است، غافل از آنکه تنگىِ روزى سبب خوارى و ذلت نیست، بلکه حداقل باید گفت وسیله آزمایش است. به همین جهت تأکید مى‏شود که از مهارت‏هاى تحمل فقدان، نگرش مثبت به زندگى (معنایابى حوادث) است.

         به جهت کارکرد این نگرش امروزه یکى از راه‏هاى درمان بیمارى‏هاى روانى، لوگوتراپى یا (معنادرمانى) است. فرانکل مى‏گوید: یکى از اصول اساسى لوگوتراپى این است که توجه انسان را به این مسئله جلب کند که انگیزه و هدف اصلى زندگى، گریز از درد و لذت بردن نیست، بلکه معناجویى زندگى است، که به زندگى مفهوم واقع مى‏بخشد.22

        آشکار است که بدبینى به جهان و اعتقاد داشتن به اینکه عالم، بدون غایت پدید آمده و در حوادث و رویدادها هیچ‏گونه مصلحتى متصور نیست، بسیار رنج‏آور و دردناک است. اینکه مؤمنان از بهترین آرامش و آسایش روانى برخوردارند، بدان علت است که جهان و رخدادهاى آن را هدفدار و از روى علم و حکمت مى‏دانند، نه اینکه رویدادهاى این عالم، بر محور گیجى، منگى و بى‏خبرى از نتایج کار، استوار شده باشد. یکتاپرستان درباره بدى‏ها و شر بر این عقیده‏اند که هیچ چیز بیهوده و حساب نکرده نیست. بدى‏ها و بلایا، یا کیفرى هستند عادلانه یا امتحان و ابتلایى هستند هدفدار و پاداش‏آور.23

    2. نگرش مثبت به مرگ (معنادارى مرگ) و ابدى بودن انسان: آموزه‏هاى دینى، علاوه بر آنکه مرگ را یک سنت همگانى معرفى نموده، این واقعیت را هم به آدمى گوشزد کرده است که مرگ مساوى با نیستى و پوچى نیست، بلکه سرآغاز زندگى ابدى است. پرواضح است شخصى که نگرش مثبت به مرگ داشته باشد و براى آن معنایى قائل باشد، این نوع بینش، فقدان را قابل تحمل مى‏نماید؛ زیرا چنین شخصى براساس آموزه‏هاى وحیانى، مرگ را پایان حیات نمى‏شمارد، بلکه زندگى دنیا را مقدمه حیات آخرت مى‏داند و گذر از این جهان را به سوى جهان آخرت و برگشت به سوى خدا را ضرورى مى‏داند.

         در آیات و روایات به معنادهى مرگ (بازگشت به سوى خدا) تصریح شده است، از جمله:

         ـ «وَلَئِن مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لإِلَى الله تُحْشَرُونَ» (آل‏عمران: 158)؛ و اگر بمیرید یا کشته شوید، به سوى خدا محشور مى‏شوید.

         ـ «وَإِن کُلٌّ لَّمَّا جَمِیعٌ لَّدَیْنَا مُحْضَرُونَ» (یس: 32)؛ و همه آنان (روز قیامت) نزد ما احضار مى‏شوند.

         ـ «کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَیْنَا تُرْجَعُونَ» (عنکبوت: 57)؛ و هر انسانى مرگ را مى‏چشد، سپس شما را به سوى ما بازمى‏گردانند.

         از چنین آیاتى برمى‏آید که مرگ داراى معناست؛ یعنى مرگ نیستى و پوچى نیست، بلکه نخستین گام به سوى جهان آخرت و بازگشت به سوى خالق هستى است. جالب توجه آنکه قرآن براى رساندن معنادار بودن مرگ، از آن به توفّى تعبیر نموده است. به اتفاق نظر تمام لغت‏نویسان «توفّى» یعنى استیفا کردن و تحویل گرفتن یک چیز به گونه کامل. «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا» (زمر: 42)؛ خدا نفس‏ها را در وقت مردن به تمام و به کمال مى‏گیرد.24

        این تعبیر بیانگر آن است که مرگ داراى معناست و آن این است که مرگ، مقدّمه ورود به جهان آخرت است نه نیستى و پوچى و پایان حیات.

         در آیات متعددى از این تعبیر (توفّى) استفاده شده است که دو نمونه ذکر مى‏شود:

         1. «قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَّلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ» (سجده: 11)؛ بگو فرشته مرگ که بر شما مأمور شده روح شما را مى‏گیرد، سپس شما را به سوى پروردگارتان بازمى‏گرداند.

         2. «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا»(زمر: 42)؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى‏کند.

         به تعبیر استاد مطهّرى:

    مجموعا آنچه که ما از آیات قرآن مى‏فهمیم این است که مردن در منطق قرآن تباهى نیست، صرف خراب شدن نیست، انهدام نیست، بلکه مرگ انتقال است. و آنکه مى‏میرد در همان آنى که مى‏میرد، در لحظه‏اى که مى‏میرد، از اینجا منتقل مى‏شود به جاى دیگر و در جاى دیگر زنده است. هست و هست و هست، تا روز قیامت که مسئله قبور و حشر جسمانى پیدا شود و بدن ما از خاک بیرون بیایند.25

    براساس همین اصل قرآنى که مرگ معنادار است، معصومان علیهم‏السلام هم به معنادار بودن مرگ تصریح کرده‏اند تا آدمى در پرتو نگرش مثبت به مرگ، احساسات و هیجانات خویش را مهار کند و توان تحمل فقدان (مرگ عزیزان) را افزایش دهد.

    حضرت محمّدبن على علیهماالسلام فرمود: شخصى به على‏بن الحسین علیهماالسلام عرض کرد: مرگ چیست؟ فرمود: براى مؤمن، مانند از تن درآوردن لباس چرکین و پر از شپش، و رهایى از قیدها و زنجیرهاى گران و ملبس شدن به فاخرترین لباس و (بوییدن) خوشبوترین بوى‏ها، و سوار شدن بر (رام‏ترین) مرکب‏ها و مأوا گرفتن در مأنوس‏ترین منازل، و براى کافران مانند از تن به درآوردن لباس‏هاى فاخر و انتقال از منزل‏هاى مأنوس و بر تن کردن چرکین‏ترین و زبرترین لباس‏ها، و رفتن به وحشتناک‏ترین منازل و (چشیدن) سخت‏ترین شکنجه‏هاست.26

    براساس همین بینش که مرگ بازگشت به سوى خدا و لقاى معبود است، امام حسین علیه‏السلام مرگ را در آغوش مى‏گیرد. حضرت زین‏العابدین علیه‏السلام فرموده است: در روز عاشورا آن‏گاه که کار به امام حسین علیه‏السلام دشوار گردید، چون یاران آن حضرت بر چهره‏اش نگاه مى‏افکندند، به روشنى محسوس بود برخلاف دیگران که رنگ پریده و مضطرب گشته‏اند و دندانشان مى‏لرزد و تپش قلبشان بیشتر شده و تغییر کرده، ایشان و چند تن از خواص با چهره و رویى درخشان و بدنى کاملاً آرام و دلى مطمئن در صحنه بودند، بعضى از آنان به بعض دیگر مى‏گفتند: بنگرید که آنان چگونه از مرگ نمى‏هراسند! در آن صحنه وحشتناک امام حسین به ایشان مى‏فرمود: پایدارى کنید اى گرامى‏زادگان. مرگ چیزى نیست جز پُلى که شما را از سختى و آسیب مى‏گذراند، و به بهشت عظیم و نعمت‏هاى جاودان مى‏رساند. کدام‏یک از شما دوست ندارد که از زندانى به قصر منتقل گردد؟ در حالى که آن براى دشمنانتان همانند پلى است که آنها را از کاخ به زندان و شکنجه‏گاه مى‏رساند. زیرا پدرم از پیامبر خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهبرایم بازگفت: دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است و مرگ پل مؤمنان به بهشت ایشان و پل کافران به آتش سوزان دوزخ است. نه این را به من دروغ گفته‏اند و نه من دروغ مى‏گویم.27

        آرى اگر آدمى نگرشى مثبت به مرگ (معنادارى مرگ) داشته باشد، توان تحمل او بر فقدان افزایش مى‏یابد. به قول کلینکه: وقتى براى مرگ معنایى پیدا کنیم، کنارآمدن با آن آسان‏تر خواهد بود.28

        مطابق آموزه‏هاى دینى، اگر مرگ ملاقات ذات اقدس حق باشد، چه چیزى شیرین‏تر از آن وجود دارد که آدمى به دنبال آن بگردد؟

         د. جهان‏شناختى

    1. مرگ، سنتى همگانى: یکى از مهارت‏هاى شناختى ارائه شده در قرآن بر تحمل فقدان (مرگ عزیزان) این است که مرگ را یک سنت همگانى و عمومى معرفى کرده است. چون آدمى اگر باور داشته باشد روزى باید از این جهان کوچ کند و به سراى دیگر برود، به هنگام مرگ عزیزان این باور توان تحمل او را افزایش مى‏دهد. با این نوع بینش او با خود مى‏گوید عزیزم سرانجام روزى مى‏بایست کوچ مى‏کرد و نداى حق را لبیک مى‏گفت و آن کسى که مى‏آورد و مى‏برد مالک آدمى است و بشر هیچ اختیارى در آوردن بشر به سراى دنیا و بردن آن به سراى دیگر ندارد: «إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی وَنُمِیتُ وَإِلَیْنَا الْمَصِیرُ» (ق: 43)؛ ماییم که زنده مى‏کنیم و مى‏میرانیم، و بازگشت تنها به سوى ماست.

         وانگهى بى‏تابى نمودن عزیز از دست رفته را بازنمى‏گرداند، بلکه سبب افزایش نگرانى و مصیبت مى‏شود. در آیات متعددى به این سنت همگانى تصریح شده است، از جمله:

         ـ «کُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ» (آل‏عمران: 185)؛ هرکسى مرگ را مى‏چشد.

         این آیه به قانونى اشاره مى‏کند که بر تمام موجودات زنده جهان حاکم است و مى‏گوید تمام زندگان خواه و ناخواه روزى مرگ را خواهند چشید.29

        ـ «أَیْنَمَا تَکُونُواْ یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ» (نساء: 78)؛ هرجا باشید مرگ شما را درمى‏یابد، هرچند در برج‏هاى محکم باشید.

         ـ «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ» (جمعه: 8)؛ بگو مرگى که از آن فرار مى‏کنید سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد.

         جالب توجه آنکه قرآن کریم براى باوراندن این سنت در دو آیه از مرگ به یقین تعبیر نموده است.

         ـ «وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» (حجر: 99)؛ و پروردگارت را عبادت کن تا یقین (= مرگ) تو فرا رسد.

         مراد از یقین در این آیه مرگ است. زیرا به ناچار به وقوع خواهد پیوست.30

        «وَکُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ حَتَّى أَتَانَا الْیَقِینُ» (مدثر: 46ـ47)؛ و همواره روز جزا را انکار مى‏کردیم؛ تا زمانى که مرگ ما فرا رسید.

         معروف در میان مفسّران این است که منظور از «یقین» در اینجا مرگ است؛ چون مرگ براى مؤمن و کافر امرى یقینى محسوب مى‏شود.31

        تعبیر کردن از یقین به مرگ اشاره به این است که هر قوم و جمعیتى، هر عقیده‏اى داشته باشند و هر چیز را بتوانند انکار کنند، این واقعیت را نمى‏توانند منکر شوند که زندگى سرانجام پایانى دارد. و از آنجا که انسان‏ها به سبب عشق به حیات یا به گمان اینکه مرگ مساوى فنا و نابودى مطلق است، همواره از نام و مظاهر آن گریزانند. تعبیر «یُدْرِککُّمُ» (نساء: 78) به آنها گوشزد مى‏کند که گریختن از این واقعیت قطعى عالم هستى بیهوده است؛ زیرا معناى «یدرککم» این است که کسى از چیزى فرار کند و آن به دنبالش بدود.32

        معصومان علیهم‏السلام هم به این سنت عمومى تصریح کرده و از این مهارت شناختى براى تحمل فقدان بهره جسته‏اند. از جمله على علیه‏السلام فرموده‏اند: «نفس المرء خطا الى أجله»؛33 نفس‏هاى آدمى گام‏هاى او به سوى مرگ است. نیز فرموده‏اند: «انّ لِکُلِّ شى‏ءٍ مُدَّةً و أجَلاً»؛34 همانا هر چیزى را وقت مشخص و سرآمدى معین است.

         امام حسن عسکرى علیه‏السلام به واسطه پدران بزرگوارش از موسى‏بن جعفر علیهماالسلام روایت کرده که ایشان فرمودند: وقتى مرگ اسماعیل فرزند بزرگ پدرم امام صادق علیه‏السلام را به او خبر دادند... رو به حضرت کردند و گفتند: یابن رسول‏اللّه! چیز شگفتى مى‏بینیم، شما به مصیبت فقدان فرزند دلبندتان گرفتار شده‏اید و با این حال، رخسارتان کاملاً عادى است! حضرت فرمودند: چرا این چنین نباشم که شما مى‏نگرید و حال آنکه در خبر راستگوترین راستگویان رسول خدا آمده است که فرموده: من و شما همگى شربت مرگ را خواهیم نوشید، پس آنان که مرگ را شناختند و آن را در پیش چشم خود قرار دادند یعنى فراموشش نکردند البته مى‏دانند که مرگ روزى گریبان آنان را خواهد گرفت و ایشان را خواهد ربود، ناگزیر به فرمان و خواست حق تسلیم خواهند بود.35

    2. تصادفى نبودن مصائب: یکى از عواملى که سختى غم فقدان را براى صاحب عزا افزایش مى‏دهد، تصادفى پنداشتن و خارج از قاعده دانستن مرگ عزیزان است. اگر آدمى به قضاى حتمى الهى اعتقاد داشته باشد، توان تحمل او بر مصیبت افزایش مى‏یابد. براى روشن شدن این مهارت شناختى قضا و قدر معنا مى‏شود. «قضا» به معناى حکم و قطع و فیصله دادن است و «قدر» به معناى اندازه و تعیین حد است. حوادث جهان از آن جهت که وقوع آنها در علم و مشیت الهى قطعیت یافته، مقتضى به قضاى الهى است و از آن جهت که حدود و اندازه و موقعیت زمانى و مکانى آنها معین شده، مقدّر به قدر الهى است.36

        در تعالیم اسلامى به بشر آموزش داده شده که همه چیز در عالم داراى اندازه و حدى است و هر چه در عالم رخ مى‏دهد به اذن خدا و تقدیر الهى است. «وَکُلُّ شَیْءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ» (رعد: 8)؛ و هر چیز نزد او مقدار معینى دارد.

         در مورد مرگ هم به تقدیر الهى بودن تصریح شده است: «نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ» (واقعه: 60)؛ ما در میان شما مرگ را مقدّر ساختیم و هرگز کسى بر ما پیشى نمى‏گیرد.

         منظور از جمله «نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ» این است که بفهماند اولاً مرگ حق است و در ثانى مقدّر از ناحیه اوست. نه اینکه مقتضاى نحوه وجود یک موجود زنده باشد، بلکه خداى تعالى آن را براى این موجود، مقدّر کرده؛ یعنى او را آفریده تا فلان مدت زنده بماند و در رأس آن مدت بمیرد.37

        «مَا أَصَابَ مِن مُصِیبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَمَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» (تغابن: 11)؛ هیچ مصیبتى رخ نمى‏دهد مگر به اذن خدا. و هرکسى به خدا ایمان آورد، خداوند قلبش را هدایت مى‏کند و خدا به هر چیز داناست.

         در آیه‏اى دیگر به مقدّر بودن حوادث اشاره مى‏کند و فایده آن را این مى‏داند که انسان نه از ناخوشى‏ها غمگین شود و نه از خوشى‏ها سرمست: «مَا أَصَابَ مِن مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی أَنفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ» (حدید: 22ـ23)؛ هیچ مصیبتى ناخواسته در زمین و نه در وجود شما روى نمى‏دهد مگر اینکه همه آنها قبل از آنکه زمین را بیافرینیم در لوح محفوظ ثبت است، و این امر براى خدا آسان است. این براى آن است که براى آنچه از دست داده‏اید تأسف نخورید، و به آنچه به شما داده است، دلبسته و شادمان نباشید.

         باور به مقدّر بودن حوادث است که انسان را در برابر آن بیمه مى‏کند تا بتواند سختى‏ها را تحمل کند و از گزندش در امان باشد. على علیه‏السلام به نقش برجسته باور به تقدیر الهى تصریح فرموده است: «نِعْمَ الطّاردُ لِلْهَمَّ الاِتّکال على القدر»؛38 بهترین دفع‏کننده غم و اندوه، تکیه بر تقدیر الهى است.

         امام صادق علیه‏السلام نیز براى افزایش تحمل در مشکلات، انسان‏ها را به مقدّر بودن حوادث رهنمون ساخته و فرموده است: «ان کانَ کُلَُّ شَى‏ءٍ بقضاءٍ مِن اللّهِ وَ قَدَرِهِ فَالْحُزْنُ لماذا؟»؛39 اگر هر چیزى به قضا و قدر الهى است، پس اندوه براى چیست؟!

         آرى یکى از مهارت‏هاى شناختى براى تحمل مرگ عزیزان در قرآن مقدّر بودن حوادث از جانب خداست که در آیاتى بدان تصریح شده است. بر پایه همین شناخت، اگر انسان به مقدّر بودن حوادث باور داشته باشد و آن را تصادفى نپندارد، توان تحمل او بر مرگ عزیزان افزایش مى‏یابد، چون شخصى که به قضا و قدر الهى باور دارد، براى هر چیزى اندازه و حدى از طرف خدا قائل است و همه حوادث را مقدّر از ناحیه خدا مى‏داند.

    3. معادباورى: در باب معاد و زندگى پس از مرگ، دو نوع جهان‏بینى وجود دارد: بر پایه یکى، پس از مرگ همه چیز تمام مى‏شود؛ اما بر پایه دیگرى، انسان پس از مرگ براى همیشه باقى مى‏ماند. فلسفه دین و ارسال رسل این است که انسان متقاعد شود زندگى دنیا اصلى نیست، بلکه مقدّمه‏اى است براى سراى دیگر.40

        راز اصرار قرآن بر آگاهى‏بخشى به وقوع معاد و فلسفه آن این است که نوع بینش آدمى در رفتارش اثرگذار است؛ چون شناخت منشأ رفتار و احساسات آدمى است.

         نمونه قرآنى بر تأثیر شناخت و باور در رفتار آدمى، ایمان آوردن سحره فرعون، به خداوند است. حداقل رهیافت آیات سوره «طه» این است که عامل اصلى تغییر عقیده و رفتار آنان در برابر تهدید فرعون، شناخت و باور بوده است. آنان چون به فنون و رموز سحر آگاه بودند به روشنى دریافتند که عمل حضرت موسى علیه‏السلام سحر و جادو نیست، بلکه معجزه الهى است. قرآن کریم نقش باور آنها بر تحمل تهدیدات و شکنجه‏ها را به زیبایى ترسیم کرده است: «إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِیَغْفِرَ لَنَا خَطَایَانَا وَمَا أَکْرَهْتَنَا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَیْرٌ وَأَبْقَى» (طه: 73)؛ گفتند: سوگند به آن کس که ما را آفریده، هرگز تو را بر دلایل روشنى که براى ما آمده مقدّم نخواهیم داشت، هر حکمى مى‏خواهى بکن، تو تنها در این زندگى دنیا مى‏توانى حکم کنى.

         از این آیه و آیات 74 و 75 همین سوره برمى‏آید عاملى که توانست سختى‏ها و شکنجه‏هاى فرعون را براى آنان قابل تحمل کند معادباورى بود. به لحاظ کارکرد و نقش معادباورى در تحمل سختى‏ها و مصائب و همچنین تعدیل غرایز و افکار، خداوند در آیاتى:

         اولاً زندگى واقعى و دارالقرار را آخرت معرفى کرده است:

         ـ «وَإِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دَارُ الْقَرَارِ» (غافر: 39)؛ و آخرت سراى همیشگى است.

         ـ «وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ.» (عنکبوت: 64)

         کلمه «لهو» به معناى هر کار بیهوده‏اى است که انسان را از کار مهم و مفیدش باز بدارد، و به خودش مشغول سازد. بنابراین یکى از مصادیق لهو، زندگى مادى دنیا است؛ چون آدمى را با زرق و برق و آرایشِ فانى و فریبنده خود از زندگى باقى و همیشگى بازمى‏دارد و به خود مشغول و سرگرم مى‏کند و کلمه «لعب» به معناى کارهاى پشت سرهمى است که با نظامى معین و در عین حال بیهوده و بى‏فایده انجام مى‏شود.41

        به نظر مى‏رسد، توصیف زندگى دنیا به وصف لهو و لعب و توصیف سراى آخرت به وصف «لهى الحیوان» براى ایجاد باورمندى بشر به وجود سراى واپسین است.

         ثانیا محل پاداش کامل را به سراى آخرت موکول کرده است: «وَاتَّقُواْ یَوْما تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ مَّا کَسَبَتْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ» (بقره: 281)؛ و از روزى بپرهیزید و بترسید که در آن، شما را به سوى خدا بازمى‏گردانند، سپس به هرکس آنچه انجام داده، به طورکامل بازپس داده مى‏شود، و به آنان ستم نخواهد شد.

         ثالثا براى تحریک آدمى و باورمندى به زندگى آخرت، آن را به خیر و بهتربودن براى کسانى که هویت انسانى خویش را حفظ نموده‏اند توصیف کرده است و از عذاب آن جهان به سخت‏تر بودن و باقى و پایدار بودن گزارش داده است تا آدمى بفهمد حوادث زندگى پوچ و بى‏هدف نیست تا از آنها بهره نگیرد:

         ـ «قُلْ مَتَاعُ الدَّنْیَا قَلِیلٌ وَالآخِرَةُ خَیْرٌ لِّمَنِ اتَّقَى» (نساء: 77)؛ بگو: سرمایه زندگى دنیا ناچیز است، و سراى آخرت براى کسى که پرهیزگار باشد، بهتر است.

         ـ «وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَأَبْقَى» (طه: 127)؛42 و عذاب آخرت شدیدتر و پایدارتر است.

         رابطه معادباورى با تحمل فقدان، آن است که معادباورى نقش انکارناپذیرى در تحمل مصائب دارد. چون شخص باورمند به معاد، سراى آخرت را ابدى مى‏داند و همین عقیده، تحمل سختى در زندگى موقتى را در برابر رسیدن به راحتى همیشگى قابل تحمل مى‏نماید. وانگهى بخشى از معادباورى آن است که راز حوادث دنیا و پاداش تحمل آن حوادث در آخرت آشکار مى‏شود و روشن است آنچه آدمى را در برابر حوادث زندگى دنیا بیمه مى‏کند، باور به وجود سراى ابدى، پاداش اخروى و بهتر بودن زندگى اخروى است که قرآن کریم بر باوراندن آن، از شگردهاى ذکر شده استفاده کرده است. باعث تنش و تحمل‏ناپذیر شدن حوادث، پوچ و بى‏هدف دانستن حوادث است.

    مهارت رفتارى

    مراد از مهارت رفتارى در بحث مذکور نمود ظاهرى و برونى رفتار است. نمود ظاهرى تقوا در تحمل فقدان، آن است که آدم متقى به هنگام مصائب احساس تنهایى نمى‏کند، بلکه خدا را در همه مراحل زندگى با خویش همراه مى‏بیند و بدیهى است که چنین احساسى توان آدمى را در شدائد زندگى افزایش مى‏دهد.

         تقوا

    از مهارت‏هاى رفتارى ارائه شده در قرآن بر تحمل فقدان عزیزان، تقوامدارى است. قرآن به این خاصیت تقوا تصریح فرموده است: «وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجا» (طلاق: 2)؛ و هرکس تقواى الهى پیشه کند، خدا راه بیرون رفت براى او قرار مى‏دهد. یعنى براى او راه باز مى‏کند براى خروج از بن‏بست‏ها و بیرون آمدن از مشکلات.43

        در حدیثى از ابوذر غفارى نقل شده است که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: «من آیه‏اى مى‏شناسم که اگر تمام انسان‏ها دست به دامن آن زنند براى حل مشکلات آنها کافى است. پس آیه «وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجا»را تلاوت فرمود و بارها تکرار کرد.»44

        على علیه‏السلام نیز براى رهایى غم فقدان به تقوامدارى توصیه مى‏کردند.

    امام صادق علیه‏السلام فرمود: امیرالمؤمنین ـ صلوات‏اللّه علیه ـ به مسجد آمد. در کنار مسجد مردى را دید اندوهگین. به او فرمود: تو را چه شده؟ عرض کرد: اى امیرمؤمنان، به مصیبت پدر و مادر و برادر گرفتار شده‏ام و مى‏ترسم دق کنم. امیرالمؤمنین علیه‏السلام فرمود: تقواى خدا و شکیبایى پیشه کن.45

         رابطه تقوا و تحمل فقدان

    آشکار است که انجام دادن هر کارى به ویژه تحمل فقدان عزیزان به عزم و جدیت مستحکم نیاز دارد. از عواملى که در آدمى اراده قوى به وجود مى‏آورد تقواست: «وَإِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ» (آل‏عمران: 186)؛ و اگر استقامت کنید و تقوا پیشه سازید این از کارهاى مهم و قابل اطمینان است.

         البته صرفِ اراده براى توفیق در کار کفایت نمى‏کند، بلکه براساس آموزه‏هاى دینى همراهى و توفیق الهى هم باید به آن ضمیمه گردد. خداوند به متقین وعده همراهى داده است:

         ـ «إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَواْ» (نحل: 128)؛ خداوند با کسانى است که تقوا پیشه کرده‏اند.

         ـ «وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ» (بقره: 194)؛ و از خدا بپرهیزید و بدانید خدا با پرهیزگاران است.

         آرى وقتى آدمى به مدد تقوامدارى به اراده و عزم جدى برسد و توفیق خداوند هم با او همراه باشد، احساس همراهى قدرت لایتناهى با خویش، توان تحمل فقدان را در او افزایش مى‏دهد؛ چون گشایش هر کارى و دگرگونى قلب و تقویت روان آدمى در برابر مشکلات به دست اوست.

    مهارت‏هاى اخلاقى

    از عوامل اثرگذار در تحمل فقدان، اوصاف اخلاقى است. اخلاق، ملکات و فضائلى هستند که جنبه نفسانى دارند و بدیهى است وقتى این فضائل در جان آدمى رسوخ کنند، توان آدمى در تحمل هر مشکل، بخصوص فقدان عزیزان تقویت مى‏شود.

         1. یاد خدا

    توجه و یاد خدا همواره و همه‏جا پسندیده و ضرورى‏ترین نیاز آدمى در تکامل معنوى است و سبب ایجاد قوت قلبى و روحى است.

         چون آدمى در انجام دادن تکالیف و ترک محرمات و تحمل مشکلات و گرفتارى‏ها به روح توانمند نیاز دارد خداوند، هم خود، مردم را به ذکر خویشتن فراخوانده است و پیامبر اسلام را مذکر و بیدارکننده آدمى قرار داده است و از ویژگى‏هاى انسان خردمند را متصف بودن به ذکر و یاد خدا دانسته است:

         ـ «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْرا کَثِیرا» (احزاب: 41)؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید! خدا را بسیار یاد کنید.

         ـ «فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ» (غاشیه: 21)؛ پس تذکر ده که تو فقط تذکردهنده‏اى.

         ـ «الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَاما وَقُعُودا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ» (آل‏عمران: 191)؛ خردمندان همان‏ها هستند که خدا را در حال ایستاده و نشسته و آن‏گاه که به پهلو خوابیده‏اند، یاد مى‏کنند.

         اینکه خداوند در آیات متعددى از قرآن به توجه و یاد خدا دعوت فراخوانده، براى آن است که آدمى دچار غفلت نشود؛ چراکه غفلت سبب هلاکت و سقوط آدمى است.

         «أُوْلَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ» (اعراف: 179)؛ آنها همچون چهارپایان‏اند، بلکه گمراهتر! اینان همان غافلان‏اند.

         مى‏دانیم که وقتى آدمى از خدا غافل شود، توان تحمل مشکلات و از جمله غم فقدان را نخواهد داشت و اضطراب و نگرانىِ ناشى از غفلت، بر نگرانىِ فقدان مى‏افزاید.

         عامل مطمئن آرامش روح، منحصر در توجه به خدا و یاد اوست: «أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد: 28)؛ آگاه باشید تنها با یاد خدا دل‏ها آرامش مى‏یابد.

         آدمى براى تحمل فقدان ناگزیر از توجه واقعى به معبود خویش است و رویگردانى از یاد او سبب سختى زندگى خواهد شد.

         «وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنکا» (طه: 124)؛ و هرکس از یاد من رویگردان شود، زندگى سخت و تنگى خواهد داشت.

         خدا وعده داده است به یاد ذاکران خود باشد: «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ» (بقره: 152).

         على علیه‏السلام فرمود: «ذکرُ اللّهِ دَواءٌ أَعْدالِ النُفُوس»؛46 یاد خدا داروى درد جان‏هاست.

         باز فرمود: «ذِکْرُ اللّهِ طارِدُ الأدْواءِ و البُؤس»؛47 یاد خدا دورکننده درد و گرفتارى‏هاست.

         انسان وقتى احساس کند که تحت حمایت خالق خویش است، همین احساس بر توان تحمل او مى‏افزاید و او را از بى‏تابى و جزع و فزع رها مى‏سازد.

         یکى از مصادیق یاد او، بر اساس آیه «وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِکْرِی» نماز است. نماز ارتباط بنده با خدا و برقرارى پیوند معنوى با اوست؛ پیوند با کسى که قدرت مطلقه دارد و مهربان و شکست‏ناپذیر است.

         ـ «إِنَّ اللَّه عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» (بقره: 20)؛ خداوند بر همه چیز تواناست.

         ـ «وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ» (بقره: 207)؛ خداوند به بندگان مهربان است.

         راز استعانت انسان از نیروى قوى نماز، آن است که انسان موجودى آمیخته از جسم و روح است. چنان‏که براى توانمندسازى جسم براى غلبه بر ناملایمات به تغذیه سالم و قوى متناسب با جسم نیاز دارد، براى توانمندسازى روح در برابر سختى‏ها و تکامل روحى به تغذیه سالم و متناسب با روح نیاز دارد. در آموزه‏هاى دینى، غذاى روح متعدد ذکر شده است که یکى از اساسى‏ترین و مهم‏ترین آنها نماز است. نماز پیوند خلق با خالق است. ارتباط با چنین منبع رحمت و قدرتى، پشتوانه بسیار مهمى به شمار مى‏رود که آدمى را همانند فولاد مقاوم مى‏سازد. به همین جهت خداوند به بشر توصیه کرده از نیروى نماز در همه مراحل زندگى، بخصوص در تحمل فقدان مدد بجوید.

         «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ» (بقره: 153)؛ اى افرادى که ایمان آورده‏اید! از صبر و استقامت و نماز کمک بگیرید.

         استعانت یعنى مددجستن و آن در جایى است که انسان به تنهایى نتواند از عهده مشکلات و حوادث برآید و چون در واقع مددکارى جز خدا نیست، کمک در برابر مشکلات عبارت است از ثبات و مقاومت و اتصال و توجه به ذات مقدس پروردگار، و این همان صبر و نماز است و در حقیقت این دو بهترین وسیله براى این موضوع‏اند. صبر و شکیبایى هر مشکل عظیمى را کوچک مى‏سازد و توجه به خدا و پناه بردن به او روح ایمان را در انسان بیدار مى‏کند و او را متوجه مى‏سازد که تکیه‏گاهى دارد بس مستحکم و وسیله‏اى دارد ناگسستنى؛48 از همین‏روى امام على علیه‏السلام هرگاه محزون مى‏گشت، به نماز پناه مى‏برد: «کان على علیه‏السلام اذ اهالَهُ شى‏ءٌ فَزِعَ الى الصلاة. ثم تلاهذه الایه:49«وَاسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ»»؛ على علیه‏السلاماین‏گونه بود که هرگاه چیزى ایشان را نگران و هراسان مى‏کرد، به نماز پناه مى‏برد. سپس آیه «و استعینوا بالصبر و الصلاة» را تلاوت مى‏فرمود.

         2. صبر (شکیبایى)

    گفته‏اند: صبر در شدائد عبارت است از ثبات نفس و اطمینان آن و مضطرب نگشتن آن در بلایا و مصائب و مقاومت کردن با حوادث و شدائد به نحوى که سینه او تنگ نشود و خاطر او پریشان نگردد و گشادگى و طمأنینه که پیش از آن واقعه است زوال نپذیرد پس زبان خود را از شکایت نگه دارد و اعضاى خود را از حرکات ناهنجار محافظت کند.50

        زندگى آدمى ناگزیر همواره در معرض حوادث ناگوار است. على علیه‏السلام در وصف دنیا به این ویژگى تصریح فرموده است: «دارٌ بالبلاء محفوفَةٌ»؛51 دنیا سرایى آکنده از بلا و حوادث است.

         بیمارى فقر، فقدان عزیزان، خسارت‏هاى مالى، محرومیت‏ها و... پاره‏اى از این سرگذشت اجتناب‏ناپذیر همه انسان‏هاست. واکنش بشر در برابر این پیشامدها از دو حال خارج نیست: گروهى در برابر مصیبت‏ها و حوادث، مقاومت و شیکبایى خود را از دست مى‏دهند و دچار افسردگى و شکستگى روحى مى‏شوند و گروهى دیگر، بار مصیبت و حوادث را تحمل و از بلا در مسیر تکاملى خویش استفاده مى‏کنند و با توجه به جریان‏هاى طبیعى این جهان، سربلند و پیروز از حوادث خارج مى‏شوند.

         قرآن به دو واکنش آدمى در برابر حوادث و سختى‏ها اشاره کرده است.

    الف. جزع و فزع:

         ـ «إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعا إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعا وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعا» (معارج: 19ـ21)؛ به یقین انسان حریص و کم‏طاقت آفریده شده است، هنگامى که بدى به او رسد بى‏تابى مى‏کند، و هنگامى که خوبى به او رسد مانع دیگران مى‏شود.

         ـ «وَإِن مَّسَّهُ الشَّرُّ فَیَؤُوسٌ قَنُوطٌ» (فصلت: 49)؛ و هرگاه شر و بدى به او برسد بسیار مأیوس و نومید مى‏گردد.

         ـ «وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ» (فجر: 16)؛ و اما هنگامى که براى امتحان روزیش را بر او تنگ مى‏گیرد مأیوس مى‏شود و مى‏گوید: پروردگارم مرا خوار کرده است.

    ب. صبر و بردبارى: گروهى دیگر از مردم، با ایمان به خدا و وعده‏هاى خداوند و به امید دست یافتن به پاداش‏هاى الهى صبر مى‏کنند:

         ـ «وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا اِءلَیْهِ رَاجِعونَ» (بقره: 155ـ156)؛ و بشارت بده به استقامت‏کنندگان؛ آنان که هرگاه مصیبتى به ایشان مى‏رسد، مى‏گویند: ما از آنِ خداییم و به سوى او بازمى‏گردیم.

         ـ «وَالَّذِینَ صَبَرُواْ ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِمْ» (رعد: 22)؛ و آنان خردمندان که به خاطر ذات پاک پروردگارشان شکیبایى مى‏کنند.

         در آموزه‏هاى دینى یکى از عواملى که سبب تکامل و رشد آدمى و مانع افسردگى روحى و روانى معرفى شده، شکیبایى و صبر در برابر حوادث زندگى است که در بعضى از آیات به استعانت از آن به صورت کلى توصیه شده است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ» (بقره: 153)؛ اى افرادى که ایمان آورده‏اید! از صبر و نماز، کمک بگیرید؛ زیرا خداوند با صابران است.

         معناى صبر آن است که انسان خود را به تحمل مشکلات عادت دهد و این کار به اعتماد و ایمان به خدا و اینکه او با صابران است، نیاز دارد و تردیدى نیست که نماز این اعتماد و ایمان را استحکام مى‏بخشد.52

        علاوه بر توصیه کلى به صبر در همه مشکلات و حوادث زندگى، قرآن به طور موردى به صبر در برابر فقدان عزیز هم توصیه کرده است:

         ـ «وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ...» (بقره: 155)؛ قطعا همه شما را با چیزى از ترس، گرسنگى و کاهش در مال‏ها و جان‏ها و... مى‏آزماییم.

         ـ «لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوَالِکُمْ وَأَنفُسِکُمْ» (آل‏عمران: 186)؛ به یقین همه شما در اموال و جان‏هاى خود آزمایش مى‏شوید.

         زیرا در صبر فوایدى هست براى تربیت نفوس آدمى و تقویت شخصیت و افزایش توانایى در برابر سختى‏ها و بارهاى سنگین زندگى و حوادث و مصائب روزگار.53

    ج. رابطه صبر و تحمل فقدان عزیزان: در آموزه‏هاى دینى مشکلات و حوادث سبب تکامل آدمى است. واضح است که رسیدن به تکامل و عروج روحى فقط به انجام دادن عباداتى مثل نماز، روزه، و حج وابسته نیست، بلکه گاهى رشد روحى انسان‏ها در تحمل مشکلات و سختى‏هاى زندگى از قبیل تحمل فقدان عزیزان است. چه بسا آدمى از چیزى از قبیل فقدان، کراهت دارد ولى در واقع آن چیز براى او خیر است:

         ـ «وَعَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَیْئا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ» (بقره: 216)؛ چه بسا چیزى را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است یا چیزى را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است.

         ـ «فَعَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئا وَیَجْعَلَ اللّهُ فِیهِ خَیْرا کَثِیرا» (نساء: 19)؛ چه بسا چیزى خوشایند شما نباشد، و خداوند خیر فراوانى در آن قرار دهد.

         بر همین اساس خداوند صبر و تحمل پیامبر اسلام را در برابر مشکلات و سختى‏ها و اذیت مخالفان براى او خیر معرفى کرده و فرموده است: «وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِّلصَّابِرینَ» (نحل: 126).

         کسى که در مصائب (فقدان عزیزان) بى‏تابى و جزع مى‏کند به سبب داشتن روحى افسرده، قدرت تصمیم و تدبیر درست را ندارد؛ به ویژه آنکه بى‏تابى مصائب را دوچندان مى‏کند و عامل گسترش گرفتارى است. آنچه مى‏تواند مصائب را التیام بخشد و توان تحمل آن را در آدمى ایجاد کند، صبر و شکیبایى است. این مفهوم در روایات آمده است. از امام صادق علیه‏السلام در ذیل آیه «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اصْبِرُواْ وَصَابِرُواْ» آمده است که فرمود: «صابروا على المصائب»؛54 با صبر بر مصیبت‏ها غلبه کنید.

         على علیه‏السلام فرمود: «الجزع عند المصیبة یزیدها و الصبر علیها یبیدها»؛55 بى‏تابى بر مصیبت مى‏افزاید و  شیکبایى اندوه مصیبت را از میان مى‏برد.

         و نیز فرمود: «اِغْلبوا الجزعَ بِالصَّبر»؛56 با شکیبایى بر بى‏تابى پیروز شوید.

         امام صادق علیه‏السلام فرمود: «لم تَسْتَنْقِص من مکروهٍ بِمثلِ الصبر»؛57 هیچ چیزى همچون صبر از امور ناخوشایند نمى‏کاهد.

         آرى براساس اصول کلى سه‏گانه (در صبر براى صابر خیر وجود دارد و بى‏تابى بر اندوه مصیبت مى‏افزاید، ولى صبر اندوه آن را از بین مى‏برد و خداوند وعده همراهى به صابر را داده است) گفته مى‏شود یکى از مهارت‏هاى اخلاقى بر تحمل فقدان عزیزان، استعانت جستن از صبر و شکیبایى است.

         3. توکّل

    توکّل این است که دیگرى را طرف اعتماد قرار دهى و او را نائب خود کنى.58 توکل بر خدا در واقع معنایش این است که انسان در کارهاى خودش فقط امر خدا را در نظر بگیرد. طاعت خدا را در نظر بگیرد، وظیفه را در نظر بگیرد و در سرنوشت خودش به خدا اعتماد کند.59

        در اصطلاح علم اخلاق، توکل عبارت است از اعتماد کردن و مطمئن بودن دل در جمیع امور خود به خدا و حواله کردن همه کارهاى خود به پروردگار و بیزار شدن از هر حول و قوه.60

        آشکار است که از ضرورى‏ترین نیاز آدمى در زندگى، توکل و اعتماد کردن به قدرت لایزال الهى است؛ چون اجراى کارها فقط منحصر به آماده بودن اسباب و علل مادى نیست، بلکه باید بر قدرت خالق اسباب و علل هم تکیه نمود. کسى که به خدا توکل مى‏کند، در واقع بر منبع قدرت تکیه مى‏زند و قدرت محدود خودش را با قدرت نامحدود او گره مى‏زند؛ از این‏رو بر توان خود در هر کارى خصوصا در تحمل مرگ عزیزان مى‏افزاید. وانگهى اعتماد به قدرتى که بر هر چیز تواناست، در واقع خویش را در تحت حمایت و حفاظت صاحب آن قدرت دانستن است، و همین امر، موجب تقویت روحى و روانى انسان مى‏گردد. بر همین اساس خداوند فرمود: «وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» (طلاق: 3)؛ و هرکس بر خدا توکل کند، او برایش کافى است.

         خداوند به پیامبر اسلام به هنگام تنهایى در برابر مشکلات و مخالفت مخالفان و آزار دشمنان همین امر را آموزش داده تا در پرتو این عامل مهم، توان روحى او بر تحمل مشکلات افزایش یابد.

         «فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُلْ حَسْبِیَ اللّهُ لا إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ» (توبه: 129)؛ اگر آنها از حق روى بگردانند نگران مباش بگو: خداوند مرا کفایت مى‏کند، هیچ معبودى جز او نیست، بر او توکل کردم.

         وقتى کسى بر خداوند اعتماد و توکل کرد و صلاحدید خداوند را در ارتباط با خویش، حق و به صلاح و مصلحت واقعى خود دید، دیگر نگرانى و اضطرابى نخواهد داشت. او مى‏داند که خداوند خیر و صلاح او را مى‏خواهد و بیش از هر کسى به خیر و صلاح او آگاهى دارد. از این‏رو اگر خداوند براى او خیر و خوشى رقم زند، خوشحال مى‏شود؛ چون مى‏داند صلاح او در آن چیزى است که خداوند براى او پیشاورده است. اگر هم به دام سختى‏ها و بلاها گرفتار آید، ناخرسند نمى‏شود، چراکه مى‏داند آن بلاها و سختى‏ها به مصلحت اوست و بدین ترتیب به خواست خداوند رضایت مى‏دهد.61

        با توجه به کارکرد توکل پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏فرماید: «من اَحَبَّ اَنْ یکونَ اَقْوى الناسَ فَلْیتَوَکَّلْ على اللّه»؛62 کسى که دوست دارد قوى‏ترین مردم باشد، پس باید به خدا توکل کند. زیرا کسى که به خداتوکل بکند مغلوب نمى‏شود.

         امام باقر علیه‏السلام نیز مى‏فرماید؛ «من تَوَکَّلَ عَلَى اللهِ لایغْلَبْ»؛63 کسى که به خدا توکل‏کند مغلوب نمى‏گردد.

        پس آدمى در تحمل مرگ عزیزان ناگزیر به بهره‏گیرى از نیروى توکل است تا در مسیر تکامل به سلامت راه خویش را بپیماید.

         4. تسلیم

    در علم اخلاق، تسلیم به انقیاد باطنى و اعتقاد و گرویدن قلبى در مقابل حق معنا شده است.64

        تسلیم شدن در برابر خواست خداوند سبحان، چنگ زدن به ریسمان محکم الهى و مطمئن است، و واضح است که هر که به ریسمان الهى چنگ بزند، گسستنى نیست:

         ـ «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا» (بقره: 256)؛ کسى که به طاغوت کافر شود و به خدا ایمان آورد به دستگیره محکمى چنگ زده است، که گسستنى براى آن نیست.

         ـ «وَمَن یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى وَإِلَى اللَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ» (لقمان: 22)؛ کسى که روى خود را تسلیم خدا کند در حالى که نیکوکار باشد، به دستگیره محکمى چنگ زده است و عاقبت همه کارها به سوى خداست.

         منظور از تسلیم «وجه» براى خدا در حقیقت اشاره به توجه کامل با تمام وجود به ذات پروردگار است. زیرا «وجه» به معناى «صورت» چون شریف‏ترین عضو بدن و مرکز مهم‏ترین حواس انسانى است، کنایه از ذات او به کار مى‏رود.65

    رابطه تسلیم و تحمل فقدان عزیزان: از داستان حضرت ابراهیم و اسماعیل این پیام به خوبى فهمیده مى‏شود که عامل موفقیت حضرت ابراهیم در امتحان الهى (ذبح فرزند)، تسلیم و فرمان‏بردارى او از خداوند بوده است که قرآن به زیبایى آن را ترسیم کرده است: «فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ وَنَادَیْنَاهُ أَنْ یَا إِبْرَاهِیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» (صافات: 103ـ105)؛ هنگامى که هر دو تسلیم شدند و ابراهیم جبین او بر خاک نهاد، او را ندا دادیم که اى ابراهیم! آن رؤیا را تحقق بخشیدى. ما این‏گونه نیکوکاران را جزا مى‏دهیم.

         تسلیم امر خدا بودن ابراهیم، توان تحمل فراق همیشگى فرزند را در دنیا به او داده است. زیرا شخصى که فرمان‏بردار محض خداست، خواستى جز خواست خدا ندارد، بلکه خواست خدا را خواسته خود مى‏داند و این حالت مبتنى بر ایمان عالى و شناخت پروردگار است.

         در روایت به دو ویژگى شخص مؤمن به خدا اشاره شده است. از امام صادق علیه‏السلام سؤال شد: «بأى شى‏ء یُعْلَمُ المؤمنُ بأنّه مؤمن قال بالتسلیم للّه و الرّضا فیما ورد علیه سُروُرٍ او سَخَطٍ»؛66 به چه علامت دانسته مى‏شود که شخص مؤمن است؟ فرمود: تسلیم خدا بودن و راضى بودن به آنچه برایش پیش مى‏آید از شادى و ناخرسندى.

         کسى که در مقام تسلیم است، آنچه را مخالف یا موافق آن است به خدا وامى‏نهد و از همه امور مربوط به خود دست مى‏کشد و همه را به خدا وامى‏گذارد.67 چون تسلیم نبودن در برابر خدا و جزع و فزع، عزیز از دست رفته را بازنمى‏گرداند بلکه سبب رنج بیشتر مى‏شود.

    در روایت آمده است: «اَوْحَى اللّهُ تعالى إِلى داودَ یا داودُ تُریدُ و اُریدُ و انّما یکون ما اُریدُ فان شئتَ کما اریدُ یکْفیکَ ما ترید و ان لم تُسْلِمْ لى أُریدُ أَتْعَبْتُکَ فیما تریدُ ثُم لایکون الا ما اریدُ»؛68 خداوند متعال به داود وحى کرد که اى داود: تو چیزى مى‏خواهى و اراده مى‏کنى و من نیز چیزى اراده مى‏کنم و آنچه من مى‏خواهم واقع مى‏شود. پس اگر در برابر خواست من تسلیم باشى به آن چه مى‏خواهى مى‏رسى و اگر در برابر خواست من تسلیم نشدى در رسیدن به آنچه مى‏خواهى تو را به رنج مى‏اندازم و سپس واقع نمى‏شود مگر آنچه من مى‏خواهم.

         پس سرّ رابطه تسلیم و تحمل فقدان اولاً آن است که کسى که در برابر خواست خدا تسلیم است، معتقد است آنچه را خدا مى‏خواهد، مصلحت و خیر اوست. چنین باورمندى در فقدان عزیزان بى‏تابى نمى‏کند، بلکه با نیروى تسلیم آن را تحمل مى‏نماید.

         امام صادق علیه‏السلام فرمود: «خدا مى‏فرماید: بنده مؤمنم را به هر سو بگردانم، برایش خیر است، پس باید به قضاى من راضى باشد.»69

        برهمین اساس امام صادق علیه‏السلام فرمود: «اذا اَرَدْنا اَمْرا وَ أرادَ اللّهُ اَمْرا سَلَّمنا لِاَمْرِ اللّه»؛70 زمانى که ما امرى را اراده کنیم و خدا امرى را اراده کند، ما تسلیم امر خدا هستیم.

         براساس همین نوع بینش از عوامل تحمل فقدان عزیزانشان را تسلیم در برابر امر خدا مى‏دانستند. زراره مى‏گوید: فرزندى از امام صادق علیه‏السلام در زمان امام باقر علیه‏السلام مریض شد. امام باقر علیه‏السلام کنار بستر آن بیمار نشسته بود و از او مواظبت مى‏کرد. اتفاقا آن کودک درگذشت. حضرت چشمان و دهان او را بست و فرمود: ما تا امر خدا فرود نیامده، بى‏تابى مى‏کنیم، ولى هنگامى که امر خدا نازل شود واکنشى جز تسلیم نشان نمى‏دهیم: «فإذا اَنْزَلَ امر اللّهِ فَلَیسَ لنا الاّ بالتسلیم.»71

        ثانیا آنچه را خداوند خواست و انجام شد، بشر قدرت تغییر آن را ندارد. فرزندى که مُرد، بشر قدرت زنده کردن او را ندارد. مطابق روایتى که به حضرت داود وحى شده است، تسلیم نبودن در برابر امر خواست خدا، خود عامل رنج افزایى و تنش‏زایى است. بر همین اساس گفته مى‏شود از مهارت‏هاى ضرورى بر تحمل فقدان عزیزان، تسلیم خواست خداست.

    نتیجه‏گیرى

    1. براساس آموزه‏هاى وحیانى هر انسانى مرگ را ملاقات مى کند و گزیرى از آن نخواهد داشت: سنت الهى بر این تعلق گرفته است که آدمى را لباس هستى بپوشاند و پس از مدتى به سوى خویش بازگرداند.

         2. بى‏تابى و بى‏قرارى در فقدان (مرگ عزیزان) مانع تکامل روحى است و استمرار آن سبب ضعف ایمان ومبتلا شدن آدمى به فشارهاى روانى خواهد شد.

         3. آدمى در زندگى خویش شاهد مرگ عزیزانش است، و این براى او ناخوشایند مى‏باشد. اما کتاب زندگى (قرآن) براى تحمل نمودن مرگ عزیزان، سه نوع مهارت شناختى، رفتارى و اخلاقى را به نوع بشر ارائه داده است تا آدمى در پرتو مهارت‏هاى وحیانى، مرگ عزیزان را تحمل کند و گرفتار فشار روحى نشود و از مطلوب فطرى خویش که همان تکامل روحى است دور نگردد.

         مهارت‏هاى شناختى عبارت است از: خداشناختى، انسان‏شناختى، روان‏شناختى و جهان‏شناختى و مهارت رفتارى عبارت است از: تقوامدارى، و مهارت‏هاى اخلاقى عبارت است از: یاد خدا؛ صبر (شکیبایى)؛ توکل؛ تسلیم.


    • منابع
      ـ نهج‏البلاغه، ترجمه محمّد دشتى، قم، مشرقین، 1377.
      ـ بحرانى، سیدهاشم، البرهان فى تفسیرالقرآن، قم، مؤسسة دارالمجتبى للمطبوعات، 1428ق.
      ـ پسندیده، عباس، رضایت از زندگى، چ پنجم، قم، دارالحدیث، 1386.
      ـ تمیمى آمدى، عبدالواحدبن محمّد، غررالحکم و دررالکلم، ترجمه محمّدعلى انصارى، چ ششم، قم، امام عصر (عج)، 1386.
      ـ حرّانى، حسن‏بن شعبه، تحف‏العقول، ترجمه صادق حسن‏زاده، چ هفتم، قم، آل على علیه‏السلام، 1386.
      ـ خمینى، سید روح‏اللّه، شرح حدیث جنود عقل و جهل، چ یازدهم، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1386.
      ـ دهخدا، على‏اکبر، لغت‏نامه، تهران، دانشگاه تهران، بى‏تا.
      ـ راغب اصفهانى، حسین‏بن محمّد، مفردات الفاظ قرآن، ترجمه سیدغلامرضا خسروى حسینى، چ سوم، تهران، مرتضوى، 1383.
      ـ شجاعى، محمّدصادق، دیدگاه هاى روان‏شناختى آیت‏اللّه مصباح، چ دوم، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1386.
      ـ شعیرى، تاج‏الدین محمّدبن محمّدبن، جامع‏الاخبار، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1406ق.
      ـ صانعى، سیدمهدى، بهداشت روان در اسلام، چ دوم، قم، بوستان کتاب، 1387.
      ـ صدوق، على‏بن محمّد، معانى‏الاخبار، ترجمه عبدالعلى محمدى شاهرودى، چ سوم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1385.
      ـ ـــــ ، التوحید، ترجمه محمدعلى سلطانى، چ دوم، قم، ارمغان طوبى، 1384.
      ـ ـــــ ، عیون اخبارالرضا علیه‏السلام، ترجمه على‏اکبر غفارى، چ دوم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1384.
      ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، المیزان، چ پنجم، تهران، بنیاد علمى و فرهنگى علّامه طباطبائى، 1370.
      ـ عمید، حسن، فرهنگ فارسى عمید، چ بیستم، تهران، امیرکبیر، 1380.
      ـ کریس، آل کلینکه، مهارت‏هاى زندگى، ترجمه شهرام محمدخانى، تهران، رسانه تخصصى، 1386.
      ـ کلینى، محمّدبن یعقوب، اصول کافى، ترجمه سیدجواد مصطفوى، تهران، چهارده معصوم علیهم‏السلام، بى‏تا.
      ـ گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم، فرهنگ جامع سخنان امام حسن مجتبى علیه‏السلام، ترجمه على مؤیدى، چ دوم، قم، معروف، 1386.
      ـ ـــــ ، فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه‏السلام، ترجمه على مؤیدى، چ ششم، قم، معروف و مشرقین، 1381.
      ـ متقى هندى، حسام‏الدین، کنزالعمال، تصحیح صفوه السقا، بیروت، مکتبة التراث‏الاسلامى، 1397ق.
      ـ مجلسى، محمّدباقر، بحارالانوار، ط. الثانیه، تهران، المکتبة الاسلامیه، 1398ق.
      ـ محمدى رى‏شهرى، محمّد، منتخب میزان‏الحکمه، ترجمه حمیدرضا شیخى، چ سوم، قم، دارالحدیث، 1384.
      ـ مصباح، محمّدتقى، پندهاى امام صادق علیه‏السلام به ره‏جویان صادق، چ چهارم، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1383.
      ـ ـــــ ، ره توشه، چ دوم، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1376.
      ـ مطهّرى، مرتضى، آشنایى با قرآن، تهران، صدرا، 1378.
      ـ ـــــ ، مجموعه آثار، چ پنجم، تهران، صدرا، 1373.
      ـ مغنیه، محمّدجواد، تفسیر کاشف، ترجمه موسى دانش، قم، بوستان کتاب، 1385.
      ـ مکارم شیرازى، ناصر و دیگران، تفسیر نمونه، چ دهم، تهران، دارالکتب‏الاسلامیه، 1372.
      ـ موسوى‏نسب، سیدجعفر، ابتلاء و آزمایش انسان در قرآن، قم، ارزشمند، 1385.
      ـ نجاتى، محمّدعثمان، قرآن و روان‏شناسى، ترجمه عباس عرب، چ هفتم، مشهد، بنیاد پژوهش‏هاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1386.
      ـ نراقى، احمد، معراج‏السعاده، چ دوم، تهران، حسینى، 1367.
      ـ ویکتور، فرانکل، انسان در جست‏وجوى معنا، ترجمه مهین میلانى، چ یازدهم، تهران، درسا، 1380.

       


    • پى نوشت ها
      -1 کارشناسى‏ارشد علوم قرآن و حدیث، دانشگاه آزاد اسلامى واحد سارى. دریافت: 11/9/88ـ پذیرش: 29/2/89.
      1ـ على‏اکبر دهخدا، لغت‏نامه، ص 161، ماده «میم».
      2ـ حسن عمید، فرهنگ فارسى عمید، ص 118.
      3ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، ج 13، ص 253.
      4ـ عباس پسندیده، رضایت از زندگى، ص 268.
      5ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 6، ص 400.
      6ـ مرتضى مطهّرى، آشنایى با قرآن، ج 8، ص 130ـ131.
      7ـ گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم علیه‏السلام، فرهنگ جامع سخنان امام حسن مجتبى علیه‏السلام، ترجمه على مؤیدى، ص 576.
      8ـ حسن‏بن شعبه حرّانى، تحف‏العقول، ترجمه صادق حسن‏زاده، ص 98.
      9ـ سیدهاشم بحرانى، البرهان فى تفسیرالقرآن، ج 1، ص 361.
      10ـ عباس پسندیده، همان، ص 325.
      11ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، همان، ج 1، ص 33.
      12ـ گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم علیه‏السلام، فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه‏السلام، ترجمه على مؤیدى، ص 529.
      13ـ سیدهاشم بحرانى، همان، ج 1، ص 365.
      14ـ حسام‏الدین متقى هندى، کنزالعمال، ج 6، ص 614.
      15ـ سیدجعفر موسوى‏نسب، ابتلا و آزمایش انسان در قرآن، ص 26.
      16ـ مرتضى مطهّرى، آشنایى با قرآن، ج 7، ص 183.
      17ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 1، ص 176.
      18ـ سید محمّدحسین طباطبائى، همان، ج 16، ص 309ـ310.
      19ـ همان، ج 18، ص 92.
      20ـ عباس پسندیده، همان، ص 245.
      21ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 1، ص 178.
      22ـ فرانکل ویکتور، انسان در جست‏وجوى معنا، ترجمه مهین میلانى، ص 173.
      23ـ سیدمهدى صانعى، بهداشت روان در اسلام، ص 155.
      24ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 4، ص 646.
      25ـ همان، ص 645.
      26ـ محمّدبن على صدوق، معانى‏الاخبار، ترجمه عبدالعلى محمّدى شاهرودى، ج 2، ص 196.
      27ـ همان، ج 2، ص 196.
      28ـ ر.ک: آل کلینکه کریس، مهارت‏هاى زندگى، ترجمه شهرام محمّدخانى.
      29ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، همان، ج 3، ص 200.
      30ـ محمّدجواد مغنیه، تفسیر کاشف، ترجمه موسى دانش، ج 4، ص 762.
      31ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، همان، ج 25، ص 255.
      32ـ همان، ص 254.
      33ـ محمّد محمّدى رى‏شهرى، منتخب میزان‏الحکمه، ترجمه حمیدرضا شیخى، ص 8.
      34ـ نهج‏البلاغه، ترجمه محمّد دشتى، خ 190.
      35ـ محمّدبن على صدوق، عیون اخبارالرضا علیه‏السلام، ترجمه على‏اکبر غفارى، ج 1، ص 465ـ466.
      36ـ محمّدتقى مصباح، ره توشه، ج 2، ص 422.
      37ـ سید محمّدحسین طباطبائى، همان، ج 19، ص 268.
      38ـ عبدالواحدبن محمّد تمیمى آمدى، غررالحکم و دررالکم، ترجمه محمّدعلى انصارى، ص 845.
      39ـ محمّدبن على صدوق، التوحید، ترجمه محمّدعلى سلطانى، ص 576.
      40ـ محمّدتقى مصباح، پندهاى امام صادق علیه‏السلام به ره‏جویان صادق، ص 230.
      41ـ سید محمّدحسین طباطبائى، همان، ج 16، ص 237.
      42ـ نیز ر.ک: اعلى: 17؛ یوسف: 57؛ نحل: 30.
      43ـ مرتضى مطهّرى، آشنایى با قرآن، ج 8، ص 23.
      44ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، همان، ج 24، ص 236.
      45ـ محمّدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ترجمه سیدجواد مصطفوى، ج 3، ص 143.
      46ـ عبدالواحدبن محمّد تمیمى آمدى، همان، ص 421.
      47ـ همان.
      48ـ سید محمّدحسین طباطبائى، همان، ج 1، ص 201.
      49ـ محمّدبن یعقوب کلینى، همان، ج 3، ص 480.
      50ـ احمد نراقى، معراج‏السعاده، ص 599.
      51ـ نهج‏البلاغه، خ 226.
      52ـ محمّدجواد مغنیه، همان، ج 1، ص 437.
      53ـ محمّدعثمان نجاتى، قرآن و روان‏شناسى، ترجمه عباس عرب، ص 401.
      54ـ محمّدبن یعقوب کلینى، همان، ج 3، ص 146.
      55ـ عبدالواحدبن محمّد تمیمى آمدى، همان، ص 561.
      56ـ همان.
      57ـ حسن‏بن شعبه حرّانى، همان، ص 660.
      58ـ راغب اصفهانى، مفردات الفاظ‏القرآن، ترجمه سید غلامرضا خسروى حسینى، ج 3، ص 482.
      59ـ مرتضى مطهّرى، آشنایى با قرآن، ج 8، ص 27.
      60ـ احمد نراقى، همان، ص 571.
      61ـ محمّدصادق شجاعى، دیدگاه‏هاى روان‏شناختى آیت‏اللّه مصباح، ص 356ـ357.
      62ـ تاج‏الدین محمّدبن محمدبن شعیرى، جامع‏الاخبار، ص 113.
      63ـ همان.
      64ـ سیدروح‏اللّه خمینى، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 401.
      65ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، همان، ج 17، ص 67.
      66ـ محمّدبن یعقوب کلینى، همان، ج 3، ص 103.
      67ـ محمّدتقى مصباح، ره‏توشه، ج 2، ص 421ـ422.
      68ـ همان، ج 2، ص 421.
      69ـ محمّدبن یقعوب کلینى، همان، ج 3، ص 101.
      70ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 82، ص 103.
      71ـ همان، ج 47، ص 49.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    پاکزاد، عبدالعلی.(1389) مهارت تحملِ فقدان (مرگ) عزیزان در قرآن. ماهنامه معرفت، 19(5)، 91-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عبدالعلی پاکزاد."مهارت تحملِ فقدان (مرگ) عزیزان در قرآن". ماهنامه معرفت، 19، 5، 1389، 91-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    پاکزاد، عبدالعلی.(1389) 'مهارت تحملِ فقدان (مرگ) عزیزان در قرآن'، ماهنامه معرفت، 19(5), pp. 91-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    پاکزاد، عبدالعلی. مهارت تحملِ فقدان (مرگ) عزیزان در قرآن. معرفت، 19, 1389؛ 19(5): 91-