ترس از خدا و نقش سازنده آن در زندگى *
ضمیمه | اندازه |
---|---|
1.pdf | 158.39 کیلو بایت |
ترس از خدا و نقش سازنده آن در زندگى (1)1
استاد محمّدتقى مصباح
چكيده
آدمى برخوردار از احساسات و عواطفى است كه ريشه در فطرت او دارد. فلسفه وجودى برخى ادعيه مأثور، تنوع حالات عارضى بر بندگان خداست. كسانى كه خوف و ترس بر آنان غالب شده است، براى اينكه دچار افراط نشوند، توصيه شده است كه دعاى خائفين را بخوانند؛ زيرا همواره حالت اعتدال ترس و اميد نسبت به خداى متعال در انسان ضرورى است. از يكسو، اگر انسان از هيچ چيز نترسد، نمىتواند جلوى هيچ ضرر و خسارتى را بگيرد و اگر هم در اميد به خدا افراط ورزد، از هيچ گناهى اجتناب نخواهد كرد. از سوى ديگر، اگر انسان از رحمت خدا نااميد شود، هرگز اميدى به نجات نخواهد داشت و از تلاش براى رهايى اجتناب خواهد كرد. از اينرو، همواره خوف و رجا، ترس و اميد در حد اعتدال در انسان ضرورى است. بر همين اساس، قرآن يكى از وظايف انبيا را انذار مردم مىداند. پيش شرط تأثير انذار انبيا، آمادگى حالت روحى و روانى و فطرى خوف و ترس از خداست تا انسان آمادگى لازم را به دست نياورد، امكان نجات و هدايت را نخواهد داشت.
كليدواژهها: خوف و رجا، ترس از خدا، ترس و اميد
حالات فطرى انسان و راهكار اعمال صحيح آنها
پس از بررسى دو مناجات از مناجاتهاى امام سجاد عليهالسلام، مجال پرداختن به مناجات خائفين رسيده است. پيش از بحث و بررسى اين مناجات، اين نكته را يادآور مىشويم كه منظور از عناوين مناجات خمس عشر، نظير عنوان «شاكين»، «راجين» و «خائفين» اين نيست كه مردم چند دستهاند: برخى ترسندگانند و برخى اميدواران. ترسندگان بايد مناجات خائفين و اميدواران مناجات راجين را بخوانند، بلكه عناوين آن مناجاتها ناظر به حالات بندگان خداست كه بر اثر عوامل خاصى در آنها پديد مىآيد. مثلاً، گاهى بر اثر عوامل و شرايط خاصى ترس بر انسان غلبه مىكند و در مقابل، گاهى بر اثر توجه به امورى خاص و يا مطالعه برخى از آيات و روايات، حالت اميد بر انسان غلبه مىكند. آنگاه به كسانى كه خوف و ترس بر آنها غالب مىشود و براى اينكه اين حالت به افراط نگرايد و از رحمت خدا مأيوس نگردند، سفارش شده كه مناجات خائفين را بخوانند. همينطور به كسانى كه حالت رجا بر آنها غلبه يافته، براى اينكه از غضب و مكر الهى خود را در امان ندانند، سفارش شده كه مناجات راجين را بخوانند. همچنين ساير مناجاتها براى كسانى است كه ساير حالات روانى و روحى بر آنها غلبه كرده است. به اين افراد سفارش شده كه آن مناجات را بخوانند تا حالات آنان به افراط نگرايند.
نكته ديگر آنكه حالات، احساسات و عواطف انسان ريشه فطرى دارند و در جاى خود و با رعايت شرايط خاصى مفيد و مؤثرند. حالت شادى در انسان امرى فطرى است و خداوند انسان را به گونهاى آفريده كه در شرايط خاصى شاد گردد. همينطور حالت غم فطرى است، طبيعت انسان ايجاب مىكند كه در شرايط خاصى غمگين گردد. اين دو حالت در جاى خود و با رعايت اعتدال مفيد و ثمربخش مىباشند. كاربرد و موارد صحيح
بروز آن حالت، در مواردى با دليل عقلى مشخص مىگردد. البته حوزه تشخيص عقل محدود است. عقل به طور كامل نمىتواند انسان را به همه مواردى كه اعمال حالات روانى صحيح و بهجاست راهنمايى كند. گاهى عقل در تشخيص مصاديق صحيح آن حالات دچار ابهام و اشتباه مىشود. البته براى متدينان، بهترين راه براى تشخيص درست موارد بروز و اعمال حالات روانى، آموزهها و دستورات دينى است. آنان با مراجعه به آن تعاليم سعادتبخش، درمىيابند كه دين در چه مواردى شادى را مفيد و لازم مىداند و در چه مواردى حزن و اندوه را. در چه مواردى ما را به تقويت حالت خوف و يا رجا و اميد دعوت مىكند. پس ما با رعايت قواعد اصولى نظير قاعده عام و خاص، مطلق و مقيد و فراگيرى شيوههاى صحيح فهم متون دينى مىتوانيم كاربرد صحيح حالات روانى را بشناسيم.
ردّ نكوهش مطلق ترس از سوى روانشناسان
روشن شد كه همه حالات، احساسات و عواطف و از جمله حالت خوف براى انسان مفيد و لازم است. چنانكه در جاى خود اميد مفيد و لازم است. اما در مقابل اين رويكرد، امروزه در مباحث روانشناسى به طور مطلق، اميد مطلوب و مفيد و رمز موفقيت، سعادت و پيشرفت و عامل اصلى تداوم حيات معرفى مىشود. در مقابل، ترس نكوهش مىشود. تا آنجا كه برخى در سخنان خود به دروغ به اميرمؤمنان عليهالسلام نسبت دادهاند كه آن حضرت فرموده است كه «ترس از بزرگترين گناهان است.»
از نظر اسلام و عقل، هم غلبه ترس بر انسان به گونهاى كه اعتماد به نفس و توكل را از انسان بازستاند، مردود و مذموم است و هم نفى و رد مطلق ترس. اسلام حفظ تعادل و بروز بهجاى اين حالت روانى را توصيه مىكند.
اگر نيك بنگريم درمىيابيم كه هيچ انسان عاقلى خالى از ترس و اميد نيست. همه فعاليتها و كارهاى فردى و اجتماعى او (از كارهاى ساده چون خوردن و خوابيدن گرفته تا درس خواندن، عبادت، مبارزه با دشمنان و زحمت و تلاش براى تأمين زندگى)، ناشى از انگيزه ترس و يا انگيزه اميد است. ما هيچ كار اختيارى انسان را نمىيابيم كه عامل ترس و يا عامل اميد و يا هر دو در آن دخالت نداشته باشند و آن دو لازمه زندگى انسان به شمار مىآيند و نقش اساسى در زندگى ما دارند. همه عقلاى عالم از هر دين و مذهبى به رعايت بهداشت پايبند هستند؛ از آنچه بهداشت روانى و جسمى انسان را تهديد مىكند و باعث مرگ و يا بيمارى مىگردد پرهيز مىكنند. بىترديد ترس از بيمارى و مرگ، آنان را به رعايت بهداشت وامىدارد كه اگر آن ترس نبود، بهداشت را رعايت نمىكردند. ترس از گرسنگى و فقر همراه با اميد به دريافت مزد براى تأمين نيازمندىهاى زندگى، كارگر را وامىدارد كه از صبح تا شب سختى كار، گرما و سرما را بر خود هموار كند.
به طور كلى، در هر كار فردى و اجتماعى به نوعى ترس دخالت دارد، منتها متعلق ترس در موارد گوناگون متفاوت است: گاهى ترس از بيمارى انسان را به واكنش و فعاليت وامىدارد و گاهى ترس از گرسنگى و گاهى ترس از آبروريزى در رفتار انسان دخالت دارد. همچنين اميد، داراى متعلق واحدى نيست. نسبتبه افراد و فعاليتهاى گوناگون متعلقهاى گوناگونى دارد. مثلاً، دانشآموز براى اينكه نظر معلم را به خود جلب كند، درس مىخواند و يا كودك براى اينكه از نوازش مادر برخوردار شود، از او اطاعت مىكند.
خاستگاه الهى ترس و اميد
افراد متدين و خداشناس ترس و اميد خود را به خداوند ارتباط مىدهند و سعى مىكنند ترس و اميد آنان با انگيزه الهى و دينى همراه گردد. به عنوان نمونه، آنان از آنچه موجب بيمارى و زيان انسان مىشود، با اين انگيزه كه خداوند راضى نيست انسان به خودش زيانى وارد كند، پرهيز مىكنند. آنها بر اين باورند كه خداوند مسببالاسباب و منشأ همه امور است. همه عوامل موجود در عالم ابزار و وسيلهاند. بدون اذن و اراده خداوند تأثيرى ندارند و خداوند است كه از طريق اسباب به انسان نفع مىرساند و يا از طريق عوامل و اسبابى ديگر به وى زيان مىرساند. آتش براساس نظامى كه خداوند وضع كرده، مىسوزاند و ميكروب براساس نظمى كه خداوند قرار داده، توليد بيمارى مىكند و آن دو عامل، همچون ساير عوامل هستى تحت اراده و مشيت خداوند هستند و بدون اذن او كارى از پيش نمىبرند. به هر حال، موحد خداوند را مؤثر حقيقى مىداند و هرچه معرفتش فزونى گيرد، در اين اعتقاد و باور راسختر مىشود و او غير خدا را هيچكاره مىشناسد: «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»(آلعمران: 26)؛ بگو بار خدايا، تويى كه فرمانروايى، هر آنكس را كه خواهى فرمانروايى بخشى و از هركه خواهى فرمانروايى را بازستانى، و هركه را خواهى عزت بخشى و هركه را خواهى خوار گردانى؛ همه خوبىها به دست توست و تو بر هرچيز توانايى.
در آيه ديگر خداوند پس از آنكه فراگيرى سحر و جادو و اِعمال آن را مورد نكوهش قرار مىدهد، مىفرمايد كه بدون اذن و خواست خداوند سحر به كسى زيان نمىرساند: «و يهود از آنچه شياطين جن در عصر سليمان بر مردم مىخواندند پيروى كردند. سليمان هرگز دست به سحر نيالود و كافر نشد، ولى شياطين كفر ورزيدند و به مردم سحر آموختند؛ و نيز يهود از آنچه بر آن دو فرشته، هاروت و ماروت، در بابل فرود آمده پيروى كردند و ايندو هيچكس را نمىآموختند، مگر اينكه مىگفتند: ما آزمونيم، پس كافر مشو و آنها از آن دو چيزى مىآموختند كه با آن ميان مرد و همسرش جدايى افكنند و اينها با آن بىاذن خدا به هيچكس نمىتوانستند گزندى برسانند.» (بقره: 102)
افراد از نظر اعتقاد و پايبندى به توحيد و باورداشت تأثير اراده الهى در كارها متفاوتند. برخى هيچ نقشى براى خدا در كارها قايل نيستند و برخى سهم خداوند را ده درصد و برخى بيشتر مىدانند. اما موحد كامل، همه كارها را ناشى از اراده خدا مىداند. از اين جهت خوف و اميد او به خوف از خدا و اميد به او منتهى مىشود. او چون مىداند كه سررشته كارها در دست خداست، به او اميد دارد و نيز چون مىداند همه اسباب و عوامل زيان و بلاآفرين تحت اراده الهى هستند تنها از خداوند مىترسد.
ضرورت رعايت اعتدال در ترس و اميد
روشن شد كه خوف و رجا نقشى اساسى در زندگى انسان دارند، منتها آن دو حالت در حدّى خاص و موارد خاصى مطلوب و لازم هستند. چنان نيست كه هر خوف و اميدى و در هر جايى مطلوب باشد. از اينرو، حكما و نيز علماى اخلاق، در كتابهاى خود، تأكيد دارند كه بايد انسان در خوف و رجا حدّ اعتدال را رعايت كند؛ زيرا افراط و زيادهروى در ترس، آرامش را از انسان مىستاند و دائما او را در حال نگرانى و اضطراب نگه مىدارد. در نتيجه، انسان زيان مىبيند. در مقابل، اگر اصلاً ترسى در دل انسان نباشد، از هيچ ضرر و خسارتى خوددارى نمىكند و در نتيجه زيان مىبيند. همچنين اگر انسان در اميد به خدا افراط ورزد و زيادهروى كند، از هيچ گناهى پرهيز نمىكند؛ زيرا اميد آن دارد كه خداوند او را ببخشد. در مقابل، اگر از رحمت خدا نااميد باشد، اميدى به رهايى و نجات خود ندارد. در نتيجه، از هر كوشش براى نجات از گناهان و گرفتارىها دريغ مىورزد. پس بنابر آنچه حكماى يونان به تبعيت از ارسطو گفتهاند و ساير حكما و علماى اخلاق نيز بدان گرايش دارند، در همه حالات و امور و از جمله در حالت ترس و اميد بايد حد وسط و اعتدال را رعايت كرد. البته با مراجعه به آيات قرآن، روايات، دعاها، مناجاتها و سيره پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهمىتوان به تفصيل به مصاديق خوف و رجاى مطلوب پىبرد و دريافت كه در چه مواردى و از چه كسى بايد ترسيد و در چه مواردى و به چه كسى بايد اميد داشت.
مفهوم، متعلق و نقش سازنده ترس
متعلق خوف امر مضر است و انسان در اصل از چيزى كه امروز يا فردا، در اين دنيا و يا در آخرت، كم و يا زياد، زيانى را متوجه انسان مىكند مىترسد، اما گاهى مجازا و به جهت علاقه خاصى، نظير علاقه سببيت و مقارنت، كسى كه بالذات منشأ ترس نيست متعلق ترس قرار مىگيرد. نظير آنكه انسان از كسى كه به واسطه او ضررى متوجه انسان مىشود مىترسد. در حالى كه منشأ ترس همان ضرر است و چون آن شخص موجد و مسبب ضرر است، متعلق ترس قرار مىگيرد و علاقه سببيت باعث گرديده كه انسان از او نيز بترسد.
«ترس» حالتى انفعالى و واكنشى روانى است كه انسان در برابر تهديد، خطر و يا ضرر از خود بروز مىدهد. ترس از آن نظر كه بهصورت واكنش طبيعى و غيرارادى در انسان ظاهر مىشود، رفتارى غير اختيارى و غيرارادى است و مورد ارزشيابى اخلاقى قرار نمىگيرد و به خودى خود، به صفت «خوب» يا «بد» متصف نمىشود و مدح و ذمّى ندارد. از اين نظر، در شمار حالتهاى انعكاسى و به اصطلاح روانشناسان «حالتهاى رفلكس» نظير حالت غم، حزن و شادى قرار مىگيرد. پس چنانكه وقتى سوزن به پاى كسى فرو مىرود، او بىاختيار واكنش نشان مىدهد و پايش را كنار مىكشد، كسى كه با خطرى مواجه مىشود، به صورت طبيعى و غيرارادى واكنش نشان مىدهد، مىترسد و رنگ رخسارهاش دگرگون مىشود. البته مقدّمات ايجاد ترس و رفتارى كه انسان براى تضعيف، تقويت، كاهش و يا استمرار حالت ترس در خود انجام مىدهد، مىتواند اختيارى باشد و ارزشيابى اخلاقى شود و صفت خوب يا بد به خود گيرد. گاهى انسان افكارى را به ذهن خود راه مىدهد يا رفتارى را انجام مىدهد كه باعث تقويت و تشديد حالت ترس در انسان مىگردد. براى مثال، افراد ترسو و ضعيفالنفس به ويژه وقتى شب به تنهايى در جايى به سر مىبرند، با تخيلات خويش حالت ترس را در خود تقويت مىكنند. در نتيجه، ترس آنان به دهشت و وحشت و وارد آمدن خسارتهاى جدى روحى به آنان تبديل مىگردد. در مقابل، گاهى با رفتارها و تمرينهاى خاصى، حالت ترس را در خود مىكاهند يا به كلى زمينه ايجاد آن را از بين مىبرند. اين مقدّمات كه رفتار اختيارى انسان هستند، اخلاقا خوب يا بد به شمار مىآيند و اگر گاهى حالت ترس نيز ارزشگذارى اخلاقى مىشود و مطلوب، خوب و يا بد معرفى مىگردد، اين ارزشگذارى به اعتبار همان مقدّمات اختيارى است، نه به اعتبار حالت ترس فىحد نفسه.
در قرآن كه كتاب هدايت است و محورهاى اساسى تربيت و تزكيه در آن گرد آمده، بر روى عامل «خوف» تأكيد فراوان شده است. در آيات فراوانى خوف و واژگانى همچون «وجل»، «اشفاق»، «رهبت» و «خشيت»1 كه تقريبا مترادف هستند به كار رفتهاند و در اكثر آن آيات، متعلق خوف خداوند ذكر شده است. عامل خوف از خدا چنان در تصحيح رفتار انسان و توجه او به مسير صحيح زندگى و خوددارى از طغيان و انحراف مؤثر است كه در قرآن انذار و بيم دادن يكى از وظايف اصلى پيامبران به شمار آمده و خداوند به جاى آنكه بفرمايد ما براى هر قومى نبى يا رسولى فرستاديم، مىفرمايد كه ما براى آنها نذير و بيمدهنده فرستاديم: «إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيرا وَنَذِيرا وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خلَا فِيهَا نَذِيرٌ» (فاطر: 24)؛ ما تو را به حق مژدهدهنده و بيمدهنده فرستاديم و هيچ امتى نبود، مگر آنكه در ميانشان بيمدهندهاى پيامبرى گذشت.
براساس آيه فوق يكى از وظايف اساسى پيامبران ترساندن و انذار مردم است. اما انذار پيامبران در كسانى اثر مىگذارد كه آمادگى روحى و فطرى پذيرش نصايح و انذارهاى پيامبران الهى را داشته باشند و از آتش جهنم و عذاب الهى بترسند، والا انذار پيامبران در دلهاى سخت كه حالت فطرى خوف خدا از آنها رخت بربسته است اثر نمىگذارد؛ چنانكه بسيارى از اقوام پيامبران تحت تأثير انذار آنان قرار نگرفتند و به جاى آنكه به نصايح و انذار آنان گوش دهند، آنان را مسخره كردند. قرآن درباره گروه گمراهى كه در منجلاب گمراهى و طغيان غرق گشتهاند و اميدى به هدايت و نجات آنها نيست مىفرمايد:«إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِيَ إِلَى الأَذْقَانِ فَهُم مُقْمَحُونَ وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ وَسَوَاء عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَن بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ» (يس: 8ـ11)؛ ما در گردنهايشان غُلهايى نهادهايم كه تا چانههاست، به طورى كه سرهاشان بالامانده است. و از پيش رويشان ديوارى و از پشت سرشان ديوارى نهادهايم و بر ديدگانشان پردهاى افكندهايم، از اين رو هيچ نمىبينند كنايه از اينكه از همه سو فرو گرفته شدهاند و راه حق را كه هدايت و رستگارى است نمىبينند و بر آنها يكسان است چه بيمشان دهى يا بيمشان ندهى، ايمان نمىآورند. جز اين نيست كه تو كسى را هشدار و بيم مىدهى بيم دادن تو كسى را سود دارد كه اين ذكر قرآن را پيروى كند و از خداى مهربان در نهان بترسد، پس او را به آمرزش و مزدى نيكو و بسيار نويد ده.
در جاى ديگر خداوند درباره كسانى كه به خداوند و آخرت ايمان ندارند و آمادگى شنيدن انذار و نصايح را ندارند مىفرمايد: «وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ» (زمر: 45)؛ و چون خداوند به يگانگى ياد شود دلهاى كسانى كه به آن جهان ايمان ندارند برَمَد، و چون آنان كه جز او هستند معبودهايشان ياد شوند ناگاه شادمان گردند.
پس شرط تأثير انذار انبيا در مردم، وجود حالت فطرى خشيت در آنها و ترس از گرفتارىها و كيفرهايى است كه ممكن است در آخرت گريبانگير آنان گردد و اين ترس آنان را وامىدارد كه از پيش درصدد رهايى از عقوبتهاى اخروى برآيند. در نتيجه، به نصايح و پند و اندرز پيامبران الهى و علماى ربانى گوش مىدهند و سختى دست كشيدن از خواستههاى نفسانى و عمل به تكاليف الهى را به جان مىخرند؛ زيرا مىدانند كه بهاى مخالفت با شيطان و هواهاى نفسانى و اطاعت از خداوند سعادت ابدى و نيل به رضوان حضرت حق است:«وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَى» (نازعات: 40ـ41)؛ (و اما هركس كه از ايستادن در پيشگاه پروردگار خود بيم داشته باشد و خويشتن را از آرزو و كام دل بازدارد، جايگاه او همان بهشت است.
البته در كنار خوف از خدا، عواملى چون شوق، محبت و اميد نيز مؤثرند، اما در اين بين عامل خوف بيشترين تأثير را دارد و براى همه طبقات انسانى و مراتب ايمان و معرفت عموميت دارد.
چنانكه ملاحظه مىشود در آيه فوق متعلق خوف حرمان از لقاى الهى و قرب اوست. در برخى از آيات متعلق خوف عذاب الهى و جهنم معرفى شده است. خداوند درباره بندگان برگزيده خود كه خانههايشان را محل عبادت و ذكر خدا قرار دادهاند و پيوسته در نجواى با معبود به سر مىبرند مىفرمايد: «فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِيتَاء الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ»(نور: 36ـ37)؛؛ آن چراغ در خانههايى است كه خداى رخصت داده است كه بالا برده و بزرگ داشته شوند و نام وى در آنها ياد شود و او را در آنجا بامدادان و شبانگاهان به پاكى ستايند، مردانى كه تجارت و خريد و فروش آنان را از ياد خدا و برپاداشتن نماز و دادن زكات مشغول نكند و از روزى مىترسند كه دلها و ديدگان در آن روز دگرگون سرگشته و پريشان شود.
عالم آخرت، عالم ظهور حقايق و دگرگونىهاست و قلب و دل انسان كه در دنيا به لذايذ و امور حسى مشغول گرديده است، در آنجا كاملاً دگرگون مىگردد و چون طرفى از آن تعلقات مادى نبسته و چيزى جز زيان براى خود فراهم نياورده است، در آنجا ياراى درك حقايق، انوار و تجليات الهى را ندارد و چشمى كه در دنيا به جلوهها و جاذبههاى مادى و حرام دوخته مىشد، در آن عالم از ديدن و مشاهده زيبايىهاى بهشت و نعمتهاى الهى محروم است. خداوند درباره گفتوگوى خود با گنهكارى كه در آخرت كور محشور مىشود مىفرمايد:«قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى وَقَدْ كُنتُ بَصِيرا قَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذَلِكَ الْيَوْمَ تُنسَى» (طه: 125ـ126)؛ گويد: پروردگارا، چرا مرا نابينا برانگيختى و حال آنكه بينا بودم؟ گويد: بدين گونه امروز كور محشور شدى زيرا آيات ما به تو رسيد و تو آنها را به فراموشى سپردى از آنها تغافل كردى و همچنان امروز فراموش مىشوى.
مفهوم ترس از خدا
سؤال اساسى كه همواره پيشروى ماست اين است كه انسان از موجودات خطرناك و وحشتآفرين مىترسد. با توجه به اينكه خداوند مظهر مهر، محبت و رحمت بىنهايت است، ترس از او به چه معناست؟ پاسخ آن است كه متعلق و منشأ ترس يا خطرى است كه متوجه انسان مىشود، يا منفعتى است كه از وى سلب مىگردد و يا محروميت وى از چيزى است كه دوست مىدارد و در درجه اول، ترس به اين امور نسبت داده مىشود. اما به دليل علاقه سببيت و مسببيت، گاهى كسى يا چيزى كه سبب پيدايش خطر يا سلب منفعت يا محروميت است نيز متعلق ترس قرار مىگيرد. براى مثال، كسى كه از گرگ مىترسد، ترس او در واقع از دريده شدن و آسيب ديدن بدنش است و چون چنين زيانى به وسيله گرگ متوجه او مىگردد، از آن مىترسد. يا كسى كه از تاريكى مىترسد، ترس او در واقع از خطرى است كه ممكن است در تاريكى متوجه او گردد.
با توجه به اينكه گاهى ترس به سبب و عامل خطر، ضرر و سلب منفعت نسبت داده مىشود، در كلمات انبيا و در آموزههاى وحيانى و قرآنى انسان به علتالعلل و مسببالاسباب توجه داده شده است. براساس آن آموزهها، گرچه انسان از گرگ كه خطرى متوجه او مىسازد مىترسد، اما چون گرگ آفريده خداست و اختيار و تدبير آن را خداوند به عهده دارد، انسان بايد از خداوند كه آفريننده گرگ و مسببالاسباب است بترسد. درواقع، در حوزه رفتار اختيارى و اعمالى كه ارزشگذارى اخلاقى مىشوند، ترس ما از رفتار زشت و ناپسند خودمان است كه براساس قوانين تشريعى الهى عذاب و كيفر خداوند بر آنها مترتب مىگردد و ترس ما از خداوند عرضى است و به واسطه آن است كه خداوند براساس نظام حكيمانه خود جهنم را آفريده كه در آن معصيتكاران مجازات و كيفر شوند. ترس از خداوند از آنروست كه سلطنت و حكومت مطلق عالم در اختيار اوست و براساس نظامى كه در اين عالم فراهم شده، متخلفان از حدود الهى مجازات و كيفر مىشوند. همچنين تعلق ترس به آخرت عرضى است و ترس ما در حقيقت از عذابها و كيفرهايى است كه در آن روز متوجه انسان مىشود و ترس از آخرت از آنروست كه آن روز ظرف آن مجازاتها و كيفرهاست.
خداوند متعال در اينباره كه ترس ما از خدا، به معناى ترس از اعمال خود ماست كه به سلب نعمت الهى و يا گرفتار شدن به عذاب الهى مىانجامد مىفرمايد:«ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ» (روم: 41)؛ به سبب آنچه دستهاى مردم فراهم آورده، فساد در خشكى و دريا نمودار شده است، تا خداوند جزاى برخى از آنچه را كردهاند به آنها بچشاند، باشد كه بازگردند.
خداوند در آيه ديگر نيز مىفرمايد:«وَمَا أَصَابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَن كَثِيرٍ» (شورى: 30)؛ و هر گونه مصيبتى به شما برسد به سبب دستاورد خود شماست، و خدا از بسيارى درمىگذرد.
توضيح اينكه مفهوم ترس از خدا اين است كه در زمينه ترس، چند عنصر و عامل تحقق مىيابد: يكى خود ترس، دوم شخص ترسنده، سوم عامل ترس و چهارم منشأ و متعلق ترس. مثلاً، در مورد دانشآموزى كه از مردود شدن مىترسد، شخص ترسنده خود دانشآموز است كه در او ترس از مردود شدن به وجود آمده. عامل ترس «درس نخواندن» و كوتاهى در فراگيرى دروس است كه زمينه ترس او را فراهم مىآورد. متعلق و منشأ ترس او «مردود شدن» است. پس در اين مثال، متعلق مستقيم و بىواسطه ترس «مردود شدن» است. اما در مثال مزبور، عامل ديگرى نيز وجود دارد و آن معلم است كه دانشآموز را مردود مىسازد. از اينرو، معلم نيز متعلق ترس قرار مىگيرد اما تعلق ترس دانشآموز به معلم باواسطه و از آن جهت است كه معلم او را مردود مىكند و الا كسى از معلم از آن جهت كه «معلم» است و درس مىدهد ترسى ندارد. درواقع، ترس دانشآموز از مردود شدن است و ترس او از معلم به آن جهت است كه او را مردود مىكند.
در مورد ترس از خدا نيز عامل ترس گناه انسان است و متعلق ترس عذاب و كيفرى است كه بر آن گناه مترتب مىشود و چون خداوند براساس نظام حكيمانه خود پديدآورنده كيفر و عذاب است، متعلق ترس قرار مىگيرد. پس آنچه اولاً و بالذات انسان از آن مىترسد، عذاب و كيفر گناهان است و ترس از خدا معالواسطه و به آن جهت است كه وى نظام ترتب عذاب بر گناه را مقرّر فرموده است. پس متعلق اصلى ترس و آنچه بايد از آن ترسيد، عذاب و كيفرى است كه به واسطه گناه متوجه انسان مىگردد. چنانكه مجرم حقيقتا از زندان، تازيانه و مجازات مىترسد و منشأ ترس او جرمى است كه مرتكب گشته است و ترس او از حاكم شرع از آنروست كه او مجرى قانون است و او در درجه اول از كيفر و مجازات مىترسد.
بنابراين، منشأ ترس ما گناهانى است كه مرتكب مىشويم و متعلق ترس ما حقيقتا عذاب و كيفرى است كه متوجه آن گناهان مىشود و تعلق آن ترس به خداوند از آنروست كه وى كسانى را كه از دستورات و مقرّراتش سرپيچى كنند، كيفر مىكند و در نظامى كه وى مقرر كرده، فرجام گناه جهنم و عذاب است. يا بنابر قانون تجسم اعمال هويت و وضعيتى كه براى گنهكار در قيامت رقم مىخورد، جلوه حقيقى گناهانى است كه در دنيا مرتكب مىگردد. چه اينكه براساس نظام الهى، اگر كسى چاقو به چشمش فرو برد، كور مىشود و چون اين نظام به خداوند مستند است و اساسا همه كارها به خداوند مستند مىگردند، مىشود گفت كه خداوند او را كور كرده، اما در اين بين كسى كه به چشمش چاقو فرو برده مقصر و خطاكار است و مورد مؤاخذه قرار مىگيرد و براى هميشه بايد خسارت حرمان از چشم را تحمل كند. پس خداوند موجودى ترسناك نيست و داراى جود، كرم، رأفت و رحمت بىنهايت است، اما براساس نظام حكيمانه او هركس بخواهد به تكليف خود عمل نكند و با فرامين او مخالفت ورزد، كيفر و مجازات مىشود و ترس ما از عِقاب و كيفر الهى است و منشأ آن گناهى است كه مرتكب مىشويم، ترس ما از خدا از آنروست كه خطاكاران را كيفر و عقوبت مىكند.
با توجه به آنچه گفتيم، شبهه كسانى كه مىگويند خداوند مظهر رأفت و مهربانى است و ترس از او بىمعناست، مرتفع مىگردد؛ زيرا اين شبهه ناشى از مغالطه و خلط بين مظهريت خدا براى رحمت و رأفت و استناد نظام كيفر و عقوبت سرپيچى از قوانين تشريعى به اوست. آيات قرآن و سيره و سخنان ائمّه اطهار: و بزرگان دين حاكى از آن است كه خوف و خشيت از خداوند حقيقتى است انكارناپذير و گريههاى طولانى اولياى خدا حاكى از آن است كه آنان حقيقتا از خداوند ترس داشتند. همانطور كه انسان از خود به عنوان عامل گناه و نيز از كيفر و عذابى كه بر گناه مترتب مىگردد مىترسد، از خداوند نيز كه آتش جهنم را آفريده و كيفر و عذاب را مترتب بر گناه مىكند مىترسد. نمىشود گفت ترس از خدا، به معناى ترس از خويش و گناه است، بلكه هم ترس از خويش و ترس از گناه و عذاب و نيز ترس از خدا، هريك در جاى خود صحيح و قابل توجيه منطقى و عقلى است.
-
پى نوشت ها
* اين مجموعه بازنويسى درس اخلاق استاد در دفتر مقام معظّم رهبرى، قم، سال 1388 مىباشد.
1ـ تفاوت واژه «خوف» و «رهبت» در اين است كه در رهبت استمرار و طولانى بودن خوف منظور گرديده است حسن مصطفوى، التحقيق فى كلماتالقرآن، ج 3، ص 16 و «رهبت» به معناى ترس همراه با اضطراب و پرهيز از متعلق ترس است (راغب اصفهانى، مفردات الفاظالقرآن، ص 366). «وجل» گرچه به معناى خوف به كار رفته، اما به معناى اضطراب است كه لازمه خوف به حساب مىآيد (حسن مصطفوى، همان، ج 13، ص 43). اما «اشفاق» عنايتى است آميخته به خوف كه چون با «مِن» متعدى شود، معناى خوف در آن آشكارتر مىشود و چون با «فى» متعدى شود، معناى اعتنا در آن آشكارتر است و طبرسى گفته است كه اشفاق خوف از وقوع مكروه با احتمال عدم وقوع آن است (علىاكبر قريشى، قاموس قرآن، ج 4، ص 57).