نقش ولايت فقيه در صيانت از فرهنگ اسلامى ـ ايرانى در جنبش تنباكو
ضمیمه | اندازه |
---|---|
3.pdf | 293.22 کیلو بایت |
رضا رمضان نرگسى*
چكيده
در اين مقاله، نهضت تنباكو از زاويه فرهنگى نگريسته شده و نقش ولايت فقيه در آن بررسى شده است. هدف از اين تحقيق اولاً، بررسى مقدار تأثير عوامل فرهنگى در بروز هيجان و شورش يكپارچه مردمى و ثانيا، نقش ولايت فقيه (حكم حكومتى مرجعيت شيعه) در صيانت از نابودى فرهنگ ايرانى ـ اسلامى مىباشد.
در اين تحقيق از اسناد، مدارك و شواهد تاريخى و به روش كتابخانهاى، اطلاعات موردنظر جمعآورى گرديده و سپس با استفاده از قوانين و اصول حاكم بر جوامع به استنتاج و قضاوت پرداخته شده است.
مهمترين يافته اين پژوهش اين است كه هجمه گستردهاى توسط انگليس در قالب كمپانى رژى بر عليه فرهنگ اين كشور آغاز شد؛ در مقابله اين هجمه فرهنگى، تمامى نخبگان دينى قيام كردند. اما نتيجه مطلوب حاصل نشد، تا اينكه با استمداد از ولىّفقيه و مرجع تقليد شيعيان جهان و اطاعت يكپارچه از او توانستند بر اين هجمه فرهنگى غلبه كنند.
كليدواژهها: جنبش تنباكو، گروه مرجع، فرهنگ غرب، فرهنگ ايرانى ـ اسلامى، ولايت فقيه.
مقدّمه
ولايت فقيه در جامعه ايران از نقش منحصر به فردى برخوردار است؛ از اينرو، اكثر حوادث و جريانات تاريخى و امروزى ايران بدون در نظر گرفتن نقش محورى ولايت فقيه قابل درك و فهم درست نيست. در اين مقاله سعى شده نقش محورى ولايت فقيه، در يكى از وقايع مهم تاريخى ايران از زاويه حفظ فرهنگ ايرانى ـ اسلامى در مقابل هجوم فرهنگى غرب در جريان حادثه تنباكو، مورد بررسى قرار گيرد.
قديمىترين كتابهايى كه در موضوع نهضت تنباكو نوشته شدهاند صرفا تاريخنگارى بوده و به ثبت حوادث و جريانات پرداختهاند؛ از جمله: تحريم تنباكو نوشته ابراهيم تيمورى، تاريخ دخانيه تأليف حسن كربلايى و تحريم تنباكو از نيكى ر. كدى.
برخى از آثار نيز به نقش اشخاص در نهضت پرداختهاند؛ مثل نقش مجتهد فارس در نهضت تنباكو نوشته محمدرضا رحمتى و تحليلى از نقش سهگانه شيخ شهيد نورى در نهضت تحريم تنباكو تأليف على ابوالحسنى منذر.
دسته سوم آثار نيز ابعاد اقتصادى يا سياسى نهضت را بررسى كردهاند؛ مانند: بازرگانان: در داد و ستد با بانك شاهى و رژى تنباكو نوشته هما ناطق و سده تحريم تنباكو ...، فصل نوين تاريخ سياسى ايران به اهتمام موسى نجفى.
اين پژوهش ازآنحيثحائزاهميتاستكهازبُعدفرهنگى به مسئله نگاه كرده است. نگارنده تاكنون به كتابى كه ابعاد فرهنگى نهضت را مورد مطالعه قرار داده باشد، دست نيافته است؛ و تنها مقاله «ابعاد فرهنگى امتيازنامه تنباكو» از جهانبخش ثواقب در نشريه مسجد در اين زمينه يافت شد.
نوآورى خاص تحقيق حاضر، ارائه تحليل جامعهشناختى از نهضت تنباكو است. در اين تحليل، با استفاده از مباحث جامعهشناسى به مقدار و اهميت خطر هجوم فرهنگى غرب و نقش ولايت فقيه به عنوان رهبر نهضت در رفع خطر آن پرداخته است، در حالى كه مقاله آقاى ثواقب شكل كاملاً تاريخى داشت و در آن تنها برخى از شاخصههاى فرهنگى نهضت بيان شده بود.
ابتدا اين سؤال مطرح مىشود كه ولايت فقيه چه نقشى در صيانت فرهنگ ايرانى ـ اسلامى در جنبش تنباكو داشت؟ و به تبع اين سؤال، چند سؤال ديگر مطرح مىگردد: 1. اساسا آيا نگرانى فرهنگى هم در نهضت تنباكو وجود داشت يا نه؟ 2. اين نگرانىهاى فرهنگى شامل چه چيزهايى بود؟ 3. آيا اين نگرانى فرهنگى، در آن حدّى بود كه فرهنگ ملّى را تهديد كند؟ 4. ولايت فقيه چگونه فرهنگ ايرانى ـ اسلامى را حفظ كرد؟ 5. پيامدهاى فرهنگى نهضت تنباكو چه بود؟
براى پاسخ به اين سؤالات، بعد از تعريف مفاهيم مهم كليدى ابتدا هجمه فرهنگى غرب (انگليس) عليه ايران در قالب اجراى قرارداد به تصوير كشيده مىشود و سپس تلاش مردم و علما در مقابله اين هجوم فرهنگى بدون دخالت ولىّفقيه شرح داده خواهد شد و در انتها استمداد علما و مردم از ولىّفقيه و اطاعت مطلقه از ايشان ذكر خواهد شد كه به عقيده نگارنده، اين حركت اخير توانست باعث خنثا شدن اين هجمه فرهنگى و بالندگى فرهنگ و هويت خودى گردد.
1. تعريف مفاهيم
پيش از پرداختن به اصل مقاله، بايد برخى از واژههاى اصلى تعريف شوند:
1ـ1. جنبش تنباكو
مراد نويسنده از جنبش تنباكو هيجان عمومى مردم ايران در سال 1309 هجرى قمرى است كه به دنبال انعقاد قرارداد شركت رژى انگليس با دولت ناصرالدين شاه مبنى بر اينكه خريد و فروش توتون و تنباكو چه در داخل ايران و چه براى صادرات و واردات منحصرا در اختيار شركت رژى انگليس قرار بگيرد. پس از انعقاد اين حكم و نامهنگارىها و تظلم مكرر علما و مردم ايران از مرجع تقليد جهان تشيّع، آيتاللّه ميرزاى شيرازى، و تفحص آنجناب از احوالات داخله ايران، حكمى مبنى بر تحريم استعمال توتون و تنباكو از جانب ايشان صادر شد. به دنبال انتشار اين حكم، سراسر ايران از زن و مرد، كوچك و بزرگ، شهرى و روستايى، و ثروتمند و فقير، يكپارچه استعمال اين ماده را ترك كرده و قليانها را
شكستند. پس از اين هيجان و شورش عمومى در سراسر ايران، دولت ايران مجبور به فسخ قرارداد و دادن غرامت گرديد.1
2ـ1. فرهنگ
كلمه «فرهنگ» در فارسى معادل كلمه «Culture» در انگليسى و كلمه «الثقافة» در عربى است. از نظر لغوى، به معناى دانش و ادب، عقل و خرد، تعليم و تربيت، و كتاب لغات است.2 از نظر اصطلاح جامعهشناسى، مجموع رفتارهاى اكتسابى و ويژگى اعتقادى اعضاى يك جامعه معين را فرهنگ مىگويند.3
استفن مور فرهنگ را چنين معنا مىكند: مجموعهاى از باورها، عقايد، ارزشها و هنجارهاست كه به مردم مىگويد كه چگونه بايد در جامعه رفتار كنند. فرهنگها براى قالب دادن و معنا دادن به زندگى مردم و به وسيله آنها ايجاد مىشوند.4
تايلور جامعهشناس معروف نيز فرهنگ را چنين معنا كرده: فرهنگ مجموعه پيچيدهاى است شامل دانشها، باورها، هنر، اخلاقيات، ارزشها، حقوق، آداب و رسوم و ديگر عادات و توانايىهايى كه انسان به عنوان عضو جامعه آن را داراست.
بنابراين، طبق اين تعريف، «اعتقادات» (باورها و دانشها)، «ارزشها»5 (اخلاقيات، فقه و حقوق)، «هنجارها»6 (عادات) و «نمادها» (هنر، آداب و رسوم) چهار عنصر اساسى فرهنگ مىباشند كه موجب تمايز هر فرهنگ از فرهنگ ديگر مىشوند.
3ـ1. گروه مرجع
گروههاى مرجع، گروههايى هستند كه فرد آرزوى به دست آوردن يا بقاى عضويت در آنها را دارد. گروههاى عضويت و گروههاى مرجع ممكن است با هم يكى و يا از هم جدا باشند.7 به عبارت ديگر، براى ارجاع به يك گروه مرجع، ضرورتى ندارد كه عضو آن باشيم؛8 زيرا رفتار و قضاوت افراد بر اساس اقتضاى جهان اجتماعىشان، نه تنها در ارتباط
با اعضاى گروه خودشان، بلكه در ارتباط با گروههاى ديگر و اعضاى آنها نيز مىباشد.
معمولاً گروههاى مرجع چنان به نظر مىآيند كه پسنديده و كانون رغبت و آرزو باشند، و از آنرو كه افراد طالب منزلت اجتماعى هستند، مىكوشند به گروه مرجع موردنظر خود نزديك شوند و در نتيجه، تظاهر به رفتار اعضاى آن گروه مىكنند.
به عبارت ديگر، گروههاى مرجع براى فرد از اين لحاظ اهميت دارند كه الگوهايى را براى داورى و ارزيابى او از خود ارائه مىدهند. ما براى آنكه رفتار، استعداد، ظواهر بدنى، ارزشها و امورى از اين قبيل را در مورد خود بيازماييم و ارزيابى كنيم، به معيارهايى رجوع مىكنيم كه گروههاى مرجع در اختيار ما قرار مىدهند.9
2. فرضيه تحقيق
در ذيل، فرضيهاى مطرح مىگردد كه در قالب آن، نگارنده در پاسخ به سؤالات مطرحشده درصدد اثبات آن است:
پس از آنكه قشر محدودى از خانوادههاى اعيان و اشراف جذب مجامع ماسونى و شبهماسونى شدند، نوعى فرهنگ متمايل به غرب در ميان رجال دربارى در ايران پايهگذارى شد و همچنين برخى از رجال طرفدار انگليس (همانند ميرزا حسينخان سپهسالار) در هرم قدرت ايران جاى گرفتند. در مرحله بعدى، اين تربيتشدگان جديد، دريافتند كه در ميان عامه مردم و نخبگان اجتماعى ايران جايى ندارند و جوّ غالب حاكم بر جامعه (فرهنگ عمومى) مانع بزرگى براى انجام مقاصد سياسى و اجتماعى آنهاست، به گونهاى كه معمولاً اقدامات سياسى و اجتماعى اين گروه با مقاومت عمومى مواجه مىشد.10 بنابراين، استعمار انگليس به اين نكته پى برد كه به دليل مخالفت تودهها، امكان فعاليت گسترده طرفدارانش در ايران وجود ندارد و به تبع آن نيز تسلط سياسى قدرتهاى استعمارى نيز با مشكلاتى مواجه مىشود؛ از اينرو، انگلستان در رأس قدرتهاى استعمارى با كمك گرفتن از اين قشر غربمآب تلاش مىكردند از راههاى گوناگون فرهنگ غرب را در جامعه ايران توسعه بخشند.
توسعه فرهنگ غرب، از طرق مختلف در كشور ايران صورت مىگرفت (كه در محل خود جاى بررسى دارد.) يكى از اين راهها، انعقاد قراردادهاى به ظاهر تجارى بود. يكسويه بودن11 اين قراردادها باعث شده كه تاكنون بيشتر جنبههاى سود و ضرر مادى (استعمارى) آنها مدنظر قرار گيرد و كمتر به جنبههاى فرهنگى اين قراردادها توجه شود.
اين قراردادهاى استعمارى فرصت خوبى براى بسط فرهنگ غربى در عامه مردم ايران فراهم مىكرد كه يك نمونه از آن در اين تحقيق مورد بررسى قرار مىگيرد:
قرارداد به ظاهر تجارى رژى، فرصت خوبى فراهم كرد كه در پوشش آن، استعمار و ايادى آن در داخل بتوانند به مقاصد فرهنگى خود برسند؛ زيرا دولت انگليس مىتوانست به بهانه اجراى قرارداد انحصار خريد و فروش يك كالاى اساسى (توتون و تنباكو) با استفاده از قدرت نظامى دستگاه قاجارى ايران، و همچنين قدرت اقتصادى دولت انگليس
ارزشها، نمادها و هنجارهاى متناسب با فرهنگ غرب را ايجاد كرده و گروههاى مرجع مناسب با ارزشهاى غربى را در ميان عامه مردم ايران به وجود بياورد. شكلگيرى گروههاى مرجع متمايل به غرب در ايران به معناى بسط عناصر فرهنگ غرب در ايران و زمينه سلطه درازمدت غرب در ايران مىباشد. شواهد دال بر اين مسئله و مستندات آن در ادامه اين نوشتار خواهد آمد.
اين مسئله از چشم تيزبين علما مخفى نماند، از اينرو، با تمام قوا به ميدان آمدند، اما چون نتوانستند اين سيل را مهار كنند به ناچار به ولىّامر مسلمانان جناب ميرزاى شيرازى متوسل شدند و با حكم حكومتى كه ايشان صادر كرد و اطاعت مطلق و گسترده مردم ايران از آن حكم، توانستند اين سيل را مهار نمايند.
مهمترين پيامد فرهنگى اين نهضت، بالندگى و تقويت فرهنگ خودى و حفظ هويت و فرهنگ ايران اسلامى بود.
3. نگرانىهاى فرهنگى در جنبش تنباكو
در ميان مورّخان تاريخ دخانيه، شيخ حسن كربلايى درباره اين عامل به روشنى سخن گفته است. شرح سخنان وى، بسيارى از مجهولات در اين زمينه را برطرف مىكند.
طبق نقلهاى تاريخى، پس از انعقاد قرارداد، فعاليت فرهنگى انگليس در ايران شدت پيدا كرد،12 به گونهاى كه اگر جريان به همان شكل ادامه مىيافت:
اولاً، قبح معاشرت با كفار كاهش يافته يا نابود مىشد (تغييرات هنجارين)؛
ثانيا، ارزشهاى اجتماعى از ارزشهاى دينى به طرف ارزشهاى غربىومادىتغييرجهتمىداد(تغييرات ارزشى)؛
ثالثا، نمادهاى فرهنگ غربى در جامعه رشد مىيافت (تغييرات نمادين)؛
رابعا، گروههاى مرجع به طرف گروههاى مرجع متمايل به غرب تغيير مىيافت؛
و در نهايت نتيجه آن مىشد كه فرهنگ غرب به مثابه فرهنگ مسلط و فرهنگ اصلى همه مردم ايران خودنمايى مىكرد (تغيير هويت).
1ـ3. كاهش يا نابودى قبح معاشرت با كفار
براى رشد و توسعه هر فرهنگى بايد ابتدا متصديان، اعضا و نخبگان فرهنگ بيگانه بتوانند با افراد فرهنگ خودى ارتباط برقرار كنند. دين اسلام با نجس شمردن كفار13 و نهى از هرگونه دوستى با غير مسلمانان14 راه هرگونه نفوذ فرهنگى بيگانگان را بسته و با قاعده فقهى «لَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً» رهبران سياسى و مذهبى جامعه
اسلامى را از تسلط كفار بر جامعه اسلامى بر حذر داشته است. اما اگر حاكمان جامعه اسلامى رهبران نالايقى باشند، به گونهاى كه معيشت مسلمانان در دست كفار و بيگانگان قرار گيرد، افراد عادى جامعه ابتدا از روى اضطرار و ضرورت به معاشرت با بيگانگان خواهند پرداخت؛ ولى به مرور اين ارتباط اضطرارى قبحش را از دست داده و تبديل به يك هنجار اجتماعى مىگردد. از منابع و شواهد تاريخى به دست مىآيد كه اين اتفاق بعد از شروع كار كمپانى رژى در شرف وقوع بود. شيخ حسن كربلايى در وصف اين وضعيت در آن زمان مىنويسد:
افكار فرنگستان كه ضامن سعادت و نيكبختى ملت و مملكتش مىدانستند، هر روزه در نظرها رونقى تازه گرفت و به تدريج مقام فرنگيان در ايران خيلى بلند و منتسبات فرنگستان كليه، خيلى دلپسند افتاد و بدين وتيره هر كار فرنگى و فرنگىمآبى را در ايران افزوده شد و بازار اسلام و مسلمانى را همين رونق بكاهيد، تا آنجا كه بزرگان ايران را از سازش و آميزش با مردم فرنگستان، عُظم بسيارى از منكرات اسلاميه يكسر از نظر به در رفت.15
علما كه حافظان فرهنگ و ديانت اين مرز و بوم بودند متوجه خطر شدند. از اينرو، از همان ابتدا در مورد آن موضع گرفتند (در پايان اين بخش به موضعگيرى علما به صورت مفصل خواهيم پرداخت)، اما موضعگيرى آيتاللّه نجفى اصفهانى بسيار جالب توجه است. ايشان با تكيه بر نجاست كفار، اين نجاست را به تمامى كسانى كه با آنها همكارى كنند نيز سرايت مىدهد؛ بدين ترتيب، يك كمربند امنيتى اطراف فرنگىها و عملهجات آنها ايجاد كرده، مانع شيوع فرهنگ بيگانه از طرف آنها به افراد خودى مىگردد. به گزارشى كه درباره اين قضيه در آن زمان به تهران مخابره شده دقت نماييد:
... ديروز شنبه را آقانجفى و شيخ محمدعلى (برادر آقانجفى) اعلانات چندى درب مساجد و معابر چسبانيده استعمال تنباكو را حرام و حمايتكنندگان فرنگى را مرتد و عملهجات دخانيات را نجس خوانده و نوشتهاند: كسى از اين جماعت را كه دخالت در كار فرنگى دارند، به حمام و مسجد و سقاخانه راه ندهند... .
حضرت والا به توسط ملّاباشى خودشان به آقانجفى پيغام داده بودند: «شراب كه از تنباكو نجستر است؛ همانقدر كه در باب خمر نهى داريد در باب تنباكو هم همان قدر بگوييد، اين اقدامات چه چيز است؟» جواب داده بود: تكليف شرعى ما اين است شما به تكليف عرفى خودتان اقدام كنيد.16
نيكى كدى نيز نقل كرده: «آقانجفى به موعظه پرداخت و گفت كه توتون و تنباكو شرعا نجس است، همانطور كه كارمندان و گماشتگان اروپاييان نجس هستند.»17 تأكيد بر نجاست فرنگىها، توتون و تنباكوى در دست انگليسىها و مسلمانانِ همكار شركت رژى، دال بر اين نكته است كه علما تلاش دارند جلوى كاهش قبح همكارى با كفار را بگيرند تا بتوانند مانع تسرى و شيوع فرهنگ غرب در ايران شوند.
2ـ3. تغيير ارزشهاى اجتماعى
از ديگر عواملى كه نقش محورى در تغييرات فرهنگى دارد تغييرات ارزشى است. اگر در جامعهاى كه ارزشهاى معنوى در اولويت قرار دارد، ارزشهاى مادى به جاى ارزشهاى معنوى نشانده شود، پس از مدتى ساير شاخصههاى فرهنگى مثل عقايد و نمادها نيز تغيير خواهند كرد و به دنبال آن، هويت آن ملّت دگرگون خواهد شد. هر چند تغييرات ارزشى به نفع ارزشهاى مادى غربى منحصر در عمليات شركت رژى نيست، بلكه از مدتها قبل شروع شده بود، اما بر اساس نوشتههاى برخى از مورّخان، اين تغييرات ارزشى بعد از شروع عمليات اجرايى شركت رژى در حجم بسيار وسيع شروع شد، به گونهاى كه موجب نگرانى نخبگان و رهبران مذهبى و فرهنگى سراسر جامعه ايران گرديد.
شيخ حسن كربلايى و رضا زنجانى نقل مىكنند: «17 ماه پس از اعطاى امتياز تنباكو، در رجب 1308 هيأت كمپانى رژى وارد ايران شد و به معيت آن هيأت و به بهانه اين عمل مجموعا دويست هزار سيل اتباع غرب به ايران سرازير شده و در سراسر ايران توزيع شدند.»18 «ايران، فرنگى بازار درست و حسابى گرديد، بخصوص تهران كه در اين تازگىها از فرنگى قيامت و محشر شده بود؛ هرجا مىرفتى فرنگى، خانه فرنگى، دكان فرنگى، بازار فرنگى، كوچه فرنگى.»19
به دنبال آن، تجارت اجناس خارجى رونق گرفت، تمام بازار از دختران و جوانان فرنگى پر شد،20 و هجمه فرهنگى با هجمه اقتصادى درآميخت. كربلايى وضعيت آن زمان را چنين وصف مىكند:
همگى دختران فرنگى نورس و زيبا، كه بدان وضعهاى دلكش و دلرباى فرنگيان، خود را ساخته و پرداخته، اجناس عالى و فاخر خود را به وضعى هرچه دلخواهتر به موقع نظر حيرت تماشاچيان گذاشته، و بدان عشوههاى نازنين و لهجههاى دلچسب و شيرين، در كمال فتاكى و بىباكى، مسلمانانِ دلداده را به اسم و عنوان دادوستد از هر سو در پى تاراج عقل و دين بودند.21
فسوق و فجور در كشور رواج مىيابد، به گونهاى كه علنا منكرات در كوچه و بازار انجام مىگيرد و كسى از آنها نهى نمىكند، بلكه برخى از انواع منهيات موجب شخصيت و احترام است:
جمعى از زنان بازيگر و جمعى ديگر از زنان بدكار، مخصوصا براى ترويج كسب و كار خودشان به ايران آمده و به اطراف ممالك محروسه منتشر گشته، و در هر بلدى، خاصه طهران، چندين بازيگرخانه و فاحشهخانه معين داشته، و همهروزه فوجى از مسلمانان را بدينوسيله به دام خود كشيده... چندين مهمانخانه گشوده كه بالاى سردر به خط جلى نوشته بود در آنجا از هر باب لهو و لعب، و هر قسم مسكرات فراهم داشته... . در مجموع بازار و... شايد زياده بر صد دكان خمر و مسكرفروشى باز شد، كه مسلمانان علانيه و برملا، خمر مىخريده و مىخوردند.22
مادىگرى و دنياطلبى از ديگر پيامدهاى تغيير ارزشها بود. فرنگىها براى آنكه كارشان رونق بگيرد به چند برابر قيمت كارگر اجير مىكردند و از طرفى توتون توليد داخل را بسيار كمتر از قيمت واقعى آن مىخريدند، به گونهاى كه برخى از بازرگانان حاضر شدند تمامى انبارهاى تنباكوى خود را آتش بزنند ولى به شركت رژى نفروشند.23
نتيجه اين كار، ايجاد فاصله طبقاتى و نابرابرى اجتماعى به نفع طبقه نوظهور طرفدار غرب بود. يعنى با اعطاى چند برابر دستمزد و همچنين پاداشهاى متفرقه، طبقهاى متوسط طرفدار فرهنگ غرب شكل مىگرفت و از طرفى، با ارزان خريدن محصول تجار و كشاورزان، موجب ورشكستگى تجار و فقيرتر شدن كشاورزان طرفدار فرهنگ خودى مىشد.
از سوى ديگر، با ايجاد بازارهاى متعدد در شهرهاى بزرگ و ارائه جنسهاى رنگ و وارنگ غربى به مردم ايران نوعى نياز كاذب ايجاد مىشد. بنابراين، نوعى مسابقه اجتماعى شروع مىشود و افراد خود را با همرديفانشان و افراد پولدار جديدى كه به تازگى به خاطر ارتباط با عمال كمپانى وضعشان بهتر شده بود مقايسه مىنمايند و در اين مقايسه اگر از آنها كمتر باشند احساس عقب افتادن و بىعدالتى نسبى مىكنند؛ ميل به برترىجويى و كسب ارزش و احترام، فرايند مقايسه و احساس محروميت نسبى را در آن قشر به وجود مىآورد و آنها را به تهيه برخى از آن ابزار برمىانگيزاند.24 براى تهيه آن ابزار، نياز به پول هرچه بيشتر تقويت مىشود و از آنرو كه پول در كمپانى است، افراد بيشترى علاقهمند به همكارى با كمپانى مىگردند و اگر كسى در مقابل اين جريان مقاومت كند با فشار هنجارى مواجه خواهد شد.25
يعنى اگر در ابتدا فقط عده خاصى از طبقه اشراف يا افراد لاابالى نسبت به دين يا طبقه به شدت فقير كه از روى اضطرار حاضر به همكارى با كمپانى مىشدند، طولى نخواهد كشيد كه افراد عادى و متشخص جذب كمپانى شده و به همكارى با كمپانى خواهند پرداخت، به گونهاى كه همكارى با كمپانى به صورت يك نياز كاذب درآمده و نوعى مسابقه اجتماعى در همكارى با كمپانىايجاد مىشد.
در چنين اوضاعى، نه فتواى ميرزاى شيرازى كارساز بود و نه تلاش علما، و رشته كار از دست همه در مىرفت. بنابراين، مىبينيم كه چقدر فتواى ميرزاى شيرازى بموقع و لازم بود و درست در وقت بسيار حساس جلوى يك فاجعه اجتماعى را گرفت.
3ـ3. رشد نمادهاى فرهنگ غرب در جامعه
ريشه لاتينى «نماد» به معناى علامت است. نماد مظهرى ملموس از واقعيتى مجرد است. اين نشان ملموس بايد از نظر اجتماعى مورد پذيرش همگان قرار گيرد تا به عنوان نماد و علامت آن امر غير مادى (اعم از اخلاقى و معرفتى) رسميت يابد.26 نماد گاهى به صورت يك شعار است؛ مثل شعار «لا اله الا اللّه» براى مسلمانان كه روى پرچمها نوشته مىشود، يا به صورت يك نوع پوشش يا لباس خاص، مثل لباس روحانيان، و نيز به صورتهاى مختلف؛ مثل ساختمان و حتى نوع رفتار يا مُد قابل مشاهده است. اساسىترين نظام نهادين زبان است. از نشانههاى تغييرات فرهنگى در جامعه، رشد
نمادهاى فرهنگ بيگانه است.
ساخت و گسترش ساختمانهاى نشاندار:27 بعد از آمدن عمال كمپانى رژى، ساختمانسازى به سبك غرب متداول گرديد. طبق نقل كربلايى، «ساختمانها، چندين كليسا، مريضخانه، دعوتخانه و معلمخانه بنا كردهاند و...»28 اين ساختمانها كه نمادى از فرهنگ غرب بودند و عموما هم با شكوه ساخته مىشدند موجب جلب توجه مردم به اين ساختمانها مىشد و برخى از اين ساختمانها مثل بيمارستان يا مدرسه با نمادهاى غربى، خدماتى نيز به مردم ارائه مىكردند كه تأثير زيادى در جلب توجه مردم مسلمان به فرهنگ غرب داشت.
سليقههاى رفتارى خاص: از ديگر نمادهايى كه بعد از ورود كمپانى رژى رونق گرفت سليقههاى رفتارى، و ادا و اطوار غربى در بين جوانانومردمايرانبودكه موجبازدياد نگرانى دلسوزانجامعهمىگرديد. كربلايى درتوصيفآن مىنويسد:
... چنان افعال و اطوار زشت و ناپسند فرنگيان در نظرها به زيبايى جلوه گرفت، كه مسلمانزادگان ايران، با آن وجدانهاى سليم و سليقه مستقيم، قبايح اعمال و اطوار تنگمغزانه فرنگيان را از خود نيز به جلافت پيرايهها بسته، با شوق و شعف هرچه تمامتر، شعار خود گرفته، سهل است كه مايه مباهات خود دانسته، بدان قبايح نيز بر مردم مملكت افتخار و مزيت جستند.29
به دنبال شيوع اين نوع رفتار، نوعى جو غيرمذهبى در جامعه رواج يافت، به گونهاى كه فرنگىها و مردمى كه با آنها همكارى مىكردند علنا در ماه رمضان روزهخوارى مىكردند «و كسى را اصلاً جرئت تعرض به آنان در اين خصوص نبود. بسا مىشد كه بعضى از مسلمانان تاب نياورده و به نرمى و ملايمت نكوهش مىكردند، جواب خوبشان عوامانه اين بود: عيسى به دين خود، موسى به دين خود!»30
شيوع لباس فرنگى: «لباس» از نمادهاى مهم در رشد و توسعه هر فرهنگ است. اگر لباس قوم بيگانه شيوع يابد، تقليد از فرهنگ بيگانه هم به همان نسبت شيوع خواهد يافت؛ زيرا يكى از ابزارهاى حفظ فرهنگ خودى همشكلى هنجارى است؛ يعنى براى افراد بسيار مهم است كه ديگران درباره آنها چه فكر مىكنند.31 و از طرفى، افراد هم به همگروههاى خود حساسند و اگر از اعضاى گروه خودى ناهنجارى ببينند، با واكنش مناسب او را مجازات مىكنند (اين واكنش، شامل طيفى از رفتارهاست؛ از يك اخم كردن تا كتككارى.) اما وقتى كه فرد لباس فرهنگ بيگانه را بپوشد، در نزد كسانى كه او را نمىشناسند يك فرد غيرخودى جلوه مىكند؛ از اينرو، نسبت به او مجازاتى اعمال نخواهند كرد.32 بنابراين، افراد خودى هم به راحتى مىتوانند با پوشيدن لباس فرهنگ بيگانه، بدون آنكه توجه كسى را به خود جلب كنند، هنجارها، رفتارها و عقايد فرهنگ بيگانه را در جامعه خود گسترش دهند.
با استقرار كمپانى شيوع لباسهاى غربى به اوج خود رسيد. شيخحسن كربلايى در توصيف اين وضعيت مىنويسد:
هر كس را ممكن بود به ناچارى وضع لباس مسلمانى را بكلى تغيير داده، خود را چنان فرنگىوار مىكردند كه در اين راسته بازار خياطى تهران كه پايتخت اسلام است، مردم غريب و بيگانه جاى خود دارند، مردم بومى را هم تشخيص مسلمانى از فرنگى به سهولت ممكن نيست.33
4ـ3. تغيير گروههاى مرجع به نفع فرهنگ غرب
گفتيم كه انسانها به دلايل گوناگون (نظير نياز به احترام، و آبرو و فشار هنجارى)، عموما خود را در زمينههايى با عدهاى مقايسه و ارزيابى مىكنند و از طرفى، مىدانيم كه انسانها معمولاً به گروه خود علاقهمندند و براى آن بيش از گروه غريبه ارزش قايلند. بدين ترتيب، معيارها و ارزشهاى گروه خود را اساس و مقياس قرار داده، ديگران را با آن معيارها مىسنجند و در نتيجه، رفتار بيگانهها را نادرست ارزيابى مىكنند. بنابراين، افراد مقياسهاى ساختهشده در گروه خود را مرجع مىانگارند، آنهم «مرجع مثبت»؛ يعنى هر آنچه خوب است در گروه ماست و هر آنچه بد، در گروه غريبه. در اين موارد گروه غريبه، «گروه مرجع منفى» خواهد بود.34 اين امر حالت طبيعى جوامع است كه نتيجه آن همبستگى هرچه بيشتر افراد و تقويت هويت جمعى است.
اما اگر به هر دليلى يك يا چند نفر از گروه خود منزجر شوند، مايلند (چنانچه بتوانند) گروه خود را تغيير دهند. در اين صورت، گروه خودى، گروه «مرجع منفى» و گروه غريبه مرجع مثبت خواهد بود. اين فرايند مىتواند آنقدر پيش رود كه تعداد قابل توجهى از اعضاى جامعه، بخصوص افراد جوان، از جامعه خود دلزده و مجذوب كشورهاى ديگر گردند؛ در آن صورت، از خود بيگانه شده و هويت ملّى ـ فرهنگى خود را نفى مىنمايند. آنها شيفته فرهنگهاى ديگر شده و خود را به انحاى گوناگون به علايم ظاهرى فرهنگ بيگانه مىآرايند. به مرور، اين افراد هويت خود را نيز نفى خواهند كرد و بالاترين افتخار براى آنها كسب هويت بيگانه خواهد بود.35
بعد از ورود كمپانى رژى به ايران طبق گفته كربلايى، كمپانى رژى شهريه و مواجب قابل توجهى براى كاركنان خود مقرّر كرد: «چنانچه درباره يك نفر مسلمان كه در تمامى يك ماه، از تحصيل يك تومان پول اين زمان عاجز است، از ده تومان تا پنج تومان كمتر مقرر كردند... . مسلمانان پريشانى كه از روى حاجت و ضرورت به دنبال واهمه يكدانه، خودرابه هزار دام مىافكندند، اين معنا براى خود فتح باب فيرزوى و اقبال دانسته و فوزى عظيم شمردند.»36
از طرفى ديگر، هريك از «فرنگيانى كه در ايران گرد آمده بودند، بر روى هم رفته، هر يكى براى خدمت و كار چندين نفر زن و مردم مسلمان را، عمله و خدمتكار گرفته، خاصّه زنان مسلمان را كه براى خدمت خانه و دايگى اطفال به تطميع شهريه و مواجبهاى گران و گزافى به خانه برده بودند، چنانچه در اين طهران از هر گوشه و رهگذرى مىگذشتى، هى زن مسلمان بود كه يك و دو اطفال فرنگى را در بغل گرفته بودند.»37
نتيجه اين وضعيت، ايجاد طبقه جديد طرفدار فرهنگ غرب و تحقير ايرانى و فرهنگ ايرانى بود. كربلايى يك نمونه از تحقير ايرانى را اينگونه ذكر مىكند:
در ايستگاه راه ماشين شاهزاده عبدالعظيم ـ عليهالسلام ـ در محضر جمعى از مسلمانان، يك نفر فرنگى از عملجات ماشين، يكى از مسلمانان را كه سمت چاكرى دولت را هم داشت، چنان سيلى سختى بر او زد كه كلاه از سر مسلمان به چندين قدم آن سو افتاد و در ميان گل و لاى كوچه فرو شد. فرنگىِ ماشينى از آن غرور كه در سر داشت بدين نيز قناعت نكرده، در حضور اينهمه خلق، زبان به هرزهگويى بازگشوده: حال برو به نزد فلانى پدر فلانى، به هركه مىخواهى شكايت كن. مسلمان بيچاره كه مىدانست با كدامين حريف درانداخته، خورد و اصلاً دم نكشيد.38
1ـ4ـ3. تحقير فرهنگ، و علوم اسلامى نتيجه تغيير گروههاى مرجع:
وقتى گروه مرجع تغيير يافت و گروه مرجع مثبت در فرهنگ بيگانه تبلور يافت، طبيعى است كه به تمامى مظاهر فرهنگ خودى به چشم حقارت نگريسته شود. در ذيل، گزارشى از وضعيت آن روز ايران آمده كه حاكى از حمله شديد به فرهنگ اسلامى و تحقير علوم اسلامى در نوشتجات آن روز است. اين در حالى بود كه هنوز فعاليت كمپانى در ابتداى راه خود بود. نويسنده كتاب تاريخ دخانيه گزارش مىدهد:
در ضمن تعريضات به علماى اسلام افكار و خيالات فرنگستان... [را ]علوم و معارف حقيقى خواندند و علوم و معارف اسلامى را ... اوهام جزئيه گفتند و بحث و تحقيق [مسائل] علوم متعاليه را مشاجرات لاطائل و ابحاث معكوسالنتيجه ناميدند. و بالعكس تصور گرفتن خيالات فرنگيان را خروج از تنگناى مشاعر حيوانيت، به فضاى واسع عالم انسانيت و اكمال غايات حركات جوهرى دانستند، و اخلاق و آداب ستوده انبياء ـ عليهمالسلام ـ، از آنروى كه مبتنى بر التزامات مليه و تفرقه داشتن مؤمن و كافر و پاك از پليد است، اخلاق سبعيه و حالات وحشيه نام نهادند. و رسوم و عادت فرنگيان را چون مبتنى بر آزادى مطلق و رهايى از قيد هر التزام است، حالات حميده و اخلاق پسنديده گرفتند، و احكام و حدود شريعت الهيه را بر خلاف صلاح نوع بشر دانسته و منافى آبادى بلاد و آسايش عباد دريافتند و قوانين و نظامات فرنگستان را سراسر مطابق احكام وجدان سليم و مستقيم يافتند، نخستين شرط آسايش عباد و آرايش بلاد شمردند.39
تمام اين مطالب نتيجه طبيعى تغيير گروه مرجع از فرهنگ خودى به فرهنگ بيگانه است كه همچون سيلى بنيانكن قصد نابودى فرهنگ خودى را داشت.
4. مقاومت مردم و علما در برابر كمپانى رژى
با توجه به مطالب ذكر شده روشن مىشود كه اعتراض برخى از روشنفكران مبنى بر اينكه چرا علما تنها در مورد قرارداد رژى اين همه فرياد كردند، در حالى كه قراردادهاى مضرّ ديگرى (مثل قرارداد بانك شاهى يا قرارداد تركمنچاى) هم بودند كه يكسره به نفع بيگانگان و به ضرر ايران بود، وارد نيست؛ چراكه در قراردادهاى فوقالذكر با آنكه زمينه تسلط كفار بر اقتصاد مسلمانان محسوب مىشد، اما شدت فاجعه به اين حدّ نبود، و علما در حدّ لازم به آن قراردادها هم اعتراض مىكردند كه جا دارد اين موضوع جداگانه مورد توجه و مطالعه قرار گيرد. به عبارت ديگر، نهضت تنباكو تنها به سبب فاجعه اقتصادىاش نبود كه مورد توجه خاص قرار گرفت، بلكه عمق و گستردگى هجوم فرهنگ غرب كه همه كيان يك ملّت را تهديد مىكرد عامل اصلى تبديل جنبش تنباكو به يك جنبش ملّى بود. در جنبشهاى پيشين نيز به اندازه هجوم بيگانه، واكنشها صورت مىگرفت. جنبش تنباكو نيز به همين دليل، بزرگ و غيرقابل قياس با همه جنبشهاى پيش از خود است؛ زيرا فاجعه اقتصادى شايد قابل جبران باشد، اما فاجعه فرهنگى قابل جبران نيست. پس از آنكه كارگزارانِ امتياز رژى وارد ايران شدند، اين نوع هيجانها به نهايت خود رسيد؛ چراكه يكباره مردم احساس كردند تمام هويتشان به بهانه يك امتياز در حال نابودى است.
بنابر گفته شيخ حسن كربلايى، غربىها به بهانه محافظت از كمپانى، شروع به وارد كردن اسلحه در ايران و ساختن قلعه با برج و بارو در مراكز استانها كردند، و اين قلعهها را با توپخانه مجهز ساختند. دختران زيباروى را به منزله متصدى فروش، به تعداد فراوان وارد ايران كردند، با چند برابرِ مزد، كارگر ايرانى اجير كردند، و بازرگانان و كشاورزان توتون و تنباكو را در فشار مضاعف قرار دادند. جالب اينكه دولت و مأموران دولتى، تحت فرمان عوامل انگليسى رژى بودند و در برابر مردم از آنها حمايت مىكردند.40 همه اينها خبر از حادثهاى بزرگ مىداد كه در نهايت مىتوانست به تغيير دين و هويت فرهنگى مردم بينجامد يا حتى به اشغال نظامى ايران منجر شود؛ همانگونه كه در هند اين اتفاق افتاد. مردم و علما و روحانيان نگران اين اتفاقها بودند و تلاش داشتند هر طور شده جلوى اين پيشامدهاى ناگوار را بگيرند.
از اينرو، مىتوان ادعا كرد كه از علل اصلى واكنش شديد علما در مسئله رژى، احساس خطر از همهگير شدن فرهنگ غرب در ميان جامعه ايران بود. شيخ حسن كربلايى درباره اين احساس خطر مىنويسد:
هر صاحب وجدان و با اطلاع از حال فرنگيان را مسلم است كه هرگاه اين مردمان مزوّر و محيل را چنگ تعلق به گريبان عمومى مردم ايران درآويخت، يكچندى نخواهد كشيد، مگر اينكه مردم مسلمان ايران را رام خود ساخته، سهل است كه از رسوم ملت و شريعت اسلام كه سبب اصلى اين مباينت و منافرت است، بكلى بيگانه داشته، هم سهل است كه از فطرت اصليه و اوليه اسلاميت كه مناط بيگانگى ايران با فرنگستان است، بالمره منسلخ خواهد نمود.41
در اينجاست كه علما و مردم هوشمند ايران احساس خطر مىكنند و مىبينند كه اگر لختى درنگ كنند، تمام هستىشان به باد خواهد رفت. بنابراين، كشور آبستن حوادث مىشود و خشم عمومى همه كشور را فرا مىگيرد، و مردم (همانند ماجراى گريبايدوف) به علما رجوع مىكنند. از آنرو كه علما رهبران طبيعى مردم و مرزبان مرزهاى فرهنگى كشور و حافظان هويت ملّى ـ دينى اين مرز و بوم بودند، به نداى ملّت لبيك گفته و به مخالفت صريح با اين قرارداد برخاستند.
نخستين بار، زمانى كه فرنگيان كار جمعآورى تنباكو را از شهر شيراز آغاز كردند با مخالفت جدّى بزرگترين عالم آن خطّه سيد علىاكبر فال اسيرى روبهرو شدند.
فال اسيرى پس از اين مخالفت با وضع رقتبارى به بوشهر و از آنجا به بصره و سامره تبعيد مىگردد. با «انتشار اين خبر، بر اضطراب عمومى افزوده شد. خلق شيراز، عام و خاص، وااسلاما گويان در حمام حرم امامزاده عظيمالشأن حضرت احمدبن موسى... مجتمع شده شورش و غوغاى عظيمى... برپا مىگردد.»42
همچنين علماى تبريز و مجتهدهاى بانفوذ خطاب به ناصرالدين شاه گفتند: «از آنجا كه قرآن مسلمانان را از قبول نفوذ كافران منع كرده است، با كمال حيرت مشاهده مىكنيم كه پادشاه ما كافه مسلمين را مثل اسرا به كفار مىفروشد... پيروان دين مبين راضى نيستند كه او سبب تغيير شرع انور شود... مسلمانان مرگ را به زير دست شدن كفار ترجيح مىدهند.»43
وقتى علما ديدند نوشتن نامه به شاه اثر ندارد مردم را دعوت به قيام كردند. از اينرو، تبريز دومين شهرى است كه به رهبرىمجتهداينشهر حاج ميرزاجوادآقا و حاجى ميرزا يوسفآقا دستبهشورشبرمىدارد.بهگونهاىكه ناصرالدين شاه دستور مىدهد كه عجالتا تبريز را معاف دارند.44
در اصفهان حاج شيخ محمّدتقى معروف به آقانجفى رهبرى قيام مردم اصفهان را به عهده گرفته، خريد و فروش و استعمال توتون و تنباكو را منع مىكند.45
ساير شهرهاى ايران همچون تهران، قزوين، كاشان، يزد و مشهد نيز كموبيش شورشها و تظاهراتى عليه شركت انگليسى «رژى» انجام مىدهند.46 به ويژه اعتراضات در تهران به رهبرى شيخ فضلاللّه نورى و ميرزاى آشتيانى شديدتر و گستردهتر مىگردد.47
1ـ4. استفاده علما از همه ظرفيتها براى مبارزه
هرگاه جنگ شدت كند بايد نيرو و مهمات بيشترى وارد معركه كرد. در اين جنبش، چون مقدار خطرى كه فرهنگ و هويت ملّى اين كشور را تهديد مىكرد فوق تصور بود، از اينرو، علما كه رهبران طبيعى جامعه بودند و همچنين مردمى كه در قبال مشكلات جامعه احساس وظيفه مىكردند، از همه ظرفيتهاى موجود بهره بردند؛ مسئلهاى كه تا آن روز سابقه نداشت. مهمترين اين موارد را مىتوان به ترتيب ذيل برشمرد:
1. استفاده از منابر وعظ براى تحريك مردم بر عليه كمپانى؛
2. به ميدان آمدن همه علماى بلاد اسلامى؛
3. استمداد از ولىّفقيه و مرجع تقليد شيعيان جهان در سامرا؛
4. به ميدان آمدن زنان و به نمايش گذاشتن اولين تظاهرات گسترده سياسى زنان.
استفاده از رسانه منبر: مهمترين رسانه در آن زمان منبرهاى وعظ بود كه كارايى بالايى داشت. به دليل تأثير زياد اين رسانه بود كه حكومت دستور جلب برخى از وعاظى را كه بر ضد امتيازدهى به بيگانه سخن مىگفتند صادر كرد. براى نمونه، دو دستخط از ناصرالدين شاه موجود است كه در يكى از آنها، به نايبالسلطنه خويش، كامران ميرزا، مىنويسد: «اين حاجى ملّافيضاللّه دربندى و مرديكه سفيه و بىمعنى است. تمام اوقات رمضان و محرم و غيره را در منبر، بجز فضولى و حرف مفت زدن كار ديگرى ندارد و تكليف وعظ خود را به نامربوط گفتن و حرفهاى دولتى زدن[!] قرار داده است. فورا او را از طهران اخراج كرده، به همان دربند قفقاز كه وطن اصلى اوست، برود.»48
همچنين درباره واعظ ديگرى به نام ملّاباقر واعظ در دستخطى ديگر با كلمات مستهجنى كه نشاندهنده عصبانيتِ آميخته با بىفرهنگى شاه است، باز هم به نايبالسلطنه خود مىنويسد: «به او بگو: اى مرتيكه خر، تو واعظ هستى. روى منبر روضه بخوان. چه كار دارى از تكيه دولت حرف بزنى؟ اگر يك دفعه ديگر شنيده شود غير از وعظ و روضهخوانى، در مجلس حرفى زدهاى، پدرت را آتش زده، از ايران خارجت خواهم كرد!»49
شاه هرگز فكر نمىكرد علما و روحانيان اصيل، تا اين اندازه در برابر او قد علم كنند؛ از اينرو، از آنها بسيار عصبانى شد. او افزون بر كلمات ركيكى كه در امثال دستخط پيشينش مشهود است، در نامهاى كه به فرزند ارشدش، ظلالسلطان، حاكم مستبد و جبار اصفهان مىنويسد، ضمن توهين به روحانيت، در مقابل موضعگيرى علما، اعلام مىكند:
چرا بايد علما و مردم حرفى بزنند كه اينقدر بىمعنى و سخيف باشد؟! مثلاً، بانك را بد مىدانند. اين چه حرف سخيف و بىمعنى است! رعاياى دول خارجه از صد سال با اين طرف مأذون و مجاز هستند موافق عهدنامه آقامحمدخان و فتحعلى شاه، و محمد شاه، كه هر نوع معاملات را در ايران و هر نوع تجارت را بكنند. تنها اين است؟ قبل از اين صرافخانهها بوده و تكتك وجود داشت. حالا آنها را تحت قاعده درآورده، اسمش را بانك گذاشتهاند. نمىدانم اين مزخرفات را كى مىگويد و به دهان خاص و عام مىاندازد و... البته يقين داشته باشيد اگر در اين نوع حرفهاى بىمعنى ([!] امتدادى بدهند، تكليف از ما ساقط شده، آنچه لازمه سياست است، خواهيم فرمود] !]. ناصرالدين شاه.50
البته بجز ناصرالدين شاه، بيگانگان نيز متوجه قيام عمومى مردم به رهبرى علما شده بودند. يك فرد انگليسى در تاريخ 29 آوريل 1891م / بيستم رمضان 1308 ق، يعنى در رمضان پيش از انتشار فتواى ميرزاى شيرازى درباره تحريم تنباكو، طى نامهاى براى ساليسبورى نوشته است: «ملّايان متعصب همهجا عليه "تسليم مسلمانان به كفار" وعظ مىكنند و مىگويند تجارت، معدن، بانك، جاده و دخانيات را به اروپاييان فروختهاند؛ چه ديدى كشتزارهاى غله و زنان مسلمان را هم ببرند.»51
تأكيد بر مجالس وعظ، نشان از اهميت اين رسانه در آن زمان و مقدار كارايى آن داشته است.
حكومت قاجار با شنيدن اخبار اعتراضات و نارضايتىهاى گستردهاى كه از اطراف مىرسيد، چاره را در آن مىبيند كه رهبران نهضت را توقيف كند.
از آنرو كه خواست خداوند بر اين بود كه قدرت خود را در ولايت فقيه نشان دهد، پس از سختگيرى دولت، عرصه بر علما تنگ مىگردد؛ از اينرو، ناگزير به ولىّفقيه زمان متوسل مىشوند.52
5. استمداد از ولىّ فقيه
پس از مخالفت علما و فشار دولت، علماى ايران تنها راه نجات را استمداد از ميرزاى شيرازى كه در شهر سامراى عراق بود يافتند و نامههاى زيادى مبنى بر شكايت از ناصرالدين شاه به ايشان نوشتند.53
عده ديگرى از علما از جمله حاج سيد علىاكبر فال اسيرى و آقا منيرالدين اصفهانى شخصا به سامرا رفته، محاسنومعايباين امتياز را به ميرزاى شيرازى گفتند.54
ميرزا زينالعابدين امام جمعه تهران، حاج ميرزا جوادآقا در تبريز، حاج شيخ محمدتقى در اصفهان و آقا ميرسيدعلى مدرس در يزد، از ديگر علمايى بودند كه به اين كار اقدام كردند.55
ميرزاى شيرازى بعد از اطلاع از وضعيت اسفبار فرهنگى در ايران، خطاب به ناصرالدين شاه مىگويد: «اجازه مداخله اتباع خارجه در امور داخله مملكت و مخالطه و رفتوآمد آنها با مسلمين و اجراى عمل ننگين امتياز تنباكو و غيره از جهاتى چند منافى صريح قرآن مجيد و نواميس الهيه و موهن استقلال دولت و فحل نظام مملكت و موجب پريشانى ملت است.»56
پيام ميرزاى شيرازى و ساير علماى بلاد به ناصرالدين شاه مؤثر واقع نشد، بلكه وى صدراعظم را شخصا به حضور ميرزاى شيرازى در سامرا فرستاد و در مذاكرات خود فسخ قرارداد را محال اعلام كرد.57
ميرزاى شيرازى در پاسخ به مشيرالوزاره گفت: «نگذاريد كارتان به آنجا كشد كه وقتى ملجأ شديد و بخواهيد دست توسل به دامن ملت بزنيد، ملت را ديگر دامنى نمانده باشد. هنوز تا وقت است دولت را اگر در حقيقت رفع اين فتنه و دفع اين غائله ممكن نيست به ملت واگذار كند تا ملت خود درصدد دفع اين غائله برآيد.» و چون مشيرالوزاره ضعف ملت و دولت را به رخ كشيده بود ميرزاى شيرازى گفت: «اگر دولت از عهده برنمىآيد من به خواست خدا آن را بر هم مىزنم.»58
از اين سخنان ميرزاى شيرازى فهميده مىشود كه ميرزا به ظرافت دريافته است كه اگر الان جلوى اين خطر گرفته نشود ديگر ملتى باقى نخواهد ماند و هويت و فرهنگ ايرانى ـ اسلامى نابوده شده است.
ميرزاى شيرازى مجددا به ناصرالدين شاه مىنويسد: «چگونه مىشود كه ... به اندك فائده [مادى] كفره را بر وجوه معايش و تجارت آنها مسلط كرد تا بالاضطرار با آنها مخالطه و مراوده كنند و به خوف يا رغبت ذلت نوكرى آنها را اختيار نمايند و كمكم بيشتر منكرات شايع و متظاهر شودورفتهرفتهعقايدشانفاسد و شريعتاسلام مختلالنظام گشته و خلق ايران به كفر قديم خود برگردند.»59
با اين جملات ميرزاى شيرازى كاملاً مشخص است كه نامه برخى از روشنفكران ذرهاى تأثير در فتواى ميرزا نداشته است، بلكه ميرزا برخلاف روشنفكران كه دغدغه سود بيشتر و رفاه مادى داشتند، تنها دغدغه معنوى داشت و غم نابودى فرهنگ ايرانى ـ اسلامى را مىخورد؛ اتفاقى كه با كمى غفلت تمام هويت يك ملت را نابود مىكرد.
1ـ5. اطاعت يكپارچه از ولىّفقيه
اينبار تقدير آن بود كه مردم، مشق ولايتمدارى كنند و به دنيا نشان دهند چگونه سراسر يك ملت، با فرمان ولىّفقيه خود به پا مىخيزد، و چگونه دست خدا از آستين تكتك مردم بيرون مىآيد. بنابراين، لازم بود تا همه مردم ايران از شهرى و روستايى، بازارى و كارگر، مؤمن و غيرمؤمن، روحانى و غيرروحانى و... همانند شورش عليه گريبايدوف، در اين نهضت شركت فعال داشته باشند.
اما اينبار نوك حملات متوجه دولت است؛ زيرا دولت مجرى سياستهاى بيگانگان شده است. اگر پيشتر، مردم از دولت مىخواستند مداخله نكند، تا خودْ حسابشان را با بيگانگان كافر تصفيه كنند، در اينجا مردم، هم به شاه و دولت حمله مىكنند و هم به بيگانه؛ چراكه اكنون دولت حامى بيگانگان شده و گرگ، لباس ميش پوشيده است.
پس از آنكه ميرزا با شاه اتمام حجت كرد، حكم مرجع علىالاطلاق شيعيان و نايب رشيد امام زمان (عج)، مرحوم آيتاللّه مجدد ميرزاى شيرازى، مبنى بر حرمت استعمال دخانيات، به تهران و به دست مجتهد بزرگ تهران ميرزاى آشتيانى مىرسد.60
زبان فتوا به گونهاى انتخاب شده است كه مردم را متوجه ولايت مىكند و به آنها گوشزد مىكند كه اساس تشيع بر ولايت استوار است؛ بنابراين، در آن به جاى مشخص ساختن «حرمت و حليت»، از تعبير «در حكم محاربه با امام زمان (عج) است» استفاده شده است. اين نحوه ورود، چنان مؤثر بود كه بنابر آنچه در برخى اسناد مربوط به واقعه تحريم ثبت شده است، حتى اهل فسوق نيز بسيار تحت تأثير قرار گرفتند و از استعمال دخانيات احتراز كردند و بىقيدان به شرع نيز، در اين موضوع ويژه، از آن مرجع عالىقدر تبعيت كردند. شيخ حسن كربلايى در اينباره آورده است:
مردم اوباش بلد و به اصطلاحِ وقت، داشمشتىها، كه از هيچ رو باكى از هيچگونه مناهى و معاصى ندارند، به غيرت اسلاميت، چپقها يكسره شكستند و شكسته چپقها را بر تختگاه اداره [دخانيه ]كمپانى انداختند. از اين جماعت مَشتىها، اين كلمه به فزونى شنيده مىشد: من عرق (مشروب) را علانيه و برملا مىخورم و از هيچكس هم باكى ندارم؛ ولى چپق را تا آقاى ميرزا حلال نكند، لب نخواهم زد؛ و نيز اين كلمه كه مىگفتند: [كرارا مسموع افتاد ]عرق را به اميد شفاعت صاحبالزمان (عج) مىخورم؛ ولى چپق را به چه اميد بكشم؟!61
حكم تحريم، حتى دربار شاه و اندرون و حرمسراى وى را نيز دربر گرفت، به نحوى كه ملكه، با آنكه علىالقاعده مىبايد مطيع شاه و حافظ منافع دربار باشد، منافع ملت و اطاعت از مرجع دينى را مقدم بر منافع آنى دربار مىبيند، و با تدبير و درايت ويژه خود، نهضت را در داخل قصر پيگيرى مىكند. به اين ترتيب، ناصرالدين شاه يكباره ديد كه فرمان آيتاللّه ميرزاى شيرازى، تا لايههاى زيرين قصر او نفوذ كرده است.
براى نمونه، در يكى از همان روزها كه كلفتهاى انيسالدوله، همسر شاه، مشغول پياده كردن قليانهاى نقره و طلاى مرصع بودند و خودِ انيسالدوله، ناظر به عمل خدمتكاران بود، شاه از انيسالدوله پرسيد: «خانم، چرا قليانها را از هم جدا و جمع مىكنند؟» جواب داد: «براى آنكه قليان حرام شده.» ناصرالدين شاه روى در هم كشيده و با تغير گفت: «كه حرام كرده؟!» انيسالدوله با همان حال گفت: «همان كس كه مرا به تو حلال كرده!» شاه هيچ نگفت و برگشت و براى آنكه مبادا به احترامش لطمه وارد آيد، بعد از آن به هيچيك از نوكران خود دستور نمىداد قليان بياورند، و در تمام دربار قليانها را جمع كردند.62
چنانكه در عبارت پيشين آمده، هدايت مبارزه توسط انيسالدوله به گونهاى بود كه شاه را منفعل ساخت و او حتى ديگر جرئت نداشت از خادمان خود قليان طلب كند.
اطاعت از فرمان مرجعيت، به طبقهاى ويژه محدود نمىشد. براى نمونه، اعتمادالسلطنه در خاطرات خود چنين وصف مىكند: «جمعه، نهم جمادىالاولى:... صبح، امينالدوله به ديدن [من ]آمد. مىگفت: منع تنباكو به قدرى است كه سه چهار روز قبل، به جهت عيال من قليان مىآوردند. بنّا و عمله كه مشغول كار بودند، دست از كار كشيدند و رفتند. پرسيدم: چرا مىرويد؟ بنّا جواب داد: خانهاى كه بدين وضوح بىدين باشند كه قليان بكشند، كار نمىكنم.»63
نتيجه آنكه، لحن فتوا به گونهاى بود كه جايگاه ولايت نواب عام امام زمان (عج) در جامعه بيشتر تثبيت، و مخالفت با مرجعيت به منزله جنگ با امام زمان (عج) تلقّى مىشد. افرادى نيز كه تا آن روز مرجعيت را نمىشناختند و اطلاع كافى در مورد آن نداشتند، به وجود مرجعيت شيعه و وظايف او و وظايف شيعيان در برابر او پى بردند.
2ـ5. حضور بىسابقه زنان در حمايت از ولىّفقيه
حوادثى كه پس از تحريم اتفاق مىافتد، به دليل حضور همگانى آحاد مردم، مبارزه دو فرهنگ ايرانى ـ اسلامى و فرهنگ غرب را به وضوح نشان مىدهد. از اينرو، بجاست كه به جزئيات برخى از حوادث اشاره شود.
در پى شدت يافتن تحريم،64 كمپانى رژى به وسيله قوامالدوله به ناصرالدين شاه شكايت مىبرد. شاه، عبداللّه خان والى را نزد ميرزاى آشتيانى مىفرستد، با اين پيغام كه «يا بايد در ملأعام قليان بكشيد و يا از ايران خارج شويد.» ميرزاى آشتيانى با كمال صراحت و قاطعيت مىگويد: «نقض حكم حجتالاسلام از هيچرو برايم ممكن نيست؛ ولى از تهران مىروم. امروز را مهلت دهيد تا وسيله حركت فراهم كنم؛ فردا البته خواهم رفت.»65
امينالسلطان به دستور شاه، حكم تبعيد ميرزاى آشتيانى را خطاب به نايبالسلطنه، حكمران تهران، نوشت. گمان نظام اين بود كه مردم وحشت مىكنند؛ اما انتشار خبر تبعيد، جرقهاى بر انبار باروت بود. هيجان مردم بالا گرفت و حتى تاريخنگارانى مثل ناظمالاسلام را نيز تحت تأثير قرار داد. ناظمالاسلام مىنويسد: «به خاطر دارم در آن هنگامه، مثل ابر نوبهارى گريان بودم، و سبب آن گريه را تاكنون ندانستهام!»
مؤلف كتاب تاريخ دخانيه، در اين زمينه مىنويسد: «صبح روز دوشنبه، ابتدا علما و اهل علم دارالخلافه دستهدسته از هر محله، رو به سنگلج كه مقر دارالشرع جناب مستطاب ملاذالاسلام (ميرزاى آشتيانى) است، روانه شدند.»66
اعظامالوزاره در كتاب خاطرات من مىنويسد: «اول كسى كه از علما در آن روز به منزل ميرزاى آشتيانى وارد شد، همصدا با ايشان گرديد، آقاى حاج شيخ فضلاللّه مجتهد نورى بود.»67
شيخ حسن كربلايى نيز در اينباره مىنويسد: «هنگام ظهر، ديگر نوبت به زنان رسيد. زنان نيز دستهدسته، فوجفوج جمعآمده، جمعيت زنان نيز انبوه شد. پس از اين جماعت،... تماما سرهايشان را از روى چادر به علامت عزا گِل گرفتند و فرياد و فغانكنان، رو به ارك دولت رفتند. جمعيت مردان نيز با گريه و فغان و "وااسلاما"گويان، از دنبال زنان روانه شدند.»68
«جمعيت...، تمامى مرد و زن بدين هيئت و حال مدهش فزعانگيز، در ميدان ارك مجتمع ايستادند. تفصيل اين موقف دهشتناك و شرح آن رستخيز عظما كه در آن موقع برپا شد، جز كه بالعيان ديدار شود، وگرنه در حيز گفتار نتوان گنجيد.»69
«... جمعيت... يكمرتبه صداى ضجّه "يا على" و "يا حسين" از تمامى مخلوق بلند مىشد... از چنين هنگامه عظيمى كه دفعتا در ميدان ارك برپا گرديد، تمامى اجزاى دولت، خاصه حرمسراهاى سلطنتى را وحشت و دهشت عظيمى فرا گرفته، از صدر تا ساقه [خرد و بزرگِ دربار ]مضطرب و پريشان شدند.
... در ضمن هر فصلى نيز فريادهايى بدين مقوله گفتار بلند بود كه: اى خدا، مىخواهند علماى ما را بيرون كنند تا فردا عقد ما را فرنگيان ببندند، اموات ما را فرنگيان كفن و دفن كنند، بر جنازه ما فرنگيان نماز بگذارند.»70
كربلايى در ادامه ماجرا مىنويسد: «جمعيت مردم به حدى شد كه تمامى كوچه و بازارها و ميدان ارك يك وصله پيوسته زن و مرد بود؛ راه عبور و مرور از كوچهها و بازارها بالمرّه مسدود شده، فرياد و فغان "واشريعتا"، "وااسلاما"، "يا على" و "يا حسين" از تمامى اينهمه مخلوق پيوسته بلند بود؛ تمام شهر با اين عظمت را چنان ضجه و غلغله، و شور و شيون فراگرفته بود، كه به وصف نتوان آورد.»71
... معتمدالسلطان طاقت از كف داد؛ رو به تنى چند از آنان نمود و مختصر پرخاشى كرد. هنوز آخرين كلمه از دهانش درنيامده بود، كه يك دفعه بر او هجوم آورده، بيچاره را تا تاب و توان بود، كوبيدند.72
جمعيت شورشى به طرف قصر حمله مىكنند كه آقا باباخان معين نظام، به سربازان ترك دستور تير مىدهد؛ ولى آنها سرپيچى مىكنند. وى پس از يأس از اطاعت اين سربازان، به سربازان خودِ نايبالسلطنه كه به شرارت و بدخواهى معروف بودند و به گروه «بىپدران» شهرت داشتند، روى مىكند و از آنها مىخواهد كه به روى مردم آتش بگشايند. در اين تيراندازى، شمارى از مردم كشته مىشوند كه دستگاه تلاش مىكند با انتقال جنازهها به داخل قصر، از شدت هيجان بكاهد؛ ولى ظاهرا چهار جنازه به دست مردم مىافتد، و مردم با روى دست گرفتن آنها، شورشى عظيم به پا مىكنند. نويسنده تاريخ دخانيه در شرح اين ماجرا مىنويسد:
همين قدر مىنگاريم كه از مشاهده آن وضع و حال ناگوار فزعانگيزِ كشتگان، عموم مردم را چنان جوش و شورى فرا گرفته، كه در آن حال هيچكس را از مباشرت جنگ و مصادمت توپ و تفنگ، اصلاً انديشه و پروايى نبود، سهل است كه از بزرگ و كوچك، زن و مرد را بجز كشته شدن آرزويى نبود. و بجز هجوم آوردن به ارك گفتوگويى نبود. يقينا هرگاه در آن حال يك شخص از علماى اعلام دارالخلافه، پيش افتاده و به ارك روانه مىشد، تمامى اينهمه سرها را بر كف گرفته، مانند سيل شهرآشوب به دنبال او تا داخل حرمسراهاى پادشاهى مىتاختند.73
در اين حوادث نكات مهمى وجود دارد، كه به مرور به آنها اشاره خواهيم كرد؛ ولى از همه مهمتر، حضور آحاد افراد جامعه اعم از زن و مرد است كه در اين نهضت حضور گسترده دارند. زنان معمولاً در شورشها شركت نمىكنند؛ اما در اينجا آشكارا مىبينيم كه زنان حتى در هنگامى كه به آنها تيراندازى مىشود، عقبنشينى نمىكنند. اين امر نشانگر رشد فكرى، اجتماعى و سياسى مردم ايران است. مردم ايران به حدى از رشد مذهبى و اجتماعى رسيدهاند، كه همانند الگوهاى مذهبى خود در كربلا رفتار مىكنند.
اين جنبش، فقط نمايشگر رشد است؛ آنچه در رشد فكرى و اجتماعى اين مردم تأثير مستقيم داشته است، مجالس روضه، وعظ، عزادارىها و سخنرانىها بوده است، كه نقش رسانههاى گروهى را ايفا كرده و موجب جامعهپذيرى دينى شده است.
بنابر گزارش دوبالوا، وزير مختار فرانسه، «در ايران، آن روز يك "انقلاب" بود، نه يك طغيان.»74
6. پيامدهاى فرهنگى نهضت
ـ اين نهضت باعث بالندگى بيش از پيش فرهنگ تشيّع و جبران نسبى آسيبهاى واردشده بر فرهنگ تشيّع و نيز زنده شدن مجدد فرهنگ خودى و بازگشت گروههاى مرجع به جاى اصلى خود شد. همچنين موجب گرديد كه ايران و ايرانى در نظر مردم ايران اهميت يابد و كمبينى و تحقير فرهنگ ايرانى جاى خود را به تعظيم ديانت و فرهنگ ملّى ـ اسلامى بدهد.
ـ نيز برخلاف نهضت مشروطه كه عناصر روشنفكر وارد نهضت شدند، در هيچيك از مقاطع جنبش تحريم تنباكو، روشنفكران حضورى، حتى در حد متوسط مردم كوچه و بازار هم نداشتند. علت اين امر را بايد در ويژگى خاص اين نهضت جستوجو كرد. نهضت تنباكو يك جنگ تمامعيار فرهنگ ملّى ـ اسلامى با فرهنگ غربى است، در حالى كه نهضت مشروطه تا حدّى رواج فرهنگ غربى است و بازخوانى نوين فرهنگ خودى است. به عبارت ديگر، در مشروطه تعامل فرهنگى به چشم مىخورد، اما در نهضت تنباكو شاهد جنگ دو فرهنگ معارض هستيم و طبيعى است كه در اين فرهنگ طرفداران فرهنگ غرب در جبهه دشمناند و اساسا نمىتوانند وارد جبهه خودى شوند.
از اينرو، مشاهده مىشود كه:
اولاً، اين نهضت توانست به همه اهداف خود دست يابد بدون آنكه هيچ نيازى به عنصر روشنفكر داشته باشد. حتى امثال ناظمالاسلام كرمانى كه بعدها در جبهه روشنفكران قرار گرفتند، حضورشان در اين نهضت كاملاً جنبه سنتى و ضد غرب داشت.
ثانيا، توان تعامل فرهنگى با فرهنگ غرب را در مشروطه پيدا نمود. به عبارت ديگر، اگر در جريان قرارداد رژى شكست مىخورد در ذيل فرهنگ غرب قرار مىگرفت و توان تعامل با آن را در نهضت مشروطه را پيدا نمىكرد.
ثالثا، از تندبادهاى فرهنگى ساليان بعد نيز بيمه شد؛ به اين معنا كه فرهنگ خودى با نشان دادن قدرت ويژه خود به مردم ايران، در آنان نوعى خودباورى و ايمان به فرهنگ ايرانى ـ اسلامى ايجاد كرد كه توانست گروه مرجع مثبت را در تندبادهاى مشروطه دوم و حوادث بعد از كودتاى رضاخانى و همچنين هجمههاى فرهنگى دوره محمدرضا در ميان گروه خودى نگه دارد، به گونهاى كه ما شاهد روىآورى عظيم مردم ايران به ديانت بعد از رضاخان و نيز شركت ميليونى مردم در انقلاب 1357 باشيم.
خلاصه اينكه انقلاب مشروطه و همچنين انقلاب اسلامى ايران نتيجه موفقيت جنبش تنباكو بود.
ـ جنبه وحدت ذاتى و تلازم جدى ديانت و سياست در ذات اين جنبش آشكار شد. البته اين مسئله، ويژه اين جنبش نبود و در جنبشهاى پيشين نيز ديده مىشد؛ چراكه ريشه در فرهنگ تشيّع دارد؛ اما برخى از غربگرايان تلاش كردند چنين القا كنند كه پيوند ديانت و سياست از اين جنبش شروع شده است؛ چنانكه يحيى دولتآبادى مىنويسد:
به هر صورت، دخالت اضطرارى ميرزاى شيرازى در امر سياست، گرچه براى حفظ استقلال مملكت و نگاهدارى از تجاوزات بيگانگان بسى سودمند بود، ولكن بذرى در مزرعه روحانيت پاشيده شد كه معلوم نيست چه حاصلى بروياند و چه نتيجه [اى ]در آينده براى سياست و روحانيت اين مملكت داشته باشد، و كدام دست قوى بتواند اين خلط و مزج را بر هم زده، هريك از سياسيون و روحانيان را به اداى وظيفه خود وادارد.75
ـ تكيهگاه اصلى اين جنبش، عناصر معنوى و غيرمادى است؛ در عين حال، به گونهاى اين عناصر غيرمادى را به زندگى مادى مردم پيوند داده، و در نظامى هماهنگ اين دو جنبه را به هم متصل كرده است، كه به سختى از هم قابل تشخيص است (در مادىترين امور هم معنويت و دين ديده مىشود، و در امورِ فقط معنوى نيز زندگى اجتماعى ـ سياسى كانون بحث قرار مىگيرد.)
ـ اين نهضت، آغاز بيدارى ايرانيان و شروع نهضت مشروطه بود. پيش از نهضت تنباكو مردم فكر مىكردند كارى از آنها ساخته نيست، و حداكثر كارى كه علما مىتوانند بكنند اين است كه در شاه و حكام تأثير گذارند و از آنها بخواهند در تصميماتشان تجديدنظر كنند؛ اما جنبش تنباكو نشان داد كه به رغم خواست حكومت، مىتوان خواستى را بر آنها تحميل نمود، بلكه مىتوان در حكومت يا حتى در روابط خارجى تغييراتى ايجاد كرد. ادوارد براون در كتاب انقلاب مشروطيت ايران مىنويسد: واقعه انحصار تنباكو را بايد مبدأ تاريخ بيدارى و آغاز دوره و مرحله نوين ايران در حوادث اجتماعى دانست.76
ناظمالاسلام كرمانى نيز در كتاب خود با عنوان تاريخ بيدارى ايرانيان مىنويسد: «ملت ايران به خود آمده و اندكى رو به بيدارى كرد؛ چه، از ارتفاع امتياز رژى، ملت ايران دانست كه مىشود در مقابل سلطنت ايستاد و حقوق خود را مطالبه كرد.»77
مهدى ملكزاده در تاريخ مشروطيت ايران مىنويسد: «اين نهضت عمومى كه صرفا جنبه مذهبى داشت، در تحولاتى كه سپس در ايران روى داد و به انقلاب مشروطيت منتهى شد، تأثير بسزايى داشت.»78
ـ در اين نهضت، نقش محورى مردم آشكار شد. با نگاهى هرچند اجمالى به نامههاى علما پس از نهضت تنباكو، مىبينيم كه مفهوم ديگرى به صورت جدى حضور خود را نشان مىدهد. آيتاللّه ميرزاى شيرازى در آخرين مكاتبات خود با علماى ايران، نتيجه قيام تحريم تنباكو را «اعلاى كلمه ملت» مىداند.
در قيام ميرزاى شيرازى عنصرى بود كه در مبارزات حاج ملّاعلى كنى و ميرزا مسيح مجتهد كمتر به چشم مىخورد و آن حضور آحاد ملت است؛ يعنى مردم در اين قيام به حقوق خود واقف شدند.
قيام تنباكو ملت تازهاى را خلق كرد كه به حقوق خود كاملاً آگاه شد. مردم اينبار در قيام، لبه تيز حمله را متوجه شخص پادشاه مىكنند و او را در رأس همه بدبختىها مىدانند. در قضيه تنباكو، مردم به شخص پادشاه اعتراض مىكنند و حتى زنها براى اولين بار به صحنه مىآيند و مىگويند: «شاه، باجىسيبيلو!» ناصرالدين شاهى كه تا ديروز «ظلاللّه» بود، مورد تمسخر زنها قرار مىگيرد و اين امر حركتى مهم و جهشى قابل توجه است.
يك دهه پيش از اين، مرحوم حاج ملّاعلى كنى نامهاى به شاه مىنويسد و در آن بيان مىكند كه ملكمخان فراموشخانه باز كرده است و قرارداد رويتر نبايد باشد. او در همين نامه، به سپهسالار هم حمله مىكند؛ ولى مىافزايد: «اين مطلب را من گفتم و فضولى هم نمىكنم؛ چون اينها را يك عالم بايد به پادشاه بگويد و هرچه فكر مىكنم، تنها راه اصلاح اين است كه اين حرف در شخص شما مؤثر افتد، تا جلوى اين مفاسد را بگيريد.» در صورتى كه ميرزاى شيرازى چنين سخن نمىگويد؛ چون ملت را پشت سر خودش مىبيند. او مانند امام كه مىفرمود «من به پشتوانه اين ملت، توى دهن دولت مىزنم»، به ناصرالدين شاه مىگويد: «اگر اين كار را كردى كه هيچ؛ و اگر نكردى، من به ملت مىگويم انجام بدهد.» در اينجا مفهوم و لفظ «ملت» مطرح مىشود؛ ملّت به همان مفهومى كه امام مىگفت؛ و در ارتباطى عميق كه يك رهبر دينى و رئيس جامعه شيعى با مردم خود دارد؛ كه هم هويت ملى است، هم هويت مذهبى، و هم هويت جغرافيايى. ميرزاى شيرازى به آسانى با مردم ارتباط روانى، اعتقادى و شخصيتى برقرار مىكرد.79
نتيجهگيرى
در اين مقاله نتايج زير حاصل شد:
1. تهديد فرهنگى و اجتماعى قرارداد رژى بسيار مهمتر و خطرناكتر از تبعات اقتصادى و حتى سياسى آن براى مردم و كشور ايران بود، به گونهاى كه برنامهها و رفتار كاركنان قرارداد در هفت ماهى كه در ايران مشغول بودند، تماما در جهت نابودى فرهنگ ايرانى ـ اسلامى و جايگزين كردن فرهنگ غربى بود.
2. مردم هم به رهبرى علما اين خطر را احساس كردند و تلاش نمودند تا آن را رفع كنند، اما موفق نشدند.
3. به دنبال ناكامىهاى متعدد، مردم و علما از ولايت فقيه شيعيان استمداد جستند و ولىّفقيه آن زمان ميرزاى شيرازى هم ابتدا تلاش كرد از طريق نامهنگارى با دولت قاجارى اين قرارداد فسخ شود، اما وقتى به ناتوانى دولت پى برد خود وارد عمل شد و با حكم حكومتى خود توانست استعمار انگليس را به زانو درآورد.
4. مهمترين پيامد فرهنگى اين واقعه رشد دينى و اجتماعى مردم و فرهنگ ايرانى ـ اسلامى بود كه در اين مبارزه مردم با بصيرت كافى به حمايت از ولىّفقيه برخاستند. از اينرو، آنچه فرهنگ ايرانى را از فاجعه عظيمِ نابودى نجات داد تمسك به ولايت فقيه و اطاعت كامل همه آحاد ملت از حكم حكومتى ولىّفقيه بود. بنابراين، با توجه به شباهتهاى هجمههاى فرهنگى در زمان گذشته با زمان حال، در حوادث امروزى و هجمههاى فرهنگى جديد نيز تنها راه نجات تمسك به ولايت فقيه مىباشد.
منابع
ـ اعتمادالسلطنه، محمدحسن، روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، با مقدمه و فهرست ايرج افشار، چ پنجم، تهران، اميركبير، 1379.
ـ اعظامالوزاره قدسى، حسن، خاطرات من يا روشن شدن تاريخ صدساله ايران، تهران، كارنگ، 1379.
ـ براون، ادوارد، تاريخ مشروطيت ايران، ترجمه مهرى قزوينى، تهران، كوير، 1376.
ـ بيرو، آلن، فرهنگ علوم اجتماعى، ترجمه باقر ساروخانى، چ سوم، تهران، كيهان، 1375.
ـ تيمورى، ابراهيم، تحريم تنباكو، اولين مقاومت منفى در ايران، تهران، جيبى، 1361.
ـ دوانى، على، نهضت روحانيان ايران، چ دوم، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى، 1377.
ـ دولتآبادى، يحيى، حيات يحيى، تهران، عطار، 1362.
ـ دهخدا، علىاكبر، لغتنامه، تهران، دانشگاه تهران، 1337.
ـ رجبى، محمدحسن، مشاهير زنان ايرانى و پارسىگوى از آغاز تا مشروطه، تهران، سروش، 1374.
ـ رفيعپور، فرامرز، آناتومى جامعه، تهران، سهامى انتشار، 1378.
ـ ـــــ ، توسعه و تضاد، چ سوم، تهران، سهامى انتشار، 1377.
ـ زنجانى، رضا، تحريم تنباكو، تهران، نمايشگاه دائمى كتاب، 1365.
ـ صفايى، ابراهيم، اسناد سياسى دوره قاجار، تهران، بابك، 1355.
ـ كاظمزاده، فيروز، روس و انگليس در ايران 1864-1914 پژوهشى درباره امپرياليسم، ترجمه منوچهر اميرى، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371.
ـ كدى، نيكى، ر، تحريم تنباكو در ايران، ترجمه شاهرخ قائممقامى، تهران، كتابهاى جيبى، 1358.
ـ كربلايى، حسن، تاريخ دخانيه، به كوشش رسول جعفريان، قم، الهادى، 1377.
ـ كرمانى، ناظمالاسلام، تاريخ بيدارى ايرانيان، چ چهارم، آگاه، 1362.
ـ كوئن، بروس، مبانى جامعهشناسى، ترجمه غلامعباس توسلى و رضا فاضل، تهران، سمت، 1370.
ـ گولد، جوليوس و كولب، ويليام ل.، فرهنگ علوم اجتماعى، ترجمه باقر پرهام و ديگران، تهران، مازيار، 1376.
ـ معتضد، خسرو و نيلوفر كسرى، سياست و حرمسرا (زن در عصر قاجار)، تهران، علمى، 1378.
ـ ملكزاده، مهدى، تاريخ مشروطيت ايران، تهران، كتابفروشى ابنسينا، 1331.
ـ نجفى، موسى، تعامل ديانت و سياست در ايران، تهران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1387.
ـ نجفى، موسى و موسى فقيهحقانى، تاريخ تحولات سياسى ايران، چ دوم، تهران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1381.
- Moore, Stephoen, Sociology Alive, (Stanley Thornes, publisers, L,T.P).
-
پى نوشت ها
* عضو هيأت علمى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدسسره. دريافت: 15/7/89 ـ پذيرش: 25/9/89. ramazan@qabas.net
1ـ ر.ك: موسى نجفى و موسى حقانى، تاريخ تحولات سياسى ايران، ص 169ـ214.
2ـ علىاكبر دهخدا، لغتنامه، ج 37، ص 227و228.
3ـ بروس كوئن، مبانى جامعهشناسى، ترجمه غلامعباس توسلى و رضا فاضل، ص 59.
4 Stephoen Moore, Sociology Alive, p. .
5ـ ارزشها در نگاه جامعهشناسان عبارتند از: باورها و عقايد ريشهدارى كه گروه اجتماعى بيشتر افراد جامعه هنگام مواجهه با سؤال درباره خوبىها، بدىها، برترىها و كمال مطلوب به آن رجوع مىكند (بروس كوئن، همان، ص 77) و نسبت ارزش اجتماعى با ارزش دينى، عموم و خصوص من وجه است؛ زيرا ارزشهاى دينى مطلق بوده و ريشه در واقعيات خارجى دارند، در حالى كه ارزشهاى اجتماعى تنها به ذهنيات مردم جامعه وابستهاند و در زمانها و مكانهاى مختلف، متفاوتند.
6ـ به الگوهاى رفتارى مورد انتظار، هنجار گفته مىشود، ر.ك:
Stephoen Moore, Ibid.
7ـ جوليوس گولد و ويليام ل. كولب، فرهنگ علوم اجتماعى، ترجمه باقر پرهام و ديگران، ص 723.
8ج
9ـ بروس كوئن، همان، ص 138.
10ـ همانند لغو سريع قرارداد رويتر و لاتارى.
11ـ مراد اين است كه هميشه قراردادها به نفع قدرتهاى استعمارى و به ضرر ايران تنظيم مىشدند.
12ـ البته فعاليتهاى فرهنگى ـ اجتماعى انگليس در ايران منحصر در جريان تنباكو نبود، بلكه از مدتها قبل شروع شده بود، ولى قرارداد رژى به خاطر ويژگى خاص خود همهگير بودن و وسعت آن در سراسر ايران موجب شد كه اين فعاليتهاى بسيار چشمگير، به طور وسيع و در سراسر ايران انجام شود و مبارزه با آن و شكست آن نيز به تقويت فرهنگ خودى در تمام كشور و حتى خنثاكردن بسيارى از فعاليتهاى فرهنگى انگليس پيش از نهضت تنباكو انجاميد.
13ـ توبه: 28.
14ـ آلعمران: 118.
15ـ شيخ حسن كربلايى، تاريخ دخانيه، به كوشش رسول جعفريان، ص 39.
16ـ ابراهيم صفائى، اسناد سياسى دوره قاجار، ص 41.
17ـ نيكى، ر. كدى، تحريم تنباكو در ايران، ترجمه شاهرخ قائممقامى، ص 115 به نقل از: 5.F. 6/552 پريس تلگراف 200، نوامبر 1891، ضميمه لاسلز به ساليسبورى، شماره 230241.
18ـ ر.ك: حسن كربلايى، همان، ص 71؛ رضا زنجانى، تحريم تنباكو، ص 51. از آنرو كه احتمالاً آمار دقيق نزد شيخ حسن كربلايى و رضا زنجانى نبود، ممكن است اين عدد كمى اغراقآميز باشد، اما نشان از كثرت فوقالعاده مهاجران فرنگى به ايران داشته است.
19ـ حسن كربلايى، همان، ص 71.
20ـ ر.ك: همان، ص 72
21ـ رضا زنجانى، همان، ص 53.
22ـ حسن كربلايى، همان، ص 72و73.
23ـ نيكى، ر. كدى، همان، ص 115.
24ـ فرامرز رفيعپور، توسعه و تضاد، ص 207ـ208.
25ـ ر.ك: فرامرز رفيعپور، آناتومى جامعه، ص 191ـ207.
26ـ آلن بيرو، فرهنگ علوم اجتماعى، ترجمه باقر ساروخانى، ص 414.
27ـ مرادْ ساختمانهايى با شعارها و علايم خاصى براى نشان دادن عقايد خاصى است؛ مثل كليسا كه صليبى بر بالاى آن نصب است يا مسجد كه داراى گلدسته باشد.
28ـ حسن كربلايى، همان، ص 74.
29ـ همان، ص 39.
30ـ همان، ص 75.
31ـ فرامرز رفيعپور، آناتومى جامعه، ص 191.
32ـ ر.ك: همان، ص 191ـ207.
33ـ همان، ص 55.
34ـ همان، ص 133.
35ـ همان، ص 135ـ136.
36ـ حسن كربلايى، همان، ص 74.
37ـ همان، ص 74ـ75.
38ـ همان، ص 74.
39ـ حسن كربلايى، همان، ص 40.
40ـ ر.ك: شيخحسن كربلايى، همان، ص 38ـ104 و نيز،ر.ك:83و84.
41ـ همان، ص 59.
42ـ ر.ك: همان، ص 77ـ97.
43ـ فيروز كاظمزاده، روس و انگليس در ايران 1914ـ1864 پژوهشى درباره امپرياليسم، ترجمه منوچهر اميرى، ص 243.
44ـ همان، ص 81ـ83.
45ـ ابراهيم تيمورى، تحريم تنباكو، اولين مقاومت منفى در ايران، ص 78.
46ـ همان، ص 80.
47ـ همان، ص 84ـ85.
48ـ موسى نجفى، تعامل ديانت و سياست در ايران، ص 52ـ53.
49ـ ابراهيم صفايى، همان، ص 148.
50ـ همان، ص 25.
51ـ على دوانى، نهضت روحانيان ايران، ص 107.
52ـ ابراهيم تيمورى، همان، ص 85ـ86.
55ـ ناظمالاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، ص 45.
56ـ رضا زنجانى، همان، ص 61.
57و58ـ ابراهيم تيمورى، همان، ص 90.
61ـ همان، ص 119.
62ـ ابراهيم تيمورى، همان، ص 107ـ108؛ موسى نجفى و موسى فقيهحقانى، همان، ص 204ـ205؛ محمّدحسن رجبى، مشاهير زنان ايرانى
و پارسىگوى از آغاز تا مشروطه، ص 24؛ خسرو معتضد و نيلوفر كسرى، سياست و حرمسرا زن در عصر قاجار، ص 204.63ـ محمّدحسن اعتمادالسلطنه، روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، با مقدمه و فهرست ايرج افشار، ص 782.
64ـ همان، ص 121.
65ـ همان، ص 167ـ168.
66ـ همان، ص 168.
67ـ حسن اعظامالوزاره قدسى، خاطرات من يا روشنشدن تاريخ صدساله ايران، ص 57.
68ـ حسن كربلايى، همان، ص 168ـ169.
69ـ همان، ص 169.
70ـ همان، ص 160ـ170.
71ـ همان، ص 171.
72ـ همان، ص 173.
73ـ همان، ص 176ـ177.
74ـ موسى نجفى، تعامل ديانت و سياست در ايران، ص 75ـ76.
75ـ يحيى دولتآبادى، حيات يحيى، ج 1، ص 137.
76ـ ادوارد براون، انقلاب مشروطيت ايران، ترجمه مهرى قزوينى، ص 69.
77ـ ناظمالاسلام كرمانى، همان، ص 21.
78ـ مهدى ملكزاده، تاريخ مشروطيت ايران، ص 126.
79ـ موسى نجفى، تعامل ديانت و سياست در ايران، ص 218ـ219.