تحلیل جامعه شناختى اندیشه هاى سیاسى ابن خلدون
Article data in English (انگلیسی)
یعقوب احمدى*
چکیده
ابنخلدون از جمله اندیشوران مسلمانى است که بسیارى او را بنیانگذار اصلى رشته «جامعهشناسى» مىدانند. نوشتار حاضر به بررسى نظریات ابنخلدون در باب یکى از وجوه جامعهشناختى اندیشه او یعنى «جامعهشناسى سیاسى» پرداخته است که عمدتا به نقش نیروهاى اجتماعى در سیاست توجه دارد. ابنخلدون دو عامل عمده انسانى را در ظهور و سقوط دولتها عنوان کرده است: قومیت و گروههاى قومى و نخبگان.
این مقاله به روش تحلیلى، با استفاده از اسناد، مدارک و منابع موجود، به ویژه کتاب مهم و اصلى ابنخلدون یعنى مقدّمه ابنخلدون، موضوع را در کانون مطالعه قرار داده است. ابنخلدون، همزمان با توجه به عصبیت به عنوان دولت عاملساز، براى نقش کسانى که کنش تاریخى را بر عهده دارند، اهمیت بسیارى قائل است. وى عامل تغییر نظامهاى سیاسى را حرکت و خیزش اقوام مىداند و در این زمینه، بر نقش نخبگان در موفقیت خیزش تأکید مىکند. نظریات ابنخلدون در این مباحث، با نظریات کارل مارکس و ویلفردو پارهتو، وجوه اشتراک بسیارى دارد.
کلیدواژهها: جامعهشناسى سیاسى، نخبه، قومیت، عصبیت، دولت.
مقدّمه
با وجود سابقه بسیار طولانى بینش جامعهشناختى سیاسى در فلسفه قدیم در آثار کسانى چون افلاطون، ارسطو و بعدها ماکیاولى و...، بسیارى برآنند که ریشه این علم معاصر را باید در تحولات فکرى ـ اجتماعى و فرهنگى قرن نوزدهم جستوجو کرد. در آن قرن، کارکرد روشهاى علوم طبیعى در علوم اجتماعى در قالب مکتب «اثباتگرایى» تحولى اساسى در مجموعه علوم اجتماعى به عنوان یک کل پدید آورد و به ویژه موجب افزایش علاقه به ایجاد «علم سیاست» و جامعهشناسى شد. حاصل این تحول پیدایش مبادى علم نو جامعهشناسى بود، اما همین خود به تکوین مبانى جامعهشناسى سیاسى نیز مدد رساند.
سن سیمون و اگوست کنت به عنوان پیشتازان مکتب اثباتگرایى بر آن بودند که مىتوان سیاست را به صورت علمى اثباتى درآورد که اعتبار حاکم بر آن بر شواهد عینى استوار باشد. مکتب اصالت اثبات تأثیر عمدهاى بر گسترش علوم اجتماعى و جامعهشناسى سیاسى قرن بیستم گذاشت. اگرچه در ابتدا بینشهاى جامعهشناختى در حوزهسیاست،درزیرمجموعهاندیشههاىکلىجامعهشناختى معرفى و ارائه مىشدند، پس از آن، تلفیق میان
ویژگىهاى اجتماعى جوامع، با ساختهاىسیاسى در نظر اندیشهوران به عنوان شاخه نو و خاصترى از جامعهشناسى با نام جامعهشناسى سیاسى بر همگان نمایان شد.
امروزه جامعهشناسى سیاسى یکى از مهمترین شاخههاى علم جامعهشناسى است که نقش قدرت و نیروى گروههاى اجتماعى را در جامعه مطالعه مىکند. به عبارت دیگر، جامعهشناسى سیاسى به مفهوم جدید خود، حاصل تحولات سیاسى و اجتماعى عصر جدید است. به طور کلى، موضوع جامعهشناسى سیاسى، بررسى رابطه دولت، قدرت سیاسى و قدرت دولتى از یکسو، و قدرت اجتماعى با نیروها و گروههاى اجتماعى از سوى دیگر است. جامعهشناسى سیاسى مىکوشد رابطه میان قدرت دولتى و قدرت اجتماعى را دریابد. به این معنا، دولت، عالىترین نوع رابطه قدرت در جامعه است، حال آنکه انواعى از رابطه قدرت در درون جامعه نیز وجود دارند.1
موضوع جامعهشناسى سیاسى را مىتوان یافتن ریشههاى اجتماعى یک پدیده سیاسى یا قرار دادن یک پدیده سیاسى در چارچوب کلى و تمامیت اجتماعى آن ذکر کرد. در این صورت، بهترین الگوى مطالعاتى براى جامعهشناسى سیاسى، همان الگوى نظامگونه است که جامعه و نظام سیاسى در حالت اندرکنشى قرار مىدهد و تعامل آن دو را در یک انگاره ساده به نمایش مىگذارد.2 به عبارت دیگر، جامعهشناسى سیاسى با ساخت درونى دولت و حکومت، که اغلب موضوع اصلى علم سیاست به مفهوم اخص کلمه تلقّى مىشود، سروکار ندارد. اگر سیاست را به معناى «روابط میان جامعه، اقتصاد و دولت» تلقّى کنیم در این صورت وظیفه جامعهشناسى سیاسى فهم این روابط است، نه توضیح کامل اجزایى مانند جامعه و دولت.3
با توجه به نظریه تالکوت پارسونز، مىتوان موضوع جامعهشناسى سیاسى را اینگونه تشریح کرد. تالکوت پارسونز در هر جامعه و کلیتى چهار نیاز کارکردى عمده را تشخیص مىدهد. این نیازها شامل انطباق، هدفیابى، انسجام و حفظ الگو است. براى اینکه یک کلیت بتواند به حیات خود ادامه دهد، ناگزیر از برآوردن این چهار نیاز عمده است. وى برآوردن هریک از چهار نیاز مذکور را بر عهده خردهنظامهاى مربوط به آنها مىداند. بر این اساس، در جامعه چهار خردهنظام تشخیص مىدهد: خردهنظام فرهنگى (حفظ الگو)، خردهنظام اجتماعى (انسجام)، خردهنظامسیاسى(هدفیابى)وخردهنظاماقتصادى(انطباق).
جدول شماره (1): خرده نظام ها و کارکرد های آن در اندیشه پارسونز
خرده نظام |
کارکرد |
فرهنگ |
حفظ الگو |
اجماع |
انسجام |
سیاست |
هدف یابی |
اقتصاد |
انطباق |
پارسونز روابط میان این خردهنظامها را به شکل سیبرنتیک در نظر مىگیرد که اطلاعات و انرژى را با هم مبادله مىکنند.4
با توجه به نظریه پارسونز، جامعهشناسى سیاسى را مىتوان رابطه خردهنظامهاى اجتماعى و سیاسى در نظر گرفت که عمدتا به تأثیر خردهنظام اجتماعى بر خردهنظام سیاسى معطوف است. در این الگو، خردهنظام اجتماعى به دلیل نزدیکى به خردهنظام فرهنگى قلمرو بیشترى بر سیاست و اقتصاد دارد.
علاوه بر تأثیر شرایط اجتماعى ـ فرهنگى بر رشد جامعهشناسى سیاسى، مىتوان گفت اندیشورانى که در نضج و تقویت این شاخه حائز اهمیت بودهاند بنیانگذاران جامعهشناسى سیاسى شمرده مىشوند. بىتردید اندیشه بنیانگذاران جامعهشناسى سیاسى را باید از میان اندیشورانى جستوجو کرد که افکارشان در دو راستاى متفاوت جامعه و سیاست و تلفیق این دو سیر کرده باشد. از این منظر، بسیارى کارل مارکس را پدر جامعهشناسى سیاسى قلمداد مىکنند؛5 زیرا برآنند که وى میان سیاست و نیروهاى اجتماعى تلفیق و تعامل برقرار ساخته است و از اینسان، سیاست را بازتاب ساختار اجتماعى ـ اقتصادى مىداند و ریشه اجتماعى سیاست را به گونهاى علمى مشخص مىنماید. از این منظر، مىتوان گفت تحلیل طبقه اجتماعى مارکس، نخستین تلاش براى توضیح و تشریح زندگى سیاسى در چارچوب متغیرهاى جامعهشناختى بوده است و کارل مارکس، نخستین نظریهپرداز مهم اجتماعى است که تلاش و کار خود را عمدتا بر اساس الگوى طبقه استوار کرده و همین فرمول مارکسیستى از تحلیل طبقه نفوذ بسیارى در جامعهشناسى سیاسى داشته است.
برخى دیگر مونتسکیو را شایسته این عنوان مىدانند؛6 از آنرو که وى همه عوامل و عناصر مؤثر بر پدیدههاى اجتماعى را همزمان برمىشمارد و تأثیر متقابل این عوامل را در دایره کلیت اجتماعى در چارچوب یک روش ساختارى به نمایش مىگذارد. دیگرانى نیز هستند که از اهمیت و نقش ماکس وبر بر تقویت این شاخه معاصر تأکید مىکنند و طرح مباحث «قدرت، اقتدار و مشروعیت» از سوى وبر را نشانى بر تأیید مدعاى خود مىیابند.
به هر حال، امروزه به طور کلى مىتوان از سه گرایش در جامعهشناسى سیاسى نام برد: گرایش رفتارى، گرایش تأثیر نیروهاى اجتماعى، و گرایش ساختارى. «از نقطهنظر دیگرى این سه گرایش به سه سطح تحلیل در جامعهشناسى سیاسى اشاره دارند، یک سطح تحلیل گروهها و نیروهاى اجتماعى و نیز تأثیر آنها بر سیاست، و سطح تحلیل ساختار دولت و عوامل تعیینکننده آن.»7
ابنخلدون از اندیشوران عربى ـ اسلامى است که مکتب فکرى خاصى پدید آورد. او دیدگاههاى خود در زمینه جامعه، تطورات و پدیدههاى اثرگذار بر آن را از طریق اطلاع و تجربه فراوانش در زندگى و حرکتش در سرزمینهاى عربى و غیرعربى بسیار و مسئولیتهاى فراوانى که بر عهده گرفت، نظام بخشید. نظریات وى در دورانش همچون انقلابى بود که با وجود تفاوت نداشتن برخى از نظریات وى با دیدگاههاى پیش از خود، آنها را در ترکیبى نو و در واکنش به این دیدگاهها و به روش خاص و جدید ارائه داد که با روش خاص او شناخته مىشود. وى در تلفیق جامعه و سیاست، به ویژه نقش اجتماع و کنشهاى درون آن بر سیاست، بسیار کوشیده و اندیشههاى فراوانى را عرضه کرده است. او از نقش نیروهاى اجتماعى و همچنین سازوکارهاى اجتماعى در سیاست به خوبى و با دقت سخن گفته است. بر این اساس، و با توجه به تقسیمبندى مذکور از گرایشهاى عمده در جامعهشناسى سیاسى، ابنخلدون را مىتوان در سطوح تحلیل دوم و سوم گرایشها جاى داد. آنجا که وى به تأثیر نیروهاى اجتماعى مانند اقوام، قبایل و حتى انسجام اجتماعى بر سیاست تأکید مىکند، در سطح دوم گرایشها جاى دارد و آنگاه که در مورد دولت و ساختار آن بحث مىکند، عمدتا در سطح تحلیل سوم جاى مىگیرد. در این نوشتار به تفصیل اندیشههاى ابنخلدون در وجوه و گرایشهاى پیشگفته بررسى و تحلیل مىشود و شباهتها و تفاوتهاى آن با اندیشه سایر بنیانگذاران در معرض قضاوت قرار مىگیرد.
ابنخلدون بر نظریه خود عنوان نظریه «عمران» نهاده است. در واقع، مىتوان این نظریه را نظریه عمران سیاسى یا نظریه اجتماع سیاسى نامید و مىتوان آن را در حوزه علمى جامعهشناسى سیاسى جاى داد.
نقش اقوام در تشکیل حکومت
در جامعهشناسى سیاسى بحث اقلیتهاى قومى و ملّى و رابطه آنها با قدرت دولتى از مباحث بسیار مهم است. مفاهیم قومیت8 و اقلیتهاى ملّى ـ قومى در سالهاى اخیر بسیار مورد توجه قرار گرفتهاند. قومیت، به دیدگاهها و شیوههاىعمل فرهنگى اطلاق مىشود که اجتماعى معینى از مردم را متمایز مىکند. اعضاى گروههاى قومى خور را از نظر فرهنگى متمایز از گروهبندىهاى دیگر در جامعه مىدانند و دیگران نیز آن را همینگونه در نظر مىگیرند. «براى تشخیص گروههاى قومى از یکدیگر از ویژگىهاى مختلف بسیارى مىتوان استفاده کرد، اما معمولترین آنها عبارتاند از: زبان، تاریخ یا تبار (حقیقى یا خیالى)، مذهب و شیوههاى لباس پوشیدن و آرایش. اختلافات قومى تماما فراگرفته شدهاند.»9
عنوان «اقلیتهاى قومى» در مورد گروههاى قومى و فرهنگى خاصى به کار مىرود که در درون یک کشور به سر مىبرند و دولت آن در اختیار قوم دیگرى است.
پیدایش مشکل اقلیتهاى قومى و ملّى در درون کشورها حاصل پیدایش ناسیونالیسم نو بوده است که هم موجب تقویت احساس همبستگى قومى اقلیتها شده و هم احساسات ناسیونالیستى قوم حاکم را تقویت کرده است. اقلیتهاى قومى مشترکات فرهنگى، تاریخى و زبانى دارند و بسته به میزان سلطهجویىِ قوم مرکزى، ممکن است به درجات مختلف به خود سازمان دهند.10
ابنخلدون نیز براى ورود به نقش اقوام و اقلیتهاى قومى در سیاست، نخست به مفهومبندى این واژه همت مىگمارد و سپس، بحث خویش را به تفصیل ارائه مىدهد. ابنخلدون در تعریف قوم، آن را با شاخص جدایى و اختلاف معرفى مىکند؛ بدین معنا که گروه قومى از نظر وى، ویژگىهایى دارد که خاص آن گروه است و بر اساس این ویژگىها از سایر اقوام جدا مىشود. وى در بیان نظریهاش درباره تغییر دولتها و حکام سیاسى، به نقش اقوام و گروههاى اجتماعى بسیار توجه کرده است. به نظر مىرسد ابنخلدون، همزمان با توجه به «عصبیت» به عنوان عامل دولتساز، براى نقش کسانى که عمل تاریخى یا همان «پراکسیس»11 را آنها انجام مىدهند، اهمیت بسیارى قائل است. برداشت عمومى از نظریه او بر قدرت تخریب عصبیت تأکید مىکند. حال آنکه، به نظر مىرسد همانطور که در ادامه خواهد آمد، عصبیت، تنها یکى از عوامل تقویتکننده افرادى (اقوام) است که کنش تاریخى را انجام مىدهند. این نظریه تا اندازهاى با نظریه مارکسیستى نزاع طبقاتى مارکس و مفاهیم «طبقه در خود» و «طبقه براى خود» مارکس همخوانى دارد.
ابنخلدون و مارکس هر دو نزاع بین گروههاى اجتماعى را عامل تغییر نظام سیاسى مىدانند. مارکس مىنویسد: «تاریخ جوامعى که تاکنون بودهاند، تاریخ نبردهاى طبقاتى است. آزادمردان و بردگان، نجبا و عوام، خوانین و رعایا، استادکاران و شاگردان، خلاصه ستمکاران و ستمدیدگان، که در تضادى دائمى رو در روى یکدیگر ایستادهاند، نهان یا آشکار در نبرد بىامان بودهاند که هر بار با واژگانى انقلابى همه یا با ویرانى مشترک طبقات درگیر در نبرد، خاتمه یافته است.»12
علاوه بر این، مارکس مىافزاید براى اینکه یک طبقه، بخصوص طبقه کارگر به آن حد برسد که بتواند نظام موجود را دگرگون کند، به نوعى آگاهى طبقاتى نیاز دارد. به عبارت دیگر، طبقه باید از شکل «طبقه در خود» (ناآگاهانه) به «طبقه براى خود» (آگاهانه) تغییر یابد تا توانایى انجام دادن کنش تاریخى موردنظر را داشته باشد. به همینسان، ابنخلدون نیز، نزاع گروههاى قومى را عامل تغییر مىداند و البته وى براى قومى که مىخواهد نظام را دگرگون کند، عصبیت یا انسجام اجتماعى را ضرورى مىداند. اما تضاد موردنظر ابنخلدون، با منظور مارکس متفاوت است. «تضاد موردنظر ابنخلدون، مانند تضاد مارکسیستى، طبقاتى و درونى نیست، بلکه تضاد بین یک گروه و یک جامعه حضرى طبقاتى است.»13
در ادامه، ابنخلدون درصدد برآمده تا عوامل یا عناصرى را که موجب برترى یک قوم بر قوم دیگرى مىشود معرفى کند. اولین عامل «عصبیت» مىباشد؛ عامل مهمى که از نظر ابنخلدون قادر است جوامع را در طول تاریخ دستخوش تغییرات عمدهاى سازد. به نظر او «عصبیت پیوند اجتماعى تکاملگرا و فراروندهاى است مبتنى بر روابط خویشاوندى یا مشابه آن که در شبکهاى از روابط اجتماعى شکل مىگیرد. در نتیجه، وحدت و انسجامى بین افراد گروه پدید مىآورد و نیرویى جهت ایجاد تحولات و تغییرات ژرف سیاسى، اجتماعى در اختیار آن قرار مىدهد.»14
ابنخلدون، تاریخ جوامع و کشورها را حاصل تغییر و تشکیل دولتهاى متشکل از گروههاى قومى مىبیند که داراى عصبیت قوىترى در مقایسه با دیگران بودهاند: اگر به تاریخ کشورها و کیفیت پدید آمدن دولتهاى مختلف نگاهى بیفکنیم، درمىیابیم که بسیارى از دولتها را گروههاى قومى یا قبایل بنیان نهادهاند که نسبت به دیگران از عصبیت قوىترى برخوردار بودهاند... . بدین صورت، اساس دولتهاى جدید بنیان گذاشته شده است.15
به نظر ابنخلدون، دومین عامل برترى یک قوم یا همان نیروى اجتماعى، که تغییر سیاسى ایجاد مىنماید، «دین» است. دین در نظر او کارکردهاى بسیارى دارد که از جمله آن، تقویت حس همبستگى و انسجام اجتماعى است. به نظر ابنخلدون، دین از دو وجه مىتواند آثار سیاسى از خود بروز دهد: نخست با تأثیر مستقیم به عنوان عاملى روحبخش و ایمانبخش در نبردها و سپس، به صورتى غیرمستقیم و از طریق تقویت مؤلفههاى اثرگذار بر دنیاى سیاست. به عبارت دیگر، ابنخلدون در متن اجتماع سیاسى، دین را نیز عاملى در تقویت عصبیت و انسجام اجتماعى به شمار مىآورد. بر این اساس، دین علاوه بر اینکه خود عامل مستقل در برترى نظامى به شمار مىآید، با تقویت میزان عصبیت اقوام، مىتواند موجبات برترى اقوام و امکان تأسیس و ایجاد دولت را در آنها فراهم سازد.16
عوامل سوم و چهارم، در میان عواملى که مىتوانند بر نقش نیروهاى اجتماعى معطوف به سیاست اثر بگذارند، و البته این اثر در نظر ابنخلدون از اهمیت چندانى برخوردار نیست، «شمار جمعیت» و «مساحت سرزمینى» است که هر قوم در اختیار دارد. براى این بحث، ابنخلدون به اتفاقات پس از برترى یک قوم نیز اشاره مىکند. وى خاطرنشان مىسازد که به هنگام استیلاى یک قوم، اقوامِ دیگرِ آن سرزمین از قوم غالب تبعیت خواهند کرد؛ زیرا در خود احساس ضعف و زبونى مىکنند و قوم غالب را برتر مىانگارند. علاوه بر این، به نظر مىرسد که سیاستهاى قوم حاکم نیز در جهت همانندگردى فرهنگى17 عمل مىکند؛ به این معنا که در ادامه باید همه اقوام فرهنگ خود را کنار گذاشته، درفرهنگ طبقه حاکم حل شوند و آن را بپذیرند. این موضوع هیچگاه، دستکم در زمان حیات ابنخلدون به وقوع نپیوسته است؛ زیرا در صورت وقوع آن، دیگر نشانى از جابهجایى قدرت میان اقوام وجود نمىداشت. ابنخلدون در ادامه مىگوید در یک منطقه یا سرزمین، تنها یک قوم باید حکومت کند؛ زیرا «تشکیل یک دولت از اقوام مختلف موجب کشمکش عقاید و تمایلات و اغتشاشات مىشود. پس دولت، تنها از یک گروه تشکیل مىشود که عصبیت بیشترى دارد.»18
نقش نخبگان در سیاست
بهترین راه براى بررسى و تحلیل نظریه ابنخلدون درباره نقش نخبگان در سیاست، تطبیق آن با نظریه ویلفردو پارهتو است. در این گفتار، ابتدا نظریه پارهتو ارائه و سپس، مشابهتها و تفاوتهاى اندیشه ابنخلدون با نظریه نخبهگرایانه پارهتو بررسى مىشود.
پارهتو، مهمترین متفکر سیاسى رئالیست قرن بیستم (1848ـ1923) مىباشد که در کتاب رسالهاى در باب جامعهشناسى عمومى به بحث درباره مبانى نظم و عوامل بىنظمى پرداخته است. به نظر وى، تداوم و انسجام جامعه انسانى حاصل عملکرد چهار عمل است:
1. «عدم تجانس اجتماعى»19 که همان تفاوتهاى طبیعى و ناهمسانىهاى موجود در میان انسانهاست. بهموجب این عامل، جامعه به دو گروه نخبگان و تودهها تقسیم مىشود. برگزیدگان مرکب از سرآمدترین و تواناترین مردمان در انواع فعالیتهاى انسانىاند. زمانى که این «اشراف طبیعى» جاى مناسب خود را در جامعه احراز مىکنند، تعادل و ثبات اجتماعى حاصل مىشود.
2. «منافع» که انگیزههاى اقتصادى رفتار اجتماعى هستند و چون منافع مردمان مختلف مکمل یکدیگرند، در نتیجه ثبات اجتماعى حاصل مىشود.
3. «ذخایر ثبات»،20 که بنیادىترین احساساتى هستند که بر رفتار اجتماعى تأثیرى تعیینکننده دارند و زیربناىزندگى اجتماعى، سیاسى و فکرى انسانها به شمار مىروند.
4. «مشتقات»،21 که مظاهر شبه عقلایى و فریبنده ذخایر ثابتاند و معمولاً به شکل عقاید فلسفى و اخلاقىو دینى نمودار مىشوند.22 پارهتو جامعهشناسى سیاسى خود را بر اساس مقوله ذخایر ثابت بنا مىنهد و بر آن اساس طبقهبندى خاصى از انواع شخصیت عرضه مىکند. این ذخایر ثابتیاغرایز و احساسات زیربنایى عبارتاند از:
1. غریزه ترکیب و سازش؛
2. غریزه تداوم و همبستگى؛
3. غریزه یا نیاز ابراز آشکار احساسات؛
4. غریزه اجتماعى بودن؛
5. غریزه صیانت نفس و تملک؛
6. غریزه جنسى.
دو غریزه اول در جامعهشناسى سیاسى پارهتو اهمیت ویژهاى دارند. سلطه غریزه اول در فرد موجب ایجاد توانایى اداره امور مىگردد. کسانى که داراى میزان بالایى از این غریزه باشند، مرد عمل، هوشیار، مدیر، مدبّر، زیرک و سازشگر مىشوند. چنین افرادى اگر در سیاست وارد شوند، اهل سازش، و معامله و مذاکره مىشوند. پارهتو چنین شخصیتى را «روباهصفت» مىخواند.23
دسته دوم، ذخایر ثابت موجب حمیت، وفادارى و عصبیت گروهى مىشود. مردمان واجد آن، اگرچه کندذهناند اهل ستیزه و مبارزه در جهت حفظ منافع خود هستند. پارهتو چنین شخصیتى را «شیر صفت» مىخواند. گروه حاکمهاى که بتواند ترکیب درستى از روباهصفتان و شیرصفتان را در خود جاى دهد، در قدرت باقى مىماند. این تعادل، معمولاً به هم مىخورد و شمار روباهان در گروه حاکمه افزایش مىیابد. در این صورت، گروه حاکم قادر به اعمال زور نیست و در عوض، گروه مخالفى که بیشتر مرکب از شیرصفتان است، به معارضه با گروه حاکم برمىخیزد و قدرت را در دست مىگیرد.24
نظریه پارهتو، به دلیل تأکیدش بر جابهجایى نخبگان در هیئت حاکم، به نظریه «گردش نخبگان» معروف شده است. بر طبق این نظریه زمانى که شرایط تحول مهیا باشد، عدهاى از نخبگان غیرحکومتى (شیر صفت)، به بسیج مردم دست یازیده، به معارضه با گروه حاکم برمىخیزند و پس از شکست حکام، خود به قدرت مىرسند و اندک اندک از مردم فاصله مىگیرند. پس از مدتى، شیرصفتان تبدیل به روباه مىشوند و باز عدهاى نخبه شیرصفت به آنان هجوم مىبرند. این نظریه حرکت جوامع را به شکل دایرهاى یا چرخهاى در نظر مىگیرد.
ابنخلدون نیز به نقش نخبگان در جابهجایى قدرت تأکید بسیار کرده است. وى چند چیز را عوامل مهم حرکت جامعهدرنظرمىگیرد. 1. تضاداقوام؛ 2. عصبیت؛ 3.نخبگان.
وى حرکت نظامهاى سیاسى جوامع را به شکل دایره یا چرخه مىبیند و تأکید مىکند که در نتیجه معارضه اقوام با یکدیگر، یکى از آنها برترى یافته، به حکومت مىرسد. بعد از مدتى نخبگان آن قوم، دایره حکومت را تنگ مىکنند و نخبگانى را که با آنها به مخالفت برخاستهاند، از حکومت بیرون مىرانند. به علاوه، به نخبگان دیگرى نیز که در بین تودهها هستند اجازه ورود به هیئت حاکم را نمىدهند. از این منظر است که نخبگان مقابل عزم خود را براى برترى و تسلط بر دولت و حکومت جزم مىکنند.
عامل دومى که ابنخلدون بسیار بر آن تأکید دارد، گرایش قوم برتر به شهرنشینى است که موجب تجملپرستى و رفاهزدگى آن قوم مىشود و عصبیت را در میان آنان از بین مىبرد. بدین ترتیب، قوم دیگرى که داراى روحیه عصبیت بیشترى باشند مىتوانند به راحتى بر آنها غلبه یابند و حکومت را به دست گیرند. در نظریه ابنخلدون، چرخه برترى قوم داراى عصبیت، تبدیل آن به قوم «بادیهنشین» به جماعتى شهرنشین و مصرفگرا و سپس، ورود قوم جدید داراى عصبیت بیشتر در عرصه سیاسى و نهایتا دستیابى این قوم جدید به قدرت، چرخهاى تاریخى و همیشگى خواهد بود.
در نظر ابنخلدون، مرحله بادیهنشینى پیش از مرحله شهرنشینى قرار دارد و اساس آن بر پایه عصبیت است. اعضا و ساکنان بادیهنشین، به شجاعت، توانایى، روحیه و معنویت عالى متمایز مىشوند که در آن واحد فرد و جامعه را متمایز مىسازد. ابنخلدون در وصفشان مىگوید:
و اهالى بادیه ... در دفاع از خویشتن بر خود اتکا دارند و به غیر خود آن را واگذار نکردهاند. کسى را در این امر جز خود مطمئن نمىدانند و از اینرو، همواره با خود سلاح حمل مىکنند... و بر خود اعتماد به نفس دارند. دلاورى خلق ایشان و شجاعت سجیه آن است. هرگاه ندایى ایشان را طلب کند و یارى بخواهد، به سوى او بروند.25
در تطبیق نظریه پارهتو با نظریه ابنخلدون، نقاط اشتراک فراوانى به دست مىآید. نخستین نقطه اشتراک این دو اندیشور، نظریه چرخهاى آنهاست. همانگونه که خاطرنشان شد، هر دو بر تغییر دورى حکومت در میان افراد، گروهها و جماعات تأکید دارند. علاوه بر آن، هر دوى آنها این چرخه را به صورت جبرى در نظر مىگیرند. به این صورت، تاریخ جوامع، تاریخ دست به دست شدن قدرت میان نخبگان و گروههاست و این روند ناگزیر و بنا به مقتضیات موجود، در آینده نیز انجام خواهد پذیرفت. براى مثال، ابنخلدون در این زمینه چنین مىافزاید:
هرگاه قومى شاهد ملک را در آغوش گیرند از متاعب و دشوارىهایى که در راه جستن آن تحمل کردهاند دست مىکشند و آسایش و تنآسایى و سکون را برمىگزینند و به تحصیل ثمرات و نتایج کشوردارى چون بناها و مساکن و پوشیدنىها مىپردازند؛ چنانکه کاخها بنیان مىنهند و آبها جارى مىسازند و این خود مقدمات سقوط آن قوم را فراچنگ مىآورد.26
در جایى دیگر در همین زمینه مىآورد: «طبیعت کشوردارى اقتضا مىکند که دولت به سوى خودکامگى گراید.»27 منظور از «طبیعت» در این جمله، همان جبر درونى است که حکومتها را به سمت شهرنشینى یا فساد خواهد کشاند.
در مورد عوامل سقوط دولت و نشستن دولتى دیگر جاى آن نیز، هر دو، تا حدودى به باورهاى مشابهى اشاره کردهاند. هر دو به تنگ شدن دایره حکومت توسط نخبگان حکومتى، بىتوجهى به نخبگان غیرحکومتى، گرایش به روباهصفتى در نظر پارهتو ـ که متناظر با شهرنشین شدن در نظر ابنخلدون است ـ از دست دادن روحیه شیرصفتى (پارهتو) و ضعیف شدن عصبیت (ابنخلدون) اشاره کردهاند.
در نهایت، هر دو به فاصلهاى که بین توده مردم و نخبگان حکومتى وجود دارد، اشاره کردهاند؛ بدینگونه که همان کسانى (تودهاى) که عامل به حکومت رسیدن نخبگان شدهاند، بعدا به دست همان نخبگان طرد خواهند شد. به عبارت دیگر، هر دو اذعان دارند که نقش تاریخى به عهده توده و عوام است، اما در نهایت امر نخبگان هستند که زمام امور را در دست گرفتهاند.
تفاوت عمده این دو نظریهپرداز در این زمینه، در نوع توجه آنها به عوامل مذکور است. پارهتو براى سرنگونى یک دولت، بیشتر بر عامل روانشناسى اجتماعى تأکید و تحلیل خود را از روانشناسى شروع مىکند. وى تفاوت نخبگان را ناشى از غرایز در درون هریک از آنها مىداند. اما ابنخلدون بیشتر بر عامل جامعهشناختى تأکید مىورزد. وى دو عامل تضاد اقوام و عصبیت را در جابهجایى قدرت، مؤثر قلمداد مىکند.
به هر حال پس از آنکه قوم جدید بر مسند قدرت تکیه زدند، دولتى تشکیل مىدهند که در نظر ابنخلدون داراى ویژگىهایى است که متفاوت از حکومت و سایر مؤلفههاى سیاسى است. ابنخلدون بین حکومت و دولت تفاوت قائل است. وى حکومت را به سازمانهاى اجرایى درگیر با اهداف دولت مربوط کرده است. از نظر ابنخلدون، دولت، نظامى است که در آن، مجموعهاى از افراد بر اثر کمیت برتر در سرزمینى به قدرت دست یافتهاند و به تنظیم رابطه سیاسى جدید اجتماعى بین افراد پرداخته و در اجراى آن از روشهاى گوناگون استفاده مىکنند. وظایف دولت از نظر وى، استیلا بر دشمن، تعیین حدود مرز جغرافیایى، تنظیم خراجستانى و منع مردم از خلاف قانون است. همچنین حکومتى که او مىشناسد، حکومت پادشاهى است و عناصر تشکیلدهنده آن معاون، شمشیر، قلم، حاجب، وزارت، دیوان، شرطه و غیرهاند و شرط بقا یا نابودى حکومت را بقا یا نابودى پایتخت مىداند.28
ابنخلدون در آغاز تحت تأثیر الگوى انداموارگى است و در تحلیل جامعه از انسان یاد مىکند و معتقد است همانگونه که انسان سه مرحله رشد، تولد و مرگ دارد، عمر دولتها نیز چنین است. تشکیل دولت، که از اهداف طبیعى عصبیت است، از خصوصیات جوامع حضرى است و دولتهاى شهرى را، بادیهنشینان داراى عصبیت پدید آوردهاند که پس از طى مراحل پنجگانهاى از بین مىروند. به اعتقاد ابنخلدون، هر دولتى الزاما از این پنج مرحله زیر عبور مىکند:
مرحله اول، که مرحله «استقرار و کامیابى» است، رئیس دولت از حمایت مردم برخوردار است، به کشورگشایى مىپردازد و مرزها گستردهتر مىشوند. اعضاى دولت هنوز عادت بادیهنشینى را از دست ندادهاند.
مرحله دوم، «خودکامگى» است که رئیس دولت، اهل قبیله خود را مهار مىکند. از مهمترین خصوصیات این دوره، حکومت مطلق، برگزیدگان موالى، تضعیف عصبیت و... است.
مرحله سوم، که زمان عظمت دولت است، دوره «آسودگى و آرامش» دولت نام دارد که تمدن گسترش مىیابد. در این مرحله، استبداد به پایان مىرسد.
مرحله چهارم «آرامش دولت» نام دارد که از شور دولت کاسته مىشود، ولى هنوز معتقد است و سنّتها گرامى هستند. از جنگ و جدال و خونریزى خبرى نیست.
مرحله پنجم دوران «پریشانى» است. در این مرحله، عوامل متعددى در جهت تخریب حاکمیت دولت تلاش مىکنند؛ عواملى مثل اسراف، شهوترانى، رو به تباهى رفتنسپاه،دشمنىمردمباحاکمودرنهایت،انقراضدولت.29
نتیجهگیرى
ابنخلدون از معدود اندیشوران مسلمانى است که درباره جامعهشناسى، بخصوص جامعهشناسى سیاسى، نظریاتى ابراز کرده است. تا آغاز سده نوزدهم افکار و فلسفه اجتماعى، سیاسى و تمدنى ابنخلدون در دنیا ناشناخته باقى مانده بود. در این سده، متفکران اروپایى به مطالعه اندیشههاى ابنخلدون پرداختند و به اصالت اندیشه او و اینکه حوزههاى جدیدى به شناخت انسانى افزوده است، اعتراف کردند. شرقشناس بزرگ اتریشى، بارون ون کرمر، که به مقدّمه ابنخلدون و پژوهش درباره آن پرداخته است، او را مورخ تمدن و «اول کسى مىداند که براى بحث درباره نظم سیاسى و انواع حکومت و تطور آن در دولتهاى اسلامى فصول مفصلى نگاشته است.»30 از میان متفکران اروپایى، اندیشور و نویسنده آلمانى، ون ویسندونک، معتقد است نظریات سیاسى ابنخلدون درباره پیدایش دولت و انحلال آن، بیانگر ذهن بسیار مبتکر او و نمونه برجستهاى در اندیشه عربى و پیشواى مکتب ماکیاولى فیلسوفشهیرایتالیایىاست.31
وى در مباحث خود عمدتا به نقش دولت و نحوه ظهور و سقوط آن مىپردازد، اما اگر نیک نگریسته شود، مباحثى که ابنخلدون در مقدّمه بیان مىدارد و البته از دید اکثر دانشوران پنهان مانده، نقشى است که وى براى نیروهاى اجتماعى مانند اقوام، قبایل، همبستگى اجتماعى، نخبگان و... در تشکیل دولت و در مجموع در نوع حکومت معتقد است.
بر این اساس مىتوان گفت که ابنخلدون دو عامل عمده را در تشکیل دولت مهم و اساسى مىداند. عامل اول، همان تضاد میان قومیتهاست که محرک اولیه حرکت جوامع است و آنچه در آن نقش تعیینکننده دارد، «عصبیت» است. یعنى قوم داراى عصبیت افزونتر، به راحتى مىتواند به تشکیل حکومت نایل آید. علاوه بر عصبیت، وى از دین، شمار جمعیت، میزان و وسعت سرزمین و نخبگان به عنوان عاملان اجتماعى نام مىبرد.
در این زمینه، مىتوان او را با پارهتو جامعهشناس ایتالیایى همداستان دانست؛ زیرا وى نیز براى نقش نخبگان اهمیت فراوانى قائل است، با این تفاوت که، ابنخلدون قرنها پیش از پارهتو چنین اندیشههایى را ارائه کرده است.
به هر حال، اگر تعاریف جامعهشناسان کلاسیک از «جامعهشناسى سیاسى» مبناى عمل قرار گیرد، به این مضمون که جامعهشناسى سیاسى، بررسى و شناخت نقش نیروهاى اجتماعى در سیاست است، بىتردید مىتوان اندیشههاى ابنخلدون را در کنار بنیانگذاران نخستین جامعهشناسى سیاسى قلمداد کرد. اگرچه به دلیل اهمیت و برجستگى نقش عصبیت در باورهاى او، این وجه مورد غفلت قرار گرفته است. اما اگر که با «چرخش گفتمانى» که در دوره معاصر در عرصه جامعهشناسى سیاسى به وقوع پیوسته و همه امور پیرامون جامعه و سیاست به عنوان موضوع جامعهشناسى سیاسى تلقّى شده است، شاید نتوان اندیشههاى ابنخلدون را با جامعهشناسى سیاسى معاصر همگون دانست. با وجود این، آنچه در این نوشتار درباره پیوند اندیشههاى ابنخلدون و جامعهشناسى سیاسى برجستگى بیشتر دارد این است که با مقایسه میان نظریه ابنخلدون در ابعاد مختلف با اندیشههاى دو تن از اندیشوران کلاسیک حوزه جامعهشناسى سیاسى، یعنى کارل مارکس و پارهتو و برجسته بودن شباهتهاى میان آنها، به ویژه درباره مقولاتى مانند آگاهى طبقاتى و تلقّى از نقش نخبگان، بدون تردید مىتوان ابنخلدون را از جمله بنیانگذاران جامعهشناسى سیاسى به شمار آورد.
-
منابع
- ـ بشیریه، حسین، جامعهشناسى سیاسى، تهران، نى، 1378.
- ـ تقىزاده، بهنام، «بررسى تطبیقى نظریات ابنخلدون با نظریات انقلاب»، روزنامه همشهرى، ش 2756، 31 خرداد 1381.
- ـ همیلتون، پیتر، تالکوت پارسونز، ترجمه احمد تدین، تهران، هرمس، 1379.
- ـ آرون، ریمون، مراحل اساسى اندیشه در جامعهشناسى، ترجمه باقر پرهام، تهران، اقتصاد و جامعه، 1370.
- نقیبزاده، احمد، درآمدى بر جامعهشناسى سیاسى، تهران، سمت، 1380.
- ـ کوزر، لوئیس، زندگى و اندیشه بزرگان جامعهشناسى، ترجمه محسن ثلاثى، تهران، علمى و فرهنگى، 1378.
- ـ ابنخلدون، عبدالرحمن، مقدّمه ابنخلدون، ترجمه محمّد پروینگنابادى، تهران، کتاب، 1359.
- ـ بشیریه، حسین، انقلاب و بسیج سیاسى، تهران، دانشگاه، 1381.
- ـ آزادارمکى، تقى، اندیشه اجتماعى متفکران مسلمان، تهران، سروش، 1372.
- ـ عنان، محمّدعبداللّه، ابنخلدون، حیاته و تراثه الفکرى، قاهره، بىنا، 1953م.
- - Wesendonk, Von, Ibn Khaldun, Ein Aradischer Kulturhistoriker des XIV Jan Rhunderts, 1923.
-
پى نوشت ها
- * استادیار دانشگاه پیام نور مرکز سنندج. دریافت: 19/6/89 ـ پذیرش: 25/9/89. yahmady2009@gmail.com
- 1ـ حسین بشیریه، جامعهشناسى سیاسى، ص 18.
- 2ـ بهنام تقىزاده، «بررسى تطبیقى نظریات ابنخلدون با نظریات انقلاب»، روزنامه همشهرى، ش 2756، ص 59.
- 3ـ حسین بشیریه، جامعهشناسى سیاسى، ص 95.
- 4ـ پیتر همیلتون، تالکوت پارسونز، ترجمه احمد تدین، ص 155.
- 5ـ ر.ک: ریمون آرون، مراحل اساسى اندیشه در جامعهشناسى، ترجمه باقر پرهام.
- 6ـ ر.ک: حسین بشیریه، جامعهشناسى سیاسى.
- 7ـ همان، ص 19.
- 8 Ethnicity.
- 9ـ احمد نقیبزاده، درآمدى بر جامعهشناسى سیاسى، ص 278.
- 10ـ حسین بشیریه، جامعهشناسى سیاسى، ص 280.
- 11 Praxis.
- 12ـ ریمون آرون، همان، ص 159.
- 13ـ لوئیس کوزر، زندگى و اندیشه بزرگان جامعهشناسى، ترجمه محسن ثلاثى، ص 213.
- 14ـ همان، ص 200.
- 15ـ عبدالرحمن ابنخلدون، مقدّمه ابنخلدون، ترجمه محمّد پروینگنابادى، ص 317.
- 16ـ همان.
- 17 Carural Assimllation.
- 18ـ عبدالرحمن ابنخلدون، همان، ص 239.
- 19 Social Homogeneity.
- 20 Residues.
- 21 Derivations.
- 22ـ ر.ک: ریمون آرون.
- 23ـ همان، ص 324.
- 24ـ حسین بشیریه، انقلاب و بسیج سیاسى، ص 43ـ44.
- 25ـ عبدالرحمن ابنخلدون، همان، ص 222.
- 26ـ همان، ص 320.
- 27ـ همان.
- 28ـ تقى آزادارمکى، اندیشه اجتماعى متفکران مسلمان، ص 168ـ169.
- 29ـ عبدالرحمن ابنخلدون، همان، ص 424ـ447.
- 30ـ محمّدعبداللّه عنان، ابنخلدون،حیاتهوتراثهالفکرى،ص161.
- 31 C.f. Von Wesendonk, Ibn Khaldun.