واکاوى مفهوم و ویژگى هاى قدرت
Article data in English (انگلیسی)
مرتضى مداحى*
چکیده
برخى معتقدند «قدرت» هدف نیست، بلکه ابزارى است براى رسیدن به اقتصاد. برخى دیگر قائلاند «قدرت» خود جایگاه دلنشین و هدفى است که جاهطلبى انسان او را به رسیدن به آن سوق مىدهد و چه بسا اقتصاد و مانند آن براى دستیابى به آن سیطره هزینه شوند. از دیدگاه قرآن کریم منشأ «قدرت» خداى متعال است و ابزارى بیش نیست که طبق جهانبینى فرد، ممکن است در جهت الهى و یا مادى به کار گرفته شود. مرعوب شدن و بالتبع پیوستن به قدرت باطل با عذر خوف از آن به هیچ وجه مقبول نیست.
این مقاله به روش تحلیل اسنادى و کتابخانهاى به واکاوى مفهوم و ویژگىهاى قدرت مىپردازد.
کلیدواژهها: قدرت، هژمونى، نفوذ، اقتدار، منابع قدرت، ویژگىهاى قدرت، تصویرسازى از قدرت.
مقدّمه
قدرت یکى از مفاهیم کلیدى جامعهشناسى سیاسى است، و بحث از قدرت مىتواند مناسبترین موضوعى باشد که وجود حوزهاى به نام «جامعهشناسى سیاسى» را توجیه مىکند؛ چراکه موضوعات این حوزه مباحثى است که به عنوان پل ارتباطى بین جامعهشناسى و علم سیاست عمل مىکنند و بحث از قدرت سرآمد همه آنان است؛ زیرا از سویى نیروى انسانى به عنوان یکى از منابع مهم قدرت مطرح است که بحثهاى جامعهشناسى عهدهدار تبیین و توضیح روابط بین گروههاى اجتماعى است و همچنین چنانکه در تحلیل مفهوم خواهد آمد قدرت مفهومى است نزدیک به مفاهیم اضافى که نیازمند طرف، یعنى فرد یا اجتماعى است که پذیراى آن باشد، از اینرو، با اجتماع و نهادهاى اجتماعى سروکار دارد که باز موضوع اصلى جامعهشناسى است.
قرآن کریم منشأ هر قدرتى در جهان را خداوند مىداند و اذن تکوینى خداوند براى هر نوع استفاده از قدرت لازم است. هرجا که استفاده از قدرت مشروع و در طریق فرامین الهى باشد اذن تشریعى و مشیّت خداوند را نیز به همراه دارد، اما در جایى که در جهت نامشروع از آن استفاده مىشود رضایت تشریعى خداوند را به همراه نداشته و در جهت باطل استفاده شده است. قدرت جمعى از دیدگاه قرآن کریم چیزى نیست، مگر در کنار هم قرارگرفتن قدرتهاى جزئى افراد. بنابراین پیوستن به قدرت باطل از روى واهمه در برابر آن عذرى مقبول نیست.
از سوى دیگر، سخن راندن از سیاست بدون توجه به قدرت بىمعناست. رابطه بین قدرت و سیاست آنقدر تنگاتنگ است که برخى سیاست را به «اعمال نفوذ و قدرت در جامعه»1 تعریف کردهاند. کیت دودینگ نیز مىگوید: «بدون فهم ماهیت قدرت نمىتوان به بررسى سیاست پرداخت. دیدگاههاى نادرست در باب قدرت به دیدگاههاى ناقص درباره سیاست و جامعه منجر مىشود.»2 خلاصه اینکه قدرت ماشینى است که عمدتا با قطعات اجتماعى مونتاژ مىشود و براى مقاصد سیاسى رانده مىشود. اما تعریف قدرت چیست؟ آیا انسان به قدرت دست مىیازد که به هدفى سرنشینتر برسد یا قدرت خود جایگاه دلنشینى است که فىنفسه همه را دلباخته خود مىکند. قدرت هدف است یا وسیله؟ چرا قدرت در مراتب مختلف خود خواهان دارد؟ نقش افراد در شکلگیرى قدرت چیست؟ و چرا قدرتمندان تهدید به استفاده از آن مىکنند پاسخ به این سؤالها با توجه به ویژگىهاى قدرت محور اصلى این نوشتار است.
قدرت در بحثهاى سیاسى
قدرت به لحاظ لغوى به معناى توانایى داشتن و توانستن است.3 اگر تأثیر مبدأ قدرت بر غیر بیشتر باشد عمومیت و شمول بیشترى خواهد داشت و در صورت شمول قدرت نسبت به تمامى افراد و اشیا، قدرت همهجانبه پدید خواهد آمد و هر گاه قدرت همهجانبه نسبت به تمامى افراد و اشیاى موجود در هستى تأثیرى همهجانبه داشته باشد در آن صورت، قدرت مطلق خواهد شد. گالبرث مىگوید: قدرت در بالاترین شکل آن عبارت است از بیشترین اطاعت و کمترین هزینه.4
مطمئنا صرف داشتن قدرت به هر اندازهاى مدنظر کسانى که از آن سخن مىگویند نیست. قدرت به این معنا مصادیق فراوانى دارد که از حیطه بحث سیاسى خارج است. قدرت زمانى معناى سیاسى پیدا مىکند که نوعى تأثیر از قبیل تأثیر خواست و اراده در میان باشد، وگرنه به گفته تافلر، حتى زندانیان نیز به هیچ وجه فاقد قدرت نیستند.5 آنچه مسلما از گستره مفهوم قدرت در بحثهاى سیاسى خارج است قدرت طبیعى، باد و طوفان و نیروى جاذبه و...، قدرتهاى مکانیکى، قدرت اتومبیل و کشتى و... و قدرتهاى جسمى بخصوص قدرت حیوانات مىباشد.
اما منظور ما از قدرت، گذشته از اختلافات بر سر تعاریف آن در بحثهاى سیاسى، عبارت است از: توانایى انسانها در تأثیرگذارى بر حیات و اراده جمعى یکدیگر و در نهایت تعیین سمت و سوى آن.6
واژههاى نزدیک به قدرت
چند واژه در علوم سیاسى حایز اهمیتاند و با وجود قرابتهایى با واژه قدرت، دقیقا با آن هممعنى نیستند:
نفوذ: نفوذ از مفاهیم نزدیک به قدرت است، ولى با قدرت در بحثهاى سیاسى بسیار تفاوت دارد. دال نفوذ را چنین تعریف مىکند: نفوذ عبارت از رابطهاى است که یک بازیگر بازیگران دیگر را وادار به عملى مىکند که مطابق میل آنها نیست. نیز گفتهاند: زمانى که نفوذ از جانب افرادى اعمال گردد که فاقد اقتدار هستند همان قدرت است. مىتوان گفت: در نفوذ، تسلط و حاکمیت آشکار نیست.7
اقتدار: هرچند این دو واژه گهگاه به معناى یکدیگر استعمال مىشوند و معمولاً چنین است که افراد داراى اقتدار بیشتر از قدرت بیشترى برخوردارند، ولى اقتدار غیر از قدرت است. بسیارى از متفکران سیاسى اقتدار را قدرت نهادىشده مىدانند. پایه اقتدار زور یا مجازات نیست، بلکه مشروعیت یا قانون است. اقتدار بر اطاعت از قدرت دلالت دارد، و قدرت بر توان یا توانایى. اقتدار به معناى حق نفوذ بر رفتار دیگران است. نیز اقتدار را قدرت مبتنى بر رضایت تلقّى کردهاند و در نظامهاى سیاسى رهبران مىکوشند نفوذهاى خود را به صورت اقتدار درآورند؛ زیرا مىتوانند با کمترین استفاده از منابع سیاسى، به راحتى حکومت کنند؛ چراکه غیرممکن است بتوان فقط با اتکا بر ترس حکومت کرد. از اینرو، اقتدار دموکراتیکتر از قدرت است. اقتدار معمولاً پذیرش هنجارى دارد نه پذیرش عاطفى؛ یعنى قانون و هنجارهاى اجتماعى اقتضا مىکند که انسان یک سلطه را بپذیرد.
هژمونى: واژه نزدیک دیگر به قدرت، هژمونى است. فرهنگ سیاسى آکسفورد مىنویسد: هنگامى که یک طبقه اجتماعى فراتر از محدوده قهر یا قانون بر دیگران اعمال قدرت کند آن قدرت را مىتوان قدرت هژمونیک توصیف کرد.8 هژمونى به معناى به کار بردن زور براى تسلط نیست، بلکه موقعیتى ویژه است که یک طبقه با قرار گرفتن در آن، انظار را به خود جلب و آنان را متقاعد مىکند تا به رهبرىاش تن دهند، آن هم نه فقط در حکومت، بلکه تمامى زمینههاى اجتماعى و فرهنگى.9 بنابراین، هژمونى به معناى سلطه ایدئولوژیک و فرهنگى است که مىتوان آن را نوعى تلاش براى به دست آوردن قدرت دانست، ولى با واژه قدرت متفاوت است.
تعریف قدرت
راسل، ضمن تعریف قدرت به «پدید آوردن آثار مطلوب»، اضافه مىکند: به این ترتیب، قدرت مفهومى کمّى است.10
نقد: نقطه ابهام این تعریف این است که آیا منظور، پدید آوردن بالفعل آثار مطلوب است یا داشتن استعداد و آمادگى پدید آوردن؟ این مسئله مهم همان چیزى است که گالبرث نیز مىگوید: آنچه کمتر درک شده است این است که هدف از قدرت تا چه حدى صرفا اعمال قدرت است؟11 اگر منظور صرفا ایجاد و فعلیت آثار باشد در این صورت، تا شخص آثار مطلوب خود را به وجود نیاورده باشد نمىتوان گفت شخص واجد قدرت مورد ادعا هست یا نه؛ چراکه تنها پس از تحقق یافتن خواسته مىتوان گفت او قدرت دارد. و نیز روشن نیست که آیا باید این آثار مورد قصد و نیت شخص باشد یا نه؟ یعنى آیا باید نتایج موردنظر بوده و قصد شوند یا لازم نیست؟ و نیز آیا زمانى که در برابر اعمال قدرت مقاومت مىشود با زمانى که همکارى مىشود، قدرت همان قدرت است؟
این دو معنا را وبر مدنظر خود داشته که قدرت را «امکان تحمیل اراده خود بر رفتار دیگران»12 تعریف مىکند.
در این تعریف، جنبه احتمال و حیثیت استعداد مدنظر قرار گرفته که لاجرم ویژگى پیشگویى و سنجش قدرت نیز داخل بحثهاى جنبى قدرت خواهد بود. و از طرفى، تحمیل اراده بدون قصد ممکن نیست؛ از اینرو، فقط آن قسمى از تأثیر موردنظر وى خواهد بود که با نیت و قصد باشد. همچنین ویژگى دیگر این تعریف این است که قدرت را در فضاى اجتماعى سیاسى مىبیند.
ولى از واژه «تحمیل» چنین فهمیده مىشود که همواره باید در مقابل قدرت، اراده مخالفت و عدم پذیرش باشد و آن قسمى را که طرف مقابل با سازش و رضایت، اراده شخص را مىپذیرد خارج از تعریف است، در حالى که گاهى اوقات افراد خود شخصى را به عنوان رهبر برمىگزینند و از او تبعیت مىکنند.
دیدگاه پارسونز
دیدگاه متمایز دیگر درباره قدرت، نظر تالکوت پارسونز است. وى که از سردمداران مبناى وفاق و نظم در نظریه جامعهشناسى است، قدرت را نیز در چهارچوب وفاق تفسیر مىکند. او قدرت را همواره مشروع مىداند و آنچه را که خارج از مشروعیت است اصلاً قدرت نمىداند.
او به دیدگاه سنتى از قدرت ـ که دیدگاه سى رایت میلز نیز بود ـ انتقاد کرده و معتقد بود: قدرت را مىتوان محصول نظام اجتماعى درنظر گرفت. در دیدگاه سنتى از قدرت، تصور شده بود قدرتى که در دست یک فرد یا گروه است در دست فرد یا گروه دیگرى که قدرت بر او اعمال مىشود نیست، به گونهاى که یک طرف آنقدر قدرت دارد که بتواند خواستهاى خود را بر دیگرى تحمیل کند و بر این اساس، میزان پیروزى یک طرف با میزان باخت طرف دیگر مساوى خواهد بود. در نظر پارسونز، قدرت و پول نقش مشابهى در دو خردهنظام سیاست و اقتصاد دارند، همچنانکه کارکرد اصلى پول در اقتصاد مدرن این است که به عنوان وسیلهاى در گردش عمل کند؛ یعنى وسیله استانداردى که مىتوان بر حسب آن ارزیابى و مقایسه کرد و به خودى خود فایده و ارزشى ندارد، قدرت نیز وسیله گردش است که اساسا در خردهنظام سیاست ایجاد مىشود. پس همچنانکه پول به دلیل توافق عمومى براى استفاده از آن به عنوان شیوه استاندارد مبادله داراى ارزش است، قدرت نیز از روى توافق اعضا براى مشروع ساختن موقعیتهاى رهبرى و اجراى تصمیمات در جهت پیشبرد هدفهاى نظام به افراد مسئول به صورت وسیلهاى براى دستیابى به هدفهاى جمعى درآمده است؛ اما دوباره مانند پول در سه خردهنظام دیگر اثراتى دارد. سپس پارسونز نتیجه مىگیرد که بنابراین، قدرت را مىتوان چنین تعریف کرد: «توانایى تعمیمیافتهاى براى کمک به اجراى تعهدات الزامآور در واحدهاى نظام سیاسى جمعى هنگامى که تعهدات با ارجاع به ربط آنها با هدفهاى جمعى مشروعیت مىیابند.»13
پارسونز معتقد بود: قدرت مستقیما از اقتدار سرچشمه مىگیرد. از اینرو، اقتدار در نظر او عبارت است از مشروعیت نهادىشدهاى که اساس قدرت را تشکیل مىدهد. بر این اساس، او مشروعیت را در تعریف قدرت وارد ساخت. وى این مفهوم رایج را که اقتدار یک شکل از قدرت یا «قدرت مشروع» است رد مىکند و قدرت غیرمشروع از نظر او اصلاً وجود ندارد. بنابراین، اعمال تهدید و اقدامات قهرى و اجبار ـ که بدون مشروعیت و توجیه هست ـ استفاده از قدرت نیست، بلکه این حالت، حالت محدودهکنندهاى است که قدرت، چون خصلت نمادین خود را از دست داده، به صورت ابزار ذاتى تأمین خواستهها و نه تعهدات الزامآور درآمده است.14
پارسونز معتقد است: معمولاً زور در نظامهاى سیاسى با ثبات به عنوان آخرین چاره به کار گرفته مىشود و به کارگیرى زور به هیچ وجه نشانه قدرت نیست، بلکه در واقع، نشانه شالوده قدرتى پوشالى و بىثبات است. و دیدگاهى که قدرت را با استفاده از زور یکى مىانگارد بسیار سادهاندیشانه و تابع تعریف وبر از قدرت است. گیدنز نیز در این معنا موافقت خود را با پارسونز بیان مىکند.15
بنابراین، استفاده از قدرت اغلب وسیلهاى است براى دستیابى به هدفهایى که هر دو طرف در یک رابطه قدرت خواهان کسب آن هستند.
گیدنز درباره نظر پارسونز مىگوید: اشتیاق پارسونز براى ایجاد شباهتهاى صورى بین حکومت و اقتصاد و نیز بین پول و قدرت، چشمهاى او را به روى واقعیتهاى فریبکارىهاى سیاسى بسته است.16
رابرت دال قدرت را به معناى کنترل بر رفتار دیگران تعریف مىکند؛ یعنى Aتا جایى بر Bقدرت دارد که بتواند Bرا به کارى وادارد که در غیر آن صورت انجام نمىداد.17 اگر این را بپذیریم، باید فرقى میان کارى که به آن واداشته مىشود بگذاریم؛ چراکه ممکن است مردم براى انجام کار Aبه راحتى تسلیم شوند، ولى براى انجام دادن کار Bسنگینترین هزینهها را تحمل کنند.
در این تعریف هم جاى این سؤال هست که آیا درخواستهایى که مورد قبول واقع مىشود و استدلالهایى که طرف را متقاعد مىکند و یا توصیههایى که عمل مىشود باز نشانگر قدرت شخص است؟ و نیز اگر دیگرى نخواهد یا نتواند رفتار مرا تغیر دهد ولى بتواند مرا از میان بردارد آیا قدرت دارد یا نه؟
شاید پارسونز به این نکتهها توجه داشته که اعمال قدرت را از جنبههاى فرعى آن دانسته و قدرت را در حکم منبع نظام مىداند. او قدرت را پدیدهاى مىداند که هم بر اجبار مبتنى است و هم بر اجماع؛ زیرا به نظر او، قدرت پدیدهاى است که بسیارى از عوامل و بازدههاى سیاسى را با هم ترکیب مىکند و در عین حال، با هیچکدام از آنها یکى نیست.18
استیون لوکس در بحث از قدرت به عنوان تعریفى ابتدایى، آن را چنین تعریف مىکند: «قدرت داشتن به معناى ایجاد تغیرى در جهان است» و سپس اضافه مىکند: کسانى که به قدرت توجه دارند دو مسئله برایشان مهم است: 1. تغییرى که ایجاد مىشود؛ 2. نحوه ایجاد آن. مسئله اول، نتیجه قدرت است و مسئله دوم، محمل قدرت.
این تعریف نیز قانعکننده نیست؛ چراکه آنچه در بحثهاى سیاسى مدنظر است قدرت انسان و تحمیل کردن آن بر انسانهاى دیگر است نه قادر بودن به هر تغییرى در جهان. ولى با استفاده از همه این تعاریف تعریفى که به نظر مىآید در بحثهاى سیاسى مفهوم قدرت را تشریح کند عبارت است از: «توانایى انسان در تأثیرگذارى بر اراده فرد یا جمع دیگر و تسلیم در برابر درخواست خود.»
ویژگىهاى قدرت
1. قدرت مفهومى درونى یا طرفینى است. خصوصیات طرفینى در بیشتر اوقات به آن چیزى اشاره دارند که مىتواند باشد، نه آن چیزى که هست. اینکه من قدرت پرتاب این سنگ را تا 50 مترى دارم به این معناست که من مىتوانم آن را پرتاب کنم نه اینکه در حال پرتاب کردن مىباشم. از اینرو، براى دیدن رنگ چشمان من کافى است به چشم من نگاه کنید، ولى دیدن من در حال پرتاب یک سنگ به معناى دیدن قدرت من نیست؛ چراکه ممکن است در آن حال تلاش زیادى نکنم و فقط چند متر بیشتر سنگ را نیندازم. دشوارى بررسى قدرت آن است که شاید ناگزیر باشیم قدرت کنشگران را کشف کنیم بدون آنکه آنها را در حال اعمال آن قدرت ببینیم. از اینرو، ناگزیریم به شیوهاى نظرى به قدرت نزدیک شویم، هرچند به دنبال آنیم که اگر بتوانیم فرضیه خود را به شیوهاى تجربى اثبات کنیم.19
2. قدرت مبتنى بر روابط است؛ یعنى به روابط میان انسانها مربوط مىشود، و رابطه مبتنى بر قدرت دو طرف لازم دارد: یکى که اعمال مىکند و دیگرى که بر او اعمال مىشود.20 قدرت و آزادى رابطه بسیار تنگاتنگ با یکدیگر دارند. قدرت بر آزادىهاى شخص مىافزاید و مایل است که آزادىهاى دیگران را محدود کند. اعمال قدرت چیزى جز محدود کردن آزادىهاى دیگران نیست؛ به این معنا که قدرت کنشگران بر دیگران تا حدى است که بتوانند «ساختار انگیزه» دیگران را دستکارى کنند. حذف گزینههایى از یک مجموعه اقدام، زیاد و کم کردن هزینه یک اقدام، و بالا و پایین بردن منافع آن از این قبیل است و تغییر ساختار انگیزه مىتواند با اعمال فشار مستقیم یا به شیوههایى زیرکانهتر انجام پذیرد که رفتار خاص را در پى داشته باشد. آموزش و پرورش یا رسانهها انگیزههاى مردم را به گونهاى تغییر مىدهند که به شیوه خاص رفتار کنند. در واقع، مردم به درک تازهاى از دنیاى اطرافشان هدایت مىشوند.
جوئل شارون با برقرار کردن ارتباط بین قدرت و نابرابرى، آنها را با ستیز مرتبط ساخته و مىگوید: قدرت اجتماعى به برخى امکان مىدهد که در ستیزه اجتماعى برنده شوند و برنده شدن در ستیز اجتماعى به نوبه خود معمولاً قدرت اجتماعى بیشترى به همراه مىآورد. او مىافزاید: ما تقسیم کار را نیز با قدرت اجتماعى پیوند دادیم؛ همین که تقسیم کار به وجود مىآید بعضى موقعیتها داراى قدرت بیشترى از دیگران مىشوند. موقعیتهایى که داراى قدرت بیشترى هستند مىتوانند استمرار تقسیم کارى را که به سود آنهاست تضمین کنند. پس دو عامل فزاینده قدرت از نظر او، «ستیزه اجتماعى» و «تقسیم کار» است. شارون منشأ ستیزه را نیز راضى نبودن انسان به آنچه دارد دانسته و مىگوید: گاهى مسئله کمیابى نیست، بلکه تنها این واقعیت است که بعضى افراد و گروهها مىتوانند بیش از آنچه واقعا نیاز دارند انباشت کنند و در برابر کسانى که به قدر کافى ندارند منبع قدرتى را به وجود بیاورند.21 و شاید به همین دلیل باشد که سیاستمداران را غالبا تشنگان قدرت توصیف مىکنند؛ یعنى آنها در پى سیر کردن یک اشتهایند. تقسیم کار افراد را متمایز مىکند و یک نظام نابرابرى هم از نظر قدرت و هم از لحاظ امتیاز ایجاد مىکند.22 او با پیچیده دانستن مسئله مىگوید: نه تنها قدرت اجتماعى امتیاز بیشترى به همراه مىآورد، بلکه عکس آن نیز صادق است. امتیازات اجتماعى (مثل پول، زمین و کارخانهها) نیز قدرت اجتماعى بیشترى به همراه مىآورند. اما باید پرسید مگر قدرت چیزى غیر از همه اینهاست؟
وى چنین رابطهاى را بین اعتبار اجتماعى و قدرت نیز صادق مىداند و تصریح مىکند: نه تنها قدرت و امتیاز بر اعتبار اجتماعى تأثیر مىگذارند، بلکه اعتبار اجتماعى نیز بر قدرت و امتیاز تأثیر مىکند. مىتوان از اعتبار اجتماعى براى تحقق اراده خود استفاده کرد.23
3. قدرت مفهومى اضافى نیست، ولى به شدت به طرفى که به آن اضافه شود محتاج است. در توضیح این مطلب باید گفتمفاهیم در یک دستهبندى سه قسم هستند:
الف) مفاهیم حقیقى: آن دسته از مفاهیمى که در خارج از ذهن مابهازاى واقعى و عینى دارند؛ مانند مفهوم سنگ، درخت، چوب و...؛
ب) مفاهیم اضافى: مفاهیمى که در خارج اصلاً مابهازایى ندارند، بلکه حاصل از اضافه و نسبت دو مفهوم حقیقى هستند؛ مانند فوق و تحت و ابوّت و...؛
ج) مفاهیم حقیقى ذاتالاضافه: آن دسته از مفاهیم که در عین حال که مابهازاى واقعى دارند، همواره با طرف اضافه به کار مىروند؛ مانند مفهوم علم و نیز قدرت.
همانگونه که در مورد علم وقتى گفته مىشود: فلان شخص علم دارد؛ یعنى علم به چیزى دارد و علم داشتن بدون معلوم ممکن نیست، در مورد قدرت نیز همواره قدرت به صورت «قدرت بر چیزى» استعمال مىشود. برتر بودن و بالا بودن قدرت فرد با توجه به امرى است که نسبت به آن سنجیده مىشود. هرقدر گستره و عظمت امرى که بر آن قدرت دارد بیشتر باشد نشان از عظمت قدرت این فرد دارد. بنابراین، کسى که «على کل شىء قدیر» است؛ یعنى در برابر قدرت او چیزى نیست که قادر به کنترل آن نباشد؛ یعنى قدرت او اطلاق دارد و او قادر مطلق است. او قدرت بر هر چیزى دارد.
با توجه به این ویژگى است که قدرت همواره در مقایسه با قدرت طرف مقابل ملاحظه مىگردد. افزایش و کاهش قدرت نیز تابع نگاه به هر دو طرف است؛ یعنى قدرتمندتر شدن یک طرف هم مىتواند نتیجه افزایش قدرت خود باشد و هم نتیجه کاهش قدرت دیگرى. از اینروست که ثروتمندترین مرد جهانوقدرتمندترین کشور جهان، اکنون در مقایسه با گذشته تفاوتى فاحش دارند.
4. «قدرت بَر» و «قدرت براى»: در ویژگى قبلى گفتیم: قدرت به صورت مطلق معنا ندارد؛ یعنى اگر بگوییم: فلان کنشگر قدرت دارد، چندان مفهومى ندارد، بلکه باید بگوییم: فلان کشنگر قدرت انجام چه کارى را دارد. بنابراین، «قدرت براى» بنیادىترین اصطلاح قدرت است.
اما اضافه مىکنیم: این جنبه از قدرت در نظر بسیارى از صاحبنظران سیاسى در بسترهاى سیاسى واجد اهمیت نیست و آنها معتقدند: کاربرد مهم قدرت سیاسى قدرتى است که یک کنشگر «بر دیگرى» اعمال مىکند. در واقع، «قدرت بر» شامل «قدرت براى» هم مىشود؛ زیرا «الف» بر «ب» قدرت اعمال مىکند و او را وادار به انجام فلان کار مىنماید. «قدرت براى» و «قدرت بر» را مىتوان به ترتیب «قدرت پیامدى» و «قدرت اجتماعى» نامید. قدرت پیامدى توانایى کنشگر است براى آنکه پیامدهایى را ایجاد کند یا به ایجاد آنها کمک نماید. قدرت اجتماعى توانایى کنشگر براى تغییر ساختار انگیزشى کنشگر دیگر به گونهاى تعمدى است تا به بروز پیامدهایى منجر شود یا به ایجاد آنها کمک کند.24 «قدرت براى» متضمن همکارى است، اما به نظر مىرسد «قدرت بر» متضمن کشمکش است. اولى به این دلیل که قدرت با پیامدهایى همراه است و دومى به خاطر متضمن بودن رابطهاى اجتماعى حداقل میان دو کنشگر.
راسل نیز قدرت را به دو قسم تقسیم مىکند: «1. بر افراد انسانى؛ 2. بر ماده بىجان و غیربشر. وى مىگوید: علت اصلى دگرگونىهاى عصر جدید افزایش قدرت بر ماده بىجان است که از علم برخاسته است.25
5. تراکم قدرت: یکى دیگر از ویژگىهاى قدرت، قابل تراکم بودن آن است. براى روشن شدن مسئله، مثالى مىزنیم. اگر صداى ضعیفى از دور بیاید و 10 نفر حاضر باشند نمىتوانند با روى هم گذاشتن توانایى شنیدارى خود (قوه سامعه) آن صداى ضعیف را بهتر بشنوند. این مسئله در مورد دیدن شیئى ریز از فاصلهاى دور نیز صدق مىکند. اما در مورد قدرت به معناى نیرو چنین نیست. ممکن است یک نفر نتواند یک اتومبیل را به تنهایى حرکت دهد، اما 10 نفر از عهده چنین کارى برمىآیند. به دلیل همین ویژگى قدرت است که جاهطلبان همواره خواستار در اختیار داشتن قدرت بقیه افراد هستند تا طبق خواستههاى خود از آنها استفاده کنند و نیز از اینروست که همواره قدرت جمعى هراس بیشترى را در طرف مقابل پدید مىآورد. اهمیت رهبرى در این است که با تبدیل قدرتهاى خرد به قدرتى سهمگین، به بهترین وجه آن را اداره و راهنمایى مىکند. راسل مىگوید: تراکم قدرت در زمینه سیاسى چیزى است که فرمانروایان همیشه در پى آن بودهاند و تودههاى تحت فرمان هم همیشه در برابر آن ایستادگى نکردهاند.26 شاید دلیل این مسئله این باشد که احساس تعلق به یک نیروى شکستناپذیر و عظیم از لحاظ روانى فرمانبردارى را براى آنها آسان مىساخت.
در رابطه با تراکم و استفاده از قدرت متراکم مشکلى که بسیارى از حکمرانان قدیم با آن روبهرو بودند مسئله انتقال یا اعمال قدرت در نقاط دوردست بود. هر قدرت کم و بیش جنبه جغرافیایى دارد. معمولاً قدرت از یک مرکز مىتراود و هرچه از مرکز دورتر مىشود کاهش مىیابد. قلمرو حکومت در قدیم هرچه بزرگتر بود کنترلش نیز به مراتب مشکلتر مىنمود. از اینرو، تا زمانى که تلگراف اختراع نشده بود، سفیران و سرداران اختیارات بیشترى داشتند و نمایندگان دولتها با صلاحدید خود در دوردستها عمل مىکردند؛ بنابراین، تنها مأمور اجراى سیاستهاى مرکزى نبودند. حادترین مسئله پادشاهان مسئله حرکت نیرو بود که این مسئله با ساخت کشتى بخار، راهآهن، اتومبیل و هواپیما حل مىشد که بعدها به کار گرفته شد. علاوه بر این، وسایل ارتباط الکترونیک از قبیل تلگراف و تلفن نیز به کار آمد و در نهایت، وسایل ارتباط جدید همه نقاط دوردست را به نزدیک کشاند. امروزه اعمال قدرت مرکزى در نقاط دوردست از گذشته آسانتر است. از اینرو، برخى دانشمندان، از جمله راسل پذیرفتهاند که «دولت جهانى اکنون از لحاظ فنى امکانپذیرتر است.»27
یکى از عوامل ازدیاد قدرت، همبستگى بین اعضاى گروه و جامعه است. در اینجا این سؤال مطرح مىگردد که چرا در مقابل دشمن واحد همبستگى ایجاد مىشود؟ در این خصوص به چند نکته باید اشاره نمود:
الف. خطر دشمنى که مىخواهد گروه را ریشهکن کند بدتر از دشمنى است که تنها به شکل و چگونگى بودن و حضور آن ایراد مىگیرد.
ب. همانگونه که دور بودن از موقعیتهاى جغرافیایى احساس نزدیکى در پى دارد، دور بودن از موقعیتهاى عادى نیز احساس یکى بودن ایجاد مىکند؛ چون موقعیتى که در قبال آنهاست مربوط به هر دوست. مواقع اضطرار و احساس داشتن دشمن مشترک، این احساس را به وجود مىآورد که ما از یک موقعیت هستیم.
ج. فرمانبردارى از رهبران در موقعیتهاى اضطرارى بسیار سهلتر از مواقع عادى صورت مىگیرد. در شرایط غیرعادى، انسان از کسى که توانسته هوش و کاردانى و ذکاوت خود را در رهبرى نشان دهد بدون کنکاش زیاد درباره مشروعیت و حقانیت او و با کمتر مقاومتى، تسلطش را مىپذیرد؛ امرى که در شرایط عادى به این راحتى روى نمىداد و چون این اتفاق درباره همه روى مىدهد موجب اتحاد و همبستگى مىشود. در شرایط عادى چنین است که فرمانبردارى فرع بر اعتماد است و اعتماد براى حفظ منافع مردم، و منافع مردم نیز طبق جهانبینى آنها شناخته مىشود.
اما در شرایط غیرعادى، انسان میل به تبعیت پیدا مىکند؛ چنانکه راسل مىگوید: «هر وقت خطر شدیدى پیش بیاید میل غالب مردم این است که قدرتى را پیدا کنند و به آن تسلیم شوند. نافرمانترین کودکان در یک موقعیت وحشتآور مانند آتشسوزى دستور یک بزرگسال باکفایت را گوش مىدهند. وقتى که جنگ درمىگیرد مردم همین احساس را نسبت به دولت پیدا مىکنند.»28 از اینروست که برخى از تواناترین رهبران تاریخ در شرایط انقلاب پدید آمدهاند.
منابع قدرت
دانش، سازمان، موقعیتها، اقتدار، مهارت، ایمان، رسانههاى جمعى، جغرافیا، منابع ملى، توان اقتصادى، توان نظامى، نیروى انسانى و فناورى همه در فراهم کردن زمینههاى قدرت یک گروه یا کشور تأثیرگذارند.
گالبرث منابع قدرت را به سه دسته تقسیم مىکند: شخصیت (رهبرى)، ثروت و سازمان. وى سازمان را مهمترین منبع قدرت در جوامع جدید مىداند.29 او معتقد است: اکنون در عصر ما سازمان و شخصیت قدرتمند جاى خود را به مدیریت گروهى داده است و کارفرما جاى خود را به مرد سازمانى بىچهرهاى واگذار کرده و بدین ترتیب، شخصیت به عنوان منبع قدرت تنزلیافته. و نیز انتقال مداوم قدرت از صاحبان به مدیران و از دارایى به سازمان از ویژگىهاى بارز توسعهصنعتى بوده است.30
راسل نیز بر اهمیت سازمان در زندگى امروزى تأکید کرده و مىگوید: مهمترین سازمانى که انسان عضو اجبارى آن است دولت است، اما اصل ملیت باعث شده عضویت فرد در دولت اگر معلول اراده او نیست، موافق اراده او باشد، و هیچ چیزى به اندازه ملیت در توفیق دولت مؤثر نبوده است.31
راسل قدرت را به انرژى تشیبه کرده و مىگوید: قدرت نیز مانند انرژى اشکال گوناگون دارد: ثروت، سلاح، حکم دولتى، و تأثیر بر عقاید. اما هیچکدام از اینها را نمىتوان تابع دیگرى دانست. قدرت مانند انرژى باید مدام در حال تبدیل از یک صورت به صورت دیگر در نظر گرفته شود. وظیفه دانشمندان علوم اجتماعى این است که قوانین این تبدیلات را جستوجو کنند.32
علم و دانش
در ادبیات فارسى شاهبیتى که معروف است این بیت است:
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
دانایى و توانایى هیچگاه در عمل به اندازه آنچه که امروزه ملازم گشتهاند نمایش داده نشده است. فرانسیس بیکن مىگوید: «علم آن سلطه و قدرت بر طبیعت را که انسان هنگام هبوط از دست داده به وى پس مىدهد.»33
دانش و اطلاع از فنون مختلف عاملى است که مىتواند نتیجه توازن قدرت را متفاوت کند، بخصوص اکنون که دانش و اطلاع نقش کلیدى در معادلات سیاسى دارد. در قرون اخیر آنقدر بر نقش دانش تأکید شده که برخى از علم و دانش به عنوان اصلىترین منبع قدرت سیاسى اجتماعى یاد کردهاند.34
مىتوان گفت: دوره جنگ سرد بین دو ابرقدرت در نیمه دوم قرن بیستم، جنگ علمى بود. علم به عنوان شکلى از قدرت براى فشار آوردن بر طرف مقابل نیز امروزه به کار گرفته مىشود. در کتاب جابجایى در قدرت تافلر مىخوانیم: اگر در اعصار گذشته به ترتیب زور و پول ابزار اصلى قدرت بودند، اکنون این دانایى و علم است که مهمترین ابزار قدرت را تشکیل مىدهد. تافلر با اشاره به اهمیت علم در بین اشکال دیگر قدرت مىگوید: بهترین نوع قدرت (دانایى) به سادگى از بین نمىرود و با این قدرت نه تنها مىتوان هدف خود را در پیش گرفت، بلکه مىتوان دیگران را واداشت تا طبق خواست تو عمل کنند، هرچند به خلاف میلشان باشد.35 علاوه بر این، دانایى ثروت و زور را چندین برابر مىکند. او مىافزاید: ویژگى دانایى این است که ضعیف و ندار هم مىتوانند آن را به دست آورند.36 برده یا ارباب فئودال تعجب خواهد کرد اگر ببیند ما کارگر را کمتر کتک مىزنیم و آنها بیشتر تولید مىکنند.37
راسل نیز با تأکید بر نقش دانش مىگوید: امروزه مردم پذیرفتهاند که علم براى جنگ و صلح لازم است و بدون علم هیچ کشورى نمىتواند ثروت و حکومت به دست آورد و این علم بود که سفیدپوستان را بر جهان مسلط ساخت.38 ولى همو در جاى دیگر اشاره مىکند: «هرچند نقش دانش در تمدن امروزه از زمانهاى گذشته بزرگتر است، قدرت کسانى که دانش جدید را در اختیار دارند به همین نسبت افزایش نیافته است.» دانش امروز با اینکه دشوار است مرموز نیست و از روشنفکر امروزى هیچ کس واهمهاى ندارد. جایگاهى که دانشمندان قدیم داشتند فقط به خاطر دانش نبوده است، بلکه گمان مىشد آنها قدرتى جادویى دارند و آنگاه که علم اعتقاد به جادو را از میان برد، حرمتىبراىروشنفکراننیز باقى نگذاشت.39
افکار عمومى
واژه «افکار» به معناى «نظر» است و واژه «عمومى» به عنوان صفت، به «ملت» اشاره دارد و به معناى عام خود، در مقابل «خصوص» قرار دارد. اما در ترجمه Public opinion دو اشتباه رخ داده است: یکى اینکه «نظر» را به «فکر» ترجمه کردهاند، در حالى که نظر غیر از فکر است و هیچگونه استدلال منطقى در شکلگیرى آن دخالت ندارد.40 و دیگر اینکه آن را جمع بستهاند. واژههاى «توده» و «عامه» با یکدیگر متفاوتند. توده، جمعى را مىگویند که از نظر مکانى مشخص است و از ترکیب افراد با ذهنیت و احساس واحدى که تفاوتهاى فردى را نادیده مىگیرد تشکیل شده است. توده داراى نوعى روح جمعى است، بعکس عامه که پراکندهتر و دایمىتر است. توده در اطراف موضوع و هدف واحدى گرد مىآیند.
عامه گستردهتر از توده است و از افراد ناشناسى تشکیل مىشود که به محیطهاى اجتماعى مختلف تعلق داشته باشند. عامه داراى سازمان اندک است و یا اصلاً سازمان نیافته مىباشد. افرادى که جزء عامه هستند در جهت منافع شخصى خود گام برمىدارند.
افکار عمومى قدرت ناپیدایى است که بىگنج و بىمحافظ و بىارتش براى شهر، براى دربار و حتى براى قصر پادشاهان قانون وضع مىکند. افکار عمومى در جایگاه خود مثل اینکه بر تخت نشسته باشد، جایزه مىدهد، تاج بر سر مىگذارد، شهرتها را افزایش یا کاهش مىدهد.41
قدرتهاى بازدارنده و تصویرسازى از قدرت
ماکیاولى در کتاب شهریار مىگوید: شهریار نباید باکى از آن داشته باشد که وى را ستمگر بنامند؛ چراکه با گرفتن زهر چشم نشان خواهد داد که نیکدلتر از آنانى است که از سر نرمخویى بسیار اجازه مىدهند آشوب و درگیرى به وجود آید و کار به خونریزى و غارت بینجامد. در میان شهریاران، شهریار نوخاسته را از به جان خریدن بدنامىِ ستمپیشگى گریزى نیست. شهریار را هم مردم باید دوست بدارند و هم از او بترسند، اما اگر قرار باشد یکى از آن دو را برگزینیم باید گفت: بهتر آن است که بیشتر بترسند تا دوست بدارند.42
شاید هند و پاکستان هیچکدام قصد استفاده از سلاح اتمى نداشته باشند، ولى هر دو سعى در نشان دادن تلاشهاى خود براى دستیابى به آن هستند. اعمال قدرت با داشتن قدرت فرق دارد. کسى که قدرت دارد همواره لازم نیست قدرت خود را با اعمال آن نشان دهد، بلکه نشانهها و علامتهاى آن و احیانا گاهى به کارگیرى آن، کافى است تا مدتى فقط از نام و آوازه آن استفاده کند. این همان تهدید است. تهدید یعنى: وعید دادن به استفاده از قدرت براى به زانو درآوردن طرف مقابل.
فرض کنید راهزنان به گروهى حمله مىکنند در حالى که هدف اصلى آنها خسارت جانى نیست. اگر در ابتداى کار حرکتى از مسافرى سر بزند آن را بهانه کرده و شلیک مىکنند، هرچند به حد لازم براى شلیک نرسد. با این کار، قدرت خود را ثابت مىکنند و ادامه ماجرا را با هیمنه همین قدرت به پیش مىبرند.
از اینروست که در سالهاى اخیر قدرتهاى مستکبر جهان براى به زانو درآوردن دولتها و ملتهاى ضعیفتر همواره از یک اهرم فشار (هشدار) به عنوان ابزارى براى ارعاب آنها بهره مىگیرند، اما استفاده از آن را به طى روند مراحل آن موکول مىکنند. ارجاع به سازمان ملل، محکومیت در سازمان ملل، متقاعد ساختن جامعه جهانى به تحریم، بر روى میز بودن گزینه نظامى و...، وعیدهایى است که همواره در عرصه بینالملل به کار مىرود و همه ابزارهایى براى به زانو کشاندن ملتهاى استقلالطلب است.
مراتب و توزیع قدرت
هر کس تا حدى بر دیگران قدرت دارد و گاهى افراد و گروهها از قدرتهاى همعرض برخوردارند؛ یعنى براى فشار آوردن بر یکدیگر از اشکال مختلف قدرت سود مىجویند که نوعى توازن قدرت را به همراه دارد. به طور کلى، قدرت اندامى هرمگونه دارد که نقشها و پایگاهها و مقام و منصب آن را میان افراد تقسیم مىکند. این سازماندهى اعمال و کنترل آن را نیز سادهتر مىکند. براى مثال، امپراتور در زمان خود قدرت را میان امرا و حاکمان خرد مناطق تقسیم مىکرد تا بتواند با فراغت از برخى مناطق، به گوشهاى که مشکلى در پیش دارد بپردازد و از طرفى، خود حاکمان خرد نیز به خاطر بهرهمند
شدن از این موهبت سعى در بهتر ایفا کردن خواستههاى امپراتور داشتند. بنابراین، توزیع قدرت به ناچار باید داراى سلسلهاى هرم گونه باشد. برخى هدف علم سیاست را این مىدانند که تعیین کند قدرت چقدر و بر کدام پایه توزیع شده است و دارندگان آن چه افرادى و کدام نهادها هستند.43
همین مسئله، پاسخ سؤال دیگرى را نیز روشن مىکند که چرا قدرت در مراتب مختلف خود خواهان دارد؟ چرا در یک سازمان اجتماعى (غیر از چند نفر)، همه به دنبال ریاست کل سازمان نیستند؟ هرچند همه دوست دارند، ولى تعداد اندکى از افراد واقعا براى تصرف آن منصب تلاش مىکنند و همینطور چرا در سلسله مراتب مختلف براى هر مقام و مرتبهاى در ساختار سازمان، افراد معدودى براى هر کدام از آنها رقابت مىکنند؟
پاسخ را باید در همین مسئله جست. کسانى که از قدرت و شکوه، اندکى بیش بهره نبردهاند گمان مىکنند که اندکى بیشتر دلشان را راضى خواهد کرد، ولى پس از رسیدن به آن هدف، این هوسهاى بىپایان و سیرىناپذیر او را به تصرف منزلتى برتر تحریک مىکنند و به گفته راسل، «فقط در ذات نامتناهى است که به سکون و آرامش مىرسند و اگر امکان داشت هر آدمى دلش مىخواست که خدا باشد.» علاوه بر این، راسل به نکتهاى دیگر نیز اشاره مىکند. او مىگوید: در میان مردم ضعیف عشق به قدرت به صورت میل به تسلیم شدن به رهبر درمىآید و این خود دامنه قدرتجویى مردمان جسور را گسترش مىدهد. مردمانى که باعث تحولات اجتماعى مىشوند معمولاً کسانى هستند که علاقه شدیدى به قدرت دارند.44
او میل به قدرت را داراى دو صورت مىداند: آشکار در رهبران و پنهان در پیروان آنها. هدف پیروان این است که گروهى که رهبر در رأس آنها قرار دارد به قدرت برسد. آنان احساس مىکنند که پیروزى رهبر پیروزى خود آنهاست. در امورى که بر اساس همکارى واقعى انجام مىگیرد پیروان از لحاظ روانشناسى از رهبر خود بردهتر نیستند. و همین نکته است که نابرابرى قدرت را که ناگزیر در سارمان وجود دارد، قابل تحمل مىسازد و باعث اندامواره (ارگانیک) شدن جامعه مىشود. نابرابرى در توزیع قدرت، برخى نتیجه ضروریات ظاهرى است و برخى معلول عللى است که باید آنها را در سرشت بشرى جستوجو کرد. اگر قرار باشد امور دستهجمعى به نتیجه برسد باید کسانى باشند که دستور بدهند و کسانى باشند که دستور بگیرند: «لابد للناس من امیر برّ او فاجر یعمل فى امرته المؤمن»45 سیرت برخى افراد چنین است؛ آنها را همیشه در مقام رهبرى قرار مىدهد و سیرت برخى دیگر آنها را فرمانبردار مىسازد. میان این دو نهایت دو رده افراد متوسط قرار مىگیرند.46
فوکو نیز معتقد است: قدرت هرگز در اینجا و آنجا تمرکز ندارد و در اختیار شخص بخصوصى نیست. قدرت از طریق یک سازمان شبکهمانند به کار گرفته و اعمال مىشود و نه تنها افراد در میان کارهاى این شبکه در گردشند، بلکههمیشهدرمقاماعمالقدرتیاقبولقدرتند.47
دیدگاه قرآن درباره پذیرش قدرت باطل، آیا انظلام مجاز است؟
در آیه 38 سوره مبارکه «اعراف» برخى از پیروان قدرتمندان ظالم در دنیا، هنگام ورود آنها به صحنه محشر مىگویند: خدایا، به این گروه عذاب بیشترى بده؛ چراکه اینها بزرگان ما بودند و اینها ما را گمراه کردند: «قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لأُولاَهُمْ رَبَّنَا هَـؤُلاء أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَابا ضِعْفا مِن النَّارِ» داور روز محشر در جواب مىفرماید: «لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَلَـکِن لاَّتَعْلَمُونَ»؛ براى هر کدام از شما دو گروه، چه مستضعفانى که به دنبال ظالمان راه افتادید و چه رهبران، دو برابر عذاب هست. در تفسیر این آیه، علّامه طباطبائى در تفسیر المیزان48 و نیز آیتاللّه جوادى آملى49 در تفسیر سوره «اعراف» مىفرمایند: اما گروه اول که ظالم هستند و صاحبان قدرتند، یکى به خاطر اینکه گمراه بودند و دیگر به خاطر اینکه گمراه کردند، و اما شما به خاطر اینکه گمراه شدید و نیز با تبعیت آنها و اجابت دعوت آنها، به گمراه کردن آنها کمک کردید، شما با گرویدنتان و عدم اعتراضتان و ساکت بودنتان، آنها را تقویت کرده و آنان را به عنوان نیرویى عظیم نشان دادید و باعث گمراه شدن دیگران شدید. در جاى دیگر، قرآن کریم به این گروه که با ناچار دانستن خود قصد عذر آوردن براى گمراهى خود دارند مىفرماید:«إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِکَةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُواْ فِیمَ کُنتُمْ قَالُواْ کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الأَرْضِ قَالْوَاْ أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُواْ فِیهَا فَأُوْلَـئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءتْ مَصِیرا»(نساء: 97)؛ کسانى که فرشتگان جان آنها را که به خود ستم کردهاند مىستانند، به آنها مىگویند: شما در چه حالى بودید؟ (چرا با اینکه مسلمان بودید، صف کفار جاى داشتید؟) آنها مىگویند ما در سرزمین خود تحت فشار و مستضعف بودیم. (فرشتگان) در جواب مىگویند: مگر سرزمین خداوند پهناور نبود که مهاجرت کنید، آنها جایگاهشان دوزخ است و سرانجام ابدى دارند.
از این آیات شاید بتوان چنین استفاده کرد که اولاً، قدرت یک امر قابل تجمیع است؛ یعنى همچنانکه پارسونز مىگوید: میزان خالص قدرت را مىتوان افزایش داد. او مىگوید: افراد اعتبار خود را در مورد حاکمان خود سرمایهگذارى مىکنند؛ مثلاً، از طریق رأى دادن. البته او این عمل را همانند ایجاد اعتبار در اقتصاد مىداند و برگشت سرمایه در این فرایند راتحققهدفهاىجمعى مىنامد.50 ثانیا، اگر کسانى نباشند که به قدرتمندان قدرت بدهند چنین نیست که آنها در خارج چیزى داشته باشند.
قدرت؛ وسیله یا هدف؟
در پاسخ به این سؤالکهچرااساساانسان در پى قدرت است، چند نظر را مىتوان از اندیشه دانشمندان به دست آورد.
مارکس چون اقتصاد را زیربناى جامعه مىداند، آن را هدف قدرت معرفى مىکند. قدرت از اینرو براى مارکسیستها مهم است که مىتواند در جهت استفاده یا حفظ از منابع اقتصادى مورد استفاده قرار گیرد؛ چه اینکه در مورد دولت نیز که منبع اصلى قدرت است، مارکس آن را ساخته طبقه حاکم مىداند تا با استفاده از آن، تسلط بر ابزار تولید را حفظ کند. مایکل راش در اینباره چنین مىگوید: «مفهوم مارکسیستى دولت از این نظر مهم است که دولت را محصول مبارزه تاریخى بین طبقات و روساختارى نهادى تعریف کرده که بر شالوده اقتصادى استوار است. بنابراین، دولت تنها مىتواند به سود طبقه مسلط عمل کند.»51 وى در بیان نظریههاى منشأ دولت نیز مىگوید: «استدلال انسانشناختى، قدرت را هدف مبارزه و استدلال مارکسیستى قدرت را وسیله مبارزه در نظر مىگیرد.»52
اما به همان اندازه که اقتصاد در نظر مارکس مهم است، خود قدرت و شکوه در نظر راسل مهم مىنماید. در نظر او، در علوم اجتماعى مفهوم اساسى عبارت از قدرت است؛ یعنى انسان به لحاظ طبیعت به گونهاى است که یکى از امیالش میل به قدرت است. انسان مىخواهد که بر دیگران تسلط داشته باشد و این جداى از منافع اقتصادى است. او نظر مارکس را نادرست انگاشته و مىگوید: «اقتصادیان مکتب قدیم و کارل مارکس گمان مىکردند سودجویى اقتصادى را مىتوان انگیزه اساسى انگاشت، و اشتباه مىکردند. میل به انواع کالا جدا از قدرت و شکوه، محدود است و با مختصرى کاردانى مىتوان آن را ارضا کرد.»53 همین که مختصر آسایشى فراهم شد، افراد و اجتماعات بیشتر در جستوجوى قدرت برمىآیند تا ثروت. ممکن است ثروت را همچون وسیلهاى براى دست یافتن به قدرتطلب کنند و ممکن است براى افزایش قدرت از ثروت دست بردارند؛ به هر حال، انگیزه اساسى اقتصادى نیست. «فقط با شناسایى این نکته که عشق به قدرت باعث فعالیتهاى مهم اجتماعى است مىتوان تاریخ را توجیه کرد.» او مفهوم اساسى در بحثهاى اجتماعى را قدرت دانسته و آن را هدف کتاب خود ذکر مىکند: «در این کتاب مىخواهم ثابت کنم که در علوم اجتماعى مفهوم اساسى عبارت است از قدرت؛ به همان معنا که در علم فیزیک مفهوم اساسى عبارت است از انرژى.»54
اما به نظر مىآید ضرورتى ندارد که همواره قدرت هدف باشد و اقتصاد وسیله و یا اقتصاد هدف باشد و قدرت وسیله به دست آورى آن، بلکه برترىجویى به هر نحوى، خواسته و هدف سیاسى انسان است؛ یعنى انسان ملغمهاى از امیال است که گاه برخى را براى برخى فدا مىکند تا برترى خود را ثابت و حفظ کند. اقتصاد و زور، هریک نوعى از قدرت هستند که براى تسلط بر دیگران استفاده مىشوند. جنبههاى مختلف زندگى ما مملو از میل به برترى بر دیگران است؛ بهتر از دیگران لباس بپوشیم، بهتر از دیگران خانه داشته باشیم، منزلتمان در جامعه سرتر از دیگران باشد و زیردستانمان بیشتر از دیگران باشند و... . راسل نمىگوید که این مسئله در میان جامعه و مردم عادى است نه قدرتمندان و حاکمان؛ چراکه در پاسخ مىگوییم: حاکمان نیز در جامعه خود زندگى مىکنند؛ یعنى آنها نیز مىخواهند همین امیال را در وسعت بیشتر در بین حاکمان دیگر یا جوامع بیناللملى داشته باشند. آنها نیز انسانند و فارغ از خصوصیتها و امیال انسانى نیستند و این برترى را که مردم در بین افراد عادى مىجویند، آنها اولاً، در بین ملت زیر سلطه خود و سپس در بین جوامع دیگر مىجویند.
بنابراین، مىتوان با توجه به دیدگاه علّامه طباطبائى درباره مستخدم بالطبع بودن انسان55 گفت: از آنرو که انسان مستخدم بالطبع است، مىکوشد در هر میدانى دیگرى را تضعیف کرده و از او بهره ببرد و در این راه از هیچ وسیلهاى فروگذار نیست؛ ثروت باشد یا قدرت. البته انسانى که هدف از زندگى را تأمین کمالات عقلى و اغراض فطرى مىداند، با رعایت قوانین الهى و وحى آسمانى از قدرت و ثروت به عنوان دو ابزار براى تأمین سعادت اخروى بهره مىگیرد و هیچیک از آن دو را به عنوان هدف نمىانگارد. خداوند در قرآن کریم مىفرماید:
«... وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَ اسْمُ اللَّهِ کَثِیرًا وَلَیَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ الَّذِینَ إِن مَّکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنکَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ» (حج: 40و41)؛ و اگر خدا بعضى از مردم را با بعضى دیگر دفع نمىکرد، صومعهها و کلیساها و کنیسهها و مساجدى که نام خدا در آنها بسیار ذکر مىشود سخت ویران مىشد. و قطعا خدا به کسى که [دین] او را یارى مىکند یارى مىدهد، که خدا مسلما نیرومند شکستناپذیر است. کسانى که چون در زمین به آنها توانایى دهیم نماز برپا مىدارند و زکات مىدهند و امر به معروف و نهى از منکر مىکنند، و سرانجام همه کارها با خداست.
در این آیات، استفاده از توانمندىها براى اجراى خواستهاى خداوند براى مؤمنان ذکر شده و مىتوان فهمید که در رابطه با انسانهاى مادیگرا نه اقتصاد به تنهایى هدف است ـ آنگونه که مارکس مىپندارد ـ و نه قدرت ـ چنانکه راسل گمان مىکند ـ بلکه ممکن است هر دو یا به نسبت به فرد یکى از آن دو باشند و براى انسانهاى مؤمن با جهانبینى الهى نیز هیچ کدام هدف نیست و هر دو ابزار هستند.
نتیجهگیرى
از مطالب فوق، چنین برمىآید که:
1. قدرت عبارت است از «توانایى انسان در تأثیرگذارى بر اراده فرد یا جمع دیگر و تسلیمدربرابردرخواست خود».
2. انسان موجودى اجتماعى است که در روابط خود با دیگران که همراه با جاهطلبى است سعى دارد در نهایت ممکن از دیگران بهره ببرد، البته در این راه لازم است خود نیز بهره برساند.
3. انسان در ردههاى پایین قدرت موقعیتى کسب مىکند که همین موجب مىشود خود او قدرتى را براى ردههاى بالاتر ایجاد کند. این مسئله توزیع قدرت را توجیهپذیر مىکند. هر موقعیتى در عین تلاش براى کسب موقعیت بالاتر قدرتى را نیز در دست دارد.
4. قدرت خود هدف نیست، بلکه استخدام و برتر بودن هدف است که گاهى با قدرت حاصل است گاهى با اقتصاد، از اینرو، ممکن است در موقعیتهاى گوناگون هریک براى رسیدن به دیگرى هزینه شوند. چنانکه اگر هدف انسان الهى شود از هر دو به عنوان ابزار براى تحقق اوامر الهى بهره مىگیرد.
5. بنابراین، قدرت براى قدرت و قدرت براى استعلا بر دیگران از نظر قرآن کریم روا نیست، بلکه قدرت ابزارى است که اگر در طریق خواست الهى به کار رود در حقیقت بسیج نیروها براى فرامین الهى است و اگر در راه باطل به کار گرفته شود علاوه بر اینکه تابعان خود مسئول هستند سردمداران آن قدرت نیز مسئول گمراهى و تبعیت تابعان هستند.
-
منابع
- ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمّد دشتى، قم، الهادى، 1380.
- ـ احمدى، حمید، فرهنگ علوم سیاسى آکسفورد، تهران، میزان، 1381.
- ـ تافلر، آلوین، جابجایى در قدرت، ترجمه شهیندخت خوارزمى، تهران، نو، 1370.
- ـ جوئل، شارون، ده پرسش از دیدگاه جامعهشناسى، ترجمه منوچهر صبورى، تهران، نى، 1383.
- ـ جوادى آملى، عبداللّه، شریعت در آینه معرفت، چ دوم، قم، اسراء، 1378.
- ـ جهانگیرى، محسن، احوال و آثار و آراء فرانسیس بیکن، تهران، علمى و فرهنگى، 1376.
- ـ راسل، برتراند، قدرت، ترجمه نجف دریابندرى، تهران، خوارزمى، 1371.
- ـ راش، مایکل، جامعه و سیاست، ترجمه منوچهر صبورى، تهران، سمت، 1377.
- ـ ژودیت، لازار، افکار عمومى، ترجمه مرتضى کتبى، تهران، نى، 1380.
- ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، المیزان، چ پنجم، قم، جامعه مدرسین، 1417ق.
- ـ عالم، عبدالرحمن، بنیادهاى علم سیاست، تهران، نى، 1373.
- ـ علىبابایى، غلامرضا، فرهنگ سیاسى، تهران، آشیان، 1382.
- ـ کیت، دودینگ، قدرت، ترجمه عباس مخبر، تهران، آشیان 1380.
- ـ گیدنز، آنتونى، سیاست جامعهشناسى و نظریه اجتماعى، ترجمه منوچهر صبورى، تهران، نى، 1381.
- ـ لوکس، استیون، قدرت فرانسانى یا شر شیطانى، ترجمه فرهنگ رجایى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1370.
- ـ ماکیاولى، نیکولو، شهریار، ترجمه داریوش آشورى، تهران، کتاب پرواز، 1374.
- ـ معین، محمد، فرهنگ فارسى، چ یازدهم، تهران، امیرکبیر، 1376.
- ـ نبوى، سید عباس، فلسفه قدرت، تهران، سمت، 1379.
-
پى نوشت ها
* کارشناس ارشد جامعهشناسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. دریافت: 19/6/88 ـ پذیرش: 22/2/89.
1ـ مایکل راش، جامعه و سیاست، ترجمه منوچهر صبورى، ص 4.
2ـ کیت دودینگ، قدرت، ترجمه عباس مخبر، ص 6.
3ـ محمّد معین، فرهنگ فارسى معین، ج 2، ص 2644.
4ـ استیون لوکس، قدرت فرانسانى یا شر شیطانى، ترجمه فرهنگ رجایى، ص 4.
5ـ آلوین تافلر، جابجایى در قدرت، ترجمه شهیندخت خوارزمى، ج 1، ص 9.
6ـ سیدعباس نبوى، فلسفه قدرت، ص 11.
7ـ عبدالرحمن عالم، بنیادهاى علم سیاست؛ ص 95 و 96.
8ـ حمید احمدى، فرهنگ علوم سیاسى آکسفورد، ص 364.
9ـ غلامرضا علىبابایى، فرهنگ سیاسى، ص 607.
10ـ برتراند راسل، قدرت، ترجمه نجف دریابندرى، ص 55.
11ـ استیون لوکس، همان، ص 310.
12ـ سیدعباس نبوى، همان، ص 51.
13ـ آنتونى گیدنز، سیاست جامعهشناسى و نظریه اجتماعى، ترجمه منوچهر صبورى، ص 223.
14ـ همان، ص 224.
15ـ همان، ص 227.
16ـ همان، ص 236.
17ـ استیون لوکس، همان، ص 4.
18ـ همان، ص 5و6.
19ـ کیت دودینگ، همان، ص 15.
20ـ عبدالرحمن عالم، همان، ص 91.
21ـ جوئل شارون، ده پرسش از دیدگاه جامعهشناسى، ترجمه منوچهر صبورى، ص 112و113.
22ـ همان، ص 115.
23ـ همان، ص 117.
24ـ کیت دودینگ، همان، ص 11.
25ـ برتراند راسل، همان، ص 56.
26ـ همان، ص 205.
27ـ همان، ص 211.
28ـ همان، ص 36.
29ـ استیون لوکس، همان، ص 306.
30ـ همان، ص 316.
31ـ برتراند راسل، همان، ص 261.
32ـ همان، ص 27.
33ـ محسن جهانگیرى، احوال و آثار و آراء فرانسیس بیکن، ص 36.
34ـ سیدعباس نبوى، همان، ص 138.
35ـ آلوین تافلر، همان، ج 1، ص 34.
36ـ همان، ص 41.
37ـ همان، ص 78.
38ـ برتراند راسل، همان، ص 174.
39ـ همان، ص 66.
40ـ ژودیت لازار، افکار عمومى، ترجمه مرتضى کتبى، ص 9.
41ـ همان، ص 39.
42ـ نیکولو ماکیاولى، شهریار، ترجمه داریوش آشورى، ص 124.
43ـ عبدالرحمن عالم، همان، ص 90.
44ـ برتراند راسل، همان، ص 30.
45ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمّد دشتى، خ 40.
46ـ برتراند راسل، همان، ص 40.
47ـ استیون لوکس، همان، ص 23.
48ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 8، ص 115.
49ـ عبداللّه جوادى آملى، درسهاى تفسیر قرآن کریم، سوره اعراف، جلسه 68.
50ـ آنتونى گیدنز، همان، ص 224.
51ـ مایکل راش، همان، ص 42.
52ـ همان، ص 27.
53ـ برتراند راسل، همان، ص 26.
54ـ همان.
55ـ عبداللّه جوادى آملى، شریعت در آینه معرفت، ص 384.