معرفت، سال نوزدهم، شماره دهم، پیاپی 157، دی 1389، صفحات 123-

    واکاوى مفهوم و ویژگى ‏هاى قدرت

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    مرتضی مداحی / *دکتری - شیعه شناسی دانشگاه ادیان و مذاهب / omid488@yahoo.com
    چکیده: 
    برخى معتقدند «قدرت» هدف نیست، بلکه ابزارى است براى رسیدن به اقتصاد. برخى دیگر قائل‏اند «قدرت» خود جایگاه دلنشین و هدفى است که جاه‏طلبى انسان او را به رسیدن به آن سوق مى‏دهد و چه بسا اقتصاد و مانند آن براى دست‏یابى به آن سیطره هزینه شوند. از دیدگاه قرآن کریم منشأ «قدرت» خداى متعال است و ابزارى بیش نیست که طبق جهان‏بینى فرد، ممکن است در جهت الهى و یا مادى به کار گرفته شود. مرعوب شدن و بالتبع پیوستن به قدرت باطل با عذر خوف از آن به هیچ وجه مقبول نیست.      این مقاله به روش تحلیل اسنادى و کتابخانه‏اى به واکاوى مفهوم و ویژگى‏هاى قدرت مى‏پردازد.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    مرتضى مداحى*

    چکیده

    برخى معتقدند «قدرت» هدف نیست، بلکه ابزارى است براى رسیدن به اقتصاد. برخى دیگر قائل‏اند «قدرت» خود جایگاه دلنشین و هدفى است که جاه‏طلبى انسان او را به رسیدن به آن سوق مى‏دهد و چه بسا اقتصاد و مانند آن براى دست‏یابى به آن سیطره هزینه شوند. از دیدگاه قرآن کریم منشأ «قدرت» خداى متعال است و ابزارى بیش نیست که طبق جهان‏بینى فرد، ممکن است در جهت الهى و یا مادى به کار گرفته شود. مرعوب شدن و بالتبع پیوستن به قدرت باطل با عذر خوف از آن به هیچ وجه مقبول نیست.

         این مقاله به روش تحلیل اسنادى و کتابخانه‏اى به واکاوى مفهوم و ویژگى‏هاى قدرت مى‏پردازد.

    کلیدواژه‏ها: قدرت، هژمونى، نفوذ، اقتدار، منابع قدرت، ویژگى‏هاى قدرت، تصویرسازى از قدرت.

     

    مقدّمه

    قدرت یکى از مفاهیم کلیدى جامعه‏شناسى سیاسى است، و بحث از قدرت مى‏تواند مناسب‏ترین موضوعى باشد که وجود حوزه‏اى به نام «جامعه‏شناسى سیاسى» را توجیه مى‏کند؛ چراکه موضوعات این حوزه مباحثى است که به عنوان پل ارتباطى بین جامعه‏شناسى و علم سیاست عمل مى‏کنند و بحث از قدرت سرآمد همه آنان است؛ زیرا از سویى نیروى انسانى به عنوان یکى از منابع مهم قدرت مطرح است که بحث‏هاى جامعه‏شناسى عهده‏دار تبیین و توضیح روابط بین گروه‏هاى اجتماعى است و همچنین چنان‏که در تحلیل مفهوم خواهد آمد قدرت مفهومى است نزدیک به مفاهیم اضافى که نیازمند طرف، یعنى فرد یا اجتماعى است که پذیراى آن باشد، از این‏رو، با اجتماع و نهادهاى اجتماعى سروکار دارد که باز موضوع اصلى جامعه‏شناسى است.

         قرآن کریم منشأ هر قدرتى در جهان را خداوند مى‏داند و اذن تکوینى خداوند براى هر نوع استفاده از قدرت لازم است. هرجا که استفاده از قدرت مشروع و در طریق فرامین الهى باشد اذن تشریعى و مشیّت خداوند را نیز به همراه دارد، اما در جایى که در جهت نامشروع از آن استفاده مى‏شود رضایت تشریعى خداوند را به همراه نداشته و در جهت باطل استفاده شده است. قدرت جمعى از دیدگاه قرآن کریم چیزى نیست، مگر در کنار هم قرارگرفتن قدرت‏هاى جزئى افراد. بنابراین پیوستن به قدرت باطل از روى واهمه در برابر آن عذرى مقبول نیست.

         از سوى دیگر، سخن راندن از سیاست بدون توجه به قدرت بى‏معناست. رابطه بین قدرت و سیاست آن‏قدر تنگاتنگ است که برخى سیاست را به «اعمال نفوذ و قدرت در جامعه»1 تعریف کرده‏اند. کیت دودینگ نیز مى‏گوید: «بدون فهم ماهیت قدرت نمى‏توان به بررسى سیاست پرداخت. دیدگاه‏هاى نادرست در باب قدرت به دیدگاه‏هاى ناقص درباره سیاست و جامعه منجر مى‏شود.»2 خلاصه اینکه قدرت ماشینى است که عمدتا با قطعات اجتماعى مونتاژ مى‏شود و براى مقاصد سیاسى رانده مى‏شود. اما تعریف قدرت چیست؟ آیا انسان به قدرت دست مى‏یازد که به هدفى سرنشین‏تر برسد یا قدرت خود جایگاه دلنشینى است که فى‏نفسه همه را دلباخته خود مى‏کند. قدرت هدف است یا وسیله؟ چرا قدرت در مراتب مختلف خود خواهان دارد؟ نقش افراد در شکل‏گیرى قدرت چیست؟ و چرا قدرتمندان تهدید به استفاده از آن مى‏کنند پاسخ به این سؤال‏ها با توجه به ویژگى‏هاى قدرت محور اصلى این نوشتار است.

    قدرت در بحث‏هاى سیاسى

    قدرت به لحاظ لغوى به معناى توانایى داشتن و توانستن است.3 اگر تأثیر مبدأ قدرت بر غیر بیشتر باشد عمومیت و شمول بیشترى خواهد داشت و در صورت شمول قدرت نسبت به تمامى افراد و اشیا، قدرت همه‏جانبه پدید خواهد آمد و هر گاه قدرت همه‏جانبه نسبت به تمامى افراد و اشیاى موجود در هستى تأثیرى همه‏جانبه داشته باشد در آن صورت، قدرت مطلق خواهد شد. گالبرث مى‏گوید: قدرت در بالاترین شکل آن عبارت است از بیشترین اطاعت و کمترین هزینه.4

        مطمئنا صرف داشتن قدرت به هر اندازه‏اى مدنظر کسانى که از آن سخن مى‏گویند نیست. قدرت به این معنا مصادیق فراوانى دارد که از حیطه بحث سیاسى خارج است. قدرت زمانى معناى سیاسى پیدا مى‏کند که نوعى تأثیر از قبیل تأثیر خواست و اراده در میان باشد، وگرنه به گفته تافلر، حتى زندانیان نیز به هیچ وجه فاقد قدرت نیستند.5 آنچه مسلما از گستره مفهوم قدرت در بحث‏هاى سیاسى خارج است قدرت طبیعى، باد و طوفان و نیروى جاذبه و...، قدرت‏هاى مکانیکى، قدرت اتومبیل و کشتى و... و قدرت‏هاى جسمى بخصوص قدرت حیوانات مى‏باشد.

         اما منظور ما از قدرت، گذشته از اختلافات بر سر تعاریف آن در بحث‏هاى سیاسى، عبارت است از: توانایى انسان‏ها در تأثیرگذارى بر حیات و اراده جمعى یکدیگر و در نهایت تعیین سمت و سوى آن.6

    واژه‏هاى نزدیک به قدرت

    چند واژه در علوم سیاسى حایز اهمیت‏اند و با وجود قرابت‏هایى با واژه قدرت، دقیقا با آن هم‏معنى نیستند:

    نفوذ: نفوذ از مفاهیم نزدیک به قدرت است، ولى با قدرت در بحث‏هاى سیاسى بسیار تفاوت دارد. دال نفوذ را چنین تعریف مى‏کند: نفوذ عبارت از رابطه‏اى است که یک بازیگر بازیگران دیگر را وادار به عملى مى‏کند که مطابق میل آنها نیست. نیز گفته‏اند: زمانى که نفوذ از جانب افرادى اعمال گردد که فاقد اقتدار هستند همان قدرت است. مى‏توان گفت: در نفوذ، تسلط و حاکمیت آشکار نیست.7

    اقتدار: هرچند این دو واژه گهگاه به معناى یکدیگر استعمال مى‏شوند و معمولاً چنین است که افراد داراى اقتدار بیشتر از قدرت بیشترى برخوردارند، ولى اقتدار غیر از قدرت است. بسیارى از متفکران سیاسى اقتدار را قدرت نهادى‏شده مى‏دانند. پایه اقتدار زور یا مجازات نیست، بلکه مشروعیت یا قانون است. اقتدار بر اطاعت از قدرت دلالت دارد، و قدرت بر توان یا توانایى. اقتدار به معناى حق نفوذ بر رفتار دیگران است. نیز اقتدار را قدرت مبتنى بر رضایت تلقّى کرده‏اند و در نظام‏هاى سیاسى رهبران مى‏کوشند نفوذهاى خود را به صورت اقتدار درآورند؛ زیرا مى‏توانند با کمترین استفاده از منابع سیاسى، به راحتى حکومت کنند؛ چراکه غیرممکن است بتوان فقط با اتکا بر ترس حکومت کرد. از این‏رو، اقتدار دموکراتیک‏تر از قدرت است. اقتدار معمولاً پذیرش هنجارى دارد نه پذیرش عاطفى؛ یعنى قانون و هنجارهاى اجتماعى اقتضا مى‏کند که انسان یک سلطه را بپذیرد.

    هژمونى: واژه نزدیک دیگر به قدرت، هژمونى است. فرهنگ سیاسى آکسفورد مى‏نویسد: هنگامى که یک طبقه اجتماعى فراتر از محدوده قهر یا قانون بر دیگران اعمال قدرت کند آن قدرت را مى‏توان قدرت هژمونیک توصیف کرد.8 هژمونى به معناى به کار بردن زور براى تسلط نیست، بلکه موقعیتى ویژه است که یک طبقه با قرار گرفتن در آن، انظار را به خود جلب و آنان را متقاعد مى‏کند تا به رهبرى‏اش تن دهند، آن هم نه فقط در حکومت، بلکه تمامى زمینه‏هاى اجتماعى و فرهنگى.9 بنابراین، هژمونى به معناى سلطه ایدئولوژیک و فرهنگى است که مى‏توان آن را نوعى تلاش براى به دست آوردن قدرت دانست، ولى با واژه قدرت متفاوت است.

    تعریف قدرت

    راسل، ضمن تعریف قدرت به «پدید آوردن آثار مطلوب»، اضافه مى‏کند: به این ترتیب، قدرت مفهومى کمّى است.10

    نقد: نقطه ابهام این تعریف این است که آیا منظور، پدید آوردن بالفعل آثار مطلوب است یا داشتن استعداد و آمادگى پدید آوردن؟ این مسئله مهم همان چیزى است که گالبرث نیز مى‏گوید: آنچه کمتر درک شده است این است که هدف از قدرت تا چه حدى صرفا اعمال قدرت است؟11 اگر منظور صرفا ایجاد و فعلیت آثار باشد در این صورت، تا شخص آثار مطلوب خود را به وجود نیاورده باشد نمى‏توان گفت شخص واجد قدرت مورد ادعا هست یا نه؛ چراکه تنها پس از تحقق یافتن خواسته مى‏توان گفت او قدرت دارد. و نیز روشن نیست که آیا باید این آثار مورد قصد و نیت شخص باشد یا نه؟ یعنى آیا باید نتایج موردنظر بوده و قصد شوند یا لازم نیست؟ و نیز آیا زمانى که در برابر اعمال قدرت مقاومت مى‏شود با زمانى که همکارى مى‏شود، قدرت همان قدرت است؟

         این دو معنا را وبر مدنظر خود داشته که قدرت را «امکان تحمیل اراده خود بر رفتار دیگران»12 تعریف مى‏کند.

        در این تعریف، جنبه احتمال و حیثیت استعداد مدنظر قرار گرفته که لاجرم ویژگى پیش‏گویى و سنجش قدرت نیز داخل بحث‏هاى جنبى قدرت خواهد بود. و از طرفى، تحمیل اراده بدون قصد ممکن نیست؛ از این‏رو، فقط آن قسمى از تأثیر موردنظر وى خواهد بود که با نیت و قصد باشد. همچنین ویژگى دیگر این تعریف این است که قدرت را در فضاى اجتماعى سیاسى مى‏بیند.

         ولى از واژه «تحمیل» چنین فهمیده مى‏شود که همواره باید در مقابل قدرت، اراده مخالفت و عدم پذیرش باشد و آن قسمى را که طرف مقابل با سازش و رضایت، اراده شخص را مى‏پذیرد خارج از تعریف است، در حالى که گاهى اوقات افراد خود شخصى را به عنوان رهبر برمى‏گزینند و از او تبعیت مى‏کنند.

    دیدگاه پارسونز

    دیدگاه متمایز دیگر درباره قدرت، نظر تالکوت پارسونز است. وى که از سردمداران مبناى وفاق و نظم در نظریه جامعه‏شناسى است، قدرت را نیز در چهارچوب وفاق تفسیر مى‏کند. او قدرت را همواره مشروع مى‏داند و آنچه را که خارج از مشروعیت است اصلاً قدرت نمى‏داند.

         او به دیدگاه سنتى از قدرت ـ که دیدگاه سى رایت میلز نیز بود ـ انتقاد کرده و معتقد بود: قدرت را مى‏توان محصول نظام اجتماعى درنظر گرفت. در دیدگاه سنتى از قدرت، تصور شده بود قدرتى که در دست یک فرد یا گروه است در دست فرد یا گروه دیگرى که قدرت بر او اعمال مى‏شود نیست، به گونه‏اى که یک طرف آن‏قدر قدرت دارد که بتواند خواست‏هاى خود را بر دیگرى تحمیل کند و بر این اساس، میزان پیروزى یک طرف با میزان باخت طرف دیگر مساوى خواهد بود. در نظر پارسونز، قدرت و پول نقش مشابهى در دو خرده‏نظام سیاست و اقتصاد دارند، همچنان‏که کارکرد اصلى پول در اقتصاد مدرن این است که به عنوان وسیله‏اى در گردش عمل کند؛ یعنى وسیله استانداردى که مى‏توان بر حسب آن ارزیابى و مقایسه کرد و به خودى خود فایده و ارزشى ندارد، قدرت نیز وسیله گردش است که اساسا در خرده‏نظام سیاست ایجاد مى‏شود. پس همچنان‏که پول به دلیل توافق عمومى براى استفاده از آن به عنوان شیوه استاندارد مبادله داراى ارزش است، قدرت نیز از روى توافق اعضا براى مشروع ساختن موقعیت‏هاى رهبرى و اجراى تصمیمات در جهت پیشبرد هدف‏هاى نظام به افراد مسئول به صورت وسیله‏اى براى دست‏یابى به هدف‏هاى جمعى درآمده است؛ اما دوباره مانند پول در سه خرده‏نظام دیگر اثراتى دارد. سپس پارسونز نتیجه مى‏گیرد که بنابراین، قدرت را مى‏توان چنین تعریف کرد: «توانایى تعمیم‏یافته‏اى براى کمک به اجراى تعهدات الزام‏آور در واحدهاى نظام سیاسى جمعى هنگامى که تعهدات با ارجاع به ربط آنها با هدف‏هاى جمعى مشروعیت مى‏یابند.»13

        پارسونز معتقد بود: قدرت مستقیما از اقتدار سرچشمه مى‏گیرد. از این‏رو، اقتدار در نظر او عبارت است از مشروعیت نهادى‏شده‏اى که اساس قدرت را تشکیل مى‏دهد. بر این اساس، او مشروعیت را در تعریف قدرت وارد ساخت. وى این مفهوم رایج را که اقتدار یک شکل از قدرت یا «قدرت مشروع» است رد مى‏کند و قدرت غیرمشروع از نظر او اصلاً وجود ندارد. بنابراین، اعمال تهدید و اقدامات قهرى و اجبار ـ که بدون مشروعیت و توجیه هست ـ استفاده از قدرت نیست، بلکه این حالت، حالت محدوده‏کننده‏اى است که قدرت، چون خصلت نمادین خود را از دست داده، به صورت ابزار ذاتى تأمین خواسته‏ها و نه تعهدات الزام‏آور درآمده است.14

        پارسونز معتقد است: معمولاً زور در نظام‏هاى سیاسى با ثبات به عنوان آخرین چاره به کار گرفته مى‏شود و به کارگیرى زور به هیچ وجه نشانه قدرت نیست، بلکه در واقع، نشانه شالوده قدرتى پوشالى و بى‏ثبات است. و دیدگاهى که قدرت را با استفاده از زور یکى مى‏انگارد بسیار ساده‏اندیشانه و تابع تعریف وبر از قدرت است. گیدنز نیز در این معنا موافقت خود را با پارسونز بیان مى‏کند.15

        بنابراین، استفاده از قدرت اغلب وسیله‏اى است براى دست‏یابى به هدف‏هایى که هر دو طرف در یک رابطه قدرت خواهان کسب آن هستند.

         گیدنز درباره نظر پارسونز مى‏گوید: اشتیاق پارسونز براى ایجاد شباهت‏هاى صورى بین حکومت و اقتصاد و نیز بین پول و قدرت، چشم‏هاى او را به روى واقعیت‏هاى فریب‏کارى‏هاى سیاسى بسته است.16

        رابرت دال قدرت را به معناى کنترل بر رفتار دیگران تعریف مى‏کند؛ یعنى  Aتا جایى بر  Bقدرت دارد که بتواند  Bرا به کارى وادارد که در غیر آن صورت انجام نمى‏داد.17 اگر این را بپذیریم، باید فرقى میان کارى که به آن واداشته مى‏شود بگذاریم؛ چراکه ممکن است مردم براى انجام کار  Aبه راحتى تسلیم شوند، ولى براى انجام دادن کار  Bسنگین‏ترین هزینه‏ها را تحمل کنند.

         در این تعریف هم جاى این سؤال هست که آیا درخواست‏هایى که مورد قبول واقع مى‏شود و استدلال‏هایى که طرف را متقاعد مى‏کند و یا توصیه‏هایى که عمل مى‏شود باز نشانگر قدرت شخص است؟ و نیز اگر دیگرى نخواهد یا نتواند رفتار مرا تغیر دهد ولى بتواند مرا از میان بردارد آیا قدرت دارد یا نه؟

         شاید پارسونز به این نکته‏ها توجه داشته که اعمال قدرت را از جنبه‏هاى فرعى آن دانسته و قدرت را در حکم منبع نظام مى‏داند. او قدرت را پدیده‏اى مى‏داند که هم بر اجبار مبتنى است و هم بر اجماع؛ زیرا به نظر او، قدرت پدیده‏اى است که بسیارى از  عوامل و بازده‏هاى سیاسى را با هم ترکیب مى‏کند و در عین حال، با هیچ‏کدام از آنها یکى نیست.18

        استیون لوکس در بحث از قدرت به عنوان تعریفى ابتدایى، آن را چنین تعریف مى‏کند: «قدرت داشتن به معناى ایجاد تغیرى در جهان است» و سپس اضافه مى‏کند: کسانى که به قدرت توجه دارند دو مسئله برایشان مهم است: 1. تغییرى که ایجاد مى‏شود؛ 2. نحوه ایجاد آن. مسئله اول، نتیجه قدرت است و مسئله دوم، محمل قدرت.

         این تعریف نیز قانع‏کننده نیست؛ چراکه آنچه در بحث‏هاى سیاسى مدنظر است قدرت انسان و تحمیل کردن آن بر انسان‏هاى دیگر است نه قادر بودن به هر تغییرى در جهان. ولى با استفاده از همه این تعاریف تعریفى که به نظر مى‏آید در بحث‏هاى سیاسى مفهوم قدرت را تشریح کند عبارت است از: «توانایى انسان در تأثیرگذارى بر اراده فرد یا جمع دیگر و تسلیم در برابر درخواست خود.»

    ویژگى‏هاى قدرت

    1. قدرت مفهومى درونى یا طرفینى است. خصوصیات طرفینى در بیشتر اوقات به آن چیزى اشاره دارند که مى‏تواند باشد، نه آن چیزى که هست. اینکه من قدرت پرتاب این سنگ را تا 50 مترى دارم به این معناست که من مى‏توانم آن را پرتاب کنم نه اینکه در حال پرتاب کردن مى‏باشم. از این‏رو، براى دیدن رنگ چشمان من کافى است به چشم من نگاه کنید، ولى دیدن من در حال پرتاب یک سنگ به معناى دیدن قدرت من نیست؛ چراکه ممکن است در آن حال تلاش زیادى نکنم و فقط چند متر بیشتر سنگ را نیندازم. دشوارى بررسى قدرت آن است که شاید ناگزیر باشیم قدرت کنشگران را کشف کنیم بدون آنکه آنها را در حال اعمال آن قدرت ببینیم. از این‏رو، ناگزیریم به شیوه‏اى نظرى به قدرت نزدیک شویم، هرچند به دنبال آنیم که اگر بتوانیم فرضیه خود را به شیوه‏اى تجربى اثبات کنیم.19

        2. قدرت مبتنى بر روابط است؛ یعنى به روابط میان انسان‏ها مربوط مى‏شود، و رابطه مبتنى بر قدرت دو طرف لازم دارد: یکى که اعمال مى‏کند و دیگرى که بر او اعمال مى‏شود.20 قدرت و آزادى رابطه بسیار تنگاتنگ با یکدیگر دارند. قدرت بر آزادى‏هاى شخص مى‏افزاید و مایل است که آزادى‏هاى دیگران را محدود کند. اعمال قدرت چیزى جز محدود کردن آزادى‏هاى دیگران نیست؛ به این معنا که قدرت کنشگران بر دیگران تا حدى است که بتوانند «ساختار انگیزه» دیگران را دست‏کارى کنند. حذف گزینه‏هایى از یک مجموعه اقدام، زیاد و کم کردن هزینه یک اقدام، و بالا و پایین بردن منافع آن از این قبیل است و تغییر ساختار انگیزه مى‏تواند با اعمال فشار مستقیم یا به شیوه‏هایى زیرکانه‏تر انجام پذیرد که رفتار خاص را در پى داشته باشد. آموزش و پرورش یا رسانه‏ها انگیزه‏هاى مردم را به گونه‏اى تغییر مى‏دهند که به شیوه خاص رفتار کنند. در واقع، مردم به درک تازه‏اى از دنیاى اطرافشان هدایت مى‏شوند.

         جوئل شارون با برقرار کردن ارتباط بین قدرت و نابرابرى، آنها را با ستیز مرتبط ساخته و مى‏گوید: قدرت اجتماعى به برخى امکان مى‏دهد که در ستیزه اجتماعى برنده شوند و برنده شدن در ستیز اجتماعى به نوبه خود معمولاً قدرت اجتماعى بیشترى به همراه مى‏آورد. او مى‏افزاید: ما تقسیم کار را نیز با قدرت اجتماعى پیوند دادیم؛ همین که تقسیم کار به وجود مى‏آید بعضى موقعیت‏ها داراى قدرت بیشترى از دیگران مى‏شوند. موقعیت‏هایى که داراى قدرت بیشترى هستند مى‏توانند استمرار تقسیم کارى را که به سود آنهاست تضمین کنند. پس دو عامل فزاینده قدرت از نظر او، «ستیزه اجتماعى» و «تقسیم کار» است. شارون منشأ ستیزه را نیز راضى نبودن انسان به آنچه دارد دانسته و مى‏گوید: گاهى مسئله کمیابى نیست، بلکه تنها این واقعیت است که بعضى افراد و گروه‏ها مى‏توانند بیش از آنچه واقعا نیاز دارند انباشت کنند و در برابر کسانى که به قدر کافى ندارند منبع قدرتى را به وجود بیاورند.21 و شاید به همین دلیل باشد که سیاست‏مداران را غالبا تشنگان قدرت توصیف مى‏کنند؛ یعنى آنها در پى سیر کردن یک اشتهایند. تقسیم کار افراد را متمایز مى‏کند و یک نظام نابرابرى هم از نظر قدرت و هم از لحاظ امتیاز ایجاد مى‏کند.22 او با پیچیده دانستن مسئله مى‏گوید: نه تنها قدرت اجتماعى امتیاز بیشترى به همراه مى‏آورد، بلکه عکس آن نیز صادق است. امتیازات اجتماعى (مثل پول، زمین و کارخانه‏ها) نیز قدرت اجتماعى بیشترى به همراه مى‏آورند. اما باید پرسید مگر قدرت چیزى غیر از همه اینهاست؟

         وى چنین رابطه‏اى را بین اعتبار اجتماعى و قدرت نیز صادق مى‏داند و تصریح مى‏کند: نه تنها قدرت و امتیاز بر اعتبار اجتماعى تأثیر مى‏گذارند، بلکه اعتبار اجتماعى نیز بر قدرت و امتیاز تأثیر مى‏کند. مى‏توان از اعتبار اجتماعى براى تحقق اراده خود استفاده کرد.23

        3. قدرت مفهومى اضافى نیست، ولى به شدت به طرفى که به آن اضافه شود محتاج است. در توضیح این مطلب باید گفت‏مفاهیم در یک دسته‏بندى سه قسم هستند:

         الف) مفاهیم حقیقى: آن دسته از مفاهیمى که در خارج از ذهن مابه‏ازاى واقعى و عینى دارند؛ مانند مفهوم سنگ، درخت، چوب و...؛

         ب) مفاهیم اضافى: مفاهیمى که در خارج اصلاً مابه‏ازایى ندارند، بلکه حاصل از اضافه و نسبت دو مفهوم حقیقى هستند؛ مانند فوق و تحت و ابوّت و...؛

         ج) مفاهیم حقیقى ذات‏الاضافه: آن دسته از مفاهیم که در عین حال که مابه‏ازاى واقعى دارند، همواره با طرف اضافه به کار مى‏روند؛ مانند مفهوم علم و نیز قدرت.

         همان‏گونه که در مورد علم وقتى گفته مى‏شود: فلان شخص علم دارد؛ یعنى علم به چیزى دارد و علم داشتن بدون معلوم ممکن نیست، در مورد قدرت نیز همواره قدرت به صورت «قدرت بر چیزى» استعمال مى‏شود. برتر بودن و بالا بودن قدرت فرد با توجه به امرى است که نسبت به آن سنجیده مى‏شود. هرقدر گستره و عظمت امرى که بر آن قدرت دارد بیشتر باشد نشان از عظمت قدرت این فرد دارد. بنابراین، کسى که «على کل شى‏ء قدیر» است؛ یعنى در برابر قدرت او چیزى نیست که قادر به کنترل آن نباشد؛ یعنى قدرت او اطلاق دارد و او قادر مطلق است. او قدرت بر هر چیزى دارد.

         با توجه به این ویژگى است که قدرت همواره در مقایسه با قدرت طرف مقابل ملاحظه مى‏گردد. افزایش و کاهش قدرت نیز تابع نگاه به هر دو طرف است؛ یعنى قدرتمندتر شدن یک طرف هم مى‏تواند نتیجه افزایش قدرت خود باشد و هم نتیجه کاهش قدرت دیگرى. از این‏روست که ثروتمندترین مرد جهان‏وقدرتمندترین کشور جهان، اکنون در مقایسه با گذشته تفاوتى فاحش دارند.

         4. «قدرت بَر» و «قدرت براى»: در ویژگى قبلى گفتیم: قدرت به صورت مطلق معنا ندارد؛ یعنى اگر بگوییم: فلان کنشگر قدرت دارد، چندان مفهومى ندارد، بلکه باید بگوییم: فلان کشنگر قدرت انجام چه کارى را دارد. بنابراین، «قدرت براى» بنیادى‏ترین اصطلاح قدرت است.

         اما اضافه مى‏کنیم: این جنبه از قدرت در نظر بسیارى از صاحب‏نظران سیاسى در بسترهاى سیاسى واجد اهمیت نیست و آنها معتقدند: کاربرد مهم قدرت سیاسى قدرتى است که یک کنشگر «بر دیگرى» اعمال مى‏کند. در واقع، «قدرت بر» شامل «قدرت براى» هم مى‏شود؛ زیرا «الف» بر «ب» قدرت اعمال مى‏کند و او را وادار به انجام فلان کار مى‏نماید. «قدرت براى» و «قدرت بر» را مى‏توان به ترتیب «قدرت پیامدى» و «قدرت اجتماعى» نامید. قدرت پیامدى توانایى کنشگر است براى آنکه پیامدهایى را ایجاد کند یا به ایجاد آنها کمک نماید. قدرت اجتماعى توانایى کنشگر براى تغییر ساختار انگیزشى کنشگر دیگر به گونه‏اى تعمدى است تا به بروز پیامدهایى منجر شود یا به ایجاد آنها کمک کند.24 «قدرت براى» متضمن همکارى است، اما به نظر مى‏رسد «قدرت بر» متضمن کشمکش است. اولى به این دلیل که قدرت با پیامدهایى همراه است و دومى به خاطر متضمن بودن رابطه‏اى اجتماعى حداقل میان دو کنشگر.

         راسل نیز قدرت را به دو قسم تقسیم مى‏کند: «1. بر افراد انسانى؛ 2. بر ماده بى‏جان و غیربشر. وى مى‏گوید: علت اصلى دگرگونى‏هاى عصر جدید افزایش قدرت بر ماده بى‏جان است که از علم برخاسته است.25

        5. تراکم قدرت: یکى دیگر از ویژگى‏هاى قدرت، قابل تراکم بودن آن است. براى روشن شدن مسئله، مثالى مى‏زنیم. اگر صداى ضعیفى از دور بیاید و 10 نفر حاضر باشند نمى‏توانند با روى هم گذاشتن توانایى شنیدارى خود (قوه سامعه) آن صداى ضعیف را بهتر بشنوند. این مسئله در مورد دیدن شیئى ریز از فاصله‏اى دور نیز صدق مى‏کند. اما در مورد قدرت به معناى نیرو چنین نیست. ممکن است یک نفر نتواند یک اتومبیل را به تنهایى حرکت دهد، اما 10 نفر از عهده چنین کارى برمى‏آیند. به دلیل همین ویژگى قدرت است که جاه‏طلبان همواره خواستار در اختیار داشتن قدرت بقیه افراد هستند تا طبق خواسته‏هاى خود از آنها استفاده کنند و نیز از این‏روست که همواره قدرت جمعى هراس بیشترى را در طرف مقابل پدید مى‏آورد. اهمیت رهبرى در این است که با تبدیل قدرت‏هاى خرد به قدرتى سهمگین، به بهترین وجه آن را اداره و راهنمایى مى‏کند. راسل مى‏گوید: تراکم قدرت در زمینه سیاسى چیزى است که فرمانروایان همیشه در پى آن بوده‏اند و توده‏هاى تحت فرمان هم همیشه در برابر آن ایستادگى نکرده‏اند.26 شاید دلیل این مسئله این باشد که احساس تعلق به یک نیروى شکست‏ناپذیر و عظیم از لحاظ روانى فرمان‏بردارى را براى آنها آسان مى‏ساخت.

         در رابطه با تراکم و استفاده از قدرت متراکم مشکلى که بسیارى از حکمرانان قدیم با آن روبه‏رو بودند مسئله انتقال یا اعمال قدرت در نقاط دوردست بود. هر قدرت کم و بیش جنبه جغرافیایى دارد. معمولاً قدرت از یک مرکز مى‏تراود و هرچه از مرکز دورتر مى‏شود کاهش مى‏یابد. قلمرو حکومت در قدیم هرچه بزرگ‏تر بود کنترلش نیز به مراتب مشکل‏تر مى‏نمود. از این‏رو، تا زمانى که تلگراف اختراع نشده بود، سفیران و سرداران اختیارات بیشترى داشتند و نمایندگان دولت‏ها با صلاحدید خود در دوردست‏ها عمل مى‏کردند؛ بنابراین، تنها مأمور اجراى سیاست‏هاى مرکزى نبودند. حادترین مسئله پادشاهان مسئله حرکت نیرو بود که این مسئله با ساخت کشتى بخار، راه‏آهن، اتومبیل و هواپیما حل مى‏شد که بعدها به کار گرفته شد. علاوه بر این، وسایل ارتباط الکترونیک از قبیل تلگراف و تلفن نیز به کار آمد و در نهایت، وسایل ارتباط جدید همه نقاط دوردست را به نزدیک کشاند. امروزه اعمال قدرت مرکزى در نقاط دوردست از گذشته آسان‏تر است. از این‏رو، برخى دانشمندان، از جمله راسل پذیرفته‏اند که «دولت جهانى اکنون از لحاظ فنى امکان‏پذیرتر است.»27

        یکى از عوامل ازدیاد قدرت، همبستگى بین اعضاى گروه و جامعه است. در اینجا این سؤال مطرح مى‏گردد که چرا در مقابل دشمن واحد همبستگى ایجاد مى‏شود؟ در این خصوص به چند نکته باید اشاره نمود:

         الف. خطر دشمنى که مى‏خواهد گروه را ریشه‏کن کند بدتر از دشمنى است که تنها به شکل و چگونگى بودن و حضور آن ایراد مى‏گیرد.

         ب. همان‏گونه که دور بودن از موقعیت‏هاى جغرافیایى احساس نزدیکى در پى دارد، دور بودن از موقعیت‏هاى عادى نیز احساس یکى بودن ایجاد مى‏کند؛ چون موقعیتى که در قبال آنهاست مربوط به هر دوست. مواقع اضطرار و احساس داشتن دشمن مشترک، این احساس را به وجود مى‏آورد که ما از یک موقعیت هستیم.

         ج. فرمان‏بردارى از رهبران در موقعیت‏هاى اضطرارى بسیار سهل‏تر از مواقع عادى صورت مى‏گیرد. در شرایط غیرعادى، انسان از کسى که توانسته هوش و کاردانى و ذکاوت خود را در رهبرى نشان دهد بدون کنکاش زیاد درباره مشروعیت و حقانیت او و با کمتر مقاومتى، تسلطش را مى‏پذیرد؛ امرى که در شرایط عادى به این راحتى روى نمى‏داد و چون این اتفاق درباره همه روى مى‏دهد موجب اتحاد و همبستگى مى‏شود. در شرایط عادى چنین است که فرمان‏بردارى فرع بر اعتماد است و اعتماد براى حفظ منافع مردم، و منافع مردم نیز طبق جهان‏بینى آنها شناخته مى‏شود.

         اما در شرایط غیرعادى، انسان میل به تبعیت پیدا مى‏کند؛ چنان‏که راسل مى‏گوید: «هر وقت خطر شدیدى پیش بیاید میل غالب مردم این است که قدرتى را پیدا کنند و به آن تسلیم شوند. نافرمان‏ترین کودکان در یک موقعیت وحشت‏آور مانند آتش‏سوزى دستور یک بزرگ‏سال باکفایت را گوش مى‏دهند. وقتى که جنگ درمى‏گیرد مردم همین احساس را نسبت به دولت پیدا مى‏کنند.»28 از این‏روست که برخى از تواناترین رهبران تاریخ در شرایط انقلاب پدید آمده‏اند.

    منابع قدرت

    دانش، سازمان، موقعیت‏ها، اقتدار، مهارت، ایمان، رسانه‏هاى جمعى، جغرافیا، منابع ملى، توان اقتصادى، توان نظامى، نیروى انسانى و فناورى همه در فراهم کردن زمینه‏هاى قدرت یک گروه یا کشور تأثیرگذارند.

         گالبرث منابع قدرت را به سه دسته تقسیم مى‏کند: شخصیت (رهبرى)، ثروت و سازمان. وى سازمان را مهم‏ترین منبع قدرت در جوامع جدید مى‏داند.29 او معتقد است: اکنون در عصر ما سازمان و شخصیت قدرتمند جاى خود را به مدیریت گروهى داده است و کارفرما جاى خود را به مرد سازمانى بى‏چهره‏اى واگذار کرده و بدین ترتیب، شخصیت به عنوان منبع قدرت تنزل‏یافته. و نیز انتقال مداوم قدرت از صاحبان به مدیران و از دارایى به سازمان از ویژگى‏هاى بارز توسعه‏صنعتى بوده است.30

        راسل نیز بر اهمیت سازمان در زندگى امروزى تأکید کرده و مى‏گوید: مهم‏ترین سازمانى که انسان عضو اجبارى آن است دولت است، اما اصل ملیت باعث شده عضویت فرد در دولت اگر معلول اراده او نیست، موافق اراده او باشد، و هیچ چیزى به اندازه ملیت در توفیق دولت مؤثر نبوده است.31

        راسل قدرت را به انرژى تشیبه کرده و مى‏گوید: قدرت نیز مانند انرژى اشکال گوناگون دارد: ثروت، سلاح، حکم دولتى، و تأثیر بر عقاید. اما هیچ‏کدام از اینها را نمى‏توان تابع دیگرى دانست. قدرت مانند انرژى باید مدام در حال تبدیل از یک صورت به صورت دیگر در نظر گرفته شود. وظیفه دانشمندان علوم اجتماعى این است که قوانین این تبدیلات را جست‏وجو کنند.32

         علم و دانش

    در ادبیات فارسى شاه‏بیتى که معروف است این بیت است:

    توانا بود هر که دانا بود

     ز دانش دل پیر برنا بود

         دانایى و توانایى هیچ‏گاه در عمل به اندازه آنچه که امروزه ملازم گشته‏اند نمایش داده نشده است. فرانسیس بیکن مى‏گوید: «علم آن سلطه و قدرت بر طبیعت را که انسان هنگام هبوط از دست داده به وى پس مى‏دهد.»33

        دانش و اطلاع از فنون مختلف عاملى است که مى‏تواند نتیجه توازن قدرت را متفاوت کند، بخصوص اکنون که دانش و اطلاع نقش کلیدى در معادلات سیاسى دارد. در قرون اخیر آن‏قدر بر نقش دانش تأکید شده که برخى از علم و دانش به عنوان اصلى‏ترین منبع قدرت سیاسى اجتماعى یاد کرده‏اند.34

        مى‏توان گفت: دوره جنگ سرد بین دو ابرقدرت در نیمه دوم قرن بیستم، جنگ علمى بود. علم به عنوان شکلى از قدرت براى فشار آوردن بر طرف مقابل نیز امروزه به کار گرفته مى‏شود. در کتاب جابجایى در قدرت تافلر مى‏خوانیم: اگر در اعصار گذشته به ترتیب زور و پول ابزار اصلى قدرت بودند، اکنون این دانایى و علم است که مهم‏ترین ابزار قدرت را تشکیل مى‏دهد. تافلر با اشاره به اهمیت علم در بین اشکال دیگر قدرت مى‏گوید: بهترین نوع قدرت (دانایى) به سادگى از بین نمى‏رود و با این قدرت نه تنها مى‏توان هدف خود را در پیش گرفت، بلکه مى‏توان دیگران را واداشت تا طبق خواست تو عمل کنند، هرچند به خلاف میلشان باشد.35 علاوه بر این، دانایى ثروت و زور را چندین برابر مى‏کند. او مى‏افزاید: ویژگى دانایى این است که ضعیف و ندار هم مى‏توانند آن را به دست آورند.36 برده یا ارباب فئودال تعجب خواهد کرد اگر ببیند ما کارگر را کمتر کتک مى‏زنیم و آنها بیشتر تولید مى‏کنند.37

        راسل نیز با تأکید بر نقش دانش مى‏گوید: امروزه مردم پذیرفته‏اند که علم براى جنگ و صلح لازم است و بدون علم هیچ کشورى نمى‏تواند ثروت و حکومت به دست آورد و این علم بود که سفیدپوستان را بر جهان مسلط ساخت.38 ولى همو در جاى دیگر اشاره مى‏کند: «هرچند نقش دانش در تمدن امروزه از زمان‏هاى گذشته بزرگ‏تر است، قدرت کسانى که دانش جدید را در اختیار دارند به همین نسبت افزایش نیافته است.» دانش امروز با اینکه دشوار است مرموز نیست و از روشنفکر امروزى هیچ کس واهمه‏اى ندارد. جایگاهى که دانشمندان قدیم داشتند فقط به خاطر دانش نبوده است، بلکه گمان مى‏شد آنها قدرتى جادویى دارند و آن‏گاه که علم اعتقاد به جادو را از میان برد، حرمتى‏براى‏روشن‏فکران‏نیز باقى نگذاشت.39

         افکار عمومى

    واژه «افکار» به معناى «نظر» است و واژه «عمومى» به عنوان صفت، به «ملت» اشاره دارد و به معناى عام خود، در مقابل «خصوص» قرار دارد. اما در ترجمه  Public opinion دو اشتباه رخ داده است: یکى اینکه «نظر» را به «فکر» ترجمه کرده‏اند، در حالى که نظر غیر از فکر است و هیچ‏گونه استدلال منطقى در شکل‏گیرى آن دخالت ندارد.40 و دیگر اینکه آن را جمع بسته‏اند. واژه‏هاى «توده» و «عامه» با یکدیگر متفاوتند. توده، جمعى را مى‏گویند که از نظر مکانى مشخص است و از ترکیب افراد با ذهنیت و احساس واحدى که تفاوت‏هاى فردى را نادیده مى‏گیرد تشکیل شده است. توده داراى نوعى روح جمعى است، بعکس عامه که پراکنده‏تر و دایمى‏تر است. توده در اطراف موضوع و هدف واحدى گرد مى‏آیند.

         عامه گسترده‏تر از توده است و از افراد ناشناسى تشکیل مى‏شود که به محیط‏هاى اجتماعى مختلف تعلق داشته باشند. عامه داراى سازمان اندک است و یا اصلاً سازمان نیافته مى‏باشد. افرادى که جزء عامه هستند در جهت منافع شخصى خود گام برمى‏دارند.

         افکار عمومى قدرت ناپیدایى است که بى‏گنج و بى‏محافظ و بى‏ارتش براى شهر، براى دربار و حتى براى قصر پادشاهان قانون وضع مى‏کند. افکار عمومى در جایگاه خود مثل اینکه بر تخت نشسته باشد، جایزه مى‏دهد، تاج بر سر مى‏گذارد، شهرت‏ها را افزایش یا کاهش مى‏دهد.41

    قدرت‏هاى بازدارنده و تصویرسازى از قدرت

    ماکیاولى در کتاب شهریار مى‏گوید: شهریار نباید باکى از آن داشته باشد که وى را ستمگر بنامند؛ چراکه با گرفتن زهر چشم نشان خواهد داد که نیک‏دل‏تر از آنانى است که از سر نرم‏خویى بسیار اجازه مى‏دهند آشوب و درگیرى به وجود آید و کار به خون‏ریزى و غارت بینجامد. در میان شهریاران، شهریار نوخاسته را از به جان خریدن بدنامىِ ستم‏پیشگى گریزى نیست. شهریار را هم مردم باید دوست بدارند و هم از او بترسند، اما اگر قرار باشد یکى از آن دو را برگزینیم باید گفت: بهتر آن است که بیشتر بترسند تا دوست بدارند.42

        شاید هند و پاکستان هیچ‏کدام قصد استفاده از سلاح اتمى نداشته باشند، ولى هر دو سعى در نشان دادن تلاش‏هاى خود براى دست‏یابى به آن هستند. اعمال قدرت با داشتن قدرت فرق دارد. کسى که قدرت دارد همواره لازم نیست قدرت خود را با اعمال آن نشان دهد، بلکه نشانه‏ها و علامت‏هاى آن و احیانا گاهى به کارگیرى آن، کافى است تا مدتى فقط از نام و آوازه آن استفاده کند. این همان تهدید است. تهدید یعنى: وعید دادن به استفاده از قدرت براى به زانو درآوردن طرف مقابل.

         فرض کنید راه‏زنان به گروهى حمله مى‏کنند در حالى که هدف اصلى آنها خسارت جانى نیست. اگر در ابتداى کار حرکتى از مسافرى سر بزند آن را بهانه کرده و شلیک مى‏کنند، هرچند به حد لازم براى شلیک نرسد. با این کار، قدرت خود را ثابت مى‏کنند و ادامه ماجرا را با هیمنه همین قدرت به پیش مى‏برند.

         از این‏روست که در سال‏هاى اخیر قدرت‏هاى مستکبر جهان براى به زانو درآوردن دولت‏ها و ملت‏هاى ضعیف‏تر همواره از یک اهرم فشار (هشدار) به عنوان ابزارى براى ارعاب آنها بهره مى‏گیرند، اما استفاده از آن را به طى روند مراحل آن موکول مى‏کنند. ارجاع به سازمان ملل، محکومیت در سازمان ملل، متقاعد ساختن جامعه جهانى به تحریم، بر روى میز بودن گزینه نظامى و...، وعیدهایى است که همواره در عرصه بین‏الملل به کار مى‏رود و همه ابزارهایى براى به زانو کشاندن ملت‏هاى استقلال‏طلب است.

    مراتب و توزیع قدرت

    هر کس تا حدى بر دیگران قدرت دارد و گاهى افراد و گروه‏ها از قدرت‏هاى هم‏عرض برخوردارند؛ یعنى براى فشار آوردن بر یکدیگر از اشکال مختلف قدرت سود مى‏جویند که نوعى توازن قدرت را به همراه دارد. به طور کلى، قدرت اندامى هرم‏گونه دارد که نقش‏ها و پایگاه‏ها و مقام و منصب آن را میان افراد تقسیم مى‏کند. این سازمان‏دهى اعمال و کنترل آن را نیز ساده‏تر مى‏کند. براى مثال، امپراتور در زمان خود قدرت را میان امرا و حاکمان خرد مناطق تقسیم مى‏کرد تا بتواند با فراغت از برخى مناطق، به گوشه‏اى که مشکلى در پیش دارد بپردازد و از طرفى، خود حاکمان خرد نیز به خاطر بهره‏مند

    شدن از این موهبت سعى در بهتر ایفا کردن خواسته‏هاى امپراتور داشتند. بنابراین، توزیع قدرت به ناچار باید داراى سلسله‏اى هرم گونه باشد. برخى هدف علم سیاست را این مى‏دانند که تعیین کند قدرت چقدر و بر کدام پایه توزیع شده است و دارندگان آن چه افرادى و کدام نهادها هستند.43

        همین مسئله، پاسخ سؤال دیگرى را نیز روشن مى‏کند که چرا قدرت در مراتب مختلف خود خواهان دارد؟ چرا در یک سازمان اجتماعى (غیر از چند نفر)، همه به دنبال ریاست کل سازمان نیستند؟ هرچند همه دوست دارند، ولى تعداد اندکى از افراد واقعا براى تصرف آن منصب تلاش مى‏کنند و همین‏طور چرا در سلسله مراتب مختلف براى هر مقام و مرتبه‏اى در ساختار سازمان، افراد معدودى براى هر کدام از آنها رقابت مى‏کنند؟

         پاسخ را باید در همین مسئله جست. کسانى که از قدرت و شکوه، اندکى بیش بهره نبرده‏اند گمان مى‏کنند که اندکى بیشتر دلشان را راضى خواهد کرد، ولى پس از رسیدن به آن هدف، این هوس‏هاى بى‏پایان و سیرى‏ناپذیر او را به تصرف منزلتى برتر تحریک مى‏کنند و به گفته راسل، «فقط در ذات نامتناهى است که به سکون و آرامش مى‏رسند و اگر امکان داشت هر آدمى دلش مى‏خواست که خدا باشد.» علاوه بر این، راسل به نکته‏اى دیگر نیز اشاره مى‏کند. او مى‏گوید: در میان مردم ضعیف عشق به قدرت به صورت میل به تسلیم شدن به رهبر درمى‏آید و این خود دامنه قدرت‏جویى مردمان جسور را گسترش مى‏دهد. مردمانى که باعث تحولات اجتماعى مى‏شوند معمولاً کسانى هستند که علاقه شدیدى به قدرت دارند.44

        او میل به قدرت را داراى دو صورت مى‏داند: آشکار در رهبران و پنهان در پیروان آنها. هدف پیروان این است که گروهى که رهبر در رأس آنها قرار دارد به قدرت برسد. آنان احساس مى‏کنند که پیروزى رهبر پیروزى خود آنهاست. در امورى که بر اساس همکارى واقعى انجام مى‏گیرد پیروان از لحاظ روان‏شناسى از رهبر خود برده‏تر نیستند. و همین نکته است که نابرابرى قدرت را که ناگزیر در سارمان وجود دارد، قابل تحمل مى‏سازد و باعث اندام‏واره (ارگانیک) شدن جامعه مى‏شود. نابرابرى در توزیع قدرت، برخى نتیجه ضروریات ظاهرى است و برخى معلول عللى است که باید آنها را در سرشت بشرى جست‏وجو کرد. اگر قرار باشد امور دسته‏جمعى به نتیجه برسد باید کسانى باشند که دستور بدهند و کسانى باشند که دستور بگیرند: «لابد للناس من امیر برّ او فاجر یعمل فى امرته المؤمن»45 سیرت برخى افراد چنین است؛ آنها را همیشه در مقام رهبرى قرار مى‏دهد و سیرت برخى دیگر آنها را فرمان‏بردار مى‏سازد. میان این دو نهایت دو رده افراد متوسط قرار مى‏گیرند.46

        فوکو نیز معتقد است: قدرت هرگز در اینجا و آنجا تمرکز ندارد و در اختیار شخص بخصوصى نیست. قدرت از طریق یک سازمان شبکه‏مانند به کار گرفته و اعمال مى‏شود و نه تنها افراد در میان کارهاى این شبکه در گردشند، بلکه‏همیشه‏درمقام‏اعمال‏قدرت‏یاقبول‏قدرتند.47

    دیدگاه قرآن درباره پذیرش قدرت باطل، آیا انظلام مجاز است؟

    در آیه 38 سوره مبارکه «اعراف» برخى از پیروان قدرتمندان ظالم در دنیا، هنگام ورود آنها به صحنه محشر مى‏گویند: خدایا، به این گروه عذاب بیشترى بده؛ چراکه اینها بزرگان ما بودند و اینها ما را گمراه کردند: «قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لأُولاَهُمْ رَبَّنَا هَـؤُلاء أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَابا ضِعْفا مِن النَّارِ» داور روز محشر در جواب مى‏فرماید: «لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَلَـکِن لاَّتَعْلَمُونَ»؛ براى هر کدام از شما دو گروه، چه مستضعفانى که به دنبال ظالمان راه افتادید و چه رهبران، دو برابر عذاب هست. در تفسیر این آیه، علّامه طباطبائى در تفسیر المیزان48 و نیز آیت‏اللّه جوادى آملى49 در تفسیر سوره «اعراف» مى‏فرمایند: اما گروه اول که ظالم هستند و صاحبان قدرتند، یکى به خاطر اینکه گمراه بودند و دیگر به خاطر اینکه گمراه کردند، و اما شما به خاطر اینکه گمراه شدید و نیز با تبعیت آنها و اجابت دعوت آنها، به گمراه کردن آنها کمک کردید، شما با گرویدنتان و عدم اعتراضتان و ساکت بودنتان، آنها را تقویت کرده و آنان را به عنوان نیرویى عظیم نشان دادید و باعث گمراه شدن دیگران شدید. در جاى دیگر، قرآن کریم به این گروه که با ناچار دانستن خود قصد عذر آوردن براى گمراهى خود دارند مى‏فرماید:«إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِکَةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُواْ فِیمَ کُنتُمْ قَالُواْ کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الأَرْضِ قَالْوَاْ أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُواْ فِیهَا فَأُوْلَـئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءتْ مَصِیرا»(نساء: 97)؛ کسانى که فرشتگان جان آنها را که به خود ستم کرده‏اند مى‏ستانند، به آنها مى‏گویند: شما در چه حالى بودید؟ (چرا با اینکه مسلمان بودید، صف کفار جاى داشتید؟) آنها مى‏گویند ما در سرزمین خود تحت فشار و مستضعف بودیم. (فرشتگان) در جواب مى‏گویند: مگر سرزمین خداوند پهناور نبود که مهاجرت کنید، آنها جایگاهشان دوزخ است و سرانجام ابدى دارند.

         از این آیات شاید بتوان چنین استفاده کرد که اولاً، قدرت یک امر قابل تجمیع است؛ یعنى همچنان‏که پارسونز مى‏گوید: میزان خالص قدرت را مى‏توان افزایش داد. او مى‏گوید: افراد اعتبار خود را در مورد حاکمان خود سرمایه‏گذارى مى‏کنند؛ مثلاً، از طریق رأى دادن. البته او این عمل را همانند ایجاد اعتبار در اقتصاد مى‏داند و برگشت سرمایه در این فرایند راتحقق‏هدف‏هاى‏جمعى مى‏نامد.50 ثانیا، اگر کسانى نباشند که به قدرتمندان قدرت بدهند چنین نیست که آنها در خارج چیزى داشته باشند.

    قدرت؛ وسیله یا هدف؟

    در پاسخ به این سؤال‏که‏چرااساساانسان در پى قدرت است، چند نظر را مى‏توان از اندیشه دانشمندان به دست آورد.

         مارکس چون اقتصاد را زیربناى جامعه مى‏داند، آن را هدف قدرت معرفى مى‏کند. قدرت از این‏رو براى مارکسیست‏ها مهم است که مى‏تواند در جهت استفاده یا حفظ از منابع اقتصادى مورد استفاده قرار گیرد؛ چه اینکه در مورد دولت نیز که منبع اصلى قدرت است، مارکس آن را ساخته طبقه حاکم مى‏داند تا با استفاده از آن، تسلط بر ابزار تولید را حفظ کند. مایکل راش در این‏باره چنین مى‏گوید: «مفهوم مارکسیستى دولت از این نظر مهم است که دولت را محصول مبارزه تاریخى بین طبقات و روساختارى نهادى تعریف کرده که بر شالوده اقتصادى استوار است. بنابراین، دولت تنها مى‏تواند به سود طبقه مسلط عمل کند.»51 وى در بیان نظریه‏هاى منشأ دولت نیز مى‏گوید: «استدلال انسان‏شناختى، قدرت را هدف مبارزه و استدلال مارکسیستى قدرت را وسیله مبارزه در نظر مى‏گیرد.»52

        اما به همان اندازه که اقتصاد در نظر مارکس مهم است، خود قدرت و شکوه در نظر راسل مهم مى‏نماید. در نظر او، در علوم اجتماعى مفهوم اساسى عبارت از قدرت است؛ یعنى انسان به لحاظ طبیعت به گونه‏اى است که یکى از امیالش میل به قدرت است. انسان مى‏خواهد که بر دیگران تسلط داشته باشد و این جداى از منافع اقتصادى است. او نظر مارکس را نادرست انگاشته و مى‏گوید: «اقتصادیان مکتب قدیم و کارل مارکس گمان مى‏کردند سودجویى اقتصادى را مى‏توان انگیزه اساسى انگاشت، و اشتباه مى‏کردند. میل به انواع کالا جدا از قدرت و شکوه، محدود است و با مختصرى کاردانى مى‏توان آن را ارضا کرد.»53 همین که مختصر آسایشى فراهم شد، افراد و اجتماعات بیشتر در جست‏وجوى قدرت برمى‏آیند تا ثروت. ممکن است ثروت را همچون وسیله‏اى براى دست یافتن به قدرت‏طلب کنند و ممکن است براى افزایش قدرت از ثروت دست بردارند؛ به هر حال، انگیزه اساسى اقتصادى نیست. «فقط با شناسایى این نکته که عشق به قدرت باعث فعالیت‏هاى مهم اجتماعى است مى‏توان تاریخ را توجیه کرد.» او مفهوم اساسى در بحث‏هاى اجتماعى را قدرت دانسته و آن را هدف کتاب خود ذکر مى‏کند: «در این کتاب مى‏خواهم ثابت کنم که در علوم اجتماعى مفهوم اساسى عبارت است از قدرت؛ به همان معنا که در علم فیزیک مفهوم اساسى عبارت است از انرژى.»54

        اما به نظر مى‏آید ضرورتى ندارد که همواره قدرت هدف باشد و اقتصاد وسیله و یا اقتصاد هدف باشد و قدرت وسیله به دست آورى آن، بلکه برترى‏جویى به هر نحوى، خواسته و هدف سیاسى انسان است؛ یعنى انسان ملغمه‏اى از امیال است که گاه برخى را براى برخى فدا مى‏کند تا برترى خود را ثابت و حفظ کند. اقتصاد و زور، هریک نوعى از قدرت هستند که براى تسلط بر دیگران استفاده مى‏شوند. جنبه‏هاى مختلف زندگى ما مملو از میل به برترى بر دیگران است؛ بهتر از دیگران لباس بپوشیم، بهتر از دیگران خانه داشته باشیم، منزلتمان در جامعه سرتر از دیگران باشد و زیردستانمان بیشتر از دیگران باشند و... . راسل نمى‏گوید که این مسئله در میان جامعه و مردم عادى است نه قدرتمندان و حاکمان؛ چراکه در پاسخ مى‏گوییم: حاکمان نیز در جامعه خود زندگى مى‏کنند؛ یعنى آنها نیز مى‏خواهند همین امیال را در وسعت بیشتر در بین حاکمان دیگر یا جوامع بین‏اللملى داشته باشند. آنها نیز انسانند و فارغ از خصوصیت‏ها و امیال انسانى نیستند و این برترى را که مردم در بین افراد عادى مى‏جویند، آنها اولاً، در بین ملت زیر سلطه خود و سپس در بین جوامع دیگر مى‏جویند.

         بنابراین، مى‏توان با توجه به دیدگاه علّامه طباطبائى درباره مستخدم بالطبع بودن انسان55 گفت: از آن‏رو که انسان مستخدم بالطبع است، مى‏کوشد در هر میدانى دیگرى را تضعیف کرده و از او بهره ببرد و در این راه از هیچ وسیله‏اى فروگذار نیست؛ ثروت باشد یا قدرت. البته انسانى که هدف از زندگى را تأمین کمالات عقلى و اغراض فطرى مى‏داند، با رعایت قوانین الهى و وحى آسمانى از قدرت و ثروت به عنوان دو ابزار براى تأمین سعادت اخروى بهره مى‏گیرد و هیچ‏یک از آن دو را به عنوان هدف نمى‏انگارد. خداوند در قرآن کریم مى‏فرماید:

    «... وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَ اسْمُ اللَّهِ کَثِیرًا وَلَیَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ الَّذِینَ إِن مَّکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنکَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ» (حج: 40و41)؛ و اگر خدا بعضى از مردم را با بعضى دیگر دفع نمى‏کرد، صومعه‏ها و کلیساها و کنیسه‏ها و مساجدى که نام خدا در آنها بسیار ذکر مى‏شود سخت ویران مى‏شد. و قطعا خدا به کسى که [دین] او را یارى مى‏کند یارى مى‏دهد، که خدا مسلما نیرومند شکست‏ناپذیر است. کسانى که چون در زمین به آنها توانایى دهیم نماز برپا مى‏دارند و زکات مى‏دهند و امر به معروف و نهى از منکر مى‏کنند، و سرانجام همه کارها با خداست.

         در این آیات، استفاده از توانمندى‏ها براى اجراى خواست‏هاى خداوند براى مؤمنان ذکر شده و مى‏توان فهمید که در رابطه با انسان‏هاى مادیگرا نه اقتصاد به تنهایى هدف است ـ آن‏گونه که مارکس مى‏پندارد ـ و نه قدرت ـ چنان‏که راسل گمان مى‏کند ـ بلکه ممکن است هر دو یا به نسبت به فرد یکى از آن دو باشند و براى انسان‏هاى مؤمن با جهان‏بینى الهى نیز هیچ کدام هدف نیست و هر دو ابزار هستند.

    نتیجه‏گیرى

    از مطالب فوق، چنین برمى‏آید که:

    1. قدرت عبارت است از «توانایى انسان در تأثیرگذارى بر اراده فرد یا جمع دیگر و تسلیم‏دربرابردرخواست خود».

    2. انسان موجودى اجتماعى است که در روابط خود با دیگران که همراه با جاه‏طلبى است سعى دارد در نهایت ممکن از دیگران بهره ببرد، البته در این راه لازم است خود نیز بهره برساند.

    3. انسان در رده‏هاى پایین قدرت موقعیتى کسب مى‏کند که همین موجب مى‏شود خود او قدرتى را براى رده‏هاى بالاتر ایجاد کند. این مسئله توزیع قدرت را توجیه‏پذیر مى‏کند. هر موقعیتى در عین تلاش براى کسب موقعیت بالاتر قدرتى را نیز در دست دارد.

    4. قدرت خود هدف نیست، بلکه استخدام و برتر بودن هدف است که گاهى با قدرت حاصل است گاهى با اقتصاد، از این‏رو، ممکن است در موقعیت‏هاى گوناگون هریک براى رسیدن به دیگرى هزینه شوند. چنان‏که اگر هدف انسان الهى شود از هر دو به عنوان ابزار براى تحقق اوامر الهى بهره مى‏گیرد.

    5. بنابراین، قدرت براى قدرت و قدرت براى استعلا بر دیگران از نظر قرآن کریم روا نیست، بلکه قدرت ابزارى است که اگر در طریق خواست الهى به کار رود در حقیقت بسیج نیروها براى فرامین الهى است و اگر در راه باطل به کار گرفته شود علاوه بر اینکه تابعان خود مسئول هستند سردمداران آن قدرت نیز مسئول گمراهى و تبعیت تابعان هستند.

     

     

     


    • منابع
      • ـ نهج‏البلاغه، ترجمه محمّد دشتى، قم، الهادى، 1380.
      • ـ احمدى، حمید، فرهنگ علوم سیاسى آکسفورد، تهران، میزان، 1381.
      • ـ تافلر، آلوین، جابجایى در قدرت، ترجمه شهیندخت خوارزمى، تهران، نو، 1370.
      • ـ جوئل، شارون، ده پرسش از دیدگاه جامعه‏شناسى، ترجمه منوچهر صبورى، تهران، نى، 1383.
      • ـ جوادى آملى، عبداللّه، شریعت در آینه معرفت، چ دوم، قم، اسراء، 1378.
      • ـ جهانگیرى، محسن، احوال و آثار و آراء فرانسیس بیکن، تهران، علمى و فرهنگى، 1376.
      • ـ راسل، برتراند، قدرت، ترجمه نجف دریابندرى، تهران، خوارزمى، 1371.
      • ـ راش، مایکل، جامعه و سیاست، ترجمه منوچهر صبورى، تهران، سمت، 1377.
      • ـ ژودیت، لازار، افکار عمومى، ترجمه مرتضى کتبى، تهران، نى، 1380.
      • ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، المیزان، چ پنجم، قم، جامعه مدرسین، 1417ق.
      • ـ عالم، عبدالرحمن، بنیادهاى علم سیاست، تهران، نى، 1373.
      • ـ على‏بابایى، غلامرضا، فرهنگ سیاسى، تهران، آشیان، 1382.
      • ـ کیت، دودینگ، قدرت، ترجمه عباس مخبر، تهران، آشیان 1380.
      • ـ گیدنز، آنتونى، سیاست جامعه‏شناسى و نظریه اجتماعى، ترجمه منوچهر صبورى، تهران، نى، 1381.
      • ـ لوکس، استیون، قدرت فرانسانى یا شر شیطانى، ترجمه فرهنگ رجایى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1370.
      • ـ ماکیاولى، نیکولو، شهریار، ترجمه داریوش آشورى، تهران، کتاب پرواز، 1374.
      • ـ معین، محمد، فرهنگ فارسى، چ یازدهم، تهران، امیرکبیر، 1376.
      • ـ نبوى، سید عباس، فلسفه قدرت، تهران، سمت، 1379.



    • پى نوشت ها

      * کارشناس ارشد جامعه‏شناسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس‏سره. دریافت: 19/6/88 ـ پذیرش: 22/2/89.

       maddahi@anjomedu.ir

      1ـ مایکل راش، جامعه و سیاست، ترجمه منوچهر صبورى، ص 4.

      2ـ کیت دودینگ، قدرت، ترجمه عباس مخبر، ص 6.

      3ـ محمّد معین، فرهنگ فارسى معین، ج 2، ص 2644.

      4ـ استیون لوکس، قدرت فرانسانى یا شر شیطانى، ترجمه فرهنگ رجایى، ص 4.

      5ـ آلوین تافلر، جابجایى در قدرت، ترجمه شهیندخت خوارزمى، ج 1، ص 9.

      6ـ سیدعباس نبوى، فلسفه قدرت، ص 11.

      7ـ عبدالرحمن عالم، بنیادهاى علم سیاست؛ ص 95 و 96.

      8ـ حمید احمدى، فرهنگ علوم سیاسى آکسفورد، ص 364.

      9ـ غلامرضا على‏بابایى، فرهنگ سیاسى، ص 607.

      10ـ برتراند راسل، قدرت، ترجمه نجف دریابندرى، ص 55.

      11ـ استیون لوکس، همان، ص 310.

      12ـ سیدعباس نبوى، همان، ص 51.

      13ـ آنتونى گیدنز، سیاست جامعه‏شناسى و نظریه اجتماعى، ترجمه منوچهر صبورى، ص 223.

      14ـ همان، ص 224.

      15ـ همان، ص 227.

      16ـ همان، ص 236.

      17ـ استیون لوکس، همان، ص 4.

      18ـ همان، ص 5و6.

      19ـ کیت دودینگ، همان، ص 15.

      20ـ عبدالرحمن عالم، همان، ص 91.

      21ـ جوئل شارون، ده پرسش از دیدگاه جامعه‏شناسى، ترجمه منوچهر صبورى، ص 112و113.

      22ـ همان، ص 115.

      23ـ همان، ص 117.

      24ـ کیت دودینگ، همان، ص 11.

      25ـ برتراند راسل، همان، ص 56.

      26ـ همان، ص 205.

      27ـ همان، ص 211.

      28ـ همان، ص 36.

      29ـ استیون لوکس، همان، ص 306.

      30ـ همان، ص 316.

      31ـ برتراند راسل، همان، ص 261.

      32ـ همان، ص 27.

      33ـ محسن جهانگیرى، احوال و آثار و آراء فرانسیس بیکن، ص 36.

      34ـ سیدعباس نبوى، همان، ص 138.

      35ـ آلوین تافلر، همان، ج 1، ص 34.

      36ـ همان، ص 41.

      37ـ همان، ص 78.

      38ـ برتراند راسل، همان، ص 174.

      39ـ همان، ص 66.

      40ـ ژودیت لازار، افکار عمومى، ترجمه مرتضى کتبى، ص 9.

      41ـ همان، ص 39.

      42ـ نیکولو ماکیاولى، شهریار، ترجمه داریوش آشورى، ص 124.

      43ـ عبدالرحمن عالم، همان، ص 90.

      44ـ برتراند راسل، همان، ص 30.

      45ـ نهج‏البلاغه، ترجمه محمّد دشتى، خ 40.

      46ـ برتراند راسل، همان، ص 40.

      47ـ استیون لوکس، همان، ص 23.

      48ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 8، ص 115.

      49ـ عبداللّه جوادى آملى، درس‏هاى تفسیر قرآن کریم، سوره اعراف، جلسه 68.

      50ـ آنتونى گیدنز، همان، ص 224.

      51ـ مایکل راش، همان، ص 42.

      52ـ همان، ص 27.

      53ـ برتراند راسل، همان، ص 26.

      54ـ همان.

      55ـ عبداللّه جوادى آملى، شریعت در آینه معرفت، ص 384.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مداحی، مرتضی.(1389) واکاوى مفهوم و ویژگى ‏هاى قدرت. ماهنامه معرفت، 19(10)، 123-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مرتضی مداحی."واکاوى مفهوم و ویژگى ‏هاى قدرت". ماهنامه معرفت، 19، 10، 1389، 123-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مداحی، مرتضی.(1389) 'واکاوى مفهوم و ویژگى ‏هاى قدرت'، ماهنامه معرفت، 19(10), pp. 123-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مداحی، مرتضی. واکاوى مفهوم و ویژگى ‏هاى قدرت. معرفت، 19, 1389؛ 19(10): 123-