خدا از منظر ابنمیمون و سیداحمد علوى
Article data in English (انگلیسی)
محمّدحسین طاهرى*
چکیده
بحث درباره خدا و صفات بارى، از مباحث مهم ادیان است. این مقاله درصدد است با روش اسنادى، کتابخانهاى و رویکرد تحلیلى و با نگاهى فراتاریخى و پدیدارشناختى، از منظر دو دانشمند بزرگ ادیان ابراهیمى به بحث در مورد خداوند و بیان شباهتها و تفاوتهاى دیدگاه آنان بپردازد.
حاصل یافته این مقاله این است که ابنمیمون طرفدار الهیات سلبى و سیداحمد علوى طرفدار الهیات ایجابى است. این مقاله با بررسى تطبیقى دو کتاب مهم آنان به تحلیل دیدگاه آنها درباره خدا مىپردازد.
کلیدواژهها: ابنمیمون، سیداحمد علوى، الهیات سلبى، الهیات ایجابى، دلالهالحائرین، مصقل صفا در تجلیه آینه حقنما.
مقدّمه
بحث خدا و صفات بارىتعالى از موضوعات مهم در باب الهیات، کلام، فلسفه، و فلسفه دین است. هریک از این علوم از منظرى به این بحث پرداختهاند. از سوى دیگر مطالعات تطبیقى و کارهاى مقایسهاى نیز بسیار مهم است. در مطالعات تطبیقى دو نگاه وجود دارد: یکى تاریخى و دیگرى فراتاریخى و پدیدارشناختى. در نگاه اول محقق مىکوشد با مطالعه برخى از موارد و با در نظر گرفتن زمان و مکان آن بحث، سیر تاریخى بحث را بیابد و گاه در پس این مطالعات به ارتباطاتى دست یازد و گاه مدعى شود ریشه فلان ادعا یا فلان آموزه کجاست. اکثر قریب به اتفاق تحقیقات تطبیقى از این نوعاند؛ اما در نگاه فراتاریخى یا همان پدیدارشناختى، محقق فارغ از بحث زمان و مکان و نوع ارتباط میان دو امر (مثلاً دو آموزه)، به بحث مىپردازد. در این نگاه به مطالعه پدیده بماهو پدیده مىپردازد و به دنبال ریشههاى تاریخى آن نیست. محقق به دنبال شناخت پدیده است و مىخواهد با مطالعه تطبیقى، شناخت بهترى از آن پدیده (مثلاً آن آموزه) پیدا کند؛ شیوهاى که هانرى کربن آن را در کتاب فلسفه ایرانى، فلسفه تطبیقى بیان کرده است. این نوع تحقیق بسیار کم انجام پذیرفته است.
در این مقاله تلاش شده است با نگاهى فراتاریخى و پدیدارشناختى نظر دو اندیشمند بزرگ الهى از دو دین بزرگ ابراهیمى در مورد خداوند بررسى شود. یکى ابنمیمون یهودى و دیگرى سیداحمد علوى شیعه. گفتنى است با وجود تحقیقات بسیار در باب موضوعات تطبیقى، به ویژه در باب خداوند و صفات بارىتعالى، تحقیقى درباره نظریات این دو اندیشمند در اینباره یافت نشد؛ از اینرو، بر آن شدیم تا تحقیقى پدیدارشناختى در اینباره ارائه دهیم. ابتدا خلاصهاى از زندگى و آثار هریک بیان مىشود و از هرکدام یک کتاب مهم در زمینه الهیات که بیانگر دیدگاههاى آنها باشد انتخاب شده است. یکى دلالهالحائرین از ابنمیمون یهودى است، که از ارزشمندترین کتابها در باب الهیات یهودى و نخستین کتابى است که در یهودیت به صورت نظاممند به الهیات پرداخته و هنوز هم از کتابهاى مرجع در این باب است. این کتاب مبیّن کاملترین دیدگاههاى ابنمیمون در مورد خدا و صفات خداست؛ و دیگرى کتاب مصقل صفا در تجلیه آینه حقنما اثر سیداحمد علوى است. این کتاب که در اواخر عمر شریف ایشان نوشته شده، به سبب نگاهى که در علت نگاشته شدن این کتاب وجود داشت ـ که توضیح خواهیم داد ـ ارزشمندترین کتاب ایشان است و در آن، کاملترین دیدگاههاى ایشان آمده است. این کتاب از آنرو که نخستین کتابى است که در رد تثلیث مسیحى به صورت مستقل به رشته تحریر درآمده، بسیار مهم است.
1. خدا از منظر ابنمیمون
الف. ابنمیمون در یک نگاه1
مهمترین شخصیت یهود که به تألیف و تنظیم عقاید یهود پرداخت، عالم دینى، فیلسوف و پزشک معروف یهودى، موسىبن میمون، معروف به هارمبام، متولد 1135م/ 530ق. در قرطبه (کوردوبا) در اندلس (اسپانیا) و متوفاى 1204م/ 602ق. در قاهره بود که پس از مرگ، جسدش را به طبریه منتقل نمودند. او خود در رسالهاى که در سال 1191م نگاشت، تصریح کرد که تحت تأثیر حکماى اسلامى بوده، نزد ابىبکربن الصانع و ابنالافلح، شاگردى و تمام آثار ابنرشد را مطالعه کرده و از آراى فلسفى فارابى و ابنسینا نیز بهره برده است. کتاب دلالهالحائرین بسیار متأثر از آثار ابنرشد است و با مطالعه دقیق این کتاب بسیارى از مباحث مطرح شده در آثار ابنرشد را مىتوان یافت. حتى ادبیات به کار رفته در این کتاب مطابق ادبیات اسلامى است که در آن زمان در اندلس حاکم بود. او بسیار تحت تأثیر افکار اسلامى بود؛ از اینرو، توانست بر عقاید دین یهود لباسى نو بپوشاند و آنها را مطابق اصول فلسفى تقریر کند (عملى که در بین مسلمانان رایج بود).
او در دلالهالحائرین به تفصیل، شریعت یهودیت را بررسى و آموزههاى آن را اثبات مىکند. او توانست آیین یهود را، منسجم و منضبط نماید؛ از اینرو، به مشهورترین شخصیت یهود در قرون وسطا تبدیل شد. میان یهودیان معروف است که از موسى تا موسى مانند موسى نیامده است. یعنى از زمان حضرت موسى تا زمان موسىبن میمون، شخصیت جامعى مانند موسىبن میمون نیامده است.
ب. آثار ابنمیمون
تألیفات ابنمیمون را در یک دستهبندى مىتوان به سه بخش تقسیم کرد: 1. تألیفات مختص به شریعت یهود؛ 2. تألیفات فلسفى؛ 3. تألیفات پزشکى که برخى به زبان عبرى و برخى به زبان عربى است.
برخى از آثار فلسفى و یهودى او عبارت است از: رسالهاى در صناعت منطق؛ السراج؛ مشنه توره (شرح سفر تثنیه تورات)؛ رسالة الى الیمن؛ مقاله عن البعث؛ و دلالهالحائرین. دلالهالحائرین از مهمترین، اثرگذارترین و بهترین آثار علمى ابنمیمون است که محل بحث ماست.
ج. دلالهالحائرین در یک نگاه
این کتاب در سه جزء نوشته شده است: جزء اول مشتمل بر یک مقدّمه و 76 فصل، جزء دوم مشتمل بر 25 مقدّمه و 48 فصل، و جزء سوم نیز مشتمل بر یک مقدّمه و 54 فصل است. او خود در مقدّمه جزء اول بیان مىکند که هدف من از نوشتن این کتاب، حل کردن بسیارى از مسائل و مشکلات آیین یهود است. مباحثى که او در این کتاب مطرح کرد عبارتاند از: مباحث اعتقادى (مانند: خدا و صفات او، نبوت، وحى و انواع آن، مسیحا، معاد و...)؛ برخى از مطالب کتاب مقدس (مانند داستان آدم، ایوب، روز سبت و...)؛ مباحث فلسفى و کلامى (مانند حدوث عالم، حرکت و عدد افلاک، نفس و روح و...)؛ مباحث اخلاقى (مانند ترک شهوات، محبت به خدا و...)؛ احکام و امور شرعى (مانند ازدواج، طلاق، محرمات نکاح، طهارت و نجاست،...).
ابنمیمون در جزء اول این کتاب به مباحثى مانند خلقت انسان، هبوط انسان، بنىاسرائیل، معانى خاصِ برخى واژهها، بحث اسما و صفات الهى، توحید، الهیات سلبى، علم کلام، و آراى متکلمان در باب خداوند مىپردازد. در جز دوم کتاب به مباحثى همچون وجود خداوند، عدم جسمانیت او، حدوث عالم، خلق عالم از عدم، نبوت، وحى و انواع آن، کتاب مقدس، و معجزه مىپردازد. در جزء سوم کتاب نیز به مسائل مختلفى مانند معناى حیوان، بحث شر، بحث اراده، علم و قدرت خدا، بحث انبیایى مانند حزقیال، اشعیا، ایوب و...، و بحث احکام دینى مىپردازد.
دلالهالحائرین همچنان از اساسىترین مراجع و کتابها در باب الهیات یهودى شمرده مىشود و نخستین کتابى است که در یهودیت به این شیوه نگاشته شده است.
د. دیدگاه ابنمیمون در باب خداوند2
ابنمیمون معتقد است ذات خداوند را نمىتوان شناخت و حتى آوردن صفات براى خداوند صحیح نیست. او دیدگاه صفاتى را رد مىکند و آن را مانند تثلیث مسیحى مردود مىشمرد و مىگوید: نسبت دادن اوصاف به خداوند، مثل تثلیث است و فرقى میان آن نیست.
او مىگوید: اگر براى خداوند صفت ذاتى قائل باشیم و او را بسیط هم بدانیم، این حرف ناسازگار است. وقتى خدا ماهیت ندارد، نمىتواند صفت ایجابى را بپذیرد. حال این صفت چه ذاتى باشد چه عرضى. صفت نداشتن خداوند امرى بدیهى است و به برهان هم نیاز ندارد؛ زیرا با دقت در معناى دو واژه صفت و موصوف به سادگى مىتوان فهمید که اینها دو چیز هستند. صفت از آن جهت که صفت است غیر از موصوف است و موصوف از آن جهت که موصوف است غیر صفت است. از اینرو، او دیدگاه صفاتى را براى تعریف از خداوند رد مىکند و به الهیات سلبى رو مىآورد و مىگوید اوصاف نه عین ذات خداوند و نه زاید بر ذاتاند و اگر تورات، خداوند را با تعابیر انسانى توصیف کرده به این سبب است که براى انسان فهم آن ممکن باشد و تا مردم بتوانند درکى از خداوند داشته باشند.
او معتقد است مردم درک خود را از خداوند به خدا نسبت مىدهند؛ از اینرو، برخى به او اوصافى را نسبت مىدهند و برخى هم خدا را جسم فرض مىکنند. ما کتاب مقدس و تورات را ملاک قرار مىدهیم و مىپذیریم که کتاب مقدس اوصافى را به خداوند نسبت داده است تا با فهم مردم با مردم سخن گفته باشد. یعنى ما با تورات مىفهمیم خداوند اوصافى دارد نه با عقل و استدلال. او حتى استدلال حکما و فلاسفه براى اثبات توحید و اوصاف خدا را ضعیف مىشمرد. او پنج نوع صفت فرض مىگیرد و معتقد است فقط صفت فعل در مورد خداوند قابل صدق است.
ابنمیمون هرگونه صفتى براى ذات خداوند را رد مىکند و با تأکید بر الهیات سلبى به معرفى خداوند مىپردازد و مىگوید هرچه بیشتر از خداوند اوصافى را سلب کنیم بیشتر به خداوند نزدیک مىشویم. از اینرو، اولیا و انبیا شناخت بهترى به خداوند دارند چون اوصاف بیشترى را از خداوند سلب مىکنند. البته در حوزه اوصافِ فعلى، آوردن اوصاف ایجابى منعى براى خداوند ندارد، اما در حوزه اوصاف ذاتى، امکان آوردن اوصافِ ایجابى، براى خداوند وجود ندارد.
او قائل به توحید است و خداوند را بسیط مىداند و معتقد است که خداوند جسم و جسمانى نیست که بتوان به او رسید؛ از اینرو، بحث قرب را طرح مىکند. او قائل به خلق از عدم است و عالم را حادث مىداند و ادله فلاسفه بر قدم عالم را ضعیف مىشمرد.
در ذیل به چهار بحث ذات الهى، اوصاف الهى، توحید و رابطه خداوند با مخلوقات در کلام ابنمیمون، برگرفته از دلالهالحائرین (متن عربى) اشاره مىکنیم.
1. ذات خداوند
1. ابنمیمون معتقد است ذات خداوند قابل شناخت نیست و اینکه تورات خدا را با تعابیر انسانى وصف کرده به این سبب است که براى انسان فهم آن ممکن باشد؛ از اینرو، علماى یهود مىگویند هر کمالى که براى انسان ممکن است براى خداوند، واجب مىشود تا مردم بتوانند فرضى از خدا داشته باشند. مثلاً اوصافى براى خدا مىآورند که بر جسمانیت دلالت مىکند تا بفهمانند که خدا وجود دارد؛ زیرا مردم در بدو امر معنایى براى وجود نمىفهمند جز اینکه آن را جسمانى بدانند یا هرچه را براى ما کمال است به خدا نسبت مىدهند تا بفهمانند که خداوند واجد تمام کمالات و کمال محض است و هیچ نقصى ندارد؛ یا هرچه را براى ما نقص است آن را از خدا سلب مىکنند، از اینرو، هرگز خدا را به اکل، شرب، نوم، ظلم، مرض و امثال اینها وصف نمىکنند. گرچه تمام آنچه ما مىپنداریم براى خدا کمال است و آن را ذکر مىکنیم، در حقیقت خود نوعى نقص براى خداست.3
2. درک ذات خداوند امکان ندارد. حضرت موسى از خداوند خواست که ذات و حقیقت او را بشناسد؛ خداوند در جواب ایشان فرمود درک ذات من ممکن نیست، ولى مىتوانید با صفاتِ من، مرا بشناسید. از اینرو، حضرت موسى نیز به خداوند عرض مىکند: «الان اگر فى الحقیقه منظور نظر تو شدهام طریق خود را به من بیاموز تا تو را بشناسم و در حضور تو فیض یابم»4 و راه شناخت خداوند توجه به افعال خداوند است. با صفات فعل مىتوان خدا را شناخت.5
3. ذات بارى همان وجود اوست و وجود او همان ذات و حقیقت اوست. نه اینکه وجود خداوند عارض بر ذات او باشد. عینیت ذات با وجود در خداوند امرى ضرورى است. خداوند موجود است لابوجود، حى است لابحیاة، قادر است لابقدرة و عالم است لابعلم؛ زیرا تمام این معانى به معناى واحد برمىگردد و هیچ تکثرى در آن نیست.6
4. اسمایى که از خداوند در کتب آسمانى آمده، همگى از افعال خداوند مشتق شدهاند، مگر یک اسم و آن هم «ى ـ ه. ـ و ـ ه.» یعنى همان اسم اعظم خداوند است. این اسم مختص خداوند است و هیچ شریکى در آن ندارد؛ سایر اسامى خداوند چون برگرفته از افعال اوست، با ما مشترک است. مثلاً «ادونى» مشتق از سیاده است، البته با «ادوناى» که به معناى رب من است، فرق دارد. ادوناى را براى خداوند مىآورند. اسامى دیگر مانند دیان، صادق، رؤف، و رحیم بین ما و خداوند مشترک است. بسیارى از اسامى نیز بیانگر بر صفات خداوند است نه بیانگر ذات او. از اینرو، برخى تکثر صفات را توهم و گمان کردهاند اوصافى ایجابى زاید بر ذات وجود دارد.
چون اسماى مشتق از افعال زیادند و چون برخى افراد، اوصافى را به خداوند نسبت دادند، انبیا درصدد بودند این را حل کنند و فرمودند: خداوند یکى است و اسمش نیز یکى است. در آن روز یهوه واحد خواهد بود و اسم او واحد؛7 یعنى همانطور که خداوند واحد است، نام وى نیز که بر ذات او دلالت کند، یکى است و نام و صفت دیگر براى ذات او نیاورید.8
5. بردن اسم اعظم خداوند جایز نیست. اینکه چگونه این چهار حرف را تلفظ کنیم و چه حرکتى به آن بدهیم یا کدام حرف را مشدد کنیم، همه و همه از مواردى است که سبب مىشود نتوانیم این نام را تلفظ کنیم. گرچه برخى از حکما در هفته یک بار این نام را براى فرزندان و شاگردان خود تلفظ مىکردند. این فقط به سبب کیفیت لفظ است، اما معناى آن جزء اسرار الهى است.
البته جز این اسم چهار حرفى، اسمى نیز وجود دارد که مشتمل بر 12 حرف است که در قداست کمتر از آن اسم چهار حرفى است.
البته اسمهاى دیگرى با تعداد حروفى دیگر نیز وجود دارد که درباره کیفیت حجیت آنان بحث است و فهم معانى این اسماء از غوامض تورات است.9
6. برخى دیگر از اسامى خداوند عبارتاند از: اَهِیه (هستم)، یه (ازلى)، شَدَّى (قدیر). تمام اسامى خداوند مشتقاندجزاسمچهارحرفىخداوندکهاسماعظمنیزهست.10
2. صفات خداوند
1. آوردن هرگونه صفت براى خداوند جایز نیست. شاید این اوصاف براى ما کمال محسوب شود اما براى خدا نقص است. البته برخى مىپندارند اگر خداوند این صفات را نداشته باشد، نقصى براى اوست. آنان صفاتى مانند اکل و شرب را از خدا نفى مىکنند، اما صفاتى مانند حیات و حرکت را به خدا نسبت مىدهند؛ ولى در حقیقت فرقى بین این اوصاف وجود ندارد؛ زیرا همه این اوصاف، بشرى و همه از اعراض لازم حیواناتاند. وقتى شما جسمانیت را از خداوند نفى کردید، باید تمام لوازم آن را نیز نفى نمایید. باید براى مردم نیز تبیین شود که با نفى جسمانیت در خداوند، صفات مبتنى بر آن مانند نزول، صعود، توقف، جلوس، سکون، و حرکت نیز از خداوند نفى مىشود.11
2. دیدن خدا که در تورات آمده،12 یا دیدن خدا در رؤیاتوسطابراهیم13ومانندآن،همهنوعىاستعارهاست.14
3. مراد از دیدن در تورات، همان ادراک عقلى است نه رؤیت با چشم سر؛ زیرا خدا را نمىتوان با چشم دید.15
4. جلوس در کتاب مقدس به معناى تسلط و احاطه است. اینکه خداوند بر کره زمین جلوس کرده16 و مانند این اوصاف، یعنى خداوند برزمین احاطهوتسلط دارد.17
5. قیام در کتاب مقدس به معناى ثبوت است. «امر خدا قائم شد»،18 یعنى امر، وعد و وعید خدا تثبیت شد.19
6. وقوف نیز در کتاب مقدس به معناى قیام است و مراد تثبیت حکم است.20
7. در سایر موارد نیز باید صفاتى را که به خدا نسبت داده مىشود (مانند: رفتن، خروج، سیر، غضب، سکون و...) تأویل برد.
8. او معتقد است اینکه جمهور برخى صفات مانند سمع، و بصر، را به خدا نسبت مىدهند و برخى صفات مانند لمس، و ذوق را نسبت نمىدهند به این دلیل است که معتقدند آنگونه که اجسام با اجسام مواجه مىشوند، خداوند با اجسام مواجه نمىشود؛ زیرا او صاحب و خالق آنان است. از اینرو، جمهور در مثل رؤیت و سمع مىگویند: اینکه خدا مىبیند یا مىشنود، به این معناست که خداوند مبصرات و مسموعات را درک مىکند، اما در مورد لمس و ذوق نمىتوان گفت خداوند ملموسات و مذوقات را درک مىکند؛ زیرا در این دو حس (لمس و ذوق) محسوسات بدون تماس با شىء قابل درک نیستند، برخلاف بصر، سمع و شم که مىتوان بدون تماس با شىء آن را درک کرد. همچنین در مورد حرکات باطنى و ظاهرى نیز معتقدند برخى قابل استعاره است و برخى قابل استعاره نیست. لذا جمهور هرچه را نسبت به خداوند قابل توجیه است، به خدا نسبت مىدهند و هرچه را سبب نقص است، خدا را به آن وصف نمىکنند؛ اما در حقیقت هیچ صفتِ ذاتى حقیقى زایدِ بر ذات خدا، قابل فرض نیست و حکم تمام صفتها یکى است و تفکیک میان درک اشیا بدون تماس با آن و درک اشیا با تماس با آن، درست نیست. نسبت هر دو به خدا نقص است منتهى یکى نقص آشکار و یکى نقص پنهان.21
9. هیچگونه صفت ذاتى براى خداوند وجود ندارد. هیچ حالى از احوال نیز براى خداوند وجود ندارد. همانگونه که ممتنع است خداوند جسم داشته باشد، ممتنع است که خداوند صفت ذاتى داشته باشد.22
10. کسى که معتقد باشد خداوند واحدى است که صفات متعدد دارد؛ در واقع فقط با لفظ گفته است که خداوند واحد است، ولى در واقع به کثرت در خداوند معتقد شده است. این کلام شبیه حرف مسیحیان است که خداوند یکى است اما سه تاست و هر سه یکى هستند. همچنین کسى که معتقد باشد خداوند واحد است، اما صفات متعدد دارد و خداوند و صفاتش یکى است، البته با رفع خصوصیات جسمانى از خداوند و اعتقاد به بساطت محض، شبیه کلام قبلى است و باطل. نقد ما این است که شما چگونه این حرف را مىزنید، نه اینکه چگونه به چنین حرفى معتقدید؟ زیرا باید اول تصور کنید و سپس معتقد شوید.23
11. از بدیهیات است که صفت غیر از موصوف و حالتى براى یک ذات و عرض است. اگر صفت همان ذاتِ موصوف باشد، صفت فقط تکرار در قول مىشود و هیچ فایده دیگرى ندارد یا فقط شرحالاسم مىشود. حال اگر صفت عین ذات باشد فقط شرحالاسم میشود که این در مورد خداوند منعى ندارد، اما فایدهاى هم ندارد. و اگر بگویید صفت غیر از موصوف است و معنایى زاید بر موصوف دارد، اینجا صفت عرض به حساب مىآید و باید موجبِ معنایى زاید براى خداوند شود که لاحق خدا مىشود. حال اگر این صفات کثیر شوند، دیگر وحدانیت معنایىندارد.واینبابساطتمحضکهمامعتقدیمنمىسازد.24
12. هر موصوفى باید صفت داشته باشد و این صفت یکى از پنج قسم زیر است:
1) شىء را به حد خودش توصیف کنیم؛ مانند اینکه در توصیف انسان بگوییم حیوان ناطق. این صفت بر ماهیت و حقیقت شىء دلالت مىکند. این همان تعریف شرحالاسمى است. این نوع صفت را کسى براى خداوند نیاورده است؛ زیرا خداوند حد ندارد تا با آن توصیف شود.
2) شىء را به جزئى از اجزایش توصیف کنیم؛ مانند اینکه انسان را به حیوانیت یا ناطقیت توصیف کنیم. این نوع صفات نیز در خداوند راه ندارد؛ زیرا لازمه داشتن جزء، داشتن ماهیت است، و خداوند ماهیت ندارد. به علاوه این نوع توصیف به ترکیب مىانجامد.
3) شىء را به امرى که خارج از حقیقت و ذات اوست توصیف کنیم. البته این امر دخلى در تکمیل ذات ندارد؛ از اینرو، باید عرض او باشد. پس این صفت هم در خداوند راه ندارد؛ زیرا در این توصیف، شىء محل اعراض و کیفیات واقع مىشود، اما درخداوندچنینامرىممتنع است.
4) شىء را با نسبتى که با غیر دارد، توصیف کنیم؛ مانند اینکه شىء را با زمان یا مکان یا شخصى خاص توصیف کنیم. مثلاً احمد پدر على است، شریک زید است، ساکن فلان جاست و... این اوصاف ربطى به ذات و ذاتیات ندارد. شاید در بدو امر به نظر آید مىتوان چنین توصیفاتى را به خداوند نسبت داد، اما اگر دقت شود نسبت دادن چنین اوصافى نیز به خدا ممکن نیست؛ زیرا زمان و مکان عرض هستند و لازمه آنها حرکت است و حرکت از لوازم جسم است و خداوند جسم نیست. پس بین خدا و زمان و مکان هیچ نسبتى نیست. به علاوه بین خدا و مخلوقات نسبت اضافى در میان نیست تا این امور متضایف را به خداوند نسبت دهیم.
5) شىء را با به فعلش توصیف کنیم؛ مانند «زید نجار این در است.» این اوصاف را مىتوان به خدا نسبت داد. البته باید توجه داشت که صدور افعال متعدد درباره خدا دلیل بر تحقق معانى مختلف در ذات خدا نمىشود، بلکه تمام افعال خداوند در واقع همان ذات خداست و نه چیزى زاید بر ذات.
خلاصه آنکه خدا واحد است از جمیع جهات و هیچگونه کثرتى در او نیست و هیچ معنایى زاید بر ذات او متصور نیست و صفات متعددى که در کتابها به خداوند نسبت دادهاند، از جهت کثرت در افعال است نه از جهت کثرت در ذات. نیز برخى از صفات که ما مىپنداریم دلیل بر کمال خداست، تصورى است که ذهن ما آن را درست کرده است.25
13. توصیف انبیا و کتابهاى آسمانى از خداوند نیز به این صورت است که آنان جسم را از خدا نفى کردند، ولى صفات جسمانى را از خدا نفى نکردند و تمام این موارد را نیز صفت کمال به حساب آوردهاند. منتهى اکثر این صفات، صفات فعلاند و ربطى به ذات حق ندارند. نباید این موارد را تعدد در ذات به حساب آورد. چهار صفتِ حى، قادر، عالم و مرید را به خدا نسبت مىدهند. البته باید دقت داشت که تمام این معانى مترادف یکدیگرند. مثلاً علم یعنى حیات؛ زیرا هر کس که ذات خود را درک کند او حى است. اساسا تمام صفات خداوند به اعتبار نسبت آن به مردم معنا پیدا مىکند. یعنى خداوند قادر است تا بیافریند آنچه را آفریده یا نسبت به آنچه ایجاد کرده است اراده دارد، یا عالم است به آنچه ایجاد کرده است. یعنى این صفات به اعتبار ذات نیست، بلکه به اعتبار مخلوقات است و تمام این صفات، صفت فعلند نه صفت ذات.26
14. هرچه موجب جسمانیت مىشود باید از خداوند نفى شود. همچنین تمام انفعالات باید از خداوند سلب شود؛ زیرا انفعالات موجب تغییر است و فاعل انفعالات باید غیرمنفعل باشد و اگر خداوند منفعل باشد پس غیرخدا باید فاعل انفعالات باشد (و خدا دیگر خدا نیست). تمام عدمها باید از خداوند نفى شود؛ زیرا خداوند کمال مطلق است و تمام کمالاتش وجود بالفعل دارند نه بالقوه.
همچنین باید تمام اشکال شباهت به موجودات را از خداوند نفى کرد. از اینرو، انبیا نیز تشبیه را نفى نمودهاند مانند: «پس خدا را به که تشبیه مىکنید و کدام شبیه را با او برابر مىدانید؟»27
نفى این موارد به این دلیل است که این موارد (جسمانیت، انفعال، عدم، تشبیه و...) از خصوصیات امر طبیعىاند.28
15. صفات ذاتى (وجود، حیات، قدرت، علم و اراده) به خداوند نسبت داده مىشود؛ اما باید توجه داشت که معانى این صفات درباره خداوند با آنچه به ما انسانها نسبت داده مىشود متفاوت است. بین این صفات در خداوند و ما اختلاف وجود دارد و این اختلاف به اعظم، اکمل، اثبت، اعم و ادوم بودن است. یعنى وجود خداوند اثبت از وجود ما و حیاتش ادوم از حیات ما و قدرتش اعظم از قدرت ما و علمش اکمل از علم ما و ارادهاش اعم از اراده ماست. البته چون باب افعل، بین اشیا به کار مىرود و تواطى بردار است، برخى شبهه تشبیه دارند و ذات خداوند را شبیه سایر ذوات مىدانند و برایش صفات ذاتى مىآورند.
اما از منظر ما این شباهت به اشتراک محض است. بله علم، قدرت و حیات را به هر ذىعلم، ذىقوه و ذىارادهاى به اشتراک محض حمل مىکنند، اما در واقع بین آنان هیچ شباهتى نیست؛ حتى نگویید بین آنان این صفات به تشکیک وجود دارد؛ زیرا تشکیک نیز در اشیاست.
همچنین نگویید این صفات اعراض وجودى خداوند هستند؛ امرى که متکلمان مىگویند. اساسا بین معانى این صفات در خداوند و بین معانى این صفات در انسانها هیچ شباهتى نیست و این صفات در خدا و انسان فقط در «اسم» مشترکاند نه در معنا. از اینرو، معنایى زاید بر ذات، شبیه این صفات که زاید بر ذات ما هستند؛ در مورد خداوند جایز نیست. این معنا را فقط عارفین مىفهمند.29
16. خداوند را فقط باید با صفات سلبى وصف کرد و توصیف خداوند به صفات ایجابى نوعى شرک و نقص است؛ زیرا صفتى که براى موصوف مىآوریم در بسیارى از موارد بین موصوف و غیرموصوف مشترک است. در مورد خداوند نیز باید گفت: در واجبالوجود ترکیب راه ندارد و ما نیز فقط انیت او را درک مىکنیم و چون خداوند ماهیت ندارد، محال است که بتوان برایش صفت ایجابى آورد؛ زیرا خداوند، انیت و وجودى خارج از ماهیت ندارد و صفت، یا براى ماهیت است یا براى انیت، و خداوند نه مرکب است تا صفت به یکى از اجزاى خداوند اشاره داشته باشد و نه اعراض دارد تا صفت دال بر عرضى باشد؛ از اینرو، هیچ صفت ایجابى براى خداوند فرض ندارد. البته آوردن صفات نفى براى خداوند به این جهت صحیح است که ذهن انسان بتواند آن معنا را درک کند. در واقع صفات ایجابى که براى خداوند مىآوریم نیز باید به صفات سلبى برگردد. اگر مىگوییم خداوند عالم، قادر و مرید است، به این معناست که خداوند جاهل، عاجز و ذاهل نیست.30
17. هر صفتى که در ذات بارىتعالى فرض شود، یا صفت فعل است یا اینکه به معناى سلب عدم آن صفت است. هر صفتى که براى خداوند مىآوریم، باید توجه داشته باشیم به این معناست که سلب مىکنیم از او چیزى را که شأن او نیست که این را داشته باشد؛ مانند اینکه به دیوار بگوییم لابصیر. چون خداوند شبیه هیچیک از موجودات نیست، نمىتوان صفات موجودات را براى او به کار برد.31
18. اگر سؤال شود چنانکه راهى براى شناخت ذات بارىتعالى از راه صفات نباشد، تفاوت فهم درباره خداوند نیز نباید وجود داشته باشد و هر آنچه را موسى و سلیمان درک کردهاند هر انسانى باید بتواند درک کند و این خلاف فرض است؟ در پاسخ مىگوییم همانطور که در موجودات هرچه اوصاف بیشتر شود، فهم ما درباره آن موجود بیشتر مىشود، در مورد خداوند نیز هرچه سلب بیشتر شود، درک و قرب ما به خداوند افزایش مىیابد. شاید کسى پس از سالها تحقیق متوجه شود نسبت دادن فلان صفت ـ مثلاً جسمانیت ـ به خداوند محال است و براى آن استدلال هم بیاورد؛ نباید او را با کسى که بدون هیچ تحقیقى آن صفت را از خداوند سلب مىکند یکسان دانست. هرچه انسان سوالب بیشترى را در مورد خداوند درک کند، به خداوند نزدیکتر مىشود. از اینرو، سزاوارتر این است که براى شناخت بارى به سراغ اوصاف سلبى برویم.32
19. توصیف خداوند به اوصاف ایجابى خطرهاى بزرگى دارد؛ زیرا هرکس آنچه را به نظر او کمال است به خداوند نسبت مىدهد و این درست نیست، لذا باید تمام اوصاف ایجابى را به معناى سلبى حمل کنیم.33
20. اگر کسى که تاکنون فیل ندیده است و فقط مىداند نام حیوانى است، از شکل و حقیقتش سؤال کند و شخصى به او بگوید فیل حیوانى است که یک پا و سه بال دارد و در اعماق دریا زندگى مىکند و صورتى مانند انسان دارد و مانند انسان تکلم مىکند و... آن شخص فکر مىکند این حقیقتِ فیل است. گرچه او مقصر نیست؛ این اوصاف ایجابى که به نظر قائل درست بود، کاذب است. در مورد خداوند نیز گاه بیان اوصاف ایجابى انسان را از خداوند دورتر مىکند.34
21. پس از اثبات اینکه خداوند موجود است لابوجود، و واحد است لابوحده، باید صفت کلام نیز از خداوند نفى شود. به ویژه اینکه امت یهود اجماع دارند که تورات مخلوق است. یعنى کلام خداوند گرچه منسوب به خداوند است، باید مخلوق باشد؛ زیرا این اقوالى است که حضرت موسى آنها را شنید. وصف خداوند به کلام، شبیه وصف او به افعال است.
از منظر تورات کلام و قول، لفظى مشترکاند که هم بر نطق زبانى دلالت دارند، مانند اینکه «موسى تکلم کرد»35 یا «فرعون گفت»36 و هم بر معنایى عقلى، بدون هیچ نطقى دلالت دارد، مانند «تو در قلبت گفتى» یا «در قلبت تکلم کردى»37 و... که هر دو مورد در تورات با تعابیر «یدبر» و «یأمر» آمده است. در تورات نسبت کلام و نطق به خداوند از قبیل نوع دوم است، یعنى معنایى عقلى بدون هیچ نطقى، که کنایه از مشیت و اراده خداوند است.38
22. نسبت کتابت به خداوند نیز نسبتى کنایى است. «مکتوب به دست خدا» یعنى کلمه خدا، و «کلمه خدا» یعنى «مکتوب به اراده خدا.» دست و انگشت چون مخلوق خدا و ابزار خدا براى نوشتناند، معناى نوشتن روى انگشت و دست رفته است.39
23. روز سبت و نسبت استراحت به خداوند که در تورات وجود دارد،40 معنایى استعارهاى است، یعنى در واقع نسبت انقضاى عمل به خداوند است.41
24. متکلمان براى نفى تجسیم از خداوند استدلال آوردهاند. اما مانند استدلال آنان بر توحید، این استدلالات ضعیف است.42
3. توحید
1. خداوند واحد است؛ وحدانیتى حقیقى که در آن هیچگونه ترکیبى راه ندارد و هیچگونه تقسیم در آن فرض ندارد.43
2. واجب الوجود، بسیطالحقیقه است و هیچگونه ترکیبى در آن راه ندارد. همانطور که کثرت بر خداوند عارض نمىشود، وحدت نیز بر خداوند عارض نمىشود؛ زیرا وحدت معنایى زاید بر ذات نیست و خداوند واحد است لابوحده، و گفتن «واحد» از باب تسامح است و براى فهم بشر به لسان بشر به خداوند واحد گفته مىشود؛ زیرا واحد و کثیر از کمیاتاند که در خداوند راه ندارند.44
3. اینکه فلاسفه در مورد خداوند مىگویند: «عقل و عاقل و معقول هر سه معنا در خداوند واحد است»، قانونى است که از شریعت ما استفاده مىشود؛ زیرا خداوند فقط واحد است و هیچ امرى به او اضافه نمىشود؛ لذا مىگویند: خداوند حى است و نمىگویند: حیات خداوند؛ زیرا حیات چیزى زاید بر ذات نیست. شبیه همان حرفى که در صفات گفته مىشود. این اتحاد عقل و عاقل و معقول گرچه در مورد انسان معنا ندارد، اما در مورد خدا واقعیت دارد.45
4. فلاسفه خدا را علت اولى و سبب اول مىدانند؛ البته متکلمان از این لفظ فرار مىکنند و مىگویند خداوند فاعل است؛ زیرا معتقدند اگر بگویید خداوند علت اولى است، چون همیشه همراه علت معلول هم وجود دارد، باید عالَم هم با خدا موجود بوده و قدیم باشد.
فرقى بین این دو اصطلاح نیست و علت اولى بودن خداوند با فاعل اول بودن خداوند یک چیز را مىفهماند و آن توحید خداست.46
5. موسىبن میمون پنج دلیل از متکلمان براى اثبات توحید نقل مىکند:
1) دلیل تمانع: اگر براى عالم دو خدا وجود داشته باشد، جوهر خدایى، از دو حال خارج نیست: یا عارى از هر دوست و این محال است، یا هر دو ضد در یک زمان و در موضوع واحد در او جمعاند و این هم محال است.
2) اگر دو خدا موجود باشد، باید هر دو در یک معنا با هم مشترک باشند تا هر دو خدا باشند و همچنین باید در یک معنا هم از یکدیگر متمایز باشند تا دوگانگى معنا دهد. در این صورت فرض صفات کثیر در خداوند وجود دارد و باید گفت معناى علم غیر از معناى قدرت و معناى آن دو غیر از معناى اراده است، و این با فرض وحدانیت صرفِ خدا و الهیات سلبى ما سازگار نیست.
3) قدما معتقدند خداوند مرید به اراده است و این اراده معنایى زاید بر ذات نیست، بلکه ارادهاى است لافى محل؛ این اراده دوبردار نیست.
4) وجود هر فعلى دلیل بر وجود یک فاعل است و دلیل بر چند فاعل نیست. عالم باید یک فاعل داشته باشد تا چنین عالمى باشد.
5) دلیل افتقار؛ موجودات در خلق و بقا محتاج غیرى هستند که خود نیازمند غیر نباشد.
او در پایان مىگوید: گرچه متکلمان براى این بحث به تفصیل استدلال آوردهاند، اما باید گفت به چنین استدلالهایى نیازى نیست؛ زیرا در شرع، خداوند واحد معرفى شده است و فطرت انسانها نیز این وحدت را درک مىکنند. استدلال به فطرت که مستقیما ما را به نتایج صحیحدراینبابمىرساند،بهتریندلیلدراینباباست.47
4. رابطه خداوند با مخلوقات
1. قرب از مفاهیمى است که در ارتباط خداوند با مخلوقات به کار مىرود؛ زیرا خداوند جسم یا مکان نیست تا به او رسید، از اینرو، بحث قرب و نزدیکى مطرح مىشود. گاه قرب به معناى دریافت علم و ادراک است.48
2. ملائکه داراى جسم نیستند، بلکه از عقول مفارق از ماده و همگى مخلوق خدا هستند. البته آنان این توانمندى را دارند که به صورت مرد، زن، روح یا ملک ظاهر شوند.49
3. جدا شدن انسان از ماده، و عارى شدن از جسمانیات کارى بس دشوار است و به ریاضتهاى بسیار نیاز دارد. کسانى که به این مقام مىرسند همان انسانهاى کاملاند که جمهور گمان مىکنند ذات و حقیقت آنان شبیه حقیقت خدا شده است.50
4. از منظر ابنمیمون استدلالهاى ارسطو و مشائین بر قدم عالم ضعیف و مناقشهپذیر و دلیل متکلمان بر حدوث عالم قابل دفاع است. او مىگوید: از نظر من چون در شرع ما نیز عالم حادث فرض شده است و این امر از نظر فلسفى هم ممتنع نیست،منطرفدارحدوثعالم هستم.51
5. از نظر ابنمیمون جهان از عدم خلق شده است و نظریه خلق از عدم بر نظریه قدم عالم ترجیح دارد.52
6. شاید بتوان دلیلهایى را که بر حدوث عالم در کتاب مقدس وجود دارد با ادله فلسفى توجیه کرد (مانند بحث تجسیم در خداوند)؛ اما به دو دلیل ما این کار را نمىکنیم:
1) جسمانى نبودن خداوند امرى مسلم و ثابت است هم از نظر فلسفى و هم از نظر دینى؛ لذا هرچه را شبهه تجسیم دارد، توجیه مىکنیم.
2) بنابر آنچه در شرع وارد شده است هیچ اختلافى نیست که خداوند جسم نیست. اما در بحث قدم عالم که امثال ارسطو طرح کردهاند، بحث بسیار است. انبیا نیز طرفدار نظریه حدوث عالماند. به علاوه بحث معجزه نیز با حدوث عالم سازگار است.53
7. فساد عالم در آخرالزمان در هیچ جاى کتاب مقدس نیامده است و قاعده شرعى نیست، اما دلیل عقلى بر آن هست. اما داستان خلقت و ابتداى عالم در کتاب مقدس مطرح شده و اساسا سفر پیدایش به این داستان اشاره دارد. داستان خلقت در سفر پیدایش و اهمیت روز سبت دلیل بر حدوث عالم است.54
8. از منظر ابنمیمون تنظیم افعال انسان و حرکات افلاک به اراده الهى و خود دلیلى بر حدوث عالم است.55
9. علم خداوند محیط به همه اشیا و متفاوت و متمایز با علم انسانى است و خداوند به تمام مخلوقات علم کامل دارد.56
10. معجزه بیانگر ارتباط خالق با مخلوق است. آنچه در طور سینا رخ داد امرى دایم نیست، و در آینده دیگر به وقوع نخواهد پیوست؛ زیرا همه انبیا از طریق ملک، وحى دریافت داشتهاند؛ ولى موسى مستقیم با خداوند سخن گفت. همچنین سایر معجزاتى که حضرت موسى از طرف خداوند آورد، برتر از سایر معجزاتى است که سایر انبیا آوردهاند و این دلیل بر برترى موسى است.57
2. خدا از منظر سیداحمد علوى
الف. سیداحمد علوى در یک نگاه58
سیداحمد، فرزند زینالعابدین علوى عاملى از نوادگان نورالدین علىبن عبدالعالى کرکى معروف به محقق کرکى، پسرخاله، داماد و شاگرد میرداماد و همچنین شاگرد شیخ بها بود. او حکیم، متکلم و محدثِ مشهور قرن11ق/17م و از شخصیتهاى بزرگِ مکتب فلسفى اصفهان و مفسِّر الهیات شفاى بوعلى بود. پدرش در اوایل دوره صفویه از جبلعامل به ایران مهاجرت کرد و در اصفهان سکونت گزید. سیداحمد در اصفهان بزرگ شد. فلسفه، فقه، حدیث، تفسیر و معارف اسلامى را از میرداماد و شیخ بها آموخت و حتى اجازه نقل روایت کتب اربعه و کتب علمى آن زمان را از آنان گرفت. سیداحمد زبان عبرى را به خوبى مىدانست و با تورات و اناجیل اربعه کاملاً آشنا بود. دوره او مصادف با فعالیتهاى ضداسلامى مبشران مسیحى در ایران بود؛ از اینرو، با توجه به تسلطى که بر فلسفه، کلام اسلامى و کتب عهدین داشت، به دفاع از اسلام پرداخت. به گفته هانرى کربن، تصورى که این حکیم شیعى از مسیحیتِ آغازین دارد، بسیار امروزى است، به ویژه اینکه این تصور ناظر برالهیاتىمبتنى بر «پاراکلیدوس» (فارقلیط) است.59
سیداحمد در اصفهان درگذشت، ولى تاریخ دقیق آن معلوم نیست؛ برخى آن را در میان سالهاى (1054تا1060ق/ 1644ـ1650م) مىدانند.60 افرادى مثل آشتیانى و هانرى کربن نیز از او بسیار تجلیل کردهاند. مدفن ایشان در تکیه «آقا رضى» در اصفهان مىباشد که داراى صورت قبر مشخصى نیست.
ب. آثار سیداحمد علوى
بیشتر نوشتههاى احمد علوى در زمینه فلسفه و کلام، و به شیوه استادش میرداماد با تمایلى به عرفان است. برخى از کتابهاى او عبارتاند از: اظهارالحق و معیارالصدق، بیانالحق و تبیانالصدق، حظیرة الانس من ارکان ریاضالقدس، رسالة فى نجاسة الخمر، روضهالقدس، کحلالابصار، کشفالحقایق، صواعق الرحمان، اللوامعالربانیه فى رد الشبهاتالنصرانیه، لطائف غیبه، و مصقل صفا در تجلیه آینه حقنما.
ج. کتاب مصقل صفا در تجلیه آینه حقنما در یک نگاه
این کتاب در واقع ردّ کتاب منتخب آینه حقنما است. آینه حقنما عنوان کتابى است که یکى از مبلغان مسیحى به نام پدر ژروم گزاویه،61 در ردّ اسلام نوشته بود. او در1595م به لاهور رفت، در دربار جهانگیر پادشاه هندوستان مقرب گردید و کتاب آینه حقنما را نوشت که مناظرهاى بین حکیمى مسلمان و کشیشى مسیحى است که در آن، سرانجام حکیم مسلمان در مناظره مغلوب مىشود و به کیش مسیحیت درمىآید. او این کتاب را به پادشاه تقدیم مىکند.
در 1602م شخصى به نام عبدالستاربن قاسم لاهورى به فرمان پادشاه و تحت نظارت مؤلف، آن را به فارسى ترجمه کرد. این کتاب در کتابخانه آستان قدس رضوى به شماره 1162 ثبت شده است. در این کتاب پنج عنوان کلى مطرح شده است:
1. در احتیاج آدمیان به دین خدا، مشتمل بر پنج فصل؛
2. در چیزهایى که دین عیسویان از خدا مىآموزند، مشتمل بر نه فصل؛
3. در خدائیت عیسى، مشتمل بر نه فصل؛
4. در احکام دین انجیل، مشتمل بر هشت فصل؛
5. تأییداتى که در دین حقّ عیسویان یافت مىشود براى بندگان خدا، مشتمل بر هشت فصل.
سپس شخصى به نام شیرو نیمو سوایر این کتاب پرحجم را خلاصه کرد و نام آن را منتخب آینه حقنما نهاد. او در چهار محور به بحث پرداخت: 1. معرفت ذات خدا؛ 2. درباره عیسى خداوند ما؛ 3. فرامین عهد جدید؛ 4. امدادهاى غیبى.
بنابر آنچه در مقدّمه مصقل صفا آمده است دو تن از مبلغان مسیحى به نامهاى «جوان»62 و بریو63 کتابمنتخب آینه حقنما را که در دفاع از تثلیث مسیحى بود، نزد سیداحمد علوى عاملى مىبرند و او مىگوید: چون در سال قبل در مکاشفهاى، امام زمان (عج) رسالتى را به ایشان واگذار کرده بود، ملتزم شد پاسخى به این کتاب بدهد و کتاب مصقل صفا در تجلیه آینه حقنما در ردّ تثلیث نصارى را مىنویسد. گرچه او به کتاب آینه حقنما پاسخ مىدهد، اما محور مباحث او مباحث کلامى حول محور خداوند و حضرت عیسى و الوهیت اوست.
عناوین کتاب بر اساس کتاب منتخب آینه حقنماست که سیداحمد به آن پاسخ گفته و عبارت است از: معرفت ذات حق تعالى؛ در حق عیسى خداوند ما؛ در احکام انجیل.
تحریر این کتاب در محرم 1032ق/ دسامبر1623م به پایان رسید. به علت عظمت آن، در همان سال برخى از مسیحیان درصدد پاسخگویى برآمدند. افرادى مانند پ. بناو مالوالیو64 در 1038ق/ 1628م و فیلیپ گودنگنولى در 1041ق/1631م به آن پاسخ دادند که همان سال در رم به چاپ رسید و علوى نیز به پاسخ آنان پاسخ داد.
مؤلف در کتاب لطائف غیبه، به این کتاب اشاره مىکند. نسخه خطى کتاب مصقل صفا در کتابخانه مرکزى و کتابخانه آستان قدس رضوى وجود دارد. آخرین چاپ این کتاب در سال 1415ق/ 1373ش، به همت سیدجمالالدین میردامادى و به تحقیق حامد ناجى اصفهانى در قم به چاپ رسیده و ناشر 2000 جلد منتشر شده را به صورت اهدایى پخش کرده که در آن هانرى کربن، مقدّمهاى درباره سیداحمد علوى آورده است.
هانرى کربن آن را بهترین نقد بر عقاید مسیحیت مىداند که علمى و به دور از تعصب و افراط است. از اینرو، کربن خود مىگوید: من این کتاب را در دانشگاه سوربن فرانسه تدریس کردم و بسیارى از نظریات احمد علوى را با انجیل برنابایى که جدیدا به همت لویجى چیریلو چاپ شده است، مقایسه کردم، دیدم شباهت بسیار دارد.65
مؤسسه پاپى مطالعات اسلامى عربى واتیکان، نیز در اینباره چنین مىگوید: بعد از نوشتن کتاب آینه حقنما66 توسط ژروم گزاویه ـ که یک کشیش و مبلغیسوعى (جزوئیت) مسیحى بود که به پنج موضوعِ نیاز انسان به خدا، اصول مسیحیت، وحى و مسیح، مقایسه قانون و شریعت در اسلام و مسیحیت، و برترى مسیحیت بر اسلام و سایر ادیان پرداخت و آن را به اکبر شاه و پسرش جهانگیر در هند اهدا کرد ـ خلاصه آن در ایران به نام اثبات التثلیث منتشر شد. نخستین جوابیه به آن را در ایران، سیداحمدبن زینالعابدین علوى به نام مصقل صفا در تجلیه آینه حقنما67 در سال 1623م نوشت. که بهوجود تناقضات در کتاب مقدس، بشارتهاى آن به محمّد صلىاللهعلیهوآله، و ردّ تثلیث و تجسد پرداخت. این کتاب به سرعت به رم رفت و آنان هم تصمیم به پاسخگویى گرفتند و به زبانهاى لاتین و عربى به آن جواب دادند.68سیداحمد علوى به برخى از این موارد در ایران هم پاسخ داده است.
سیداحمد در این کتاب گرچه به ظاهر به نقد تثلیث مسیحى پرداخته است، لازم بود ابتدا تصویرى صحیح از خداوند ارائه دهد تا بتواند بر اساس آن به نقد تثلیث ـ که در آن خداوند جسم یافته و مسیح انسان، به خدا تبدیل شده است ـ پاسخ دهد. نیز گاه در نقد تثلیث به استدلالى اشاره دارد که از دل آن مىتوان به معرفى خداوند از منظر ایشان پرداخت.
د. دیدگاه سیداحمد علوى در باب خداوند
سیداحمد علوى معتقد است خداوند واجبالوجود بالذات است؛ ذات بسیطى است که وجودش عین ذات اوست و به غیر محتاج نیست. خداوند قدئم بالذات و واجد اوصاف کمالى است. واجب در تحقق وجودش به غیر نیازمند نیست و وجوب و وجودش عین ماهیتش میباشد. واجب بسیط است و شائبه تکثر در او نیست. هرچه موجود کاملتر باشد اوصاف کمالى بیشترى دارد و چون واجبالوجود اشرف، برتر و کاملتر از تمام وجودهاست، پس صفات کمالى او نیز از تمام موجودات برتر خواهد بود و چون ذات او بسیط است، اوصاف او نیز بسیط خواهد بود. بنابراین، تمام کمالات به نحو حقیقى تنها در او موجود خواهد بود و تمام این اوصاف عین ذات اوست و تقدّم و تأخّرى بین ذات و صفات او مفروض نخواهد بود. او خداوند را واحد مىداند و توحید را اصلى از اصول ادیان ابراهیمى مىشمرد و با نقد تثلیث مسیحى معتقد است در مسیحیت راستین نیز اساس توحید است و نه تثلیث.
او خدا را قدیم، واحد مطلق، بسیط، منزّه از ترکیب، دانا، قادر مطلق، و نامتناهى مىداند. درباره رابطه خداوند با مخلوقات نیز معتقد است جهان حادث است. خداوند را خالق جهان مىداند که انسان را به عنوان اشرف مخلوقات آفریده است که سزاوار سجده ملائک شده است و حضرت مسیح را نیز یکى از مخلوقات مىداند نه خداى مجسم. به باور علوى اساسا فرضِ داشتنِ فرزند براى خداوند با واجبالوجود و بسیط بودن خداوند سازگار نیست. او معجزه را امرى فراانسانى مىداند که نشانه ارتباط خداوند با انبیا و مخلوقات است و متناسب با فرهنگ و آداب و رسوم هر قوم تغییر مىیابد و نمونه کامل آن در قرآن مشاهده مىشود.
ما در این مقاله بر اساس صراحتهاى بیانى ایشان در کتاب مصقل صفا و بر اساس اشاراتى که گاه در نقد تثلیث داشته است، به بیان نظر ایشان در باب ذات الهى، اوصاف الهى، توحید و رابطه خدا با مخلوقات مىپردازیم. او گاه به بخشهایى از کلام مسیحیان اشاره مىکند و در استدلال خود آن را به کار مىبرد که این نشانه اعتقاد سیداحمد به این کلام است. این کتاب با توجه به اهمیت آن نزد سیداحمد مىتواند مبیّن تمام دیدگاههاى او در باب خداوند باشد. ما عین عبارات او را نقل مىکنیم.
1. ذات خدا
1. ذات خدا، قدیم است، و واحد مطلق و بسیط، که منزّه از ترکیب است و تمام اوصاف را جامع است، دانا و قادر مطلق و بىتغیر است.69
2. خداوند قیوم بالذات است و در اقصا مراتب تجرد و قصوى درجات تنزه است.70
3. خدا جسم نیست و هم جسم ندارد.71
4. در خدا هیچ عرض موجود نیست.72
5. واجب تعالى فى ذاته بسیط صرف است و مرکب از اجزا به هیچ وجهى از وجوه نیست.73
6. پس ظاهر گردید که وجود او نفس ذات اقدس و انیت او عین هویت مقدس اوست.74
7. قیوم واجبالوجوب بالذات در اقصا مراتب تجرد است.75
8. واجبالوجود کل او علم و قدرت و اراده است.76
9. چه، ظاهرست که واجب بالذات قابل عدم و فنا به هیچ وجهى از وجوه نیست و الا واجب بالذات نخواهد بود.77
2. صفات خدا
1. خداوند تمام اوصاف را جامع است. دانا، قادر مطلق و بىتغیر است. و بالجمله هر خوبى که در تصور بشرى گنجد، بلکه زیاده از آن باشد در ذات الهى نامتناهى است، بىآنکه هیچ نوع مرکب باشد. ذات او همه نیکى است و صفتهاى خدا که بىشمار است نامفهوم شود. هر صفت اسمى مختلف دارد و در خدا عین خداست، و بزرگى دیگر که در هیچ فرد یافت نمىشود.78
2. و چنانچه واجبالوجود بسیط فى ذاته است، همچنین جمیع صفاتش عین ذات است.79
3. چه ظاهر و لایحست که مراد از سمیع و بصیر بودن بارى تعالى عالمیت اوست به مسموعات و مبصرات، نه به دستیارى قواى جسمانى و آلات جسدانى.80
4. ... ذاتى که در اقصاى مراتب تجرد و ذات و مهیت او نفس وجود و انیت که کنایت از صمدیت است، و موصوف به ازلیت و ابدیت که عبارت از سرمدیت است و به جمیع صفات کمالیه از ثبوتیه و سلبى بود... .81
5. چون بارىتعالى در اعلاى درجات تجرد که تقدس او از ماهیت است، پس حضور او لذاته نفس علم است؛ فلامحاله ذات قدوسش علم و عالم و معلوم است؛ و نیست اختلاف میانه ایشان مگر به تسمیه و تقدیم و تأخیر عبارت، مثل آنکه مجردى است نزد او مجردى، یا آنکه مجردى است نزد مجردى. بنابر اول او را عالم گوییم و بنابر دوم معلوم؛ چنانچه او را از جهت آنکه مبدأ انکشاف است، علم خوانیم و از این جهت که منکشف است برو اشیا، عالمش گوییم و به اعتبار ترتب آثار برو، موجودش خوانیم و به اعتبار مبدأ بودن او ترتب آثار را، وجودش گوییم و به این اعتبار که ممتنع است فرض شرکت درو، متعین برو اطلاق نماییم و به آن اعتبار که ذات او منشأ این امتناع است تعینش خوانیم و برین قیاس امر اداره [اراده] وقدرت او.82
6. حق آن است که جمیع صفات قیومِ واجبِ بالذات عین ذات اوست، و مغایرت با ذات به هیچ وجه ندارد نه بالذات و نه بالاعتبار؛ بلکه مغایرت به مجرد تسمیه و تقدیم و تأخیر است.83
7. پس متعین شد که ملایم ذات او ذات اوست؛ پس ادراک او ذات خود را عبارت از بهجت افخم و بهاء اعظم و مجد نامتناهى است و چون ادراک ذات واجب، عین ذات اوست؛ پس لذت و بهجت عقلى، نفس مقدس و ذات اقدس اوست و به هیچ وجهى از وجوه زاید بر ذات او نیست و تعلقش به غیر روا نیست.84
8. بالجمله تمام صفات کمالیه جمالى و جلالى عین ذات بارىتعالى است، چه معلوم است که وجوب وجود بالذات مطابق جمیع صفات است.85
9. چون واجب بالذات در نهایت مراتب تجرد است که از صفات کمالیه جلالیت اوست و از آن تعبیر به احدیت و صمدیت که تقدس از اجزاء و تنزه از مهیت و انیت است، شده، پس صحیح نباشد که خود را ناقص گردانیده، مرکب از اجزاء یا صاحب مهیت و وجود گرداند و در سلسله ممکنات منتظم شود.86
10. ذات قیوم متعال غنى علىالاطلاق است و از فقر و غناى جسمانى مقدس و مبراست، و الّا لازم آید که از جسمانیات و از ساکنان ظلمت آباد عدم بوده باشد؛ پس منافات با قیومیت و ربوبیت او دارد.87
3. توحید
1. خدا احد است در ذات.88
2. واجبالوجود، کل او علم و قدرت و اراده است، و از این آن نخواهند که آن ذات، علم است به اعتبارى و همان ذات، قدرت است به اعتبار دیگر، و نه اینکه چیزى ازو علم و چیزى ازو قدرت است تا لازم آید ترکب در ذات او، و نه اینکه چیزى درو علم و چیزى درو قدرت، تا لازم آید تکثر در صفات حقیقى او؛ و بالجمله نیست که به وسیله این اسامى و عبارات در ذات و یا در صفات او کثرت اعتبارات حاصل آید.89
3. اگر خود را یا بعضى از خود را جوهر گرداند، لازم آید که عدم و فنا پذیرد، و بنابراین احتمال فىنفسه متجزى به اجزاى مقدارى بوده باشد، و این نیز منافات با بساطت صرف و احدیت علىالاطلاق او دارد.90
4. مرتبت احدیت و رتبت قدوسیت او بر نحوى است که هرچند کثرات به تطورات گوناگون برآید، وحدت حقیقى او را محوضت اطلاق به کمال استغنا برنیاید؛ بلکه چندانکه افواج کثرات و امواج تطورات مترابیه متراکم و متلاطم گردد، ظهور قهرمان استغناء او بیشتر شود.91
4. رابطه خدا با مخلوقات
1. علّامه سیداحمد علوى در این کتاب درباره رابطه خدا با مخلوق، بارها با ردّ پسر بودن عیسى مسیح این رابطه را که بین عیسى با خداوند رابطه ابوت و بنوت وجود دارد با استدلالات فلسفى در کانون تشکیک قرار مىدهد و اساسا هرگونه از چنین ارتباطهایى میان خداوند و انسانها را مردود مىشمرد و مىگوید مجرد بسیط صرف را اینگونه تصور کردن، موجب ترکیب در ذات است و باطل.92
2. او معتقد است امکان شناخت خداوند براى انسان وجود ندارد و مىگوید: تنگناى ظلمت را با ساحت نور چه مناسبت؛ و عدم مطلق را با وجود بحت، چه نسبت.93
3. سیداحمد پس از ردّ ادعاى اداره جهان، و بخشش انسانها توسط عیسى مسیح مىگوید: اداره جهان، بخشش انسانها و هرگونه کار خدایى فقط در حیطه اختیار خداوند است و لاغیر؛ هر فرضى غیر از آن با خدایى خداوند در تعارض است.94
4. علّامه علوى با ردّ هرگونه اتحادى میان خداوند و مخلوق (عیسى)، مىگوید: و نور صرف با ظلمت، و حق محض را با باطل، بىنسبتى است؛ فلاجَرَم منافات با قدوسیت و صمدانیت و ربوبیت او دارد... .95
5. ایشان در سرتاسر فصل دوم این کتاب هرگونه اتحاد بشر با خدا، و بشر شدن خداوند را رد مىکنند.
6. سیداحمد انبیا را برترین مخلوقات و راهنماى هدایت بندگان مىداند و مىگوید: ... پس انبیا اطباء نفوساند و مداوات ایشان به مباشرت اعمال صالحه و اکتساب عقاید یقینیه است، تا به سعادت ابدى و سیادت سرمدى فایز گردیده از صدرنشینان درگاه الهى و چاشنىگیران خوان معرفت نامتناهى گردند؛ فلامحاله باید که واجب بالذات که متصف به جمیع صفات و عالم به مصالح عباد است، انبیا و رسولان خود را اکمل مظاهر تجلیات ذاتى و اجلا مجالى انوار صفاتى سازد تا که در شبستان عالم شمع هدایت افزودند و ساکنان ظلمتآباد غیاهب امکان را به نور هدایت آثارش که از مشرق رسالت ایشان تابنده است، از آن مضایق خلاصى دهد و از خرابآباد صورت به دارالملک معنى که مهبّ فوایح انس و مصبّ فواتح قدس است، درآورد.96
3. مقایسه تطبیقى آموزه خدا از منظر ابنمیمون و سیداحمد علوى
با توجه به مباحث ارائه شده مىتوان میان اندیشه این دو شخصیت بزرگ علمى مقایسه کرد و شباهتها و تفاوتها را برشمرد. این امر به فهم ما در شناخت از آراى آنان کمک مىکند.
الف. شباهتها
با توجه به اینکه هر دو از شخصیتهاى دیندار و تحت تأثیر فلسفه اسلامى بودهاند، در بسیارى از موارد مانند یکدیگر اظهارنظر کردهاند که برخى عبارتاند از:
1. هر دو نفر شناخت ذات خداوند را ممکن نمىدانند.
2. هر دو خدا را قدیم، واحد مطلق، بسیط، منزّه از ترکیب، دانا، قادر مطلق، و نامتناهى مىدانند.
3. هر دو ذات بارى را همان وجود او و وجود خداوند را همان ذات و حقیقت او مىدانند (نه اینکه وجود خداوند عارض بر ذات او باشد.)
4. هر دو عینیت ذات با وجود در خداوند را امرى ضرورى مىدانند.
5. هر دو حضرت مسیح را یکى از مخلوقات مىدانند نه خداى مجسم، و معتقدند اساسا فرضِ داشتنِ فرزند براى خداوند با واجبالوجود بودن و بسیط بودن خداوند سازگار نیست.
6. هر دو برخى از صفات خداوند را تأویل مىبرند؛ مثلاً دیدن و شنیدن یعنى علم به مبصرات و مسموعات و... .
7. هر دو مراد از رؤیت و دیدن خداوند را، همان ادراک عقلى مىدانند نه رؤیت با چشم سر؛ زیرا خدا را نمىتوان با چشم سر دید.
8. هر دو براى خداوند، اسم اعظم قائل و معتقدند این اسم مختص خداوند است و هیچ شریکى در آن ندارد.
9. هر دو در حوزه اوصافِ فعلى، آوردن اوصاف ایجابى را درست مىدانند.
10. هر دو بر توحید تأکید دارند و تثلیث مسیحى را مخالف توحید مىدانند و آن را رد مىکنند.
11. هر دو هرگونه اتحاد بشر با خدا، بشر شدن خداوند و در نتیجه تثلیث را رد مىکنند.
12. هر دو به معجزه به عنوان ابزار نبى معتقدند.97
13. هر دو قائلاند که خداوند جسم و جسمانى نیست که بتوان به او رسید؛ از اینرو، بحث قرب را مطرح مىکنند.
14. هر دو به خلق از عدم معتقدند و عالم را مخلوق خداوند و حادث مىدانند.
15. هر دو تحت تأثیر فلسفه ارسطویى و فلسفه مشّاء هستند. سیداحمد داراى مشى مشّائى در فلسفه و از شخصیتهاى بزرگِ مکتب فلسفى اصفهان و مفسِّر الهیات شفاى بوعلى بود. ابنمیمون نیز تحت تأثیر فلسفه اسلامى و ابنرشد بود که آن هم متأثر از فلسفه ارسطویى و فلسفه مشّاء است.
16. هر دو به اتحاد عقل و عاقل و معقول یا اتحاد علم و عالم و معلوم معتقدند.
ب. تفاوتها
بیشتر تفاوتها میان آراى این دو دانشمند حول بحث الهیات سلبى و ایجابى است. دیدگاه ابنمیمون الهیات سلبى است و دیدگاه سیداحمد علوى الهیات ایجابى. اینک شرح این اجمال:
1. ابنمیمون معتقد است ذات خداوند را نمىتوان شناخت و حتى آوردن صفات براى خداوند (دیدگاه صفاتى) صحیح نیست؛ اما سیداحمد علوى گرچه قبول دارد ذات خداوند شناختپذیر نیست، آوردن صفات براى خداوند را صحیح مىداند و نظریه صفاتى را مىپذیرد.
2. ابنمیمون تثلیث مسیحى را مانند نظریه صفات مىداند و آن را مردود مىشمرد و مىگوید: نسبت دادن اوصاف به خداوند، مثل تثلیث است و فرقى میان آن نیست؛ اما سیداحمد علوى تثلیث را رد مىکند، به دلیل اینکه از نظر عقلى قابل اثبات نیست و براهین فلسفى بر رد آن مىآورد.
3. ابنمیمون مىگوید: وقتى خدا ماهیت ندارد، نمىتواند صفت ایجابى را بپذیرد. حال این صفت چه ذاتى باشد چه عرضى. صفت نداشتن خداوند امرى بدیهى است و به برهان هم نیاز ندارد؛ اما سیداحمد علوى قائل است با اینکه خداوند ماهیت ندارد، باز هم آوردن صفات ایجابى براى او منعى ندارد.
4. ابنمیمون دیدگاه صفاتى را براى تعریف از خداوند رد مىکند و به الهیات سلبى رو مىآورد و مىگوید اوصاف نه عین ذات خداوند و نه زاید بر ذاتاند و اگر تورات، خداوند را با تعابیر انسانى وصف کرده به این سبب است که براى انسان فهم آن ممکن باشد و تا مردم بتوانند درکى از خداوند داشته باشند؛ اما سیداحمد علوى معتقد است اگر کتابهاى مقدس ادیان با تعابیر انسانى خداوند را وصف کردهاند به این دلیل است که امکان توصیف خداوند وجود دارد، نه اینکه چون مردم آن را مىفهمند (گرچه مردم هم آن را مىفهمند.)
5. ابنمیمون معتقد است با تورات مىفهمیم خداوند اوصافى دارد نه با عقل و استدلال. او حتى استدلال حکما و فلاسفه براى اثبات توحید و اوصاف خدا را ضعیف مىشمرد. او پنج نوع صفت فرض مىگیرد، اما سیداحمد علوى معتقد است با استدلال نیز مىتوان خداوند را شناخت.
6. ابنمیمون معتقد است فقط صفت فعل در مورد خداوند قابل صدق است، اما سیداحمد علوى معتقد است علاوه بر صفت فعل، مىتوان از صفت ذات هم استفاده کرد.
7. ابنمیمون با تأکید بر الهیات سلبى به معرفى خداوند مىپردازد و مىگوید هرچه بیشتر از خداوند اوصافى را سلب کنیم بیشتر به خداوند نزدیک مىشویم. از اینرو، اولیا و انبیا شناخت بهترى به خداوند دارند چون اوصاف بیشترى را از خداوند سلب مىکنند. اما سیداحمد علوى معتقد است هرچه استدلال بر وجود و صفات خداوند قوىتر و متقنتر باشد، شناخت از خداوند کاملتر است.
8. ابنمیمون مىگوید: اینکه فلاسفه در مورد خداوند مىگویند: «عقل و عاقل و معقول هر سه معنا در خداوند واحد است»، این قانونى است که از شریعت ما استفاده مىشود؛ زیرا خداوند فقط واحد است و هیچ امرى به او اضافه نمىشود؛ اما سیداحمد علوى معتقد است اتحاد عقل و عاقل و معقول یا علم و عالم و معلوم با استدلالهاى عقلى قابل اثبات است و فراتر از آموزههاى دینى است.
9. ابنمیمون معتقد است: توصیف انبیا و کتابهاى آسمانى از خداوند نیز به این صورت است که آنان جسم را از خدا نفى کرده ولى صفات جسمانى را از خدا نفى نکرده و تمام این موارد را نیز صفت کمال به حساب آوردهاند. منتهى اکثر این صفات، صفات فعلاند و ربطى به ذات حق ندارد. همانگونه که ممتنع است خداوند جسم داشته باشد، ممتنع است که خداوند صفت ذاتى داشته باشد؛ اما سیداحمد علوى معتقد است بسیارى از این اوصاف، اوصاف ذاتاند و فرق است میان اوصاف جسمانى و اوصاف ذاتى در خداوند. اوصاف جسمانى در خداوند راه ندارد اما اوصاف ذاتى امکان دارد.
10. ابنمیمون مىگوید: کسى که معتقد باشد خداوند واحدى است که صفات متعدد دارد، در واقع فقط با لفظ گفته است که خداوند واحد است، ولى در واقع به کثرت در خداوند معتقد شده است؛ اما سیداحمد علوى معتقد است خداوند واحدى است که صفات متعدد دارد و به سبب عینیت صفات با ذات، هرگز به کثرت در خداوند هم منجر نمىشود.
11. ابنمیمون اسم اعظم خداوند را معلوم مىداند (ى ـ ه. ـ و ـ ه.) که تلفظ آن نامعلوم است؛ اما سیداحمد علوى اساسا اسم اعظم خداوند را نامعلوم مىداند مگر براى خواص.
12. ابنمیمون تشکیک در صفات را نمىپذیرد و مىگوید: اینکه علم، قدرت و حیات را به هر ذىعلم، ذىقوه و ذىارادهاى نسبت مىدهند چون از منظر ما این شباهت به اشتراک محض است، اما در واقع بین آنان هیچ شباهتى نیست؛ حتى نگویید بین آنان این صفات به تشکیک وجود دارد؛ زیرا تشکیک نیز در اشیاست. او مىگوید: باید توجه داشت که معانى این صفات درباره خداوند با آنچه به ما انسانها نسبت داده مىشود متفاوت است. اما سیداحمد علوى تشکیک در صفات را مىپذیرد و معتقد است مىتوان بر همین اساس این اوصاف را، هم بر خداوند و هم بر انسان حمل کرد. او این را نمىپذیرد که اشتراک محض و فقط تشابه در لفظ باشد. او مىگوید: چون واجبالوجود اشرف، برتر و کاملتر از تمام وجودهاست، پس صفات کمالى او نیز از تمام موجودات برتر خواهد بود، و چون ذات او بسیط است، اوصاف او نیز بسیط خواهد بود.
نتیجهگیرى
موضوع خدا و صفات الهى از مباحث مهم در ادیان است. بررسى نظریات بزرگان ادیان مىتواند در فهم ما از این موضوع کمک کند. در این مقاله با بررسى نظر دو اندیشور از دو دین اسلام و یهود، به موارد شباهت و تفاوت دیدگاه آنان اشاره شده است.
ابنمیمون معتقد به الهیات سلبى است. او هیچگونه صفات ایجابى براى خدا را قبول ندارد. او معتقد است ذات خداوند را نمىتوان شناخت و حتى آوردن صفات براى خداوند صحیح نیست. او دیدگاه صفاتى را رد مىکند و آن را مانند تثلیث مسیحى مردود مىشمرد. به باور او اوصاف نه عین ذات خداوند و نه زاید بر ذاتاند و اگر تورات، خداوند را با تعابیر انسانى وصف کرده به این سبب است که براى انسان فهم آن ممکن باشد و تا مردم بتوانند درکى از خداوند داشته باشند. او معتقد است مردم درک خود را از خداوند به خدا نسبت مىدهند؛ لذا برخى به او اوصافى را نسبت مىدهند و برخى هم خدا را جسم فرض مىکنند. ما کتاب مقدس و تورات را ملاک قرار مىدهیم و مىپذیریم که کتاب مقدس اوصافى را به خداوند نسبت داده است تا با فهم مردم با مردم سخن گفته باشد. یعنى ما با تورات ـ نه با عقل و استدلال ـ مىفهمیم خداوند اوصافى دارد. او حتى استدلال فلاسفه براى اثبات توحید و اوصاف خدا را ضعیف مىشمرد. او پنج نوع صفت فرض مىگیرد و معتقد است فقط صفت فعل در مورد خداوند قابل صدق است.
در باور ابنمیمون هرچه بیشتر از خداوند اوصافى را سلب کنیم بیشتر به خداوند نزدیک مىشویم. البته در حوزه اوصافِ فعلى، آوردن اوصاف ایجابى منعى براى خداوند ندارد، اما در حوزه اوصاف ذاتى، امکان آوردن اوصافِ ایجابى، براى خداوند وجود ندارد. او قائل به توحید است و خداوند را بسیط مىداند و معتقد است خداوند جسم و جسمانى نیست که بتوان به او رسید؛ از اینرو، بحث قرب را طرح مىکند. او قائل به خلق از عدم است و عالم را حادث مىداند و ادله فلاسفه بر قدم عالم را ضعیف مىشمرد.
در مقابل سیداحمد علوى معتقد به الهیات ایجابى است. او معتقد است خداوند واجبالوجود بالذات است؛ ذات بسیطى که وجودش عین ذات اوست و به غیر محتاج نیست. خداوند قدیم بالذات و واجد اوصاف کمالى است. بسیط است و شائبه تکثر در واجب نیست. هرچه موجود کاملتر باشد اوصاف کمالى بیشترى دارد و چون واجبالوجود اشرف، برتر و کاملتر از تمام وجودهاست، پس صفات کمالى او نیز از تمام موجودات برتر خواهد بود و چون ذات او بسیط است، اوصاف او نیز بسیط خواهد بود؛ بنابراین تمام کمالات به نحو حقیقى، تنها در او موجود خواهد بود و تمام این اوصاف عین ذات اوست و تقدّم و تأخّرى بین ذات و صفات او مفروض نخواهد بود.
او خدا را قدیم، واحد مطلق، بسیط، منزه از ترکیب، دانا، قادر مطلق، و نامتناهى مىداند. او درباره رابطه خداوند با مخلوقات نیز معتقد است جهان حادث است. در باور او خداوند خالق جهان است و انسان را به عنوان اشرف مخلوقات آفریده است که سزاوار سجده ملائک شده است؛ حضرت مسیح نیز یکى از مخلوقات است نه خداى مجسم.
با توجه به اینکه هر دو تحت تأثیر فلسفه اسلامى بودند، شباهتها نیز پیرو آن بود و اکثر تفاوتها به سبب اختلاف آنان در اعتقاد به الهیات سلبى یا ایجابى است.
-
منابع
- ـ آنترمن، آلن، باورها و آیینهاى یهودى، ترجمه رضا فرزین، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1385.
- ـ ابنمیمون، موسى، دلالهالحائرین، بىجا، مکتبه الثقافیه الدینیه، بىتا.
- ـ اپستاین، ایزیدور، یهودیت: بررسى تاریخى، ترجمه بهزاد سالکى، تهران، مؤسسه پژوهشى حکمت و فلسفه ایران، 1385.
- ـ تهرانى، آقابزرگ، الذریعه، چاپ افست بیروت.
- ـ دائرهالمعارف بزرگ اسلامى، تهران، حیان، 1375.
- ـ علوى، میر سیداحمد، مصقل صفا در نقد کلام مسیحیت، تحقیق حامد ناجى اصفهانى، قم، امیر، 1373.
- 8ـ کربن، هانرى، فلسفه تطبیقى، ترجمه جواد طباطبایى، تهران، توس، 1369.
- ـ کوهن شرباک، دن، فلسفه یهودى در قرون وسطا، ترجمه علیرضا نقد على، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1383.
- ـ مهدوى، مصلحالدین، تذکرهالقبور، اصفهان، ثقفى، 1348.
- ـ ولفسن، هرى اوسترین، بازتابهاى کلام اسلامى در فلسفه یهودى، ترجمه على شهبازى، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1387.
- - Gaudeul, J.M., Encounters & Clashes: Islam and Christianity in History, Roma, Pontificio Istituto di Studi Arabi e d'Islamistica, 2000.
-
پى نوشت ها
- * عضو هیئت علمى مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى قدسسره. دریافت: 16/10/88 ـ پذیرش: 11/8/89.
- 1ـ ر.ک: موسىبن میمون، دلالهالحائرین، مقدّمه الناشر؛ دن کوهن شرباک، فلسفه یهودى در قرون وسطا، ترجمه علیرضا نقدعلى، ص 141ـ148؛ ایزیدور اپستاین، یهودیت: بررسى تاریخى، ترجمه بهزاد سالکى، ص 251ـ261.
- 2ـ براى آگاهى از نظریات ابنمیمون درباره خدا و صفات او، علاوه بر کتاب دلالهالحائرین، ر.ک: دن کوهن شرباک، همان، ص 144؛ ایزیدور اپستاین، همان، ص 253ـ256؛ هرى اوسترین ولفسن، بازتابهاى کلام اسلامى در فلسفه یهودى، ترجمه على شهبازى، ص 50ـ61 و 104و105؛ آلن آنترمن، باورها و آیینهاى یهودى، ترجمه رضا فرزین، ص 43ـ47 و 61ـ63 و 101ـ105 و... .
- 3ـ موسىبن میمون، دلالهالحائرین، ص 58.
- 4ـ خروج 33:13.
- 5ـ موسىبن میمون، همان، ص 126ـ127.
- 6ـ همان، ص 135.
- 7ـ زکریا 14:9.
- 8ـ موسىبن میمون، همان، ص 149ـ152.
- 9ـ همان، ص 152ـ154.
- 10ـ همان، ص 158ـ160.
- 11ـ همان، ص 58،59.
- 12ـ خروج 2:6؛ 24:10ـ11.
- 13ـ پیدایش 15:1.
- 14ـ موسىبن میمون، همان، ص 30.
- 15ـ همان، ص 32.
- 16ـ اشعیا 40:22.
- 17ـ موسىبن میمون، همان، ص 40.
- 18ـ مزامیر 11:6؛ اشعیا 33:10.
- 19ـ موسىبن میمون، همان، ص 41.
- 20ـ همان، ص 42.
- 21ـ همان، ص 107ـ109.
- 22ـ همان، ص 115.
- 23ـ همان.
- 24ـ همان، 116.
- 25ـ همان، ص 118ـ122.
- 26ـ همان، ص 123ـ125.
- 27ـ اشعیا، 40:18 و همچنین ر.ک: اشعیا، 40:25؛ ارمیا، 10:6.
- 28ـ موسىبن میمون، همان، ص 132ـ133.
- 29ـ همان، ص 133ـ134.
- 30ـ همان، ص 136ـ138.
- 31ـ همان، ص 139ـ140.
- 32ـ همان، ص 140.
- 33ـ همان، ص 146.
- 34ـ همان، ص 148.
- 35ـ خروج، 19:19.
- 36ـ خروج، 5:5.
- 37ـ جامعه، 2:51.
- 38ـ موسىبن میمون، همان، ص 162ـ163.
- 39ـ همان، ص 164ـ165.
- 40ـ خروج، 20:11.
- 41ـ موسىبن میمون، همان، ص 166.
- 42ـ همان، ص 225.
- 43ـ همان، ص 115.
- 44ـ همان، ص 136ـ137.
- 45ـ ر.ک: همان، ص 167ـ170.
- 46ـ ر.ک: همان، ص 170ـ174.
- 47ـ همان، ص 221ـ224.
- 48ـ همان، ص 46.
- 49ـ همان، ص 112.
- 50ـ همان، ص 112و113.
- 51ـ همان، ص 316.
- 52ـ همان، ص 344.
- 53ـ همان، ص 350ـ352.
- 54ـ ر.ک: همان، ص 352ـ388.
- 55ـ ر.ک: همان، ص 512ـ516.
- 56ـ ر.ک: همان، ص 518، 539 و 543.
- 57ـ همان، ص 397ـ400.
- 58ـ ر.ک: سیداحمد علوى، مصقل صفا در نقد کلام مسیحیت؛ دائرهالمعارف بزرگ اسلامى، ج 7، مدخل احمد علوى، ص 72ـ75.
- 59ـ هانرى کربن، فلسفه تطبیقى، ترجمه جواد طباطبائى، ص 10، 63و64.
- 60ـ شیخ آقابزرگ تهرانى، الذریعه، ج 8، ص 198؛ مصلحالدین مهدوى، تذکرهالقبور، ص 122.
- 61. Jerom Xavier s.j (1549-1917).
- 62. Juan.
- 63ـ brio؛ در برخى منابع از آن به Prio نام برده مىشود.
- 64. P. Bonav. Malvalia.
- 65ـ میر سیداحمد علوى، مصقل صفا در نقد کلام مسیحیت، تحقیق حامد ناجى اصفهانى، مقدّمه هانرى کربن.
- 66. Mirror of Truth.
- 67. Cleaning the Mirror of Truth.
- 68. J.M. Gaudeul, Encounters & Clashes: Islam and Christianity in History, v. I, P. 241-243.
- 69ـ سیداحمد علوى، همان، ص 7 119.
- 70ـ همان، ص 8 120.
- 71ـ همان، ص 9 121.
- 72ـ همان.
- 73ـ همان، ص 10 122.
- 74ـ همان، ص 11 123.
- 75ـ همان، ص 16 128.
- 76ـ همان، ص 17 129.
- 77ـ همان، ص 34 148.
- 78ـ همان، ص 7 119.
- 79ـ همان، ص 10 122.
- 80ـ همان، ص 15 127.
- 81ـ همان.
- 82ـ همان، ص 16ـ17 128ـ129.
- 83ـ همان، ص 18 130.
- 84ـ همان، ص 24 136.
- 85ـ همان، ص 25 137.
- 86ـ همان، ص 34 148.
- 87ـ همان، ص 61 175.
- 88ـ همان، ص 14 126.
- 89ـ همان، ص 17 129.
- 90ـ همان، ص 35 149.
- 91ـ همان، ص 61 175.
- 92ـ ر.ک: همان، فصل اول.
- 93ـ همان، ص 24 136.
- 94ـ ر.ک: همان، ص 32، 41 و 45.
- 95ـ همان، ص 40 154.
- 96ـ همان، ص 62ـ63 175ـ176.
- 97ـ گرچه سیداحمد علوى در کتاب مصقل صفا بحث چندانى از معجزه انجام نداده است اما در سایر کتابها مانند لوامع ربانى به صورت مبسوط به آن پرداخته است.