محفل انس با معبود و جوار قرب الاهى
آيت اللّه محمدتقى مصباح
چكيده
در آموزههاى دينى بر اين نكته تأكيد شده است كه انسان بايد داراى خوف و رجاء و برخوردار از همتى بلند براى گفتوگو با خداى متعال باشد. اين مقام در گرو درك اين معناست كه خداى متعال واجد همه كمالات است و انسان موجودى است كه در جوار رحمت الاهى قرار گرفته و از نعمات مادى و معنوى او متنعم است. انسانهاى با همت بالا، همواره در پى قرب الاهى و همجوارى با معبود سرمدى هستند. هرچند انسانها هرگز نمىتوانند حقايق متعالى را درك كنند، اما همواره بايد تلاش كنند با اعمال و رفتار نيك و مرضى الاهى، خود را به جوار قرب الاهى نزديك و نزديكتر سازند. اين مهم، در گرو درك عظمت الاهى و شناخت نقص و كاستىهايى در ظرفيت وجودى خويش است.
كليدواژهها: خدا، مؤمن، قرب به خدا، انس با معبود، رحمت و غصب الاهى.
درك محضر انس با خدا و توجه به افقهاى متعالى كمال
در فراز پيشين مناجات راغبين، امام سجاد عليهالسلام با توجه به صفات جلال و جمال الاهى درصدد ايجاد توازن و تعادل بين دو حالت خوف و رجا برآمدند. چه اينكه با شمردن عوامل رجا در برابر عوامل خوف از خدا، انسان مقهور خوف از خدا نمىگردد. وقتى كسى به شدت از كسى بترسد و حالت ترس بر وجود او سيطره يابد، از او فرار مىكند و درصدد گفتوگوى با او برنمىآيد. تا زمينهاى براى انس با خدا وجود نداشته باشد، انسان به گفتوگوى و مناجات با وى نمىپردازد. گرچه عوامل خوف انسان را از توجه به خدا بازمىدارد و وحشت را در وجود انسان برمىانگيزاند، اما در مقابل بشارت به رحمت و غفران الاهى زمينه انس با خدا را فراهم مىآورد. در نتيجه، انسان در مقام گفتوگو و خلوت با خدا برمىآيد و با چشيدن طعم انس با معبود، ميل به انس با وى تشديد مىگردد و از دست دادن فرصت چنين نجوا و گفتوگويى براى انسان سخت و آزاردهنده است.
كسى كه از گناهان خويش ترسان است، ولى اميدوار به بخشايش خداوند است، ابتدا از خداوند درخواست مىكند كه گناهانش را ببخشد و از آتش جهنم نجاتش دهد. وى به خود جرئت نمىدهد كه خواستههاى بزرگتر و نيل به مقامات عالى را درخواست كند. امام سجاد عليهالسلام در اين مناجات به ما تعليم مىدهند كه همت بلند داشته باشيم و در مقام گفتوگوى با خداوند درجات متعالى را درخواست كنيم. حضرت مىفرمايند: «أسْئَلُك بِسُبُحاتِ وَجْهِك، وَبِاَنْوارِ قُدْسِك، وَاَبْتَهِلُ اِلَيك بِعَواطِفِ رَحْمَتِك، وَلَطآئِفِ بِرِّك، اَنْ تُحَقِّقَ ظَنّى بِما اُؤَمِّلُهُ مِنْ جَزيلِ اِكرامِك،وَجَميلِ اِنْعامِك فِى الْقُرْبى مِنْك، وَالزُّلْفى لَدَيك، وَالتَّمَتُّعِ بِالنَّظَرِ اِلَيك»؛ از تو درخواست مىكنم به تجليات جلال و عظمتت و انوار ذات مقدسات، و التماس و تضرع مىكنم نزد تو به پاس عواطف رحمانى و لطايف احسانت كه اميدم به اكرام بزرگ و شكوهمند و بخششهاى نيكويت را در مقام قرب و جوارت محققسازى و مرا از مشاهده حسن و جمالت بهرهمند گردانى.
«سبحات» به معناى جلوهها و تجليات است. و واژه «وجه» وقتى به خداوند نسبت داده مىشود كه منظور ذات الاهى از جهت تجلّى و ظهور است. بنابراين، «سبحات وجهك» به معناى تجليات خداوند است. اضافه «انوار» به «قدسك»، ذهن ما را از انوار جسمانى، منصرف به انوار مجرد و قدسى الاهى مىكند. در برخى از آيات قرآن نيز «نور» بر خداوند اطلاق شده است، نظير آيه «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» (نور: 35)؛ خدا نور آسمانها و زمين است.
در اين آيه عالىترين و روشنترين رابطه خداوند با عالم بيان شده است و آن اينكه خداوند نور هستى است، يعنى عالم را از ظلمت عدم خارج مىسازد و به نور وجود داخل مىگرداند و با انوار و تجليات وجودى خويش به عالمْ وجود و تحقق مىبخشد.
كسى كه در تاريكى در يك كوهستان گام برمىدارد و با سختى و رنج سنگلاخها، درهها و تپهها را پشت سر مىگذارد، پس از عبور از درهها و پيچوخمهاى فراوان كوهستان، ناگاه خود را در دشت گستردهاى مىيابد و از دور نور خيرهكنندهاى را مشاهده مىكند. براى رسيدن به آن نور سر از پا نمىشناسد. آن نور چنان بارقه اميد و شعفى در وجود او پديد مىآورد كه سختىهاى راه را فراموش مىكند. حضرت نيز پس از توجه به عوامل خوف و آنچه موجب آتش قهر و عذاب الاهى مىگردد، دل را متوجه تجليات انوار ذات قدوس الاهى مىكنند و با ابتهاج و شعف تمام، خدا را به آن تجليات و انوار قسم مىدهند كه ايشان را به جوار و قرب خويش بار دهد و از نظرافكندن به سوى خويش بهرهمند سازد. گويا در فراز پيشين مناجات، وضعيت كسى معرفى مىشود كه به نقايص و كوتاهىهاى خود واقف است. آنگاه صحنه فوقالعادهاى را فراروى خود مىبيند و خود را كنار اقيانوس رحمت بىكران الاهى مىيابد و به شوق و وجد مىآيد. آرزو مىكند كه به آن اقيانوس بىكران رحمت متصل گردد و از تجليات انوار الاهى بهرهمند شود. او فاصله بين خويش و انوار تجليات ربوبى را بس زياد مىيابد. علىالقاعده توجه به كاستىها و شرايطى كه در آن به سر مىبرد، او را از توقع زياد بازمىدارد و به او گوشزد مىكند كه درخور ظرفيت خود آرزو و اميد خويش را مطرح سازد. به نيازهاى درخور شرايط خويش بينديشد. اما او نمىتواند چشم از افقهاى متعالى كمال و تعالى بردارد و با همتى عالى و در افق كسى كه از عالىترين ظرفيت وجودى برخوردار است، قرب و همجوارى با معبود سرمدى و نگاه پياپى به جلوات او را آرزو و درخواست مىكند.
ناتوانى انسان از درك حقايق متعالى
بىترديد معرفت تجليات و انوار ذات ربوبى از افق فهم ما خارج است. ما به دليل محدوديت، نمىتوانيم حقايق نامتناهى و مجرد را فهم كنيم. از جمله، ما نمىتوانيم حقيقت اسما، صفات و افعال الاهى را درك كنيم و حتى كُنْه روابط خداوند با بندگانش براى ما ناشناخته است. طبيعى است كه وقتى ما فهم حقيقى و درستى از افعال و صفات الاهى نداريم، شناخت كُنه و ذات الاهى براى ما ممكن نمىباشد. شناخت ما از آن مقولهها ناقص و در مواردى خيالى و غيرواقعى است. به عنوان نمونه، از شمار افعال الاهى وقتى از خلق و آفرينش عالم سخن به ميان مىآيد، برخى چون نمىتوانند خلق از عدم را تصور كنند و نمىتوانند بفهمند كه چگونه با اراده خدا چيزى به وجود مىآيد و با اراده او موجودى معدوم مىگردد، خيال مىكنند كه با نهاده شدن نطفه در درون رحم و تبديل آن به جنين و رشد و نمو آن و سپس، تولد نوزاد «عمل خلق الاهى» محقق گشته است. در صورتى كه در اين فرايند، عمل تغيير در امور موجود رخ داده، نه خلق به معناى آفرينش از عدم و نيستى. با توجه به برداشت غلط از خلق و عدم درك ايجاد و خلق چيزى كه سابقه عدم دارد، برخى از دانشمندان بر آن بودند كه در ازل ماده اوليه موجودات مادى وجود داشته است و كار خداوند در مقام خلق، تغيير در آن ماده اوليه است. بدين معنا كه با تغييرات و تحولاتى كه خداوند در ماده اوليه هستى و پس از آن در مواد ثانويه به وجود مىآورد، اشياى جديدى به وجود مىآيند.
يكى از افعال الاهى كه براى ما غيرقابل درك است، عمل احيا و دميدن روح در موجوداتى است كه از طبيعت بىروح به وجود آمدهاند. با اراده خدا جنين در رحم مادر رشد مىكند و اندامهايى در آن به وجود مىآيند و سپس در آن جنين روح دميده مىشود و آن جنين پس از آنكه موجودى فاقد روح بود، به صورت موجود زندهاى درمىآيد. براى ما قابل فهم نيست كه چگونه چيزى كه از خاك و طبيعت به وجود آمده، داراى حيات و زندگى مىگردد. همچنين نمىتوان درك درستى از خود روح و كيفيت دميدن روح در بدن داشت. با توجه به ناشناخته بودن عمل احيا و زنده كردن مردگان، حضرت ابراهيم عليهالسلام پس از آنكه به مقام نبوت رسيد و خليلاللّه گشت و خداوند عالىترين مقامات و از جمله عصمت را به او عنايت كرد، از خداوند درخواست كرد كه كيفيت زنده كردن مردگان را به او نشان دهد. او فرمود: «رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِـي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلَـكِن لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِّنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيا وَاعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» (بقره: 260)؛ پروردگارا، به من بنماى كه چگونه مردگان را زنده مىكنى؟ گفت: مگر باور ندارى؟ گفت: چرا، وليكن تا دلم آرام گيرد. فرمود: چهار پرنده بگير و آنها را [بكش و ]پارهپاره كن [و در هم آميز]، سپس بر هر كوه پارهاى از آنها بنه، آنگاه آنها را بخوان تا شتابان سوى تو آيند، و بدان كه خدا تواناى بىهمتا و داناى حكيم است.
حضرت ابراهيم عليهالسلام درصدد آن بود كه حقيقت فعل احيا را شهود كند، نه اينكه با چشم ظاهر زنده شدن مرده را بنگرد. آنچه براى او ناشناخته بود، حقيقت احيا از سوى خدا بود وگرنه نحوه زنده شدن مرده براى او معلوم و آشكار بود. با چشم ظاهر مىتوان زنده شدن مرده را مشاهده كرد، چنانكه حضرت عيسى عليهالسلام در برابر چشمان حواريون خود، مردهاى را زنده كرد و همگان زنده شدن و برخاستن او از قبر را مشاهده كردند. در مرفوعه ابن ابىعمير آمده است: «ياران عيسى عليهالسلاماز او درخواست كردند كه مردهاى را زنده كند. آن حضرت با ياران خود نزد قبر سام پسر نوح آمدند و خطاب به سام فرمود: به اذن و خواست خدا برخيز، اى سام پسر نوح. راوى مىگويد: ناگهان قبر شكافته شد، سپس آن حضرت سخن خود را تكرار كرد و سام به حركت و جنبش درآمد، براى بار سوم آن حضرت سخن خود را تكرار كرد و سام از قبر بيرون آمد. حضرت عيسى عليهالسلام به او فرمود: آيا دوست دارى كه زنده بمانى يا به قبر خود بازگردى؟ سام گفت: مىخواهم به قبر خود برگردم، من از لحظه مرگ تاكنون حرارت و سوزش قبر را در درونم احساس مىكنم.»1
علّامه طباطبائى درباره درخواست حضرت ابراهيم عليهالسلام از خداوند مىفرمايند: «درخواست حضرت ابراهيم عليهالسلام اين بود كه كيفيت زنده كردن را ببيند نه اصل آن را، چنانكه ظاهر جمله "كيف تحيى الموتى" همين است. چنين درخواستى به دو وجه تصور مىشود: يكى آنكه سؤال از اين باشد كه چگونه اجزاى مادى پس از پراكنده شدن جمع گشته و حيات را مىپذيرند و به صورت موجود زنده درمىآيند. حاصل اين وجه تعلق قدرت به زنده كردن پس از مرگ و فناست. ديگر آنكه سؤال از اين باشد كه چگونه خدا حيات را بر مردگان افاضه مىكند و با اجزاى آنها چه عملى انجام مىدهد كه زنده مىشوند. بازگشت اين سؤال به سؤال از سبب و كيفيت تأثير آن است. اين معنا همان است كه در آيات 82 و 83 از سوره يس "ملكوت" ناميده شده، خداوند مىفرمايد: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ»؛ كار او جز اين نيست كه هرگاه چيزى را خواست بگويد "باش" پس مىباشد، منزه است كسى كه ملكوت هرچيز به دست اوست.
منظور حضرت ابراهيم عليهالسلام همين معناى دوم بود؛ زيرا اولاً گفت: چگونه مردگان را زنده مىكنى ... و نگفت: چگونه مردگان زنده مىشوند. يعنى سؤال او از كيفيت زنده كردنى كه فعل خداست و از او صادر مىشود بود، نه از كيفيت زنده شدن اجزاى مادى و بازگشت آنها به صورت اول. اگر سؤال از كيفيت به معناى اول بود، بايد به عبارت دوم گفته شود؛ يعنى بايد بگويد: چگونه مردگان زنده مىشوند.
ثانيا، اگر سؤال از كيفيت قبول حيات بود، وجهى نداشت كه به دست حضرت ابراهيم عليهالسلامانجام گيرد و همين اندازه كفايت مىكرد كه خدا حيوان مردهاى را جلوى او زنده كند. ثالثا، در آن صورت، مناسب بود كه كلام با چنين جملهاى ختم شود: "واعلم أنّ اللّه على كلّ شىءٍ قدير" نه با اين جمله "واعلم أنّ اللّه عزيز حكيم"، چنانكه از عادت قرآن معهود است؛ زيرا مناسب آن سؤال صفت قدرت است، نه عزت و حكمت؛ چه اينكه اين دو صفت (كه عبارتاند از دارا بودن چيزهايى كه ساير اشيا فاقد آنها مىباشند و استوار كردن كار) مربوط به افاضه حيات است، نه استفاضه مادّه.»2
ناتوانى انسان از درك حقيقى رحمت و غضب الاهى
ما همواره سخن از رحمت و غضب خداوند به ميان مىآوريم، اما نمىتوانيم درك حقيقى و واقعى از رحمت و غضب الاهى داشته باشيم. آنچه براى ما شناخته شده است رحمت، مهر و غضب انسانها در حق همديگر است كه با انفعالات و تغيير حالات و واكنشهاى خاصى همراه است، كه بىترديد اين انفعالات و تغيير حالات در خداوند كه مجرد و ثابت است وجود ندارد. پس، به واقع اين مجموعه صفات را از روابط خودمان انتزاع كرده و سپس از تجريد جنبههاى مادى و نواقص بر خداوند اطلاق مىكنيم و با توجه به غيرقابل درك بودن ذات، صفات و افعال الاهى، حقيقت آنها براى ما ناشناخته است. فىالجمله ما مىدانيم كه خداوند رحيم است و آثار رحمت الاهى را بهعينه مشاهده مىكنيم، اما به حقيقت آن واقف نيستيم. آنگاه خداوند نيز در قالب الفاظ و مفاهيمى كه ما به كار مىبريم سخن گفته و از جمله فرموده است: «إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِيبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِينَ» (اعراف: 56)؛ همانا رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است.
يا آنكه در قرآن مىخوانيم كه خداوند مىفرمايد: «قُل لِّمَن مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ قُل لِلّهِ كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ...»(انعام: 12)؛ بگو: آنچه در آسمانها و زمين است از كيست؟ بگو: از آنِ خداست كه رحمت را بر خويشتن واجب گردانيده است.
همچنين در دعاى «جوشن كبير» مىخوانيم كه رحمت خدا بر غضبش سبقت گرفته است. با اينحال، ما نه حقيقت رحمت الاهى را مىشناسيم و نه حقيقت غضب او و سبقت گرفتن رحمت او بر غضبش را. البته خداوند برخى از بندگان برگزيده و خاص خود را از عنايات و الطاف ويژهاش برخوردار ساخته و چنان نورانيتى به قلب آنها بخشيده كه فراتر از مفاهيم و اوهامى كه در ذهن ما وجود دارد و به خيال خود به وسيله آنها مىخواهيم حقايق هستى را بشناسيم، ملكوت و حقايق امور را درك مىكنند و خداوند تجليات صفات خود را به آنان مىشناساند. خود درباره حضرت ابراهيم عليهالسلام فرمود: «وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ» (انعام: 75)؛ و اينگونه ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم [تا گمراهى قوم خود و يگانگى پروردگار را دريابد و ]تا از اهل يقين باشد.
مفهوم وجهاللّه
چنانكه مشاهده شد، حضرت در فراز مورد بحث از مناجات خويش، تعبير «سبحات وجهك» و «انوار قدسك» را به كار بردهاند. تعبير «وجهاللّه» فراوان در قرآن و فرهنگ دينى ما به كار رفته است. در آنها به ما توصيه شده كه طالب وجهاللّه باشيم. به عنوان نمونه خداوند مىفرمايد: «فَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ ذَلِكَ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَاللَّهِ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَمَا آتَيْتُم مِن رِّبا لِيَرْبُوَ فِي أَمْوَالِ النَّاسِ فَلَا يَرْبُو عِندَاللَّهِ وَمَا آتَيْتُم مِّن زَكَاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ» (روم: 38ـ39)؛ پس حق خويشاوند و تنگدست و در راه مانده را بده، اين بهتر است براى آنان كه [خشنودى ]خداى را مىخواهند و ايشاناند رستگاران. و آنچه از ربا مىدهيد تا [براى شما ]در مالهاى مردم بيفزايد پس [بدانيد كه ]نزد خدا افزون نمىشود و آنچه از زكات مىدهيد كه [بدانوسيله خشنودى ]خدا را مىخواهيد پس ايشاناند افزونيافتگان [كه ثواب را دوچندان يابند].
در آيات مزبور خداوند مىفرمايد رشد و بالندگى در مالهايى است كه براى خدا به فقرا و خويشان و به عنوان زكات پرداخت مىشود. اين بخششها به مال انسان بركت مىبخشد و براى آنها در نزد خدا ثواب و پاداش در نظر گرفته شده است. پس برخلاف ظاهر امر كه با انفاق و بخشش، از مال انسان كاسته مىشود، خداوند بخشش و انفاق را موجب افزايش سرمايه انسان مىداند. در مقابل، ربا و سود را كه به تصور انسان مال و سرمايه را افزايش و رشد مىبخشد، باعث خسارت و نابودى سرمايه انسان مىشود. در نتيجه، رشد و افزايش و بركت واقعى سرمايه در گرو استفاده مشروع و صحيح از آن و عدم تخطى از احكام و مقررات مالى الاهى و كسب خشنودى و رضايت خداوند است.
در آياتى ديگر مىفرمايد: «وَسَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى الَّذِي يُؤْتِي مَالَهُ يَتَزَكَّى وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُ مِن نِّعْمَةٍ تُجْزَى إِلَّا ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى وَلَسَوْفَ يَرْضَى» (ليل: 17ـ21)؛ و پرهيزگارتر، از آن [آتش ]دور داشته خواهد شد. آنكه مال خود را مىدهد تا [از پليدى بخل و امساك ]پاك و پيراسته شود، و هيچكس را نزد او نعمتى نيست كه بايست پاداش داده شود [انفاق او به تلافى يا به پس دادن حقوق ديگران نيست]؛ بلكه تنها براى جستن [خشنودى ]پروردگار والاى خويش [انفاق مىكند]، و به زودى خشنود خواهد شد [آنگاه كه به ثواب و پاداش خود برسد].
گرچه «وجه» را در مورد خداوند به ذات خداوند تفسير كردهاند و حقيقت آن براى ما ناشناخته است، اما در كاربرد اين لفظ عنايتى است. يعنى خداوند به وسيله آن و در قالب مفاهمه كلامى مىخواهد ما را به فهم حقيقى نزديك كند و اين باور را در ما به وجود آورد كه فراتر از شكم و لذتهاى مادى، ارزشهايى وجود دارند كه مربوط به خداوند مىباشند و سعادت و كمال ما در گرو درك و فهم آنهاست. در مقام مفاهمه، وقتى انسان با كسى ارتباط مثبت برقرار مىكند كه منشأ خير است، تعبير مواجهه شدن را به كار مىبرد و مىگويد «با فلانى مواجه و روبهرو شدم.» اين تعبير ناشى از آن است كه وقتى دو نفر به هم مىرسند، صورت همديگر را مشاهده مىكنند و بين آنان ملاقات چهره به چهره رخ مىدهد. قبل از آنكه دو نفر به باطن و درون همديگر پى ببرند، با ظاهر و چهره همديگر آشنا مىشوند. آنگاه از باب تشبيه و يا استعاره، «مواجهه» رساترين تعبيرى است كه در ارتباط با خداوند و براى تعبير از نزديك شدن و مواجه گشتن با خداوند به كار مىبريم. اين لفظ چون ساير الفاظى است كه ما پس از انسلاخ آنها از محتواى مادى و محدودشان براى تعبير از ذات، صفات و افعال خداوند به كار مىبريم. بىترديد اين الفاظ كه در افق محاورات و مفاهمات كلامى ما كاربرد دارند، نمىتوانند آن حقايق را به ما بنمايانند و براى رسيدن به تصور بسيار ناقص و نازلى از آن حقايق، ما ناچاريم كه از اين الفاظ استفاده كنيم.
گاهى انسان با كسى روبهرو مىشود، براى اينكه از او كمك و پولى بگيرد كه اگر او را نمىديد و از طريق ديگر آن كمك و يا پول به او مىرسيد كفايت مىكرد. اما گاهى پيوند دوستى و مودت موجب مىشود كه دو نفر همديگر را ملاقات كنند و غرض اصلى از آن ملاقاتْ ديدار و ابراز محبت است و ساير نيازهايى كه احيانا از اين طريق برطرف مىگردند، طفيلى هستند. در اين صورت، اگر هديهاى از آن دوست به انسان برسد، ازآنروى كه هدية دوست است ارزش و اهميت دارد. گرچه ممكن است بهاى مادى آن اندك باشد. تصور كنيد كه معشوقى دستهگلى به عاشق خود هديه مىكند، اين گل خودبهخود بهاى چندانى ندارد، اما چون از دست معشوق رسيده بسيار باارزش است و وقتى پژمرده مىگردد، عاشق بسيار ناراحت مىشود و احساس مىكند خودش پژمرده گشته است. كسانى كه از معرفتى والا برخوردارند، بيش از هرچيز به خدا توجه دارند و نعمتها و امكانات مادى از آنروى كه عطايايى الاهى هستند براى آنان ارزش دارند. در بهشت نيز دستهاى از بهشتيان از آنروى از نعمتهاى بهشتى لذت مىبرند كه از خدا به آنان رسيده است. پس آنچه آنان را سرمست مىكند و به اوج لذت مىرساند، ديدار خدا و بهرهمندى از جوار اوست. گرچه خداوند مجرد است و جسم ندارد و داراى صورت جسمانى نيست كه مواجهه مادى با او رخ دهد. اما گوياترين لفظ براى تبيين و تعبير از رابطه انسان و خدا و مواجهه اولياى خدا با معبود خويش، لفظ «وجه» و «مواجهه» است. مواجهه با كسى كه لايتناهى و نامحدود است و محدود به جهاتى كه به امور جسمانى اختصاص دارد نمىباشد و عالم وجود، محضر و مظهر اوست: «وَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»(بقره: 115)؛ و مشرق و مغرب از آنِ خداست، پس به هر سو رو كنيد، آنجا روى [به ]خداست. آرى، خدا گشايشگر داناست.
از رابطه اولياى خدا با معبود خويش چنان التذاذى حاصل مىگردد كه تنها با اين تعبير كه به ملاقات معبود و مشاهده او نايل شدهاند، تعبير مىشود و حقيقت آن ارتباطْ غيرقابل توصيف است. اين ارتباط و مشاهده به حدى از خلوص و آراستگى مىرسد كه هيچ كارى را به جز براى معبود انجام نمىدهد و هيچچيز جز مشاهده معبود او را سيراب و شاداب نمىسازد. اين نوع ارتباط از افراد سستايمان و راحتطلب و عافيتخواه ساخته نيست، بلكه از انسانهاى پاكباختهاى ساخته است كه در همه عرصههاى جهاد و عبادتْ رضايت خداوند را جستوجو مىكنند و لحظهاى از ياد و ذكر او غافل نمىگردند. در اخلاص براى خداوند به مرحلهاى رسيدهاند كه در عمل خويش هيچ سهمى را براى ديگران و حتى براى نزديكان خويش در نظر نمىگيرند. از اينرو، يك تكبير آنها به صدها سال عبادت ديگران مىارزد. اگر عبادت جن و انس با عبادت اميرمؤمنان عليهالسلام برابرى نمىكند و اگر رسول خدا صلىاللهعليهوآلهدر شأن آن بزرگوار فرمودند: «شمشيرى كه على در روز جنگ خندق [بر فرق عمروبنعبدود ]نواخت از عبادت جن و انس برتر است»،3 به دليل معرفت و اخلاص آن حضرت است كه معرفت و اخلاص ديگران به پايه آن نمىرسد.
گمان نيكوى مؤمن به اكرام الاهى و مقام قرب او
در فرازى كه مورد بحث قرار گرفت، حضرت از خداوند درخواست كردهاند كه حسن ظن ايشان را به اكرام و انعام نيكوى خود در بهرهمندى از مقام قرب و جوار خويش محقّق سازد، در روايات و مباحث اخلاقى بر حسن ظن به خداوند متعال تأكيد شده است. ما را از بدگمانى به خداوند و نااميدى از فضل و كرم او بازداشتهاند. حسن ظن به خدا، موجب مىگردد كه انسان در هر حال اميدوار به خداوند باشد و به آنچه از نزد خداوند براى او مقدر گشته و آنچه رخ مىدهد راضى گردد و نفع و مصلحت واقعى خود را در آنچه خداوند براى او رقم زده است بداند. با توجه به اهميت حسن ظن به خداوند، امام رضا عليهالسلام مىفرمايند: «به خداوند گمان نيكو داشته باش؛ زيرا خداوند مىفرمايد: من نزد گمان بنده مؤمن به خويشم، اگر گمان او خوب است رفتار من خوب و اگر گمان او بد باشد رفتار من با او بد خواهد بود.»4
در روايت ديگر، امام صادق عليهالسلام در تفسير حسن ظن به خدا مىفرمايند: «حسن ظن به خدا اين است كه به غيرخدااميدوارنباشىوجزازگناهت نترسى.»5
اما مسئله «قرب الىاللّه» و نزديك گشتن به خداوند در اديان الاهى، فراوان مطرح گرديده و سپس معناى تحريفشده آن به اديان غيرالاهى نيز راه يافته است، تا آنجا كه مشركان و بتپرستان عصر پيامبر صلىاللهعليهوآله بتها را مقرب در پيشگاه خداوند مىدانستند و آنان را عبادت مىكردند تا وسيله و واسطه تقرب آنان به خداوند گردند: «أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاء مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي مَا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَفَّارٌ»(زمر: 3)؛ آگاه باشيد كه آيين پاك از آنِ خداست و آنان كه جز او دوستان و سرپرستانى گرفتند، [گويند: ]ما آنها [بتان ]را نمىپرستيم مگر براى اينكه ما را به خدا نزديك سازند؛ همانا خداوند ميان آنان [مشركان و موحدان ]درباره آنچه اختلاف دارند [شرك و توحيد ]داورى مىكند. خدا كسى را كه دروغگو و كافر و ناسپاس است راه ننمايد.
مفهوم قرب به خدا
بنابر آنچه در آيه شريفه آمده، حتى مشركان نيز بر اين باور بودند كه بايد به خداوند نزديك شوند، منتها آنان چون از راه فطرى تقرب به خداوند غافل بودند، در تحريفى آشكار بتهاى جامد و بىجان را واسطه تقرب به خداوند قرار دادند. روشن است كه تقرب و قرب به خداوند از مقوله قرب مكانى و جسمانى و به معناى كم شدن فاصله حسى بين دو چيز نيست؛ چون خداوند مجرد و غيرجسمانى است، بلكه اين قرب معنوى است. اما از آنجهت كه خداوند در سراسر هستى حضور دارد و هيچچيز از خداوند دور نيست، منظور از تقرب به خداوند تقرب ويژه معنوى انسان به خداست كه با نزديك بودن همة موجودات به خداوند متفاوت مىباشد. درباره چيستى اين تقرب خاص به خداوند، علما و بزرگان سخنانى گفتهاند كه برخى از آنها نارساست. به عنوان نمونه، برخى گفتهاند كه منظور از قرب به خدا افزايش علم، قدرت و كمال انسان و كاسته شدن از اختلاف و فاصله بين كمال انسان با كمال خداست. بدين معنا كه هرچه بر علم، قدرت و كمال انسان افزوده شود، اختلاف و فاصله انسان با خدا كمتر مىگردد. گويى دو خط موازى رسم شده كه يكى كوتاهتر از ديگرى است و هرچه بر طول خط كوتاهتر افزوده شود، از نظر طول به خط بلندتر نزديكتر مىگردد. روشن است كه اين تفسير بسيار نارساست و در فرهنگ دينى و اسلامى ما هيچكس از خود چيزى و كمالى ندارد كه با كمال خداوند مقايسه شود و همه كمالات و اصل وجود از خداوند است و هركس هرچه دارد از خداوند است و از اينحيث نسبت همه موجودات به خداوند نسبت صفر به كمال بىنهايت مىباشد و نمىتوان كسى را كه در حد صفر است و از خود چيزى ندارد با ذات لايزال برخوردار از كمال بىنهايت مقايسه كرد. به علاوه، لازمه كاسته شدن از فاصله و اختلاف بين دو چيز محدود بودن آن دو است. برخى گفتهاند كه معناى تقرب به خداوند اين است كه شخص چنان منزلتى نزد خدا يافته است كه هرچه بخواهد خدا به او عنايت مىكند. اين برداشت گرچه از برداشت اول بهتر و به قبول نزديكتر است، اما در آن تقرب به خدا امرى اعتبارى تلقّى شده است. در صورتىكه تقرب به خدا امرى حقيقى و واقعى است و در واقع، به مقوله علم و شهود مربوط مىگردد. توضيح آنكه انسان غافل به زحمتْ وجود خدا را تصديق مىكند و پردههاى گناه، جهل، خودخواهى و انانيت مانع نزديك شدن او به خدا مىگردد و با وجود آن حجابهاى ظلمانى همواره از خداوند دور است. اما وقتى كه خداوند را باور كرد و حجابهاى ظلمانى و نورانى بين او و خداوند برداشته شد و خداوند را شهود كرد به او نزديك مىگردد. بر اين اساس، گاهى در دعا و مناجات با خدا حالى به انسان دست مىدهد كه احساس مىكند كه نزد خداوند است و از نزديك با او حرف مىزند و با همه وجود خداوند را درمىيابد و هيچ فاصلهاى بين خود و خداوند احساس نمىكند. چنانكه خداوند درباره مؤمن رهيافته به مقام قرب خويش مىفرمايد: «در تاريكى شب و روشنى روز با او مناجات مىكنم، تا از سخن گفتن و همنشينى با مردمْ جدا گردد.»6
-
پينوشت
-
* اين مقاله، قلمىشده درس اخلاق استاد علّامه مصباح در دفتر مقام معظّم رهبرى در قم مىباشد.
1ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 14، ب 18، ص 233، ح 2.
- 2ـ سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ترجمه سيد محمدباقر موسوى همدانى، ج 2، ص 516ـ517.
- 3ـ سيدبن طاووس، اقبالالاعمال، ص 467.
- 4ـ محمدبن يعقوب كلينى، كافى، ج 2، ص 76، ح 3.
- 5ـ همان، ح 4.
- 6ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 77، ب 2، ص 29، ح 6.
-
* اين مقاله، قلمىشده درس اخلاق استاد علّامه مصباح در دفتر مقام معظّم رهبرى در قم مىباشد.