عرفان و معنویت دکتر نصر در مقایسه با عرفان و معنویت شیعى
Article data in English (انگلیسی)
عبداللّه محمدى*
چکیده
گفتمان سنتگرایى که دکتر نصر یکى از مروجان آن است، به مقوله معنویت به ویژه معنویت دینى اهتمام دارد. این امر پرسش از میزان ارتباط معنویت سنّتگرایان با عرفان و معنویت شیعى را در ذهن پدید مىآورد که پاسخ به آن، مسئله اصلى این مقاله است. در این تحقیق، ابتدا با مراجعه به آثار دکتر نصر، مؤلفههاى معنویت و عرفان در منظر وى استخراج شده و سپس با بررسى ویژگىهاى عرفان و معنویت، نسبت میان این دو سنجیده شده است.
در این مقاله، که رویکردى تحلیلى ـ اسنادى دارد، نشان داده خواهد شد که دکتر نصر از طرفداران ترویج معنویت با رویکرد صوفیانه است. نصر با تأکید بر معنویت صوفیانه، تصوف را قلب و مغز اسلام مىخواند. عرفان بدون شریعت در این دیدگاه امکان تحقق نداشته و خاستگاه تصوف را باید در تفکر شیعى جستوجو نمود. نصر تصوف را راه حل تمام مشکلات بشر معاصر دانسته و بر بیهوده بودن عرفانهاى بشرى انگشت تأکید مىنهد. نصر با پیشفرضهاى سنتگرایانه به سراغ عرفان اسلامى رفته و با گزینش جهتمند سعى در یکسان دانستن تصوف و عرفان اسلامى دارد.
کلیدواژهها: عرفان، معنویت، سنتگرایى، سیدحسین نصر.
مقدّمه
سیدحسین نصر (1312ـ ...) یکى از چهرههاى ایرانى و مهمترین نظریهپردازان سنتگرایى است. جریان و گفتمان سنتگرایى توسط رنهگنون (عبدالواحد یحیى) فیلسوف فرانسوى (1886ـ1951) تأسیس گردید و توسط آننده کنتیش کوماراسوامى دانشمند سیلانى (1877ـ1947) هویت نظاموارى یافت و با فریتیوف شووان، تیتوس بورکهارت، مارکوپولیس و مارتین لینگز توسعه یافت و به گفتمان و جریان فکرى خاصى بدل شد. سنت در ماجراى سنتگرایى به معناى رسم و عادت و اسلوب نیست، بلکه مقصود سنت الهى و ازلى و ابدى است که در تمامى وجود سارى و جارى است. سنت به معناى اصول و حقایقى است که منشأ قدسى دارد و تبلور، کاربرد و تجلّیات خاص خود را در چارچوب هر تمدن داراست. هر تمدنى که با این اصول پیوند دارد، «تمدن سنتى» نامیده مىشود.1 سنتگرایان بر بعد باطنى هستى تأکید فراوان داشته و به وحدت باطنى ادیان در پسِ اختلافات ظاهرى آنان معتقدند. همین امر سبب یکسان پندارى آموزههاى عرفانهاى شرقى با تعالیم ادیان توحیدى گردیده است.
مواجهه بشر امروزى با معنویت، همراه با نوعى شتابزدگى و بىدقتى در انتخاب گوهر اصیل معنویت از بدیلهاى آن بوده است. از اینرو، سنجش میزان ارتباط عرفان و معنویت مدنظر سنتگرایان به ویژه سیدحسین نصر، با عرفان و معنویت شیعى اهمیتى افزون مىیابد. هرچند تاکنون آثار متعددى به زبان فارسى و زبانهاى دیگر به معرفى عرفان و معنویت سنتگرایان پرداختهاند، اما کمتر ادعاى نصر در یکسان دانستن عرفان وى با عرفان شیعى در بوته نقد قرار گرفته است. برخى از آثارى که به توصیف دیدگاه سنتگرایاندرباره معنویت پرداخته عبارتند از:
1. مقاله «تشیّع، آموزه اندیشه و معنویت».2
2. مقاله «تصوّف و تعقل در اسلام».3
3. عرفان نظرى و تصوّف عملى و اهمیت آنها در دوران کنونى.4
4. سیدحسین نصر، دلباخته معنویت.5
این مقاله مىکوشد به تحلیل نقادانه این مدعا که «عرفان و معنویت سنتگرایان با عرفان شیعى ترابط وثیق دارد» بپردازد. از اینرو، پاسخ به سؤالات ذیل هدف اصلى این نوشتار است:
1. عرفان و معنویت مدنظر نصر با عرفان و معنویت شیعى چه نسبتى دارد؟
2. الگوى پیشنهادى نصر در معنویت چه امتیازات و چه نقایصى دارد؟
این مقاله در سه بخش تنظیم شده است. در بخش نخست، مؤلفههاى عرفان و معنویت نصر بررسى و استقصا شده و در بخش دوم، ویژگىهاى عرفان و معنویت شیعى بیان گردیده است. بخش سوم نیز به بررسى نسبت میان عرفان نصر و عرفان شیعى مىپردازد. از آنرو که نصر عرفان شیعى را با تصوف یکسان دانسته و بر امتیازات تصوف انگشت تأکید مىنهد، در بخش «ضمیمه» به برخى انحرافات فکرى و رفتارى تصوف نیز اشاره شده است.
1. عرفان و معنویت در نگاه دکتر نصر
1ـ1. تعریف تصوف و عرفان
سیدحسین نصر معتقد است: تصوف ساحت درونى، باطنى و عرفانى اسلام است و درست به همین دلیل، نه تنها از سرشت وحى اسلامى بهرهمند است، بلکه قلب آن نیز به شمار مىآید.6 تصوف به جاى آنکه مانند بیشتر عرفانهاى مسیحى تنها بر عشق و از خودگذشتگى تأکید کند، بر پایه معرفت و حکمت و نیز بر فهم توحید خداوند استوار است.7 وى درباره نسبت میان تصوف و عرفان معتقد است: تصوف مانند هر طریقت اصیل و کامل دیگر، مجموعهاى منسجم شامل بعد نظرى و بعد عملى است. بعد نظرى یا تعالیم تصوف را مىتوان «عرفان» نامید.8 در آثار اولیه صوفیان ایرانى شکافى میان تصوف و عرفان نیست. تفاوت میان این دو واژه به زمان صفویه بازمىگردد. حملات عالمان دینى به تصوف و تلاش صفویه براى کنار زدن گرایشهاى دیگر متصوفه، عامل مهم بدنام شدن واژه «تصوف» بود.9 سیدحسین نصر معنویت حقیقى را در معنویت اسلامى مىداند که مستقیما از قرآن و سنت پیامبر سرچشمه گرفته است. این معنویت بر پایه معانى باطنى آیات قرآن و بخشى از اعمال رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهکه به زندگى باطنى مربوط بوده استوار است.10 این سنت معنوى اسلامى حقیقتى است که مبدع آن خود خداوند بوده و با عبارات گوناگون، از جمله «الطریق الى اللّه» و «تصوف»، خوانده مىشود.11
نکته بسیار مهم اینکه مقصود نصر از تصوف، فرقههاى موجود صوفیه اعم از نعمتاللّهى، ذهبیه، گنابادى و شاذلیه و... است. مؤید این نکته تأکید نصر بر تعالیم و مراسم متعدد صوفیان، از جمله وجود مرشد و حالات او،12 سلسله معنوى صوفیانه،13 تشرف،14 خرقه15 و توصیفات متعددى است که بر تصوف فرقهاى مصطلح منطبق است.
به اعتقاد نصر، رشد معنوى بدون دستگیرى مرشد امکانپذیر نیست؛ مرید باید بدون ذرهاى چون و چرا، خود را تسلیم شیخ کامل کرده و مانند مردهاى در دست غسّال، هیچ اراده و حرکتى از خود نداشته باشد. وى مرشد را نایب پیامبر و از آن طریق، نایب خداوند و گرفتن دست را قبول دست خداوند مىداند.16 گفتنى است وى تنها معصومان علیهمالسلام را مرشد نمىداند و اقطاب صوفیه را نیز در زمره ایشان قلمداد مىکند.17 او معتقد است: همه پیران صوفیه با امام غایب رابطه درونى دارند18 و هریک باید از مقامى بالاتر منصوب شده باشند.19 پیامبر صلىاللهعلیهوآلهسرسلسله تصوف است که حضرت على علیهالسلام، ابوبکر و چندى دیگر را به سلک صوفیان درآورد.20 از نظر نصر، پوشیدن خرقه و خرقه دادن پیر به مرید نماد انتقال آموزههاى معنوى و فیض خاص است که با سنّت شیعى رابطه دارد.21
وى در تبیین تصوف، آموزههاى سلسلههاى متصوفه را بیان مىکند. نصر با اشاره به «خانقاه» در ایران، آن را یکى از کانونهاى اصلى حیات دینى معرفى کرده و به توصیف فرقههاى مختلف صوفیه در ایران مىپردازد.22 نکته مذکور از آن لحاظ اهمیت دارد که گمان نشود مراد نصر صرف تهذیب اخلاق و تصفیه باطنى است که در میان بسیارى عارفان شیعه مشاهده مىشود.
2ـ1. ارتباط عرفان و شریعت
به باور نصر، حرکت انسان به سمت خداوند تنها از طریق وحى ممکن است. سلوک عرفانى از آفاق به انفس هستى فقط به برکت موهبت وحى محقق مىشود. رسیدن به هدف خلقت تنها با عنایت وحى، به هر قالب و شکلى که در ادیان مختلف نازل شده، میسر است.23 همانگونه که گفته شد، نصر درباره تصوف و عرفان اسلامى به طور خاص معتقد است: معنویت اسلامى مستقیما از قرآن سرچشمه گرفته و تصوف باطن اسلام است. او پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله را سرسلسله تصوف معرفى کرده24 و در موارد متعدد تأکید مىکند: خاستگاه تصوف نه عرفان مسیحى و مکاتب هندو و نه ادیان ایرانى و نوافلاطونى، بلکه وحى قرآنى است. اگر تصوف در اثر تماس و ارتباط با مسیحیان به وجود آمده بود مىبایست با نفوذ و رشد تصوف مسیحیت نیز ترویج مىیافت، در حالى که تصوف باعث ترویج اسلام شد و نیمى از جهان اسلام به برکت تصوف، اسلام را پذیرفتند. وجود برخى شباهتها میان عرفان مسیحى و زرتشتى و تصوف بدان خاطر است که تصوف به دلیل جوهره اسلامى خود جامع تمام حقایقى است که پیش از اسلام موجود بوده است.25
نصر پس از تأکید بر دینى بودن خاستگاه تصوف، بر اهمیت ظواهر دینى و شریعت پافشارى مىکند. او معتقد است: قرب و نیل به خدا از طریق نادیده گرفتن ظواهر دینى اساسا ناممکن است. درک باطن نه تنها به معناى انکار ظواهر نیست، بلکه بعکس، بر اهمیت آن تأکید دارد؛ چون ظواهر معبرى براى رسیدن به حقایق باطنىاند.26
«شریعت» و «طریقت» مکمل یکدیگرند؛ از اینرو، بىاعتنایى به شریعت سبب پیدایش فرقههاى دروغین شده است.27 وى به دیدگاه متشرعان ظاهربین ـ که به گفته نصر، معتقدند: تصوف دستاویزى براى بىاعتنایى و بىمبالاتى به دستورات شرعى است ـ انتقاد کرده، مىگوید: بزرگان مکتب عرفان و تصوف همگى صاحب تقوا و مقیّد به انجام احکام شرعى بوده و بسیارى از فرق صوفیه بیش از دیگران به پاىبندى بر جنبه شرعى اسلام اهتمام ورزیدهاند.28
این تأکید مطلوب نصر بر شریعت، با سخنان وى در سایر آثارش ناهماهنگ است. وى در کنار تأکید بر انحصار روش سلوک در قالب وحى، اذعان مىکند: کسانى که در جوامعى زندگى مىکنند که در آن احکام شرعى رعایت نمىشود مىتوانند با روشهاى مراقبهاى به تصوف دست یابند.29 وى تصریح مىکند: «تصوف داراى شریعت (مذهب فقهى ویژه) نیست و سلوکى روحانى است که در کنار یکى از مذاهب فقهى از قبیل مالکى یا شافعى مورد عمل قرار مىگیرد... .»30
روشن نیست تأکید آنچنانى بر شریعت چگونه با بىاهمیت دانستن محتوا و قالب شرایع مختلف سازگار است. بىاهمیت شمردن شکل شریعت و اکتفا به عنوان کلى آن، به منزله نفى تأثیرى است که هریک از دستورات دینى در رسیدن به حقیقت دارند؛ به عبارت دیگر، به معناى نفى نقش شریعت در سلوک است. نصر هنگام نقل حالات تشرف عبدالقدوس کرمانشاهى، که به اعتقاد وى یکى از شیوخ تصوف است، از قول او مىگوید: «... تا بیست روز حال بدین منوال گذشت؛ نه التفات به قوانین شرعیه داشتم و نه مشعر به آداب صوریه بودم و نه با کسى در این باب سخن راندم.»31 همین شخص در توصیف دوران دو ساله خدمت در محضر شیخ مىگوید: در این مدت هرچه شنیدم بدون چون و چرا پذیرفته و اگر دستورى مخالف شریعت بود بر اشتباه گوش و چشم خود حمل مىکردم.32
نصر مراحل اصلى سیر و سلوک را به سه دسته تقسیم مىنماید: 1. مرحله زهد و تقوا و تجلى عدالت و جلال الهى (مرحله قبض)؛ 2. مرحله سرور و شادى و تجلى صفات جمال الهى (مرحله بسط)؛ 3. مرحله وصال به حق و فناى الهى. وى پس از این تقسیم مىگوید: شریعت به مرحله اول مربوط است؛ از اینرو، موسیقى در شریعت مجاز نیست، ولى در تصوف اهمیت فراوان دارد. وى براى تأیید کلام خود، به سخن غزالى استناد مىکند که طبق آن، موسیقى براى اهل تصوف مفید و براى دیگران که هنوز به چنین مراحلى نرسیدهاند زهر است.33 به عبارت دیگر، حلّیت و حرمت احکام شرعى براى مبتدئان و کاملشدگان تصوف متفاوت است.
حتى اگر از تعارضات کلام نصر چشم بپوشیم، این نکته قابل انکار نیست که تصوف آرمانى، که نصر از آن سخن مىگوید، با تصوف موجود فاصله بسیار دارد.
3ـ1. ارتباط تصوف و تشیّع
نصر گذشته از تأکید بر دینى بودن خاستگاه تصوف، بر شیعى بودن آن اصرار ورزیده و یک فصل کتاب خویش را به اثبات این نکته اختصاص داده است.34 البته مقصود او از تشیّع، بعد تعالیم باطنى پیامبر است نه صرفا بعد کلامى و فقهى.35 کما اینکه وى تصریح دارد که تصوف داراى شریعت فقهى خاص نیست.36 به نظر وى، دو وجه عمده سبب پیدایش چنین ارتباطى شده است: «توجه ویژه به ابعاد باطنى تعالیم دینى در شیعه» و «بعد معنوى امام در فرهنگ شیعه، علاوه بر بعد فقهى و کلامى او»، سبب شده آموزههاى تصوف در شیعه بیش از اهلسنت پیوند یابد.37 وى در تبیین این ارتباط، به چنین شباهتهایى استناد مىکند:
1. درآمدن على علیهالسلام و ابوبکر به سلسله صوفیان توسط پیامبر؛38
2. شباهت اعتقاد متصوفه به قطب و ابدال، و شیعیان به امامان و نقیبان؛39
3. اتفاق تمام صوفیان بر رهبرى معنوى امام على علیهالسلام؛40
4. استناد سنت خرقهپوشى به على علیهالسلام که نخستین خرقه را بر حسن بصرى پوشاند؛41
5. انطباق حدیث کساء و جمع شدن خاندان پیامبر در زیر عباى ایشان با خرقه صوفیانه؛42
6. اعطاى خرقه توسط پیامبر صلىاللهعلیهوآله به على علیهالسلام: هنگامى که پیامبر از معراج بازگشت، به دستور و اجازه خداوند، خرقه را بر على علیهالسلامپوشاند. على علیهالسلامآن را بر تن کرد و وصلههاى بىشمار بر آن دوخت و به فرزندش امام حسن علیهالسلام امر فرمود پس از مرگش آن را بر تن کند و پس از او حسین علیهالسلام و سپس اخلاف حسین علیهالسلامتاحضرتمهدى(عج)آنرابرتنکردهاند؛43
7. ولایت و خرقه مهمترین عنصر مشترک بین تصوف و تشیّع است؛44
8. حدیث «انا مدینهالعلم و علىٌ بابها» صراحتا بر باطنىگرایى اسلامى دلالت دارد و شیعه و سنّى بدان معتقدند.45
9. همراهى نخستین صوفیان، یعنى حسن بصرى، اویس قرنى، بشر حافى و... با امامان و سکوت امام رضا علیهالسلام در برابر ایشان. نصر معتقد است: حسن بصرى از شاگردان و مریدان على علیهالسلام بودهاند. سلمان فارسى و عمار یاسر و ابوذر نیز از اقطاب صوفیه و از پیروان امامان هستند؛46
10. وجود مباحث عرفانى در آثار سیدبن طاووس، ابنمیثم بحرانى، و علّامه حلّى. نصر همچنین از سید مرتضى یاد مىکند که صوفیان را شیعیان حقیقى نامیده است.47
4ـ1. ارتباط تصوف و سایر حوزههاى حیات بشرى
عدم جدایى دین از دیگر حوزههاى حیات اجتماعى، از دغدغههاى نصر است. وى در خصوص تصوف نیز معتقد است تصوف تعالیم و شیوههاى جامع و پویایى دارد که امکان سلوک عرفانى را در هر شرایطى، اعم از جهان سنتى و مدرن، براى انسان فراهم مىکند.48 به دلیل پاىبندى صوفیان به احکام شرعى و اجتماعى اسلام، تصوف نه در فضاى رهبانى خارج از جامعه، بلکه در متن حیات فعال اجتماعى نیز قابل تحقق است.49 نصر مدعى است: تصوف نقش زیادى در پیشرفت علوم طبیعى و ریاضى داشته است.50
نصر با بیگانگى سیاست و عرفان مخالف است. وى عارفان زیادى را مثال مىزند که در ایجاد عدالت اجتماعى نقش داشته و حتى با استعمارگران جنگیدهاند. او تصریح مىکند: بیشتر مشایخ صوفیه از فعالیتهاى دنیوى کناره مىگیرند، اما در بزنگاههاى استثنایى به عرصههاى اجتماعى وارد شدهاند.51 برخلاف تصور بسیارى که عارفان را در انزوا تصور مىکنند، انسانهاى معنوى سازنده تاریخ و زمان خویشاند و بر محیط پیرامون خود تأثیر مىگذارند.52 همچنین در باور نصر، تصوف پیوند ناگسستنى با کثرتگرایى دینى و وحدت متعالى ادیان دارد.53 از همینروست که وى براى تبیین نظریه خود در باب ارتباط باطنى ادیان، استفاده فراوانى از تصوف مىکند. خلاصه آنکه این متفکر معاصر تصوف و طریقت را پاسخگوى تمام مشکلات و معضلات دنیاى مدرن مىداند.
5ـ1. عرفانهاى کاذب
در دیدگاه نصر، انسان مدرن به دلیل فراموش کردن حقایق اصیل فلسفى، از جمله حقایق عرفان اسلامى، به معضلاتى از قبیل اضطراب و خودفراموشى دچار شده است. حذف بعد متعالى حیات توسط انسان مدرن سبب نگونبختىهاى امروز او شده است.54 اما او براى درمان این درد به شیوههاى مراقبهاى، طب شرقى، اغذیه طبیعى، یوگا، رمانهاى روانشناختى، عرفانهاى متأثر از مواد مخدر و بسیارى از عرفانهاى نوظهور سکولار روى آورده است.55 نصر نقص اینگونه عرفانهاى سکولار را به درستى دریافته و با معنویتهاى مادى به ستیز برخاسته است. از نظر او، تأکید بر معنویت مبتنى بر یکتاپرستى، علم مقدس، حکمت جاودان و تعالیم شهودى تنها راه حل انسان مدرن است.56 نصر غایت شبهعرفانهاى موجود را فروپاشى نفس مىداند.57
2. شاخصههاى عرفان و معنویت شیعى
به منظور بررسى میزان انطباق عرفان مدنظر نصر با عرفان و معنویت با رویکرد شیعى، لازم است به مهمترین شاخصههاى عرفان و معنویت شیعى به طور گذرا اشاره کنیم.
1ـ2. پذیرش حقیقت غیرمادى
هستى در دیدگاه اسلامى منحصر به موجودات مادى نیست. جهان طبیعت و محسوس پایینترین مراتب وجود به شمار مىآیند. عرفان شیعى با پذیرش حقایق مجرد از انگاره مادىپندارى هستى فاصله گرفته و با مکاتبى که منشأ تمام امور عادى و غیرعادى را در پیچیدگىهاى جهان طبیعت و بدن انسان جستوجو مىکنند متمایز مىگردد.
2ـ2. جامعیت نسبت به تمام شئون زندگى
دومین ویژگى معنویت اصیل شیعى «همهجانبه بودن» آن است. عرفان شیعى با به کارگرفتن تمام امکانات، استعدادها و قواى انسان حاصل مىشود. قواى موجود در انسان توسط خداى حکیم آفریده شده و هریک ابزارى براى رسیدن انسان به هدف خاصى است که از خلقت او منظور بوده است. از اینرو، هیچ کدام با هدف عرفان بىارتباط یا در تضاد نیست.58
از امتیازات منحصر به فرد معنویت اسلامى این است که نسبت به تمایلات دنیوى و اخروى انسان جامعیت دارد و خواستار نادیده گرفتن خواستههاى بشرى یا سرکوب آنها نیست.
امام خمینى قدسسره در موارد متعددى به نگاه جامعنگر عرفان اسلامى تأکید کردهاند.59
اساسا هدف تشکیل حکومت اسلامى معنویت و عرفان اسلامى معرفى مىشود. غایت نهایى حکومت اسلامى تنها تأمین نیازهاى مادى و سامان یافتن روابط اجتماعى نیست. دغدغه اصلى حکومت اسلامى به معراج رساندن انسان و سوق دادن او به مقامات معنوى بوده و بسنده کردن به اداره جامعه، تنزل شأن و هدف حکومت اسلامى است.60
تمام چیزهایى که انبیا از صدر خلقت تا حالا داشتند و اولیاى اسلام تا آخر دارند، معنویات اسلام است، عرفان اسلام است، معرفت اسلام است؛ در رأس همه امور این معنویات واقع است. تشکیل حکومت براى همین است.61
بنابراین، اگر یک مکتب عرفانى برخى از استعدادهاى انسانى را نادیده گرفته و پرداختن به آنها را لغو و بىفایده یا مضر و مانع تکامل انسانى قلمداد کند مغایر با معنویت ناب اسلامى است.62
3ـ2. حرکتبخشى
توجه به ویژگى نخست معنویت اسلامى و نفى رهبانیت و انزواى باطل، ما را به ویژگى دیگر معنویت اسلامى رهنمون مىسازد. لازمه جامعیت معنویت، حضور در جامعه و احساس مسئولیت نسبت به شئون مختلف آن است که با سکوت و بىتفاوتى منافات دارد. از اینرو، در عرفان اصیل اسلامى جهاد و شهادت نردبان ترقى معنوى محسوب مىگردد.
4ـ2. هماهنگى با فطرت
ریشه و اصل حقیقت عرفان، یعنى «قرب به خداوند» و «رویت و شهود او»، گرایشى فطرى است. رمز جاودانگى دین اسلام و عرفان اسلامى نیز مطابقت آن با فطرت است. از اینرو، مکاتبى که داراى آموزهها و دستورات خلاف فطرت انسانى هستند محکوم به بطلانند.63
5ـ2. هماهنگى با شریعت
هدف اصلى عرفان، لقاى الهى است که با طى نمودن درجات محبت و معرفت خداوند حاصل مىشود. تبعیت کامل از دستورات شرعى و اطاعت از پیامبر صلىاللهعلیهوآله شرط اصلى وصول عرفانى است. آیات متعددى این تحلیل عقلانى را تأیید کرده و اطاعت از دستورات شرعى را شرط ترقى و ایمان و محبت خداوند معرفى مىکنند.64
عارفان شیعه با بیانهاى متعددى بر لزوم همراهى دستورات عرفانى و دستورات شرعى تصریح مىکنند.65 بزرگان عرفان معتقدند: احکام شریعت مخصوص تمام طبقات بوده و کسانى که مقربترند تکلیف سنگینترى دارند.66 امام خمینى قدسسره نقش شریعت در معنویت را با توجه به تأثیر وضعى واجبات و محرمات در روح تبیین مىکنند.67 ایشان عمل صوفیانى را که معتقدند: با رسیدن به مقامات عرفانى بىنیاز از قالب ظاهرى عبادات هستند، از جهل ایشان به حقایق عرفانى مىدانند.68
6ـ2. وحیانى بودن ریشه عرفان و معنویت اسلامى
از خصیصههاى منحصر به فرد معنویت اسلامى این است که از کلمات معصومان علیهمالسلام و آیات قرآن اقتباس شده است. برخلاف بسیارى از مکاتب عرفانى مادى که مبتنى بر کلمات و بافتههاى انسانهاى غیرمعصوم است، دستورات معنوى اسلام ریشه در متون مصون از خطا و تحریف دارد. قرآن کریم تحولى در مسائل عرفانى و حکمى ایجاد کرد و آن را با فلسفهها و مکاتب عرفانى پیش بکلى ممتاز ساخت.
7ـ2. معیار نبودن کشف و کرامت براى قرب الهى
برخى افراد گمان مىکنند کشف و کرامت نشانه صحت و حقانیت مسلک کسانى است که برخوردار از آنند. لکن باید دانست ادراکات استثنایى و کشف و کرامات در بسیارى موارد صرفا تحت تأثیر عوامل طبیعى اتفاق افتاده و نشانهاى بر قرب الهى و منزلت معنوى افراد نیست. بسیارى از کسانى که چنین قدرتى دارند منکر وجود خدا و پیامبران الهى هستند و صدور این افعال نمىتواند گواهى بر حقانیت آنها باشد. گاهى انسان در اثر ریاضت و تمرینهاى خاص، به برخى توانایىهاى جسمى و روحى دست مىیابد. بنابراین، صدور افعال و حالات عجیب و خارقالعاده نمىتواند معیار تقرب الهى انسانها باشد. مکاشفات به دو دسته «رحمانى» و «شیطانى» تقسیم مىشوند. انسان در مکاشفات شیطانى، صدایى مىشنود یا چیزى مىبیند که دیگران قادر به دیدن یا شنیدن آن نیستند، اما القاءکننده آن شیطان است. مکاشفات رحمانى که بدون دخالت شیطان محقق مىشود نیز دلیل تامى بر حقانیت فرد نیست؛ زیرا مکاشفه رحمانى نظیر رؤیاى صادقه است و دلالتى بر تقرب افراد ندارد؛ همچنانکه نوجوانانى که عبادتى نکردهاند یا افراد معمولى و پادشاهانى مانند عزیز مصر و حتى ستمگران نیز گاهى رؤیاى صادقه مىبینند. اساسا اهل معنویت حقیقى و عارفان اسلامى کشف و کرامات را امتیازى براى خود ندانسته و آن را حجاب راه رسیدن به معبود تلقّى مىکنند.69
امام خمینى قدسسره نیز بر ملاک نبودن کشف و کرامات تصریح کردهاند.70 اعراض از خود، توجه به خداوند و محو شدن در جمال او به قدرى در عرفان اسلامى مهم است که یکى از ملاکهاى ریاضتهاى حق در مقابل ریاضتهاى باطل قرار مىگیرد.71 هواپرستى و خداپرستى در بسیارى از امور به ظاهر شرعى، از جمله ریاضتهاى شرعى، مىتواند سنگ محک حق و باطل قرار گیرد.72
8ـ2. معرفتبخشى و تعمیق جهانبینى
بیشترین دغدغه عرفانهاى مادى فراهم شدن نوعى آرامش اعصاب و دور شدن از گرفتارىها و رنجهاى دنیاست. اما هیچیک پاسخى معرفتبخش براى پرسشهاى بنیادین انسان امروز درباره مبدأ و معاد ندارند. معنویت اسلامى هیچگاه به خلسه و آرامش صرف بسنده نکرده و تعمیق دیدگاه و رشد معرفتى انسانها را دنبال مىکند. ادعیه به جا مانده از امامان شیعه همچون دعاى عرفه، مناجات شعبانیه، دعاى کمیل، و دعاى ابوحمزه ثمالى نه تنها در آرامش و اطمینان روحى انسان مؤثر است، دیدگاه جدیدى در زمینه توحید بر سالکان مىگشاید.73
3. بررسى اجمالى عرفان دکتر نصر
مقایسه اصول عرفان شیعى با اصول عرفان مدنظر نصر، شباهتها و تفاوتهاى آنها را روشن مىسازد. البته این نوشتار به مقایسه جزئى آنها نمىپردازد. مبارزه با عرفانهاى سکولار، تأکید بر منبع وحیانى عرفان و تأکید بر منزوى نبودن عرفان در عرصههاى اجتماعى، از فرازهاى قابل ستایش در کلام این اندیشمند است. اما در اینجا ذکر چند نکته لازم است:
1. آنچه نصر به نام عرفان اسلامى معرفى مىکند در حقیقت، برداشت وى با پیشفرضهاى سنتگرایانه است. تأکید بر سازگارى بین تصوف و وحدت متعالى ادیان یا تکثرگرایى دینى از همین قبیل است، در حالى که قرآن کریم با تکثرگرایى و وحدت متعالى ادیان مخالف بوده و ابنعربى پرچمدار عرفان نظرى مخالف سرسخت تکثرگرایى دینى است.74
2. نصر هرچند از بیگانگى عرفان و سیاست انتقاد مىکند، اما دخالت عرفان در مسائل اجتماعى از نظر او حداقلى و در حد ضرورت است، در حالى که در عرفان ناب شیعى این دخالت حداکثرى است.
3. دیدگاه نصر درباره رابطه تشیّع و تصوف یکى از سه دیدگاه رایج در این مسئله است. دیدگاه دیگرى معتقد است: اساسا این دو کاملاً با هم بىارتباطند75 و دیدگاه سوم بر آن است: تصوف در دل جریانات فکرى شیعه رنگ و بویى دیگر یافت.76 استنادات نصر به موارد پیشگفته در شباهتسازى میان تصوف و تشیّع از آسیب تفسیر به رأى و استناد به نقلهاى غیرمعتبر در امان نمانده است. تفسیر حدیث کسا به خرقه صوفیانه و صوفى شدن امام على علیهالسلام توسط پیامبر از آشکارترین آنهاست. نصر خرقه و ولایت را مهمترین عنصر مشترک تشیّع و تصوف مىخواند، در حالى که خرقه در فرهنگ شیعى جایگاهى ندارد. وى معتقد است: على علیهالسلام خرقه بر تن حسن بصرى، و پیامبر خرقه بر تن على علیهالسلام نمود. اگر مقصود از خرقه انتقال ولایت است، شیعیان معتقد نیستند که على علیهالسلام ولایت را به حسن بصرى انتقال داده باشد. نصر در حالى حسن بصرى را مرید و شاگرد على علیهالسلام مىخواند که وى ابتدا قصد همراهى با عایشه در جنگ جمل داشت و منصرف شد و به امیرمؤمنان طعنه زد.77 همچنین به غلط سلمان و ابوذر و عمار را نیز از اقطاب صوفیه معرفى مىکند. تمجید یکى از عالمان شیعى از صوفیان شاهدى بر نزدیکى تصوف و تشیّع نیست؛ چراکه عالمان بسیارى از شیعه در مذمت صوفیان سخن گفتهاند.78 نگارنده قصد داورى میان نظرات عالمان شیعى را در موضوع تصوف ندارد، اما سخن در این است که تمجید یکى از عالمان دال بر شباهت تشیّع و تصوف نیست.
4. نصر بین عرفان حقیقى شیعى و تصوف فرقهاى تفکیک نکرده و امتیازات عرفان شیعى را به نفع تصوف مصادره نموده است. وى تمجید عالمان دینى از عرفان را به نام ستایش تصوف معرفى کرده است.79 وى میان تفاسیر باطنى و عرفانى عالمانى همچون ابنهیثم، سیدبن طاووس، ملّاصدرا و کلمات صوفیان تفاوتى نمىنهد. حال آنکه ملّاصدرا خود از منتقدان جدى برخى نحلههاى تصوف است. نصر نام ملّاصدرا، حاجى سبزوارى، میرداماد و آقا محمدرضا قمشهاى را در کنار فرقههاى حروفیه، مشعشعیه، شاذلیه، نوربخشیه، ذهبیه، خاکساریه و نعمتاللهیه ذکر مىکند. در حالى که میان مبانى و عملکرد تصوف فرقهاى و کلام این عارفان راستین تفاوت بسیار است. نصر در توصیف تصوف مراحل و مراسم تصوف خانقاهى را تشریح مىکند و این امر نشانگر تعلق خاطر وى به تصوف است. آنچه از تصوف این روزگار و حتى قرون اخیر دیده مىشود غیر از تصوف آرمانى مدنظر نصر است. هرچند اصطلاح «صوفیه» در ابتداى تاریخ اسلام بر عارفان حقیقى نیز اطلاق مىشد، اما نصر بین تصوف قرون ابتدایى اسلام و تصوف فرقهاى موجود تفاوت نمىنهد. مقصود ما از تصوف فرقهاى، فرقههایى است که در قرون اخیر با ساخت خانقاه و انکار اسلام فقاهتى به بهانه طریقت از شریعت فاصله گرفته، بدعتهایى را در دین داخل نموده و حتى به مفاسد اخلاقى نیز روى آوردند تا آنجا که سیدحیدر آملى از بزرگان عرفان اسلامى نیز از ایشان تبرى مىجوید.80 از اینرو، اصطلاح صوفى یا تصوف در ادامه به معناى مصطلح آن در فرهنگ معاصر است که از عرفان ناب اسلامى متمایز است. هرچند بحث درباره تصوف هدف اصلى این نوشتار نبوده و نیازمند تحقیقى مفصل است، براى روشنتر شدن سیماى تصوف موجود در عصر حاضر یادآورى چند نکته درباره آفات رفتارى و اعتقادى ایشان در «ضمیمه» بیان شده است.
5. نصر رواج تصوف را عاملى در پیشرفت علوم طبیعى و ریاضى مىداند،81 در حالى که تاریخ علوم نشان مىدهد رشد معرفت صوفیانه به ویژه در زمان غزالى، سبب رکود حوزههاى علوم ریاضى و فلسفى شد و لطمات جبرانناپذیر آن تا قرنها ادامه یافت.82
6. یکى از نقایص نصر، بىبهره بودن از متون اصیل اسلامى است. نصر دیدگاه عارفان در مقامات سبعه را از کتاب کربن83 و حدیث «نور محمدیه» را از کتاب تیلور84 و حدیث «خلق اللّه آدم على صورته» را از کتاب شوان نقل کرده است.85 این امر نشان از عدم انس وى با منابع دینى و عرفانى دست اول دارد.
نتیجهگیرى
از مطالب گفته شده چنین مىآید:
1. الگوى پیشنهادى نصر معنویت صوفیانه است که به رغم برخى شباهتهاى ظاهرى، با عرفان و معنویت شیعى فاصله بسیار دارد.
2. توجه نصر به مقوله عرفان اصیل و نفى عرفانهاى بشرى و سکولار از امتیازات اوست. اما وى در معرفى مصداق عرفان اصیل به بیراهه رفته و تصوف فرقهاى را به عنوان نسخه شفابخش بشر محروم از معنویت قلمداد مىکند.
3. وى امتیازات عرفان شیعى را به نفع تصوف مصادره کرده و با نگاه سنتگرایانه، سعى در یکسان خواندن عرفان شیعى و تصوف فرقهاى دارد.
ضمیمه
در ذیل، به برخى از انحرافات اعتقادى و رفتارى تصوف فرقهاى در قرون اخیر اشاره مىشود:
1. برخورد گزینشى با اسلام
مشکل اساسى برخى از صوفیان در طول تاریخ، پذیرش گزینشى اسلام در مقابل اسلام جامعنگر بوده است. ایشان هر بخش از شریعت را که مطابق اهدافشان است برمىگزینند. برخى از صوفیان معتقدند که شریعت راه را نشان مىدهد و اگر انسان به مقصد رسید حاجتى به شریعت ندارد. شیخ لاهیجى مىگوید: «چون ولى به مقام ولایت که مرتبه فناء باللّه است رسید، تعیّن وى که مستلزم عبودیت و تعبیت بود در تجلى احدى محو و مستهلک شد، مادام که در آن سکر و استغراق باشد به اتفاق همه تابعیت و عبودیت به حسب ظاهر از وى مرتفع است. ایشان معاف و ترخان حقاند و قلم تکلیف بر ایشان نیست چون تکلیف بر عقل است و ایشان مجانین حقند.»86 در حالى که بنا بر نص قرآن و سنت، آدمیان باید تا هنگام مرگ، احکام الهى را همراهى کنند. به همین دلیل، امام على علیهالسلام در محراب عبادت، مضروب گردید و امام حسین علیهالسلامظهر عاشورا، نماز به جاى آورد و هیچیک از پیشوایان اسلام، در اجراى احکام الهى سستى نورزیدند. فرقه ذهبیه نسبت به احکام سیاسى و اجتماعى بىمهرى نشان مىدهند و به همین دلیل، انقلاب اسلامى و حرکت امام خمینى قدسسره را همراهى نکردند و برخى از آنها در نماز و پرداخت وجوهات و تقلید از مجتهد جامعالشرایط کوتاهى مىورزند.
2. رواج برخى بدعتها در اسلام
«غسل اسلام» یکى از بدعتهایى است که از قرن هشتم هجرى در برخى فرقههاى صوفیه به چشم مىخورد. به نظر ایشان، صوفى هرچند مسلمان و معتقد به مبدأ و معاد و نبوت حضرت رسول صلىاللهعلیهوآلهباشد. پیش از تشرف باید غسل اسلام به جاى آورد.87 از زمان ملّاسلطان گنابادى مقرر شد پیروان فرقه، یک دهم از درآمد خویش را به عنوان «عشریه» به رئیس فرقه بپردازند و به صراحت تمام آن را جایگزین زکات و خمس قلمداد مىکنند.88 صوفیه خود را نایبان و وکلاى خاص امام زمان معرفى نموده و بیعت را که در صدر اسلام مختص پیامبر و امامان علیهمالسلام بود به اقطاب خود نیز تعمیم دادند.89
3. بهرهبردارى استعمار از تصوف فرقهاى
استعمارگران از اوایل قرن نوزدهم به این نتیجه رسیدند که با ایجاد فرقههاى ظاهرا مذهبى در جوامع اسلامى بهتر مىتوانند به اهداف سیاسى و استعمارى خود دست یابند. بىاعتنایى صوفیه به مسئله تقلید و مرجعیت و نیز ابعاد سیاسى اجتماعى اسلام زمینه را براى پشتیبانى استعمار از صوفیه و فرقههاى آن فراهم ساخت. برخى از اقطاب دراویش به جرگه فراماسونرى پیوستند. ادعاى امام زمانى «صوفى اسلام» از اهالى افغانستان که از طرف انگلیس حمایت مىشد و کشتارهاى او در مقابل ارتش ایران یکى از این مصادیق است.90
4. هماهنگى صوفیه با جریانهاى طاغوتى
رحمتعلىشاه شیرازى به فرمان محمدشاه به نایبالصدرى فارس منصوب شد.91 برخى از بزرگان سلسله نعمتاللهیه در جلسه محمدشاه با سفراى روس و انگلیس حضور داشتند.92 صفىعلىشاه، مراد درباریان ناصرالدین شاه، نسبت به اوامر پادشاه مىگفت: «امر شاه مطاع است.» وى با فراماسونها نیز مرتبط بود.93 حاج شیخ عبداللّه حائرى از بزرگان فرقه گنابادیه، ماهانه 500 روپیه از سفارت انگلیس حقوق دریافت مىنمود.94 سعادت علیشاه، رئیس فرقه نعمهاللهیه جزء ندیمان ظلالسلطان مىگوید: «ما یک نفر زارع دهاتى درویشیم و نمىدانیم مشروطیت یا استبداد چه معنى دارد و اینچنین کارى نداریم و مطیع امر دولت مىباشیم، خواه مشروطه باشد و خواه مستبد. شیخ عبداللّه مازندرانى معروف به حائرى، حقوقبگیر انگلیس، ارادتمند ملّاسلطان گنابادى و نیز عبدالحسین تیمور تاش وزیر دربار رضاخان از ارادتمندان سلطان علیشاه تا صالح علیشاه بوده است. سلطان حسین تابنده گنابادى معتقد بود: روحانیان در امور دنیوى که مربوط به امر دیانت نیست؛ به اطاعت سلاطین و مقرّرات مملکتى موظف بوده و نباید مخالفت کنند.95 جواد نوربخش از مدعیان قطبیت از همکاران سازمان امنیت در دوران پهلوى بوده است.96
5. اباحهگرى
مشکل دیگر بسیارى از فرقههاى صوفیه، مسئله تساهل و تسامح و اباحىگرى است. سماع و آواز و غنا و آسیبهاى اخلاقى و انحرافات جنسى و فاصله گرفتن از شریعت نیز زاییده این انحراف بنیادین است.
-
منابع
- ـ آملى، سیدحیدر، جامعالاسرار، ترجمه سیدیوسف ابراهیمى آملى، تهران، رسانش، 1381.
- ـ ابنعربى، محیىالدین، الفتوحات المکیه، بیروت، دارصادر، بىتا.
- ـ الحسنى، معروف، تشیّع و تصوف، ترجمه سیدصادق عارف، مشهد، آستان قدس رضوى، 1375.
- ـ امام خمینى، آداب الصلوة، تهران، مؤسسه تنظیم نشر و آثار امام خمینى، 1370.
- ـ ـــــ ، تقریرات فلسفه، ج 2 (شرح منظومه)، نگارش سیدعبدالغنى اردبیلى، تهران، مؤسسه تنطیم و نشر آثار امام خمینى، 1381.
- ـ ـــــ ، سرالصلوة، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1372.
- ـ ـــــ ، شرح چهل حدیث، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1372.
- ـ جوادى آملى، عبداللّه، صهباى حج، قم، اسراء، 1377.
- ـ طباطبائى، سید محمدحسین، ولایتنامه، ترجمه همایون همتى، تهران، امیرکبیر، 1366.
- ـ غزالى، ابوحامد، المنقذ من الضلال، تحقیق على ابوملحم، بیروت، دارو مکتبه الهلال، 1993م.
- ـ کاشفى، محمدرضا، عرفان و تصوف، قم، معارف، 1384.
- ـ لاهیجى، محمدبن یحیى، مفاتیحالاعجاز فى شرح گلشن راز، تهران، چاپ سنگى.
- ـ مصباح، محمدتقى، در جستوجوى عرفان اسلامى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1386.
- ـ ـــــ ، نظریه سیاسى اسلام، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1386.
- ـ نصر، سیدحسین، آرمانها و واقعیتهاى اسلام، ترجمه انشاءاللّه رحمتى، تهران، جامى، 1382.
- ـ ـــــ ، آموزههاى صوفیان از دیروز تا امروز، ترجمه حسین حیدرى و محمدهادى امینى، تهران، قصیدهسرا، 1382.
- ـ ـــــ ، اسلام و تنگناهاى انسان متجدد، ترجمه انشاءاللّه رحمتى، تهران، سهروردى، 1383.
- ـ ـــــ ، جاودان خرد، به اهتمام سیدحسن حسینى، تهران، سروش، 1382.
- ـ ـــــ ، جوان مسلمان و دنیاى متجدد، ترجمه مرتضى اسعدى، تهران، طرح نو، 1376.
- ـ ـــــ ، در جستوجوى امر قدسى (گفتگوى رامین جهانبگلو با سیدحسین نصر)، ترجمه مصطفى شهرآیینى، تهران، نى، 1385.
- ـ ـــــ ، دین و نظام طبیعت، ترجمه محمدحسن فغفورى، تهران، حکمت، 1386.
- ـ ـــــ ، معرفت و معنویت، ترجمه انشاءاللّه رحمتى، تهران، دفتر نشر و پژوهش سهروردى، 1381.
- ـ ـــــ ، نیاز به علم مقدس، ترجمه حسن میاندارى، قم، طه، 1379.
- ـ واحدى، سیدتقى، از کوى صوفیان تا حضور عارفان، بىجا، بىنا، 1375.
-
پی نوشت
- * دانشجوى دکترى فلسفه، دانشگاه باقرالعلوم علیهالسلام. دریافت: 10/12/89 ـ پذیرش: 29/1/90.
- bootimar_379@yahoo.com
- 1ـ ر.ک: سیدحسین نصر، دین و نظام طبیعت، یادداشتهاى فصل اول و نیز، ر.ک: همو، معرفت و معنویت، فصل دوم.
- 2ـ سیدحسین نصر، «تشیّع، آموزه اندیشه و معنویت»، ترجمه احمد کاظمى موسوى، تحقیقات اسلامى، سال پنجم، ش 3، 1369.
- 3ـ سیدحسین نصر، «تصوّفوتعقل دراسلام»، نامهفرهنگ،ش12.
-
4ـ سیدحسین نصر، عرفان نظرى و تصوّف عملى و اهمیت آنها در دوران کنونى، ترجمه انشاءاللّه رحمتى، ضمیمه اطلاعات حکمت
و معرفت، اسفند 1384. - 5ـ منوچهر دینپرست، سیدحسین نصر، دلباخته معنویت، تهران، کویر، 1383.
- 6ـ سیدحسین نصر، در جستوجوى امر قدسى گفتوگوى رامین جهانبگلو با سیدحسین نصر، ترجمه مصطفى شهرآیینى، ص 390.
- 7ـ همان.
- 8ـ همان، ص 391.
- 9ـ همان، ص 392ـ393.
- 10و11ـ سیدحسین نصر، جوان مسلمان و دنیاى متجدد، ترجمه مرتضى اسعدى، ص 95.
- 11
- 12ـ همو، آموزههاى صوفیان از دیروز تا امروز، ترجمه حسین حیدرى و محمدهادى امینى، ص 63، 100، 101 و 111.
- 13ـ همان، ص 105، 108 و 111.
- 14ـ همان، ص 109ـ110.
- 15ـ همان، ص 171.
- 16ـ همان، ص 108.
- 17ـ همان، ص 101.
- 18ـ همان، ص 111.
- 19ـ همان، ص 105.
- 20ـ همو، در جستوجوى امر قدسى، ص 403.
- 21ـ همان، ص 169ـ170.
- 22ـ همو، اسلام و تنگناهاى انسان متجدد، ص 238.
- 23ـ همو، آموزههاى صوفیان از دیروز تا امروز، ص 52، 53 و 54.
- 24ـ همو، در جستوجوى امر قدسى، ص 403.
- 25ـ همان، ص 405ـ407.
- 26ـ همو، دین و نظام طبیعت، ترجمه محمدحسن فغفورى، ص 43ـ44.
- 27ـ همو، آرمانها و واقعیتهاى اسلام، ترجمه انشاءاللّه رحمتى، ص 162.
- 28ـ همو، جاودان خرد، به اهتمام سیدحسن حسینى، ص 122.
- 29ـ همو، آموزههاى صوفیان از دیروز تا امروز، ص 83.
- 30ـ همان، ص 168.
- 31ـ همان، ص 109ـ110.
- 32ـ همان، ص 110.
- 33ـ همو، جاودان خرد، ص 116ـ117.
- 34ـ ر.ک: همو، آموزههاى صوفیان از دیروز تا امروز، فصل هشتم.
- 35ـ همان، ص 165.
- 36ـ همان، ص 168.
- 37ـ همو، در جستوجوى امر قدسى، ص 401ـ402.
- 38ـ همان، ص 403.
- 39ـ همو، آموزههاى صوفیان از دیروز تا امروز، ص 165.
- 40ـ همان، ص 167.
- 41ـ همان، ص 165.
- 42ـ همان، ص 170.
- 43ـ همان، ص 171.
- 44ـ همان، ص 172.
- 45ـ همان، ص 167.
- 46ـ همان، ص 177ـ178.
- 47ـ همان، ص 179.
- 4848و49ـ همان، ص 65.
- 49
- 50ـ همان، ص 80.
- 51ـ سیدحسین نصر، در جستوجوى امر قدسى، ص 396و397 و 399.
- 52ـ همو، آموزههاى صوفیان از دیروز تا امروز، ص 66.
- 53ـ همان، ص 67 و 69.
- 54ـ همان، ص 69.
- 55ـ همو، معرفت و معنویت، ترجمه انشاءاللّه رحمتى، ص 327ـ328.
- 56ـ همو، نیاز به علم مقدس، ترجمه حسن میاندارى، ص 278.
- 57ـ همو، آموزههاى صوفیان از دیروز تا امروز، ص 58.
- 58ـ محمدتقى مصباح، در جستوجوى عرفان اسلامى، ص 131ـ133.
- 59ـ امام خمینى، صحیفه امام، ج 17، ص 434؛ ج 4، ص 8 و 191.
- 60ـ محمدتقى مصباح، نظریه سیاسى اسلام، ص 18.
- 61ـ امام خمینى، صحیفه امام، ج 20، ص 298.
- 62ـ محمدتقى مصباح، در جستوجوى عرفان اسلامى، ص 132.
- 63ـ همان، ص 136.
- 64ـ آلعمران: 31.
- 65ـ امام خمینى، آدابالصلوة، ص 291؛ همو، شرح چهل حدیث، ص 8.
- 66ـ سید محمدحسین طباطبائى، ولایتنامه، ترجمه همایون همتى، ص 46ـ47.
- 67ـ امام خمینى، تقریرات فلسفه، ج 2 شرح منظومه، نگارش سید عبدالغنى اردبیلى، ص 307.
- 68ـ امام خمینى، سرالصلوة، ص 13؛ همو، شرح چهل حدیث، ص 8ـ9.
- 69ـ محمدتقى مصباح، در جستوجوى عرفان اسلامى، ص 295ـ305.
- 70ـ امام خمینى، تقریرات فلسفه، ج 3، ص 190؛ همو، سرالصلوة، ص 106.
- 71ـ همو، آدابالصلوة، ص 8.
- 72ـ همو، شرح چهل حدیث، ص 45.
- 73ـ ر.ک: عبداللّه جوادى آملى، صهباى حج، ص 429ـ432.
- 74ـ محیىالدین ابنعربى، الفتوحات المکیه، ج 1، 88، 233ـ243 و 335.
- 75ـ ر.ک: معروف الحسنى، تشیّع و تصوف، ترجمه سیدصادق عارف.
- 76ـ ر.ک: محمدرضا کاشفى، عرفان و تصوف، ص 277.
- 77ـ سیدتقى واحدى، از کوى صوفیان تا حضورعارفان، ص 308.
- 78ـ از جمله شهید ثانى، رساله فى ردالصوفیه؛ شهید اول، مجامیع فى رد الصوفى؛ ملّاصدرا، کسر اصنامالجاهلیة؛ کراجکى، الرد على الصوفیة؛ محمدبن حسن حرّ عاملى، الاثنى عشریه فى الرد على الصوفیه.
- 79ـ سیدحسین نصر، آموزههاىصوفیان از دیروزتاامروز،ص179.
- 80ـ سیدحیدر آملى، جامعالاسرار، ترجمه سیدیوسف ابراهیمى آملى، ص 47ـ48.
- 81ـ سیدحسین نصر، آموزههاى صوفیاناز دیروزتاامروز، ص 80.
- 82ـ ابوحامد غزالى، المنقذ من الضلال، تحقیق على ابوملحم، ص 33ـ35.
- 83ـ سیدحسین نصر، آموزههاى صوفیان از دیروز تا امروز، ص 125.
- 84ـ همان، ص 174.
- 85ـ همان، ص 49.
- 86ـ محمدبن یحیى لاهیجى، مفاتیحالاعجاز فى شرح گلشن راز، ص 284ـ285.
- 87ـ سیدتقى واحدى، از کوى صوفیان تا حضور عارفان، ص 130.
- 88ـ همان، ص 87.
- 89ـ همان، ص 165ـ170.
- 90ـ همان، ص 216.
- 91ـ همان، ص 209.
- 92ـ همان، ص 210.
- 93ـ همان، ص 211.
- 94ـ همان، ص 212.
- 95ـ همان، ص 213.
- 96ـ همان، ص 214.