ادراکات از دیدگاه علّامه طباطبائى
Article data in English (انگلیسی)
معرفت سال بیستم ـ شماره 166 ـ مهر 1390، 47ـ63
حمیدرضا ورکشى*
چکیده
علّامه طباطبائى از اولین فیلسوفان مسلمان است که ضرورت بحث از معرفتشناسى (به عنوان شاخهاى مستقل از مسائل فلسفى) را احساس نمود. از اینرو، شناخت آراء معرفتى بدیع و اثرگذار ایشان حایز اهمیت است. در این پژوهش با مراجعه به آثار علّامه طباطبائى به این نتیجه رسیدیم که ایشان صورتهاى علمى را متعلّق به موجودات مجرّدى مىداند که خود (موجودات مجرّد)، مبدأ فاعلى موجودات مادى بوده و تمام کمالات آنها را دارا مىباشند.
از دیدگاه ایشان، شناخت مساوق علم حضورى است. علّامه طباطبائى با تکیه بر شهود قلبى و عقل، علاوه بر حس و مسبوق بودن هر علم حصولى به علم حضورى، توانست اثبات کند که هیچیک از معقولات ثانویه موهوم نیستند تا بتوان دانش مابعدالطبیعه را بنا نهاد، و از مطابقت اندیشه بشرى با واقع و امکان دستیابى به حقیقت و ابطال شکاکیت، که زیربناى مباحث عدم نسبیت معرفت دینى است، سخن راند.
کلیدواژهها: ادراکات، چیستى، تصوّرات، تصدیقات، معقولات ثانویه، علّامه طباطبائى.
مقدّمه
در فلسفه اسلامى به دلیل ثبات موضع عقل، نیازى به اهتمام به مسائل شناختشناسى به صورت منظم و نظاممند آنگونه که در مغربزمین پدید آمد شکل نگرفت، بلکه به فراخور نیاز مطالبى را مطرح کردهاند، مطالبى نظیر: انواع علم، معلوم بالعرض، معلوم بالذات، فاعل شناسایى و هویت آن، نقش ذهن در فرایند شناخت، رابطه علم با معلوم بالعرض، رابطه علم با معلوم بالذات، رابطه علم با فاعل شناسایى، سبب و ملاک خودآگاهى و شناخت غیر، ارزش و اعتبار علم و راههاى حصول علم (آن هم به صورت پراکنده و در ضمن مباحث)، وجود ذهنى، معقولات ثانیه و... .1
اما عصر علّامه سید محمدحسین طباطبائى در تمام دوره فلسفه اسلامى عصر خاصى بود؛ چراکه در عصر ایشان بر اثر مواجهه با دستاوردهاى غربیان، در قلمرو معرفتشناسى مباحث و پرسشهاى جدیدى مطرح شد. از اینرو، معرفتشناسى در بین مباحث فلسفى نقش مهمى را به خود اختصاص داد و علّامه طباطبائى به دلیل توجه به شبهات مطرحشده در معرفتشناسى غرب، مطالب مفید و متنوعى را با عنوانِ رئالیسم، ایدهآلیسم، علم و ادراک، علم حضورى و حصولى به ویژه در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم که همراه با توضیحات روشنگرانه استاد مطهّرى در پنج جلد منتشر گردید، ارائه کردند. ایشان شش مقاله اول از مقالههاى «چهاردهگانه» کتاب را به بحث معرفتشناسى اختصاص مىدهند و برخلاف سنت مصنّفان فلسفه اسلامى که فلسفه را با مبحث «وجود» شروع مىکردند، با «معرفت» آغاز مىکنند. از منظر علّامه طباطبائى بحث معرفتشناسى مقدّمه ورود در وجودشناسى و هستىشناسى است. از اینرو، سؤال از چیستى و چگونگى آراء بدیع و اثرگذار معرفتى ایشان به عنوان مؤسس این رشته علمى و همچنین سبک و روش علّامه طباطبائى در حوزه معرفتشناسى از جایگاه ویژهاى برخوردار است. در خصوص آراء معرفتى علّامه طباطبائى کوششهایى درخور ستایش انجام گرفته است. اما به دلیل توجه مجامع علمى به مباحث معرفتشناسى و طرح و نقد آراء علّامه طباطبائى، در این پژوهش ضمن تبیین دقیق آراء معرفتى علّامه طباطبائى، به اختصار به پاسخ برخى از انتقادهاى جدید آراء ایشان پرداخته شده است.
پیرامون ادراکات از دیدگاه علّامه طباطبائى پژوهشهاى درخور ستایشى صورت گرفته که از جمله مىتوان به کتابها و مقالههاى ذیل اشاره نمود:
1. معرفتشناسى از دیدگاه برخى از فلاسفه اسلامى و غربى؛2
2. علم حضورى سنگبناى معرفت بشرى و پایهاى براى معرفتشناسى متعالى؛3
3. مسئله شناخت؛4
4. «چیستى معرفت نزد متفکران مسلمان»؛5
5. «مناط ارزش ادراکات از منظر شهید مطهّرى و علّامه طباطبائى».6
واژهشناسى
واژههاى «علم» و «معرفت» در لغت در زبان فارسى و عربى مترادف بوده، و معناى واحدى دارند و به معناى آگاهى، شناخت، ادراک و ضد جهل است.7 البته در زبان عربى فرق دقیقى میان علم و معرفت دیده مىشود. واژه معرفت هنگامى به کار مىرود که معلوم از غیر آن تمییز یافته باشد، اما در کاربرد علم این نکته ملحوظ نیست؛ معلوم خواه از غیر خود به تفصیل تمییز یابد یا نه در مورد آن علم به کار مىرود.8
اما در اصطلاح «علم» و «معرفت» غالبا در مباحث معرفتشناسى به معناى مطلق آگاهى و علم که شامل همه اقسام معرفت مىشود، به کار مىرود.9 در معرفتشناسى علّامه طباطبائى نیز ادراک مطلق اعم از تصور و تصدیق است.
چیستى شناخت
مسئله مهمى که پیش از هرگونه تلاشى براى رسیدن به مسائل دیگر معرفتشناسى مورد توجه قرار مىگیرد، چیستى و تحلیل مفهوم معرفت از دیدگاه فیلسوفان است. بنابراین، باید نخست از دیدگاه علّامه طباطبائى به پرسشهایى نظیر پرسشهاى ذیل پاسخ گفت:
1. معرفت چیست؟
2. آیا فقط تصوّرات در تعریف آن وارد مىشوند یا شامل تصدیقات نیز مىشود؟
3. آیا شامل علم حصولى است یا اعم از علم حصولى و حضورى است؟
علم و معرفت از جمله واژههایى هستند که کاربردهاى گوناگون و اشتباهانگیز دارند. در حقیقت، «علم»، مشترک لفظى است و معانى اصطلاحى مختلفى دارد.10 در معرفتشناسى علّامه طباطبائى منظور از معرفت مطلق، ادراک، اعم از حضورى و حصولى و اعم از تصوّر و تصدیق است. بنابراین، باید علم را به گونهاى تعریف کرد که همه ادراکات را دربرگیرد.
بداهت شناخت
از آنرو که معرفت نزد متفکران اسلامى امرى بدیهى است، پس آنچه در تعریف شناخت و یا علم گفته میشود تعریف حقیقى نیست.11 از اینرو، برخى از محققان معرفت را غیرقابل تعریف دانستهاند؛ نظیر فخر رازى،12 و امامالحرمین جوینى و شاگرد او غزالى.13 اما رویکرد دیگرى از ناحیه بیشتر متکلّمان و حکما ارائه گردیده است که تعریف معرفت را ممکن شمردهاند؛14 نظیر ابوبکر باقلانى،15 صاحب مواقف،16 ابنسینا،17 ملّاصدرا18 و علّامه طباطبائى.
علّامه طباطبائى در این خصوص مىفرماید: مفهوم معرفت و علم همانند وجودش بدیهى است، و هدف از بحث معرفت، بحث از تجرّد است که از ویژهترین ویژگىها محسوب مىشود: «وجود العلم ضرورى عندنا بالوجدان، و کذالک مفهومه بدیهى لنا، و انّما نرید بالحث فى هذا الفصل الحصول على اخص خواصه19 (اى تجرده) لنمیّزه بها مصادیقه و خصوصیاتها.»20
شناخت از سنخ وجود
مجموع نظریاتى که فیلسوفان مسلمان در این خصوص دارند، مطابق جمعبندى مرحوم ملّاهادى سبزوارى، از پنج قول خارج نیست.21 قول مشهور و رایج میان حکما تا زمان ملّاصدرا آن بود که علم «کیف نفسانى» است.22 این قول با نظریه «اتحاد عاقل و معقول» سازگارى ندارد؛ زیرا براساس آن رابطه «علم» با «نفس» رابطه «عرض» و «موضوع» خواهد بود، نه رابطه «ماده» و «صورت» یا «علت» و «معلول». از همینرو، ملّاصدرا نظریه رایج را نپذیرفت و علم را خارج از مقولات و از سنخ وجود دانست.23 علّامه طباطبائى نیز ضمن تأکید بر نظر ملّاصدرا صورتهاى علمى را در مرتبه وجودى، قوىتر و بالاتر از واقعیات مادى بیرون از ذهن مىداند و مانند بسیارى از فیلسوفان مسلمان، به آثارى ویژه براى آنها معتقد است. علّامه طباطبائى در اینباره مىفرماید: «و اذ کانت (الصورة العلمیه) کذلک (مجرّده من المادّه) فهى اقوى وجودا من المعلوم المادى الذى یقع علیه الحس وینتهى الیه التخیل والتعقل، و لها (الصورة العلمیة المجرّدة) آثار وجودها المجرّد.»24
تجرّد شناخت
علّامه طباطبائى صورتهاى علمى را مجرّد از ماده دانسته و پیدایش علم در عرصه ماده را غیرممکن مىداند. ایشان در اینباره مىفرماید: «انّ الصورة العلمیه ـ کیفما فرضت ـ مجرّدة من المادة، خالیه عن القوة.»25
علّامه طباطبائى بر اثبات تجرّد علم و ادراک، براهینى ذکر مىکنند که در ذیل، به برخى از آنها اشاره مىشود (یادآورى این نکته ضرورى است که علم شامل «احساس»، و «تخیّل» و «تعقل» مىشود):
1. دلیل اول بر تجرّد ادراک، همان است که به «دلیل محال بودن انطباع کبیر در صغیر» معروف شده است.26
2. صورتهاى علمى از آن حیث که معلوماند، فعلیت داشته و استعداد و قوّه هیچ چیزى در آنها نیست.27 و صد البته که نبود قوّه بر نبود ماده دلالت دارد.
3. صورتهاى علمى لوازم مادى، یعنى انقسام، زمان و مکان ندارند.28
4. دلیل چهارم این است که ما گاهى چیزى را درک مىکنیم و پس از گذشتن سالیان درازى آن را به خاطر مىآوریم. حال اگر فرض شود که ادراکِ گذشته اثر مادى خاصى در یکى از اندامهاى بدن بوده است، باید پس از گذشت دهها سال محو و دگرگون شده باشد، بخصوص با توجه به اینکه همه سلولهاى بدن در طول چند سال تغییر مىیابد و حتى اگر سلولهایى زنده مانده باشند در اثر سوختوساز و جذب مواد غذایى جدید عوض شدهاند؛ پس چگونه مىتوانیم همان صورت را عینا به یاد آوریم یا صورتجدیدراباآنمقایسهکنیمومشابهتآنهارادریابیم؟29
آنچه تاکنون از علّامه طباطبائى نقل شد، مطابق با گفته فیلسوفان پیش از اوست؛ لکن وى بعد از این، مسیرى متفاوت با بسیارى از گذشتگان را در پیش مىگیرد که مىتوان آن را ابداع ایشان در این عرصه نام نهاد.
ابتکار علّامه طباطبائى در تبیین شناخت
علّامه طباطبائى آثار واقعیت مادى بیرون از ذهن را از صورتهاى علمى نفى مىکند، اما نه با توجیه و دلیلى که غالب فیلسوفان پیش از او ارائه مىکردند. فیلسوفان مسلمان سلب آثار واقعیت بیرونى از صورتهاى علمى را با تبدیل وجود خارجى به وجود ذهنى توجیه مىکردند، که فقط با تبدیل وجودشان از خارجى به ذهنى، آثار مربوط به خارج را واگذاشته و آثار دیگرى مربوط به وجود ذهنى را پیدا کردهاند؛ چنانکه حکیم سبزوارى در «منظومه حکمت» خود، به تبعیت از گذشتگان مىفرماید: «للشىء غیر الکون فى الاعیان کون بنفسه لدى الاذهان.»30
اما علّامه طباطبائى همچون ملّاصدرا از اساس صورتهاى علمى اشیا را متعلّق به واقعیات مادى خارج نمىداند و از اینرو، بحث از ترتب یا عدم ترتب آثار بر صورتهاى علمى را بىمعنا مىداند. «اما آثار وجودها (الصورهالعلمیه) الخارجى المادى التى نحسبها متعلقة للادراک، فلیست آثارا للمعلوم بالحقیقة الذى (المعلوم بالحقیقه) یحضر عندالمدرِک حتى تترتب علیه او لاتترتب.»31 علّامه طباطبائى صورتهاى علمى را متعلّق به موجودات مجرّدى مىداند که خود (موجودات مجرّد)، مبدأ فاعلى موجودات مادى بوده و تمام کمالات آنها را دارا مىباشند؛ از اینرو، بدون توجه به واقعیات مادى هم موجودند، اگرچه مورد غفلت قرار گرفته و مشاهده نشوند. ایشان در اینباره مىفرماید: «فالمعلوم عندالعلم الحصولى بامر له نوع تعلّق بالماده؛ هو موجود مجرّد. هو مبدأ فاعلى لذلک الامر (امرله نوع تعلّق بالماده) واجد لما هو کماله.»32 در حالى که صورتهاى علمى نزد بسیارى از فیلسوفان با توجه به عالَم مادى پدید آمده و پیش از این توجه، بىبهره از هستى مىباشند. سخن علّامه طباطبائى یادآور اعتقاد ملّاصدرا در نحوه وجود صورتهاى علمى است.33
به این ترتیب، معرفت نزد علّامه طباطبائى عبارت است از: «صورتهاى علمى، که با وجود خارجى مجرّدشان نزد انسان حاضر شده است یا حضور وجود مجرّد براى وجود مجرّد.» فالعلم حصول امر مجرّد من الماده لامر مجرّد.34 او العلم حضور موجود مجرّد لموجود مجرّد.35 و در پى آن، علم حصولى پدید آمده و انسان به ماهیت اشیا و آثار خارجى اشیا توجه مىکند. بر این اساس، موضوع معرفتشناسى علّامه طباطبائى عام بوده و شامل مطلق علم و آگاهى، حضورى و حصولى (تصوّرات و تصدیقات) مىباشد.
امکان شناخت
مقصود از «امکان شناخت»، شناخت یقینى است، وگرنه شناخت همراه با احتمال خلاف حقیقتا شناخت نیست، بلکه تردید و شک است. اندیشمندان بسیارى ضمن اعتراف به بداهت امکان شناخت، پیرامون آن به بحث پرداختهاند. در واقع، این گروه با وجود بدیهى دانستن امکان علم، به دلیل برخى اندیشهها و شبهات که از سوى سوفسطاییان و شکاکان ارائه گردیده است ـ که جوابگویى به آنها کار سادهاى نیست ـ سخن از امکان معرفت را سرآغاز بحث از «علم» و گفتمان معرفتشناختى خویش قرار دادهاند.36 البته اهمیت احتجاجهاى شکگرایان نه صرفا به دلیل چالشى است که در قبال امکان دسترسى به معرفت پدید آورند، بلکه همچنین از آنروست که ما را در رسیدن به فهم و تحلیل دقیق معرفت یارى مىنمایند. بدینسان، شکگرایى در کانون بررسى نظریههاى معرفتشناختى قرار دارد و همانگونه که برخى فیلسوفان گفتهاند، بدون معضل شکگرایى، نمىتوانیم نظریههاى فلسفى درباره معرفت را به درستى معرفى نماییم. به عقیده علّامه طباطبائى حقیقت سفسطه، انکار علم (ادراک مطابق با واقع) است، چنانکه ادلّه نقلشده از این طایفه، همه در گرد همین محور مىچرخند و عموما به همین نکته متکى مىباشند.37
ایشان همچون فلاسفه مسلمان پیش از خود، شکاکیت و سوفسطاگرى مطلق را مردود، و معرفت واقع را نه تنها ممکن، بلکه محقق مىداند؛ «حقیقى بودن و مطابق با واقع بودن ادراکات انسان (فىالجمله) بدیهى است؛ یعنى اینکه همه معلومات بشر ـ علىرغم ادعاى ایدهآلیستها ـ صددرصد خطا و موهوم نیست؛ بر همه کس در نهایت وضوح هویداست و احتیاج به استدلال بر مطابقت فىالجمله در ادراکات نیست.»38
بررسى و نقد ادعاى شکگرایان
این گروه در قبال امکان و شناخت معرفت، احتجاجهایى را به طور عام و خاص پیش مىکشند که از دوران یونان باستان تاکنون در قالب روایتها و گرایشهاى گوناگون مطرح بوده است، اما پیشینه استدلالهاى شکگرایانه درباره معرفت در دوره جدید به دکارت مىرسد. البته این بدین معنا نیست که دکارت در زمره شکگرایان است. دکارت خود در پى پاسخ به شکگرایى بود، اما شک دستورى که وى طرح آن را درانداخت، بیشتر سرمشق ادلّهاى بر علیه رئالیسم معرفتشناختى و به نفع شکگرایى معرفتشناختى بود. وى در سطرهاى آغازین کتاب تأمّلات در فلسفه اولى مىنویسد: «اکنون مدتى است دریافتهام که در سالهاى اول زندگى، بسیارى از آراى غلط را به عنوان آراى درست پذیرفته بودم و آنچه از آن پس بر چنین مبانى متزلزلى بناکرده بودم، کاملاً مشکوک و غیرقطعى بود.»39
1) بزرگترین دستآویز غیرواقعگرایان براى اثبات واقعى نبودن دنیاى خارج و نفى رئالیسم و انکار ارزش معلومات، خطاى حواس است.40
در پاسخ مىگوییم: در ادراک ما اعم از ظاهرى و باطنى خطاهایى رخ مىدهد. گاهى اوقات هم به نادرستى استدلالهاى خود توجه نداریم، اما وجود همین خطاها دلیل بر وجود حقیقت و یقین به آن حقیقت است؛ چون تصوّر خطا مستلزم تصوّر حقیقت و مسبوق به آن است. نمىتوان تصوّرى از خطا داشت بدون آنکه این تصوّر در پى تصوّر حقیقت باشد. اساسا خطا وقتى وجود دارد که حقیقت و یقین وجود داشته باشد. در غیر این صورت، معنا و مفهومى براى خطا وجود نخواهد داشت. خطا و صواب دو مفهوم متضایف هستند؛ تصوّر یکى بدون تصوّر دیگرى ناممکن است.
2) شبهه و یا استدلال دیگرى که شکگرایان مطرح مىکنند و در مباحث هیوم هم وجود دارد،41 عبارت از این است: «ما هر چه دست به سوى واقعیت دراز مىکنیم، بجز ادراک (فکر) چیزى به دست ما نخواهد آمد. پس بجز خودمان و فکر خودمان چیزى نداریم، و به عبارت دیگر، هر واقعیتى که به پندار خودمان اثبات کنیم در حقیقت، اندیشه تازهاى در ما پیدا مىشود. پس چگونه مىتوان گفت: واقعیتى خارج از خودمان و فکر خودمان داریم، در صورتى که همین جمله خودش اندیشه و پندارى بیش نیست.»42
علّامه طباطبائى در پاسخ مىفرماید:
چنانکه روشن است، در ضمن شبهه واقعیتى فىالجمله اثبات شده و آن «واقعیت ما و فکر ما» است که معلم ماست؛ و البته این سخن راست است، چیزى که هست این است که کسى که این استدلال را ساخته، تصوّر نموده است که اگر ما راستى واقعیتى داشته باشیم، در صورت تعلّق علم به وى باید واجد واقعیت (خود واقعیت) بوده باشیم نه واجد علم به واقعیت و حال آنکه قضیه بعکس است و آنچه به دست ما مىآید علم است نه معلوم (واقعیت). و این تصوّرى است خام؛ زیرا اگرچه پیوسته علم دستگیر ما مىشود نه معلوم، ولى پیوسته علم با خاصه کاشفیت خود دستگیر مىشود نه بىخاصه، وگرنه علم نخواهد بود و کسى نیز مدعى نیست که ما با علم به خارج، واقعیت خارج را واجد مىباشیم نه علم را.43
استدلال علّامه طباطبائى بر امکان شناخت
علّامه طباطبائى در دفاع از امکان شناخت، دلایل متعددى را مطرح مىکنند که به سه مورد آن اشاره مىشود:
1) از دلایل علّامه طباطبائى بر امکان شناخت، تقسیم علم به حضورى و حصولى است. توضیح آنکه علّامه طباطبائى علم را به «حضورى» و «حصولى» تقسیم مىکند. علم حضورى را علمى مىداند که معلوم نزد عالم حاضر است؛ مانند علم هریک از ما به ذات خویش. و در علم حصولى، حضور ماهیت معلوم است پیش عالم؛ بدین معنا که ما به امور خارج از خود آگاهى و معرفت داریم.44
2) یکى دیگر از دلایل علّامه طباطبائى بر امکان شناخت وجود، «بدیهیات تصدیقى» و توانایى عقل در به چنگ آوردن این نوع معرفت است.45
3) اما سومین دلیل علّامه طباطبائى در باب امکان معرفت و گستره آن، عبارت است از کاشفیت علم. ایشان مىگوید: واقعیت علم، واقعیتى نشاندهنده و بیروننما (کاشف از خارج) است و هم از اینروى، فرض علمى که کاشف و بیروننما نباشد فرضى محال، و همچین فرض علم بیروننما و کاشف، بى داشتن یک مکشوف بیرون از خود، فرضى است محال است.46
ریشه خطا در شناخت
اگر خاصیت علم، خارجنمایى است، پس چگونه ممکن است خطا نموده و از معلوم خارج از خود تخلف نماید با اینکه تخلف و اختلاف در مورد علم بسیار است؟ ایشان پاسخ این پرسش را در مقاله جداگانهاى تحت عنوان «ارزش معلومات» بررسى کرده و در نهایت نتیجه مىگیرد:
1. وجود خطا در خارج بالعرض است؛ یعنى در جایى که ما خطا مىکنیم، هیچیک از قواى مدرکه و حاکمهمان در کار مخصوص به خود خطا نمىکند، بلکه در مورد دو حکم مختلف از دو قوّه ـ مثلاً ـ حکم این قوّه را به مورد قوّه دیگر تطبیق مىنماییم (حکم خیال را به مورد حکم حس یا به مورد حکم عقل.) و این نکته مضمون سخن فلاسفه است که مىگویند: «خطا در احکام عقلیه به واسطه مداخله قوّه خیال است.» و از همین جا مىتوان نتیجه گرفت که اگر ما در تکوّن علوم کنجکاوى کرده و به تمییز ادراکات حقیقى و مجازى (بالذات و بالعرض) نایل شویم و خواص کلى آنها را به دست آوریم، مىتوانیم به کلیات خطا و صواب خود واقف گردیم و به اصطلاح منطق «در موارد قضایا میان خطا و صواب تمیز دهیم.»
2. در مورد هر خطایى، صواب هست.47 با توجه به مطالب فوق، نوعى «مبناگرایى» را در معرفتشناسى علّامه طباطبائى به وضوح مىبینیم. و رویکرد ایشان در باب امکان معرفت و گستره آن، رویکرد رئالیستى است و در مقابل شکگرایان، و غیرواقعگرایان، از رئالیسم معرفتشناختى دفاع مىکند و نه تنها علم و یقین را ممکن، بلکه علم حضورى و بدیهیات اولیه را مصداق کامل آن مىداند.
منشأ ادراکات
همانگونه که مىدانیم، تفکر یعنى: «بسائط مرکبات ساختن»، «از مفردات قضایا ساختن»، «از قضایا قیاسات تشکیل دادن و نتیجه گرفتن» و «از قیاسات و نتایج، فلسفه و علوم پدید آوردن.» پس مایه اصلى تفکر «مفردات» و «بسائط» است. اکنون باید دید آن «مفردات» و «بسائط» که سرمایه اصلى فکر بشر است، از چه راهى و از کجا عارض ذهن بشر مىشود؟
قدر مسلّم این است که این مطلب از دورههاى قدیم تا عصر حاضر همواره مورد توجه بشر بوده و اختلافنظرها با شکلهاى مختلف درباره آن وجود داشته است. از عقاید دانشمندان یونانى پیش از سقراط اطلاع زیادى در دست نیست. و چنانکه گفته مىشود، غالب آن دانشمندان و از آن جمله سوفسطاییان اصحاب حس بودهاند؛ یعنى مبدأ و منشأ تمام تصوّرات و ادراکات جزئى و کلى، معقول و غیرمعقول را حواس مىدانسته و معتقد بودهاند: یگانه راه حصول ادراکات براى بشر حواسى است که به او داده شده است.48 در آن دورهها کسى که درست نقطه مقابل این نظریه را برگزید افلاطون بود.49 البته از همان زمان نیز خود افلاطون به وسیله شاگردش ارسطو50 مخالفت شد. دانشمندان اسلامى51 غالبا از نظریه ارسطو در باب کیفیت حصول علم و معرفت پیروى نمودهاند و نظریه ارسطو را پذیرفتهاند؛ یعنى از طرفى، اعتراف دارند که نفس انسان در حال کودکى در حال قوّه و استعداد محض است و لوح بىنقشى است که فقط استعداد پذیرفتن نقوش را دارد و بالفعل واجد هیچ معلوم و معقولى نیست، و از طرف دیگر، ادراکات جزئى حسى را مقدم بر ادراکات کلى عقلى مىشمارند.52
البته این دانشمندان تصریح کردهاند که تمام تصوّرات بدیهیه عقلیه امورى انتزاعى هستند که عقل آنها را از معانى حسیه انتزاع کرده است. البته فرق است بین انتزاع مفاهیم کلى که منطبق بر محسوسات مىباشد؛ از قبیل «مفهوم انسان»، و بین انتزاع بدیهیات اولیه و مفاهیم عامه؛ از قبیل مفهوم «وجود» و «عدم». و آن فرق این است که انتزاع دسته اول مستقیما از راه تجرید و تعمیم جزئیات محسوسه براى عقل حاصل شده است، ولى دسته دوم از طریق دسته اول به نحو دیگرى انتزاع شده است؛ که ذهن پس از واجد شدن صور حسیه با یک نوع فعالیت خاصى و با یک ترتیب خاصى این مفاهیم را از آن صور حسیه انتزاع مىکند. بنابراین، از نظر این فیلسوفان، ذهن آدمى در فرایند شناخت، نه «منفعل محض است» و «نه فاعل تام»، بلکه هم «فاعل» است و هم «منفعل».
در بین فلاسفه اسلامى علّامه طباطبائى تحقق و پیدایش مفاهیم حسى، خیالى و کلى (ثانویه فلسفى) را بر پایه حقایق حضورى همانطور که خواهد آمد تبیین مىکند. البته ایشان بر جنبه منفعل در ذهن، به جنبه فعال دستگاه ادراکى در «کثرت ادراکات» نیز توجه داشته و بدان معتقدند: کثرتهایى (به اشیا نسبت داده مىشود) که بالذات مربوط به خود ادراکات است و ربطى به کثرت واقعى مدرَکات که معلول اشیاى زیادى در ماوراء ذهن هستند ـ که در برخورد ویژه با قواى ادراککننده، ادراکات را تولید مىکنند و جبرا منشأ پیدایش ادراکات کثیر مىشوند ـ ندارد و به عبارت دیگر، بدون آنکه از جنبه «انفعالى» ذهنى سرچشمه بگیرد، مربوط به کثرتهایى است که از جنبه «فعالیت» ذهنى ناشى مىشود و عامل اصلى آن تکثیر خود ذهن است.53 علّامه طباطبائى در باب منشأ شناخت و معارف بشرى، همچون فلاسفه پیش از خود با تقسیم علم به «تصورى» و «تصدیقى»، علم تصوّرى را علمى مىداند که مشتمل به حکم نیست؛ مانند: صورت ادراکى انسان تنها، و درخت تنها. و علم تصدیقى، علمى است که مشتمل بر حکم باشد؛ مانند: صورت ادراکى چهار بزرگتر از سه است، امروز پس از دیروز است، انسان هست، درخت هست.54
منشأ ادراکات تصوّرى
ایشان همچنین در تقسیم دیگر، تصوّرات را به «کلى» و «جزئى» و هریک از آنها را به انواع دیگرى تقسیم کرده است.55 تصوّر جزئى، مفهومى است که قابل صدق بر بیش از یک مصداق نباشد؛ مانند: مفهوم «این انسان که مىبینم» و «کوه دماوند». مفهوم کلى، مفهومى است که قابل انطباق بر پیش از یک مصداق باشد؛ نظیر: مفهوم «انسان» و «کوه».
حس ظاهرى: علّامه طباطبائى به تبع فلاسفه مسلمان، مفاهیم کلى را به سه دسته ماهوى، منطقى و فلسفى تقسیم مىکند.
و در ادامه اضافه مىکند: علم کلى (مفاهیم ماهوى، منطقى و فلسفى) مسبوق به صورت خیالى، و صورت خیالى مسبوق به صورت حسى است؛ در نتیجه، شناخت آدمى منتهى به حس مىباشد؛ یعنى ما نمىتوانیم ـ مثلاً ـ انسان کلى را تصوّر نماییم، مگر اینکه قبلاً افراد و جزئیاتى چند از انسان را تصوّر کرده باشیم.56 پس علم کلى مسبوق به صورت خیالى، و صورت خیالى مسبوق به صورت حسى خواهد بود. و بنابراین، حسْ اولین مبدأ علم و معرفت است: «انّ الحس هو المبدأ الاول حصول العلم لنا.»57
حس باطنى: اما ایشان این حکم را حکمى کلى قلمداد نکرده58 و این کلّیت را مقیّد ساخته است: «ثم اقول من البیّن، ان الحس لایستوعب جمیعالاشیاء و جمیع المعلومات؛ بل المحسوس منها شىء قلیل.»59
بنابراین، از دیدگاه ایشان، حس به تنهایى ما را به جهان خارج راهنمایى نمىکند، بلکه طبق نظر علّامه طباطبائى، حس در حواس پنجگانه منحصر نیست؛ «حس باطن» و «علوم حضورى» نیز منشأ برخى ادراکاتاند. ایشان حتى قایلند که «در مورد هر علم حصولى، علمى حضورى موجود است»؛ یعنى تمام علمهاى حصولى (تمام اطلاعات معمولى و ذهنى ما) نسبت به دنیاى خارجى و دنیاى داخلى (نفسانى) علمهاى حضورى است.60
چگونگى حصول کلى (مفاهیم ماهوى، منطقى و فلسفى)
علّامه طباطبائى معتقدند: کسانى که مفهوم کلى را «جزئى مبهم» پنداشتهاند نمىتوانند حقیقت کلى را دریابند؛ چون دیگر نمىتوان قضایاى کلیه نظیر «کل ممکن فله عله» و «کل اربعه زوج» داشت.61 ایشان در خصوص دستیابى ذهن به مفاهیم کلى، به شرح ذیل توضیح مىدهد:
الف. مفاهیم ماهوى: براى دستیابى به «مفاهیم ماهوى»، انسان ابتدا با حواس پنجگانه، مثل چشم، اشیایى را احساس مىکند و صورتى از آنها را در ذهن خود مىسازد و پس از قطع ارتباط با شىء خارجى، صورت آن در حافظهاش باقى مىماند و در مرحله بعد، عقل مفهومى کلى از آن صورت مىسازد که بر مصادیق فراوانى قابل انطباق است.62 حاصل آنکه در پیدایش مفاهیم کلى ماهوى، «حس» شرط لازم است، ولى شرط کافى نیست، بلکه حس زمینه را فراهم مىکند تا عقل به مفاهیم کلى نایل آید.
ب. مفاهیم منطقى: ایشان مفاهیم منطقى را برگرفته از مفاهیم ماهوى مىداند؛ یعنى پس از دستیابى ذهن به مفاهیم ماهوى، نفس انسان مستعد میشود تا از آنها مفاهیمى دیگر انتزاع کند، خصوصیات این مفاهیم را بشناسد و از آنها مفهوم جدیدى بسازد. از اینرو، به این مفاهیم «مفاهیم ثانوى» مىگویند.63
ج. مفاهیم فلسفى: علّامه طباطبائى مفاهیم فلسفى را نیز از آنرو که همچون مفاهیم ماهوى از خارج با استفاده از حواس ظاهرى به دست نمىآید، «ثانوى» مىخواند. ایشان اولین کسى بود که در باب منشأ معقولات ثانیه فلسفى همچون وجود و عدم، علت و معلول، جوهر و عرض و امثال آن به بحث و بررسى پرداخت. و از آنرو که از طریق حس ظاهر قابل دستیابى نیستد، آنها را با تأکید بر اصل «هر علم حصولى مسبوق به علم حضورى است»، به علوم حضورى ارجاع داد. ایشان در این خصوص مباحث فراوانى دارند که ما به چگونگى حصول مواردى از مفاهیم ثانویه فلسفى، جوهر و عرض، و علت و معلول به اختصار اشاره خواهیم کرد.
جوهر و عرض: ایشان مىفرماید: در اینکه حس جوهریاب نداریم سخنى صحیح است: «واما الجوهر، فما ذکر أن لاحس ظاهرا و لاباطنا یعرف الجوهر و یناله حقٌ لاریب فیه.»64 و سپس درباره چگونگى حصول مفهوم جوهر چنین توضیح مىدهد: ما گاهى که خودِ «نفس» را با اندیشه و حالات نفسانى خود «من، ادراک، اراده» مورد توجه قرار دهیم (و همیشه این مشاهده در ما موجود است) و سپس حال وجودى آنها را با همدیگر بسنجیم، آشکارا خواهیم دید که وجود «ادراک» و «اراده» به وجود «نفس» قائم است نه بعکس؛ یعنى ما نمىتوانیم «اندیشه خود» را بى«من» تصوّر کنیم، ولى «من» بدون تصوّر «اندیشه خود» قابل تصوّر است؛ با علم به اینکه این وصف نه از این راه است که تصوّر ما اینگونه است، بلکه «متصور» ما اینگونه است. و به بیان دیگر، وجود «ادراک» و «اراده» عین وجود «نفس» نیست، ولى خارج از وجود «من» نیز نمىباشد. اینها که خواص و آثار خود نفس شمرده مىشوند، چیزهایى هستند که وجود آنها در وجود نفس پیچیده و منطوى بوده و نیازمند به وجود نفس میباشند؛ یعنى دو گونه وجود است که یکى از آنها در تحقق خود محتاج به دیگرى است که او را مهد خود (موضوع) قرار داده و نام هستى را دارا شود. ما این دو وجود را به نام جوهر و عرض مىنامیم. پس «جوهر» ماهیتى است که وجودش قائم به خود بوده و نیازى به وجودى دیگر نداشته باشد؛ مانند: نفس. و «عرض» ماهیتى است که وجود آن نیازمند و قائم به وجود دیگرى است؛ مانند: ادراک و اراده. ما از همین جا خواص و آثارى را که از خارج به ما وارد مىشوند نام عرض داده و «اعراض» مىدانیم؛ چون خاصه عرض نیاز در آنها مىیابیم و همان موضوعى را که این اعراض به حسب وجود مىخواهند با اینکه حس نمىکنیم، «جوهر» مىدانیم.65
علّیت: علّامه طباطبائى معتقد است: اصل علّیت، اصل واقعى است و چنین نیست که ساخته ذهن و عادت باشد و الّا باید هر چیزى از غیرعلتش هم حاصل گردد. «انّ العلّیه و المعلولیه رابطه عینیه خاصه بین المعلول و علته و الّا لکان کل شىء علة لکل شىء و کل شىء معلولاً لکل شىء.»66 ایشان تصوّر «علیت» از قیام قوا و افعال نفس به نفس گرفته، از عالم نفس به تمام عالم تعمیم مىدهند، و از آن تصوّرى ساخته، سپس موارد آن تصوّر را بسط و گسترش دادهاند.67 بر اساس این دیدگاه، «رابطه علّیت»، نخستین بار در «درون انسان» و با «علم حضورى» ادراک مىگردد.
منشأ ادراکات تصدیقى
سخن در این است که آیا از لحاظ معرفتشناسى در عالم شناخت، اصولى مقدم بر تجربه، یعنى تماس بیرون از ذهن، داریم یا نه؟ همانگونه که دیدیم، نمىتوان قایل شد که ذهن از پیش خود واجد همه تصوّرات است، بلکه چنانکه دیدیم، تصوّرات حسى از بیرون وارد ذهن مىشوند.
اما در باب تصدیقات مىتوان قایل شد که ذهن از پیش خود واجد همه آنهاست؛ زیرا تصدیقْ قضاوت است و قضاوت «میزان» و «معیار» مىخواهد و تا انسان از پیش خود معیار و میزانى نداشته باشد چگونه قادر خواهد بود در میان آنچه که از بیرون دریافت مىکند حکم به صحت و عدم صحت نماید؟ نمىتوان گفت معیار را هم از خارج مىگیرد؛ زیرا سخن در این است که صحت آن معیار چگونه بر او مسلم است؟ علاوه بر اینکه معیار و مقیاس امرى است کلى و ضرورى، کلیت و ضرورت هم قابل تجربه نیست.
بنابراین، در حیطه تصدیقات و قضایاى بدیهى، فیلسوفان اسلامى، از جمله علّامه طباطبائى اصالت عقلى هستند؛ یعنى به تصدیقهایى معتقدند که هرگز مسبوق به تصدیقهاى حسى و تجربى نیستند؛ یعنى پس از آنکه تصوّراتى یا از طریق حس یا از طریق عقل در ذهن حاصل شدند، عقل مىتواند بدون کمک گرفتن از حس قضایایى بسازد که پایه و مبناى علوم و تصدیقهاى دیگرند. علّامه طباطبائى در این خصوص مىفرماید: «اولین تصدیقات بشرى توسط عقل به دست مىآید و اصولاً اگر عقل نبود و ادراکات بدیهى عقلى نبود، بشر به علمى یقینى دست نمىیافت و دچار شکاکیت مىشد»؛68 مانند:
1. قانون علّیت: «وجود هر ممکنى به سبب علتى خارج از خود آن است.» در این قضیه، تصوّر صحیح دو طرف قضیه و نسبت میان آن دو براى تصدیقش کافى است.69
2. هر کلى بزرگتر از جزء خود است.70 در اینجا نیز اگر «کل»، «جزء» و «بزرگتر بودن کل از جزء آن» درست تصوّر شود، تصدیقْ بدیهى خواهد بود.
3. نتیجهبخش بودن قیاس استثنایى (اتصالى و انفصالى). مثلاً، در هر موردى نظیر: «الکل اعظم من الجزء، امّا ان یصدق ایجاب الکل اعظم من جزئه او یصدق سلبه لکن ایجابه صادق فسلبه لیس بصادق»،71 ایجابش صادق و سلبش کاذب است.
4. محال بودن اجتماع و ارتفاع دو نقیض به عقیده علّامه طباطبائى در میان اولیات از همه سزاوارتر به پذیرش، استحاله اجتماع نقیضین است و از اینرو، اگر تردیدى در آن شود، سایر علوم هم متزلزل خواهد شد؛ چون اگر تصوّر و تصدیقهاى نظرى به بدیهى نرسد، مستلزم دور یا تسلسل خواهند بود و چون هر دو نادرست و باطل هستند، ناگزیر باید بدیهیات را موجود بدانیم.72
مدرِک شناخت
فلاسفه صاحبنظر اسلامى در اینکه فاعل شناسایى در همه مراحل شناخت، نفس (که جوهرى مجرّد به شمار مىرود) است، اتفاقنظر دارند. اما ابنسینا و پیروان فلسفه او، نفس را «روحانیهالحدوث و البقاء» مىدانند. طبق نظرگاه آنان، نفس به صورت یک جوهر تام و تمام، همزمان با خلقت بدن حادث مىشود و به بدن تعلق مىگیرد. قواى نفس به منزله ابزارهایىاند، که نفس براى تدبیر اموربدنوانجامکارهاىخودآنهارااستخداممىکند.73
نظریه رقیب در مقابل نظریه یادشده توسط ملّاصدرا اظهار شد. بر اساس نظریه ملّاصدرا و علّامه طباطبائى به پیروى از ملّاصدرا، نفس «جسمانیهالحدوث و روحانیهالبقاء» است. همچنین به لحاظ نحوه هستى، نفس موجودى ذومراتب است و قواى نفسانى چیزى جز مراتب نفس نیستند. از همینرو، ملّاصدرا قاعده «النفس فى وحدتها کل القوى» را تأسیس کرد.74
علّامه طباطبائى که خود نیز از پیروان حکمت صدرایى است مىفرماید: مراد ما از نفس، آن حقیقتى است که هریک از ما در هنگام سخن با عبارت: من، ما، شما، او، فلانى، و امثال آن از آن حکایت مىکنیم و یا بدان اشاره مىنماییم.75 در نزد ایشان، وجود نفس امرى روشن و بدیهى است76 و علم به نفس از قسم علم حضورى به شمار مىرود.77
دلایل وجود جوهر نفسانى
از این بحث مىشود با عنوان «دلایل تجرّد جوهر نفسانى» نیز یاد کرد. حکماى اسلامى براهین زیادى بر وجود یا همان «تجرد نفس» اقامه کردهاند که برخى از آنها ابتکار خودشان است و برخى دیگر تکمیل و اصلاح برهانى است که قبلاً اقامه شده است. ملّاصدرا در اسفار به رسالهاى از ابنسینا به نام «الحجج العشر» اشاره مىنماید که در آنجا ابنسینا ده برهان بر تجرّد نفس اقامه کرده است. ابنسینا در طبیعیات شفا (کتابالنفس) هشت برهان اقامه مىکند. خود ملّاصدرا در اسفار یازده برهان اقامه میکند و با توجه به برخى براهین دیگر که در کتبى نظیر مبدأ و معاد آورده است، (مجموعا) چهارده برهان مىشود. البته این براهین از نظر ضعف و قوت در یک درجه نیستند. ابنسینا در شفا بعضى را تحت عنوان «مؤید» ذکر مىکند نه دلیل.78
علّامه طباطبائى نیز ادلّهاى بر تجرّد نفس ذکر مىکند که ما به بعضى از آنها اشاره مىکنیم:
1. از راه عدم انطباق خواص امور روحى بر خواص عمومى ماده، اثبات مىشود که امور روحى (همانها که حضورا به آنها آگاه هستیم) مادى نیست.79
2. دلیل دومى که ارائه مىکند از راه عدم انطباق خواص ادراکات ما درباره کیفیات متصله با خواص معینه ماده مىباشد؛ بدین صورت که از جمله ادراکات و تصوّراتى که براى ذهن حاصل میشود ادراک کمّیات متصله است. در تعریف «کمّ متصل» معمولاً مىگوید: «کمّیتى که اجزاى آن به هم پیوسته است؛ مانند خط و سطح.» البته واضح است که منظور این نیست که کمّ متصل، بالفعل داراى اجزایى است و آن اجزا وصل به یکدیگر است. درباره این نوع ادراکات، دو نکته هست که از لحاظ فلسفى لازم است مورد توجه قرار گیرد:
الف. اینکه این مفاهیم از کجا ناشى شده و منشأ این تصوّرات چیست؟
ب. منشأ اصلى تصوّر خط و سطح و دایره و غیره را چه عقل بدانیم و چه حس، شکى نیست که این امور با خواص و کیفیاتى که ما ادراک مىکنیم در طبیعت مادى وجود ندارد. از این جهت که آنچه در طبیعت مادى وجود دارد (اعم از ماده مغزى و ماده خارجى) منقسم و داراى اجزا و مفاصل است و این امور در ظرف ادراک ما صاف و یکپارچه و یکنواخت وجود دارند. پس این امور با این خواص معینى که در ذهن ما دارند مادى نیستند و ذهن آنها را در فضاى دیگرى که «فضاى ذهن» یا «فضاى هندسى» مىتوان نامید و با فضاى مادى متفاوت است رسم مىکند.80
3. از دلایل دیگر علّامه طباطبائى بر وجود و تجرّد نفس این است که اگر ما قایل به تجرّد مدرِک نشویم، آن وقت واقعنمایى علم مخدوش مىشود؛ چون اگر گفتیم مدرِک مغز است یا هر چیز دیگر، لازمهاش آن است که هیچ رابطهاى بین علم و معلوم جز رابطه زایش و تولید وجود ندارد. بنابراین، هیچگاه واقعیت خارجى به ذهن نیاید، بلکه همین اندازه مىتوان گفت که منشأ خارجى دارد.81 و همچنین است دلایلى نظیر وجود وجدانیات، همچون اراده، وجود مدرَکات کلیه عقلیه، تذکار و یادآورى، تحقق تصدیق (در مقابل تصوّرات) و... .
روش تحقیق در معرفتشناسى
عقلانى، شهودى و تجربى
روش علّامه طباطبائى در حوزه معرفتشناسى، عقلانى، تحلیلى، شهودى و تجربى است. ایشان نیز در مباحث خود از روانشناسى فلسفى نیز سود بردهاند؛ مانند بحث در سازوکار ذهن و دستگاه ادراکى در ساختن و تشکیل مفاهیم متعدد، نحوه انتزاع مفاهیم، شاکلهسازى و... . بنابراین، علّامه طباطبائى همچون غالب فلاسفه اسلامى چند ابزارى هستند که علاوه بر حس و عقل، قلب را نیز ابزار لازم براى شناخت مىشمارد.
از نظر علّامه طباطبائى ـ همانگونه که اشاره شده است ـ شکى نیست که حواس انسان از ابزار شناخت مىباشد و هرکس فاقد حسى از حواس باشد، همانطورى که قدرت احساس جزئى یک سلسله محسوسات مربوط به آن حس را ندارد، قدرت ادراک عقلى و کلى آن را نیز ندارد. مثلاً، کسى که فاقد بینایى است، همانطورى که نمىتواند رنگها و شکلهاى خارجى را احساس کند، از مفهوم کلى رنگ و شکل نیز شناختى ندارد. بنابراین، از نگاه علّامه طباطبائى در اینکه حس از ابزار و وسایل شناخت است شک و تردیدى نیست.
کافى نبودن حس
علّامه طباطبائى حس را کافى نمىدانند؛ چون قایل به یقینى بودن علوم تجربى و کلیت و ضرورت آنها نیستند؛ چراکه معتقدند:
اولاً، علوم تجربى بالاخره به محسوسات منتهى مىشوند و حس نیز خطاکار است.82
ثانیا، فرضیات و قوانینى که در علوم تشکیل مىشود دلیل و گواهى غیر از انطباق با عمل و نتیجه عملى دادن، ندارد و نتیجه عملى دادن دلیل بر صحت یک فرضیه و مطابقت آن با واقع نمىشود؛ زیرا ممکن است که یک فرضیه و نظریه صددرصد غلط باشد، ولى در عین حال بتوان از آن عملاً نتیجه گرفت.83
در هر صورت، در علوم تجربى قوانینى که احتمال خلاف در آنها میل به صفر نمىیابد کم نیست، بلکه مىتوان گفت: بیشتر قوانین علوم تجربى اینگونه هستند و در نتیجه غالبا نمىتوان در باب قوانین تجربى به اطمینان یا یقین معرفتشناسانه دست یافت. حاصل آنکه گزارههاى حسى نظرىاند نه بدیهى و یقینى، و خطاپذیرند نه خطاناپذیر.
بنابراین، از دیدگاه علّامه طباطبائى، «حس» به تنهایى ما را به جهان خارج راهنمایى نمىکند، بلکه ابزار دیگرى نیز لازم است که حس به کمک آن ما را به جهان خارج راهنمایى کند، و آن «عقل» است. ایشان در این زمینه مىفرماید: «الّذى یناله الحس هو صور الاعراض الخارجیه من غیر تصدیق بثبوتها أو ثبوت آثارها، و انما التصدیق للعقل. فالعقل یرى أنّ الذى یناله الانسان بالحس و له آثار خارجة منه لا صُنعَ له فیه، و کل ما کان کذلک کان موجودا فى خارج النفس الانسانیة. و هذا سلوک علمى من احد المتلازمین الى آخر.»84
علاوه بر این، انسان براى شناختن نیازمند نوعى تحلیل و تجزیه، ترکیب (توحید کثیر)، استدلال (چینش و تألیف چند قضیه در کنار یکدیگر و استنتاج از آنها)، انتزاع، سنجش و تجرید... است که این امور از شئون و کارکردهاى عقل محسوب مىشود نه حس.85
مقصود از عقل در معرفتشناسى
بحث در مورد پیشینه اعتبار عقل از منظر اندیشمندان مسلمان، مجال گستردهاى مىطلبد و خود شایسته تحقیق مبسوطى است. اما به اجمال، مىتوان گفت: عقل از منظر فیلسوفان، متکلمان و دیگر اندیشمندان مسلمان، یکى از عمدهترین ابزارهاى شناخت بشر است.86 مقصود از عقل در مباحث معرفتشناختى، عقل نظرى است، نه عقل عملى. اما از آنرو که در معرفتشناسى، کاربرد عقل (نظرى) در دو معنا رایج و متداول است (1. نیروى ادراکى ویژه نفس ناطقه؛ 2. نفس ادراک عقلى که محصول نیروى ادراکى است)87 سؤال دیگرى نیز مطرح مىگردد و آن اینکه مقصود از عقل نظرى از دیدگاه علّامه طباطبائى در مباحث معرفتشناختى چیست؟
علّامه طباطبائى در نهایهالحکمه، هم از تعقل که ادراک است بحث مىکنند،88 و هم از عقل به عنوان نیروى درککننده که مراتب چهارگانهاى نیز برایش ذکر مىکنند.89 از مطالب ارائهشده در این مبحث، به خوبى روشن است که اگر سخن از ابزار بودن عقل در معرفتشناسى باشد، مقصود از عقل، همان نیروى ادراکى است که ویژه نفس ناطقه است. امااگرسخناز ارزشگذارى باشد، مقصود از عقل، ادراکات عقلى خواهد بود.
از دیدگاه علّامه طباطبائى، غیر از حواس و عقل، راه دیگرى براى شناخت وجود دارد: راه «شهود قلبى» و «علم حضورى». قلب همان روح و نفس آدمى است که مرکز ادراکات و صفات نفسانى در ساختمان بدن است.90 معارفى وجود دارد که نمىتوان با عقل به اینگونه معارف، یعنى یافتن واقعیات و حقایق اشیا، دست یافت؛ این نوع شناخت فراتر از ادراک عقلى و حسى است. با عقل فقط مىتوان به صور علمى اشیا پى برد، اما دستیابى به صور عینى و واقعیات اشیا امرى نیست که از طریق حواس ظاهرى و عقل و به شکل ادراک حصولى ممکن باشد. در بحث کیفیت حصول شناخت، به خوبى روشن گردید که بسیارى از مفاهیم بر اساس علم حضورى براى آدمى ایجاد مىشود؛ نظیر مفاهیم ثانویه فلسفى همچون علت و معلول، جوهر و... . در پایان اشاره مىشود آنچه فیلسوفان مسلمان، به ویژه مشائین، از مصادیق «علم حضورى» تلقّى کردند با «شهود عرفانى» تمایزى آشکار دارد. در تمایز بین این دو مىتوان گفت: ادراک شهودى در عرفان علىرغم قلمرو وسیعى که دارد، همچون ادراکهاى حسى، امرى شخصى است؛ علاوه بر اینکه شهود عرفانى با ریاضت حاصل مىشود و به سیر و سلوک و برنامه عملى ویژه نیاز دارد.
اما آموزه شهود یا علم حضورى در فلسفه اسلامى، علىرغم شخصى بودن، عمومى است و به ریاضت و تهذیب نفس نیاز ندارد، بلکه فطرى است. بنابراین، منابع معرفتى از دیدگاه علّامه طباطبائى علاوه بر حسیات و ادراکات عقلى، شهود و علم حضورى است.
بررسى مناقشهاى بر تعریف علم از دیدگاه علّامه طباطبائى: برخى محققان پس از نقل تعریف علم از منظر علّامه طباطبائى (حضور مجرّد براى مجرّد)، به نقد تعریف وى پرداختهاند. در اینجا عین عبارت یکى از محققان نقل مىشود: «این تعریف مستلزم خروج برخى از علوم الهى از معنى علم مىشود؛ زیرا علم خداوند به اشیاء مجرّد و مادّى حضور است و در علم حضورى وجود معلوم نزد عالم حاضر است و معلومات مادّى با اینکه مجرّد نیستند نزد خداوند حاضرند. بنابراین، علم خدا به مادّیات از سنخ حصول مجرّد براى مجرّد نیست.»91
پاسخ: باید بگوییم پاسخ این اشکال نیز با توجه به پاسخ از اشکال بر تعریف علم حصولى، روشن است. توضیح اینکه بیان شد، علم حضورى (حضور وجود معلوم براى عالم) علم اصیل است و علم حصولى، علمى اعتبارى، قیاسى و اضطرار عقلى است، که ثابت شد ویژه نفوسى است که تعلقى به ماده دارند. بنابراین، همانگونه که گفته شده است: «چون که صد آمد نود هم نزد ماست»، خداوند متعال و به تعبیر عامتر وجودهاى مجرّد، به نفس وجود اشیا به صورتى حضورى نایل مىشوند و از علم قوىتر که کمالات مادیات را هم دارند برخوردارند.
نتیجهگیرى
با توجه به آنچه ذکر گردید، مىتوان گفت:
1. در معرفتشناسى علّامه طباطبائى منظور از معرفت، ادراک مطلق، اعم از تصوّر و تصدیق مىباشد.
2. علّامه طباطبائى صورتهاى علمى را مجرّد از ماده دانسته و پیدایش علم در عرصه ماده را غیرممکن مىداند.
3. ایشان همچون ملّاصدرا صورتهاى علمى اشیا را متعلق به واقعیات مادى خارج نمىداند و از اینرو، بحث از ترتب یاعدمترتبآثاربرصورتهاىعلمىرابىمعنا مىداند.
4. طبق نظر علّامه طباطبائى شناخت مساوق با علم حضورى مىباشد.
5. علّامه طباطبائى در بخش تصوّرات، ادراکى را که قابل انطباق بر حس باشد، اما منتهى به حس نگردد، قبول ندارند؛ اما مطلق ادراک را منتهى به حس نمىدانند.
6. ایشان هر ادراکى را مسبوق به مشاهده حضورى مصداقى و حس را اعم از حس ظاهرى و باطنى (دریافت درونى) مىدانند.
7. طبق نظر علّامه طباطبائى، همه علوم حصولى (تصوّرات) به علوم حضورى بازمىگردند، اعم از اینکه زمینه پیدایش آنها حس ظاهر باشد یا حس باطن.
8. ایشان اولین کسى بود که در باب منشأ معقولات ثانیه فلسفى، از آنرو که از طریق حس ظاهر قابل دستیابى نیستد، با تأکید بر اصل «هر علم حصولى مسبوق به علم حضورى است»، به علوم حضورى ارجاع داده است.
9. روش علّامه طباطبائى در حوزه معرفتشناسى، عقلانى، تحلیلى، شهودى و تجربى مىباشد و در مباحث خود از روانشناسى فلسفى نیز سود بردهاند.
................................................................................................................................................................................. منابع
ـ آلیاسین، جعفر، الفارابى فى حدوده و رسومه، بیروت، عالمالکتب، 1405ق.
ـ ابنسینا، الاشارت و التنیهات، تحقیق مجتبى زارعى، قم، بوستان کتاب، 1387.
ـ ـــــ ، الشفاء (الالهیات)، قم، مکتبة آیتاللّه العظمى مرعشى نجفى، 1404ق.
ـ ـــــ ، المبدأ والمعاد، به اهتمام عبداللّه نورانى، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامى، 1363.
ـ جوادى آملى، عبداللّه، شناختشناسى در قرآن، قم، اسلامى، 1374.
ـ حسینزاده، محمد، کاوش در ژرفاى معرفتشناسى منابع معرفت، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1386.
ـ خسروپناه، عبدالحسین، «چیستى معرفت نزد متفکران مسلمان»، اندیشه نوین دینى، ش 2، پاییز 1384، ص 87ـ98.
ـ دکارت، رنه، تأمّلات در فلسفه اولى، ترجمه احمد احمدى، تهران، دانشگاهى، 1361.
ـ رازى، فخرالدین، المباحثالمشرقیه فى علم الالهیات و الطبیعیات، قم، بیدار، 1411ق.
ـ راغب اصفهانى، حسینبن محمد، المفردات فى غریبالقرآن، دمشق، دارالعلم الدارالشامیه، 1412ق.
ـ سبحانى، جعفر، نظریهالمعرفه، قم، المرکز العالمىللدراسات الاسلامیه، 1411ق.
ـ سبزوارى، ملّاهادى، شرح منظومه، تصحیح و تحقیق حسن حسنزاده آملى، تحقیق و تقدیم مسعود طالبى، تهران، ناب، 1379.
ـ سجادى، سیدجعفر، فرهنگ معارف اسلامى، تهران، دانشگاه تهران، 1373.
ـ سهروردى، شهابالدین، مجموعه مصنفات، تصحیح هانرى کربن، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1380.
ـ شریف، میرسید، شرحالمواقف، قم، شریف رضى، 1412ق.
ـ شهرزورى، شمسالدین، رسائلالشجرهالالهیه فى علوم الحقائقالربانیه، تهران، مؤسسه حکمت و فلسفه ایران، 1383.
ـ شیرازى، قطبالدین، درّهالتاج، تصحیح سیدمحمد مشکوه، تهران، حکمت، 1369.
ـ طباطبائى، سید محمدحسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، مقدمه و پاورقى مرتضى مطهّرى، تهران، صدر، 1386.
ـ ـــــ ، المیزان فى تفسیرالقرآن، قم، مؤسسهالنشر الاسلامى، 1417ق.
ـ ـــــ ، بدایهالحکمه، قم، اسلامى، 1419ق.
ـ ـــــ ، برهان، تصحیح مهدى قوامصفرى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1362.
ـ ـــــ ، نهایهالحکمه، قم، اسلامى، 1422ق.
ـ غزالى، ابوحامد، معیارالعلم فى فنالمنطق، قاهره، دارالمعارف، 1961م.
ـ فارابى، ابونصر، الجمع بین رأىالحکیمین، مقدمه و تعلیق البیر نصرى نادر، تهران، الزهراء، 1405ق.
ـ فولکیه، پل، فلسفه عمومى یا مابعدالطبیعه، ترجمه یحیى مهدوى، تهران، دانشگاه تهران، 1347.
ـ کاتبى، نجمالدین على، حکمهالعین و شرحه، مقدمه و تصحیح جعفر زاهدى، مشهد، دانشگاه فردوسى مشهد، 1353.
ـ مرزبان، بهمنیاربن، التحصیل، تصحیح و تعلیق مرتضى مطهّرى، تهران، دانشگاه تهران، 1375.
ـ مصباح، محمدتقى، آموزش فلسفه، تهران، امیرکبیر، 1383.
ـ مصطفوى، حسن، التحقیق فى کلمات القرآنالکریم، تهران، کتاب، 1360.
ـ مطهّرى، مرتضى، مقالات فلسفى، تهران، حکمت، 1370.
ـ معین، محمد، فرهنگ معین، تهران، بهزاد، 1382.
ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمدبن ابراهیم شیرازى)، مجموعه الرسائل التسعه، قم، مکتبهالمصطفوى، بىتا.
ـ ـــــ ، الحکمهالمتعالیه فى الاسفارالعقلیهالاربعة، بیروت، دار احیاءالتراث، 1981م.
ـ ـــــ ، الشواهدالربوبیه، تصحیح سید جلالالدین آشتیانى، مشهد، دانشگاه مشهد، 1364.
* کارشناس ارشد مبانى نظرى اسلام، دانشگاه معارف اسلامى قم. دریافت: 22/11/89 ـ پذیرش: 11/5/90.
1ـ اما تذکر و توقف ضمنى حکماى مسلمان بر این مسائل از دقت و استحکام بالایى برخوردار است.
2ـ سیدحسین ابراهیمیان، معرفتشناسى از دیدگاه برخى از فلاسفه اسلامى و غربى، چ دوم، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1378.
3ـ محمد فنایى اشکورى، علم حضورى سنگبناى معرفت بشرى و پایهاى براى معرفتشناسى متعالى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى
امام خمینى، 1375.
4ـ مرتضى مطهّرى، مسئله شناخت، چ نوزدهم، تهران، صدرا، 1385.
5ـ عبدالحسین خسروپناه، «چیستى معرفت نزد متفکران مسلمان»، اندیشه نوین دینى، ش 2، پاییز 1384، ص 87ـ98.
6ـ بهمن شریفزاده، «مناط ارزش ادراکات از منظر شهید مطهّرى و علّامه طباطبائى»، قبسات، ش 30، زمستان 1382، ص 101ـ118.
7ـ محمد معین، فرهنگ معین، ج 2، ص 1652؛ راغب اصفهانى، المفردات فى غریبالقرآن، ص 560ـ580.
8ـ حسن مصطفوى، التحقیق فى کلمات القرآنالکریم، ج 8، ص 96ـ206.
9ـ محمد حسینزاده، کاوشى در ژرفاى معرفتشناسى منابع معرفت، ص 43و48.
10ـ ر.ک: سیدجعفر سجادى، فرهنگ معارف اسلامى، ج 3، ص 1846؛ محمدتقى مصباح، آموزش فلسفه، ج 1، ص 64.
11ـ عبداللّه جوادى آملى، شناختشناسى در قرآن، ص 125.
12ـ فخرالدین رازى، المباحثالمشرقیه، ج 1، ص 11.
13ـ ابوحامد غزالى، معیارالعلم فى فنالمنطق، ص 47.
14ـ البته این تعریفها به جهت بداهت معرفت، تعریف به لازم است.
15ـ جعفر سبحانى، نظریهالمعرفه، ص 19.
16ـ میر سیدشریف، شرحالمواقف، ج 1، ص 77.
17ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، تحقیق مجتبى زارعى، ص 237.
18ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة فى الاسفارالعقلیهالاربعة، ج 3، ص 292.
19ـ سید محمدحسین طباطبائى، نهایهالحکمة، فصل اول، مرحله یازدهم، ص 293.
20ـ همو، بدایهالحکمة، فصل اول، مرحله یازدهم، ص 173.
21ـ ملّاهادى سبزوارى، شرحالمنظومه، تصحیح و تحقیق حسن حسنزاده آملى و تقدیم مسعود طالبى، ج 2، ص 485ـ487.
22ـ ابنسینا، الشفاء الالهیات، ص 140ـ144 و 154؛ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 3، ص 305؛ نجمالدین على کاتبى، حکمهالعین و شرحه، مقدّمه و تصحیح جعفر زاهدى، ص 305؛ قطبالدین شیرازى، درّهالتاج، تصحیح سیدمحمد مشکوه، ص 141.
23ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 3، ص 278 و 354؛ ج 6، ص 151.
24ـ سید محمدحسین طباطبائى، نهایهالحکمة، ص 296.
25ـ همان.
26ـ همو، اصول فلسفه و روش رئالیسم، مقدمه و پاورقى مرتضى مطهّرى، ج 1، مقاله سوم، ص 99ـ106.
27ـ همو، بدایهالحکمة، ص 175؛ همو، نهایهالحکمة، ص 297؛ همو، اصول فلسفه، ج 1، ص 99ـ106.
28ـ همو، نهایهالحکمة، ص 294؛ همو، بدایهالحکمة، ص 175.
29ـ همو، اصول فلسفه، ج 1، ص 107ـ110.
30ـ ملّاهادى سبزوارى، همان، ص 6.
31ـ ر.ک: سید محمدحسین طباطبائى، نهایهالحکمة.
32ـ همان.
33ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 3، ص 303.
34ـ سید محمدحسین طباطبائى، نهایهالحکمة، ص 297.
35ـ همو، بدایهالحکمة، ص 175.
36ـ ابنسینا، الشفاء الالهیات، ص 48ـ54؛ شهابالدین سهروردى، مجموعه مصنّفات، ج 1، ص 212.
37ـ سید محمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه، ج 1، مقاله دوم، ص 66.
38ـ همان، ص 140.ننن
39ـ رنه دکارت، تأمّلات در فلسفه اولى، ترجمه احمد احمدى، ص 17.
40ـ سید محمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه، ص 69ـ70.
41ـ فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج 5، ترجمه امیر جلالالدین اعلم، ص 329.
42ـ سید محمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه، ج 1، ص 68.
43ـ همان، ص 69.
44ـ سید محمدحسین طباطبائى، نهایهالحکمة، فصل اول، مرحله یازدهم، ص 294؛ همو، بدایهالحکمة، فصل اول، مرحله یازدهم، ص 173ـ174؛ همو، اصول فلسفه، ج 2، مقاله پنجم، ص 44.
45ـ همو، بدایهالحکمة، ص 183ـ184؛ همو، نهایهالحکمة، فصل نهم، مرحله یازدهم، ص 311؛ همو، المیزان، ج 5، ص 256.
46ـ همو، اصول فلسفه، ج 1، مقاله چهارم، ص 177.
47ـ همان، ص 214.
48ـ همان، ج 2، مقدمه، ص 17؛ پل فولکیه، فلسفه عمومى یا مابعدالطبیعه، ترجمه یحیى مهدوى، ص 112.
49ـ ر.ک: ابونصر فارابى، الجمع بین رأىالحکیمین، مقدمه و تعلیق البیر نصرى نادر، ص 8؛ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 5، ص 214.
50ـ ر.ک: ابن رشد، تفسیر مابعدالطبیعه، ج 1، ص 157.
51ـ ر.ک: شهابالدین سهروردى، همان، ج 2، ص 92.
52ـ ابنسینا، المبدأ و المعاد، به اهتمام عبداللّه نورانى، ص 101ـ103؛ بهمنیاربن مرزبان، التحصیل، تصحیح مرتضى مطهّرى، ص
745ـ751؛ ملّاصدرا، مجموعه الرسائلالتسعه، ص 302؛ همو، الشواهدالربوبیة، تصحیح سید جلالالدین آشتیانى، ص 205؛ همو، الحکمهالمتعالیة، ج 3، ص 281؛ ملّاهادى سبزوارى، همان، ج 2، ص 484؛ سید محمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه، ج 1، مقاله چهارم، ص 180؛ همو، بدایهالحکمة، فصل اول، مرحله یازدهم، ص 176.
53ـ سید محمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه، ج 2، مقدمه، ص 16.
54ـ همان، ج 1، مقاله چهارم، ص 178؛ همو، نهایهالحکمة، فصل هشتم، مرحله یازدهم، ص 308ـ309.
55ـ همو، اصول فلسفه، ج 1، ص 180.
56ـ همو، نهایهالحکمة، فصل سوم، مرحله یازدهم، ص 302؛ همو، برهان، تصحیح مهدى قوامصفرى، ص 138؛ همو، اصول فلسفه، ج 1، ص 183ـ184؛ همو، نهایهالحکمة، ص 302.
57ـ همو، برهان، ص 136.
58ـ همو، اصول فلسفه، ج 2، مقاله پنجم، ص 39.
59ـ همو، برهان، ص 140.
60ـ همان، ص 43ـ44.
61ـ همو، نهایهالحکمة، فصل سوم، مرحله پنجم، ص 95.
62ـ همان، فصل دهم، مرحله یازدهم، ص 314.
63ـ همان، ص 315.
64ـ همو، نهایهالحکمة، فصل سوم، مرحله یازدهم، ص 303؛ همو، اصول فلسفه، ج 4، مقاله سیزدهم، ص 152.
65ـ همو، نهایهالحکمة، فصل سوم، مرحله یازدهم، ص 303؛ همو، اصول فلسفه، ج 4، ص 152ـ153.
66ـ همو، نهایهالحکمة، فصل اول، مرحله هشتم، ص 203.
67ـ همو، اصول فلسفه، ج 2، مقاله پنجم، ص 76ـ77.
68ـ همو، نهایهالحکمة، فصل نهم، مرحله یازدهم، ص 311.
69ـ همو، اصول فلسفه، ج 3، مقاله نهم، ص 197ـ199.
70ـ همو، نهایهالحکمة، ص 311.
71ـ همان.
72ـ همو، نهایهالحکمة، فصل پنجم، مرحله هشتم، ص 217؛ همو، بدایهالحکمة، ص 183.
73ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ص 308.
74ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 8، ص 51.
75ـ همان، ج 1، ص 364.
76ـ همان، ص 350.
77ـ همان؛ سید محمدحسین طباطبائى، نهایهالحکمة، فصل اول، مرحله یازدهم، ص 294.
78ـ ر.ک: مرتضى مطهّرى، مقالات فلسفى، ص 206 به بعد.
79ـ سید محمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه، ج 1، مقاله سوم، ص 95ـ98؛ همو، المیزان، ج 1، ص 351.
80ـ همان، ص 103ـ106.
81ـ همان، ص 83ـ84.
82ـ البته علّامه طباطبائى همانگونه که اشاره شد، خطاى در حس را مربوط به حس نمىداند.
83ـ همو، اصول فلسفه، ج 1، مقاله چهارم، ص 150ـ151.
84ـ همو، نهایهالحکمة، فصل سیزدهم، مرحله یازدهم، ص 320.
85ـ براى اطلاع از کارکردها و شئون عقل، ر.ک: محمد حسینزاده، همان، ص 251 به بعد.
86ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ص 238؛ جعفر آلیاسین، الفارابى فى حدوده و رسومه، ص 366 به بعد؛ شمسالدین شهرزورى، رسائلالشجرهالالهیه فى علومالحقائقالربانیه، ص 436؛ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 3، ص 630.
87ـ محمد حسینزاده، همان، ص 239.
88ـ ر.ک: سید محمدحسین طباطبائى، نهایهالحکمة، فصل پنجم، مرحله یازدهم، ص 305.
89ـ ر.ک: همان، ص 306.
90ـ همو، المیزان، ج 2، ص 223ـ225.
91ـ عبدالحسین خسروپناه، همان، ص 87ـ98.