معرفت، سال بیستم، شماره هفتم، پیاپی 166، مهر 1390، صفحات 135-

    آنتى‌‏نومى‌‏هاى کانت

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    چکیده: 
    کانت اولین متفکرى است که از جایگاهى برتر به تعارضات عقل مى‏نگرد و قصد حل آنها را دارد. این تعارضات مبدأ عزیمت کانت به سوى نقّادى عقل به شمار مى‏روند. کانت بر آن است که با روش‏هاى جزمى پیشینیان نمى‏توان بر این تعارضات فایق آمد و از طرفى هم تلاش دارد تا عقل را از این تعارضات نجات دهد. از این‏رو، در پى راه‏حلى مى‏گردد که سرانجام آن را در ایده‏آلیسم استعلایى مى‏یابد. این نوشتار، بر آن است تا با روشى تحلیلى، به چرایى شکل‏گیرى تعارضات عقل در نظر کانت و راه‏حل او براى حل تعارضات پى ببرد. نیز با امعان‏نظر در اندیشه او میزان موفقیت روش وى را مشخص نماید. حاصل مقاله آنکه این تعارضات معلول گذار عقل از محدوده مجاز خویش هستند و او براى رهایى از این تعارضات، با تأسیس ایده‏آلیسم استعلایى، حکم به نادرستى هر دو طرف در تعارضات ریاضى، و به درستى هر دو طرف در تعارضات دینامیکى مى‏دهد. در این راه، کانت با چالش‏هاى درونى و بیرونى روبه‏روست و مى‏توان اندیشه او را زیر تیغ انتقادات جدى قرار داد.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    معرفت سال بیستم ـ شماره 166 ـ مهر 1390، 135ـ153

    مجتبى جلیلى‏ مقدم*

    چکیده

    کانت اولین متفکرى است که از جایگاهى برتر به تعارضات عقل مى‏نگرد و قصد حل آنها را دارد. این تعارضات مبدأ عزیمت کانت به سوى نقّادى عقل به شمار مى‏روند. کانت بر آن است که با روش‏هاى جزمى پیشینیان نمى‏توان بر این تعارضات فایق آمد و از طرفى هم تلاش دارد تا عقل را از این تعارضات نجات دهد. از این‏رو، در پى راه‏حلى مى‏گردد که سرانجام آن را در ایده‏آلیسم استعلایى مى‏یابد. این نوشتار، بر آن است تا با روشى تحلیلى، به چرایى شکل‏گیرى تعارضات عقل در نظر کانت و راه‏حل او براى حل تعارضات پى ببرد. نیز با امعان‏نظر در اندیشه او میزان موفقیت روش وى را مشخص نماید. حاصل مقاله آنکه این تعارضات معلول گذار عقل از محدوده مجاز خویش هستند و او براى رهایى از این تعارضات، با تأسیس ایده‏آلیسم استعلایى، حکم به نادرستى هر دو طرف در تعارضات ریاضى، و به درستى هر دو طرف در تعارضات دینامیکى مى‏دهد. در این راه، کانت با چالش‏هاى درونى و بیرونى روبه‏روست و مى‏توان اندیشه او را زیر تیغ انتقادات جدى قرار داد.

    کلیدواژه‏ها: ایده‏هاى عقل، جهان، پدیدار، ناپدیدار، تعارضات ریاضى، تعارضات دینامیکى، ایده‏آلیسم استعلایى.

    مقدّمه

    تعارض عقل یا آنتى‏نومى1 به معناى دو پاره شدن عقل و به جنگ و ستیز پرداختن پاره‏اى از عقل با پاره‏اى دیگر است.در این هنگام، عقل سردرگم گشته و دچار حیرت مى‏شود و گویى راه خلاصى از آن ندارد.

    تعارضات از دیرباز اندیشمندان را به خود مشغول داشته بود. ارسطو به نکته جالبى اشاره مى‏کند و مى‏گوید: گاهى براى هر دو طرف یک قضیه استدلال مى‏شود که هر دو به یک قوت هستند؛ مانند اینکه جهان قدیم است یا حادث. ارسطو به شکوکى از این قبیل، «aporia»، یعنى بیراهگى، حیرانى و سرگردانى مى‏گوید.

    از تعارضات مهم در تاریخ فلسفه، مى‏توان به حدوث و قدم عالم اشاره کرد. طالس، آناکساگوراس و افلاطون قایل به حدوث عالم، و ارسطو قایل به قدم عالم بود. توماس آکوئیناس درباره حدوث و قدم عالم معتقد بود که باید به کتاب مقدس رجوع کرد و با عقل نمى‏توان هیچ‏کدام را ثابت کرد. اوکام نیز این‏گونه مسائل را جزو مهملات فلسفه مى‏خواند.2

    آنتى‏نومى‏ها که به «جدلى‏الطرفین» نیز ترجمه شده است، شکاک را خوش مى‏آید و او را در شک خویش راسخ‏تر مى‏کند، اما فیلسوفى همانند کانت را به تأمّل و نقّادى وامى‏دارد که چگونه است که هر دو طرفِ احکام جدلى‏الطرفین بر مدعاى خویش اصرار مى‏ورزند و براى آن استدلال مى‏کنند و جالب‏تر آنکه قوت استدلال هر دو طرف به یک میزان است؛ بر دیگرى نمى‏چربد و نمى‏تواند طرف مقابل را به پذیرش وادار کند؟

    کانت نه تنها نخستین متفکرى نبود که با آنتى‏نومى‏ها مواجه مى‏شد، بلکه از نظریات پیشینیان آگاه بود و با نوآورى‏ها و نبوغ خود کوشید از موضعى برتر به آن مسائل بنگرد تا ضمن درگیر نشدن با آنها، به علت و منشأ آنها پى ببردوراه‏حلى‏ براى‏ برون‏ رفت ‏از این ‏احکام ‏جدلى‏الطرفین ‏بیابد.

    کانت ابتدا خود وارد معرکه شد و دست به اثبات هر دو طرف نزاع زد و به زعم خویش، با این کار ماهیت جدلىِ عقل را نشان داد و تأکید کرد که با روش جزمى پیشینیان نمى‏توان راه برون‏رفتى از این تعارضات یافت و از طرفى، در مقام یک فیلسوف، دل‏نگرانِ عقل بود که مبادا اسیر این تعارضات گشته و در ورطه شکاکیت فرو افتد. از این‏رو، به منشأ این تعارضات، یعنى عقل، پرداخت و با کنکاش در ماهیت عقل، نظام ایده‏آلیسم استعلایى را بنیان نهاد تا راه‏حلى براى این تعارضات چند هزارساله و حل ناشدنى بیابد.

    ایده‏آلیسمى که کانت بنیان‏گذارى کرد یکى از بزرگ‏ترین و تأثیرگذارترین نظام‏هایى است که تاریخ فلسفه به خود دیده است و در اهمیت آنتى‏نومى‏ها یا همان تعارضات عقل، همین بس که نقطه شروع کانت به سوى تأسیس ایده‏آلیسم استعلایى بودند و کانت را از خواب جزمى بیدار کردند.

    در میان کتاب‏ها و آثارى که خود کانت و نیز مفسّرانش به طبع رسانده‏اند ـ که از میان آنها مى‏توان به کتاب‏هاى فلسفه کانت،3 نظریه معرفت در کانت،4 و تاریخ فلسفه5 اشاره کرد ـ به طور کافى و مستقل به این موضوع پرداخته نشده است. تنها اثرى که به طور مستقل به تعارضات پرداخته، مقاله «پیشینه تاریخى تعارضات عقل نظرى کانت در تفکر فلسفى غرب»6 مى‏باشد. مقاله مزبور، سیر تاریخى تعارضات عقل از یونان باستان تا کانت را مورد بررسى قرار مى‏دهد.

    در این نوشتار، با رویکردى متفاوت، در پى آن هستیم تا آنتى‏نومى‏ها را که کانت را به سوى فلسفه نقّادى و ایده‏آلیسم استعلایى رهنمون شدند مورد بررسى و تأمّل قرار داده و نشان دهیم که این تعارضات از نظر کانت ناشى از چیست؟ چه منشأى دارد؟ آیا مى‏توان جلوى این تعارضات را گرفت؟ این تعارضات چه نقشى در نظام اندیشه کانت دارد؟ و اینکه کانت چه راه‏حلى براى رفع تعارضات پیشنهاد مى‏دهد؟ این راه‏حل‏ها ناشى از چیست؟ و آیا راه‏حل‏هاى کانت مى‏تواند بدون انتقاد باشد؟

    1. آنتى‏نومى‏ها راهنماى کانت به سوى فلسفه نقّادى

    کانت آنتى‏نومى‏هاى عقل محض را بى‏همتاترین پدیدار عقل انسان مى‏خواند و هنگامى که به آنتى‏نومى‏ها مى‏رسد گویى به هیجان آمده است. وى تعارضات را عاملى بس نیرومند در بیدار کردن فلسفه از خواب جزمى مى‏داند. کشف آنتى‏نومى‏ها نقش تعیین‏کننده‏اى در تحول تفکر کانت از مرحله پیش از انتقادى به مرحله انتقادى ایفا کرده است. گویى کانت با کشف آنتى‏نومى‏ها متوجه عقل محض مى‏گردد و چندین سال را صرف پرداختن به جدل عقل محض مى‏کند.

    کانت نسبت به عملکرد عقل مشکوک بود و بر آن بود که باید اجازه داد طرفین نزاع در تعارضات به نبردشان ادامه دهند تا ماهیت عقل روشن شود. وى هرچند شکِ کلى همانند شک دکارتى را متزلزل‏کننده علوم مى‏داند و آن را نمى‏پذیرد، اما در مورد آنتى‏نومى‏ها روش شک را برمى‏گزیند. کانت با آوردن روش به درون حالت شک، گام استوارى برداشت. «من کوشیدم تا با جدیت به اثبات قضایا و نیز اثبات ضد آنها بپردازم. این روش را براى برقرار کردن یک نظریه شک به کار نبردم، بلکه از آن‏رو به کار بردم که به نظرم مى‏آمد در کار فهم خطایى هست و مى‏خواستم بدانم آن خطا کجاست. سال 69 [سال کشف آنتى‏نومى‏ها ]براى من روشنایى بزرگى به همراه داشت.»7

    کانت نقطه عزیمت خود را تعارضات مى‏داند. وى در نامه‏اى به تاریخ بیست و یکم سپتامبر 1798 به پروفسور گاروه مى‏نویسد: «مبدأ عزیمت من تحقیق درباره وجود خداوند یا خلود نفس و امثال آن نبوده، بلکه تعارضات بوده است... همین تعارضات بود که مرا از خواب جزمى بیدار کرد و به جانب نقّادى عقلمان سوق داد تا ننگ تناقضى را که عقل به ظاهر با خودش دارد پاک کند.» در خصوص جایگاه مرکزى تعارضات در معرفت‏شناسى کانت، از نامه‏اى که وى در یازدهم ماه مه 1781 به مارکوس هرتس نوشته، شواهد و قراین بیشترى به دست مى‏آید. در بخشى از این نامه آمده است: «پژوهش‏هایى از این دست دشوار و همواره دشوار خواهد بود و من گهگاه با خود اندیشه مى‏کنم که چگونه مى‏توان طرحى درانداخت تا این پژوهش‏ها از پسند عامه مردم نیز برخوردار بشوند. مطرح ساختن آنها در همان آغاز کار، آن هم وقتى هنوز زمینه هموار نشده باشد، ممکن است مناسب نباشد، وگرنه فصل تعارضات را در آغاز کتاب قرار مى‏دادم؛ این کار ممکن بود به سبکى دل‏انگیز انجام شود و شوق خواننده را به تحقیق در منشأ این نزاع برانگیزد. اما نخست مى‏باید تقاضاى اهل علم را برآورد و بعد از آن سراغ جامعه رفت.»8

    کانت از بررسى آنتى‏نومى‏ها و به قول خودش «نظاره نبرد جنگاوران دو طرف»، به این اندیشه مى‏رسد که باید عیب و خطایى در کار باشد که نه برخاسته از اشتباه‏هاى جزئى، بلکه برآمده از ذات عقل است. در نتیجه، کانت سراغ خود عقل مى‏رود تا علت پیدایش آن را بیابد و پس از بررسى آن و به کمک انواع قیاس، سه ایده و تصور در عقل تشخیص مى‏دهد.

    2. کشف ایده‏هاى عقل

    احکام جدلى خطایى از سر سهو نیست، بلکه ریشه در عقل آدمى دارد. این احکام نشانه‏اى است براى کانت تا وى را به تکاپو وادارد که چرایى آنها را که در عقل قرار دارند جویا شود و به گفته خودش روشنگر وى باشد. در نظر کانت، ذهن آدمى علاوه بر حساسیت و فاهمه، صاحب قوّه دیگرى به نام عقل است که میل به نامشروط دارد و مفاهیم فاهمه را که کاربردى حلولى دارند و وحدت‏بخش کثرات شهود هستند به فراسوى پدیدارها مى‏کشانند و به طور متعالى از آنها استفاده مى‏کنند.

    «همان‏طور که که فاهمه براى تجربه به مقولات محتاج است، عقل هم در خودش مبدأى براى ایده‏ها دارد. منظور من، مفاهیمى است ضرورى که متعلق آنها هرگز در هیچ تجربه‏اى عرضه نتواند شد. تصورات همان‏گونه لازمه طبیعت عقلند، که مقولات لازمه طبیعت فاهمه.»9

    ایده‏ها یا تصورات عقل در هیچ تجربه‏اى یافت نمى‏شوند و مابه‏ازا ندارند و ذاتى عقلند. کانت در کتاب نقد عقل محض درباره ایده‏ها مى‏گوید: «نگریسته [منظور ]من از مینو [ایده]، یک مفهوم ضرورى خرد است که هیچ برابر ایستایى [متعلق شناختى ]متناسب با آن در حس‏ها داده نتواند شد. بنابراین، مفهوم‏هاى ناب خرد ما مینوهاى ترافرازنده‏اند. اینان مفهوم‏هاى خرد نابند، از بهر آنکه اینان هرگونه شناخت تجربى را همچون تعیین‏شده به وسیله یک تمامیت مطلق شرط‏ها مى‏نگرند. اینان دلخواهانه ساخته و پرداخته نشده‏اند، بلکه به وسیله خود طبیعت خرد قرار داده شده‏اند، و از این‏رو، ضرورتا نه به تمامى حیطه کاربرد فهم مربوط مى‏گردند. سرانجام اینان تراگذرانده‏اند و از مرز هرگونه تجربه فراتر مى‏روند، چنان‏که هیچ‏گاه در تجربه برابر ایستایى یافته نتواند شد که براى مینوى ترافرازنده مکفى باشد.»10

    تصورات یا ایده‏هاى عقل، نه فطرى‏اند و نه تجربى، بلکه لازمه عقلند و عقل به ناچار با آنها روبه‏رو مى‏شود. ایده‏هاى کانت نه افلاطونى است که واقعیت و عینیت داشته باشد و نه دکارتى که بدان‏ها بتوان یقین حاصل کرد. انسان را راه گریزى از این ایده‏ها نیست و به فرض اینکه بداند آنها توهمى‏اند، باز هم به ناچار با ایده‏هایى که در عقل هستند درگیر خواهد بود و امکان گریز از آن ممکن نیست.

    «طبیعت عقل ایجاب مى‏کند که به "ایده‏ها" بیندیشد و بررسى دقیق انتقادى مانع از این نمى‏شود که توهّم برطرف گردد. مادامى که انسان عقل و تفکر داشته باشد به طور طبیعى با این "ایده‏ها" روبه‏روست.»11

    این مفاهیم و تصورات نه فطرى‏اند و نه تجربى. حال براى پى بردن به ماهیت این ایده‏ها چه باید کرد؟ کانت براى یافتن اینکه چگونه این ایده‏ها به وجود آمده‏اند به سراغ قیاس مى‏رود، همان‏گونه که براى استنتاج مقولات فاهمه به سراغ احکام رفته بود.

    قیاس به معناى رفتن از معلوم به سمت مجهول است. در قیاس، براى رسیدن به مجهول، معلوم را واسطه قرار مى‏دهیم تا به کشف و فهم مجهول نایل شویم. همان‏گونه که شهودات حسى در حکم به عنوان ماده به کار مى‏رفتند، در قیاس هم احکام و قضایا به عنوان ماده به کار مى‏روند. در واقع، قیاس، سکوى فراتر رفتن عقل از حوزه مجاز به قلمرو و حیطه غیرمجاز است. عقل که تمایل و عطش به امر نامشروط دارد و گویا هنوز سیراب و ارضا نشده، با استفاده از قیاس، وارد عرصه غیرمجاز مى‏شود. مثلاً، در قیاس حملى همواره کبرا را صغراى قیاس دیگرى قرار مى‏دهیم و کبراى آن قیاس دیگر را صغراى قیاس دیگرى قرار مى‏دهیم و همین‏طور الى آخر.

    کانت همان‏گونه که مفاهیم ناب فهم را از صورت منطقى احکام کشف کرد، مفاهیم عقل محض را از انواع قیاس کشف و استخراج مى‏کند و از آن‏رو که تنها سه نوع قیاس وجود دارد، در نتیجه، تعداد تصورات یا ایده‏هاى عقل سه تاست؛ زیرا هریک از ایده‏ها معلول هریک از قیاس‏هاست.

    اصلى که مى‏گوید: اگر امر مشروط داده شده باشد، تمام سلسله شرط‏هاى آن داده شده‏اند، در قیاس‏ها به کار مى‏رود و باعث مى‏شود عقل محض در قیاس‏ها به دنبال شرطى که دیگر مشروط نیست باشد، و به ایده برسد. حال از آن‏رو که سه نوع قیاس حملى، شرطى و انفصالى وجود دارد، عقل داراى سه ایده یا تصور خواهد بود که متناظر با آنها هستند. کانت در این‏باره در تمهیدات مى‏گوید: «همان‏طور که من منشأ مقولات را در افعال چهارگانه منطقى کلیه احکام فاهمه یافته بودم، کاملاً طبیعى بود که منشأ تصورات را در وجوه سه‏گانه قیاس جست‏وجو کنم؛ زیرا چون چنین مفاهیم محض عقلى (تصورات استعلایى) به ما داده شده، آنها را در صورتى که فطرى محسوب نکنیم، در هیچ جا نمى‏توان یافت، مگر در همین فعل عقلى [قیاس]، که از آن حیث که صرفا به صورت نظر دارد مقوم عنصر منطقى قیاس است، اما از آن حیث که احکام فاهمه را که مقدم بر تجربه بر حسب این یا آن صورت تعین یافته‏اند، تمثل مى‏بخشد، مقوم مفاهیم استعلایى عقل محض است. اختلاف انواع قیاس بر حسب صورت، موجب انقسام قیاس به اقسام حملى و شرطى و انفصالى است. بنابراین، مفاهیم عقلى مبتنى بر قیاس، اولاً، متضمن تصور موضوع کامل (ذات جوهرى) است؛ ثانیا، متضمن تصور سلسله کامل شرط‏ها و ثالثا، تعین بخشیدن به همه مفاهیم در تصور یک مجموعه کامل از امور ممکن.» تصور اول، مربوط به نفس است، دومى مربوط به جهان و سومى مربوط به خدا، و از آن‏رو که این هر سه تصور، هریک به نحوى محل جدل واقع مى‏شوند، براساس آنها جدل محض را کلاً به مغالطه عقل و تعارض عقل محض و به ایده‏آل عقل محض تقسیم کرد.12

    کانت برحسب سنت اهل منطق انواع سه‏گانه قیاس را مسلم مى‏گیرد. به هریک از این صورت‏هاى قیاسى یک تصور از تصورات سه‏گانه عقل تعلق دارد؛ هر سلسله‏اى را خواه حملى و خواه شرطى، مى‏توان ادامه داد و از مشروط‏ها گذر کرد و رو به سوى نامشروط داشت. این تمایل عقل به سوى مطلق و نامشروط که از طریق قیاس‏هاى سه‏گانه شکل مى‏گیرد، اگر نادرست به کار رود و به آن ایده عینیت بخشد موجب جدل مى‏گردد که در نظر وى، از این سوء کاربرد نمى‏توان گریخت و عقل به ناچار با آن روبه‏روست، حتى اگر به آنها آگاه و هوشیار باشیم. این سوء کاربردِ تمایلِ عقل محض در قیاس‏ها موجب به وجود آمدن سه ایده نفس، جهان و خدا مى‏شود که ایده نفس با قیاس حملى، ایده جهان با قیاس شرطى و ایده خدا متناظر با قیاس انفصالى است.

    کانت در مرحله بعد در پى توجیه استنتاج ایده‏ها از قیاس‏هاست. وى بر این نظر است که عقل در هریک از این استنتاج‏ها از مقولات نسبت که متعلق به فاهمه هستند (و صرفا باید در مورد امور حسى و تجربى به کار روند) استفاده مى‏کند. در مورد ایده نفس، از مقوله جوهر و در مورد ایده جهان، از مقوله علّیت و درباره ایده خدا از مقوله مشارکت (به ناحق) استفاده مى‏کند.13

    3. آنتى‏نومى‏ها محصول ایده جهان

    عقل با توجه به تمایلش به سوى مطلق، از قیاس شرطى استفاده مى‏کند و به ایده جهان مى‏رسد. این اصل که «اگر مشروطى داده شود، همه شرایط آن نیز به همان سان داده شده است» به ایده جهان منجر مى‏شود. جهان هیچ‏گاه در تجربه داده نمى‏شود و از این‏رو، عقل آن را در غیر تجربه مى‏جوید. در اینجا، عقل به توالى مجموعه پدیدارهاى جهان در زمان و مکان نظر دارد و چون مى‏خواهد به کل پدیدارها دست یابد آن را از دسترس تجربه دور مى‏کند. عقل این توالى پدیدارها را که رابطه علّیت بین آنها برقرار است آن‏قدر ادامه مى‏دهد تا به امرى که دیگر در زمان و مکان نمى‏گنجد مى‏رسد و آن را «جهان» به عنوان مجموعه امور مشروط که خودش نامشروط است، مى‏نامد. عقل با عینیت بخشیدن به ایده جهان و استفاده تقویمى و نه تنظیمى از آن، به ناچار به تعارضات یا آنتى‏نومى‏ها دچار مى‏شود و به احکامى مى‏رسد که طرفین دعوا را به یک درجه و قوت اثبات مى‏کند و با خود به ناسازگارى مى‏افتد.

    آنتى‏نومى‏ها که به ایده جهان مربوطند، بیش از مغالطه و ایده‏آل عقل که به نفس و خدا مربوطند ما را مى‏فریبند؛ زیرا ایده خدا با عالم پدیدارى سروکار ندارد. ایده نفس هم که با پدیدارها سروکار دارد از آن درمى‏گذرد؛ اما تعارضات به پدیدارها مرتبطند و از آنها درنمى‏گذرند، بلکه آنها را در یک سیر نامتناهى ادامه مى‏دهند. از این‏رو، این شبهه را که آنها نادرست نیستند ـ زیرا از حد پدیدارها تجاوز نکرده‏اند ـ به وجود مى‏آورند و در نهایت، به قضایاى علمى که قضایاى ترکیبى پیشینى هستند شبیه‏ترند.14

    کانت آنتى‏نومى‏ها را در بیدار شدن از خواب جزمى، تأثیرگذارتر و قوى‏تر از ایده‏هاى دیگر مى‏داند. احکامى در دو سو داریم که در برابر یکدیگرند و با روش جزمى نمى‏توان یکى را به نفع دیگرى کنار گذاشت و از آنها راه خلاصى وجود ندارد و گویى مى‏خواهد تا عقل را به زانو درآورد. کانت مى‏گوید: «اینک ما شاهد حیرت‏انگیزترین پدیده عقل آدمى هستیم که نظیر آن در هیچ مورد استعمال دیگرى از عقل مشهود نیست. اگر طبق معمول، پدیدارهاى عالم حواس را به عنوان نفس‏الامر اشیا تصور کنیم... در واقع، نقّادى ناگزیر خود را نادیده انگاریم، تضاد دور از انتظارى دیده مى‏شود که رفع آن هرگز به طریقه جزمى معمول، ممکن نیست؛ چراکه مى‏توان هم وضع مقابل را با دلایلى بالسویه با دلایلى واضح ـ که من خود صحت همه آنها را تضمین مى‏کنم ـ اثبات کرد، و بدین‏سان، عقل مى‏بیند که در خودش، علیه خودش، دو دستگى به وجود آمده است... .»15

    کانت براى اینکه از تعارضات که نقطه عزیمت و روشنگرند، نهایت بهره را ببرد، هر دو طرف نزاع را اثبات مى‏کند تا به خوبى نشان داده شود که هر دو طرف از دلایلى مستدل براى اثبات خود و نفى طرف مقابل استفاده مى‏کنند. با این کار، به بهترین نحو ماهیت جدلى عقل روشن مى‏شود. در نظر کانت، خود طبیعت، این تعارضات را شکل داده تا عقل را متوجه حدود خود کند و فصل‏الخطابى است که ضرورتا باید خطایى را که در مفروضات عقل نهفته است مکشوف سازد؛ زیرا ممکن نیست که از دو قضیه متناقض، هر دو صادق یا کاذب باشند، مگر اینکه بر فروض نادرستى استوار باشند.16

    کانت در راستاى ایجادِ نظامى منسجم، آنتى‏نومى‏هاى چهارگانه را متناظر با چهار حکم منطقى مى‏داند. از این‏رو، تعدادشان فقط چهارتاست و کمتر و بیشتر از چهارتا نیستند. وى در تمهیدات مى‏گوید: «این‏گونه تصورات متعالى بیش از چهار نیست و این درست برابر با تعداد انواع مقولات است، و هریک از آنها منحصرا ناظر به تمامیت مطلق سلسله شرایط امرى است که به صورت آمده است. همچنین به ازاى این چهار تصور مربوط به جهان، فقط چهار نوع قضایاى جدلى‏الطرفین در عقل محض وجود دارد.»17

    کانت دو آنتى‏نومى یا تعارض اول را تعارضات ریاضى یا ایستا و دو تعارض دوم را تعارضات دینامیکى یا پویا مى‏نامد. در تعارض‏هاى ریاضى، امور مرتبط یا مفهوم مورد بحث متجانس و از یک جنس‏اند، اما در تعارض‏هاى دینامیکى، مفهوم مورد اختلاف غیرهمجنس و ناهمگون است.

    «به طور خاص ارتباط ریاضى ضرورتا مستلزم آن است که امورى که ارتباط مى‏یابند (در مفهوم اندازه) متجانس باشند، اما ارتباط دینامیکى اصلاً مستلزم چنین تجانسى نیست. اگر مقدار شى‏ء ممتد موردنظر باشد، مى‏باید همه اجزا با خودشان و با کل، تجانس داشته باشند، و حال آنکه در ارتباط علت و معلول، تجانس در واقع مى‏تواند وجود داشته باشد، اما ضرورى نیست ... .»18

    تعارض یا آنتى‏نومى اول به کمّیت زمانى و مکانى جهان مربوط است، و متناظر با مقوله کمّیت، تعارض دوم به اجزاى تشکیل‏دهنده جهان مرتبط است و متناظر با مقوله کیفیت، تعارض سوم به جبر و اختیار انسان مربوط است که متناظر با مقوله نسبت است و سرانجام، تعارض چهارم به بودن یا نبودنِ واجب‏الوجود و ممکن بودن سلسله علل مربوط است که متناظر با مقوله جهت است.

    کانت به قول خود در باب اثبات طرفین نزاع، در تعارضات عمل مى‏کند. او براى اثبات «برنهاد» (موضع عقل‏گرایان) و «برابرنهاد» (موضع تجربه‏گرایان)، از برهان خُلف استفاده ‏مى‏کند و نادرستى ‏فرض‏ مخالف‏ را نشان ‏مى‏دهد.

    1ـ3. آنتى‏نومى اول

    1ـ1ـ3. اثبات برنهاد: در تعارض اول، برنهاد این است که جهان از لحاظ زمان و مکان متناهى است. کانت براى اثبات آن مى‏گوید: «وگرنه فرض کنید جهان در زمان آغازى نداشته باشد: در این صورت، تا هر لحظه داده شده از گیتى گذشته است و در نتیجه، سلسله بى‏پایانى از حالت‏هاى متوالى شیى‏ءها در جهان سپرى شده است. اینک بى‏پایانى یک سلسله درست در این نهفته است که سلسله هرگز نمى‏تواند از طریق همنهاد متوالى فراساخته (کامل) شود. بنابراین، یک سلسله جهانى بى‏پایان که سپرى شده باشد، غیرممکن است.» وى براى اثبات محدودیت در مکان مى‏گوید: «عکس آن را فرض گیرید: در این حال، جهان یک کل داده شده بى‏پایان از شیى‏ءهایى خواهد بود که هم‏هنگام [همزمان ]وجود دارند. اکنون، ما اندازه یک کمّ را که در چهارچوب مرزهاى معین هرگونه سهش [شهود ]داده نشود، به هیچ شیوه برنمى‏توانیم اندیشید، مگر فقط از راه همنهاد بخش‏هاى آن کمّ، و تمامیت چنین کمّى را از هیچ طریق برنمى‏توانیم اندیشید، مگر از راه همنهاد فراساخته، یا به وسیله افزایش مکرر یکان به یکان بر این پایه. به منظور آنکه جهانى را که همه مکان‏ها را پر مى‏کند، چونان یک کل براندیشیم، باید همنهاد متوالى بخش‏هاى یک جهان بى‏کران همچون فراساخته نگریسته شود؛ یعنى مى‏بایستى یک زمان بى‏پایان در برشمارى همه شى‏ءهایى که با هم موجودند، همچون سپرى‏شده نگریسته آید، و این امر ناممکن است. بنابراین، یک مجموعه بى‏پایان شى‏ءهاى واقعى، نمى‏تواند چونان یک کل داده شده در نظر گرفته شود، و در نتیجه، همچنین نمى‏تواند چنان‏که هم‏هنگام داده شده باشد، نگریسته آید. پس، جهان به لحاظ استنش [شکل ]خود در مکان بى‏کران نیست.»19

    کانت زمان را مجموعه آنات مى‏داند که هر آن بعد از آنِ دیگر به فعلیت مى‏رسد. از این‏رو، به این نتیجه مى‏رسد که این آنِ بالفعلى که در آن هستیم مستلزم آن است که آنات پیشین به فعلیت رسیده باشند تا به این آنِ کنونى رسیده باشیم. حالا اگر جهان را از لحاظ زمان ازلى در نظر بگیریم، هیچ‏گاه به این آنِ کنونى نمى‏رسیم؛ پس در نتیجه، جهان آغاز زمانى داشته است.

    کانت در باب اثبات محدودیت مکانى جهان نیز معتقد است که اگر جهان از نظر مکانى نامتناهى باشد، در آن صورت، متشکل از بى‏نهایت اشیا خواهد بود که به طور همزمان با یکدیگر موجودند، اما باید گفت که بر طبق اصل متعارفه شهود، ما تنها مى‏توانیم از یک مقدار تصورى به دست آوریم که فرض کنیم مرکب از اجزاست و تا از اجزا تصورى نداشته باشیم قادر به تصور کامل هم نخواهیم بود. کانت مقدار را ممتد مى‏داند آن‏گاه که تمثل اجزا، تمثل کل را ممکن سازد و بالنتیجه بر کل ضرورتا تقدم داشته باشد. پس چون اجزا بى‏نهایت و نامتناهى است و نمى‏توان آنها را تصور کرد، از این‏رو، کل آنها را هم نمى‏توان تصور کرد؛ در نتیجه، جهان متناهى است. همچنین اگر عالم از نظر مکان نامتناهى باشد، احاطه و ادراک به آن مکان نامتناهى جز از طریق اضافه شدن متوالى اجزا در زمان نامتناهى میسر نیست و همان‏گونه که پیش‏تر ذکر شد، ممکن نیست زمان نامتناهى را سپرى‏شده بدانیم.

    نقد: در این باب مى‏توان انتقادهایى بر کانت وارد کرد:

    1. کمپ اسمیت در نقد استدلالِ مبنى بر عدم تناهى زمان، به دو نکته مهم اشاره کرده است: نخست اینکه در این استدلال، کانت مفهوم «سپرى شدن»20 را با مفهوم «به تمامیت رسیدن»21 معادل در نظر گرفته، در حالى که مجاز بهچنین کارى نبوده است... ثانیا، ماهیت زمان را مى‏توان «نامتناهى بالفعل» در نظر گرفت و در عین حال، آن را پیوسته سیال و در حال گذر دانست. در این صورت، دیگر اشاره به یک آنِ بالفعل به عنوان نقطه تلاقى گذشته با آینده بى‏معنا خواهد بود.22

    2. کانت اصل متعارفه شهود را که به نظام فلسفى خودش تعلق دارد تحمیل مى‏کند، حال آنکه چرا نتوان یک کل را به غیر از اجزایش مورد ملاحظه قرار داد؟ «یک مقدار ممکن است از نظر دیگرى جز مجموعه‏اى از آحاد متعاقب دیده شود. آیا باید وقتى یک مایل را تصور مى‏کنیم، همیشه آن را مجموعه 1760 یارد تصور کنیم؟ و اصلاً چرا یک مایل را از حیث وحدت یک مایل ملحوظ نداریم؟»23

    3. بر فرض پذیرفتن این اصل، آیا مى‏توان از محال ذهنى، محال عینى را نتیجه گرفت؟ مگر شرط وجود اعیان خارجى، امکان فهم آنها براى ماست؟ در نظر کمپ اسمیت، «... کانت از یک محال ذهنى، یعنى ناممکن بودن تصور یک مقدار نامتناهى، محال عینى، یعنى ناممکن بودن امتداد نامتناهى جهان را نتیجه گرفته است.»24

    4. اگر اصل متعارفه شهود را ملاک قرار دهیم، با همین ملاک مى‏توان محدودیت مکانى جهان را هم رد کرد؛ زیرا درست است که در آن صورت اجزاى جهان محدود خواهند بود، اما به قدرى کثیرند که در تصور نمى‏گنجند و از این‏رو، باید حکم کرد که جهان محدود نیست (البته اگر همانند کانت قایل به قوّه‏اى به نام عقل با آن اوصاف عطش و تمایل به امر نامشروط و ایده جهان نباشیم.)

    5. کانت به براهین دیگرى که براى اثبات نامتناهى بودن مکانى جهان اقامه شده، از جمله برهان تُرس و سُلَم و...، نمى‏پردازد.

    2ـ1ـ3. اثبات برابرنهاد: کانت بعد از اثبات برنهاد، سعى در اثبات برابرنهاد (نامتناهى بودن جهان از نظر زمانى و مکانى) دارد. وى مى‏گوید: «جهان آغازى ندارد، و در مکان نیز مرزهایى دارد، بلکه هم از نظرگاه زمان و هم از نظرگاه مکان، بى‏کران است. برهان: وگرنه فرض نهید: جهان آغازى داشته باشد، ولى چون آغاز، یک برجاهستى است که مقدم بر آن، زمانى وجود دارد که در آن زمان، شى‏ء وجود ندارد، پس باید قبلاً زمانى بوده باشد که در آن زمان، فى‏نفسه گونه‏اى شرط برجاهستى را که متمایز باشد از شرط نهستى، دارا نیست (حال خواه فرض کنیم که این شى‏ء به خودى خود به وجود آید، خواه از راه یک علت دیگر). در جهان بسى سلسله‏هاى شى‏ءها آغاز توانند شد، ولى خود جهان هیچ آغازى نمى‏تواند داشت و بنابراین، در رابطه با زمان، گذشته بى‏کران است.

    «[درباره نامتناهى بودن مکانى ]عکس آن را فرض کنید و آن اینکه جهان در مکان پایانى قرار دارد و محصور است. در این صورت، جهان در یک مکان تهى خواهد بود که محصور نیست... بنابراین، نسبتى از شى‏ءها به مکان در کار خواهد بود. اینک، چون جهان یک کل مطلق است که در بیرون آن هیچ‏گونه برابر ایستاى سهش [شهود ]یافته نمى‏شود و در نتیجه، هیچ نوع متضایف جهان، وجود ندارد که جهان با آن متضایف، نسبت داشته باشد. پس نسبت جهان به مکان تهى عبارت خواهد بود از نسبت جهان با هیچ‏گونه برابر ایستا. ولى چنین نسبتى، و در نتیجه، همچنین محدودیت جهان به وسیله مکان تهى، هیچ است. بنابراین، جهان به لحاظ مکان به هیچ روى محدود نیست؛ یعنى از نگرگاه استنش [شکل] بیکران است.»25

    کانت مى‏گوید: اگر جهان، آغاز زمانى داشته باشد، باید زمانى پیش از جهان بوده باشد و چون در آن زمان جهان نیست، از این‏رو، حادثه‏اى رخ نخواهد داد و چون آن آنات تهى‏اند و از هیچ، هیچ پدید نمى‏آید و آن آنات زمان تهى خواهند بود و در نتیجه، آنات هیچ تفاوتى و مزیتى نسبت به یکدیگر نخوهند داشت و اگر جهان بخواهد در یکى از این آنات به وجود آید این مشکل پیش خواهد آمد که در کدام‏یک از آنات به وجود آید؛ بنابراین، جهان از لحاظ زمانى نامحدود است.

    کانت براى اثبات عدم تناهى مکانى جهان هم مى‏گوید: اگر جهان از لحاظ زمانى محدود باشد، به ناچار نوعى نسبت و رابطه با آنچه جهان را محدود کرده و بر آن احاطه یافته خواهد داشت؛ مانند رابطه جزیره و دریا که با هم نسبت دارند. مکان خالى توهّم و هیچ است؛ زیرا مکان را زمانى مى‏توانیم دریافت کنیم که اشیایى در مکان باشند. به عبارت دیگر، مکان صورت شهود است که ما با آن مکان اشیا را مشخص مى‏کنیم، اما خودِ آن مکان نمى‏تواند مستقلاً وجود داشته باشد و جهان را احاطه کرده باشد؛ پس جهان از نظر مکانى نامحدود است.

    نقد:

    1. کانت صرفا، جهان را مادى لحاظ کرده، در حالى که مى‏توان موجوداتى غیرمادى را نیز لحاظ کرد.

    مراد کانت از «جهان» چیست؟ اگر منظور وى «جهان مادى» باشد، در این صورت، مى‏توان گفت: فرض عدم آن مستلزم این نیست که در عالم هستى صرفا با زمان خالى از وجود مواجه شویم؛ زیرا مى‏توان موجوداتى غیرمادى را فرض کرد که بر وجود جهان مادى تقدم داشته باشند.

    2. مى‏توان تعریف کانت از زمان را که در این استدلال، «امرى متجانس که وابسته به عالم نیست» تعریف شده، نپذیرفت. «این استدلال مبتنى بر این عقیده است که زمان، شیئى متجانس، سابق و مستقل از عالم مى‏باشد. این عقیده صحیح نیست؛ زیرا زمان، مقدار حرکت است که با وجود عالم متحرک یافت مى‏شود و هنگامى که بپذیریم عالم در زمان ایحاد نشده است، مستلزم این نتیجه نیست که عالم قدیم است ـ همان‏طور که در استدلال این نتیجه غلط گرفته شده است ـ بلکه احتمال دارد عالم قدیم یا حادث باشد که با زمان به وجود آید، و یا اینکه زمان با عالم به وجود آید... .»26

    3. کانت این اجازه را ندارد که از اصول فلسفه خود در اثبات طرفین نزاع استفاده کند. طرفین تعارضات هیچ‏کدام مکان را ذهنى تلقّى نمى‏کنند، اما همان‏گونه که ملاحظه شد، کانت در اثبات این مدعا، مکان را همان مکانِ فلسفه خود (ایده‏آلیسم استعلایى) لحاظ کرد. «کانت تعارضات را از منظر جهان‏شناسى واقع‏گرایانه و در عین حال، جزمى طرح کرده است. در این نگرش، مکان امرى واقعى و به منزله ظرف اشیا لحاظ مى‏شود. از این‏رو، فرض وجود نسبتى میان جهان و مکان محیط بر آن ـ در چنین نگرشى ـ اشکالى ایجاد نمى‏کند. اما نظریه خود را مبنى بر اینکه مکان صرفا صورت شهودات خارجى است ـ نه امر واقعى ـ در این استدلال وارد کرده است.»27

    2ـ3. آنتى‏نومى دوم

    در تعارض یا آنتى‏نومى دوم که متناظر با مقوله کیفیت است، تعارض در باب کیف نهایى عالم به وجود مى‏آید، مسئله این است که اجزاى نهایى عالم بسیط است یا اصلاً هیچ‏گاه به بسایط نمى‏رسیم و تقسیم تا بى‏نهایت ادامه دارد؟

    1ـ2ـ3. اثبات برنهاد: برنهاد مدعى است که تقسیم تا بى‏نهایت ادامه ندارد و سرانجام در تقسیم به جزء لایتجزى مى‏رسیم. کانت براى اثبات این مدعا مى‏گوید: «وگرنه، فرض کنید که جوهرهاى مرکب از جزءهاى ساده تشکیل نشده باشند. در این صورت، اگر هرگونه ترکیب در اندیشه رفع شود، هیچ جزء مرکب، و در نتیجه (چون هیچ جزء ساده وجود نمى‏دارد) هیچ جزء ساده نیز باقى نمى‏ماند؛ یعنى هیچ چیز باز نمى‏ماند، و بدین‏سان، هیچ جوهرى داده نمى‏شود. بنابراین، یا رفع هرگونه ترکیب در اندیشه ناممکن است، یا باید پس از رفع ترکیب، چیزى که بدون هیچ‏گونه ترکیب وجود داشته باشد، باقى بماند؛ یعنى امر ساده. ولى در مورد نخست، امرِ مرکب به نوبه خود از جوهرها ترکیب نشده است (زیرا در جوهرها، ترکیب فقط یک اضافت تصادفى آنهاست که بدون آن اضافت، جوهرها همچنان باید به مثابه هستومندهاى خودپاینده، برقرار باشند.) ولى چون این مورد با فرض پیشین متناقض است، پس فقط مورد دوم باز مى‏ماند؛ و آن اینکه امرِ مرکبِ جوهرى در جهان، از جزءهاى ساده درست شده است. از اینجا بى‏میانجى چنین برمى‏آید که شى‏ءهاى جهان، جملگى هستومندهاى ساده‏اند؛ و اینکه ترکیب، فقط یک حالت بیرونى شى‏ءهاى جهان است، و نیز اینکه هرچند ما هرگز نمى‏توانیم جوهرهاى بن‏پارى را کاملاً از این حالت همبستگى برون نهیم و منفرد سازیم، با این‏همه، خِرَد مى‏باید جوهرهاى بن‏پارى را چونان نخستین درون‏آخته‏هاى هرگونه ترکیب، و در نتیجه، چونان هستومندهاى ساده، مقدم بر هرگونه ترکیب، براندیشد.»28

    استدلال کانت در برنهاد که قایل به اجزاى بسیط و تقسیم‏ناپذیر است، این است که اگر در تقسیم جوهرهاى مرکب به اجزاى تقسیم‏ناپذیر نرسیم و تقسیم تا بى‏نهایت ادامه داشته باشد، دیگر هیچ چیز باقى نمى‏ماند و رو به نیستى مى‏رود. به عبارت دیگر، ترکیب یک امر اضافى و عارضى است و از این‏رو، باید اجزاى تقسیم‏ناپذیرى باشند که عمل ترکیب بر آنها اعمال شود، وگرنه در صورت از بین رفتن ترکیب و ادامه یافتن تقسیم تا بى‏نهایت، دیگر چیزى باقى نخواهد ماند، و چگونه ممکن است که یک شى‏ء مرکب، ترکیب‏یافته از هیچ باشد؟ بنابراین، جهان از اجزاى لایتجزى و بسیط تشکیل شده است.

    نقد: کانت در اینجا به «مناد» لایب‏نیتس نظر دارد: جوهرى بسیط که همه چیز از آنها ترکیب شده است. اما وى دچار این اشتباه شده که «ممتد» را معادل «مرکب» لحاظ کرده و به ناچار «ممتد» را در برابر و متضادِ «مرکب» که «بسیط» مى‏باشد، قرار داده است.29

    2ـ2ـ3. اثبات برابرنهاد: برابرنهاد مدعى است که هیچ شى‏ء مرکبى در جهان از جزءهاى ساده تشکیل نیافته است، و هیچ جا در جهان، هیچ چیز ساده وجود ندارد. کانت براى اثبات آن، استدلال مى‏کند که شى‏ء مرکب امتداد دارد و به ناچار اجزایى که آن را تشکیل داده‏اند باید امتداد داشته باشند تا از ترکیب آنها جسم مرکب، که امتداد دارد، به وجود آید. در این صورت، آن اجزا چون امتداد دارند، به حکم عقل لاجرم تقسیم‏پذیر خواهند بود و هیچ‏گاه به بسایطى که ممتد نیستند نمى‏رسیم؛ زیرا در آن صورت، باید بر این نظر باشیم که از ترکیب اجزاى بى‏بُعد و غیرممتد، ترکیبات ممتد به وجود آید که عقل آن را نمى‏پذیرد. در ضمن کانت معتقد است که اجزاى بسیط به تجربه درنمى‏آیند و تجربه نیز (به مانند عقل) به عدم امکان آن حکم مى‏کند.

    در این تعارض، هم برنهاد و هم برابرنهاد، پدیدار و ناپدیدار را به جاى یکدیگر لحاظ مى‏کنند. «در برنهاد ناپدیدارها به جاى پدیدارها لحاظ مى‏شوند و در برابرنهاد پدیدارها به جاى ناپدیدارها لحاظ مى‏شوند.»30

    در برنهاد، اجزاى بسیط ناپدیدارند؛ زیرا به تجربه درنمى‏آیند و این در حالى است که آن را پدیدار مى‏دانند؛ زیرا قایل به وجود آنها مى‏شوند. در طرف برابرنهاد هم، پدیدار که اشیا هستند، ناپدیدار مى‏شوند؛ یعنى آن‏قدر تقسیم مى‏شوند که دیگر به تجربه درنمى‏آیند و از این‏رو، ناپدیدار مى‏شوند.

    نقد: گویا موضوع در برنهاد (تز) و برابرنهاد )آنتى تز) به یک معنا به کار نرفته و از این‏رو، به علت عدم وحدت موضوع، تناقضى وجود ندارد. «کانت در استدلال برنهاد به جهان‏شناسى لایب‏نیتس نظر دارد. ولى در بیان این استدلال، گویى آن منظر را کاملاً ترک گفته و مرادش از شى‏ء مرکب، جسم ممتدى است که از طریق شهود تجربى ادراک مى‏گردد و لاجرم در مکانى واقع شده است. براین اساس، کمپ اسمیت معتقد است که موضوع استدلال بخش برنهاد «جوهر» به منزله شى‏ء فى‏نفسه است، در حالى که موضوع استدلال بخش برابرنهاد «جسم محسوس» مى‏باشد. در این صورت، فى‏الواقع، تعارضى در میان نخواهد بود... .»31

    3ـ3. آنتى‏نومى سوم

    آنتى‏نومى سوم که از سنخ آنتى‏نومى‏هاى دینامیکى و پویاست، متناظر با نسبت است و آنچه که در این تعارض، مورد جدل واقع مى‏شود این است که آیا در جهان صرفا علّیت طبیعى و مکانیکى حاکم است یا علّیت دیگرى از نوع آزادى وجود دارد؟

    1ـ3ـ3. اثبات برنهاد: برنهاد بر آن است که علاوه بر علّیت طبیعى، علّیتِ از نوع آزادى نیز در جهان وجود دارد. کانت در تلاش خویش براى اثبات این مدعا این‏گونه استدلال مى‏کند که اگر علّیت صرفا طبیعى و جبرى باشد، هر حادثه‏اى مسبوق به علتى که بر آن مقدم است خواهد بود و این علت هم به نوبه خود وقتى قابل تبیین خواهد بود که آن را معلولِ علتى که بر آن مقدم است بدانیم و همین‏طور الى آخر. نتیجه آنکه هیچ‏گاه به علتى که خودش، علت نداشته باشد نخواهیم رسید و در نتیجه، به درستى نمى‏توان جهان را تبیین کرد، بلکه باید به علتى که خود، علتى ندارد قایل شویم. این نوع علت از فاعلیت بالطبع و خودانگیخته مطلق خبر مى‏دهد.32

    نقد: در این باب کمپ اسمیت، مفسّر کانت، اعتقاد دارد: نکته اساسى استدلال فوق این است که هر پدیده‏اى باید علت کافى براى پدید آمدن خود داشته باشد. اما در علیت طبیعى، به دلیل اینکه پدیده‏اى که علت محسوب مى‏شود، به نوبه خود، معلول پدیده دیگرى است و همین‏طور الى آخر...، به نظر مى‏رسد که هیچ پدیده‏اى نمى‏تواند علت تامه معلول خود تلقّى شود؛ در نتیجه، سلسله علل باید به علتى آغازین یا علت‏العلل ختم شود. در نقد این مطلب مى‏توان گفت: اینکه سلسله علل، پدیده‏اى نامتناهى باشد، دلیل بر عدم کفایت علت قریب نخواهد بود؛ به عبارت دیگر، علّیت طبیعى در هر مرحله و در خصوص یک پدیده خاص را، علّیت کافى محسوب کرد و در عین حال، سلسله علل ومعلول‏هارانامتناهى دانست.33

    2ـ3ـ3. اثبات برابرنهاد: برابرنهاد مشعر است بر اینکه اختیارى در کار نیست و هرچه در جهان حادث مى‏شود برطبق قوانین طبیعت حادث مى‏شود. کانت براى این ادعا این‏طور استدلال مى کند: سلسله علل در لحظه معینى از زمان آغاز مى‏شود که بلافاصله در پى لحظه دیگرى از زمان خواهد آمد. آن امرى که در لحظه آغاز سلسله علل حادث مى‏شود هیچ ربطى به آنچه در لحظه قبل از آن حادث شده ندارد و از آن تعینى نپذیرفته است. اما چنین نتیجه‏اى با دومین تشابه از تشابهات تجربه (هر حادثه‏اى برحسب یک قاعده، در اثر حادثه دیگرى که بلافاصله مقدم بر آن است، متعین مى‏شود)، ناسازگار است. پس در نتیجه، در جهان اختیارى در کار نیست.34

    نقد:

    1. تعارض اصلى باید میان مدعاى برنهاد و برابرنهاد برقرار باشد نه میان استدلال‏هاى مربوط به آن دو، در حالى که در تعارض سوم، استدلالِ مربوط به برنهاد با استدلالِ مربوط به برابرنهاد متعارض است؛ به گونه‏اى که اگر استدلال نخست را معتبر بدانیم، استدلال دوم نامعتبر خواهد بود و بعکس.35

    2. کانت براى اثبات این مدعا به اصل تشابهات تجربى که از اصول تفکر خویش است، متوسل مى‏شود، حال آنکه ادعا دارد بر طبق فلسفه‏هاى جزمى دست به اثبات طرفین جدل مى‏زند و ماهیت جلى عقل محض را آشکار مى‏کند.

    4ـ3. آنتى‏نومى چهارم

    تعارض چهارم متناظر با مقوله جهت است و آنچه موضوع جدل است، وجود داشتن یا نداشتنِ واجب‏الوجودى است که یا بخشى از جهان است و یا علت آن.

    1ـ4ـ3. اثبات برنهاد: برنهاد مدعى است که علاوه بر این جهان و وجودات ممکن، وجود واجبى هست. کانت براى اثبات این ادعا، استدلال مى‏کند که جهانِ تجربه، عالم امور متغیر است و هر تغیرى فقط زمانى قابل تبیین است که معلولِ تغیرى دیگر و آن تغیر دیگر هم به نوبه خود معلول تغیرى دیگر و همین‏طور الى آخر؛ اما اگر این سلسله به وجودى که قائم به خود است و واجب است نرسد، به نهایت نمى‏رسد و کامل نمى‏شود و از این‏رو، موجود نمى‏شود؛ پس در نتیجه، وجود واجبى علاوه بر وجودات متغیر و ممکن وجود دارد.36

    2ـ4ـ3. اثبات برابرنهاد: برابرنهاد مشعر بر این است که واجب‏الوجود بالذاتى که جزئى از این جهان باشد و یا علت آن باشد، در کار نیست و هر آنچه هست همین وجودات متغیر و ممکن است. برهان کانت براى اثبات این مدعا این است که اگر چنین وجود واجبى در کار باشد، از دو حال خارج نیست: یا جزئى از جهان است و یا آنکه خود، همان عالم مى‏باشد.

    اگر جزئى از جهان باشد در آن صورت، در سلسله علل، مى‏بایست اولین حلقه باشد و خودش معلولِ علتى دیگر نباشد، اما مشکل اینجاست که با توجه با اینکه جزئى از جهان است باید زمانى و در زمان باشد و در این‏صورت، با تشابه دوم از تشابهات تجربه قابل پذیرش نیست که چیزى در زمان باشد و از پى چیز دیگرى نیامده باشد؛ پس جزئى از جهان نیست. شق دوم فرض این بود که واجب‏الوجود کل و خودِ جهان باشد. به عبارت دیگر، واجب‏الوجود سلسله علت‏ها و معلول‏ها لحاظ شود که این شق هم مقبول نیست؛ زیرا لازمه‏اش این است که سلسله‏اى که خود یکسره مرکب از حلقه‏هاى مشروط و ناضرورى است، همان وجود نامشروط و ضرورى است و پیداست که چنین امرى محال است. به عبارت دیگر، اگر هیچ‏یک از اجزاى این سلسله، واجب‏الوجود نباشد، در آن صورت، خود سلسله واجد ضرورت نتواند بود. کانت فرض دیگر را که عبارت بود از اینکه واجب‏الوجود در بیرون جهان و علت آن است، این‏گونه رد مى‏کند که واجب‏الوجود اگر بخواهد به عنوان یک علت عمل کند ناگزیر باید فعل خود را به عنوان علتى که در زمان واقع است اِعمال کند؛ اما هر آنچه زمانى است، دیگر در بیرون از جهان نتواند بود، بلکه ضرورتا جزئى از آن خواهد بود.

    نقد: کانت در اینجا نیز براى اثبات مدعا دست به دامان اصل تشابهات تجربى که برخاسته از فلسفه استعلایى خویش است، مى‏شود که با ادعاى خویش مبنى بر اینکه با فلسفه‏هاى جزمى هر دو طرف جدل را اثبات خواهد کرد ناسازگار است و در نتیجه، مجاز نیست که از اصول فلسفه خویش در اثبات طرفین جدل‏استفاده کند.

    نگاهى کلى به تعارضات

    کانت در کشف و طرح تعارضات، نه تنها به تقابل فلسفه‏هاى عقل‏گرایان و تجربه‏گرایان، بلکه به تقابل اندیشه‏هاى فلسفى و علم جدید که شاخص آن فیزیک نیوتنى بود پرداخته است که نمونه بارز آن توجه کانت به مکاتبات کلارک به عنوان نماینده فیزیک نیوتون و لایب‏نیتس است.37 از طرفى، خود علم جدید هم در خویش نطفه‏هاى تعارضات را دارا بود؛ زیرا عناصر عقل‏گرایى و تجربه‏گرایى در فیزیک نیوتن به کار رفته بودند و در نتیجه، زمینه شکل‏گیرى تعارضات در خودِ علم جدید منطوى بود. این عناصر متضاد در تفکر نیوتن معلول تأثیرپذیرى نیوتن از تفکر نوافلاطونیان به واسطه هانرى مور و از طرفى، اثرپذیرى از روح تجربه‏گرایى بریتانیایى بود که نماینده بزرگ آن جان لاک بود و نیوتن او را به خوبى مى‏شناخت، و همچنین به اوج و کمال رسیدن استفاده از ریاضیات در طبیعیات که دکارتِ عقل‏گرا آن را پایه‏گذارى کرده بود و مبتنى بر عقل است. در نتیجه، مى‏توان گفت: تعارضات ریشه در اندیشه‏هاى عقل‏گرایى و تجربه‏گرایى، و همچنین در علم جدید که نمونه شاخص آن فیزیک نیوتنى بود داشت که به کانت به ارث رسیده بود و او آنها را زاییده و برآمده از ذات و طبیعت عقل محض و به واسطه قیاس مى‏دانست و به ماهیت جدلى عقل نسبت مى‏داد. وى براى رهایى عقل از این درگیرى درونى به تکاپو مى‏افتد و سرانجام آن را در ایده‏آلیسم استعلایى خویش مى‏یابد.

    4. راه‏حل کانت

    کانت بر آن است که تعارضات را حل کند و در این زمینه، راه‏حل مشخصى پیشنهاد مى‏کند و نمى‏پذیرد که پاسخ این پرسش بیرون از توان ماست و از این‏رو، بر آن نیست که باید به نادانى خود گردن نهیم و عقل در برابر نادانى سر تسلیم فرود آورد، بلکه این مسئله باید پاسخ‏دادنى باشد و این پاسخ باید درست از همان سرچشمه‏اى یافت شود که مسئله و احکام جدلى‏الطرفین از آن برخاسته‏اند.

    کانت با تقسیم عالم به «پدیدار» و «ناپدیدار» که نتیجه نظام «ایده‏آلیسم استعلایى»اش مى‏باشد و این نظام هم ناشى از انقلاب کوپرنیکى (به معناى مطابقت عین با ذهن) است، به سراغ آنتى‏نومى‏ها مى‏رود. گام نخست در این راه ذهنى لحاظ کردنِ زمان و مکان است که وى با ملاحظه تقابل کلارک و لایب‏نیتس38 و مشاهده اشکالات نظرات آنان درباره زمان و مکان به این دیدگاه مى‏رسد. در گام بعدى، وى با تکیه بر منطق قدیم، مقولات را استنتاج مى‏کند که صرفا بر داده‏هاى حسى که لباس زمان و مکان پوشیده‏اند اطلاق مى‏شود و بدین ترتیب، تجربه استعلایى حاصل مى‏شود. این تجربه فقط مشعر بر جهان پدیدارى است و نمى‏تواند خبرى از عالم ناپدیدارى یا فى‏نفسه بدهد. اگر مقولات فاهمه در غیر موارد داده‏هاى حسى به کار روند و درباره عالم فى‏نفسه حکم کنند به خطا خواهند رفت؛ زیرا کاربرد صحیح این مقولات صرفا در اطلاق بر شهودات حسى است که تحت صور شهود، یعنى زمان و مکان، قرار گرفته. نتیجه آنکه زمان و مکان و همچنین مقولات دوازده‏گانه فاهمه صرفا و فقط مى‏باید درباره جهان پدیدارى که حاصل ترکیب شى‏ء فى‏نفسه و مجهول خارجى به عنوان ماده و زمان و مکان و همچنین در مرحله بعد، مقولات فاهمه به عنوان صورت است، به کار روند. حال با این نظام ایده‏آلیستى استعلایى، کانت به سراغ آنتى‏نومى‏ها مى‏رود و پس از دسته‏بندى آنها در دو دسته ریاضى و دینامیکى، براى رفع هر دسته از آنها راه‏حلى ارائه مى‏دهد.

    1ـ4. حل تعارضات ریاضى

    کانت دسته اول تعارضات را که همان تعارضات ریاضى و ایستا هستند، این‏گونه حل مى‏کند که در این تعارضات، هم برنهاد (تز) و هم برابرنهاد (آنتى‏تز) اشتباهند. به عبارتى، هیچ‏کدام از احکام با یکدیگر در تعارض نیستند؛ زیرا بر فروض درستى استوار نشده‏اند.

    «در تعارضات دسته اول یا ریاضى، اشتباه در پیش‏فرض بود که این‏گونه دنبال مى‏شد که چیز درون متناقض (یعنى پدیدارى که به عنوان شى‏ء فى‏نفسه باشد) به عنوان امرى قابل جمع در یک مفهوم عرضه شده بود، اما در دسته دوم تعارضات، یعنى در تعارض‏هاى دینامیکى، باطل بودن فرض مبتنى است بر اینکه چیزى که قابل جمع است، به صورت متناقض عرضه شده است؛ در نتیجه، در حالى که در مورد اول، قضایاى متقابل هر دو غلط هستند، در این مورد، هر دو دسته قضایایى هستند که صرفا به واسطه سوءفهم در مقابل یکدیگر واقع شده‏اند و مى‏توانند صحیح باشند.»39

    در آنتى‏نومى‏هاى ایستا، هر دو طرف کاذب است. در حقیقت، دو طرف در تناقض با هم نیستند؛ زیرا این تعارضات بر مفهومى متناقض بالذات پایه‏گذارى شده و هر حکمى اعم از سلبى و ایجابى (هرچند در ظاهر متناقض باشند) اشتباه خواهد بود؛ مانند اینکه بگوییم: «دایره مربع، گرد است» و در مقابلش هم گفته شود: «دایره مربع، گرد نیست» در این صورت، چون مفهوم اصلى (دایره مربع) متناقض بالذات است، در نتیجه، هر حکمى درباره آن لاجرم کاذب خواهد بود. حال باید دید که بر چه اساسى کانت مفهوم اصلى تعارض‏هاى ریاضى را متناقض بالذات مى‏داند و بر اساس آن، حکم به کاذب بودن هر دو طرف نزاع مى‏کند.

    کانت در کتاب تمهیدات مى‏گوید: «اگر من از اشیاى واقع در زمان و مکان سخن بگویم، از نفس‏الامر اشیا سخن نگفته‏ام؛ چون از آن هیچ نمى‏دانم، بلکه فقط از پدیدار اشیا و به عبارت دیگر، از تجربه به عنوان نحو خاصى از شناخت اشیا که منحصرا به انسان اعطا شده است سخن گفته‏ام. من نباید بگویم که آنچه من در زمان و مکان تصور مى‏کنم، فى‏نفسه و جدا از این تصورات من، در مکان و زمان قرار دارد؛ زیرا در آن صورت، با خود به تناقض برخاسته‏ام، چراکه مکان و زمان و نیز همه پدیدارهایى که در آنهاست، امرى نیستند که فى‏نفسه و خارج از تمثلات من موجود باشند، بلکه خود صرفا وجوهى از تمثلند، و گفتن اینکه صرف وجهى از تمثل، در خارج از تمثل ما نیز موجود است، تناقض آشکار است. پس، متعلق‏هاى حواس فقط در تجربه موجود است و اگر آنها را جدا از تجربه یا مقدم بر آن، در نفس‏الامر موجود بدانیم، در حکم آن است که تجربه را جدا از تجربه یا مقدم بر آن، همچنان داراى واقعیت دانسته باشیم.»40

    از آن‏رو که تجربه نزد کانت استعلایى است، هر آنچه که به تجربه درآید به‏ناچار تحت اعمال اثر صور شهود و مقولات فاهمه خواهد بود. تناقض در آنجا حاصل مى‏شود که مى‏خواهیم چیزى را که تجربه کرده‏ایم از قید و بند شرایط تجربه جدا کنیم و تجربه را جدا از تجربه یا مقدم بر آن فرض مى‏کنیم؛ به عبارت ساده‏تر، هم تحت شرایط تجربه باشد و هم نباشد. اینجاست که مفهوم متناقض بالذات را مى‏سازیم.

    جهان صرفا یک ایده یا تصور است که در عقل محض قرار دارد و باید از آن براى تنظیم و وحدت‏بخشى نهایى کثرات تجربى استفاده کرد، نه اینکه چیزى پدیدارى باشد که داراى زمان و مکان باشد، بلکه بى‏زمان و بى‏مکان است و در نتیجه، قول به تناهى یا عدم تناهى‏آن اشتباه‏خواهد بود.

    در تعارض دوم هم که بحث درباره اجزاى نهایى عالم است، ما با مفهوم متناقض بالذات روبه‏رو هستیم؛ زیرا تز (برنهاد)، ناپدیدار را پدیدار، و آنتى‏تز (برابر نهاد)، پدیدار را ناپدیدار مى‏کند و از این‏رو، هر دو به نحوى پدیدار و ناپدیدار را در یک مفهوم جا مى‏دهد. بنابراین، به مفهوم متناقض بالذاتى مى‏رسیم که هم پدیدار است و هم ناپدیدار. از این‏رو، کانت بر این اساس به مانند تعارض اول، حکم به نادرست بودن هر دو طرف مى‏کند. «اجزاى تجزیه‏پذیر و تجزیه‏ناپذیر، قابل تجربه نیست، در حالى که فرض بر این است که کامل شدن تقسیم را به تجربه مى‏توان دریافت، در حالى که چنین نیست.»41

    همان‏گونه که ملاحظه شد، کانت براى حل دسته اول تعارضات یعنى آنتى‏نومى‏هاى ریاضى و ایستا، حکم به نادرستى هر دو طرف مى‏کند؛ زیرا در آنها زمان و مکان به منزله دو امر عینى و واقعى قلمداد شده‏اند و سپس بحث بر سر تناهى یا عدم تناهى آنها درگرفته است، در حالى که بر اساس ایده‏آلیسم استعلایى کانت، زمان و مکان دو صورت پیشینىِ ذهن مى‏باشند و بس. غفلت از همین نکته و واقعى لحاظ کردن زمان و مکان، باعث متناقض بالذات کردنِ موضوع و در نتیجه، شکل‏گیرى آنتى‏نومى‏هاى ریاضى شد. از این‏رو، هر حکمى که به آن موضوع نسبت داده شود محکوم به نادرستى است.

    حال باید دید که کانت براى حل دسته دوم تعارضات یا همان ‏آنتى‏نومى‏هاى ‏دینامیکى‏ و پویا، چه ‏راه‏حلى ‏ارائه ‏مى‏دهد؟

    2ـ4. حل تعارضات دینامیکى

    از نظر کانت، در آنتى‏نومى‏هاى دینامیکى بطلان فرض ناشى از آن است که امرى قابل جمع، به صورت متناقض لحاظ شده است. وى تعارضات پویا و دینامیکى را به زغم خود حل مى‏کند و هر دو طرف نزاع را صحیح مى‏داند و تعارض آنها را ظاهرى و ناشى از سوءفهم و مانعه‏الجمع پنداشتن دو امرى مى‏داند که ضرورتا مانعه‏الجمع نیستند.

    کانت برنهادها و برابرنهادها را وابسته و متعلق به دو عالمِ فنومنى یا پدیدارى و نومنى یا ناپدیدارى مى‏داند و در نتیجه، مى‏توان حکمى را که در ظاهر متناقض است؛ یعنى حکمى را که اگر طرفین تعارض متعلق به یک عالم بودند و به آنها نسبت مى‏دادیم دچار تناقض مى‏شدیم، به آنها نسبت دهیم و قایل به این باشیم که هر دو طرف تعارض و جدل مى‏توانند صحیح باشند. به عبارت دیگر، از آن‏رو که دو طرف تعارض در واقع با یکدیگر تعارضى ندارند ـ زیرا متعلق به دو عالم متفاوتند ـ مى‏توان احکام جداگانه‏اى را که در ظاهر متناقض هستند به آنها نسبت داد.

    از منظر کانت، نباید قوانین جبرى طبیعت را که مختص عالم پدیدار است به عالم ناپدیدار سرایت داد و بعکس. از این‏رو، نباید فاعل مختار را مانند سایر اشیا پدیدارى بدانیم و قانون طبیعى حاکم بر آنها را بر فاعل مختار اطلاق کنیم، وگرنه سر از تناقض درمى‏آوریم؛ زیرا در این صورت، امرى را هم پدیدار و در عین حال ناپدیدار و فى‏نفسه لحاظ کرده‏ایم؛ بلکه باید توجه داشت که افعال فاعل مختار از آن لحاظ که پدیدار است تابع قوانین جهان پدیدارى و ضرورت طبیعى است، اما همان افعال با توجه عالم ناپدیدار و نومنى که برى از قوانین عالم پدیدارى مى‏باشد، اختیارى است.42

    در تعارض چهارم نیز به همین طریق مى‏توان عمل کرد و هر دو قضیه را که در دو طرف تعارض واقع شده‏اند دوشادوش یکدیگر صادق بدانیم؛ بدین معنا که در عالم محسوسات به اقتضاى قوانینش به هیچ وجه علتى پیدا نمى‏شود که وجود آن وجوب مطلق داشته باشد، در صورتى که از سوى دیگر، این عالم با واجب‏الوجودى که علت آن است و مقتضى قانون خاص خودش است ارتباط دارد.

    همان‏گونه که ملاحظه شد، کانت تعارضات دینامیکى را هم با توجه به ایده‏آلیسم استعلایى که نتیجه آن، تقسیم عالم به پدیدارى و ناپدیدارى است حل مى‏کند؛ بدین معنا که در عالم پدیدارى، علّیت طبیعى و همچنین وجودات غیرواجب قرار دارند و در قلمرو عالم ناپدیدارى یا فى‏نفسه، علّیت آزاد و همچنین وجود واجب قرار دارند.

    در پایان باید گفت: در ایده و تصورات عقل یک علاقه عملى نیز نهفته است. کانت در آنها از عقل عملى استفاده مى‏کند و از عقل نظرى به عقل عملى پُل مى‏زند و مبانى مابعدالطبیعى اخلاق خویش ـ نقد دومش که به نقد عقل عملى مشهور است ـ را از آن وام مى‏گیرد.43

    در نظر کانت، برنهادها مدعایشان آغاز زمانى داشتنِ جهان، وجودِ جزء لایتجزى، علّیت آزاد و همچنین وجودِ واجب، پایه‏هاى اخلاق و دین است. وى در کتاب نقد عقل محض مى‏گوید: «... گونه اندراَستى ورزیک [علاقه عملى]که هر شخص درست‏اندیش، اگر نفع راستین خود را فهم کند، یکدلانه [صادقانه ]در آن سهیم است. اینکه جهان داراى آغاز است؛ اینکه خویشتن اندیشنده من داراى طبیعتى است ساده و بدان سبب، تباهى‏ناپذیر؛ اینکه خویشتن اندیشنده من هم هنگام در کنش‏هاى [افعال ]ارادى خویش آزاد است و بر فراز جبر طبیعت جاى دارد؛ و اینکه سرانجام سامان شى‏ءهایى که جهان را تشکیل مى‏دهند، از یک نخست هستومند [موجود نخستین ]ناشى مى‏شود، که همه چیز یگانگى و پیوستگى هدفمندانه خود را از آن به وام مى‏گیرد. این چهار دقیقانه پایه‏هاى بنیادین اخلاق و دین‏اند. پادنهاد همه این تکیه‏گاه‏ها را از ما مى‏رباید... .»44

    نقد و بررسى

    ایده‏آلیسم استعلایى کانت که کلید حل آنتى‏نومى‏هاست دچار اشکالاتى اساسى است که از چشم تیزبین منتقدان به دور نماند و مورد انتقادات شدید قرار گرفت.

    آنچه بیش از همه مورد انتقاد است مفهوم «شى‏ء فى‏نفسه» است که یکى از دو پایه ایده‏آلیسم استعلایى مى‏باشد. کانت براى گریز از ایده‏آلیسم مطلق به مفهوم «شى‏ء فى‏نفسه» توسل مى‏جوید و آن را علت پدیدارها تلقّى مى‏کند. در نظر او «شى‏ء فى‏نفسه» امرى مجهول است که ما هیچ‏گاه نمى‏توانیم به آن شناختى داشته باشیم و فقط مى‏دانیم که وجود دارد و علت پدیدارهاست.

    اما نکته‏اى که باید به آن اشاره کرد این است که طبق اصول فلسفه انتقادى و ایده‏آلیسم استعلایى کانت مقولات فاهمه فقط به عالم پدیدارها اطلاق مى‏شوند و در خارج از آن حیطه کاربردى ندارند، اما گویا خودِ کانت از این اصل تخطى مى‏کند و مقولاتِ «علت» و «وجود» را به «شى‏ء فى‏نفسه» که درحیطه‏عالم‏پدیدارى‏نیست‏اطلاق مى‏کند.45

    همچنین او بر آن است که ما به «شى‏ء فى‏نفسه» نمى‏توانیم شناختى داشته باشیم، اما نکته اینجاست که با این تعریف دیگر چگونه مى‏توانیم از چیزى که به هیچ عنوان نمى‏توانیم از آن شناختى داشته باشیم سخن بگوییم؟ گویا نظام ایده‏آلیستى کانت در برابر این انتقادها تاب مقاومت ندارد؛ زیرا که نظام‏هاى ایده‏آلیستى بزرگ آلمانى پس از وى توسط فیخته، شلینگ و هگل که خود را جانشینان به‏حق کانت مى‏دانستند و نقطه اشتراکشان همانا انتقاد بر مفهوم «شى‏ء فى‏نفسه» و تناقض‏آمیز بودن آن بود، سربر آوردند.

    با از میان رفتن مفهوم «شى‏ء فى‏نفسه» نظام ایده‏آلیسم استعلایى کانت و فلسفه سنجشگرانه او فرو ریخت و به طریق اولى راه‏حل وى براى آنتى‏نومى‏ها بى‏اعتبار گشت.

    نتیجه‏گیرى

    از مباحث مطرح‏شده چنین برمى‏آید که آنتى‏نومى‏ها نقش بسیار مهمى در تفکر کانت دارند و محرک کانت در ایجاد فلسفه خویش بوده‏اند و تا آخر، بخش مستقلى در اندیشه کانت برجاى ماندند. کار جدید کانت این بود که به طور نظام‏مند به جست‏وجوى ریشه و منشأ تعارضات برآمد و منشأ آنها را عقل تشخیص داد. این تعارضات ذاتى ماهیت عقلند و از آنها گریزى نیست؛ تنها باید با شناخت ماهیت جدلى عقل و محدوده مجاز عقل از این تعارضات برکنار بود و همانند پیشینیان وارد قلمرو مابعدالطبیعه سنتى نشد. با نقش‏آفرینى تعارضات عقل که همانا آشکار کردن ماهیت جدلى عقل بود، کانت از خواب جزمى بیدار شد و به نقّادى عقل پرداخت و عقل (عقلِ عقل‏گرایان) و تجربه (تجربه تجربه‏گرایان) را به نقد کشیده و فلسفه نقّادى و نظام ایده‏آلیسم استعلایى خویش را بنیان نهاد و از این طریق، راه‏حلى براى مشکل بغرنج تعارضات ارائه کرد و بخش بزرگى از مابعدالطبیعه سنتى را نابود ساخت.

    علاوه بر نقش سرنوشت‏سازى که تعارضات در نقد اول کانت ـ نقّادى عقل محض ـ دارند و باعث شکل‏گیرى ایده‏آلیسم استعلایى و فلسفه نقّادى شدند، نقش مهمى نیز در رسیدن به نقد دوم ـ نقد عقل عملى ـ و تأمین مبانى اساسى آن دارند، به گونه‏اى که کانت توسط آنها میان عقل نظرى و عملى پیوند برقرار مى‏کند و مبانى مابعدالطبیعى اخلاق خویش را از تعارضات وام مى‏گیرد و برنهادها را تکیه‏گاه اخلاق و دین معرفى مى‏کند.

    البته باید توجه داشت زمانى کار کانت ارزش واقعى خود را حفظ خواهد کرد که در درجه اول صحیح و درست باشد، و صحت آن منوط به رفع انتقادهاى ریشه‏اى و بنیادینى است که بر نظام ایده‏آلیسم استعلایى وى، که مبناى حل و رفع تعارضات است، وارد است، و همچنین رفع اشکالات وارده در باب اثبات برنهادها و برابر نهادها. و در درجه دوم، فقط و تنها روش و امکان حل آنتى‏نومى‏ها، ایده‏آلیسم استعلایى باشد، حال آنکه شاهد تلاش‏هاى متفکرانى همچون رنوویه، کانتور و... براى حل تعارضات از روشى غیر از ایده‏آلیسم استعلایى هستیم.

    ................................................................................................................................................................................. منابع

    ـ استیس، و.ت.، فلسفه هگل، ترجمه حمید عنایت، تهران، امیرکبیر، 1370.

    ـ الکساندر، ایج. جى.، مکاتبات لایب نیتس و کلارک، ترجمه على ارشدریاحى. قم، بوستان کتاب، 1381.

    ـ جینز، سرجیمزهاپوود، فیزیک و فلسفه، ترجمه على‏قلى بیانى، تهران، علمى و فرهنگى، 1383.

    ـ خراسانى، شرف‏الدین. از برونو تا کانت، تهران، علمى و فرهنگى، 1376.

    ـ دلوز، ژیل، فلسفه نقّادى کانت، ترجمه اصغر واعظى، تهران، نى، 1386.

    ـ کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، تهران، سروش، 1380.

    ـ ـــــ ، تاریخ فلسفه، ترجمه داریوش آشورى، تهران، علمى فرهنگى و سروش، 1367.

    ـ کانت، ایمانوئل، تمهیدات، ترجمه غلامعلى حدادعادل، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1370.

    ـ ـــــ ، سنجش خرد ناب، ترجمه میرشمس‏الدین ادیب سلطانى، تهران، امیرکبیر، 1387.

    ـ کرباسى‏زاده، على، «پیشینه تاریخى تعارضات عقل نظرى کانت در تفکر فلسفى غرب»، فرهنگ، ش 24، زمستان1376، ص 213ـ248.

    ـ کرم، یوسف، فلسفه کانت، ترجمه محمد محمدرضایى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1375.

    ـ کورنر، اشتفان، فلسفه کانت، ترجمه عزت‏اللّه فولادوند، تهران، خوارزمى، 1380.

    ـ مجتهدى، کریم، فلسفه نقّادى کانت، تهران، امیرکبیر، 1386.

    ـ هارتناک، یوستوس، نظریه معرفت در کانت، ترجمه غلامعلى حدادعادل، تهران، فکر روز، 1387.

    ـ یاسپرس، کارل، کانت، ترجمه میرعبدالحسین نقیب‏زاده، تهران، طهورى، 1372.

    - Criag, Edward, Routledge Encylopedia of Philosophy, London, 1998.

    - Gardner, Sebastian, Kant and Critique of Pure Reason, London, Routledge, 1999.

    - Kant, Immanuel, Critique Pure Reason, tr. by Norman Kemp Smith, London, Macmillan, 1964.

    - Kant, Immanuel, Prologomena, tr. by Hatgield, Cambridge University Press, 2004.

    - Malston, Wallace, A New History of Philosiphy, New York, 1987.


    * دانشجوى کارشناسى ارشد فلسفه، دانشگاه اصفهان. دریافت: 23/12/89 ـ پذیرش: 10/6/90.

    talebeelm61@yahoo.com


    1. Antionomies.

    2ـ ر.ک: على کرباسى‏زاده، «پیشینه تاریخى تعارضات عقل نظرى کانت در تفکر فلسفى غرب»، فرهنگ، ش 24، ص 214ـ231.

    3ـ اشتفان کورنر، فلسفه کانت، ترجمه عزت‏اللّه فولادوند، تهران، خوارزمى، 1380.

    4ـ یوستوس هارتناک، نظریه معرفت در کانت، ترجمه غلامعلى حدادعادل، تهران، فکر روز، 1387.ن

    5ـ فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج 6، ترجمه اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، تهران، سروش، 1380.

    6ـ ر.ک: على کرباسى‏زاده، همان، ص 214ـ231.

    7ـ کارل یاسپرس، کانت، ترجمه میرعبدالحسین نقیب‏زاده، ص 51.

    8ـ یوستوس هارتناک، نظریه معرفت در کانت، ترجمه غلامعلى حدادعادل، ص 14 و 146.

    9. Immanuel Kant, Prolegomena, p. 80.

    10ـ ایمانوئل کانت، سنجش خرد ناب، ترجمه میرشمس‏الدین ادیب سلطانى، الف 327 و ب 384.

    11ـ کریم مجتهدى، فلسفه نقّادى کانت، ص 78.

    12ـ ایمانوئل کانت، تمهیدات، ترجمه غلامعلى حدادعادل، ص 176و178.

    13ـ ر.ک: ژیل دلوز، فلسفه نقّادى کانت، ترجمه اصغر واعظى، ص 48ـ49.

    14. Sebastia Gardner, Kant and Critique of Pure Reason, p. 231.

    15ـ ایمانوئل کانت، تمهیدات، ص 188.

    16ـ همان، ص 187.

    17ـ همان، ص 189.

    18. Immanuel Kant, Prolegomena, p. 97-95.

    19ـ ایمانوئل کانت، سنجش خرد ناب، الف 428 و 430 و ب 456 و 458.

    20. Elapse.

    21. Complete.

    22. Immanuel Kant, Critique Pure Reason, tr. by Norman Kemp Smith, p. 483-484.

    23ـ سرجیمز هاپوود جینز، فیزیک و فلسفه، ترجمه على‏قلى بیانى، ص 76.

    24. Immanuel Kant, Critique Pure Reason, tr. by Norman Kemp Smith, p. 485.

    25ـ ایمانوئل کانت، سنجش خرد ناب، الف 427ـ429 و ب 455ـ457.

    26ـ یوسف کرم، فلسفه کانت، ترجمه محمد محمدرضایى، ص 73.

    27. Immanuel Kant, Critique Pure Reason, tr. by Norman Kemp Smith, p. 488.

    28ـ ایمانوئل کانت، سنجش خرد ناب، الف 434 و ب 462.

    29. Immanuel Kant, Critique Pure Reason, tr. by Norman Kemp Smith, p. 489.

    30ـ فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج 6، ترجمه اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، ص 299.

    31. Immanuel Kant, Critique Pure Reason, tr. by Norman Kemp Smith, p. 492.

    32ـ ایمانوئل کانت، سنجش خرد ناب، الف 446 و ب 474؛ یوستوس هارتناک، همان، ص 128.

    33. Immanuel Kant, Critique Pure Reason, tr. by Norman Kemp Smith, p. 493.

    34ـ یوستوس هارتناک، پیشین، ص 129.

    35. Immanuel Kant, Critique Pure Reason, tr. by Norman Kemp Smith, p. 494.

    36ـ ر.ک: ایمانوئل کانت، سنجش خرد ناب، الف 452 و ب 480.

    37ـ ر.ک: شرف‏الدین خراسانى، از برونو تا کانت، ص 303؛ کریم مجتهدى، همان، ص 83ـ85.

    38ـ ر.ک: الکساندر ایج جى، مکاتبات لایب‏نیتس و کلارک، ترجمه على‏ارشد ریاحى، ص 26ـ40.

    39. Immanuel Kant, Prolegomena, p. 94.

    40ـ ایمانوئل کانت، سنجش خرد ناب، الف 435 و 437 و ب 463 و 465.

    41ـ اشتفان کورنر، همان، ص 258؛ فردریک کاپلستون، همان، ج 6، ص 299.

    42ـ ایمانوئل کانت، تمهیدات، ص 192ـ196.

    43. Wallace Malston, A New History of Philosophy, p. 189.

    44ـ ایمانوئل کانت، سنجش خرد ناب، الف 466 و ب 494.

    45ـ ر.ک: فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه داریوش آشورى، ص 16؛ و. ت. استیس، فلسفه هگل، ترجمه حمید عنایت، ص 98ـ99.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1390) آنتى‌‏نومى‌‏هاى کانت. ماهنامه معرفت، 20(7)، 135-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده)."آنتى‌‏نومى‌‏هاى کانت". ماهنامه معرفت، 20، 7، 1390، 135-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1390) 'آنتى‌‏نومى‌‏هاى کانت'، ماهنامه معرفت، 20(7), pp. 135-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده). آنتى‌‏نومى‌‏هاى کانت. معرفت، 20, 1390؛ 20(7): 135-