آنتىنومىهاى کانت
Article data in English (انگلیسی)
معرفت سال بیستم ـ شماره 166 ـ مهر 1390، 135ـ153
مجتبى جلیلى مقدم*
چکیده
کانت اولین متفکرى است که از جایگاهى برتر به تعارضات عقل مىنگرد و قصد حل آنها را دارد. این تعارضات مبدأ عزیمت کانت به سوى نقّادى عقل به شمار مىروند. کانت بر آن است که با روشهاى جزمى پیشینیان نمىتوان بر این تعارضات فایق آمد و از طرفى هم تلاش دارد تا عقل را از این تعارضات نجات دهد. از اینرو، در پى راهحلى مىگردد که سرانجام آن را در ایدهآلیسم استعلایى مىیابد. این نوشتار، بر آن است تا با روشى تحلیلى، به چرایى شکلگیرى تعارضات عقل در نظر کانت و راهحل او براى حل تعارضات پى ببرد. نیز با امعاننظر در اندیشه او میزان موفقیت روش وى را مشخص نماید. حاصل مقاله آنکه این تعارضات معلول گذار عقل از محدوده مجاز خویش هستند و او براى رهایى از این تعارضات، با تأسیس ایدهآلیسم استعلایى، حکم به نادرستى هر دو طرف در تعارضات ریاضى، و به درستى هر دو طرف در تعارضات دینامیکى مىدهد. در این راه، کانت با چالشهاى درونى و بیرونى روبهروست و مىتوان اندیشه او را زیر تیغ انتقادات جدى قرار داد.
کلیدواژهها: ایدههاى عقل، جهان، پدیدار، ناپدیدار، تعارضات ریاضى، تعارضات دینامیکى، ایدهآلیسم استعلایى.
مقدّمه
تعارض عقل یا آنتىنومى1 به معناى دو پاره شدن عقل و به جنگ و ستیز پرداختن پارهاى از عقل با پارهاى دیگر است.در این هنگام، عقل سردرگم گشته و دچار حیرت مىشود و گویى راه خلاصى از آن ندارد.
تعارضات از دیرباز اندیشمندان را به خود مشغول داشته بود. ارسطو به نکته جالبى اشاره مىکند و مىگوید: گاهى براى هر دو طرف یک قضیه استدلال مىشود که هر دو به یک قوت هستند؛ مانند اینکه جهان قدیم است یا حادث. ارسطو به شکوکى از این قبیل، «aporia»، یعنى بیراهگى، حیرانى و سرگردانى مىگوید.
از تعارضات مهم در تاریخ فلسفه، مىتوان به حدوث و قدم عالم اشاره کرد. طالس، آناکساگوراس و افلاطون قایل به حدوث عالم، و ارسطو قایل به قدم عالم بود. توماس آکوئیناس درباره حدوث و قدم عالم معتقد بود که باید به کتاب مقدس رجوع کرد و با عقل نمىتوان هیچکدام را ثابت کرد. اوکام نیز اینگونه مسائل را جزو مهملات فلسفه مىخواند.2
آنتىنومىها که به «جدلىالطرفین» نیز ترجمه شده است، شکاک را خوش مىآید و او را در شک خویش راسختر مىکند، اما فیلسوفى همانند کانت را به تأمّل و نقّادى وامىدارد که چگونه است که هر دو طرفِ احکام جدلىالطرفین بر مدعاى خویش اصرار مىورزند و براى آن استدلال مىکنند و جالبتر آنکه قوت استدلال هر دو طرف به یک میزان است؛ بر دیگرى نمىچربد و نمىتواند طرف مقابل را به پذیرش وادار کند؟
کانت نه تنها نخستین متفکرى نبود که با آنتىنومىها مواجه مىشد، بلکه از نظریات پیشینیان آگاه بود و با نوآورىها و نبوغ خود کوشید از موضعى برتر به آن مسائل بنگرد تا ضمن درگیر نشدن با آنها، به علت و منشأ آنها پى ببردوراهحلى براى برون رفت از این احکام جدلىالطرفین بیابد.
کانت ابتدا خود وارد معرکه شد و دست به اثبات هر دو طرف نزاع زد و به زعم خویش، با این کار ماهیت جدلىِ عقل را نشان داد و تأکید کرد که با روش جزمى پیشینیان نمىتوان راه برونرفتى از این تعارضات یافت و از طرفى، در مقام یک فیلسوف، دلنگرانِ عقل بود که مبادا اسیر این تعارضات گشته و در ورطه شکاکیت فرو افتد. از اینرو، به منشأ این تعارضات، یعنى عقل، پرداخت و با کنکاش در ماهیت عقل، نظام ایدهآلیسم استعلایى را بنیان نهاد تا راهحلى براى این تعارضات چند هزارساله و حل ناشدنى بیابد.
ایدهآلیسمى که کانت بنیانگذارى کرد یکى از بزرگترین و تأثیرگذارترین نظامهایى است که تاریخ فلسفه به خود دیده است و در اهمیت آنتىنومىها یا همان تعارضات عقل، همین بس که نقطه شروع کانت به سوى تأسیس ایدهآلیسم استعلایى بودند و کانت را از خواب جزمى بیدار کردند.
در میان کتابها و آثارى که خود کانت و نیز مفسّرانش به طبع رساندهاند ـ که از میان آنها مىتوان به کتابهاى فلسفه کانت،3 نظریه معرفت در کانت،4 و تاریخ فلسفه5 اشاره کرد ـ به طور کافى و مستقل به این موضوع پرداخته نشده است. تنها اثرى که به طور مستقل به تعارضات پرداخته، مقاله «پیشینه تاریخى تعارضات عقل نظرى کانت در تفکر فلسفى غرب»6 مىباشد. مقاله مزبور، سیر تاریخى تعارضات عقل از یونان باستان تا کانت را مورد بررسى قرار مىدهد.
در این نوشتار، با رویکردى متفاوت، در پى آن هستیم تا آنتىنومىها را که کانت را به سوى فلسفه نقّادى و ایدهآلیسم استعلایى رهنمون شدند مورد بررسى و تأمّل قرار داده و نشان دهیم که این تعارضات از نظر کانت ناشى از چیست؟ چه منشأى دارد؟ آیا مىتوان جلوى این تعارضات را گرفت؟ این تعارضات چه نقشى در نظام اندیشه کانت دارد؟ و اینکه کانت چه راهحلى براى رفع تعارضات پیشنهاد مىدهد؟ این راهحلها ناشى از چیست؟ و آیا راهحلهاى کانت مىتواند بدون انتقاد باشد؟
1. آنتىنومىها راهنماى کانت به سوى فلسفه نقّادى
کانت آنتىنومىهاى عقل محض را بىهمتاترین پدیدار عقل انسان مىخواند و هنگامى که به آنتىنومىها مىرسد گویى به هیجان آمده است. وى تعارضات را عاملى بس نیرومند در بیدار کردن فلسفه از خواب جزمى مىداند. کشف آنتىنومىها نقش تعیینکنندهاى در تحول تفکر کانت از مرحله پیش از انتقادى به مرحله انتقادى ایفا کرده است. گویى کانت با کشف آنتىنومىها متوجه عقل محض مىگردد و چندین سال را صرف پرداختن به جدل عقل محض مىکند.
کانت نسبت به عملکرد عقل مشکوک بود و بر آن بود که باید اجازه داد طرفین نزاع در تعارضات به نبردشان ادامه دهند تا ماهیت عقل روشن شود. وى هرچند شکِ کلى همانند شک دکارتى را متزلزلکننده علوم مىداند و آن را نمىپذیرد، اما در مورد آنتىنومىها روش شک را برمىگزیند. کانت با آوردن روش به درون حالت شک، گام استوارى برداشت. «من کوشیدم تا با جدیت به اثبات قضایا و نیز اثبات ضد آنها بپردازم. این روش را براى برقرار کردن یک نظریه شک به کار نبردم، بلکه از آنرو به کار بردم که به نظرم مىآمد در کار فهم خطایى هست و مىخواستم بدانم آن خطا کجاست. سال 69 [سال کشف آنتىنومىها ]براى من روشنایى بزرگى به همراه داشت.»7
کانت نقطه عزیمت خود را تعارضات مىداند. وى در نامهاى به تاریخ بیست و یکم سپتامبر 1798 به پروفسور گاروه مىنویسد: «مبدأ عزیمت من تحقیق درباره وجود خداوند یا خلود نفس و امثال آن نبوده، بلکه تعارضات بوده است... همین تعارضات بود که مرا از خواب جزمى بیدار کرد و به جانب نقّادى عقلمان سوق داد تا ننگ تناقضى را که عقل به ظاهر با خودش دارد پاک کند.» در خصوص جایگاه مرکزى تعارضات در معرفتشناسى کانت، از نامهاى که وى در یازدهم ماه مه 1781 به مارکوس هرتس نوشته، شواهد و قراین بیشترى به دست مىآید. در بخشى از این نامه آمده است: «پژوهشهایى از این دست دشوار و همواره دشوار خواهد بود و من گهگاه با خود اندیشه مىکنم که چگونه مىتوان طرحى درانداخت تا این پژوهشها از پسند عامه مردم نیز برخوردار بشوند. مطرح ساختن آنها در همان آغاز کار، آن هم وقتى هنوز زمینه هموار نشده باشد، ممکن است مناسب نباشد، وگرنه فصل تعارضات را در آغاز کتاب قرار مىدادم؛ این کار ممکن بود به سبکى دلانگیز انجام شود و شوق خواننده را به تحقیق در منشأ این نزاع برانگیزد. اما نخست مىباید تقاضاى اهل علم را برآورد و بعد از آن سراغ جامعه رفت.»8
کانت از بررسى آنتىنومىها و به قول خودش «نظاره نبرد جنگاوران دو طرف»، به این اندیشه مىرسد که باید عیب و خطایى در کار باشد که نه برخاسته از اشتباههاى جزئى، بلکه برآمده از ذات عقل است. در نتیجه، کانت سراغ خود عقل مىرود تا علت پیدایش آن را بیابد و پس از بررسى آن و به کمک انواع قیاس، سه ایده و تصور در عقل تشخیص مىدهد.
2. کشف ایدههاى عقل
احکام جدلى خطایى از سر سهو نیست، بلکه ریشه در عقل آدمى دارد. این احکام نشانهاى است براى کانت تا وى را به تکاپو وادارد که چرایى آنها را که در عقل قرار دارند جویا شود و به گفته خودش روشنگر وى باشد. در نظر کانت، ذهن آدمى علاوه بر حساسیت و فاهمه، صاحب قوّه دیگرى به نام عقل است که میل به نامشروط دارد و مفاهیم فاهمه را که کاربردى حلولى دارند و وحدتبخش کثرات شهود هستند به فراسوى پدیدارها مىکشانند و به طور متعالى از آنها استفاده مىکنند.
«همانطور که که فاهمه براى تجربه به مقولات محتاج است، عقل هم در خودش مبدأى براى ایدهها دارد. منظور من، مفاهیمى است ضرورى که متعلق آنها هرگز در هیچ تجربهاى عرضه نتواند شد. تصورات همانگونه لازمه طبیعت عقلند، که مقولات لازمه طبیعت فاهمه.»9
ایدهها یا تصورات عقل در هیچ تجربهاى یافت نمىشوند و مابهازا ندارند و ذاتى عقلند. کانت در کتاب نقد عقل محض درباره ایدهها مىگوید: «نگریسته [منظور ]من از مینو [ایده]، یک مفهوم ضرورى خرد است که هیچ برابر ایستایى [متعلق شناختى ]متناسب با آن در حسها داده نتواند شد. بنابراین، مفهومهاى ناب خرد ما مینوهاى ترافرازندهاند. اینان مفهومهاى خرد نابند، از بهر آنکه اینان هرگونه شناخت تجربى را همچون تعیینشده به وسیله یک تمامیت مطلق شرطها مىنگرند. اینان دلخواهانه ساخته و پرداخته نشدهاند، بلکه به وسیله خود طبیعت خرد قرار داده شدهاند، و از اینرو، ضرورتا نه به تمامى حیطه کاربرد فهم مربوط مىگردند. سرانجام اینان تراگذراندهاند و از مرز هرگونه تجربه فراتر مىروند، چنانکه هیچگاه در تجربه برابر ایستایى یافته نتواند شد که براى مینوى ترافرازنده مکفى باشد.»10
تصورات یا ایدههاى عقل، نه فطرىاند و نه تجربى، بلکه لازمه عقلند و عقل به ناچار با آنها روبهرو مىشود. ایدههاى کانت نه افلاطونى است که واقعیت و عینیت داشته باشد و نه دکارتى که بدانها بتوان یقین حاصل کرد. انسان را راه گریزى از این ایدهها نیست و به فرض اینکه بداند آنها توهمىاند، باز هم به ناچار با ایدههایى که در عقل هستند درگیر خواهد بود و امکان گریز از آن ممکن نیست.
«طبیعت عقل ایجاب مىکند که به "ایدهها" بیندیشد و بررسى دقیق انتقادى مانع از این نمىشود که توهّم برطرف گردد. مادامى که انسان عقل و تفکر داشته باشد به طور طبیعى با این "ایدهها" روبهروست.»11
این مفاهیم و تصورات نه فطرىاند و نه تجربى. حال براى پى بردن به ماهیت این ایدهها چه باید کرد؟ کانت براى یافتن اینکه چگونه این ایدهها به وجود آمدهاند به سراغ قیاس مىرود، همانگونه که براى استنتاج مقولات فاهمه به سراغ احکام رفته بود.
قیاس به معناى رفتن از معلوم به سمت مجهول است. در قیاس، براى رسیدن به مجهول، معلوم را واسطه قرار مىدهیم تا به کشف و فهم مجهول نایل شویم. همانگونه که شهودات حسى در حکم به عنوان ماده به کار مىرفتند، در قیاس هم احکام و قضایا به عنوان ماده به کار مىروند. در واقع، قیاس، سکوى فراتر رفتن عقل از حوزه مجاز به قلمرو و حیطه غیرمجاز است. عقل که تمایل و عطش به امر نامشروط دارد و گویا هنوز سیراب و ارضا نشده، با استفاده از قیاس، وارد عرصه غیرمجاز مىشود. مثلاً، در قیاس حملى همواره کبرا را صغراى قیاس دیگرى قرار مىدهیم و کبراى آن قیاس دیگر را صغراى قیاس دیگرى قرار مىدهیم و همینطور الى آخر.
کانت همانگونه که مفاهیم ناب فهم را از صورت منطقى احکام کشف کرد، مفاهیم عقل محض را از انواع قیاس کشف و استخراج مىکند و از آنرو که تنها سه نوع قیاس وجود دارد، در نتیجه، تعداد تصورات یا ایدههاى عقل سه تاست؛ زیرا هریک از ایدهها معلول هریک از قیاسهاست.
اصلى که مىگوید: اگر امر مشروط داده شده باشد، تمام سلسله شرطهاى آن داده شدهاند، در قیاسها به کار مىرود و باعث مىشود عقل محض در قیاسها به دنبال شرطى که دیگر مشروط نیست باشد، و به ایده برسد. حال از آنرو که سه نوع قیاس حملى، شرطى و انفصالى وجود دارد، عقل داراى سه ایده یا تصور خواهد بود که متناظر با آنها هستند. کانت در اینباره در تمهیدات مىگوید: «همانطور که من منشأ مقولات را در افعال چهارگانه منطقى کلیه احکام فاهمه یافته بودم، کاملاً طبیعى بود که منشأ تصورات را در وجوه سهگانه قیاس جستوجو کنم؛ زیرا چون چنین مفاهیم محض عقلى (تصورات استعلایى) به ما داده شده، آنها را در صورتى که فطرى محسوب نکنیم، در هیچ جا نمىتوان یافت، مگر در همین فعل عقلى [قیاس]، که از آن حیث که صرفا به صورت نظر دارد مقوم عنصر منطقى قیاس است، اما از آن حیث که احکام فاهمه را که مقدم بر تجربه بر حسب این یا آن صورت تعین یافتهاند، تمثل مىبخشد، مقوم مفاهیم استعلایى عقل محض است. اختلاف انواع قیاس بر حسب صورت، موجب انقسام قیاس به اقسام حملى و شرطى و انفصالى است. بنابراین، مفاهیم عقلى مبتنى بر قیاس، اولاً، متضمن تصور موضوع کامل (ذات جوهرى) است؛ ثانیا، متضمن تصور سلسله کامل شرطها و ثالثا، تعین بخشیدن به همه مفاهیم در تصور یک مجموعه کامل از امور ممکن.» تصور اول، مربوط به نفس است، دومى مربوط به جهان و سومى مربوط به خدا، و از آنرو که این هر سه تصور، هریک به نحوى محل جدل واقع مىشوند، براساس آنها جدل محض را کلاً به مغالطه عقل و تعارض عقل محض و به ایدهآل عقل محض تقسیم کرد.12
کانت برحسب سنت اهل منطق انواع سهگانه قیاس را مسلم مىگیرد. به هریک از این صورتهاى قیاسى یک تصور از تصورات سهگانه عقل تعلق دارد؛ هر سلسلهاى را خواه حملى و خواه شرطى، مىتوان ادامه داد و از مشروطها گذر کرد و رو به سوى نامشروط داشت. این تمایل عقل به سوى مطلق و نامشروط که از طریق قیاسهاى سهگانه شکل مىگیرد، اگر نادرست به کار رود و به آن ایده عینیت بخشد موجب جدل مىگردد که در نظر وى، از این سوء کاربرد نمىتوان گریخت و عقل به ناچار با آن روبهروست، حتى اگر به آنها آگاه و هوشیار باشیم. این سوء کاربردِ تمایلِ عقل محض در قیاسها موجب به وجود آمدن سه ایده نفس، جهان و خدا مىشود که ایده نفس با قیاس حملى، ایده جهان با قیاس شرطى و ایده خدا متناظر با قیاس انفصالى است.
کانت در مرحله بعد در پى توجیه استنتاج ایدهها از قیاسهاست. وى بر این نظر است که عقل در هریک از این استنتاجها از مقولات نسبت که متعلق به فاهمه هستند (و صرفا باید در مورد امور حسى و تجربى به کار روند) استفاده مىکند. در مورد ایده نفس، از مقوله جوهر و در مورد ایده جهان، از مقوله علّیت و درباره ایده خدا از مقوله مشارکت (به ناحق) استفاده مىکند.13
3. آنتىنومىها محصول ایده جهان
عقل با توجه به تمایلش به سوى مطلق، از قیاس شرطى استفاده مىکند و به ایده جهان مىرسد. این اصل که «اگر مشروطى داده شود، همه شرایط آن نیز به همان سان داده شده است» به ایده جهان منجر مىشود. جهان هیچگاه در تجربه داده نمىشود و از اینرو، عقل آن را در غیر تجربه مىجوید. در اینجا، عقل به توالى مجموعه پدیدارهاى جهان در زمان و مکان نظر دارد و چون مىخواهد به کل پدیدارها دست یابد آن را از دسترس تجربه دور مىکند. عقل این توالى پدیدارها را که رابطه علّیت بین آنها برقرار است آنقدر ادامه مىدهد تا به امرى که دیگر در زمان و مکان نمىگنجد مىرسد و آن را «جهان» به عنوان مجموعه امور مشروط که خودش نامشروط است، مىنامد. عقل با عینیت بخشیدن به ایده جهان و استفاده تقویمى و نه تنظیمى از آن، به ناچار به تعارضات یا آنتىنومىها دچار مىشود و به احکامى مىرسد که طرفین دعوا را به یک درجه و قوت اثبات مىکند و با خود به ناسازگارى مىافتد.
آنتىنومىها که به ایده جهان مربوطند، بیش از مغالطه و ایدهآل عقل که به نفس و خدا مربوطند ما را مىفریبند؛ زیرا ایده خدا با عالم پدیدارى سروکار ندارد. ایده نفس هم که با پدیدارها سروکار دارد از آن درمىگذرد؛ اما تعارضات به پدیدارها مرتبطند و از آنها درنمىگذرند، بلکه آنها را در یک سیر نامتناهى ادامه مىدهند. از اینرو، این شبهه را که آنها نادرست نیستند ـ زیرا از حد پدیدارها تجاوز نکردهاند ـ به وجود مىآورند و در نهایت، به قضایاى علمى که قضایاى ترکیبى پیشینى هستند شبیهترند.14
کانت آنتىنومىها را در بیدار شدن از خواب جزمى، تأثیرگذارتر و قوىتر از ایدههاى دیگر مىداند. احکامى در دو سو داریم که در برابر یکدیگرند و با روش جزمى نمىتوان یکى را به نفع دیگرى کنار گذاشت و از آنها راه خلاصى وجود ندارد و گویى مىخواهد تا عقل را به زانو درآورد. کانت مىگوید: «اینک ما شاهد حیرتانگیزترین پدیده عقل آدمى هستیم که نظیر آن در هیچ مورد استعمال دیگرى از عقل مشهود نیست. اگر طبق معمول، پدیدارهاى عالم حواس را به عنوان نفسالامر اشیا تصور کنیم... در واقع، نقّادى ناگزیر خود را نادیده انگاریم، تضاد دور از انتظارى دیده مىشود که رفع آن هرگز به طریقه جزمى معمول، ممکن نیست؛ چراکه مىتوان هم وضع مقابل را با دلایلى بالسویه با دلایلى واضح ـ که من خود صحت همه آنها را تضمین مىکنم ـ اثبات کرد، و بدینسان، عقل مىبیند که در خودش، علیه خودش، دو دستگى به وجود آمده است... .»15
کانت براى اینکه از تعارضات که نقطه عزیمت و روشنگرند، نهایت بهره را ببرد، هر دو طرف نزاع را اثبات مىکند تا به خوبى نشان داده شود که هر دو طرف از دلایلى مستدل براى اثبات خود و نفى طرف مقابل استفاده مىکنند. با این کار، به بهترین نحو ماهیت جدلى عقل روشن مىشود. در نظر کانت، خود طبیعت، این تعارضات را شکل داده تا عقل را متوجه حدود خود کند و فصلالخطابى است که ضرورتا باید خطایى را که در مفروضات عقل نهفته است مکشوف سازد؛ زیرا ممکن نیست که از دو قضیه متناقض، هر دو صادق یا کاذب باشند، مگر اینکه بر فروض نادرستى استوار باشند.16
کانت در راستاى ایجادِ نظامى منسجم، آنتىنومىهاى چهارگانه را متناظر با چهار حکم منطقى مىداند. از اینرو، تعدادشان فقط چهارتاست و کمتر و بیشتر از چهارتا نیستند. وى در تمهیدات مىگوید: «اینگونه تصورات متعالى بیش از چهار نیست و این درست برابر با تعداد انواع مقولات است، و هریک از آنها منحصرا ناظر به تمامیت مطلق سلسله شرایط امرى است که به صورت آمده است. همچنین به ازاى این چهار تصور مربوط به جهان، فقط چهار نوع قضایاى جدلىالطرفین در عقل محض وجود دارد.»17
کانت دو آنتىنومى یا تعارض اول را تعارضات ریاضى یا ایستا و دو تعارض دوم را تعارضات دینامیکى یا پویا مىنامد. در تعارضهاى ریاضى، امور مرتبط یا مفهوم مورد بحث متجانس و از یک جنساند، اما در تعارضهاى دینامیکى، مفهوم مورد اختلاف غیرهمجنس و ناهمگون است.
«به طور خاص ارتباط ریاضى ضرورتا مستلزم آن است که امورى که ارتباط مىیابند (در مفهوم اندازه) متجانس باشند، اما ارتباط دینامیکى اصلاً مستلزم چنین تجانسى نیست. اگر مقدار شىء ممتد موردنظر باشد، مىباید همه اجزا با خودشان و با کل، تجانس داشته باشند، و حال آنکه در ارتباط علت و معلول، تجانس در واقع مىتواند وجود داشته باشد، اما ضرورى نیست ... .»18
تعارض یا آنتىنومى اول به کمّیت زمانى و مکانى جهان مربوط است، و متناظر با مقوله کمّیت، تعارض دوم به اجزاى تشکیلدهنده جهان مرتبط است و متناظر با مقوله کیفیت، تعارض سوم به جبر و اختیار انسان مربوط است که متناظر با مقوله نسبت است و سرانجام، تعارض چهارم به بودن یا نبودنِ واجبالوجود و ممکن بودن سلسله علل مربوط است که متناظر با مقوله جهت است.
کانت به قول خود در باب اثبات طرفین نزاع، در تعارضات عمل مىکند. او براى اثبات «برنهاد» (موضع عقلگرایان) و «برابرنهاد» (موضع تجربهگرایان)، از برهان خُلف استفاده مىکند و نادرستى فرض مخالف را نشان مىدهد.
1ـ3. آنتىنومى اول
1ـ1ـ3. اثبات برنهاد: در تعارض اول، برنهاد این است که جهان از لحاظ زمان و مکان متناهى است. کانت براى اثبات آن مىگوید: «وگرنه فرض کنید جهان در زمان آغازى نداشته باشد: در این صورت، تا هر لحظه داده شده از گیتى گذشته است و در نتیجه، سلسله بىپایانى از حالتهاى متوالى شیىءها در جهان سپرى شده است. اینک بىپایانى یک سلسله درست در این نهفته است که سلسله هرگز نمىتواند از طریق همنهاد متوالى فراساخته (کامل) شود. بنابراین، یک سلسله جهانى بىپایان که سپرى شده باشد، غیرممکن است.» وى براى اثبات محدودیت در مکان مىگوید: «عکس آن را فرض گیرید: در این حال، جهان یک کل داده شده بىپایان از شیىءهایى خواهد بود که همهنگام [همزمان ]وجود دارند. اکنون، ما اندازه یک کمّ را که در چهارچوب مرزهاى معین هرگونه سهش [شهود ]داده نشود، به هیچ شیوه برنمىتوانیم اندیشید، مگر فقط از راه همنهاد بخشهاى آن کمّ، و تمامیت چنین کمّى را از هیچ طریق برنمىتوانیم اندیشید، مگر از راه همنهاد فراساخته، یا به وسیله افزایش مکرر یکان به یکان بر این پایه. به منظور آنکه جهانى را که همه مکانها را پر مىکند، چونان یک کل براندیشیم، باید همنهاد متوالى بخشهاى یک جهان بىکران همچون فراساخته نگریسته شود؛ یعنى مىبایستى یک زمان بىپایان در برشمارى همه شىءهایى که با هم موجودند، همچون سپرىشده نگریسته آید، و این امر ناممکن است. بنابراین، یک مجموعه بىپایان شىءهاى واقعى، نمىتواند چونان یک کل داده شده در نظر گرفته شود، و در نتیجه، همچنین نمىتواند چنانکه همهنگام داده شده باشد، نگریسته آید. پس، جهان به لحاظ استنش [شکل ]خود در مکان بىکران نیست.»19
کانت زمان را مجموعه آنات مىداند که هر آن بعد از آنِ دیگر به فعلیت مىرسد. از اینرو، به این نتیجه مىرسد که این آنِ بالفعلى که در آن هستیم مستلزم آن است که آنات پیشین به فعلیت رسیده باشند تا به این آنِ کنونى رسیده باشیم. حالا اگر جهان را از لحاظ زمان ازلى در نظر بگیریم، هیچگاه به این آنِ کنونى نمىرسیم؛ پس در نتیجه، جهان آغاز زمانى داشته است.
کانت در باب اثبات محدودیت مکانى جهان نیز معتقد است که اگر جهان از نظر مکانى نامتناهى باشد، در آن صورت، متشکل از بىنهایت اشیا خواهد بود که به طور همزمان با یکدیگر موجودند، اما باید گفت که بر طبق اصل متعارفه شهود، ما تنها مىتوانیم از یک مقدار تصورى به دست آوریم که فرض کنیم مرکب از اجزاست و تا از اجزا تصورى نداشته باشیم قادر به تصور کامل هم نخواهیم بود. کانت مقدار را ممتد مىداند آنگاه که تمثل اجزا، تمثل کل را ممکن سازد و بالنتیجه بر کل ضرورتا تقدم داشته باشد. پس چون اجزا بىنهایت و نامتناهى است و نمىتوان آنها را تصور کرد، از اینرو، کل آنها را هم نمىتوان تصور کرد؛ در نتیجه، جهان متناهى است. همچنین اگر عالم از نظر مکان نامتناهى باشد، احاطه و ادراک به آن مکان نامتناهى جز از طریق اضافه شدن متوالى اجزا در زمان نامتناهى میسر نیست و همانگونه که پیشتر ذکر شد، ممکن نیست زمان نامتناهى را سپرىشده بدانیم.
نقد: در این باب مىتوان انتقادهایى بر کانت وارد کرد:
1. کمپ اسمیت در نقد استدلالِ مبنى بر عدم تناهى زمان، به دو نکته مهم اشاره کرده است: نخست اینکه در این استدلال، کانت مفهوم «سپرى شدن»20 را با مفهوم «به تمامیت رسیدن»21 معادل در نظر گرفته، در حالى که مجاز بهچنین کارى نبوده است... ثانیا، ماهیت زمان را مىتوان «نامتناهى بالفعل» در نظر گرفت و در عین حال، آن را پیوسته سیال و در حال گذر دانست. در این صورت، دیگر اشاره به یک آنِ بالفعل به عنوان نقطه تلاقى گذشته با آینده بىمعنا خواهد بود.22
2. کانت اصل متعارفه شهود را که به نظام فلسفى خودش تعلق دارد تحمیل مىکند، حال آنکه چرا نتوان یک کل را به غیر از اجزایش مورد ملاحظه قرار داد؟ «یک مقدار ممکن است از نظر دیگرى جز مجموعهاى از آحاد متعاقب دیده شود. آیا باید وقتى یک مایل را تصور مىکنیم، همیشه آن را مجموعه 1760 یارد تصور کنیم؟ و اصلاً چرا یک مایل را از حیث وحدت یک مایل ملحوظ نداریم؟»23
3. بر فرض پذیرفتن این اصل، آیا مىتوان از محال ذهنى، محال عینى را نتیجه گرفت؟ مگر شرط وجود اعیان خارجى، امکان فهم آنها براى ماست؟ در نظر کمپ اسمیت، «... کانت از یک محال ذهنى، یعنى ناممکن بودن تصور یک مقدار نامتناهى، محال عینى، یعنى ناممکن بودن امتداد نامتناهى جهان را نتیجه گرفته است.»24
4. اگر اصل متعارفه شهود را ملاک قرار دهیم، با همین ملاک مىتوان محدودیت مکانى جهان را هم رد کرد؛ زیرا درست است که در آن صورت اجزاى جهان محدود خواهند بود، اما به قدرى کثیرند که در تصور نمىگنجند و از اینرو، باید حکم کرد که جهان محدود نیست (البته اگر همانند کانت قایل به قوّهاى به نام عقل با آن اوصاف عطش و تمایل به امر نامشروط و ایده جهان نباشیم.)
5. کانت به براهین دیگرى که براى اثبات نامتناهى بودن مکانى جهان اقامه شده، از جمله برهان تُرس و سُلَم و...، نمىپردازد.
2ـ1ـ3. اثبات برابرنهاد: کانت بعد از اثبات برنهاد، سعى در اثبات برابرنهاد (نامتناهى بودن جهان از نظر زمانى و مکانى) دارد. وى مىگوید: «جهان آغازى ندارد، و در مکان نیز مرزهایى دارد، بلکه هم از نظرگاه زمان و هم از نظرگاه مکان، بىکران است. برهان: وگرنه فرض نهید: جهان آغازى داشته باشد، ولى چون آغاز، یک برجاهستى است که مقدم بر آن، زمانى وجود دارد که در آن زمان، شىء وجود ندارد، پس باید قبلاً زمانى بوده باشد که در آن زمان، فىنفسه گونهاى شرط برجاهستى را که متمایز باشد از شرط نهستى، دارا نیست (حال خواه فرض کنیم که این شىء به خودى خود به وجود آید، خواه از راه یک علت دیگر). در جهان بسى سلسلههاى شىءها آغاز توانند شد، ولى خود جهان هیچ آغازى نمىتواند داشت و بنابراین، در رابطه با زمان، گذشته بىکران است.
«[درباره نامتناهى بودن مکانى ]عکس آن را فرض کنید و آن اینکه جهان در مکان پایانى قرار دارد و محصور است. در این صورت، جهان در یک مکان تهى خواهد بود که محصور نیست... بنابراین، نسبتى از شىءها به مکان در کار خواهد بود. اینک، چون جهان یک کل مطلق است که در بیرون آن هیچگونه برابر ایستاى سهش [شهود ]یافته نمىشود و در نتیجه، هیچ نوع متضایف جهان، وجود ندارد که جهان با آن متضایف، نسبت داشته باشد. پس نسبت جهان به مکان تهى عبارت خواهد بود از نسبت جهان با هیچگونه برابر ایستا. ولى چنین نسبتى، و در نتیجه، همچنین محدودیت جهان به وسیله مکان تهى، هیچ است. بنابراین، جهان به لحاظ مکان به هیچ روى محدود نیست؛ یعنى از نگرگاه استنش [شکل] بیکران است.»25
کانت مىگوید: اگر جهان، آغاز زمانى داشته باشد، باید زمانى پیش از جهان بوده باشد و چون در آن زمان جهان نیست، از اینرو، حادثهاى رخ نخواهد داد و چون آن آنات تهىاند و از هیچ، هیچ پدید نمىآید و آن آنات زمان تهى خواهند بود و در نتیجه، آنات هیچ تفاوتى و مزیتى نسبت به یکدیگر نخوهند داشت و اگر جهان بخواهد در یکى از این آنات به وجود آید این مشکل پیش خواهد آمد که در کدامیک از آنات به وجود آید؛ بنابراین، جهان از لحاظ زمانى نامحدود است.
کانت براى اثبات عدم تناهى مکانى جهان هم مىگوید: اگر جهان از لحاظ زمانى محدود باشد، به ناچار نوعى نسبت و رابطه با آنچه جهان را محدود کرده و بر آن احاطه یافته خواهد داشت؛ مانند رابطه جزیره و دریا که با هم نسبت دارند. مکان خالى توهّم و هیچ است؛ زیرا مکان را زمانى مىتوانیم دریافت کنیم که اشیایى در مکان باشند. به عبارت دیگر، مکان صورت شهود است که ما با آن مکان اشیا را مشخص مىکنیم، اما خودِ آن مکان نمىتواند مستقلاً وجود داشته باشد و جهان را احاطه کرده باشد؛ پس جهان از نظر مکانى نامحدود است.
نقد:
1. کانت صرفا، جهان را مادى لحاظ کرده، در حالى که مىتوان موجوداتى غیرمادى را نیز لحاظ کرد.
مراد کانت از «جهان» چیست؟ اگر منظور وى «جهان مادى» باشد، در این صورت، مىتوان گفت: فرض عدم آن مستلزم این نیست که در عالم هستى صرفا با زمان خالى از وجود مواجه شویم؛ زیرا مىتوان موجوداتى غیرمادى را فرض کرد که بر وجود جهان مادى تقدم داشته باشند.
2. مىتوان تعریف کانت از زمان را که در این استدلال، «امرى متجانس که وابسته به عالم نیست» تعریف شده، نپذیرفت. «این استدلال مبتنى بر این عقیده است که زمان، شیئى متجانس، سابق و مستقل از عالم مىباشد. این عقیده صحیح نیست؛ زیرا زمان، مقدار حرکت است که با وجود عالم متحرک یافت مىشود و هنگامى که بپذیریم عالم در زمان ایحاد نشده است، مستلزم این نتیجه نیست که عالم قدیم است ـ همانطور که در استدلال این نتیجه غلط گرفته شده است ـ بلکه احتمال دارد عالم قدیم یا حادث باشد که با زمان به وجود آید، و یا اینکه زمان با عالم به وجود آید... .»26
3. کانت این اجازه را ندارد که از اصول فلسفه خود در اثبات طرفین نزاع استفاده کند. طرفین تعارضات هیچکدام مکان را ذهنى تلقّى نمىکنند، اما همانگونه که ملاحظه شد، کانت در اثبات این مدعا، مکان را همان مکانِ فلسفه خود (ایدهآلیسم استعلایى) لحاظ کرد. «کانت تعارضات را از منظر جهانشناسى واقعگرایانه و در عین حال، جزمى طرح کرده است. در این نگرش، مکان امرى واقعى و به منزله ظرف اشیا لحاظ مىشود. از اینرو، فرض وجود نسبتى میان جهان و مکان محیط بر آن ـ در چنین نگرشى ـ اشکالى ایجاد نمىکند. اما نظریه خود را مبنى بر اینکه مکان صرفا صورت شهودات خارجى است ـ نه امر واقعى ـ در این استدلال وارد کرده است.»27
2ـ3. آنتىنومى دوم
در تعارض یا آنتىنومى دوم که متناظر با مقوله کیفیت است، تعارض در باب کیف نهایى عالم به وجود مىآید، مسئله این است که اجزاى نهایى عالم بسیط است یا اصلاً هیچگاه به بسایط نمىرسیم و تقسیم تا بىنهایت ادامه دارد؟
1ـ2ـ3. اثبات برنهاد: برنهاد مدعى است که تقسیم تا بىنهایت ادامه ندارد و سرانجام در تقسیم به جزء لایتجزى مىرسیم. کانت براى اثبات این مدعا مىگوید: «وگرنه، فرض کنید که جوهرهاى مرکب از جزءهاى ساده تشکیل نشده باشند. در این صورت، اگر هرگونه ترکیب در اندیشه رفع شود، هیچ جزء مرکب، و در نتیجه (چون هیچ جزء ساده وجود نمىدارد) هیچ جزء ساده نیز باقى نمىماند؛ یعنى هیچ چیز باز نمىماند، و بدینسان، هیچ جوهرى داده نمىشود. بنابراین، یا رفع هرگونه ترکیب در اندیشه ناممکن است، یا باید پس از رفع ترکیب، چیزى که بدون هیچگونه ترکیب وجود داشته باشد، باقى بماند؛ یعنى امر ساده. ولى در مورد نخست، امرِ مرکب به نوبه خود از جوهرها ترکیب نشده است (زیرا در جوهرها، ترکیب فقط یک اضافت تصادفى آنهاست که بدون آن اضافت، جوهرها همچنان باید به مثابه هستومندهاى خودپاینده، برقرار باشند.) ولى چون این مورد با فرض پیشین متناقض است، پس فقط مورد دوم باز مىماند؛ و آن اینکه امرِ مرکبِ جوهرى در جهان، از جزءهاى ساده درست شده است. از اینجا بىمیانجى چنین برمىآید که شىءهاى جهان، جملگى هستومندهاى سادهاند؛ و اینکه ترکیب، فقط یک حالت بیرونى شىءهاى جهان است، و نیز اینکه هرچند ما هرگز نمىتوانیم جوهرهاى بنپارى را کاملاً از این حالت همبستگى برون نهیم و منفرد سازیم، با اینهمه، خِرَد مىباید جوهرهاى بنپارى را چونان نخستین درونآختههاى هرگونه ترکیب، و در نتیجه، چونان هستومندهاى ساده، مقدم بر هرگونه ترکیب، براندیشد.»28
استدلال کانت در برنهاد که قایل به اجزاى بسیط و تقسیمناپذیر است، این است که اگر در تقسیم جوهرهاى مرکب به اجزاى تقسیمناپذیر نرسیم و تقسیم تا بىنهایت ادامه داشته باشد، دیگر هیچ چیز باقى نمىماند و رو به نیستى مىرود. به عبارت دیگر، ترکیب یک امر اضافى و عارضى است و از اینرو، باید اجزاى تقسیمناپذیرى باشند که عمل ترکیب بر آنها اعمال شود، وگرنه در صورت از بین رفتن ترکیب و ادامه یافتن تقسیم تا بىنهایت، دیگر چیزى باقى نخواهد ماند، و چگونه ممکن است که یک شىء مرکب، ترکیبیافته از هیچ باشد؟ بنابراین، جهان از اجزاى لایتجزى و بسیط تشکیل شده است.
نقد: کانت در اینجا به «مناد» لایبنیتس نظر دارد: جوهرى بسیط که همه چیز از آنها ترکیب شده است. اما وى دچار این اشتباه شده که «ممتد» را معادل «مرکب» لحاظ کرده و به ناچار «ممتد» را در برابر و متضادِ «مرکب» که «بسیط» مىباشد، قرار داده است.29
2ـ2ـ3. اثبات برابرنهاد: برابرنهاد مدعى است که هیچ شىء مرکبى در جهان از جزءهاى ساده تشکیل نیافته است، و هیچ جا در جهان، هیچ چیز ساده وجود ندارد. کانت براى اثبات آن، استدلال مىکند که شىء مرکب امتداد دارد و به ناچار اجزایى که آن را تشکیل دادهاند باید امتداد داشته باشند تا از ترکیب آنها جسم مرکب، که امتداد دارد، به وجود آید. در این صورت، آن اجزا چون امتداد دارند، به حکم عقل لاجرم تقسیمپذیر خواهند بود و هیچگاه به بسایطى که ممتد نیستند نمىرسیم؛ زیرا در آن صورت، باید بر این نظر باشیم که از ترکیب اجزاى بىبُعد و غیرممتد، ترکیبات ممتد به وجود آید که عقل آن را نمىپذیرد. در ضمن کانت معتقد است که اجزاى بسیط به تجربه درنمىآیند و تجربه نیز (به مانند عقل) به عدم امکان آن حکم مىکند.
در این تعارض، هم برنهاد و هم برابرنهاد، پدیدار و ناپدیدار را به جاى یکدیگر لحاظ مىکنند. «در برنهاد ناپدیدارها به جاى پدیدارها لحاظ مىشوند و در برابرنهاد پدیدارها به جاى ناپدیدارها لحاظ مىشوند.»30
در برنهاد، اجزاى بسیط ناپدیدارند؛ زیرا به تجربه درنمىآیند و این در حالى است که آن را پدیدار مىدانند؛ زیرا قایل به وجود آنها مىشوند. در طرف برابرنهاد هم، پدیدار که اشیا هستند، ناپدیدار مىشوند؛ یعنى آنقدر تقسیم مىشوند که دیگر به تجربه درنمىآیند و از اینرو، ناپدیدار مىشوند.
نقد: گویا موضوع در برنهاد (تز) و برابرنهاد )آنتى تز) به یک معنا به کار نرفته و از اینرو، به علت عدم وحدت موضوع، تناقضى وجود ندارد. «کانت در استدلال برنهاد به جهانشناسى لایبنیتس نظر دارد. ولى در بیان این استدلال، گویى آن منظر را کاملاً ترک گفته و مرادش از شىء مرکب، جسم ممتدى است که از طریق شهود تجربى ادراک مىگردد و لاجرم در مکانى واقع شده است. براین اساس، کمپ اسمیت معتقد است که موضوع استدلال بخش برنهاد «جوهر» به منزله شىء فىنفسه است، در حالى که موضوع استدلال بخش برابرنهاد «جسم محسوس» مىباشد. در این صورت، فىالواقع، تعارضى در میان نخواهد بود... .»31
3ـ3. آنتىنومى سوم
آنتىنومى سوم که از سنخ آنتىنومىهاى دینامیکى و پویاست، متناظر با نسبت است و آنچه که در این تعارض، مورد جدل واقع مىشود این است که آیا در جهان صرفا علّیت طبیعى و مکانیکى حاکم است یا علّیت دیگرى از نوع آزادى وجود دارد؟
1ـ3ـ3. اثبات برنهاد: برنهاد بر آن است که علاوه بر علّیت طبیعى، علّیتِ از نوع آزادى نیز در جهان وجود دارد. کانت در تلاش خویش براى اثبات این مدعا اینگونه استدلال مىکند که اگر علّیت صرفا طبیعى و جبرى باشد، هر حادثهاى مسبوق به علتى که بر آن مقدم است خواهد بود و این علت هم به نوبه خود وقتى قابل تبیین خواهد بود که آن را معلولِ علتى که بر آن مقدم است بدانیم و همینطور الى آخر. نتیجه آنکه هیچگاه به علتى که خودش، علت نداشته باشد نخواهیم رسید و در نتیجه، به درستى نمىتوان جهان را تبیین کرد، بلکه باید به علتى که خود، علتى ندارد قایل شویم. این نوع علت از فاعلیت بالطبع و خودانگیخته مطلق خبر مىدهد.32
نقد: در این باب کمپ اسمیت، مفسّر کانت، اعتقاد دارد: نکته اساسى استدلال فوق این است که هر پدیدهاى باید علت کافى براى پدید آمدن خود داشته باشد. اما در علیت طبیعى، به دلیل اینکه پدیدهاى که علت محسوب مىشود، به نوبه خود، معلول پدیده دیگرى است و همینطور الى آخر...، به نظر مىرسد که هیچ پدیدهاى نمىتواند علت تامه معلول خود تلقّى شود؛ در نتیجه، سلسله علل باید به علتى آغازین یا علتالعلل ختم شود. در نقد این مطلب مىتوان گفت: اینکه سلسله علل، پدیدهاى نامتناهى باشد، دلیل بر عدم کفایت علت قریب نخواهد بود؛ به عبارت دیگر، علّیت طبیعى در هر مرحله و در خصوص یک پدیده خاص را، علّیت کافى محسوب کرد و در عین حال، سلسله علل ومعلولهارانامتناهى دانست.33
2ـ3ـ3. اثبات برابرنهاد: برابرنهاد مشعر است بر اینکه اختیارى در کار نیست و هرچه در جهان حادث مىشود برطبق قوانین طبیعت حادث مىشود. کانت براى این ادعا اینطور استدلال مى کند: سلسله علل در لحظه معینى از زمان آغاز مىشود که بلافاصله در پى لحظه دیگرى از زمان خواهد آمد. آن امرى که در لحظه آغاز سلسله علل حادث مىشود هیچ ربطى به آنچه در لحظه قبل از آن حادث شده ندارد و از آن تعینى نپذیرفته است. اما چنین نتیجهاى با دومین تشابه از تشابهات تجربه (هر حادثهاى برحسب یک قاعده، در اثر حادثه دیگرى که بلافاصله مقدم بر آن است، متعین مىشود)، ناسازگار است. پس در نتیجه، در جهان اختیارى در کار نیست.34
نقد:
1. تعارض اصلى باید میان مدعاى برنهاد و برابرنهاد برقرار باشد نه میان استدلالهاى مربوط به آن دو، در حالى که در تعارض سوم، استدلالِ مربوط به برنهاد با استدلالِ مربوط به برابرنهاد متعارض است؛ به گونهاى که اگر استدلال نخست را معتبر بدانیم، استدلال دوم نامعتبر خواهد بود و بعکس.35
2. کانت براى اثبات این مدعا به اصل تشابهات تجربى که از اصول تفکر خویش است، متوسل مىشود، حال آنکه ادعا دارد بر طبق فلسفههاى جزمى دست به اثبات طرفین جدل مىزند و ماهیت جلى عقل محض را آشکار مىکند.
4ـ3. آنتىنومى چهارم
تعارض چهارم متناظر با مقوله جهت است و آنچه موضوع جدل است، وجود داشتن یا نداشتنِ واجبالوجودى است که یا بخشى از جهان است و یا علت آن.
1ـ4ـ3. اثبات برنهاد: برنهاد مدعى است که علاوه بر این جهان و وجودات ممکن، وجود واجبى هست. کانت براى اثبات این ادعا، استدلال مىکند که جهانِ تجربه، عالم امور متغیر است و هر تغیرى فقط زمانى قابل تبیین است که معلولِ تغیرى دیگر و آن تغیر دیگر هم به نوبه خود معلول تغیرى دیگر و همینطور الى آخر؛ اما اگر این سلسله به وجودى که قائم به خود است و واجب است نرسد، به نهایت نمىرسد و کامل نمىشود و از اینرو، موجود نمىشود؛ پس در نتیجه، وجود واجبى علاوه بر وجودات متغیر و ممکن وجود دارد.36
2ـ4ـ3. اثبات برابرنهاد: برابرنهاد مشعر بر این است که واجبالوجود بالذاتى که جزئى از این جهان باشد و یا علت آن باشد، در کار نیست و هر آنچه هست همین وجودات متغیر و ممکن است. برهان کانت براى اثبات این مدعا این است که اگر چنین وجود واجبى در کار باشد، از دو حال خارج نیست: یا جزئى از جهان است و یا آنکه خود، همان عالم مىباشد.
اگر جزئى از جهان باشد در آن صورت، در سلسله علل، مىبایست اولین حلقه باشد و خودش معلولِ علتى دیگر نباشد، اما مشکل اینجاست که با توجه با اینکه جزئى از جهان است باید زمانى و در زمان باشد و در اینصورت، با تشابه دوم از تشابهات تجربه قابل پذیرش نیست که چیزى در زمان باشد و از پى چیز دیگرى نیامده باشد؛ پس جزئى از جهان نیست. شق دوم فرض این بود که واجبالوجود کل و خودِ جهان باشد. به عبارت دیگر، واجبالوجود سلسله علتها و معلولها لحاظ شود که این شق هم مقبول نیست؛ زیرا لازمهاش این است که سلسلهاى که خود یکسره مرکب از حلقههاى مشروط و ناضرورى است، همان وجود نامشروط و ضرورى است و پیداست که چنین امرى محال است. به عبارت دیگر، اگر هیچیک از اجزاى این سلسله، واجبالوجود نباشد، در آن صورت، خود سلسله واجد ضرورت نتواند بود. کانت فرض دیگر را که عبارت بود از اینکه واجبالوجود در بیرون جهان و علت آن است، اینگونه رد مىکند که واجبالوجود اگر بخواهد به عنوان یک علت عمل کند ناگزیر باید فعل خود را به عنوان علتى که در زمان واقع است اِعمال کند؛ اما هر آنچه زمانى است، دیگر در بیرون از جهان نتواند بود، بلکه ضرورتا جزئى از آن خواهد بود.
نقد: کانت در اینجا نیز براى اثبات مدعا دست به دامان اصل تشابهات تجربى که برخاسته از فلسفه استعلایى خویش است، مىشود که با ادعاى خویش مبنى بر اینکه با فلسفههاى جزمى هر دو طرف جدل را اثبات خواهد کرد ناسازگار است و در نتیجه، مجاز نیست که از اصول فلسفه خویش در اثبات طرفین جدلاستفاده کند.
نگاهى کلى به تعارضات
کانت در کشف و طرح تعارضات، نه تنها به تقابل فلسفههاى عقلگرایان و تجربهگرایان، بلکه به تقابل اندیشههاى فلسفى و علم جدید که شاخص آن فیزیک نیوتنى بود پرداخته است که نمونه بارز آن توجه کانت به مکاتبات کلارک به عنوان نماینده فیزیک نیوتون و لایبنیتس است.37 از طرفى، خود علم جدید هم در خویش نطفههاى تعارضات را دارا بود؛ زیرا عناصر عقلگرایى و تجربهگرایى در فیزیک نیوتن به کار رفته بودند و در نتیجه، زمینه شکلگیرى تعارضات در خودِ علم جدید منطوى بود. این عناصر متضاد در تفکر نیوتن معلول تأثیرپذیرى نیوتن از تفکر نوافلاطونیان به واسطه هانرى مور و از طرفى، اثرپذیرى از روح تجربهگرایى بریتانیایى بود که نماینده بزرگ آن جان لاک بود و نیوتن او را به خوبى مىشناخت، و همچنین به اوج و کمال رسیدن استفاده از ریاضیات در طبیعیات که دکارتِ عقلگرا آن را پایهگذارى کرده بود و مبتنى بر عقل است. در نتیجه، مىتوان گفت: تعارضات ریشه در اندیشههاى عقلگرایى و تجربهگرایى، و همچنین در علم جدید که نمونه شاخص آن فیزیک نیوتنى بود داشت که به کانت به ارث رسیده بود و او آنها را زاییده و برآمده از ذات و طبیعت عقل محض و به واسطه قیاس مىدانست و به ماهیت جدلى عقل نسبت مىداد. وى براى رهایى عقل از این درگیرى درونى به تکاپو مىافتد و سرانجام آن را در ایدهآلیسم استعلایى خویش مىیابد.
4. راهحل کانت
کانت بر آن است که تعارضات را حل کند و در این زمینه، راهحل مشخصى پیشنهاد مىکند و نمىپذیرد که پاسخ این پرسش بیرون از توان ماست و از اینرو، بر آن نیست که باید به نادانى خود گردن نهیم و عقل در برابر نادانى سر تسلیم فرود آورد، بلکه این مسئله باید پاسخدادنى باشد و این پاسخ باید درست از همان سرچشمهاى یافت شود که مسئله و احکام جدلىالطرفین از آن برخاستهاند.
کانت با تقسیم عالم به «پدیدار» و «ناپدیدار» که نتیجه نظام «ایدهآلیسم استعلایى»اش مىباشد و این نظام هم ناشى از انقلاب کوپرنیکى (به معناى مطابقت عین با ذهن) است، به سراغ آنتىنومىها مىرود. گام نخست در این راه ذهنى لحاظ کردنِ زمان و مکان است که وى با ملاحظه تقابل کلارک و لایبنیتس38 و مشاهده اشکالات نظرات آنان درباره زمان و مکان به این دیدگاه مىرسد. در گام بعدى، وى با تکیه بر منطق قدیم، مقولات را استنتاج مىکند که صرفا بر دادههاى حسى که لباس زمان و مکان پوشیدهاند اطلاق مىشود و بدین ترتیب، تجربه استعلایى حاصل مىشود. این تجربه فقط مشعر بر جهان پدیدارى است و نمىتواند خبرى از عالم ناپدیدارى یا فىنفسه بدهد. اگر مقولات فاهمه در غیر موارد دادههاى حسى به کار روند و درباره عالم فىنفسه حکم کنند به خطا خواهند رفت؛ زیرا کاربرد صحیح این مقولات صرفا در اطلاق بر شهودات حسى است که تحت صور شهود، یعنى زمان و مکان، قرار گرفته. نتیجه آنکه زمان و مکان و همچنین مقولات دوازدهگانه فاهمه صرفا و فقط مىباید درباره جهان پدیدارى که حاصل ترکیب شىء فىنفسه و مجهول خارجى به عنوان ماده و زمان و مکان و همچنین در مرحله بعد، مقولات فاهمه به عنوان صورت است، به کار روند. حال با این نظام ایدهآلیستى استعلایى، کانت به سراغ آنتىنومىها مىرود و پس از دستهبندى آنها در دو دسته ریاضى و دینامیکى، براى رفع هر دسته از آنها راهحلى ارائه مىدهد.
1ـ4. حل تعارضات ریاضى
کانت دسته اول تعارضات را که همان تعارضات ریاضى و ایستا هستند، اینگونه حل مىکند که در این تعارضات، هم برنهاد (تز) و هم برابرنهاد (آنتىتز) اشتباهند. به عبارتى، هیچکدام از احکام با یکدیگر در تعارض نیستند؛ زیرا بر فروض درستى استوار نشدهاند.
«در تعارضات دسته اول یا ریاضى، اشتباه در پیشفرض بود که اینگونه دنبال مىشد که چیز درون متناقض (یعنى پدیدارى که به عنوان شىء فىنفسه باشد) به عنوان امرى قابل جمع در یک مفهوم عرضه شده بود، اما در دسته دوم تعارضات، یعنى در تعارضهاى دینامیکى، باطل بودن فرض مبتنى است بر اینکه چیزى که قابل جمع است، به صورت متناقض عرضه شده است؛ در نتیجه، در حالى که در مورد اول، قضایاى متقابل هر دو غلط هستند، در این مورد، هر دو دسته قضایایى هستند که صرفا به واسطه سوءفهم در مقابل یکدیگر واقع شدهاند و مىتوانند صحیح باشند.»39
در آنتىنومىهاى ایستا، هر دو طرف کاذب است. در حقیقت، دو طرف در تناقض با هم نیستند؛ زیرا این تعارضات بر مفهومى متناقض بالذات پایهگذارى شده و هر حکمى اعم از سلبى و ایجابى (هرچند در ظاهر متناقض باشند) اشتباه خواهد بود؛ مانند اینکه بگوییم: «دایره مربع، گرد است» و در مقابلش هم گفته شود: «دایره مربع، گرد نیست» در این صورت، چون مفهوم اصلى (دایره مربع) متناقض بالذات است، در نتیجه، هر حکمى درباره آن لاجرم کاذب خواهد بود. حال باید دید که بر چه اساسى کانت مفهوم اصلى تعارضهاى ریاضى را متناقض بالذات مىداند و بر اساس آن، حکم به کاذب بودن هر دو طرف نزاع مىکند.
کانت در کتاب تمهیدات مىگوید: «اگر من از اشیاى واقع در زمان و مکان سخن بگویم، از نفسالامر اشیا سخن نگفتهام؛ چون از آن هیچ نمىدانم، بلکه فقط از پدیدار اشیا و به عبارت دیگر، از تجربه به عنوان نحو خاصى از شناخت اشیا که منحصرا به انسان اعطا شده است سخن گفتهام. من نباید بگویم که آنچه من در زمان و مکان تصور مىکنم، فىنفسه و جدا از این تصورات من، در مکان و زمان قرار دارد؛ زیرا در آن صورت، با خود به تناقض برخاستهام، چراکه مکان و زمان و نیز همه پدیدارهایى که در آنهاست، امرى نیستند که فىنفسه و خارج از تمثلات من موجود باشند، بلکه خود صرفا وجوهى از تمثلند، و گفتن اینکه صرف وجهى از تمثل، در خارج از تمثل ما نیز موجود است، تناقض آشکار است. پس، متعلقهاى حواس فقط در تجربه موجود است و اگر آنها را جدا از تجربه یا مقدم بر آن، در نفسالامر موجود بدانیم، در حکم آن است که تجربه را جدا از تجربه یا مقدم بر آن، همچنان داراى واقعیت دانسته باشیم.»40
از آنرو که تجربه نزد کانت استعلایى است، هر آنچه که به تجربه درآید بهناچار تحت اعمال اثر صور شهود و مقولات فاهمه خواهد بود. تناقض در آنجا حاصل مىشود که مىخواهیم چیزى را که تجربه کردهایم از قید و بند شرایط تجربه جدا کنیم و تجربه را جدا از تجربه یا مقدم بر آن فرض مىکنیم؛ به عبارت سادهتر، هم تحت شرایط تجربه باشد و هم نباشد. اینجاست که مفهوم متناقض بالذات را مىسازیم.
جهان صرفا یک ایده یا تصور است که در عقل محض قرار دارد و باید از آن براى تنظیم و وحدتبخشى نهایى کثرات تجربى استفاده کرد، نه اینکه چیزى پدیدارى باشد که داراى زمان و مکان باشد، بلکه بىزمان و بىمکان است و در نتیجه، قول به تناهى یا عدم تناهىآن اشتباهخواهد بود.
در تعارض دوم هم که بحث درباره اجزاى نهایى عالم است، ما با مفهوم متناقض بالذات روبهرو هستیم؛ زیرا تز (برنهاد)، ناپدیدار را پدیدار، و آنتىتز (برابر نهاد)، پدیدار را ناپدیدار مىکند و از اینرو، هر دو به نحوى پدیدار و ناپدیدار را در یک مفهوم جا مىدهد. بنابراین، به مفهوم متناقض بالذاتى مىرسیم که هم پدیدار است و هم ناپدیدار. از اینرو، کانت بر این اساس به مانند تعارض اول، حکم به نادرست بودن هر دو طرف مىکند. «اجزاى تجزیهپذیر و تجزیهناپذیر، قابل تجربه نیست، در حالى که فرض بر این است که کامل شدن تقسیم را به تجربه مىتوان دریافت، در حالى که چنین نیست.»41
همانگونه که ملاحظه شد، کانت براى حل دسته اول تعارضات یعنى آنتىنومىهاى ریاضى و ایستا، حکم به نادرستى هر دو طرف مىکند؛ زیرا در آنها زمان و مکان به منزله دو امر عینى و واقعى قلمداد شدهاند و سپس بحث بر سر تناهى یا عدم تناهى آنها درگرفته است، در حالى که بر اساس ایدهآلیسم استعلایى کانت، زمان و مکان دو صورت پیشینىِ ذهن مىباشند و بس. غفلت از همین نکته و واقعى لحاظ کردن زمان و مکان، باعث متناقض بالذات کردنِ موضوع و در نتیجه، شکلگیرى آنتىنومىهاى ریاضى شد. از اینرو، هر حکمى که به آن موضوع نسبت داده شود محکوم به نادرستى است.
حال باید دید که کانت براى حل دسته دوم تعارضات یا همان آنتىنومىهاى دینامیکى و پویا، چه راهحلى ارائه مىدهد؟
2ـ4. حل تعارضات دینامیکى
از نظر کانت، در آنتىنومىهاى دینامیکى بطلان فرض ناشى از آن است که امرى قابل جمع، به صورت متناقض لحاظ شده است. وى تعارضات پویا و دینامیکى را به زغم خود حل مىکند و هر دو طرف نزاع را صحیح مىداند و تعارض آنها را ظاهرى و ناشى از سوءفهم و مانعهالجمع پنداشتن دو امرى مىداند که ضرورتا مانعهالجمع نیستند.
کانت برنهادها و برابرنهادها را وابسته و متعلق به دو عالمِ فنومنى یا پدیدارى و نومنى یا ناپدیدارى مىداند و در نتیجه، مىتوان حکمى را که در ظاهر متناقض است؛ یعنى حکمى را که اگر طرفین تعارض متعلق به یک عالم بودند و به آنها نسبت مىدادیم دچار تناقض مىشدیم، به آنها نسبت دهیم و قایل به این باشیم که هر دو طرف تعارض و جدل مىتوانند صحیح باشند. به عبارت دیگر، از آنرو که دو طرف تعارض در واقع با یکدیگر تعارضى ندارند ـ زیرا متعلق به دو عالم متفاوتند ـ مىتوان احکام جداگانهاى را که در ظاهر متناقض هستند به آنها نسبت داد.
از منظر کانت، نباید قوانین جبرى طبیعت را که مختص عالم پدیدار است به عالم ناپدیدار سرایت داد و بعکس. از اینرو، نباید فاعل مختار را مانند سایر اشیا پدیدارى بدانیم و قانون طبیعى حاکم بر آنها را بر فاعل مختار اطلاق کنیم، وگرنه سر از تناقض درمىآوریم؛ زیرا در این صورت، امرى را هم پدیدار و در عین حال ناپدیدار و فىنفسه لحاظ کردهایم؛ بلکه باید توجه داشت که افعال فاعل مختار از آن لحاظ که پدیدار است تابع قوانین جهان پدیدارى و ضرورت طبیعى است، اما همان افعال با توجه عالم ناپدیدار و نومنى که برى از قوانین عالم پدیدارى مىباشد، اختیارى است.42
در تعارض چهارم نیز به همین طریق مىتوان عمل کرد و هر دو قضیه را که در دو طرف تعارض واقع شدهاند دوشادوش یکدیگر صادق بدانیم؛ بدین معنا که در عالم محسوسات به اقتضاى قوانینش به هیچ وجه علتى پیدا نمىشود که وجود آن وجوب مطلق داشته باشد، در صورتى که از سوى دیگر، این عالم با واجبالوجودى که علت آن است و مقتضى قانون خاص خودش است ارتباط دارد.
همانگونه که ملاحظه شد، کانت تعارضات دینامیکى را هم با توجه به ایدهآلیسم استعلایى که نتیجه آن، تقسیم عالم به پدیدارى و ناپدیدارى است حل مىکند؛ بدین معنا که در عالم پدیدارى، علّیت طبیعى و همچنین وجودات غیرواجب قرار دارند و در قلمرو عالم ناپدیدارى یا فىنفسه، علّیت آزاد و همچنین وجود واجب قرار دارند.
در پایان باید گفت: در ایده و تصورات عقل یک علاقه عملى نیز نهفته است. کانت در آنها از عقل عملى استفاده مىکند و از عقل نظرى به عقل عملى پُل مىزند و مبانى مابعدالطبیعى اخلاق خویش ـ نقد دومش که به نقد عقل عملى مشهور است ـ را از آن وام مىگیرد.43
در نظر کانت، برنهادها مدعایشان آغاز زمانى داشتنِ جهان، وجودِ جزء لایتجزى، علّیت آزاد و همچنین وجودِ واجب، پایههاى اخلاق و دین است. وى در کتاب نقد عقل محض مىگوید: «... گونه اندراَستى ورزیک [علاقه عملى]که هر شخص درستاندیش، اگر نفع راستین خود را فهم کند، یکدلانه [صادقانه ]در آن سهیم است. اینکه جهان داراى آغاز است؛ اینکه خویشتن اندیشنده من داراى طبیعتى است ساده و بدان سبب، تباهىناپذیر؛ اینکه خویشتن اندیشنده من هم هنگام در کنشهاى [افعال ]ارادى خویش آزاد است و بر فراز جبر طبیعت جاى دارد؛ و اینکه سرانجام سامان شىءهایى که جهان را تشکیل مىدهند، از یک نخست هستومند [موجود نخستین ]ناشى مىشود، که همه چیز یگانگى و پیوستگى هدفمندانه خود را از آن به وام مىگیرد. این چهار دقیقانه پایههاى بنیادین اخلاق و دیناند. پادنهاد همه این تکیهگاهها را از ما مىرباید... .»44
نقد و بررسى
ایدهآلیسم استعلایى کانت که کلید حل آنتىنومىهاست دچار اشکالاتى اساسى است که از چشم تیزبین منتقدان به دور نماند و مورد انتقادات شدید قرار گرفت.
آنچه بیش از همه مورد انتقاد است مفهوم «شىء فىنفسه» است که یکى از دو پایه ایدهآلیسم استعلایى مىباشد. کانت براى گریز از ایدهآلیسم مطلق به مفهوم «شىء فىنفسه» توسل مىجوید و آن را علت پدیدارها تلقّى مىکند. در نظر او «شىء فىنفسه» امرى مجهول است که ما هیچگاه نمىتوانیم به آن شناختى داشته باشیم و فقط مىدانیم که وجود دارد و علت پدیدارهاست.
اما نکتهاى که باید به آن اشاره کرد این است که طبق اصول فلسفه انتقادى و ایدهآلیسم استعلایى کانت مقولات فاهمه فقط به عالم پدیدارها اطلاق مىشوند و در خارج از آن حیطه کاربردى ندارند، اما گویا خودِ کانت از این اصل تخطى مىکند و مقولاتِ «علت» و «وجود» را به «شىء فىنفسه» که درحیطهعالمپدیدارىنیستاطلاق مىکند.45
همچنین او بر آن است که ما به «شىء فىنفسه» نمىتوانیم شناختى داشته باشیم، اما نکته اینجاست که با این تعریف دیگر چگونه مىتوانیم از چیزى که به هیچ عنوان نمىتوانیم از آن شناختى داشته باشیم سخن بگوییم؟ گویا نظام ایدهآلیستى کانت در برابر این انتقادها تاب مقاومت ندارد؛ زیرا که نظامهاى ایدهآلیستى بزرگ آلمانى پس از وى توسط فیخته، شلینگ و هگل که خود را جانشینان بهحق کانت مىدانستند و نقطه اشتراکشان همانا انتقاد بر مفهوم «شىء فىنفسه» و تناقضآمیز بودن آن بود، سربر آوردند.
با از میان رفتن مفهوم «شىء فىنفسه» نظام ایدهآلیسم استعلایى کانت و فلسفه سنجشگرانه او فرو ریخت و به طریق اولى راهحل وى براى آنتىنومىها بىاعتبار گشت.
نتیجهگیرى
از مباحث مطرحشده چنین برمىآید که آنتىنومىها نقش بسیار مهمى در تفکر کانت دارند و محرک کانت در ایجاد فلسفه خویش بودهاند و تا آخر، بخش مستقلى در اندیشه کانت برجاى ماندند. کار جدید کانت این بود که به طور نظاممند به جستوجوى ریشه و منشأ تعارضات برآمد و منشأ آنها را عقل تشخیص داد. این تعارضات ذاتى ماهیت عقلند و از آنها گریزى نیست؛ تنها باید با شناخت ماهیت جدلى عقل و محدوده مجاز عقل از این تعارضات برکنار بود و همانند پیشینیان وارد قلمرو مابعدالطبیعه سنتى نشد. با نقشآفرینى تعارضات عقل که همانا آشکار کردن ماهیت جدلى عقل بود، کانت از خواب جزمى بیدار شد و به نقّادى عقل پرداخت و عقل (عقلِ عقلگرایان) و تجربه (تجربه تجربهگرایان) را به نقد کشیده و فلسفه نقّادى و نظام ایدهآلیسم استعلایى خویش را بنیان نهاد و از این طریق، راهحلى براى مشکل بغرنج تعارضات ارائه کرد و بخش بزرگى از مابعدالطبیعه سنتى را نابود ساخت.
علاوه بر نقش سرنوشتسازى که تعارضات در نقد اول کانت ـ نقّادى عقل محض ـ دارند و باعث شکلگیرى ایدهآلیسم استعلایى و فلسفه نقّادى شدند، نقش مهمى نیز در رسیدن به نقد دوم ـ نقد عقل عملى ـ و تأمین مبانى اساسى آن دارند، به گونهاى که کانت توسط آنها میان عقل نظرى و عملى پیوند برقرار مىکند و مبانى مابعدالطبیعى اخلاق خویش را از تعارضات وام مىگیرد و برنهادها را تکیهگاه اخلاق و دین معرفى مىکند.
البته باید توجه داشت زمانى کار کانت ارزش واقعى خود را حفظ خواهد کرد که در درجه اول صحیح و درست باشد، و صحت آن منوط به رفع انتقادهاى ریشهاى و بنیادینى است که بر نظام ایدهآلیسم استعلایى وى، که مبناى حل و رفع تعارضات است، وارد است، و همچنین رفع اشکالات وارده در باب اثبات برنهادها و برابر نهادها. و در درجه دوم، فقط و تنها روش و امکان حل آنتىنومىها، ایدهآلیسم استعلایى باشد، حال آنکه شاهد تلاشهاى متفکرانى همچون رنوویه، کانتور و... براى حل تعارضات از روشى غیر از ایدهآلیسم استعلایى هستیم.
................................................................................................................................................................................. منابع
ـ استیس، و.ت.، فلسفه هگل، ترجمه حمید عنایت، تهران، امیرکبیر، 1370.
ـ الکساندر، ایج. جى.، مکاتبات لایب نیتس و کلارک، ترجمه على ارشدریاحى. قم، بوستان کتاب، 1381.
ـ جینز، سرجیمزهاپوود، فیزیک و فلسفه، ترجمه علىقلى بیانى، تهران، علمى و فرهنگى، 1383.
ـ خراسانى، شرفالدین. از برونو تا کانت، تهران، علمى و فرهنگى، 1376.
ـ دلوز، ژیل، فلسفه نقّادى کانت، ترجمه اصغر واعظى، تهران، نى، 1386.
ـ کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، تهران، سروش، 1380.
ـ ـــــ ، تاریخ فلسفه، ترجمه داریوش آشورى، تهران، علمى فرهنگى و سروش، 1367.
ـ کانت، ایمانوئل، تمهیدات، ترجمه غلامعلى حدادعادل، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1370.
ـ ـــــ ، سنجش خرد ناب، ترجمه میرشمسالدین ادیب سلطانى، تهران، امیرکبیر، 1387.
ـ کرباسىزاده، على، «پیشینه تاریخى تعارضات عقل نظرى کانت در تفکر فلسفى غرب»، فرهنگ، ش 24، زمستان1376، ص 213ـ248.
ـ کرم، یوسف، فلسفه کانت، ترجمه محمد محمدرضایى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1375.
ـ کورنر، اشتفان، فلسفه کانت، ترجمه عزتاللّه فولادوند، تهران، خوارزمى، 1380.
ـ مجتهدى، کریم، فلسفه نقّادى کانت، تهران، امیرکبیر، 1386.
ـ هارتناک، یوستوس، نظریه معرفت در کانت، ترجمه غلامعلى حدادعادل، تهران، فکر روز، 1387.
ـ یاسپرس، کارل، کانت، ترجمه میرعبدالحسین نقیبزاده، تهران، طهورى، 1372.
- Criag, Edward, Routledge Encylopedia of Philosophy, London, 1998.
- Gardner, Sebastian, Kant and Critique of Pure Reason, London, Routledge, 1999.
- Kant, Immanuel, Critique Pure Reason, tr. by Norman Kemp Smith, London, Macmillan, 1964.
- Kant, Immanuel, Prologomena, tr. by Hatgield, Cambridge University Press, 2004.
- Malston, Wallace, A New History of Philosiphy, New York, 1987.
* دانشجوى کارشناسى ارشد فلسفه، دانشگاه اصفهان. دریافت: 23/12/89 ـ پذیرش: 10/6/90.
1. Antionomies.
2ـ ر.ک: على کرباسىزاده، «پیشینه تاریخى تعارضات عقل نظرى کانت در تفکر فلسفى غرب»، فرهنگ، ش 24، ص 214ـ231.
3ـ اشتفان کورنر، فلسفه کانت، ترجمه عزتاللّه فولادوند، تهران، خوارزمى، 1380.
4ـ یوستوس هارتناک، نظریه معرفت در کانت، ترجمه غلامعلى حدادعادل، تهران، فکر روز، 1387.ن
5ـ فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج 6، ترجمه اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، تهران، سروش، 1380.
6ـ ر.ک: على کرباسىزاده، همان، ص 214ـ231.
7ـ کارل یاسپرس، کانت، ترجمه میرعبدالحسین نقیبزاده، ص 51.
8ـ یوستوس هارتناک، نظریه معرفت در کانت، ترجمه غلامعلى حدادعادل، ص 14 و 146.
9. Immanuel Kant, Prolegomena, p. 80.
10ـ ایمانوئل کانت، سنجش خرد ناب، ترجمه میرشمسالدین ادیب سلطانى، الف 327 و ب 384.
11ـ کریم مجتهدى، فلسفه نقّادى کانت، ص 78.
12ـ ایمانوئل کانت، تمهیدات، ترجمه غلامعلى حدادعادل، ص 176و178.
13ـ ر.ک: ژیل دلوز، فلسفه نقّادى کانت، ترجمه اصغر واعظى، ص 48ـ49.
14. Sebastia Gardner, Kant and Critique of Pure Reason, p. 231.
15ـ ایمانوئل کانت، تمهیدات، ص 188.
16ـ همان، ص 187.
17ـ همان، ص 189.
18. Immanuel Kant, Prolegomena, p. 97-95.
19ـ ایمانوئل کانت، سنجش خرد ناب، الف 428 و 430 و ب 456 و 458.
20. Elapse.
21. Complete.
22. Immanuel Kant, Critique Pure Reason, tr. by Norman Kemp Smith, p. 483-484.
23ـ سرجیمز هاپوود جینز، فیزیک و فلسفه، ترجمه علىقلى بیانى، ص 76.
24. Immanuel Kant, Critique Pure Reason, tr. by Norman Kemp Smith, p. 485.
25ـ ایمانوئل کانت، سنجش خرد ناب، الف 427ـ429 و ب 455ـ457.
26ـ یوسف کرم، فلسفه کانت، ترجمه محمد محمدرضایى، ص 73.
27. Immanuel Kant, Critique Pure Reason, tr. by Norman Kemp Smith, p. 488.
28ـ ایمانوئل کانت، سنجش خرد ناب، الف 434 و ب 462.
29. Immanuel Kant, Critique Pure Reason, tr. by Norman Kemp Smith, p. 489.
30ـ فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج 6، ترجمه اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، ص 299.
31. Immanuel Kant, Critique Pure Reason, tr. by Norman Kemp Smith, p. 492.
32ـ ایمانوئل کانت، سنجش خرد ناب، الف 446 و ب 474؛ یوستوس هارتناک، همان، ص 128.
33. Immanuel Kant, Critique Pure Reason, tr. by Norman Kemp Smith, p. 493.
34ـ یوستوس هارتناک، پیشین، ص 129.
35. Immanuel Kant, Critique Pure Reason, tr. by Norman Kemp Smith, p. 494.
36ـ ر.ک: ایمانوئل کانت، سنجش خرد ناب، الف 452 و ب 480.
37ـ ر.ک: شرفالدین خراسانى، از برونو تا کانت، ص 303؛ کریم مجتهدى، همان، ص 83ـ85.
38ـ ر.ک: الکساندر ایج جى، مکاتبات لایبنیتس و کلارک، ترجمه علىارشد ریاحى، ص 26ـ40.
39. Immanuel Kant, Prolegomena, p. 94.
40ـ ایمانوئل کانت، سنجش خرد ناب، الف 435 و 437 و ب 463 و 465.
41ـ اشتفان کورنر، همان، ص 258؛ فردریک کاپلستون، همان، ج 6، ص 299.
42ـ ایمانوئل کانت، تمهیدات، ص 192ـ196.
43. Wallace Malston, A New History of Philosophy, p. 189.
44ـ ایمانوئل کانت، سنجش خرد ناب، الف 466 و ب 494.
45ـ ر.ک: فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه داریوش آشورى، ص 16؛ و. ت. استیس، فلسفه هگل، ترجمه حمید عنایت، ص 98ـ99.