معرفت، سال بیستم، شماره نهم، پیاپی 168، آذر 1390، صفحات 153-

    بیدارى اسلامى؛ تقابل اسلام سیاسى و سکولاریسم

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    چکیده: 
    بیدارى اسلامى به عنوان خیزش هویتى همراه با رویکرد تمدنى در قالب اسلام سیاسى، در تلاش است تا بار دیگر اوج شکوفایى تمدن اسلامى را تجربه نماید. اسلام سیاسى، گفتمانى است که حول مفهوم مرکزى «حکومت اسلامى» نظم یافته و دغدغه اصلى آن عبارت است از: بازسازى جامعه اسلامى مطابق با مبانى و اصول اسلامى. مواجهه مستقیم با فرهنگ و تمدن غرب، موجب فعال‏سازى این گفتمان شده و هدف آن را مرکزیت‏زدایى از گفتمان لیبرال در سطح جهانى و دفاع از اسلام در برابر تهاجم قدرت‏هاى استکبارى تشکیل مى‏دهد. این تحقیق به بررسى محورهاى تقابل دو گفتمان اسلام سیاسى و سکولاریسم در جوامع اسلامى مى‏پردازد که با روش توصیفى ـ تحلیلى، با استفاده از منابع موجود و واقعیت‏هاى ملموس انجام گرفته است. مهم‏ترین یافته تحقیق این است که چالش و منازعات بین اسلام سیاسى و غرب از نوع تمدنى بوده و غرب براى مقابله با بیدارى اسلامى، از ترویج سکولاریسم و نظام‏هاى سکولار در جوامع اسلامى بهره مى‏گیرد.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    معرفت سال بیستم ـ شماره 168 ـ آذر 1390، 153ـ169

    محمداسماعیل عمار1

    چکیده

    بیدارى اسلامى به عنوان خیزش هویتى همراه با رویکرد تمدنى در قالب اسلام سیاسى، در تلاش است تا بار دیگر اوج شکوفایى تمدن اسلامى را تجربه نماید. اسلام سیاسى، گفتمانى است که حول مفهوم مرکزى «حکومت اسلامى» نظم یافته و دغدغه اصلى آن عبارت است از: بازسازى جامعه اسلامى مطابق با مبانى و اصول اسلامى. مواجهه مستقیم با فرهنگ و تمدن غرب، موجب فعال‏سازى این گفتمان شده و هدف آن را مرکزیت‏زدایى از گفتمان لیبرال در سطح جهانى و دفاع از اسلام در برابر تهاجم قدرت‏هاى استکبارى تشکیل مى‏دهد.

    این تحقیق به بررسى محورهاى تقابل دو گفتمان اسلام سیاسى و سکولاریسم در جوامع اسلامى مى‏پردازد که با روش توصیفى ـ تحلیلى، با استفاده از منابع موجود و واقعیت‏هاى ملموس انجام گرفته است. مهم‏ترین یافته تحقیق این است که چالش و منازعات بین اسلام سیاسى و غرب از نوع تمدنى بوده و غرب براى مقابله با بیدارى اسلامى، از ترویج سکولاریسم و نظام‏هاى سکولار در جوامع اسلامى بهره مى‏گیرد.

    کلیدواژه‏ها: بیدارى اسلامى، گفتمان، اسلام سیاسى، سکولاریسم، تقابل.

    مقدّمه

    بازگشت به اسلام و تکیه بر آموزه‏هاى اسلامى، به مثابه خویشتن‏یابى، غفلت ستیزى، پاس‏دارى و حراست از کیان اسلامى، سازش‏ناپذیرى در برابر دشمن، نفى سلطه بیگانه و استبداد، استضعاف‏زدایى و ظلم‏زدایى، همواره در طول قرون اخیر وجود داشته و این موج از دو قرن پیش، با ظهور مصلحانى مانند سید جمال، محمد عبده، اقبال لاهورى و... هر روز بر بلندا و گستره خود افزوده است. اما دهه 1970، با پیروزى انقلاب اسلامى در ایران و به صحنه آمدن اسلام سیاسى و رویکرد جامعه اسلامى به سیاست توأم با معنویت، نمایانگر آغاز مرحله جدیدى در تاریخ بیدارى اسلامى است. در زمان کنونى احیاى هویت اسلامى در جوامع اسلامى، پس از دوران انفعالى قرون گذشته که همواره با انحطاط و عقب‏ماندگى همراه بوده و موجب سرخوردگى مسلمانان به ویژه در میان نخبگان شده بود، جان تازه‏اى به جنبش‏ها و جریان‏هاى فکرى اسلام‏گرا بخشیده است، تا مجددا با بازخوانى فرهنگ اسلامى، هویت دینى و اسلامى خویش را بازسازى و احیا نمایند. این خیزش هویتى همراه با رویکردى تمدنى در تلاش است تا بار دیگر اوج شکوفایى تمدن اسلامى را تجربه نماید. نفوذ سیاسى، اقتصادى غرب در بسیارى از کشورهاى اسلامى، تضعیف مسلمانان و از بین رفتن اقتدار و شوکت دیرینه امت اسلامى توسط استعمارگران غربى و عوامل غرب‏زده داخلى آنان باعث شد تا جنبش‏هاى استقلال‏طلبانه در گوشه و کنار جهان اسلام شکل گرفته و بار دیگر تعالیم حیات‏بخش اسلام در عرصه زندگى اجتماعى امت اسلامى پدیدار گردد.

    پژوهش‏هاى انجام‏شده در مورد حرکت‏ها و جنبش‏هاى ضداستعمارى در جهان اسلام را مى‏توان به چند دسته تقسیم نمود: یک دسته از پژوهش‏ها با نگاه تاریخى انجام شده و به ثبت حوادث پرداخته‏اند؛ مانند اندیشه اصلاحى در نهضت‏هاى اسلامى اثر محمدجواد صباحى. دسته دیگر عملکرد جنبش، رهبران و اشخاص را مورد بررسى قرار داده‏اند. کتاب‏ها و آثارى که در مورد رهبران جنبش‏ها تحریر شده‏اند در این دسته قرار مى‏گیرند، مانند تاکتیک‏هاى انقلابى سید جمال‏الدین اثر محمدجواد صباحى. دسته سوم آثارى هستند که عمدتا توسط محققان غربى نوشته شده‏اند. این دسته آثار، جنبش‏هاى اسلامى را بیشتر در ارتباط با استبداد حاکم بر کشورهاى اسلامى مورد بررسى قرار مى‏دهند؛ مانند اسلام در انقلاب، جنبش‏هاى اسلامى در جهان عرب اثر هرایرد کمجیان، ترجمه حمید احمدى. مقالات منتشرشده هم اغلب ارتباط و تأثیرپذیرى جنبش‏هاى اسلامى از انقلاب اسلامى ایران را مورد بررسى قرار داده‏اند؛ مانند «انقلاب اسلامى و جنبش‏هاى اسلامى در خاورمیانه، مجموعه مقالات پیرامون جهان سوم» تدوین حمید احمدى. تحقیقى که هم به مبانى بیدارى اسلامى، هم به بیان چرایى شکل‏گیرى ماهیت اصلى نهضت و هم به محورهاى تقابل آن با سکولاریسم پرداخته باشد وجود ندارد. تبیین مبانى نهضت بیدارى اسلامى و محورهاى تقابل آن با گفتمان حاکم در میان دولت‏مردان مورد حمایت غرب در جهان اسلام، از اهمیت علمى و عملى برخوردار است و شرایط کنونى، که نهضت بیدارى اسلامى تقریبا تمام کشورهاى خاورمیانه و شمال آفریقا را دربر گرفته، بر این اهمیت افزوده و این امرى است که پژوهش حاضر بدان پرداخته است.

    هر حرکت و خیزش اجتماعى در پى شکل‏گیرى یک گفتمان و در تقابل با وضعیت موجود و گفتمان حاکم شکل مى‏گیرد و بیدارى اسلامى نیز مشمول این قاعده است. بدون شک، این خیزش هویتى در تقابل با خواست‏هاى دیرینه کشورهاى استعمارى قرار دارد و از همین‏روست که دولت‏هاى غربى نسبت به آن احساس بیم و هراس داشته و براى مقابله، انهدام و یا به انزوا کشاندن آن تلاش‏هاى گسترده‏اى را آغاز نموده‏اند.

    سؤال اصلى این پژوهش حول محور تقابل این خیزش با فرهنگ و خواسته‏هاى دیرینه استعمارگران مى‏چرخد و اینکه محور این تقابل چیست؟ براى دست‏یابى به پاسخ سؤال اصلى، باید به سؤالات فرعى نیز پاسخ داد؛ سؤالاتى نظیر: اسلام سیاسى چیست و مبانى آن کدام است؟ سکولاریسم چیست و بر کدام مبانى و پیش‏فرض‏ها استوار است؟ بدین منظور، تحقیق حاضر، ابتدا به تبیین اسلام سیاسى به عنوان یک گفتمان، و نیز مبانى آن مى‏پردازد. سپس به سکولاریسم و پیش‏فرض‏هاى آن اشاره مى‏کند و در نهایت، محورهاى تقابل آن دو را به صورت تطبیقى مورد بررسى قرار مى‏دهد.

    اسلام سیاسى

    نگاه گذرا به جنبش‏هاى ضداستعمارى در کشورهاى اسلامى در سده اخیر بیانگر این امر است که عمده این جنبش‏ها، تحت تأثیر گرایش‏هاى ناسیونالیستى و یا ایده‏هاى چپ‏گرایانه شکل گرفته‏اند و به خاطر برخوردار نبودن این جنبش‏ها از یک ماهیت اصیل، حرکت و فعالیت آنها نیز قرین موفقیت نبوده است. با اثبات ناکارآمدى رویکردهاى یادشده، به ویژه ایده ناسیونالیسم عربى به رهبرى جمال عبدالناصر، جریان‏هاى متکى بر دین و علایق دینى رو به گسترش نهادند. موتور اولیه هر حرکت و نهضتى و نیز شرط استمرار و موفقیت مبارزه، آگاهى مردم و شناخت مبارزان است. از این‏رو، نخستین گام براى هر نوع مبارزه‏اى، بیدارى مردم، به عنوان ستون و بدنه اصلى نهضت‏ها مى‏باشد. بدون شک، در جامعه اسلامى ماهیت اصیل یک جنبش، همان تجدید حیات اسلامى، اسلام سیاسى و یا به تعبیر امام خمینى قدس‏سره، بازگشت به مفاهیم اسلام ناب محمدى در اداره جامعه است. هرچند در برخى از جنبش‏ها در دهه‏هاى قبل نیز برخى از مفاهیم اسلامى نمود مى‏یافت، اما گفتمان حاکم بر این جنبش‏ها گفتمان ملى‏گرایى و قومیت بوده و محرک اصلى این جنبش‏ها را عمدتا ایده‏هاى ناسیونالیستى تشکیل مى‏داده است. آنچه موجب دمیدن روح تازه در کالبد این جنبش‏ها گردید، حرکت احیاگرایانه روحانیت شیعه بر اساس مفاهیم اسلام ناب به رهبرى امام خمینى قدس‏سره و پیروزى انقلاب اسلامى در ایران بود.

    نهضت عظیم بیدارى اسلامى و بازگشت به اصول و مبانى اسلام که هدایتگر مسلمانان به سوى عزت و هویت اسلامى مى‏باشد، تحولات فکرى و سیاسى جهان اسلام و بیدارى اسلامى در سده‏هاى اخیر، به ویژه در سال‏هاى اخیر، باعث شکل‏گیرى دوباره اسلام سیاسى و مطرح شدن آن گردیده است. اسلام سیاسى در فرهنگ اسلامى داراى مختصات و ویژگى‏هاى منحصر به فردى است که در صدر اسلام با تشکیل دولت نبوى شکل گرفت و در طى زمان تکامل یافت. در زمان کنونى، نظریه «اسلام سیاسى» جایگاهى والا در ذهن نخبگان یافته و در مدّ نگاه آنان، افقى روشن و امیدبخشى گشوده است. با افول اندیشه‏هاى وارداتى و پرجنجال، همچون سوسیالیسم و مارکسیسم و بخصوص با دریده‏شدن پرده ریا و فریب از روى دموکراسى لیبرال غرب، سیماى عدالتخواه و آزادى‏بخش اسلام، از همیشه آشکارتر گشته و بى‏رقیب، در صدر آرزوهاى عدالت‏خواهان و آزادى‏طلبان و نخبگان و اندیشمندان نشسته است.1

    درک اسلام سیاسى نیازمند درک رابطه دین و دولت در جامعه است. باتوجه به سلطه چندین ساله غرب بر کشورهاى اسلامى، در جامعه اسلامى، بحث‏هایى در مورد نسبت میان دو مفهوم دین و دولت در اسلام و رابطه آن دو مطرح است و اینکه آیا در اسلام نظریه‏اى درباره نظام سیاسى و دولت و طرح و تصورى در مورد آن وجود دارد؟ اسلام سیاسى گفتمانى است که حول مفهوم مرکزى «حکومت اسلامى» نظم یافته است. به تعبیر بهتر، در گفتمان اسلام سیاسى، اسلام مجموعه‏اى از دین و دولت است و دیانت اسلامى توأم با سیاست دینى است. دال مرکزى این گفتمان را «حکومت اسلامى» تشکیل مى‏دهد و اینکه اسلام از نظریه سیاسى راجع به دولت و سیاست برخوردار است و دغدغه اصلى آن عبارت است از بازسازى جامعه اسلامى مطابق با مبانى و اصول اسلامى.2 از منظر این گفتمان، بازگشت به اسلام به عنوان تنها راه‏حل بحران‏ها و چالش‏هاى معاصر تلقّى مى‏شود. از این‏رو، هدف اساسى آن بازسازى جوامع اسلامى مطابق با اصول بنیادین اسلامى است و در این زمینه کسب قدرت سیاسى مهم‏ترین دغدغه متفکران و معتقدان به آن براى دست‏یابى به اهداف متعالى به شمار مى‏رود. از این دیدگاه، اسلامى کردن جامعه تنها با اجراى شریعت ممکن نیست، بلکه با ایجاد حکومت اسلامى است که مى‏توان به جامعه اسلامى دست یافت.3

    روشن است که در درون این طیف فکرى، نظریه‏هاى گوناگونى وجود دارد که تفسیرهاى خاصى از نصوص دینى نسبت به سیاست در اسلام و توأم بودن آن با دیانت ارائه مى‏نمایند، اما هر نظریه‏اى در این باب، همچون تجربه جزئى در درون کلیت اندیشه اسلامى مطرح است. امام خمینى قدس‏سره، به عنوان احیاگر اسلام سیاسى در زمان کنونى، در وصیت‏نامه الهى ـ سیاسى خود گفتمان اسلام سیاسى را این‏گونه ارائه مى‏کند:

    اسلام و حکومت اسلامى پدیده الهى است که با به کاربستن آن، سعادت فرزندان خود را در دنیا و آخرت به بالاترین وجه تأمین مى‏کند. قدرت آن را دارد که قلم سرخ بر ستمگرى‏ها و چپاولگرى‏ها و فسادها و تجاوزها بکشد و انسان‏ها را به کمال مطلوب خود برساند و مکتبى است که برخلاف مکتب‏هاى غیرتوحیدى، در تمام شئون فردى و اجتماعى، مادى و معنوى و فرهنگى و سیاسى و نظامى و اقتصادى دخالت و نظارت دارد و از هیچ نکته، ولو بسیار ناچیز که در تربیت انسان و جامعه و پیشرفت مادى‏ومعنوى نقش دارد فروگذار ننموده است و موانع‏ومشکلات سر راه‏تکامل را در اجتماع و فرد گوشزد نموده و به رفع آنها کوشیده است.4

    ایشان در جاى دیگر مى‏فرماید:

    اسلام برنامه زندگى دارد؛ اسلام برنامه حکومت دارد؛ اسلام قریب پانصد سال ـ تقریبا یا بیشتر ـ حکومت کرده است؛ سلطنت کرده است. ... اسلام از قبل از تولد انسان شالوده حیات فردى را ریخته است تا آن وقت که در عائله زندگى مى‏کند، شالوده اجتماع عائله‏اى را ریخته است و تکلیف معین فرموده است تا آن وقت که در تعلیم وارد مى‏شود، تا آن وقت که در اجتماع وارد مى‏شود، تا آن وقت که روابطش با سایر ممالک و سایر دوَل و سایر ملل هست. تمام اینها برنامه دارد، تمام اینها تکلیف دارد در شرع مطهر.5

    گفتمان اسلام سیاسى حاصل تعامل در ساحت نظر و عمل است؛ بدین معنا که از یک‏سو، عامل فعال‏سازى مجدد اذهان مسلمانان و جنبش‏هاى اسلامى گردیده و از سوى دیگر، توسعه و گسترش آن در ساحت عمل محصول و برایند فعال‏شدن جنبش‏هاى اسلامى است. به تعبیر امام خمینى قدس‏سره، سیاست در بطن جنبش نهفته است.6 بنابراین، علاوه بر فعال نمودن جنبش‏ها و جریان‏هاى فکرى در سطح جهان اسلام، موجب تحولات گسترده‏اى در سطح بین‏الملل و جهانى شده است. گفتمان اسلام سیاسى در پى مرکزیت‏زدایى از گفتمان لیبرالى غرب معاصر در سطح جهانى و دفاع از اسلام در برابر تهاجم قدرت‏هاى استکبارى است. در زمان کنونى آنچه موجب فعال‏سازى این گفتمان در جغرافیاى جهان اسلام شده است مواجهه مستقیم با فرهنگ و تمدن غرب است. از این‏رو، تلاش آنان در جهت حفظ و حراست از هویت اسلامى و برساختن ابزارها و به دست آوردن سازوکارهاى آن است.7 مطالعه بیدارى اسلامى و بررسى و تجزیه و تحلیل آن از مدت‏ها پیش در دستور کار قدرت‏هایى قرار گرفته که از آن احساس بیم و هراس داشته‏اند و هم اینان براى فهم و شناسایى بیدارى اسلامى و یافتن راه‏هاى مقابله و انهدام و یا به انزوا کشاندن این موج، تلاش‏هاى گسترده‏اى را شروع کرده‏اند. بدین منظور، دولت‏هاى غربى به منظور حذف دال برتر اسلام سیاسى در کشورهاى اسلامى، راه‏ها و شیوه‏هاى متفاوتى را به کار گرفته و تجربه نموده‏اند؛ از جمله ترویج سکولاریسم و به وجود آوردن نظام‏هاى سکولار در جوامع اسلامى. بر این اساس، بیدارى اسلامى در واقع چالش و منازعه میان اسلام سیاسى و غرب و از نوع تمدنى است و در زمان کنونى این منازعات به شکل تقابل اسلام سیاسى و سکولاریسم تجلّى و بروز پیدا مى‏کند.

    مبانى و پیش‏فرض‏هاى اسلام سیاسى

    هستى‏شناسى: به لحاظ هستى‏شناسى، در اندیشه اسلامى تمام جهان هستى ماهیت از خدا بودن و حرکت به سوى خدا را داراست و بر اساس اصل توحید، خواست و حاکمیت خدا، به عنوان خالق جهان هستى، بالاتر از خواست‏ها، اراده‏ها و حاکمیت‏هاى تمام انسان‏ها قرار دارد. حاکمیت اساسا متعلق به خداوند است و هیچ حاکمیتى بدون اذن او مشروعیت ندارد. احکام هیچ شخصى ـ اعم از حقیقى و حقوقى ـ بر شخص دیگر نافذ نیست، مگر با اذن خداوند. این امر بدان دلیل است که همه چیز و همه کس، مخلوق و مملوک اویند و براساس حکم عقل، فقط حکم خدا بر همه کس نافذ است.

    انسان‏شناسى: به لحاظ انسان‏شناسى، انسان که جزئى از عالم هستى است، ماهیتى از خدا بودن و به سوى او در حرکت بودن را دارد و براى غایت معینى خلق شده که به سوى آن در حرکت است. کلیه حوزه‏ها و شئون زندگى فردى و اجتماعى، دینى و سیاسى انسان، یکپارچه تلقّى شده و گسستى میان آنها دیده نمى‏شود. بر همین اساس، خداوند به عنوان یگانه خالق هستى، تنها مرجع و مصدر تعیین غایات زندگى فردى، اجتماعى و سیاسى انسان‏هاست. براساس اندیشه اسلامى، که مبتنى بر حکم عقل و وحى است، انسان‏ها آزاد آفریده شده‏اند و اصل، عدم ولایت انسان بر انسان است. هیچ ولایت و حاکمیتى بر انسان‏ها مقبول نیست، مگر اینکه با اذن خداوند و شارع مقدس باشد. بدین ترتیب، حاکمیت انسان‏ها در طول اراده و حاکمیت خداوند قرار مى‏گیرد و در صورتى از مشروعیت برخوردار است که با اذن و اجازه خداوند همراه باشد.

    فلسفه حقوق: اسلام سیاسى بر مبناى فلسفه حقوقى خود، علاوه بر حقوق انسانى، بر حقوق الهى تأکید دارد؛ بدین معنا که هم حقوق انسان‏ها نسبت به همدیگر و هم مسئولیت انسان در برابر خداوند و حق خداوند بر انسان‏ها را مورد توجه قرار دارد. البته بر مبناى حاکمیت مطلق خداوند، حقوق انسانى در طول حقوق الهى قرار دارد نه در عرض آن. در بینش و رویکرد اسلامى، خداوند رب و صاحب اختیار اصلى تمام هستى از جمله انسان‏هاست. نتیجه طبیعى چنین اعتقادى این است که تصرف در مخلوقات خدا باید حتما با اذن خدا صورت گیرد. از طرف دیگر، اجراى قوانین و برقرارى نظم و عدالت در جامعه مستلزم وجود قوه مجریه‏اى برخوردار از قدرت است. شکى نیست که حکومت و قوه مجریه بدون تصرف در امور مخلوقات خدا و محدود نمودن آزادى‏هاى افراد، سامان نمى‏یابد. تصرف در امور مخلوقات خدا، حتى در حد سلب آزادى مجرمان، از سوى کسى جایز است که از اختیارات مشروع برخوردار باشد. اختیارات و صلاحیت مشروع فقط از جانب خداوند به دیگران واگذار مى‏شود؛ زیرا او مالک و رب انسان‏هاست و مى‏تواند اجازه تصرف در مخلوقاتش را به افراد شایسته بدهد.8

    فلسفه سیاسى: اسلام سیاسى بر مبناى فلسفه سیاسى خود، سیاست را عین دیانت تلقّى نموده و میان آن دو این‏همانى برقرار مى‏کند. سیاست‏ورزى، عین دین‏دارى است و بعکس. این دو نه تنها هیچ تناقض و تضادى با هم ندارند، بلکه مکمّل و متمّم یکدیگر به شمار مى‏روند. با توجه به شمول احکام و دستورات دینى بر امور و مسائل سیاسى، سیاست ذیل دین و تحت اشراف دین قرار مى‏گیرد. در این نظریه، براساس پیوستگى میان دین و سیاست، میان دین و دولت نیز پیوند و همبستگى ایجاد مى‏شود؛ بدین معنا که دین، متولى اداره جامعه، و مقوم دولت در شئون مختلف آن مى‏باشد. این پیوستگى و تلائم و در واقع، شمول احکام و دستورات دینى بر امور و مسائل سیاسى، فراگیر بودن شئون حکومت و اطلاق این شئون بر تمامى جنبه‏هاى زندگى افراد را به اثبات مى‏رساند. بدین ترتیب، حکومت اسلامى، حکومتى شامل و فراگیر است که تمام جنبه‏هاى زندگى اجتماعى را دربر مى‏گیرد و چنین حکومتى، هدایت و تدبیر جامعه را در همه شئون و ابعاد اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى و سیاسى به عهده دارد.

    سکولاریسم

    سکولاریسم از نظر لغوى به معناى قرن و سده است و از آن به «زمان حاضر» نیز تعبیر شده است.9 بر این اساس، نزدیک‏ترین معناى اصطلاحى به این واژه «توجه به زمان و عصر حاضر» است که به صورت فرعى به «این جهان» در مقابل «جهان ابدیت» اطلاق مى‏گردد. اگرچه این اصطلاح طى ادوار زمانى فراز و فرودهاى بسیارى پشت سر گذاشته است، اما مى‏توان ادعا کرد که جوهره اصلى خود ـ یعنى توجه ویژه به این جهان ـ را حفظ کرده است. به همین دلیل است که طیف وسیعى از واژگان و معانى، از جمله: ناسوتى، بشرى، بى‏حرمتى، زمینى (غیرمعنوى) دنیوى، غیرمذهبى، این دنیایى، عرفى، این جهانى و گیتیانه (در برابر معنوى یا اخروى) براى آن ذکر شده است.10 در زبان عربى، از این واژه با کلمه «العلمانیه» تعبیر شده است. چگونگى ورود واژه «علمانیه» به زبان عربى به طور دقیق مشخص نیست. برخى از نویسندگان معاصر عرب تصور مى‏کنند که این واژه از واژه «علم» گرفته شده است. به همین دلیل، بدان (علمانیه ـ به کسر عین) گفته‏اند.11

    سکولاریسم به منزله یک جریان مشخص فکرى و اجتماعى، صورت‏بندى خاص از جوهره و اصولى است که تمدن غربى پس از تجدد را شکل مى‏دهد. از این حیث، آغاز آن با آغاز این تمدن، نقطه واحدى را در تاریخ مى‏سازد. در یک معنا، سکولاریسم صرفا اندیشه‏اى ناظر به قلمرو سیاست و عرصه عمومى اداره جامعه تلقّى مى‏شود. هسته اصلى این اندیشه، تفکیک کلیسا و دولت، یا دین و حکومت است. البته این به معناى نفى هرگونه نقش دین در سیاست نیست. اندیشه سکولار کاربرد دین به عنوان ابزار را نفى نمى‏کند. با توجه به شرایط تاریخى که در شکل‏گیرى اندیشه سکولاریستى دخالت داشته است، مسئله اصلى در آن، بیرون راندن یا حذف جایگاه انحصارى دین در قلمرو دولت است.12 به عبارت دیگر، حکومت سکولار، حکومتى نیست که به طور کلى مانع حضور دین در عرصه عمومى شود و از الزامى شدن احکام دینى یا تبدیل آنها به قوانین عمومى جلوگیرى کند. حکومت سکولار، مى‏تواند به نوعى تبعیت از ارزش‏هاى دینى را بپذیرد، اما مشروط به آنکه به اعتبار ارزش فى‏نفسه یا دینى آنها، و از منظر اعمال مرجعیت دینى نباشد. در این معنا، سکولاریسم به معناى آتئیسم و الحاد نیست، بلکه اندیشه‏اى است مبنى بر اینکه رابطه دین و نظام اجتماعى باید توسط عقل و علم روشن شود و قانون‏گذارى از طریق دموکراسى صورت گیرد.13

    تا پیش از عصر نوزایى (رنسانس)، دین پایه مشروعیت حکومت در همه جا، به ویژه در جهان مسیحیت را شکل مى‏داد؛ بدین معنا که حکومتى که از اعتبار و تصویب دینى برخوردار نبود فاقد مشروعیت تلقّى مى‏شد و بر همین اساس، حکومت مقیّد به حدود دین و اعمال تجویزات و یا هنجارها و ارزش‏هاى آن در قلمرو سیاست‏گذارى و قانون‏گذارى مى‏گردید. به طور کلى، سکولاریسم اندیشه‏اى است که با توجه به عملکرد کلیسا در جهان غرب شکل گرفت و بر جدایى دو قلمرو دین و دولت تأکید دارد.

    مفهوم سکولاریسم در حوزه‏هاى مختلف ممکن است معنا داشته باشد. اما در جهان اسلام، تأسیس نظام سیاسى براساس تفکر سکولار مهم‏ترین موضوع بحث در زمینه سکولاریسم محسوب مى‏شود. به طور کلى، فکر نظام سیاسى سکولار محصول تفکرى است که بعد از رنسانس در غرب شروع شد و به تدریج رشد پیدا کرد. امروزه این تفکر در قرن بیست و یکم پایه‏هاى تمدنى را پى ریخته است که سیاست‏مدارانش به جهانى بودن آن معتقدند؛ به گونه‏اى که تمام بشریت باید آن را در زندگى سیاسى خود در پیش گیرد.

    تحلیل هانتینگتون مبنى بر اینکه یک قدرت بزرگ باید منافع خود را از رهگذر تعمیم و توسعه اصول بنیادین خود در خارج و تشویق ملت‏ها به اتخاذ شیوه حکومتى مشابه پیش ببرد، ایده چندان بدیع نیست. در واقع، این ایده از ریشه‏هاى عمیق تاریخى برخوردار است. قدرت‏یابى و کسب و تولید قدرت در دنیاى جدید در مقایسه با گذشته از الگوهاى متفاوتى پیروى مى‏کند و به نوعى، متغیرهاى جدیدى را براى تولید، و اعمال قدرت و نیز تحلیل مسائل بین‏المللى، وارد حوزه روابط بین‏الملل نموده است. تحولات دهه‏هاى اخیر در صحنه بین‏المللى حاکى از اهمیت فرهنگ و ارزش‏ها به عنوان قدرت تأثیرگذار در افکار عمومى و شکل‏دهى به ترجیحات دیگران است. از فرهنگ و ارزش‏ها، به عنوان قدرت نرم نام برده مى‏شود که دسترسى به آن از جمله اهداف مهم و در عین حال تصریح‏نشده دیپلماسى کشورها در حوزه سیاست خارجى و سیاست بین‏الملل است. فرهنگ با زبان ملایم و نرم از قدرت اقناع‏کنندگى و شکل‏دهى به ترجیحات دیگران برخوردار است. از این‏رو، دولت‏ها درصدد تحکیم بنیان‏هاى معرفتى فرهنگ خود و تعمیم ارزش‏ها، دانش‏ها و نگرش‏هاى تولیدشده به فراسوى مرزهاى جغرافیایى خود مى‏باشند، تا یکى از ابزارهاى اعمال قدرت را در کنار قدرت سیاسى و نظامى (قدرت سخت) همراه خود نموده و با استعانت از سازوکار اقناع فرهنگى به جاى کاربرد زور، اذهان و افکار عمومى جهانیان را در راستاى منافع و اهداف خود همسو نمایند. غرب در راستاى گسترش سلطه بر جهان و ایجاد نظم لیبرالى در صحنه بین‏المللى، سعى در اشاعه و انتشار ارزش‏ها و هنجارهاى لیبرال دارد. اهمیت این امر براى کشورهاى غربى در این نکته نهفته است که نظم بین‏المللى تابع فرهنگ بین‏المللى است. بنابراین، دستگاه‏هاى سیاست خارجى این کشورها در تلاشند تا ارزش‏ها و هنجارهاى لیبرال را که سازنده هویت جامعه خودشان است به هنجارها و ارزش‏هاى جهانى تبدیل نمایند تا آسان‏تر و با هزینه کمتر اهداف و منافع خود را تعقیب نمایند. بدین ترتیب، گسترش و بسط حاکمیت ارزش‏هاى لیبرال به منظور تأثیرگذارى بر سه ساحت باورها، ساختار و رفتار جوامع دیگر از اهداف مهم در سیاست خارجى نظام‏هاى لیبرال دموکراسى حاکم بر غرب به شمار مى‏رود.

    مبانى فکرى سکولاریسم

    سکولاریسم یکى از ویژگى‏هاى اساسى و سرنوشت‏ساز فرهنگ، تمدن و نظام‏هاى سیاسى حاکم بر غرب است و بازتاب‏هاى فراوانى در حیات سیاسى و اجتماعى این جامعه و نظام سیاسى آن بر جاى گذاشته و باعث انزواى نقش مذهب و خنثا کردن حضور عینى آن در این عرصه‏ها شده است. خلاصه عملکرد غرب براساس سکولاریسم، دین‏زدایى از جامعه است. این اندیشه بر مبانى ذیل استوار است:

    الف. انسان‏محورى (اومانیسم): اومانیسم یا انسان‏محورى جوهره اصلى تمدن غرب در زمان کنونى است. براساس این اصل، انسان جاى خدا نشسته و مدار و محور همه چیز قرار مى‏گیرد. خوب و بد براساس منافع و مصالح انسان مشخص مى‏شود و وراى انسان و عمل او، ارزش، اخلاق و فضیلتى، وجود ندارد. مفهوم اومانیسم در مشرب سکولاریسم، حاکمیت امیال است و چنان‏که هابز بیان مى‏کند، این امیال‏اند که به اعمال انسان‏ها جان مى‏بخشند و بر آنها سلطه دارند. عقل و اندیشه در رابطه با آنها صرفا ابزارند و نقش دیده‏بان و جاسوس‏هایى را دارند که در جهت یافتن راه‏هایى براى نیل به امیال تلاش مى‏کنند. هیوم پا را فراتر گذاشته و اخلاقیات را نیز تابع امیال دانسته است.14

    براساس اصل انسان‏محور، مهم‏ترین هدف نظام سکولار تکامل جامعه در جهت بهروزى فرد در اجتماع است. اومانیسم مدعى است که بهشت موعود را در همین جهان فراروى انسان‏ها قرار مى‏دهد. براساس اومانیسم، ملاک و تکیه‏گاه تشخیص ارزش‏ها، و خوب و بد خود انسان است. روسو، از بنیان‏گذاران این نظریه، مدعى است که «وجدان» انسان تنها مرجع تشخیص‏دهنده خیر و شر است و ارزش‏ها منبع ماورایى ندارند. روسو در این زمینه مى‏گوید: «وجدان! اى وجدان! اى عزیز یزدانى و ابدى! اى نداى آسمانى! اى راهنماى مطمئن جاهلان و بى‏خبران! قاضى درستکار خیر و شر، که بشر را همانند خدا مى‏سازى! تو هستى که طبیعت او را به ذره رفعت مى‏رسانى و اعمال او را مقرون به صواب مى‏سازى. بى تو من هیچ چیز در خود حس نمى‏کنم که مرا فوق حیوانات قرار دهد.»15 براین اساس، وجدان انسانى ملاک تشخیص خیر و شر است و انسان فقط در قبال وجدان بشرى مسئولیت دارد نه در برابر خدا.

    ب. فردگرایى: فردگرایى از اصول اساسى تمدن کنونى غرب است. اعتقاد به ارزش والاى فرد و اعتقاد به حقوق و آزادى‏هاى فردى، حق مالکیت و تأمین جانى و مالى، که ریشه در قانون طبیعى یا حقوق دارد، در فردگرایى متبلور مى‏شود. به ادعاى نویسندگان غربى، فرد به طور طبیعى، واجد برخى حقوق است و هیچ فرد یا نهادى حق محدود کردن آن را ندارد. منظور از فردگرایى در منظر فلسفى، نوعى انسان‏شناسى است که به فرد استقلال و شخصیت مى‏دهد. در مکتب لیبرالیسم، که یکى از پیامدها و نتایج سکولاریسم است، فردگرایى به مثابه عنصر اساسى آن مدنظر قرار گرفته است. لاک و هابز، که از نویسندگان و نظریه‏پردازان این مکتب محسوب مى‏شوند، براى فرد اهمیت شایانى قایلند. از نظر این دو، فرد باید عقلایى بوده و از مصالح و منافع خود، آگاه باشد. هابز انسانى را به تصویر مى‏کشد که فاقد هرگونه کیفیت اجتماعى است. او مى‏گوید: «ما جامعه را بنا بر طبیعتمان، به خاطر خود جامعه نمى‏جوییم، بلکه به این دلیل که احیانا امتیاز یا منفعتى کسب کنیم (جست‏وجو مى‏نماییم). اینها امیال اولیه ماست و خواستن جامعه فرع بر آن مى‏باشد.»16 کانت نیز، که اساس مباحث معرفت‏شناختى خود را از «فرد» شروع و بر «خود» مبتنى مى‏کند، به این اصل معتقد است که هر انسانى باید به عنوان غایتى فى‏نفسه مطلق، نه صرفا وسیله‏اى، براى تحقق وسایل خارجى در نظر گرفته شود. اصل حرمت‏گذارى به انسان به مثابه غایتى فى‏نفسه، یکى از اصول اساسى لیبرالیسم کنونى مى‏باشد که مبتنى بر سکولاریسم است.17

    ج. عقل‏گرایى: سکولاریسم بر مبناى عقل‏گرایى، انسان را، بدون نیاز به ماوراى طبیعى و با استفاده از عقل، قادر به حل مشکلات فردى و اجتماعى‏اش مى‏داند. ریشه عقل‏گرایى در پیشرفت‏هاى بشر در دوره رنسانس نهفته است. پیشرفت‏هاى علمى، این اندیشه را در غرب پدید آورد که انسان را بى‏نیاز از دین بداند و احکام آن را در حدّ امور دست و پاگیر و مانع پیشرفت به شمار آورد و یا آن را خرافه و افسانه قلمداد نماید. براساس این مبنا، عقل انسان بر شالوده‏ها و بنیان‏هاى محکمى استوار است که قادر به حل نزاع‏هاى جامعه بوده و پاسخگوى تمام نیازهاى انسان است. اگر پیش از این براى اظهارنظر در مورد مسائل مختلف، باید منتظر دین مى‏بودیم، از این پس، این کار توسط عقل صورت مى‏گیرد و براى عقل هیچ‏گونه محدودیتى در اظهارنظر وجود ندارد. نمود اصلى این طرز تفکر را مى‏توان در نام‏گذارى قرن هجدهم به نام «عصر عقل» یافت.18

    در قرن هجده، که عصر روشنگرى نام گرفته است، با تلاش فکرى لایب نیتس و ولف عقل‏مدارى شکوفا شد.19 در این مقطع، عقل‏گرایى بر این باور است که مى‏توان یافته‏هاى تجربى را تعقلى کرد. به بیان دیگر، عقل انسانى توانایى دست‏یابى به نتایجى مثبت در حوزه وسیعى از مسائل را دارد که براى زندگى بشر داراى اهمیت اساسى است؛ نتایجى که نیازى به صحّه گذاشتن ایمان بر آن ندارد. بدین ترتیب، یکى از پیامدهاى عقل‏گرایى غربى، دین‏ستیزى است. از قرن هجده به بعد، عقلانیت در جامعه غربى به گونه‏اى مطرح شد که دین را ضد عقل معرفى مى‏کرد. گفتنى است که در ابتداى امر، ارزش‏گذارى عقل در تضاد با اهمیت دین قرار نمى‏گرفت و بسیارى از پیشگامان این تفکر مانند تامس پین در نظرات خود، پایبندى خویش را به وجود خداوند و قواعد اخلاقى نشان مى‏دادند، اما کم‏کم با به میان آمدن دین طبیعى بى وحى، تضاد فوق بیشتر شد تا به «شکاکیت»، طرد و تخطئه انواع دین ختم شد.20 لوسین گلدمن، از فلاسفه معاصر، مى‏گوید: همین واقعیت که حتى شکل محدودشده دین نیز از قلمرو رو به رشد زندگى روزمره مردم طرد شد، باعث از دست دادن هرچه بیشتر قدرت آن شد. دین به نوعى «بیان اصول» تبدیل شد که هنوز توانایى تأثیرگذارى بر زندگى خانوادگى و بعض روابط اجتماعى دیگر را داشت، لیکن هیچ‏گونه توان اثر گذاشتن بر فعالیت‏هاى بسیار مهم فرد را نداشت. بدین ترتیب، از دست رفتن قلمرو دین، با خود تغییر بنیادى در کیفیت درونمایه آن به بار آورد.21 وى در وصف جامعه عقلانى قرن هجده مى‏گوید: «در چنین جامعه اى [جامعه خردمنش ]شهروند دیگر مقام اجتماعى خود را محصول لطف یا قهر الهى نمى‏داند، بلکه آن را نتیجه سلوک خود مى‏شمرد، خواه اعمال او بجا و موفقیت‏آمیز باشد یا هدایت‏نشده و بى‏فایده.»22 سکولاریسم بر همین مبنا در دیگر جوامع نیز دین‏ستیزى را وجهه همت قرار داده و در جهت حذف و نادیده گرفتن نقش آن در صحنه‏هاى اجتماعى و سیاسى تلاش مى‏کند. دین‏ستیزى سکولاریسم متناسب با جوامع مختلف اشکال و ابعاد گوناگونى دارد؛ بدین معنا که در جامعه‏اى، ارزش‏هاى آن جامعه را هدف قرار داده و درصدد نابودى آن است و در جامعه دیگر، با ساختن و تقویت مذاهب و آیین‏هایى، دین و مذهب را مورد حمله قرار مى‏دهد.

    د. تساهل و تسامح: با رنسانس و پیشرفت‏هاى علمى، حاکمیت کلیسا و مسیحیت از جامعه غرب رخت بربست. به قول خودشان، تا پیش از این تاریخ، در جامعه خدا حاکم بود، ولى از این تاریخ به بعد انسان به جاى خدا نشست. از پیامدهاى این تحول، به وجود آمدن روحیه تساهل و تسامح است. براساس این مبنا، انسان‏ها داراى افکار مختلف و سلیقه‏هاى گوناگونى هستند و هر فکر و سلیقه‏اى براى فرد و جامعه‏اى که آن را مى‏پسندد محترم است و انسان‏هاى دیگر باید با دید احترام به آن بنگرند. پلورالیسم و تساهل در عرصه‏هاى سیاسى، اجتماعى و دینى مطرح است. براساس این مبنا، در تمام عرصه‏هاى مذکور انسان آزاد است. همان‏گونه که در عرصه سیاسى انسان و جامعه اختیار دارد که چه نوع نظامى را برگزیند، در عرصه دینى هم باید آزاد باشد و بتواند آیینى را که مى‏پسندد برگزیند و بدان عمل نماید. باید زمینه بروز و ظهور تمام ادیان را در جامعه کاملاً باز گذاشت و از نظر اعتقادى و باور قلبى باید معتقد بود که برترى میان ادیان وجود ندارد.

    اندیشه تساهل و تسامح بر مبانى شکاکیت و نسبیت ارزش‏ها استوار است. پیش از میلاد، سوفیست‏ها در عرصه فرهنگى یونان شک‏گرایى را مطرح کردند. در قرن اول و دوم میلادى، پیروان و بعضى از طرف‏دارانش موج شک‏گرایى را ایجاد کردند. موج سوم این حرکت بعد از رنسانس شکل گرفت. مونتنى، متفکرى که در عصر نهضت اصلاح دینى به سر مى‏برد، سرچشمه مشکلات عصر خود را جزم تقلیدى مى‏دانست. او مى‏گفت: «مردم آنچنان در آراء خویش راسخ‏اند که در نابود کردن یکدیگر درنگ روا نمى‏کنند و گویى کشتن خصم، کشتن اعتراضات اوست.» به اعتقاد ژیلسون، تنها چیزى که مى‏توان از مکتب مونتنى آموخت هنر «نیاموختن» است. شک از دید مونتنى بارزترین نشانه حکمت است.23 موج اخیر شک‏گرایى توسط لیبرال‏ها ایجاد شده است و تمام محافل علمى، فرهنگى و دانشگاهى را دربر گرفته است.

    بنیان فکرى دوم تساهل و تسامح، نسبیت در ارزش‏هاست. براساس این مبنا، امور بشرى به دو دسته «حقیقى» و «اعتبارى» تقسیم مى‏شوند. امور حقیقى و واقعى امورى هستند که با حس و تجربه قابل اثبات و ادراکند. اما امور اعتبارى و قراردادى، همان‏گونه که اسمشان پیداست، حقیقت و واقعیتى وراى اعتبار و ذوق و سلیقه انسان‏ها ندارند و به همین دلیل، به تبع قرارداد و ذوق و سلیقه افراد و جوامع تغییر مى‏کنند. براساس این تقسیم‏بندى، دین، فرهنگ و ارزش‏ها از زمره امور اعتبارى‏اند و تابع سلیقه و طبع و قرارداد هستند. خوب، بد، و مسائل ارزشى و اخلاقى حقیقتى جز سلیقه و قرارداد ندارند. بدین ترتیب، در پاسخ به این پرسش که «کدام دین، فرهنگ و مجموعه ارزشى بهتر یا صحیح‏تر است؟» نمى‏توان گزینه واحدى را مشخص کرد و باید به همه ادیان و فرهنگ‏ها ارزش و اعتبار قایل شد. این تفکر در واقع ابزارى است در دست قدرت‏هاى سلطه‏گر تا در قدم اول از گسترش دیگر فرهنگ‏ها، بخصوص فرهنگ اسلامى، جلوگیرى نمایند و در قدم دوم، زمینه براى نفوذ فرهنگ مادى غرب را فراهم نمایند.

    و. سنت‏ستیزى: در غرب، رنسانس با رویارویى مسائل و موضوعات نو با سنت‏هاى کهن آغاز گردید. در تقابل میان سنت و مدرنیسم، نظر به اینکه هر آنچه مربوط به سنت بود، به دوران سیاه قرون وسطا بازمى‏گشت و هر آنچه مربوط به مدرنیسم بود، در تقابل با دوران گذشته قرار مى‏گرفت، سنت‏گرایى به معناى بازگشت به گذشته، منفور شد و نوگرایى به معناى جایگزین ساختن چیزى به جاى آنچه منفور و زشت است، مورد تأیید قرار گرفت.

    قوام فرهنگ غرب بر سنت‏ستیزى و تحول استوار است. غیر سنتى شدن دین اشاره به فرایندى دارد که طى آن، ادیان از گذشته خویش انقطاع حاصل مى‏کنند. ماکیاولى یکى از پیشتازان سنت‏گریزى است و بسیارى از نویسندگان متأخر، او را الگو قرار داده و از وى تبعیت کرده‏اند. در نگاه ماکیاولى، نظام سیاسى بر قدرت استوار است و اخلاق و دین در آن جایگاهى ندارد. وى معتقد است: دولت یک پدیده طبیعى است که در گذر زمان، برایند تکامل برخى نهادهاى اجتماعى است و در نتیجه، ارتباطى به ماوراى طبیعت ندارد و قوانین اخلاقى در آن بدون نقش است. تنها نقشى که ماکیاولى براى دین قایل مى‏باشد این است که دین را به مثابه ابزارى در دست حکمران مى‏شناسد که در مواقع مقتضى، براى حفظ و صیانت از حکومت باید از آن بهره گیرد.24

    در فرهنگ غرب، قلمرو دین از قلمرو اجتماع و سیاست جداست. حکومت‏دارى، سیاست و اداره جامعه، مقوله بشرى و عقلانى است و ادیان توان دخالت در این حوزه‏ها را ندارند؛ زیرا حوزه عمل ادیان معنویت و اخلاق است. دخالت دادن دین در امور سیاسى، اجتماعى و مدیریتى، به معناى دخالت دادن معنویت در حوزه مادیت و نادیده گرفتن عقلانیت تدبیرى و دانش بشرى است. در ماه مارس 2002م / اسفند 1380 شمسى، حدود 60 تن از نخبگان علمى، دانشمندان و استادان دانشگاه‏هاى آمریکا، در بخشى از نامه خود به رئیس‏جمهور آمریکا، با بیان دیدگاه‏هایشان در مورد اجتماع و سیاست، نوشتند: «اگرچه حکومت دینى در تاریخ غرب، وجود داشته است، ما به دلایل اجتماعى و خداشناسى، با آن مخالفیم. مخالفت از منظر اجتماعى، به این دلیل است که نظام حکومتى یک دین مشخص مى‏تواند در تعارض با اصول آزاد دینى قرار گیرد و این در حالى است که آزادى حق انتخاب دین، از مبانى اساسى حقوق بشر به شمار مى‏رود. مخالفت به لحاظ خداشناسى، به این دلیل است که حکومت دینى تنها خود را حق مى‏داند و با پیروان ادیان دیگر مخالفت مى‏ورزد و حق حیات را از آنان، سلب مى‏کند.»25

    پس از رنسانس، بخصوص در قرن‏هاى نوزدهم و بیستم، نظریه‏پردازان لیبرال، سنت را چندان مرده و ضعیف مى‏پنداشتند که اغلب گمان حضور مجدد آن را نمى‏دادند. امروزه با افول ایدئولوژى‏هاى رقیب، از جمله مارکسیسم، لیبرالیسم خود را به صورت میراث‏دار تاریخ اندیشه غرب بر اریکه قدرت مى‏بیند. اما امواج حاصل از بیدارى ملت‏ها، بخصوص ملت‏هاى اسلامى، که به احیاى معنویت و دین منجر شده است، نظریه‏پردازان سیاسى دنیاى غرب را متوجه جوشش و حیات دوباره فرهنگ دینى و معنوى ساخت. آنان پس از فروپاشى بلوک شرق، به پیدایش قطب‏بندى‏هاى نوینى پى بردند که بر خلاف قطب‏بندى‏هاى دو سده نوزدهم و بیستم، در چارچوب فرهنگ و تمدن غربى قرار نمى‏گیرد، بلکه از رقابت و مقابله دین با تمدن غرب خبر مى‏دهد. این واقعیت جدید در نظریه جنگ تمدن‏هاى هانتینگتون مورد اذعان قرار گرفته است.

    استراتژیست‏ها و نظریه‏پردازان غربى، براى نفى دین و استحاله فرهنگ در مباحث سنت و مدرنیسم، تلاش وسیعى در جهت تشابه برقرار کردن میان مسیحیت تحریف‏شده و دیگر ادیان، بخصوص دین اسلام، دارند. استدلال آنها در سنت‏ستیزى و نشان دادن مخالفت اسلام با مدرنیسم، دانش و فناورى، بر محور مقایسه و همسان نشان دادن اسلام و مسیحیت قرون وسطا استوار است. از آن‏رو که دین‏زدایى و سنت‏ستیزى در قرون وسطا علیه مسیحیت تحریف‏شده موفق بود، مى‏بایست علیه اسلام و سایر ادیان نیز رنسانس صورت گیرد.

    محورهاى تقابل اسلام سیاسى و سکولاریسم

    تقابل اسلام سیاسى و سکولاریسم در زمان کنونى نمودى از تقابل دو تمدن اسلام و غرب است. این دو تمدن در دوره‏هاى مختلف زمانى بر اساس نیازهاى استراتژیک خود به منازعه برخاسته‏اند. غرب در دوران معاصر کوشیده است با ایجاد نظام سیاسى مبتنى بر سکولاریسم در کشورهاى اسلامى، گفتمان اسلام سیاسى را به چالش بکشد. منازعات و تقابل اسلام سیاسى به عنوان گفتمان برخاسته از فرهنگ و هویت اسلامى و سکولاریسم به عنوان گفتمان وارداتى و ارائه‏شده از طرف غرب، در دوره معاصر مبتنى بر عناصر و نشانه‏هاى هویتى و تمدنى بوده و حاکى از آن است که این گزاره‏ها و عناصر فرهنگى و هویتى محورهاى تقابل این دو گفتمان در ساحت عمل شکل مى‏دهد و چرایى این تقابل را باید در عناصر استراتژیک هویتى و تمدنى جست‏وجو کرد. گفتمان‏هاى اسلام سیاسى و سکولاریسم همان‏گونه که ذکر شد، از هستى‏شناسى و انسان‏شناسى خاصى بهره گرفته و نظام سیاسى و اجتماعى متناسب با فلسفه‏هاى حقوقى، سیاسى و اجتماعى خود را ارائه مى‏نمایند. بر این اساس، تقابل اسلام سیاسى و سکولاریسم را در پنج محور ذیل مى‏توان بیان نمود:

    1. هستى‏شناسى

    به لحاظ هستى‏شناسى، با توجه به اصل خدامحورى و انسان‏محورى، گفتمان اسلام سیاسى و سکولاریسم در تقابل قرار دارند. در گفتمان اسلام سیاسى حاکمیت اصلى از آنِ خداوند دانسته شده و خواست خدا، به عنوان تنها مرجع تعیین غایات زندگى فردى و اجتماعى انسان، بالاتر از هر خواستى قرار دارد. اراده و خواست انسان، با داشتن غایت و هدف مشخص، از خدا بودن و به سوى او حرکت کردن، در طول خواست و اراده خدا معنا و مفهوم پیدا مى‏کند. بر همین اساس، کلیه شئون زندگى انسان، اعم از دنیوى و اخروى، مادى و معنوى، از به‏هم‏پیوستگى کامل برخوردار است. هستى‏شناسى دینى با نوعى خاص از معرفت که هویتى فرامفهومى و نه ضد مفهومى دارد، همراهى مى‏کند و دین هرگاه بر مبناى هستى‏شناسى و دیدگاه معرفتى خود تفسیر شود، همه ابعاد زندگى انسان را پوشش مى‏دهد و هیچ‏گاه به قلمرو خاصى از وجود فردى و یا اجتماعى محدود نمى‏گردد و بلکه از این دیدگاه، تصویر دینى که منعزل از زندگى اجتماعى و یا سیاسى انسان باشد، نظیر تصویر مربعى است که سه زاویه داشته باشد.

    در مقابل، در اندیشه سکولاریسم، انسان محور تمام چیزها قرار مى‏گیرد و با نگاه دئیستى به جهان هستى، غایت و هدف اصلى انسان را ارضاى امیال و تحقق اراده این جهانى انسان مى‏داند. انسان، تنها مرجع تعیین و تشخیص غایات خویش و مستقل از هرگونه نیروى ماوراى طبیعى و فراانسانى و یگانه معیار ارزیابى هر غایت، حقیقت و ارزش به شمار مى‏رود. بر این اساس، اراده و خواست انسان، در تمام شئون زندگى فردى، اجتماعى و سیاسى، از جمله حکومت و نظام سیاسى، محور قرار مى‏گیرد. هر انسانى اهداف، منافع و مصالح خویش را خود تعیین مى‏کند و بهترین و نهایى‏ترین داور اهداف خویش مى‏باشد.26

    2. انسان‏شناسى

    به لحاظ انسان‏شناسى در اندیشه اسلامى، انسان و تمام عالم هستى، داراى ماهیتى از خدا بودن و به سوى او در حرکت بودن مى‏باشد و براى غایت معینى (قرب الهى و خلیفه‏اللّه بودن در زمین) خلق شده‏اند که به سوى آن در حرکتند. کلیه حوزه‏ها و شئون زندگى فردى و اجتماعى، دینى و سیاسى انسان، یکپارچه تلقّى شده و گسستى میان آنها دیده نمى‏شود. بر همین اساس، در گفتمان اسلام سیاسى، خداوند به عنوان یگانه خالق هستى، تنها مرجع و مصدر تعیین غایات زندگى فردى، اجتماعى و سیاسى انسان‏هاست. انسان‏شناسى در اندیشه سکولار مبتنى بر سودانگارى مادى و این جهانى است. بر طبق این مبنا، انسان‏ها در سرشت خود، به جاى انگیزه‏هاى معنوى، خیرخواهانه یا جمع‏گرایانه، غالبا به واسطه منفعت‏طلبى و خودخواهى برانگیخته مى‏شوند. از این‏رو، در اندیشه سکولاریستى آنچه اهمیت دارد، منافع افراد است که آن هم در نهایت، به خواسته‏ها و امیال مادى تقلیل پیدا مى‏کند. چنان‏که هابز بیان مى‏کند، این امیال‏اند که به اعمال انسان‏ها جان مى‏بخشند و بر آنها سلطه دارند. عقل و اندیشه در رابطه با آنها صرفا ابزارند و نقش دیده‏بان و جاسوس‏هایى را دارند که در جهت یافتن راه‏هایى براى نیل به امیال تلاش مى‏کنند. هیوم پا را فراتر گذاشته و اخلاقیات را نیز تابع امیال دانسته است.27

    3. فلسفه حقوق

    فلسفه حقوقى اسلام سیاسى بر مبناى هستى‏شناسى خویش، خداوند را منبع و منشأ همه حقوق و تکالیف مى‏داند و انسان در صورتى از حقوق مشروع برخوردار است که ناشى از خواست خداوند بوده و با اذن او باشد. در حالى که در منظر سکولاریسم، بر مبناى انسان‏محورى، خواست و اراده انسان، به عنوان تنها منشأ حقوق شناخته مى‏شود. در این نگاه، قانون به عنوان مظهر عینى حقوق، چیزى نیست جز سرجمع خواسته‏ها و اراده‏هاى تک‏تک افراد جامعه. بر مبناى فلسفه حقوقى اسلام، قوانین موضوعه در صورتى از مشروعیت برخوردار است که در چهارچوب قوانین الهى که مبین حقوق خداوند بر انسان است، وضع شده باشد. در حالى که از نگاه سکولاریسم، خواست و اراده انسان‏ها مشروعیت‏بخش بوده28 و این خواست، به هر چیزى که تعلق بگیرد حجت خواهد بود و هیچ‏گونه حد و مرزى براى خواست و رأى مردم متصور نیست. در فلسفه حقوقى اسلام، علاوه بر حقوق مادى، حقوق معنوى انسان، داشتن ایمان، عقیده درست و کمالات اخلاقى، که ناشى از حیثیت ذاتى و طبع کمال‏جویى اوست مورد توجه قرار دارد و بلکه از اهمیت بالاترى برخوردار است. از آن‏رو که هر حقى، تکلیف و یا تکالیفى را ایجاد مى‏کند، این حقوق دیگران، اعم از افراد، نهادهاى اجتماعى، حکومت و...، را مکلف مى‏کند تا بستر مناسب را براى تحقق و اعمال آنها فراهم سازند. بدین ترتیب، بهترین قانون قانونى است که تأمین‏کننده مصالح مادى و معنوى انسان باشد. در حالى که سکولاریسم حقوق انسان را در موضوعاتى مانند رفاه، امنیت، معاش و ... خلاصه نموده و وظیفه دولت و نظام سیاسى را نه تأمین حقوق معنوى انسان، بلکه منحصر در تأمین حقوق مادى مى‏داند.

    4. فلسفه اجتماعى

    بر مبناى فلسفه اجتماعى اسلام، جامعه و نهادهاى اجتماعى، واجد ماهیتى مستقل و فراتر از ماهیت تک‏تک افراد است و بر همین اساس، داراى منافع و مصالح خاصى تصور مى‏شود که رعایت آنها در صورت تزاحم با منافع فردى، مقدم بر آن مى‏باشد. براساس آموزه‏هاى اسلامى، فرد در برابر جامعه مسئول است و کیان جامعه مقدم بر منافع و علاقه‏هاى فردى افراد است. در تزاحم میان منافع فردى و منافع جمعى، منافع و مصالح جامعه ارجحیت داشته و باید منافع فرد را فداى منافع و مصالح جامعه کرد. در مقابل، در اندیشه سکولاریستى، براساس اصل فردگرایى، فرد حقیقى‏تر از جامعه تلقّى شده و مقدم بر آن در نظر گرفته مى‏شود و طبعا منافع و مصالح فردى بر منافع و مصالح اجتماعى، از اولویت و ارجحیت برخوردار است.29 در این دیدگاه، جامعه چیزى نیست جز برایند آمال و امیال افراد و بنابراین، غایتى مستقل از غایات فردى، براى جمع و اجتماع متصور نیست. در اندیشه لیبرال آنچه اهمیت دارد فرد و امیال اوست و برهمین اساس، سکولارها به طور سنتى از فردگرایى دفاع مى‏کنند و جامعه را تنها یک فضاى اعتبارى مى‏دانند که فرد بنا به ضرورت‏ها، خود را با آن درگیر مى‏کند و براى به دست آوردن منافعى، از استقلال خویش به طور محدود چشم‏پوشى مى‏کند. از این‏رو، در همه حال، آنچه مهم است رعایت مصلحت فرد است و تشخیص آن با خود فرد است که در قالب انتخاب آزادانه وى بروز و ظهور مى‏یابد و انسان با برخوردارى از آزادى و حق انتخاب، مصالح خود را تشخیص داده و اعمال مى‏کند.

    5. فلسفه سیاسى

    در فلسفه سیاسى اسلام، حکومت و نظام سیاسى، براساس مسئول بودن در تمام ابعاد زندگى، موظف به هدایت، نظارت و در صورت لزوم دخالت در کلیه حوزه‏هاى عمومى است. این وظایف و مسئولیت‏هاى عام، براساس هستى‏شناسى کل‏گرایانه‏اى شکل مى‏گیرد که حوزه سیاست را از حوزه روابط اجتماعى و حیطه حکومت را از عرصه جامعه مدنى، منفک و منفصل نمى‏داند. در این نگاه، دولت علاوه بر مردم‏دارى، مردم‏سازى را نیز از وظایف اصلى خود مى‏داند. براساس اصل «اصالت کمال»، هدایت اخلاقى جامعه از طریق بسط و ترویج فضایل اخلاقى در میان مردم، پرورش ابعاد معنوى افراد، و در یک کلام، ایجاد حیات طیبه براى فرد و جامعه وظیفه و مأموریت اصلى نظام سیاسى است. اما در اندیشه سکولار حوزه مدنى از اهمیت زیاد برخوردار است. به منظور ایجاد حداقل محدودیت براى افراد و گروه‏هاى اجتماعى، سیاست جداى از حوزه مدنى تلقّى شده و تحت شعاع آن قرار مى‏گیرد. برهمین مبنا، دولت، به مثابه وسیله و ابزارى بى‏طرف و صرفا براى حفظ جامعه مدنى و حریم خصوصى افراد، تعریف مى‏شود. براساس لذت‏گرایى و «اصالت لذت» وظیفه دولت منحصر به اداره بهینه جامعه و تأمین نیازهاى دنیوى مردم مانند رفاه، امنیت، و آزادى است. از آن‏رو که حکومت و نظام سیاسى وظیفه‏اى بیش از ایفاى نقش به عنوان خادم، نگهبان، مدیر و داور در جامعه ندارد، دولت نمى‏تواند در مقام آموزگار، مفهوم خاصى از خیر و سعادت را در میان مردم تبلیغ نماید.

    اسلام سیاسى براساس فلسفه سیاسى خود، سیاست را بر مبانى دینى پایه‏ریزى نموده و بین دین و سیاست این‏همانى برقرار مى‏کند.30 به دلیل شمول احکام و دستورات دینى بر امور و مسائل سیاسى، سیاست عین دیانت تلقّى شده و امور سیاسى در ذیل دین و تحت اشراف و هدایت آن قرار مى‏گیرد. این پیوستگى میان دین و سیاست به پیوستگى میان دین و دولت منجر مى‏شود؛ بدین معنا که اداره جامعه براساس قوانین دینى صورت گرفته و دین متولى اداره جامعه و مقوم دولت در شئون مختلف آن است. حاکمیت دین بر سیاست حاصل نگاه دینى انسان به عالم و آدم است و تا زمانى که این نگاه در جامعه حضور گسترده داشته باشد حاکمیت غیردینى ناگزیر با پوشش و نقاب دینى در توجیه دروغین خود مى‏کوشد.

    جدایى دین از سیاست در صورتى قابل ترسیم است که انسان در هنگام تصویر مسئله از مبانى معرفتى و یا وجودشناسى دینى دست شسته و به تفسیر جدیدى از دین که مبتنى بر معرفت و باور دینى نیست، دست یازد و این امرى است که سکولاریسم در پى تحقق آن در جوامع اسلامى است. سکولاریسم با تقلیل دین به ایمان و تجربه شخصى، حوزه دین و سیاست را کاملاً از همدیگر جدا در نظر گرفته و دین را از حضور در عرصه سیاست و بلکه تمامى عرصه‏هاى عمومى باز مى‏دارد. در این نگاه، دولت تنها در قبال آباد کردن دنیاى مردم ـ تأمین رفاه، امنیت و آزادى ـ مسئولیت دارد. نه دولت حق دخالت در امور دینى را دارد و نه دین و نهادهاى دینى مى‏توانند عهده‏دار امور سیاسى و یا امور اجرایى شده و یا در آنها مداخله نماید.

    غرب در دهه‏هاى اخیر با ترویج فرهنگ سکولار و به قدرت رساندن انسان‏هاى هم‏فکر با خود تلاش وسیعى را در جهت برقرارى و حفظ سلطه خود بر دیگر کشورها، به ویژه کشورهاى اسلامى، به کار گرفته است. اما در زمان کنونى خیزش و بیدارى اسلامى، فرهنگ سکولار را در جوامع اسلامى با خطر جدى مواجه نموده است. در این مورد، تردیدى وجود ندارد که بیدارى اسلامى بر مبناى ایدئولوژى اسلامى شکل گرفته است؛ همان‏گونه که معمار کبیر انقلاب اسلامى در ابتداى نهضت بیدارى اسلامى فرمودند: «حالا جنبش در همه جهات، دینى است، اسلامى است.»31 شعارها، نماز جماعت انقلابیون، بر دست گرفتن قرآن، اعلام اینکه حرکت ما و قانون اساسى ما بر مدار شریعت اسلامى خواهد بود و پیروزى اسلام‏گرایان در انتخابات، به خوبى بیانگر این است که حرکت‏ها بر مبناى گفتمان اسلام سیاسى صورت گرفته و ایدئولوژى این انقلاب‏ها اسلام است. از این‏رو، کشورهاى غربى، با تجربه‏هایى که در طول تاریخ در مبارزه با دین‏داران داشته‏اند، در مقابل این نهضت نیز در تلاشند تا با ایجاد انحراف در انقلاب‏هاى مردمى، بار دیگر سکولارها را در قدرت و حاکمیت حفظ نموده و نتایج انقلاب را مصادره نمایند. در مصر، شوراى نظامیان در همین راستا شکل گرفته و مورد حمایت غرب قرا دارد. در تونس، سکولارها در تلاشند تا با تصویب قانون انتخابات، راه را براى رسیدن و مصادره قدرت هموار نمایند. در یمن با وجود کشتار مردم توسط نظامیان، غرب از حمایت عبداللّه صالح دست برنداشته است. از همه مهم‏تر در بحرین، کشورهاى غربى نه تنها از حرکت مردم در جهت احقاق حقوق مسلم خود که از راه‏هاى کاملاً مسالمت‏آمیز در پى دست‏یابى به آن هستند، حمایت نمى‏کنند، بلکه از اشغال آن کشور توسط نیروهاى آل‏سعود و اماراتى حمایت مى‏کنند. تمام این حرکت‏ها بیانگر این امر است که نهضت بیدارى اسلامى یک خیزش هویتى و تمدنى است که در تقابل با فرهنگ سکولار و تمدن غرب قرار دارد.

    نتیجه‏گیرى

    با توجه به محورهاى ذکرشده، بیدارى اسلامى در زمان کنونى نمودى از تقابل میان دو تمدن اسلام و غرب است که در دو گفتمان اسلام سیاسى و سکولاریسم بروز و ظهور مى‏یابد. مدرنیسم غربى، در جهت باز داشتن احیاى هویت اسلامى، با ترویج اندیشه سکولاریسم و تفکیک حوزه خصوصى و عمومى، دین را به عرصه خصوصى محدود کرده و از گسترش ارزش‏هاى دینى به حوزه عمومى جلوگیرى مى‏کند. اسلام سیاسى در برابر چنین نگرشى نسبت به انسان و دین، درصدد بازگرداندن دین به عرصه عمومى و در نتیجه، ساختن هویت اسلامى در عرصه سیاسى است. از این‏رو، اسلام‏گرایى و اسلام سیاسى، گفتمانى است که اسلام را در کانون هویت و عمل سیاسى خود قرار مى‏دهد. دال مرکزى دو گفتمان اسلام سیاسى و سکولاریزم بر مبانى معرفتى و وجودشناختى خاصى استوار است و مبانى سکولاریسم با مبانى معرفتى و هستى‏شناختى دینى سر ناسازگارى دارد و به همین دلیل، این مفهوم از دیدگاه اسلامى سیاسى نامأنوس و بیگانه و غیرقابل قبول است. اسلام سیاسى در پى تحقق حکومت دینى و نفى گفتمان سکولار از جوامع اسلامى است و غرب در جهت حفظ سلطه بر جوامع اسلامى، در تلاش است تا با مصادره انقلاب‏هاى مردمى سکولارها را در قدرت حفظ نماید.

    ··· منابع

    ـ آر. بلاستر، آنتونى، ظهور و سقوط لیبرالیسم غرب، ترجمه عباس مخبر، تهران، نشر مرکز، 1367.

    ـ بریجانیان، مارى، فرهنگ اصطلاحات فلسفه و علوم اجتماعى، ویراسته بهاالدین خرمشاهى، تهران، مرکز مطالعات فرهنگى، 1371.

    ـ بشیریه، حسین، تاریخ اندیشه‏هاى سیاسى در قرن بیستم: لیبرالیسم و محافظه‏کارى، تهران، نشر نى، 1379.

    ـ بوردو، ژرژ، لیبرالیسم، ترجمه عبدالوهاب احمدى، تهران، نشر نى، 1378.

    ـ جوادى آملى، عبداللّه، نسبت دین و دنیا: بررسى و نقد نظریه سکولاریسم، قم، اسراء، 1381.

    ـ حداد عادل، غلامعلى، «سکولاریسم و فرهنگ»، نامه فرهنگ، ش 21، بهار 1375، ص 12ـ37.

    ـ خمینى، سیدروح‏اللّه، صحیفه امام، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1378.

    ـ روآ، اولیه، اسلام جهانى‏شده، ترجمه حسن فرشتیان، قم، بوستان کتاب، 1378.

    ـ ژیلسون، اتین، نقد تفکر فلسفى غرب از قرون وسطا تا اوایل قرن حاضر، ترجمه احمد احمدى، چ چهارم، تهران، حکمت، 1373.

    ـ سید، رضوان، اسلام سیاسى معاصر در کشاکش هویت و تجدد، ترجمه مجید مرادى، تهران، باز، 1383.

    ـ صدر، سید محمّدباقر، الاسلام یقود الحیاة، قم، مرکز الابحاث والدراسات التخصصیة للشهید الصدر، 1421ق.

    ـ قطب، محمد، آینده در قلمرو اسلام، ترجمه سیدعلى خامنه‏اى، چ دوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1369.

    ـ کچوئیان، حسین، «سکولاریزم و حکومت دینى»، علوم سیاسى، ش 32، زمستان 1384، ص 27ـ74.

    ـ کرسون، آندره، فلاسفه بزرگ، ترجمه کاظم عمادى، چ چهارم، تهران، صفى علیشاه، 1363.

    ـ کریشنان، آدا و دیگران، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه حوا یوسفیان، تهران، انقلاب اسلامى، 1367.

    ـ گلدمن، لوسین، فلسفه روشنگرى، ترجمه شیوا کاویانى، تهران، فکرروز، 1375.

    ـ گى، ارمه، فرهنگ و دموکراسى، ترجمه مرتضى ثاقب‏فر، تهران، ققنوس، 1376.

    ـ مصباح، محمدتقى، نظریه سیاسى اسلام، چ دوم، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1378.

    ـ مؤسسه پژوهشى فرهنگى انقلاب اسلامى، نرم‏افزار حدیث ولایت.

    ـ نوروزى، محمدجواد، «مبانى فکرى سکولاریسم»، معرفت، ش 22، پاییز 1376، ص 22ـ34.

    ـ ـــــ ، «نشان‏واره‏هاى سکولاریزاسیون»، حکومت اسلامى، ش 51، بهار 1388، ص 99ـ132.

    ـ واعظى، حسن، استعمار فرانو، جهانى‏سازى و انقلاب اسلامى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1386.


    1 کارشناس ارشد علوم سیاسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس‏سره. دریافت: 10/4/90 ـ پذیرش: 2/9/90.

    mi_ammar33@yaho.com


    1ـ پیام مقام معظّم رهبرى به حجاج بیت‏اللّه الحرام، 8 بهمن 1382.

    2ـ سید محمدباقر صدر، الاسلام یقود الحیاة، ج 5، ص 32.

    3ـ اولیه روآ، اسلامى جهانى‏شده، ترجمه حسن فرشتیان، ص 39.

    4ـ سیدروح‏اللّه خمینى، صحیفه امام، ج 21، ص 402.

    5ـ همان، ج 2، ص 31.

    6ـ همان، ج 5، ص 267.

    7ـ رضوان السید، اسلامى سیاسى معاصر در کشاکش هویت و تجدد، ترجمه مجید مرادى، ص 8.

    8ـ محمدتقى مصباح، نظریه سیاسى اسلام، ج 2، ص 40ـ41.

    9ـ محمدجواد نوروزى، «مبانى فکرى سکولاریسم»، معرفت، ش 22، ص 23؛ همو، «نشان‏واره‏هاى سکولاریزاسیون»، حکومت اسلامى، ش 51، ص 100.

    10ـ مارى بریجانیان، فرهنگ اصطلاحات فلسفه و علوم اجتماعى، ویراسته بهاءالدین خرمشاهى، ص 780.

    11ـ محمدجواد نوروزى، «مبانى فکرى سکولاریسم»، ص 23.

    12ـ حسین کچوئیان، «سکولاریزم و حکومت دینى»، علوم سیاسى، ش 32، ص 30؛ غلامعلى حدادعادل، «سکولاریسم و فرهنگ»، نامه فرهنگ، ش 21، ص 15.

    13ـ غلامعلى حدادعادل، همان.

    14ـ آنتونى آر. بلاستر، ظهور و سقوط لیبرالیسم غرب، ترجمه عباس مخبر، ص 206.

    15ـ آندره کرسون، فلاسفه بزرگ، ترجمه کاظم عمادى، ج 2، ص 530.

    16ـ آنتونى ار. بلاستر، همان، ص 203.

    17ـ همان، ص 46.

    18ـ عبداللّه جوادى آملى، نسبت دین و دنیا: بررسى و نقد نظریه سکولاریسم، ص 45.

    19ـ آدا کریشنان و دیگران، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه حوا یوسفیان، ج 2، ص 213.

    20ـ عبداللّه جوادى آملى، همان، ص 45.

    21ـ لوسین گلدمن، فلسفه روشنگرى، ترجمه شیوا کاویانى، ص 109.

    22ـ همان، ص 104.

    23ـ اتین ژیلسون، نقد تفکر فلسفى غرب از قرون وسطا تا اوایل قرن حاضر، ترجمه احمد احمدى، ص 127.

    24ـ محمدجواد نوروزى، «نشان‏واره‏هاى سکولاریزاسیون»، ص 125.

    25ـ حسن واعظى، استعمار فرانو، جهانى‏سازى و انقلاب اسلامى، ص 166ـ167.

    26ـ ژرژ بوردو، لیبرالیسم، ترجمه عبدالوهاب احمدى، ص 95.

    27ـ آنتونى آر. بلاستر، همان، ص 206.

    28ـ گى رمه، فرهنگ و دموکراسى، ترجمه مرتضى ثاقب‏فر، ص 92.

    29ـ حسین بشیریه، تاریخ اندیشه‏هاى سیاسى در قرن بیستم: لیبرالیسم و محافظه‏کارى، ص 14.

    30ـ محمد قطب، آینده در قلمرو اسلام، ترجمه سیدعلى خامنه‏اى، ص 43.

    31ـ سیدروح‏اللّه خمینى، همان، ج 5، ص 267.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ، .(1390) بیدارى اسلامى؛ تقابل اسلام سیاسى و سکولاریسم. ماهنامه معرفت، 20(9)، 153-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ."بیدارى اسلامى؛ تقابل اسلام سیاسى و سکولاریسم". ماهنامه معرفت، 20، 9، 1390، 153-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ، .(1390) 'بیدارى اسلامى؛ تقابل اسلام سیاسى و سکولاریسم'، ماهنامه معرفت، 20(9), pp. 153-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ، . بیدارى اسلامى؛ تقابل اسلام سیاسى و سکولاریسم. معرفت، 20, 1390؛ 20(9): 153-