مؤلفه هاى جهانى شدن اسلامى
Article data in English (انگلیسی)
معرفت سال بیستم ـ شماره 169 ـ دى 1390، 13ـ27
سیدمهدى سیدیان*
چکیده
اگر جهانىشدن به معناى نگریستن به جهان به عنوان یک کل باشد و همه انسانها را به عنوان اعضاى جامعه بشرى بدانیم، جهانىشدن اسلامى به معناى تأمّل در جهان به عنوان یک هستى واحد و نگریستن به بشریت به عنوان بندگان خدا و اعضاى یک پیکره واحد است. چنین نگاهى به انسان و جهان، مؤلفههاى جهانىشدن اسلامى را شکل مىدهد که بررسى آن، مسئله این نوشتار است که به روش تحلیلى و استدلالى تدوین یافته است. هدف پژوهش بیان بررسى اجمالى رابطه اسلام و جهانىشدن از منظر اندیشمندان غربى است که با اشاره به مبانى نظرى جهانىشدن غربى، امتیازات جهانىشدن اسلامى را در قالب مؤلفههایى مانند آرمانگرایى، توحیدمحورى، فطرتگرایى، عدالتخواهى، اجتهادمحورى، علمگرایى، باور به حکومت جهانى واحد، دعوتمحورى و جهادگرایى نمایان سازیم.
کلیدواژهها: جهانىشدن، مبانى، مؤلفهها، جهانىسازى اسلامى.
مقدّمه
اصطلاح «جهانىشدن» در یک برداشت، حاکى از واقعیتى است که به آن «پروژه جهانىسازى» اطلاق شده است. در برداشت دیگر، جهانىشدن به عنوان یک روند تاریخى ـ تمدنى و یا فلسفه سیاسى دوران معاصر تلقّى مىشود که باید در آن به دیده تأمّل و دقت نگریست و بنیادها، پیشینهها، مبانى، فلسفه، ارزشها و به طور کلى سیر تاریخى آن را از منظرهاى گوناگون بررسى نمود.
ابتدا باید یادآور شویم که جهانىشدن را باید از دست افراط و تفریط نجات داد. اگر از یکسو، روندهاى جهانىشدن روندهایى تخیلى نیستند و برخى تغییرات واقعى و مهم در اقتصاد و سیاست و دیگر امور جهان در حال رخ دادن است، در عین حال، بسیارى از ادعاهاى افراطى طرفداران جهانىشدن ـ مانند محو مرزهاى جغرافیایى یا حذف دولتها ـ هم متقاعدکننده نیستند.1
تصور جهان به عنوان یک کل، نگاه کلنگر به انسان و تلقّى نمودن همه انسانها به عنوان اعضاى یک جامعه بشرى، مباحث مربوط به زمان و مکان و...، برخى از چشماندازهاى مباحث فلسفى درباره جهانىشدن است.
جهانىشدن فرداى جهان و انسان است. فرداى بشریت، و چه بسا امروز بشریت، در متن جهانىشدن واقع شده است. پس باید از چشماندازى اسلامى براى فرداى بشریت آماده شد. در دین مبین اسلام تمام مصالح لازم براى جهانىشدن، فراهم است؛ فقط اسلامشناسانى خبیر و دانشورانى متعهد لازم است تا ذهنهاى منصف و جویاى حقیقت را به سوى آن دعوت کنند.
جهانىشدن دینى و در وجه خاصتر، «جهانىشدن اسلامى» مربوط به تمسّک دینداران به آموزههاى جهانشمول ادیان براى تبیین جهانىشدن دینى و اسلامى است. از دیدگاه آنان، جهانىشدن واقعى، همان جهانىشدن دینى است. طرفداران جهانىشدن اسلامى، با تمسّک به آموزههاى اسلامى، به دنبال تحقق حکومت جهانى اسلامى هستند؛ زیرا اسلام از روز آغازین ظهورش جهانى بود و شعارها و تعالیمش براى تمام بشریت تنظیم شده بود و چون دین فطرت بود بنابراین، تمام بشریت را شامل مىشد.
در باب جهانىشدن آثار متعددى به رشته تحریر درآمده است که به دو دسته کلى قابل تقسیم است: یک دسته، آثارى هستند که به شدت با جهانىشدن مخالفند و در باب نفى و رد آن داد سخن دادهاند. دسته دیگرى از آثار، حاوى رویکردى مبتنى بر نوعى شیفتگى و ذوقزدگى از پدیده جهانىشدن است که آن را با تمام معایب و محاسنش پذیرا هستند. نگاه متعادل به موضوع جهانىشدن آنگاه رخ مىدهد که با توجه به مبانى نظرى آن و پس از بررسى ظرفیتهاى علمى این پدیده در ارتباط با انسان و جهان و غایت هستى، قضاوتى منصفانه و عادلانه درباره آن ارائه شود. بررسى آثار ارائهشده در این باب نشان مىدهد که به این جنبه کمتر توجه شده است. کتبى مانند جهانىسازى و جهانىسازان سرژ لاتوشه نشاندهنده یک دیدگاه منفى به این پدیده است. آثارى نظیر کتاب جهانىشدن گیدنز هم نشاندهنده شیفتگى مفرط به این پدیده و مصادره آن به نفع مدرنیته غربى است. جنبه نوآورى این تحقیق در این است که به طور منصفانه به قضاوت درباره این مبانى و اصول جهانىشدن مىپردازد و پیشنهادهایى را براى استمرار مباحث جهانىشدن اسلامى و تحقق عینى آن در جامعه اسلامى، بخصوص براى حوزههاى علمیه، ارائه مىنماید.
سؤال اصلى تحقیق این است: مبانى جهانىشدن چیست و مؤلفههاى جهانىشدن اسلامى کدام است؟ منظور ما از مبانى، آن دسته مباحث نظرى است که در باب جهانىشدن، به صورت بنیادین مورد تأمّل قرار مىگیرد. در این مقاله، ضمن نقد و بررسى دیدگاههاى موجود در این زمینه و بررسى دلایل آن، به ارائه مبانى و مؤلفههاى اساسى جهانىشدن اسلامى خواهیم پرداخت. به هر حال، ما در این نوشتار به دنبال نگاهى موشکافانه به پدیده جهانىشدن هستیم. البته بررسى مبانى هستىشناسى، غایتشناسى، انسانشناسى، جامعهشناختى و ارزششناسى جهانىشدن را در مقایسه آن میان اسلام و غرب به مجال دیگرى وامىگذاریم. این تحقیق در سه گفتار اصلى تنظیم شده است: ابتدا به مبانى نظرى جهانىشدن از دیدگاه غرب و رابطه اسلام و جهانىشدن از منظر اندیشمندان غربى مىپردازیم. سپس جانمایه جهانىشدن اسلامى و مؤلفههاى آن را مورد کاوش قرار مىدهیم و در بند پایانى به بحث حوزههاى علمیه و مسئله جهانىشدن خواهیم پرداخت.
الف. اسلام و جهانىشدن از منظر اندیشمندان غربى
1. مرورى بر مبانى نظرى جهانىشدن غربى
اندیشه غربى که مبتنى بر اصولى مانند ماتریالیسم، اومانیسم و سکولاریسم است، در مواجهه با مسئله جهانىشدن هم با محوریت سود و منافع مادى، لذتخواهى فردى و جدایى دین از سیاست به ارائه تبیین علمى و راهکار عملى، پیرامون مسائل جهانىشدن مىپردازد. تلاشهاى نظریهپردازان غربى در تدوین فلسفهاى جهانى در راستاى موضوع جهانىشدن هرچند مبتنى بر همین مبادى نادرست بوده، اما به هر حال، ادبیات نظرى گستردهاى را فراهم آورده است. البته خود نظریههاى غربى هم به نقد و بررسى یکدیگر پرداخته و نارسایىهاى یکدیگر را علنى نمودهاند. پس اینکه امروزه نیازمند فلسفهاى هستیم که جهان را به عنوان یک کل درنظر بگیرد و پیرامون آن به نظریهپردازى بپردازد، امرى مسلم و آشکار است. نظریههایى مانند: «نظریه وابستگى» گاندر فرانک، «نظریه نظام جهانى» والرشتاین و «نظریه تجدد» گیدنز، نظریههاى کلان اجتماعى هستند. برخى نظریهپردازان ادعا مىکنند که جهانىشدن به عنوان موضوع مرکزى نظریهپردازى معاصر، جایگزین مفاهیمى همچون مدرنیته و پستمدرنیته مىشود. در این میان، مىتوان از اندیشمندان بنام عرصه جهانىشدن همچون مارتین آلبرو، کیت نش، و مالکوم واترز نام برد. البته نظریه جهانىشدن رولاند رابرتسون، واکنشى در برابر نارسایى نظریههاى موجود است و براى تبیین و تحلیل امور جهانى به شیوهاى نو ارائه شده است.
از یک منظر، مىتوان جهانىشدن را به عنوان فلسفه سیاسى دوران معاصر قلمداد کرد که ظرفیتى را فراهم مىنماید تا به مباحث گوناگون «جامعه بشرى به عنوان یک کل» پرداخته شود. موریس دوورژه در باب اهمیت یک نظریه عام، به جهانبینى مارکسیسم در اتحاد شوروى سابق و کشورهاى سوسیالیستى، که از سوى همه متخصصان رشتههاى گوناگون علوم پذیرفته شده بود، اشاره مىکند. او معتقد است: در این کشورها، در عین حال که تخصص در رشتههاى گوناگون اقتصاد، جمعیتشناسى، تاریخ و... وجود داشت، اما همگان به فلسفه بنیانى واحدى اعتقاد داشتند. هرگاه اعتقادى از این دست وجود نداشته باشد، حفظ یگانگى علم اجتماعى در میان تخصصهاى لازم، دشوار خواهد بود. دوورژه معتقد است: اینک در کشورهاى غربى این یگانگى بنیان، دقیقا ویران شده است. در میان متخصصان، جهانبینى مشترکى که مورد پذیرش همه باشد و براى استناد و مراجعه همه ایشان به کار رود، وجود ندارد. بر اثر نبودن چنین نظریه کلى، به این بسنده مىشود که در چهارچوب هریک از رشتههاى خاص به وضع نظریههاى جزئى بپردازند. بدین ترتیب، پیوستگى همه پدیدههاى اجتماعى از نظرها دور مانده است.2
از اینرو، ما شاهدیم که دیدگاه مارکسیستى داراى دیدگاهها و مکاتب فرعى متنوعى همچون مارکسیسم ارتدوکس، مکتب وابستگى، مکتب فرانکفورت و مکتب نظام جهانى است. مارکسیستها به مسئله جهانىشدن هم از چشمانداز همان جهانبینى عام مارکسیستى نگاه مىکنند. به طور کلى در نگرش مارکسیستى، به بحث جهانىشدن از یک زاویه اقتصادى نگریسته مىشود و مارکسیستها محتواى جهانىشدن را گسترش جهانى نظام اقتصادى سرمایهدارى معرفى مىکنند. در واقع، نیاز سیرىناپذیر سرمایهدارى به مواد خام و بازار فروش کالا، منجر به آن مىشود که این نظام روز به روز حیطه فعالیت خود را افزایش داده و مناطق جدیدى را تسخیر کند. سرمایهدارى در این راه همه چیز را به خدمت مىگیرد که از جمله ابزارهاى دیپلماتیک و امکانات قهرى دولتهاى جوامع سرمایهدارى و ابزارهاى فرهنگى، براى زمینهسازى ذهنى و شکستن مقاومت در برابر این نظام اقتصادى است.
نتیجه اینکه نظریههاى غربى به دلیل اشکالات بنیادینى که به لحاظ اتخاذ مبانى نادرست به بار مىآورند دچار افراط و تفریطهاى فراوانى مىشوند. براى مثال، برایند تحلیل لیبرال، ضرورت استقبال از جهانىشدن سرمایهدارى است؛ چراکه سود و منفعتمحورى چنین رویکردى را ایجاب مىکند. و برایند تحلیل مارکسیستى، لزوم مقابله با چنین فرایندى است؛ چراکه نگاه تفریطى به فعالیت اقتصادى مولد و نفع شخصى چنین اقتضایى را دارد.
2. اندرو گمبل و نقد نظریههاى جهانىشدن غربى
اندرو گمبل، یکى از اندیشمندان معاصر است که در نقدگفتمان پایانگرایى و سرنوشتباورى به تبیین و دستهبندى نظریهها در باب جهانىشدن دست زده است. از دیدگاه وى، یکى از پارادایمها، گفتمانها یا نظریههاى عام که به موضوع جهانىشدن در قالب آن مىتوان پرداخت و مجموعهاى از نظریههاى گوناگون در باب جهانىشدن را در خود، دستهبندى مىکند نظریه «تقدیرگرایى» یا «سرنوشتباورى» است.
سرنوشتباورى بدین معناست که امور گوناگونى، از جمله دولت، به سرانجام خود و پایان عمر و عصر خود نزدیک شدهاند. مرزهاى جغرافیایى در حال محو شدن است و جوامع ملى در حال زوال و تبدیل شدن به جامعه جهانى هستند. سرنوشت افراد در قالب چارچوب ملى و میهنى به سر آمده و به شهروندان جهانى بدل شدهاند. تاریخ نیز به ایستگاه آخر رسیده است و بعد از این نباید منتظر تحول شگرفى در تاریخ بود. سیاست هم به پایان رسیده است؛ چراکه جدىترین رقیب سیاست کنونى، یعنى کمونیسم و سوسیالیسم با فروپاشى شوروى، در هم فرو ریخت و لیبرال دموکراسى میداندار عرصه جهانى سیاست شده است. پس ظهور بدیل دیگرى در عرصه سیاسى ناممکن است. بحث وى علیه بسیارى از نظریههایى است که تاکنون ارائه شده؛ نظریههایى مانند پایان تاریخ، پایان ایدئولوژى، پایان دولت ـ ملت، پایان فرمانروایى (به معناى پایان اقتدار و فرمانروایى دولت)، پایان قلمرو عمومى (به معناى پایان قلمرو سرزمین ملى) و پایان خود سیاست (به معناى قدرت، امنیت، نظم و حتى مناصب و جایگزینى اختیار و اراده افراد به جاى آن). این نظریهها همواره محور بسیارى از گفتمانهاى مدرنیته بوده است.3 در مقابل، به دفاع از سیاست و امر سیاسى مىپردازد و توضیح مىدهد که چرا نمىتوانیم بىسیاست، سر کنیم.
یکى از نمونههاى اصلى تقدیرگرایى معاصر در زمینه سیاست را مىتوان در نوشتههاى مربوط به جهانىشدن جست. هواداران جهانىشدن معتقدند که دوران دولت ـ ملتها سپرى شده است. دولت ـ ملت، دیگر با زمان، همخوانى ندارد؛ زیرا اینک با نیروهایى مواجه است که از عهده مهارشان برنمىآید. دولت در حال عقبنشینى است و از قدرت تهى مىشود و به سرعت توانایىاش را براى شکل دادن به وقایع از دست مىدهد.
ادعا این است که فرایند جهانىشدن، سرنوشت دولت ـ ملت را معین مىکند؛ چراکه پایه دولت ـ ملت را سست مىکند و آن را به حاشیه مىراند. این ادعا، با محکهایى جدى روبهرو است؛ زیرا دولتها، همچنان تعیینکنندهترین بازیگر عرصه بینالملل هستند. دولتها، هنوز مرزهاى ملى خود را به عنوان محدودهاى براى تعیین هویت خود و اعمال اقتدار خویش حفظ کردهاند. بنابراین، در اغراقآمیز بودن ادعاهاى هواداران جهانىشدن نباید شک کرد.
3. دین و جهانىشدن از دیدگاه آنتونى گیدنز
آنتونى گیدنز از جمله نظریهپردازانى است که دیدگاههاى وى درباره رابطه دین و جهانى شدن در دوران معاصر، در خور تأمّل است. آنچه براى گیدنز اهمیت مرکزى دارد، «تجدد» است. از دیدگاه وى، تجدد نه تنها در مسیر خود دچار انقطاعى نشده است، بلکه با فایق آمدن بر مشکلات خود در عصر جهانىشدن، مرحله حاد خود را تجربه مىکند. گیدنز جهانىشدن را نه تنها فصلالخطابى بر تجدد نمىداند، بلکه آن را مرحله نوین تجدد مىشمارد. گیدنز جهانىشدن را بر پایه چهار عنصر توضیح مىدهد: اقتصاد سرمایهدارى، نظام دولت ـ ملت، نظم نظامى جهانى، و تقسیم کار بینالمللى. این چهار ویژگى بهترتیب با شیوه تولید سرمایهدارانه، کنترل اطلاعات و نظارت اجتماعى، قدرت نظامى و صنعتگرایى ربط دارند که خود اینها عناصر اصلى تجدد را تشکیل مىدهند. از نظر وى، رسانهها، صرفا ابزار گسترش و بسط این ویژگىهاى تجدد به تمام عالم هستند نه اینکه خود مبین جهانىشدن باشند.
گیدنز، جهانىشدن را با فرایند دنیوى شدنِ رو به تزاید همراه مىداند که به ازبینرفتن نفوذ دین هم منجر مىشود. گیدنز تصریح مىکند که دین هر جایگاه و نقشى که در آینده داشته باشد نمىتواند جاى تجدد و عقلانیت تجدد را بگیرد. وى جنبشهاى دینى را واکنش در برابر عقلگرایى مىداند که به دلیل ماهیت واکنشى آنها، فاقد اصالت هستند و نباید چندان مهم تلقّى شوند. او این تحولات را جز واکنشهاى انفعالى و ارتجاعى بر علیه حرکت مترقیانه تجدد نمىداند و از آنرو که معتقد است این حرکتها از افت و خیزهاى تجدد در مسیر مترقیانه آن مایه مىگیرند، تنها باید به انتظار نشست تا تجدد بر مشکلات کنونى خود فایق آید و کاملاً جهانى شود؛ در آن صورت، آنها نیز بار دیگر از صحنه تاریخ محو مىگردند.4 در دیدگاه گیدنز، جوامع انسانى سه دستهاند: سنتى، مدرن اولیه، و مدرن متأخر. به طور کلى، تا انقلاب صنعتى، دوره سنتى است. پس از آن تا دهه 1960، دوره مدرنیته اول است و پس از آن تا امروز، دوره مدرنیته متأخر است.5
در نقد دیدگاه گیدنز، همین نکته کافى است که موج بیدارى اسلامى در جهان، بهترین دلیل براى رد مدعاى وى مبنى بر واکنشى بودن جنبشهاى دینى است. علاوه بر آن، دیدگاه ترنر، یکى دیگر از اندیشمندان غربى، در نقد گیدنز مورد توجه است؛ زیرا او نقدهاى عمیقى ارائه مىکند. ترنر به عنوان جامعهشناس دین، به نقد دیدگاه گیدنز مبنى بر خصلت سکولار بودن مدرنیته متأخر مىپردازد و معتقد است: گیدنز هم، اشتباهِ بزرگ جامعهشناسان قرن نوزدهم را مرتکب شده است و همچون آنها مدرنیته را فرایندى عرفىکننده (سکولارساز) مىانگارد. علاوه بر این، باید یادآور شد که به حاشیه رانده شدن دین در دنیاى غرب و تنگ کردن محدوده مانور آن در بستر شخصى و فردى، منجر به آن مىشود که اندیشمندانى همچون گیدنز نتوانند براى دین در عرصه اجتماعى و حیات انسانى نقش سازنده و تعیینکنندهاى را تصور کنند. دیدگاههاى رولاند رابرتسون در اینباره قابل تأمّل است. هرچند وى هم نتوانست آنچنان که شایسته ادیان جهانى بخصوص دین مبین اسلام است، بهاى لازم را براى ایفاى نقش جهانى دین در عرصه جهانى قایل شود، اما به هر حال، او تصریح مىکند که در دنیاى جهانىشده، نمىتوان جایگاه و نقش دین بخصوص ادیان بزرگى همچون اسلام را نادیده گرفت.
4. اسلام و جهانىشدن از دیدگاه رابرتسون
یکى دیگر از اندیشمندان غربى، رولاند رابرتسون،6جامعهشناس مشهورى است که بیشتر مطالعات خود را در موضوع جامعهشناسى، دین و فرهنگ و بخصوص جهانىشدن و دین متمرکز کرده است. او علاقهمند به مباحث «دین و جهانىشدن» است و توجه خود را بیشتر معطوف به مطالعه درباره دین از چشمانداز رابطه آن با جنبههاى مختلف جامعه انسانى و رابطه مطالعات دینى با سایر رشتههاى مطالعاتى و پیامدهاى حاصل از دگرگونىهاى مربوط به دین نموده است. وى به دین به نحو تطبیقى و همسو با مجادلاتى که در میان نظریهپردازان اجتماعى برخاسته است، نظر مىکند و معتقد است: دین، نمىتواند با مسائل جدى زندگى، سروکار نداشته باشد. اهمّمباحث وى در باب جهانىشدن و دین را مرور مىکنیم.
رابرتسون جهانىشدن را «در هم فشرده شدن جهان در یک محل واحد» تعریف مىکند و معتقد است که فرایند کلى جهانىشدن (و گاهى ضد جهانىشدن)، دستکم به قدمت پیدایش دینهاى جهانى در بیش از دو هزار سال پیش برمىگردد.7 رابرتسون به رغم اعتراف به وجود نوعى جهانىشدن در گذشتههاى بسیار دور و حتى به زمان پیدایش دینهاى بزرگ در دو هزار سال پیش، با این حال، معتقد است که نباید جهان را در قالب آن وحدتى که ادیان به دنبال آن بودند تصور کرد. او معتقد است که پیشینه جهانىشدن به ابتداى عصر روشنگرى در غرب یا به مبانى و ریشههاى مدرنیته غرب و حداکثر به پانصد سال پیش باید برگردد. اما وى از اینکه به راحتى جهانىشدن را از نتایج تجدد و دوران مدرنیته بنامیم پرهیز دارد، اما با شیوهاى دیگر و به گونهاى متفاوتِ از استدلالهاى آنتونى گیدنز، معتقد است که جهانىشدن پیامد دوران تجدد است. او تصریح مىکند: درک درست گزاره «جهانشدن یکى از نتایج تجدد است»، به سادکى امکانپذیر نیست.8
رابرتسون تأکید مىکند که در دورانهاى مختلف تاریخ بشر، امپراتورىهاى بزرگ با درجات مختلفى از صراحت، خواهان جهان واحدى بودند و گامهایى نیز در آن مسیر برداشتند. ادیان جهانى نیز با درجات متفاوتى از صراحت، مبلّغ «جهان واحدى» بودند. علاوه بر این، از نیمه قرن هجدهم، اندیشههاى آرمانشهرى متعددى خواهان «بشریت واحد» بودند.9
او معتقد است: ما نیاز به این داریم که درکمان را از سیاست جهانى توسعه دهیم؛ به نحوى که بحث نظاممند از ارتباط بین سیاست به مفهوم محدود را از یکسو و مسائل گستردهتر «معنا» را که تنها با درک همهجانبه وضعیت حساس جهانى بشرى ـ به مثابه یک کل میسر است از دیگرسو، تسهیل کند. اکنون با پایان یافتن جنگ سرد، این سیاست در شرایط پیچیدهترى حاکى از جهانىشدن شتابان، حضور فزاینده اسلام در سیاست، رواج گفتمان پساتجدد و احیاى جنبشهاى قومى که مىتواند خود یکى از وجوه جهانىشدن در دوره معاصر باشد، بار دیگر از سر گرفته شود.
حال پرسش این است که جهانىشدن را از منظر کدام رشته علمى یا فلسفهاى باید بررسى کرد؛ جامعهشناسى و فرهنگ، علوم سیاسى و روابط بینالملل، فلسفه سیاسى، دین و...؟ رابرتسون تأکید مىکند: بیش از آنکه نیازمند تأسیس رشتهاى جدید براى پرداختن به امور جهان به عنوان یک کل باشیم، نیازمند یک نظریه اجتماعى فراگیر هستیم که با چشماندازى وسیع زمینههاى گستردهاى از علوم انسانى، علوم اجتماعى و حتى علوم طبیعى را دربر گیرد و نظر خود را حقیقتا به جهان معطوف کند و جهان را به نحوى تفسیر کند که در آن، براى تحقیق تجربى و تاریخى ـ تطبیقى نیز جایى در نظر گرفته شود. در واقع، این موضوع عرصه منازعات درونرشتهاى، بینرشتهاى و فرارشتهاى است و عرصهاى از دانش است که منازعه بر سر آن تا حد زیادى سرنوشت خود مفهوم رشته و تقسیمات دانشگاهى در دهههاى آتى را مشخص مىکند. این به ویژه در مورد علوم اجتماعى و علوم انسانى صدق مىکند که در آن، دستاندرکاران رشتههاى سنتى مثل جامعهشناسى، اقتصاد، انسانشناسى، علوم سیاسى (از جمله روابط بینالملل)، تاریخ، روانشناسى، فلسفه، الهیات و مطالعات دینى و نقد ادبى در مورد عرصه جهانى، وارد مجادله و در موارد نادر وارد همکارى شدهاند.10
رابرتسون معتقد است که جهانىشدن مىتوانست بر مبانى و شکل و قالب متفاوتى صورت پذیرد. از اینرو،تصریح مىکند که براى جهانىشدن، صورتهاى امکانى و اشکال بدیلى نیز مطرح است. «مثلاً، مىتوان گفت: «اسلام» به لحاظ تاریخى در کل، واجد وجهى جهانىکننده بوده است، اما اگر این وجه بالقوه از جهانشدن پیروز مىشد ما اکنون یقینا صورت متفاوتى از جهانبودگى داشتیم. آنگاه طبیعتا مدل ما نیز صورت دیگرى داشت.»11 از دید وى، با پایان جنگ سرد، ما شاهد شرایط پیچیدهترى در عرصه جهانىشدن شتابان، حضور فزاینده اسلام در سیاست، رواج گفتمان پساتجدد و احیاى جنبشهاى قومى که مىتواند خود یکى از وجوه جهانىشدن در دوره معاصر باشد، هستیم. رابرتسون اعتراف مىکند که اسلام، حضور عظیم و گستردهاى در جهان معاصر به نمایش گذاشته است؛ هرچند وى معتقد است: لزوما حضور اسلام در جهان معاصر، همساز با سایر روندهاى حاضر در عرصه جهانىشدن نبوده است. از اینرو، به کشورهاى اسلامى و به بخش بزرگى از جهان اسلام، در حضور قدرتهاى بزرگ اقتصادى، نقشى درجه دومى داده شده است.12
رابرتسون تأکید دارد که تاریخ معاصر شاهد گسترش جوامع مذهبى فرامرزى، بخصوص اسلام، بوده است. مثلاً، اسلام به جاى تأکید بر قلمرو و ملیت مشترک، آشکارا براى ایمان مشترک، اولویت قایل شده است. انقلابى که در سال 1979 در ایران رخ داد بازتابهایى در سراسر دنیا ایجاد کرد که از نظر سرعت و فاصله پیمودهشده، در هیچیک از جنبشهاى تجدید حیات اسلام پیشین مشاهده نشده است. در سال 1989 رسانههاى گروهى فراجهانى و ناشران، بلافاصله موضوع سلمان رشدى را به رویدادى جهانى تبدیل کردند. سازمان کنفراس اسلامى که در اوایل دهه 1970 تأسیس شد، در حکومت جهانى ایفاى نقش مىکند و مسلمانان صفحههایى را در اینترنت به خود اختصاص دادهاند.13
رابرتسون به این نکته توجه ویژهاى مىنماید که اسلام درصدد تصحیح روند جهانىشدن است. او از «رشد اسلامگرایى به مثابه جنبش ضد جهانىشدن به معناى بازبینى در جهانى کردن»14 یاد مىکند که در واقع، نشاندهنده اعتراف وى به وجود بدیل قابل ملاحظهاى در برابر جهانىسازى غربى است.
رابرتسون، اسلام و به طور کلى ادیان را در عین حال که به عنوان بدیل قابل ملاحظهاى براى جهانىشدن موجود مىداند، دیدگاههاى آرمانشهرى ادیان و همچنین بعد ضد جهانىشدن دین اسلام را نفى و رد مىکند. به نظر مىرسد این دیدگاه وى هم نوعى تقلیلگرایى درباره اسلام باشد؛ چراکه اسلام به عنوان آخرین دین آسمانى براى هدایت انسان به سوى سعادت دنیوى و اخروى بشر، داراى وجوه مثبت و دیدگاه تبیینى چشمگیرى براى «یک دنیاى جهانى شده» است. اسلام چنان ظرفیت و توانایى در خود دارد که بتواند خود را به الگوى برتر در گفتمان جهانى و عرصه جهان تبدیل نماید. در چارچوب جهانىشدن اسلامى است که مىتوان تأمین تمام نیازهاى مادى و معنوى انسان را ملاحظه کرد. طرحهاى آرمانى جهانى باید مبتنى بر آموزههاى ادیان، بخصوص جامعه آرمانى اسلام، دنبال شود.
ب. مؤلفههاى جهانىشدن اسلامى
جهانىشدن اسلامى به گونهاى متمایز داراى ارکان، اصول، مبانى، عناصر و مؤلفهها، راهبردها، راهکارها و ساختهاى ویژهاى است. برخى از مهمترین مؤلفههاى جهانىشدن اسلامى را مىتوان در قالب مؤلفههاى جامعه آرمانى اسلام دنبال کرد، اما پرداختن به نقاط عطفى که رویکرد ما به جهانىشدن را متمایز مىکند در خور تأمّل است.
اسلام با روایت شیعى آن، که مترقىترین عناصر را در خود دارد، براى عصر جهانىشدن، منطقى قوى و مستدل و مبتنى بر فطرت و عقل بشرى ارائه مىنماید. جامعه جهانى شیعه مبتنى بر عناصر گوناگونى است. جامعه جهانى شیعه، مبتنى بر عدل، رفاه، امن و سلام، تربیت و اخلاق، علم و پیشرفت است. بنابراین، جهانىشدن اسلام شیعى بر چند اصل و عنصر محکم، استوار است که آرمانگرایى، توحیدمحورى، فطرتگرایى، عدالتمحورى، حکومت جهانى واحد، اجتهاد، علممحورى، دعوت و جهاد از جمله آنها هستند.
1. آرمانگرایى
یکى از اصول یا مؤلفههاى جهانىشدن اسلامى، همین نوع نگاه آرمانى به انسان و سرنوشت جهان است که با ترسیم خطوط کلى آن از لحاظ ساختار سیاسى، قوانین و قواعد اجرایى، و راهبرد و راهکارهاى اجرایى قابل تصور است. تصور و تصویرسازى از دنیایى آرمانى و نه خیالى که امکان تحقق و واقعیتپذیرى آن دور از دسترس مخاطبان نباشد یکى از ظرفیتها و مؤلفههاى اساسى جهانىشدن اسلامى است. خاصیت چنین تصویرسازى حقیقى و نه ساختگى این است که طرح امکان جهانىشدن مطلوب با تأکید بر مفهوم آینده مشترک بشریت و معرفى نگاه دینى مثبت و امیدآفرین به آینده جهان را در قالب چارچوبى مشخص و در آرمانىترین وجه در حکومت عدل جهانى میسر مىسازد.
در اندیشه اسلام، بخصوص با روایت شیعى آن، واژه «آرمان» دلالت بر واقعیتهاى برین مىکند و در درونمایه خود چهار ویژگى مهم دارد: نخست، عدم اکتفا به واقعیتهاى موجود؛ دوم، وجود واقعیتى متعالى و برین در فراسوى افق واقعیت موجود؛ سوم، امکان حرکت انسانها از واقعیتهاى موجود به سوى واقعیت برین؛ چهارم، تأکید بر تکاپو و جستوجوى انسانها براى یافتن ابزارهایى که واقعیت موجود را به سوى واقعیت برین سوق مىدهد.15
زندگى اجتماعى شیعیان همواره در پرتو آرمان اصیل خود بوده است و غوطهورى در واقعیتهاى موجود زندگى، شیعیان را از تکاپو براى ارتقا و تعالى خود براى تقرب به آن آرمان اصیل، باز نداشته است. تاریخ حیات اجتماعى شیعه با جامعه آرمانى آغاز شده و به جامعه آرمانى نیز ختم مىشود. افزون بر این، حتى تاریخ حیات اجتماعى انسان در نهایت به جامعه آرمانى ختم مىشود. در اندیشه اجتماعى و تاریخى شیعه، جامعه آرمانى اسلامى با «مدینهالرسول» آغاز شد.16 زمانى هم فرا مىرسد که آخرین پیشواى معصوم (عج)، بار دیگر زمام قدرت و حاکمیت را به دست گیرد و «مدینهالرسولِ» پایان تاریخ را بر پا کند و دو آرمان را در ابتدا و انتهاى تاریخ امت اسلام به یکدیگر پیوند دهد.
در این تفسیر، شکلگیرى جمهورى اسلامى ایران در این برهه تاریخى خاص، در حقیقت، فرصتى دوباره فراهم آورده است تا جامعه شیعه را از انزوا به درآورده و ظرفیت مساعد را براى گرایش دوباره امت اسلام به سوى جامعه آرمانى اسلام ناب در پایان تاریخ فراهم سازد و در دورانى که بسیارى از متفکران اجتماعى و سیاسى آماده قربانى کردن تمام آرمانها به پاى واقعیتهاى فورى و یا غیرحقیقى هستند، بار دیگر آرمانها را بر قله مناقشات فکرى بشر بنشاند و پیمودن راه به سوى جامعه آرمانى را بر سر زبانها اندازد.17
2. توحیدمحورى
توحید به معناى باور به یگانگى خداى متعال صرفا امرىاعتقادى نیست، بلکه لوازم و پیامدهاى این اعتقاد در زمینههاى اجتماعى، سیاسى و دیگر عرصههاى حیات بشرى به نمایش درمىآید؛ چنانکه اعتقاد به یگانگى ذات بارىتعالى صرفا محدود به آن نیست و توحید در خالقیت، ربوبیت، الوهیت، عبادت، فاعلیت و دیگر عرصهها را به دنبال دارد. پس اعتقاد به چنین توحیدى منجر به جریان این اعتقاد در سراسر افعال و ابعاد وجود حیات فردى و جمعى انسان مىگردد. به هر حال، از لحاظ فلسفى تمام کثرات با تعبیر و تأویل مناسبى، به وحدت منجر مىشوند، چنانکه از وحدت سرچشمه گرفتهاند.
توحیدمحورى، از مهمترین ویژگىهاى حکومت جهانى اسلام است. کلیه قوانین و تدابیر اجرایى در این حکومت بر محوریت توحید استوار است. توحید سرچشمه وحدت قانونگذارى و محور مشترک تمام جوامع بشرى در جایگاه بندگان خداى یکتاست. حکومت جهانى اسلام به صورت تجلّى اراده الهى، بالاترین سازوکار مدیریتى و اجرایى است. بر اساس اندیشه توحیدى، نابرابرىهاى طبقاتى و نژادى رنگ مىبازد و همگان در صف واحد، پیرو این دین واحد و فرمانبردار قانون الهى شناخته مىشوند.18
3. فطرتگرایى
انسان مرکب از روح و جسم است که روح منطبق بر فطرت ثابت الهى است و جهتگیرى فطرت به سوى کمال و ارزشهاى الهى و حقیقى است. از آنرو که فطرت در همه آحاد بشریت، فارغ از رنگ و نژاد و دین و فرهنگ و جغرافیا و دولت و کشور، یکسان است، بنابراین، مىتوان آن را بسترى آماده براى پذیرش نداى جهانى اسلام در برپایى حکومت جهانى واحد در نظر گرفت. «فطرت انسان، که تمام هویت او را تشکیل مىدهد، از گزند دگرگونى مصون و از آسیب اختلاف محفوظ است؛ یعنى نهاد هر فردى در اصول کلى و قوانین جامع بشرى نه متغیر است و نه نسبت به افراد دیگر متغایر. لذا فطرتها نه تنها مخالف یکدیگر نیستند، بلکه نسبت به همدیگر مختلف هم نخواهند بود. هرگز تغیرهاى بدنى و تغایرهاى اقلیمى و مانند آن، نمىتواند اصول ثابت و مقبول همگان (مانند اصل آزادى، استقلال، امنیت و عدالت) را دگرگون کند.»19
بنابر اینکه تعالیم اسلام منطبق بر فطرت بشرى است، پس ویژگى و خصلت جهانشمول دارد و افزون بر ظرفیت و توانمندى درونى تعالیم اسلام براى جهانشمولى، با فطرت و خواستههاى معقول بشرى انطباق دارد که جهانىسازى اندیشه اسلامى را از حالت تحمیلى خارج و کلیه جوامع بشرى را اقناع مىکند. از اینروست که قوانین و دستورالعملهاى اسلامى داراى ماهیت فرازمانى و فرامکانى است.20
4. عدالتمحورى
جامعه آرمانى اسلام بر محور عدالت اجتماعى شکل مىگیرد؛ چراکه بر این اساس است که حق هر چیزى داده مىشود. به جا آوردن حق خدا، حقوق جسم و روح انسان، حق طبیعت، حقوق دیگر انسانها، حقوق سایر موجودات، و حق انواع عرصههاى حیات فردى و اجتماعى انسان در گرو عدالتمحورى است. اساسا ریشه عدل نیز در دومین اصل اعتقادى شیعیان نهفته است که به عدل الهى باور عمیق دارند. جهانىشدن اسلامى از این اصل اصیل براى تنظیم روابط گوناگون انسان و خالق و انسان و سایر موجودات بهره مىگیرد.
5. اجتهادگرایى
از آنرو که از غیبت امام معصوم (عج) هزار و اندى سال مىگذرد و به تعبیر امام قدسسره شاید هزاران سال دیگر هم طول بکشد، پس با توجه به اصول محکم و ثابت دین در برابر امور جارى و دایم در حال تغییر جهانى مىتوان استدلال کرد که اجتهاد پویاى شیعى، حکم ابزار مستحکمى را دارد که علما و اندیشمندان مسلمان را براى چارهجویى براى مشکلات و یا موضوعات جدید و دمبهدم نو شونده جهان را پویا و کارآمد مىکند تا بتوانند توانایىهاى نهفته در اصول ثابت دین را در چارهجویى براى معضلات اجتماعى و جهانى انسان به فعلیت برسانند.
6. علممحورى
یکى از مهمترین عناصرى که اسلام شیعى بر آن تأکید زیادى دارد دانشاندوزى و علممحورى است. اساسا تأکیدى که در اسلام بر فراگیرى دانش شده است شاید در هیچ دین و مکتب فکرى دیگرى نشده باشد. توجه به جایگاه علم و دانش در زندگى و کسب و انتشار معرفت تا بدانجاست که جامعه فاقد دانش روز در واقع، فاقد زبان و ابزار لازم براى بیان اهداف و منطق و استدلالهاى درون مکتبى و عقلى و فلسفى خویش است. جامعه فاقدِ دانش روز، جامعهاى ناتوان است که در دنیاى کنونى به زودى کنار زده مىشود و کاروان پیشرفت انسانى از کنار آن خواهد گذشت و به طور قطع، به مرور زمان از چرخه تولید دانش حذف مىشود. منظور از دانش و علم، تنها علم فقه و علوم سنتى نیست؛ زیرا این دیدگاه بسیار تنگنظرانه و کوتهبینانه و تقلیلگرایانه است. در یک دیدگاه واقعگرا، علم شامل تمامى عرصههاى حیات انسانى از جمله علوم موردنیاز بشر در عرصه طبیعى نیز خواهد بود. امروزه به یقین مىتوان ادعا کرد که متولیان فرداى جهان کسانى خواهند بود که دانش روز را دارا باشند و حتى به بنبستشکنى در ساحت معضلات و معماهاى ناگشوده بشریت درباره مسائل گوناگون مربوط به جنبههاى مختلف حیات طبیعى، اجتماعى، سیاسى، فرهنگى و... اقدام نمایند.
باید علم را به مهد اصلى خود یعنى شرق بازگرداند؛ نه بدین معنا که دیگران را از آن محروم کنیم، که این امر بسیار تقلیلگرایانه و در دنیاى امروز، نشدنى و کلاً از بنیان و اساس اندیشهاى جزمگرا و کوتاهفکرانه است. باید علم را با ماوراء پیوند زد و به آن جهت داد. جهت و غایتمندى علم چیزى است که در پیوند علم و دین حاصل مىشود. باید علم را در سایه دین قرار داد تا علم اسلامى و در معیار جهانى ظاهر شود. باید بر تحقیقات و علمورزى و دانشاندوزى تأکیدى فراتر از تعارف مبذول داشت. اینکه در اسلام بر علم و دانش تأکید شده، علاوه بر اینکه باید شبهه تقابل دین و علم را زدود، باید قدم فراتر نهاد و در این بخش سرمایهگذارى کرد و این امر، علاوه بر اینکه نیازمند تدبیر و طرحى جامع و بهروز است، نیازمند صبر و حوصله است؛ زیرا نمىتوان انتظار داشت که تحقیقات علمى به سان گیاه یکساله گندم زود به ثمردهى بینجامد؛ گاهى باید هفت سال به پاى درخت گردو انتظار کشید تا به بار بنشیند.
7. حکومت واحد جهانى
از آنرو که اسلام آخرین دین الهى و منطبق بر فطرت بشرى است، به دنبال تشکیل حکومت جهانى اسلام بر مبناى نگرش جهانشمول تعالیم اسلامى است؛ زیرا دولت جهانى، یک ضرورت انسانى است و روشنترین دلیل بر این امر، اجماع و اتفاق بشر، از تمامى ادیان و فرهنگهاست که معتقدند تاریخ جهان در نهایت شاهد برپایى چنین دولتى خواهد بود. از اینروست کهمسلمانان به برپایى حکومت واحد مهدوى ایمان دارند؛ یهود به ظهور سلطنتشان بر جهان عقیدهمند هستند؛ نصارا به بازگشت مسیح نجاتبخش اعتقاد دارند و مارکسیستها بر برپایى نظام اشتراکى ثانوى (کمونیزم دوم) دل بستهاند. اما بر فراز همه این ادعاها، دولت جهانى اسلامى داراى رهبرى جهانى، قانونى جهانشمول در جامعه واحد جهانى و همراه با گسترش فرهنگ جهانى اسلامى بر پا خواهد شد.21 جهان باید داراى حکومت واحد باشد تا در راستاى اصل توحید که حاکم بر تمام هستى، از جمله امور اجتماعى بشر و بخصوص سیاست است، حرکت کند. حاکمیت مطلق خداوند به نزول اجلال الهى در روى زمین صورت نمىگیرد، بلکه امور بندگان خود را به دست افرادى از جنس بشر، اما منتخبان و برگزیدگان ذات الهى سپرده است. پس در واقع و مطابق با حقیقت ناب، هر حکومتى جز حکومت الهى اسلام مردود خواهد بود. پس بسط ارزشهاى دینى و به ویژه عدالت و تسهیل در دستیابى انسان به هدف نهایى و کمال انسانى، نیازمند سازوکار اجرایى آن تحت عنوان «تشکیل حکومت جهانى واحد» است؛ بخصوص امروزه که یأس و سرخوردگى جوامع بشرى از مکاتب و نظامهاى موجود، زمینههاى پذیرش آموزههاى اسلامى را بیش از پیش مهیا ساخته است.
حال منظور از حکومت واحد جهانى یا دولت جهانى چیست؟ منظور از دولت جهانى، دولتى همانند دولت نبوى است که هرچند حتى بر جزیرهالعرب نیز به طور کامل حاکمیت نداشت، اما دولتى جهانى بود. چون ملاک جهانشمولى، مبادى و ارزشهاى والاى انسانى است؛ ارزشهایى که ماهیتا ارزشهاى مطلقى هستند و محدودیت زمانى و مکانى نمىپذیرند. پس دولتى که به راستى بر مساوات و عدالت و حق، قیام کند دولتى جهانى خواهد بود؛ زیرا این ارزشها بر حسب سرزمینها و ملیتها تفاوت پیدا نمىکنند. اما دولتى که به تقدیس ملیت معینى یا سرزمین خاصى برمىخیزد نمىتواند جهانى باشد، هرچند حکومتش گسترده باشد؛ همانند دولت بریتانیاى کبیر که زمانى دو سوم جهان را تحت پوشش حاکمیت خود قرار داده بود.22 لازم به یادآورى است که اگر چنان فرصتى براى اسلام فراهم شود که بتواند تمام ممالک و سرزمینهاى جهان را تحت پوشش حکومت عدل اسلامى درآورد، از این امر دریغ نخواهد کرد. هرچند بنا بر شرایط موجود و شاید چندین قرن آینده چنین امرى کمتر امکان وقوع خواهد یافت، اما به هر حال در اسلام و تعالیم حیاتبخش آن، چنین تمهیدى نیز براى چنان دورانى اندیشیده شده است.
شهید صدر بر این باور بود که استحقاق دولت اسلامى نسبت به کل جهان هم از جنبه سیاسى است؛ یعنى چون اسلام داراى مدیریت سیاسى برتر است، پس باید بر تمام زمین حکومت کند؛ و هم از جنبه شرعى است؛ به این معنا که چون دولت اسلامى مسئول به اجرا در آوردن شرع و نشر آن و حمایت از موجودیت و کیان شرعى است و دایره شمول این استحقاق به هیچ حدى محدود نمىگردد (زیرا موجودیت سیاسى دولت اسلامى بر یک مبدا فکرى عام استوار است که برحسب اراضى و بلاد تفاوت پیدا نمىکند)، پس دولتاسلامىبرکلزمینحقشرعى دارد.23
شاید در باور بسیارى چنین رسوب کرده باشد که تحقق حکومت جهانى اسلام فقط منوط به ظهور منجى عالم بشریت حضرت مهدى (عج) است، در حالى که با توجه به تجربه جمهورى اسلامى ایران در برپایى نظام اسلامى مبتنى بر آموزههاى اسلام، مىتوان بهیقین مدعى شد که حکومت جهانى واحد مىتواند پیش از ظهور و حضور امام زمان (عج) هم تحقق نسبى یابد.
8. دعوتمحورى
مهمترین رسالت پیامبران رساندن پیام الهى به گوش جانهاى تشنه حقیقت و توحید بوده است. از آنرو که خداوند، انسانها را بر فطرت الهى خویش سرشته است، پس، زمینه پذیرش دعوت الهى پیامبران پیشاپیش فراهم بوده است و نشانه آن اینکه، هر گاه انسانهاى فقیر و ساده، یعنى کسانى که زورگویى و زراندوزى، فطرت بیدارشان را غبارآلود نکرده بود، پیام پیامبران را مىشنیدند به راحتى مىپذیرفتند و آن را بهسان گمشده خویش مىدیدند. «رسالت رسمى پیامبران، شناساندن جهان، انسان و پیوند انسان و جهان به انسان و تجهیز وى در معارف اعتقادى، فضایل اخلاقى، احکام فقهى و حقوقى است تا نه کژراهه رود و نه راهبند دیگران شود. چنین کار سترگى نیازمند به وحدت مبدأ قابلى است که تحلیل معناى فطرت و تبیین هویت اصیل او عهدهدار آن است و محتاج به وحدت مبدأ فاعلى است که آفریدگارِ مثلث مزبور و پروردگار آن است و تعلیل توحید خداوند ضامن آن مىباشد و چون هدف مشترک تمام انبیا و امامان معصوم شکوفا کردن گنجینه فطرت از یکسو و تعلیم کتاب و حکمت از منظر دانش و بینش و تزکیه روح و تضحیه نفس از منظر کشش و کوشش از سوى دیگر است، لذا هر پیامبر سابق، مبشر لاحق و هر رسول قادم، مصدق غابر بودهاند و خداى سبحان برنامه سالف و آنف آنان را چنین بیان فرمود: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ.» (حدید: 25) از این تحلیل مىتوان رمز موفقیت انبیاى الهى را در ارائه قوانین حقوقى ارزیابى کرد؛ زیرا با وحدت قانونپذیر، یعنى هویت اصیل انسانى، و با توحید قانونگذار، یعنى خداى سرمدى، و با اتحاد گزارشگران قانون الهى در صدق و امانت، یعنى انبیا، تمام عللِ تعاملِ متعادل و همه عواملِ تفاهمِ متمایل فراهم است و هیچ بهانهاى براى پیمان دوستى بستن و پیمان نشکستن نیست. غیبت پیامبران یا تغایب از آنان خسارت گسستن نظام هماهنگ پیروان ادیان آسمانى را سبب مىگردد.»24
9. جهادگرایى
شاید در سطحىترین برداشت، موضوع جهاد در اسلام، آن هم بخصوص نوع ابتدایى آن، امر غریبى به نظر برسد و تصور شود: مگر اسلام داراى چنان منطق فراگیرى نیست که نیازمند جهاد باشد تا دین و دولت خود را گسترش دهد؟ البته توضیح جهاد ابتدایى نیازمند تفصیل زیادى است، اما خلاصه اینکه: اولاً، اسلام دین صلح و دوستى و مهربانى است؛ چنانکه ادیان آسمانى و توحیدى با بشارت آبادانى دین و دنیا و آخرت انسان به بشریت عرضه شدهاند. ثانیا، اسلام داراى منطق و تعقل است و البته نیازمند فضایى آرام و فاقد تنش براى بیان و عرضه دیدگاهها و آموزههاى عمیق و نجاتبخش براى بشریت. ثالثا، دعوت اسلام براى پذیرش دین حق و حاکم شدن ارزشهاى اسلامى به مراتب مقدم بر جهاد ابتدایى است. اما به هر حال، گاهى براى اشاعه دین حق، لازم است تا موانعى که بر سر راه رسیدن پیام نورانى اسلام به گوش جهانیان است برداشته شود؛ موانعى که در رسیدن پیام به پیامگیرندگان ایجاد اخلال مىکنند و مانعى جدى بر سر راه هدایت نوع بشر به شمار مىآیند.
ج. حوزههاى علمیه و مسئله جهانىشدن
جهانىشدن یک نظریه جدید است که باید گفت براى دوران کنونى جهان، یا از روى برنامه و طرح قبلى، تدوین شده است؛ یا خود به خود و با انباشت تجربههاى بشرى در طول تاریخ جهان، تاریخ علم، تاریخ سیاست وجامعهشناسى و با توجه به امکانات و فناورىهاى اطلاعرسانى، زمینه بروز و جلوهگرى یافته است. هر چه هست، مهم این است که مسلمانان و شیعیان در برابر این پدیده نوین بشرى چه جایگاهى دارند و چه برخوردى مىتوانند داشته باشند. اگر زمانى سخن گفتن از حکومت جهانى اسلام شیعى نامقدور بود یا براى گوشهاى جهانیان و نظریهپردازان جهانى سنگینى مىکرد، اما اینک با توجه به درماندگى بشر در مقابل بحرانهاى گوناگون، از جمله بحران معنویت، بحران امنیت، بحران هویت، بحران زیستمحیطى و آشفتگىهاى سیاسى، حکومت جهانى به سخن روز تبدیل شده است و هر مکتبى درصدد است تا دیدگاههاى خود را بىعیب و نقصتر از دیگران جلوه دهد تا سکان امر سیاست جهانى به او سپرده شود. امروزه لیبرال دموکراسى به تمام حیلهها و ترفندها و نظریهپردازىها متوسل مىشود تا خود را بر کرسى بنشاند.
به نظر مىرسد اسلام و بخصوص شیعیان مىتوانند توانایىهاى نهفته در اندیشه اسلام ناب را با تمام وجود به دنیا عرضه کنند و بهجِد، خواستار هدایت نوع بشر در دوران معاصر باشند. این مهم شاید در کوتاهمدت محقق نشود، اما در پیش گرفتن رویهاى براى حاکمیت نظریه جهانىشدن اسلامى و حکومت جهانى اسلام مىتواند زمینهساز این مهم باشد. پس باید براى قرنهاى آتى برنامهریزى بلندمدت کرد، گرچه چنین طرحهاى بلندمدت، در دوران حیات ما به ثمر ننشیند.
امروز جهان تشنه اسلام ناب محمدى است؛ پس باید جهان را به سوى حاکم شدن معیارهاى اسلامى که کاملاً انسانى و مترقیانه است هدایت کرد. اگر اسلام آنگونه که هست به ضمیر و باطن افراد معرفى شود، اگر معاند و کینهتوز نباشند و وجدان بیدار آنها همچنان در پى معرفت ناب و اصیل و انسانى باشد، قطعا آن را با آغوش باز خواهند پذیرفت. پس، از یکسو، با عرضه اسلام ناب، مفاهیم اصیل آن را تبیین، و جهان را با دیدگاه جهانى اسلام آشناتر کرد و از سوى دیگر، با ارائه طرحهاى بلندمدت و زمانشناسى مناسب، تدابیرى براى دستکم صد سال آینده اتخاذ کرد.
حوزههاى علمیه، بخصوص هرم مدیریتى حوزه، باید برخوردى فعالتر با مفاهیم جدید مانند جهانىشدن، دموکراسى اسلامى و مفاهیمى از این دست داشته باشند. به نظر مىسد بدنه حوزه به دلیل سر و کار داشتن با علوم سنتى، کمتر درگیر مفاهیم جدید با شیوهاى علمى و اندیشهاى است. گاهى مواجهه با این مفاهیم تا حدى همراه با بىتفاوتى و گاهى متأسفانه منفعلانه است. هرچند از انصاف به دور است که تلاش محققان و پژوهشگران جوان و روشناندیش حوزوى را نادیده بگیریم، اما بدنه اصلى حوزه، بخصوص کادر مدیریتى و عالى حوزه، از جریانات روز به روز نو شونده علمى برکنار ماندهاند و همچنان ترجیح مىدهند به دروس سنتى حوزه بپردازند. اگر هم ورودى در این مباحث دارند، بدون روششناسى و ترمینولوژى مباحث جدید است. این مسئله موجب ارائه ترکیبى ناهمگون از مباحث سنتى حوزوى و مباحث جدید مىشود که چندان مورد استقبال واقع نمىشود و کاربردى نمىگردد. تبیین مفهومى جهانىشدن و جهانىشدن اسلامى براى طلاب و علماى حوزه، دایر کردن کرسىهاى نظریهپردازى در باب جهانىشدن، راهاندازى کرسىهاى درس خارج در باب جهانى شدن اسلامى، تدوین کتب متعدد با رویکرد فقهى ـ اجتماعى در موضوع جهانىشدن اسلامى، فعال شدن طلاب و نظریهپردازان جوان حوزه در زمینه جهانىشدن اسلامى، و برگزارى همایشهاى بینالمللى درباره رابطه اسلام و جهانىشدن مىتواند برخى از راهکارهایى باشدکه حوزه را به عنوان متولى امر دین و دنیاى بشریت به تکاپو وادارد تا هرچه بیشتر بر مباحث نظرى جهانىشدن اسلامى تمرکز شود و ادبیات لازم براى تبیین دیدگاه اسلامى فراهم گردد. با توجه به موج بیدارى اسلامى، باید بیشتر احساس وظیفه کرد و در نظر داشت که دوران یأس و ناامیدى از دست یافتن به نتیجه، پایان یافته است. باید با امیدوارى به سمت آینده، که از آنِ اسلام است، حرکت کرد.
نتیجهگیرى
اساسا جهانىشدن اسلامى به معناى همان جامعه آرمانى شیعه است که تمام بشریت آن را آگاهانه یا ناخودآگاه انتظار مىکشند. جهانىشدن به عنوان یک روند جهانى داراى دستاوردهایى است که از یکسو، بسترى نظرى براى مباحث جامعه آرمانى اسلام و شیعه فراهم مىنماید و از سوى دیگر، ابزارهایى نیز در اختیار مسلمانان قرار داده است. اسلام با روایت شیعى آن، که مترقىترین عناصر را در خود دارد، براى عصر جهانىشدن، منطقى قوى و مستدل و مبتنى بر فطرت و عقل بشرى ارائه مىنماید. جامعه آرمانى شیعه، مبتنى بر عدل، رفاه، امن و سلام، تربیت و اخلاق، علم و پیشرفت است. بنابراین، جهانىشدن اسلام شیعى بر چند اصل و عنصر محکم، استوار است که آرمانخواهى، توحیدمحورى، فطرت الهى، عدالتمحورى، حکومت جهانى واحد، اجتهاد، علممحورى، دعوت و جهاد از جمله آنها هستند. اسلام شیعى که منطبق بر فطرت پاک انسانى و الهى است، ما را به سوى خداى واحد فرامىخواند که توحید او در سراسر هستى سریان دارد و مخلوقات، هریک به زبانى ثناى او مىگویند. عدل خداوندى سرچشمهاى جوشنده براى جریان یافتن در تمام هستى و کل کائنات است؛ چراکه اساس عالم بر توحید و عدل بنا نهاده شده است. پس قوام جهان و پایدارى آن نیز به عدالتمحورى است. اسلام دین دعوت به راه درست و تنها راه سعادت بشریت است، و بدین منظور درصدد برپایى حکومت عدل جهانى در سراسر جهان است. براى دست یافتن به این آرمان بلند است که باید با جهد و تلاش و اجتهاد به سوى علمورزى و حاکمیت ارزش دانش در جامعه اسلامى دست زد تا زمینه براى گسترش عدالت در وسیعترین وجه ممکن، فراهم گردد. البته حکومت جهانى واحد اسلامى و تحقق آرمان بلند آن در گستراندن عدالت براى تمام جهانیان نیازمند جهاد با کسانى است که سد راه روشن اسلام هستند.
··· منابع
ـ آلنجف، عبدالکریم، «ابعاد جهانى نظریه سیاسى اسلام2»، ترجمه مصطفى فضائلى، حکومت اسلامى، سال دوم، شماره دوم، ش 4، تابستان 1376، ص 91ـ118.
ـ ـــــ ، «دولت اسلامى دولتى جهانى»، ترجمه مصطفى فضائلى، حکومت اسلامى، سال سوم، شماره اول، ش 7، بهار 1377، ص 172ـ207.
ـ دانشنامه امام على علیهالسلام، زیرنظر علىاکبر صادقىرشاد، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، 1380.
ـ دوورژه، موریس، روشهاى علوم اجتماعى، ترجمه خسرو اسدى، تهران، امیرکبیر، 1375.
ـ رابرتسون، رونالد، جهانىشدن: تئورىهاى اجتماعى و فرهنگ جهانى، ترجمه کمال پولادى، تهران، مرکز بینالمللى گفتگوى تمدنها، 1380.
ـ سجادى، سیدعبدالقیوم، «جهانىشدن و مهدویت: دو نگاه به آینده»، قبسات، ش 33، پاییز 1383، ص 129ـ142.
ـ شولت، یانآرت، نگاهى موشکافانه بر پدیده جهانىشدن، ترجمه مسعود کرباسیان، تهران، علمى و فرهنگى، 1382.
ـ صدر، سید محمدباقر، المجموعة الکاملة لمولفات السید محمدباقر الصدر: الاجتماع: یحتوى على المدرسه الاسلامیه السنن التاریخیه فى القرآن المحنه، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1990م.
ـ گمبل، اندرو، سیاست و سرنوشت، ترجمه خشایار دیهیمى، تهران، طرح نو، 1381.
ـ گیدنز، آنتونى، چشماندازهاى جهانى، ترجمه محمدرضا جلایىپور، تهران، طرح نو، 1384.
* کارشناسى ارشد علوم سیاسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. دریافت: 10/5/90 ـ پذیرش: 25/9/90.
1ـ اندرو گمبل، سیاست و سرنوشت، ترجمه خشایار دیهیمى، ص 54ـ55.
2ـ موریس دوورژه، روشهاى علوم اجتماعى، ترجمه خسرو اسدى، ص 15.
3ـ اندرو گمبل، همان، ص 8.
4ـ همان، ص 78ـ89.
5ـ ر.ک: آنتونى گیدنز، چشماندازهاى جهانى، ترجمه محمدرضا جلایىپور.
6 Roland Robertson.
7ـ رولاند رابرتسون، جهانىشدن، تئورىهاى اجتماعى و فرهنگ جهانى، ترجمه کمال پولادى، ص 28ـ31.
8ـ همان، ص 352ـ353.
9ـ همان، ص 361.
10ـ همان، ص 342.
11ـ همان.
12ـ همان، ص 380.
13ـ یان آرت شولت، نگاهى موشکافانه بر پدیده جهانىشدن، ترجمه مسعود کرباسیان، ص 220ـ221.
14ـ رونالد رابرتسون، همان، ص 133.
15ـ دانشنامه امام على علیهالسلام، زیرنظر علىاکبر صادقىرشاد، ج 6 سیاست، ص 167.
16ـ همان، ص 169.
17ـ همان، ص 170.
18ـ عبدالقیوم سجادى، «جهانىشدن و مهدویت: دو نگاه به آینده»، قبسات، ش 33، ص 129.
19ـ پیام علمى آیتاللّه جوادى آملى به اجلاس تعامل سازنده ادیان الهى چارچوبى براى نظام جهانى، اسفند 1384، www.esraco.net.
20ـ همان.
21ـ عبدالکریم آلنجف، «دولت اسلامى دولتى جهانى»، ترجمه مصطفى فضائلى، حکومت اسلامى، ش 7، ص 172.
22ـ عبدالکریم آلنجف، «ابعاد جهانى نظریه سیاسى اسلام 2»، ترجمه مصطفى فضائلى، حکومت اسلامى، ش 4، ص 90.
23ـ سید محمدباقر صدر، المجموعة الکاملة لمؤلفات السید محمدباقر الصدر، ج 13، ص 99.
24ـ پیام علمى آیتاللّه جوادى آملى به اجلاس تعامل سازنده ادیان الهى.