آرمان عاشورا؛ حکومت یا شهادت: تبیین نظریه عاشورایى علّامه عسکرى
Article data in English (انگلیسی)
معرفت سال بیستم ـ شماره 170 ـ بهمن 1390، 45ـ62
آرمان عاشورا؛ حکومت یا شهادت:تبیین نظریه عاشورایى علّامه عسکرى
عبدالحسین مشکانى*
عباسعلى مشکانى**
چکیده
مهمترین مسائلى که پیرامون قیام الهى سرور شهیدان عالم، وجود دارد برهه تاریخى، هدف و فلسفه آن و نیز نتایجى است که از بطن این قیام، درخت اسلام را بارور ساخته است. درباره هدف قیام اباعبداللّهالحسین دو رویکرد عمده وجود دارد. دیدگاه نخست، شهادتطلبى در راستاى اصلاح امت پیامبر را هدف آن حضرت مىداند و دومین دیدگاه، دستیابى به حکومت را هدف حضرتش مىشناسد. علّامه عسکرى با توجه به بحث کلامى علم امام، دیدگاه نخست را برگزیده و پس از ارائه ادلّه اثبات ادعا، به ویژه خطبهها و نوشتههاى حضرت، به توجیه و توضیح ادلّه دومین دیدگاه پرداخته است. ایشان همچنین با نگاهى به شرایط اجتماعى زمان قیام، تشکیل حکومت توسط حضرتشان را ناممکن و یا بىتأثیر معرفى مىکند. صالحى نجفآبادى نیز با نگاهى مستقل از مباحث کلامى، سعى دارد تا با مؤیداتى تاریخى به اثبات دیدگاه دوم پرداخته و تشکیل حکومت اسلامى را هدف امام حسین علیهالسلام معرفى نماید. با توجه به ادلّه ارائهشده دو دیدگاه و سنجش شرایط تاریخى قیام، نگارنده بر این باور است که نگاه نخستین صحیح بوده و ادلّه ارائهشده از سوى دومین نگرش همراه با کاستىهاى جدى است.
کلیدواژهها: قیام عاشورا، علّامه عسکرى، صالحى نجفآبادى، حکومتخواهى، شهادتطلبى.
مقدّمه
عاشورا تجلىگاه اوج عبودیت آدمى در برابر خداوند و نهایت عشق به حقتعالى است. عاشورا بزرگترین کلاس درس، سمبل شهادتطلبى و پاکبازى در راه عقیده است. الگوى آزادىخواهى، عدالتطلبى و حقطلبى در فراخناى تاریخ است و در عین حال، حادثه عاشورا بدون شک، الهامبخشترین و نیز دلخراشترین رویداد در تاریخ اسلام به شمار مىآید. این رخداد از هنگامه وقوع تاکنون همچون خورشیدى عالمتاب به جانهاى مرده گرمى بخشیده و فرهنگ آزادى و آزادىخواهى، ایثار و شهادت، عبودیت و معرفت، عزت و کرامت نفس، صبر و بردبارى و سرانجام، جوانمردى و جهاد در راه عقیده و مرام را به انسانها اعم از مسلمان و غیرمسلمان آموخته است و گذشت زمان نه تنها موجب محو آن از خاطرهها نشده، بلکه کشش و ژرفاى آن هر ساله موجب تجمع عظیم مردم در محافل و مجالس عزاى حسینى مىگردد. قیام حسینى و حادثه عاشورا از دیرباز تاکنون مورد توجه و عنایت متفکران و تحلیلگران مسلمان و غیرمسلمان و نیز شیعه و سنى واقع شده و آن را از زوایاى مختلف مورد تحقیق و بررسى قرار دادهاند.
این واقعه عظما، به لحاظ برخوردارى از ابعادى ویژه و منحصر به فرد، دیدگاههاى متعددى را در طول تاریخ به خود متوجه کرده است. این دیدگاهها از طیف متنوع و گستردهاى از تحلیلها و نگرشهاى تاریخى، کلامى، حماسهاى، فقهى و... شکل گرفتهاند.
این تنوع و تعدد در دیدگاهپردازى درباره قیام امام حسین علیهالسلام به پیدایش ادبیاتى غنى درباره این قیام تاریخى انجامیده است، ولى در عین حال در سایه این دیدگاهها، زوایا و پرسشهاى بسیارى پدید آمده است که باید بدانها پاسخ گفت. واقعیت این است که هنگامى مىتوان از این ادبیات غنى بهره گرفت که بتوان آن را به سمت بهرهورى نهایى و ابهامزدایى کامل پیش برد.
مقایسه میان دیدگاههاى شکلگرفته و بازخوانى آنها از منظر و زاویه این مقایسه، ضرورتى است که تا حد بسیار، این مهم را برمىآورد. رسالتى که این مقاله بر دوش گرفته، انجام دادن مقایسه بخشى از نظریات است. به تعبیر دیگر، این مقاله مىکوشد: اولاً، بخشى از آنچه را گفته و ارائه کردهاند در ساختارى مقایسهاى و انسجامبخش قرار دهد تا جایگاه و نسبت هریک با دیدگاههاى دیگر به دست آید. ثانیا، با ارائه نکتهها و تحلیلهایى نو در زمینه دیدگاه مختار، راه را براى بحث و مطالعه این نهضت در آینده هموار کند.
در زمینه فلسفه و هدف قیام حسینى دیدگاههاى متعددى شکل گرفته که مهمترین و معروفترین آنها «حکومتگرایى» و «شهادتگرایى» است.
هریک از دو دیدگاه مزبور، با دلایل مختلف به اثبات دیدگاه خود اصرار مىورزند. شهادتگرایان نیز به چند دسته تقسیم شدهاند که در بخش مربوط بدان، به این تقسیمات اشاره خواهد شد.
علّامه سیدمرتضى عسکرى در مقدّمه مرآتالعقول223 و جلد سوم دو مکتب در اسلام224 با تحلیلى اختصاصى، به دیدگاه شهادتگرایى معتقد است. صالحى نجفآبادى نیز در کتاب شهید جاوید225 و کتابن نگاهی به حماسه حسینى،226 دیدگاه «حکومتگرایى» را برگزیده و بدان معتقد است.
صالحى نجفآبادى در کتاب نگاهى به حماسه حسینى، به علّامه عسکرى، به عنوان یکى از طرفداران دیدگاه شهادتگرایى تاخته، و دیدگاه ایشان را مصداق بارز «برداشت ابتدایى» قلمداد نموده است.227 همچنین در دیگر اثر خود، یعنى کتاب تطبیق قیام امام حسین علیهالسلامبا مبانى فقهى، با طرح دیدگاه علّامه عسکرى، به نقد آن پرداخته است.228 در واقع، این دو نویسنده در دو نکته با هم اختلافنظر دارند: 1. «هدف قیام»؛ 2. «شرایط تشکیل حکومت و وصول به اهداف از طریق تشکیل حکومت».
نویسندگان در این مقاله به طرح تفصیلى نظریات این دو محقق پرداخته، و پس از بحث و بررسى و نقد دلایل دو طرف، به داورى بین دو دیدگاه اقدام کرده است. برخى از نوآورىهاى تحقیق حاضر عبارت است از: 1. بررسى مقایسهاى دیدگاههاى علّامه عسکرى و صالحى نجفآبادى؛ 2. تشریح و تبیین نظریه عدم موفقیت امام حسین علیهالسلام در صورت دستیابى به حکومت. بررسى مقایسهاى دیدگاههاى این دو نویسنده، براى اولین بار در این تحقیق، تحقق یافته است.
سؤال اصلى این پژوهش عبارت است از: رویکردهاى عمده پیرامون قیام عاشورا کدام است؟
سؤالهاى فرعى عبارتند از: 1. ادلّه هرکدام از این رویکردها چیست؟ 2. هدف حقیقى قیام عاشورا چه بوده است؟ 3. آثار شهادت امام حسین علیهالسلام چه بود؟ 4. آیا در صورت تشکیل حکومت، امام حسین علیهالسلام به اهداف خویش دست مىیافتند؟
دیدگاهها درباره فلسفه و هدف قیام حسینى علیهالسلام
واقعه عاشورا به لحاظ برخوردارى از ابعادى ویژه و منحصر به فرد، دیدگاههاى متعددى را در طول تاریخ به خود متوجه کرده است. این دیدگاهها از طیف متنوع و گستردهاى از تحلیلها و نگرشهاى تاریخى، کلامى، حماسهاى، فقهى و... شکل گرفتهاند. چنانکه گذشت، از میان نظریات مختلف، دو دیدگاه از شهرت و اهمیت بیشترى برخوردار است: حکومتگرایى و شهادتگرایى.
با توجه به تناسب موضوع مقاله، دو دیدگاه فوق به طور تفصیلى به بحث گذارده مىشود.
1. شهادتگرایى
شخصیتهاى متعددى دیدگاه شهادتگرایى را پذیرفتهاند؛ با این تفاوت که هریک، از منظرى ویژه به مسئله نگاه کردهاند. طبعا نقطه مشترک این دیدگاهها این ادعاست که فرجام قیام عاشورا شهادت بود و امام با علم به شهادت، دست به این قیام زده بود و با این حساب، نمىتوانست واقعا هدف قیام را تشکیل حکومت قرار دهد. گرچه امام در ظاهر و در پى درخواست مردم براى عزیمت به کوفه و قبول حکومت آنان به سمت عراق حرکت کرده بود، اما در واقع مىدانست که پیش از وصول به کوفه به شهادت خواهد رسید.
در این بیان، علم امام به فرجام خود و یارانش بنیان دیدگاه را تشکیل مىدهد. از سوى دیگر، رصد شرایط زمانه و نیز سخنان حضرت از ابتدا تا انتهاى واقعه به عنوان دلیل تلقّى مىشود. اما در هر صورت، در نوع تبیین این دیدگاه نیز تفاوتهایى وجود دارد.
مقایسهاى میان دیدگاههاى شهادتگرایانه
در یک تقسیمبندى کلى، مىتوان دیدگاههاى زیرمجموعه دیدگاه شهادتگرایى را به دو دسته تقسیم کرد:
نخست، دستهاى که تنها شهادت را هدف حضرت مىدانند؛ مانند سیدبن طاووس، شهرستانى و همفکرانشان.
دوم، کسانى که هدف امام را امر به معروف و نهى از منکر و اصلاح امت اسلامى مىدانند و از سوى دیگر، معتقدند این هدف جز با شهادت قابل دستیابى نبود؛ مانند علّامه عسکرى، دکتر آیتى و همفکرانشان.
از منظرى دیگر، مىتوان شهادتگرایان را به دو دسته دیگر تقسیمبندى کرد:
1. گروهى که جنبههاى روانشناختى و فردى قیام عاشورا را مدنظر قرار دادهاند؛
2. گروهى که بازتابهاى اجتماعى و سطوحى ژرفتر از جنبههاى فردى را مورد تأکید قرار دادهاند.
هریک از این دو گروه حوزههاى مورد علاقه خویش را با بازتابهاى ویژهاى از رخداد کربلا پیوند مىدهند. این دو دسته را مىتوان به دو گروه شهادتگرایان سنتى و شهادتگرایان نوین تقسیمبندى کرد:
الف. شهادتگرایان سنتى: کسانى هستند که در قلمداد کردن شهادت به عنوان هدف، یا اصلاً به بازتاب شهادت امام حسین علیهالسلامتوجه نکردهاند ـ مانند سیدبن طاووس ـ و صرفا به ارائه شهادت به عنوان هدف پرداختهاند و یا اگر توجه کردهاند، بازتاب این قیام را از منظر روایاتى بررسى نمودهاندکهفضیلتىبسیاربراىگریهامامحسین علیهالسلامقراردادهاند.
ب. شهادتگرایان نوین: در مقابل شهادتگرایان سنتى، به شهادتگرایان نوین و معاصر برمىخوریم که حوزه اصلى بازتابهاى رخداد کربلا را بیش از آنکه در قلمرو فرد بیابند، در گستره جامعه مىبینند. افرادى همچون شهید آیتاللّه مطهرى، و علّامه عسکرى و على شریعتى در این طیف قرار مىگیرند. شهادتگرایان نوین، بازتاب اصلى رخداد کربلا را در شکلگیرى طیفى از وضعیتهاى متفاوت، از جمله از بین رفتن یزید و قیامهاى خونخواهانه همچون قیام مختار و امثال آن، و شکلگیرى روندهاى اصلاحى در تاریخ تفکیک حق و باطل و ایجاد نمونه آرمانى و ایجاد اصلاح و... مىدانند. هریک از شهادتگرایان نوین به یک یا چند عامل فوق و عوامل اجتماعى رخداد کربلا تمسک کردهاند.
در ذیل، برخى از مشهورترین دیدگاههاى شهادتگرایان بیان مىشود:
1) دیدگاه سیدبن طاووس: سیدبن طاووس در کتاب لهوف معتقد است که امام حسین علیهالسلام از فرجام امر خود آگاه بود و به این موضوع تعبد داشت؛ یعنى خود را مکلف به آن مىدانست.229
2) دیدگاه شهادتخواهى در چارچوب آرمان و حرکتى تاریخى: این دیدگاه را شریعتى ارائه کرده است. وى از منظر جامعهشناسى تاریخى مىکوشد با ترسیم موقعیتهاى اجتماعى آن دوران، هدف امام حسین علیهالسلام را شهادت، افشاى ظلم، رسواسازى یزید و تزریق خون تازه حیات و جهاد در اندام مرده نسل دوم انقلاب پیامبر معرفى نماید.230
3) دیدگاه شهرستانى: وى معتقد است: امام حسین علیهالسلاممىدانست که چه بیعت کند و چه نکند، کشته خواهد شد؛ با این تفاوت که اگر بیعت نماید، هم خودش کشته خواهد شد و هم مجد و آثار جد او از بین خواهد رفت. ولى اگر بیعت نکند، تنها خودش کشته مىشود، اما آروزهاى او برآورده مىگردد و شعائر دین و شرف همیشگى به دست خواهد آمد.231
4) دیدگاه علّامه عسکرى: علّامه عسکرى معتقد است: امام حسین علیهالسلام خلافت و حکومت یزید را با این عنوان که وجودش براى اسلام خطرناک است باطل اعلام کرد و فرمود: «وعلى الاسلام السلام إذ بلیت الامة براع مثل یزید»؛ اکنون که رهبرى مسلمانان را یزید به دست گرفته است، باید اسلام را بدرود گفت! در مورد بیعت با یزید نیز فرمود: «واللّه لولم یکن فى الدنیا ملجأً، لما بایعت یزید بن معاویة ابدا»؛ یعنى به خدا سوگند حتى اگر در دنیا به هیچ روى پناهگاهى نیابم نیز، هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد. منظور امام حسین علیهالسلام از این شعار، اصلاح حال امت و ابطال امر خلافت یزید بود.232
در واقع، علّامه عسکرى معتقد است: حرکت امام حسین علیهالسلام براى ابطال خلافت یزید و اصلاح حال امت رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله بوده است و سرانجام نیز، جان خویش را بر سر این آرمان مقدس گذارد. وى در این زمینه مىنویسد: «این مطلب (اصلاح حال امت و ابطال خلافت یزید) در وصیتى که حضرتش به برادر خود محمد حنفیه نوشته، آشکارتر آمده است: "تنها به خاطر اصلاح امت جدم صلىاللهعلیهوآله قیام کردم و مىخواهم امر به معروف و نهى از منکر کرده و روش جدم و پدرم علىبن ابیطالب علیهالسلام را در پیش گیرم."... از آنچه آوردیم و دیگر کارهاى امام و سخنان ایشان در دوره قیام، چنین معلوم مىشود که حضرتش مردم را از بطلان خلافت روز و صحت و درستى امر امامت آگاه مىساخت. و هدفش از همه گفتهها و کردههایش این بود که دیگران به درستى چنین شعارى یقین کنند؛ که هر کس اطمینان یافت، راه درست را برگزیده و آن کس که با شنیدن نداى حضرتش ایمان نیاورد و آن را نپذیرفت، حجت بر او تمام شده و عذر و بهانهاى نخواهد داشت. این بود که در راه نشر هدفش به جان مىکوشید. این شعار امام حسین علیهالسلام و هدف او بود که براى رسیدن به آن راه شهادت را برگزید.233
خلاصه دیدگاه علّامه عسکرى این است که هدف قیام امام حسین علیهالسلام همان چیزى است که حضرت در وصیتنامه خویش آن را به وضوح اعلام کرده بود: امر به معروف و نهى از منکر و اصلاح احوال و اوضاع امت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله. و به عبارت دیگر، اصلاح حال امت و ابطال امر خلافت یزید. و این هدف مقدس و آرمان بلند با توجه به شرایط روز، از میانه میدان جنگ و معبر شهادت قابل وصول بود.
علّامه عسکرى در مورد دیدگاه حکومتگرایى معتقد است که امام هیچگاه در پى تشکیل حکومت نبود و به هیچ کسى چنین نویدى نداد، نه در سخنرانىها و نه در نامههایش: امام آنگاه که دعوت خود را آشکار کرد و به شهرها نامه نوشت، از مردم خواست که علیه دستگاه خلافت مسلحانه قیام کرده، اوضاع جارى را تغییر دهند و به چنین مقصودى دست بیعت در دست او گذارند نه اینکه وى را یارى دهند تا به خلافت بنشیند. امام به هیچکس چنین وعدهاى نداد؛ نه در سخنرانىهایش و نه در نامههایش، بلکه بعکس، به هر کجا فرود مىآمد و یا کوچ مىکرد، داستان یحیاى زکریا را به خود مثال مىزد، و حق هم با او بود؛ زیرا امام و یحیاى زکریا هر دو علیه سرکشى و فساد طاغوت زمانشان به اعتراض برخاسته، تا پاى جان ایستادگى کردند... کسى که در مقام به دست آوردن خلافت و فرمانروایى باشد، با کسانى که به گردش فراهم آمده و قصد دارد به یارى و پشتگرمى آنها زمام حکومت را به دست گیرد، چنان نمىکند، بلکه آنها را به پیروزى و به دست گرفتن قدرت و سلطنت دلخوش مىدارد و هرگز سخنى نمىگوید که اطرافیانش را دلسرد و ناامید نماید.234
علّامه عسکرى، در مورد خروج امام از مکه به سمت عراق نیز مىنویسد: امام در آن حال نمىگفت من به عراق مىروم تا حکومت را به دست بگیرم، بلکه مىگفت: از اینجا بیرون مىروم تا بیرون از حرم کشته شوم.235
با این بیان، روشن مىشود که علّامه عسکرى از جمله شهادتگرایان نوین بوده و معتقد است که هدف امام امر به معروف و نهى از منکر بود و این هدف جز با شهادت به دست نمىآمد. او همچنین معتقد است که قیام و شهادت امام تأثیر شگرفى در فضاى آن زمان بر جاى گذارد و در ادامه با انهدام بنیانهاى حکومت یزید، مشروعیت حکومت باطل را به چالش کشید و عامل به وجود آمدن حرکتهاى اعتراضى و قیامهاى مسلحانه علیه حکومت شد:
فرزند پیامبر خدا را کشتند و او را مثله کردند و خانواده پیغمبر را به اسیرى گرفتند و در هر شهر و دیارى گرداندند و همه اینها را مسلمانان دیدند و شنیدند... این اخبار براى هر مسلمانى سخت دردآور بود و مصیبتى عظیم به حساب مىآمد؛ آنچنان عظیم و هولناک که خروش اعتراض حتى از خانه یزید برخاست و اهل مجلس و مسجد او را نیز دربر گرفت و به هر کجا و به هر کس که خبر این جنایت هولناک رسید، زبان به بدگویى و لعن نفرین او گشود. بر اثر چنین فاجعهاى، مسلمانان به دو دسته تقسیم شدند: بخشى زیر پرچم خلافت گرد آمدند... گروهى دیگر نیز مقام خلافت در نظرشان از آن هیمنه و جلال فرو افتاد و درهم شکست، از کارهاى گردانندگان دستگاه خلافت متنفر شده، سر به طغیان برداشته و بر آنان شوریدند؛ مانند مردم مدینه در جنگ حرّه و دیگر کسانى که بر دار و دسته خلافت خروج کردند. انقلابها و خروج و سرکشىها علیه خلیفه و دار و دسته خلافت پشت سر یکدیگر ادامه یافت. در میان آنها گروهى به حقانیت اهلبیت علیهمالسلام آگاهگردیدهواز ایشان پیروى کردند و به امامت و پیشوایىشان گردن نهادند.236
وانگهى امام حسین علیهالسلام از ماهها پیش از حرکت، بناى ناسازگارى با حکومت وقت را گذاشته بود. این ناسازگارىها تنها به ابراز نارضایتى محدود نمىشد و نشانههایى از اقدام سیاسى علیه حکومت را نیز به همراه داشت. اگر امام حسین علیهالسلام خواستار تشکیل حکومت بود، باید عزم خود را تا پیش از دستیابى به شرایط قدرت مخفى نگه مىداشت. کاملاً مشخص است که امام با طرح نارضایتىِ عملىِ خود از حکومت و بر سر زبان انداختن وضعیت قیامش در مکه و مدینه، زمینه لازم براى بسیج امکانات و نیروها را به حکومت وقت داد. انجام یک طرح براندازانه بر ضد یک حکومت، دستکم باید در مراحل ابتدایى خود مخفى نگه داشته شود. امام حسین علیهالسلام اگر واقعا قصد تشکیل حکومت داشت، باید به جاى آن سخنرانىهاى پرشور در مکه، به صورت مخفیانه و شبانه به سمت کوفه حرکت مىکرد و پس از سازماندهى نیروها و دستیابى به سطح معقولى از قدرت نظامى، اندیشه سیاسى خود را برملا مىساخت، نه اینکه علنا به مخالفت با حکومت وقت مىپرداخت. امام هنگام خروج از مدینه، بر خلاف عبداللّهبن زبیر که از بیراهه گریخت، از راه اصلى به طرف مکه به راه خود ادامه داد و در مکه نیز علنا به طرح و تشریح قیام خود پرداخت و به سران قبایل نامه نوشت. علّامه عسکرى در تبیین و تشریح این موضوع مىنویسد:
امام علیهالسلام در مدینه از بیعت با خلیفهاى سر باز زد که حکومتش به وسیله بیعت مسلمانان با او، صورت مشروعیت به خود گرفته بود و در این راه آنقدر در برابر گردانندگان دستگاه خلافت ایستادگى کرد تا اینکه همگان بر کار و هدف حضرتش آگاه شدند. پس، از مدینه به آهنگ مکه بیرون شد و در این حرکت، در راه اصلى قدم گذاشت و مانند ابنزبیر از بیراهه نرفت. و چون در مکه وارد شد و در پناه خانه خدا آرام گرفت، توجه همه حاجیان به حضرتش جلب شد و به گرد او فراهم آمدند و پاى سخنان سبط پیامبر مىنشستند و او از سیره جدش با آنها سخن مىگفت. تا آنگاه که دعوت خود را آشکار کرد و به شهرها نامه نوشت، از مردم خواست که علیه دستگاه خلافت مسلحانه قیام کرده، اوضاع جارى را تغییر دهند و به چنین مقصودى دست بیعت در دست او گذارند نه اینکه وى را یارى دهند تا به خلافت بنشیند. امام به هیچکس چنین وعدهاى نداد.237
علّامه عسکرى معتقد است: امام حسین علیهالسلامپیش از خروج از مکه، در جاهاى مختلفى اعلان نموده بود که پایان کارش شهادت است و حتى خیرخواهى برخى مبنى بر ماندن و خارج نشدن از مکه و تشکیل حکومت در مکه یا یمن را نپذیرفت. استدلال امام حسین علیهالسلام براى نماندن در کوفه، ترس از کشته شدن در حرم الهى و شکسته شدن حرمت حرم بوده است. در روز هشتم ماه ذىالحجه سال شصت هجرى بود که بار دیگر امام و فرزند زبیر (عبداللّهبن زبیر) بین درگاه کعبه و حجرالاسود به هم برخوردند و عبداللّه به او گفت: «اگر بمانى و در پى دست گرفتن حکومت در مکه باشى، ما با تو همکارى کرده و یارىات مىکنیم و از راهنمایى به تو دریغ نداشته، با تو بیعت مىکنیم.» (و در روایتى دیگر آمده است که فرزند زبیر به امام حسین علیهالسلام گفت: تو در خانه بنشین، من مردم را به گردت جمع مىکنم)، امام در جواب گفت: «به خدا سوگند، اگر بیرون از حرم کشته شوم، دوستتر دارم که به اندازه یک وجب در داخل حرم از پاى درآیم. و خدا مىداند اگر در سوراخ حشرهاى هم فرو روم، آنها مرا بیرون مىکشند تا آنچه را بخواهند بر سرم آورند و دست تعدى و تجاوز آنچنان بر من خواهند گشود که یهودیان به روز شنبه... . در تاریخ ابنعساکر و ابنکثیر هم آمده است که امام فرمود: اگر من در فلان جا و فلان جا کشته شوم، دوستتر دارم که خونم در مکه ریخته شود.238
چنانکه پیداست، امام حسین علیهالسلام اگر در مکه مىماند احتمالاً مىتوانست حکومت تشکیل دهد، اما از آنرو که امام علیهالسلام با هدف تشکیل حکومت قیام نکرده و در ضمن از عاقبت کار خویش نیز آگاه است، پیشنهاد عبداللّهبن زبیر مبنى بر ماندن در مکه و تشکیل حکومت را نمىپذیرد.
از سوى دیگر، بحث تشکیل حکومت و امکان ایجاد تغییر با در دست گرفتن حکومت، از مباحث دیگرى است که در این دو دیدگاه مطرح است. عدم موفقیت امام حسین علیهالسلام در صورت تشکیل حکومت رازى آشکار دارد. در واقع، فضاى آن روز جامعه اسلامى، فزونى بدعتها و تبدیل شدن آنها به عنوان عقاید و باورها، و اعتقاد شدید مردم به مقام و موقعیت خلفا، مانع از آن بود که امامان علیهمالسلام بتوانند به اضاله بدعتها و تصحیح انحرافات به طور کامل و صددرصد بپردازند.
2. حکومتگرایى
برخى از شخصیتهاى بزرگ شیعه، دیدگاه «تشکیل حکومت» را به عنوان هدف قیام عاشورا قلمداد کردهاند. این گروه بر این باورند که حضرت با توجه به آمادگىهایى که در مردم ایجاد شده بود درصدد تشکیل حکومت برآمد و به همین دلیل، قیام فرمود. در ذیل، دیدگاههاى شکلگرفته در این زمینه را مورد بررسى قرار مىدهیم.
الف. دیدگاه شیخ طوسى
شیخ طوسى تحت تأثیر نگرشى ویژه، همراه با تحلیلى از دوران امام حسین علیهالسلام، عزیمت حضرتش به کوفه را حرکتى براى تشکیل حکومت ارزیابى کرده است. از نظر ایشان، اگر در امام گمان به اثربخش بودن حرکتى در جهت تشکیل حکومت پدید آید، همت کردن و اقدام بر انجام آن ضرورى مىگردد: «ما مىدانیم که هر گاه گمان بر امام چیره شود که با انجام نوعى از فعالیت به حق خود مىرسد و امرى را که به او تفویض شده، به دست مىآورد، انجام آن بر او واجب است، اگرچه نوعى مشقت در آن نهفته باشد.»239
وى در تحلیل و ارزیابى تاریخى خود از دوران شکلگیرى حادثه کربلا به این نتیجه مىرسد که زمینههاى پیش از رخداد کربلا به گونهاى بوده که احتمال ثمربخش واقع شدن تحرک سیاسى بر ضد یزید و به نتیجه رسیدن اقدام براى تشکیل حکومت را جدّى مىنموده و از همین جا گمان به پیروزى در امام حسین علیهالسلام پدید آمده است: «عوامل پیروزىِ بر دشمن، آشکار گشته بود... امام به سوی کوفه حرکت نکرد، مگر پس از بسته شدن میثاقها، عهدها و پیمانها با او و بعد از رسیدن نامهها مبنى بر اینکه ما بدون هیچ اکراهى، اطاعت خواهیم کرد.»240
در این دیدگاه، مهمترین دلیل براى مهیا بودن شرایط، عهدها و پیماننامههایى است که کوفیان به حضرتش نگاشته بودند. اعزام مسلمبن عقیل نیز به عنوان دلیلى بر این مدعا اقامه شده است.
ب. دیدگاه صالحى نجفآبادى
صالحى نجفآبادى با نگرشى ویژه، قیام عاشورا را مورد مطالعه قرار داده و به این نتیجه رسیده است که هدف امام از قیام، تشکیل حکومت بوده است. وى براى اینکه بتواند آزادانه مطالعه خویش را سامان بخشد، از آغاز کوشیده تا به حوزه بررسى مبناى کلامى علم امام پاى نگذارد. او معتقد است: قیام آن حضرت باید بر اساس قوانین عادى بررسى شود؛ از اینرو، کتاب حاضر شهید جاوید نهضت حسینبن على علیهالسلام را از نظر مجارى عادى و با صرفنظر از علم غیب امام بررسى کرده تا... عمل سبط پیغمبر بتواند سرمشق مردم دیگر واقع گردد.241
وى قیام امام حسین علیهالسلام و حرکت ایشان را متشکل از چندین مرحله توصیف مىکند:
مرحله نخست: وى نخستین مرحله قیام امام حسین علیهالسلامرا مقاومت امام در مقابل تهاجم حکومت و زیادهخواهى آنان مىداند. به اعتقاد ایشان، امام در این مرحله به ارزیابى شرایط پیرامون خود دست زد و کوشید تا مانند هر سیاستمدار دیگرى، وضعیت اطراف خود را تحلیل کند. به تعبیر دیگر، اصلىترین دلمشغولى امام در این مرحله، سنجیدن شرایط براى تشکیل حکومت بود. این مرحله از هنگام خروج امام حسین علیهالسلام از مدینه آغاز مىشود و تا زمان اقامت حضرتش در مکه طول مىکشد.242
مرحله دوم: ایستادگى و دفاع امام در برابر تهاجم حکومت وقت از یک طرف و اقدام ایشان براى دستیابى به حکومت و آمادهسازى شرایط براى آن از سوى دیگر، مربوط به این مرحله مىشود. این مرحله با خروج امام از مکه آغاز مىشود و تا روبهرو شدن با لشکریان جناب حرّ تداوم مىیابد.243
مرحله سوم: این مرحله نیز از هنگام مواجه شدن با جناب حرّ شروع مىشود و تا شروع جنگ ادامه مىیابد. امام حسین علیهالسلام در این مرحله کوشش کرد تا از بروز جنگ جلوگیرى کند و به صلح شرافتمندانه دست یابد. امام در این کوشش خود تا سر حدّ متقاعد کردن عمّال حکومت براى صلح پیش رفت.244
مرحله چهارم یا نهایى: این مرحله پس از هجوم نیروهاى دشمن شکل گرفت. آنچه امام حسین علیهالسلامدر این مرحله انجام داد دفاعى سربلند و افتخارآمیز در قبال تهاجمى خونبار و وحشیانه بود؛ دفاعى که با شهادت حضرت علیهالسلامبه پایان رسید.245
صالحى نجفآبادى براى اثبات ادعاى چهار مرحلهاى بودن قیام، دلایل متعدد و مبسوطى را ارائه کرده است.246
چکیده سخن اینکه بر اساس این دیدگاه، امام حسین علیهالسلام از ابتدا تا انتها یک هدف را دنبال نمىکرده است، بلکه به تناسب موقعیتهایى که در آنها قرار مىگرفت، به تعیین راهبرد و تعریف هدف دست مىزد. به این ترتیب، هدف امام حسین علیهالسلام در مرحله اول تشکیل حکومت و در مراحل بعدى مواردى همچون بازگشت به مدینه و شهادت معرفى مىگردد.
این ادعا که امام حسین علیهالسلام به عزم تشکیل حکومت بار سفر به کوفه را بسته و هدف ایشان انجام این کار بوده، با نشانههایى تقویت شده است. مهمترین نشانه و دلیلى که طرفداران دیدگاه حکومتگرایى بدان استدلال مىکنند، نامههاى مردم کوفه به امام و پاسخ مثبت امام علیهالسلامبه آنهاست. صالحى نجفآبادى مىنویسد: بزرگان کوفه به امام حسین علیهالسلام نوشتند: «ما خلافت یزید را به رسمیت نمىشناسیم و امام و زمامدار نداریم و مىخواهیم از شما حمایت کنیم تا امام و زمامدار ما شوید.» امام در پاسخ، ضمن نامهاى خطاب به بزرگان کوفه نوشت: «نامههاى شما به من رسید. سخن اکثریت شما این است که ما رهبر سیاسى نداریم، پس تو به کوفه بیا؛ امید است خدا ما را به وسیله شما بر حق و راستى مجتمع سازد. من مسلمبن عقیل را براى تحقیق فرستادم. اگر مسلم به من بنویسد که بزرگان و خردمندان شما به اتفاق زمامدارى مرا مىخواهند، در این صورت به زودى به کوفه خواهم آمد.» مىبینیم که بزرگان کوفه از امام حسین علیهالسلام خواستهاند قدرت را به دست بگیرد و اینکه امام مىفرماید: «اگر بزرگان و خردمندان کوفه اتفاق دارند که من زعامت و رهبرى سیاسى آنان را به عهده بگیرم، به زودى به کوفه خواهم آمد»، این سخن امام معنایى جز تشکیل حکومت و به دست گرفتن قدرت سیاسى مردم ندارد.247
از دیگر سوى، وى بر این باور است که شرایط زمانه براى تشکیل حکومت مهیا بوده و در صورت توفیق، حضرتشان مىتوانستند مجدد دین باشند. اگر امام حسین علیهالسلام تشکیل حکومت مىدادند از این طریق مىتوانستند اسلام راستین را زنده کرده و سنت اصیل نبوى را در جامعه اسلامى احیا کنند.248 این گروه معتقدند: اولاً، هدف قیام تشکیل حکومت بود؛ ثانیا، اگر امام به حکومت مىرسید کارها و اصلاحات فراوانى مىتوانست انجام دهد؛ ثالثا، شهادت حضرت امام حسین علیهالسلام گرچه آثار مثبت اندکى مانند محبوبیت امام در بین مردم، درسهاى عملى حضرت در طى قیام، و شفا یافتن بیماران از تربت پاک حضرتش را در پى داشت، اما شهادت حضرتش ضربات شکننده و مهلکى به اسلام زد.249 صالحى نجفآبادى معتقد است: علاوه بر اینکه هدف قیام عاشورا تشکیل حکومت بود، شرایط تشکیل حکومت نیز براى امام حسین علیهالسلاممهیا بود و حضرت بعد از تشکیل حکومت مىتوانست به بهترین وجه به مقابله با انحرافات و بدعتها پرداخته، جامعه اسلامى و مدینه فاضله را احیا کند.250
بیشینه این بیانات مرحوم صالحى در برابر دیدگاه علّامه عسکرى است؛ چه اینکه ایشان معتقدند: اولاً، هدف قیام عاشورا تشکیل حکومت نبود؛ ثانیا، شرایط تشکیل حکومت مهیا نبود؛ ثالثا بر فرض تشکیل حکومت، امام حسین علیهالسلام با وجود شرایط و فضاى غالب آن زمان، قادر به اصلاح جامعه از طریق حکومت نبود و حتى شرایط برچیدن برخى از خرافات و بدعتها نیز براى حضرتش مهیا نمىشد.251
مرحوم صالحى نجفآبادى در چند نقطه از آثار خویش، علّامه عسکرى را به خاطر این دیدگاه مورد انتقاد قرار داده است. ایشان در کتاب نگاهى به حماسه حسینى با «برداشت ابتدایى» نامیدن این دیدگاه، نوشته است:
علّامه سیدمرتضى عسکرى در موضوع قیام امام حسین علیهالسلام یک برداشت و استنباطى کردهاند که مىتواند مثالى براى موضوع این بحث برداشتهاى ابتدایى باشد و آن برداشت این است که مىفرمایند: اگر امام حسین علیهالسلام حکومت را به دست مىگرفت، نمىتوانست احکام اسلام را که خلفاى سابق با اجتهاد خود تغییر داده بودند به صورت اصلى و صحیح خود برگرداند، چنانکه پدرش على علیهالسلام نتوانست چنین کند. علّامه عسکرى اضافه مىکند: اگر امام حسین علیهالسلام عنان خلافت را به دست مىگرفت و فرمانرواى کشور اسلام مىشد نمىتوانست بدعتهایى را که معاویه در دین اسلام وارد کرده بود از بین ببرد و حتى نمىتوانست لعن پدرش على علیهالسلام را که معاویه بر مردم تحمیل کرده بود و در سراسر کشور اسلامى روى منبرها حضرت على علیهالسلام را لعن مىکردند از میان بردارد.252... آیا این برداشت قابل قبول است؟ و آیا این برداشت با طبیعت قضایاى سیاسى آن زمان و با لیاقتها و توانایىهاى امام حسین علیهالسلام هماهنگ است؟ آیا مىتوان قبول کرد که حکومت امام حسین علیهالسلام بر فرض تشکیل، از حکومت عمربنعبدالعزیز که لعن حضرت على علیهالسلام را برانداخت، ضعیفتر و ناتوانتر بود؟253
ایشان در کتاب دیگر خویش، در بحث مبانى فقهى قیام امام حسین علیهالسلام با تکرار اشکالات فوق، در انتها اضافه مىکند: خلاصه این قول استاد عسکرى، به هیچ دلیلى مستند نیست، بلکه دلیلهاى روشن برخلاف آن وجود دارد.254
خلاصه پندار مرحوم صالحى این است که اولاً، اگر امام حکومت اسلامى تشکیل مىداد، جهان اسلام سراسر با برنامه اسلام، منظم مىشد و عدل و دانش و... در همه جا حکمفرما بود.255 و در طرف مقابل، شهادت و فقدان امام را خسارت جبرانناپذیر، ذلت، ضربت خوردن اسلام، شکست سهمگین و لکه ننگ دانسته و اسلام را محوِ آثار ظلم و جاهطلبى و نابخردى یزید و عمّال خودخواه و ستمپیشه مىداند!256
مرحوم صالحى در بخش پایانى نقد خود بر علّامه عسکرى در کتاب نگاهى به حماسه حسینى، از محققان مىخواهد که به این پرسشها پاسخ دهند:
آیا این برداشت قابل قبول است؟ و آیا این برداشت با طبیعت قضایاى سیاسى آن زمان و با لیاقتها و توانایىهاى امام حسین علیهالسلامهماهنگ است؟ آیا مىتوان قبول کرد که حکومت امام حسین علیهالسلام بر فرض تشکیل، از حکومت عمربن عبدالعزیز که لعن حضرت على علیهالسلام را برانداخت، ضعیفتر و ناتوانتر بود؟257
بررسى دو دیدگاه
براى بررسى این دو دیدگاه، باید خلاصهاى از ادلّه هر دو طرف ذکر شود و با توجه به موضوع مقاله، ادلّه مخالف علّامه عسکرى مورد مداقه و نقد قرار گیرد. از اینرو، ادلّه عنوانشده هریک از طرفین ذکر مىشود.
دیدگاه نخست
ادلّه قایلان دیدگاه نخست، به قرار ذیل است:
1. علم امام به فرجام خویش و علم ایشان به اینکه بدون این قیام، امت پیامبر اصلاح نمىشوند؛
2. وصیت حضرتشان به محمدبن حنفیه و بیان هدف خویش که اصلاح امت جدشان در گرو قیام است؛
3. عدم نوید پیروزى ظاهرى و تشکیل حکومت به یارانشان در هیچ منزلگاه، خطابه و نامهاى؛
4. بیان داستان حضرت زکریا و تمثیل حضرت به وجود نازنین خودشان؛
5. خروج از حرم براى عدم حرمتشکنى حرم و ریختن خونشان در محدوده حرم امن الهى؛
6. پراکندن یارانشان با بیان فرجام قیام؛
7. رسیدن به هدف مقدسشان پس از شهادت و برچیده شدن حکومت فسق و جور یزید؛
8. علنى کردن مخالفتها از بدو امر؛
9. تذکرات بزرگان و دلسوزان حضرت به ایشان و یادآورى خطرات جانى براى ایشان.
دیدگاه دوم
در مقابل ادلّه شهادتگرایان، حکومتگرایان ادلّه ذیل را براى اثبات دیدگاهشان اقامه مىکنند:
1. عمل امام باید بر اساس قوانین جارى و عادى باشد تا مورد الگوبردارى قرار گیرد؛
2. شرایط زمانهبراىاینقیاموتشکیل حکومت مهیا بود؛
3. نامههاى مردم کوفه و پیمانشان، هم شرایط را مهیا جلوه مىداد و هم پاسخ امام به ایشان که خواهان زعامت شده بودند، نشان از عزمامامبراىتشکیلحکومتبودهاست؛
4. فرستادن مسلمبن عقیل براى تحقیق و بیعت.
پاسخ دلایل حکومتگرایان
دلیل اول
در پاسخ این مطلب، باید اذعان کرد که اعمال و رفتار امام مىتواند با هر رویکردى مورد الگوبردارى باشد، هرچند مبتنى بر علم امام و یا عصمت او باشد.
علّامه عسکرى و همفکرانشان بر این باورند که از قضا قیام حضرتشان الگوى جهانى و همیشگى براى قیامها بر ضد ظلم و جور شده است و نمونه بارز آن، قیامهاى پس از حضرتشان است که سرانجام توانست بساط ظلم و جور یزید را برچیند. الگو و نمونه بودن قیام امام حسین در طول تاریخ روشنتر از آن است که براى آن اقامه دلیل شود.
دلیل دوم
حقیقت این است که پس از رحلت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله، خلفا در یکایک احکام اسلام به خاطر منافع شخصى و یا به نام مصلحت عمومى اظهارنظر و اجتهاد کردند و اجتهادهاى ایشان در کتابهاى مختلف آمده است.258 سرانجام از همین رهگذر، مسلمانان به شیوهاى خاص به تقدیس از مقام خلافت به ویژه دو خلیفه نخستین کشیده شدند، تا جایى که هواداران ایشان بنا را بر این گذاشتند که پس از عمر، عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر و سیره شیخین از شرایط بیعت به حساب آید و مهمتر از همه اینکه مسلمانان پذیرفتند که روش شیخین (ابوبکر و عمر) در کنار کتاب خدا و سنت پیامبرش، از مدارک تشریع امت اسلامى به حساب آید! این وضع همچنان ادامه داشت و حتى پس از اینکه به سبب قیام همگانى مردم، حکومت پس از عثمان به حضرت على علیهالسلامرسید، آن حضرت نتوانست احکامى را که خلفاى پیشین در آنها اجتهاد کرده بودند به جامعه اسلام بازگرداند.
علّامه عسکرى به طرح مثالهاى متعددى مىپردازد که در آنها جامعه، زمانه، شأن و موقعیت خلفا مانع از اضاله بدعتها و تصحیحانحرافاتبود.ایشاندریکموردمىنویسد:
فىالمثل آن هنگام که حضرت على علیهالسلاممىخواست تا سپاهیان خود را از اقامه نماز نافله در ماه مبارک رمضان که عمر مقرّر داشته بود تا آن را به صورت جماعت بخوانند، بازدارد، سپاهیانش یکصدا بانگ برداشتند: وا سنة عمراه! و بدینسان، از پذیرش سنت پیغمبر خدا به جاى سنت عمر به شدت خوددارى کردند! و این بدان معنا بود که مسلمانان در آن هنگام که دست بیعت در دست على علیهالسلام مىنهادند، باور نداشتند که آن حضرت را رفتارى برخلاف روش شیخین خواهد بود.259
علّامه عسکرى در جایى دیگر فریاد امیرالمؤمنین را متذکر مىشود که حضرت از بدعتهاى خلفاى پیشین سخن به میان مىآورد و به گاه اضاله آنها، با مخالفت مردم و سپاهیانش مواجه مىشود:
فرمانروایان پیش از من کارهایى را انجام دادند و به عمد با رسول خدا صلىاللهعلیهوآله از در مخالفت درآمدند و پیمان او را نقض کرده، سنت و روش آن حضرت را تغییر دادند؛ به طورى که اگر من مردم را به ترک آنها بخوانم تا آن را آنگونه که در زمان رسول خدا بوده بازگردانم، سپاهیانم از گردم پراکنده شوند و تنها با گروه اندکى از یارانم ـ که به میزان برترى و علوّ مقامم آگاهندوپیروىازامامتم را بر اساس کتاب خدا وسنتپیامبرشواجبمىدانندـباقىخواهمماند.260
امیرالمؤمنین علیهالسلام با بیان حیرت از این وضعیت مىفرماید: مرا به حیرت نینداخت، مگر زمانى که دیدم مردم از هر سو چون یال کفتارى، مرا در میان گرفته و از هر سو به من هجوم آوردهاند؛ تا جایى که حسن و حسین به زیر دست و پا افتادند و دو سوى جامهام از هم بدرید. آنان چنان گرد مرا گرفته بودند که گویى کاه گوسفندان در آغل! اما چون بیعتشان را پذیرفتم و به کار خلافت پرداختم، گروهى بیعتم را شکستند، و جماعتى شانه از زیر بار بیعتم بیرون کشیده، از دین روى برتافتند و گروهى هم راه ستم و خیرهسرى را در پیش گرفتند.
وقتى وضعیت امیرالمؤمنین، که مردم با جان و دل و رغبت تمام به سوى وى شتافتند و شرط او را مبنى بر عمل به سنت رسول خدا و نه سنت خلفا قبول کردند، اینچنین است، چگونه مىتوان انتظار داشت که فرزند خلف او که جایگاهش بسان پدر نیست بتواند با تشکیل حکومت به اهداف عالیهاى همچون اصلاح حال امت و تصحیح سنت رسولاللّه بپردازد؟
علّامه عسکرى در مورد فضاى جامعه آن روز عرب و مسلمانان عصر امام حسین علیهالسلاممعتقد است: جامعه به سویى سوق پیدا کرده و چونان گرفتار بدعت و انحراف است که صرف زوال حکومت ستمگر و تبدیل آن به فرمانروایى عادل نمىتواند مشکل را حل کند. وى از مشکل اصلى جامعه آن روز چنین یاد مىکند: از بین رفتن احکام اسلامى و اطاعت و فرمانبردارى بىچون چراى مسلمانان از اوامر صادره از ناحیه خلیفه و تصورى که آنها از مقام خلیفه و خلافت داشتند. تنها چاره کار را نیز در تغییر عقیده و برداشت مسلمانان در امر خلیفه و خلافت خلاصه مىداند، تا پرتو آن بتوان احکام پایمالشده اسلام را بار دیگر به مجتمع اسلامى باز آورد.261
از سوى دیگر، با دیدگاهى که جامعه آن روز نسبت به خلافت داشت و مقام و موقعیتى که براى خلفاى پیشین در نزد آنها وجود داشت، اگر هم امام حسین علیهالسلام اقدام به تشکیل حکومت مىکرد، چونان پدرش امیرالمؤمنین علیهالسلامو برادرش امام حسن علیهالسلامنمىتوانست کارى از پیش ببرد، و دیرى نمىپایید که فریاد مظلومیت حضرت در مقابل کارشکنان و مخالفان اصلاحات بنیادین بلند مىشد، چونان که فریاد امام على علیهالسلام بلند بود.
علّامه عسکرى معتقد است: گرچه عده زیادى در آن زمان خواستار خلافت و حکومت امام حسین علیهالسلامبودند، اما امام حسین علیهالسلام در صورت قبول این امر، ناگزیر بود تمام اجتهادات و بدعتهاى پیشین را نیز بپذیرد و یا دستکم در برابر آنها سکوت کند؛ چه اینکه مردم اجازه تغییر و تبدیل آنها را به حضرتش نمىدادند، چونان که این امر براى امیرالمؤمنین نیز مهیا نگردید:
از اینرو، مسلمانان در آن عصر خواهان بیعت با امام حسین علیهالسلام بودند تا بر اثر آن، امام بعد از معاویه رسما و شرعا خلیفه شده، مقام خلافت را به همه ویژگىهایش به دست آورد. و اگر چنین مىشد، حضرت دیگر نمىتوانست احکام اسلامى را که بر اثر اجتهادهاى خلفاى پیشین دگرگون شده بود به پایگاه اصلىاش بازگرداند؛ همچنان که پدرش امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز نتوانست در مورد اجتهادهاى خلفاى پیش از خودش کارى از پیش ببرد. اگر با امام حسین علیهالسلام بیعت به عمل مىآمد، آن حضرت ناگزیر مىشد که علاوه بر پذیرش تمام اجتهادهاى خلفاى پیشین، اجتهادها و مندرآوردىهاى معاویه، از آن جمله لعن و دشنام برپدرشامیرالمؤمنین علیهالسلامرابرمنابرتأییدنماید!262
از سوى دیگر، تاریخ به خوبى روایت مىکند که همگان از جمله بسیارى از دوستداران و علاقهمندان به امام حسین علیهالسلام، زمان را براى پاسخ دادن به دعوت کوفیان مناسب نمىدیدند، بنابراین، به نظر مىآید که ارزیابى نخبگان جامعه از شرایط روزگار مبتنى بر این بوده است که شرایط موجود براى تشکیل حکومت مناسب نیست؛ با این توصیف، عقل جمعى نخبگان و ارزیابى عموم سیاستشناسان نشانگر آماده نبودن شرایط براى تشکیل حکومت است. سخن اینجاست: چرا امام حسین علیهالسلامتشکیل حکومت در این شرایط را در دستور کار خود قرار مىدهد؟ این استدلال با توجه به این نکته جدىتر مىشود که پیامبر صلىاللهعلیهوآله و امامان علیهمالسلام هنگامى که سخن از تصمیمگیرى سیاسى به میان مىآمده، عموما به مشورت و اتخاذ تصمیم جمعى پایبند بودهاند، با این حال، در این مورد امام برخلاف پیشنهاد و صلاحدید قاطبه نخبگان آن زمان، از جمله نزدیکترین علاقهمندانش مانند ابنعباس و محمد حنفیه و عبداللّهبن جعفر عمل کرده است. در این شرایط، عمل نکردن امام به آنچه سیاسیون و نخبگان بر آن پاى مىفشارند، نشانگر رویکرد شهادتگرایانه و نه حکومتخواهانه مىباشد.
از دیگر مواردى که بزرگان و سیاستمداران، حضرت را از خروج از مکه نهى کردند، نهى عبداللّهبن عباس است. وقتى عبداللّهبن عباس از قصد امام مبنى بر خروج از مکه و حرکت به سوى کوفه، آگاه گشت، حضرت را از این کار نهى کرد. گفتوگویى که بین عبداللّهبن عباس و امام حسین علیهالسلامواقع شده، آگاهى حضرت از فرجام کار (یعنى شهادت) را آشکار مىکند. علّامه عسکرى داستان ملاقات امام حسین علیهالسلامبا عبداللّهبن عباس را چنین گزارش مىکند: چون امام حسین علیهالسلام آماده حرکت به سوى عراق شد، ابنعباس خدمت حضرت آمد و به او گفت: «در همین شهر بمان؛ زیرا تو آقا و سرور مردم حجاز هستى. اگر مردم عراق خواهان تو هستند، به آنها بنویس تا فرماندار دشمن را از شهر خود بیرون کنند، آنگاه تو به سوى ایشان عزیمت کن. اگر هم به هر تقدیر قصد بیرون شدن از مکه دارى به دیار یمن برو... که پدرت در آنجا شیعیان بسیارى دارد و خودت هم از دسترس اینان به دورى و با فراغ خاطر مىتوانى براى مردم نامه بنویسى و پیغامگزارانت را به هر سو اعزام و مردم را به خود بخوانى؛ در آن صورت، امید دارم به خواستهات برسى.» امام در جواب گفت: «پسر عمو، به خدا قسم مىدانم خیرخواه منى، اما من عزم خود را جزم کرده و آماده حرکت شدهام... اگر در فلان جا و فلان جا کشته شوم، بیشتر دوست دارم از اینکه در مکه کشته شوم و حرمت حرم خدا به خاطر من از میان برود.» ابنعباس به شدت گریست و گفت: «با این سخن، او به مرگش یقین کرده و دل از حیات او بریدم.»263
از سخنان عبداللّهبن عباس پیداست که براى مردم آن روزگار، بىوفایى مردم کوفه امرى مسلّم بوده و مىدانستند که آنها به عهد خویش پایدار نمىمانند، چنانکه به عهد حضرت على علیهالسلام و امام حسن علیهالسلاموفادار نماندند. دیگر اینکه اگر واقعا قصد امام حسین علیهالسلام تشکیل حکومت بود، چرا به پیشنهاد عبداللّه مبنى بر رفتن به سوى یمن و سکنى گزیدن در آنجا عمل نکرد؟ عبداللّه به همان میزان که از بىوفایى کوفیان مىترسد، به پذیرایى و وفاى اهل یمن اعتقاد دارد و پیشنهاد مىکند که اگر به یمن بروى، در آنجا مىتوانى به خواستهات برسى. اما از جایى که هدف حضرت تشکیل حکومت نیست، و با این هدف به سوى کوفه حرکت نکرده، این پیشنهاد عبداللّه را نیز نمىپذیرد.
محمد حنفیه از جمله کسانى است که امام حسین علیهالسلامرا از حرکت به سوى کوفه بازمىدارد و ایشان را از بىوفایى و خیانت کوفیان انذار مىدهد. علّامه عسکرى جریان گفتوگوى امام با محمد حنفیه را چنین نقل مىکند:
در همان شب که امام در صبحگاهش مىخواست از مکه بیرون رود، محمد حنفیه خود را به او رسانید و گفت: «اى برادر! تو از نیرنگ و خیانت کوفیان نسبت به پدر و برادرت کاملاً آگاهى و من از آن مىترسم که حال تو چون سرانجام گذشتگانمان باشد. اگر صلاح مىدانى همین جا بمان که تو در مکه از هر کس دیگر گرامىترى و از هر پیشامد ناگوار نیز محفوظ خواهى بود.» امام در پاسخ فرمود: «برادر عزیز مىترسم که یزیدبن معاویه مرا در حرم خدا ترور کند و من باعث شده باشم که احترام خانه خدا از میان برود.»264
این گفتوگوها، به وضوح نشانگر عدم اعتماد خبرگان و نخبگان آن زمان نسبت به بیعت و دعوت کوفیان است. دیگر اینکه در هیچیک از این موارد، امام حسین علیهالسلامنامهها و دعوت کوفیان را مبناى خروج خود از مکه قرار نمىدهد، بلکه به احتمال کشته شدن در حرم و شکسته شدن حرمت حرم استدلال مىکند. این بدان معناست که اولاً، حضرت پیشینه بىوفایى کوفیان را مد نظر دارد؛ ثانیا، با قصد تشکیل حکومت با پشتوانه کوفیان به طرف مکه حرکت نکرده است؛ ثالثا، از شهادت خود در این سفر اطلاع دارد و پیشاپیش دیگران را از آن آگاه مىکند.
علّامه عسکرى در این زمینه مىنویسد: امام در آن حال هنگام خروج از مکه و حرکت به سوى عراق نمىگفت (به پشتوانه نامههاى مردم کوفه) به عراق مىروم تا حکومت را به دست بگیرم، بلکه مىفرمود: از اینجا بیرون مىروم تا بیرون از حرم امن خدا کشته شده باشم، حتى اگر به اندازه یک وجب هم که شده باشد!265
نکته دیگر اینکه اگر امام حسین علیهالسلام واقعا قصد تشکیل حکومت داشت، چرا در همان مکه که به قول قایلان حکومت، شرایط فراهم بود، اقدام به تشکیل حکومت نکرد؟ مگر نه این است که غالب بزرگان مکه حضرت را از رفتن به کوفه باز داشته و به ماندن در مکه دعوت مىکردند؟ مگر تمامى آنها به جایگاه والا و شخصیت محبوب امام در میان اهل مکه استدلال نمىکردند؟ مگر عبداللّهبن زبیر پیشنهاد تشکیل حکومت در مکه را به امام نداد؟ پس چرا حضرت با پشت پا زدن به شرایط موجود و وضعیت مطلوب، به سوى کوفه حرکت کرد؛ کوفهاى که همگان از رفتن بدان نهى مىکردند؟
پاسخ به این سؤال خیلى ساده است. اولاً، هدف حضرت تشکیل حکومت نبود و ایشان با علم الهى و همچنین با سنجیدن شرایط زمان، مىدانست که عاقبت کارش شهادت است.266 ثانیا، امام مىداند که با تشکیل حکومت به مطلوب خود نمىرسد؛ یعنى احیاى دوباره اسلام و سنت پیامبر ـ چنانکه حضرت در وصیت خویش به محمد حنفیه آن را هدف خود شمرده است267 ـ با تشکیل حکومتى کوچک در مکه یا کوفه میسر نمىشد.268
دلیل سوم و چهارم
در مقابل، کسانى که تشکیل حکومت را به عنوان هدفِ قیام قبول ندارند، جریان نامه اهل کوفه و جواب مثبت امام حسین علیهالسلام به آنها و فرستادن مسلم را، با توجه به ادلّه پیشینشان، به گونهاى دیگر تحلیل مىکنند. ایشان معتقدند: امام علیهالسلام از عاقبت کار خویش آگاه بود و جواب مثبت حضرتش به اهل کوفه براى اتمام حجت بود. علّامه عسکرى در اینباره مىنویسد:
امام به موجب شناختى که از اوضاع و احوال داشت، و صرفنظر از آگاهىاش از سرنوشت خود... به روشنى مىدانست که باید فقط یکى از دو راه را برگزیند: یا بیعت با یزید و یا کشته شدن. و مرتبا به این مطلب در گفتارهایش اشاره مىکرد... بنابراین، امام به خوبى مىدانست تا هنگامى که از بیعت با یزید خوددارى کند، چارهاى جز کشته شدن نخواهد داشت... اما مردم کوفه پشت سر هم به امام علیهالسلام نامه نوشتند و در آنها متذکر شدند که: «ما امام و پیشوایى نداریم. به نزد ما بیا که خداوند به برکت وجود شما، ما را به راه راست و حق بدارد.»... همچنین نوشتند: «به نزد ما شتاب کن که مردم بىصبرانه منتظر آمدنت هستند و بجز تو خواهان کسى دیگر نمىباشند! پس در آمدنت هر چه مىتوانى شتاب کن.»... پس از اینکه اینگونه نامهها از جانب کوفیان به امام رسید، و آنقدر تعداد نامهها فزونى یافت که خورجینى را پر کرد، اگر امام به درخواست و خواهش کوفیان وقعى نمىگذاشت، و با یزید بیعت مىکرد و یا با یزید هم بیعت نمىکرد، اما روى به جاى دیگرى مىنهاد، و در آنجا به شهادت مىرسید، در آن صورت، در حقِ مردم کوفه ستم کرده بود و مردم براى همیشه و نسلى پس از نسلى دیگر، حق را به جانب کوفیان مىدادند و امام را متهم مىکردند و به روز قیامت هم آنان بر خداى متعال حجت داشتند... بنابراین، رفتارى را که امام با کوفیان در پیش گرفت از باب اتمام حجت بر آنها بود و نه چیز دیگر. اگر چنین نبود و حرکت امام به سوى عراق بر اثر فریبى بود که از نامههاى شوق برانگیزان کوفیان خورده، باید به هنگام اطلاع از شهادت مسلم و هانى، و پیش از آنکه با سپاهحرّ روبهروشود،بازمىگشت. آرى! آنچه امام انجام داد، اتمام حجتى بود با اهل عراق و دیگران.269
علّامه عسکرى همچنین مىنویسد: بر امام واجب بود که با مردم عراق حجت را تمام کند؛ حجتى که تا آن روز به انجام نرسیده بود و این وظیفه با خطبههاى مکرر او و اصحابش، از زمان روبهرو شدن با حرّ تا روز عاشورا به انجام رسید... امام حجت خود را بر کوفیان و دیگر همعصرانش... تمام کرد.270
در تحلیل دیدگاه علّامه عسکرى انبوهىِ درخواستها از امام را باید یک عامل مهم به حساب آورد. اگر امام حسین علیهالسلام دعوت مردم کوفه را نمىپذیرفت، نوعى سرخوردگى اجتماعى و سیاسى میان دعوتکنندگان و عموم مردم شکل مىگرفت؛ چراکه سالها بود که اهلبیت علیهمالسلامبه دعوت مردم براى تشکیل حکومت پاسخ نمىدادند. امام حسین علیهالسلام با پذیرش دعوت آنها، علاوه بر آنکه میزان تعهد خود در شکل دادن به حکومتى جدید را نشان داد، به اتمام حجت با مردم نیز پرداخت. امام نشان داد که اگر اهلبیت علیهمالسلام و فرزندان على علیهالسلام از پذیرش دعوت مردم سر باز مىزنند، این نه به دلیل کمکارى آنان، بلکه محصول ناتوانى و سستارادگى و دورویى مردم بوده است.
اگر دیدگاه علّامه عسکرى را به صورت دقیقترى بررسى کنیم به انتظار دوگانهاى که در جریان این رخداد شکل گرفته است پى مىبریم. از یکسو، اگر امامان دعوت مردم را نمىپذیرفتند حس و برداشتى کاذب در میان کوفیان شکل مىگرفت که به واقع، معناى اتمام حجت با امامان را دربر داشته است، از سوى دیگر، امام حسین علیهالسلام با قبول شهادت به اتمام حجت با مردمان پرداخت. اگر امام علیهالسلام با بىاعتنایى به دعوت مردم کوفه، اقدام به حرکت و قیام نمىکرد، علاوه بر سرخوردگىهاى اجتماعى، این خاطره را در ذهن مردم زنده مىکرد که امامان هر بار دعوتِ ایشان را به نوعى رد کردهاند و قضاوت نادرستى از کارکرد امامان در ذهن مردم شکل مىبست و زمینههاى اجتماعى دست زدن به اعمال سیاسى از جانب امامان را کمرنگ و ناچیز مىساخت. امام حسین علیهالسلام با پذیرش دعوت، علاوه بر شکل دادن به ذهنیت کوفیان، زمینههاى اقدام سیاسى براى دیگر اعضاى اهلبیت علیهمالسلام در آینده را فراهم آورد. به این صورت، امام حسین علیهالسلام با اتمام حجت خود کوشید ریشههاى بدبینى تاریخى را بخشکاند که بخشى از آن هنگام صلح امام حسن علیهالسلامشکل گرفته بود و شاید در صورت اقدام نکردن امام حسین علیهالسلامزمینههاى مناسب براى دیگر امامان فراهم نمىشد.
از جمله دلایلى که موجب تقویت تحلیل علّامه عسکرى است، علم امام به فرجام قیام و عاقبت خودش مىباشد. امام علیهالسلام با علم الهى خویش و همچنین از طریق اخبار و روایاتى که به ایشان رسیده بود،271 مىدانست در همین سفر و پیش از رسیدن به کوفه به شهادت مىرسد. با این وصف، جواب مثبت امام به اهل کوفه و حرکت ایشان به سوى کوفه با قصد تشکیل حکومت معقول به نظر نمىرسد؛ مگر اینکه طبق تحلیل علّامه عسکرى معتقد شویم جواب مثبت امام به اهل کوفه و اقدام عملى حضرت در فرستادن مسلم و حرکت به سوى کوفه، در جهت اتمام حجت با اهل کوفه بوده است.
مخالفان دیدگاه حکومتگرایى، براى رد این دیدگاه به سخنان امام حسین علیهالسلام در روز هفتم و یا هشتم ذىالحجه استدلال مىکنند. امام حسین علیهالسلام در این روز طى خطبهاى، به روشنى خود را آماده شهادت مىداند. آنچه این شاهد تاریخى را در مقابل دیگر سخنان شهادتگرایانه امام حسین علیهالسلام براى استدلال به مدعا تقویت مىسازد، زمان آن مىباشد. در واقع، امام حسین علیهالسلام هنگامى این سخنان را بر زبان جارى مىکند که دعوت کوفیان به اوج خود رسیده و هنوز ـ آنچنانکه بعدا اتفاق افتاد ـ پیامى از مسلم مبنى بر روىگردانى و بىوفایى کوفیان نرسیده است.
علّامه عسکرى داستان خطبه فوق را چنین آورده است:
در کتاب مثیر الاحزان آمده است که پس از گفتوگوى امام با فرزند عمر، حسین علیهالسلام برخاست و ضمن خطبهاى چنین گفت: الحمدللّه... مرگ بر فرزندان آدم امرى حتمى و از پیشنوشتهشده است و من براى دیدار با گذشتگانم همان شور و اشتیاقى را دارم که یعقوب براى دیدار فرزندش یوسف داشت. مرا از پیش، قتلگاهى انتخاب شده که آن را خواهم دید. و چنان مىبینم که گرگهاى بیابان نواویس (کربلا) بدن مرا از هم مىدرند و پارهپاره مىکنند... از آنچه بر قلم تقدیر رفته گریزى نیست و رضا و خشنودى خداوندخواسته ما اهلبیت است... اینک هرکس که سرباخته راه ماست و خود را آماده دیدار خداکرده، باماهمراهوروانه این وادى شود که منبهخواستخداصبحفرداازاینجاکوچمىکنم.272
علّامه عسکرى در ادامه مىافزاید: هدف در این بحث و بررسى این است که نمایى واقعى و روشن از دیدگاه شخص امام حسین علیهالسلام و یاران همعصر او نسبت به شهادت آن حضرت ترسیم گردد... به گمان ما، همین مقدار از گفتوگوها براى اثبات چنین هدفى کافى است.273
امام پس از آنکه در نیمه راه از سرنوشت مسلم آگاه گشت، از ادامه سفر سر باز نزد و به سفر خود ادامه داد. اگر به راستى امام از این سفر قصد تشکیل حکومت داشت، باید پس از اینکه از وضعیت مسلم آگاه شد و زمینه را براى تشکیل حکومت منتفى دید، باز مىگشت، نه آنکه به سفر ادامه مىداد. علّامه عسکرى مىنویسد: چون امام به ثعلبه رسید، دو تن از افراد قبیله بنىاسد خبر شهادت مسلم و هانى را به امام دادند. امام با شنیدن خبر گفت: «اناللّه و انا الیه راجعون. رحمت خدا بر آنان باد.» آن دو مرد گفتند: تو را به خدا سوگند مىدهیم که بر جان و خانوادهات رحم کن و از همین جا برگرد که تو در کوفه یاور و پیروى ندارى، بلکه از آن مىترسیم که علیه تو به ستیزه برخیزند... . امام پس از آگاهى به آنچه رفته بود، گفت: «آنچه را خداوند مقدر کرده باشد به انجام خواهد رسید. ما در پیشگاه خداوند داد خود و فساد امت را مطرح مىکنیم.»274
علّامه عسکرى در ادامه مىافزاید: امام خطاب به همراهان خود فرمود: «خبر جانگداز شهادت مسلم و هانى به ما رسید و از اینکه شیعیان ما از یارى ما روىگردانده و ما را رها کردهاند، آگاه شدیم. اینک هر کدام از شما مىخواهد برگردد و تعهدى نسبت به ما نخواهد داشت.»275
به راستى اگر هدف امام تشکیل حکومت بود، چرا پس از آگاهى از منتفى شدن شرایط تشکیل حکومت، باز هم به حرکت خود ادامه داد؟ اگر هدف حضرت تشکیل حکومت بود، چرا با اعلام خبر شهادت مسلم به همراهان، باعث پراکنده شدن آنها شد؟276 علّامه عسکرى معتقد است: کسى که در مقام به دست آوردن خلافت و فرمانروایى باشد، با کسانى که گردش جمع شده و قصد آن دارد که به یارى و پشتگرمى ایشان زمام حکومت را به دست بگیرد، چونان نمىکند (و خبرهاى اینچنین ناامیدکننده را به آنها نمىدهد)، بلکه آنها را به پیروزى و به دست گرفتن قدرت و سلطنت دلخوش مىدارد و هرگز سخنى نمىگوید (و خبرى نمىدهد) که اطرافیانش را دلسرد و ناامید نماید.277
از اینرو، مىتوان گفت هدف حضرت تشکیل حکومت نبود؛ چراکه حتى پس از آگاهى از شهادت مسلم و خیانت کوفیان، به راه خود ادامه داد، تا به سرمنزل مقصود برسد.
برخى تلاش کردهاند که ادامه حرکت امام علیهالسلام پس از اطلاع از منتفى شدن شرایط تشکیل حکومت را به اصرار فرزندان عقیل مستند کنند و بگویند حضرت با اصرار آنها به راه خود ادامه داد تا اینکه به شهادت رسید، نه اینکه از ابتدا با هدف مبارزه و شهادت حرکت کرده باشد. علّامه عسکرى با اشاره به این اشکال، مىنویسد:
ممکن است این توهم پیش آید که علت ادامه حرکت امام علیهالسلام به سوى عراق پس از شنیدن خبر شهادت مسلم و هانى، سخنان فرزندان عقیل باشد که به او گفتند: «ما قدم از قدم برنمىداریم، مگر هنگامى که انتقام خودمان را گرفته باشیم و یا خونمان در این راه ریخته شود.» و امام به همین جهت به حرکت خود ادامه داد و خود و همراهانش به شهادت رسیدند! به راستى که چنین قضاوتى درست نیست. هر کس را که بارقهاى از عقل و تفکر باشد روا نیست تا چنین مطلبى را بر زبان آورد، بلکه درست این است که گفته شود: براى امام چه فرقى مىکرد که به عراق برود یا دیارى دیگر؟ حضرتش سرنوشت خود، که کشته شدن بر اثر خوددارى از بیعت با یزید بود، را انتظار مىکشید، اما بر او واجب بود که با مردم عراق اتمام حجت کند؛ حجتى که تا آن روز به انجام نرسیده بود.278
با این حساب، ادامه حرکت امام علیهالسلام پس از آگاهى از شهادت مسلم و منتفى شدن شرایط تشکیل حکومت، بیانگر آن است که هدف حضرت تشکیل حکومت نبوده است؛ چه اینکه اگر چنین بود و هدف تشکیل حکومت بود، پس از اطلاع از انتفاى شرایط تشکیل حکومت، حضرت باید به سوى مکه و یا یمن که در آنها شرایط تشکیل حکومت فراهم بود باز مىگشت و یا حداقل به جایى مىرفت تا بتواند با حفظ جان خود و اطرافیانش، در موقعیت دیگرى که شرایط فراهم مىشد، به تشکیل حکومت اقدام کند. اما ادامه حرکت به سوى کوفه نشان مىدهد که حضرت پیگیر هدفى دیگر بوده است.
نتیجه گیرى
پیرامون قیام عاشورا دو رویکرد عمده وجود دارد. در یک رویکرد هدف قیام تشکیل حکومت و بر اساس رویکرد دیگر هدف اصلاح امت با علم به شهادت مىباشد. از آنچه تا بدینجا گفته شد روشن مىشود که مؤیدات و ادلّه کسانى که قایل به شهادتطلبى امام براى زمینهسازى اصلاح بدعتهاى واردشده در دین هستند روشنتر و متقنتر است. شرایط زمانه به اعتراف نخبگانى همچون عبداللّهبن عباس، ابنزبیر، محمدحنفیه و عبداللّهبن جعفر نوید هیچ حکومتى را نمىداده است. سخنان حضرتشان نیز از ابتداى حرکت از مکه بوى شهادت و علم به فرجام خونین مىداد؛ حتى آنجایى که به نداى کوفیان قصد عزیمت به سوى کوفه دارد نیز آهنگ شهادت سر مىدهند و هیچگاه در مسیر حرکت به سوى کوفه حتى آن هنگامى که بىوفایى و پیمانشکنى کوفیان بر حضرتشان آشکار مىگردد از راه باز نمىمانند. اینهمه، نشان از آن دارد که اولاً، هدف امام حسین علیهالسلام آبیارى نهال اسلام و زدودن منکرات پیرامونى آن با شعار «امر به معروف و نهى از منکر» و به وسیله شهادت بوده است. ثانیا، شهادت حضرتشان الگوى جهانى قیام علیه ظلم و ستم را ارائه نمود و در زمانه خود نیز باعث برچیده شدن بساط یزیدیان گردید. ثالثا، با توجه به بدعتهاى استوارشده و عصبیتهاى قبیلگى حاکم بر آن زمان، حتى در صورت موفقیت امام به تشکیل حکومت نیز بدعتزدایى، بدون آبیارى درخت اسلام با خون پاک سیدالشهدا امکانپذیر نبود.
منابع
ـ سیدبن طاووس، اللهوف فى قتلى الطفوف، قم، انوارالهدى، 1417ق.
ـ شریعتى، على، حسین وارث آدم، چ سوم، تهران، قلم، 1367.
ـ شهرستانى، هبهالدین، نهضهالحسین، بیروت،دارالکتابالعربى.
ـ صالحى نجفآبادى، نعمتاللّه، شهید جاوید، چ یازدهم، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، 1360.
ـ ـــــ ، قضاوت زن در فقه اسلامى همراه با چند مقاله دیگر، تهران، امید فردا، 1384.
ـ ـــــ ، نگاهى به حماسه حسینى استاد مطهرى،تهران،کویر، 1379.
ـ طوسى، محمدحسن، تلخیص الشافى، چ سوم، قم، دارالمکتبالاسلامیه، 1394ق.
ـ عسکرى، سیدمرتضى، دو مکتب در اسلام، ترجمه عطامحمد سردارنیا، تهران، بنیاد بعثت، 1375.
ـ ـــــ ، مقدمه مرآتالعقول، تهران، ولىعصر، 1398ق.
* کارشناس ارشد فلسفه علوم اجتماعى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. دریافت: 10/4/90 ـ پذیرش: 12/10/90.
** کارشناس کلام اسلامى مؤسسه امام صادق علیهالسلام. meshkani.a@gmail.com
223ـ سیدمرتضى عسکرى، مقدّمه مرآتالعقول، تهران، ولىعصر، 1398ق.
224ـ سیدمرتضى عسکرى، دو مکتب در اسلام، ترجمه عطامحمد سردارنیا، تهران، بنیاد بعثت، 1375، ج 3.
225ـ نعمتاللّه صالحى نجفآبادى، شهید جاوید، چ یازدهم، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، 1360.
226ـ نعمتاللّه صالحى نجفآبادى، نگاهى به حماسه حسینى استاد مطهّرى، تهران، کویر، 1379.
227ـ ر.ک: نعمتاللّه صالحى نجفآبادى، نگاهى به حماسه حسینى، ص 403.
228ـ همو، قضاوت زن در فقه اسلامى، همراه با چند مقاله دیگر تطبیق قیام امام حسین علیهالسلام با مبانى فقهى، ص 115.
229ـ سیدبن طاووس، اللهوف فى قتلى الطفوف، ص 18.
230ـ على شریعتى، حسین وارث آدم، ص 192 و 224.
231ـ هبهاللّه شهرستانى، نهضهالحسین علیهالسلام، ص 42.
232ـ سیدمرتضى عسکرى، دو مکتب در اسلام، ج 3، ص 458.
233ـ همان، ص 459ـ460.
234ـ همان، ص 466.
235ـ همان، ص 467.
236ـ همان، ص 484ـ485.
237ـ همان، ص 466.
238ـ همان، ص 82ـ83.
23917و18ـ محمدحسن طوسى، تلخیص الشافى، ج 4، ص 182.
241ـ نعمتاللّه صالحى نجفآبادى، شهید جاوید، ص یازده.
242ـ همان، ص 192.
243ـ همان، ص 209.
244ـ همان، ص 228.
245ـ همان، ص 281.
246ـ ر.ک: همان، ص 190ـ286.
247ـ نعمتاللّه صالحى نجفآبادى، قضاوت زن در اسلام، مقاله «تطبیق قیام امام حسین علیهالسلامبا مبانى فقهى»، ص 115ـ116.
248ـ همو، شهید جاوید، ص 58.
249ـ همان، ص 342ـ361.
250ـ ر.ک: همو، نگاهى به حماسه حسینى، ص 403ـ404.
251ـ سیدمرتضى عسکرى، مقدمه مرآتالعقول، ج 2، ص 484.
252ـ نعمتاللّه صالحى نجفآبادى، نگاهى به حماسه حسینى، ص 403ـ404.
253ـ همان، ص 405.
254ـ همو، قضاوت زن در اسلام، مقاله «تطبیق قیام امام حسین علیهالسلامبا مبانى فقهى»، ص 118.
255ـ همو، شهید جاوید، ص 288ـ312.
256ـ همان، ص 338ـ346.
257ـ همان، ص 405.
258ـ ر.ک: سیدمرتضى عسکرى، دو مکتب در اسلام، ج 1و2.
259ـ همو، ج 3، ص 5ـ6.
260ـ همان، ص 9.
261ـ همان، ج 3، ص 456.
262ـ همان، ص 452.
263ـ همان، ص 84ـ85.
264ـ همان، ص 85ـ86.
265ـ همان، ص 467ـ468.
266ـ همان، ص 462ـ464.
267ـ همان، ص 69ـ70.
268ـ ر.ک: همو، مقدمه مرآتالعقول، ج 2، ص 484.
269ـ همو، دو مکتب در اسلام، ج 3، ص 462ـ464.
270ـ همان، ص 465.
271ـ همان، ج 3، ص 29ـ59.
27250و51ـ همان، ص 91.
274ـ همان، ص 99.
27553و54ـ همان، ص 100.
277ـ همان، ص 467.
278ـ همان، ص 464ـ465.