نظام حقوق و تکالیف در روابط اجتماعى از دیدگاه اسلام بر اساس رساله الحقوق و نامه امام سجّاد علیهالسلام*
Article data in English (انگلیسی)
معرفت سال بیستم ـ شماره 171 ـ اسفند 1390، 25ـ42
نظام حقوق و تکالیف در روابط اجتماعى از دیدگاه اسلام بر اساس رسالهالحقوق و نامه امام سجّاد علیهالسلام*
اسماعیل صابرکیوج**
چکیده
انسان موجودى اجتماعى است. زندگى در اجتماع و روابط اجتماعى به تزاحم منافع و ارادههاى افراد منجر مىشود. براى حل این مسئله، به یک نظام جامعى نیاز است که حقوق و تکالیف افراد را در رفتار و ارتباط با دیگران مشخص کند. اسلام نیز در باب مسئله حقوق و تکالیف اجتماعى، نظرى خاص دارد. یکى از شیواترین و جامع ترین عبارات در این باب، مربوط به کلام امام سجّاد علیهالسلام در رسالة الحقوق و نامه ایشان به برخى شیعیان است. پژوهش حاضر با توجه به کلام آن امام، سعى دارد نظامى از حقوق و تکالیف در روابط اجتماعى معرفى کند که راهگشاى ما در کشف دیدگاه اسلام باشد.
در این پژوهش از روش اسنادى و تحلیل متن دو روایت استفاده شده است. براساس یافتههاى این تحقیق باید گفت که بین حق و تکلیف رابطه همبستگى وجود ندارد، همچنین امامت و تدبیر، سپس رعیت بودن و بعد خون و خویشاوندى به ترتیب مهمترین حقها هستند و سایر حقوق در مراتب پایینتر قرار دارند.
کلیدواژهها: حق، تکلیف، رسالهالحقوق، نامه حقوقى امام سجّاد علیهالسلام.
مقدّمه
انسان موجودى اجتماعى است. زندگى در اجتماع و روابط اجتماعى به تزاحم منافع و ارادههاى افراد منجر مىشود. براى حل این مسئله، به نظام جامعى نیاز است که حقوق و تکالیف افراد را در رفتار و ارتباط با دیگران مشخص کند. «نظام حقوقى» در کنار «نظام اخلاقى» مهمترین ارکان زندگى اجتماعى محسوب مىشود. با تدوین نظام حقوقى، نظام روابط اجتماعى سامان مىیابد و هرکس محدوده رفتار خویش را در جامعه مىشناسد. بدون نظام حقوقى، حد و مرز هیچکس در اجتماع و کم و کیف روابط او با دیگران مشخص نیست. در نتیجه، زمینه بروز اختلاف، کشمکش و هرج و مرج به وجود مىآید. یک نظام حقوقى، سهم هرکس را از حقوق و برخوردارىهاى اجتماعى مشخص مىسازد و تکالیف او را در قبال دیگران مشخص مىنماید.
با توجه به تأکیدى که پس از انقلاب اسلامى بر اجراى بیش از پیش احکام و دستورات اسلامى و بازسازى جامعه بر اساس دین مبین اسلام وجود داشته است، همچنین رویکرد اسلامىسازى علوم، ضرورت دارد نظام حقوق و تکالیف در جامعه بر پایه فرامین پیشوایان دینى علیهمالسلامتبیین شود تا روابط اجتماعى مسلمانان و کمّ و کیف آن بر همین اساس در جامعه برقرار شود و هدف زندگى اجتماعى، که تأمین هرچه بیشتر و بهتر مصالح، منافع و سعادت انسانهاست، تحقق یابد.
با توجه به این نکات، سؤال مهم و کلیدى این است که از دیدگاه اسلام، در روابط اجتماعى چه نظامى از حقوق و تکالیف برقرار است؟ در پى این سؤال، باید پاسخ چند سؤال دیگر نیز مشخص شود: حقوق و تکالیف افراد در ارتباط با دیگران از دیدگاه اسلامى، کدام است؟ در این دیدگاه، چه امورى بستر ایجاد حق در جامعه و روابط اجتماعى محسوب مىشود؟ و آیا بین حق
و تکلیف رابطه همبستگى (یا همتغییرى) وجود دارد؟
یکى از شیواترین و جامعترین عبارات در این باب، مربوط به کلام امام سجّاد علیهالسلام در رسالهالحقوق و نامه ایشان به برخى از شیعیان است. پژوهش حاضر با توجه به کلام امام سجّاد علیهالسلام، سعى در معرفى نظامى از حقوق و تکالیف در روابط اجتماعى دارد که بتواند راهگشاى ما در کشف دیدگاه اسلام باشد.
این نوشتار با توجه به موضوع خود، پیشینه تحقیقاتى کاملاً مرتبطى ندارد، اما سایر تحقیقاتى که مىتوانند اندکى ارتباطباموضوعداشتهباشند،بهدوگروهعمدهتقسیم مىشوند:
1. تألیفاتى که در باب شرح رسالهالحقوق امام سجاد علیهالسلامنگاشته شده که اگر هم نکاتى را جسته و گریخته ذکر کرده باشند، هیچگاه نگاه جامع و رویکرد ارائه نظامى جامع در باب حقوق و تکالیف در روابط اجتماعى از دیدگاه اسلام نداشتهاند، مانند کتاب الحقوق الثلاثة «حقاللّه و حقالنفس و حقالناس» (شرح رسالهالحقوق للامام زینالعابدین علیهالسلام، تألیف نعیم قاسم73 و کتاب سیرى در رساله حقوق امام سجاد علیهالسلام.74
2. تحقیقاتى که مربوط به حوزه مطالعات حقوق از دیدگاه اسلامى مىشود. این کتابها نیز بیشتر به تبیین مفهوم حق، حقوق، تکلیف و... پرداختهاند. همچنین از رابطه حق و تکلیف، منشأ حق و... مباحثى از این قبیل بحث کردهاند. کتابهاى حقوق و سیاست در قرآن، تألیف آیتاللّه مصباح75 و حق و تکلیف در اسلام، تألیف آیتاللّه جوادى آملى.76
این مقاله پس از تعریف مفهوم «حق»، «تکلیف» و «حق اخلاقى»، رابطه میان «حق» و «تکلیف» را تبیین نموده، پس از آن به مقایسه رسالهالحقوق و نامه امام سجّاد علیهالسلامپرداخته و در ادامه، حقوق و تکالیف افراد را در ارتباط با دیگران از دیدگاه امام سجّاد علیهالسلامبررسى کرده و در پایان، نکاتى به عنوان نتیجهگیرى در باب نظام حقوق و تکالیف در نگاه اسلامى، براساس سخنان امام سجّاد علیهالسلام ارائه داده است.
تبیین مفاهیم
الف. حق
واژه «حق» در لغت، به معانى گوناگونى به کار رفته است. وجه اشتراک تمام این کاربردها وجود نوعى ثبات و پایدارى است. در اصطلاح فقها، از آن به «سلطه ضعیف بر مال یا منفعت و یا نوعى سلطنت بر چیزى (خواه عین باشد ـ مانند حق تحجیر، حق رهن و حق غرماء در ترکه میت ـ یا غیر عین ـ مانند حق فسخ متعلّق به عقد ـ) یا شخصى» مانند: حق حضانت و حق قصاص، تعبیر شده است.77 پس اینکه معناى فقهى حق را نوع یا مرتبهاى از ملکیت به حساب آوریم ناصواب است.78
حق در اصطلاح حقوقى، به شکلهاى گوناگون تعریف شده است. طبق نظر آیتاللّه مصباح، «حق امرى است اعتبارى که براى کسى (له) بر دیگرى (علیه) وضع مىشود.» در مفهوم حق به عنوان یک مفهوم اعتبارى و حقوقى، وجود یا عدم وجود ریشه واقعى معتبر نیست، هرچند ممکن است حق ریشه واقعى داشته یا نداشته باشد. البته ما معتقدیم که همه احکام شرعى دارى مصالح و مفاسد واقعى هستند.79 این تعریف مختار این مقاله است.
ویژگىهاى مفهوم «حق»: ویژگىهاى مشترک «حق» در کاربردهاى متعدد آن عبارت است از:
الف. حق امرى اعتبارى است؛ بدین معنا که مابازاء و مطابق خارجى نداشته و ساخته ذهن است.
ب. حق مفهومى اضافى است و نسبتى میان دارنده آن و متعلّق حق برقرار مىکند، خواهمتعلقآن انسان باشد؛ مانند حق حضانت، و خواه اشیا باشد؛ مانند حق تولیت در وقف.
ج. حق نوعى سلطه و فایده براى دارنده آن ایجاد مىکند، گرچه آن امتیاز لزوما مادى نیست؛ اما بر اساس همین سلطه و امتیاز قانونى، تصرفات صاحب حق در مورد آن، مشروع و نافذ مىگردد.80
ارکان حق:
الف. من له الحق: کسى که حق براى او و تأمینکننده منافع اوست.
ب. من علیه الحق: کسى که حق علیه اوست؛ یعنى او مکلّف است به نفع دیگرى امورى را رعایت کند.
ج. موضوع حق: آنچه متعلّق حق است؛ یعنى آنچه انسان نسبت به آن داراى حق و امتیاز مىشود.
ب. حقوق
واژه «حقوق» کاربردهاى متفاوتى دارد:
1. به معناى دستمزد و حقالزحمه؛
2. به معناى مجموعه بایدها و نبایدهایى که اعضاى جامعه ملزم به رعایت آنها هستند و دولت ضمانت اجراى آنها را به عهده دارد؛ مانند حقوق ایران و حقوق مصر. در این کاربرد، «حقوق» کلمهاى مفرد است، نه جمع و تقریبا مترادف «قانون» است.
3. به عنوان جمع «حق» و به معناى امتیازات و قدرتهاى مشروع افراد یا گروههاى یک جامعه است که در هر نظام حقوقى، براى تنظیم روابط مردم، حفظ نظام و تأمین سعادت اجتماعى انسان مشخص مىگردد. گاه از آن به «حقوق فردى» تعبیر مىشود؛ مانند حق مالکیت، حق حیات، حق زوجیت.
4. به معناى «دانش حقوق» که در مقابل سایر رشتههاى علمى به کار مىرود.81
در اینجا، منظور از کلمه «حقوق»، بیشتر معناى سوم آن و به عنوان جمع «حق» است. گاهى نیز منظور معناى دوم است که بیشتر در جایى به کار مىرود که تفاوت حقوق و اخلاق بررسى مىشود.
ج. تکلیف
«تکلیف» در لغت، به معناى «الالزام الشّاق» یعنى دشوارى است؛ چراکه طبع آدمىازانجامدادنوظیفهگریزان است.82
مراد از «تکلیف» در مباحث حقوقى، حکم و فرمانى است که از سوى مقام صلاحیتدار صادر مىشود.83
رابطه حق و تکلیف: «حق» و «تکلیف» گرچه دو مفهوم متقابل هستند، اما نسبت تلازم بین آن دو برقرار است؛ طبق نظر آیتاللّه مصباح، این تلازم به دو گونه است:
1. تلازم حقوق هرکس با تکالیف دیگران و برعکس؛ اثبات حق براى یک طرف مستلزم اثبات تکلیف براى طرف مقابل است. البته ممکن است جعل صریح به یکى از این دو تعلّق بگیرد، اما به هر حال، لازمهاش جعل آن دیگرى هم هست.
2. تلازم حقوق هرکس با تکالیف خود وى و برعکس؛ در واقع، توازن اختیارات و مسئولیتهاست؛ یعنى در قبال اثبات هر حقى براى فرد در امور اجتماعى، تکالیفى هم براى همان فرد اثبات شود؛ یعنى شخص در مقابل انتفاعى که از جامعه مىبرد، باید وظیفهاى را هم بپذیرد.84
«حق» و «تکلیف» در اینجا، حق و تکلیف حقوقى است که در رفتارهاى اجتماعى انسانها و در روابط متقابلشان نمود پیدا مىکنند، وگرنه «تکلیف» در اصطلاح فقهى، گستردهتر است و شامل وظایف آدمى در برابر خدا مىشود و پیداست که تکلیف بنده در مقابل خدا مستلزم هیچ حقى براى خدا نیست؛ همچنانکه حقى که خدا بر بندگان دارد مفهومى اخلاقى است، نه حقوقى.85
یک تفاوت اساسى میان «حق» و «تکلیف» آن است که در غالب موارد، اعمال حق اختیارى است، ولى تکلیف همیشه الزامى است. کسى که در جایى حق دارد مىتواند از آن استفاده کند یا نکند، ولى دیگران تکلیف دارند که حق وى را محترم شمارند و از این تکلیف گریزى نیست. با وجود این، در برخى موارد استیفاى حق اختیارى نیست؛ مثل اینکه هیچکس نمىتواند از استیفاى حق حیات خود صرفنظر کند.
د. حق اخلاقى
در ادبیات و فرهنگ اسلامى ما یکى از مواردى که واژه «حق» کاربرد فراوانى در آن دارد مسائل اخلاقى است؛ یعنى در برخى موارد، واژه «حق» به کار برده مىشود، اما اینگونه نیست که اگر کسى آن را رعایت نکند قابل پىگیرى و مجازات به وسیله دولت باشد. اینگونه حقوق را «حقوق اخلاقى» مىگوییم؛ مانند حق همسایه، حق صله رحم، حق استاد، حق مسجد و حق حیوانات. بسیارى از این حقوق از نظر فقهى حکم وجوب دارند و رعایت آنها لازم است؛ اما عدم رعایت آنها حداکثر موجب گناه و استحقاق عذاب اخروى بوده و قابل پیگرد و جریمه دنیوى نیست.
«حق حقوقى» در روابط بین انسانها مطرح مىشود، اما «حق اخلاقى» در خصوص رابطه انسان با حیوانات و حتى موجودات بىشعور و جمادات نیز مطرح است، گرچه برخى از این حقوق در سایر فرهنگها نیز وجود دارد. اما نکته مهم این است که از نظر اسلام، رعایت از آنها در زمره حقوق واجب قرار دارد.86
به نظر آیتاللّه جوادى آملى، «حق اخلاقى» در مقابل «حق قانونى» قرار دارد و تفاوت آنها در این است که حق اخلاقى به راحتى قابل وصول و به سهولت قابل اسقاط است و در صورت ترک آن در جامعه، واکنش و عکسالعملى به وجود نمىآید و در نهایت، موجب جریحهدار شدن وجدان درونى مىشود؛ مثل احسان، ایثار، تواضع و کمک کردن.87 در ادامه، حق اخلاقى و حق حقوقى تبیین خواهد شد.
مقایسه رسالهالحقوق و نامه امام سجّاد علیهالسلام
در کتب روایى شیعه، دو متن روایى از امام زینالعابدین علیهالسلام نقل شده که یکى نامه ایشان خطاب به برخى شیعیان است. این متن را شیخ صدوق در الخصال88 و الامالى89 با تفاوت اندکى نقل کرده است. دیگرى به رسالهالحقوق معروف است و از تحفالعقول90 ابنشعبه حرّانى نقل شده است. علّامه مجلسىمتن نامه و رساله مزبور را در بحارالانوار91 نقل کرده و نوشته است: نامه سند قویترى دارد، ولى نکات رسالهالحقوق بیشتر است.92
تفاوت نامه و رساله در این است که در رساله شرح بیشتر برخى جزئیات و نکات مربوط به هر حق آمده است؛ اما در تعداد حقوق و ترتیب با یکدیگر فرقى ندارند، بجز یک مورد که در نامه، در باب حقوق افعال، «حق حج» نیز ذکر شده، اما در رساله نیامده است که آن هم مىتواند از باب ذکر مصادیق بیشتر باشد. نکته دیگر اینکه حضرت سجّاد علیهالسلامدر هر دو متن، فهرستى از حقوق را معرفى کرده، سپس به تفصیلِ هر کدام پرداخته است. اما با وجود آنکه در فهرست ابتدایى هر دو متن، از «حق بدهکار» نام برده مىشود. اما در هیچ کدام از دو متن، تفصیل مربوط به آن نیامده که شاید علت آن مربوط به تعمّد امام علیهالسلام(به دلیل خاصى که در نظر داشتهاند)، سهو روات، اشتباه در استنساخ، مرور زمان یا مانند آن باشد.
نظام حقوق و تکالیف در کلام امام سجّاد علیهالسلام
امام علیهالسلام کلام خویش را اینگونه آغاز مىکنند: «بدان که خداوند بر تو حقوقى دارد که همه چیزِ تو را فراگرفته است؛ در هر جنبشى که کنى، یا سکون و آرامشى که گیرى، یا جایى که فرود آیى، یا هر عضوى که تکان دهى، یا ابزارى که به کارگیرى، خداوند را در تمام آنها حقى است که برخى بزرگتر و برخى کوچکترند، و بزرگتر از همه رعایت حقّ خود او- تبارک و تعالى- است، که بر تو واجب ساخته که آن ریشه همه حقهاست و باقى حقوق تماما از آن منشعب مىشود.»
پس از ذکر حق خداوند متعال، به فهرست سایر حقوق مىپردازند. در این مقاله آنچه مدنظر است حقوق افراد در روابط اجتماعى است. از اینرو، به تفصیل تکالیف افراد در قبال ارتباط با دیگران از دیدگاه امام سجّاد علیهالسلام، به همان ترتیب منقول در کلام ایشان مىپردازیم و از ذکر حقوقى که امام علیهالسلام در غیر روابط اجتماعى بیان فرمودهاند صرفنظر مىشود (این موارد شامل: حقاللّه، حق چشم، گوش، زبان، دست، پا، شکم، فرج، نماز، حج، روزه، صدقه و قربانى مىباشد.)
لازم به ذکر است تکالیفى که در ذیل هر حق آورده شده بر اساس ترکیب کلام امام علیهالسلام در دو متن مذکور، با حذف موارد تکرارى است.
پیش از ارائه این بحث، تذکر نکتهاى در باب شیوه تقسمبندى که در ارائه تکالیف مربوط به هر حق رعایت شده بجاست:
در روانشناسى، نگرش را متشکل از سه مؤلفه شناختى، احساسى و رفتارى مىدانند.
مؤلفه شناختى بر اطلاعات، واقعیتها و دانستنىهاى مربوط به نگرش دلالت دارد و ما را از کنشها، ملازمهها و پیامدهاى نگرش آگاه مىسازد.
مؤلفه احساسى هیجانى است که در رابطه با نگرش به ما دست مىدهد. اگر هنگام اندیشیدن درباره اشیاى خاصى احساس خوشایند یا ناخوشایندى به شخص دست دهد، مىگوییم وى نسبت به آن اشیا احساس مثبت یا منفى دارد.
مؤلفه رفتارى گرایش و آمادگى براى عمل در رابطه با نگرش است. این سه مؤلفه در تعامل با هم نظام نگرش را تشکیل مىدهند. معمولاً مؤلفههاى سهگانه نگرش رابطه نزدیکى با هم دارند.93 وزن هریک از این عناصر در نگرش ایجاد شده ممکن است کمتر یا بیشتر از دیگرى باشد.94
در ادامه، با الهام از توضیحى که در باب عناصر نگرش وجود دارد، تکالیف ذکرشده در کلام امام زینالعابدین علیهالسلامذکر مىشود. از این میان، برخى جنبه شناخت، برخى جنبه عاطفى و برخى دیگر جنبه رفتارىشان قوىتر است. بر همین اساس و با استفاده از تعریف عناصر سهگانه نگرش، ولى بدون داشتن رویکرد نگرشى، تقسیمبندى تکالیف ذکر شده در قالب «شناخت ـ عاطفه ـ رفتار» ذکر مىشود:
1. حق سلطان
· شناخت
1. بدانى که تو براى سلطان وسیله آزمایشى، و خداوند به وسیله سلطنت دادن به وى، او را به تو گرفتار ساخته است.
· رفتار
2. خود را در معرض خشم او قرار ندهى تا خود را به دست خویش به هلاکت نیندازى و در بدىهایى که از جانب او به تو مىرسد، شریک وى نشوى.
3. در خیرخواهى به او اخلاص بورز.
4. به سبب نفوذى که بر تو دارد با او در نیفت و دشمنى مکن، و موجب نابودى خود و او مگرد.
5. براى عطایش از سر رضا و خشنودى، فروتنى و نرمش در پیش گیر تا دست از تو بردارد و زیانى به دین و آیین تو نرساند. بر این مهم از خداوند کمک گیر.
6. با او مبارزه و سماجت مکن که در غیر این صورت، او و خود را نافرمانى کرده و با این کار، خود را در معرض رفتار ناپسند او قرار دادهاى و او را نیز به هلاکت مىرسانى، در حالى که تو نباید بر ضدّ خود، یار او باشى و شریک او در آنچه با تو ظلم یا عقوبت مىکند.
2. حق استاد
· عاطفه
1. او را تعظیم نمایى.
2. به جایگاه او ارج نهى.
· رفتار
3. خوب به سخنان او گوش فرادهى.
4. به او توجه و روکنى.
5. صدایت را بر او بلند نگردانى.
6. پاسخ کسى را که از او پرسش کرده، ندهى تا خودش پاسخ دهد.
7. در جلسه او با کسى صحبت نکنى.
8. نزد او از کسى غیبت نکنى.
9. آنگاه که از او نزد تو بدى گویند از او دفاع نمایى.
10. عیبهاى او را بپوشانى.
11. فضایلش را آشکار سازى.
12. با دشمنان او ننشینى.
13. با دوستان او دشمنى نورزى.
14. براى رفع حاجات علمىات به او کمک کنى، بدینسان که عقل و خردت را برایش فارغ سازى (آنچه هرگز ازآن بىنیاز نخواهى بود.)
15. فهم و هوشت را براى او حاضر کنى.
16. قلبت را پاک گردانى.
17. با ترک خوشىها و کاهش شهوات، بینش و دیدهات را برایش جلا دهى.
18. باید همچون فرستادهاى میان او و افراد نادان عمل نمایى و پیام استاد را به وجهى نیکو به ایشان برسانى.
19. چون از جانب او عهدهدار ابلاغ پیام و مأمور قیام بدان گشتى در ادایش خیانت نکنى.
هرگاه چنین کنى فرشتگان خدا بر تو گواهى دهند که تو او را خواستهاى و دانش او را به خاطر خداى متعال ـ نه به خاطر مردم ـ آموختهاى.
3. حق مالک (مولا)
(همچون حق زمامدار و پیشواى حکومتت است، با این تفاوت که اختیارات مولا بیش از زمامدار است.)
· رفتار
1. در اجراى دستوراتش در هر کوچک و بزرگى او را اطاعت کنى.
2. از فرمانش ـ جز در مواردى که موجب خشم خداست ـ سرپیچى نکنى. (چون حق خدا را بجا آوردى به اداى حق او بازگرد، و بدان مشغول باش.)
4. حق رعایا و زیردستان
· شناخت
1. بدان آنان را به برکت قدرت و توانت رعیّت خود ساختهاى و ایشان نیز به دلیل ضعف و زبونى، زیردست و رعیّت تو شدهاند. پس چه چیزى بهتر از اینکه کسى ناتوانى و خوارىاش تو را از هر شرّى کفایت کرده (و خاطرت را آسوده ساخته است) تا آنجا که او را زیردست تو نموده و دستورت را آنچنان در آنان نافذ ساخته است که با هیچ توان و قدرتى قادر به سرپیچى از تو نیستند، و هر جا که از تو به ستوه آیند فریادرسى جز رحمت و حمایت خداوند، و صبر و پایدارى ندارند.
2. در میان آنان با عدالت رفتار کنى.
3. در کیفر آنان شتاب نکنى.
· عاطفه
4. براى آنان همچون پدرى مهربان باشى.
5.کارهایىراکهازروىنادانىانجاممىدهندبرآنانببخشى.
6. از توانمندى که خداوند درباره آنان به تو ارزانى داشته است، از حضرت حق سپاسگزار باشى.
5. حق شاگرد
· شناخت
1. بدانى خداوند در علمى که به تو بخشیده و گنجینه حکمتى که به تو ارزانى داشته، تو را قیم و سرپرست ایشان (شاگردان) ساخته است. پس چنانچه در مأموریتى که خداوند به تو داده به خوبى عمل نمایى و در برپا داشتن آن وظیفه همانند خزانهدارى مهربان و خیر خواه ـ مانند مولا به بندههایش ـ و بسان مأمورى که چون فرد نیازمندى را بیند از اموال تحت اختیارش به او مىدهد صابر و شکیبا باشى، در این صورت، تو سرپرستى بیدار و هوشیار بوده و براى این کار خادمى با ایمان هستى، وگرنه رفتار تو با خداوند خائنانه بوده و با خلق او ستمکارانه است، و با این رفتار خواهان سلب آن نعمت الهى و خواستار رفتار قاهرانه او شدهاى. (اگر دانشت را از مردم دریغ کنى و آنگاه که از دانش تو بخواهند به آنان بد خلقى کنى، بر خداوند است که دانش و آبرویت را ازتوبگیردوجایگاهترا از دلها بردارد.)
· عاطفه
2. به مردم با خوشرفتارى، آموزش بدهى.
3. از آنان دلتنگ نشوى.
· رفتار
4. بر آنان خشونت نکنى.
6. حق همسر
· شناخت
1. بدانى خداوند او را براى تو مایه آرامش و انس قرار داده و او نعمتى از جانب خدا بر توست.
· عاطفه
2. او را گرامى داشته، احترام کنى.
3. با نرمى با او رفتار کنى.
4. بر او ترحّم کنى؛ (زیرا او اسیر توست.)
5. اگر نادانى کرد از او درگذرى.
6. باید هریک شما به شکرانه وجود همسرش، خدا را شکر گوید.
· رفتار
7. خوراک و پوشاک او را بدهى.
7. حق برده
· شناخت
1. اینکه بدانى او آفریده پروردگار تو و فرزند پدر و مادر توست. گوشت و خونت با او یکى است. تو از این نظر مالک او نشدهاى که تو او را آفریدهاى، و تو چیزى از اعضاى او را نیافریدهاى و روزى او را تو نمىدهى، بلکه خداوند متکفّل آن شده، سپس او را مسخّر تو گردانیده و تو را امین او قرار داده و به ودیعت سپرده است تا هر خیرى که از جانب تو به او مىرسد براى تو نگه دارد.
· رفتار
2. به او نیکى کنى؛ آنچنانکهخدا به تو نیکى کرده است.
3. اگر او را دوست ندارى عوضش کنى.
4. آفریده خدا را شکنجه مکنى.
5. از آنچه خود مىخورى به او بدهى.
6. از لباسى که مىپوشى به او بپوشانى.
7. او را به کارهاى سخت نگمارى.
8. حق مادر
· شناخت
1. حق مادرت این است که بدانى او تو را در جایى حمل کرده است که هیچکس دیگرى را در آنجا حمل نمىکند، و از میوه دل خود چیزى به تو خورانده است که هیچکس به دیگرى نمىخوراند، و با گوش و چشم و دست و پا و مو و پوست و خلاصه تمام جوارحش تو را حفاظت نموده و از تو نگهدارى کرده است، و از این کارش هم خرّم و شاد بوده و در عین حال، مراقب بوده و در ایام باردارى هر ناگوارى و درد و سنگینى و غم و اندوهى را به جان خریده و تحمّل نموده است، تا هنگامى که دست قدرت الهى تو را از او فارغ ساخته و بر پهنه زمین آورده است. از آن به بعد، خوش داشته که تو سیر باشى و او گرسنه، تو پوشیده باشى و او برهنه، تو سیراب باشى و او تشنه، بر تو سایه بگستراند و خود در برابر آفتاب باشد، و با سختى خود تو را به رفاه اندازد، و با بىخوابى خود خواب را بر تو شیرین کند. مادر اندرونش ظرف تو، و دامنش محلّ آرامش تو، و پستانش ظرف آب تو، و جانش پناه تو بوده و فقط به خاطر تو متحمّل گرم و سرد دنیا شده است.
· رفتار
2. به همان اندازه زحمات او (که ذکر شد) از او تشکر کنى، و آن را جز به یارى و توفیق خداوند نتوانى!
9. حق پدر
· شناخت
1. اینکه بدانى او ریشه و اساس توست که اگر او نبود تو نیز نبودى. پس هرگاه در وجود خود شگفتىهایى دیدى بدان که پدرت اصل نعمت بر توست.
· عاطفه
2. خدا را به همان اندازه ستایش کنى و سپاسگزارى.
10. حق فرزند
· شناخت
1. بدانى او از توست و در آینده دنیا، نیکى و بدى او به تو نسبت داده مىشود.
2. تو مسئول تربیت نیکوى او هستى.
3. تو مسئول راهنمایى او به سوى پروردگارش هستى.
4. تویى که باید او را در اطاعت پروردگارش یارى کنى.
· رفتار
5. پس درباره او همچون کسى رفتار کنى که مىدانى با احسان کردن به او پاداش خواهى داشت و با بدى به او کیفر خواهى دید.
11. حق برادر
· شناخت
1. بدان که او همچون دستت یاور توست که آن را مىگشایى، و مانند پشت و تکیهگاهى که بدان تکیه مىکنى، و چونان عزّت توست که بر آن اعتماد مىکنى، و نیروى توست که با آن حمله مىکنى. او را سلاحى براى معصیت خدا قرار ندهى.
· عاطفه
2. او را نصیحت کنى و خیرخواه او باشى.
· رفتار
3. او را وسیلهاى براى ستمبر آفریدگان خدا قرار ندهى.
4. در برابر دشمنش او را وامگذارى.
5. او را علیه نفسش یارى کنى.
6. میان او و شیطانهایش حایل شوى.
7. توجه به او را در راه خدا هرگز وامگذارى و از آن کوتاهى مکنى، و این در صورتى است که مطیع فرمان پروردگارش باشد و اوامر او را به خوبى پاسخ گوید، وگرنه باید خدا نزدت مقدّم و گرامىتر از او باشد.
12. حق مولایى که آزادت کرده است
· شناخت
1. بدانى که او مال خود را دربارهات خرج کرده، و تو را از ذلّت و وحشت بندگى به افتخار آزادى و آرامش خارج ساخته و بیرون برده، و از گرفتارى مملوک بودن آزادت نموده، و حلقههاى بردگى را از دوشت جدا کرده، و عطر دلانگیز عزّت آزادى را برایت آفریده، و تو را از زندان غم و اندوه خارج ساخته، و سختى را از تو دور نموده، و زبان عدل و داد را برایت گشوده، و مال دنیا را برایت مباح کرده، و تو را صاحب خودت نموده و از اسارت رهایت ساخته، و براى عبادت پروردگارت آسودهخاطر نموده، و بدینروى، تن به کسرى مالش داده است. پس بدان که او در زمان حیات و مرگت، پس از خویشاوندانت از نزدیکترین مردمان به توست.
2. از تمام خلق در یارى و مساعدت تو ـ در راه خدا ـ شایستهتر است.
· رفتار
3. در امورى که به تو نیاز دارد خود را بر او مقدّم مدارى.
13. حق بردهاى که آزادش کردهاى
· شناخت
1. بدانى که بىشک خداوند تو را حامى، نگهبان، یاور و پناهگاه او ساخته، و او را برایت همچون واسطهاى بین خود و تو قرار داده، و از اینرو، درخور آن است که تو را از آتش بازدارد. پس این پاداش براى تو در آخرت است و پاداش دنیایى او این است که اگر در دنیا خویشاوندى نداشته باشد به تلافى مخارجى که براى آزادى او متحمّل شدهاى و وظایفى که به دنبال آن انجام دادهاى تو را از ارث خود بهرهمند ساخته است. پس چنانچه حقوق او را رعایت نکنى بیم آن مىرود که میراث او برایت حلالوگوارا نباشد.
14. حق کسى که به تو نیکى کرده است
· عاطفه
1. نیکویى او را یادآور شوى.
2. با خالصترین دعایى که میان تو و خداوند متعال است او را دعا کنى. (اگر چنین کنى در آشکار و نهان او را سپاس گفتهاى.)
· رفتار
3. از او سپاسگزارى کنى.
4. با گفتار نیک به او پاسخ دهى. (نشر گفتار نیکو درباره او)
5. اگر روزى توانایى یافتى نیکى او را جبران کنى، وگرنه باید منتظر فرصت باشى، و خود را براى جبرانش آماده سازى.
15. حق مؤذّن
· شناخت
1. بدان کسى که بانگ نماز سر مىدهد پروردگار را به یاد تو مىآورد و تو را به بهره و نصیبت فرامىخواند، و بهترین یاران تو بر انجام فریضهاى است که خداوند بر تو تکلیف کرده.
· رفتار
2. از او همچون کسى که به تو احسان نموده است تشکّر و قدردانى کنى.
· عاطفه
3. چنانچه خود در خانهات بدین امر اهتمام دارى یا از وى غم و ناراحتى دارى، نباید به او در کارى که براى خداست شک کنى، و یقینا بدانى که او را بر تو نعمتى است الهى. پس شکرانه این نعمت الهى را در هر حال بجاى آرى.
16. حق امام جماعت
· شناخت
1. بدانى او سفارت میان تو و خدا، و نمایندگى تو را به درگاه پروردگارت به عهده گرفته است. او از جانب تو سخن مىگوید، نه تو از طرف او. او برایت دعا مىکند، نه تو براى او. او دربارهات درخواست مىکند، نه تو درباره او، و نگرانى و اندوه ایستادن در پیشگاه خداوند و درخواست نمودن از او را همو از تو کفایت مىنماید. پس چنانچه در قسمتى از این امور کوتاهى یا تقصیرى صورت گیرد بر عهده اوست، نه بر تو. اگر خطا کار باشد تو شریک او نیستى و او بر تو فضیلتى ندارد. پس جانش را سپر جان تو کرده و نمازش را سپر نمازت قرار داده است.
· رفتار
2. باید در مقابل آنچه بجاى آورده است از او تشکّر و سپاسگزارى کنى.
17. حق همنشین تو
· عاطفه
1. لغزشهاى او را فراموش کنى.
2. نیکىهایش را به یاد بسپارى.
3. هرگاه با او سخن مىگویى قصدت فهماندن وى باشد.
· رفتار
4. در سخن گفتن با او انصاف به خرج دهى. (یعنى در سخن گفتن با او، همان شیوه را پیش گیرى که مىخواهى با تو داشته باشد.)
5. دیدهات را یکباره از او برنگیرى.
6. با او نرمخو و خوش برخورد باشى.
7. چنانچه تو همنشین او بودى هرچند در برخاستن از نزد او، آزادى و او نیز چنانچه همنشین تو بود هرچند در برخاستن از مجلست، مختار است؛ ولى تو جز با اجازه او برنخیزى.
8. جز سخن خیر با او نگویى.
18. حق همسایه
· عاطفه
1. در هیچ نعمتى بر او حسد نورزى.
2. از لغزش او در گذرى و گناهش را ببخشى.
· رفتار
3. او را در غیاب حفظ کنى.
4. او را در حضورش گرامى دارى.
5. آنگاه که مورد ستم قرار گیرد یارىاش کنى.
6. عیبش را جستوجو نکنى.
7. اگر از او بدى دیدى آن را بپوشانى (همچون دژى محکم و پردهاى ضخیم باشى که چنانچه نیزهها سینهاى را بشکافد ـ به خاطر دست یافتن بر آن ـ بدان راز پى نبرند.)
8. حیله ناصح ظاهرى را در او بىاثر کنى.
9. اگربدانىکهاو پندپذیراست درخلوت او را پند گویى.
10. در حضور و غیاب، در همه حال یارى و کمکت را از او دریغ مدارى.
11. او را در سختى تنها نگذارى.
12. رفتارت با او پیوسته مسالمتآمیز باشد تا زبان دشنام و ناسزا را از او دور سازى.
13. با او بزرگوارانه معاشرت کنى.
19. حق دوست
· رفتار
1. تا آنجا که مىتوانى به آیین فضل و احسان با او دوستى کنى.
2. و اگر نشددرمصاحبتبااو ازحدّانصافخارجنشوى.
3. همانگونه که تو را گرامى مىدارد او را گرامى دارى.
4. چون از تو پشتیبانى کرد از او پشتیبانى کنى.
5. مبادا در کار نیکى بر تو پیشى گیرد.
6. اگر در کار خیر پیشدستى کرد آن را تلافى کنى.
7. در امورى که سزاوار دوستى است در حقش کوتاهى مکنى.
8. خود را موظف دار که خیرخواه و نگهدار او باشى.
9. بر طاعت پروردگارش کمک نمایى.
10. در ترک گناه یار و مددکار او باشى.
11. براىاومایهرحمتباشى،نهموجبشکنجهو عذاب.
20. حق شریک
· رفتار
1. در غیاب او کارش را بر عهدهگیرى.
2. در حضور مراعاتش کنى. (در حضورش نیز همتاى او انجام وظیفه کنى.)
3. بدون حکم او حکم صادر نکنى. (به رأى و نظر خود پیش از مشورت با او تصمیم مگیرى.)
4. بدون نظر او به رأى خود عمل نکنى.
5. دارایى او را برایش نگهدارى.
6. در کاستى و فزونى کارش، به او خیانت نورزى (چراکه مادام که دو شریک به یکدیگر خیانت نکنند دست خداوند بر سر آنهاست.)
21. حق مال
· رفتار
1. آن را جز از راه حلال به دست نیاورى.
2. جز در راه مشروع خرج نکنى.
3. آن را بیجا و در غیر موارد مربوط خرج نکنى.
4. از موارد بجا و مربوطهاش دریغ ندارى.
5. مال چون از آنِ خداست آن را جز به راه او و غیر سبب و وسیله قرب به او قرار مدهى.
6. کسى را که محتمل است سپاست نگوید در بردن ثلث بر خود ترجیح مده (که در غیر این صورت، درخور آن است که جانشین خوبى در اموالت نباشد، و در آن رعایت طاعت پروردگارت را نکند. و تو با این کار به بهرهمندى او از مالت، وى را کمک کردهاى، و چنانچه در مالت آن ارث به جاى مانده، به شیوهاى بسیار نیکو رفتار کند که در این صورت، به طاعت پروردگارش عمل نموده است و در نتیجه غنیمت را او ببرد و بار گناه و افسوس و پشیمانى همراه با مجازات بر گرده تو بماند. (یعنى مالت را خودت توشه آخرتت بساز.)
7. در آن بخل نورز که با وجود گشایش در زندگى، حسرت و پشیمانى خواهى دید.
22. حقّ طلبکار
· عاطفه
1. اگر مالى دارى طلبش را بپردازى و آسودهخاطر و بىنیازش سازى، او را ندوانى؛ امروز و فردا نکنى و در پرداخت حقش سهلانگارى نکنى.
2. اگر تنگدست بودى او را با گفتارى نیکو خشنود سازى، و محترمانه از او تقاضاى مهلت نمایى، و به شیوهاى که همراه با لطف و مدارا باشد او را از خود بازدارى، و نابودى مالش را با بد بودن این معامله جمع نکنى. (یعنى با این کار، او را از نسیه دادن و خیر رساندن دل سرد مسازى) که بىشک، این پستى و فرومایگى است.
23. حق بدهکار
با اینکه در فهرست ابتدایى هر دو متن، از «حق بدهکار» نام برده شده، اما در هیچیک از دو متن، تفصیل مربوط به آن نیامده است.
24. حق معاشر (خلیط)
خلیط: کسى که انسان به نحوى با آن معاشرت دارد؛ دایره این عنوان وسیعتر از همنشین، همسایه، دوست و شریک در کسب است و شامل تمام کسانى مىشود که انسان به نوعى با آنها رابطه قهرى دارد. در انطباق عنوانهاى سابق، مثل همنشین، همسایه و دوست، شاید بتوان قدرت انتخاب را شرط دانست که انسان خود، همنشین، دوست، همسایه و شریک خویش را انتخاب مىکند؛ اما در معاشر چنین نیست و انسان قدرت انتخاب ندارد؛ مثلاً، کسى که در وسیله نقلیه عمومى براى مدت کوتاهى با انسان همراه مىشود، یا در کلاس درس با وى هم درس مىشود، معمولاً از محدوده انتخاب و اختیار انسان خارج است. با این حال، صِرف رابطه با معاشر، براى او حقوقى به وجود مىآورد که انسان باید این حقوق را رعایت کند.95
· رفتار
1. فریبش ندهى.
2. با او غش نکنى.
3. به او خیانت نورزى.
4. نیرنگشنزنى. ازخداوندمتعالدرکاراوبیمداشتهباشى.
5. تکذیب ننمایى.
6. غفلتزدهاش نسازى.
7. گولش نزنى.
8. او را همچون دشمنى بىرحم و بىملاحظه نکوبى.
9. چنانچه به تو اعتماد نمود تا آنجا که مىتوانى، برایش بکوشى.
بدان که بىشک فریفتن و اغفال کسى که به تو اعتماد نموده، حرمتش همچون حرمت رباست.
25. حق مدّعى (شاکى)
· رفتار
1. اگر ادّعایش حق و درست بود دلیلش را بر هم نزنى و ادعایش را باطل نسازى.
2. بر او ستم نکنى و حق او را به صورت کامل بپردازى.
3. بدون حضور هیچ گواهى، گواه او باشى (که بىشکّ، این نوع رفتار حقّ خدا بر توست.)
4. چنانچه ادعایش ناحق و باطل بود با او ملایمت کنى و او را از آن عمل به وحشت اندازى، و به آیینش سوگند دهى، و با یاد و ذکر خدا شدت و تندیش را بشکنى.
5. از یاوهسرایى و جنجال ـ که نه تنها بدخواهى دشمنت را از تو دفع نمىکند، بلکه تو را گرفتار گناهش نیز سازد ـ پرهیز کنى (که بدین دلیل، تیغ دشمنىاش را بر تو تیز مىکند و بىشک سخن ناپسند و زشت شرانگیز است و سخن پسندیده و خوب شر برانداز؛ یعنى سخن زشت آتش فتنه را شعلهور مىسازد و سخن خوب آتش فتنه را خاموش.)
26. حق متّهم (متشاکى)
· رفتار
1. اگر ادعایت حق بود در گفتوگوى با طرف (مقابل)، به نیکى سخن بگویى (چراکه ادعا در گوش مدّعى علیه یعنى آنکه علیه او ادعا مىشود بسیار سخت و ناراحتکننده و گوشخراش است.)
2. براى گریز از دعوا به طور خلاصه و به نرمى و آرامش و روشنترین گفتار و لطف کامل، با او بحث کنى و با این طرز رفتار، دلیل و برهان خود را بر او عرضه بدارى.
3. با کشمکش و قیل و قال با او، از دلیلت بازنمانى تا دلیلت بر باد رود و نتوانى آن را جبران کنى.
4. حق او را انکار نکنى.
5. اگر در ادعاى خود بر باطل هستى از خداى متعال بیم داشته باشى و به سوى او توبه کنى و ادعایت را رها سازى.
27. حق مشورتخواه
· رفتار
1. اگر فکر خوبى برایش دارى در خیرخواهى و نصیحت او بکوشى، و بر آن راهنمایى کنى؛ آنچنانکه اگر تو به جاى او بودى همان کار را مىکردى.
2. این طرز رفتار باید همراه مهربانى و ملایمت باشد (زیرا ملایمت دلتنگى را مىزداید، ولى تندى و خشونت آرامش را به غم مىکشاند.)
3. اگر برایش هیچ فکرى به ذهنت نرسید، ولى دیگرى را مىشناسى که به فکرش اعتماد دارى و براى خود مىپسندى باید او را به وى راهنمایى و ارشاد کنى. (در نتیجه، تو با این طرز رفتار نه دربارهاش کوتاهى کردهاى و نه هیچ راهنمایى را از او دریغ داشتهاى.)
28. حق مشاور
· رفتار
1. در مواردى که رأى اومخالفرأىتوست متهمش نسازى.
2. پیوسته به پاس این رفتار ـ که به تو نظر داده و به خوبى خیرخواهى و نصیحت کرده ـ از او تشکر کنى.
3. اگر رأیش با رأى تو موافق شد خداى را سپاس گویى و آن را از برادرت با تشکر بپذیرى.
· عاطفه
4. در جبران آن ـ چنانچه زمانى به تو پناه آورد و توسّل جست ـ منتظر فرصت باشى تا جبران اخلاصى را که با تو ورزیده در روزى که از تو راهنمایى خواسته است، بنمایى.
29. حق نصیحتخواه
· رفتار
1. شرط نصیحت به راه صواب را تا آنجا برایش بجاى آورى که مىدانى قبول مىکند.
2. بکوش تا به گونهاى گوشنواز و در حدود عقلش با او سخن گویى (که بىشک، هر عقلى داراى سطح اندیشهاى است که آن سخن را مىشناسد و مىپذیرد.)
3. باید راه و روش تو با او همراه مهر و محبت باشد.
30. حق نصیحتکننده
· عاطفه
1. به او دل بدهى.
· رفتار
2. به او فروتنى کنى و در برابرش نرمش و ملایمت نشان دهى.
3. به سخن او گوش فرادهى تا نصیحت او را دریابى و بفهمى.
4. اگر سخن درستى گفت خداى را سپاس گویى و از او بپذیرى و قدرشناسى کنى.
5. اگر موافق نگوید، ضمن اینکه با او مهربان هستى، متهمش نسازى، و این را بدانى که در نصیحتت فروگذارى ننموده، جز اینکه اشتباه فهمیده و به خطا افتاده است.
6. اگر دانستى که به خطا رفته است به خاطر آن، او را مؤاخذه نکنى، مگر اینکه سزاوار اتهام باشد.
31. حق بزرگتر (از لحاظ سن و سال)
· رفتار
1. به خاطر سنّ او، احترامش کنى.
2. به سبب پیشى گرفتنش در پذیرش اسلام، بزرگش بدارى.
3. به هنگام ستیزهجویى، با او برابرى نکنى؛ با او دعوا و کشمکش نکنى.
4. پیشاپیش او راه نروى.
5. در راه از او پیشى نگیرى.
6. با او نادانى نکنى.
7. اگر او نادانى کرد تحمل کنى و به دلیل حق اسلام و حرمتش، او را گرامى بدارى.
32. حق کوچکتر (از لحاظ سن و سال)
· رفتار
1. در آموزش او دلسوزى کنى.
2. با او مهربان باشى.
3. او را پرورش دهى.
4. از او بگذرى و او را ببشخى.
5. بر او پردهپوشى کنى.
6. با او ملایم باشى.
7. او را یارى کنى.
8. خطاهاى کودکانه او را بپوشانى (زیرا این طرز رفتار موجب توبه و بازگشت است.)
9. با او مدارا کنى.
10. با عیبجویى و خردهگیرى تحریکش نکنى (که بىشک، این برخورد به هدایت و رشد او نزدیکتر است.)
33. حق سائل
· عاطفه
1. برایش در آن گرفتارى دعا کنى.
· رفتار
2. وقتى صدق گفتارش را باور کردى و توانستى نیازش را برآورى به اندازه نیازش به او عطا کنى.
3. به خواستهاش جامه عمل بپوشانى.
4. اگر در صدق گفتارش مشکوک بودى و او را متهم کردى و قصد عطاى به او را نداشتى از اینکه آن از دامهاى شیطان باشد خاطر آسوده مباش. چه بسا بخواهد تو را از بهرهات محروم سازد و میان تو و قرب به پروردگارت جدایى افکند. پس با پردهپوشى او را واگذار و با رفتارى خوش رد کن. (چنانچه در وضعى که از او میدانى بر نفس خود چیره و غالب آمدى و به او چیزى دادى، این روش از استوارترین کارهاست.)
34. حق کسى که از او چیزى خواستهاى
· رفتار
1. اگر چیزى داد، با سپاس و شناخت از فضلش آن را بپذیرى.
· عاطفه
2. اگر چیزى نداد، عذرش را بپذیرى.
3. اگر چیزى نداد، گمانت را بدو نیکو دارى خوشبین باشى.
· شناخت
4. اگر چیزى نداد، بدانى که مال خودش را نداده و هیچ ملامتى نسبت به مال خود ندارد، هر چند بخود ستمکار باشد.
35. حق کسى که تو را شاد کرده است
· عاطفه
1. اگر قصد او با این کار، شاد نمودن تو بوده آگاهانه و عامدانه، ابتدا خدا را حمد گویى، سپس در مقام پاداش به همان اندازه از او تشکر کنى.
2. چنانچه تو مقصود او نبودى ناآگاهانه و غیرعامدانه به تو شادى رسانده، حمد الهى را بجاى آر و خدا را سپاس گوى و این را بدان که آن شادى از جانب اوست، و او مایه خرسندى تو شده، و آنکه را که واسطه نعمت الهى بر تو شده دوست بدارى.
· عاطفه
3. (اگر قصد او با این کار، شاد نمودن تو بوده آگاهانه و عامدانه) بنا بر فضیلت پیشدستى، در جبران و تلافى نمودنش منتظر فرصت باشى.
4. (چنانچه تو مقصود او نبودى ناآگاهانه و غیرعامدانه به تو شادى را رسانده پس از این براى او آرزوى خیر کنى ـ چراکه وسایل و واسطههاى نعمت هر جا که باشد برکت است ـ هرچند قصدى نداشته باشد.
36. حق کسى که به تو بدى کرده است
· رفتار
1. اگر از روى عمد بوده، بخشش و گذشت از همه چیز بهتر و برتر است؛ چراکه هم کدورت را برایش ریشه کن مىکند، و هم رفتار نیکى است همراه دیگر مزایاى اخلاقى که در پى دارد.
2. اگر بدانى که عفو از او زیان دارد، داد خود را از او بستانى.
3. چنانچه از روى سهو بود و قصدى در کار نبود با قصد انتقام به او ستم نرسانى که در این صورت، بر کار خطا و سهو او را مجازات نمودهاى.
4. با او ملایمت کنى.
5. تا آنجا که مىتوانى با او خوشرفتارى نمایى.
37. حق اهل ملّت و همکیش
· عاطفه
1. در دل، تندرستى آنان را بخواهى.
2. تمام ایشان را مشمول دعاى خود کنى.
· رفتار
3. به همگان مهربان باشى.
4. با بدهاى آنان با مهربانى رفتار کنى و با آنان مدارا نمایى و به خیر و صلاح بیاورى.
5. از اهل احسانشان سپاسگزارى کنى - چه در حق خود و چه درباره تو ـ که بىشک، نیکوکارى به خود ـ چنانچه آزارشان را از تو بازدارند ـ در اصل، احسان به توست؛ زحمتشان را از تو باز مىدارند و خود را از آزار تو حفظ مىکنند.
6. آزارشان نرسانى.
7. به همه یارى رسانى.
8. آنچه براى خود دوست دارى براى آنان نیز دوست داشته باشى.
9. آنچه براى خود ناخوش دارى براى آنان نیز خوش نداشته باشى.
10. مقام هریک را در نظر دارى و رعایت کنى؛ چراکه پیران آنان به منزله پدر تو و جوانان آنان به منزله برادر تو و پیرزنانشان به منزله مادر تو و کوچک زنانشان به منزله فرزندان تو هستند. پس چنانچه هر کدامشان بر تو وارد شد با لطف و مهربانى از ایشان دلجویى و تفقّد نمایى، و حقوق برادرى را در بارهشان رعایت کنى.
38. حق اهل ذمّه
· رفتار
1. آنچه را خدا از ایشان پذیرفته است قبول کنى، و به ذمّه و عهدى که خدابراىایشان مقرّر داشته است وفا نمایى.
2. در آنچه از ایشان خواسته شده و خود را بر آن مجبور نمودهاند به همان قوانین اسلام با اهل ذمّه حکم کنى.
3. در رفتار با ایشان همانگونه که خداوند بر تو تکلیف نموده است عمل کنى.
4. به احترام ذمّه خدا و وفاى بدان عهد از ستم به آنان پرهیز کنى.
39. سایر حقوق
در نهایت، امام علیهالسلام مىفرمایند: سپس حقوقى است که به مقتضاى احوال در زندگى پدیدار مىآید.
در پایان رسالة الحقوق، امام زینالعابدین علیهالسلام مىفرمایند: اینها پنجاه حقّى بود که تو را احاطه نموده و بر تو واجب شده است و در هیچ حالى از آنها حقوق خارج نمىشوى، جز آنکه مشمول رعایت و اداى یکى از آنها خواهى شد، و بر این مهم تنها یارى و مدد از خداى جلّ ثناؤه باید خواست، و لا قوّة إلّا باللَّه و الحمدللَّه ربّ العالمین.
نتیجهگیرى
در باب نظام حقوق و تکالیف، نکات ذیل را مىتوان به عنوان نتیجهگیرى، از سخنان امام سجّاد علیهالسلاماستنباط کرد:
1. ترتیب حقوق و صاحبان حقى که امام علیهالسلام معرفى نمودهاند با تصور عمومى ما از جایگاه افراد در روابط اجتماعى متفاوت است و سایر روایت مربوط به حقوق افراد و جایگاهشان باید بر اساس این روایت فهمیده شود و این روایت ناظر بر سایر روایات این باب است.
2. بیشتر حقوقى که در کلام امام علیهالسلام ذکر شده، «حق اخلاقى» است.
3. امام علیهالسلام براى رعایت حق، سه نکته را مورد توجه قرار دادهاند:
الف. معرفت و شناخت؛
ب. عاطفه و احساسات؛
ج. رفتار و عمل؛
در برخى موارد، هر سه و در برخى، یکى از این سه را در ذیل آن حق ارائه و توضیح دادهاند که نشان مىدهد که صرف داشتن شناخت صحیح و کامل از آن حقوق خاص، مىتواند به رعایت آن حق و جایگاه صاحب حق منجر شود؛ اما در موارد دیگر، باید تکالیف مربوط به آن حق بیان شود؛ چراکه مردم خود به آن پى نمىبرند.
4. جملات و حقوق به وسیله کلمه «ثُمَّ» به یکدیگر عطف شده است و این معناى تراخى و ترتیب را مىرساند. در نتیجه، مىتوان اینگونه برداشت کرد که در بیان حقوق، ترتیب و اولویت رعایت شده و در مقام تزاحم و تعارض، مىتوان بر اساس همین ترتیب مذکور، اهم و مهم را تشخیص داد.
5. ترتیب حقوق و اولویت آنها بدین معنا نیست که حقوق بالاتر، متضمّن حقوق پایینتر و تکالیف مربوط به آنهاست و باید آن تکالیف را در اینجا نیز رعایت کرد، بلکه این ترتیب فقط نشان اهمیت و اولویت آنهاست.
6. در نظام حق و تکلیفِ معرفى شده در کلام امام سجّاد علیهالسلام، بین حق و تکلیف رابطه همبستگى (یا هم تغییرى) وجود ندارد؛ یعنى حق بیشتر و مهمتر لزوما به تکالیف بیشتر منجر نمىشود. براى نمونه، تعداد تکالیف در قبال حق معلم و استاد چندین برابر تکالیف مربوط به حق حاکم و سلطان است، در حالى که حق حاکم اولى از حق استاد است.
7. نتیجه دیگرى که از نکته قبل به دست مىآید این است که تشخیص اهمیت و اولویت در باب حقوق، از راه مطالعه کم و کیف تکالیف مربوط به آنها غلط است، و این نکتهاى است که در مطالعه و سنجش اهمیت حقوق از نظر اسلامى باید رعایت شود.
8. قاعده دیگرى که در اینجا از ترتیب حقوق مىتوان استنباط کرد این است که همیشه در مواردى که علت و بستر تحقق حق را دیگران به وجود بیاورند نسبت به زمانى که همان علت یا بستر را ما به وجود بیاوریم، حقى که از ناحیه دیگران به وجود آمده، اهمیت و اولویت بیشترى دارد؛ مثلاً، در باب بدهى، اول حق طلبکار تو و بعد حق بدهکار تو؛ یا اول حق مولایى که تو را آزاد کرده و بعد حق عبدى که تو او را آزاد کردهاى.
9. امام علیهالسلامتصریح مىفرمایند: «اینها پنجاه حقى بود که تو را احاطه نموده و بر تو واجب شده است و در هیچ حالى از آن حقوق خارج نمىشوى، جز آنکه مشمول رعایت یکى از آنها خواهى شد.» این علاوه برآنکه نشان از جامعیت این حقوق دارد، جایگاه آنها و تکلیف وجوبى (دستکم به عنوان حق اخلاقى واجب) در قبال آنها را نیز گوشزد مىنماید. در ادامه نیز با توصیه بر استمداد و یارى از پروردگار، تأکید بیشترى بر اهمیت این حقوق مىنمایند.
10. شاید بتوان از سلسه مراتبى که امام سجّاد علیهالسلاممعرفى مىکنند، آنچه را به ترتیب اهمیت و رتبه، علت و موجب حق مىشود استنتاج کرد. به عبارت دیگر، باید گفت: بر اساس کلام امام علیهالسلامآنچه بستر ایجاد حق در جامعه و روابط اجتماعى است به ترتیب اولویت و اهمیت، عبارت است از:
الف. پیشوا و امام (پرورش دهنده و کسى که تدبیر امور ما از یک یا چند جهت در اختیار اوست: کُلُّ سَائِسٍ إِمَامٌ): 1. تدبیر به وسیله سلطنت و حکومت؛ 2. تدبیر به وسیله علم و دانش؛ 3. تدبیر به وسیله مالکیت.
ب. رعیت و زیردست (تدبیر امور دیگران از یک یا چند جهت در اختیار ماست و ما پرورش دهنده آنها محسوب مىشویم): 1. رعیّت به وسیله سلطنت و حکومت؛ 2. رعیّت به وسیله علم و دانش؛ 3. رعیّت به وسیله مالکیت.
ج. خون و خویشاوندى: 1. رابطه مادرى؛ 2. رابطه پدرى؛ 3. رابطه فرزندى؛ 4. رابطه برادرى؛ 5. سایر سلسه مراتب فامیلى.
د. نیکوکارى و حق نعمت: 1. نعمت آزاد شدن و خروج از رِقّیت (1.1. از دیگران نسبت به شخص «مولاى سابق»؛ 1.2. از شخص نسبت به دیگران «عبد سابق»)؛ 2. سایر نعمتها و نیکوکارىها؛ 3. نیکوکارى معنوى «3.1. اذان گو؛ 3.2. امام جماعت)
ه . قرابت مکانى و مجالست: 1. مجالست در یک مجلس؛ 2. همسایگى.
و. رابطه دوستى و رفاقت.
ر. رابطه مالى: 1. شراکت؛ 2. خود مال؛ 3. طلبکار؛ 4. بدهکار.
ح. معاشرتى که در نتیجه امور گوناگون حاصل شود (خلیط)، گرچه این نوع معاشرت یا طرف مورد معاشرت نتیجه انتخاب شخص نباشد.
ط. خصومت: 1. از دیگران نسبت به شخص (شاکى)؛ 2. از شخص نسبت به دیگران (مشتکى عنه).
ى. خیرخواهى: 1. مشورت (1.1. از دیگران نسبت به شخص «مشورت دهنده»؛ 1.2. از شخص نسبت به دیگران «مشورت خواه»)؛ 2. نصیحت (2.1. از دیگران نسبت به شخص «نصیحت خواه»؛ 2.2. از شخص نسبت به دیگران «نصیحت دهنده»).
ک. سنّ: 1. بزرگترها؛ 2. کوچکترها.
ل. درخواست کمک: 1. از دیگران نسبت به شخص (سائل)؛ 2. از شخص نسبت به دیگران (کسى که ما از او درخواست کمک مىکنیم).
م. موجب خوشحالى یا ناراحتى شدن عمدا یا سهوا: 1. موجب خوشحالى شدن عمدا یا سهوا؛ 2. موجب ناراحتى شدن عمدا یا سهوا.
ن. همشهرى و هم وطن بودن: 1. اهل ملت خود (که مسلمانند)؛ 2. اهل ذمّه (غیر مسلمان).
س. سایر موارد (سایرحقوقى که به مقتضاى احوال در زندگى پدید مىآید).
11. از ترتیب حقوق ارائه شده توسط امام زینالعابدین علیهالسلام و برداشتى ارائه شده از آن در باب اینکه چه علل و مقولاتى به ترتیب اهمیت موجب ثبوت حق در روابط اجتماعى مىشود، براى تنظیم روابط اجتماعى، سیاستگذارى، طبقهبندى و نظامسازى ارتباطات اجتماعى و سایر مفاهیم مشابه در حوزه روابط مردم با یکدیگر مىتوان بهره جست.
منابع
ـ ابناثیر جزرى، النهایة فى غریب الحدیث و الأثر، قم، اسماعیلیان، 1367.
ـ ابنشعبه حرّانى، تحفالعقول، قم، انتشارات اسلامى، 1404ق.
ـ ابوالقاسمى، عباس و همکاران، روانشناسى در اجتماع؛ چگونه با یکدیگر تعامل کنیم، اردبیل، رهرو دانش، 1384.
ـ جمعى از نویسندگان، درسنامه فلسفه حقوق، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1387.
ـ جوادى آملى، عبداللّه، حق و تکلیف در اسلام، قم، اسراء، 1384.
ـ حکیمآرا، محمدعلى، ارتباطات متقاعدگرانه و تبلیغ، تهران، سمت، 1384.
ـ خسروشاهى، قدرتاللّه و مصطفى دانشپژوه، فلسفه حقوق، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1381.
ـ راغب اصفهانى، حسینبن محمد، مفردات ألفاظ القرآن، بیروت، دارالقلم، 1412ق.
ـ صدوق، محمدبن على، الامالى، بیروت، اعلمى، 1400ق.
ـ ـــــ ، الخصال، قم، انتشارات اسلامى، 1362.
ـ طریحى، فخرالدین، مجمعالبحرین، تهران، مرتضوى، 1400ق.
ـ مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، تهران، اسلامیه، 1360.
ـ مصباح، محمدتقى، حقوق و سیاست در قرآن، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1383.
ـ ـــــ ، نظریه حقوقى اسلام، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1386.
* این مقاله برگرفته از «پروژه شاخصهاى اجتماعى ـ فرهنگى» به سفارش مرکز بررسىهاى استراتژیک نهاد ریاست جمهورى مىباشد.
** دانشجوى دکترى فرهنگ و ارتباطات، دانشگاه باقرالعلوم علیهالسلام. دریافت: 14/6/90 ـ پذیرش: 15/11/90.
73ـ نعیم قاسم، الحقوق الثلاثة «حقاللّه و حقالنفس و حقالناس» (شرح رسالهالحقوق للامام زینالعابدین علیهالسلام، بیروت، دارالهادى، بىتا.
74ـ سیرى در رساله حقوق امام سجّاد علیهالسلامسلسله گفتارهاى آیتاللّه یثربى، کاشان، فرهنگ آفتاب، 1382.
75ـ محمدتقى مصباح، حقوق و سیاست در قرآن، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1383.
76ـ عبداللّه جوادى آملى، حق و تکلیف در اسلام، قم، اسراء، 1384.
77ـ جمعى از نویسندگان، درسنامه فلسفه حقوق، ص 28.
78ـ عبداللّه جوادى آملى، حق و تکلیف در اسلام، ص 25.
79ـ محمدتقى مصباح، نظریه حقوقى اسلام، ص 26ـ27.
80ـ جمعى از نویسندگان، همان، ص 29ـ30.
81ـ قدرتاللّه خسروشاهى و مصطفى دانشپژوه، فلسفه حقوق، ص 16 و 17؛ جمعى از نویسندگان، همان، ص 23و24.
82ـ ر.ک: فخرالدین طریحى، مجمعالبحرین؛ ابناثیر جزرى، النهایة فى غریب الحدیث و الاثر؛ راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن.
83ـ جمعى از نویسندگان، همان، ص 33ـ34؛ محمدتقى مصباح، نظریه حقوقى اسلام، ج 1، ص 81 و 82.
84ـ جمعى از نویسندگان، همان، ص 33ـ 34؛ محمدتقى مصباح، نظریه حقوقى اسلام، ج 1، ص 81 و 82.
85ـ محمدتقى مصباح، نظریه حقوقى اسلام، ج 1، ص 114.
86ـ محمدتقى مصباح، حقوق و سیاست در قرآن، ص 100ـ101.
87ـ عبداللّه جوادى آملى، همان، ص 240ـ241.
88ـ محمدبن على صدوق، الخصال، ص 564ـ571.
89ـ همو، الامالى، ص 368ـ375.
90ـ ابنشعبه حرّانى، تحفالعقول، ص 255ـ272.
91ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 71، ص 2ـ9 و ص 10ـ21.
92ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 71، ص 21.
93ـ ر.ک: عباس ابوالقاسمى و دیگران، روانشناسى در اجتماع؛ چگونه با یکدیگر تعامل کنیم.
94ـ ر.ک: محمدعلى حکیمآراء، ارتباطات متقاعدگرانه و تبلیغ.
95ـ یثربى، سیرى در رساله حقوق امام سجّاد علیهالسلام، ج 3، ص 257ـ258.