پيشگامان مسير قرب الهى (1)*
معرفت سال بيست و يكم ـ شماره 172 ـ فروردين 1391، 5ـ10
پيشگامان مسير قرب الهى (1)*
آيتاللّه علّامه محمدتقى مصباح
چكيده
اين مقال به بررسى چگونگى نيل به قرب الهى مىپردازد. از آموزههاى دينى به دست مىآيد كه انسانها با سعى و تلاش مضاعف مىتوانند مسير قرب و كمال را طى نمايند و به فلاح و رستگارى نايل آيند. هرچند تلاش اندك نيز به همان ميزان انسان را به كمال مىرساند.
از منظر امام سجاد عليهالسلام، براى نيل به قرب و رستگارى، انسان نيازمند همسفرانى با ويژگىهاى زير مىباشد: با سرعت حركت كنند، مستمرا اين مسير را طى كنند. اهل عبادتهاى شبانهروزى باشند، و اهل خشيت باشند.
راهكار نيل به حالت خشيت در برابر خداى متعالى اين است كه به ضعف و ناتوانى خويش در برابر عظمت و جلال خداى متعال همواره اذعان كنيم.
كليدواژهها: خدا، خشيت، قرب الهى، پيشگامان قرب، فلاح و رستگارى.
مقدّمه
هدف و مقصد نهايى انسان، قرب و وصول الىاللّه است. انسان براى رسيدن به آن مقصد، راهى طولانى و پرفراز و نشيب در پيش دارد. چنانكه اميرمؤمنان عليهالسلام با آنهمه شبزندهدارىها، مناجاتها، عبادتهاى طاقتفرسا، با آهى جانكاه مىفرمود: «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ وَبُعْدِ السَّفَرِ وَعَظِيمِ الْمَوْرِدِ»؛1 آه از كمى توشه و درازى راه و دورى سفر و سختى منزل.
اميرمؤمنان عليهالسلام از آن حسرت مىخورد كه زاد و توشهاى كافى براى پيمودن راه طولانى آخرت ندارد و عبادتهاى آن حضرت در شأن مقصد و منزلگاه ابدى نيست. در حالى كه عبادتهاى طولانى و طاقتفرساى آن حضرت به گونهاى بود كه وقتى امام سجاد عليهالسلام نوشتارى گردآمده از احوالات و عبادتهاى آن حضرت را به دست گرفت و اندكى از آن را خواند، با ناراحتى آن را كنار نهاد و فرمود: «مَنْ يقْوى على عبادة علىبن ابىطالب عليهالسلام»؛2 چه كسى قدرت بر انجام عبادت اميرمؤمنان عليهالسلام را دارد؟
گرچه از روايات و آموزههاى دينى استفاده مىشود كه راه آخرت طولانى و پرفراز و نشيب است، اما انسان با سعى و تلاش و خودسازى مىتواند آن راه را طى كند و به سلامت به مقصد برسد. رسالت اصلى پيامبران الهى و ائمّه اطهار عليهمالسلام بيان مقصد آخرت و قله سعادت و كمال به ماست تا ما را در حركت به سمت آن قله و نقطه فلاح و رستگارى يارى دهند. در اين بين، هركس در حد همت و تلاش خود، هر بخشى از اين راه را به سلامت طى كند، كارى بس ارزشمند انجام داده و چنان نيست كه اگر كسى به قله و نقطه فرازين اين مسير نرسيد، به طور كلى از راه بازمانده و كارى صورت نداده است. بلكه هر قدمى كه در اين راه برداشته شود، در حد خود مأجور است و آثار مثبتى بر آن مترتب مىگردد. البته انسان بايد همت والا داشته باشد و هدفش معطوف به رسيدن به عالىترين مقامات قرب خدا گردد و به مراتب نازل آن راه اكتفا نكند.
ويژگىهاى پيشگامان طريق قرب الهى
از فراز اول مناجات به دست آمد كه راههاى گوناگونى براى وصول به مقصد آخرت و قرب الهى وجود دارد. نزديكترين راه به آن مقصد راه مستقيم است. ساير راهها به اندازه زاويه و قوسى كه از راه مستقيم پيدا مىكنند، از مقصد دورتر مىگردند. ما بايد از خداوند بخواهيم كه راه نزديكتر و مستقيم را به ما بنماياند و سختىهاى طريق آخرت را براى ما آسان سازد.
پس از آنكه مقصد، كه قرب الهى است و نيز نزديكترين راه وصول به آن را شناختيم و بر فرض كه خداوند دعاى ما مبنى بر شناساندن نزديكترين راه به سوى خويش و نيز يارى رساندن به ما در پيمودن آن طريق را به اجابت رساند، مسلما صرف قرار گرفتن در نزديكترين راه كافى نيست؛ زيرا خطرات فراوان در پيمودن مسير وصول الىاللّه وجود دارد و ما به شدت نيازمند رفيق شايسته هستيم. به يك مثال توجه كنيد:
در پيمودن مسيرهاى دنيوى، بخصوص در گذشته كه مسافرتها با وسايل ساده آن روزگار مثل اسب، استر و شتر صورت مىگرفت و برخى نيز پياده سفر مىكردند، حتى در مسافرتهاى كوتاه نظير مسافرت از قم به جمكران، براى مسافرها و به ويژه افراد پياده، رفيق خوب و بانشاط و سرحال كه پيشاپيش همه و با جديت و عزم راسخ راه را طى مىكرد، به ديگران نشاط مىبخشيد و سختى راه را كسى درك نمىكرد. برعكس، اگر انسان ناتوانى همسفر انسان مىگشت، نشاط را از انسان مىزدود و پيمودن مسير را براى وى دشوار مىساخت. بنابراين، يكى از رمزهاى موفقيت سفر، پيدا كردن يك رفيق سرحال و بانشاط و بخصوص راهبلد است كه موجب افزايش نشاط و كاستن از خستگى راه گردد. از اينرو، حضرت در اين مناجات به همسفران و پيشگامانى كه پيشاپيش ديگران در مسير سلوك الىاللّه در حركتند و راه را خوب مىدانند و گفتار و حركات آنان براى ديگران الگوست، توجه داده و مىفرمايند: «اَلْحِقْنا بِعِبادِك الَّذينَ هُمْ بِالْبِدارِ3 اِلَيك يسارِعوُنَ4 وَبابَك عَلَى الدَّوامِ يطْرُقُونَ، وَاِياك فِى اللَّيلِ وَالنَّهارِ يعْبُدُونَ، وَهُمْ مِنْ هَيبَتِك مُشْفِقُونَ»؛ خدايا ما را به آن بندگان برگزيدهات ملحق فرما كه با سرعت به سوى تو مبادرت مىجويند و پيوسته حلقه بر در تو مىكوبند و شب و روز تو را پرستش مىكنند و از هيبت و عظمتت ترسان و هراساناند.
حضرت پس از آنكه از خداوند درخواست مىكنند كه نزديكترين راه سلوك و وصول به مقام قرب خويش را به ايشان بنماياند، از خداوند مىخواهند كه همسفرانى شايسته براى ايشان بگمارد كه داراى اين صفات هستند:
1. با سرعت حركت مىكنند؛
2. مستمرا و پىدرپى اين مسير را طى مىكنند؛
3. اهل عبادتهاى شبانهروزى هستند؛
4. اهل خشيت در پيشگاه با عظمت تو هستند.
الف. سرعت در حركت به سوى قرب الهى
براى تبيين صفت اول، يعنى سرعت در حركت به مثالى توجه كنيد: فرض كنيد بر روى بلندى و در موقعيتى مسلط بر اطراف، مردمى را مشاهده مىكنيد كه همه به سوى مقصد واحدى در حركتاند. اما گروهى شتابان، سريع و باجديت و عزم راسخ راه مىپيمايند و برخى آهستهتر و افتان و خيزان حركت مىكنند. گروه سوم بسيار كند و بدون نشاط و انگيزه كافى به سمت مقصد حركت مىكنند. حال شما، كه در جستوجوى همان مقصد هستيد و در تلاشيد كه بسيار سريع به مقصد دست يابيد، كدام گروه را برمىگزينيد؟ قطعا شما آن گروهى را كه سريعتر حركت مىكنند و راه مستقيمترى را در پيش دارند، انتخاب مىكنيد. در مسير تعالى، كمال و قرب الىاللّه نيز سالك با كسانى همراه مىگردد كه پيشقدم و پيشقراول كاروان عظيم تعالىجويان هستند و بدانان تأسى مىجويد تا ويژگىهاى ممتاز و متعالى آنان را اقتباس كند. قطعا منظور امام سجاد عليهالسلام از كسانى كه درخواست همراهى را با آنان را دارند، انبياى الهى و بخصوص خاتمالانبيا صلىاللهعليهوآله و اميرمؤمنان و امام حسن و امام حسين عليهمالسلام هستند كه پيشاپيش كاروان عظيم بشرى و بسيار راسخ در حركت بودند و تنها توجه و دل را معطوف به خداوند ساختند، و به اينسو و آنسو توجه نداشتند. در نتيجه، زودتر از سايرين به مقصد رسيدند.
بنابراين، اولين ويژگى همراهان شايسته در مسير تعالى و قرب الهى، جديت، سرعت، سبقت جستن بر ديگران و كنار نهادن تنبلى و كسالت و بىميلى و تصميم قاطع بر پيمودن راه تعالى است.
ب. پايدارى و استمرار در حركت
دومين صفت آنان اين است كه پيوسته درِ خانه خدا را مىزنند. اين معنايى است كنايى و در موردى به كار مىرود كه انسان نيازمند است و براى رفع كمبود و نياز خود سراغ كسى مىرود و از او كمك و مدد مىخواهد. «درِ خانه كسى را كوبيدن» كنايه از كمك خواستن از اوست. انسان سرتا پا نياز به خداوند است. از خود چيزى ندارد. آنچه در اختيار اوست، عاريه و امانتى است كه خداوند در اختيار او نهاده است. با اين وصف و با توجه به نيازهاى روزافزون، پيوسته بايد سراغ خداوند برود و از او مدد بخواهد و با همه وجود به استعانت و استمداد از خداوند بپردازد. مثلاً، اگر انسان يك مشكل جزئى داشته باشد، ممكن است در شبانهروز يك بار در خانه رفيقش برود و از او درخواست كمك كند. اما اگر آن نياز شديدتر شد، بيشتر در خانه رفيقش مىرود. ولى اگر نياز بسيار شديد گرديد و انسان را تحت فشار قرار داد، او بىصبرانه درصدد رفع آن و درخواست كمك از ديگران برمىآيد. مىكوشد كه هرچه زودتر نيازش را برطرف كند. چنين انسانى مانند بيمارى است كه حيات و زندگىاش مورد تهديد قرار گرفته و اگر مورد معالجه قرار نگيرد و دارو به او نرسد خواهد مرد. از اينرو، با همه وجود فرياد كمكخواهى سر مىدهد و همه توانش را به كار مىگيرد تا از مرگ برهد. يا كسى كه مشكل تنفسى دارد و احتياج به اكسيژن دارد كه اگر اكسيژن در اختيارش قرار نگيرد جانش به خطر مىافتد، براى درخواست كمك از ديگران و تهيه اكسيژن منتظر فرصت ديگرى نمىماند و پيوسته و لحظه به لحظه درخواست كمك مىكند و مىكوشد كه هرچه زودتر آن نياز حياتى را تأمين كند و جانش را از خطر برهاند.
كسى كه در مسير طولانى نيل به قرب الىاللّه گام مىسپرد، نيك مىداند كه در هر قدمى كه برمىدارد، نيازمند يارى خداست و پيوسته بايد از خداوند مدد جويد كه توجهاش را از او قطع نگرداند و از سقوط او به جهنم جلوگيرى كند. وقتى نيازها در ما خود مىنمايانند، مثلاً، نياز به غذا پيدا مىكنيم و يا شاگرد نياز به استاد و درس پيدا مىكند و يا نيازهاى اجتماعى براى انسان رخ مىدهد، براى تأمين هر بخش از نيازهاى خود، به كسانى مراجعه مىكنيم كه توان برآورده ساختن آن نيازها را دارند. اما گاه هفتهها و ماهها فراموش مىكنيم كه ما نيازمند خدا هستيم. در درجه اول بايد سراغ او برويم تا نيازهايمان را برآورده سازد. كسى كه بيمار مىگردد، از افراد گوناگون درباره پزشك متخصص كه به خوبى درد او را تشخيص دهد و به درستى او را معالجه كند، تحقيق مىكند و گاه مكرر از واسطهها مىخواهد كه نزد آن پزشك براى او سفارش كنند. گاه چندين ماه منتظر نوبت معالجه خود مىماند و پيوسته به اسباب و وسايل توجه دارد و به ذهنش خطور نمىكند كه به دعا و توسل به درگاه خدا بپردازد و از غنى مطلق بخواهد كه او را شفا دهد و نيازش را برآورده سازد.
كسانى كه اعتقادى به خداوند ندارند، طبيعى است كه سراغ خداوند نروند، اما ما كه به خداوند ايمان داريم و اهل نماز و طاعت هستيم، گاه فراموش مىكنيم كه براى رفع نيازهايمان به خداوند مراجعه كنيم. وقتى بيمار مىشويم به سراغ پزشك مىرويم، اما از اينكه سراغ خداوند شفادهنده دردها برويم، غفلت مىكنيم. يا هنگامى كه براى تحصيل علم در مدرسه ثبتنام مىكنيم، تا پايان دوره تحصيلىمان كه گاه پانزده سال به طول مىانجامد، مكرر نزد اساتيد گوناگون مىرويم و در آن مدت طولانى فراموش مىكنيم كه براى كسب علم، محتاج خداوند هستيم و بايد سراغ او نيز برويم.
اما آن بندگان سالك و اسوه خوبىها، در همه حال، در خانه خدا مىروند و دايم دست نياز به سوى خداوند مىافرازند و براى غيرخدا شأنى قائل نيستند. آنان گرچه به هنگام گرسنگى غذا مىخورند و در هنگام بيمارى به پزشك مراجعه مىكنند و براى همه نيازهاى خود از اسباب و عوامل مادى استفاده مىكنند، ولى دل آنان هميشه پيش خداست. سررشته كار را به دست خدا مىبينند و مىدانند كه اگر خدا بخواهد، اسباب و عوامل اثر مىگذارند و اگر نخواهد بىتأثيرند. حتى گاهى تأثير معكوس دارند. چنانكه گاهى پزشكى اشتباهى دارو تجويز مىكند و بيمار خود را از پا درمىآورد. آنان نيك آموختهاند كه در همه حال و براى هر نياز و هر كارى بايد سراغ خانه خدا بروند. چنانكه در حديث قدسى آمده است كه خداوند به حضرت موسى عليهالسلام فرمود: «يا مُوسَى سَلْنِى كلَّ مَا تَحْتَاجُ إِلَيهِ، حَتَّى عَلَفَ شَاتِك وَ مِلْحَ عَجِينِك»؛5 اى موسى، هرچه بدان نياز دارى حتى علف گوسفند و نمك خورشتت را از من بخواه.
انسان بايد اين روحيه را در خود تقويت كند كه همه چيز از خداست و براى هر چيزى و رسيدن به هر خواستهاى به درِ خانه خدا برود. اين بدان معنا نيست كه اسباب و وسايل را رها كند و به دستوراتى كه خداوند براى استفاده از اسباب و وسايل جهت كسب رزق، علم، سلامتى و... داده عمل نكند؛ چراكه خداوند بر اساس حكمت خود امور اين عالم را از راه اسباب اداره مىكند. غرض اين است كه انسان به اين باور برسد كه خداوند همهكاره عالم است و اسباب و وسايل و همه عوامل با اراده و مشيت او مؤثر واقع مىشوند.
ج. بندگى خدا
صفت سوم اين است كه شبانهروز خدا را بندگى مىكنند و كارى بجز بندگى خدا ندارند و همه كارهاى آنها رنگ بندگى دارد. كارى را انجام مىدهند كه مورد پسند و رضايت خداست. خوردن، خوابيدن، درس خواندن و هر كار ديگرى كه انجام مىدهند، مصداق بندگى خداست: مىخوابند تا بتوانند خوب عبادت كنند و غذا مىخورند تا نيرو براى عبادت داشته باشند و كار مىكنند تا زندگى آبرومندانه و شرافتمندانهاى داشته باشند و فرصت براى عبادت و بندگى خدا پيدا كنند. طبيعى است كه همه كارهاى آنها كه به مقصد تقرب به خداوند و بندگى او انجام مىپذيرد و رضايت الهى را در آنها لحاظ مىكنند، عبادت محسوب مىگردد.
د. خشيت و ترس از خدا
صفت چهارم اين است كه در هر حال از خداوند خشيت دارند. دليل اينكه چرا خداوند دوست مىدارد كه بندگان او در هر حال از او خشيت داشته باشند، اين است كه هركس در برابر موجود داراى عظمتِ فوقالعاده قرار گيرد و درك كند كه در برابر چه كسى قرار گرفته، حالت انفعالى در او پديد مىآيد كه در عربى از آن به «هيبت» و يا «خشيت» تعبير مىگردد. اين حالت با لكنت زبان به هنگام حرف زدن، لرزيدن دست و پا، پريدن رنگ صورت و ساير واكنشهاى روانى و جسمى، كه حاكى از آن است كه انسان خود را باخته است، همراه مىگردد. هر قدر انسان عظمت كسى را كه با او مواجه شده، بيشتر درك كند و بيشتر به حقارت خود در برابر او پى ببرد، آن حالت در وى قوىتر و شديدتر مىگردد. حالْ هر قدر انسان عظمت و قدرت بىنهايت خداوند را بيشتر درك كند، هيبت و خشيت او در برابر خداوند فزونتر خواهد گشت. البته در قرآن واژه «هيبت» به كار نرفته و واژه «خشيت» به كار رفته است. واژه هيبت در روايات و ادعيه و از جمله در اين مناجات به كار رفته است. به نظر مىرسد هيبت همان حالتى است كه در قرآن «خشيت» ناميده شده است. خداوند در تبيين اين حالت در فرشتگان كه به درك بلنداى عظمت الهى پى بردهاند، مىفرمايد: «يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى وَهُم مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ» (انبيا: 28) آنچه را پيش روى آنهاست و آنچه را پشت سر نهادهاند كارهايى را كه كردهاند و خواهند كرد مىداند و جز براى كسانى كه او بپسندد و خشنود باشد شفاعت نمىكنند و از ترس او بيمناكند.
پس پيشگامان طريق قرب الهى چون به درك مقام عظمت بىنهايت الهى نايل گشتهاند، در برابر عظمت الهى حالت خشيت دارند و احساس حقارت مىكنند. اگر انسان عظمت نامتناهى خداوند را درك كند و از سوى ديگر، به حقارت و كوچكى خود پى ببرد، حالت انفعال و خشيت در او پديد مىآيد. اگر ما در برابر خداوند چنين حالتى نداريم، از آنروست كه دو طرف معادله و يا يكى از دو طرف آن را درك نكردهايم: يا به عظمت خداوند واقف نگشتهايم و يا به عظمت خداوند پى بردهايم، اما به حقارت و كوچكى خود توجه نيافتهايم. گاهى در برابر قدرتهاى ظاهرى احساس حقارت مىكنيم، غافل از آنكه همه آن قدرتها برگرفته از قدرت لايزال الهى هستند. اگر ما معادله مزبور، بخصوص طرف مربوط به خود، يعنى ضعف و حقارت خويش را به خوبى ادراك كنيم و دريابيم كه همه قدرتها ناشى از قدرت خداست، حالت هيبت و خشيت در ما پديد مىآيد. چنانكه اين حالت در حضرات معصومين عليهمالسلام كه به عالىترين مرتبه معرفت الهى نايل گشتهاند، بسيار شديد و قوى بود، تا آنجا كه آنان گاهى بر اثر مشاهده عظمت بىنهايت الهى و فقر ذاتى خود، روى زمين مىافتادند و حالتى شبيه بيهوشى به آنان دست مىداد و آنقدر اين حالت به طول مىانجاميد كه اطرافيان مىپنداشتند كه از دنيا رفتهاند.
راهكار پيدايش حالت خشيت در برابر خدا
البته ما نمىتوانيم به مرتبه معرفت حضرات معصومين عليهمالسلام نايل گرديم، اما بايد وقتى را به تفكر درباره عظمت خداوند و حقارت و كوچكى خويش اختصاص دهيم. به گذشته خود بنگريم، هنگامى كه كودكى ناتوان بوديم و قدرت دفاع از خويش را نداشتيم. به اينكه ما زمانى نطفه حقير و ناچيزى بوديم كه خداوند مجال رشد و نمو آن را فراهم آورد و به اراده الهى آن نطفه به نوزادى تبديل گرديد و آن نوزاد مراحل رشد را يكى پس از ديگرى از سر گذراند و اكنون انسانى توانمند گرديده و همه آنچه در اختيار اوست نعمتهاى الهى هستند كه به عاريت در اختيار او نهاده شدهاند تا به وسيله آنها مورد آزمايش خداوند قرار گيرد. آيا با توجه به اينكه ما زمانى نطفهاى بيش نبوديم و آنچه به ما داده شد همه از خداوند است و ما از خود چيزى نداريم، سزد كه انسان فخر فروشد و تكبر داشته باشد؟ اميرمؤمنان عليهالسلام فرمود: «وَ عَجِبْتُ لِلْمُتَكبِّرِ الَّذِى كانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً وَ يكونُ غَدا جِيفَةً»؛6 و از متكبرى در شگفتم كه ديروز نطفه بود و فردا مردار خواهد گشت.
چطور موجودى كه زمانى قطرهاى آب گنديده بود و در نهايت تبديل به مردارى مىگردد كه اگر او را در خاك پنهان نكنند، از بوى تعفنش كسى به او نزديك نمىگردد به خود مىبالد و تكبر مىورزد؟ ما ذليل و حقيريم و در سايه ارتباط با خداوند و انتساب به او عزيز مىگرديم. از اينرو، در دعاى «عرفه» مىخوانيم: «اِلهى كيفَ اَسْتَعِزُّ وَفِى الذِّلِّ اَرْكزْتَنى وَكيفَ لا اَسْتَعِزُّ وَاِلَيك نَسَبْتَنى»؛7 خدايا، چگونه احساس عزت و افتخار كنم، در حالى كه مرا در ذلت فرو بردى؟ و چگونه احساس افتخار و عزت نكنم، در حالى كه تو مرا به خود منسوب كردى؟. وقتى انسان دريافت كه مخلوق خداست و مخلوق، بنده خدا و سرتا پا نياز به خالق خويش، بلكه فقير محض است و وجود او عين ذلت و نادارى است، نبايد به خود ببالد. اثر طبيعى توجه به حقارت و ذلت در برابر قدرت و عظمت بىنهايت خداوند، حالت خودباختگى و خشيت است. بىشك اين ترس به معناى ترسى كه از رذايل اخلاقى شمرده مىشود نيست، بلكه حالتى است كه در هنگام احساس فقر و خطر و روبهرو گشتن با عظمت و شكوه آفريدگار به انسان دست مىدهد و موجب مىگردد كه انسان از مسير بندگى خداوند منحرف نگردد و براى اينكه از نعمتهاى الهى محروم نگردد و عنايت الهى از او سلب نشود، بايد در اطاعت و بندگى خداوند بكوشد.
* اين متن حاصل قلمىشده درس اخلاق استاد علّامه مصباح در دفتر مقام معظّم رهبرى در قم مىباشد.
1ـ نهجالبلاغه، حكمت 77.
2ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 41، ب 101، ص 17، ح 10.
3ـ واژه «بدار» و «مبادرت» در جايى مطرح مىگردد كه چند كار فراروى انسان باشد و او يك كار را برگزيند و با جديت درصدد انجام آن برآيد و ساير كارها را كنار زند.
4ـ «مسارعت» كه از باب «مفاعله» است، بر مفهومى فراتر از سرعت گرفتن و بر مسابقه و تلاش بر سبقت گرفتن از يكديگر دلالت دارد.
5ـ محمدبن حسن حرّ عاملى، وسائلالشيعه، ج 7، ب 5، ص 32، ح 8634.
6ـ نهجالبلاغه، ح 126.