معرفت، سال بیست و یکم، شماره دوم، پیاپی 173، اردیبهشت 1391، صفحات 107-

    خلافت انسان در قرآن

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    محمدحسین فاریاب / *دانشیار - کلام مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) / m.faryab@gmail.com
    چکیده: 
    قرآن کریم به روشنى بر خلافت انسان از سوى خداوند تأکید کرده است. در این‏باره سؤال‏هایى وجود دارد؛ مانند اینکه چرا خداوند براى خود جانشین انتخاب فرمود؟ دلیل انتخاب انسان به عنوان جانشین خدا چیست؟ گستره جانشینى انسان از خداوند تا کجاست؟ این مقاله به رویکرد تحلیلى و بررسى اسنادى به تبیین چیستى خلافت انسان در قرآن و بررسى ابعاد آن مى‏پردازد. بر این اساس، مهم‏ترین یافته‏هاى این تحقیق، راز برگزیده شدن انسان به عنوان خلیفه، توانایى او در پذیرش تکوینى و حضورى علم‏الاسماء بوده است. از این‏رو، خلیفه‏اللّه برترین انسان، داراى علم ویژه و برخوردار از ولایت تکوینى است.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    معرفت سال بیست و یکم ـ شماره 173 ـ اردیبهشت 1391، 107ـ124

    خلافت انسان در قرآن

    محمدحسین فاریاب*

    چکیده

    قرآن کریم به روشنى بر خلافت انسان از سوى خداوند تأکید کرده است. در این‏باره سؤال‏هایى وجود دارد؛ مانند اینکه چرا خداوند براى خود جانشین انتخاب فرمود؟ دلیل انتخاب انسان به عنوان جانشین خدا چیست؟ گستره جانشینى انسان از خداوند تا کجاست؟

    این مقاله به رویکرد تحلیلى و بررسى اسنادى به تبیین چیستى خلافت انسان در قرآن و بررسى ابعاد آن مى‏پردازد. بر این اساس، مهم‏ترین یافته‏هاى این تحقیق، راز برگزیده شدن انسان به عنوان خلیفه، توانایى او در پذیرش تکوینى و حضورى علم‏الاسماء بوده است. از این‏رو، خلیفه‏اللّه برترین انسان، داراى علم ویژه و برخوردار از ولایت تکوینى است.

    کلیدواژه‏ها: خلافت، خلیفه‏اللّه، انسان، جانشینى.

    مقدّمه

    بى‏گمان، مقام خلافت و جانشینى انسان خاکى و زمینى از خداوند متعال، مهم‏ترین مقامى است که خداوند انسان را بدان مفتخر کرده. این مقام انسان را از ملائکه برتر ساخته، موجب سجده آنها براى انسان شده است. قرآن کریم، که کتاب هدایت عالمیان تا روز قیامت است، جانشینى انسان از خداوند متعال و داستان سجده ملائکه و اخراج ابلیس از بهشت را چندین بار یادآور شده که خود نشان‏دهنده اهمیت این موضوع است. آشنایى با ابعاد گوناگون این مسئله، از قبیل گستره خلافت انسان، شروط لازم براى تصدّى مقام خلیفه‏اللهى، رابطه میان خلافت قرآنى و امامت شیعى و مانند آن افزون بر معرفت‏زایى بیش از پیش انسان نسبت به توانمندى‏ها و قابلیت‏هاى خدادادى‏اش، تأثیر بسزایى در رفتار و سلوک انسان و رسیدن به جایگاهى دارد که خداوند براى او ترسیم کرده است.

    دانشمندان اسلامى، به ویژه مفسّران، هریک با رویکرد خاصى ـ اعم از کلامى، فلسفى و عرفانى ـ در این‏باره سخن گفته‏اند. با وجود آن، این مسئله تازگى خود را از دست نداده است. این در حالى است که برخى از ابعادى که در سطور پیشین از آنها یاد شد ـ مانند گستره خلافت انسان یا تبیین نوع رابطه میان خلافت قرآنى و امامت شیعى ـ چندان مورد توجه قرار نگرفته است. این نوشتار در پى تبیین چیستى مقام خلافت انسان در قرآن کریم و روشن ساختن ابعاد یاد شده است.

    توجه به این مسئله در آثار مفسّران و عرفا و فیلسوفان به وفور یافت مى‏شود، که در این میان سهم ملّاصدرا در تفسیر القرآن‏الکریم، ابن‏عربى در آثار مختلف خود، علّامه طباطبائى در تفسیرالمیزان و آلوسى در روح‏المعانى بیشتر است. با وجود این، نگاهى جامع و فراگیر به این مسئله به ویژه در ابعادیادشده در آثارمحققان کمتر به چشم مى‏خورد.

    1. «خلیفه» در لغت

    «خلیفه» از ریشه «خلف» گرفته شده است. ارباب لغت ـ چنان‏که خواهد آمد ـ در تبیین این مفهوم، به تفصیل گفته و معانى مستقل فراوانى براى آن بیان کرده‏اند. با وجود این، به نظر مى‏رسد ـ دست‏کم در نگاه نخست ـ چنان‏که ابن‏فارس یادآور شده است، مى‏توان ماده «خلف» را داراى سه اصل دانست:

    الف. آمدن چیزى به جاى چیز دیگر: در این صورت، ماده «خلف» به صورت «خَلَف» خوانده مى‏شود. به گزارش ابن‏فارس، عرب‏ها در استعمالات خود، این نکته را مدّنظر قرار مى‏دهند که اگر امر دوم، که پس از امر اول مى‏آید، نامطلوب باشد، این واژه به صورت «خَلْف» و اگر امرى مطلوب باشد به صورت «خَلَفٌ» خوانده مى‏شود؛ چنان‏که در قرآن نیز به همین روش به کار رفته است: «فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیّا» (مریم: 59)؛[406] اما پس از آنان، فرزندان ناشایستى روى کار آمدند که نماز را تباه کردند و از شهوات پیروى نمودند و به زودى (مجازات) گم‏راهى خود را خواهند دید.

    همچنین «خلافت» را نیز خلافت گویند؛ چراکه صاحب مقام خلافت پس از شخص اول و به جاى او مى‏آید. از این‏رو، خلیفه کسى است که به جاى کسى مى‏آید تا کارهاى او را انجام دهد. «خوالف»، که به زنان اطلاق مى‏شود، نیز از همین باب است؛ چراکه آنها قائم مقام مردان در خانه هستند.

    ب. نقیض جلو (پشت سر):[407] در این صورت، ماده «خلف» به صورت «خَلْف» خوانده مى‏شود؛ چنان‏که گفته مى‏شود: «هذا خلْفى». «خِلاف» نیز به همین معناست؛ چنان‏که در قرآن آمده است: «وَإِذا لاَّ یَلْبَثُونَ خِلافَکَ إِلاَّ قَلِیلاً.» (اسراء: 76) همچنین «خِلْفة» نیز از همین باب است؛ چنان‏که در قرآن نیز آمده است: «وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً.» (فرقان: 62)

    ج. تغییر:[408] ماده «خلف» در این صورت، «خَلَف» خوانده مى‏شود. براى نمونه، هنگامى که گفته مى‏شود: «خلف فوه» یعنى: بوى دهان او تغییر یافت. «خُلف وعده» نیز از همین باب به شمار مى‏آید؛ چراکه به معناى تغییر یافتن وعده است.[409]

    با نگاهى جامع‏تر به معانى سه‏گانه یادشده ـ آن‏گونه برخى محققان بر آنند ـ مى‏توان این سه اصل را نیز به یک اصل برگرداند و آن همان پشت سر بودن، تعقّب و بعدیت است که در زبان فارسى از آن به «جانشینى» تعبیر مى‏شود؛ اما این مفهوم خود گاه به سبب زمان است و گاه به سبب مکان و گاه به سبب کیفیت.

    اما «خلف» به سبب زمان همان معناى نخست و معناى دوم از معانى سه‏گانه یادشده را دربر مى‏گیرد و مفهوم «خلیفه» نیز در همین قسم مندرج است. معناى سوم ـ یعنى تغییر ـ نیز در جهت کیفى مفهوم «خلف» وارد است.[410]

    البته با نگاهى دقیق‏تر مى‏توان گفت: در هر «خلفِ» کیفى به گونه‏اى «خلفِ» زمانى نیز اشراب شده است؛ بدین بیان که نمى‏توان «خلفِ» کیفى را در نظر گرفت که فارغ از زمان و تعدّد زمانى واقع شده باشد. از این‏رو، نمى‏توان «خلف» به سبب کیفیت را در عرض و کنار «خلف» در زمان و مکان قرار داد.

    درباره مفهوم «خلیفه» نیز مى‏توان گفت: «خلیفه» کسى است که به جاى کسى و پس از کسى مى‏آید تا قائم‏مقام او بوده[411] و در نتیجه، متصدى کارهاى او باشد. از این‏روست که مردم او را جانشین اولى مى‏دانند. البته توجه به این نکته لازم است که امر خلافت آن‏گاه که میان مردم واقع شود ناگزیر همراه با تعدّد زمان و بعدیت و تأخّر زمانى است؛ یعنى کسى مى‏آید تا جاى دیگرى را بگیرد تا کارهایش را انجام دهد. اما روشن است آن‏گاه که امر خلافت درباره انسان نسبت به خداوند قدیم و سرمد به کار مى‏رود، نباید این تعدّد و تأخّر زمانى میان خدا و خلیفه او تصوّر شود، بلکه چنان‏که برخى محققان گفته‏اند، آنچه در اینجا مورد تأکید است، تأخّر کیفى است که مشتمل بر بالاترین مقامات ربّانى و روحانى بوده و مقامى بالاتر از آن قابل تصور نیست.[412]

    نکته قابل توجه آن است که در منابع لغوى، دو جمع براى واژه «خلیفه» بیان شده که عبارت است از: «خلائف» و «خلفاء». برخى لغویان بر این نظرند که «خلائف» جمع «خلیفة» و «خلفا» جمع «خلیف» بوده و «خلیفة» مؤنث واژه «خلیف» است.[413]

    نیز در برخى منابع لغوى واژه «خلیفة» به «السلطان الاعظم» ترجمه شده[414] که ممکن است به کاربرد آن در عصر عبّاسى انصراف داشته باشد که از «خلیفه» به عنوان سلطان بزرگ یاد مى‏کردند.[415]

    با توجه به آنکه هدف اصلى این تحقیق بررسى خلافت انسان در قرآن کریم است، معناى «جانشینى» مورد نظر است و بر همین اساس، معناى خلافت انسان در قرآن کریم تبیین مى‏شود.

    «خلیفه» در قرآن کریم

    الف. نگاهى به کاربرد واژه «خلیفه» و مشتقات آن در قرآن کریم

    در قرآن کریم، مکرّر از واژه «خلیفه» و مشتقات آن ـ که به نوعى در معناى جانشینى به کار رفته ـ سخن به میان آمده است که بررسى تمام این آیات پژوهشى مستقل مى‏طلبد، اما آنچه در این مقام شایان توجه است تفکیک میان آیات واردشده در این‏باره است که مى‏توان آنها را در چهار محور و معناى کلى دسته‏بندى کرد:

    1. جانشینى غیر انسان به جاى غیر انسان: واژه «خلیفه» و مشتقات آن گاه در خصوص جانشینى غیر انسان براى غیر انسان به کار رفته است: «وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِّمَنْ أَرَادَ أَن یَذَّکَّرَ أَوْ أَرَادَ شُکُورا» (فرقان: 62)؛ و او همان کسى است که شب و روز را پس از یکدیگر قرار داد براى کسى که بخواهد متذکّر شود یا شکرگزارى کند.

    بر اساس این آیه، شب و روز به اراده خداوند متعال به جاى یکدیگر آمده، جانشین هم مى‏شوند.

    2. جانشینى انسان به جاى انسان: واژه «خلیفة» مکرّر در قرآن کریم در مواردى به کار رفته که انسان‏ها به جاى یکدیگر آمده‏اند. به آیات ذیل دقت کنید:

    ـ «فَکَذَّبُوهُ فَنَجَّیْنَاهُ وَمَن مَّعَهُ فِی الْفُلْکِ وَجَعَلْنَاهُمْ خَلاَئِفَ وَأَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُنذَرِینَ» (یونس: 73)؛ پس آنها او را تکذیب کردند و ما او و کسانى را که با او در کشتى بودند، نجات دادیم و آنان را جانشین قرار دادیم و کسانى را که آیات ما را تکذیب کردند، غرق نمودیم. پس ببین عاقبت کار کسانى که انذار شدند (و به انذار الهى اهمیت ندادند) چگونه بود.

    در این آیه، سخن از سرنوشت قوم حضرت نوح علیه‏السلامسخن به میان آمده است. بر اساس این آیه، نجات‏یافتگان از طوفان حضرت نوح علیه‏السلام «خلیفه» معرفى شده‏اند و به نظر مى‏رسد به این اعتبار باشد که آنها بازمانده قوم نوح پس از غرق‏شدن تکذیب‏کنندگان آن پیامبر به وسیله طوفان بودند.

    ـ «وَاذکُرُواْ إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفَاء مِن بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَزَادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَسْطَةً فَاذْکُرُواْ آلاء اللّهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»(اعراف: 79)؛ و به یاد آورید هنگامى که شما را جانشینان قوم نوح قرار داد و شما را از نظر آفرینش (جسمانى) گسترش (و قدرت) داد. پس نعمت‏هاى خدا را به یاد آورید تا شاید رستگار شوید.

    خداوند متعال در این آیه خطاب به عاد ـ قوم حضرت هود علیه‏السلام ـ از جانشینى آنها پس از قوم حضرت نوح علیه‏السلامسخن به میان آورده است و به نظر مى‏رسد که مقصود از جانشینى و خلافت در این آیه «آمدن آن قوم پس از قوم حضرت نوح علیه‏السلام» است.[416]

    ـ «وَاذْکُرُواْ إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفَاء مِن بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَکُمْ فِی الأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُورا وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُیُوتا» (اعراف: 74)؛ و به خاطر آورید که شما را جانشینان قوم عاد قرار داد و در زمین مستقر ساخت که در دشت‏هایش، قصرهایى براى خود بنا کنید و در کوه‏ها، براى خود خانه‏هایى بتراشید.

    در این آیه نیز خداوند متعال خطاب به ثمود ـ قوم حضرت صالح علیه‏السلام ـ آنها را جانشین قوم عاد معرفى مى‏کند و به نظر مى‏رسد مقصود از جانشینى و خلافت در این آیه نیز آمدن افرادى پس از افراد دیگر است.

    ـ «فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیّا» (مریم: 59)؛ اما پس از آنان، فرزندان ناشایستى روى کار آمدند که نماز را تباه کردند و از شهوات پیروى نمودند و به زودى (مجازات) گم‏راهى خود را خواهند دید.

    در آیه فوق، خداوند متعال پس از آنکه از پیامبران الهى و پیروان راستین آنها را در قوم بنى‏اسرائیل به نیکى یاد مى‏کند، جانشینان ناشایست آنها را ذکر مى‏کند که به پیروى از شهوات روى آوردند. به نظر مى‏رسد در این آیه نیز واژه «خلف» در معناى لغوى خود، به معناى آمدن چیزى پس از چیز دیگر به کار رفته است.

    ـ «فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً وَإِنَّ کَثِیرا مِنَ النَّاسِ عَنْ آیَاتِنَا لَغَافِلُونَ» (یونس: 92)؛ ولى امروز بدنت را نجات مى‏دهیم تا عبرتى براى آیندگان باشى؛ و بسیارى از مردم از آیات ما غافلند!

    در این آیه، از سرنوشت شوم فرعون سخن به میان آمده است. بر اساس ظاهر این آیه، بدن او نجات داده مى‏شود تا عبرتى براى‏آیندگان ـ که پس از او مى‏آیند ـ باشد.

    3. جانشینى ملائکه به جاى انسان: در یک آیه از قرآن کریم، جانشینى ملائکه به جاى انسان نیز مطرح شده است: «وَلَوْ نَشَاء لَجَعَلْنَا مِنکُم مَّلَائِکَةً فِی الْأَرْضِ یَخْلُفُونَ»(زخرف: 60)؛ و هر گاه بخواهیم به جاى شما در زمین فرشتگانى قرار مى‏دهیم که جانشین گردند.

    4. جانشینى و خلافت انسان از خدا: در آیات معدودى از آیات قرآن کریم، مسئله جانشینى و خلافت انسان از خداوند مطرح شده است. این آیات سیاقى متفاوت دارند؛ در برخى از آنها، این واژه مفرد به کار رفته و اصل بحث جعل خلیفه ـ فارغ از آنکه تمام انسان‏ها خلیفه هستند یا برخى از آنها ـ تأکید شده است. مهم‏ترین این آیات آیه سى‏ام سوره بقره است: «وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ»؛ و (به یاد آر) هنگامى که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روى زمین جانشینى قرار خواهم داد (نماینده خدا در آنجا یا جانشین ساکنان پیشین منقرض شده آنجا.) گفتند: آیا در آن کسى را (جانشین) قرار مى‏دهى که فساد مى‏انگیزد و خون مى‏ریزد، در حالى که ما تو را با توصیف به کمالات تسبیح مى‏گوییم و (از هر عیب و نقصى) تقدیس مى‏کنیم؟! خداوند فرمود: بى‏تردید، من چیزى مى‏دانم که شما نمى‏دانید.

    در این آیه، خداوند متعال از تصمیم خود مبنى بر قرار دادن «خلیفه» روى زمین خبر داده است. درباره اینکه خلافت انسان از چه کسى است، دیدگاه‏هاى متفاوتى در منابع تفسیرى به چشم مى‏خورد:

    الف. برخى مقصود از خلافت در این آیه را خلافت و جانشینى از سوى ملائکه دانسته‏اند؛ زیرا آنها پیش‏تر ساکن زمین بودند.[417]

    ب. برخى مقصود از این آیه را خلافت و آمدن انسان پس از جنّیان دانسته‏اند.[418]

    ج. برخى مقصود از خلیفه در این آیه را جانشینى انسان از انسان‏هاى نخستین دانسته‏اند.[419]

    د. گروهى بر جانشینى انسان از خداوند ـ البته در قلمروى خاص ـ تأکید کرده‏اند.[420]

    با وجود این، تفسیرى که جانشینى انسان از خدا را مطرح مى‏کند، حق است؛[421] چراکه اولاً، دلیلى براى دیگر احتمالات بیان نشده است. ثانیا، با توجه به آیات پس از آن، مى‏توان گفت: سیاق این آیه تناسبى با احتمالات یادشده ندارد؛ بدین بیان که خداوند متعال در پاسخ شگفتى ملائکه، اسماء را به آدم علیه‏السلام آموخت. این کار تناسبى با این تفسیر ندارد که گفته مى‏شود: مقصود از خلافت انسان، خلافت از انسان‏هاى پیشین است؛[422] چراکه براى جانشینى از انسان، توانایى دریافت اسماى الهى ضرورت ندارد، بلکه این آموزش ناظر به ابراز توانایى و استعداد انسان براى خلافت از جانب خداوند است؛ چیزى که ملائکه تکوینا از آن محروم بودند.[423]

    آیه دیگرى هم که به بحث جعل خلیفه مربوط مى‏شود، آیه خلافت حضرت داود علیه‏السلام است: «یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ» (ص: 26)؛ اى داود، ما تو را خلیفه در زمین قرار دادیم. پس در میان مردم به حق داورى کن و از هواى نفس پیروى مکن که تو را از راه خدا دور مى‏سازد.

    درباره این آیه، برخى اعتقاد دارند مقصود از خلافت حضرت داود علیه‏السلام، جانشینى ایشان از پیامبران پیشین است.[424] برخى دیگر معناى خلافت داود علیه‏السلام را جانشینى وى از خداوند متعال[425] در تدبیر امر بندگان دانسته‏اند.[426]

    به نظر مى‏رسد فارغ از محدوده خلافت حضرت داود علیه‏السلام، روشن‏ترین معنا از خلافت آن حضرت، که در این آیه مورد تأکید قرار گرفته، همان معناى خلافت و جانشینى از خداوند روى زمین است. این مدعا با توجه به آنکه مقیّدى در بین نیست، مستحکم‏تر مى‏شود، ضمن آنکه تعابیرى همچون «انّا» و «جعلناک» روشن مى‏سازد که خداوند در پى دادن شأن و مقامى ویژه به حضرت داود علیه‏السلام است که همان خلافت است. خداوند در این آیه پس از تأکید بر خلیفه بودن حضرت داود علیه‏السلام، به او فرمان مى‏دهد تا میان مردم حکم کند، در حالى که در منظومه بینش اسلامى، حکم کردن تنها حق خداوند است: «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلّهِ.» (انعام: 57) بنابراین، تأکید بر داشتن شأن حکم کردن براى آن حضرت، که متفرّع بر خلافت او شده است، روشن مى‏سازد که جانشینى حضرت داود علیه‏السلامجانشینى از جانب خداوند ـ و نه براى پیشینیان ـ است.[427]

    در برخى دیگر از آیات قرآن کریم، خلافت و جانشینى از خداوند به تمام انسان‏ها نسبت داده شده است: «وَهُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلاَئِفَ الأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ إِنَّ رَبَّکَ سَرِیعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَّحِیمٌ» (انعام: 165)؛ و اوست که شما را جانشینان خود یا جانشینان گذشتگان، در روى زمین قرار داد و برخى از شما را بر برخى دیگر (از جنبه مادى و معنوى) به درجاتى بالا برد تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید، حقّا که پروردگارت زودکیفر است و هم او بى‏تردید، بسیار آمرزنده و مهربان است.

    برخى از مفسّران درباره این آیه بر این باور شده‏اند که مقصود از خلافت در آن، همان جانشینى از اقوام پیشین است.[428] برخى دیگر نیز از جانشینى انسان‏ها به جاى جنّیان سخن به میان آورده‏اند.[429]

    با وجود این، با نگاهى گذرا به آیاتى که در مقام جانشینى قومى به جاى قوم دیگر است، مى‏توان به این نتیجه رسید که خداوند متعال در تمام مواردى که سخن از جانشینى قومى براى قوم دیگر سخن به میان آورده، مقصود خود را به صراحت با واژگانى همچون «بعد» یا «بعدهم» و مانند آن روشن ساخته است. از این‏رو، در مواردى که چنین نیامده است، باید دنبال قرینه‏اى بود تا مقصود و مراد روشن شود. از سوى دیگر، جانشینى و خلافت انسان‏ها تنها به دو صورت قابل تصویر است: یکى جانشینى انسان‏ها به جاى یکدیگر و دیگرى جانشینى انسان از خداوند و هنگامى که خداوند متعال به طور مطلق و بدون قید از جعل خلیفه سخن مى‏گوید، در خلافت از جانب خود خداوند متعال ظهور دارد.

    در اینجا نیز به نظر مى‏رسد با توجه به آنکه سیاق خود این آیه و نیز آیات قبل و بعد از آن دلالتى بر جانشینى از اقوام پیشین ندارد، این نظریه تقویت مى‏شود که ظاهر این آیه از جانشینى و خلافت انسان‏ها براى خداوند حکایت دارد[430] و قرینه‏اى براى دست برداشتن از این ظهور در کار نیست. به بیان دیگر، این ظهور، ظهورى مستقر است. با این حال ـ چنان‏که در این آیه آمده ـ میان این جانشینان تساوى برقرار نیست، بلکه برخى از آنها بر برخى دیگر برترى و فضیلت دارند.

    نکته دیگرى که توجه به آن مى‏تواند ما را در تشخیص معناى آیه یارى کند، آمدن ترکیب «خلائف الارض»، «خلفاء الارض» و مانند آن در خطابات قرآنى است. چنین ترکیب‏هایى نیز در نگاه نخست، همانند تعبیر «خلیفة فى الارض»، که درباره خلافت حضرت آدم علیه‏السلام از خداوند وجود داشت، در خلافت از جانب خداوند بر عالم هستى ظهور دارد، در حالى که در تمام آیاتى که بر مسئله جانشینى قومى به جاى قوم دیگر تأکید کرده، صرفا مسئله پشت سر هم آمدن آنها مطرح شده و مقیّد به جانشینى روى زمین نیست.

    آیه دیگرى که از جانشینى انسان‏ها از خداوند سخن به میان آورده، آیه شصت و دوم سوره نمل است:«أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ وَیَجْعَلُکُمْ خُلَفَاء الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قَلِیلاً مَّا تَذَکَّرُونَ» (نمل: 62)؛ یا کسى که دعاى مضطر را اجابت مى‏کند و گرفتارى را برطرف مى‏سازد و شما را خلفاى زمین قرار مى‏دهد؛ آیا معبودى با خداست؟! کمتر متذکر مى‏شوید!

    درباره این آیه، برخى مفسّران بر این نظرند که مقصود از خلافت، جانشینى هر قومى از قوم دیگر است.[431] با توجه به آنچه در توضیح آیه پیشین ارائه شد، مى‏توان گفت: در این آیه نیز تمام انسان‏ها به عنوان خلیفه روى زمین معرفى شده‏اند و قرینه‏اى بر معناى جانشینى از اقوام دیگر وجود ندارد.[432]

    ب. تبیین مقام خلیفه‏اللهى انسان در قرآن کریم

    از موارد کاربرد واژه «خلیفه» در قرآن کریم، چنین به دست آمد که خداوند متعال انسان را به عنوان خلیفه و جانشین خود روى زمین قرار داده است. این گزاره بى‏گمان روشن‏ترین و محکم‏ترین آموزه‏اى است که درباره آیات یادشده مى‏توان ابراز کرد. اما ـ چنان‏که در مقدّمه نیز گذشت ـ تبیین مقام خلیفه‏اللهى انسان مستلزم پرداختن به ابعاد گوناگون این مسئله و پاسخ‏گویى به چند سؤال است. پیش‏تر به چند نمونه از ابعاد موردنظر اشاره شد. به طور کلى، پرسش‏ها و مسائلى که براى رسیدن به چیستى مقام خلیفه‏اللهى باید بدان‏ها پرداخت، عبارت است از:

    1. راز برگزیده شدن انسان به عنوان خلیفه خدا: تأمّل در آیه سى‏ام سوره بقره و آیات پس از آن گویاى این حقیقت است که وجه برترى انسان بر ملائکه یا همان ملاک خلافت انسان، علم او به اسماء بوده؛ چیزى که ملائکه شایستگى، شأنیت و استعداد پذیرش آن را نداشتند. به دیگر سخن، اگرچه پس از آنکه خداوند اسماء را بر ملائکه عرضه کرد، آنها نیز از آن اسماء خبردار شدند، با وجود این، آنچه موجب برترى انسان بر ملائکه شد، توانایى پذیرش این اسماء به گونه حضورى و تکوینى بود، در حالى که ملائکه تکوینا قابلیت پذیرش این اسماء را بدین‏گونه نداشتند.[433]

    اگرچه تبیین حقیقت اسماء از مسائل بسیار پردامنه و اختلاف‏انگیز میان مفسّران شیعه و سنّى بوده است،[434] اما نمى‏توان تردید کرد که ملاک انتخاب انسان به عنوان خلیفه، همان علم وى به اسماء بوده است؛[435] چراکه خداوند متعال در پاسخ سخن ملائکه، که از انتخاب انسان به عنوان خلیفه خدا شگفت‏زده شدند، فرمود: «من چیزى مى‏دانم که شما نمى‏دانید.»[436] آن‏گاه «اسماء» را به حضرت آدم علیه‏السلام تعلیم داد و پس از آنکه ملائکه نتوانستند از آن اسماء خبر دهند، حضرت آدم علیه‏السلام به دستور خداوند از آن اسماء به ملائکه خبر داد. آن‏گاه خداوند فرمود: «أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ» (بقره: 33)؛ آیا به شما نگفتم که من نهان آسمان‏ها و زمین را مى‏دانم؟! و نیز مى‏دانم آنچه را شما آشکار مى‏کنید و آنچه را پنهان مى‏داشتید؟

    با توجه به آنچه گذشت، روشن مى‏شود که علم حضرت آدم علیه‏السلام به اسماء یا استعداد پذیرش آن اسماء به گونه حضورى، همان چیزى بود که خداوند از آن خبر داشت، اما ملائکه از این حقیقت خبر نداشتند. به دیگر بیان، ملائکه از دلیل و ملاک انتخاب انسان به عنوان خلیفه خداوند آگاه نبودند و به همین دلیل، از انتخاب آدم علیه‏السلامبه عنوان خلیفه خدا اظهار شگفتى کردند، اما پس از آگاهى از این حقیقت، همگى سر تعظیم فرود آوردند: «فَسَجَدَ الْمَلَائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ.» (ص: 73)[437]

    2. خلافت تمام انسان‏ها یا برخى از آنها: پس از آنکه روشن شد راز خلافت انسان از خدا توانایى او براى دریافت علم به اسماء بوده، حال این سؤال مطرح است که آیا خداوند چنین علمى را به همگان مى‏دهد؟ به دیگر بیان، آیا تمام انسان‏ها قابلیت و استعداد دریافت این علم را دارند؟ اگر پاسخ منفى است، باید دانست که خداوند این علم را چرا و به چه کسانى ارزانى مى‏دارد؟

    بر اساس ظاهر برخى از آیات ـ که از خلافت انسان به جاى خدا سخن مى‏گفت ـ این مقام اختصاص به گروه خاصى از انسان‏ها ندارد و تمام انسان‏ها از این منصب الهى بهره‏مندند.

    حال سؤال این است که آیا مى‏توان به این ظاهرْ ملتزم شد و پیامبران و تکذیب‏کنندگان آنها و سایر جنایت‏کاران را خلیفه خدا به شمار آورد؟

    هنگامى که به سایر آیات قرآن کریم مراجعه مى‏کنیم، روشن مى‏شود که در مقام تحقق و وقوع و فعلیت، تمام انسان‏ها نزد خداوند یکسان نیستند، تا آنجا که خداوند نسبت به کسانى که پیامبران را تکذیب مى‏کنند، در نهایت انزجار، مى‏فرماید: «قُلْ مَا یَعْبَأُ بِکُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُکُمْ فَقَدْ کَذَّبْتُمْ» (فرقان: 77)؛ بگو: پروردگارم براى شما ارجى قایل نیست، اگر نه‏این‏بودکه مى‏خواهد شمارا(به توحید و ایمان) دعوت کند. شما (آیات خدا و پیامبران را) تکذیب کردید.

    بى‏اعتنایى انسان به دعوت پیامبران چنان او را از خداوند دور مى‏کند که از مرتبه انسانیت تنزّل کرده و حتى جایگاهى در میان چهارپایان نیز نخواهد داشت: «أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً» (فرقان: 44)؛ آیا گمان مى‏برى بیشتر آنان مى‏شنوند یا مى‏فهمند؟! آنان فقط همچون چهارپایانند، بلکه گم‏راه‏ترند.

    اینک آیا مى‏توان تصور کرد که خداوند علم به اسماء را به چنین کسانى نیز عطا کرده باشد؟ آیا میان اسمائى که ملائکه شایستگى دریافت آن را نداشتند و چنین انسان‏هایى، سنخیتى قابل تصور است تا بتوان احتمال داد که آنها نیز چنین علمى را دارا هستند؟

    با توجه به آنچه گذشت، مى‏توان به این نتیجه رسید که اولاً، تنها تعداد محدودى هستند که در عمل، مقام دریافت علم به اسماء را دارا بوده و در نتیجه خلیفه خدا هستند، ثانیا، مقصود از آیاتى که به طور عام انسان‏ها را خلیفه خدا روى زمین معرفى مى‏کند، مى‏تواند این باشد که نوع انسانى به طور بالقوّه مى‏تواند به جایى برسد که شایستگى دریافت علم به اسماء را داشته باشد.

    حال باید دید چه کسانى شایستگى دریافت علم به اسماء و در نتیجه، مقام خلیفه‏اللهى را دارند؟ براى یافتن پاسخ این سؤال، مى‏توان به آیاتى مراجعه کرد که متضمّن فلسفه و حکمت آفرینش جهان و انسان است. خداوند متعال در آیات متعددى با یادآور شدن نعمت‏هایى که به انسان داده، در مقام بیان این امر است که تمام جهان و موجودات آن براى انسان آفریده شده تا در خدمت او باشند. براى نمونه، آفرینش حیوانات براى استفاده سوارى انسان از آنها و استفاده از گوشت آنهاست؛[438] باران و میوه‏هاى روى درختان براى استفاده انسان است؛[439] ستارگان درخشان براى راهنمایى انسان‏ها در تاریکى شب آفریده شده‏اند،[440] و... .

    خداوند متعال سرانجام در آیه‏اى به طور کلى، تصریح مى‏کند که تمام موجودات براى انسان آفریده شده‏اند: «هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُم مَّا فِی الأَرْضِ جَمِیعا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ»(بقره: 29)؛ او خدایى است که همه آنچه را در زمین وجود دارد، براى شما آفرید، سپس به آسمان پرداخت و آنها را به صورت هفت آسمان مرتّب نمود و اوبه‏هرچیزى‏آگاه است.

    تأمّل در این آیات از یک‏سو، ما را به مقام والاى انسان آگاه مى‏سازد و از سوى دیگر، اهمیت مأموریت و بزرگى مسئولیت او در این جهان را یادآور مى‏شود. از این‏روست که بر تمام انسان‏ها لازم است با تحقیق در متون دینى از جمله قرآن کریم، به رسالت خود در این دنیا آگاه شوند. خداوند متعال درباره هدف خود از آفرینش انسان، مى‏فرماید: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ»(ذاریات: 56)؛ جنّ و انس را نیافریدم، جز براى اینکه عبادتم کنند.

    بنابر این آیه، هدف از آفرینش انسان، عبادت است. البته روشن است که عبادت کردن هدف جن و انس است، نه اینکه معبود شدن هدف خداوند باشد[441] تا گفته شود: خداوند به دنبال رفع نقص خود بوده است.

    عبودیت اظهار آخرین درجه خضوع در برابر معبود است. البته عبودیت مراتبى دارد و عبودیت کامل آن است که انسان جز به معبود واقعى یعنى کمال مطلق نیندیشد و بدین‏سان، به تکامل انسانى برسد.[442] از همین‏روست که برخى مراد از «یعبدون» را «یعرفون» و هدف نهایى آفرینش را همان شناخت خداوند دانسته‏اند.[443]

    همچنین بر اساس این آیه، هر کارى که بشر انجام مى‏دهد و آن کار متن عبادت خداوند یا مقدّمه عبادت او نباشد، زاید و باطل و بیرون از حوزه هدف آفرینش است. پس هدف مخلوق باید آن باشد که تمام شئون عملى و علمى خود را بر اساس عبادت خداوند قرار دهد تا آنچه در آیه مبارکه «قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلّهِ رَبِ‏الْعَالَمِینَ»(انعام:162) بیان شده است، محقق شود.[444]

    برخى مفسّران با نگاهى کلان‏تر و دقیق‏تر به آیات قرآن کریم، بر این نظر شده‏اند که حتى عبادت کردن انسان نیز مقدّمه و به بیان دیگر، هدف متوسط از آفرینش اوست و هدف نهایى همان لقاى خداوند است؛ چنان‏که آیه «وَأَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنتَهَى» (نجم: 42) بر این معنا دلالت دارد.[445]

    با توجه به آنچه گذشت، روشن مى‏شود که هدف از آفرینش انسان، رساندن او به تکامل حقیقى است که مساوق با قرب الهى و لقاى حضرت دوست است. حال مى‏توان گفت: آفرینش انسان (حضرت آدم علیه‏السلام) مقارن با جعل خلیفه روى زمین بوده است. پس مقام خلافت الهى نمى‏تواند بى‏ارتباط با هدف از آفرینش او باشد. به دیگر سخن، انسان آفریده شده است تا به هدفى دست یابد و در سایه رسیدن به آن هدف، مقام خلیفه‏اللهى را کسب کند. بنابراین، مى‏توان گفت: کسانى به مقام خلیفه‏اللهى دست مى‏یابند که بیشترین تناسب را با هدف از آفرینش داشته باشند. از این‏رو، مى‏توان تصور کرد که میان خود خلفاى الهى نیز تفضیل و برترى وجود داشته باشد و برترین خلیفه کسى است که به طور کامل، به هدف از آفرینش دست یافته باشد.[446]

    به دیگر بیان ـ چنان‏که برخى محققان گفته‏اند ـ خلیفه خدا کسى است که بیشترین مناسبت و سنخیت را با خداوند داشته باشد.[447]

    3. استمرار یا انقطاع جانشینى انسان براى خدا: اکنون نوبت به بررسى این سؤال مى‏رسد که آیا قرار دادن خلیفه بر روى زمین، قانونى مستمر و پایدار است یا آنکه محدود به عصر و دورانى ویژه است؟ و آیا خداوند در هر دوره تنها یک خلیفه دارد یا مى‏تواند خلفاى متعددى هم داشته باشد؟

    مرورى دگربار بر آیه سى‏ام سوره بقره خالى از لطف نیست: «وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً.» چنان‏که برخى مفسّران شیعه و اهل‏سنّت تصریح کرده‏اند، سنّت جعل خلیفه بر روى زمین سنّتى همیشگى و مداوم است و نمى‏توان عصرى را تصور کرد که خالى از خلیفه باشد.[448] برخى دیگر از مفسّران اگرچه به این امر تصریح نکرده‏اند، اما تحلیل آنها از دلیل جعل خلیفه به گونه‏اى است که ناگزیر باید قول به وجود خلیفه در تمام عصور را بپذیرند؛ چراکه آنها در تحلیل خود، بر نقص عالم از دریافت مستقیم فیض خداوند و نیاز به واسطه فیض ـ که امرى دایمى است ـ تأکید کرده‏اند.[449] افزون بر آن، مى‏توان گفت: مفهوم «جعل» به صورت اسم فاعل بیان شده که مقتضى استمرار است.[450]

    البته اینکه لازم باشد در هر دوره زمانى تنها یک خلیفه بر روى زمین باشد، از این آیه نمى‏توان به چنین نظرى دست یافت.[451] اما روشن است که در هر دوره دست‏کم یک نفر باید به عنوان خلیفه خدا بر روى زمین وجود داشته باشد. اکنون باید دانست که چه ارتباطى میان مقام خلافت و مقام نبوّت و امامت وجود دارد.

    در پاسخ مى‏توان گفت: اگر بناست خداوند در هر دوره ـ دست‏کم ـ یک خلیفه داشته باشد، لازم است که او بیشترین نزدیکى به هدف آفرینش را داشته و در نتیجه، برترین انسان‏ها باشد تا قبح تقدیم مفضول بر فاضل لازم نیاید. پس خلیفه خدا و کسى که علم به اسماء دارد باید بافضلیت‏ترین انسان‏ها نیز باشد.

    در فرهنگ دینى مسلمانان، پیامبران نه تنها برترین انسان‏ها به شمار مى‏آیند، بلکه بر اساس دیدگاه بیشتر مکاتب و مذاهب فکرى، مقام آنها از ملائکه نیز برتر است.[452] از این‏رو ـ چنان‏که مفسّران اهل‏سنّت نیز اذعان کرده‏اند ـ [453] مى‏توان مدعى شد که تمام پیامبران خلفاى خداوند روى زمین هستند. البته ـ چنان‏که گذشت ـ بر اساس ظاهر آیات نورانى قرآن کریم، وجود دو نفر، که هم‏زمان علم به اسماء داشته باشند، منتفى نیست[454] و این مدعا با واقعیت خارجى نیز منطبق است؛ چنان‏که حضرت ابراهیم علیه‏السلامبا حضرت لوط علیه‏السلام هم‏زمان بود و حضرت یحیى علیه‏السلام نیز با حضرت عیسى علیه‏السلام در یک دوره زمانى حکم نبوّت داشتند.

    4. قلمرو خلافت خلیفه خدا: سؤال مهم دیگرى که در این عرصه وجود دارد و در تعیین شئون و وظایف خلیفه‏اللّه بسیار حایز اهمیت است، سؤال از محدوده خلافت خلیفه از جانب خداوند است. آیا خلیفه‏اللّه در همه امور ـ حتى روزى دادن به کائنات و دادن حیات به آنها ـ خلیفه خداوند است؟ آیا انسان خلیفه خداوند بر جمادات، نباتات و حیوانات نیز به شمار مى‏آید؟

    پاسخ به این سؤالات مى‏تواند نقش مؤثرى در شناخت مقام خلیفه داشته باشد. از این‏رو، لازم است با دقت بیشترى این موضوع بررسى شود.

    مفسّران شیعه و سنّى در این‏باره نظریاتى متفاوت ارائه کرده‏اند. برخى حیطه خلافت را همان تصرف در هستى، تدبیر شئون هستى و برپایى عدل در آن دانسته‏اند.[455] برخى دیگر بر جارى ساختن احکام خداوند و هدایت بندگان (حوزه خلافت خلیفه‏اللّه) تأکید کرده‏اند.[456] برخى دیگر نیز آباد ساختن زمین، حکومت میان مردم، به کمال رساندن آنها و پیاده کردن احکام خداوند را از شئون خلیفه دانسته‏اند.[457]

    به نظر مى‏رسد براى رسیدن به پاسخ سؤالات یادشده باید دلیل و حکمت جعل خلیفه از جانب خداوند را دانست. به راستى، چرا خداوند دست به انتخاب خلیفه براى خود در روى زمین مى‏زند؟ هنگامى که به عرف و عقلا مراجعه کنیم، متوجه مى‏شویم که آنها هنگامى اقدام به انتخاب جانشین و خلیفه براى خود مى‏کنند که به هر دلیلى خود نمى‏خواهند یا نمى‏توانند کارى انجام دهند. آن‏گاه کسى را جانشین خود قرار مى‏دهند تا به آن کار رسیدگى کند.

    چنین تصویرى از جعل خلیفه، شایسته ذات ربوبى خداوند نیست. از این‏رو، باید اذعان کرد که ممکن است ما نتوانیم به حکمت اصلى این کار پى ببریم؛ چنان‏که ملّاصدرا، فیلسوف بزرگ جهان اسلام، راز خلافت انسان از جانب خداوند را از امور پیچیده‏اى مى‏داند که انسان‏ها به آن دست نمى‏یابند، مگر آنکه خداوند خود آن را بازگو کند.[458] برخى از مفسّران هم حقیقت خلافت را در حق خداوند متعال ممتنع دانسته‏اند.[459]

    برخى دیگر از مفسّران نیز بر این باورند که خداوند متعال به دلیل قصور عالم هستى از قبول فیض، جانشین و خلیفه‏اى روى زمین قرار داد تا واسطه فیض باشد.[460] اگرچه اذعان به چنین حقیقتى ما را به ارزش والاى خلیفه آشناتر مى‏سازد، اما مى‏توان در تبیین بهتر حکمت جعل خلیفه گفت: بى‏گمان، خداوند متعال و حکیم برنامه‏اى روى زمین داشته است که با توجه به عدم سنخیت میان او و دنیاى مادى، ذات ربوبى او براى پیاده کردن آن برنامه‏ها لازم بود جانشینى براى خود انتخاب کند. همچنین مى‏توان حدس زد که آن برنامه همان تکامل انسان بوده است. روشن است که براى رسیدن به این هدف، نیاز به راهنمایانى هست که خود هدایت‏شده بوده و زمینه هدایت دیگران را نیز فراهم آورند. بنابراین، هدف خداوند یا یکى از اهداف خداوند از جعل خلیفه در روى زمین همان هدایت انسان‏هاست. افزون بر آن، باید این نکته را نیز افزود که یکى از وظایف خلیفه‏اللّه به کمال رساندن بندگان خداست. با چنین تحلیلى مى‏توان مدعى شد که جعل خلیفه از سوى خداوند نه تنها امرى جایز و واقع شده است، بلکه امرى ضرورى به شمار مى‏رود. البته این سخن بدان معنا نیست که خلیفه خدا تنها در امر هدایت انسان‏ها از جانب خداوند حکم و اذن خلافت دارد. به دیگر سخن، این تحلیل ـ دست‏کم ـ یکى از حوزه‏هاى خلافت خلیفه‏اللّه را تبیین مى‏کند، اما اینکه خلیفه خدا در موارد دیگرى غیر از راهنمایى انسان نیز شأن و اذن خلافت داشته باشد، امرى عجیب و ناسازگار با روح آیات قرآن کریم نیست.

    به نظر مى‏رسد توجه به قواعد ادبى و عرفى محاوره نیز مى‏تواند ما را به پاسخ این سؤال نزدیک کند. اصول محاوره و گفت‏وگو میان عقلاى عالم به ما مى‏گوید که وقتى کسى دیگرى را به عنوان جانشین خود منصوب مى‏کند و این جانشینى را با قراین حالیه و مقالیه به امر خاصى مقیّد نمى‏کند، دلیلى بر تقیید کلام او وجود ندارد. در قرآن کریم ـ به ویژه آیه سى‏ام سوره بقره ـ خداوند به طور مطلق، انسان را به عنوان جانشین خود منصوب کرده است و تا زمانى که مقیِّدى ارائه نشود، نمى‏توان از این اطلاق دست برداشت، از این‏رو، مى‏توان «خلیفه» را جانشین خداوند در تمام کارهاى او و به اذن او دانست؛ چنان‏که حضرت عیسى علیه‏السلام با گِل کبوتر ساخت و با دمیدن در آن به اذن خداوند، موجب حیات او شد، بیماران را شفا مى‏داد و حتى مرده را به اذن خداوند زنده مى‏کرد.[461]

    حضرت داود و سلیمان علیهماالسلام کلام پرندگان را مى‏دانستند.[462] حضرت سلیمان علیه‏السلام با هدهد سخن مى‏گفت،[463] کلام مور را مى‏دانست[464] و باد به فرمان او حرکت مى‏کرد.[465] و... .

    ج. ویژگى‏هاى خلیفه‏اللّه

    از آنچه تاکنون بیان شد، مى‏توان نتیجه ارزشمندى به دست آورد و آن اینکه خلیفه خداوند کسى است که نمایانگر تمام صفات وجودى و آثار و احکام و تدابیر خداوند بوده و خلافت و جانشینى‏اش در تمام شئون هستى بر همه موجودات، حتى جمادات، نباتات و حیوانات حاکم است.

    خلیفه و جانشین خدا بر اساس آنچه گفته شد، داراى مؤلّفه‏هاى معنایى ویژه‏اى است که عبارت است از:

    1. رهبرى اجتماعى: خلیفه‏اللّه کسى است که اگر خدا بخواهد رهبرى اجتماعى امّت را که اولاً و بالذات از آن خودش است، به او مى‏دهد و او را جانشین خود مى‏گرداند. از این‏روست که پیامبرانى همچون حضرت داود و سلیمان علیهماالسلام این منصب را از خداوند دریافت داشتند. قرآن کریم از قول حضرت سلیمان علیه‏السلام نقل مى‏کند که فرمود: «قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْکا لَّا یَنبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخَاء حَیْثُ أَصَابَ» (ص: 35ـ36)؛ گفت: پروردگارا، مرا ببخش و حکومتى به من عطا کن که پس از من سزاوار هیچ‏کس نباشد، که تو بسیار بخشنده‏اى. پس ما باد را مسخّر او ساختیم تا به فرمانش به نرمى حرکت کند و به هر جا او مى‏خواهد، برود.

    2. مرجعیت دینى: خلیفه‏اللّه شأن مرجعیت دینى میان بندگان را نیز داراست. اوست که باید بندگان را هدایت کرده، به کمال برساند. از این‏روست که تمام پیامبران به عنوان هادیان بشریت معرفى شده‏اند و خداوند متعال براى هر قومى هدایتگرى تعیین کرده است؛ چنان‏که در هر عصرى نیز باید خلیفه‏اى وجود داشته باشد: «وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» (رعد: 7)؛ و براى هر گروهى هدایت‏کننده‏اى است.

    3. مرجعیت اخلاقى و تربیتى: چنان‏که گذشت، هدف از آفرینش انسان رساندن او به کمالات است و خلیفه‏اللّه و جانشین خدا روى زمین در این‏باره مرجعیت اخلاقى، تربیتى و علمى بندگان را داراست؛ چراکه جانشین خدا نمایانگر صفات وجودى خداوند است. از این‏رو، پیامبران الگوى اخلاقى انسان‏ها نیز به شمار مى‏آیند. درباره پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏فرماید: «لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ»(احزاب: 21)؛ مسلّما براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نیکویى بوده است، براى آنکه به رحمت خدا و روز رستاخیز امید دارد.

    4. ولایت تکوینى: ولایت تکوینى یکى دیگر از مؤلّفه‏هاى معنایى براى خلیفه‏اللّه است؛ یعنى اگر خلیفه‏اللّه جانشین و نماینده خدا در عالم هستى است، همچون خود خداوند باید توانایى تصرف در عالم هستى را داشته باشد. به دیگر سخن، انجام کارهاى خدایى نیازمند تصرف در عالم هستى است. بدین‏روى ـ چنان‏که گذشت ـ حضرت عیسى علیه‏السلام به اذن خداوند حتى مردگان را نیز زنده مى‏کرد.

    5. علم ویژه: خلیفه‏اللّه کسى است که علم به اسماء را به گونه حضورى از خداوند دریافت مى‏کند: «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا.» (بقره: 31)

    6. نصب الهى: خلیفه‏اللّه باید منصوب از طرف خداوند باشد؛ چراکه تنها خداوند مى‏داند چه کسى شأنیت دریافت علم به اسماء و تصدّى منصب خلافت را دارد: «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً.» (بقره: 30)

    7. افضلیت: خلیفه‏اللّه برترین انسان‏ها در دوران خود به شمار مى‏آید. چنان‏که گذشت، این آموزه‏اى عقلى است که قرآن کریم نیز بر آن تأکید کرده است: «أَفَمَن یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یَهِدِّیَ إِلاَّ أَن یُهْدَى فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ» (یونس: 35)؛ آیا کسى که به سوى حق هدایت مى‏کند براى پیروى شایسته‏تر است، یا آنکه خود هدایت نمى‏شود مگر هدایتش کنند؟

    بر اساس این آیه، کسى که هدایت‏شده است و به سوى حق هدایت مى‏کند، برتر از کسى است که خود به هدایت نیاز دارد. از این‏رو، او براى پیروى کردن، شایسته‏تر است.

    با توجه به آنچه گذشت، مى‏توان به رابطه میان خلافت قرآنى و امامت شیعى نیز دست یافت. سنّت جعل خلیفه بر روى زمین سنّتى همیشگى و پایدار است، بنابراین، نمى‏توان پس از وفات آخرین پیامبر، زمین را خالى از خلیفه دانست.

    سؤال این است که اولاً، خلیفه‏اللّه پس از ختم سلسله نبوّت چه کسى است؟ ثانیا، چه رابطه‏اى میان خلافت قرآنى و امامت شیعى وجود دارد؟

    براى پاسخ به این سؤال مى‏توان از دو طریق وارد شد:

    الف. گذشت که خلیفه باید برترین انسان‏ها باشد. عنوان «برترین انسان» همان چیزى است که شیعه از آن به عنوان «امام» یاد کرده[466] و برخى مفسّران اهل‏سنّت نیز از آن با عنوان «انسان کامل» یاد کرده و وجود آن را در هر عصرى لازم دانسته‏اند.[467] اکنون روشن مى‏شود که ارتباط وثیقى میان مقام خلیفه‏اللهى و مقام امامت وجود دارد و متصدّى منصب امامت مقام خلیفه‏اللهى را نیز داراست. البته روشن است که نمى‏توان گفت هر کسى خلیفه خداوند است، لزوما امام نیز هست.

    ب. روایات متعددى وجود دارد که در آن، امامان شیعى خود را خلیفه‏اللّه خوانده‏اند. براى نمونه، محمدبن اسحاق‏بن عمّار نقل مى‏کند که به امام کاظم علیه‏السلام گفتم: آیا مرا به کسى که دینم را از او فراگیرم، راهنمایى نمى‏کنید؟ فرمود: پسرم على. [ایشان ادامه دادند: ]پدرم ـ امام صادق علیه‏السلام ـ دستم را گرفت و مرا کنار قبر رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهبردند و فرمودند: فرزندم، خداوند فرموده است: «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً» و خداوند هنگامى که سخنى مى‏گوید به آن وفا مى‏کند.[468]

    از سؤال محمدبن اسحاق و استشهاد امام کاظم علیه‏السلامبه سخن پدر بزرگوارش برمى‏آید که ایشان درصدد بیان این مطلب است که امامت امامان شیعى علیهم‏السلام ادامه خلافت الهى پیامبران است. از این‏رو، چنان‏که پیامبران الهى خلیفه خدا روى زمین هستند، ائمّه اطهار علیهم‏السلام نیز این شأن و منصب را دارا هستند.

    در این‏باره امام رضا علیه‏السلام نیز به صراحت فرمودند: «ائمّه جانشینان خداوند ـ عزّوجل ـ بر روى زمین هستند.»[469]

    نتیجه‏گیرى

    1. «خلافت» به معناى جانشینى در قرآن کریم به صورت‏هاى گوناگونى مطرح شده است.

    2. جانشینى و خلافت انسان از سوى خداوند، از آموزه‏هاى قطعى در این‏باره است.

    3. راز برگزیده شدن انسان به عنوان خلیفه خداوند، توانایى درک حضورى علم‏الاسماء بوده است.

    4. اگرچه تمام انسان‏ها به طور بالقوّه قابلیت رسیدن به مقام خلافت الهى را دارند، در مقام عمل، تعداد اندکى به این مقام منیع مى‏رسند.

    5. خلافت انسان از سوى خداوند مقیّد و مخصوص به حوزه‏اى خاص نیست، بلکه انسان به اذن خداوند رهبرى اجتماعى، مرجعیت دینى و اخلاقى و ولایت تکوینى خواهد داشت.

    6. خلیفه‏اللّه داراى علم حضورى، منصوب از جانب خداوند و برترین انسان‏هاست.

    7. بر اساس ظواهر آیات قرآن کریم، جعل خلیفه از سوى خداوند، سنّتى دایمى است. در روایات فراوانى که در متون شیعى وجود دارد، ائمّه اطهار علیهم‏السلام به عنوان جانشینان خداوند روى زمین به شمار مى‏آیند.

     

    منابع

    ـ آل کاشف‏الغطاء، محمدحسین، اصل الشیعة و اصولها، بیروت، مؤسسة الاعلمى، 1413ق.

    ـ آلوسى، سیدمحمود، روح‏المعانى فى تفسیر القرآن‏العظیم، تحقیق على عبدالبارى عطیه، بیروت، دارالکتب‏العلمیة، 1415ق.

    ـ ابن‏جوزى، عبدالرحمان‏بن على، زادالمسیر فى علم‏التفسیر، تحقیق عبدالرزاق المهدى، بیروت، دارالکتاب العربى، 1422ق.

    ـ ابن‏سینا، حسین‏بن عبداللّه، المبدأ و المعاد، به اهتمام عبداللّه نورانى، تهران، دانشگاه تهران، 1363.

    ـ ابن‏طاووس حسنى، سیدعلى‏بن موسى، الطرائف فى معرفه‏الطوائف، قم، خیام، 1400ق.

    ـ ابن‏عجیبه، احمدبن محمد، البحرالمدید فى تفسیر القرآن‏المجید، تحقیق حسن عباس زکى، قاهره، بى‏نا، 1419ق.

    ـ ابن‏فارس، احمدبن زکریا، معجم مقاییس‏اللغة، تحقیق محمدعبدالسلام هارون، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1404ق.

    ـ ابن‏کثیر دمشقى، اسماعیل‏بن عمر، تفسیر القرآن‏العظیم، تحقیق محمدحسین شمس‏الدین، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1419ق.

    ـ ابن منظور، محمدبن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار احیاء التراث‏العربى، 1995م.

    ـ اسدآبادى معتزلى، قاضى عبدالجبار، شرح الاصول الخمسة، تعلیق احمدبن حسین‏بن ابى‏هاشم، قاهره، مکتبة وهبة، 1408ق.

    ـ اندلسى، ابوحیان محمدبن یوسف، البحرالمحیط فى التفسیر، تحقیق صدقى محمد جمیل، بیروت، دارالفکر، 1420ق.

    ـ انصارى قرطبى، محمدبن احمد، الجامع لاحکام القرآن، تهران، ناصر خسرو، 1364.

    ـ بحرانى، میثم‏بن على‏بن میثم، قواعد المرام فى علم‏الکلام، تحقیق سیداحمد حسینى، قم، کتابخانه آیت‏اللّه‏العظمى مرعشى نجفى، 1406ق.

    ـ بلاغى نجفى، محمدجواد، آلاء الرحمن فى تفسیرالقرآن، قم، بنیاد بعثت، 1420ق.

    ـ بیضاوى، عبداللّه‏بن عمر، انوار التنزیل و اسرارالتأویل، تحقیق محمدعبدالرحمن المرعشلى، بیروت، دار احیاء التراث‏العربى، 1418ق.

    ـ جرجانى، میر سیدشریف، شرح المواقف، تصحیح بدرالدین نعسانى، قم، شریف رضى، 1325ق.

    ـ جوادى آملى، عبداللّه، توحید در قرآن، قم، اسراء، بى‏تا.

    ـ جوادى والا، محمود، «خلافت الهى از دیدگاه ابن‏عربى»، معارف عقلى، ش 16، پاییز 1389، ص 37ـ68.

    ـ جوهرى، اسماعیل‏بن حمّاد، الصحاح، بیروت، دارالملایین، 1990م.

    ـ حقى برسوى، اسماعیل، تفسیر روح‏البیان، بیروت، دارالفکر، بى‏تا.

    ـ حلبى، ابوالصلاح، تقریب المعارف، قم، الهادى، 1404ق.

    ـ حلّى، جعفربن حسن، المسلک فى اصول‏الدین، تحقیق رضا استادى، مشهد، آستان قدس رضوى، 1414ق.

    ـ حلّى، حسن‏بن یوسف، کشف‏المراد فى شرح تجریدالاعتقاد، تحقیق حسن حسن‏زاده آملى، قم، نشر اسلامى، 1417ق.

    ـ ـــــ ، باب حادى عشر، تهران، مؤسسه مطالعه اسلامى، 1365.

    ـ ـــــ ، منهاج‏الکرامة فى معرفه‏الامامة، مشهد، موسسه عاشورا، 1379.

    ـ دروزة، محمدعزت، التفسیر الحدیث، قاهره، دار احیاء الکتب‏العربیة، 1383ق.

    ـ رازى، ابوالفتوح حسین‏بن على، روض‏الجنان و روح‏الجنان، مشهد، بنیاد پژوهش‏هاى اسلامى، 1408ق.

    ـ راغب اصفهانى، حسین‏بن محمد، المفردات فى غریب‏القرآن، تهران، المکتبة المرتضویة، 1332.

    ـ زحیلى، وهبه‏بن مصطفى، تفسیرالمنیر فى العقیدة و الشریعة و المنهج، بیروت، دارالفکر المعاصر، 1418ق.

    ـ زمخشرى، محمودبن عمر، الکشّاف عن حقائق غوامض التنزیل، بیروت، دارالکتاب العربى، 1407ق.

    ـ سورآبادى، عتیق‏بن محمد، تفسیر سورآبادى، تحقیق على‏اکبر سعیدى سیرجانى، تهران، فرهنگ نشر نو، 1380.

    ـ سهروردى، شهاب‏الدین، مجموعه مصنفات، تصحیح هنرى کربن، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1372.

    ـ سیورى حلى، فاضل مقداد، النافع یوم الحشر فى شرح باب حادى عشر، بیروت، دارالاضواء، 1417ق.

    ـ شبر، سیدعبداللّه، تفسیر القرآن‏الکریم، بیروت، دارالبلاغة للطباعة و النشر، 1412ق.

    ـ شریف لاهیجى، محمدبن على، تفسیر شریف لاهیجى، تحقیق میرجلال‏الدین حسینى ارموى، تهران، داد، 1373.

    ـ صدوق، محمدبن على، الاعتقادات فى دین الامامیة، قم، المؤتمر العالمى للشیخ المفید، 1414ق.

    ـ ـــــ ، کمال‏الدین و تمام‏النعمة، قم، دارالکتاب الاسلامیة، 1395ق.

    ـ طباطبائى، سید محمدحسین، المیزان فى تفسیرالقرآن، قم، جامعه مدرسین، 1417ق.

    ـ طبرسى، فضل‏بن حسن، تفسیر جوامع‏الجامع، تهران، دانشگاه تهران، 1377.

    ـ ـــــ ، مجمع‏البیان فى تفسیرالقرآن، تهران، ناصر خسرو، 1372.

    ـ طبرى، محمدبن جریر، جامع‏البیان، بیروت، دارالمعرفة، 1412ق.

    ـ ـــــ ، دلائل الامامة، قم، مؤسسة البعثة، 1413ق.

    ـ طنطاوى، سیدمحمد، التفسیرالوسیط للقرآن الکریم، بى‏تا، بى‏نا، بى‏جا.

    ـ طوسى، محمدبن حسن، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، بیروت، دارالاضواء، 1406ق.

    ـ ـــــ ، التبیان فى تفسیرالقرآن، بیروت، دار احیاء التراث‏العربى، بى‏تا.

    ـ عاملى نباطى بیاضى، على‏بن یونس، الصراط المستقیم الى مستحقى التقدیم، تحقیق محمدباقر بهبودى، نجف‏اشرف، المکتبة المرتضویة، 1384ق.

    ـ علم‏الهدى، سیدمرتضى، الشافى فى الامامة، تحقیق سیدعبدالزهراء حسینى، تهران، مؤسسه‏الصادق علیه‏السلام، 1410ق.

    ـ فارابى، ابونصر، آراء اهل المدینه‏الفاضلة، تحقیق على بوملحم، بیروت، مکتبة الهلال، 1995م.

    ـ فخر رازى، محمدبن عمر، المحصل، عمان، دار الرازى، 1411ق.

    ـ ـــــ ، مفاتیح الغیب، بیروت، دار احیاء التراث‏العربى، 1420ق.

    ـ فراهیدى، خلیل‏بن احمد، العین، قم، دارالهجرة، 1405ق.

    ـ فضل‏اللّه، سید محمدحسین، من وحى القرآن، بیروت، دارالملاک للطباعة و النشر، 1419ق.

    ـ فیروزآبادى، محمدبن یعقوب، القاموس المحیط، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1420ق

    ـ قمى، على‏بن ابراهیم، تفسیر القمى، تحقیق سیدطیب موسوى جزائرى، قم، دارالکتاب، 1367.

    ـ کاشانى، ملّافتح‏اللّه، منهج الصادقین، تهران، چاپخانه محمدحسن علمى، 1330.

    ـ کلینى، محمدبن یعقوب، الکافى، تهران، اسلامیه، 1362.

    ـ لاهیجى، ملّاعبدالرزاق، گوهر مراد، مقدّمه زین‏العابدین قربانى، تهران، سایه، 1383.

    ـ ماتریدى، ابومنصور محمدبن محمد، التوحید، تحقیق عاصم ابراهیم، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1427ق.

    ـ محمدى، مجید، «فارابى و فلسفه نبوت»، کیهان اندیشه، ش 40، ص 158ـ167.

    ـ مراغى، احمدمصطفى، تفسیر المراغى، بیروت، داراحیاء التراث‏العربى، بى‏تا.

    ـ مسکویه رازى، احمدبن على، تجارب الامم، تحقیق ابوالقاسم امامى، تهران، سروش، 1379.

    ـ مصباح، محمدتقى، معارف قرآن، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1376.

    ـ مصطفوى، حسن، التحقیق فى کلمات القرآن‏الکریم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360.

    ـ مظفر، محمدرضا، عقاید الامامیة، تحقیق حامد حنفى، قم، انصاریان، 1388ق.

    ـ مظهرى، محمد ثناءاللّه، تفسیر المظهرى، پاکستان، مکتبة رشدیه، 1412ق.

    ـ مغنیه، محمدجواد، تفسیر المبین، قم، بنیاد بعثت، بى‏تا.

    ـ ـــــ ، تفسیر الکاشف، تهران، دارالکتب‏الاسلامیه، 1424ق.

    ـ مفید، محمدبن محمدنعمان، الارشاد فى معرفة حجج‏اللّه على العباد، قم، کنگره شیخ مفید، 1413ق.

    ـ ـــــ ، اوائل المقالات، قم، کنگره شیخ مفید، 1413ق.

    ـ مکارم شیرازى، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1374.

    ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمدبن ابراهیم شیرازى)، تفسیر القرآن‏الکریم، تحقیق محمد خواجوى، قم، بیدار، 1366.

    ـ ، المبدأ و المعاد، تصحیح سید جلال‏الدین آشتیانى، تهران، انجمن حکمت و فلسفه ایران، 1354.

    ـ نصرى، عبداللّه، سیماى انسان کامل از دیدگاه مکاتب، تهران، دانشگاه علّامه طباطبائى، 1376.

    ـ نیشابورى، حسن‏بن محمد، تفسیر غرائب‏القرآن و غرائب‏الفرقان، تحقیق شیخ زکریا عمیرات، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1416ق.


    * دانشجوى دکتراى کلام اسلامى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس‏سره. دریافت: 11/4/90 ـ پذیرش: 25/11/90.

    m.faryab@gmail.com

    [406]ـ همچنین، ر.ک: اعراف: 169.

    [407]ـ بسیارى از لغت‏شناسان این معنا را براى «خلف» بیان کرده‏اند. ر.ک: خلیل‏بن احمد فراهیدى، العین، ج 4، ص 266؛ اسماعیل‏بن حمّاد جوهرى، الصحاح، ج 4، ص 1353و1354؛ محمدبن مکرم ابن‏منظور، لسان العرب، ج 9، ص 82؛ حسین‏بن محمد راغب اصفهانى، المفردات، ص 293.

    [408]ـ ر.ک: محمدبن یعقوب فیروزآبادى، قاموس‏المحیط، ج 2، ص 1077ـ1078.

    [409]ـ احمدبن فارس، معجم مقاییس‏اللغة، ج 2، ص 210ـ212.

    [410]ـ حسن مصطفوى، التحقیق‏فى‏کلمات‏القرآن‏الکریم،ج3،ص110.

    [411]ـ خلیل‏بن احمد فراهیدى، همان، ج 4، ص 266.

    [412]ـ همان.

    [413]ـ محمدبن مکرم ابن‏منظور، همان، ج 9، ص 83؛ حسین‏بن محمد راغب اصفهانى، همان، ص 294. برخى مفسّران آشنا به علم لغت مدت‏ها پیش از لغویانِ یادشده، بر این نکته و تفاوت میان «خلفاء» و «خلائف» تأکید کرده‏اند. ر.ک. محمدبن حسن طوسى، التبیان، ج 4، ص 444؛ محمودبن عمر زمخشرى، الکشاف، ج 3، ص 617؛ فضل‏بن حسن طبرسى، مجمع‏البیان، ج 4، ص 672. البته برخى محققان بر این باورند که «تاء» در «خلیفة» براى مبالغه است و از این‏رو، در مفهوم جانشینى و خلافت دلالت بیشترى دارد. عبدالرحمن‏بن على ابن‏جوزى، زادالمسیر، ج 1، ص 50؛ عبداللّه‏بن عمر بیضاوى، انوارالتنزیل، ج 1، ص 68؛ ملّافتح‏اللّه کاشانى، منهج‏الصادقین، ج 1، ص 140ـ142؛ ملّاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج 2، ص 308؛ حسن مصطفوى، همان. با وجود این، تلاش نگارنده براى یافتن مؤیّد و شاهدى در متون لغوى بر این مدعا بى‏نتیجه بوده است.

    [414]ـ اسماعیل‏بن حمّاد جوهرى، همان، ج 4، ص 1356؛ محمدبن یعقوب فیروزآبادى، همان، ج 3، ص 138.

    [415]ـ در این‏باره، ر.ک: محمدبن جریر طبرى، تاریخ طبرى، ج 8، ص 616؛ احمدبن على مسکویه رازى، تجارب الامم، ج 4، ص 164.

    [416]ـ علّامه طباطبائى مقصود از خلافت در این آیه را همان خلافت و جانشینى از خداوند دانسته است ر.ک: سید محمدحسین طباطبائى، المیزان، ج 1، ص 116.

    [417]ـ ر.ک: محمدبن جریر طبرى، جامع‏البیان فى تفسیرالقرآن، ج 1، ص 156و157؛ محمدبن حسن طوسى، التبیان، ج 1، ص 131؛ محمودبن عمر زمخشرى، همان، ج 1، ص 124؛ فضل‏بن حسن طبرسى، مجمع‏البیان، ج 1، ص 176؛ همو، تفسیر جوامع‏الجامع، ج 1، ص 36؛ عبدالرحمن‏بن على بن جوزى، همان، ج 1، ص 37 و 50؛ محمدبن یوسف اندلسى، البحرالمحیط فى التفسیر، ج 1، ص 226 و 227.

    [418]ـ ر.ک: محمدبن حسن طوسى، التبیان، ج 1، ص 131؛ محمدبن عمر فخر رازى، مفاتیح الغیب، ج 2، ص 388 و 389؛ فضل‏بن حسن طبرسى، مجمع‏البیان، ج 1، ص 176؛ محمدبن یوسف اندلسى، همان، ج 1، ص 226 و 227؛ حسن‏بن محمد نیشابورى، تفسیر غرائب‏القرآن و رغائب‏الفرقان، ج 1، ص 215 و 216؛ وهبه‏بن مصطفى زحیلى، التفسیرالمنیر فى العقیدة و الشریعة و المنهج، ج 1، ص 127ـ132.

    [419]ـ ر.ک: محمدبن جریر طبرى، جامع‏البیان؛ محمدبن حسن طوسى، التبیان؛ فضل‏بن حسن طبرسى، مجمع‏البیان؛ محمدجواد بلاغى، آلاء الرحمن فى تفسیرالقرآن، ج 1، ص 82ـ84؛ احمدبن مصطفى مراغى، تفسیر المراغى، ج 1، ص 80 و 81؛ وهبه‏بن مصطفى زحیلى، همان.

    [420]ـ ر.ک: محمدبن حسن طوسى، التبیان، ج 1، ص 131؛ فضل‏بن حسن طبرسى، مجمع‏البیان، ج 1، ص 176.

    [421]ـ ر.ک. على‏بن ابراهیم قمى، تفسیر القمى، ج 1، ص 36؛ محمودبن عمر زمخشرى، همان، ج 1، ص 124؛ فضل‏بن حسن طبرسى، تفسیر جوامع‏الجامع، ج 1، ص 36 و 37؛ محمدبن على شریف لاهیجى، تفسیر شریف لاهیجى، ج 1، ص 28ـ30؛ محمدبن یوسف اندلسى، همان، ج 1، ص 226و227؛ ملّافتح‏اللّه کاشانى، همان، ج 1، ص 140ـ142؛ ملّاصدرا، تفسیر القرآن‏الکریم، ج 2، ص 308؛ سیدعبداللّه شبر، تفسیر القرآن‏الکریم، ج 1، ص 46؛ سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 1، ص 115؛ سید محمدحسین فضل‏اللّه، من وحى القرآن، ج 1، ص 227؛ ناصر مکارم شیرازى و همکاران، تفسیر نمونه، ج 1، ص 177ـ179؛ احمدبن محمدبن عجیبة، البحر المدید فى تفسیر القرآن‏المجید، ج 1، ص 93و94؛ محمد ثناءاللّه مظهرى، التفسیر المظهرى، ج 1، ص 50 و 51؛ سیدمحمود آلوسى، روح‏المعانى فى تفسیر القرآن‏العظیم، ج 1، ص 222 و 223.

    [422]ـ سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 1، ص 116.

    [423]ـ همان.

    [424]ـ محمدبن حسن طوسى، التبیان، ج 8، ص 556؛ محمودبن عمر زمخشرى، همان، ج 4، ص 89؛ فضل‏بن حسن طبرسى، مجمع‏البیان، ج 8، ص 737؛ ملّافتح‏اللّه کاشانى، همان، ج 8، ص 49.

    [425]ـ سیدمحمود آلوسى، همان، ج 12، ص 178و179؛ سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 17، ص 194؛ سید محمدحسین فضل‏اللّه، همان، ج 1، ص 227؛ ج 19، ص 253.

    [426]ـ محمدبن حسن طوسى، التبیان؛ فضل‏بن حسن طبرسى، مجمع‏البیان؛ عبدالرحمن‏بن على‏بن جوزى، همان، ج 3، ص 569؛ ملّافتح‏اللّه کاشانى، همان؛ محمدبن على شریف لاهیجى، همان، ج 3، ص 821.

    [427]ـ محمدتقى مصباح، معارف قرآن، ج 1ـ3، ص 363.

    [428]ـ محمدبن حسن طوسى، التبیان، ج 4، ص 338؛ محمودبن عمر زمخشرى، همان، ج 2، ص 384؛ فضل‏بن حسن طبرسى، مجمع‏البیان، ج 4، ص 607؛ حسین‏بن على ابوالفتوح رازى، روض‏الجنان، ج 8، ص 116؛ محمدبن احمد قرطبى، الجامع لاحکام‏القرآن، ج 7، ص 158؛ ملّافتح‏اللّه کاشانى، همان، ج 3، ص 500؛ سید عبداللّه شبر، همان، ج 1، ص 169؛ سیدمحمود آلوسى، همان، ج 4، ص 312و313.

    [429]ـ ر.ک: محمدبن حسن طوسى، التبیان؛ حسین‏بن على ابوالفتوح رازى، همان.

    [430]ـ ر.ک: محمودبن عمر زمخشرى، همان، ج 2، ص 384؛ محمدبن عمر فخر رازى، مفاتیح‏الغیب، ج 14، ص 192؛ سیدمحمود آلوسى، همان؛ سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 7، ص 396.

    [431]ـ محمدبن حسن طوسى، التبیان، ج 8، ص 110؛ محمودبن عمر زمخشرى، همان، ج 3، ص 377؛ فضل‏بن حسن طبرسى، مجمع‏البیان، ج 7، ص 358؛ حسین‏بن على ابوالفتوح رازى، همان، ج 15، ص 65؛ عتیق‏بن محمد سورآبادى، تفسیر سورآبادى، ج 3، ص 1785؛ محمدبن عمر فخر رازى، مفاتیح الغیب، ج 24، ص 565؛ اسماعیل‏بن عمر ابن‏کثیر دمشقى، تفسیر القرآن العظیم، ج 6، ص 186؛ سیدمحمود آلوسى، همان، ج 10، ص 218؛ سیدمحمد طنطاوى، التفسیر الوسیط، ج 10، ص 347.

    [432]ـ ر.ک. سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 1، ص 116؛ ج 15، ص 383؛ احمدبن محمد ابن‏عجیبة، همان، ج 1، ص 93و94.

    [433]ـ سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 1، ص 116ـ117.

    [434]ـ ر.ک: محمدبن على شریف لاهیجى، همان، ج 1، ص 28ـ30؛ سیدعبداللّه شبر، همان، ج 1، ص 46؛ احمدبن محمدبن عجیبة، همان، ج 1، ص 93 و 94؛ سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 1، ص 116و117؛ محمدجواد مغنیه، تفسیر الکاشف، ج 1، ص 79ـ81؛ همو، تفسیر المبین، ص 8؛ احمدبن مصطفى مراغى، همان، ج 1، ص 82؛ سیدمحمدحسین فضل‏اللّه، همان، ج 1، ص 229ـ232.

    [435]ـ ر.ک: ملّاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج 2، ص 308؛ محمدتقى مصباح، همان، ص 365.

    [436]ـ بقره: 30.

    [437]ـ نیز، ر.ک: حجر: 30؛ بقره: 34؛ اعراف: 11؛ اسراء: 61؛ کهف: 50؛ طه: 116.

    [438]ـ غافر: 79.

    [439]ـ بقره: 22.

    [440]ـ انعام: 97.

    [441]ـ سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 18، ص 386؛ عبداللّه جوادى آملى، توحید در قرآن، ص 391.

    [442]ـ ناصر مکارم شیرازى و همکاران، همان، ج 2، ص 387ـ388.

    [443]ـ ر.ک. محمدبن عمر فخر رازى، مفاتیح‏الغیب، ج 28، ص 194؛ اسماعیل‏بن عمر ابن‏کثیر دمشقى، همان، ج 7، ص 396؛ سیدمحمد طنطاوى، همان، ج 14، ص 29؛ احمدبن مصطفى مراغى، همان، ج 27، ص 13؛ سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 18، ص 388.

    [444]ـ عبداللّه جوادى آملى، همان، ص 392.

    [445]ـ همان.

    [446]ـ قرآن کریم در این‏باره مى‏فرماید: «و هو الَّذى جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ و رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْض دَرَجاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فى ما آتاکُمْ إِنَّ رَبَّکَ سَریعُ الْعِقاب و إنَّهُ لَغَفُورٌ رَحیم.»انعام: 165.

    [447]ـ ملّاصدرا، تفسیر القرآن‏الکریم، ج 2، ص 308 و نیز، ر.ک: همان، ص 310.

    [448]ـ همان، ج 2، ص 308؛ سیدمحمود آلوسى، همان، ج 1، ص 222؛ محمدتقى مصباح، همان، ص 367.

    [449]ـ عبداللّه‏بن عمر بیضاوى، همان، ج 1، ص 68؛ اسماعیل حقى برسوى، تفسیر روح‏البیان، ج 1، ص 93ـ94؛ محمد ثناءاللّه مظهرى، همان، ج 1، ص 50و51؛ وهبه‏بن مصطفى زحیلى، همان، ج 1، ص 127؛ سیدمحمود آلوسى، همان، ج 1، ص 222ـ223.

    [450]ـ گفتنى است برخى متکلمان امامیه براى اثبات تداوم سنت جعل خلیفه و عدم انحصار آن به سلسله نبوت، به آیه «وعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِم...»استناد کرده‏اند. بدین بیان که بر اساس این آیه، از میان این امت نیز کسانى به عنوان خلیفه انتخاب مى‏شوند و اگر بنا بود خلفاى این امت نیز همگى از پیامبران باشند، ختم نبوت واقع نمى‏شد ر.ک: محمدبن على صدوق، کمال‏الدین، ج 1، ص 5.

    [451]ـ ر.ک: همان، ص 9و10.

    [452]ـ براى آگاهى بیشتر، در این زمینه، ر.ک: محمدبن على صدوق، الاعتقادات، ص 89؛ محمدبن محمدبن نعمان مفید، اوائل المقالات، ص 49و50؛ محمدبن عمر فخر رازى، المحصل، ص 531؛ حسن‏بن حلّى، کشف‏المراد، ص 488؛ همو، الباب الحادى عشر، ص 10؛ میر سیدشریف جرجانى، شرح المواقف، ج 8، ص 284؛ قاضى عبدالجبار معتزلى، شرح الاصول‏الخمسة، ص 568؛ محمدبن محمد ابومنصور ماتریدى، التوحید، ص 135 و 136؛ احمد بیاضى، اشارات المرام، ص 329؛ ابونصر فارابى، آراء اهل المدینه‏الفاضلة، ص 121؛ عبداللّه نصرى، سیماى انسان کامل از دیدگاه مکاتب، ص 169؛ مجید محمدى، «فارابى و فلسفه نبوت»، کیهان اندیشه، ش 40، ص 158ـ167؛ شهاب‏الدین سهروردى، مجموعه مصنّفات، ج 1، ص 95؛ ج 3، ص 75؛ ابن‏سینا، المبدأ و المعاد، ص 115ـ116؛ ملّاصدرا، مبدأ و معاد، ص 491.

    [453]ـ محمودبن عمر زمخشرى، همان، ج 1، ص 124؛ عبداللّه‏بن عمر بیضاوى، همان، ج 1، ص 68؛ محمدبن یوسف اندلسى، همان، ج 1، ص 226و227؛ محمد ثناءاللّه مظهرى، همان، ج 1، ص 50و51؛ سیدمحمود آلوسى، همان، ج 1، ص 222؛ سیدمحمد طنطاوى، همان، ج 1، ص 92.

    [454]ـ گفتنى است برخى مفسّران اهل‏سنت بر این باورند که در هر عصر تنها یک خلیفه مى‏تواند وجود داشته باشد ر.ک. اسماعیل حقى برسوى، همان، ج 1، ص 93ـ94.

    [455]ـ احمدبن مصطفى مراغى، همان، ج 1، ص 82ـ83.

    [456]ـ محمد ثناءاللّه مظهرى، همان، ج 1، ص 50ـ51.

    [457]ـ سیدمحمود آلوسى، همان، ج 1، ص 222؛ عبداللّه‏بن عمر بیضاوى، همان، ج 1، ص 68؛ سیدمحمد طنطاوى، همان، ج 1، ص 92.

    [458]ـ ملّاصدرا، تفسیر القرآن‏الکریم، ج 2، ص 309 و نیز، ر.ک: همان، ص 302؛ و نیز ر.ک: احمدبن مصطفى مراغى، همان، ج 1، ص 80و81؛ محمدعزت دروزة، التفسیر الحدیث، ج 6، ص 157.

    [459]ـ محمدبن عمر فخر رازى، مفاتیح‏الغیب، ج 26، ص 386.

    [460]ـ عبداللّه‏بن عمر بیضاوى، همان، ج 1، ص 68؛ اسماعیل حقى برسوى، همان، ج 1، ص 93ـ94؛ محمد ثناءاللّه مظهرى، همان، ج 1، ص 50ـ51؛ ملّاصدرا، تفسیر القرآن‏الکریم، ج 2، ص 308؛ سیدمحمود آلوسى، همان، ج 1، ص 222و223؛ وهبه‏بن مصطفى زحیلى، همان، ج 1، ص 127. این آموزه مورد پذیرش بزرگان عرفان نیز قرار گرفته است ر.ک: رضا نوروزى، خلافت الهى از دیدگاه شریعت و عرفان، ص 55ـ57.

    [461]ـ انعام: 49؛ مائده: 110.

    [462]ـ نمل: 16.

    [463]ـ نمل: 20ـ28.

    [464]ـ نمل: 19و20.

    [465]ـ نمل: 36.

    [466]ـ ر.ک: محمدبن محمدبن نعمان مفید، اوائل المقالات، ص 72؛ همو، الافصاح، ص 34؛ محمدبن جریر طبرى، دلائل الامامة، ص 479؛ سیدمرتضى علم‏الهدى، الشافى فى الامامة، ج 1، ص 327؛ ج 2، ص 7؛ ابوالصلاح حلبى، تقریب المعارف، ص 150؛ همو، الکافى فى الفقه، ص 88؛ محمدبن حسن طوسى، الاقتصاد، ص 307؛ سیدبن طاووس حسنى، الطرائف، ج 2، ص 515ـ518؛ جعفربن حسن محقق حلى، المسلک فى اصول الدین، ص 198؛ میثم‏بن على‏بن میثم بحرانى، قواعدالمرام فى علم‏الکلام، ص 180؛ همو، النجاة فى القیامة، ص 65؛ على‏بن یوسف‏بن جبر، نهج‏الایمان، ص 51؛ حسن‏بن یوسف حلّى، منهاج الکرامة، ص 115؛ همو، کشف المراد، ص 495؛ فاضل مقداد سیورى، النافع یوم‏الحشر، ص 102؛ على‏بن یوسف عاملى نباطى بیاضى، الصراط المستقیم، ج 1، ص 76و77،؛ ملّاعبدالرزاق لاهیجى، گوهر مراد، ص 591؛ محمدحسین آل کاشف‏الغطاء، اصل الشیعة و اصولها، ص 212؛ محمدرضا مظفر، عقاید الامامیة، ص 67.

    [467]ـ سیدمحمود آلوسى، همان، ج 1، ص 222. شایان ذکر است عرفایى همچون ابن‏عربى نیز بر این مدعا تأکید کرده که خلیفه‏اللّه انسان کامل است که باید در هر دوره زمانى وجود داشته باشد. در این‏باره ر.ک. محمود جوادى‏والا، «خلافت الهى از دیدگاه ابن‏عربى»، معارف عقلى، ش 16، ص 42.

    [468]ـ محمدبن یعقوب کلینى، الکافى، ج 1، ص 312؛ محمدبن محمدبن نعمان مفید، الارشاد، ج 2، ص 249.

    [469]ـ همان، ج 1، ص 193.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فاریاب، محمدحسین.(1391) خلافت انسان در قرآن. فصلنامه معرفت، 21(2)، 107-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمدحسین فاریاب."خلافت انسان در قرآن". فصلنامه معرفت، 21، 2، 1391، 107-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فاریاب، محمدحسین.(1391) 'خلافت انسان در قرآن'، فصلنامه معرفت، 21(2), pp. 107-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فاریاب، محمدحسین. خلافت انسان در قرآن. معرفت، 21, 1391؛ 21(2): 107-