بداء یا محو و اثبات از منظر قرآن و حدیث
Article data in English (انگلیسی)
معرفت سال بیست و یکم ـ شماره 173 ـ اردیبهشت 1391، 125ـ141
بداء یا محو و اثبات از منظر قرآن و حدیث
سید عبدالرسول حسینىزاده*
چکیده
«بداء» به معناى مصطلح، از باورهاى شیعه است و در روایات جایگاه ویژهاى دارد. اما همواره جمعى از اهلسنت با غرضورزى یا نادانسته این آموزه را بهانه، و شیعه را مورد هجوم قرار دادهاند. البته معناى لغوى آن یعنى «ظهور و پیدایش رأى جدید» بر خداوند محال است؛ زیرا لازمه آن سبق جهل و حدوث علم بوده که هر دو بر خداوند محال است. در حالى که خداوند بر همه چیزها آگاه و هیچ چیز بر او پوشیده نیست. معناى مجازى و اصطلاحى «بداء»، یعنى تغییر مقدّرات از سوى خداوند بر اساس برخى حوادث و تحت شرایط و عوامل ویژه در قضاى مشروط الهى، امرى است ممکن که آیات و روایات زیادى بر آن دلالت دارد. این آموزه بر سه مؤلّفه «علم بىنهایت خداوند، استمرار مشیّت الهى بر جهان هستى و امکان تغییر سرنوشت انسان به سبب انجام کارهاى خوب یا بد» استوار است. در اسلام انسان مىتواند با کارهاى نیک خود، همچون صدقه، نیکى، دعا، استغفار، نیکبختى، آسایش، عمر دراز و در مقابل، با ظلم، قطع رحم، بریدن از خدا و سایر کارهاى بد، نگونبختى و کوتاهى عمر را براى خود رقم بزند.
این مقاله با رویکرد قرآنى و روایى با استناد به منابع فریقین، درصدد اثبات این حقیقت است که «بداء» به معنایى که شیعه امامیه بدان معتقد است، در واقع، همان تغییر در لوح محو و اثبات است که اهلسنّت به آن باور دارند و نزاع شیعه و سنى در این موضوع لفظى است.
کلیدواژهها: بداء، محو و اثبات، لوح محفوظ، قضاى محتوم، قضاى مشروط، نسخ.
مقدّمه
«بداء» از مسائل علم کلام و باورهاى شیعه امامیه است که همواره مورد اختلاف شیعه و اهلسنّت بوده. نوعا دانشمندان اهلسنّت با تفسیرى نادرست از بداء، آن را از عقاید انحرافى شیعه معرفى نموده و در این خصوص، نارواترین تهمتها را بر آنها وارد کردهاند، در حالى که بداء به معنایى که شیعه امامیه باور دارد، در واقع همان تغییر در لوح محو و اثبات بوده که اهلسنّت به آن باور دارند و این واقعیتى است که در معارف ناب قرآنى و روایات پیامبر صلىاللهعلیهوآله و اهلبیت علیهمالسلام آمده است.
سؤال اصلى پژوهش حاضر اینکه دیدگاه قرآن درباره بداء و محو و اثبات چیست؟
و سؤالهاى فرعى عبارت است از: بداء در آموزههاى شیعه و اهلسنّت چه جایگاهى دارد؟ مهمترین مؤلّفههاى بداء چیست؟ دلایل و مستندات قرآنى بداء چیست؟ تفاوت بداء و محو و اثبات در چیست؟ مهمترین آثار و نتایج ایمان به بداء کدام است؟
پیشینه بحث
مسئله بداء نسبت به خدا همواره یکى از مسائل علم کلام بوده که به سبب آن، گروهى دانسته یا ندانسته شیعه را به کفر متهم نموده و بداء را برگرفته از افکار یهود و نتیجه آن را نسبت دادن جهل به خدا شمردهاند.[470]
در روایات معتبرى از امامان معصوم علیهمالسلام به این آموزه تصریح شده است.[471] از برخى منابع به دست مىآید که این باور از زمان امام صادق علیهالسلاممطرح بوده و برخى علىرغم تبیین روشن این آموزه توسط امامان معصوم علیهمالسلام، آن را بهانه قرار داده و شیعه را به سبب باور به آن مذمّت کردهاند. گزارش شده است که سلیمانبن جریر از یاران جداشده امام صادق علیهالسلام، به سبب این عقیده بر امام صادق علیهالسلامخرده مىگرفت.[472]
نیز در گفتوگویى بین امامرضا علیهالسلام و سلیمان مروزى، که با حضور مأمون انجام شد، آن حضرت با استناد به آیات قرآن و روایات، به اثبات این آموزه دینى براى سلیمان مروزى پرداختند که در نهایت، سلیمان با اعتراف به حقّانیت آن، خطاب به مأمون مىگوید: «از این پس هرگز بداء را منکر نمىشوم و آن را تکذیب نمىکنم.»[473]
محدّثان شیعه در کتابهاى حدیثى با گشودن بابى با عنوان «بداء» روایات آن را گردآورى نمودهاند.[474] دانشمندان شیعه، به ویژه متکلّمان،[475] در طول تاریخ، به دلیل اهمیت آموزه «بداء» و براى دفاع از عقیده خود و رفع تهمت، در نوشتههاى خویش این بحث را پى گرفته و به پاسخگویى شبهات آن پرداختهاند. حتى جمعى از دانشمندان شیعه کتابهاى مستقلى در اینباره نوشتهاند. آقا بزرگ از بیش از بیست تک نگاشته در این موضوع یاد نموده است.[476] که قدمت برخى از این کتابها مانند کتاب البداء محمدبن ابىعمر[477] و کتاب البداء یونسبن عبدالرحمن از یاران امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام به زمان امامان معصوم علیهمالسلام مىرسد.[478] برخى دیگر از 37 تک نگاشته در موضوع «بداء» یاد کردهاند.[479]
به هر روى برخى از تکنگاشتههایى که در قالب رساله یا کتاب در این زمینه به نگارش درآمدهاند عبارت است از: بداء تألیف محمدبن مسعود عیّاشى،[480] انوارالهدى فى مسئلة البداء نوشته شهید ثانى، بداء تألیف محمدامین استرآبادى، نبراس الضیاء و تسوأ السواء فى شرح باب البداء و اثبات جدوى الدعاء تألیف میر محمدباقر میرداماد که به تفصیل به مباحث مختلف بداء پرداختهاند. کتابهایى مانند بداء از محمدباقر مجلسى (فارسى و عربى)، بداء از احمدبن محمد بحرانى، انوارالهدى فى تحقیق البداء از سلیمانبن عبداللّه بحرانى ماحوزى سراوى، در یک مقدمه و سه فصل، اثبات البداء از محمد خلیلبن محمد اشرف قائنى اصفهانى، اجابهالدعاء فى مسئلة البداء از سیدکاظم عصّار، بحث حول البداء از سیدعبداللّه موسوى بحرانى محرقى.[481] بداء در کلام اسلامى و ملاحظاتى تازه در حلّ آن، بداء عندالشیعة از سیدعلى فانى اصفهانى، بداء عندالشیعة الامامیة از سیدمحمد کلانتر، بداء فى ضوء الکتاب و السنّة از جعفر سبحانى، بداء یا محو و اثبات الهى از سیدمرتضى عسکرى، رسالتان فى البداء از محمدجواد بلاغى و سیدابوالقاسم موسوى خوئى، کشفالاسرار فى الجبر و الاختیار و البداء از سیداحمد شیرازى، مسئلة البداء از سیداختر رضوى[482] نیز در زمینه «بداء» به نگارش درآمدهاند.
افزون بر این کتابها، مقالاتى نیز در این زمینه منتشر شده است، از جمله، «رساله بداء» علّامه بلاغى که توسط مجتبى الهى خراسانى به فارسى ترجمه شده است.[483] «بررسى مسئله بداء در آراء کلامى شیعه» این مقاله، به اختصار، دیدگاه صاحبنظران شیعه در بداء بررسى و به دلائل آن اشاره مىکند و در پایان مقاله، آثار و کارکردهاى اعتقاد به بداء تبیین مىگردد.[484] «مسئلة البداء فى ضوء إفادات معلم الأمة الشیخ المفید»، نوشته سیدسعید اختر رضوى که به شرح دیدگاه شیخ مفید درباره بداء در کتاب اوائل المقالات پرداخته است.[485] «نظرة فى کتاب: البداء»، تألیف سیدعلى فانى اصفهانى،[486] «بداء در کلام اسلامى و ملاحظاتى تازه در حلّ آن»، عباس زریابخویى.[487]
مفهومشناسى
در معناى لغوى، «بداء الشىء» یعنى ظاهر شد.[488] بادیهنشین را در مقابل شهرنشین «بادى» گفتهاند؛ زیرا در بیابان در فضایى آشکار، که در آن ساختمانى که او را پوشش دهد، وجود ندارد، زندگى مىکند[489] و «بد الى فى هذا الامر» یعنى: رأى و نظرم عوض شد[490] و نظرى غیر از نظر پیشین برایم پدیدار شد. بنابراین، چنانچه احمدبن فارس تصریح نموده است، بداء در واقع، یک معنا یعنى ظهور بیشتر ندارد که در قرآن نیز به همین معنا آمده است: «وَبَدَا لَهُمْ سَیِّئَاتُ مَا عَمِلُوا» (جاثیه: 33)؛ بدىهاى اعمالشان براى آنان آشکار شد.[491]
برخى بداء در آیه شریفه «ثُمَّ بَدَا لَهُم مِن بَعْدِ مَا رَأَوُاْ الآیَاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِینٍ.» (یوسف: 35) را به معناى «پیدا شدن رأى جدید» تفسیر نمودهاند،[492] ولى بیشتر مفسّران معناى آن را همان «ظهور» دانستهاند.[493]
در معناى اصطلاحى، دانشمندان شیعه هرچند معناى اصطلاحى «بداء» را با تعاریف متفاوتى ذکر نمودهاند، ولى هیچیک از تعاریف ارائه شده با معنایى که علماى اهلسنّت از آن ارائه داده و به شیعه امامیه نسبت مىدهند سازگار نیست. در اینجا، به اختصار به برخى از این تعاریف اشاره مىشود:
«بداء» در اصطلاح عبارت است از: تغییر مقدّرات از سوى خداوند بر اساس برخى حوادث و تحت شرایط و عوامل ویژه.[494] علّامه عسکرى مىگوید:«بداء در اصطلاح علماى عقاید درباره خداوند، آشکار کردن چیزى است که بر بندگان مخفى بوده و ظهورش براى آنانتازگى دارد.»[495]
برخى آن را به ظاهر شدن رأى جدید پس از نبودن آن معنا کردهاند[496] که این همان معناى لغوى بداء است که جمعى از هلسنّت به اشتباه یا با غرضورزى، آن را به شیعه نسبت دادهاند و بر خداوند محال است.
جایگاه بداء در آموزههاى شیعه
با وجود باور شیعه بر محال بودن معناى حقیقى «بداء» (ظهور یا پیدایش رأى جدید) در حق خدا و با وجود باور به علم بىنهایت الهى به ماکان و مایکون، عقیده به «بداء» به معناى اصطلاحى پیش گفته، از عقاید مهم امامیه به شمار مىآید، به گونهاى که در روایتى از امام باقر علیهالسلام یا امام صادق علیهالسلام آمده است: «ما عبداللّهُ بشىءٍ مثل البداء»؛[497] بندگى نشده است خدا به چیزى مانند بداء.
در روایت دیگرى امام صادق علیهالسلام مىفرماید: «ما عظّم اللَّهُ بمثلِ البداء»؛[498] خدا به چیزى مثل بداء بزرگ داشته نشده است. نیز آن حضرت در روایت دیگرى مىفرماید: «ما بعَثَ اللَّهُ نبیا حتّى یأخذَ علیه ثلاثَ خصالٍ: الاقرارُ له بالعبودیةِ و خلعُ الاندادِ و أن اللَّهَ یقدّمُ ما یشاءُ و یؤخّرُ ما یشاء»؛[499] خداوند هیچ پیامبرى مبعوث نکرده، مگر آنکه سه چیز از او پیمان گرفت: 1. اقرار به بندگى خدا؛ 2. شریک براى او قرار ندادن؛ 3. اقرار به اینکه خدا هر چه را بخواهد مقدّم مىدارد و هرچهرابخواهدبهتأخیرمىاندازد.
در حدیثى دیگر از امام صادق علیهالسلام آمده است: «لَوْ عَلِمَ النَّاسُ مَا فِى الْقَوْلِ بِالْبَدَاءِ مِنَ الْأَجْرِ مَا فَتَرُوا عَنِ الْکَلَامِ فِیهِ»؛[500] اگر مردم مىدانستند در اعتقاد به بداء چه پاداش بزرگى نهفته است، از گفتوگو در باب آن کوتاهى نمىکردند و آن را مىپذیرفتند. این تأکید نسبت به بداء از آنروست که در پرتو آن، امید در دل مؤمنان تجلّى مىکند و مؤمن درمىیابد که سرنوشتش با پرداختن به دعا، توبه، صدقه، احسان و مانند آن ممکن است تغییر کند و نسبت به آینده امیدوار مىشود. امام صادق7 با استناد به آیه شریفه «یَمْحُو اللّهُ مَا یَشَاء وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ»(رعد: 39) (خداوند هر چه را بخواهد محو و هرچه را بخواهد اثبات مىکند)، مىفرماید: «آیا محو مىکند مگر آنچه ثابت بوده است و آیا ثابت مىکند مگر آنچه نبوده است؟»[501]
به سبب این برکات است که علّامه مجلسى از ایمان به بداء به عنوان بزرگترین عبادات قلبى یاد نموده است: «أنّ الإیمانَ بالبداءِ مِن أعظمِ العباداتِ القلبیة.»[502]
بداء در منابع اهلسنّت
تعبیر «بدا للَّه» در صحیح بخارى، که از معتبرترین منابع روایى اهلسنّت است، به نقل از پیامبر صلىاللهعلیهوآله آمده. در روایت مذکور، پیامبر صلىاللهعلیهوآلهبا اشاره به داستان سه مرد بنىاسرائیل، که یکى مبتلا به پیسى، دیگرى نابینا و سومى تاس بود و خدا آنان را آزمود، فرمودند: «بَدا لِلّه ان یبْتَلیهُم.»[503] ابن اثیر آن را به معناى «قضى بذلک» تفسیر کرده است[504] و بن باز در پاورقى صحیح بخارى آن را به «سبق فى علماللَّه فأراد اظهاره»[505] یعنى همان تفسیرى که امامیه از بداء دارد، تفسیر کرده است.
ما وقتى بین آنچه شیعه امامیه در باب بداء بدان معتقد است و آنچه بعضى از نویسندگان اهل سنّت به او نسبت دادهاند مقایسه کنیم، مىبینیم فاصله زیادى بین آنها وجود دارد.
براى نمونه، خیاط معتزلى ادعا مىکند: همه پیروان مذهب شیعه قایل به بداء هستند؛ به این معنا که خدا از انجام شدن کارى در آینده خبر مىدهد، سپس رأیش تغییر مىکند و آن را انجام نمىدهد. این تهمتى است که او به «همه شیعه» زده است، در حالى که شیعه هرگز بداء را از مقوله اِخبار ندانسته و نگفتهاند که خداوند نخست به چیزى خبر داده و سپس از آن عدول کرده و آن را انجام نداده است.[506]
ابوالحسن اشعرى نیز درباره اعتقاد شیعه به بداء، آنان را به سه گروه تقسیم و ادعا مىکند: گروهى از شیعه (به قول او رافضه) معتقدند: براى خدا «بداوات» دست مىدهد؛ یعنى خدا مىخواهد که در زمانى معین کارى انجام دهد، اما انجام نمىدهد؛ زیرا براى او بداء حاصل شده است، و اگر امر به شریعتى (دین یا حکم) کرد و بعد آن را نسخ کرد، براى آن است که براى او بداء حاصل شده است، و اگر چیزى را بداند و آن را از خلق پوشیده دارد در آن بداء جایز است؛ اما اگر آن را بر بندگانش آشکار کند، در آن بداء جایز نیست. گروهى دیگر از شیعه معتقدند: در هر دو صورت براى خدا بداء حاصل مىشود. گروه سوم اساسا بداء را بر خدا روا نمىدارند.[507] مطالب یادشده حاکى از بىخبرى اشعرى از احادیث اهلبیت علیهمالسلامو اعتماد وى به گفتههاى مخالفان شیعه است.
فخر رازى گفته است: رافضه معتقدند: بداء درباره خداوند روا باشد و آن عبارت است از اینکه خداوند معتقد به چیزى باشد، سپس خلاف آن برایش آشکار شود و در اینباره به کلام خداوند «یَمْحُو اللّهُ مَا یَشَاء وَیُثْبِتُ»استشهاد کردهاند.[508] پس از فخر رازى نیز گروهى دیگر از نویسندگان اهلسنّت مانند ابىحیّان،[509] قنوجى،[510] مصطفى زید،[511] و غیر اینها بدون آنکه از درستى و نادرستى چنین ادعایى با خبر باشند آن را تکرار کردهاند. یکى از شیوخ معاصر اهلسنّت ادعا مىکند: بداء باورى خبیث از باورهاى شیعه است که از یهود گرفتهاند.[512] دیدگاه یادشده نیز حکایت از بىخبرى یا غرضورزى این فرد دارد. چنین ادعاهایى افترا بر امامیه است و هیچکس از آنان به آنچه فخر رازى و دیگر نامبردگان از اهلسنّت به آنها نسبت داده است باور ندارد. سخنان بزرگان امامیه نظیر شیخ صدوق، شیخ مفید، شیخ طوسى و صدها دانشمند دیگر بهترین شاهد بر این حقیقت است. آیتاللّه سبحانى در این خصوص مىنویسد: «اگر فرصتى پیش آید و دانشمندان دو مذهب با هم بنشینند و بدون تعصّب، نقاط اختلاف را بحث نمایند قطعا حق به خوبى آشکار مىشود و به درستى دیدگاه شیعه اعتراف مىنمایند.»[513]
مؤلّفههاى بداء
الف. علم بىنهایت خداوند
همه شیعیان باور دارند که خداوند بر همه چیزها و رویدادها در گذشته و حال و آینده آگاه است و هیچ چیز نه کم و نه زیاد بر او پوشیده نیست، تا با آگاهى از آن، ندانستن پیشین او برطرف شود و براى او نظر جدیدى پیدا شود و هیچکس از شیعه امامیه در این حقیقت شک ندارد و علاوه بر ادلّه عقلى، آیات و روایات فراوانى بر آن دلالت دارد که در ذیل، نمونههایى از آنها ذکر مىشود:
آیات:
1. «إِنَّ اللّهَ لاَ یَخْفَىَ عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الأَرْضِ وَلاَ فِی السَّمَاء» (آلعمران: 5)؛ هیچ چیزى در زمین و در آسمان بر خدا مخفى نیست.
2. «وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لاَ یَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلاَّ یَعْلَمُهَا وَلاَ حَبَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الأَرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یَابِسٍ إِلاَّ فِی کِتَابٍ مُبِینٍ»(انعام: 59)؛ کلیدهاى غیب تنها نزد اوست و جز او کسى آنها را نمىداند. او آنچه را در خشکى و دریاست مىداند. هیچ برگى نمىافتد، مگر آنکه از آن آگاه است و نه هیچ دانهاى در تاریکىهاى زمین و نه هیچ تر و خشکى است، جز اینکه در کتابى آشکار (کتاب علم خدا) ثبت است.
3. «اللّهُ یَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ کُلُّ أُنثَى وَمَا تَغِیضُ الأَرْحَامُ وَمَا تَزْدَادُ وَکُلُّ شَیْءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ الْکَبِیرُ الْمُتَعَالِ» (رعد: 8ـ9)؛ خدا از جنینهایى که هر (انسان و حیوان) مادهاى حمل مىکند آگاه است و نیز آنچه رحمها کم مىکند (و پیش از موعد مقرّر مىزایند) و هم آنچه افزون مىکند (و پس از موقع مىزایند) و هر چیزى نزد او مقدار معیّنى دارد. او از نهان و آشکار آگاه، و بزرگ و متعالى است.
روایات:
1. امیرالمؤمنین علیهالسلام مىفرمایند: «کلُّ سرٍّ عندکَ علانیةٌ و کلُّ غیبٍ عندکَ شهادةٌ»؛[514] هر پنهانى نزد تو آشکار و هر غیبى نزد تو حاضر است.
2. محمّدبن مسلم مىگوید: از امام باقر علیهالسلام شنیدم که مىفرمود: «کان اللَّه ـ عزّوجل ـ و لاشىءَ غیره و لم یزل عالما بما یکون، فعَلِمه به قبل کونه کعلمِهِ به بعدَ کونه»؛[515] خداى عزّوجل بود و چیزى با او نبود و همیشه عالم است به آنچه پدید مىآید. پس علم او به اشیا پیش از بودنشان مانند علم اوست به آنها پس از بودنشان.
3. امام کاظم علیهالسلام در جواب سؤال کسى در اینباره مىنویسد: «لم یزل اللَّهُ عالما بالاشیاء قبلَ أن یخلقَ الاشیاءَ کعلمِه بالاشیاء بعدَ ما خلَقَ الاشیاء»؛[516] خداوند همواره پیش از خلقت اشیا عالم به آنهاست مانند علم او به آنها پس از آفرینش آنها.
ب. استمرار مشیّت خداوند بر جهان هستى
قرآن کریم تصریح مىکند که خداوند کار آفرینش را وانگذاشته و هر روزى در کارى نو است «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» (رحمان: 29)؛ و عالم امر و خلق در دست اوست «أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ» (اعراف: 54) و خلقت و ایجاد و تدبیر جهان به حسب مشیّت خدا استمرار دارد. بر اساس روایات، یهود کار آفرینش را پایان یافته و خدا را «فارغ از امر» آفرینش مىدانستند که آیه شریفه «وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ»(مائده: 64) این باور آنان را نفى مىکند.[517] و به گشاده بودن دو دست قدرت او تصریح مىنماید «بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ» (مائده: 64) آموزه بداء بر استمرار مشیّت خداوند بر جهان هستى تأکید دارد.
ج. تغییر سرنوشتانسان به سببکارهاىخوبوبد
قرآن و روایات تصریح دارد که سرنوشت انسانها با کارهاى خوب یا بد تغییر مىکند. صدقه، احسان، صلهرحم، نیکى به پدر و مادر، استغفار، توبه، شکرگزارى و مانند آن تقدیر را تغییر مىدهد، موجب گشایش و برطرف شدن اندوه و افزایش روزى مىشود. در برابر، کارهاى ناشایست مانند بدخویى، بخلورزى، قطع رحم، نافرمانى پدر و مادر، آزردن آنها و ناسپاسى نعمت روزى را مىکاهد، عمر را کوتاه و مایه تلخکامى در زندگى مىشود. در باور شیعه، از اینگونه تغییرات در سرنوشت با عنوان «بداء» یاد شده است.
حقیقت بداء
با توجه به مطالبى که بیان شد و دقت در روایات، این مطلب به خوبى روشن مىشود که بداء در روایات اهلبیت علیهمالسلام و کلمات بزرگان امامیه به معناى حقیقى آن نیست و اطلاق آن بر خداى تعالى به صورت مجاز است؛ مانند اطلاق بسیارى از عناوین دیگر مانند استهزا، مکر، کید، نسیان، رضا، غضب، حبّ و بغض. دو دلیل این واقعیت را به خوبى روشن مىکند:
اول. روایاتى که بهصراحت، معناىحقیقىبداء را از خدا نفى مىکند و با توجه به نظارتى که به روایات بداء دارد، آنها را تفسیر مىکند. براى نمونه، به چند مورد توجه کنید:
الف. امام صادق علیهالسلام مىفرماید: «إنّ اللَّهَ لم یبد له مِن جهلٍ»؛[518] بداء نسبت به خدا ناشى از ندانستن نیست.
ب. در روایات دیگرى، آن حضرت در جواب منصوربن حازم، که سؤال مىکرد «هل یکون الیوم شىء لم یکن فى علم اللَّه؟» آیا ممکن است امروز چیزى باشد که دیروز در علم خدا نبوده است، فرمودند: «لا، مَن قالَ هذا فأخزاه اللَّه»؛[519] نه، کسى که چنینگوید خدا رسوایش کند.
ج. همچنین آن حضرت در روایت دیگرى مىفرماید: «مَن زعمَ اَنّ اللّهَ تعالى بدا له فى شىء الیوم لم یعلمهُ اَمس فأبرؤوا منه»؛[520] کسى که گمان مىکند خدا امروز در چیزى برایش بدا حاصل شده است که دیروز آن را نمىدانسته از او برائت بجویید.
د. نیز آن حضرت در ردّ معناى فاسد بداء مىفرماید: «مَن زَعمَ اَنّ اللّهَ تعالى بدا له فى شىءٍ بداء ندامةٍ فهو عندنا کافرٌ باللّه العظیم»؛[521] کسى که تصور کند براى خدا از روى پشیمانى بداء حاصل شده از نظر ما، نسبت به خداى بزرگ کافر شده است.
دوم. دلیل دیگرى که این مطلب را تأیید مىکند سخنان بزرگان امامیه از اول تا امروز است. شیخ صدوق مىگوید: «بداء درباره خداوند آنگونه که عدهاى از مردم نادان تصور کردهاند، از روى پشیمانى نیست. خداوند برتر از آن است که چنین تصورى دربارهاش بشود. بدائى که اقرار به آن لازم است، عبارت از این است که خدا آفرینش چیزى را قبل از چیز دیگر آغاز مىکند، سپس آن را از بین مىبرد و چیزى غیر از آن مىآفریند. یا اینکه به چیزى فرمان مىدهد، سپس از آن نهى مىکند، یا از چیزى نهى مىکند سپس به مثل آن امر مىکند... پس هرکس اقرار کند که خدا هرچه بخواهد انجام مىدهد و هرچه نخواهد انجام نمىدهد و تأخیر مىاندازد هرگونه که بخواهد قطعا به بداء اقرار کرده است.»[522]
شیخ مفید نیز در تفسیر «بدا للّه» مىفرماید: مراد از آن پیدایش رأى جدید و آشکار شدن چیزى که بر او مخفى بوده است، بلکه مراد از آن ظاهر شدن چیزى از ناحیه خداوند براى مردم است. و در جایى خداوند به «بداء» توصیف مىشود که واقعهاى بر خلاف انتظار و محاسبات رایج صورت پذیرفته باشد.[523]
شیخ طوسى نیز تصریح مىکند که اطلاق «بداء» بر خداوند مجاز است و همانگونه که در نسخ به وسیله دلیل ناسخ چیزى براى مکلّفان آشکار مىشود که ظاهر نبوده است، در بداء نیز چیزى که بر مکلّفان ظاهر نبوده است، روشن مىشود.[524]
میرداماد بداء را همان نسخ مىداند که همه مذاهب اسلامى به آن معتقدند، با این تفاوت که نسخ در احکام تشریعى تکلیفى و وضعى است و بداء فقط در امور تکوینى است و به تعبیر دیگر، نسخ همان بداء تکلیفى است، و بداء نسخ تکوینى است. از اینرو، نسخ فقط در جایى معنا دارد که احتمال استمرار یک حکم وجود داشته و خلاف آن اعلان شده باشد. به همینسان، بداء نیز در مواردى به کار مىرود که رویدادى برخلاف روال طبیعى پیش آمده باشد.[525]
حاصل سخن اینکه بداء نزد علماى امامیه عبارت است از: اظهار چیزى که علم ازلى خدا به آن تعلّق گرفته است، ولى براى خلق ظاهر نبوده و خداوند خواسته است آن را آشکار کند و این کفر و شرک نیست، که به خاطر آن عدهاى امامیه را مورد لعن و نفرین خود قرار دادهاند.
دلایل بداء
دلایل محکم و متقنى از قرآن و روایات بر صحّت اعتقاد به بداء یا به تعبیر دیگر، محو و اثبات وجود دارد که در این بخش، به برخى از این دلایل اشاره مىشود:
الف. دلایل قرآنى
1. آیه شریفه «یَمْحُو اللّهُ مَا یَشَاء وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ»(رعد: 39)؛ خدا هرچه را بخواهد محو و هرچه را بخواهد اثبات مىکند و امّالکتاب نزد اوست. این یکى از آیاتى است که به صراحت بر معناىدرستبداء دلالت دارد.
طبرى در تفسیر آیه مذکور مىگوید: عدهاى گفتهاند: آیه عامّ است. مراد از آیه این است که خداوند هرچه را بخواهد محو مىکند و هرچه را بخواهد اثبات مىکند، و این تفسیر را به روایاتى مستند مىکند که جمعى از صحابه و تابعان از جمله عمر و ابنمسعود در دعاى خود مىگفتند: «اللّهم إن کنتَ کتبتَنى مِن اهلِ السعادةِ فاثبتنى فیها و إن کنت کتبتَ علىَّ الذنبَ و الشقوةَ فامحنى و اثبتنى من اهل السعادة فإنّک تمحو ماتشاءُ و تثبتُ و عندَکَ امُّ الکتاب»؛[526] پروردگارا، اگر مرا از اهل سعادت قرار دادهاى پس در زمره آنان ثابت بدار، و اگر بر من گناه و بدبختى نوشتهاى پس آن را محو کن و مرا در میان اهل سعادت قرار بده که تو هرچه را بخواهى محو مىکنى و هرچه را بخواهى اثبات مىکنى و امالکتاب نزد توست.
سیوطى نیز در تفسیر این آیه روایتى از پیامبر صلىاللهعلیهوآلهآورده است که: «یمحو من الرزقِ و یزیدُ فیه، یمحو مِن الاَجلِ و یزیدُ فیه»؛[527] از روزى محو مىکند و در آن زیاد مىکند و اجل را کم و زیاد مىکند. همو روایتى از پیامبر صلىاللهعلیهوآله گزارش مىکند که آن حضرت در جواب امیرالمؤمنین علیهالسلام، که از تفسیر آیه سؤال کردند، فرمودند: «لأقرنّ عینَکَ بتفسیرها و لأقرنّ عین اُمّتى بعدى بتفسیرها: الصدقة على وجهِها و برّ الوالدین و اصطناعُ المعروف یُحوّل الشِّقاء سعادةً و یزیدُ فى العمر و یقى مصارعَ السوءِ»؛[528] روشن مىکنم چشم تو و امّتم را به تفسیر این آیه، صدقه براى خدا، نیکى به پدر و مادر و انجام خوبىها شقاوت را تبدیل به سعادت مىکند و عمر را طولانى و از مرگهاى بد جلوگیرى مىنماید.
در روایت دیگرى که ابنعباس نقل مىکند، آمده است: «لاینفعُ الحذرُ مِن القدرِ و لکنّ اللّهَ یمحو بالدعاءِ ما یشاءُ مِن القدر»؛[529] پرهیز از قدر نفعى نمىدهد، ولى خداوند با دعا محو مىکند از قدر هرچه را بخواهد.
قرطبى در تفسیر آیه مذکور پس از نقل نظر کسانى که معتقدند همه چیز تغییر مىکند مگر سعادت و شقاوت و خَلق و خُلق و رزق ـ که آیه شامل اینها نمىشود ـ مىگوید: این چیزى نیست که بتوان با اجتهاد بدان رسید. اگر روایت صحیحى در استثناى اینها باشد به آن معتقد مىشویم. در غیر این صورت، آیه عام است و شامل همه چیز مىشود و روشنتر هم همین است.
پس با نقل روایاتى نظر خویش را تقویت مىکند و چنین اظهارنظر مىنماید: «باورمان این است که تبدیل و تغییرى براى قضاى الهى نیست و این محو و اثبات ـ که از آیه برداشت مىشود ـ از چیزهایى است که قبلاً قضاى الهى به آن تعلّق گرفته و پیشتر بیان کردیم که قضاى الهى بر دو گونه است:
الف. قضاى حتمى که حتما واقع مىشود.
ب.قضاىمشروطبهاسبابکهمحوواثباتازآناست.[530]
میبدى نیز این نظر را در تفسیر آیه نقل مىکند و سپس روایاتىدرتأییدآنآوردهاست،بدونآنکهآنراانکارنماید.[531]
ابن کثیر در تفسیر آیه یاد شده مىنویسد: خداوند سرنوشتها را هرچه بخواهد از بین مىبرد و هرچه بخواهد اثبات مىکند؛ «إنّ الاقدارَ ینسخُ اللّهُ ما یشاءُ و یثبتُ ما یشاءُ منها» سپس از مسند احمد روایتى در تأیید این دیدگاه نقل مىکند و از قول ابنعباس مىگوید: دو کتاب وجود دارد: کتاب محو و اثبات، و امّالکتاب.[532]
همچنین آلوسى در تفسیرش، پس از نقل نظرات مختلف در تفسیر آیه مىگوید: شیخالاسلام به عمومیت آیه قایل شده است، بعد چنین اظهارنظر مىکند: اگر محو و اثبات مربوط به امورى باشد که نزد ملائکه است فرقى بین سعادت و شقاوت و رزق و اجل و غیر اینها نیست در اینکه همه آنها قابل محو و اثبات است، و اگر مربوط به چیزهایى باشد که علم خدا به آن تعلّق گرفته است پس هیچ فرقى بین این امور نیست در اینکه قابل تغییر و تبدیل نیست.[533]
2. آیه یازده سوره مبارکه «فاطر» یکى دیگر از آیاتى که به روشنى بر بداء دلالت دارد: «وَمَا یُعَمَّرُ مِن مُّعَمَّرٍ وَلَا یُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِی کِتَابٍ إِنَّ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ»؛ هیچکس زندگانى دراز داده نشود و از عمر هیچکس کاسته نشود، مگر آنکه در کتاب ثبت است. این کار براى خدا آسان است.
جمعى از مفسّران این آیه را به زیاد و کم شدن عمر به سبب اعمال خوب و بد تفسیر کردهاند. زمخشرى، طبرسى، قرطبى و جمعى دیگر این احتمال را در تفسیر این آیه آورده و حتى روایاتى در تأیید آن نقل کردهاند.[534] هرچند برخى دیگر چون نتوانستهاند میان «اجل حتمى» و «اجل مشروط» فرق بگذارند این دیدگاه را نپسندیدهاند.[535]
میبدى در تفسیر آیه شریفه «هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِن طِینٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُسمّىً عِندَهُ» (انعام: 2)؛ مىگوید: عطاء در تفسیر آیه گفته است: براى هر انسانى اجل مسمّى است از ولادت تا مرگش و از مرگ تا زنده شدن او در قیامت. پس اگر انسانى پرهیزگار، شایسته، نیکىکننده و وصلکننده رحم باشد خداوند در اجل زندگانىاش زیاد مىکند و از اجل مرگش تا قیامت کم مىکند، و اگر این چنین نباشد خداوند از اجل زندگىاش کم و در اجل قیامتش زیاد مىکند و همین مراد سخن خداوند است «وَمَا یُعَمَّرُ مِن مُعَمَّرٍ وَلَا یُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِی کِتَابٍ»(فاطر: 11)؛ یعنى لوح محفوظ. سپس سخنش را با کلام پیامبر صلىاللهعلیهوآله«صلةُ الرحمِ تزیدُ فى العمر» تأیید مىکند.[536] شبیه همین مطلب را آلوسى در روحالمعانى بیان کرده است.[537]
3. آیات متعددى از قرآن بر تغییر سرنوشت انسان به سبب ایمان و تقوا دلالت مىکند که بهترین گواه بر بداء به معناى اصطلاحى آن است. به برخى از آنها اشاره مىشود:
در سوره مبارکه «اعراف»، ایمان و تقوا را سبب نزول برکات آسمان و زمین مىداند: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَکَاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ وَلَـکِن کَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا کَانُواْ یَکْسِبُونَ» (اعراف: 96)؛ و اگر مردم آبادىها ایمان آورده و پرهیزگارى کرده بودند هر آینه برکتها (نیکىها و نعمتها) از آسمان و زمین بر آنان مىگشادیم، ولى (پیامها و نشانههاى ما را) دروغ شمردند، پس آنها را به سزاى آنچه مىکردند، گرفتار ساختیم.
4. آیات زیادى به صراحت بر تغییر سرنوشت به وسیله دعا و استغفار دلالت مىنماید که این همان بداء یا تغییر در لوح محو و اثبات است. به نمونههایى از این آیات توجه کنید:
الف. در داستان حضرت نوح علیهالسلام آمده است که خداوند به سبب دعاى آن حضرت، او و اهلش را از غرق شدن نجات داد: «وَنُوحا إِذْ نَادَى مِن قَبْلُ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَنَجَّیْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ» (انبیاء: 76)؛ و نوح را (یاد کن) آنگاه که پیش از این (پیش از ابراهیم و لوط) ما را خواند، پس وى را پاسخ دادیم و او و خاندانش را از اندوه بزرگ (طوفان و غرق) رهانیدیم. این آیه شریفه به صراحت دلالت دارد بر اینکه خداوند حضرت نوح علیهالسلامو اهلش را به خاطر دعایش نجات و سرنوشتشان را تغییر داد.
ب. همچنین خداوند دعاى حضرت ایّوب علیهالسلامرا مستجاب کرد و او را از گرفتارى رهانید: «وَأَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَکَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرٍّ» (انبیاء: 83ـ84)؛ و ایّوب را (به یاد آور) هنگامى که پروردگارش را خواند (و عرضه داشت): (بدحالى و مشکلات) به من روى آورده است، در حالى که تو مهربانترین مهربانانى. ما دعاى او را مستجاب کردیم و ناراحتىهایى را که داشت، برطرف ساختیم.
ج. در داستان حضرت یونس علیهالسلام نیز آمده است که آن حضرت به سبب دعا و مناجات خداوند، او را از شکم نهنگ نجات داد: «وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَى فِی الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذَلِکَ نُنجِی الْمُؤْمِنِینَ» (انبیاء: 87ـ88)؛ و ذوالنون (یونس) را (یاد کن) آنگاه که خشمناک رفت و پنداشت که هرگز بر او تنگ نمىگیریم. پس در آن تاریکىها (تاریکى شب و تاریکى دریا و تاریکى شکم نهنگ) ندا داد که خدایى جز تو نیست، پاک و منزّهى تو، همانا من از ستمکاران بودم. پس او اجابت کردیم و از اندوهش رهانیدیم، و اینچنین مؤمنان را مىرهانیم.
د. در آیات ذیل، از شیخالانبیاء حضرت نوح علیهالسلام نقل مىنماید که خطاب به قومش مىفرماید: استغفار کنید تا خداوند نعمتهایش را به سوى شما سرازیر کند: «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّارا یُرْسِلِ السَّمَاء عَلَیْکُم مِّدْرَارا وَیُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَیَجْعَل لَّکُمْ جَنَّاتٍ وَیَجْعَل لَّکُمْ أَنْهَارا» (نوح: 10ـ12)؛ به آنها گفتم: از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است تا بارانهاى پربرکت آسمان را پى در پى بر شما فرستد و شما را با اموال و فرزندان فراوان کمک کند و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختیارتان قرار دهد.
5. برخى آیات بر تأثیر شکرگزارى در فراوانى نعمت دلالت دارد که اینها هم دیگرى بر بداء است؛ مانند: «وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِن شَکَرْتُمْ لأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ» (ابراهیم: 7)؛ و هنگامى که پروردگارتان به شما آگاهى داد که اگر سپاس گزارید شما را [نعمت ]بیفزایم، و اگر ناسپاسى کنید قطعا عذاب من سخت است.
6. آیات زیادى از قرآن بر تغییر سرنوشت اقوام به سبب کفر و ناسپاسىشان حکایت دارد که این هم مىتواند تأییدى بر این باور اصیل باشد؛ از جمله:
الف. خداوند در سوره مبارکه «نحل»، در ضمن مثلى به اقوام و افرادى اشاره مىکند که نعمت امنیت و رفاه آنها را فراگرفته بود، ولى بر اثر کفران و ناسپاسى، فقر و ناامنى به جایش نشست: «وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْیَةً کَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةً یَأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَدا مِن کُلِّ مَکَانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذَاقَهَا اللّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا کَانُواْ یَصْنَعُونَ»(نحل: 112)؛ و خداوند شهرى را مَثَل مىزند که امن و آرام بود، روزىاش به فراوانى از هر جاى مىرسید، اما [مردم آن] نعمتهاى خدا را ناسپاسى کردند. پس خداوند به سزاى آن کارها که مىکردند، جامه گرسنگى و ترس به آنها چشانید.
ب. خداوند در سوره مبارکه «انفال» با اشاره به عادت آل فرعون و دیگر کافران پیش از آنها بر کفرورزیدن به آیات الهى به سرنوشت شومى که پیامد کفران آنهاست، اشاره مىکند و مىفرماید: «ذَلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرا نِّعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ وَأَنَّ اللّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» (انفال: 53)؛ این (کیفر) از آنروست که خدا هرگز بر آن نبودهاست که نعمتىرا کهبرمردمى ارزانى داشته، دگرگون کند، تا آنکه آنها آنچه را که در خودشان است دگرگون سازند (کفروناسپاسىکنند.) و خدا شنوا و داناست.
ج. قوم سبأ نیز از اقوامى بودند که خداوند انواع نعمت را در اختیارشان گذاشت، ولى به سبب ناسپاسى و کفران و نافرمانى، آنها را دچار سیل ویرانگر نمود و نعمتهایش را از ایشان گرفت: «ذَلِکَ جَزَیْنَاهُم بِمَا کَفَرُوا وَهَلْ نُجَازِی إِلَّا الْکَفُورَ» (سبأ: 17)؛ آن (کیفر) را به سزاى آنکه کافر شدند و ناسپاسى کردند به آنان دادیم، و آیا جز ناسپاس را کیفر مىدهیم؟
ب. دلایل روایى
در منابع روایى امامیه، روایات فراوانى از اهلبیت علیهمالسلامگزارش شده که «بداء» به معناى اصطلاحى را از آموزههاى اصیل قرآنى، که باور به آن ضرورى است، معرفى نموده، سند بخشى از این روایت صحیح یا معتبر است. در مباحث پیشین، برخى از این روایات گزارش شد. براى اطلاع بیشتر از این روایات، به منابع روایى مراجعه شود.[538] در اینجا، صرفا به برخى از روایاتى که در منابع معتبر اهلسنّت آمده است و درستى این آموزه را گواهى مىنماید استدلال مىشود. به باور علّامه مجلسى اخبارى که بر بداء ـ به معنایى که شیعه باور دارد ـ دلالت مىنماید در منابع اهلسنّت بیش از اخبارى است که در روایات شیعه آمده است.[539] به برخى از این روایات در مباحث تفسیرى گذشته اشاره شد. با این حال براى تکمیل بحث، روایاتى دیگرى نیز ذکر مىشود:
1. بخارى و مسلم از ابوهریره نقل کردهاند که گفت: از پیامبر صلىاللهعلیهوآله شنیدم: «من سرّه أن یبسطَ له فى رزقه و أن ینسأ له فى اثره فلیصل رحمه»؛[540] کسى که دوست دارد روزىاش فراوان و عمرش طولانى شود پس صلهرحم کند.
در جوامع حدیثى دیگر نیز مکرّر احادیثى به این مضمون آمده است؛ چنانکه احمدبن حنبل از پیامبر صلىاللهعلیهوآلهروایت کرده است: «مَن سرّه ان یعظم اللّه رزقه و أن یمدَّ فى اَجلِه فلیصل رحمَه.»[541]
بسیارى از کسانى که مسئله اجل حتمى و اجل مشروط و قضاى حتمى و مشروط برایشان حل نشده درصدد توجیه اینگونه روایات برآمدهاند که نمونههاى آن فراوان است. نووى، شارح صحیح مسلم، در شرح روایت اخیر مىنویسد: در این روایت، اشکال مشهورى وجود دارد: با آنکه آجال و ارزاق از جانب خداوند معین است و کم و زیاد نمىشود، مراد از این روایت چیست؟ بعد سه جواب مىدهد؛ از جمله آنکه این تغییر و تحوّل مربوط به عالم فرشتگان و لوح محفوظ و مانند آن است؛ مثلاً، براى فرشتگان آشکار مىشود که عمر فلانى شصت سال است، ولى اگر صله رحم بنماید چهل سال به آن افزوده مىشود، و حال آنکه خداوند داناست به آنچه رخ خواهد داد. و همین است مراد از کلام خداوند «یَمْحُو اللّهُ مَا یَشَاء وَیُثْبِتُ»؛ چون در رابطه با علم خداوند و آنچه مقدّر کرده زیاده و نقصان محال است، تنها زیادى و نقصان درباره آنچه براى مخلوقان آشکار شده است تصور مىشود. سپس مىگوید: مراد از حدیثنیز همین است.[542]
2. همچنین در منابع حدیثى اهلسنّت از رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهروایت شده است: «صنائعُ المعروفِ تقى مصارعَ السوءِ و صدقةُ السرِّ تطفىءُ غضبَ الربِّ و صلةُ الرحم تزیدُ فى العمر»؛[543] کارهاى خوب انسان را از مرگهاى بد حفظ مىکند و صدقه پنهانى خشم پروردگار را خاموش مىسازد و صله رحم عمر را زیاد مىگرداند.
هیثمى پس از نقل این روایت، مىنویسد: سندش نیکوست.[544] برخى دیگر از بزرگان اهلسنّت نیز به نیکو بودن سند این حدیث تصریح کردهاند.[545]
ابنحجر پس از نقل حدیث «الصدقةُ تدفع میتةُ السوء» (صدقه مرگ بد را دفع مىکند)، مىنویسد: این حدیث با حدیث «انّ النذرَ لا یردُّ القدر» (نذر قدر را بازنمىگرداند) تعارض دارد. سپس مىگوید: جمع بین این دو حدیث این است که صدقه سبب دفع مرگ بد مىشود و اسباب همانند مسببّات خود، از مقدّرات هستند.[546]
3. جمعى از بزرگان اهلسنّت از جمله طیالسى، أحمد، ترمذى و ابنحیّان گزارش کردهاند که وقتى خداوند آدم را آفرید ذریّهاش را به او نمایاند. وقتى چهره نورانى داود علیهالسلام را دید از عمرش سؤال کرد، فرمود: شصت سال. آدم از خداوند درخواست نمود چهل سال از عمرش به عمر داود بیفزاید.[547] ترمذى این حدیث را حسن و غریب توصیف نموده است.[548] حاکم نیشابورى مىنویسد: این حدیث با وجود آنکه به شرط مسلم صحیح است آن را روایت ننموده است.[549] به هر روى، این حدیث که در بسیارى از منابع اهلسنّت گزارش شده و بزرگان اهلسنّت آن را تلقّى به قبول کردهاند و در برخى منابع روایى معتبر شیعه نیز آمده است[550] که این مىتواند تأییدى بر آموزه بداء باشد.
گستره بداء
علما بر این باورند که براى خداوند دو نوع قضا وجود دارد:
الف. قضاى حتمى که هیچگونه تغییرى در آن راه ندارد و از آن به «امّالکتاب» یاد مىشود.
ب. قضاى مشروط که بداء در این مرحله راه دارد و از آن به «لوح محو و اثبات» تعبیر مىشود. «بداء» فقط در قضاى مشروط الهى است. شیخ مفید در اینباره مىفرماید: «فالبداءُ من اللّهِ یختصُّ ما کان مشترطا فى التقدیر»[551] و در این مرحله است که سرنوشت انسان به وسیله توبه، دعا، صدقه، صله رحم، قطع رحم، ظلم، احسان به والدین، عاق والدین تغییر مىکند و به طور خلاصه، در آن صلاح و فساد امکان تغییر دارد. به بیان دیگر، «بداء» عبارت است از: تغییر سرنوشت به وسیله کارهاى خوب و بد در قضاى مشروط خداوند.
علّامه مجلسى پس از ذکر اخبار مربوط به بداء در این خصوص مىگوید: آیات و اخبار بر وجود دو لوح حکایت دارد: یکى لوح محفوظ که هیچگونه تغییرى در آن نیست و مطابق علم پروردگار است، و دیگرى لوح محو و اثبات که چیزى را در آن اثبات نموده، سپس از روى حکمت و مصالحى که بر صاحبان عقل پنهان نیست محو مىنماید. فرض کنید در لوح محو و اثبات آمده است زید پنجاه سال عمر مىکند؛ یعنى حکمت اقتضا مىنماید که پنجاه سال عمر کند، به شرط آنکه کارى که سبب کاهش یا افزایش عمرش شود انجام ندهد. پس از اینکه زید صله رحم کند عمر پنجاه ساله او حذف و به جاى آن شصت سال ثبت مىشود، ولى در لوح محفوظ، از اول ثبت شده است که زید صله رحم مىکند و عمرش شصت سال است. تغییراتى که از آن به «بداء» تعبیر مىشود، در لوح محو و اثبات است؛ زیرا تحقق بسیارى از حوادث مشروط به شرایط آن است و با تحقّق و عدم تحقّق شرایط، ظهور تحقّق عمل در لوح محو و اثبات تغییر مىیابد، و انتساب این معنا به حق تعالى همانند اطلاق لغات «ابتلا، استهزا، سخریه» و مانند آن به خداوند است.[552]
برخى از مصادیق بداء در کتاب و سنّت
بداء بدین معنا نه تنها آنگونه که برخى تصور کردهاند، باورى بر خلاف کتاب و سنّت نیست، بلکه کتاب و سنّت آن را تأیید و به تحقق برخى از مصادیق آن تصریح مىنماید که در اینجا برخى از موارد آن ذکر مىشود:
1. «وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ»(اعراف: 142)؛ با موسى سى شب وعده نهادیم و آن را با ده شب دیگر کامل کردیم.
از ابنعبّاس در تفسیر این آیه روایت شده است که حضرت موسى علیهالسلام به قومش گفت: خدا به من سى روز وعده داده است تا با او مناجات کنم، زمانى که حضرت موسى علیهالسلام از قومش جدا شد، خداوند ده روز بر آن افزود.[553] شکى نیست که از اول، در علم پروردگار میقات موسى چهل روز بود، ولى براى امتحان بنىاسرائیل بعدا آن را بر موسى و قومش آشکار کرد.
2. «فَلَوْلاَ کَانَتْ قَرْیَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِیمَانُهَا إِلاَّ قَوْمَ یُونُسَ لَمَّآ آمَنُواْ کَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الخِزْیِ فِی الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِینٍ» (یونس: 98)؛ پس چرا هیچ آبادى و شهرى نبود که مردمش ایمان بیاورند و ایمانشان سودشان دهد، مگر قوم یونس که چون ایمان آوردند عذاب خوارکنندهاى را از زندگى این جهان آنان برداشتیم و آنان را تا هنگام (زمان مرگشان) برخوردار ساختیم.
مفسّران در تفسیر این آیه آوردهاند: قوم یونس پس از آنکه آثار عذاب الهى را مشاهده کردند به دعا و مناجات با خدا پرداختند و توبه کردند و خداوند عذاب را از ایشان برداشت.[554]
در روایات آمده است: زمانى که حضرت یونس علیهالسلاماز ایمان آوردن قوم خود ناامید شد به آنان نفرین کرد و چون نشانههاى عذاب آشکار شد، از میان آنان بیرون رفت. قوم یونس علیهالسلام چون نشانههاى عذاب را دیدند، به پیشنهاد دانشمندى که در میانشان بود، از شهر بیرون رفتند و با خلوص نیت، دست به دعا و تضرّع برداشتند و اظهار ایمان و توبه کردند. توبه آنان پذیرفته شد و نشانههاى عذاب برطرف گردید و آرامش به سوى آنها بازگشت.[555]
بدائى که شیعه بدان باور دارد چیزى جز این نیست که سرنوشت قومى (مانند قوم یونس) به وسیله دعا و امثال آن دگرگون شود و آنگونه که فخر رازى تصور کرده است این منجر به تغییر و تبدّل در علم خدا نمىشود که از لوازم ذات اوست؛[556] زیرا از ازل خداوند به این تغییر و تبدیل آگاه بوده است. به همین دلیل، امام صادق علیهالسلاممىفرماید: «ما بدا للّه فى شىء إلّا کان فى علمه قبل أن یبدو له»؛[557] براى خدا نسبت به چیزى بداء حاصل نشد، مگر آنکه پیش از بداء خدا مىدانست.
3. سیوطى به نقل از ابنعبّاس از پیامبر صلىاللهعلیهوآله روایت مىکند: در بنىاسرائیل دو برادر بودند که بر دو شهر زمامدارى مىکردند، یکى از آنها نسبت به رعیتش عادل و در اقوامش نیکوکار بود و دیگرى بر خلاف او، نسبت به مردمش ستمگر، و حقوقشان را ادا نمىکرد. به پیامبرى که در آن عصر بود، وحى شد که از عمر پادشاه عادل سه سال و از عمر ظالم سى سال باقى مانده است. آن پیامبر این مطلب را با مردم در میان گذاشت. طرفداران پادشاه ستمگر خوشحال و طرفداران پادشاه عادل ناراحت شدند و به صحرا رفتند و با تضرّع و زارى، دست به دعا برداشتند که بر اثر دعاى آنان، عمر حاکم عادل سى سال و عمر حاکم ستمگر سه سال شد. سپس پیامبر صلىاللهعلیهوآله این آیه شریفه را تلاوت کردند: «وَمَا یُعَمَّرُ مِن مُّعَمَّرٍ وَلَا یُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِی کِتَابٍ إِنَّ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ»؛ هیچکس زندگانى دراز داده نشود و از عمر هیچکس کاسته نشود، مگر آنکه در کتابى ثبت است.اینکاربرخدا آسان است.[558]
4. در روایتى از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله گزارش شده است: حضرت مسیح علیهالسلام از قومى گذشت که در جشن عروسى شادى مىنمودند. آن حضرت فرمودند: امروز شادى مىکنید و فردا به سبب مردن عروس، عزادارى. ولى یاران حضرت مسیح علیهالسلام فردا، آن نوعروس را زنده یافتند، تعجب کردند و با آن حضرت به خانه نوعروس رفتند و از او سؤال کردند: امروز چه کردى؟ آن زن گفت: مثل هر روز، سائلى به خانه ما آمد و غذاى یک شبانهروزش را به او دادم. آن حضرت فرمود: از جایت برخیز. بسترش را کنار زدند، افعى بزرگى را زیر آن یافتند. حضرت مسیح علیهالسلام فرمود: خداوند به خاطر کارى که انجام دادى شرّ این افعى را از تو دور کرد.[559]
6. کلینى از امام صادق علیهالسلام نقل نموده است: مردى یهودى از کنار پیامبر صلىاللهعلیهوآله گذشت و خطاب به آن حضرت گفت: السام علیک (مرگ بر تو.) آن حضرت در جوابش فرمودند: و علیک، و به یارانشان خبر دادند که او با نیش مارى کشته مىشود. یهودى به صحرا رفت و سالم با بار هیزمى برگشت. حضرت فرمودند: بار هیزمش را باز نمایید. افعى سیاهى را در آن یافتند. از یهودى سؤال کردند: چه کردى؟ گفت: قرص نانى را صدقه دادم. پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمودند: خداوند به سبب این صدقه، شرّ این مار را از تو دفع نمود و فرمودند: «إنّ الصدقة تدفعُ میتةَ السوء عن الإنسان.»[560]
بداء یا تغییر در لوح محو اثبات
با توجه به مطالبى که گذشت، این حقیقت به خوبى آشکار مىشود که نزاع بین شیعه و اهلسنّت در بحث «بداء» لفظى است و احدى از بزرگان امامیه به معناى حقیقى «بداء»، «ظهور بعد الخفاء»، یا «نشأة رأى جدید» اعتقادى ندارد. شیخ مفید در اوائلالمقالات[561] و سایر بزرگان امامیه نیز به این نکته اشاره کردهاند. بداء نزد امامیه همان تغییر در لوح محو و اثبات است که اهلسنّت به آن باور دارند و پیشتر آراء جمعى از دانشمندان اهلسنّت در خصوص جواز تغییر در آن گزارش شد.
آثار مثبت بداء
1. بر اثر اعتقاد به «بداء» بیم و امید در دل مؤمن تجلّى مىکند و درمىیابد که کارهاى خوب و بد در سرنوشت او دخیل است و مىتواند با کارهاى نیک خود، نظیر صدقه، نیکى، دعاء، استغفار و مانند آن، نیکبختى و در مقابل، با ظلم و ستم، قطع رحم، بریدن از خدا و سایر کارهاى بد، نگونبختى را براى خود رقم زند. در پرتو چنین باورى، امید در دل مؤمنان تجلّى مىکند و مؤمن درمىیابد که سرنوشتش با پرداختن به دعا، توبه، صدقه و کارهایى از این قبیل ممکن است تغییر یابد. چنین نیست که همه آنچه باید بشود، از پیش تعیین شده و برگشتناپذیر باشد. در پرتو چنین باورى، دلگرمى به آینده، امید بستن به گشایش امور، چشم به راه بودن براى رفع گرفتارىها و دورى از یأس صورت مىبندد و مؤمنان به بندگى و تضرّع در پیشگاه خدا تشویق مىشوند. وجود این نقش تربیتى و روحى در نظریه بداء، این باور را در رتبه اعظم عبادات قرار داده است.
2. اعتقاد به بداء موجب مىشود که انسان تمام توجهش را به خدا معطوف دارد؛ چراکه باور دارد که همه چیز در جهان به مشیّت الهى بستگى دارد.
3. اعتقاد به بداء انسان را به این واقعیت مىرساند که دست خدا در هیچ کارى بسته نیست و در هر شرایطى انسان مىتواند بر اساس مصلحت، قضا و قدر را دگرگون سازد، برخلاف یهود که معتقد بودند: سرنوشت هر چیزى در ازل رقم خورده و دست خدا در تغییر آن بسته است.
4. اعتقاد به بداء فرق بین علم مخلوق و خالق را روشن مىکند. در علم خدا، با توجه به احاطه او بر همه چیز، هیچ خفایى راه ندارد؛ ولى بر مخلوقات، حتى پیامبران و فرشتگان مقرّب نیز بسیارى از علوم پوشیده است.
نتیجهگیرى
از مطالب گذشته، این نتایج به دست مىآید:
1. «بداء» در لغت، به معناى ظهور و پیدایش رأى جدید، بر خداوند محال است.
2. در روایات، «بداء» به معناى مجازى آن یعنى تغییر سرنوشت از سوى خداوند بر اساس برخى حوادث و تحت عوامل و شرایط ویژه، بر خدا اطلاق شده است.
3. «بداء» به معناى یادشده فقط در قضاى مشروط خداوند و در لوح محو و اثبات است.
4. اهلسنّت هرچند شیعه را به سبب اعتقاد به بداء سرزنش مىنمایند، ولى با توجه به قرآن و روایات، ناگزیر به مفهوم آن باور دارند، هرچند از اطلاق لفظ آن ابا دارند و از آن به محو و اثبات یاد مىکنند.
5. اعتقاد به بداء همان اعتقاد به «محو و اثبات» در عالم تکوین است. این محو و اثبات به دست خدا و بر پایه حکمت و مشیّت او صورت مىگیرد.
6. اعتقاد به بداء آثارى همچون بیم و امید، توجه کامل به علم و قدرت بىنهایت خداوند و تلاش انسان براى ایجاد تغییر در سرنوشت خویش دارد.
منابع
ـ نهجالبلاغه، تحقیق صبحى صالح، بیروت، بىنا، 1378ق.
ـ آلوسى، سیدمحمود، روحالمعانى، تحقیق محمدحسین عرب، بیروت، دارالفکر، 1997م.
ـ ابناثیر، مبارکبن محمد، النهایة فى غریبالحدیث والاثر، چ چهارم، قم، اسماعیلیان، بىتا.
ـ ابندرید، محمدبن الحسن، ترتیب جمهرهاللغه، ترتیب و تصحیح عادل عبدالرحمن البدرى، بىجا، مجمع البحوث الاسلامیه، بىتا.
ـ ابن سلامه، محمد، مسندالشهاب، بیروت، موسسهالرساله، 1405ق.
ـ ابنفارس، احمد، مقاییساللغه، قم، ادبالحوزه، 1376.
ـ ابنکثیر دمشقى، اسماعیل، تفسیر القرآنالعظیم، بیروت، دارالمعرفه، بىتا.
ـ ابنمنظور، محمدبن مکرم، لسانالعرب، بیروت، دار احیاءالتراثالعربى، 1405ق.
ـ ابنندیم، محمدبن اسحاق، الفهرست، مصر، بىنا، بىتا.
ـ ابوحیان اندلسى، محمدبن یوسف، البحرالمحیط فى التفسیر، بیروت، دارالفکر، 1992م.
ـ اشعرى، ابوالحسن، مقالات الإسلامیین و اختلاف المصلین، بىجا، فرانس شتاینر، بىتا.
ـ بخارى، محمدبن اسماعیل، صحیح بخارى، تحقیق شیخ عبدالعزیزبن عبداللّهبن یاز، بیروت، دارالفکر، 1991م.
ـ ترمذى، محمدبن عیسى، سنن ترمذى، تحقیق عبدالرحمن محمد عثمان، بیروت، دارالفکر، 1403ق.
ـ تهرانى، شیخ آقابزرک، الذریعة الى تصانیف الشیعه، ط. الثالثة، بیروت، دار الاضواء، 1403ق.
ـ جرجانى، سیدشریف، التعریفات، به کوشش ابراهیم الابیارى، بیروت، دار الکتب العربى، 1405ق.
ـ حاکم نیشابورى، ابوعبداللّه، المستدرک، تحقیق یوسف عبدالرحمن المرعشلى، بىتا، بىنا، بىتا.
ـ حنبل، احمدبن، مسند احمد، بیروت، دار صادر، بىتا.
ـ دروزه، محمد عزه، التفسیر الحدیث، ط. الثانیة، بیروت، دارالغرب الاسلامى، 1421ق.
ـ راغب اصفهانى، حسینبن محمد، مفردات الفاظ القرآن، چ دوم، تهران، المکتبة المرتضویه، 1362.
ـ رضوى، سید سعیداختر، «مسألة البداء فى ضوء إفادات معلم الأمة الشیخ المفید»، رسالة التقریب، ش 6، بهمن 1373، 20ـ38.
ـ زادهوش، محمدرضا، «آموزه بداء و کتابشناسى آن»، کتاب ماه دین، ش 68ـ69، خرداد و تیر 1382، ص 66ـ80.
ـ زمخشرى، محمودبن عمر، الکشّاف عن حقائق غوامص التنزیل، قم، ادبالحوزة، 1414ق.
ـ زید، مصطفى، النسخ فى القرآن الکریم، بیروت، دارالفکر، بىتا.
ـ سبحانى، جعفر، الأضواء على عقائد الشیعة الإمامیة، قم، موسسهالرسالة، بىتا.
ـ سیوطى، جلالالدین، الدرالمنثور فى تفسیر المأثور، بیروت، دارالمعرفه، 1992م.
ـ شوکانى، محمدبن على، فتحالقدیر، قاهره، عالم الکتب، بىتا.
ـ صدوق، محمدبن على، الاعتقادات، بیروت، دارالمفید، 1993م.
ـ ـــــ ، التوحید، تهران، وزارت ارشاد اسلامى، بىتا.
ـ طباطبائى، سید محمدحسین، المیزان فى تفسیرالقرآن، چ سوم، قم، اسماعیلیان، 1393ق.
ـ طبرسى، فضلبن حسن، مجمعالبیان فى تفسیرالقرآن، بیروت، دارالمعرفه، 1986م.
ـ طبرى، محمدبن جریر، جامعالبیان، تحقیق صدقى جمیل عطار، بیروت، دارالفکر، 1995م.
ـ طحان، عبدالرحیم، خطب و دروس الشیخ عبدالرحیم الطحان، جمع و اعداد أبو عبدالرحمن المحروسى، 1431ق. www.al-tahaan.com
ـ طوسى، محمدبن حسن، التبیان فى تفسیرالقرآن، بیروت، داراحیاء التراثالعربى، بىتا.
ـ طوسى، محمدبن حسن، العدّة فى اصول الفقه، قم، نشر مؤسسه بعثت، 1376.
ـ طیالسى، سلیمانبن داود، مسند ابىداود، بیروت، دارالمعرفه، بىتا.
ـ عسکرى، سیدمرتضى، البداء، نرمافزار نورالکلام.
ـ فخر رازى، محمدبن عمر، المحصل، نرمافزار نورالکلام.
ـ فراهیدى، خلیلبن احمد، ترتیب کتاب العین، قم، مؤسسهالنشر الاسلامى، 1414ق.
ـ قرطبى، محمدبن احمد، الجامع لأحکام القرآن، چ پنجم، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1994م.
ـ قفارى، ناصربن عبداللّهبن على، اصول مذهبالشیعة الإمامیة الإثنى عشریة، بیروت، دارالنشر، 1414ق.
ـ قمى مشهدى، محمدبن محمدرضا، تقسیر کنزالدقائق، تحقیق حسین درگاهى، بىجا، مؤسسة الطبع و النشر، 1366.
ـ قنوجى، صدیقبن حسن، فتحالبیان الى مقاصد القرآن، تحقیق عبداللّهبن ابراهیم فناوى، بیروت، المکتبهالعصریة، 1412ق.
ـ کلینى، محمدبن یعقوب، الکافى، تحقیق علىاکبر غفارى، بیروت، دارالکتبالاسلامیه، 1388ق.
ـ مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسهالوفاء، بىتا.
ـ ـــــ ، مرآهالعقول فى شرح اخبار آلالرسول، تهران، دارالکتب الإسلامیة، بىتا.
ـ مراغى، احمد مصطفى، تفسیرالمراغى، چ دوم، بیروت، داراحیاءالتراث العربى، 1985م.
ـ مفید، محمدبن محمدنعمان، تصحیح الاعتقاد، بیروت، دارالمفید، 1993م.
ـ میبدى، رشیدالدین ابوالفضل، کشفالاسرار و عدّهالابرار، به کوشش علىاصغر حکمت، چ ششم، تهران، دانشگاه تهران، 1376.
ـ نجاشى، احمدبن على، رجال النجاشى، تحقیق سیدموسى شبیرى زنجانى، چ پنجم، قم، موسسهالنشر الاسلامى، 1416ق.
ـ نوبختى، حسنبن موسى، فرق الشیعة، بیروت، دارالأضواء، بىتا.
ـ نووى، یحیىبن شرف، شرح صحیح مسلم، بیروت، داراحیاء التراثالعربى، بىتا.
ـ نیشابورى، مسلمبن حجاج، صحیح مسلم، تحقیق محمدسالم هاشم، چ دوم، بیروت، دارالکتبالعلمیه، 1994م.
ـ هیثمى، علىبن ابىبکر، مجمع الزوائد، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1408ق.
* استادیار دانشکده تفسیر و معارف قرآن قم. دریافت: 19/3/90 ـ پذیرش: 29/11/90.
[470]ـ ر.ک: ناصربن عبداللّهبن على القفارى، اصول مذهبالشیعة الإمامیة الإثنى عشریة، عرض و نقد.
[471]ـ ر.ک: محمدبن یعقوب کلینى، الکافى، ج 1، ص 146ـ149؛ محمدبن على صدوق، التوحید، ص 332ـ336؛ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 4، ص 96.
[472]ـ سلیمانبن جریر از یاران جداشده امام صادق علیهالسلام بود که امام را از دو جهت متهم به نادرستى کرد: یکى تقیه و دیگرى بداء. وى گفت: «و اما بداء زمانى پیدا شد که آنان، براى دانستن گذشته و حال و آینده، در میان پیروان براى خود مدعى آن منزلتى شدند که پیامبران در میان قومهاى خود داشتند. به پیروان خود مىگفتند که فردا یا روزهاى دیگر پس از آن چنین و چنان خواهد شد. اگر حوادث بدان صورت که پیشبینى کرده بودند اتفاق مىافتاد، مىگفتند: به شما نگفتیم که چنین خواهد شد؟ خدا به ما دانشى داده است که جز پیامبران کسى بدان آگاه نیست، و با خدا همان ارتباطى را داریم که پیامبران داشتند و از آن راه دانش خود را به دست مىآورد. و اگر آنچه پیشگویى کرده بودند صورت وقوع پیدا نمىکرد، مىگفتند: خدا اندیشه خود را درباره آفریدن آن عوض کرد.» حسنبن موسى نوبختى، فرق الشیعة، ص 64ـ65؛ فخر رازى، المحصل، ص 603.
[473]ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 4، ص 96.
[474]ـ براى نمونه، ر.ک: محمدبن یعقوب کلینى، همان، ج 1، ص 146؛ محمدباقر مجلسى، همان، ج 4، ص 92.
[475]ـ براى نمونه، ر.ک: محمدبن على صدوق، الاعتقادات، ص 40؛ محمدبن محمد نعمان مفید، اوائل المقالات، ص 80؛ همو، تصحیح الاعتقاد، ص 65.
[476]ـ شیخ آقابزرگ تهرانى، الذریعه، ج 3، ص 30.
[477]ـ محمدبن اسحاق ابنندیم، الفهرست، ص 276؛ شیخ آقابزرگ تهرانى، الذریعه، ج 3، ص 58.
[478]ـ شیخ آقابزرگ تهرانى، همان، ج 3، ص 58.
[479]ـ میر محمدباقر داماد، نبراس الضیاء، مقدّمه حامد ناجى اصفهانى، ص 17ـ21.
[480]ـ احمدبن على نجاشى، رجال النجاشى، ص 35.
[481]ـ آقابزرگ تهرانى، همان، ج 3، ص 53ـ85؛ میر محمدباقر داماد، همان، ص 17ـ21.
[482]ـ براى آشنایى با کتابهایى که در موضوع «بداء» نگاشته شده است یا بخشى از آنها به موضوع «بداء» پرداخته است، ر.ک: محمدرضا زادهوش، «آموزه بداء و کتابشناسى آن»، کتاب ماه دین، ش 68و69، خرداد و تیر 1382، ص 66ـ80.
[483]ـ مجتبى الهى خراسانى، کلام اسلامى، ش 19، پاییز 1375، ص 35ـ43.
[484]ـ مهدى نصیرى، شیعهشناسى، ش 14، تابستان 1385، ص 139ـ162.
[485]ـ سیدسعید اختررضوى، «مسألهالبداء فى ضوء افادات معلم الامة الشیخ المفید»، رسالة التقریب، ش 6، بهمن 1373، ص 20ـ38.
[486]ـ سیدعلى فانى اصفهانى، الهادى، ش 35، 1358، ص 28ـ35.
[487]ـ عباس زریابخویى، «بداء در کلام اسلامى و ملاحظاتى تازه در حلّ آن»، تحقیقات اسلامى، سال دوم، ش دوم.
[488]ـ خلیلبن احمد فراهیدى، ترتیب کتاب العین، ص 73؛ محمدبن حسنبن درید، ترتیب جمهرهاللغه، ج 1، ص 108.
[489]ـ احمد ابنفارس، مقاییساللغه، واژه «بداء»؛ حسینبن محمد راغب اصفهانى، المفردات فى غریبالقرآن، ص 113.
[490]ـ احمد ابنفارس، همان؛ محمدبن مکرم ابنمنظور، لسانالعرب، ج 14، ص 66.
[491]ـ فضلبن حسن طبرسى، مجمعالبیان فى تفسیرالقرآن، ج 3، ص 386.
[492]ـ محمد عزه دروزه، التفسیر الحدیث، ج 5، ص 180.
[493]ـ محمدبن یوسف ابوحیان اندلسى، البحر المحیط فى التفسیر، ج 6، ص 274؛ احمدبن مصطفى مراغى، تفسیر المراغى، ج 12، ص 143؛ محمدبن محمدرضا مشهدى قمى، تفسیر کنزالدقائق و بحرالغرائب، ج 6، ص 308.
[494]ـ سید محمدحسین طباطبائى، المیزان فى تفسیرالقرآن، ج 11، ص 380ـ381.
[495]ـ سیدمرتضى عسکرى، البداء، ص 7.
[496]ـ سیدشریف جرجانى، التعریفات، ص 62.
[497]ـ محمدبن یعقوب کلینى، همان، ج 1، ص 197، باب بداء، ح 1.
[498]ـ همان.
[499]ـ همان.
[500]ـ همان، ص 198.
[501]ـ همان، ص 197.
[502]ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 4، ص 134.
[503]ـ ر. ک: محمدبن اسماعیل بخارى، صحیح بخارى، ج 4، ص 176.
[504]ـ مبارکبن محمد ابناثیر، النهایة فى غریبالحدیث و الاثر، واژه «بداء».
[505]ـ محمدبن اسماعیل بخارى، همان، ج 4، ص 178، پاورقى.
[506]ـ خیاط معتزلى، الانتصار و الردّ على ابنالراوندى الملحد، ص 6.
[507]ـ ابوالحسن اشعرى، مقالات اسلامیین و اختلافالمصلین، ص 222.
[508]ـ فخر رازى، التفسیر الکبیر، ج 19، ص 52.
[509]ـ محمدبن یوسف ابوحیّان اندلسى، همان، ج 6، ص 399.
[510]ـ صدیقبن حسن قنوجى، فتحالبیان الى مقاصدالقرآن، ج 7، ص 71.
[511]ـ مصطفى زید، النسخ فى القرآنالکریم، ج 1، ص 25.
[512]ـ ر.ک: محمدبن ابراهیمبن ابراهیمبن حسان، دروس للشیخ محمد حسان.
[513]ـ جعفر سبحانى، الاضواء على عقائدالشیعة الامامیة، ص 428.
[514]ـ نهجالبلاغه، ص 158، خ 109.
[515]ـ محمدبن یعقوب کلینى، همان، ج 1، ص 159، ح 2.
[516]ـ همان، ص 160، ح 4.
[517]ـ ر.ک: سیدهاشم بحرانى، البرهان، ج 2، ص 330ـ331.
[518]ـ محمدبن یعقوب کلینى، همان، ج 1، ص 198، ح 10.
[519]ـ همان، ح 11.
[520]ـ محمدبن على صدوق، الاعتقادات، ص 40ـ41.
[521]ـ همان.
[522]ـ محمدبن على صدوق، التوحید، ص 335.
[523]ـ محمدبن محمد نعمان مفید، تصحیحالاعتقاد، ص 65.
[524]ـ محمدبن حسن طوسى، العدة فى اصول الفقه، ج 2، ص 495.
[525]ـ میر محمدباقر داماد، همان، ص 55.
[526]ـ محمدبن جریر طبرى، جامعالبیان، ج 8، جزء 13، ص 219.
[527]ـ جلالالدین سیوطى، درالمنثور، ج 4، ص 660ـ661.
[528]ـ همان.
[529]ـ همان.
[530]ـ محمدبن احمد قرطبى، الجامع الاحکامالقرآن، ج 9، ص 231.
[531]ـ رشیدالدین ابوالفضل میبدى، کشفالاسرار و عدهالابرار، ج 5، ص 211.
[532]ـ اسماعیلبن کثیر دمشقى، تفسیر القرآنالعظیم، ج 2، ص 538.
[533]ـ سیدمحمود آلوسى، روحالمعانى، ج 13، ص 245.
[534]ـ محمدبن جریر طبرى، همان، ج 7، جزء 11، ص 22؛ فضلبن حسن طبرسى، همان، ج 5، ص 204؛ جلالالدین سیوطى، همان، ج 4، ص 391.
[535]ـ فخر رازى، التفسیر الکبیر، ج 19، ص 72.
[536]ـ رشیدالدین ابوالفضل میبدى، همان، ج 3، ص 291.
[537]ـ سیدمحمود آلوسى، همان، ج 5، ص 127ـ128.
[538]ـ ر.ک: محمدبن یعقوب کلینى، همان، ج 1، ص 146ـ149؛ محمدبن على صدوق، التوحید، ص 332ـ336؛ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 4، ص 96.
[539]ـ محمدباقر مجلسى، مرآهالعقول، ج 2، ص 124.
[540]ـ محمدبن اسماعیل بخارى، همان، ج 7، ص 96؛ مسلمبن حجاج نیشابورى، صحیح مسلم، ج 16، ص 14.
[541]ـ احمدبن حنبل، مسند احمد، ج 3، ص 629.
[542]ـ مسلمبن حجاج نیشابورى، همان، ج 16، ص 114.
[543]ـ علىبن ابىبکر هیثمى، مجمعالزوائد، ج 3، ص 115.
[544]ـ همان.
[545]ـ عبدالرحیم الطحان، خطب و دروس الشیخ عبدالرحمان الطحان، ص 55.
[546]ـ محمّدبن شوکانى، فتحالقدیر، ج 11، ص 3.
[547]ـ احمدبن حنبل، همان، ج 1، ص 252و371؛ محمّدبن عیسى ترمذى، سنن ترمذى، ج 5، ص 123؛ حارثبن ابىاسامه، بغیهالباحث عن الزوائد مسند الحادث، ص 107.
[548]ـ محمّدبن عیسى ترمذى، همان، ج 5، ص 123.
[549]ـ ابوعبداللّه حاکم نیشابورى، المستدرک على الصحیحین، ج 2، ص 325.
[550]ـ محمدبن یعقوب کلینى، همان، ج 7، ص 378.
[551]ـ محمدبن محمدنعمان مفید، تصحیحالاعتقاد، ص 67.
[552]ـ ر. ک: محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 4، ص 130ـ131؛ همو، مرآهالعقول، ج 2، ص 132.
[553]ـ محمدبن احمد قرطبى، همان، ج 7، ص 142؛ جلالالدین سیوطى، همان، ج 3، ص 535.
[554]ـ محمدبن جریر طبرى، همان، ج 7، جزء 11، ص 22؛ فضلبن حسن طبرسى، همان، ج 5، ص 204؛ جلالالدین سیوطى، همان، ج 4، ص 391.
[555]ـ ر.ک: سیدمحمود آلوسى، همان، ج 6، ص 180؛ فضلبن حسن طبرسى، همان، ج 5، ص 204.
[556]ـ فخر رازى، التفسیر الکبیر، ج 19، ص 72.
[557]ـ محمدبن یعقوب کلینى، همان، ج 1، ص 198.
[558]ـ جلالالدین سیوطى، همان، ج 7، ص 13.
[559]ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 4، ص 94.
[560]ـ محمدبن یعقوب کلینى، همان، ج 4، ص 6.
[561]ـ محمدبن محمدنعمان مفید، اوائلالمقالات، ص 80.