بررسى اندیشه سیاسى امام محمد غزالى
Article data in English (انگلیسی)
معرفت سال بیست و دوم ـ شماره 184 ـ فروردین 1392، 109ـ121
حیدر فرامرزى*
چکیده
هدف این نوشتار، واکاوى اندیشه سیاسى امام محمد غزالى در چگونگى استفاده از منابع درون دینى براى امکان زیست بهتر جامعه معاصر خویش مى باشد. این مقاله به روش تحلیلى و به صورت مطالعه موردى، با استفاده از اسناد، مدارک و منابع موجود، به ویژه کتاب هاى مهم و اصلى غزالى موضوع را در کانون مطالعه قرار داده است. مهم ترین یافته هاى پژوهش نشان مى دهد که تحلیل اندیشه سیاسى غزالى بر اساس مبانى دینى بدون توجه به کارگزاران چهارگانه سیاست (حاکم، فقیه، عالم و واعظ)، امکان پذیر نیست؛ حاکم و فقیه به کار اصلاح حوزه بیرونى و اجتماعى نخبگان و توده مردم مى پردازند. حوزه درونى و خصوصى نخبگان و عوام مردم را به ترتیب علماى آخرت و وعاظ اصلاح مى کنند. این عوامل چهارگانه هنگامى در اداره جامعه موفق مى شوند که آگاهى از مبانى دین و فلسفه وجودى انسان و جایگاه وى در هستى در بستر تعلیم و تربیت شکل گرفته باشد.
کلیدواژه ها: امام محمد غزالى، سیاست، حاکم، عالم، واعظ، فقیه، تعلیم و تربیت.
* کارشناس ارشد جامعه شناسى دانشگاه اصفهان. h.faramarzi57@gmail.com
دریافت: 19/3/91 پذیرش: 29/11/91.
مقدّمه
امام محمد غزالى، یکى از بزرگ ترین و اصیل ترین متفکران، نه در جهان اسلام، بلکه در تاریخ تفکر بشر است. وى از مشهورترین و مؤثرترین متفکران عالم اسلام است که به «حجت الاسلام» شهرت یافته است. او در سال 450ق در طوس به دنیا آمد و پس از طى مقدمات تحصیلى، براى استفاده از درس امام الحرمین (جوینى) به نیشابور رفت. پس از مرگ جوینى، که هنوز سنش به بیست سالگى نرسیده بود، شیوه اهل تقلید را رها کرد و در پى اجتهاد برخاست. وى پس از نیشابور، عازم بغداد شد و در آنجا، خواجه نظام الملک وزیر مقتدر سلجوقى، وى را به مقام استادى در مدرسه نظامیه منصوب کرد. پس از آنکه خواجه نظام الملک توسط اسماعیلیان به قتل رسید، غزالى جنگ فکرى و عقیدتى را با قاتلان او آغاز کرد. وى در مدت اقامتش در بغداد، بیش از پیش به شکاکیت گرایید و از آن پس، به رد عقاید اهل فلسفه و استدلال پرداخت و پس از مدتى اقامت در شام و مکه و گوشه نشینى، کتاب معروف خود به نام احیاء علوم الدین را نوشت. وى پس از 55 سال عمر پرفراز و نشیب، در سال 505ق در زادگاه خویش چشم از جهان فرو بست.
نگارنده معتقد است که اندیشه سیاسى امام محمد غزالى داراى ارتباط تنگاتنگ با شرایط سیاسى، فکرى و اجتماعى زمانه خود او بوده است. «نظریه هاى سیاسى صرفا یک علاقه دانشگاهى نیستند، بلکه شدیدا به موضوعات علمى و روزمره سیاست مربوط مى شوند» (اسپریگنز، 1377، ص 23). امام محمد غزالى در طرح عقاید سیاسى خود، تحت تأثیر بحران هایى است که دامنگیر جامعه اسلامى شده بود. او در قرن پنجم متوجه ضعف سیاسى جامعه، اختلاف خلفا و سلاطین، انحطاط اخلاقى، جمود فکرى، تعصب و قشرى گرى مذهبى موجود در جامعه خود شد. راه حل سیاسى وى خارج از طرح تغییر بنیادى و خشن جامعه متبلور در اندیشه اسماعیلیان و راه حل تقلیل دین به حوزه شخصى مجسم در اندیشه تصوف نمود پیدا کرد.
به نظر او، غایت سیاست، تأمین سعادت بشر در دو جنبه دنیوى و اخروى است. سیاست باید در پى تأمین سعادت بشر در این دنیا و آخرت باشد. وى نظام دینى را منوط به نظام دنیا دانست و متذکر شد که کار دنیا، جز به اعمال آدمیان قوام نمى یابد و براساس ارتباط میان دین و دنیا، سیاست را به کار «الفت دادن آدمیان و تجمع آنها براى یارى دادن بر اسباب معیشت و مضبوط دانستن آن» (غزالى، 1386الف، ج 1، ص 44) تعریف نمود. به نظر وى، «سیاست» اصلاح آدمیان را بر عهده دارد و نقطه پیوند فعالیت هاى اجتماعى انسان و همیارى در تنظیم دنیا در جهت فراهم کردن بهره گیرى مشروع در راه آخرت است. کارگزاران سیاست و اصلاح وضع موجود نیز از آنهایى تشکیل مى شود که عالم به علم آخرت باشند. از همین روست که وى به نقش حاکم آشنا به مبانى دین، عالم، فقیه و واعظ در تغییر سیاست نامطلوب وضع موجود و رسیدن به وضع مطلوب سخن به میان مى آورد.
در زمینه پیشینه تحقیق مى توان گفت که بسیارى از پژوهشگران ازجمله پطروشفسکى (1363، ص 237)، سیدجواد طباطبایى (1377، ص 35ـ77) و نویسندگان کتاب تاریخ فلسفه در جهان اسلامى (الفاخورى و الجر، 1367، 542ـ544) افکار سیاسى وى را بیشتر به مسائل و انگیزه هاى سیاسى نسبت داده و معتقد هستند که مجادله او علیه اسماعیلیان با مسائل مربوط به قدرت سیاسى در ارتباط بوده است. برخى دیگر، نظریه سیاسى وى را در مورد دولت در عصر کنونى لازم، اما ناکافى مى دانند (محمودى، 1378). دیگران، در اندیشه سیاسى وى بر ضرورت تشکیل دولت بر منابع الهى سخن رانده اند (عطارزاده، 1388، ص 76). برخى نیز بر این باورند که اندیشه سیاسى وى بر منابع ایرانى پیش از اسلام استوار است (محرم خانى، 1389). اگرچه موارد فوق بر اندیشه سیاسى امام محمد غزالى تکیه کرده اند، اما هیچ کدام بر عوامل و تأثیر کارگزاران سیاسى مؤثر بر اصلاح ساختار فاسد قدرت و نقش تعلیم و تربیت در این فرایند اشاره نکرده اند؛ درحالى که امام محمد غزالى در بیشتر کتاب هایش به نقش حاکم، عالم، فقیه و واعظ در بهبود وضع سیاسى جامعه اشاره دارد. ازاین رو، به نظر مى رسد باید به اندیشه سیاسى وى از این زاویه نگریست. مقاله حاضر درصدد پاسخ به سؤالات زیر است:
غزالى اندیشه سیاسى اش را برچه مبانى استوار ساخت؟
سیاست از دیدگاه غزالى چه تعریفى دارد؟
چه ارتباطى بین اندیشه سیاسى غزالى و شرایط سیاسى، فکرى و اجتماعى زمانه خود او بوده است؟
غزالى براى برون رفت از بحران جامعه اش چه راه حلى را پیشنهاد مى دهد؟
نخبگان سیاسى جامعه غزالى چه کسانى هستند و چه ویژگى هایى باید دارا باشند؟
غزالى براى برون رفت از بحران جامعه اش چه نقشى را براى نخبگان تعریف مى کند؟
تعلیم و تربیت در بهبود وضع سیاسى جامعه چه نقشى دارد؟
وضع سیاسى دوران غزالى
دو مفهوم «اصلاح و دگرگونى از پایین» و «انقلاب و تغییر از بالا»، از جمله مفاهیمى هستند که همزمان با تشکیل اولین حکومت ها وارد حوزه اندیشه و تفکر شده اند. بسیارى از اندیشمندان بر این باورند بسیارى از نابسامانى ها، انحراف ها و تیره روزى هاى موجود در هر جامعه از شیوه حاکمیت، حکومت بر مردم و در نتیجه، برخورد مستبدانه حاکمان با مردم نشئت مى گیرد. براى علاج و بهبود این نابسامانى ها باید حاکمیت را تغییر داد و حاکمان عادل و ظلم ستیز رهبرى و سکان جامعه را به عهده بگیرند.
اما تفکر «تغییر از پایین» بر این باور است که نابسامانى ها و ناملایمات موجود در جامعه و در نهایت، استبداد و حاکمیت ظالمانه بر مردم در نتیجه نهادینه شدن فرهنگ استبدادى و استبدادزدگى مردم مى باشد. ازاین رو، براى بازگشت قدرت و حاکمیت به مجارى صحیح و عادلانه آن باید فرهنگ جامعه را از استبدادزدگى به استبدادزدایى تغییر داد. به بیانى دیگر، در یک فرایند طولانى مدت با تغییر و اصلاح در حوزه اخلاق، فرهنگ و اجتماع، سیاست نیز خود به خود تغییر مى یابد.
در جامعه عصر غزالى حاکمانى روى کار آمدند و بر اریکه قدرت تکیه زدند که همواره مستبد بودند و با استبداد خود راه رشد و ترقى را از افراد جامعه مى گرفتند. این حاکمان با تجمع امکانات و منابع جامعه (نظیر قدرت، ثروت و...) در قبضه خود، آسیب هایى را متوجه جامعه نمودند؛ چراکه تجمع این منابع در دست عده قلیلى و محروم نمودن اکثریت اعضاى جامعه از آن، موجب بسیارى از رذایل اخلاقى، اجتماعى، سیاسى و فرهنگى مى باشد. به عبارت دیگر، افراد براى ادامه زندگى، به حداقلى از منابع و امکانات جامعه نیاز دارند و آن را هرجا و نزد هر کسى بیابند، به آنجا سرازیر مى شوند. اعضاى جامعه هنگامى که این منابع و امکانات را در قبضه حاکم و یا نزدیکان حاکم مى دیدند، به ناچار براى تهیه حداقل آن به حاکم باید نزدیک مى شدند و نزدیکى و مراودت با حاکم مستبد، اخلاق هایى نظیر تملق، دروغ، دزدى، و حسادت (اعتقاد به خیر محدود) را در جامعه رواج مى داد. بنابراین، استبداد با خود سلسله اى از آداب و رسوم استبدادى را در جامعه به همراه داشت.
از سوى دیگر، تفکرى در مقابل تفکر استبدادى رواج گشت که اعتقاد داشت بسیارى از بلایا و انحراف هاى موجود در جامعه به خاطر منابع و امکانات جامعه نظیر قدرت، ثروت و... مى باشد. براى پاک ماندن از این اخلاق استبدادى، باید به آن پشت کرد و از آن رویگردان شد. در نهایت، این تفکر به تفسیر شخصى از دین منجر گشت. این تفکر چیزى جز تصوف نمى باشد. با گسترش و رواج تفکر تصوف در جامعه، رابطه خالق و مخلوق تا حد رابطه مرید و مراد تنزل یافت و مرادهایى مزیّن به القاب «شاه» و «سلطان» از میان تصوف بیرون آمدند که مى توان گفت سلطانى در برابر سلطان بودند.
در این میان، علمایى پیدا شدند که از یک سو، خواستار توزیع منابع و امکانات جامعه با توجه به آموزه هاى مبتنى بر شریعت اسلامى شدند و از سوى دیگر، در راه مبارزه با آفات و آسیب هایى که نظام استبدادى در زندگى اجتماعى و فرهنگى مردم تزریق کرده بود، شتافتند و با راهکار مناسب، اخلاق الگو و تعلیم و تربیت اسلامى درصدد پیراستن دین و اخلاق در حوزه فردى و اجتماعى از دامان آفات رواج یافته ناشى از استبداد و کج فهمى هاى تصوف شدند (الفاخورى و الجر، 1367، ص 587ـ588). یکى از این علما، امام محمد غزالى مى باشد که در این عرصه ظاهر گشت و شروع به نگاشتن کتاب هایى نظیر احیاء علوم الدین، کیمیاى سعادت و... با این اهداف و اهداف دیگرى که در مجال این مقال نیست، نمود.
غزالى اندیشه سیاسى اش را بر پاک سازى جامعه از اخلاق استبدادى، کج فهمى هاى تصوف، تندروى هاى اسماعیلیان و آشنایى بیشتر حاکمان با مبانى دینى بنا مى نهد. وى در این زمینه نقش نخبگان دینى جامعه را حایز اهمیت مى داند. تعلیم و تربیت و آشنایى و آگاهى از مبانى دین و فلسفه وجودى انسان و جایگاه وى در هستى، براى تمامى اعضاى جامعه از دید غزالى اهمیت ویژه اى مى یابد.
مبانى اندیشه سیاسى غزالى
براى بررسى اندیشه سیاسى غزالى، توجه به مبانى اندیشه سیاسى وى و لحاظ آن در این مقال، بااهمیت به نظر مى رسد؛ چراکه بدون توجه به این مبانى، بررسى اندیشه سیاسى او ناقص و تا حدى غیرممکن جلوه مى نماید. این مبانى عبارتند از:
1. جهان بینى اسلامى؛
2. سیاست عملى درزمانغزالى (قادرى،1370،ص88).
مورد اول بر این اصل استوار است که اسلام دینى مبتنى بر وحى است. این وحى، پیش فرض هایى را در مورد استعدادهاى انسان و نیروهاى بالقوه او و هدف از خلقت به کار مى گیرد و مهم تر از همه، میان پیش فرض هاى انسانى و آن هدف، ارائه مسیر و برنامه مى کند. مورد دوم، عناصرى هستند که در زمان غزالى به شیوه قابل قبولى در جامعه به کار گرفته مى شوند و از پذیرش برخوردار هستند. این پشتوانه تاریخى براى سیاست، موضوع غلبه و قدرت فائقه از یک سو و پیدایش نهاد سلطنت در کنار خلافت از سوى دیگر است. این امر زمانى برجسته مى نماید که غزالى بعد از یازده سال خلوت و گوشه نشینى و مشاهده رواج انواع افکار انحرافى، براى مقابله با آنها تنها وجود علم خود را کافى نمى داند، بلکه یک پشتوانه سیاسى را ضرورى مى داند و هنگامى که وزیر سلطان سنجر براى این موضوع از وى دعوت به عمل مى آورد، لحظه اى درنگ نمى کند (غزالى، 1361، ص 145).
نزد غزالى تغییر و تبدیل در رأس حکومت اصل نبوده و عمل به اوامر و نواهى با حفظ وظایف و اختیارات رهبر اجتماع و اجتناب از بر هم خوردن شالوده هاى زندگى مسلمانان مطرح است. بنابراین، انتظار از غزالى به عنوان یک انقلابى که با حکومت هاى ظلمه در ستیز است و به کار دگرگونى و انداختن طرحى نو اشتغال دارد، یک تصور دور از مقتضیات و باورهاى تاریخى است. غزالى در چارچوب این مبانى مى تواند یک مصلح باشد و این همان چیزى است که خود مدعى آن است. آنچه مى تواند این وظیفه را مخدوش کند، تأیید وضعیت موجود، نزدیکى به دربار و مبدل شدن به یک دربارى ثناگوى، آلودگى هاى صنفى و سرانجام، پیروى از هواهاى نفسانى مى باشد.
غزالى عواملى را که موجب اصلاح نگرى وى مى شود نام مى برد: «سلام سلطان نرفتن، مال از سلطان نستدن و مناظره نکردن» (غزالى، 1371، ص 78). سلام سطان نرفتن، کنایه از انتقاد به اوضاع سیاسى و اجتماعى زمانه و لزوم پرهیز از نزدیکى به دربار و تبدیل به اطرافیان دربار شدن است. مال از سلطان نستدن، اجتناب از آلودگى هاى مادى و خلط هاى بى حسابى است که در امر حلال و حرام صورت گرفته. همچنین مناظره نکردن، تلاش براى دورى از مفاسد صنفى و شهوت جویى هاى نفسانى طرح گشته است. عهدهاى سه گانه فوق تنها جنبه سلبى کار غزالى را نشان مى دهد. وى گذشته از مواردى که در بررسى اندیشه سیاسى وى به آنها خواهیم پرداخت، در چندین نوبت به صورت ایجابى، حربه نصیحت را در فعلیت بخشیدن به رسالت خود به کار گرفت و از نفوذ کلام براى بهبود اوضاع و احوال رعیت و شکوه از اوضاع بهره جست.
غزالى ملهم از تعالیم اسلامى خود، میان دنیا و آخرت ارتباطى اصولى و تحولى منطقى مى یابد. پس نظریه غزالى در باب سیاست متفاوت از نظریه هایى است که سیاست را به مثابه علم قدرت و یا کشوردارى ترسیم مى کنند. این تفاوت و اختلاف دیدگاه را مى توان از دو جهت توضیح داد: جهت اول، جایگاه دنیا نزد غزالى است. وى دنیا را «آلتى رساننده به حضرت بارى... و نه وطن و قرارگاه» (غزالى، 1390، ج 1، ص 71) مى داند. پس الزاما سیاست به نوبه خود وظیفه هدایت و انتقال شایسته بشر براى طى این مسیر را به عهده دارد. جهت دوم آنکه این انتقال و سیاست مناسب با آن، به وسیله دستورات شرع و اوامر و نواهى آن امکان پذیر است. به عبارت دیگر، مى توان این گونه بیان کرد که غزالى به سیاست به طور خاصى در جامعه اسلامى مى نگرد و مفروضات چنین جامعه اى را مفروضات سیاست قلمداد مى کند و نقطه آغازین تعریف و تبیین سیاست را در ادامه اصول توحید، نبوت و معاد بنا مى نهد و اصول یادشده را سنگ زیرین استدلال و برداشت خود از سیاست قرار مى دهد.
سیاست از دیدگاه غزالى
بهترین تعریف سیاست و توجیه آن به عنوان علمى که براى زندگى انسان در جامعه ضرورت دارد، در کتاب هاى احیاء علوم الدین و کیمیاى سعادت آمده است و حال آنکه کتاب هاى مذکور در ظاهر عبادى به نظر مى رسند. به عقیده غزالى، چهار گونه شغل و فن براى زندگى دنیوى آدمى ضرورى است:
اول، فلاحت و فنون وابسته به آن است که اسباب تغذیه آدمى را فراهم مى آورد. دوم، نساجى و شعبات آن است که پوشاک آدمى را تهیه مى کند. سوم، هنر معمارى است که مسکن آدمى را تأمین مى کند. در رأس این سه رشته، «سیاست» قرار گرفته است. سیاست است که وسایل حیات آدمى را در جامعه در دسترس او قرار مى دهد؛ زیرا تنها در نوع زندگانى گروهى است که آدمیان مى توانند به یکدیگر کمک کنند و بدین وسیله، وسایل معیشتشان را تأمین نمایند و بهبود بخشند. علمى که زیستِ مسالمت آمیز و سودآور چه از لحاظ مادى و چه از لحاظ معنوى، به آدمى مى آموزد سیاست است. سیاست در رأس نیازهاى انسانى و نیز در صدر کتاب هاى عظیم غزالى قرار گرفته است. سیاست از آن حیث ضرورى است که بدون آن، یعنى بدون نظم و سازمان، جامعه در بى نظمى و هرج و مرج فرو مى رود. «چنانچه اصل دنیا سه چیز است: برزگرى، جولاهى و بنایى... و چون این همه پدید آمد، ایشان به معاونت یکدیگر حاجت بود... پس میان ایشان معاملتى پدید آمد که از آن خصومت ها برخاست، که هرکس به حق خویش رضا نمى داد و قصد یکدیگر مى کردند؛ پس سه نوع دیگر حاجت افتاد از صناعات: یکى، صناعت سیاست و سلطنت؛ دیگر، صناعت قضا و حکومت؛ دیگر، صناعت فقه که بدان قانون وساطت میان خلق بدانند و این هر یکى پیشه اى است، اگرچه بیشتر کار آن به دست تعلق ندارد» (همان، ص 74).
بنابراین، چون انسان موجودى سیاسى است که براى زندگى در جامعه منظم و مرتب خلق شده است، «سیاست» نیز ضرورى است. نظم و ترتیب باید به سبک و نظم و ترتیبى باشد که در هستى و در خود انسان حکمفرماست. دینى که مشوقِ حیات اجتماعى است، به شکل معیشتِ حیات دنیوى اهمیت فراوانى مى دهد؛ چراکه غالب عبادات نظیر نماز، زکات، حج و... جنبه اجتماعى دارند.
ازاین رو، مى توان گفت: سیاست از دیدگاه غزالى، علمى است که داراى قواعد و قوانین منطقى بوده و بر الهیات (اصول دین نظیر توحید، نبوت و...)، قواعد فقهى و منطقى (فهم شریعت با توجه به نیازها و مطالبات و پرسش هاى زمان و مکان) و انسان شناسى استوار است. در تفکر غزالى درباره انسان، پنج اصل غایت فعالیت سیاسى و به طور عام، غایت کلى انسان را تعیین مى کنند:
1. انسان اشرف مخلوقات است.
2. انسان به جاى فرشته و حیوان معین شده است.
3. انسان به لحاظ دوگانگى طبیعتش، هم به ماده و هم به روح متعلق است.
4. انسان از یک سو، تحت تأثیر غرایز سوء خود است و از سوى دیگر، خلیفه خداوند بر روى زمین است.
5. وظیفه انسان این نیست که به دنبال خوشى هاى ناپایدار دنیوى برود، بلکه پیش از هر چیز واقعیات ابدى را مدنظر قرار دهد (لائوست، 1355، ص 71).
از دیدگاه غزالى، هر سیاستى که ملاحظات فوق را نادیده انگارد، سیاستى است که انسان را به سوى جوامع ناقص هدایت کرده و باعث هلاک وى مى شود. در نهایت، اندیشه سیاسى غزالى را باید ترکیبى از «واقعیت گرایى» و «آرمان گرایى» دانست. به این دلیل، هنگامى که از ویژگى ها و صفات نظرى و عملى حاکم و چگونگى انتخاب آن سخن به میان مى آورد یک آرمانگراست؛ چون این موارد در هیچ یک از حکام زمانه خود به طور کامل دیده نمى شود و اما هنگامى که عناصر تلطیف کننده و مهارکننده قدرت نظیر علماى دین، فقها و تعلیم و تربیت را لحاظ مى کند و آنها را براى سعادت جامعه و جلوگیرى از استبداد ضرورى مى داند یک واقع گراست (عطارزاده، 1388، ص 77).
کارگزاران سیاست
غزالى بر این باور است که بهترین و شریف ترین نوع سیاست، سیاست پیامبران است؛ چراکه با وحى متصل بوده و آنها را همراهى و همیارى کرده است. اما بعد از سیاست پیامبران و بخصوص پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله اجراى سیاست توسط یک نفر حاکم غیرممکن است. حاکم در این راه باید با نخبگان جامعه نظیر فقها، علماى صالح و وعاظ در راهنمایى مردم به سوى رستگارى همکارى و همفکرى داشته باشد.
غایت سیاست از دیدگاه غزالى آن است که اخلاق نکوهیده و مذموم در جامعه، از امور جزئى مربوط به فرد و خانواده گرفته تا اداره جامعه، جاى خود را به اخلاق پسندیده بدهد. این امر زمانى میسر مى شود که ظاهر و باطن اعضاى جامعه توأمان به اخلاق نیک مزین شود. غزالى بر این باور است که اصلاح ظاهر اعضاى جامعه، اعم از نخبگان و عوام، به عهده حکام و فقهاست؛ حکام به خاطر مشروعیت اقتدار و توانایى اجراى احکام، و فقها نیز به خاطر آگاهى بر قانون مردم دارى و حکومت بر مردم. اما حوزه درونى اجتماع بر عهده علماى صالح و وعاظ قرار دارد. علماى صالح تنها مى توانند درون نخبگان جامعه را اصلاح کنند؛ چراکه عوام قدرت فهم برنامه هاى اصلاحى آنها را ندارند. در این میان، نقش وعاظ اصلاح درون عوام است.
1. حاکم
غزالى در وجوب حاکم (امام) متعلق به مکتب اشعرى است. مسئله وجوب امامت ازآن رو که حایز اهمیت است که مسائل خطیر دیگرى نظیر مسئله پایه قدرت سیاسى و مسئله وحدت یا تعدد حکومت و حاکم از آن منشعب مى شود. غزالى بر این باور است که خلافت برحسب ضرورت عقلى واجب شمرده مى شود، اما وجوب آن به صورت تکلیف، ناشى از شرع است. استدلال عمده غزالى در حول مسئله مشاغل دولتى و وظایف عمومى دور مى زند. وظایف و مشاغل مذکور در صورتى وجود پیدا مى کنند که در رأس جامعه امام وجود داشته باشد. امام منبع هرگونه مشروعیت سیاسى است. غزالى براى اثبات نظریه فوق چند دلیل مى آورد:
الف. اجماع: تمام مکاتب و مذاهب اسلامى، امامت را ضرورى تشخیص داده اند.
ب. رویکرد یاران پیامبران: بلافاصله پس از پیامبر، حاکم را انتخاب کردند.
ج. ضرورت انتخاب امام: اگرچه عقل نمى تواند تکلیف شرعى ایجاد کند، ولى در سایر موارد که مقام آن محفوظ است، عقل به کمک اجماع آمده و اجماع را به شرح زیر قابل فهم مى سازد:
1. نظر شارع آن است که دین با نظم و ترتیب اجرا شود.
2. نظام شرعى وقتى وجود پیدا مى کند که قبلاً در جامعه نظم برقرار شده باشد و این امور وقتى امکان پذیر است که شخص از لحاظ جان و مال ایمنى داشته باشد و از لحاظ معیشتى، امنیت، مسکن و پوشاک تشویش خاطر نداشته باشد. ازاین رو، باید گفت: وجود نظام سیاسى شرط لازم وجود نظام دینى است (غزالى، 1386ب، ص 105).
3. زمانى که بعد از فوت امام یا سلطانى، کسى قدرت را به دست نگیرد:
1. کشمکش به وجود مى آید.
2. هرج و مرج جامعه را فرامى گیرد.
3. ممکن است قحطى به وجود آید.
4. حِرَف از بین مى روند.
5. آنان که زنده مى مانند امکان معرفت و عبادت خداوند را پیدا نخواهند کرد (متها، 1381، ص 114).
د. سنت پیامبر: در احادیث آمده است که دین از سیاست جداناشدنى است: دین اصل و ریشه است و قدرت نگهبان آن، هرچیز که اصل نداشته باشد از بین مى رود و هر چیز که نگهبان نداشته باشد نیز از بین مى رود (غزالى، 1386ب، ص 106).
ه. جلوگیرى از اختلافات مردم: طبیعت افراد با توجه به موقعیت اجتماعى، عقاید، تمایلاتشان مختلف و در نزاع با یکدیگرند، اگر به حال خود رها شوند به زودى در فساد و تباهى غرق مى شوند. تنها چیزى که مانع این امر مى شود و اختلافات مردم را حل و فصل نموده و آشوب ها را سرکوب مى کند، قدرت نیرومند و مطاع است. غزالى دوگانگى حاکمیت را این گونه حل مى کند که قدرت عملى در ایالات مختلف متعلق به امرا و سلاطین است و خلافت متعلق به بنى عباس است (غزالى، 1386الف، ص 124).
ویژگى ها و صفات نظرى و عملى حاکم
غزالى معتقد است: انسان مسلمان براى تربیت و اصلاح خویش و براى انجام رسالتى که برعهده دارد، باید از یک سلسله قواعد تبعیت کند. لازمه رعایت قواعد مورد بحث، داشتن اعتقاد دینى است. وى همواره این اصل را متذکر شده که شرط عمل، علم است، ولى علم بى عمل بى فایده و بى ثمر است. اعضاى بدن به هیچ عملى برنمى آیند مگر آنکه میل به آن عمل به وجود آمده باشد و میل و انگیزه نیز با معرفت به دست مى آید. به اعتقاد غزالى، امام هنگامى رفتار نیکو دارد که به چهار اصل زیر معتقد باشد:
اصل اول: امام یا سلطان باید به این مطلب مؤمن باشند که دنیا منزلگه است نه قرارگاه، و آدمى در این دنیا مسافر است و براى مسافر توشه لازم است و توشه وى تقواست.
اصل دوم: مرکز تقوا قلب است؛ بنابراین، ابتدا باید قلب را اصلاح و تزکیه کرد؛ چراکه سایر اعضا از قلب متابعت دارند. اصلاح قلب، تطهیر آن است از متعلقات دنیوى؛ زیرا عشق به دنیا ریشه و مادر تمام بدى هاست.
اصل سوم: امام نماینده خدا در این دنیاست. رسالت عمده اش اصلاح آدمیان است. ولى آن کس که به اصلاح اهالى مملکتش قادر نباشد، هرگز به اصلاح جمیع آدمیان قادر نخواهد بود و نیز هیچ کس نمى تواند ساکنان مملکتش را اصلاح کند پیش از آنکه اهل منزلش را اصلاح نکرده باشد و کسى تواند اهل منزلش را اصلاح کند که قبلاً خود را اصلاح کرده باشد.
اصل چهارم: امام باید بداند مانند تمامى آدم ها، ترکیبى از صفات حیوانى و استعدادهاى خدادادى است (غزالى، 1371، ص 5ـ11).
بنابراین، اولین وظیفه امام و سلطان و یا اصولاً هر فردى، داشتن اعتقاد است. ایمان عبارت است از: معرفت و اعتقاد. مرکز ایمان، قلب است که توسط سایر اعضاى بدن در افعال و اعمال آدمى تظاهر پیدا مى کند. اعمال و افعال مذکور که نشانه استحکام و عمق ایمانند، به سهم خود به تقویت ایمان کمک مى کنند. حُسن عمل رئیس جامعه پیش از هر چیز منوط به درجه اطاعت از خداوند است. پیروى از خداوند یعنى: انجام فرایض و اجتناب از نواهى. رعایت عدالت و انصاف نسبت به مردم نیز جزو اطاعت خداوند به شمار مى آید (همان، ص 12). به نظر غزالى، امام یا سلطان با رعایت و اجراى ده اصلِ عملى زیر مى تواند وظایف خود را به طریق صحیحى انجام برساند:
1. حاکم باید درونگرى همدلانه داشته باشد؛ یعنى در هر واقعه اى که پیش مى آید خود را به جاى رعیت بگذارد.
2. مطالبات و خواسته هاى مردم را خُرد نشمارد و برآورده کردن آنها را عبادت بداند.
3. زندگى وى باید در حد متوسط جامعه باشد و خود را در نعمات و شهوات غرق نکند.
4. در اداره جامعه، به جاى تندروى و سخت گیرى، رفق و سازگارى به خرج دهد.
5. در چارچوب شرع بایدمشروعیت مردمى داشته باشد و براى این کار، مراجعه به آراء مردم توسط حاکم جایز نیست؛ چراکه مردم ممکن است ازترس حاکم عقاید و نظرات خود را به صورت شفاف ابراز ندارند، بلکه باید غیرمستقیم و توسط مأموران ومعتمدان حاکم از مردم نظرخواهى شود.
6. در بین دوراهى ارضاى خواسته هاى نابجاى مردم و اطاعت از خداوند، جانب اطاعت از خداوند را بگیرد؛ چراکه با این کار و در نهایت، مردم نیز خشنود مى شوند.
7. حکومت بر مردم را سبک نشمرد؛ زیرا نه تنها حاکم مؤظف به تکالیفى است که مردم انجام مى دهند، بلکه باید از عهده تکالیف مردم برآید. اگر چنین کند، خوشبخت، وگرنه شقى خواهد بود.
8. حاکم باید در یک چارچوب فکرى کار کند و در این راه از علما و شیوه حکومت خلفاى راشده بهره گیرد.
9. نه تنها حاکم خود نباید ظلم کند، بلکه باید ساختارى ایجاد کند که زیردستان او اعم از وزیران، والیان و... نیز ظلم نکنند.
10. امام باید حلیم النفس باشد؛ چراکه حکومت بر دیگران، خشم و انتقام را در انسان ها تقویت مى کند و حاکم بیش از هر کس نیازمند غلبه بر این دو صفت مى باشد (غزالى، 1390، ص 521ـ542).
بنابراین، غزالى با بشرى خواندن انتخاب حاکم، راه را براى موروثى شدن حاکم دشوار مى کند و با ارائه پیش نیازها و پیش شرط هاى اعتقادى و رفتارى، زمینه هرگونه حکومت دیکتاتورى را مى بندد؛ چراکه حاکم با رعایت این مبانى قلبى و عملى زمینه را براى سعادت خود و جامعه فراهم مى آورد. اما آنچه مسلم است اینکه حاکم به تنهایى توانایى ایجاد بستر مناسب حاکمیت را ندارد. بنابراین، در کنار حاکم، به عوامل و ساختارهایى نیاز است که حاکم را در این امر خطیر یارى دهند.
2. فقیه
حکام اگرچه داراى اقتدار فوق العاده اى مى باشند و با استفاده از نفوذ خود مى توانند انسان ها را به سوى رستگارى رهنمون کنند، اما با وجود این، تنها حوزه صلاحیت و قدرت آنها در ظاهر آدمیان است و براى این کار به تنهایى از عهده آن برنمى آیند. ازاین رو، نیاز به فقه و فقاهت هم برخاسته از طینت آدمى و نیاز حاکمان به این قشر براى رهبرى و هدایت جامعه مى باشد.
انسان ها ازآن رو که داراى صفات حیوانى و ملکوتى مى باشند و گاهى اوقات به ناچار به تبعیت از غرایز، از عدل و انصاف دور مى شوند و خصومت ها و دشمنى ها به وجود مى آید، بنابراین، به ناچار به حاکم و سلطانى نیاز است که خصومت ها را برچیند و عدل و انصاف را به جامعه برگرداند. اما امیر یا سلطان به قانونى نیاز دارد که بتواند با توسل به آن، وضعیت حقوقى افراد در اجتماع را روشن سازد. آشنایان به این قوانین، همان فقها هستند. «و فقیه آن است که عالم بود به قانون سیاست و طریق توسط میان خلق، چون به حکم شهوات، منازعت کنند، پس فقیه معلم سلطان و رهنماى او شد به طریق سیاست خلق و ضبط ایشان تا به سبب استقامت کارهاى ایشان انتظام پذیرد» (غزالى، 1386الف، ص 154).
اما فقها از آفاتى که متوجه جوامع اسلامى شده بودند نیز مبرّا نبودند. غزالى در بررسى مسئله فقه و فقاهت، به ریشه هاى تاریخى و زمینه هاى ایجاد آن، که به شدت ناپسند مى داند، بى توجه نیست. غزالى معتقد است: در طول تاریخ اسلام، خلفایى روى کار آمدند که با معرفت حق تعالى بیگانه بوده و ناآشنا به فقه و قضاوت میان خلق بودند؛ ازاین رو، با اضطرار دست به دامان فقها شدند. در ابتدا، علما و فقهاى سلف از نزدیکى به دربار خلافت طفره مى رفتند، ولى بعدها عده اى که اصرار و الحاح امیران و حاکمان در طلب فقها را شاهد بودند و وجاهتى که فقاهت مى توانست براى آنها به بار آورد در نظر مى گرفتند، به جست وجوى علم فتاوا روى آوردند و این بار، فقهایى این گونه بودند که خود را به والیان و امیران عرضه داشتند. انگیزه هاى جاه طلبى و مال دوستى که به طریق تولیت و وصایا و جمع مال یتیمان و تقلد قضا و حکومت و پیشى جستن بر یاران و دست یافتن بر خصمان (همان) نمودار مى گشت، سبب فساد فقها شد و از فساد فقها و علمایى که به کار دنیا روى آورده بودند و پشت پا به آخرت زده بودند حکام و سلاطین فاسدتر شدند. به عبارت دیگر، آنچه غزالى مخالف آن بود، سیاسى کردن دین بود نه دینى کردن سیاست. وقتى دین سیاسى مى شود، مفهوم آن این است که دین در خدمت دنیاداران سیاستمدار قرار مى گیرد؛ اما وقتى سیاست دینى و خدایى مى گردد، معنویت و روح انسانى در آن دمیده مى شود (عمیدزنجانى، 1379، ص 201). غزالى بسیارى از فقهاى سلف را در این زمره قرار مى دهد. البته غزالى منکر اهمیت فقه نیست و حتى اینکه فقیه مى تواند همان عالم صالح باشد. از دیدگاه وى، فقیه اگر با تمام وجود وظایف خود را به نحو احسن انجام دهد، تنها مى تواند به اصلاح ظاهر عوام و خواص در کنار حاکم بپردازد و زمانى در این کار موفق است که «عابد»، «زاهد»، «عالم به علوم آخرت»، «آگاه به مصالح خلق» و «مرید رضاى حق تعالى باشد» (غزالى، 1386الف، ج 1، ص 68).
اما اگر حاکم وفقیه در کاراصلاح ظاهرآدمیان موفق باشند، تنها بخشى از واقعیت است و اصلاح درون آدمیان معطل باقى مى ماند. غزالى علماى صالح و وعاظ دینى را براى این امر مناسب مى داند و معتقد است که علما و وعاظ با احراز ویژگى هاوصفاتى مى توانند در این زمینه موفق شوند.
3و4. علماى صالح و وعاظ
غزالى در آثارش پس از ترک بغداد، هیچ فرصتى را براى حمله به ظاهربینان و دنیاطلبان از دست نمى دهد. در مرکز این دنیاطلبى، امیران و فقیهان قرار دارند و نقطه مقابل آنها نیز علماى صالحى هستند که به اصلاح آدمیان اهتمام مى ورزند. در این برهه، هرچند که غزالى به صورت نظرى بر مسئله خلافت وفادار ماند، ولى دیگر از مواضع عملى آنها پشتیبانى نمى کرد. تمرکز اندیشه و فکر سیاسى غزالى در برگشت از بغداد، بر روى علماى صالح و ضدیت با فقهاى دنیامدار و امیران ظالم است. غزالى به طور کلى، علما را به سه دسته تقسیم مى کند:
1. عالم دنیاطلب و آخرت گریز که خود و دیگران را بدبخت مى کند.
2. عالم به ظاهر دنیاگریز و آخرت طلب که ممکن است دیگران را خوشبخت کند، اما خود را بدبخت مى کند.
3. عالم دنیاگریز و آخرت طلب که باعث سعادت خود و دیگران مى شود.
به نظر غزالى، علماى آخرت و صالح نشانه ها و ویژگى هایى دارند که آنها را از علماى دنیاطلب متمایز مى کند و اگر علما به این صفات و ویژگى ها متخلق شوند، به نحو احسن مى توانند از عهده وظایف خود برآیند. این ویژگى ها عبارتند از:
1. عالم آخرت، علم خود را ابزارى براى رانت خواهى دنیایى قرار نمى دهد.
2. گفتار و کردار عالم آخرت با هم مطابقت دارد.
3. به علوم سازگار با آخرت مشغول باشد.
4. عالم صالح باید از تجمل و زیاده خواهى در زندگى پرهیز کند.
5. عالم باید تا حد امکان از سلاطین و امرا پرهیز کند. البته این بدان معنانیست که عالم نباید در جهت اصلاح حاکمان برآید؛ چراکه وى معتقد است عالم باید حاکمان را دعوت به خیر، و نهى از شر کند، حتى اگر به زیان عالم تمام شود.
غزالى علماى دسته سوم را گروهى مناسب براى اصلاح باطن خواص جامعه مفید مى دانست. اما تنها بخش باقى مانده از جامعه، یعنى باطن عوام، بر عهده وعاظ است. منظور از عوام توده مردم هستند که فهم و ادراک آنها در حدى نیست که سخن خواص و وظایف و نکات باریک در این راه دین را دریابند و اصولاً نیازى به اینکه همه به این درجه برسند، نیست. این دسته از طالبان علم که در نقش واعظ، خطیب، ناصح و طلبه ظاهر مى شوند، باید به حد ضرورت از علوم فقه، حدیث، تفسیر، کلام و... اطلاعاتى داشته باشند (قادرى، 1370، ص 91).
نقش برجسته تعلیم و تربیت
اما غزالى موفقیت کارگزاران چهارگانه فوق را در اصلاح وضع موجود منوط به بستر و ساختار مناسبى مى داند که عوامل فوق در آن بستر به کنش سیاسى بپردازند. تعلیم و تربیت و آشنایى و آگاهى از مبانى دین و فلسفه وجودى انسان و جایگاه وى در هستى، براى تمامى اعضاى جامعه از دید غزالى این نقش را ایفا مى کند که در ادامه به آن پرداخته مى شود.
غزالى به طور خستگى ناپذیرى اهمیت تعلیم و تربیت را تذکر داده و تکرار مى کند. وى تعلیم و تربیت را اولین وظیفه آدمى در برابر خداوند مى داند تا آنجاکه آنها را بر عبادات مقدم مى شمارد؛ زیرا انجام عبادات مستلزم حداقل شناسایى و معرفت است. اصلاح سیاسى بدون اصلاح دینى غیرممکن است و اصلاح دینى نیازمند اصلاح فکرى است. بنابراین، اولین وظیفه مسئولان سیاسى، شناخت طبیعت علوم است.
غزالى علوم را به دو بخش تقسیم مى کند:
1. علوم شرعى؛ 2. علوم غیرشرعى یا عقلى.
به نظر غزالى، سیاست پیش از هر چیز، به علوم شرعى احتیاج دارد. علوم شرعى با توجه به ظاهر و باطن آدمى به دو قسمت تقسیم مى شود:
1. علوم شرعى دنیوى (فقه): موضوع این علم تنظیم حیات آدمى در گذرگاه دنیاست و به اصلاح ظاهر آدمیان مى پردازد. علوم اخروى (مسائل مربوط به سرنوشت آدمى در دنیاى دیگر) هم به اصلاح باطن اعضاى جامعه اسلامى مى پردازد. این دو دسته از علوم مکمل یکدیگر بوده و غایت واحدى دارند، ولى آنچه که در درجه اول مورد نیاز است علوم دنیوى یا در اصطلاح، همان «فقه» است. مردم در تعامل با هم اختلاف نظرهایى خواهند داشت. حاکم براى حل این اختلاف ها به قانون وساطت میان خلق نیازمند است و آشنایان به این قوانین همان فقها هستند که در کنار حاکم به اصلاح ظاهر آدمیان مى پردازند. اما سیاست براى تحقق کامل رسالتش به علوم دنیوى شرعى اکتفا نمى کند. علوم مذکور، رفتارهاى اجتماعى افراد را در صورتى که به مجازات هاى حقوقى، اعم از حقوق خصوصى و عمومى، برخورد نمایند، مى تواند بررسى کند (خوزى، 1366). بعکس، علوم اخروى علومى هستند که به باطن روح و زندگانى درونى اعضاى جامعه اسلامى مربوط مى شوند. این علوم مى توانند به بخش اعتقادى و ایمان شخصى فرد رسوخ کرده و حالات روحى را که بر رفتار آدمى تأثیرگذارند، تبیین نمایند (غزالى، 1386الف، ج 1، ص 15ـ16).
2. علوم اخروى: غزالى اولین شکل علوم اخروى را مکاشفه مى نامد. مکاشفه جمیع علوم است و معرفتى است که به وسیله آن آدمى مى تواند به شناسایى خدا و جوهر و صفاتش نایل آید. هنگامى که مکاشفه ـ که ریشه آن به وحى متصل است ـ با غور و تعمق شخصى عمق پیدا کند، آن وقت آدمى مى تواند بهتر به حکمت خلقت این عالم و عالم دیگر پى برد و نظام امور دینوى را بهتر دریابد.
شق دوم از علوم اخروى، علوم رفتار باطنى است و به اصطلاح غزالى، علم احوال القلب است. سیاست درباره تأمین امنیت دنیوى و تهیه وسایل اخروى افراد، به علم مذکور احتیاج دارد؛ چراکه این علم شامل اکتساب اخلاق پسندیده و اجتناب از اخلاق مذموم به طور کلى است. به عبارت دیگر، با فراگیرى این علم، مهلکاتى نظیر کبر، خشم و حقد و حسد و... از وجود انسان رخت برمى بندد و منجیاتى نظیر صدق، محبت، عشق، محاسبه و مراقبت و... در انسان ظاهر مى شود.
سیاست به علوم دینى از آن جهت نیازمند است که علوم مذکور، غایت سیاست را مشخص کرده و با تعلیم مداوم دل ها، افکار عمومى را آماده اطاعت از دین و دولت مى نماید. اما سیاست تا چه حد به علوم غیردینى نیازمند است؟ مسئله عبارت است از روشن کردن این امر، که نظام اسلامى همواره مراقب آدمى بوده و بر طبقه بندى و رده بندى دقیقى بنیان یافته است. این علوم مانند علوم دینى، منتها در درجه پایین ترى، موجب فرض کفایى است. به اعتقاد غزالى، قرار گرفتن علوم غیردینى، در صورتى فرض کفایى است که آن علوم براى حیات دنیوى ضرورى باشد. علومى نظیر طب، حساب و به طور کلى، هنرها و پیشه هایى که زندگى در جامعه بدون آنها غیرممکن است، مثل فلاحت، نساجى، خیاطى، معمارى و سایر هنرها و پیشه ها، باید تحت نظر مسئولیت عمومى جامعه و نمایندگان طبیعى آن، یعنى صاحبان قدرت و علماى شرع، جریان طبیعى خود را طى کند.
در پایان مى توان گفت که اگرچه غزالى از زمانه ناسازگار سخن مى گوید که به جهت عدم صلاحیت حاکمان از نظر حکمرانى و سوءاستفاده فقیهان واعظان وقت بر جامعه تحمیل شده است، اما انعکاسى از این ناسازگارى و ضرورت تحول آن به صورت کاملاً ملموس مشاهده نمى شود.
غزالى براى اصلاح احوال حکام به ایده آل گرایى متوسل مى شود و این با اندیشه اصلاحى ناسازگار مى نماید؛ چراکه وى حکام را به قلب جامعه تشبیه کرده است و قلب جامعه فقط با پند و اندرز و آن نیز به صورت تلویحى اصلاح نمى شود. ایشان از ارائه راهکارهاى دیگر در این باره خوددارى نموده است. به عبارت دیگر، اشاره غزالى در این مورد بیشتر به «بایدها» است و کوچک ترین اشاره اى به «هست»ها نمى کند.
وى اصلاح حاکم را شرط اصلاح جامعه و سعادت دنیا و آخرت مى داند و این با اندیشه اصلاح جامعه از پایین و به صورت تدریجى در تعارض مى باشد. ایشان در اصلاح وضع جامعه و تأمین سعادت رعیت، نقش نخبگان و متنفذان را بسیار مورد توجه قرار داده است. در حالى که اگر قرار است این بهروزى در دنیا براى رعیت صورت مى گیرد، کم ترین اشاره را به نقش رعیت و تأثیرگذارى آنان نمى کند.
برداشت غزالى با برداشت اکثر اندیشمندان حوزه سیاست متفاوت مى باشد. در برداشت اکثر اندیشمندان قدرت موضوع اصلى است، در حالى که در برداشت ایشان هدف از علم سیاست، استصلاح و هدایت است.
نتیجه گیرى
غزالى بر اساس بحران هاى جامعه اش (اخلاق استبدادى، کج فهمى هاى تصوف، تندروى هاى اسماعیلیان، جمود فکرى و تعصب و قشرى گرى مذهبى، اختلاف سلاطین و حکام) مبانى اندیشه سیاسى خود را با تلفیق واقع گرایى و ایده آل گرایى (جهان بینى اسلامى) استوار ساخت. وى غایت سیاست را تأمین سعادت بشر در دنیا و آخرت مى داند و براى علاج فساد قدرت و بازگشت قدرت به مجارى صحیح و اصولى آن، داشتن حاکم حکیم و عادل را کافى نمى داند، بلکه معتقد است باید ساختار جامعه را عادلانه کرد؛ بدین معنا که نه تنها حاکم باید به یک سرى اصول نظرى و مبادى اخلاقى پایبند باشد، بلکه در کنار حاکم، باید فقهاى ذى صلاح به کار اصلاح ظاهر خواص و عوام بپردازند. به عبارت دیگر، حوزه اجتماعى و بیرونى آدمیان را اصلاح کند. از سوى دیگر، علماى آخرت و وعاظ نیز به ترتیب به اصلاح حوزه خصوصى و درونى خواص و عوام نیز مشغول شوند؛ چراکه هنگامى حوزه عمومى و اجتماعى امت اسلامى اصلاح خواهد شد که ارزش ها و هنجارهاى مطرح در کلامِ وحى الهى در درون اعضاى جامعه، اعم از خواص و عوام، درونى شده باشد. تغییر ظاهر و باطن علاوه بر عوامل فوق، نیازمند تعلیم و تربیت است. غزالى تعلیم و تربیت را مقدمه هرگونه تغییرى در جامعه مى دانست؛ چراکه امور جامعه با آگاهى و دانایى به سرانجام مى رسد که اعضاى جامعه قبلاً تعلیم و تربیت لازم را دیده باشند.
منابع
اسپریگنز، توماس (1377)، فهم نظریه هاى سیاسى، ترجمه فرهنگ رجائى، تهران، آگاه.
پطروشفسکى، ایلیا ولویچ (1363)، اسلام درایران، ترجمه کریم کشاورز، تهران، پیام.
خوزى، نجار، «سیاست در فلسفه سیاسى اسلامى»، ترجمه فرهنگ رجائى (پاییز 1366)، معارف، دوره چهارم، ش 2، ص 67ـ78.
طباطبایى، جواد (1377)، درآمدى فلسفى بر تاریخ اندیشه سیاسى در ایران، تهران، کویر.
عطارزاده، مجتبى، «دین سیاسى یا سیاست دینى از نگاه امام محمد غزالى» (تابستان 1388)، تحقیقات سیاسى و بین المللى، ش 2، ص 57ـ78.
عمیدزنجانى، عباسعلى (1379)، مبانى اندیشه سیاسى در اسلام، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى.
غزالى، محمدبن محمد (1386الف)، احیاء علوم الدین، ترجمه مؤیدالدین محمدخوارزمى، تهران، علمى و فرهنگى.
ـــــ (1386ب)، الاقتصاد فى الاعتقاد، ترجمه پرویز رحمانى، تهران، حدیث امروز.
ـــــ (1361)، رهایى از گمراهى، تهران، عطایى.
ـــــ (1390)، کیمیاى سعادت، تهران، علمى و فرهنگى.
ـــــ (1371)، نصیحه الملوک، ترجمه عزیزالله علیزاده، تهران، فردوس.
فاخورى، حنا و خلیل الجر (1367)، تاریخ فلسفه در جهان اسلامى، ترجمه عبدالمحمد آیتى، چ چهارم، تهران، علمى و فرهنگى.
قادرى، حاتم (1370)، اندیشه سیاسى غزالى، تهران، مطالعات سیاسى و بین المللى.
لائوست، هانرى (1355)، سیاست و غزالى، ترجمه مهدى مظفرى، تهران، بنیاد فرهنگ ایران.
متها، فاروق (1381)، غزالى و اسماعیلیان: مشاجره بر سر عقل و مرجعیت در اسلام سده میانه، ترجمه فریدون بدره اى، تهران، فروزان فر.
محرم خانى، فریبرز، «بررسى تأثیر اندیشه آرمان شهر ایرانى بر آراى سیاسى امام غزالى» (پاییز 1389)، پژوهشنامه علوم سیاسى، سال پنجم، ش 4، ص 173ـ205.
محمودى، سیدعلى، «کاوش عناصر نظریه دولت در اندیشه سیاسى امام محمد غزالى» (پاییز 1378)، نامه فرهنگ، سال نهم، دوره سوم، ش 2و3، ص 123ـ140.