معرفت، سال بیست و دوم، شماره چهارم، پیاپی 187، تیر 1392، صفحات 91-

    ارتباط مفهومى محبت با سایر مفاهیم همسان و غیرهمسان قرآنى

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    صدیقه سالار / *کارشناس ارشد - مذاهب اسلامی(علوم قرآن و حدیث) / sedighesalar@yahoo.com
    چکیده: 
    واژه «محبت» و مفهوم آن، در فرهنگ قرآن کریم جایگاه ویژه دارد. این نوشتار درصدد است تا از طریق بررسى تعامل معنایى واژه محبت با برخى از واژگان نظیر مودت، ولایت، عبادت، رحمت، حنان، رأفت و شفقت و تقابل معنایى آن با برخى دیگر، نظیر کراهت، بغض و عداوت، و همچنین از طریق بررسى برخى دیگر از عناصر زبانى قرآن مانند اراده و اختیار، فطرت، معرفت، تقوا، که به گونه اى با مفهوم محبت در کاربردهاى قرآنى ارتباط پیدا مى کند، چگونگى روابط مفهومى محبت را با دیگر واژگان همسان و غیرهمسان در حوزه زبان قرآن تبیین و آشکار نماید. محبت، به معناى میل طبع همراه با حکمت و نزدیکى بین دو چیز است که اطاعت و وابستگى به محبوب را نتیجه دهد؛ بعد معنوى یک پیوند و برطرف کننده نیاز نفسانى انسان و همچنین کشش ذاتى براى رسیدن به نوعى کمال است. از سوى دیگر، محبت نقطه اتصال مفاهیم شاخص قرآنى همچون ایمان، اختیار و اطاعت و دورى از گناه است. این نوشتار نشان مى دهد که نقش محبت در فرهنگ قرآنى نقشى اساسى است؛ زیرا نقطه اتصال بسیارى مفاهیم قرآنى محبت، حب و محبوب است.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    معرفت سال بیست و دوم ـ شماره 187 ـ تیر 1392، 91ـ107

    صدیقه سالار1

    چکیده

    واژه «محبت» و مفهوم آن، در فرهنگ قرآن کریم جایگاه ویژه دارد. این نوشتار درصدد است تا از طریق بررسى تعامل معنایى واژه محبت با برخى از واژگان نظیر مودت، ولایت، عبادت، رحمت، حنان، رأفت و شفقت و تقابل معنایى آن با برخى دیگر، نظیر کراهت، بغض و عداوت، و همچنین از طریق بررسى برخى دیگر از عناصر زبانى قرآن مانند اراده و اختیار، فطرت، معرفت، تقوا، که به گونه اى با مفهوم محبت در کاربردهاى قرآنى ارتباط پیدا مى کند، چگونگى روابط مفهومى محبت را با دیگر واژگان همسان و غیرهمسان در حوزه زبان قرآن تبیین و آشکار نماید. محبت، به معناى میل طبع همراه با حکمت و نزدیکى بین دو چیز است که اطاعت و وابستگى به محبوب را نتیجه دهد؛ بعد معنوى یک پیوند و برطرف کننده نیاز نفسانى انسان و همچنین کشش ذاتى براى رسیدن به نوعى کمال است. از سوى دیگر، محبت نقطه اتصال مفاهیم شاخص قرآنى همچون ایمان، اختیار و اطاعت و دورى از گناه است. این نوشتار نشان مى دهد که نقش محبت در فرهنگ قرآنى نقشى اساسى است؛ زیرا نقطه اتصال بسیارى مفاهیم قرآنى محبت، حب و محبوب است.

    کلیدواژه ها: محبت، مودت، کراهت، ولایت، فطرت، اطاعت، تقوا.


    1 دانشجوى کارشناسى ارشد قرآن و حدیث دانشگاه مذاهب اسلامى. sedighesalar@yahoo.com

    دریافت: 19/ 3/ 91 پذیرش: 5/ 5/ 92


    مقدّمه

    علاقه به هر امرى چون تعاملات قلبى انسان را در پى دارد، باعث مشغولیت قلب و وابستگى به آن مى شود. این درحالى است که عموما علاقه و محبت زمینه ساز انگیزه و عمل در انسان شده و خواه و ناخواه باعث انتقال فضایل و رذایل اخلاقى از محبوب به محبّ مى شود.

    جامعه انسانى و بخصوص جامعه کوچک خانواده که سنگ بناى آن است، بدون محبت استحکام نمى یابد. حبّ و بغض دو مظهر جذب و دفع عمومى در مجامع بشرى و از مسائل ریشه اى و اساسى در اخلاق اسلامى است و ازآنجاکه اساس زندگى اجتماعى بشر بر آن استوار بوده و مى تواند در تربیت و اصلاح انسان نقش مؤثرى ایفا کند؛ در دین مبین اسلام از ارزش و اهمیت والایى برخوردار است. در دین مقدس اسلام، محبت زمینه ساز بسیارى از دستورهاى اخلاقى و حقوقى است و خداى متعال بعد از بیان یک حکم ارزشى و هنجارى، آن را ناشى از محبت خود مى داند (بقره: 195؛ ممتحنه: 8: مائده: 87؛ نساء: 107؛ انعام: 141 و...)؛ چنان که یکى از اهداف احکام اجتماعى اسلام در مواردى همچون نماز جماعت، حج، ایثار و احسان و...، تحکیم انس، الفت و محبت در بین مردم است؛ زیرا با ایجاد مودت و الفت میان انسان ها، در جامعه کمتر نیازى به توسل به قانون (که گاه سخت و تلخ است) براى حل و فصل اختلافات، پیدا مى شود.

    در آموزه هاى دینى آمده است که قلب مؤمن حرم خداست؛ ازاین رو، سفارش شده که چیزى غیر او را در آن راه ندهید. حتى حب فرزندان و اقوام نزدیک انسان نیز باید رنگ الهى داشته باشد و علاقه به آنها باعث عدم اطاعت از فرامین الهى نگردد. در روایات مختلفى نیز بر این مطلب تأکید شده است؛ از جمله: «هَلِ الْإِیمَانُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْض» (کلینى، 1365، ج 2، ص 125) و «هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُب» (همان، ج 8، ص 79)؛ آیا دین جز محبت است، و محبت جز طلب محبوب؟

    اهمیت موضوع محبت آن گاه بیشتر نمایان مى شود که بدانیم اگر خداوند محبت و عشق به خود را در انسان ها قرار نمى داد، انسان مهم ترین ابزار خود براى رسیدن به کمال وجودى را از دست مى داد. آنهایى که اعمال و رفتارشان بر مدار محبت و رضاى محبوب حقیقى دور مى زند، در پى زیبایى هاى دنیایى و حتى لذایذ بهشتى نیستند و تنها به این مى اندیشند که محبوب چه چیز را دوست دارد و چه چیز را دوست ندارد تا مطابق میل او، عملى را انجام دهند و یا از آن دورى کنند.

    به لحاظ پیشینه، درباره موضوع دوستى و محبت در قرآن آثار مختلفى به رشته تحریر درآمده است که اکثر آنها جایگاه محبت را به عنوان یک اصل در فرهنگ قرآنى اسلامى مورد توجه قرار داده اند. براى نمونه، کتاب الحب و المحبة الالهیه از ابن عربى، تألیف محمود محمودالغراب به بیان لوازم و اسباب محبت، صفات محبان و مراتب محبت از دیدگاه عرفانى پرداخته است. همچنین کتاب دوستى در قرآن و حدیث، نوشته محمد محمدى رى شهرى، صرفا به بیان آیات و روایات در زمینه محبت پرداخته است. نیز کتاب محبت در قرآن و حدیث، تجلى آن در سیره نبوى، اقوال و احوال عارفان، از على رافعى، با بررسى جایگاه محبت در روایات و ادعیه اسلامى، از طریق مرور ویژگى هاى محبّان و محبوبان خداوند و عوامل ایجاد محبت در بعد روانى و اجتماعى، در پى اثبات این معناست که محبت در اسلام در همه ابعاد سلوک فردى و اجتماعى در متون درجه اول اسلامى مدنظر قرار گرفته است. همچنین مقاله هاى «عشق و محبت از منظر قرآن»، نوشته منتظرین معمار، فصلنامه کوثر، شماره 1، 1380؛ «محبت از نگاه قرآن»، منتظرین معمار، فصلنامه کوثر، شماره 5، 1381. در این دو مقاله محبت از منظر قرآن به اختصار بررسى شده است اما به رویکرد تطبیقى مفاهیم همسان و غیرهمسان قرآنى مورد بررسى قرار نگرفته است. بنابراین با بررسى هاى انجام شده، در موضوع این پژوهش، کتاب و مقاله مجزایى یافت نشد. ازآنجاکه این نوشتار واژه «محبت» را در مقایسه با واژگان و مفاهیم مرتبط قرآنى بررسى مى کند و در نهایت، تصویر تقریبا جامعى از این مفهوم در لغت و کاربرد قرآن کریم براى مخاطب ترسیم مى نماید، رویکردى تازه و بدیع به شمار مى رود.

    در مقاله حاضر، به این پرسش ها پاسخ مى دهیم: واژه «محبت»، چه در سطح معناى پایه و چه در ساحت کاربرد قرآنى، با چه واژگانى در ترادف یا تقابل معنایى قرار دارد؟ و چه جایگاهى را براى محبت در میان مفاهیم یادشده مشخص مى کند؟

    از طریق بررسى وجوه اشتراک و افتراق معنایى محبت با واژگان همسان و مترادف و مقایسه واژگان متضاد و غیرهمسان با آن، حوزه معنایى محبت را مشخص و با نشان دادن ارتباط محبت با مفاهیم مرتبط و کلیدى قرآن، در بافت و سیاق آیات، جایگاه رفیع محبت را در فرهنگ قرآنى تبیین مى کنیم.

    تعریف محبت

    محبت از ریشه «حُبّ»، نقیض «بغض» به معناى کشش شدید، دوست داشتن و مودت است (فراهیدى، 1410ق، ذیل ماده حبب) حُبّ به معناى محبت و حِبّ (با کسره) به معناى حبیب و محبوب به کار رفته است (ابن منظور، 1414ق، ذیل ماده). محبت در اصطلاح، حالتى است که در دل یک موجود ذى شعور، نسبت به چیزى که با وجود او ملایمتى، و با تمایلات و خواسته هاى او تناسبى داشته باشد، پدید مى آید. مى توان گفت: محبت، یک جاذبه ادراکى است. ملاک این جذب و انجذاب، ملایمتى است که آن موجود با محبّ دارد و محبت انسان به چیزى تعلق مى گیرد که ملایمت کمال آن را با وجود خودش دریافته است (مصباح، 1386، ج 1، ص 358).

    حب، انفعال نفسانى و آگاهانه از تأثیر مطلوب است که چون تکوین شد و ثبات یافت، فعلیت مى یابد. با این تعریف، چون جاذبه هاى طبیعى و غرایز حیوانى آگاهانه نیست، بدان ها جز به مجاز حب گفته نمى شود (طالقانى، 1362، ج 5، ص 83).

    محبت در مورد خداوند حالت نفسانى نیست، بلکه از صفات فعلى اوست که به صورت احسان نسبت به عبد ظهور مى یابد. برخى محبت خداوند را برداشتن حجاب از قلب عبد براى رسیدن به قرب حق دانسته اند (طریحى، 1375، ج 2، ص 32). برخى نیز به «اراده» معنا کرده و گفته اند: محبت، اراده آنچه دیده مى شود، یا درباره آن گمان خیر مى رود، است که سه وجه دارد: اول، محبت به خاطر لذت بردن از آن؛ مانند محبت مرد به زن (انسان: 8). دوم، محبت به خاطر منفعت؛ مانند محبت به چیزى که از آن نفع برده مى شود (صف: 13). سوم، محبت به دلیل فضیلت داشتن؛ مانند دوست داشتن اهل علم به خاطر علم (راغب اصفهانى، 1412ق، ص 214). از نظر اینان، محبت نه حالت انفعالى، بلکه از افعال نفسانى است. قواى باصره، سامعه، حافظه، متخیله، سایر قوا و حواس ظاهرى و باطنى ما هریک فعل خود را به شکلى غیرارادى و ناآگاهانه دوست مى دارند و این دوستى آنها را به سوى فعلش جذب مى کند؛ چشم را به سوى دیدن آنچه دوست دارد، جذب مى کند و گوش را به سوى شنیدن، و این نیست مگر به خاطر اینکه کار هر قوه کمال او است و هر قوه اى با کار مخصوص به خود، با برطرف کردن حجاب طبیعى خود، نقص خود را تکمیل مى کند. معنا و مفهوم حب مال و جاه و حب علم نیز به همین شکل است؛ چون انسان با هریک از مال و جاه و علم، استکمال مى یابد؛ به همین جهت، آنها را دوست مى دارد (طباطبائى، 1417ق، ج 1، ص 412). علّامه طباطبائى در مفهوم محبت نوشته است:

    محبت از تعلق و ارتباط وجودى بین محب و محبوب ناشى مى شود؛ و یا به عبارتى، انجذاب بین علت مکمل و یا شبیه به آن، و بین معلول مستکمل و یا شبیه به آن؛ لذا ما افعال خود را دوست مى داریم تا به وسیله آن به کمال برسیم و آنچه را هم که متعلق به افعال ماست دوست مى داریم، تا آن را وسیله و ابزار برطرف کردن نیازهایمان قرار دهیم (همان، ص 411)

    دوستى خداوند به معناى آن است که آن چیزى را که دوست داشته است براى موجود، کمال مى داند و کمال انسان نیز تخلق به صفات بارى تعالى است. وقتى خداوند ایمان را در درون انسان دوست داشتنى قرار داده است، یعنى «ایمان» مظهر تخلق به صفات ربوبى و راه کمال اوست و هر صفت دیگرى را که خداوند براى انسان دوست مى دارد، مظهرى از مظاهر ایمان است. پس وقتى خداوند محسنین را دوست دارد، بدین معناست که آنها در صفت محسن، خداگونه شده اند. درواقع، خداوند خود را دوست مى دارد؛ چراکه محسن، مطهّر، صابر، مقسط و... از مظاهر خداوند و از مصادیق ایمان هستند.

    به بیان دیگر، حب نتیجه تناسب، و بغض نتیجه تناکر است. وقتى خداوندانسانى رادوست دارد،یعنى او با خداوند تناسبى پیدا کرده است (نراقى، بى تا، ج 3، ص 149). این همان رضوان الهى و تخلق به صفات ربوبى است.

    روابط مفهومى در سطح ترادف

    ترادف یا هم معنایى یکى از برجسته ترین مؤلفه هاى مؤثر در ساخت روابط مفهومى در دستگاه واژگان است. از راه هاى تشخیص واژه هاى هم معنا، جانشین سازى است؛ یعنى دو واژه هم معنا باید بتوانند در تمامى جایگاه ها در جاى یکدیگر بنشینند. ولى باید توجه داشت که لغت دانان در باب ترادف تام وحدت نظر ندارند. برخى بر این باورند که در هیچ زبانى هم معنایى تام و کامل وجود ندارد (لاینز، 1391، ص 94) و با بررسى دو یا چند کلمه به ظاهر مترادف مى توان به دست آورد که آنها از جهات گوناگونى نظیر مقدار کاربرد، مقبولیت، رسمیت یافتن، تراز ادبى، و نیز از حیث همراهى با قیود و صفات مختلف متفاوتند و به طور کلى، ترادف در فرهنگ زبان به طور عام و فرهنگ زبان قرآن به طور خاص عموما در سطح ترادف نسبى و تداخل مفهومى است. با توجه به آنچه ذکر شد، واژگانى را که در قرآن کریم به گونه اى مترادف با معنا و مفهوم محبت به کار رفته است، بررسى نموده و ارتباط آن را با واژه «محبت» تبیین مى نماییم.

    لازم به ذکر است که برخى از این واژگان مانند مودت، رحمت، شقف و الفت ارتباط معنایى مستقیم، و برخى مانند رأفت وحنان رابطه غیرمستقیم با مفهوم محبت دارند.

    الف. ارتباطات معنایى مستقیم

    ارتباط معنایى مستقیم بدین معناست که محبت مستقیما با آن واژگان اشتراکات معنایى دارد.

    رابطه معنایى محبت و مودّت

    مودّة از ریشه «ودّ» به معناى آرزو کردن و دوست داشتن (فراهیدى، 1410ق، ج 8، ص 99)، دلالت بر علاقه و محبت مى کند. همان گونه که در معناى محبت دیده شد، این واژه یکى از نزدیک ترین واژگان از نظر معنایى به محبت است.

    کاربرد «ودّ» در معناى محبت، مانند آیه «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّا» (مریم: 96) است که محبت را به عنوان وعده جمیلى از ناحیه خداى تعالى معرفى مى کند؛ بدین معنا که به زودى براى کسانى که ایمان آورده و عمل صالح انجام مى دهند، مودتى در دل ها قرار مى دهد (طباطبائى،1417ق، ج14،ص 113).

    مراد از «یودً» در آیه «رُبَما یوَدُّ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْ کانُوا مُسْلِمینَ»(حجر: 2) آرزو کردن است؛ زیرا کلمات «لو» و «کانوا» دلالت دارند بر اینکه «یود» به معناى آرزو است؛ یعنى اینکه آرزو مى کنند اى کاش در گذشته اسلام مى آوردند، نه اینکه اى کاش امروز داراى اسلام و ایمان باشند (همان، ج 12، ص 97).

    وجه افتراق حبّ و ودّ این است که محبت همواره مستوجب میل طبیعى به همراه حکمت و مصلحت است، ولى «وداد» اکثرا یک امر طبیعى و کشش درونى بدون حکمت است (عسگرى، 1363، ج 1، ص 312). از جهت دیگر «وِداد» مرتبه ضعیف تر و عمومى تر از محبت است (مصطفوى، 1360، ج 13، ص 63). با وجود این، هر مودتى محبت نیست. براى نمونه، مى توان گفت: «احب الصلاة» ولى «اَودّ الصلاة» درست نیست؛ چراکه معمولاً افراد به طبع خود اشتیاق به نماز ندارند و دوست داشتن آن به خاطر حکمتى است که با عقل دریافت مى شود. مودت دوطرفه است، ولى محبت مى تواند یک طرفه باشد. مودت همان محبتى است که اثرش در مقام عمل ظاهر باشد؛ درنتیجه، نسبتِ مودت به محبت، نسبت خضوع است به خشوع؛ چون خضوع آن خشوعى است که در مقام عمل اثرش هویدا شود، به خلاف خشوع که به معناى نوعى تأثر نفسانى است، که از مشاهده عظمت و کبریایى در دل پدید مى آید (طباطبائى، 1417ق، ج 16، ص 166). محبت در مقایسه با مودت، آثار و پیامدهایى آشکار دارد؛ مثل الفت و آمد و شد و احسان؛ مانند آیه «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أٔنْفُسِکُمْ أَزْواجا لِتَسْکُنُوا إِلَیها وَ جَعَلَ بَینَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً»(روم: 21).

    اگر خداى تعالى را ودود مى خوانند، به همین جهت است که او بندگان خود را دوست مى دارد و آثار محبت خود را با افاضه نعمت هایش بر آنان ظاهر مى سازد. و به این دلیل، خداى تعالى نسبت به انسان ها ودود است: «وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ» (بروج: 14) و شاید ودود خواندن خدا از این باب باشد که کلمه مودت دلالت دارد بر اینکه خداوند نسبت به افراد مورد مودت، خود را متعهد مى داند که مراعات حال آنان را نموده و از حالشان تفقد کند. حتى بعضى گفته اند: مودت خدا نسبت به بندگان این است که مراعات حال ایشان را بکند و از حالشان تفقد کند (همان، ج 10، ص 374).

    رابطه معنایى محبت و رحمت

    در آیاتى مانند «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجا لِتَسْکُنُوا إِلَیها وَ جَعَلَ بَینَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فى ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یتَفَکَّرُونَ» (روم: 21) و آیاتى مشابه، واژه مودت در کنار رحمت قرار گرفته است. بنابراین، با توجه به روابط معنایى مودت با محبت، مى توان ارتباط این دو واژه را بررسى کرد.

    رحمت از ماده «رحم» به معناى عاطفه (ابن منظور، 1414ق، ج 12، ص 2311) یا نوعى مهربانى و رقّت است که مقتضاى احسان مى باشد. رحمت گاهى فقط در مهربانى صرف و گاهى فقط در احسان به کار مى رود. بنابراین، مراد از «رحمت خدا» در آیاتى مانند «إِنَّ رَبِّى رَحیمٌ وَدُودٌ» (هود: 90). فقط احسان است نه رقّت قلب (راغب اصفهانى، 1412ق، ص 347). رحمت به معناى نوعى تأثیر نفسانى است که از مشاهده محرومیت محرومى که کمالى را ندارد، و محتاج به رفع نقص است، در دل پدید مى آید، و صاحبدل را وادار مى کند او را از محرومیت نجات داده و نقصش را رفع کند (طباطبائى، 1417ق، ج 16، ص 166).

    میان محبت و رحمت تفاوت هایى وجود دارد که از جمله آنها مى توان به موارد زیر اشاره کرد:

    1. محبت غالبا جنبه متقابل دارد، اما رحمت یک جانبه و ایثارگرانه است؛ زیرا براى بقاى یک جامعه، گاه خدمات متقابل لازم است که سرچشمه آن محبت است و گاه خدمات بلاعوض که نیاز به ایثار و رحمت دارد. بنابراین، محبت، انگیزه ارتباط در آغاز زندگى مشترک است، اما در پایان که یکى از دو همسر ممکن است ضعیف و ناتوان گردد و قادر بر خدمتى نباشد رحمت جاى آن را مى گیرد.

    2. محبت بعد معنوى پیوند، و رحمت جنبه عملى آن را نشان مى دهد (مکارم شیرازى و دیگران، 1374، ج 16، ص 393).

    3. محبت حالتى است که نیاز نفسانى را برآورده مى کند و شخص خود به آن نیاز دارد، ولى رحمت حاجت دیگرى را برمى آورد (راغب اصفهانى، 1412ق، ص 347).

    4. اول محبت وسپس رحمت (که حاصل محبت است) در دل ایجاد مى شود (مصطفوى، 1360، ج 4، ص 92).

    رابطه معنایى محبت و احسان

    احسان، جامع ترین و وسیع ترین واژه در باب نیکى است. هر عمل خیر و نیکى، اعم از نیکى معنوى و روحى (مانند محبت کردن) و مادى (مانند انفاق)، شامل بازه معنایى احسان است؛ همچنان که دایره احسان، گسترده تر از انفاق است. احسان از ریشه «حسن» و ضد و مخالف زشتى است (ابن منظور، 1414ق، ج 13، ص 114). ضد و مخالف زشتى ممکن است هریک از معانى زیبایى و یا نیکى باشد، ولى احسان عموما به نیکى اطلاق مى شود، نه زیبایى چهره.

    در آیه «وَ بِالْوالِدَینِ إِحْسانا...» (بقره: 83) خداوند انسان را به نیکى کردن به پدر و مادر سفارش مى کند. احسان به پدر و مادر، شامل محبت، خدمت، کمک مالى، علمى، عاطفى و مشورت با آنان مى شود.

    احسان، شامل هر نوع محبت و خدمت مى شود، ولى انفاق معمولاً در کمک هاى مالى به کار مى رود. از سوى دیگر، احسان سبب محبت مى شود و محسن محبوب است. پس رابطه این دو واژه، رابطه عموم و خصوص من وجه است؛ به شکلى که برخى از محبت ها احسان است و نوعى از احسان نیز محبت کردن است. احسان نوعى رحمت است و محبت خداوند به بندگان همان احسان او به آنهاست.

    رابطه معنایى محبت و الفت

    الفت از ریشه «الف» به معناى پیمان بستن، گردهم آمدن، متحد شدن، کامل شدن، و وصل شدن (همان، ج 9، ص 9) است. در مورد انسان این جمع شدن به همراه میل و قبول است. همچنین الفت به معناى دوست داشتن (قرشى، 1371، ج 1، ص 92)، ضمیمه شدن چیزى به دیگرى و انس و محبت (مصطفوى، 1360، ج 1، ص 107) است.

    در آیه «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یزْجى سَحابا ثُمَّ یؤَلِّفُ بَینَهُ» (نور: 43) الفت به معناى اتصال و پیوند؛ و در آیه «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکینِ وَ الْعامِلینَ عَلَیها وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُم» (توبه: 60) تألیف قلب به معناى جلب محبت است.

    نیز در دو آیه «إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِکُمْ» (آل عمران: 103)، و «لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِى الْأَرْضِ جَمِیعا ما أَلَّفْتَ بَینَ قُلُوبِهِمْ»(انفال: 63) الفت به معناى محبت و دوستى است (کاشانى، 1336، ج 2، ص 287).

    مى توان نتیجه گرفت که الفت، هم در معناى پیوند و ضمیمه شدن بین دو چیز اعم از انسان و غیرانسان و هم در معناى محبت و دوستى به کار مى رود. ولى همواره محبت بین دو انسان، الفت آن دو را در پى دارد؛ به این معنا که الفت از پیامدهاى محبت است، و انس و نزدیکى محب و محبوب را به دنبال دارد.

    رابطه معنایى محبت و خلة

    خلة از ریشه خلل است. خلل به معناى فاصله و گشادگى بین دو چیز است؛ مانند آیه «وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَرا» (کهف: 33). خلة به معناى نیاز و احتیاج (فراهیدى، 1410ق، ج 4، ص 140)، مودت، دوستى و محبت (قرشى، 1371، ج 11، ص 216) است؛ مانند آیات «یوْمٌ لا بَیعٌ فِیهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ» (بقره: 254) و «یَوْمٌ لا بَیعٌ فیهِ وَ لا خِلالٌ» (ابراهیم: 31) و «یا وَیلَتى لَیتَنى لَمْ أَتَّخِذْ فُلانا خَلیلاً» (فرقان: 28).

    در وجه آنکه خلة و خلیل به معناى دوستى است، چهار علت ذکر شده: یکى آنکه دوستى و مودت در وسط نفس قرار دارد و یا آنکه نفس را مى شکافد و در آن اثر مى گذارد و اینکه احتیاج به آن دوستى زیاد است و رفع حاجت دوست خود مى کند (راغب اصفهانى، 1412ق، ص 290) و یا آنکه خلیل دوست همرازى است که در درون و اسرار دوستش نفوذ دارد (طالقانى، 1362، ج 2، ص 196).

    بنابراین، در مورد محبت و دوستى انسان به خداوند، «خلة» به کار مى روند؛ مانند «وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً» (نساء: 125) چون انسان نسبت به خالق خود نیازمند و فقیر است؛ ولى در مورد محبت خدا به انسان با توجه به ویژگى هاى ذکرشده براى آن، واژه خلیل و خلة به کار نمى رود.

    رابطه معنایى محبت و شغف

    شغف به معناى غلاف قلب است (فراهیدى، 1410ق، ج 4، ص 360). شغف در اصل، ولع، تصرف و نفوذ و احاطه را مى رساند و به معناى محبت باطنى و عمیق، هوا و احاطه قلب و حاکم شدن برآن است (مصطفوى، 1360، ج 6، ص 81). «شغف بالشى ء» یعنى: از تهِ دل او را دوست داشت.

    این کلمه فقط یک بار در قرآن در آیه «امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبّا»(یوسف: 30) در همین معانى آمده است؛ یعنى محبت جوان، غلاف قلب زن را پاره کرده و در جوفش نشسته است. اشاره به حب شدید دارد.

    رابطه معنایى محبت و اخوت

    ریشه اخوت از «اخ» (اصل آن اخو) است. «اخو» به معناى دوست و صاحب است (ابن منظور، 1414ق، ج 14، ص 21)؛ یعنى آنکه تو را با دیگرى در نسب یا قرابت یا دوستى پیوند زند، و یا کسى که در هر مناسبت و مشارکتى با تو پیوند داشته باشد. به برادر و یا به دو نفر که تحت یک عنوان قرار مى گیرند و با هم مناسباتى در قبیله، دین، شغل و دوستى دارند، «اخوت» گفته مى شود (راغب اصفهانى، 1412ق، ص 68؛ طریحى، 1375، ج 1، ص 22). به عقیده برخى، به مراحل ابتدایى دوستى ها اخوّت اطلاق مى شود، ولى وقتى محبت، الفت و مودت خالص در بین آنها ایجاد شد، به آن «اخوان» گفته مى شود (مصطفوى، 1360، ج 61، ص 50).

    براى نمونه، در آیه «إِنَّ الْمُبَذِّرینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطینِ»(اسراء: 27)، «اخوان» یعنى از نظر طریقت، سنخیت و ملازمت مانند دو برادر هستند (طباطبائى، 1417ق، ج13، ص 82؛ طبرسى، 1372، ج 6، ص 634).

    در آیات «إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانا» (آل عمران: 103) و «وَ نَزَعْنا ما فى صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوانا عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلینَ»(حجر: 47) و برخى آیات دیگر، اخوان به معناى محبت، مودت و علاقه دوجانبه است (فخررازى، 1420ق، ج 8، ص 313؛ ج 9، ص 148؛ کاشانى، 1336، ج 2، ص 285؛ طبرسى، 1372، ج 2، ص 806).

    رابطه معنایى محبت و ولایت

    لغت شناسان و کتاب هاى معتبر لغت شناسى، عمدتا کلمه «ولایت» را به معناى سرپرستى، عهده دارى امور، سلطه، استیلا، رهبرى و زمام دارى معنا کرده اند (فراهیدى، 1410ق، ج 8، ص 365؛ راغب اصفهانى، 1412ق، ص 570؛ جوهرى، 1407ق، ج 6، ص 528). با وجود این، ولایت در معناى محبت نیز به کار رفته است (طریحى، 1375، ج 1، ص 455). ولایت در اصل به معناى برطرف شدن واسطه بین دو چیز است، به گونه اى که بین آن دو، واسطه اى که از جنس آنها نیست وجود نداشته باشد. لیکن از باب استعاره، در معناى نزدیکى چیزى به چیز دیگر نیز استعمال مى شود، حال این نزدیکى، چه به مکان باشد و چه خویشاوندى و چه به مقام و منزلت و چه به دوستى و محبت و چه به غیر اینها (راغب اصفهانى، 1412ق، ص 855). اگر هدف از نزدیکى، تقوا و یا پیروزى باشد، در چنین هدفى، همان ناصر و یاورى است که هیچ مانعى او را از نصرت شخصى که به وى نزدیک شده و نسبت به او ولایت دارد بازنمى دارد. اگر از جهت معاشرت و محبت و علاقه دل ها به یکدیگر باشد، در این صورت، کلمه «ولى» معناى محبوب را مى دهد؛ محبوبى که آدمى نمى تواند نفس خود را از دوست داشتن او و رام شدن در برابر خواسته هاى او بازدارد، و قهرا مطیع او مى شود (طباطبائى، 1417ق، ج 3، ص 324).

    بنابراین، مى توان گفت: محبت مفهومى اساسى و کلیدى در پیدایش مفهوم ولایت است و نه لازمه و یا مترادف با آن؛ و اینکه «محبت» در برخى کاربردهاى ولایت ظهور ندارد، به استعمال خاص آن برمى گردد، نه در معناى اصلى و غالبى آن.

    در آیه «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْض» (مائده: 51) کلمه «ولایت» به معناى قرب محبت و معاشرت، جامع هر دو فایده و هر دو معناست؛ هم معناى نصرت و هم محبت و امتزاج روحى (همان؛ آلوسى، 1405ق، ج 3، ص 324)؛ محبتى که باعث نزدیکى دل هایشان مى شود و غالبا باعث انتقال فضایل یا رذایل اخلاقى از محبوب به محب مى گردد.

    بنابراین، هر ولایتى محبت نیست؛ چراکه هر خویشاوند و سرپرستى محبوب نمى باشد و هر محبتى نیز ولایت نیست؛ زیرا محبت بر دو وجه است: محبت مادى (مانند حب متاع دنیا) و محبت معنوى (مانند حب مناجات)، و حب متاع دنیا (مانند حب غذا یا لباس) شامل معناى ولایت نمى شود.

    قرآن کریم محبت الهى را نتیجه اطاعت از اوامر خداوند، و اطاعت و محبت را لازم و ملزوم یکدیگر مى داند و مى فرماید: «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونى یحْبِبْکُمُ اللَّهُ» (آل عمران: 31). گرچه برخى محبّ اهل بیت: هستند، ولى از آنها پیروى نمى کنند (مانند علاقه یک فرد مسیحى به اهل بیت). هرچند این محبت براى آنها آثار و برکاتى دارد، ولى محبت موردنظر قرآن نیست.

    از این نکته مى توان براى تفسیر آیه ولایت «إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ» (مائده: 55) نیز استفاده کرد. اکثر مفسّران مکتب اهل بیت علیهم السلام در این آیه، ولایت را به معناى سرپرستى و رهبرى تفسیر مى کنند (طریحى، 1375، ج 3، ص 327). ولى اگر «ولایت»، محبت نیز تفسیر شود (چنان که برخى مفسّران به آن اشاره نموده اند) (طباطبائى، 1417ق، ج 6، ص 7)، با توجه به تعریف قرآن از محبت حقیقى ـ که لازمه آن اطاعت و فرمان بردارى است ـ در این آیه، ولایت به معناى سرپرستى و اطاعت است؛ زیرا همان گونه که گفته شد، قرآن وقتى محبت را در مورد انسان ها نسبت به هم و یا انسان نسبت به خداوند به کار مى برد، منظورش (مانند آیه 31 سوره آل عمران)، اساسا محبت به معناى سرسپردگى و مطابعت از محبّ است. گرچه در مورد محبت حقیقى انسان ها نسبت به اشیا و مادیات، وقتى که قلب آنها را احاطه کند نیز این تسلط، سرسپردگى و تابعیت صدق مى کند.

    رابطه معنایى محبت و شفقت

    شفقت به معناى خوف و ترس، و مشفق به معناى نصیحت کننده اى که براى صلاح مخاطبش بسیار علاقه مند است (قرشى، 1371، ج 1، ص 92)، همچنین به معناى رقت قلبى از روى محبت که همراه با ترس است (ابن منظور، 1414ق، ج 10، ص 179)، مى باشد.

    در قرآن کریم نیز در آیات مختلف همواره «شفقت» به ترس همراه با محبت اطلاق مى شود که هر وقت با حرف «من» متعدى شود، معناى ترس در آن روشن تر از محبت است و اگر با حرف «فى» متعدى گردد، معناى عنایت و محبت در آن روشن تر از ترس به ذهن مى رسد، همچنان که آمده است: «إِنَّا کُنَّا قَبْلُ فِى أَهْلِنا مُشْفِقِینَ» (طور: 26)؛ یعنى ما در دنیا نسبت به خانواده خود شفقت داشتیم؛ هم آنان را دوست مى داشتیم و هم از اینکه مبادا گرفتار مهالک شوند مى ترسیدیم، و به همین منظور نصیحت و دعوت به سوى حق را از ایشان دریغ نمى کردیم (طباطبائى، 1417ق، ج 19، ص 15).

    مشفق و شفقت، برخلاف فارسى که صرفا در معناى مهربانى و محبت به کار مى رود، در عربى اکثرا به معناى خوف و ترسى است آمیخته با محبت و احترام. و همان گونه که در فرهنگ لغات مختلف به چشم مى خورد، بیشتر در معناى ترس به کار مى رود تا محبت.

    رابطه معنایى محبت و حنان

    حنان از ریشه «حنن» به معناى رحمت (فراهیدى، 1410ق، ج 3، ص 29)، عاطفه و شفقت (ابن منظور، 1414ق، ج 13، ص 129) است. بنابراین، حنان از رابطه مفهومى با واژه محبت برخوردار است. این واژه در قرآن کریم فقط یک بار در آیه «وَ حَنانا مِنْ لَدُنَّا وَ زَکاةً وَ کانَ تَقِیّا» (مریم: 13) آمده است، که اکثر مفسّران با توجه به کتب لغت، آن را به رحمت و شفقت تفسیر کرده اند. و برخى آن را به معناى محبت دانسته اند (طوسى، بى تا، ج 7، ص 111؛ طبرسى، 1372، ج 6، ص 782). هنگامى که بنده از سوى خداى متعال به این صفت متصف مى شود، بدین معناست که قلب او خاشع و جوارح وى خاضع گشته و خشیت، رحمت و محبت او در راه خدا و براى خدا خواهد بود (ابن منظور، 1414ق، ج 13، ص 129).

    رابطه معنایى محبت و رأفت

    با توجه به روابط معنایى رحمت با محبت، مى توان ارتباط رحمت و رأفت را بررسى کرد؛ چراکه برخى رأفت را به معناى رحمت دانسته اند (فراهیدى، 1410ق، ج 8، ص 365). برخى در معناى این دو تفاوت هایى در نظر گرفته اند؛ از جمله آنکه رأفت از رحمت خالص تر و لطیف تر است. رحمت مطلق عاطفه است و صلاح و مصلحت در آن لحاظ شده، اگرچه لازمه آن درد و کراهت باشد؛ مانند معالجه مریض به آنچه کراهت دارد. ولى رأفت بر کراهت قرار نمى گیرد (ابن منظور، 1414ق، ج 9، ص 112). رأفت از جهت کیفیت قوى تر، و رحمت از جهت کمّیت عام تر است (مصطفوى، 1360، ج 4، ص 6).

    برخى نیز رأفت را در جهت دفع ضرر، و رحمت را در جهت جلب منفعت دانسته اند (آلوسى، 1405ق، ج 27، ص 190). معناى اخیر زمانى صحیح به نظر مى رسد که در مورد خداوند باشد و دو واژه در مجاور هم قرار گیرند؛ مانند آیه «عَزِیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ» (توبه: 128).

    گرچه بعضا محبت و رأفت به جاى هم و در کنار یکدیگر استفاده مى شوند، و رابطه وسیعى میان محبت و رحمت وجود دارد؛ ولى به نظر مى رسد رابطه معنایى قابل توجهى میان محبت و رأفت وجود ندارد و آنها با هم ارتباط معنایى غیرمستقیم دارند. رأفت در اکثر موارد به معناى رقّت قلب و دلسوزى است، ولى محبت ـ همان گونه ذکر شد ـ گرایش و کشش ذاتى براى رسیدن به نوعى کمال است، که در این تعاریف، تفاوت این دو واژه به روشنى هویدا مى گردد. در آیه «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فى دینِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ وَ لْیشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنینَ» (نور: 2) نیز رأفت نه در معناى محبت، بلکه به معناى دلسوزى به کار رفته است.

    روابط مفهومى بر محور تقابل

    دراین بخش،به بررسى واژگانى مى پردازیم که درمعناى مخالف و یا متضاد بامحبت درقرآن کریم آمده اند، تا با مشخص شدن وجه اختلاف آنها، رابطه مفهومى آنها با محبت تبیین گردد.

    محبت و کراهت

    «کره» به معناى ناپسند دانستن، امتناع، و ضد حب (قرشى، 1371، ج 6، ص 106) و مقابل طلب کردن با انتخاب و اختیار است (مصطفوى، 1360، ج 10، ص 50).

    در آیه «لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیکُمُ الْإیمانَ وَ زَینَهُ فى قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیان» (حجرات: 7) تقابل «کره» با محبت به روشنى دیده مى شود.

    «کره» به فتح اول، ناپسندى و مشقتى است که از خارج بر شخص وارد و تحمیل شود و به ضمّ اول، مشقتى که از درون و نفس انسان باشد (راغب اصفهانى، 1412ق، ص 707).

    این مطلب مورد تأیید قرآن مجید است. کره (به ضم کاف) در آیات «کُتِبَ عَلَیکُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ» (بقره: 216) و «وَ وَصَّینَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیهِ إِحْسانا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْها وَ وَضَعَتْهُ کُرْها»(احقاف: 15) آمده است. کره در هر دو آیه از درون آدمى است نه از خارج. کره (به فتح اول) مانند: «فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعا أَوْ کَرْها» (فصلت: 11)؛ یعنى: حتما باید فرمان برید اگر به رغبت نباشد مجبورید.

    اگر کراهت مقابل طلب کردن با انتخاب و اختیار است، محبت که مقابل آن است، به معناى طلب کردن با انتخاب و اختیار است. محبت به هر چیز کشش و جاذبه اى را نسبت به آن در انسان پدید مى آورد که باعث طلب و اراده آن چیز در درون انسان مى شود. از اینجاست که به اهمیت واقعى محبت در دین اسلام پى مى بریم؛ آنجاکه رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرمودند: «هَلِ الْإِیمَانُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْض» (کلینى، 1365، ج 2، ص 125) و «و هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُب» (همان، ج 8، ص 79).

    محبت و بغض

    «بغض» نقیض حب (ابن منظور، 1414ق، ج 7، ص 121؛ طریحى، 1375، ج 4، ص 197)، تنفّر نفس از چیزى است که از آن بیزار است و در مقابل، حب، اشتیاق نفس به چیزى مى باشد که به آن راغب است (راغب اصفهانى، 1412ق، ص 136).

    در آیه «قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفى صُدُورُهُمْ أَکْبَر» (آل عمران: 118) «بغضاء» در معناى کینه و دشمنى و عدم علاقه و محبت به کار رفته است.

    محبت و عداوت

    «عداوت» از ریشه عدو به معناى تجاوز است (فراهیدى، 1410ق، ج 2،ص 213). در ارتباط با قلب، به آن «عدوات» گویند، در راه رفتن نیز عدو به معناى دویدن است و گاهى در عدم رعایت عدالت در معامله است که عدوان و عدو گویند (راغب اصفهانى، 1412ق، ص 553). اگر عداوت در کنار بغض قرار گیرد، «عداوت» به معناى دشمنى ظاهرى و «بغضاء» به معناى کینه و دشمنى قلبى است؛ مانند آیه «وَ أَلْقَینا بَینَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى یوْمِ الْقِیامَة»(مائده: 64).

    عداوت که عموما در ارتباط با کینه قلبى نسبت به کسى استفاده مى شود، در این معنا مخالف با واژه «محبت» است. در آیات مختلف قرآن کریم، از جمله آیه «الْأَخِلاَّءُ یوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقینَ»(زخرف: 67)، مقابله «عداوت» با محبت و علاقه قلبى به وضوح دیده مى شود.

    مراد از «اخلاء» در آیه فوق، مطلق کسانى است که با یکدیگر محبت مى کنند (طباطبائى، 1417ق، ج 18، ص 120؛ مغنیه، 1424ق، ج 6، ص 559) و در مقابله با واژه «عدو» آمده است؛ یعنى آنان که دوستى و محبتشان بر اساس امور مادى بوده است در روز قیامت دشمنان یکدیگر خواهند بود، و آنان کسانى هستند که بر اساس کفر و نافرمانى خدا و مخالفت با پیامبر اکرم صلى الله علیه و آلهدوستى نموده اند، بجز پرهیزگاران که دوستى و محبت آنان نسبت به هم همیشگى است.

    رابطه محبت با مفاهیم قرآنى

    در این بخش، به بررسى و تحلیل مفاهیم کلیدى قرآن، نظیر اراده و اختیار، فطرت، معرفت، تقوا و... با توجه به ارتباط آنها با مفهوم محبت، مى پردازیم.

    رابطه محبت با اراده و اختیار

    به عقیده برخى، محبت بلیغ تر از اراده است؛ یعنى هر محبتى به اختیار کردن و طلب و اراده منجر مى شود، ولى هر طلبى محبت نیست (راغب اصفهانى، 1412ق، ص 214). در آیه «لا تَتَّخِذُوا آباءَکُمْ وَ إِخْوانَکُمْ أَوْلِیاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الْإِیمانِ» (توبه: 23)، ارتباط محبت با اختیار کردن به روشنى دیده مى شود؛ یعنى پدران و برادران خود را اگر کفر را بر ایمان اختیار کردند بر خود ولىّ مگیرید. آیه «اَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ» (نحل: 107) نیز یعنى: آنها حیات دنیا را به جاى آخرت اختیار نمودند.

    به خاطر همین ارتباط است که خداوند در آیات مختلف محبت و علاقه را قرین انجام عمل دانسته است. بنابراین، اگر آن عمل جزء اعمال خیر باشد، مانند آیه «فیهِ رِجالٌ یحِبُّونَ أَنْ یتَطَهَّرُوا وَاللَّهُ یحِبُّ الْمُطَّهِّرینَ» (توبه: 108)، پاداش و حسنه براى آن در نظر مى گیرد و اگر جزء اعمال شرّ و ناصواب باشد، عقاب براى آن در نظر گرفته است؛ مانند آیه «إِنَّ الَّذینَ یحِبُّونَ أَنْ تَشیعَ الْفاحِشَةُ فِى الَّذینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ فِى الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَاللَّهُ یعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (نور: 19)؛ چراکه علاقه ومحبت به امرى انسان رابه سوى انجام آن جذب مى کند.

    رابطه محبت و اطاعت

    قرآن کریم محبت الهى را نتیجه اطاعت از اوامر خداوند، و اطاعت و محبت را لازم و ملزوم یکدیگر مى داند و مى فرماید: «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونى یحْبِبْکُمُ اللَّهُ» (آل عمران: 31)؛ یعنى کسانى محبّ واقعى خداوند هستند که دستورات الهى را که توسط قرآن و رسول خدا صلى الله علیه و آله بیان شده، عمل کنند. و اگر در این راه ثابت قدم باشند، روز به روز بر محبت آنها افزوده مى شود و این محبت فزاینده باعث اطاعت و فرمان بردارى بیشتر آنها مى گردد: «والَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبّا لِلَّه» (بقره: 165) وقتى محبت، از مظاهر محدود و ناپایدار خود بگذرد و به مرتبه اعلا برسد، به صورت اطاعت و پرستش درمى آید که سزاوار کمال مطلق و غنى بالذات است. در این مرتبه، هرچه به او تقرب جوید و کشش یابد محبتش شدیدتر مى شود. شدت حبّ از جهت تأثیر آن در قوا و عواطف و انگیزه هاست، تاآنجاکه هر نقشى را جز نقش او نمى بیند (طالقانى، 1362، ج 2، ص 37). قرآن محبت و اطاعت را به صورت عمل و عکس العمل و تشدیدکننده یکدیگر مى داند. این روند، با محبت الهى که خداوند در وجود همه انسان ها نهاده است شروع مى شود: «وَلکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیکُمُ الْإیمانَ وَ زَینَهُ فى قُلُوبِکُمْ» (حجرات: 7) پاک نگه داشتن این ودیعه الهى باعث علاقه به آنچه که محبوب دوست دارد، و در نتیجه، اطاعت او و تلبّس به صفات نیکو مى شود و عکس العمل آن، محبت خداوند نسبت به بندگان مطیع و صالح اوست.

    هرچه اطاعت از دستورات الهى بیشتر شود محبت الهى نیز در درون انسان ها بیشتر مى شود: «... الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبّا لِلَّه...»(بقره: 165) و این روند تا رسیدن انسان ها به بالاترین درجات ایمان و کمال ادامه مى یابد.

    ارتباط محبت با معرفت

    محبت از یک سو، معلول معرفت و از سوى دیگر، علت طاعت است؛ زیرا نه محبت بى معرفت به دست مى آید و نه طاعت بدون محبت (جوادى آملى، 1387، ج 14، ص 41). با داشتن معرفت، مادام که انسان زشتى باطن گناه را درک کند از آن دورى مى کند و مراتب دورى او از گناه، به درجه معرفت و یقین او به زیانبارى گناهان بستگى دارد. معرفت به وسیله شناساندن زشتى گناه و معصیت، دریچه خودشناسى و خداشناسى و در نهایت، عشق به معبود را در درون انسان مى گشاید و نتیجه آن، رسیدن به همان ودیعه الهى در درون، یعنى ایمان است،که حاصل محبت مى باشد.

    رابطه محبت و تقوا

    خداوند مى فرماید: «لا تَقُمْ فیهِ أَبَدا لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ یوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فیهِ فیهِ رِجالٌ یحِبُّونَ أَنْ یتَطَهَّرُوا وَاللَّهُ یحِبُّ الْمُطَّهِّرینَ» (توبه: 108) هرگز در آنجا نایست؛ چراکه مسجدى که از روز نخستین بر پایه تقوا بنا شده، سزاوارتر است که در آن به نماز ایستى. و در آن، مردانى اند که دوست دارند خود را پاک سازند، و خدا کسانى را که خواهان پاکى اند دوست مى دارد.

    با توجه به این آیه، راه رسیدن به محبت تقواست، و مکان و مرکز محبت «مسجد» و معلم محبت، یعنى کسى که به بالاترین درجه محبت و محبّ خدا بودن رسیده تا طریق آن را به دیگران بیاموزد، رسول خدا صلى الله علیه و آلهاست (همان، ص 68). تقوا عام ترین توصیف خداوند از صالحان در قرآن کریم است. راه رسیدن به تقوا، خودنگهدارى و ترک محرمات و انجام اعمال صالح است که از اطاعت خدا و رسول او نشئت مى گیرد. تقوا نیز مانند اطاعت، همان گونه که از محبت نشئت مى گیرد، باعث جلب محبت محبوب نیز مى شود. «بَلى مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى فَإِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُتَّقینَ» (آل عمران: 76).

    ارتباط تقوا، محبت و اطاعت، توسط آیه «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطیعُونِ» (آل عمران: 108) نیز بیان مى شود. در این آیه، واژه «اطاعت» به عنوان مترادف براى واژه «تقوا» معرفى شده است؛ بدین معنا که تقوا همان اطاعت از اوامر و نواهى الهى است. عشق و علاقه به پروردگار باعث اطاعت از او مى شود، و تقوا محبت او را در دل انسان مؤمن بارور مى کند. همه این روابط به شکل معکوس نیز بروز مى کند؛ یعنى اطاعت از خداوند، محبت الهى را در دل مى پروراند و محبت خداوند، که خود او در دل ها نهاده است، موجب تقوا، عبودیت و اطاعت از اوامر اوست.

    اکنون با توجه به دو آیه فوق که در یکى، رابطه تقوا با محبت، و در دیگرى، اطاعت با محبت را بیان مى نماید، این رابطه به شکل یک تساوى ظهور مى کند، که حد وسط آن محبت است. به بیان دیگر، با توجه به محبت الهى که در درون همه انسان ها به عنوان نقطه شروع استکمال آنها، قرار داده شده است، حبّ محبوب (خداوند)، باعث اطاعت از اوامر او مى شود و اطاعت از او، تقوا را در درون انسان بارور مى کند و با افزایش تقوا، محبت خداوند نیز رو به فزونى مى نهد و این روند تا رسیدن به کمال انسانى ادامه دارد.

    با توجه به این روند، اگر هریک از این مؤلفه هاى ذکرشده از مسیر خارج شوند انسان نیز از مسیر کمال خارج شده است. براى مثال، اگر انسان ضمیر خداجوى خود را با آلودگى ها تیره کند، محبتى در دل او باقى نمى ماند تا منشأ اطاعت از پروردگار گردد و یا اگر از دستورات خداوند اطاعت ننماید، تقوا در او فزونى نمى یابد و... .

    هرچه علاقه انسان به پروردگار عمیق تر گردد، انسان نزد او مقرّب تر مى شود؛ همان گونه که در آیه «وَ قالَتِ الْیهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُه»(مائده: 18) حبّ به معناى قربت و نزدیکى آمده است. به همین دلیل، برخى حبّ الهى را به معناى قرب او دانسته اند (طریحى، 1375، ج 2، ص 32).

    اهمیت موضوع محبت از آنجا مشخص مى شود که بدانیم اگر خداوند محبت و عشق به خود را در انسان ها قرار نمى داد، انسان مهم ترین وسیله اى براى دستیابى و رسیدن به کمال وجودى خود را از دست مى داد. خداوند در آیه «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یطیعُکُمْ فى کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیکُمُ الْإیمانَ وَ زَینَهُ فى قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ» (حجرات: 7) مى گوید: شما در معرض هلاک و گمراهى بودید، ولى چون خداوند ایمان را براى شما دوست داشتنى گردانید، ازاین رو، مشرف به هلاک نیستید (طباطبائى، 1417ق، ج 18، ص 313). یعنى بدون حبّ الهى تمامى انسان ها در معرض هلاکت و تباهى هستند، و این محبت خداوند است که به آنها ارزش انسانى مى دهد و آنها را به سعادت مى رساند.

    رابطه محبت و فطرت

    انسان فطرتا محبّ حقیقت است و ایمان، زینت دل و جان اوست؛ ولى وقتى انسان فطرت پاک خویش را آلوده به امیال نفسانى و کدورت هاى گناهان مى کند، ضمیر خداجو و حق طلب او کدر و تاریک شده و دیگر این هواى نفس و امیال شهوانى اوست که عنان قدرت را در او در دست مى گیرد و آن گاه در شناسانى حق و باطل و گناه و ثواب دچار اشتباه مى شود و روز به روز ظلمات بیشترى او را فرامى گیرد. ولى کسانى که فطرت خداجو و دوستدار ایمان خویش را آلوده به گناه نکرده باشند، به درستى راه صواب را تشخیص مى دهند و به سوى هدایت قدم مى نهند.

    در آیه «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَینِ فِى جَوْفِه» (احزاب: 4) مى فرماید: اطاعت خدا با اطاعت کفار و منافقین تنافى دارد؛ چون قبول ولایت خدا و ولایت آنان متنافى است؛ مثل توحید و شرک، که در یک قلب جمع نمى شود (همان، ج 16، ص 274). انسان یک محبوب مى تواند داشته باشد و حبّ خداوند با محبوب هاى دیگر با هم در یک جا جمع نمى شود.

    تقوا شکوفاگر فطرت انسان در پرتو تعلیم الهى است: «اتَّقُوا اللَّهَ وَ یعَلِّمُکُمُ اللَّه» (بقره: 282). رعایت تقواى الهى، انسان را در فرق گذارى بین حق و باطل توانا مى کند: «... إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یجْعَلْ لَکُمْ فُرْقانا...» (انفال: 29).

    شاید در اینجا این شبهه مطرح شود که چرا انسان در اکثر موارد به رذایل اخلاقى مانند غیبت، دروغ و... تمایل بیشترى دارد؟ مگر نه این است که انسان فطرتا محبّ نیکى هاست، پس چگونه است که خواندن نماز شب و یا حفظ اعضا و جوارح از گناه براى اکثر افراد کارى سخت و دشوار است و ترک آنها براى انسان خوشایندتر به نظر مى رسد؟ گویى انسان به گناه و معصیت و ترک اعمال خیر تمایل بیشترى دارد!

    این شبهه از این موضوع نشئت مى گیرد که ما فطرت انسانى را با تمایلات طبیعى او یکى دانسته ایم. درواقع، سطح طبیعت انسان هم ردیف حیوانات است؛ ازاین رو، سطح تمایلات و تنفرات آن نیز با بسیارى از حیوانات مشترک است. جذب و دفع براى طبیعت انسان لازم است، ولى باید به دست فطرت الهى تعدیل شود تا حیات الهى او به مخاطره نیفتد. در درجه وجودى فطرت انسان، همان گونه که جسم از روح حیات مى گیرد، بر طبیعت او مقدم است (جوادى آملى، 1384، ص 187). این اصل یکى از مبانى تعلیم و تربیت از دیدگاه قرآن است. در همه انسان ها ایمانِ فطرى و تمایل به نیکى ها و حقایق قرار داده شده است، ولى تفاوت افراد در حفظ پاکى و زلالى این فطرت و ترجیح به موقع و صحیح تعالیم فطرى بر تمایلات طبیعى و پرورش و بارورى این فطرت الهى با تعالیم پیامبران، معلمان و رسولان الهى و اعمال صالح و تهذیب نفس، از مشتهیات شهوانى است و گاه بر این قلبى که رنگ و بوى خدایى دارد بر اثر اعمال خود انسان حجاب قرار مى گیرد و تیره و تاریک مى شود: «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ» (بقره: 7) و به بیان دیگر، دل هایشان قفل شده و سخن حق را نمى فهمد و حقیقت را تشخیص نمى دهد: «أَفَلا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها» (محمد: 24).

    حتى هنگامى که انسان مشغول انجام کارهایى است که شر بودن آن برایش محرز است، در این هنگام نیز او به آن فعل از آن حیث که شرّ است تمایل ندارد، بلکه نخست پوششى از خیر کاذب بر شرّ صادق مى کشد: «أَفَمَنْ زُینَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَنا» (مجادله: 8) آن گاه با خودفریبى نفس مسوله و اغواى شیطان زینتگر، نسبت به آن کار اقدام مى کند؛ همان گونه که در قرآن کریم آمده است:«زَینَ لَهُمُ الشَّیطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبیلِ فَهُمْ لا یهْتَدُونَ» (نمل: 24) و شیطان گفت: «قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیتَنى لَأُزَینَنَّ لَهُمْ فِى الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعینَ»(حجر: 39).

    به بیان دیگر، این اختلاف تشخیص در محبوب ها از پوشش و حجاب فطرت، و در نتیجه، خطا در تشخیص مصداق محبوب است. این حجاب از تربیت ها و عادات مختلف پیدا شده و هریک به اندازه خود انسان را از محبوب واقعى دور مى کند. هیچ یک از آنچه انسان دلباخته اوست، محبوب واقعى نیست؛ چراکه آنها محدود و ناقصند، ولى فطرت، مطلق و تام است. چنان که با رسیدن به هر محبوب مجازى دنیا، میل انسان به سوى محبوب دیگرى متمایل مى شود. ولى آن گاه که حجاب هاى ظلمانى از چهره فطرت برداشته شود و ودیعه الهى، یعنى همان فطرت دست نخورده، هویدا گردد، آن وقت عشق به کمال مطلق بى حجاب و خالص در او هویدا مى شود و محبوب هاى مجازى را در خانه دل در هم مى شکند (امام خمینى، 1380، ص 82و83).

    همان گونه که ارزش علم به معلوم آن است، ارزش حبّ به محبوب است. هر اندازه محبوب والا باشد، محبت او نیز برین و بالاست. چون هیچ محبوبى همانند خداوند والا نیست، هیچ محبتى همتاى حب الهى نخواهد بود. همان گونه که کرامت محبّ از کرامت محبوب است، نیروى ادراک و تحریک محب نیز به برکت قدرت محبوب خواهد بود؛ یعنى اگر محبوب حکیم و علیم بود، محبت او مایه حکمت و علم مى شود. ولى محب دنیا، غفلت از خداست؛ جهالت، عجز و غوایت به همراه دارد و محبت او مایه کورى و کرى است (جوادى آملى، 1381، ص 163و164). «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ»(بقره: 7).

    انسان مؤمنى که مطیع اوامر الهى است، به ولایت تکوینى مى رسد و خداوند در حدیث قدسى «قرب نوافل» که مورد قبول فریقین است، درباره او مى فرماید: هیچ چیز به اندازه انجام واجبات، بنده را به من نزدیک نمى کند؛ اما بنده من از راه نوافل و انجام مستحبات به من نزدیک مى شود تاآنجاکه محبوب من مى گردد و اگر محبوب من شود، آن گاه من زبان او مى شوم و او با فیض خاص من، در مقام فعل به صورت زبان من درآمده است (... و چشم او مى شوم و...) (کلینى، 1365، ج 2، ص 352) و کسى که لذت محبت خداوند را بچشد آن را با هیچ چیز دیگر عوض نمى کند. «مَنْ ذَا الَّذِى ذَاقَ حَلَاوَةَ مَحَبَّتِکَ فَرَامَ مِنْکَ بَدَلاً وَ مَنْ ذَا الَّذِى آنس [أَنِسَ ]بِقُرْبِکَ فَابْتَغَى عَنْکَ حِوَلا» (مجلسى، 1404ق، ج 91، ص 148).

    محبت و علاقه در اسلام از جایگاه ویژه اى برخوردار است، به گونه اى که در قرآن کریم آمده است: «قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشیرَتُکُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیکُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فى سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یأْتِى اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا یهْدِى الْقَوْمَ الْفاسِقینَ» (توبه: 24). خداوند کسانى را که پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان و اموال و تجارت و خانه هایشان را از خدا و پیامبرش و جهاد در راه وى بیشتر دوست دارند تهدید کرده و آنها را در ردیف فاسقان قرار مى دهد. در روایات معتبر آمده است: درباره حب و بغض از امام باقر علیه السلام سؤال شد: ایشان فرمودند: «هل الایمان إلا الحب والبغض؟» سپس این آیه را تلاوت فرمودند: «اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیکُمُ الْإیمانَ وَ زَینَهُ فى قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ» (کلینى، 1365، ج2، ص 125). همچنین در روایت دیگرى، امام صادق علیه السلام فرموده اند: «وهل الدین إلا الحب؟» (همان، ج 8، ص 80).

    نتیجه گیرى

    «محبت» در لغت به معناى گرایش و کشش ذاتى براى رسیدن به نوعى کمال است. ازآنجاکه ریشه و مشتقات واژگانى همچون مودت، ولایت، رحمت، رأفت، احسان، حنان، الفت، خلة، شغف و اخوت در قرآن کریم به معناى محبت به کار رفته اند، از مقایسه نقاط اشتراک و افتراق محبت با معانى واژگان مترادف قرآنى، معناى محبت به شرح زیر است:

    1. مودت: محبت، میل طبیعى همراه با حکمت است، و مودت، کشش درونى بدون حکمت و مرتبه ضعیف تر و عمومى تر محبت. با وجود این، هر مودتى محبت نیست. مودت همان محبتى است که اثرش در مقام عمل ظاهر باشد.

    2. ولایت: محبت به معناى نزدیکى بین دو چیز که اطاعت و وابستگى به محبوب را نتیجه مى دهد.

    3. رحمت: محبت بعد معنوى پیوند و برطرف کننده نیاز نفسانى انسان است.

    4. الفت: نتیجه محبت، الفت و انس به محبوب است.

    5. خلة: محبت رفع نیاز روحى، روانى و عاطفى انسان نسبت به محبوب است.

    از مقابله واژه محبت با واژگانى همچون کراهت، بغض و عداوت، مى توان چنین نتیجه گرفت که در مقایسه با کراهت، محبت طلب کردن با انتخاب و اختیار است و با توجه به تقابل معنایى آن با بغض، محبت، اشتیاق و علاقه قلبى به چیزى است که محبّ به آن راغب است.

    مفهوم محبت با مفاهیمى همچون اراده و اختیار، اطاعت، معرفت، تقوا و فطرت روابط تنگاتنگى دارد که به شرح زیر است:

    1. اراده و اختیار: اختیار کردن و طلب و اراده، نتیجه محبت است.

    2. اطاعت: قرآن محبت و اطاعت را به صورت عمل و عکس العمل و تشدیدکننده یکدیگر مى داند. این روند، با محبت الهى که خداوند در وجود همه انسان ها نهاده است شروع مى گردد، و پاک نگه داشتن این ودیعه الهى باعث علاقه به آنچه که محبوب دوست دارد، و در نتیجه، اطاعت او و تلبّس به صفات نیکو مى شود و عکس العمل آن، محبت خداوند نسبت به بندگان مطیع و صالح اوست.

    3. معرفت: محبت از یک سو، معلول معرفت و از سوى دیگر، علت طاعت است؛ زیرا نه محبت بى معرفت به دست مى آید و نه طاعت بدون محبت. با داشتن معرفت، مادام که انسان زشتى باطن گناه را درک کند از آن دورى مى کند و مراتب دورى او از گناه، به درجه معرفت و یقین او به زیانبارى گناهان بستگى دارد.

    4. تقوا: راه رسیدن به محبت، تقواست. تقوا نیز مانند اطاعت، همان گونه که از محبت نشئت مى گیرد، باعث جلب محبت محبوب نیز مى شود. هرچه اطاعت از دستورات الهى بیشتر شود محبت الهى نیز در درون انسان ها بیشتر مى شود و این روند تا رسیدن انسان ها به بالاترین درجات تقوا ادامه مى یابد.

    5. فطرت: انسان فطرتا محبّ حقیقت است. خداوند محبت فطرى خود را در وجود تمامى انسانها قرار داده است. البته مرتبه این محبت به مرتبه و درجه شناخت انسان از خداى متعال بستگى دارد که در گرو شناخت خود انسان است. انسان به هر مقدار که خود را بشناسد خدا را مى شناسد و به هر مقدار که شناخت انسان از خداى متعال بیشتر باشد محبت وى نسبت به خدا و اطاعت از دستورات و فرامین وى نیز بیشتر و بهتر خواهد بود و تا معرفت و دورى از گناه و صفاى باطنى نباشد، محبت حقیقى الهى بروز و ظهورى ندارد. بنابراین، نقش محبت در فرهنگ والاى قرآنى نقشى اساسى است؛ زیرا نقطه اتصال مفاهیم کلیدى قرآن محبت و حبّ محبوب است.


    منابع

    آلوسى، محمود (1405ق)، روح المعانى فى تفسیرالقرآن، چ چهارم، بیروت، دار احیاء التراث.

    ابن منظور، محمدبن مکرم (1414ق)، لسان العرب، چ سوم، بیروت، دار صادر.

    امام خمینى (1380)، شرح حدیث جنود عقل و جهل، چ پنجم، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى قدس سره.

    جوادى آملى، عبدالله (1387)، تسنیم (تفسیر قرآن کریم)، قم، اسراء.

    ـــــ (1384)، تفسیر انسان به انسان، قم، اسراء.

    ـــــ (1381)، سروش هدایت (مجموعه پیام ها)، قم، اسراء.

    جوهرى، اسماعیل بن حماد (1407ق)، الصحاح فى لغة العرب، تحقیق احمدبن عبدالغفور عطار، چ چهارم، بیروت، دارالعلم.

    راغب اصفهانى، حسین بن محمد (1412ق)، المفردات فى غریب القرآن، بیروت، دارالعلم.

    طالقانى، سیدمحمود (1362)، پرتویى از قرآن، چ چهارم، تهران، شرکت سهامى انتشار.

    طباطبائى، سیدمحمدحسین (1417ق)، المیزان فى تفسیرالقرآن، چ پنجم، قم، جامعه مدرسین.

    طبرسى، فضل بن حسن (1372)، مجمع البیان فى تفسیرالقرآن، چ سوم، تهران، ناصر خسرو.

    طریحى، فخرالدین (1375)، مجمع البحرین، چ سوم، تهران، کتابفروشى مرتضوى.

    طوسى، محمدبن حسن (بى تا)، التبیان فى تفسیرالقرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربى.

    عسگرى، ابوهلال (1363)، الفروق فى اللغة، مشهد، آستان قدس رضوى.

    فخررازى، محمدبن عمر (1420ق)، مفاتیح الغیب، چ سوم، بیروت، دار احیاء التراث العربى.

    فراهیدى، خلیل بن احمد (1410ق)، کتاب العین، چ دوم، قم، هجرت.

    قرشى، سیدعلى اکبر (1371)، قاموس قرآن، چ ششم، تهران، دارالکتب الإسلامیة.

    کاشانى، فتح اللّه (1336)، منهج الصادقین فى الزام المخالفین، تهران، کتابفروشى محمدحسن علمى.

    کلینى، محمدبن یعقوب (1365)، اصول الکافى، تهران، دارالکتب الإسلامیة.

    لاینز، جان (1391)، درآمدى بر معناشناسى، ترجمه کورش صفوى، تهران، علمى و فرهنگى.

    مجلسى، محمدباقر (1404ق)، بحارالانوار، بیروت، الوفاء.

    مصباح، محمدتقى (1386)، اخلاق در قرآن، قم، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى قدس سره.

    مصطفوى، حسن (1360)، التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.

    مغنیه، محمدجواد (1424)، تفسیر الکاشف، تهران، دارالکتب الإسلامیة.

    مکارم شیرازى، ناصر و دیگران (1374)، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الإسلامیة.

    نراقى، محمدمهدى (بى تا)، جامع السعادات، تحقیق سیدمحمد کلانتر، نجف، دارالنعمان.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سالار، صدیقه.(1392) ارتباط مفهومى محبت با سایر مفاهیم همسان و غیرهمسان قرآنى. فصلنامه معرفت، 22(4)، 91-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    صدیقه سالار."ارتباط مفهومى محبت با سایر مفاهیم همسان و غیرهمسان قرآنى". فصلنامه معرفت، 22، 4، 1392، 91-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سالار، صدیقه.(1392) 'ارتباط مفهومى محبت با سایر مفاهیم همسان و غیرهمسان قرآنى'، فصلنامه معرفت، 22(4), pp. 91-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سالار، صدیقه. ارتباط مفهومى محبت با سایر مفاهیم همسان و غیرهمسان قرآنى. معرفت، 22, 1392؛ 22(4): 91-