مبانى انسان شناختى ارزش ها
Article data in English (انگلیسی)
سال بیست و دوم ـ شماره 191 ـ آبان 1392، 11ـ26
آفرین قائمى*
کریم خانمحمدى**
چکیده
در طول تاریخ، هر مجتمعى داراى ارزش ها و هنجارهایى بوده اند که همه برخاسته از بینش هاى ریشه اى (مبانى) آنهاست. بدین روى، با تبیین یا اصلاح آن مبانى مى توان بر تعمیق و سعه عمل صحیح بر طبق آنها تأثیرى بسزا نهاد. این نوشتار به اختصار بر «مبانى انسان شناختى» متمرکز است. انسانى که به دوبعدى بودن انسان، بقاى روح پس از مرگ، اختیار و تکلیف، امکان تعالى انسان تا مقام خلافت الهى با کسب یقین و صبر و عمل به ارزش ها معتقد باشد، در فکر و نیت، گفتار و منش کاملاً متمایز از شخصى عمل مى کند که اینها را قبول ندارد؛ زیرا امورى که براى این یکى ارزش است (مثل معنویات و ایثار)، ممکن است براى دیگرى ضدارزش به نظر برسد و بعکس (مثل تجمل و مدگرایى). در عین اینکه برخى امور فطرى (مثل نوع دوستى و کمال خواهى) نزد هر دو ارزش، و برخى (مثل ظلم، تحقیر و تمسخر) نزد هر دو ضدارزش محسوب مى شوند.
تحقیق حاضر با روش تحلیلى ـ توصیفى به بررسى موضوع موردبحث پرداخته است.
کلیدواژه ها: انسان شناسى، تجرّد روح، تعقل، اختیار، خلافت الهى، مسئولیت، ارزش.
* دانشجوى دکترى مدرسى معارف دانشگاه باقرالعلوم علیه السلام. vqaimi@yahoo.com
** استادیار فرهنگ و ارتباطات دانشگاه باقرالعلوم علیه السلام. khanmohammadi49@yahoo.com
دریافت: 11/ 4/ 91 پذیرش: 16/ 7/ 92
مقدّمه
تربیت انسان از بدو پیدایش وى آغاز شده و از همان ابتدا، روش و منش هایى در این زمینه ارائه یا به کار گرفته شده اند. این روش ها و منش ها داراى ریشه هایى است که اصول اخلاق و نیز آموزش و تربیت بر آنها روییده و استوار مى گردد، به این ریشه ها که درواقع جهان بینى هر مکتبى مى باشد، مبانى» و بر آن امور کلى که از اینها برخاسته و خود داراى فروعات بسیار دیگر مى باشند، اصول» اطلاق مى شود. جهان بینى به معناى عام یا همان مبانى، به سه قسم کلى هستى شناختى، انسان شناختى و معرفت شناختى دسته بندى مى شوند. این نوشتار تنها مبانى انسان شناختى اسلامى تعلیم و تربیت ارزش ها را بررسى مى نماید.
اهمیت بررسى مبانى انسان شناختى تعلیم و تربیت اسلامى در این است که هر جهان بینى به گونه اى متمایز انسان را معرفى و هر مکتب اخلاقى چیزى را به عنوان کمال وى ذکر نموده و مسیرى متمایز را براى وصول بدان ترسیم کرده است که گاه در مقابل یکدیگر واقع مى شوند؛ مثل: زهدگرایى اسلامى در مقابل لذت گرایى اپیکوریان. هر انسانى طالب سیر به سوى عالم ملکوت است؛ اما ترسیمى که در سایر مکاتب مادى یا ادیان تحریف شده براى انسان آمده، نمى تواند توجیه گر این سیر باشد، بلکه مانع وصول به مراتب عالى انسانیت است. بنابر انسان شناسى اسلامى، بخصوص با توجه به آیات شریفه قرآن در زمینه مراحل خلقت آدم و سایر انسان ها، روشن مى شود انسان موجودى مرکب از جسم و روح است که اصالت با روح او مى باشد. این روح ملکوتى که متضمن فطرت الهى است، به بشر این توان را مى بخشد که با تربیت صحیح و گزینش ارزش هاى واقعى، به موطن اصیل خویش، یعنى ملکوت بار یابد. در این منظر، امورى داراى ارزش واقعى هستند که سبب برترى انسان بر سایر ممکنات، حتى مَلَک شوند. در نقطه مقابل، ضدارزش ها امورى هستند که سبب تنزّل انسان از انسانیت، بلکه از حیوانیت گردند.
با بررسى مبانى انسان شناختى اسلام، ارزش هاى واقعى موصل به هدف خلقت شناسایى شده؛ بدین ترتیب، تربیت فرد و جامعه از انحراف و سقوط مصون خواهد ماند. تربیت اسلامى ارائه نوعى زیستن است که بر ارزش هاى معنوى انسان مبتنى است و با ساحت متعالى شخصیت وى مطابقت دارد. این امر با به فعلیت رسانیدن استعدادهاى درونى، در پى پرورش همه جنبه هاى شخصیت فرد، یعنى ابعاد جسمانى، عاطفى، اجتماعى، عقلانى و معنوى وى تحقق مى یابد.
شاید در نگاه سطحى، اخلاق» و تربیت» یکسان به نظر برسند و گاه به جاى یکدیگر به کار روند، اما در نگاه عالمانه و دقیق چنین نیست. مى توان گفت: بین این دو عموم و خصوص من وجه برقرار است؛ یعنى بخشى از اخلاق با تربیت حاصل مى شود و بخشى از تربیت مرتبط با امور اخلاقى است و وجه مشترکشان تربیت اخلاقى» است. تربیت از طریق کسب کمالات اخلاقى» که سبب تکامل و رفع عیوب و کاستى هاى اخلاقى» از وجود انسان و بالتبع نزدیک شدن انسان به اهداف حقیقى خلقت وى است، خود یکى از مصادیق و راه کارهاى تحصیل ارزش ها و حذف ضدارزش ها مى باشد.
اخلاق به معناى تحقق نوعى خُلق و حالت مى باشد، لکن تربیتْ پرورش به طور مطلق را مى رساند. در تربیت، قداست نخوابیده که کسى را آن طور پرورش بدهند که یک خصایص مافوق حیوان پیدا کند، بلکه تربیت براى نباتات و حیوانات نیز اطلاق مى شود: یک سگ یا یک جانى را هم مى توان تربیت کرد. این تابع غرض مربى است که طرف را چگونه و براى چه هدفى پرورش دهد. اما در مفهوم اخلاق، قداستى است که آن را در مورد غیرانسان به کار نمى برند (ر.ک: مطهرى، 1385، ص 67ـ68).
توجه به تبیین فضایل و رذایل و ارائه راهکار حذف رذایل و جایگزینى یا تقویت فضایل از همان بدو خلقت انسان در رأس برنامه خلقت الهى قرار گرفته؛ ورود و خروج آدم در بهشت و نیز سایر تعالیم انبیا در همین زمینه توجیه مى گردند. بسان اغلب مباحث علوم انسانى و مانند آن، سابقه تدوین مباحث انسان شناختى در قالب مباحث اخلاقى یا فلسفى، به یونان باستان و بخصوص به تألیفات ارسطو ارجاع داده مى شود. در قرن دوم هجرى که کتب یونانیان ترجمه و به دنیاى اسلام وارد گردید، طبق محک موازین و اصول اسلامى، مورد غربالگرى قرار گرفت.
مطالبى که متناسب با فطرت الهى و تعالیم اسلامى بود اخذ و مطالبى که صرفا همخوان با جامعه یونانى 400 ق.م. بود (مثل نظام طبقاتى، تجویز برده دارى و تحقیر هویت زنانه و...) حذف شده، اخلاق فلسفى متضمن برخى مباحث انسان شناسانه، به طور منسجم در قالب تهذیب الأخلاق ابن مسکویه و سپس جامع السعاده و معراج السعاده نراقیین و... ارائه و سپس توسط علماى متأخر تکمیل و اصلاح گردید. در دوره هاى بعد، نحله هاى مختلف پژوهش اخلاقى، مثل اخلاق مأثور (با تکیه بر آیات و روایات اخلاقى، مثل کیمیاى سعادت و محجه البیضاء) و نیز اخلاق عرفانى (مثل منازل السائرین خواجه عبداللّه انصارى، چهل حدیث و جنود عقل و جهل امام خمینى قدس سره نیز بروز و نمود یافتند. محور اصلى این کتب نه انسان شناسى و نه تعلیم و تربیت ارزش هاست، بلکه بنا به اقتضاى مباحث اخلاقى یا فلسفى یا عرفانى به این مباحث نیز به صورت پراکنده پرداخته شده است.
حاصل اینکه مباحث مختلف مرتبط با انسان شناختى در کتب مختلف فلسفى، اخلاقى و تفسیرى به صورت پراکنده و گاه منسجم، در کنار سایر مباحث مورد تحلیل و بررسى قرار گرفته اند، لکن بررسى مبانى انسان شناختى و ارتباط وثیق آنها با تعلیم و تربیت ارزش ها در هیچ یک از کتب قدیمى به صورت منسجم و با عنوان مشخص طرح نشده و آنچه در کتب کلاسیک امروزین ارائه گردیده اغلب متأثر یا برداشتى از آموزه هاى یونانى یا مسیحى یا الحاد غربى است. ازجمله کتاب هایى که اخیرا در این زمینه ارائه شده اند مى توان به مبانى انسان شناسى، نوشته ناصر فکوهى؛ مبانى انسان شناسى در قرآن، اثر عبداللّه نصرى؛ انسان شناسى، تألیف محمدصادق فرید و نیز پایان نامه عنوان انسان شناختى حقوق بشر» اشاره کرد.
بعد دیگر اهمیت مباحث مطرح شده در این مختصر در همین امر نهفته است؛ زیرا از یک سو، همین پراکندگى و از سوى دیگر، غرب زدگى کهن و مدرن، به تعلیم و تربیت ارزش ها در میان مسلمانان خدشه فراوان وارد نموده و در برخى افراد و جوامع مسلمان سبب سلب هویت دینى از ایشان گردیده است. اهتمام و نوآورى این مقاله در این است که اولاً، این مباحث با توجه تامّ به مبانى اسلامى، فارغ از تحریفات وارداتى غرب، ارائه شده اند؛ ثانیا، به صورت یکجا و منسجم و به صورت منطقى چینش گردیده اند؛ و ثالثا، ارتباط وثیق این مباحث با تعلیم و تربیت ارزش ها و بخصوص ارزش هاى اخلاقى در حدّ وسع یک مقاله مختصر مورد کنکاش قرار گرفته است. امید آنکه این مباحث کلیدى براى ورود به تحلیل تفصیلى و مستدل آنها در رسالات مفصل گردد.
در پژوهش حاضر، اهمّ مبانى انسان شناسانه» تعلیم و تربیت ارزش ها به اختصاربیان مى گردد. سؤال اصلى تحقیق، این است:مبانى انسان شناسانه تعلیم وتربیت ارزش هاکدام اند؟
سؤالات فرعى نیز شامل چیستى ماهیت انسان، هدف خلقت وى، تمهیدات و زمینه هاى تکوینى و تشریعى وصول وى به هدف نهایى و لوازم آنها مى شود.
ساختار انسان
اهمّ این مبانى که ریشه اى ترین آنها به شمار مى رود، پذیرش وجود، تجرّد و بقاى روح تا ابد مى باشد. مهم ترین ویژگى که سبب برترى انسان بر ممکنات، حتى ملائکه مى گردد، همین روح و نفخه الهى و لوازم آن است که بدون وساطت مَلَک یا چیزى دیگر، بر جسم مادّى او دمیده شده و با خود، فطرت الهى را به همراه دارد. فطرت نقش الهامگر درونى را ایفا مى کند و به او این امکان را مى دهد تا با اختیار و تعلیم و تعلّم و تلاش خود، بتواند از مَلَک افزون شود و به قرب الهى برسد. به واسطه این روح و لوازم آن است که خداوند با خلقت انسان، خود را احسن الخالقین» خوانده و به خود تبریک گفته است: و هر آینه ما انسان را از خاک چسبنده بیافریدیم. بعد آن را به صورت نطفه اى در قرارگاهى استوار جاى دادیم. بعد آن نطفه را خون بسته و سپس آن را گوشت لخته و بعد آن را استخوان کردیم و سپس بر آنها گوشت پوشاندیم. بعد آن را وارد مرحله اى جدید و خلقتى جدید نموده (روح در آن دمیدیم)، پس آفرین بر خدا که برترین آفریننده است» (مؤمنون: 12ـ14).
اگرچه یک بُعد انسان ناسوتى و دیگرى ملکوتى است، لکن این دو مستقل از یکدیگر نیستند، بلکه داراى هدف مشترک و در تعامل شدید بوده، براى تکامل و تعالى به یکدیگر وابسته اند. تأثیر متقابل میان نفس و جسم، واقعیتى است که هر انسانى آن را تجربه مى کند. اختلال در هر عضو از اعضاى بدن، موجب اختلال در امور نفسانى و روانى متناسب با آن مى شود. از طرف دیگر، تحولات نفسانى مثل هیجانات و التهاب هاى روحى، با بازتاب هایى در فشار خون و قند و چربى آن و دگرگونى در حالت و رنگ چهره همراه هستند. چنان که غم و اندوه شدید، معمولاً با لاغرى و فرسودگى جسم توأم مى شود (ر.ک: واعظى، 1385، ص 30ـ31).
شواهد و ادلّه تجرّد روح
بین انسان خواب و بیدار تفاوت فاحش است. این تفاوت ها، با مرگ به اوج خود مى رسد. این تفاوت فاحش میان مرده و زنده و نیز خواب و بیدار، به قوّت ارتباط یا قطع یا تضعیف ارتباط روح با بدن مرتبط است و خود شاهدى بر غیرجسمانى بودن روح است. پس اصل خواب و خواب دیدن، بخصوص خواب هاى صادقه، نیز احضار ارواح، خواب دیدن مردگان و دادن اخبارى صادق توسط آنها، بروز کرامات و معجزات از ائمّه اطهار علیهم السلام و سایر اولیاءاللّه پس از رحلت از دنیا، موت اختیارى و خلع روح توسط برخى عرفا یا وجود ابدال براى اولیاى الهى، مکاشفات مرتبط با برزخ و احوال مردگان پس از مرگ، هیپنوتیزم (خواب مصنوعى) و مانند اینها، همه شواهدى تجربى ـ عقلانى بر تجرّد روح مى باشند؛ همچنین از آیات و روایات عدیده تجرّد، اصالت و بقاى روح پس از مرگ کاملاً مستفاد است، لکن تفاصیل استدلال بر آنها در یک مقاله نمى گنجد. در ذیل، به حاصل تحقیقات در این زمینه اشاره مى شود:
1) انسان غیر از جسم، داراى یک بُعد فارغ از خواص جسم است.
2) حقیقت و هویت اصلى انسان وابسته به روح او است و بدن مادى تنها ابزارى براى روح، براى زندگى در جهان مادى و کسب قابلیت لازم براى ورود به عالم عِلوى است. ازآنجاکه درایت کار عقل و روح است، نه کار اعضاى جسمانى، امام صادق علیه السلاممى فرمایند: حقیقت انسان، درایت اوست» (مجلسى، 1403ق، ج 1، ص 82).
3) چون روح در تمامى مراحل سیر جسمانى و رشد یا تحلیل آن، ثابت و بدون تغییر است، سبب وحدت هویت فرد از اول تولد تا مرگ و بلکه براى ابد مى شود.
4) ازآنجاکه همه ادراکات از آنِ روح است، همه تکالیف الهى و قوانین بشرى و بالتبع همه ثواب ها و عقاب ها و مدح و ذم ها متوجه روح مى باشد.
5) رابطه نفس و بدن، رابطه تدبیرى از سوى نفس و ابزارى از سوى بدن مى باشد. به همین جهت، روح مجرّد با مرگ تن نمى میرد، بلکه تنها فعالیت و اکتسابات جسمانى متوقف شده و از عالمى پَست، به عالمى برتر از دنیا که عالم ارواح (برزخ) است، منتقل مى شود. پس در آن مرحله متناسب با آنجا، همراه رهاورد کردارش از دنیا، به حیات خود ادامه مى دهد تا قیامت برپا گردد.
6) چون قیامت برپا شود، همه ارواح به ابدان خاص خود عودت داده شده و وارد مرحله دیگرى از حیات خود مى شوند (ر.ک: طباطبائى، 1374، ج 6، ص 178ـ192).
ارزش آفرینى عشق به اله
در فلسفه رایج غرب که تنها عقل ابزارى تجربى را پذیرا شده اند و اغلب دچار تشکیک در شناخت هستند، نیز اخلاقِ اغلب آنان بر محور لذت یا سودجویى دنیوى مى چرخد. بنا به معارف اسلامى، ریشه اخلاقیات یقین به این است که مسبّب و خالق اصلى تمامى ممکنات خداوند یگانه است. انسان فطرتا، بدون نیاز به استدلال هاى کلامى و فلسفى پیچیده، درمى یابد که این جهان آفریننده اى دارد و امکان ندارد با همه عظمت، دقت و آگاهى اى که در آن به کار رفته است، بدون خالق یا بى هدف تحقق یافته باشد. سپس به اینکه خداوند بر تمام افعال و اسرار و افکار او واقف بوده، معرفت مى یابد؛ بدین ترتیب، در همه حالات و اعمال، متوجه است خداوند او را مى بیند، همه حرکات و سکناتش مضبوط و ثبت شده، پس هر اندازه اعمال صالح و نیک انجام دهد، پاداش آن را دریافت مى کند و هر اندازه عمل ناپسند مرتکب شود، جزاى آن را خواهد دید.
نیز فطرتا از عمق وجود خود کسى را که جامع صفات نیکو و زیبا باشد، دوست دارد و از هر که شرور و بدکار باشد، بیزار است. ازاین رو، انسان وقتى خود را با خدایى مواجه مى بیند که در عین قدرت، بخشنده، آمرزنده و حلیم است؛ هرگاه او را بخواند، جوابش مى دهد؛ زشت کارى هایش را مى پوشاند و آرزومندى از درگاهش ناامید برنمى گردد؛ و در یک کلام، فعلش با تمامى اخلاق کریمانه ملازم است، خود به خود علاقه و محبت به خدا و تمایل به همرنگى با وى را در خود احساس مى کند.
انسانى که به معرفت الهى برسد، عاشق خداوند مى شود. عشق به خدا پایه عرفان و اخلاق است که تربیت و تربیب بر آنها استوار است. عشق داراى نیرویى است که شخصیت عاشق را دگرگون مى سازد و زمینه خودسازى و پرورش روح او را به وجود مى آورد. دلى که جاى عشق به خدا شد، با یاد و نام او صفا و نورانیت پیدا کرده و آماده تجلّیات الهى مى شود. نیز حقایق و معارف گران سنگى را درمى یابد که هرگز با پاى اندیشه نتوان به آنها رسید. در پى آن، به نشاط، آرامش و سکونى وصف ناپذیر مى رسد؛ زیرا ازآنجاکه عاشق شیداى معشوق شده، عشق او را به دل دادگى از یک سو و اطمینان از سوى دیگر مى کشاند.
دل دادگى او را از صفات و رفتارهاى ناپسند خویش دور و به معشوق نزدیک مى کند تا کمالات او را در خود ایجاد کند؛ زیرا به عاشق تفهیم مى کند که خُلق و منش و روش او باید متناسب با انتظارات معشوق باشد. عاشق، دنیا را از چشم معشوق نگریسته، همه چیز را زیبا مى بیند. ذکر» محبوب از اندیشه عاشق جداشدنى نیست و موجب جلاى فکر و وارستگى و تطهیر از ناپاکى ها مى شود. پس ذکر، نه تنها اندیشه انسان را بارور مى سازد، بلکه حواسّ درونى او را نیز پرورش مى دهد. بنابراین، تفکر و یقین، عشق و امید و صبر به دنبال مى آورند. عشق و صبر نیز بر تعمیق تفکر و یقین مى افزایند، و همین طور این تعامل ادامه مى یابد تا عبد به قرب خالق برسد.
قرآن کریم علت اعطاى موهبت امامت باطنى» به انبیاء و اولیاى الهى را دو چیز مى شمارد: یکى صبر؛ یعنى استقامت و ایستادگى در تمام امتحانات الهى و دیگرى یقین: وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَکَانُوا بِآیَاتِنَا یُوقِنُونَ» (سجده: 24)؛ از میان آنان امامانى قرار دادیم که به امر ما هدایت مى کنند؛ چون صبر کردند و به آیات ما یقین داشتند. مراد از هدایت به امر»، امامت باطنى و هدایت نفوس انسان هاست؛ زیرا امام به جهت رسیدن به درجه یقین با جنبه ملکوتى و روحانى موجودات آشنایى داشته و ازاین رو، آنها را به سوى حق هدایت مى کنند (حسینى طهرانى، 1368، ج 1، ص 335).
نقش یقین در سعه ولایت تکوینى به حدّى است که هر قدر میزان یقین افراد بیشتر باشد، قدرت ولایت و نفوذ آنان در عالم تکوین فراتر خواهد رفت. وقتى نزد پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله از حالات حضرت عیسى و روى آب راه رفتن وى صحبت شد، فرمودند: اگر یقین او از این مرتبه بالاتر مى رفت، روى هوا حرکت مى کرد» (مفید، 1386، ص 293). بنابراین، هر تعالى و تربیتى بر محور یقین به خداوند سبحان و عدم اعتقاد به استقلال در تأثیر براى اسباب جهان تکوین، دور مى زند (مکارم شیرازى و دیگران، 1362، ج 17، ص 166).
قوّه اکتساب و دستیابى به این مقام در هر انسانى تعبیه شده است و ابزار تکوینى آن (روح مجرّد، فطرت، عقل، تجربه و...) و نیز ابزار تشریعى آن (هدایت از طریق وحى، رسول، امام و...) در اختیار همه قرار دارد؛ لکن گاه این شاکله موهبتى است و سن نمى شناسد، پس ممکن است کودکى خردسال در پى جذبه به حقّ الیقین رسیده و سرور کون و مکان گردد؛ لکن در نوع بشر اکتسابى است و به تدریج به این مقام مى توان بار یافت. بدین ترتیب، بین عشق و ایمان و اعتقاد یقینى با شناخت و عمل به ارزش هاى واقعى و ترک ضدارزش ها تعاملى طرفینى برقرار مى باشد.
ثبات و اطلاق اخلاق
مبانى اعتقادى و اصول اخلاقى، فطرى و غیرقابل تغییر و تحویل مى باشند؛ زیرا فطرت از ذاتیات انسان و غیرقابل تفکیک از انسانیت مى باشد. اگرچه ممکن است در اثر تغافل یا اشتغال افراطى به مادیات و غرایز حیوانى، فطریات به طور موقت دچار کم تحرکى گردد. لیکن فطریات خفته نیز با کمترین تلنگرى بیدار، شکوفا و فعال گشته و نمود پیدا مى نمایند. همه انسان ها، در همه زمان ها و مکان ها تحت نظام یکسان هدایت تکوینى و فطرى خداوند متعال مى باشند. همین امر منشأ ثبات و اطلاق اخلاق و طرد هرگونه نسبیت در اصول و قواعد اخلاقى مى باشد. بنابراین، ارزش یا ضدارزش هاى واقعى نیز نزد همه، به طور یکسان قابل شناسایى و عمل مى باشند.
اخلاقى زیستن، هماهنگ سازى اختیارى خود با نظام هستى و اراده تکوینى اله بوده و بعکس، تخلف از ارکان اخلاق فاضله، به منزله حرکت بر خلاف مسیر آب است که هم حرکت را کُند، بلکه متوقف مى کند و هم مسیر را دچار انحراف مى نماید و در نهایت، منجر به هلاکت رونده مى شود. مثلاً، ظلم ستیزى و تنفیر از ظالم در نهاد هر انسانى است؛ لکن سرکشى نفس با تمایل به مطامع دنیوى، سبب بروز ظلم از سوى برخى بر دیگران مى گردد، در عین اینکه شخص ظالم نیز ظلم بر خود را تاب نمى آورد!
چنان که گرایش به حق و عدالت و انزجار از باطل نیز در نهاد هر انسانى در هر زمان و مکان و هر نژادى تعبیه شده است، اما مشکل در تشخیص مصادیق حقیقى عدالت و ظلم یا حق و باطل از یکدیگر مى باشد. بخصوص که شیادانى همچون شیطان و اسیران حبّ نفس و حبّ دنیا، بر باطل لباس حق پوشانیده و آن را زیبا جلوه مى دهند و جنایات یا اباطیل خود را با مشتبهات و مغلطه هاى فریبنده توجیه مى نمایند. در صورت تشخیص نیز، گاهى تمایلات شهوانى و حیوانى مانع تبعیت از حقّ و عدالت مى گردد. همینجاست که دستگیرى دین و ائمّه اطهار علیهم السلام و نیز امداد الهامات الهى، براى تفکیک و فرقان بین حق و باطل واقعى، ضرورت خود را مى نمایاند (ر.ک: طباطبائى، 1374، ج 6، ص 200).
اراده و اختیار
تربیت، تعلیم و تعلّم ارزش ها و ضدارزش ها، توقع پى گیرى ارزش ها توسط انسان هاى بالغ و عاقل، ارسال رسل و انزال کتب الهى و مانند اینها، همه نمایانگر این است که انسان مختار و مرید مى باشد. برخى صاحب نظران مسلمان یا غیرمسلمان بر خلاف بداهت و وجدان، به بهانه هاى واهى جبرگرا مى باشند. انسان در منظر ایشان تنها مانند یک عروسک خیمه شب بازى مى باشد. از اهمّ این بهانه ها جبر علّى و معلولى (یا قضا و قدر الهى)، توارث، وضع جغرافیا، محیط، اقتصاد، علم ازلى اله، عمومیت قدرت، اراده و مشیت الهى بر افعال انسان و مانند آن مى باشد.
درحالى که همه موارد مذکور جزءالعلّه مى باشند و بنا به قضا و قدر و اراده مطلقه اله، انسان جبرا (تکوینا)، مختار آفریده شده و باید خودش شاکله و سرنوشت خود را با درایت و حسن انتخاب خود رقم بزند. علاوه بر شواهد فوق، تردید در مقام تصمیم گیرى و عمل، عذاب وجدان پس از بدى ها، مدح و ذم، تشویق و تنبیه، ثواب و عقاب همه از جمله شواهد مختار و مرید بودن انسان مى باشند. پس انسان مسئول عملکرد خویش است و باید پاسخگوى انحرافات خود باشد.
هدف نهایى: خلافت الهى
آدمى که از دو عالم امر» (روح ملکوتى) و خلق» (جسم ناسوتى) عجین گشته، داراى دو من» مى باشد: من علوى» (مَلَکى) و من سفلى» (حیوانى) که هریک اقتضائات خاصّ خود را دارند. روح را همواره قصد وصول به جوار ربّ العالمین و قرب به اوست و نفس را تمایل به اسفل السافلین؛ یعنى چسبیدن به دنیاى دنى. خداوند پیامبران و سرانجام، حضرت محمّد صلى الله علیه و آله را برگزید تا نفوس را از ظلمت عصیان و تمرّد آزاد نماید تا بدین وسیله، مستحقّ جوار رب العالمین شوند.
از آن سو، به شیطان مهلت داد تا درگیرى با وى نیز سبب تقویت روح انسان شود. پس اصلاح درون با غفلت از دشمن برون امکان ندارد، بخصوص دشمنى که هزاران نفوذى دارد! با استعاذه، ذکر و پذیرش ولایت الهى معصومان علیهم السلام و تعلّم اسماء و صفات الهى از این عالمان به غیب و ترویج آن براى دیگران، مى توان کید شیاطین را دفع و خود را هم ردیف، بلکه مسجود مَلَک کرد!
انسان تنها موجودى است که جامع اضداد (عقل در عین شهوت؛ تبعیت و عدم تخلف در عین اختیار و اراده) است. این انسان، با این قابلیت ها، باید خلیفه اللّه گردد. بنابراین، آدمى باید مراقب دشمنى هاى شیطان برون و دسیسه هاى امّاره درون باشد و اگر احیانا لغزید، با توبه و انابه به سوى خداى توّاب و رحیم بازگردد. لکن بداند که تا عمر دارد، نیازمند دستگیرى اله از طریق عبادت و تقوا و ورع خود مى باشد؛ زیرا تا این تمهیدات نباشد، هدایت باطنى و الهامات نیز روشنگر ادامه راهش تا وصول به اوج ملکوت نخواهند شد (ر.ک: طالبى، 1390، ص 61ـ78).
جایگاه پیامبران
وجود انسان کاملى که خلیفه اللّه» نام دارد، براى سیر صعودى و خروج از ظلمات ناسوتى انسان به سوى انوار ملکوتى، ضرورى است؛ زیرا: 1. عوالم عالم داراى مراتب تشکیکى از عالىّ به دانىّ مى باشد؛ 2. همه ممکنات صلاحیت وساطت بین حضرت حق و عالم مُلک و شهادت را ندارند؛ 3. براى ممانعت از انحراف عقل و فطرت و نیز بیان تفاصیل هدایت انسان به سوى کمال، ضمیمه شدن آموزه هاى وحیانى و ضمانت اجرایى ثواب و عقاب الهى، یک امر ضرورى است. بنابراین، لازم است که انسانى خلیفه و واسطه فیض از خداوند متعال، براى همه مخلوقات باشد تا به وسیله او فیض تکوینى اله به همگان و فیض تشریعى اش به انسان ها برسد.
اصل رسالت، وساطت و استخلاف جایى است که مستخلفٌ عنه مستقیما نمى خواهد در آن امور مداخله نماید و در عین اشراف بر خلیفه و کسانى که تحت امارت او هستند، خود را اجل و برتر از این مى بیند که بدون واسطه به حلّ و فصل امور بپردازد. مردم نیز این ظرفیت و قابلیت را ندارند که همه مستقیما با مولا (بخصوص که اله ماوراء طبیعى باشد) خود ارتباط مستقیم برقرار نمایند. پس وجود این وسایط براى بقاى هستى و تکامل انسان یک ضرورت اجتناب ناپذیر مى شود. لکن محور اختیارات و فعالیت هاى هر خلیفه و جانشینى، مرتبط به مقدار وظایف و اختیاراتى است که مستخلفٌ عنه به او واگذار نموده است، پس نه حقّ کوتاهى از این مسئولیت ها را دارد و نه حقّ پا را از اینها فراتر نهادن.
اگرچه خداوند عقل و تجربه را به انسان اعطا نموده است، لکن این امکانات براى هدایت انسان به ملکوت کافى نیست. بدین روى، خداوند متعال حکیم خلأ هدایتى انسان را از راه ارسال رسل و انزال کتب پر نموده، تا هم فطریات را شکوفا کنند و هم عقل را دستگیر شوند و هم با اتمام حجت، بهانه هرگونه انحرافى از انسان مختارِ مرید، سلب گردد.
علاوه بر اینها، در پى ایمان و اطاعت، وى را از الهامات رحمانى درونى بهره مند مى نماید. ایشان واسطه بین انسان ها و عالم غیب مى باشند تا انسان را متوجه مقام استخلافش نموده و انتظارات خداوند از وى را بیان کرده و عمل به وظیفه استخلاف را از انسان خواهان شوند. فطرت خداگرایى شکر منعم را با بیان نعمات الهى بیدار، عقلشان را شکوفا و عمل به وظیفه خلافت و اداى امانت الهى را از مردم طالب شوند.
سیطره بر طبیعت
در قرآن کریم، حدود 22 آیه به نحوى به سیطره انسان بر طبیعت مشیر است. انسان تنها موجود تنوع طلب است و انواع غذاها و البسه و موادّ معدنى و ساختمانى و صنایع و امثال آن در خدمت این تنوع طلبى او مى باشد. انسان تنها موجودى است که در همه جا اعم از خشکى، آب، هوا، دریا و تمامى مناطق جغرافیایى زمین زندگى مى کند و بر همه سیر و سیطره دارد. از همه مواهب کره زمین در اقصا نقاط سطح یا عمق آن بهره مى جوید و همه را در تسخیر خود دارد. تنوع غذایى بسیار نیز دارد.
در عین حال، این اعجوبه خلقت، خود عصاره و جامع تمامى ترکیبات و عناصر عالم هستى است. امام على علیه السلام مى فرمایند: تو فکر مى کنى که جرمى کوچکى، درحالى که جهان بزرگ در تو نهفته است، دوایت در خودت است و تو هوشیار نیستى و درد تو هم در توست و چشم باز نمى کنى و تو کتاب آشکارى هستى، که با حروف تو، پنهان آشکار گردد و تو وجودى و حقیقت وجودى، که همه موجودات در تو حاضرند» (گنابادى، 1372، ج 1، ص 627).
برخى از آیات، مشیر به سیطره اى فراتر از آنى است که در اختیار عموم انسان ها مى باشد. مثلاً، تصرف امثال حضرت داوود و فرزندش سلیمان در طبیعت، بسى فراتر از تصرف عمومى انسان هاى عادى است: ما به هریک علم و حکومت دادیم و کوه ها و پرندگان در تسخیر داوود بود و با تسبیح وى، تسبیح مى گفتند و ما (خداوند متعال) فاعل این همه هستیم. ما به ایشان ساختن زره را براى شما آموزش دادیم تا در جنگ ها شما را حفظ کند. آیا شما شکرگزار این هستید؟ و بادهاى شدید در تسخیر سلیمان بود و به امر ایشان به سوى سرزمین بابرکت حرکت مى کرد (طى الارض) و ما بر هر چیزى آگاهیم. و برخى شیاطینِ (جنیان) مسخّرِ وى، برایش غواصى کرده و سایر دستورات را انجام مى دادند و ما حافظ همه بودیم» (انبیاء: 79ـ82؛ ص: 17ـ20 و 30ـ40).
این گونه تصرفات در پى تعالى و قوت روح حاصل مى آید. هر آنکه خود را با نظام هستى هماهنگ نمود، به همان مقدار طبیعت در مقابل روح و اراده قوى وى خاضع و منقاد مى شود. تقویت و پرورش روح و اراده نیز جز با پیگیرى فضایل واقعى، یعنى طاعات و عبادات و صبر بر بلایا و ترک معاصى، با توجه به اهداف متعالى خلقت انسان حاصل نمى شود.
عبادت
یکى از مهم ترین راه هاى تعالى و نیز کسب یقین و بخصوص تکفیر (محو تبعات) سیئات، تا وصول به مقام قرب الهى، استمرار عبادت خالصانه تا آخرین دم حیات» مى باشد: وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» (حجر: 99)؛ پروردگارت را عبادت نما تا اینکه یقین تو را دریابد. عبادتى انسان را به یقین و قرب مى رساند که همراه با خلوص و حضور قلب باشد؛ زیرا تا حقایق مناسک و اذکار در جان و عمق روح بشر شاکله نیابد، در تربیت و تقویت روح مؤثر نیفتاده و انسان به مقام خلافت الهى بار نخواهد یافت.
عبادت داراى معناى وسیعى است که شامل عمل خالصانه به یکایک دستورات الهى مى شود و درواقع، راه وصل به ولایت، امتثال همه جانبه دستورات الهى است. به طور کلى، مى توان گفت: هر کمالى که به افراد اعم از پیامبر و غیرپیامبر نسبت داده شده، اول به جنبه عبودیت آنها نظر شده است. آنچه انسان مى تواند با عبادت به آن برسد، تقرّب به مقام ربوبیت است.
از این حیث، خداى سبحان عبودیت را به عنوان مهم ترین کمال مطرح مى کند؛ یعنى هم عروج انسان کامل و هم نزول وحى و کتاب الهى و نیز دفع سیطره شیاطین را بر محور عبودیت» مى داند. مثلاً، خداى متعال پیامبرى مانند حضرت خضر را که علم لدنّى» و ولایت تکوینى دارد عَبْدا مِنْ عِبَادِنَا» (کهف: 65) مى خواند که به واسطه عبودیت به این مقام رسیده است. اگر انسان، قلب خود را از آلودگى ها پاک کند و از معصیت دورى نماید، مظهر صفات ربانى و ولىّ خدا مى شود. پس امکان آن را مى یابد که خوارق عاداتى از او سر بزند، که از عهده دیگران برنیاید؛ یعنى همان گونه که اراده الهى مؤثر در اشیاست، بنده در اثر اطاعت و بندگى به مقامى مى رسد که اراده او به تبع مشیّت الهى مؤثر در اشیا یا قلوب واقع مى شود.
ابتلاء و صبر
ابتلاء، به معناى امتحان و آزمایش کردن، یک سنت الهى است تا استعدادها و صفات باطنى و درونى انسان شکوفا شود. یکى از راه هاى وصول به ولایت تکوینى، صبر در ابتلائات است؛ یعنى انسان در مسیر عبودیت، همواره با امتحان هایى از جانب خداوند متعال مواجه مى شود که صبر در برابر آنها، زمینه به فعلیت رسیدن استعدادهاى درونى و افزودن بر سعه وجودى انسان را فراهم مى آورد. هرچه این قرب وجودى بیشتر شود، تسلط و تصرف در نظام تکوین، یعنى ولایت تکوینى، در انسان بیشتر مى شود.
امتحان و آزمایش منسوب به خداوند غیر از آزمونى است که به انسان نسبت داده مى شود. انسان با آزمایش مى خواهد نادانى خود را درباره یک موضوع مرتفع سازد؛ اما امتحان خداوند، بدون تردید، براى دفع جهل نیست؛ بلکه براى آگاهى انسان از توانمندى هاى خود است تا با رفع نقایص و عیوب خود به تکامل مطلوب برسد. امیرالمؤمنین على علیه السلام مى فرمایند: در دگرگونى هاى روزگار است که ذاتیات (کمالات) مردان شناسایى مى گردد» (مجلسى، 1403ق، ج 71، ص 154).
هر قدر ابتلاء سخت تر باشد، به نسبت همان صبرى که در مقابلش مى کنند، در مراتب بالاترى از قرب الهى قرار مى گیرند و تجلّیات عمیق تر و پیچیده ترى در نظام آفرینش از آنها دیده خواهد شد. قرآن کریم (بقره: 124) حضرت ابراهیم را به عنوان انسانى که به مقام امامت رسیده مى ستاید. یکى از علل ترقى و تکامل حضرت ابراهیم این است که ایشان بارها در معرض ابتلاء و امتحان هاى سخت الهى قرار گرفت و توانست به خوبى از عهده همه آنها، برآید و به عالى ترین کمال یعنى امامت» برسد.
ولىّ، الگوى وصول به ولایت
هدایت جامعه در پرتو هدایت و رشد فردى حاصل مى شود و سلامت اجتماعى، مشروط به سلامت تک تک افراد آن است. اگر آحاد مردم به راستى از ایمان الهى برخوردار باشند، جامعه اى پاک و دو از هرگونه تشتت و انحراف خواهند داشت. تنها ایمان مذهبى است که مى تواند، روابط افراد را سامان بخشد و اهداف حاکم بر این روابط را متعالى سازد. منطق اجتماعى اسلام، سلامت جامعه را تابع رفتار ایمانى افراد مى داند و آنها را پیکره واحدى به حساب مى آورد که هر قسمت از آن در قسمت هاى دیگر تأثیر مى گذارد.
تشکیل حکومت دینى و حکمت وجوب امر به معروف و نهى از منکر و تلاش در اصلاح محیط، همین مى باشد. اجتماع انسان هایى که از ویژگى هاى ایمان مذهبى برخوردار باشند، منجر به تشکیل جامعه اى سالم مى شود که در آن، افراد قوانین و حقوق و حدود یکدیگر را محترم مى شمارند و عدالت را امرى مقدس دانسته، به یکدیگر اعتماد و اطمینان مى نمایند. ضمانت اجراى قانون در چنین جامعه اى ترس از نیروى انتظامى و عوامل تنبیهى نیست، بلکه کمال روحى و ایمان افراد آن است.
اما این مقدار هم کافى نیست. نیروى الگوگیرى در انسان بسیار قوى است، به گونه اى که از بدو تولد این نیرو فعال شده و بیشترین دریافت ها و واکنش هاى رفتارى و گفتارى انسان از این راه حاصل مى شوند. در راستاى تعالى معنوى ـ ارزشى نیز الگوگیرى نقش اساسى را ایفا مى نماید. بنابراین، ضرورى است تا به الگوهاى برین انسانیت متوجه شده و سیره و منش ایشان را الگوى خویش قرار دهد تا بتواند با پاى نهادن در مسیر ایشان، به مقصد نهایى برسد و سعادت واقعى پایدار را دریابد.
این واسطه خود باید مظهر صفات فعلیه اله» باشد، تا خلیفه اللّه» گردد. این مظهریت او را تا رتبه اى بالا برده است که هیچ یک از کائنات در ردیف آن نیست، پس در هر دوره اى تنها یکى به این اوج، مى رسد و بقیه ـ هرچند در حدّ خود واسطه فیض و نزول برکات و دفع بلایا باشند ـ تحت ولایت و فرمان و سیطره نفوذ این ولى اللّه اعظم علیه السلام مى باشند. شیعه اثناعشرى معتقد است: از حدود 1200 سال پیش تاکنون ولایت کلیه الهیه در انحصار حضرت م ح م د ابن الحسن العسکرى علیهم السلام، دهمین نسل از ذریه رسول اللّه صلى الله علیه و آله مى باشد. ایشان اگرچه تاکنون به طور ناشناس در میان مردم زندگى و از مسلمانان دستگیرى نموده است، لکن در آینده به اذن الهى با قیام علنى علیه جبابره و الحاد و التقاط، زمین را از انحرافات، تحریفات و ظلم، پاک، سپس عدالت و نظم جهانى را برقرار خواهند نمود.
انتظار فرج ایشان و آینده اى روشن براى بشریت، علاوه بر اینکه خود یک ارزش بوده و عبادت محسوب مى شود، خود ارزش آفرین بوده و سبب تربیت انسان در راستاى آمادگى روحى و روانى براى استقبال از این دولت کریمه مى گردد. نیز همان گونه که عشق به اله سبب قرب و هم رنگى مى گردد، مودت و محبت واقعى به حضرت حجت نیز مستتبع تزکیه و تربیت نفوس مى باشد. انتظار فرج علاوه بر تربیت و تزکیه نفوس، روح امیدوارى، قابلیت بهره مندى از شفاعت و دعاى حضرت در دنیا و آخرت، تحرکات علمى، فرهنگى و اجتماعى براى دفع ظلم و زمینه سازى ظهور و امثال آن را تحقق مى بخشد، بلکه همه از اهمّ ارزش هاى فردى و جمعى محسوب مى شوند.
الهامات مکمّل شریعت
هدایت الهى ابعاد مختلفى دارد؛ یکى، هدایت تکوینى است که کلّ موجودات را دربر گرفته و همه را طبق طبیعت به اهداف از پیش تعیین شده، رهنمون و سبب بقا و رشد طبیعى همه مى گردد؛ دیگرى، هدایت تشریعى عام است که همه انسان ها، چه متدین، چه غیرمتدین را خطاب قرار داده و همه را به راه راست دعوت مى نماید؛ بُعد دیگرى از هدایت الهى، هدایت خاصّه مطیعین و متقین است که پاداش اطاعت و انقیاد ایشان بوده و سبب تمایز حقّ از باطل و خروج ایشان از تحیر و سرگردانى در مشتبهات مى گردد.
سرانجام، هدایت اخص که موهبتى است مختصّ معصومان علیهم السلامو متضمن مسئولیت هدایت خلق، بر دوش ایشان. هدایتى که قرین ارزش اکتسابى است، هدایت از نوع سوم مى باشد که در پى تعلیم و تعلّم شریعت و تقید عملى بدان حاصل مى آید. قرآن کریم مى فرماید: إَن تَتَّقُواْ اللّهَ یَجْعَل لَّکُمْ فُرْقَانا»(انفال: 29)؛ اگر تقوا داشته باشید، خداى متعال مایه تمییز دادن حقّ از باطل به شما مى دهد. نیز مى فرماید: وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدىً»(محمد: 17)؛ کسانى که مهتدى هستند، خدا بر هدایتشان مى افزاید (ر.ک: مطهرى، 1375، ص 72). خداوند با اراده تکوینى خویش کشش و استقبال از این عطیه را در نهاد انسان نهاده و از سوى دیگر، با اراده تشریعى و جزائى خویش این استعدادها را به ظهور، شکوفایى و پیشرفت مى رساند.
ملاک ارزش یا ضدارزش
براى اینکه یک فعل یا وصف، ارزشى و اخلاقى محسوب شود، چهار رکن لازم دارد:
1. حسن فعلى (مادى): خود فعل داراى حسن ذاتى و مطلوب ذاتى باشد، یا ابزار و راهى براى وصول به امرى باشد که داراى حسن ذاتى است (داراى حسن تبعى باشد)؛
2. حسن فاعلى: فاعل آن داراى حسن نیت و انگیزه اخلاقى و عاقلانه براى اتصاف به چنین وصفى یا ارتکاب چنین عملى باشد؛
3. ابزار وصول بدان مباح و مجاز باشد؛
4. به شکل صحیح و دقیق به اجرا نهاده شود (حسن صورى).
براى مثال، بذل و بخشش به مستمند، یک امر ارزشى و داراى حسن ذاتى است. اگر فاعل این کار را براى حُسن آن و براى کسب آخرت و رضایت الهى، با پول حلال، بدون چشمداشت و در خفا انجام دهد، یک کار ارزشى و مثبت اخلاقى محسوب گشته و مرتکب آن در آخرت مثاب خواهد بود. لکن اگر این فاعل این کار را براى ارضاى نفس خود یا خوش نامى و تعریف نزد دیگران یا امید جبران از سوى فقیر در آینده و امثال آن، یا با درآمد حرام یا با منت و تحقیر انجام دهد، این کار نه تنها یک کار مثبت اخلاقى محسوب نشده و مثاب نیست، بلکه یک ضدارزش به شمار مى آید که حتى ممکن است عقاب و مکافات هم در پى داشته باشد.
رعایت حقوق؛ مادر ارزش ها
لازمه حیات انسانى، تشکیل خانواده و زندگى در اجتماع است. تشکیل خانواده و حضور در اجتماع به ناچار ارتباط و تعامل را در پى دارد. در پى تعامل رعایت حقوق یکدیگر» رخ مى نمایند. البته در منظر اسلام، جایگاه حقوق و مفهوم آن بسى اعم از این بوده و وابسته به نحوه ارتباط انسان با خود، خداوند و طبیعت نیز مى باشد. رعایت حقوق، وظیفه اى بر دوش همگان است که در صورت عدم رعایت آن، مورد مؤاخذه قرار مى گیرند. چنان که از آن سو، وى نیز بر دیگران حقوقى دارد که آنها نیز موظف به اداى حقوق وى بوده و در صورت تخلف، مورد سؤال واقع مى شوند. به عبارتى، حق و تکلیف در همه جا ملازم یکدیگرند.
حق اللّه تعالى همان معرفت، شکر، اطاعت و تعبد و رضا مى باشد. حقوق طبیعت استفاده بهینه از آنها در راه بقا، رفاه و تکامل انسان به دور از اسراف و تبذیر است. حقوق نفس (خود انسان بر خودش) نیز در دو بُعد روح (جان) و جسم مطرح مى گردد. در بُعد جسم باید مراقب صحت و سلامت جسمانى خود باشد و حقّ آسیب رسانى به جسم خود را ندارد. چنان که در مرتبه بالاتر، حقّ سلب حیات از خود و انجام کارى که منجر به مرگش شود (خودکشى) ندارد. در موضع استفاده نیز حقّ هرگونه بهره ورى افسارگسیخته از اعضا را ندارد، بلکه سپاس سلامتى و قوت آنها در آن است که هریک را در امور حسنه و مناسب و مصلحت خویش و سایر اطرافیان، بلکه سایر انسان ها، براى جلب رضایت الهى به کار اندازد.
در مورد جان نیز وظیفه تربیت و تزکیه عقلانى، معنوى و اخلاقى متوجه انسان مى شود. رعایت اصول بهداشت و تغذیه سالم و بهینه و رعایت حلال و حرام و نیز طهارت و نجاست و رعایت مسائل اقتصادى، مربوط به حقوق جسم، و رعایت اوامر و نواهى عبادى و علمى و دینى و امثال آن، متوجه سلامت روحى ـ روانى انسان است. آنچه در ذیل مى آید گوشه اى از حقوق اعضا و جوارح است: یارى مان نما تا اینکه با گوشمان به لغو جان نسپاریم و به سرعت با چشمانمان به لهو خیره نشویم و تا اینکه دستمان را به امور ممنوع دراز نکرده و با گام هایمان به جاى ممنوع نرویم و تا اینکه شکم هایمان جز حلالت را دربر نگیرد و زبانمان جز به مثل آنچه تو بیان داشته اى سخن نگوید و جز بر آن ثواب که تو را نزدیک نماید، خود را به زحمت نیندازیم و جز بر آنچه ما را از عذاب تو حفظ نماید، اقدام نکنیم» (صحیفه سجادیه، 1386، دعاى 44؛ ابن شعبه حرّانى، 1360، رسالة الحقوق، بند 3ـ9).
یکى دیگر از اهمّ حقوق نفس، کنترل و هدایت امیال و غرایز شهوانى حیوانى است. این آموزه در اسلام و بخصوص نزد تشیع، با آموزه زهد» هماهنگ مى گردد. زهد شیعى به معناى کشتن و سرکوب و منکوب کردن غرایز ـ آن گونه که در رهبانیت مسیحى یا تصوف یا مرتاضان هندى مرسوم است ـ نمى باشد، بلکه اهتمام و اصالت دادن به آخرت پایدار، در مقابل دل بستن به دنیا و متعلقات آن است. این امر علاوه بر تأمین سلامت، بقا، حفظ نفس و رفع نیازهاى معمولى که مناسب شأن فرد و ترقى و استقلال جامعه اسلامى مى باشد، سبب تحصیل درجات و نعمات اخروى و تعالى انسان مى گردد.
حقوق والدین
والدین که وسیله مستقیم پیدایش و تربیت جسمانى و روحى و عقلانى انسانند، از میان اطرافیان مهم ترین حقوق را بر وى پیدا مى کنند. تا آنجا که در چند آیه قرآن (اسراء 23ـ25؛ بقره: 83؛ نساء: 36؛ انعام: 151؛ احقاف: 13ـ17) احسان به والدین قرین توحید ذکر شده است و امام سجّاد علیه السلام نیز بر این حقوق و لزوم اداى آنها تأکید خاصى دارند: خداوندا! مرا به گونه اى قرار ده که از ایشان بیمناک باشم، به بیمناکى از سلطانى انعطاف ناپذیر و به ایشان نیکى کنم بسان مادرى دلسوز تا اینکه خواسته آنها را بر خواسته خودم ترجیح دهم و رضاى آنها را بر رضایت خودم مقدم بدارم و نیکى شان به من را زیاد بشمرم، اگرچه کم باشد و نیکى خودم به ایشان را کم شمرم، هرچند زیاد باشد. خداوندا! صدایم را بر ایشان پایین آور و کلامم را برایشان نیکو نما و برخوردم را با ایشان نرم قرار ده و قلبم را نسبت به ایشان عطوف و مرا رفیق ایشان و بر ایشان دلسوز ساز؛ زیرا حقوق ایشان بر من واجب تر و احسان ایشان بر من مقدم بوده است و منتشان بر من آن قدر زیاد است که با عدالت از ایشان تقاص گیرم یا به مثل، مجازات نمایم» (صحیفه سجادیه، 1386، دعاى 24، بند 13).
رعایت حقوق دیگران
اهمّ تعالیم اخلاقى حوزه تعامل اخلاقى انسان با سایر هم نوعان، متوجه خانواده، خویشان، همسایگان، سپس هم کیشان و هم وطنان مى باشد. این رشته از حقوق نیز علاوه بر قرآن کریم و تعالیم سایر معصومان، در بیانات امام سجاد علیه السلام هم مورد تأکید بوده و توفیق اداى آنها از خداوند درخواست شده است: ما را موفق کن تا با نیکى و هدیه با ارحاممان بپیوندیم و با بخشش و عطا به همسایه هامان سر بزنیم و اموالمان را از مظالم، خالص گردانیم و با اخراج زکات آن را پاک نماییم و به آنکه از ما بریده، باز گردیم و با آن که بر ما ظلم کرده، با انصاف برخورد کنیم و با دشمنانمان، مسالمت کنیم. مگر با آنان که به جهت تو و براى تو با آنها دشمنیم» (همان، دعاى 44، بند 10).
(همسایگان) را به برپادارى سنت و پیشه کردن بهترین آداب به اینکه به ضعیفانشان مدارا کنند و شکاف ها را پر نمایند و به دیدار مریضان روند و طالب رشد را هدایت کنند و طرف مشاوره را خیرخواهى نمایند و از سفر برگشته را پیش باز روند و رازهایشان را بپوشانند و زشتى هایشان را مخفى کنند و مظلومشان را یارى رسانند و در رفع مایحتاج زندگى همیارى داشته و با بخشش و تفضل به سویشان بازگشته و آنچه را لازم دارند، قبل از آنکه آن را درخواست نمایند، بدیشان عطا نمایند، موفق نما.
خداوندا! مرا به گونه اى قرار ده که بدکرده شان را با احسان پاسخ دهم و با گذشت با ظالمشان معارضه نمایم و در مورد همه ایشان حسن ظنّ را به کار گرفته و با تمامى ایشان با نیکى دوستى نمایم و چشمانم را با عفت از ایشان فرو بندم و با تواضع با ایشان نرمخو باشم و با هم وطنان ایشان با مهربانى و نرمى برخورد کنم و در نبودشان با مهربانى، راز نگه دار باشم و از روى خیرخواهى بقاى نعمت را برایشان دوست داشته و همان را که براى خویشانم لازم مى شمرم، برایشان لازم شمرم و در حقشان، آن را رعایت کنم که در مورد خاندانم آن را رعایت مى کنم.
خداوندا! بر محمّد و خاندانش درود فرست و مثل آنچه همسایه ها دارند به من روزى نما و بهره مرا بیش از آنچه آنان دارند قرار ده و آنان را نسبت به حقوق من و شناخت فضیلت من بصیرت بخش، تا اینکه آنان به واسطه من و من به واسطه ایشان به سعادت برسیم» (همان، دعاى 26، بند 2ـ4).
این بیانات ارزشمند که باید با آب طلا نوشته شده و هر روز در پیش چشمانمان باشد تا ما را به عمل بدان ها یادآورى نماید، تفاصیل ارزش ها و ضدارزش هایى مى باشند که متأسفانه چه بسا در میان ما متروک گشته و بعکس، جاى خود را به برخى ضدارزش ها، مثل بى اعتنایى ها، توهین و تحقیرها، حسادت و چشم و هم چشمى ها سپرده اند؛ رذایلى که ریشه در خودکم بینى از یک سو، و رقابت هاى ناسالم از سوى دیگر، دارد و منشأ بسیارى از مفاسد دیگر مى گردد.
راهکار اصلاح
اداى همه حقوق و به عبارتى، عمل به همه وظایف، بسى مشکل است. چه بسا حقوقى که در پى جهل یا غفلت یا اشتغال به امورى دیگر و گاه به عمد از دست مى روند و این تضییع حقوق گاه مشکلات عدیده اى را در پى مى آورد و بلکه منجر به عقاب الهى در آخرت مى گردد. بنابراین، باید پیش ازدست رفتن فرصت هاى دنیا و ورود به آخرت، درصدد جبران مافات برآمد. براى این امر راه هاى مختلفى ازجمله استغفار، اعتذار، طلب حلالیت، طلب غفران و جبران و مانند آن پیشنهاد شده است.
راه اصلى جبران ازدست رفته ها و عدم تکرار اشتباه هاى گذشته، توبه» مى باشد. توبه یعنى قصد جدى بازگشت از گناه به سوى اطاعت محض از خداوند متعال. توبه خود داراى مراحلى چند است که در فرازهاى ذیل به آنها پرداخته شده است: خداوندا! اگر پشیمانى، توبه به سوى توست، پس من از هر پشیمانى، پشیمان ترم؛ و اگر ترک نافرمانى تو، بازگشت است، پس من اولین بازگشته گانم؛ و اگر طلب مغفرت سبب ریزش گناهان باشد، پس من برایت از طلب کنندگان مغفرتم» (همان، دعاى 31، بند 28ـ29).
توبه حقیقى که از آن به توبه نصوح» تعبیر مى شود (بقره: 222) آن است که علاوه بر پشیمانى، عذرخواهى و طلب بخشش، عدم رجوع به گناه و جبران گذشته را در پى داشته باشد؛ مثلاً، اگر حقوق اللّه مثل نماز و روزه و زکات و مانند آن، بر عهده وى مانده، قضا و پرداخت نماید و اگر حقوق مردم بر گردنش باشد، آنان را با اداى حقشان یا طلب حلالیت راضى کند و قصد جدى نماید که دیگر به عمد، به آن گناه رجوع ننماید و آن را تکرار نکند. در این صورت است که تائب حقّ نفس (اصلاح و تزکیه) را نیز رعایت نموده و محبوب رب العالمین مى گردد.
راهکار مهم تثبیت توبه و استمرار اصلاح و تزکیه نفس، جایگزینى صفات و حالات و امور حسنه به جاى سیئه» یا دفع ضد با اضداد آن است که یک اصل روان شناسانه بوده و در مقام مشاوره و اخلاق نیز بسى کارآمد مى باشد. این امر در متون دینى مورد عنایت و توجه خاص واقع شده است. خداوندا! آنچه را شیطان از آرزوها و گمان ها و حسادت، در جانم مى افکند، ذکرى براى عظمت خودت و تفکر در قدرتت و برنامه ریزى بر علیه دشمنت قرار ده؛ و آنچه را از لفظ فحش یا بدگویى یا آبروریزى، یا شهادت به دروغ یا غیبت مؤمن غائب یا دشنام به مؤمن حاضر و مانند اینها بر زبانم جارى مى شود گویاى به ستایش تو و زیاده گویى در ثنایت و اقدام به بزرگداشت تو و شکر نعمتت و اعتراف به احسانت و شمارش نعمت هایت گردان» (همان، دعاى 20، بند 13ـ14).
لوازم وصول به ولایت تکوینى
مقام ولایت الهى» حقیقتى تشکیکى است که صاحب آن به تناسب تعالى و تقرب روحى خود به حضرت حق، قدرت ابراز تجلیاتى از آن را پیدا خواهد کرد. نمود ولایت تکوینى، صدور برخى اقدامات خارق العاده مى باشد. انسان از طریق یقین و معرفت، ایمان و عبادت، تقوا و ورع، عمل صالح، ابتلاء و خلوص، کم کم روح خود را تقویت مى نماید تا اینکه در مرحله اول، روح مالک و مدبر و مسلط بر تمایلات و شهوات غریزى حیوانى شده و آنها را تحت تدابیر عقلانى و شرعى، محدود و کنترل مى نماید.
در مرحله دوم، بر خود قواى نفس، سیطره یافته و خیال و وهم و حس را نیز کنترل عقلانى و شرعى نموده و خیال را از جولان، حفظ و بر امور عقلانى یا معنوى مثل ذکر و نماز متمرکز مى نماید. در مرحله سوم، خود را از بدن هم بى نیاز کرده و توان طى الارض و بلکه موت اختیارى و رهاکردن تن و سفر بدون تن را مى یابد. در مرحله چهارم است که مسلط بر کون و مکان، یعنى صاحب کرامات و معجزات مى گردد و مى تواند به علت توان فوق العاده روحى خود، حقایقى را از عالم غیب» دریافت نماید.
ازآنجاکه تحقق این دست امور خارق العاده با تحقق امور عادى فرق دارد، دیگران، حتى سحره و شعبده بازان و کاهنان، از آوردن مثل آن ناتوان مى باشند. ارائه خوارق عادات صادره از سوى ولى اللّه بى حساب و بى هدف نیست. چنان که هدف آن نیز امور دنیوى مثل کسب شهرت و مال و مقام و مانند آن نمى باشد. همین شاخصه مهم وجه تمایز کرامات و معجزات الهى از سایر امور خارق العاده مثل سحر، جادو، کهانت و شعبده است. به علاوه، این امور از راه تعلیم و تمرین قابل انتقال و ارائه اند، برخلاف کرامت و اعجاز که با نیروى الهى ارائه شده و با اهداف انسانى ـ الهى به انجام مى رسند و قابل تمرین، تعلیم و تعلّم نمى باشند.
جمع بندى و نتیجه گیرى
از منظر مکتب تشیع، انسان معجونى از عالم ملکوت (با روح ابدى الهى، فطریات، تعقل) و عالم ناسوت (با جسم و غرایز حیوانى طبیعى فانى، همراه آمال و اهداف سست دنیوى و مادى) مى باشد. هریک از من عِلوى و سِفلى انسان، داراى اقتضائات و بالتبع راه هاى ارضاى خاصّ خود مى باشند. انسان با تعقل و کسب یقین از راه عبادت و صبر بر مشکلات و نیز رعایت تقوا و عمل صالح طبق شریعت ناب محمدى (تشیع)، مى تواند با الگوگیرى از اولیاءاللّه، خود را در مسیر وصول به قرب الهى قرار دهد.
مراد از قرب الهى، خداگونه شدن انسان، در حالات و صفات و افعال مى باشد. کسى که بدین مقام بار یابد، عنوان خلیفه اللّه یا انسان کامل، واسطه فیض و مانند اینها» را به خود مى گیرد. اگرچه در هر دوره اى تنها یک نفر به اوج چنین منصبى مى رسد، لکن راه سیر و وصول به نحو تشکیکى براى یکایک انسان ها از راه توبه و پیگیرى ارزش هاى واقعى باز مى باشد. انسان واصل بنا به توان هاى حاصله، داراى یکسرى نمودهایى خلاف جریان عادى طبیعت یا انسان معمولى مى گردد، که بدین نمودها ـ که به اذن الهى به انجام مى رسند ـ معجزه یا کرامت اطلاق مى گردد. روشن است ارزش هایى که طبق این مبانى تعیین و پیگیرى مى شوند، بسى متفاوت با ارزش هایى است که منکران اینها در پى تحصیلش مى باشند!
با این بینش الهى، کرامت نفس، توکل و اعتماد بر حق تعالى، توسل به اولیاءاللّه، الگوگیرى از انسان کامل، زهد از دنیا و توشه برگرفتن براى آخرت، رعایت دقیق حقوق، عبادت خالصانه و تضرع و دعا در دل شب و مانند اینها ارزش اند؛ درحالى که در نزد یک مادیگرا، این همه بى خردى و جهالت و ضدارزش اند. در مقابل، التذاذ هرچه بیشتر، تموّل، دنیاگرایى، تجمل، شهرت و خوش نامى پس از مرگ، قدرت و آزادى افسارگسیخته و امثال اینها ارزش مى باشند! این همه در عین این است که ارزش هاى فطرى و اصول کلى اخلاق نزد هر دو ارزش است؛ مثل: نوع دوستى، عدالت، سخاوت، شجاعت، صداقت، تعهد به پیمان و غیر آنها. پس وابستگى تعیین و تشخیص و عمل به ارزش ها به نوع نگرش، مستلزم نسبیت و عدم ثبات اصول کلى اخلاق و ارزش ها نمى باشد.
منابع
نهج البلاغه (1380)، ترجمه محمد دشتى، چ سوم، قم، ائمّه.
صحیفه کامله سجادیه (1386)، ترجمه سداحمد سجادى، تهران، پیام آزادى.
ابن شعبه حرّانى، محمدبن حسن (1360)، تحف العقول، ترجمه احمد جنتى، تهران، علمیه اسلامیه.
ابن مسکویه، ابوعلى (1426ق)، تهذیب الأخلاق، قم، ذوالقربى.
حسینى طهرانى، محمدحسین (1368)، امام شناسى، مشهد، علّامه طباطبایى.
طالبى، محمدحسین، کاستى هاى قانون طبیعى در عصر نوزایى» (تابستان 1390)، حکومت اسلامى، ش 60، ص 85ـ102.
طباطبائى، سیدمحمدحسین (1374)، المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوى همدانى، چ پنجم، قم، نشر اسلامى.
گنابادى، سلطان محمّد (1372)، بیان السعادة، ترجمه رضا خانى و حشمت اللّه ریاضى، تهران، دانشگاه پیام نور.
مجلسى، محمدباقر (140ق)، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء.
مطهرى، مرتضى (1385)، تعلیم و تربیت در اسلام، چ شصت و پنجم، تهران، صدرا.
مطهرى، مرتضى (1375)، شناخت، تهران، صدرا.
مفید، محمدبن نعمان (1386)، امالى، ترجمه کریم فیضى تبریزى، تهران، کتابچى.
مکارم شیرازى، ناصر و دیگران (1362)، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
واعظى، احمد (1385)، انسان از دیدگاه اسلام، چ هفتم، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه.