واكاوى ماركسيسم، نيهيليسم و شيطانگرايى در ادبيات عرفانى پائولو كوئليو
ضمیمه | اندازه |
---|---|
5_OP.PDF | 406.28 کیلو بایت |
سال بيست و دوم ـ شماره 193 ـ دى 1392، 63ـ80
سيدمحمدموسويان1
چكيده
پائولو كوئليو رمان نويس مشهور برزيلى و رهبر يكى از فرقه هاى انحرافى است. او نويسنده اى است كه در دوران نوجوانى به بى ايمانى روى آورده و با گرايش شديد به آثار ماركس و انگلس، همه باورهاى ماركسيستى را دگرگون كرده است. او در همين دوران علاقه مند به سحر و جادو گرديد و به دنبال آن، جذب گروه هاى شيطان پرستى شد. كوئليو پس از فروپاشى نظام هاى مادى ماركسيسم و فرويديسم، خلأ حاصل از دين و معنويت را در غرب به خوبى احساس كرده و بر آن شده تا با استفاده از فن قصه نويسى، نياز فطرى بشر به عرفان و معنويت را مرتفع سازد. او در همين زمينه، با ادبياتى صريح و ساده بر انديشه هاى ماركسيستى، نيهيليستى و شيطان پرستى لباس عرفان و معنويت پوشانده، آن را به جهانيان عرضه مى كند. اين پژوهش با روش توصيفى ـ تحليلى، به دنبال مقايسه تطبيقى انديشه هاى ماركسيسم، نيهيليسم و شيطان گرايى با انديشه هاى كوئليو مى باشد و اثبات نموده كه وى در ادبيات عرفانى خود به شدت متأثر از ماركسيسم و شيطان گرايى بوده و عرفان او عرفانى سكولار است.
كليدواژه ها: ماركسيسم فلسفى، هيپى گرى، معرفت درونى، نيهيليسم، انجيل شيطانى.
1 دانشجوى دكترى مدرسى معارف اسلامى دانشگاه معارف. Sm.mousaviyan@gmail.com
دريافت: 19/ 4/ 91 پذيرش: 29/ 10/ 92
مقدّمه
گرايش به عرفان و معنويت ريشه در درون و فطرت انسان دارد. امروزه با اثبات نادرستى فلسفه هاى دين ستيز و معنويت گريز از يك سو و شكست نظام هاى مادى گرا و ضددينى ماركسيسم و فرويديسم از سوى ديگر، اين ميل درونى و نياز فطرى بيش از پيش احساس شده و بشريت بدين جا رسيده است كه مادى گرايى و برخوردارى از لذت هاى زودگذر مادى نه تنها در سعادت و رستگارى انسان كافى نبوده، بلكه انسان را در بن بست پوچ گرايى و نيهيليسم، سرگشته و حيران رها كرده است. ازاين رو، امروزه در جهان با روند رو به افزايش گرايش به دين و عرفان روبه رو هستيم؛ فروش بى سابقه كتاب هاى دينى و عرفانى در سطح جهان، روى آوردن شديد مردم به مطالعه كتاب هاى عرفانى، شركت در محافل و مجالس مذهبى و معنوى و توليدات هنرى مختلف با موضوعات عرفانى و در زمينه هايى همچون فيلم، پويانمايى، موسيقى، داستان و... همگى شواهد روشنى بر اين مدعا هستند. عرفان آمريكايى پائولو كوئليو نيز يكى از اين عرفان هاى وارداتى به شمار مى رود. از كوئليو تاكنون بيست جلد رمان به چاپ رسيده است كه همه آنها به بيش از 60 زبان زنده دنيا ترجمه و در بيش از 150 كشور جهان منتشر شده است. شكى نيست كه قصه و داستان از ديرباز تاكنون به عنوان يكى از مهم ترين ابزارهاى ترويج و گسترش انديشه هاى بشرى مورد استفاده قرار مى گرفته است و كوئليو نيز از اين ابزار براى نشر و ترويج انديشه هاى پلوراليستى و ليبراليستى خود به خوبى استفاده كرده است، ولى متأسفانه تاكنون آثار و انديشه هاى او به صورت مستند و مستدل مورد تحليل و بررسى قرار نگرفته است و مهم تر از آن، براساس مطالعات و تحقيقات نويسنده هيچ اثر پژوهشى در مورد منابع فكرى پائولو كوئليو يافت نشده است. ازاين رو، اين پژوهش جديد است؛ چراكه از يك سو، موضوع اصلى آن پرداختن به يكى از جنبش هاى نوپديد معنوى است و از سوى ديگر، به صورت دقيق به تحليل، بررسى و مقايسه تطبيقى منابع فكرى آن پرداخته است.
سؤال اصلى پژوهش عبارت است از: مهم ترين منابع فكرى پائولو كوئليو كدام است؟
سؤال هاى فرعى نيز عبارتند از: 1. چه ترابط و تراتبى بين منابع فكرى كوئليو وجود دارد؟ 2. آيا مى توان با تكيه بر آموزه هاى پائولو به عرفان و معنويت حقيقى رهنمون گشت؟
اين مقاله ابتدا مرورى كوتاه بر زندگى پرفراز و نشيب پائولو كوئليو خواهد داشت و پس از آن، مى كوشد به مهم ترين منابع فكرى او كه بيش ترين تأثير را بر انديشه و آثار او داشته اند اشاره نمايد.
مرورى بر زندگى پائولو كوئليو
پائولو كوئليو در سال 1947م در ريودوژانيروى برزيل به دنيا آمد. او در هفت سالگى به مدرسه عيسوى ها رفت؛ مدرسه اى كه محيط و مقررات آن مورد علاقه اش نبود. او در آن مدرسه ايمان مسيحى اش را از دست داد، به گونه اى كه آشكارا تنفر خود را نسبت به مسائل دينى و مذهبى نشان داد؛ اما در همين مدرسه به رؤياى واقعى زندگى اش، يعنى نويسندگى، رهنمون شد و با مطالعه آثار خورخه لوئيس بورخس (نويسنده و شاعر معاصر آرژانتينى) و هنرى ميلر (نويسنده معاصر آمريكايى) جذب آنها شد. او همچنين علاقه مند به تئاتر شد و از درس خواندن فاصله گرفت و نتوانست دوره دبيرستان را با موفقيت به پايان برساند و سرانجام مدركى با رشوه گرفت. طغيان و سركشى پائولو از يك طرف و روى آوردن او به مواد مخدر از طرف ديگر، سبب رنجش و نگرانى بيش از پيش پدر و مادرش شد تا جايى كه آنها مجبور شدند پائولو را سه مرتبه در بيمارستان بيماران روانى بسترى كنند. او در آن بيمارستان بارها تحت درمان شوك الكتريكى قرار گرفت (آرياس، 1381، ص 22ـ26). سرانجام كوئليو در برابر پافشارى پدرش كه دوست داشت او را در نقش يك وكيل ببيند تسليم شد و به دانشكده حقوق رفت، اما خيلى زود آن را رها كرد و دوباره به روزنامه نگارى و تئاتر روى آورد و نمايشى غيراخلاقى را كارگردانى كرد كه طبق نظر بسيارى از تماشاگران، موضوعات مطرح شده در آن نمايش ها كاملاً ضداخلاقى و ترويج دهنده فساد بوده است.
در دهه 1960، جنبش هيپى گرى سراسر جهان را فرا مى گيرد، اما رژيم نظامى برزيل آن را به شدت سركوب مى نمايد. با وجود اين، كوئليو با زير پا گذاشتن قوانين و مقررات اجتماعى و با بلند نگه داشتن موهاى خود و خوددارى از همراه داشتن كارت شناسايى، به اين جنبش مى پيوندد و كاملاً جذب فرهنگ هيپى مى شود. او در همين دوران با تمام وجود به مواد مخدر و توهم زا، مشروبات الكلى و سكس روى آورده و با اشتياق فراوان به مطالعه آثار هگل، ماركس، و انگلس مى پردازد. كوئليو همزمان دچار بحران معنوى شديدى مى شود كه به كفر او مى انجامد. او در اين هنگام به فرقه هاى متعددى روى مى آورد و تمام آمريكاى لاتين را در جست وجوى پير و مرادش كارلوس كاستاندا مى پيمايد و در اين راه با جادوگران گوناگونى آشنا مى شود (كوئليو، 1379، ص 20).
علاوه بر اين، كوئليو به دلايل مختلفى، ازجمله: زير پاگذاشتن قوانين و مقررات اجتماعى، انتشار مجموعه اى از داستان هاى مصور غيراخلاقى و سرودن اشعارى در مخالفت با حكومت وقت برزيل، سه مرتبه زندان را نيز تجربه نموده است.
ازدواج هاى متعدد و ناموفق كوئليو يكى ديگر از بخش هاى حساس و قابل تأمل زندگى اوست، به گونه اى كه از مجموع پنج ازدواج او، چهار مورد با شكست مواجه گرديده است. او پس از شكست در چهارمين ازدواج، در اثر شكست هاى پى در پى دچار بحران روانى شده و اقدام به خودكشى مى نمايد كه البته جان سالم به در مى برد. سرانجام پائولو كوئليو در سن سى وچهار سالگى و پس از سال ها تجربه طغيان و سركشى، بى ايمانى و الحاد، ايمان مسيحى خود را باز يافت و به مطالعه عرفان مسيحيت روى آورد (كوئليو، 1386الف، ص 13ـ16).
آثار پائولو كوئليو
امروزه پائولو كوئليو به عنوان يك نويسنده پرآوازه جهانى شهرت دارد. كتاب هاى پائولو كوئليو كه عمدتا در قالب داستان و از نوع رمان هاى كوتاه است، تاكنون به بيش از 60 زبان زنده دنيا ترجمه شده است و در بيش از 150 كشور جهان منتشر مى شود و در حال حاضر بيش از 65 ميليون نسخه از آثار او به فروش رفته است و بنا به گزارش نشريه فرانسوى لير در سال 1999، پائولو كوئليو، دومين نويسنده پرفروش جهان در سال 1998 بوده است (همان، ص 20). در ايران نيز همه آثار كوئليو به زبان فارسى ترجمه شده و هركدام از آنها با شمارگان بالا، چندين مرتبه تجديدچاپ شده اند. كتاب هاى پائولو كوئليو به ترتيب تاريخ نشر عبارتند از:
1. خاطرات يك مغ (1987)؛ 2. كيمياگر (1988)؛ 3. بريدا (1990)؛ 4. عطيه برتر (1991)؛ 5. والكرى ها (1992)؛ 6. كنار رودخانه پيدرا نشستم و گريستم (1994)؛ 7. مكتوب (1994)؛ 8. كوه پنجم (1996)؛ 9. راهنماى رزم آور نور (1997)؛ 10. نامه هاى عاشقانه يك پيامبر (1997)؛ 11. دومين مكتوب (1997)؛ 12. ورونيكا تصميم مى گيرد بميرد (1998)؛ 13. شيطان و دوشيزه پريم (2000)؛ 14. قصه هايى براى پدران، فرزندان، نوه ها (2001)؛ 15. يازده دقيقه (2003)؛ 16. زهير (2004)؛ 17. چون رودجارى باش(2005)؛18. ساحره پرتوبلّو (2006)؛19.برنده تنهاست(2008)؛20.الف (2010).
كتاب ها و آثار پائولو كوئليو در حقيقت، آينه اى هستند كه بازتاب زندگى شخصى، سير تفكرات، انديشه ها و منابع فكرى او را به روشنى مى توان در آنها به تماشا نشست. موضوع بيشتر كتاب هاى كوئليو عرفان است و عرفانى كه او معرفى مى كند آميزه اى است از تعاريف عرفانى مختلف دنيا؛ از زمان هاى بسيار دور و قديمى تا به امروز. او در خلق آثارش از برخى مكاتب فلسفى، سياسى و اجتماعى نيز تأثير فراوان يافته است. در زير، به برخى از مهم ترين منابع فكرى پائولو كوئليو كه بيشترين تأثير را بر آثار او داشته اند، اشاره مى كنيم:
1. ماركسيسم
ماركسيسم مكتبى سياسى ـ اجتماعى است كه تحت تأثير انديشه هاى كارل ماركس، فيلسوف و جامعه شناس آلمانى، در اواخر قرن نوزدهم به وجود آمد. فردريك انگلس نيز از مهم ترين نظريه پردازان انديشه هاى ماركسيسم است كه ماركسيست ها با اصول كلى انديشه هاى او نيز موافق هستند.
كارل ماركس در سال 1818م در شهر ترو (در جنوب غربى آلمان) به دنيا آمد و در سال 1883 در لندن وفات يافت. او از يك خانواده بورژووا و در اصل يهودى بود، ولى در عمل پيرو آيين يهود نبود و اساسا با هر نوع پيوستگى دينى و مذهبى مخالف بود. ماركس از ابتداى تحصيلات خود در برلين به گروه جوانان پيرو هگل و آزادگان پيوست. او رساله اى با موضوع ابيقور نوشت و پس از اخذ مدرك دكترا در رشته فلسفه، دانشگاه را ترك كرد و به روزنامه نگارى روى آورد. پس از مدتى روزنامه او توقيف شد و او با سركشى و عصيان تحت تعقيب حكومت قرار گرفت. پس از مدتى، ماركس در پاريس با آلمانى ديگرى به نام فردريك انگلس، كه بعدها به ماركس دوم مشهور گرديد آشنا شد. انگلس تحت تأثير محيط خانوادگى اش به يك جوان سركش تبديل شده بود و نخستين نوشته هاى او نيز همانند ماركس مقاله اى درباره ابيقور با محتواى كاملاً ضددينى است. مكتب ماركس بر سه پايه فلسفى، اقتصادى و سياسى استوار است (پى يتر، 1360، ص 1ـ14).
ماركسيسم فلسفى يا فلسفه ماركس به صورت يك ديدگاه كلى درباره تاريخ بشر است. فلسفه ماركس ريشه در فلسفه هگل دارد و در حقيقت، پيروى كاملى از روش هگل است، اما در عين حال، تفاوت هايى هم با آن دارد. هگل پندارگرا بود، اما فوئر باخ شاگرد او فلسفه هگلى را از جنبه هاى پندارگرايى آن بيرون آورد و از صورت همه خداگرايى به صورت ناخداگرايى درآورد و ماركس آن را به يك فلسفه مادى گرا تبديل نمود (همان، ص 10).
ماركسيسم اقتصادى در جهت اثبات اين مطلب است كه رژيم سرمايه دارى به عنوان يك رژيم بهره كشى انسان، سزاوار محكوميت است؛ زيرا علاوه بر اينكه مبتنى بر نابرابرى هاى اجتماعى است، داراى تضادهاى درونى نيز مى باشد. ماركسيسم در اقتصاد، طرفدار نظريه مالكيت اشتراكى است (همان، ص 12).
ماركسيسم سياسى، به صورت يك پيش بينى در مورد وقوع اجتناب ناپذير تغييرات اجتماعى، با تكيه به تضادهاى اين نظام است. پيروان مكتب ماركس بر اين باورند كه مى توان از اين فلسفه به صورت يك دانش انقلابى استفاده كرد؛ چراكه اين فلسفه وسيله اى براى تغيير جهان است و مى تواند اوضاع حاضر را تشريح، آينده را پيش بينى و مراحل تحول يك جامعه را پيش گويى كند (مطهرى، 1377، ص 13).
ناگفته نماند كه ماركس علاوه بر هگل، از داروين نيز بسيار تأثير پذيرفته است. ماركس در نامه اى به انگلس مى نويسد: كتاب داروين براى من بسيار مهم است و آن را به عنوان پايه بيولوژيكى مبارزه طبقاتى در تاريخ مى پذيرم (پى يتر، 1360، ص 238).
پائولو كوئليو و انديشه هاى ماركسيستى
مسئله ارتباط پائولو با ماركسيسم به سال هاى 1960 به بعد، يعنى آغاز جنبش هيپى گرى و جنبش هاى مبارزه انقلابى چريكى بازمى گردد. در اين هنگام، كوئليو با گرايش هاى ضدسازشكارانه خود به مطالعه آثار هگل، ماركس و انگلس مى پردازد و به شدت به آنها علاقه مند مى شود و همزمان، ايمان مذهبى اش را از دست داده و به خداناباورى روى مى آورد. بازتاب ماركسيسم در سه بعد فلسفى، اقتصادى، و سياسى آن به روشنى در انديشه و آثار پائولو كوئليو نمايان است. ماترياليسم، اومانيسم، فمينيسم، نيهيليسم، طبيعت گرايى و جبرگرايى از مهم ترين انديشه هاى ماركسيستى كوئليو به شمار مى آيند كه در اينجا به بررسى تطبيقى برخى از آنها مى پردازيم.
از ديدگاه ماركسيسم، اقتصاد، پول و ثروت هدف است و اصالت دارد و زيربناى جامعه را تشكيل مى دهد و در مقابل، دين، مذهب و اخلاق روبناى جامعه هستند و اصالت ندارند.
ماركس مى گويد: هر اندازه قدرت پول من بيشتر باشد من نيرومندترم. خصيصه هاى پول، خصيصه هاى من و نيروهاى من، يعنى من دارنده است... من زشتم، مى توانم زيباترين زنان را بخرم و اين بدين معناست كه من زشت نيستم؛ زيرا تأثير زشتى و قدرت مشمئزكننده اش را پول من از ميان برمى دارد. به عنوان يك فرد، من چلاقم، اما پول، بيست و چهار پا برايم دست و پا مى كند. بنابراين، من چلاق نيستم. من آدمى رذل، بى شرف، حقه باز و ابله ام، اما پول محترم است و بنابراين، دارنده اش نيز محترم است. پول سرآمد همه خوبى هاست و ازاين رو، دارنده اش نيز خوب است (ايگلتون، 1383، ص 46ـ47).
اين انديشه ماركسيستى در آثار كوئليو نيز ديده مى شود. براى نمونه، اساس كتاب يازده دقيقه وى براساس همين تفكر مادى ماركسيسم استوار است. ماريا، شخص اول رمان يازده دقيقه، كه در آرزوى به دست آوردن پول و ثروت فراوان است، با تكيه بر اين شعار ماركسيستىِ هدف وسيله را توجيه مى كند، اخلاق، شرافت، و نجابتش را كنار مى گذارد و به روسپى گرى مى پردازد و در نهايت، به يكى از زنان ثروتمند و خوش بخت تبديل مى شود. كوئليو در كتاب يازده دقيقه مى نويسد: دستمزد آنان [روسپى ها ]تقريبا در هر چهار ساعت، معادل دو ماه كار در فروشگاه پارچه است... يعنى در يك روز معادل دو ماه حقوق در فروشگاه پارچه... در عين حال، آنچه يك روسپى معمولى به دست مى آورد، بسيار بيشتر از پولى است كه مى توان با تدريس زبان فرانسه در برزيل به دست آورد. تنها نياز به حضور در يك ميخانه، رقصيدن و ايجاد ارتباط دارد... (كوئليو، 1385، ص 99).
ماركسيسم و دين
ماركسيسم يك مكتب مادى است و هرگونه وجود ماوراءالطبيعه را انكار مى كند. در مكتب ماركس، همه چيز براساس وضع اقتصادى شكل مى گيرد؛ بنابراين، امور اقتصادى اصالت دارد.
از ديدگاه ماركس، ايدئولوژى و مذهب، تصور يا آگاهى دروغينى است كه طبقه حاكم به دليل منافع خود از واقعيت ها دارد. ماركس دين و مذهب را نيز معلول اوضاع و شرايط اقتصادى جامعه، و ساخته دست بشر مى داند: انسان سازنده دين است نه دين سازنده انسان. دين همانا آگاهى به خود و احساس به خود براى انسانى است كه هنوز بر خود فائق نيامده يا دوباره خود را از دست داده است. ليكن دين تحقق محيرالعقول سرشت بشر است؛ چراكه سرنوشت بشر واقعيتى حقيقى ندارد. درنتيجه، پيكار عليه دين به منزله پيكار عليه جهانى است كه دين جوهر روحانى آن مى باشد... دين به منزله آه يك موجود مستأصل، قلب يك جهان سنگدل و روح يك هستى بى روح است. دين ترياك مردم است... دين وسيله توجيه بيدادگرى هاى اجتماعى، اصول اجتماعى مسيحيت، بى غيرتى، حقارت، خوارى، فرمان بردارى، و فروتنى و خلاصه، تمامى صفات پست را موعظه مى كند (همان، ص 236ـ237).
ماركس جامعه را به دو بخش زيربنا و روبنا تقسيم مى كند و بر اين باور است كه دين، اخلاق و معنويت روبناى جامعه اى است كه وضع اقتصادى زيربناى آن است و با تغيير زيربنا، روبناى آن نيز تغيير مى كند.
نفى دين و مذهب و اعتقاد به اينكه زندگى با مرگ پايان مى پذيرد، از ديگر انديشه هاى ماركسيستى است كه در كتاب هاى پائولو نيز بازتاب يافته است. كوئليو مى گويد: در دنيا فقط يك چيز واقعيت دارد كه به چشم خودمان مى بينيم، و مذهب اختراعى است براى فريب دادن مردم. مى پرسم: پس آن مسجد در شهر چه مى كند؟ مى گويد: فقط پيرمردها و پيرزن هاى خرافاتى به آنجا مى روند و آنها هم جاهل و بى كارند و نمى توانند به خلق جهان سوسياليست كمك كنند. (كوئليو، 1383الف، ص 206ـ207).
همچنين در كتاب ورونيكا تصميم مى گيرد بميرد، مى نويسد: همه از خود مى پرسند: آيا خدا وجود دارد؟ برخلاف بسيارى از مردم، اين موضوع دغدغه عظيم درونى زندگى ورونيكا بود. در دوران رژيم كمونيست قديم، خط رسمى مدرسه اين بود كه زندگى با مرگ پايان مى پذيرد. و ورونيكا به اين فكر عادت كرده بود... تقريبا يقين داشت كه همه چيز با مرگ پايان مى پذيرد. براى همين، خودكشى را انتخاب كرده بود: آزادى مطلق. فراموشى ابدى (كوئليو، 1386ب، ص 53).
جبر تاريخ در فلسفه ماركسيسم
جبر تاريخ يا حتميت تاريخى، از مهم ترين انديشه هاى ماركسيسم است و بنا به گفته كارل، تخم لقى بود كه براى اولين مرتبه هگل و پس از آن ماركس و ديگران در دهان مردم انداختند. ماركس و انگلس از انتقاد دينى به انتقاد اجتماعى، و از مادى گرايى فلسفى به مادى گرايى اقتصادى روى آوردند. مادى گرايى تاريخى تلاش مى كند تا واقعيت هاى تاريخى را با تكيه بر عوامل اقتصادى تبيين كند كه نتيجه اين كار، چيزى جز جبر تاريخ نمى تواند باشد. در جبر تاريخ، جامعه جبرا و بدون اختيار، خودش مراحلى را طى مى كند و تاريخ با يك ديناميسم ذاتى بدون اينكه اراده انسان ها در آن دخالت داشته باشد از مرحله اى به مرحله ديگر مى رود تا به سوسياليسم مى رسد. جبر تاريخ سبب مى شود كه مسئوليت از بين برود؛ به عبارت ديگر، ميان جبر و مسئوليت يك نوع تضاد وجود دارد؛ چراكه مسئوليت با آزادى و اختيار در ارتباط است و از آن طرف، جبر، آزادى و اختيار انسان را نفى مى كند. بنا بر مكتب جبر، انسان ها در كارهايشان مجبورند و هيچ اختيارى ندارند و بنابراين، هيچ گونه مسئوليت اخلاقى هم ندارند (مطهرى، 1368، ص 207).
بدون ترديد، جبرگرايى كوئليو را نيز بايد از ديگر انديشه هاى ماركسيستى او به شمار آورد كه بازتاب آن را در انديشه و آثارش مى توان مشاهده نمود. او در كتاب يازده دقيقه مى نويسد: ... رئيس باز هم با حالتى اندوهبار اصرار كرد، ولى سرانجام شرايط را پذيرفت و به جبر روزگار، تن در داد... (كوئليو، 1385، ص 31).
ماركسيسم و نيهيليسم
بدون ترديد، نيهيليسم سرانجام ماترياليسم و همه مكاتب مادى است. خودكشى نيز پيامد مستقيم نيهيليسم و نهايت درجه ماترياليسم است.
از ديدگاه ماركسيسم، خودكشى امرى عادى و طبيعى است و به هيچ وجه غيرطبيعى نيست؛ چراكه هرچه مخالف با طبيعت باشد، اساسا اتفاق نمى افتد. ماركسيست ها، روسپى گرى، خودكشى، دزدى و... را نشانه اى از سازمان معيوب جامعه مى دانند (ماركس، 1384، ص 72). ماركس نيز، جامعه موجود را عامل خوكشى مى داند. در خانواده خود ماركس نيز خودكشى موضوع بسيار مهمى بوده است. ماركس در نامه اى به انگلس مى نويسد: همسرم هر روز به من مى گويد آرزوى مرگ خود و بچه ها را دارد. همسر ماركس خودكشى نكرد، اما از سه دختر بزرگ او دو نفرشان خودكشى كردند. برخى از نويسندگان نيز به موضوع خودكشى خود ماركس پرداخته اند (همان، ص 49ـ50).
از ديدگاه دوركيم: ماركس مى توانست كسى باشد كه مستعد خودكشى است. وى در دورانى پرتلاطم زندگى مى كرد. از آلمان به فرانسه و بلژيك و انگلستان جابه جا شد؛ از آيين يهود به مسيحيت و سپس به خداناباورى رو آورد. از بسيارى از همكارانش جدا شد، و روابط خانوادگى اش سرشار از تنش و نگرانى بود. زندگى او بى گمان نابهنجار بود (همان، ص 50).
ازآنجاكه نيهيليسم پيامد مستقيم ماركسيسم و همه مكاتب مادى به شمار مى آيد و ما در بخش بعدى به صورت مستقل از نيهيليسم بحث خواهيم كرد، انديشه هاى نيهيليستى كوئليو را نيز در همانجا مطرح مى نماييم.
2. هيپيسم و نيهيليسم
هيپى گرى، انديشه جديدى است كه در برابر فلسفه اصالت عقل قرار دارد. كلمه هيپى hippy از واژه hip به معناى خراب كردن شادى و سرور و يا از واژه hipsters به معناى خراب كردن، گرفته شده است. علاوه بر اين، هيپى در لغت به معناى افسرده نيز آمده است (خدايار محبى، 1349).
هيپى گرى پديده اى اجتماعى است كه در اواسط دهه 1960 در ايالات متحده آمريكا آغاز گرديد و به تدريج در نقاط مختلف جهان گسترش يافت. هيپى ها كه بيشتر از جوانان طبقات بالا و متوسط جامعه بودند، مى كوشيدند خود را از دريافت ارزش ها و هدف هاى اجتماعى و پايبندى به آنها دور نگه دارند. آنها خيابان گردهايى بودند با روانى آشفته از مصرف مواد مخدر، جوانانى با ظاهرى ژوليده و موهايى بلند، افسرده و پريشان از ناكامى ها، بى هدف، پر غصه و بالاخره، بى اعتنا به هنجارها و قوانين اجتماعى. هيپى ها از دين هاى يهودى و مسيحى روى گردان مى شدند و به آيين هاى شرقى روى مى آوردند (وحدانى، 1378، ص 34).
آيين هيپى از خصوصيات جامعه صنعتى است و چون بنياد جامعه جديد در انقلاب صنعتى انگلستان است و آمريكا وارث آن است، به طور خصوصى مى توان آن را انديشه اى انگليسى ـ آمريكايى دانست.
جنبش هيپى و هيپى گرى در مخالفت با فلسفه هاى مادى و براساس يك خلأ دينى و معنوى شكل گرفته است. برقرارى ارتباط بين خدا و دانش جديد داروشناسى روانى را بايد از نوآورى هاى هيپى ها دانست. آنها بر اين باورند كه در درمان بيمارى هاى روحى ـ روانى مى توان از داروهاى شيميايى بهره گرفت و علاوه بر اين، با استفاده از داروهاى شيميايى مختلف و بخصوص ال. اس. دى مى توان به معرفت خدا رسيد؛ و به همين دليل است كه آيين هيپى را دين صنعتى و عرفان شيميايى نيز مى نامند (موسويان، 1389، ص 80).
ابراز تنفر از جامعه و قوانين حاكم بر آن، علاقه مندى به موسيقى راك، استفاده از مواد مخدر و مواد روان گردان، روابط جنسى آزاد، زندگى جمعى، دورى از نظافت و پاكيزگى، پوشيدن لباس هاى غيرعادى، بيهوده انگاشتن و پوچ پنداشتن همه چيز، از مهم ترين ويژگى هاى هيپى ها به شمار مى رود. آنها عقيده دارند كه بايد همه چيز و حتى در صورت لزوم خود را نابود كرد و كشتار ديگران را نيز با خنده پاسخ داد. ريشه اين انديشه، كه به نيهيليسم قرن نوزدهم بازمى گردد، مبتنى بر اين عقيده است كه بايد همه شئون اجتماعى را از بين برد و همه چيز را نيست و نابود كرد (همان).
اصول بنيادين آيين هيپى
بنياد آيين هيپى ها بر پنج اصل زير استوار است (خدايارمحبى، 1349):
1. گريز از جامعه صنعتى و بازگشت به طبيعت: هيپى ها با پشت پا زدن به تمدن و فناورى، نفرت خود را از جامعه و نظام اجتماعى ابراز كرده و به همه چيز پشت كرده اند. آنها حتى از كار كردن و نظافت هم روى گردان هستند.
2. عدم گرايش به خشونت و زور: هيپى ها به هيچ عنوان به خشونت علاقه اى ندارند. واكنش آنها در برابر ناملايمات اجتماعى نيز به صورت كناره گيرى اجتماعى و سياسى، بدون توسل به زور و خشونت است.
3. گسترش معرفت درونى: در آيين هيپى، معرفت از طريق توجه به شخصيت نامحدود انسان به وجود مى آيد. البته هيپى ها در اين عقيده، متأثر از آيين هاى هندى مى باشند.
4. مستى و راستى: هيپى ها بر اين باورند كه از طريق داروهاى شيميايى مى توان معرفت درونى را گسترش داد و به عالم حقيقت الهى رسيد؛ داروهايى كه با ايجاد نوعى مستى، هيپى را به عالم نامحدود مى برد. بايد توجه داشت كه استفاده از داروهاى شيميايى از خصوصيات جامعه صنعتى است و جوامع قديمى براى ارتباط بين محدود و نامحدود از مواد گياهى استفاده مى كردند. براى مثال، در هندوستان، بنگ، حشيش و گياهى به نام سوما و در آمريكا، مارى جوآنا كليد معرفت الهى است.
5. عشق: از ديدگاه هيپى ها، دين حقيقى در قلب است و در هيچ صورت و زبانى وجود ندارد و متعلق به ملت و نژاد خاصى هم نمى باشد. آنها مى گويند: انسان به جاى اينكه به دستورات اشخاص عمل كند، بايد به نداى قلب خود گوش فرادهد و بر طبق آن عمل نمايد. اين دين از طريق تجربه به دست مى آيد و عشق همگانى و معرفت كل است.
پائولو كوئليو از هيپى گرى تا انديشه هاى نيهيليستى
بدون ترديد، بسيارى از كتاب هاى كوئليو، بازتاب زندگى شخصى خود اوست. او خود نيز به اين مطلب اعتراف كرده و مى گويد: من فقط در كتاب هايم به اين اكتفا مى كنم كه آنچه در زندگى ام رخ داده است تعريف كنم (كوئليو، 1379، ص 44). پائولو در دوران جوانى پس از رهايى از تيمارستان و همزمان با نفوذ و گسترش جنبش هيپى در ايالات متحده آمريكا، به اين جنبش مى پيوندد و با بلند كردن موهاى خود و گرايش به مواد مخدر، سكس و موسيقى راك، كاملاً جذب فرهنگ آنها مى شود. او در همين زمينه، ايمان مسيحى اش را از دست داده و به اديان شرقى روى مى آورد (همان، ص 53). بازتاب اين مرحله از زندگى كوئليو را نيز به فراوانى در انديشه و آثار او مى توان يافت. او در لابه لاى داستان هايش، گاهى به طور مستقيم از آيين هيپى نام برده و به بيان ويژگى ها و خصوصيات آنها مى پردازد و گاهى نيز به صورت غيرمستقيم انديشه هاى پوچ گرايانه آنها را در لابه لاى آثارش جاى مى دهد. براى نمونه، او در كتاب زهير مى نويسد: آن زمان جنبش هيپى سعى مى كرد قدرتش را نشان بدهد ـ آن كنسرت هاى عظيم راك، موهاى بلند، لباس هاى رنگارنگ، نماد وايكينگ ها، نشان صلح و عشق، به شكل انگشت هايى در حرف V (كوئليو، 1383الف، ص 268). او همچنين در كتاب برنده تنهاست مى نويسد: در اواخر دهه 60 با بوتيكى كوچك شروع كرد، اما بعد فهميد سبك لباس هيپى هاى جوانى كه از تمام دنيا به آمستردام سفر مى كردند، توانايى بالقوه عظيمى دارد (كوئليو، 1388، ص 295).
در كتاب راهنماى رزم آور نور نيز به انديشه پوچ گرايانه هيپى ها اشاره مى كند و مى نويسد: رزم آور مى داند هدف وسيله را توجيه نمى كند؛ چراكه هدفى در كار نيست؛ فقط وسيله هست، زندگى انسان را از ناشناخته اى به سوى ناشناخته اى ديگر مى برد. هر لحظه آكنده از اين راز شورانگيز است: رزم آور نمى داند از كجا آمده و كجا مى رود (كوئليو، 1383ب، ص 145).
كتاب ورونيكا تصميم مى گيرد بميرد، تنها كتابى است كه هم از لحاظ موضوع و هم از حيث محتوا، مجموعه انديشه هاى پوچ گرايانه و نيهيليستى پائولو كوئليو را به صورت يك جا در خود جاى داده است. او خود در مورد اين كتاب مى گويد: در ورونيكا تصميم مى گيرد بميرد موضوعات جنون و خودكشى مطرح شده است. من ده رونوشت از دست نوشته خودم تهيه كردم و آنها را براى خواندن به چند نفر دادم. چقدر شگفت زده شدم وقتى كشف كردم كه همه آنها يك ماجراى خودكشى يا جنون در خانواده داشته اند (كوئليو، 1379، ص 43) و اين درحالى است كه خود كوئليو نيز سابقه خودكشى در پرونده اش دارد. ترديدى نيست كه پوچ گرايى در نهايت، به جنون و خودكشى منجر مى شود. در رمان ورونيكا تصميم مى گيرد بميرد نيز، ورونيكا دختر بيست و چهار ساله اى است كه على رغم برخوردارى از امكانات لازم و مناسب براى زندگى، صرفا به دليل تفكرات پوچ گرايانه و احساس بيهودگى، اقدام به خوكشى مى كند، ولى جان سالم به در برده و در يك تيمارستان بسترى مى شود و تحت درمان داروهاى شيميايى قرار مى گيرد. بدون ترديد، اين كتاب بازتابى از انديشه هاى نيهيليستى پائولو كوئليو به شمار مى رود. او در اين كتاب به جاى اينكه خودكشى را عملى زشت و گناهى بزرگ و نابخشودنى جلوه دهد، آن را عملى افتخارآميز كه نشانه قدرت و شهامت افراد است معرفى كرده و مى نويسد: ورونيكا به اين نتيجه رسيد كه ـ سرانجام! ـ زمان آن رسيده تا خودش را بكشد... افتخار ملتش ديگر برايش مهم نبود. وقتِ آن بود كه به خودش افتخار كند، وقتش رسيده بود كه باور كند قدرت انجام اين كار را داشته، كه سرانجام شهامتش را يافته، و به زودى اين زندگى را ترك مى كند: چه لذتى!(كوئليو،1386ب،ص47ـ49).
كوئليو در اين كتاب با القاى اين تفكر ماركسيستى كه زندگى با مرگ پايان مى پذيرد، خودكشى را پايانى براى همه دردها و رنج ها و وسيله اى براى آزادى مطلق و فراموشى ابدى (همان، ص 53)، دانسته و در همين زمينه، روش هايى از قبيل: پريدن از بالاى يك ساختمان بلند، خود را به دار آويختن، خودكشى با گلوله، خوردن قرص و بريدن رگ هاى دست را معرفى مى كند كه از اين ميان، خوردن قرص هاى خواب آور و بريدن رگ هاى دست را روش هايى شاعرانه و سازگار با روح زنانه مى پندارد (همان، ص 49ـ50).
موسيقى، مواد مخدر، سكس آزاد، پوچ گرايى و... ازجمله گرايش هاى هيپى ها به شمار مى رود كه همه اين موارد، در شخصيت هاى رمان ورونيكا تصميم مى گيرد بميرد، ديده مى شود. افزون بر اين، پائولو كوئليو اصول بنيادين آيين هيپى ها را با زيركى خاصى در اين كتاب جاى داده است؛ شخصيت هاى اين داستان على رغم برخوردارى از امكانات مادى و رفاه نسبى، با دلايلى همچون احساس بيهودگى و پوچى، خودكشى، افسردگى و... از جامعه صنعتى فرار كرده و بدون توسل به زور و خشونت، به يك تيمارستان پناه آورده اند و در آنجا سعى در گسترش معرفت درونى خود دارند (كوئليو، 1386ب، ص 138). آنها در آن تيمارستان براساس آيين مهرورزى و محبت به صورت جمعى زندگى مى كنند. برخى از آنها نيز همانند هيپى ها براى گسترش معرفت درونى و نفوذ در قلمرو نامحدود، از داروهاى شيميايى بهره مى گيرند:... به آرامى به سرنگ ضربه زد و هواى آن را تخليه كرد. سپس آن را در وريد پاى راست زدكا فرو كرد... زدكا داشت يك سفر اثيرى را پشت سر مى گذاشت؛ چيزى كه در نخستين تجربه اش از شوك انسولينى باعث شگفتى اش شده بود. اين تجربه را براى هيچ كس نگفته بود... اگر به ديگران مى گفت بدنش را ترك كرده، فكر مى كردند ديوانه تر از هنگام ورودش به ويلت شده. در هر حال، همين كه به بدنش بازگشت، مطالعه هر دو را شروع كرد: شوك انسولين و آن احساس غريب شناورى در فضا (همان، ص 90ـ92).
3. شيطان گرايى
شيطان پرستى را براساس سير تاريخى آن، مى توان به سه مرحله شيطان پرستى بدوى، شيطان پرستى قرون وسطايى و شيطان پرستى مدرن تقسيم كرد. شيطان پرستى مدرن از نيمه قرن شانزدهم ميلادى آغاز گرديد. فراماسون ها نيز از احياكنندگان جادوگرى و شيطان پرستى قاره اروپا در آن دوران به شمار مى روند. رشد و گسترش روزافزون شيطان پرستى و جادوگرى در اروپاى آن دوران و به ويژه در بين زنان، سبب گرديد تا در قرن شانزدهم و هفدهم ميلادى در اروپا و در جشن پاك سازى جادوگرى و شيطان پرستى، بيش از شصت هزار نفر از جادوگران اعدام شوند. پس از آن در اوايل قرن نوزدهم، بعضى از اشراف انگلستان، گروه شيطان پرستانِ آتش جهنم را تأسيس نمودند و بدين ترتيب، از اوايل قرن نوزدهم، شهر لندن مركز شيطان پرستان اروپا شد. باز در دهه 1960 شيطان پرستى مورد حمايت سرمايه داران يهود قرار گرفت و به دنبال آن، چند گروه شيطان پرست در انگلستان و ايالات متحده آمريكا به وجود آمد (كريمى، 1388، ص 45ـ46).
رويكردهاى مختلف شيطان پرستى
شيطان پرستى به سه نوعِ شيطان پرستى گوتيك، شيطان پرستى دينى و شيطان پرستى فلسفى تقسيم مى شود (www.mastar.ir). در ذيل، به معرفى هريك از آنها مى پردازيم:
1. شيطان پرستى گوتيك (شرّپرستان): اين گروه از شيطان پرستان كه از كثيف ترين فرقه هاى انحرافى و شيطانى به شمار مى آيند، دنيايى را ترسيم مى كنند كه هيچ روزنه اميدى در آن نيست. شرّپرستى و بازگشت به تاريكى، از شاخصه هاى اصلى اين نوع از شيطان پرستى است، تجاوز و قتل به ويژه نسبت به كودكان و نوجوانان و همچنين خوردن نوزادان از ويژگى هاى اين گروه است (موسويان،1389،ص 85).
2. شيطان پرستى دينى: پرستش يك نيروى ماوراءالطبيعه اساطيرى يك يا چندخدايى از اصول اوليه شيطان پرستى دينى است. پيروان اين گروه از شيطان پرستى به خدايان روم باستان و الهه هاى شرقى گرايش دارند. پرورش استعدادهاى شخصى و يا به عبارتى ديگر، خودپرستى، ركن اصلى اين نوع از شيطان گرايى به شمار مى رود (همان).
3. شيطان پرستى فلسفى (شيطان پرستى لاويى): پايه گذارى اين فرقه از شيطان پرستى را به فردى به نام آنتوان لاوى نسبت داده اند. شيطان پرستان فلسفى، انسان را محور و مركز عالم مى دانند و معتقد به خدايى براى پرستش نيستند. از ديدگاه آنها، هركسى خداى خودش است. گفتنى است اين نوع از شيطان گرايى نيز همانند دو نوع ديگر (دينى ـ گوتيك) از مبانى اعتقادى يهود نشئت گرفته است (همان).
كليساى شيطانى
كليساى شيطانى محلى براى عبادت شيطان پرستان است. شيطان پرستان غالبا به صورت زيرزمينى به كار خود ادامه مى دهند و كليساى شيطانى مكانى است كه براى ارضاى تمايلات جنسى آنها مورد استفاده قرار مى گيرد.
در حقيقت، كليساى شيطانى فلسفه لذت پرستانه را با اعمال جادوى سياه در هم آميخته است. كليساى شيطانى در آوريل 1966 توسط آنتوان لاوى در سانفرانسيسكو،تأسيس شد(كريمى،1388،ص57ـ58).
انجيل شيطانى
انجيل شيطانى كتابى است كه همه شيطان پرستان به ويژه شيطان پرستان لاويى از آن براى عبادات، دعا و اجراى مراسم خود، استفاده مى كنند. انجيل شيطانى كه توسط آنتوان لاوى در سال 1969م نوشته شد، شامل چهار بخشِ كتاب شيطان، كتاب لوسيفر، كتاب بليل و كتاب لوتيان است كه در بخش اول هر كدام از آنها اصول نه گانه شيطان پرستى نوشته شده است (همان، ص 71ـ72). اين اصول عبارتند از:
1. شيطان به جاى رياضت، نماينده افراط، آزادى و لذت جويى است.
2. شيطان به جاى اينكه نماينده توهم هاى معنوى باشد، نماينده زندگى مادى است.
3. شيطان مى گويد: كم عقلى و بى عفتى بهتر از رياكارى و خودفريبى است.
4. شيطان نشانه عشق به افرادى است كه لياقتش را دارند، نه هدر دادن آن به افراد نمك نشناس.
5. شيطان به ما انتقام جويى را به جاى برگرداندن طرف ديگر صورت نشان مى دهد.
6. شيطان به ما مسئوليت در برابر مسئول را به جاى مسئوليت در برابر موجودات ترسناك خيالى مى آموزد (اعتقاد به معاد، بهشت و جهنم را تنها عامل ترس مى داند.)
7. شيطان انسان را همانند ديگر حيوانات مى داند، ولى مى گويد: انسان گاهى برتر از حيوانات، ولى در بيشتر مواقع به دليل روح خدايى و پيشرفت ذهنى اش كه از او بدطينت ترين حيوان را ساخته، پست تر است.
8 . شيطان گناه را عاملى براى ارضاى نيازهاى فيزيكى، حسى و ذهنى انسان مى داند.
9. شيطان بهترين دوستى است كه كليسا تاكنون داشته؛ زيرا سال ها كليسا را به خود مشغول داشته است (همان).
موسيقى شيطانى
شيطان پرستان براى نفوذ خود در نقاط مختلف جهان و به منظور گسترش شيطان پرستى از ابزار موسيقى استفاده نمودند. عمده اقدامات آنها در اين زمينه، تأسيس فعاليت گروه متاليكا بوده است. فعاليت اين گروه، مانند ديگر گروه هاى هوى متال در ظاهر به صورت زيرزمينى و غيرقانونى و در باطن با حمايت سازمان جاسوسى ايالات متحده آمريكا و با شعارهاى اجتماعى و اعتراضى ادامه يافت (www.mastoor.ir، خرداد 1387).
خوانندگان اين گروه از كثيف ترين گروه هاى موسيقى جهانى به شمار مى آيند و در مجموع، بايد گفت: تشويق به مصرف بى رويه مشروبات الكلى و مواد مخدر، زنا، هم جنس بازى، خودكشى، زخمى كردن و كشتن ديگران از ويژگى هاى موسيقى شيطانى، به ويژه پاپ، راك و هوى متال است (كريمى، 1388، ص 124).
نمادهاى شيطان پرستى
نمادهاى شيطان پرستى يكى از مهم ترين ابزارهاى تبليغ و ترويج شيطان پرستى در سراسر جهان است. در بررسى نمادهاى شيطان پرستى، مهم تر از همه به ارتباط تنگاتنگ صهيونيسم و شيطان پرستى پى مى بريم كه در بحث بعدى به آن اشاره مى كنيم. اين نمادها به عنوان نگين انگشتر، گردنبند، تصاوير روى دستبندها، پيراهن، شلوار، كفش، ادكلن، ساعت و... درج شده است. ستاره پنتاگرام، عدد 666 و... ازجمله اين نمادهاست كه در اينجا به معرفى آنها مى پردازيم (www.mastoor.ir، فروردين 1387).
ستاره پنتاگرام: نمادى شيطانى است كه با جادوى سياه درآميخته است، اگر نوشته وسط نماد (Satanism) كه به معناى شيطان گرايى است، حذف شود، يك ستاره پنج ضلعى باقى مى ماند كه همان نشانه ستاره صبح (پنتاگرام) است. در ميان برخى پنتاگرام ها، تصوير سر يك بز تعبيه شده است كه اقدامى ضدمسيحى است؛ زيرا مسيحيان معتقدند كه مسيح مانند يك بره براى نجات آنها قربانى شده است و با توجه به اينكه مسيحيان بز را نماد شيطان و در برابر بره مى دانند، شيطان پرستان اين نشانه را انتخاب كرده اند.
666: اين نماد با عنوان شماره تلفن شيطان است. اين نماد در حقيقت، به عنوان شيطان و نشانه جانور در ميان شيطان پرستان است.
صهيونيسم و شيطان گرايى
مسئله ارتباط بين صهيونيسم و يهوديت با شيطان پرستى، تا حدى است كه به اعتقاد بسيارى از محققان، متون دينى يهود را بايد از مهم ترين عوامل ايجاد اين فرقه فاسد به شمار آورد؛ چراكه از يك سو، براساس تعاليم يهودى و عبرانى، شيطان نه تنها يك موجود بد، بلكه فرشته اى خادم براى آزمايش انسان هاست و از سوى ديگر، در مكاشفات نيز به عدد 666 (عدد مقدس شيطان پرستان) اشاره شده است و ازآنجاكه متون يهودى از منابع مهم مسيحيان به شمار مى رود، ارتباط ويژه يهوديت با شيطان پرستى، تأثيرات فراوانى بر مسيحيت داشته است. علاوه بر اين، عرفان و تصوف يهودى (كابالا ـ قبالا) نيز ارتباط تنگاتنگى با شيطان پرستى دارد. كابالا صرف نظر از اينكه بر نوع خاصى از رياضت هاى شيطانى يهود دلالت مى كند، اشتراكات فراوانى نيز با شيطان پرستى دارد. يكى از مهم ترين اين اشتراكات مربوط به ديدگاه جنسى اين دو فرقه است؛ بدين معنا كه هم در كابالا و هم در شيطان پرستى، لذت جنسى در اولويت قرار دارد. نماد پنتاگرام يا ستاره پنج پر، يكى ديگر از اشتراكات اين دو فرقه است؛ زيرا اين نماد شيطان پرستى همواره همانند ابزارى براى جادوگران كاباليست مورد استفاده قرار مى گرفته است. حمايت گسترده سران رژيم صهيونيستى از گروه هاى مختلف شيطان پرستى، هدايت، سازمان دهى و تغذيه گروه هاى شيطان پرست از سوى سازمان هاى مهم جاسوسى ازجمله CIAو موساد نيز گواه روشنى از ارتباط شوم و شيطانى، صهيونيسم با شيطان گرايى است. رژيم صهيونيستى همواره از اين گروه ها براى مقاصد شوم و پليد سياسى و جاسوسى استفاده مى كند و انجام خشونت بارترين اعمال را به آنها واگذار مى كند (www.mastoor.ir، ارديبهشت 1387).
پائولو كوئليو و شيطان پرستى
پيش از هر چيز تذكر اين نكته لازم و ضرورى است كه به دليل ارتباط تنگاتنگ صهيونيسم با شيطان پرستى، مسئله تأثيرپذيرى كوئليو از شيطان پرستى، بيانگر تأثيرپذيرى شديد او از عرفان يهودى نيز مى باشد. بدون ترديد، دوران شيطان پرستى پائولو را مى توان يكى از سياه ترين و تأسف بارترين صفحات زندگى او به شمار آورد. تجربيات فراوان كوئليو در انواع سحر و جادو، به ويژه جادوى سياه كه به گفته خودش، مراسم شيطان پرستى در برابر آن هيچ است (كوئليو، 1379، ص 132)، گرايش شديد و افراطى او به افكار و اعمال شيطانى از قبيل: نفى خدا و دين، خود را قادر متعال پنداشتن (همان، ص 65)، مواد مخدر، مشروبات الكلى، سكس، موسيقى شيطانى، خشونت و سركشى، همه و همه بيانگر ارتباط تنگاتنگ و تأثيرپذيرى شديد او از شيطان پرستى است.
پائولو كوئليو، شيطان پرستى را با مطالعه آثار و انديشه هاى شيطانى آليستر كرولى آغاز كرد و به شدت شيفته او گرديد. آليستر كرولى چهره برجسته و رسواى شيطان پرستى در آغاز قرن بيستم است؛ كسى كه اعمال شيطانى بى سابقه اى را ابداع كرد و انجمن شيطان براى شيطان را رهبرى نمود و به دنبال آن، پايگاهى دايمى به نام صومعه تله ما (Abbey of Telema) در جزيره سفالو واقع در سيسيل داير كرد كه كوئليو در كتاب والكرى ها به اين صومعه اشاره مى كند (كوئليو، 1383ج، ص 138). كرولى در سال 1947 از دنيا رفت و در مراسم تدفين او بلاك مس اجرا شد (پيتر، 1377، ص 106ـ107).
شخصيت معمايى و رازآلود آليستر كرولى همواره مورد انتقاد قرار گرفته است، به گونه اى كه در زمان خودش او را شريرترين و هرزه ترين مرد جهان مى ناميدند و پس از آن نيز او را به عنوان يكى از پيروان شيطان و تداعى كننده شرارت و هرزگى مى شناسند (كوئليو، 1379، ص 127).
آليستر كرولى مطالب فراوانى پيرامون سكس آزاد در قالب شعر بيان كرده است. او در اين اشعار مفاهيم ضددينى و الحادى را با تشبيهات ادبى سكسى درهم آميخته است. كرولى بر اين باور است كه پيشرفت هاى باطنى و معنوى به قوانين دينى و اخلاقى وابسته نيست، بلكه از طريق سحر و جادو به دست مى آيد. با وجود اين، كوئليو تحت تأثير انديشه هاى شيطانى كرولى قرار گرفته است؛ تا جايى كه از اين شخصيت فاسد و هرزه به عنوان نويسنده متن هاى عارفانه ياد مى كند و آشكارا از عرفان او كه عرفانى ضددينى، غيراخلاقى و همراه با سحر و جادو و سكس است حمايت مى كند (فعالى، 1387، ص 114).
كوئليو در كتاب هايش از متون دينى يهود و علاوه بر آن، از عرفان يهودى نيز بهره فراوانى برده است. كتاب والكرى ها يكى از اين كتاب هاست كه پائولو در اين كتاب خاطرات و تجربيات دوران شيطان پرستى خود را به نگارش درآورده است. او در اين كتاب از آليستر كرولى ياد مى كند و به بيان برخى از آراء و انديشه هاى او مى پردازد. كوئليو در اين كتاب تصريح مى كند كه از ايده هاى كرولى به خاطر اينكه عصيان گرانه و شيك بودند، خوشش آمده است. البته او در اين كتاب آشكارا از آليستر كرولى نام نمى برد و تنها از او با لفظ جانور ياد مى كند. او در اين كتاب، از كليساى شيطان و عدد 666 كه يكى از نمادهاى شيطان پرستى است نيز نام مى برد (كوئليو، 1383ج، ص 143). در بخشى از اين كتاب آمده است: جانور [آليستر كرولى ]به همه مى گفت كه شماره اش 666 است و اضافه مى كرد كه براى ايجاد دنيايى آمده كه ضعيف در خدمت قوى باشد و تنها قانونش اين باشد كه هر كه هركارى دلش مى خواهد انجام دهد (همان، 139). ارتباط كوئليو با شيطان پرستى در اين موارد خلاصه نمى شود؛ آراء، انديشه ها و اعمال شيطان پرستى به فراوانى در آثار و در لابه لاى داستان هاى او يافت مى شود. او در كتاب هاى بريدا (كوئليو، 1384، ص 154)، زهير (همو، 1383الف، ص 282)، و ساحره پورتوبلو (همو، 1386ج، ص 248ـ264)؛ از شيطان پرستى، مراسم شيطان پرستى و احضار شيطان، سخن به ميان آورده است. در رمان برنده تنهاست نيز از فرقه شيطان پرستى گوتيك نام مى برد (كوئليو، 1388، ص 257). كوئليو در كتاب بريدا، علاوه بر اينكه آداب و نحوه انجام يكى از مراسم شيطان پرستى را به نگارش درآورده، از نماد شيطان پرستى پنتاگرام نيز استفاده نموده است. در بريدا مى نويسد: ويكا با حركت كامل دست، با خنجرش دايره اى در هوا كشيد. درون دايره نامرئى ستاره پنج پرى كشيد كه ساحران پنتاگرام مى ناميدند. ستاره پنج پر نماد عنصرى بود كه انسان را تشكيل مى داد و زنان دراز كشيده بر روى زمين، اينك از راه آن در تماس با جهان نور قرار مى گرفتند (كوئليو، 1384، ص 313).
و سرانجام، در يكى از قوانين شيطان پرستى آمده است: به كسى پيشنهاد رابطه جنسى نداشته باش، مگر اينكه از طرف مقابل به تو اشاره اى شود (طلب شود) (كريمى، 1388، ص 76).
كوئليو در كتاب ورونيكا تصميم مى گيرد بميرد، از اين قانون شيطان پرستى استفاده كرده است؛ در آنجا كه مى نويسد: هيچ كس را مجبور به يك رابطه جنسى نكن، چون تجاوز محسوب مى شود... هميشه كسى هست كه دقيقا همان چيزى را مى خواهد كه تو مى خواهى (كوئليو، 1386ب، ص 167).
جمع بندى و اظهارنظر
1. پائولو دوران زندگى ناآرام و پرفراز و نشيبى را پشت سر گذاشته است. بديهى است كه تأثيرگذارى اين شرايط ويژه و ناآرام را در روند شكل گيرى شخصيت، انديشه و آثار او نمى توان ناديده گرفت. پيوستن كوئليو به جنبش هيپى ها، علاقه مندى او به ماركسيسم كه به كفر و الحادش انجاميد و شباهت زيادى كه بين زندگى كوئليو و ماركس وجود دارد نيز درخور توجه و دقت فراوان است.
2. حمايت گسترده و همه جانبه استكبار جهانى از پائولو كوئليو نيز جاى تعجب و سؤال دارد. كوئليو تعاملات سياسى فراوانى با سران كشورهاى آمريكا و اروپا دارد. او در سال 1999م به اسراييل رفت و با شيمون پرز، از مسئولان عالى رتبه رژيم صهيونيستى، ديدار كرد و از او هدايايى دريافت نمود. در اين ديدار، شيمون پرز از كوئليو و انديشه هاى معنوى او تقدير و حمايت نمود (كوئليو، 1379، ص 95). اين در حالى است كه استكبار جهانى و رژيم اشغالگر قدس حمايت هاى گسترده اى از همه عرفان هاى سكولار و جنبش هاى نوپديد دينى دارند. در مباحث گذشته، به حمايت گسترده رژيم صهيونيستى از شيطان پرستى و شيطان پرستان نيز اشاره كرديم.
3. عرفان پائولو، عرفانى سكولار است؛ عرفانى منهاى دين و منهاى خدا. طبيعت گرايى و انسان محورى كه از اصول فلسفه ماركسيسم به شمار مى رود نيز در آثار او موج مى زند. غايت عرفان او دستيابى به يك زندگى خوب دنيايى است؛ درحالى كه اساس عرفان، خدامحورى، شناخت خدا و نزديكى به اوست. سعادت واقعى و آرامش حقيقى نيز جز در سايه ارتباط عاشقانه و خالصانه با او به دست نمى آيد. اميرالمؤمنين على عليه السلاممى فرمايند: العارفُ مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَها ونَزَهَها عن كلِّ مايبْعدُها و يوبِقُها (تميمى آمدى، 1366، ص 239)؛ عارف كسى است كه خود را شناخته و نفس خود را از آلودگى ها آزاد نموده و منزّه از هر آنچه كه او را از خدا دور مى كند و او را در عالم ملك و طبيعت نگه مى دارد، نمايد. بدون ترديد، براى رسيدن به قله هاى بلند عرفان و معنويت، راهى جز تمسك به قرآن و اهل بيت عليهم السلاموجود ندارد. خداى متعال در قرآن كريم مى فرمايد: وَأَنَّ هَذَا صراطِى مُسْتَقِيما فَاتَّبِعُوهُ وَ لَا تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذَالِكُمْ وَصَّئكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون (انعام: 153)؛ اين راه مستقيم من است از آن پيروى كنيد و از راه هاى پراكنده و انحرافى پيروى نكنيد كه شما را از طريق حق دور مى سازد.
امام صادق عليه السلام نيز در تفسير اين آيه شريفه مى فرمايد: عَلِى بْنُ أَبِى طَالِبٍ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ هُمْ صِرَاطُ اللَّهِ فَمَنْ أَبَاهُمْ سَلَكَ السُّبُلَ (مجلسى، بى تا، ج 24، ص 15)؛ على بن ابى طالب و ائمه از فرزندان فاطمه صراط مستقيم خدا هستند. كسى كه از آنها پيروى نكند قدم در راه هاى انحرافى گذاشته است.
بنابراين، براى حركت به سوى خدا و صعود به مدارج عالى عرفان و معنويت، هيچ راهى مطمئن تر، زيباتر و مهم تر از تمسك به قرآن و اهل بيت عليهم السلام وجود ندارد. امام باقر عليه السلامفرمودند: شَرِّقا و غَرِّبا فَلا تجدانِ علما صحيحا الَّا شيئا خَرَجَ مِنْ عِنْدنا اهل البيت (كلينى، 1367، ج 6، ص 436)؛ به شرق عالم برويد و يا به غرب عالم برويد به علم و معرفت صحيح و درستى دست پيدا نمى كنيد، مگر آن علم و معرفتى كه از ما اهل بيت رسيده باشد.
نتيجه گيرى
عرفان در يك تقسيم بندى به دو دسته عرفان دينى و عرفان سكولار تقسيم مى شود. عرفان دينى همان گونه كه از نامش پيداست، به عرفانى گفته مى شود كه از اديان آسمانى و الهى سرچشمه گرفته و هدف نهايى آن، وصول به حضرت حق و قرب الهى است. بنابراين، خداگرايى و خدامحورى و تسليم در برابر خدا، پايه و اساس عرفان دينى است. همچنين ايمان و عمل صالح برآمده از ايمان و مطابق با شريعت و آموزه هاى دينى نيز تنها راه وصول به مقصد در عرفان دينى است. در مقابل، عرفان سكولار، عرفانى بدون خدا و منهاى شريعت است. اين عرفان كه براساس انسان گرايى و طبيعت گرايى استوار است، زندگى انسان را محدود به زندگى دنيوى كرده و با هدف قرار دادن انسان و پشت پا زدن به دين و آموزه هاى دينى، درصدد توجيه زندگى دنيوى انسان است. پائولو كوئليو در ادبيات عرفانى خود به شدت متأثر از ماركسيسم، نيهيليسم و شيطان گرايى است و بدون ترديد، عرفان او، عرفانى سكولار است. طبيعت گرايى و انسان گرايى نيز كه از اصول فلسفه ماركسيسم مى باشد، در رأس انديشه و آراء كوئليو قرار گرفته و به فراوانى در آثار او بازتاب يافته است.
منابع
آرياس، خوان، 1381، زندگى من، ترجمه خجسته كيهان، تهران، مرواريد.
ايگلتون، ترى، 1383، ماركس و آزادى، ترجمه اكبر معصوم بيگى، تهران، آگه.
پيتر، هاينينگ، 1377، سيرى در تاريخ جادوگرى، ترجمه هايده لولايى، تهران، آتيه.
پى يتر، آندره، 1360، ماركس و ماركسيسم، ترجمه شجاع الدين ضيائيان، تهران، دانشگاه تهران.
تميمى آمدى، عبدالواحدبن محمد، 1366، غررالحكم و دررالكلم، قم، دفتر تبليغات اسلامى.
خدايارمحبى، منوچهر، 1349، آيين هيپى وحيد، ش 85.
فعالى، محمدتقى، 1387، پائولو كوئليو؛ ديدگاه ها و تحليل ها، در: سى دى مجموعه مقالات همايش بين المللى اخلاق در دانشگاه، قم، دانشگاه معارف اسلامى.
كريمى، حميد، 1388، جهان تاريك، قم، بوستان كتاب.
كلينى محمدبن يعقوب، 1367، الكافى، تصحيح و تعليق على اكبر غفارى، تهران، دارالكتب الاسلاميه.
كوئليو، پائولو، 1379، اعترافات يك سالك، ترجمه دل آرا قهرمان، تهران، بهجت.
ـــــ ، 1386الف، چون رود جارى باش، ترجمه آرش حجازى، تهران، كاروان.
ـــــ ، 1383الف، زُهير، ترجمه آرش حجازى، تهران، كاروان.
ـــــ ، 1383ب، راهنماى رزم آور نور، ترجمه آرش حجازى، تهران، كاروان.
ـــــ ، 1388، برنده تنهاست، ترجمه آرش حجازى، تهران، كاروان.
ـــــ ، 1384، بريدا، ترجمه آرش حجازى و بهرام جعفرى، تهران، كاروان.
ـــــ ، 1386ب، ورونيكا تصميم مى گيرد بميرد، ترجمه آرش حجازى، تهران، كاروان.
ـــــ ، 1386ج، ساحره پورتوبلو،ترجمه آرش حجازى،تهران،كاروان.
ـــــ ، 1383ج، والكرى ها، ترجمه سوسن اردكانى، تهران، نگارستان كتاب.
ـــــ ، 1385، يازده دقيقه، ترجمه كيومرث پارسا، مشهد، نى نگار.
ماركس، كارل، 1384، ماركس و خودكشى، ترجمه حسن مرتضوى، تهران، گام نو.
مجلسى، محمدباقر، بى تا، بحارالانوار، بيروت، داراحياء التراث العربى.
مطهرى، مرتضى، 1368، فلسفه تاريخ، تهران، صدرا.
ـــــ ، 1377، نقدى بر ماركسيسم، تهران، صدرا.
موسويان، سيدمحمد، 1389، زندگى نامه، آثار و تحليل انديشه هاى پائولو كوئليو، پايان نامه كارشناسى ارشد، قم، دانشگاه معارف اسلامى.
وحدانى، اديب، 1378، بررسى موسيقى متال، تهران، سپيده سحر.