مغالطات مخالفان در مواجهه با معصومان(ع)
Article data in English (انگلیسی)
سال بیست و دوم ـ شماره 195 ـ اسفند 1392، 43ـ58
سیدمصطفى میرباباپور *
چکیده
برخى کسانى که در برابر معصومان علیهم السلام به اظهارنظر و احتجاج با آنها مى پرداختند، معمولاً آگاهانه یا ناآگاهانه دچار مغالطه مى شدند. آیا مى توان نمونه هاى مشخصى از مغالطات را در این مناظرات یافت و از برخورد و مواجهه معصوم علیه السلام، روش درست برخورد با مغالطه را آموخت؟ این مقاله با جست وجو در منابع روایى، بخصوص کتاب شریف «الاحتجاج»، با روش تحلیلى ـ توصیفى به برخى از این مغالطات پرداخته است؛ مغالطاتى مانند: رها نکردن پیش فرض، بستن راه استدلال، تغییر تعریف، تمثیل، قیاس مضمر مردود، تهدید، کنه و وجه، طلب برهان از مخالف، تفسیر نادرست، پارازیت، نقل قول ناقص، مسموم کردن چاه، تجسّم، دروغ و... . یافتن این مغالطات و نحوه برخورد معصومان علیهم السلام با آنها، در این مقاله مورد بررسى قرار گرفته است.
کلیدواژه ها: منطق، تفکر نقدى، مغالطه، آداب مناظره.
* دانش پژوه کارشناسى ارشد دین شناسى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى (قدس سره). mirbabapoor@gmail.com
دریافت: 22/8/91 پذیرش: 20/12/92
مقدّمه
در طول تاریخ تفکر شیعه مناظرات و گفت وگوهاى فراوانى بین ائمه اطهار علیهم السلام، علماى شیعه و شیعیان با مخالفان اتفاق افتاده است. روش بحث و مناظره دو طرف مى تواند در روش شناسى علوم اسلامى مانند کلام و فقه و تاریخ بسیار مفید باشد. باید بررسى کرد که آیا مخالفان از روش برهان و استدلال براى اثبات دیدگاهشان استفاده مى کردند یا روش جدلى در پیش مى گرفتند و یا به ورطه مغالطه مى افتادند و ازآن سو،امامان شیعه چگونه برخورد مى نمودند.
از طرف دیگر، مغالطه شناسى و تفکر انتقادى نیز براى دانشجویان و طلاب رشته کلام و الهیات، ضرورى و لازم است. مغالطه در تعریف عام و کلى آن، هر نوع خطا و آشفتگى است که کم وبیش مرتبط با خطاى در استدلال است (خندان، 1388، ص 22). شناخت انواع مغالطات مى تواند در مباحثه با خصم، انسان را توانا کند و خصم را از به کار بردن مغالطه منع نماید. همچنین موجب مى شود خود انسان در استدلال خود دچار مغالطه نشود و نیز مى تواند اطرافیان را از مغالطه دیگران مطلع سازد.
در مناظرات کلامى که بین ائمه علیهم السلام و مخالفانشان اتفاق افتاده و در کتب روایى مانند الإحتجاج على أهل اللجاج مرحوم طبرسى ثبت شده است، نکات بسیارى قابل برداشت است؛ ولى تاکنون با نگاه شناخت روش مناظره و مغالطات به این روایات دقت نشده است.
بررسى و شناخت مغالطات در این گونه روایات، چند فایده مى تواند داشته باشد: اول، پى بردن به این نکته که مخالفان اهل بیت علیهم السلام جز از طریق جدل و مغالطه نمى توانستند با آنان گفت وگو کنند؛ چراکه اهل بیت علیهم السلام مصداق کامل حق و حقیقت بودند و به هیچ وجه امکان ندارد در برابر حق مطلق، سخن حقى به زبان آورد. اگر قرار است کسى علیه اهل بیت علیهم السلام سخنى بگوید و استدلالى بکند جز از طریق مغالطه و جدل امکان ندارد.
دوم آنکه روش برخورد اهل بیت علیهم السلام با مغالطه شناخته مى شود. اینکه امام در برابر مغالطه چه موضعى مى گیرند و چگونه آن را محکوم مى کنند، بسیار قابل بررسى است. در روش شناسى علم کلام، بررسى این برخوردها مى تواند بسیار مفید باشد.
فایده سوم، شناخت بهتر مغالطاتى است که در کتب منطق و تفکر نقدى آمده است. بررسى مصادیق و مثال هاى یک مغالطه، بهتر مى تواند زوایاى آن مغالطه را به ما بشناساند، تا اینکه فقط با یک سرى الفاظ تعریف شود.
در این مقاله سعى شده تعدادى از این مغالطات را در بین روایات و مناظرات معصومان، شناسایى کرده و شاهد مغالطه را توضیح دهیم. مغالطاتى که در این مقاله مورد تحلیل واقع شده، فقط تعداد محدودى از مجموع مغالطاتى است که در برابر معصومان علیهم السلام صورت گرفته است. در ابتدا و پیش از کشف هر مغالطه، به توضیح آن مغالطه و نیز معرفى مصداق آن در بیانات مخالفان معصومان، پرداخته مى شود. از هر نوع مغالطه نیز فقط یک یا دو نمونه آورده شده است.
مغالطه پیش داورى
مغالطه پیش داورى، این است که کسى باور نادرستى داشته باشد و پیش از اینکه دلیل و برهان طرف مقابل را ملاحظه کند، بر آن باور غلط اصرار بورزد. در این مغالطه، شخص پیش از هرگونه بررسى دلایل مخالف، اعتقاد خود را صائب و صحیح مى داند و نظرات دیگر را باطل تلقّى مى کند (ر.ک: همان، ص 254).
امام حسن عسکرى علیه السلام در روایتى از امام صادق علیه السلام نقل مى فرمایند که ایشان به واسطه پدران بزرگوارشان از امیرالمؤمنین علیه السلام به نقل حدیثى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله پرداخت. بنابر روایت مزبور، جمعى از پیروان پنج مکتب یهود، نصارى، دهریه، ثنویه و مشرکان عرب در محضر آن جناب حاضر شدند.
یهودیان گفتند: اعتقاد ما این است که عُزیر پسر خداست، و نزد تو آمده ایم که در این باره مذاکره کنیم و نظر تو را بدانیم. اگر با ما هم عقیده شدى ما به صواب نزدیک تریم، وگرنه با اعتقاد ما مخالف بوده و ما نیز خصم تو خواهیم شد.
و نصارى گفتند: ما عقیده داریم که مسیح پسر خداست، و خدا با او متحد شده، و نزد تو آمده ایم تا نظرت را بدانیم، و در صورت توافق، ما حقّ تقدّم خواهیم داشت، وگرنه با تو مخاصمه خواهیم کرد.
سپس دهریه گفتند: ما معتقدیم موجودات جهان را آغاز و انجامى نیست و جهان قدیم و همیشگى است، و در این موضوع با تو بحث خواهیم کرد، اگر با ما هم عقیده باشى البته برترى ما ثابت مى شود و اگر مخالفت کنى، با تو دشمنى خواهیم کرد.
و ثنویه گفتند: اعتقاد ما این است که تدبیر جهان از دو مبدأ نور و تاریکى سرچشمه مى گیرد، و نزدت آمده ایم تا در این عقیده با شما وارد بحث و مجادله شویم. اگر با ما موافق بودى که ما به صواب نزدیک تریم و در صورت مخالفت، خصم تو خواهیم شد.
و در آخر بت پرستان اظهار نمودند: ما معتقدیم این بت ها خدایان ما هستند، و آمده ایم تا در این عقیده با تو بحث کنیم. اگر با ما توافق کردى، تقدّم ما ثابت خواهد شد، و در صورت اختلاف نظر، ما نیز همچون دیگران خصم تو خواهیم شد (طبرسى، بى تا، ج 1، ص 22؛ امام عسکرى، 1409ق، ص 530).
در مدعیات هر پنج گروه و قبل از اینکه نظر پیامبر صلى الله علیه و آله شنیده شود و مورد بررسى قرار گیرد، آمده است که اگر با ما موافق نباشى ما با تو دشمنى مى کنیم. این جمله نشان مى دهد که آنان بدون وارد شدن در بحث و گوش سپردن به سخنان و ادلّه طرف مقابل، از پیش موضع خود را مشخص کرده و قصد تغییر در مواضعشان را ندارند. پیامبر صلى الله علیه و آله نیز بعد از استدلال و رد ادعاى هریک از آنها فرمود: امیدوارم با قلب پاک و راه انصاف در گفتار و عقیده تان فکر کنید، تا خداوند متعال حقیقت را به شما بنمایاند. این بیانات پیامبر صلى الله علیه و آله نشان مى دهد که آنها بر رأى و نظر خود، بدون انصاف و روحیه حقیقت طلبانه اصرار داشتند. ازاین رو، پیامبر به تفکر در عقیده شان همراه با انصاف و پاکى قلب توصیه مى کنند. بر این اساس، معلوم مى شود براى قبول استدلال، انصاف و حقیقت طلبى لازم است. در غیر این صورت، هرچه استدلال ها متقن باشد، ولى مخاطب به دنبال پیدا کردن رأى درست نباشد فایده اى ندارد.
مغالطه لجاجت ورزى
مغالطه لجاجت ورزى یعنى کسى بدون دلیل و برهان، با پافشارى بر اعتقاد خود، همه دیدگاه هاى مخالف را باطل بپندارد و با وجود دلایلى بر رد دیدگاهش، از موضع خود کوتاه نیاید (ر.ک: خندان، 1388، ص 155).
از امام عسکرى علیه السلام نقل است که از امیرالمؤمنین على علیه السلامسؤال شد: آیا براى رسول خدا صلى الله علیه و آله معجزه اى همچون معجزه حضرت موسىبوده است؟
حضرت امیر علیه السلام در پاسخ، نقل مى کنند که روزى عده اى از مشرکان به محضر رسول خدا مى رسند و مى گویند: اگر واقعا تو رسول خدایى، معجزه اى رو کن؛ مانند نوح نبىکه مخالفانش در آب غرق شدند، و او و پیروانش در کشتى نجات یافتند؛ و آتش براى ابراهیم علیه السلام سرد و سلامت شد؛ و کوه بالاى سر قوم موسى علیه السلامنگه داشته شد تا اینکه تمام مخالفان در برابر دعوتش سر تسلیم فرود آوردند؛ و عیسى علیه السلام که مردم را از آنچه در خانه هایشان مى خوردند و پنهان مى ساختند خبر مى داد. مشرکان چهار گروه شدند، و هر کدام معجزه یکى از انبیاى نامبرده را تقاضا نمودند.
جبرئیل بر حضرت نازل شد و گفت: اى محمّد! خداوند والامقام پس از ابلاغ سلام مى فرماید: من تمام معجزات درخواستى قوم را ظاهر مى کنم، تا جاى هیچ عذر و بهانه اى باقى نماند.
پس به درخواست کنندگان معجزه نوح علیه السلام بگو: به جانب کوه ابوقبیس روید، و در دامنه همان کوه، معجزه را خواهند دید، و هنگام رسیدن مرگ، دست به دامن این مرد و دو کودکى که روبه رویش هستند شوید. و به طالبان معجزه ابراهیم علیه السلام بگو: به هر سمت از اطراف شهر مکّه که خواستند، بروند. در همان جا معجزه ابراهیم علیه السلام و آتش را خواهید دید، و هنگام اصابت بلا در آسمان زنى را خواهید دید که قسمتى از روبندش را رها نموده. پس به آن چنگ زنید تا شما را از مرگ نجات داده و آتش را از شما دور سازد. و به گروه سوم که از تو معجزه موسى علیه السلام را خواستند بگو: رهسپار سایه کعبه شوند، در آنجا معجزه موسى علیه السلام را خواهند دید، و در همان جا عمویم حمزه آنان را نجات خواهد داد. و به گروه چهارم به سرکردگى ابوجهل ـ بگو: اى ابوجهل! نزد من بمان تا اخبار این سه گروه به تو واصل شود؛ زیرا معجزه درخواستى تو در نزد من مى باشد. پس ابوجهل به آن سه گروه گفت: برخیزید [به همان مکان ها که گفت] پراکنده شوید تا پوچى گفته محمّد برایتان آشکار و واضح شود.
سه گروه پى در پى آمدند و از تطابق آنچه پیامبر صلى الله علیه و آله فرموده بود و آنچه برایشان اتفاق افتاده بود گفتند. بعد از آمدن گروه سوم، پیامبر صلى الله علیه و آله به ابوجهل فرمود: این هم گروه سوم، اکنون نزدت باز گشته و تو را از مشاهداتشان مطلع نمودند.
ابوجهل گفت: من که از راست و دروغ بودن سخنشان مطمئن نیستم؛ آیا مشاهداتشان واقعى بوده یا به خیالشان آمده؟ و من فقط زمانى ایمان خواهم آورد که معجزات عیسىرا مشاهده نمایم، وگرنه هیچ الزامى به تصدیق این گروه ها نخواهم داشت.
سپس رسول خدا صلى الله علیه و آله درخواست او را مبنى بر معجزات عیسى علیه السلام، از اینکه در خانه چه خورده و چه چیز را ذخیره و پنهان نموده، همه و همه را به انجام رسانید و اخبارى را که مى خواست به او داد، ولى ابوجهل هیچ یک از آنها را قبول نکرد و نپذیرفت، بلکه تمام سخنان پیامبر صلى الله علیه و آله را تکذیب و انکار نمود، تا آنجا که در آخر پیامبر صلى الله علیه و آله به او فرمود: اى ابوجهل، آیا آنچه دیدى برایت کافى نبود؟ ایمان بیاور تا از عذاب خداوند در امان بمانى. و ابوجهل در جواب گفت: من گمان مى کنم که تمام آنها خیالات و اوهام بوده است (طبرسى، بى تا، ج 1، ص 37).
در گفت وگوى ابوجهل با پیامبر صلى الله علیه و آله، چند مرحله لجاجت و تعصب دیده مى شود. ابتدا زمانى که گروه سوم مى آید و مانند دو گروه دیگر گزارش مشاهدات خود را مى دهد، ولى باز هم ابوجهل بر ادعاى باطل خود پافشارى مى کند و در صدق گفتارشان تشکیک مى کند. مرحله بعد، وقتى است که خودش معجزه پیامبر صلى الله علیه و آله را مشاهده مى کند، ولى ازآن روکه لجاجت بر عقاید باطلش او را کر و کور و لال نموده، آن را خیالات و اوهام مى نامد تا بر گمراهى خود همچنان اصرار داشته باشد.
پیامبر صلى الله علیه و آله در واکنش به این لجاجت مى فرماید: آیا آنچه دیدى برایت کافى نبود؟ شاید حضرت مى خواستند با این جمله، به اطرافیان و خود ابوجهل بفهمانند که دلایل و حجت ها تمام و کافى بوده، ولى لجاجت و اصرار بر باطل مانع قبول این دلایل مى شود.
نکته اى که باید به آن توجه کنیم، تفاوت بین مغالطه پیش داورى و مغالطه لجاجت ورزى است. در مغالطه پیش داورى، شخص پیش از اینکه دلیل طرف مقابل را بررسى کند آن را باطل اعلام مى کند و رأى خود را درست مى داند، ولى در مغالطه لجاجت ورزى، بعد از شنیدن دلایل کافى و با اینکه خود دلیلى براى ادعاى خود ندارد، باز هم بر اعتقاد خود اصرار دارد.
مغالطه بستن راه استدلال
مرحله دوم از لجاجت ورزى ابوجهل را مى توان از یک منظر، مغالطه بستن راه استدلال تلقّى کرد.
این مغالطه در جایى است که شخص به جاى آوردن دلیل براى اثبات مدعاى خود یا رد مدعاى طرف مقابل، از حالت منطقى خارج مى شود و سخنى مى گوید که هرگونه استدلالى در برابر او بى فایده باشد (ر.ک: خندان، 1388، ص 123). براى مثال، وقتى از عالمان مسیحى در مورد برخى از اعتقاداتشان مانند فدیه، تثلیث و... سؤال شود، مى گویند: اینها امورى هستند که عقل انسان توانایى درک آنها را ندارد و فقط باید ایمان بیاورى تا درک کنى. درواقع، مسیحیان براى فرار از استدلال و دفاع، راه هرگونه استدلال را مى بندند و این امور را به ایمان حواله مى دهند.
در این نمونه نیز ابوجهل با گفتن اینکه مشاهدات من خیالات و اوهام بوده، خود را در یک شک گرایى معرفتى مى اندازدتااز پذیرش معجزه وحجت پیامبر صلى الله علیه و آله رهایى یابد.
مغالطه تغییر تعریف
مغالطه تغییر تعریف، مغالطه اى است که کسى براى توجیه اظهارات اولیه خود هنگام برخورد با موارد نقض و خلاف، معناى کلمات را تغییر دهد. با تغییر معناى کلمات، درواقع، شخص، سعى مى کند از موضع قبلى خود عقب نشینى نموده و به یک اظهارنظر جدید برسد (ر.ک: همان، ص 245).
در قسمت دیگرى از مناظره اى که در بخش مغالطه پیش داورى ذکر شد (طبرسى، بى تا، ج 1، ص 22؛ امام عسکرى، 1409ق، ص 530)، یهودیان گفتند: اعتقاد ما این است که عزیر پسر خداست... . پیامبر صلى الله علیه و آلهفرمود: براساس چه دلیلى معتقدید که عزیر، پسر خداست؟ اگر منظور شما از پسر خدا بودن این است که خداوند متعال همچون پدران دیگر با جفت خود نزدیکى نموده و در اثر این مقاربت، پسرى مانند عزیر متولد شده، در این صورت، شما پروردگار جهان را یکى از موجودات مادى و محدود جهان پنداشته و به او صفاتى همچون صفات مخلوقان داده اید. یهودیان گفتند: مراد ما [از ولادت ]این معنى نیست؛ زیرا آن بنا به گفته شما کفر و نادانى است. بلکه مقصود ما از پسر خدا بودن احترام و عظمت است. هرچند ولادتى در کار نباشد؛ مانند استادى که به شاگردش مى گوید: اى پسر من (همان).
یهودیان درواقع، با تغییر معناى ولادت، از اشکال پیامبر صلى الله علیه و آلهبه خود شانه خالى کردند و آن را به معناى تکریم و تعظیم گرفتند، ولى پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: با این توجیهى که کردید کار شما دشوارتر شده. این تکریم و تعظیم براى حضرت موسى علیه السلام که افضل از عزیر است، اولویت دارد. آیا شما مى پذیرید که به موسىنسبت به خداوند این سخنان گفته شود. یهودیان مات و مبهوت شده و گفتند: اى محمد، اجازه بده درباره سخنانت فکر کنیم (همان).
پیامبر صلى الله علیه و آله با اثبات اینکه معناى دوم از ولادت مورد نظر یهودیان نبوده و به این معنا ملتزم نیستند، نشان دادند که همان معناى اول را اراده کرده اند، ولى چون با اشکال مواجه شده بودند، عقب نشینى کرده و معناى جدیدى را ارائه دادند.
این مغالطه در گفت وگوى مسیحیان با پیامبر صلى الله علیه و آلهنیز در همین روایت تکرار مى شود.
مغالطه تمثیل
استدلال غیرمستقیم سه گونه است: رسیدن از قانون کلى به جزئى (قیاس)؛ رسیدن از موارد جزئى به قانون کلى (استقراء)؛ رسیدن از حکم یک جزئى به حکم جزئى دیگر به خاطر تشابهى که جزئى دوم به جزئى اول دارد (تمثیل). مغالطه بودن تمثیل بدین جهت است که غالبا یک وجه تشابه موجب حکم کلى مى گردد و از وجوه تفاوت آن دو غفلت مى شود. این همان چیزى است که در اصطلاح فقهى به آن قیاس گفته مى شود و به شدت از آن نهى شده است (ر.ک: خندان، 1388، ص 356).
در همان مناظره اى که پیروان پنج فرقه خدمت پیامبر صلى الله علیه و آلهمى رسند و به بیان ادعایشان مى پردازند، وقتى نوبت به بت پرستان مى رسد، در دلیل بت پرستى خود اختلاف مى کنند. گروهى از آنان گفتند: آن گاه که خداوند آدم را آفرید و فرشتگان را امر نمود تا او را سجده کنند، ما از این امر که وسیله تقرّب به پیشگاه خداوند بود محروم شدیم، پس براى جبران آن، صورت آدم را به شکل هاى مختلفى ساختیم و در مقابلش به قصد تقرّب به خداوند سجده مى کنیم؛ همچون سجده فرشتگان بر آدم، که به قصد تقرّب به خدا بود.
پیامبر صلى الله علیه و آله در افشاى مغالطه آنها مى فرماید: در مسئله سجده فرشتگان بر آدم علیه السلام [اولاً ]خداوند متعال سجده را بر خود آدمامر فرمود نه بر صورت او. [ثانیا ]ازآنجاکه سجده را بر فرشتگان فرض نموده، این تکلیف، بر آنان بوده نه بنى آدم. پس هر مقایسه اى بى جاست (طبرسى، بى تا، ج 1، ص 34؛ امام عسکرى، 1409ق، ص 540).
در این مورد، ملاحظه مى شود که در یک ادعاى بت پرستان دو مغالطه تمثیل وجود دارد: یکى تمثیل فرشتگان به انسان ها؛ با این تبیین که چون فرشتگان امر به سجده شدند و ما در آنجا حضور نداشتیم، الان موظف به سجده هستیم. تمثیل دیگر، تمثیل خود حضرت آدم به صورت و مجسمه اى از اوست.
پیامبر نیز با بیان تفاوت بین حضرت آدم و صورت او و همچنین بین انسان وفرشتگان،مغالطه آنهاراآشکارمى نمایند.
مغالطه قیاس مضمر مردود
قیاس مضمر قیاسى است که یکى از مقدمات آن و یا نتیجه، به دلیل وضوح آن حذف شده باشد؛ مثل این استدلال که حسن انسان است؛ زیرا ناطق است. در اینجا، کبرا حذف شده و نتیجه در ابتدا ذکر شده است. در اصل اینچنین بوده: حسن ناطق است (صغرا)؛ هر ناطقى انسان است (کبرا)؛ پس حسن انسان است (نتیجه) (مظفر، بى تا، ص 237). ولى وقتى حذف ارکان قیاس به خاطر سرپوش گذارى بر استدلال غلط باشد، مغالطه قیاس مضمر مردود شکل مى گیرد؛ مانند این مثال: فلانى دزد است؛ چون شب ها در کوچه پرسه مى زند. در این استدلال، کبرا ـ هرکسى که شب ها در کوچه پرسه بزند دزد است ـ حذف شده است تا شنونده به راحتى پى به مغالطه نبرد (ر.ک: خندان، 1388، ص 330).
در مناظره اى که پیروان پنج فرقه به خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آلهرسیدند، بعد از یهودیان، مسیحیان و دهریان، ثنوى گرایان به بیان اعتقادشان پرداختند و گفتند: ما معتقدیم که امور عالم دو صنفند: یا خیر هستند یا شر. و دریافتیم که این دو ضد و مخالف یکدیگرند. پس از اینجا حکم مى کنیم که خالق خیر غیر از خالق شر است (طبرسى، بى تا، ج 1، ص 32).
در گفته ثنوى گرایان کبراى استدلالشان حذف شده است؛ یعنى استدلال آنها درواقع، به این شکل بوده: امور عالم دو صنفند: یا خیر هستند یا شر (صغراى 1)؛ خیر و شر متضادند (صغراى 2)؛ هر امرى خالقى مستقل از خالق متضاد خودش مى خواهد (کبرا)؛ پس خالق خیر غیر از خالق شر است (نتیجه).
پیامبر صلى الله علیه و آله براى رد اعتقاد آنها، در ابتدا یک نقض وارد مى کنند تا کلیت کبراى محذوفشان باطل شود. ایشان فرمودند: آیا این همه رنگ هاى متنوع را نمى بینید؟ مگر قبول ندارید هرکدام از آنها ضدّ و مخالف دیگرى است، پس دو نوع از آنها در یک مورد جمع نمى شوند، چنان که گرما و سرما ضدّ همدیگرند؟ گفتند: آرى. فرمود: پس براى چه به تعداد هر رنگى به خالقى قدیم معتقد نشدید؟ (همان).
در مغالطه فوق، یکى از ارکان قیاس حذف شد تا بطلان اعتقادشان مخفى باشد.
مغالطه تهدید
این مغالطه درجایى رخ مى دهدکه شخص مى خواهدادعاى خود را با تهدید و ارعاب به مخاطب بقبولاند، ولى ازآنجاکه تهدید هیچ تأثیرى در نتیجه گیرى منطقى ندارد، کاربرد آن، مغالطه محسوب مى شود (ر.ک: خندان، 1388، ص 160).
پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله وقتى امیرالمؤمنین على علیه السلام از تغسیل و تکفین و تدفین آن وجود گرامى فارغ شد، راهى مسجد شد و با عده اى از بنى هاشم و زبیر در گوشه اى از مسجد نشستند. در این هنگام، ابوبکر به همراه عمر و عده اى دیگر وارد مسجد شدند و گفتند: براى چه پراکنده نشسته اید؟! برخیزید و همه با ابوبکر بیعت کنید، همان طور که بقیه بیعت کردند. برخى با ابوبکر بیعت کردند، ولى حضرت امیر علیه السلاماز جاى برخاست، به همراه بنى هاشم و زبیر به خانه رفت.
عمر با گروهى به سوى خانه حضرت على علیه السلامرفتند. در آنجا امیرالمؤمنین علیه السلام با استدلال هاى محکم خود عمر را محکوم کرد. عمر که دید در مقابل منطق على علیه السلام تاب مقاومت ندارد گفت: هرگز تو را رها نخواهیم ساخت تا با میل و رغبت و یا از سر زور و اجبار با ابوبکر بیعت کنى (طبرسى، بى تا،ج1،ص163؛دینورى،1410ق،ج1،ص29).
امیرالمؤمنین علیه السلام نیز با پاسخ دندان شکنى به او فرمود: احلب حلبا لک شطره، و اشدد له الیوم أمره یردده علیک غدا. ثم قال: و اللّه یا عمر لا أقبل قولک و لا أبایعه؛ یعنى: از سینه اى شیر بدوشى که از آن سهمى دارى و پافشارى امروزت براى بهره فردایت مى باشد. به خدا قسم، هرگز کلامت را نمى پذیرم و با او بیعت نمى کنم (طبرسى، بى تا، ج 1، ص 166؛ دینورى، 1410ق، ج 1، ص 30).
مغالطه تهدید، بار دیگر وقتى آن حضرت را به اجبار به مسجد بردند، رخ داد. عمر با لحن تندى به ایشان مى گوید: بیعت کن! فرمود: اگر بیعت نکنم چه مى شود؟ گفت: اگر بیعت نکنى تو را با خوارى و ذلت خواهیم کشت (طبرسى، بى تا، ج 1، ص 196؛ هلالى، 1415ق، ص 588).
مغالطه دروغ
دروغ که جنبه اخلاقى و شرعى آن بیشتر مورد توجه است، یکى از شایع ترین مغالطات در گفت وگوهاى روزمره است و علاوه بر جنبه اخلاقى و شرعى، جنبه منطقى نیز دارد؛ چراکه مقدّمه کاذب وقتى در دستگاه استدلال قرار بگیرد، نتیجه کاذب مى دهد (ر.ک: خندان، 1388، ص 89).
زمانى که امیرالمؤمنین على علیه السلام را با اجبار به مسجد مى برند، و مى خواهند از ایشان بیعت بگیرند، آن حضرت براى اثبات حقانیت خود، با حدیث غدیر احتجاج مى کنند و حضار نیز بیانات ایشان را تأیید مى کنند. ابوبکر که احساس خطر مى کند و مى ترسد که مردم حامى على علیه السلام شوند، مى گوید: آنچه گفتى همه ما با گوش هایمان شنیده و در دل ضبط نموده ایم، ولى خود شنیدم که رسول خدا صلى الله علیه و آله پس از تمام اینها فرمود: ما اهل بیت را خدا برگزید و کرامت بخشید و براى ما آخرت را برگزید و خداوند نخواست که نبوت و خلافت را براى ما جمع کند (طبرسى، بى تا، ج 1، ص 196).
امیرالمؤمنین على علیه السلام فرمود: آیا جز تو فرد دیگرى از اصحاب این کلام را شنیده؟ عمر گفت: خلیفه رسول خدا صلى الله علیه و آلهراست گفت؛ ما نیز این سخن را از آن حضرت شنیدیم. و در پى او، ابوعبیده و سالم مولا حذیفه و معاذبن جبل نیز سخن ابوبکر را تصدیق کردند. حضرت امیر علیه السلامفرمود: به راستى همه شما به آن صحیفه ملعونه اى که در خانه کعبه منعقد کرده و هم عهد شدید که پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله خلافت را از ما اهل بیت دور کنید، وفا کردید. ابوبکر گفت: از کجا این خبر به تو رسیده؟ حضرت، زبیر و سلمان و مقداد را به گواهى گرفت که رسول خدا این مطلب را به او گفته است.
این ادعاى ابوبکر را، در زمان عثمان نیز شخصى به نام طلحه بن عبیداللّه مطرح مى کند و حضرت امیر علیه السلامچند دلیل بر کذب آن مى آورند؛ ازجمله به حدیث غدیر و حدیث منزلت استناد مى کنند. و دلیل دیگرى که مى آورند اینکه اگر خداوند خواسته است که نبوت و خلافت در ما اهل بیت جمع نشود، پس چرا عمر، مرا در جمع شوراى شش نفره خلافت بعد از خود قرار داد؟ (همان، ص 313)
مغالطه طلب برهان از مخالف
وقتى کسى ادعایى مى کند، اگر به جاى اینکه براى اثبات ادعاى خود دلیل بیاورد، از مخالف خود بخواهد که براى نقض گفتارش استدلال کند، این مغالطه روى مى دهد؛ مانند شخصى که گفت: اینجا که من ایستاده ام مرکز زمین است. اگر قبول ندارید متر کنید (ر.ک: خندان، 1388، ص 132).
در جریان غصب فدک، امیرالمؤمنین علیه السلام به مسجد آمد و خطاب به ابوبکر فرمود: براى چه فاطمه را از میراث پدرى او محروم ساختى، درحالى که او در زمان حیات رسول خدا صلى الله علیه و آلهمالک آن شده بود؟ ابوبکر گفت: این فى ء مسلمین است؛ اگر شاهدانى بیاورد که رسول خدا صلى الله علیه و آلهدر زمان حیاتش به او بخشیده قبول است، وگرنه او هیچ حقى در فدک ندارد. حضرت فرمود: آیا درباره ما خلاف دستور خداوند درباره مسلمانان حکم مى کنى؟ گفت: نه این طور نیست. فرمود: اگر در دست یکى از مسلمانان چیزى باشد و من ادعا کنم که مالک آن هستم، تو از کدام یک از ما درخواست دلیل و بیّنه مى کنى؟ گفت: معلوم است که فقط از تو طلب بیّنه مى کنم. فرمود: پس چرا از فاطمه علیهاالسلام طلب شاهد مى کنى، درحالى که فدک، از زمان رسول خدا صلى الله علیه و آله در اختیار او بوده است؛ حال آنکه از مسلمانانى که مدعى هستند بیّنه اى طلب نمى کنى. ابوبکر ساکت شد و مجاب گشت. عمر گفت: اى على! دست از این سخنان بردار که ما قادر به بحث و احتجاج با تو نیستیم، اگر در اثبات این مالکیت شاهدانى آوردید قبول است، وگرنه فدک، مال همه مسلمین بوده، نه تو و نه فاطمه هیچ حقى در آن ندارید (طبرسى، بى تا، ج 1، ص 214). این جمله آخر عمر نیز مغالطه لجاجت ورزى است که پیش تر بیان آن گذشت.
مغالطه تفسیر نادرست
این مغالطه غالبا در هنگام نقل قول از دیگران اتفاق مى افتد؛ به این صورت که با تفسیر نادرست از آن قول، سعى مى شود دیگران به اشتباه بیفتند و مدعاى غلط اثبات شود (ر.ک: خندان، 1388، ص 107).
وقتى در جنگ صفین عماربن یاسر به دست سپاهیان معاویه شهید شد و خبر آن به مردم شام رسید، مردم به یاد جمله اى از پیامبر صلى الله علیه و آله افتادند که در مورد عمار فرمود: عمار تقتله الفئه الباغیه؛ عمار را گروه ستمکار مى کشند. ازاین رو، به شک و تردید افتادند. عمروعاص نزد معاویه رفت و اظهار داشت: به سبب کشته شدن عمار، مردم متزلزل شدند؛ چراکه رسول خدا صلى الله علیه و آله قاتل او را گروه ستمکار نامیده است. معاویه گفت: اى عمرو تو هم خطا رفتى؛ مگر ما قاتل او هستیم؟ قاتل او فقط على بن ابى طالب است که او را در مسیر تیرهاى ما قرار داده است (طبرسى، بى تا، ج 1، ص 396).
وقتى این خبر به گوش امیرالمؤمنین علیه السلام رسید، فرمود: اگر این طور باشد، پس قاتل حمزه، رسول خدا صلى الله علیه و آلهاست؛ زیرا او حمزه را در مسیر تیرهاى مشرکان قرار داد!
در بیان حضرت امیر علیه السلام، چگونگى تفسیر نادرست معاویه از کلام رسول خدا صلى الله علیه و آله آشکار مى شود.
نمونه دیگر این مغالطه را مى توان در حکایت ذیل جست وجو کرد.
از امام صادق علیه السلام نقل است که ایشان شخصى را که مورد احترام عوام الناس بود تحت نظر مى گیرند. آن حضرت مشاهده مى کنند که مردم گرد او جمع شده و او نیز به فریب آنها مى پردازد. وقتى اطراف او خلوت مى شود و مردم از گرد او پراکنده مى شوند، امام صادق علیه السلام او را تعقیب مى کنند. وقتى به نانوایى مى رسد، امام مى فرمایند: دیدم که در آنجا توقف کرد و به محض آنکه نانوا مشغول کارى شد، دو عدد نان برداشت و به راه افتاد. سپس به شخصى رسید که انار داشت، او را هم غافلگیر کرد و دو انار برداشت. این اعمالش تعجبم را برانگیخت... . همچنان به دنبالش رفتم، به شخص بیمارى رسید، دو قرص نان و دو انار را جلوى او گذاشت و رفت. من هم به دنبالش رفتم و خودم را به او رساندم و گفتم: اى بنده خدا، آوازه نیکى تو را شنیده ام، ولى این کارهایت مرا متعجب کرده است؛ چرا دو نان و دو انار را از صاحبانشان دزدیدى و به یک بیمار دادى؟
آن شخص در جواب گفت: کتاب خدا، قرآن. امام فرمود: کجاى قرآن که من نمى دانم؟
گفت: این آیه: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیئَةِ فَلا یجْزى إِلاَّ مِثْلَها وَ هُمْ لا یظْلَمُون (انعام: 160) (هر کس کار نیکى بجا آورد، ده برابر آن پاداش دارد، و هر کس کار بدى انجام دهد، جز به مانند آن، کیفر نخواهد دید؛ و ستمى بر آنها نخواهد شد) بنابراین، چون دو نان دزدیدم، دو گناه بود و براى دزدیدن دو انار دو گناه. پس این شد چهار گناه. ولى چون هریک از آنها را در راه خدا صدقه دادم چهل ثواب خواهم داشت. از چهل حسنه، چهار سیئه کم شود، سى و شش حسنه برایم باقى مى ماند! (همان، ج 2، ص 295).
این شخص جاهل با تفسیر نادرست از آیه فوق، گمان کرده که دزدى او سیئه و گناه است و دادن مال دزدى به دیگران حسنه و ثواب! ازاین رو، امام در بیان بطلان تفسیرش از قرآن فرمودند: مادرت به عزایت بنشیند! تو کتاب خدا را نفهمیده اى، مگر نشنیده اى که خداى عزوجل مى فرماید: إِنَّما یتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ (خدا فقط کار پرهیزگاران را مى پذیرد؟) یقینا چون دو نان دزدیدى، به دو گناه دچار گشتى و براى سرقت دو انار هم دو گناه دیگر، و چون مال مردم را به جاى اینکه به خودشان باز گردانى، بدون رضایت آنان به دیگرى دادى، بى شک چهار گناه بر آن افزودى و چهل حسنه به چهار گناه نیفزودى! (همان، ص 296)
مغالطه مسموم کردن چاه
مسموم کردن چاه به عنوان یک مغالطه، چنین است که کسى ادعایى کند و براى جلوگیرى از اعتراض و مخالفت دیگران، صفت مذمومى را به مخالفان آن ادعا نسبت دهد و به این ترتیب همه آنها را پیش از اینکه سخنى گفته باشند، در جاى خود بنشاند (ر.ک: خندان، 1388، ص 126).
ابن ابى العوجاء، ابن طالوت، ابن اعمى و ابن مقفّع با چند نفر از زندیقان، هنگام مراسم حج در مسجدالحرام گرد آمده بودند. امام صادق علیه السلام نیز در آن زمان در مسجد بود و براى مردم فتوا مى داد و برایشان قرآن تفسیر مى کرد، و از مسائل حج و احکام دین پاسخ مى داد. آن گروه به ابن ابى العوجاء گفتند: آیا مى توانى با غلط اندازى، این مردى را که نشسته است محکوم کنى و پرسشى از او بکنى که او را نزد اطرافیانش رسوا سازى؟
ابن ابى العوجاء گفت: آرى و جمعیت را شکافت و جلو آمد و اجازه پرسیدن گرفت و گفت: تا کى این خرمنگاه را به پاى خویش مى کوبید و به این سنگ پناه مى برید، و این خانه بالا رفته از آجر و کلوخ را پرستش مى کنید، و مانند شترى که رم کند به دور آن جست وخیز کنید؟ هر که در این کار اندیشه کند و با دقت حساب کند، مى داند که این کار شخص حکیم و صاحب نظر و اندیشه نیست (مفید، بى تا، ج 2، ص 193).
همان گونه که ملاحظه مى شود، ابن ابى العوجاء با جمله إِذَا نَفَرَ مَنْ فَکَّرَ فِى ذَلِکَ وَ قَدَّرَ عَلِمَ أَنَّهُ فِعْلُ غَیرِ حَکِیمٍ وَ لَا ذِى نَظَر، خواست امام را در جواب گویى به او ناکام گذارد؛ به صورتى که اگر پاسخ نگوید، حرفش ثابت شود و اگر پاسخ گوید و از حرمت کعبه و خانه خدا دفاع کند مصداق توهینش شود (تعالى عن ذلک). ولى امام صادق علیه السلام با هوشمندى و ذکاوت، در ابتدا در پاسخ به توهین ابن ابى العوجا فرمودند: همانا کسى که خدا گمراهش کرد و چشم دلش را کور کرد، حق را ناگوار داند و بدان نیز پناه نبرد و شیطان صاحب اختیار و پروردگار او گردد، او را به منزلگاه نیستى برد و باز نگرداند (همان).
سپس به پاسخ پرسش ابن ابى العوجاء پرداخته و پاسخش را این گونه دادند: این خانه اى است که خدا بدان وسیله بندگانش را به پرستش واداشته تا با آمدن بدین جا اندازه پیرویشان را آزمایش کند، و ازاین رو، آنان را به بزرگداشت آن و زیارتش وادار کرده، و آن را قبله گاه نمازخوانانش قرار داده، پس این خانه مرکزى براى به دست آوردن خشنودى خداست و راهى است که مردم را به سرمنزل آمرزش او مى رساند، بر میزان معتدل کمال و مرکز بزرگى و جلال نصب شده. خداى تعالى دو هزار سال پیش از گستردن زمین آن را آفرید، پس سزاوارترین کسى که باید از دستورش پیروى شود و از بازداشت و قدغن او خوددارى گردد، آن خدایى است که ارواح و صورت ها را آفرید (همان).
مغالطه تجسّم
این مغالطه بدان جهت مغالطه است که شخص گمان کند فقط موجودات محسوس به حواس پنج گانه وجود دارند و غیر ماده، وجودخارجى ندارد (خندان، 1388، ص 175).
در ادامه گفت وگوى ابن ابى العوجاء و امام صادق علیه السلام، وقتى حضرت دلیل توجه به کعبه را مى فرمایند، ابن ابى العوجاء مى گوید: ذَکَرْتَ أَبَا عَبْدِاللَّهِ فَأَحَلْتَ عَلَى غَائِب؛ اى اباعبداللّه سخنى گفتى و حواله به غایب [و نادیده] کردى. امام صادق علیه السلام نیز در پاسخ این مغالطه مى فرمایند: واى بر تو چگونه غایب است کسى که همراه خلق خود شاهد و گواه است، و از رگ گردن به آنان نزدیک تر است، سخن آنها را...(مفید،بى تا،ج2، ص 193).
در این مغالطه نیز مانند بسیارى از گفت وگوهاى دیگرى که با معصومان علیهم السلام اتفاق افتاده، ایشان نیز صریحا هرگونه تجسیم و تشبیه را نفى کرده اند.
مغالطه پارازیت
این مغالطه زمانى اتفاق مى افتد که شخصى سخن و مدعاى خود را براى مخاطب یا مخاطبان خود بیان مى کند، ولى ناگهان در میان سخن او حرف بى ربطى از طرف یکى از مخاطبان گفته شود و موجب اخلال در سخنانش گردد (همان، ص 185).
روزى عمروعاص به معاویه گفت: به دنبال حسن بفرست و به او دستور بده به منبر رفته و سخنرانى کند، شاید درمانده شود و ما این را وسیله اى براى عیب جویى او قرار دهیم. معاویه نیز همین کار را کرد. جماعت بسیارى از مردم و سران اهل شام گرد آمدند. پس آن حضرت پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اى مردم! هر که مرا شناخت که من همانم که شناخته شده ام، و هر که مرا بجا نیاورد بداند که من حسن فرزند على بن ابى طالب علیه السلام؛ پسر عموى رسول خدایم، همو که پیش از همه اسلام آورد، و مادرم فاطمه علیهاالسلامدخت گرامى پیامبر صلى الله علیه و آله است. و پدربزرگم رسول گرامى اسلام نبىّ رحمت است. منم فرزند بشیر، منم فرزند نذیر، منم فرزند ماه منیر، منم فرزند کسى که مایه رحمت براى جهانیان بود، منم فرزند کسى که به تمامى جنّ و انس مبعوث شد.
در اینجا معاویه براى خجل ساختن و انحراف سخن آن حضرت، گفت: اى ابومحمد! خرماى تازه را براى ما تعریف کن.
امام حسن علیه السلام فرمود: آرى؛ خرماراباد،نفخ و رشد دهد، و گرما پخته اش کند، و شب، سرد و تازه و معطرش نماید.
سپس آن حضرت به ادامه سخن پرداخت و فرمود: منم فرزند مستجاب الدّعوه، منم فرزند شافع فرمانروا، منم فرزند کسى که نخست فرد است که خاک از سر خود فرو ریزد (پیش از همه از قبر برخیزد)، منم فرزند کسى که... (طبرسى، بى تا، ج 2، ص 49).
معاویه براى اخلال در سخنان امام حسن علیه السلام، ناگهان در بین سخنان سلسله وار ایشان، سخن بى ربط و پارازیت گونه اى را رها مى کند و زمانى که حضرتشان در حال معرفى خود هستند، از معناى رطب مى پرسد. امام هم که حجت خداست و راه هاى مقابله با همه گونه مخالفت را مى داند، ابتدا تعریفى از رطب به او مى گوید و دهانش را مى بندد و سپس با آرامش و طمأنینه به معرفى خود ادامه مى دهد. معاویه هم که نقشه خود را بر آب مى بیند، عمروعاص را به خاطر این پیشنهادش توبیخ و سرزنش مى کند.
مغالطه توسل به اکثریت
معناى توسل به اکثریت این است که اکثریتى را که پیروان یک فکر و نظر هستند بر حق دانسته و اقلیت مقابل ایشان، باطل تلقّى شوند. توسل به اکثریت به این دلیل مغالطه است که دلیلى غیر از اکثریت وجود ندارد و بدیهى است که ادعایى بدون دلیل منطقى نمى تواند تنها به خاطر پیروى اکثریت از آن قابل قبول باشد. مانند این مثال: بیست میلیون نفر به او و برنامه هایش رأى دادند، آیا مى خواهى بگویى همه آنها اشتباه کرده اند؟ (ر.ک: خندان، 1388، ص 307)
وقتى معاویه در مدینه حضور داشت، سعى مى کند عبداللّه بن جعفر را علیه امام حسنو امام حسین علیهماالسلام تحریک کند. ازاین رو، به او مى گوید: چرا این قدر حسن و حسین[ علیهماالسلام] را تکریم مى کنى؟ عبداللّه به نقل روایتى از پیامبر صلى الله علیه و آله مى پردازد و مى گوید: شنیدم رسول خدا مى فرمود: من به تمام اهل ایمان به جان خودشان شایسته ترم، پس هر که من از نفس خود بر او اولى و شایسته ترم، پس تو اى برادرم بر او از خودش اولى و شایسته ترى، و على علیه السلامدر خانه روبه روى آن حضرت بود و حسنو حسین علیهماالسلام و عمربن امّ سلمه و اسامه بن زید، و فاطمه علیهاالسلام و امّ ایمن و ابوذر و مقداد و زبیربن عوّام نیز حضور داشتند، و آن حضرت دست مبارک خود را بر بازوى او زده و سه بار این کلام را تکرار فرمود، سپس نصّ و تصریح بر تمام امامان دوازده گانه نمود.
سپس فرمود: امت من دوازده خلیفه و حاکم خواهند داشت که جملگى گمراه و گمراه کننده اند، ده تاى ایشان از بنوامیه و دو نفرشان از قریش است، و بار گناه تمامى این ده نفر بر دوش همان دو نفر است، سپس رسول خدا نام آن دو را برده و نام تک تک آن ده نفر را نیز گفت.
معاویه گفت: نامشان را بگو. گفت: فلانى و فلانى، و صاحب سلسله و فرزندش از آل ابى سفیان و هفت تن از فرزندان حکم بن ابى العاص، که اولین آنان مروان است.
معاویه گفت: اگر ماجرا این گونه است که تو گفتى، من از هلاک شدگانم، و نیز هر سه نفر قبل از من و تمام طرف دارانشان از این امت همه نابودند، و با این سخن، همه صحابه از مهاجر و انصار و تابعین جز شما اهل بیت و شیعیانتان هلاک و نابودند!
معاویه به دنبال عمربن امّ سلمه و اسامه فرستاد. آنها و نیز ابن عباس، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام سخن جعفر را تأیید کردند؛ ولى باز معاویه گفت: اگر آنچه گفتید راست باشد، به راستى تمام امت، هلاک و مرتدّ از دین و کافر به خدا و منکر پیامبرند، جز شما اهل بیت و طرف دارانتان، درحالى که آنها قلیلى از مردمند.
ابن عباس در پاسخ به معاویه گفت: خداوند مى فرماید: و قَلیلٌ مِنْ عِبادِى الشَّکُورُ (سبأ: 13) و وَ قَلیلٌ ما هُم (ص: 24).
در این گفت وگو که بین معاویه، عبداللّه بن جعفر و ابن عباس و در حضور دو معصوم انجام شده، معاویه با توسل به اکثریتى که پس از پیامبر صلى الله علیه و آله از وصى بر حق پیامبر، امام على علیه السلام روى گردان شدند و از پیش خود خلیفه تعیین کردند، مى خواهد حقانیت آنان و بطلان ادعاى یاران على علیه السلام را اثبات کند؛ اما با جواب قرآنى محکمى روبه رو مى شود و مى یابد که منطق قرآن نیز، زیادى در تعداد را، اعتبارى براى حقانیت نمى داند.
مغالطه برترى ثروت
در این مغالطه، ثروت و فقر دلیل حقانیت و بطلان افکار و نظریات تلقّى مى شود و با استناد به متمول بودن کسى، دیدگاه هایش اثبات، و با استناد به فقیر بودن کسى، افکارش رد مى شود. درحالى که هیچ ارتباطى بین حقانیت و ثروت نیست (همان، ص 304).
قرآن کریم نیز به این مغالطه اشاره کرده است؛ آنجاکه فرعون براى اثبات خدایى خود و رد دعوت حضرت موسى علیه السلام به توحید، مى گوید: وَ نادى فِرْعَوْنُ فى قَوْمِهِ قالَ یا قَوْمِ أَلَیسَ لى مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرى مِنْ تَحْتى أَفَلا تُبْصِرُونَ. أَمْ أَنَا خَیرٌ مِنْ هذَا الَّذى هُوَ مَهینٌ وَ لا یکادُ یبینُ. فَلَوْ لا أُلْقِى عَلَیهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِکَةُ مُقْتَرِنین (زخرف: 51ـ53)؛ فرعون در میان قوم خود ندا داد و گفت: اى قوم من! آیا حکومت مصر از آن من نیست، و این نهرها تحت فرمان من جریان ندارد؟ آیا نمى بینید؟ مگر نه این است که من از این مردى که از خانواده و طبقه پستى است و هرگز نمى تواند فصیح سخن بگوید برترم؟ (اگر راست مى گوید) چرا دستبندهاى طلا به او داده نشده، یا اینکه چرا فرشتگان دوشادوش او نیامده اند؟!
همچنین در سوره زخرف به همین مغالطه که توسط مشرکان مکه و درباره رسول خاتم صورت گرفته اشاره شده است: وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیتَینِ عَظیمٍ (زخرف: 31)؛ و گفتند: چرا این قرآن بر مرد بزرگ (و ثروتمندى) از این دو شهر (مکه و طائف) نازل نشده است؟!
ماجرا از این قرار بود که تعدادى از سران قریش تصمیم به مناظره با پیامبر صلى الله علیه و آله مى گیرند. ازاین رو، به خدمت پیامبر صلى الله علیه و آلهمى رسند و عبداللّه مخزومى شروع به سخن مى کند. یکى از مواردى که آنان مطرح مى کنند این است که اگر خداوند بخواهد نماینده اى بفرستد، باید مانند سلاطین روم و فارس رسولانش را از طبقه ثروتمند، و برخوردار از مقام، و قصر و خانه و نوکر و خدمتکار انتخاب کند. نه مانند محمد که از طبقه فقیر جامعه است (طبرسى، بى تا، ج 1، ص 42).
مغالطه برترى ثروت به وضوح در این بیان مشرکان مشاهده مى شود و درحالى که هیچ ارتباطى بین ثروت و جاه و مقام، و نبوت نیست، مشرکان سعى مى کنند با ایجاد ارتباط بین این دو مقوله طرف مقابل خود را محکوم کرده و باطل جلوه دهند. البته در بیان آنها، مغالطه تمثیل نیز وجود دارد؛ تمثیل بین سلاطین و خداوند، که در جاى خودش توضیح داده شد و نمونه هاى دیگرى از آن آمد.
پیامبر صلى الله علیه و آله پس از اتمام سخنان عبداللّه مخزومى، خطاب به خداوند عرضه داشت: خدایا، تو هر صدایى را مى شنوى و به هر چیزى عالمى، سخنان بندگانت را دریافتى! در این هنگام، این آیه شریفه نازل شد: وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ یأْکُلُ الطَّعامَ وَ یمْشى فِى الْأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیهِ مَلَکٌ فَیکُونَ مَعَهُ نَذیرا أَوْ یلْقى إِلَیهِ کَنْزٌ أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّةٌ یأْکُلُ مِنْها وَ قالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُورا انْظُرْ کَیفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا یسْتَطیعُونَ سَبیلاً تَبارَکَ الَّذى إِنْ شاءَ جَعَلَ لَکَ خَیرا مِنْ ذلِکَ جَنَّاتٍ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ یجْعَلْ لَکَ قُصُورا (فرقان: 47)؛ و گفتند: چرا این پیامبر غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟! (نه سنت فرشتگان را دارد و نه روش شاهان را!) چرا فرشته اى بر او نازل نشده که همراه وى مردم را انذار کند (و گواه صدق دعوى او باشد)؟! ـ یا گنجى (از آسمان) براى او فرستاده شود، یا باغى داشته باشد که از (میوه) آن بخورد (و امرار معاش کند)؟! و ستمگران گفتند: شما تنها از مردى مجنون پیروى مى کنید! ـ ببین چگونه براى تو مثل ها زدند و گمراه شدند، آن گونه که قدرت پیدا کردن راه را ندارند! ـ زوال ناپذیر و بزرگ است خدایى که اگر بخواهد براى تو بهتر از این قرار مى دهد: باغ هایى که نهرها از زیر درختانش جارى است، و (اگر بخواهد) براى تو کاخ هایى مجلل قرار مى دهد.
در ادامه پیامبر صلى الله علیه و آله در پاسخ به مغالطه مشرکان فرمود: تدبیر و حکم، مخصوص خود خداوند بوده، و بنا به پیشنهاد و فکر و حساب شما عمل نمى کند، بلکه هر طورى که خود تشخیص دهد عمل کرده و حکم مى نماید، و در تمام این اعمال محمود و پسندیده است.
اى عبداللّه! خداوند رسول خود را تنها براى این مبعوث ساخته تا به مردم آداب دینى آموخته و ایشان را به سوى خداپرستى دعوت کند، و در این راه تمام تلاش خود را شبانه روز مصروف دارد؛ در این حال، آیا مأموریتى به این سنگینى از عهده کاخدار و صاحب نوکر و خدمتکار برمى آمد؟ که صد البته رسالت، تباه، و کار، عقیم مى ماند؛ چراکه قصرنشین پیوسته درون قصرش محجوب و به واسطه خدم و حشم از دسترس مردم دور مانده و میان او و مردم فاصله مى افتاد، و همین فاصله و حجاب ـ که طبع پادشاهان است ـ فساد و تباهى را ـ ازآنجاکه نمى دانند و درک نمى کنند ـ در مملکت و میان مردم جارى مى سازد.
اى عبداللّه! بى شک، خداوند مرا که هیچ مالى ندارم، به مقام نبوت برگزید تا قدرت و قوت خود را به شما بفهماند؛ زیرا همو یار و حامى رسول خود است، که نه مى توانند او را به قتل رسانند، و نه مانع رسالت و مأموریت او شوند، و این خود روشن ترین دلیل بر قدرت خدا و ناتوانى شماست، و در آینده مرا بر شما غالب و چیره ساخته و بر شهرهاى شما مسلط مى گرداند، و اهل ایمان و مخالفان مذهب شما را بر تمام بلاد حاکم مى فرماید (همان، ج 1، ص 46).
روش برخورد پیامبر صلى الله علیه و آله با این مغالطه این بوده که ضمن تبیین عدم ارتباط بین ثروت و نبوت، اولویت انتخاب نبى از میان غیر اغنیا را متذکر مى شوند.
مغالطه کنه و وجه
مغالطه کنه و وجه در جایى است که از جنبه هاى مختلف یک چیز چشم پوشى شود و فقط یک یا چند وجه محدود از آن به عنوان کنه و حقیقت آن معرفى شود؛ مانند این مثال: سیاست چیزى نیست جز خدعه و نیرنگ. در این مثال، همه وجوه سیاست کنار زده شده و فقط وجه خدعه و نیرنگ آن به عنوان تعریف سیاست آمده (ر.ک: خندان، 1388، ص 68).
نقل است که روزى مروان بن حکم به امام حسین علیه السلام گفت: اگر مباهات شما به فاطمه علیهاالسلام نبود، با چه بر ما افتخار مى کردید؟! (طبرسى، بى تا، ج 2، ص 95).
ازآن رو که استفهام در این جمله، استفهام انکارى است و براى توهین به امام حسین علیه السلام بر زبان مروان جارى شده، مى توان جمله او را این گونه نیز معنا کرد: افتخار شما غیر از مباهات به فاطمه علیهاالسلام نیست. به عبارت دیگر، مروان مى خواهد بگوید: تمام فضیلت شما فرزند فاطمه بودن است که این هم فضیلت اکتسابى نیست.
روشن است که فرزند فاطمه علیهاالسلام بودن فخرى است که بر همه افتخارات متصور مروان برترى دارد، ولى همه افتخارات و برترى هاى اهل بیت علیهم السلاممنحصر در این مورد نمى شود. فضایلى که در قرآن و روایات پیامبر صلى الله علیه و آله آمده، به اندازه اى است که اگر از رذایل امثال مروان چشم پوشى کنیم، آنها حتى نمى توانند ذره اى از آنها را در خود و اجدادشان تصور کنند چه برسد به اینکه واجد آنها باشند. ازاین رو، امام حسین علیه السلام از جا برخاست، گریبان مروان را گرفت و گلویش را فشرد و عمّامه او را به دور گردنش انداخت و چنان کشید که او بى هوش شد، سپس او را رها کرد و رو به جماعت قریش نموده و فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم که گفته هایم را اگر درست بود تصدیق کنید! آیا در روى زمین دو حبیبى که نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله محبوب تر از من و برادرم باشند مى شناسید؟ یا دخترزاده پیامبرى جز من و برادرم سراغ دارید؟
همگى گفتند: خدا مى داند که سراغ نداریم.
امام حسین علیه السلام فرمود: و من هم در روى زمین فرد ملعونى که فرزند ملعون باشد جز این (مروان) و پدرش نمى شناسم که هر دو از جانب رسول خدا صلى الله علیه و آله طرد شده باشند... (همان).
در برخورد امام حسین علیه السلام مشاهده مى شود که آن حضرت چند فخر دیگر را نیز براى خود نام مى برند تا روشن شود که تمام حقیقت برترى اهل بیت، فرزند فاطمه علیهاالسلام بودن نیست و با این روش، مغالطه کنه و وجه مروان را باطل مى کنند.
مغالطه اینکه چیزى نیست
این مغالطه آن است که مدعا و دلیل طرف مقابل با همه استحکام و اتقانش ناچیز جلوه داده شود (ر.ک: خندان، 1388، ص 192).
در حکایت قبل مى توان از جهتى دیگر سخن مروان را مغالطه دانست. او علاوه بر اینکه مى خواهد بگوید افتخارات شما غیر از فرزند فاطمه علیهاالسلامبودن چیز دیگرى نیست، مى خواهد بگوید که شما به فرزند فاطمه علیهاالسلام بودن افتخار مى کنید و این هم چیز خاصى نیست. درواقع، او مى خواهد بگوید فرزند فاطمه علیهاالسلامبودن نمى تواند براى شما فخر قابل توجهى باشد. ازاین رو، امام حسین علیه السلام بر فرزند دختر پیامبر تأکید مى کنند و آنچه را که مروان قصد کوچک شمردن آن را داشت با افتخار از آن سخن مى گویند.
مغالطه نقل قول ناقص
معمولاً زیاد اتفاق مى افتد که براى اثبات ادعایى، سخنى از منبعى معتبر به صورت ناقص و گزینشى نقل شود. به این مغالطه، مغالطه نقل قول ناقص گفته مى شود و به دو صورت مى تواند اتفاق بیفتد: یکى اینکه در یک بیان، مقدارى از آن حذف شود و دیگرى اینکه به مجموع بیانات و آن منبع توجه نشود. ازآن روکه این مغالطه در استناد به کتاب و سنت زیاد صورت مى گیرد، در علم اصول، بحث مطلق و مقید و عام و خاص و... مطرح شده تا مجتهد دچار این مغالطه نشود (همان، ص 94).
امام سجاد علیه السلام در راه سفر به حج بودند که عباد بصرى با ایشان مواجه شد و عرضه داشت: اى على بن الحسین! آیا جهاد با سختى هاش را ترک گفته و رو سوى حج با آسانى آن آورده اى؟! درحالى که خداوند مى فرماید: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یقاتِلُونَ فى سَبیلِ اللَّهِ فَیقْتُلُونَ وَ یقْتَلُونَ وَعْدا عَلَیهِ حَقّا فِى التَّوْراةِ وَ الْإِنْجیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیعِکُمُ الَّذى بایعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ(توبه: 111)؛ خداوند از مؤمنان، جان ها و اموالشان را خریدارى کرده، که (در برابرش) بهشت براى آنان باشد (به این گونه که:) در راه خدا پیکار مى کنند، مى کشند و کشته مى شوند؛ این وعده حقى است بر او، که در تورات و انجیل و قرآن ذکر فرموده؛ و چه کسى از خدا به عهدش وفادارتر است؟! اکنون بشارت باد بر شما، به داد و ستدى که با خدا کرده اید؛ و این است آن پیروزى بزرگ (کلینى، 1365، ج 5، ص 22).
عبّاد مى خواست با استناد به این آیه، به امام بگوید که یکى از واجبات الهى را به خاطر سختى آن را رها کرده و حج را به خاطر سادگى آن انتخاب نمودى.
امام نیز فرمودند: ادامه آیه را بخوان. عباد خواند: التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ (توبه: 112).
امام فرمود: هرگاه این گروه ـ با این صفات ـ را یافتى، جهاد به همراه ایشان افضل از حج است (همان).
درواقع، امام به عباد فهماند که جهاد نکردنش به خاطر ترس و راحت طلبى نیست، بلکه همان گونه که در آیه شریفه، خصوصیات مجاهدان آمده، به تعداد کافى از افرادى که این خصوصیات را داشته باشند وجود ندارند. ازاین رو، حضرت با الزام عباد به تلاوت ادامه آیه، او را متوجه مغالطه اش نمودند.
نتیجه گیرى
همان گونه که ملاحظه شد، مغالطات مخالفان و برخورد معصومان علیهم السلام با مغالطه بسیار درس آموز و مفید بوده و روش صحیح مناظره، بحث و پاسخ گویى به شبهه و ادعاى مخالف را مى توان در لابه لاى این گفت وگوها جست وجو کرد. در برخى موارد، معصوم علیه السلام با برخورد تند به مغالطه پاسخ مى دهند و در برخى موارد، با صراحت، اشتباه و مغالطه در استدلال را توضیح مى دهند. نیز در برخى موارد که مخالف مى خواهد با یک مغالطه عرضى معصوم علیه السلام را از موضوع اصلى منحرف کند، معصوم علیه السلامبا زیرکى از محوطه بازى او خارج شده و سخن خود را به دیگران مى رساند. در برخى موارد هم که حضرات از هدایت مغالطه کننده ناامید هستند، سعى مى کنند دیگران را متوجه نادرستى ادعاى او نمایند. در برخى موارد نیز با استدلال مناسب پاسخ مخالف را مى دهند. و این نشان دهنده آن است که باید در مواجهه با مغالطه روشى صحیح و حساب شده را انتخاب نمود و این البته متأخر از تشخیص مغالطه است. این موارد عینى مى تواند ما را در مغالطه شناسى و برخورد مناسب با مغالطه توانا نماید.
··· منابع
امام عسکرى، حسن بن على، 1409ق، تفسیر امام عسکرى، قم، مدرسه امام مهدى.
خندان، على اصغر، 1388، مغالطات، قم، بوستان کتاب.
دینورى، عبداللّه بن مسلم، 1410ق، الامامه و السیاسه، بیروت، دارالاضواء.
طبرسى، احمدبن على، بى تا، الاحتجاج على أهل اللجاج، ترجمه بهراد جعفرى، قم، اسلامیه.
کلینى، محمدبن یعقوب، 1365، الکافى، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
مظفر، محمدرضا، بى تا، المنطق، قم، اسماعیلیان.
مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بى تا، الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد، ترجمه سیدهاشم رسولى محلاتى قم، اسلامیه.
هلالى، سلیم بن قیس، 1415ق، کتاب سلیم بن قیس هلالى، قم، الهادى.