رؤيارويى ايرانيان با فمينيسم از فمينيسم ايرانى تا فمينيسم اسلامى
ضمیمه | اندازه |
---|---|
3_OP.PDF | 393.78 کیلو بایت |
سال بيست و سوم ـ شماره 199 (ويژه جامعه شناسى)
اسماعيل چراغى كوتيانى : دانشجوى دكترى جامعهشناسى فرهنگى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدسسره. kotiani@yahoo.com
دريافت: 18/2/92 پذيرش: 22/7/92
چكيده
ارمغان مهم رؤيارويى ايرانيان با تجدد، چالش بين سنتهاى دينى و تجدد بود. حوزه مسائل زنان و خانواده نيز در چنبره اين چالش گرفتار آمد. اين نوشتار مىكوشد با رويكردى جامعهشناختى ـ تاريخى و با روش اسنادى و كتابخانهاى به اين پرسشها پاسخ دهد كه تفكر فمينيستى از چه زمانى وارد فضاى فكرى جامعه ايرانى شد و با تكيه بر چه بسترهايى به اشاعه خود پرداخت و در اين مسير چه مراحلى را پشت سرگذاشت؟ يافتهها حكايت از اين دارد كه حوادث پيش و پس از انقلاب مشروطه، زمينه آشنايى برخى زنان ايرانى را با جنبش زنان در غرب، فراهم آورد. در اين ميان، ساختارى شبه جنبش در ايران شكل گرفت كه بر زيست بهتر زنان و احقاق حقوق زنان تأكيد مىكرد. اما با ظهور دوره پهلوىها، جنبش شكل دولتى به خود گرفته و به موجى آسوده بدل شد. با پيروزى انقلاب اسلامى، موج سومى از جنبش شكل گرفت كه همگرايى بيشترى با مبانى فمينيسم غربى داشت. اين موج را طيفهاى متفاوت و گاه متناقضى تشكيل مىدهند كه علىرغم تفاوتهاى بسيار، در اين نكته مشتركند كه مسائل عصر مدرن را نبايد با دين توضيح داد. اين رويكردها از يكسو، از فقدان نگرش علمى رنج مىبرند و از سوى ديگر، نوعى الگوبردارى صرف از مسائل زنان در غرب و بىتوجه به ظرفيتهاى فرهنگى و ملى در حل مسائل زنان هستند. افزون بر اين، رويكردهاى آنان نوعا سياسى است كه مىتوانند از سوى دشمنان مورد بهرهبردارى قرار گرفته و خطرى بزرگ براى امنيت ملى باشند.
كليدواژه ها: فمينيسم ايرانى، فمينيسم اسلامى، تجدد، مشروطيت، انقلاب اسلامى.
مقدّمه
ارتباط ايران با اروپا و آشنايى ايرانيان با تمدن جديد غرب از دوره صفويه به بعد، مفهوم تجدد را وارد حوزه فكرى جامعه ايرانى كرد كه به نوعى باعث گسستگى در وحدت و هويت فرهنگى ايرانيان شد (نجفى، 1391، ص 170). تاريخ بعد از جنگ هاى ايران و روس در زمان قاجار را بايد تاريخ ورود افسارگسيخته تجددطلبى در ايران دانست. تجدد با ورود خود سنت را كه محور بنيادين آن دين بود، به چالش كشيد. يكى از عرصه هاى رؤيارويى سنت و مدرنيته حوزه مباحث زنان بود كه از سوى طرف داران تجدد و مدرنيته غربى در آغازين روزهاى ورود تجدد به ايران مورد حمايت قرار گرفت.
جريان فمينيسم كه با مبانى فكرى دوره نوزايى و مدرنيته در غرب، به عنوان يك جنبش اجتماعى خود را به عرصه هاى عمومى معرفى كرده بود، يكى از نمودهاى تجددطلبى است كه لايه هاى آغازينش را نخست در تفكر افراد خاصى كه اروپا را از نزديك ديده اند و بعدها در افكارِ طبقات ديگر جامعه ايران، مى توان رصد كرد. بدون شك، اين نقطه تلاقى بين سنت و مدرنيته در مختصات آغازين خودش متوقف نشد، بلكه اين جريان با گذر از تاريخ پرفراز و نشيب ايران، تا به امروز نيز با گونه هاى رنگارنگ براى تثبيت و تحكيم هويت خود تلاش مى كند و ما امروز شاهد استمرار اين جريان فكرى و اجتماعى در محافل علمى و دانشگاهى كشورمان هستيم. با توجه به اين مسئله كه انديشه هاى فمينيستى در ابعاد مختلف با آموزه هاى دينى درباره زن و خانواده در تضاد است و با رويكردى انسان محورانه به نوعى به دشمنى با انديشه دينى در اين حوزه گام نهاده است (چراغى كوتيانى، 1389) و در تلاش است تا هويت دينى زنان و خانواده را به چالش بكشد، تحليل پيشينه تاريخى، بسترهاى حضور اجتماعى، پيشينه رهبران جنبش در ايران و نيز رويكردها و راهبردهاى آن در حوزه زنان و خانواده، مى تواند در روشن شدن فضاى فكرى جامعه بخصوص نسل جوان و دانشگاهى، كارگشا باشد. در اين نوشتار، ما بر آنيم تا با رويكردى جامعه شناختى ـ تاريخى به اين پرسش ها پاسخ دهيم كه تفكر فمينيستى از چه زمانى وارد فضاى فكرى جامعه ايرانى شد؟ و با تكيه بر چه بسترهايى به اشاعه خود پرداخت؟ و در اين مسير چه مراحلى را پشت سر گذاشت؟
ذكر اين نكته لازم است كه پيش از اين نيز نويسندگانى به اين موضوع علاقه نشان داده و به آن پرداخته اند. كتاب جنبش حقوق زنان در ايران؛ طغيان، افول و سركوب از 1280تا1357 اثر سانا ساريان و نيز كتابِ جريان شناسى دفاع از حقوق زنان در ايران نوشته ابراهيم شفيعى سروستانى ازجمله اين آثار به شمار مى روند. اما آنچه اين پژوهش را از همگنان خود متمايز مى كند اين است كه آثار پيشين يا نگرش صرف تاريخى داشته و از تحليل جامعه شناختى بى بهره بودند و يا اينكه مقطعى خاص از تاريخ جنبش زنان در ايران را مورد واكاوى قرار داده بودند. نوآورى اين اثر آن است كه ضمن اتخاذ رويكردى تحليلى و جامعه شناختى، سه مرحله اين جنبش در ايران را مورد پژوهش قرار داده است.
فمينيسم و دفاع از حقوق زنان
فمينيسم را نمى توان با دفاع از حقوق زنان برابر انگاشت. فمينيسم جنبشى بود كه در بستر مدرنيته و با پذيرش بسيارى از اصول و مبانى هستى شناختى، معرفت شناختى و انسان شناختى غرب مدرن پا به عرصه وجود نهاد. ادعاى آنها اين بود كه زنان در طول تاريخ از سوى مردان در جايگاه فرودستى قرار داده شده اند و بايد تلاش كرد تا بنيان اين فرودستى برچيده شود. آنها در موج اول، بيشتر بر برابرى بين زن و مرد در ساحت مسائل اقتصادى و سياسى، تأكيد داشتند. فمينيسم با بهره گيرى از اصل انسان محورى كه از مبانى انديشه غرب مدرن است، رأى و نظر انسانى را مصدر تصميم گيرى مى داند؛ بنابراين، اگر كسى داعيه دفاع از حقوق زنان را با نام حاكميت خداوند و با رنگ و بوى دينى در سر داشته باشد نمى توان به او فمينيست گفت و بر اين اساس، جريان فمينيسم را بايد از جريان دفاع از حقوق زنان جدا كرد. پس هر انديشه اى را كه به نوعى مدافع حقوق زنان است نمى توان فمينيستى ناميد (زيبايى نژاد، 1388، ص 53). اين خطايى است كه ممكن است براى بسياى از پژوهشگران در فرايند بحث از جايگاه زن و خانواده، رخ دهد و خود سبب ساز خلط مباحث يا ديدگاه ها و رويكردها با يكديگر شود. در مقابل، بايد بر اين نكته نيز تأكيد كرد كه گرچه فمينيسم زاييده مدرنيسم است، اما نمى توان آن را با مدرنيسم يكى انگاشت؛ زيرا جريان هاى ديگرى نيز هستند كه برخاسته از فضاى مدرن اند اما در عين حال، با فمينيسم نيز مخالفند.
اين گونه نيست كه هر كس خواهان برابرى بين زن و مرد در مسئله يا مسائل خاصى باشد، لزوما بر او فمينيست اطلاق شود. فمينيست بودن مختصات خاص خودش را دارد. وقتى مى توان چنين شخصى را فمينيست تلقى كرد كه آگاهانه پيش فرض ها و مبانى فكرى فمينيستى را پذيرفته باشد و تلاش كند تا در منظومه معرفتى دين درباره زنان بر مبانى فكر مدرن دست به گزينش بزند.
فمينيسم ايرانى و اسلامى
در ادامه بحث از تفاوت بين مفهوم فمينيسم و مفهوم دفاع از حقوق زنان، سؤالى در اينجا مطرح است و آن اينكه آيا اصولاً فمينيسم در ايران هويتى جداى از فمينيسم غربى دارد؟ به عبارت ديگر، آيا مى توان از فمينيسم بومى شده ايرانى ـ اسلامى سخن گفت كه هويتى جداى از جنبش زنان در غرب داشته باشد، به گونه اى كه مسائل و دغدغه هايش با آنچه كه در غرب مى گذرد متفاوت باشد؟ اين مسئله معركه آراء و نظرات متفاوت و متناقض است. برخى از مدعيان فمينيسم معتقدند كه نگرش آنها نگرشى بومى و ناظر بر نيازهاى جامعه ايرانى است. اما به عقيده برخى از صاحب نظران عرصه مطالعات زنان، انديشه فمينيسم ايرانى ـ اسلامى، تركيبى متناقض است؛ زيرا فمينيسم پديده اى مدرن با شرايط و مختصات خاص است كه در هيچ جاى ديگر امكان وقوع ندارد. مثل خود مدرنيسم كه پديده اى منحصر به فرد است. اما با اين حال، اين را مى پذيرند كه جوامع ديگر هرچند نمى توانند مدرن يا فمينيست شوند، اما مى توانند آلوده به مدرنيسم يا فمينيسم شوند و در حاشيه و سايه آن حركت كنند. آنان معتقدند كه فمينيسم هم در معناى تئوريك و دقيق خودش فقط به فضاى تجربى تمدن غرب ربط دارد و در آنجا معنا مى يابد و قابل درك است، ليكن مسائل مشابهى وجود دارد كه بسترى مى شود براى پيدا شدن زمينه اشتراك در جاهاى ديگر و بعد تحريك به گرايش به اين جنبش... جريان هاى داخلى كشور ما كاملاً از جريان هاى غرب تأثير مى گيرند و تداوم و ادامه آنها هستند (كچوييان، 1387، ص 30). از نگاه اين صاحب نظران، زنان فمينيست ايرانى هرچند با تمركز بر برخى مسائل بومى كه در غرب با آن روبه رو نبودند (مانند تعدد زوجات) از همگنان خود در غرب جدا مى شوند، اما اينان هرگز نتوانسته اند براى خود موجوديت و ماهيت متمايزى معنا كنند. اينان معتقدند: آنچه كه با عنوان فمينيسم اسلامى مطرح مى شود و مى كوشد با رويكرد دينى به مسائل زنان نگاه كند با دست و پا زدن در ادبيات مدرن است؛ يعنى براساس همان اصول غربى و ادبيات مدرن، اصول اسلامى را بازخوانى مى كنند (زيبايى نژاد، 1388، ص 57). به عبارت ديگر، فمينيسم نيز مانند بسيارى ديگر از ايسم هايى كه در طول دو قرن اخير در كشور ما آمد و شد داشتند، هويتى ترجمه اى دارد و بر مبانى فكر و فرهنگ ايرانى ـ اسلامى بنا نشده است.
به هر حال، اگر فمينيسم را مجموعه كوشش ها و فعاليت هاى نظرى و عملى به نفع زنان معنا كنيم، شايد بتوان با تسامح، تلاش هاى پراكنده برخى زنان ايران پس از مشروطه را نوعى كوشش فمينيستى دانست. اگرچه باز هم بايد واژه فمينيسم را با احتياط به كار برد (وطن دوست، 1385، ص 13)؛ زيرا ريشه ها و مبانى فكرى و زمينه هاى اجتماعى تلاش هاى زنان ايرانى و غربى در دفاع از حقوقشان كاملاً متفاوت بود. فمينيسم غربى جنبشى بر اساس مبانى فكر غربى همچون ليبراليسم، سكولاريسم و اومانيسم شكل گرفته بود، اما ازآنجاكه كنش هاى اجتماعى و سياسى زنان ايرانى پس از مشروطه ـ با غفلت از مبانى و اصول فكرى ـ به نوعى شبيه و متأثر از كنش همگنانشان در غرب بود، اين حركت ها را دست كم بايد شبه فمينيستى ناميد. چه فمينيسم را مربوط به جهان مدرن بدانيم يا ندانيم، به هر حال، ما امروز با پديده اى به نام فمينيسم در كشورمان روبه رو هستيم كه داعيه دفاع از حقوق پايمال شده زنان را دارد. شناخت تاريخ ورود اين جريان به ايران و جريان شناسى آن تا به امروز از مباحث مهم و جدى در حوزه مطالعات زنان و خانواده است.
موج اول: نقطه آغاز فمينيسم در ايران
بدون شك، تعيين نقطه آغاز دقيق براى جريان هاى اجتماعى، بخصوص جنبش هايى كه امروز جزئى از تاريخ گشته اند، امرى بسيار دشوار است؛ زيرا در دست يازيدن به اين جغرافياى تاريخى دو مشكل عمده وجود دارد: نخست اينكه گاه منابع مورد نيازى كه بتواند به صورت قابل اطمينانى واقعيت را بنماياند در دست نيست. و دوم اينكه به دليل پيچيدگى و چندبعدى بودن مسائل اجتماعى، تعيين دقيق اينكه آيا يك رويداد خاص منشأ يك جريان تاريخى بوده يا امور ديگر نيز در آن تأثير داشته اند، مشكل است. اما به هر حال، بايد از جايى شروع كرد. بسيارى از تحليل گران تاريخ معاصر ايران نقطه آغاز حركت هاى سياسى ـ اجتماعى زنان را سال هاى منتهى به جنبش مشروطيت مى دانند. اما بدون شك، اين سال ها را نمى توان آغاز جنبش فمينيستى در ايران دانست؛ زيرا حركت هاى سياسى ـ اجتماعى زنان در مراحل اوليه جنبش مشروطه (اواخر دهه 1270 و اوايل دهه 1280) ماهيتى بسيار متفاوت از حركت هاى آنها پس از مشروطه داشته است. رفتار سياسى زنان پيش از مشروطه اولاً، با محوريت موضوع زنان نبوده و ثانيا، غالبا متأثر از رهبران مذهبى بود كه با محوريت شعار عدالت خواهى و مبارزه با ظلم و استبداد قاجارى و جلوگيرى از نفوذ استبداد استعمارى، شكل مى گرفت. در هيچ يك از اين حركت ها، شعار تساوى زنان و دفاع از حقوق زنان مطرح نبود. شورش زنان به رهبرى زينب پاشا و تحريم تنباكو و حمايت از علما و مردم متحصن در حرم عبدالعظيم و جريان گريبايدوف نمونه هايى از اين رويدادهاى تاريخ ايران هستند كه زنان در آنها نقش فعال داشتند. اين در حالى است كه در رفتارهاى سياسى و اجتماعى زنان پس از مشروطه، مسئله زنان و حقوق از دست رفته آنان كانون توجه روشن فكران قرار گرفته و نيز اين حركت ها غالبا در حاشيه تحولاتى است كه زن غربى با آن دست به گريبان است. نكته تمايز و مهم ديگر اين است كه حركت هاى گذشته نوع دوم علاوه بر وابستگى فكرى و نظرى، وابستگى تشكيلاتى و سازمانى به جريان ها و سازمان هاى غربى نيز داشته اند. تبارشناسى اين نشريات، انجمن ها و مدارس دخترانه آن روزگار، ما را به اين واقعيت رهنمون مى شود كه جريان هاى فراماسونرى، كليساى مسيحى و فرقه هاى دست ساز استعمار، همچون بابيت و بهائيت، در سازمان دهى و آموزش آنها دست داشته اند.
به هر حال، شركت زنان در اين گونه حركت هاى مذهبى ـ ملى اين ذهنيت را در زنان زنده كرد كه مى توانند به عنوان يك گروه اجتماعى پرقدرت در راستاى دفاع از حقوق خود نيز وارد ميدان شوند. البته اين نتيجه گيرى پيامد صرف حضور اجتماعى زنان نبود، بلكه نفوذ جريان هاى منورالفكرى در ميان رجال دربار و غرب زدگى بيمارگونه اى كه براى مردان ميدان سياست دوره قاجار، به عنوان افتخار درآمده بود، در شعله ور شدن جريان دفاع از حقوق زنان تأثيرگذار بود. غرب زدگانى همچون ميرزا ملكم خان، فتحعلى آخوندزاده و ديگران كه با صراحت رسيدن به غرب و فرهنگ آن را تنها راه كمال و سعادت ايرانيان مى دانستند و خواهان آزادى زنان از قيد و بندهاى شرعى و ملى بودند در تشديد اين حركت دخالتى انكارناپذير داشتند. اين حركت ها كه همزمان با اوج گيرى جريانات فمينيستى در غرب بود، زمينه را براى شكل گيرى جنبش زنان فراهم آورد (معصومى، 1384، ص 65). اما اگر بخواهيم نقطه عطفى براى شكل گيرى جنبش زنان معرفى كنيم، بدون شك، انتشار نخستين روزنامه ها و مجلات با محوريت آشنايى زنان با حقوق خويش را، كه غالبا متأثر از شكل گيرى جنبش فمينيسم در جهان غرب بود مى توان نقطه آغازى براى مواجهه ايرانيان با جنبش فمينيسم دانست.
فمينيسم ايرانى؛ جنبش يا اعتراض
با توجه به مختصاتى كه در جامعه شناسى از جنبش اجتماعى ارائه شده است (نارضايتى، تداوم، ساختمند، درك مشترك) حركت اعتراضى زنان در دوره پس از مشروطه را مى توان جنبش ناميد؛ زيرا مطالعه محصولات فرهنگى و هنرى كه در آن دوره از سوى زنان توليد مى شده است حاكى از وجود نوعى نارضايتى از وضعيت زنان در بين جمع قابل توجهى از آنهاست و تلاش آنها معطوف به تغيير وضع موجود به وضع مطلوب بوده است و اين تلاش ها در بازه زمانى نسبتا طولانى استمرار داشته است؛ زيرا اگر نقطه آغاز اين حركت را تولد دانش نخستين نشريه زنان در سال 1289 بدانيم و افول موج اول آن را پايان دهه 1310، بيش از بيست سال استمرار داشته است. از سوى ديگر، اين حركت به سبب وجود ارتباطاتى كه گروه هاى مختلف زنان معترض در سراسر ايران و همچنين ارتباطاتى كه با گروه هاى فمينيستى خارج از كشور داشته اند، داراى نوعى شبه ساختار برآمده از درك مشترك بوده است. هرچند به عقيده برخى انديشمندان، اين جنبش از فقدان اهداف مشترك درازمدت رنج مى برد؛ زيرا هريك از گروه ها به شدت فعاليت مى كردند و هر از گاهى با يكديگر متحد مى شدند، اما در اين شبكه همگرايى سازمان دهى شده اى از ايدئولوژى و عمل وجود نداشت و اتفاقا همين فقدان همگرايى تعريف شده منجر به افول اين جنبش شده است (ساناساريان، 1384، ص 71). اما به هر حال، اطلاق نام جنبش بر حركت اعتراضى زنان در آن دوره امرى درست مى نمايد.
عوامل تأثيرگذار در پيدايش جنبش زنان
بدون شك شكل گيرى جنبش هاى اجتماعى، بدون وجود زمينه هاى سياسى و اجتماعى، امكان پذير نيست. در پيدايى هر پديده اى وجود طيف هاى مختلفى از عوامل انسانى، زمينه هاى فكرى و شرايط اجتماعى و سياسى، به صورت غيرقابل انكارى به ايفاى نقش مى پردازند. براى تحليل جنبش زنان در دوره مشروطه بايد با دقت به تحولات سياسى ـ اجتماعى سال هاى پيش از مشروطه پرداخت. بى شك، آن سال ها آبستن حوادثى بود كه قرار بود نگرش ايرانيان را درباره نمادها و نمودهاى سنت دگرگون كند. البته براى فهم فمينيسم ايرانى علاوه بر مطالعه دوره پيش از مشروطه، بى نياز از مطالعه دوره مشروطه و سال هاى پس از آن هم نيستيم؛ چراكه جغرافياى فمينيسم ايرانى درست در همان سال ها بنا نهاده مى شود. ازاين رو، ما به دو دسته عوامل و زمينه ها خواهيم پرداخت.
1. بسترهاى پيشامشروطه
1ـ1. اعزام دانشجو به خارج: پس از شكوفايى نسبى كه ايران دوره صفويه در سايه دولت و ملتى با هويتى شيعى به دست آورده بود، سقوط صفويه به نوعى سقوط تجدد بومى به شمار مى رفت كه زمينه ساز ضعف سياسى و اقتصادى ايران از يك سو و بحران هويت از سوى ديگر شد. اين دوره كه از آن به دوره پس از جنگ هاى ايران و روس و شكست ايران از روس ياد مى شود، مصادف است با اعزام دانشجويان به كشورهاى خارجى براى تحصيل علوم جديد. دانشجويان با ورود به فرهنگ جديد و مشاهده نظم اجتماعى و دقيق حاكم بر كشورهاى اروپايى و با مقايسه وضعيت اسفبار ايران عصر قاجار، شيفته غرب و فرهنگ آن مى شدند. آنان كه به دليل ضعف تحليل، نگرش هاى سنتى خود را عامل نگون بختى خود مى ديدند، در بازگشت به ايران، بنيانگذار جرياناتى مانند لژهاى ماسونى مى شدند كه در غرب ديده و به آن گرويده بودند. تشكيلات ماسونى يكى از شيوه هاى استعمار در تغيير نگرش و فرهنگ جوامع استعمارزده بود. زنان نيز در اين لژها عضو مى شدند و يا دست كم در آنها رفت وآمد مى كردند. مثلاً، دو نفر از دختران ناصرالدين شاه عضو انجمن اخوت كه گرايش صوفيانه داشت، بودند. نكته قابل توجه اين است كه اولاً، حضور زنان در اين انجمن ها به صورت بى حجاب بود. ثانيا، در اين انجمن ها بحث درباره جوامع مدرن و مسائل زنان آنان مورد بررسى قرار مى گرفت (زيبايى نژاد، 1388، ص 55) و اين زمينه اى مى شد براى آشنايى زنان ايرانى با تحولاتى كه زنان غرب در حال تجربه آن بودند.
2ـ1. شكل گيرى فرقه هاى انحرافى (بابيت و بهائيت): يكى از نقشه هاى استعمار براى پيشبرد اهداف خود در جوامع ديگر، توسل به فرقه سازى و ايجاد انحراف در اعتقادات و باورهاى ملت هاست. در ايران عصر قاجار فرقه استعمارى بابيت و پس از آن بهائيت، اعلام موجوديت مى كند. يكى از اعتقادات بهائيت نسخ شريعت و عدم لزوم عمل به احكام شرعى ازجمله حجاب است. باب، هفده تا هجده نايب داشت كه به اصحاب سرّ معروف بودند. يكى از اين افراد، زنى به نام قره العين است. در اولين كنگره بهائيان كه به منظور تنظيم نقشه راه خود در چادرى در بدشت برگزار شده بود، ناگهان قره العين بدون حجاب و با آرايش وارد شد. نظر وى اين بود كه چون اكنون شريعت محمدى نسخ شده و شريعت بعدى هم كه همان بهائيت است، احكامش تبيين نشده، ازاين رو، در دوران فترت به سر مى بريم و عمل به هيچ حكم شرعى واجب نيست. در آن مجلس با دفاع حسينعلى بها از قره العين نسخ شريعت تأييدشد(زيبايى نژاد،1388،ص 55).
جريان بابيت طى تاريخ، خود را جريان روشنفكرى معرفى مى كرد و كسانى كه بعدا جزء فعالان زنان بودند، مانند صديقه دولت آبادى، به بابيت گرايش داشته اند. جريان بابيت و بهائيت عامل مهمى در بررسى تحولات مسائل زنان پس از مشروطيت محسوب مى شود؛ زيرا با زيرسؤال بردن احكام شرعى، رابطه ميان زن و مرد را به چالش كشيد و پس از برقرارى نظام مشروطيت، بعضى از زنان پيرو بهائيت در نشريات قلم مى زدند و احكام شرعى را نيز زيرسؤال مى بردند (همان).
2. عوامل پسامشروطه
درباره عوامل و زمينه هاى رستاخيز جنبش زنان در ايران پسامشروطه آنچه از مطالعه تاريخ جنبش به دست مى آيد، علاوه بر نقش رهبران جنبش، طيف گسترده اى از كنش هاى مربوط به مسئله زنان است كه در نقطه آغازين خود به سه شكل رخ نموده است: 1) انتشار نشريات زنان؛ 2) شكل گيرى سازمان هاى زنانه؛ 3) گشايش مدارس دخترانه. در ادامه، نخست نگاهى گذرا به زندگى رهبران جنبش مى افكنيم و سپس به سازوكار و نقش هر كدام از اين كنش ها در پيدايى و پويايى جنبش زنان در ايران مى پردازيم:
1ـ2) رهبران جنبش زنان: در پيدايش پديده هاى انسانى، نقش مهم و تأثيرگذار نخستين را انسان ها بازى مى كنند و در اين ميان، نقش رهبران و نخبگان در تغيير نگرش و به دنبال آن، دگرگونى در كنش هاى اجتماعى غيرقابل انكار است. در جنبش حقوق زنان در ايران نيز در كنار زمينه هاى اجتماعى و سياسى تأثيرگذار، مهم ترين نقش را زنان و مردانى آغاز كردند كه معتقد بودند زن ايرانى نيز در چنبره خرافات و آيين هاى غلط گرفتار آمده و در اين مسير ره به سوى فرودستى پيموده است. اما بدون شك، نقش زنان روشنفكر در اين ميان از سهم مردان در شكل گيرى اين جنبش بيشتر و برجسته تر بوده است. ازاين رو، در ذيل به معرفى اجمالى برخى از مهم ترين زنان فعال در اين عرصه مى پردازيم:
الف) صديقه دولت آبادى: وى كه در يك خانواده روحانى و مذهبى در اصفهان متولد شده بود، با پشت كردن به انديشه هاى دينى خانوادگى خويش، به انتقاد از عوامل فرودستى زنان كه برخى از آنها را در چهره دين اسلام مى ديد، همت گماشت. او فعاليت هاى فمينيستى خود را با ايجاد يك مدرسه دخترانه در 14 سالگى آغاز كرد. وى در سال 1289 نشريه زبان زنان را در اصفهان انتشار داد و در آن، وضعيت زنان را در ايران به باد انتقاد گرفت. دولت آبادى در نشريه خود به صراحت حجاب را مورد انتقاد قرار داد كه اين امر در كنار فعاليت هاى ديگرش، موجب شد تا رابطه خود با خانواده اش را قطع كند و از سويى، از طرف مردم مذهبى مورد تهديد قرار گيرد (ساناساريان، 1384، ص 58ـ59).
ب) فخر آفاق پارسا: وى نشريه جهان زنان را در سال 1300 در مشهد منتشر كرد. اين نشريه هرچند در ابتدا شيوه اى متعادل براى بيان انديشه هاى فمينيستى خود اتخاذ كرد، اما بعدها پس از انتشار سرمقاله اى درباره بى حجابى زنان و حقوق مساوى براى آنان، توقيف شد و منجر به فرار او به تهران، اراك و قم شد و سال ها بعد با بازگشت به تهران، به يكى از تندروترين سازمان هاى زنان در ايران به نام جمعيت نسوان وطنخواه پيوست (همان، ص 61).
ج) محترم اسكندرى: وى كه رهبرى جمعيت نسوان وطنخواه را بر عهده داشت، در سخنرانى هاى خود به شدت عليه حجاب، و حمايت از تحصيل زنان، سخن مى گفت. او اعضاى جمعيت را براى راهپيمايى سازمان دهى مى كرد. در يكى از اين تجمعات جزوه هايى را كه توسط برخى روحانيان عليه حقوق زنان نوشته و توزيع شده بود به آتش كشيدند و در پى اين عمل، اسكندرى بازداشت شد (همان، ص 64).
د). زندخت شيرازى: وى با انتشار نشريه دختران ايران در سال هاى 1310ـ1311 به پخش اخبارى در مورد فعاليت هاى فمينيستى در جهان پرداخت. او در نوشته هايش فرودستى زنان به لحاظ زيستى را رد كرده و زنان را به درگيرى و جسارت در ارائه خواسته ها و حقوق خود تشويق مى كرد. وى شعر هم مى سرود و اشعارش نمونه اى از راديكال ترين گرايش هاى فمينيستى در ايران بود (همان، ص 65).
2ـ2) انتشار نشريات زنان: از گذشته هاى دور تا به امروز رسانه ها نقش تعيين كننده اى در دگرگونى هاى اجتماعى و سياسى ايفا كرده اند. رسانه هاى سنتى و مدرن هر كدام با ظرفيت هاى خود و با كاركرد تغيير در نگرش هاى كنشگران اجتماعى، نبض كنش هاى اجتماعى را در دست گرفته و آنها را به سمت و سوى اهدافى كه صاحبان رسانه مى خواسته اند، جهت داده اند. در جريان جنبش زنان نيز رسانه هاى مكتوب در پيدايى و پويايى جنبش نقش تعيين كننده اى داشته اند. اين رسانه ها با پرداختن به موضوع زنان و مسائل پيرامون آن نقش برجسته اى در اين فرايند ايفا كرده اند. البته تا پيش از مشروطه نشرياتى كه در ايران چاپ مى شدند كمتر به مسائل زنان مى پرداختند، اما روزنامه هايى كه در خارج از كشور انتشار مى يافتند، همچون اختر چاپ استانبول، قانون چاپ لندن و حبل المتين چاپ كلكته و...، تأثير زيادى در نشر افكار آزادى خواهى و تجددطلبى داشته اند. زنان روشنفكر و باسواد ايرانى اين روزنامه ها را مى خواندند و گاه خود در آنها مطلب مى نوشتند (ناهيد، 1360، ص 25). اما پس از مشروطه كه فضاى سياسى بازترى در كشور به وجود آمد، زمينه انتشار نشرياتى زنانه كه به موضوع حقوق زنان مى پرداختند فراهم گرديد. در ذيل به مهم ترين نشريات جنبش زنان و ايده هاى صاحبان آنها اشاره مى شود:
الف) مجله دانش: مجله هفتگى دانش با سردبيرى خانم دكتر كحال، اولين نشريه زنان بود كه در سال 1289 به چاپ رسيد. هدف روزنامه، تربيت نسوان و دوشيزگان و تصفيه اخلاق زنان، و در آغاز آن قيد شده بود كه روزنامه اى اخلاقى و بچه دارى و خانه دارى است (طباطبايى، 1375، ص 172). اين نشريه مخاطب خود را عموم زنان نمى دانست و خواست و نيازهاى طبقه بالا و متوسط جامعه را در نظر مى گرفت. جاذبه آن نيز در تعداد زياد مقاله هايى بود كه درباره بهداشت، طب، امور خانوادگى و بخصوص بچه دارى منتشر مى كرد. اما مسائلى همچون ازدواج با اختلاف سنى زياد، تعدد زوجات، حقوق زنان در خانواده و... كه مباحث داغ آن دوره بود، به صورت كم رنگ ترى در دانش منعكس مى شد (رسول اف، 1389، ص 281).
ب) شكوفه: اين نشريه با سردبيرى مريم عميد مزين السلطنه، از سال 1292 آغاز به كار كرد و هدفش آشنا ساختن زنان با كارهاى ادبى، آموزش بچه دارى و خانه دارى، تشويق به سوادآموزى و تحصيل، مبارزه با خرافات و موهوم پرستى در ميان زنان و ارتقاى معيارهاى اخلاقى آنان بود. علاوه بر اين، مباحثى همچون تساوى حقوق زن و مرد و مخالفت با ازدواج زودرس را نيز مورد توجه قرار مى داد (همان، ص 283). توجه به وضعيت مدارس دخترانه نيز يكى از دغدغه هاى اين نشريه بود و در هر شماره گزارشى از وضعيت اين مدارس مى داد و از روشن فكران مى خواست تابه تحصيل دختران كمك كنند(همان).
ج) زبان زنان: اين نشريه اولين نشريه اى بود كه به نام يك زن يعنى صديقه دولت آبادى در سال 1298 و در اصفهان مجوز انتشار گرفت. ويژگى زبان زنان اين بود كه فقط مقالات زنان را چاپ مى كرد (همان، ص 285) و پرنفوذترين نشريه اى بود كه وضعيت زنان را با صراحت و جديت مورد انتقاد قرار مى داد. اين مجله اگرچه در آغاز به مسائلى همچون خانه دارى، شوهردارى و بهداشت فردى و اجتماعى مى پرداخت، اما به مرور مباحث سياسى و اجتماعى روز را مورد توجه قرار داد و به انتقاد از وضعيت زنان در ايران پرداخت (ساناساريان، 1384، ص 58). اين نشريه با نقد و بررسى دولت هاى وقت، مواضع سياسى زنان تجددطلب را بيان مى نمود و راه را براى مشاركت زنان در عرصه سياسى هموار مى كرد (رسول اف، 1389، ص 284). از سوى ديگر، صديقه دولت آبادى در اين نشريه به صراحت حجاب را مورد نقد قرار مى داد؛ ازاين رو، از سوى جريان مذهبى جامعه مورد نقد قرار گرفته و تهديد مى شد.
د) نامه بانوان: اين نشريه كار خود را از سال 1299 و با سردبيرى شهباز آزاد آغاز كرد. نامه بانوان 3 روز پس از انتشار توقيف شد. علت توقيف اين نشريه اين بود كه از حجاب به عنوان خرافه و موهومات و حصار سنت كه جلوى ديدگان زنان و مردان را در اين كشور سد كرده است ياد كرده بود (ساناساريان، 1384، ص 59). اين نشريه فقط مقالاتى را كه توسط زنان نوشته مى شد و نيز اخبار ملى و بين المللى را به چاپ مى رساند و از بى حجابى حمايت مى كرد.
ه.) عالم نسوان: اين نشريه كار خود را از سال 1300 و در تهران آغاز كرد. عالم نسوان نشريه ارگان فارغ التحصيلان عالى مدرسه دخترانه آمريكايى بود و زيرنظر يكى از زنان تحصيل كرده همان مدرسه منتشر مى شد. موضوعات موردعلاقه اين نشريه اخبار بهداشتى و درمانى، روش هاى خانه دارى، اطلاعات درباره مدهاى جديد لباس در كشورهاى غربى، فعاليت هاى سوادآموزى و اخبار جنبش هاى فمينيستى در سطح بين المللى بود (همان، ص 60). البته اين نشريه در ادامه كار خود گرايش هاى نقادانه ترى نيز پيدا كرد، به گونه اى كه در آن مقالاتى درباره محكوميت ازدواج هاى زودهنگام دختران، فقدان حقوق سياسى براى زنان و حجاب به چاپ مى رسيد (همان، ص 60).
و) جهان زنان: اين نشريه در سال 1300 در مشهد و توسط فخر آفاق پارسا شروع به كار كرد. جهان زنان در آغاز كار به شكل هدفمند، لحنى ميانه رو و متعادل در مورد آموزش و تحصيل زنان در پيش گرفت. در سرمقاله اولين شماره چنين آمده است: تذكار مى كنيم كه عمل و امل ما تنها از روى شرايع نبوى و دين حقه است (صدر هاشمى، 1363، ص 181). اما پس از مدتى با انتشار سرمقاله اى درباره بى حجابى زنان و حقوق مساوى براى آنان، مورد انتقاد شديد توده مذهبى جامعه قرار گرفت.
3ـ2) تشكيل انجمن هاى زنانه: يكى ديگر از زمينه هاى اجتماعى شكل گيرى جنبش زنان، تشكيل انجمن هاى زنانه بوده است. بدون شك فعاليت هاى فردى رهبران جنبش زنان بدون هميارى و همكارى گروهى از زنان كه منافع صنف و جنس خود را تجلى يافته در افكار رهبران جنبش مى ديده اند، نمى تواند راه به جايى ببرد. در جريان جنبش زنان در ايران، تلاش رهبران فكرى پيش از انتشار هر نشريه اى، اين بوده است كه با عرضه درون مايه هاى ذهنى خود به جامعه زنان در ارتباطات ميان فردى و گروهى كوچك و نيز همدلى با ديگر زنان، به جذب نيرو و هوادار براى انديشه هاى خود همت گمارند و پس از آن، نيروها را در قالب تشكل هاى انسجام يافته و سازمان دهى شده، براى دستيابى به اهداف خود به كار گيرند. با مطالعه تاريخ جنبش زنان در ايران، به تشكل هاى زنانه بسيارى برمى خوريم كه توسط رهبران فكرى جنبش و با هدف تعريف و تبليغ درد مشترك به پويايى جنبش و سرعت سير آن كمك كرده اند. ايجاد انجمن ها در دوره مشروطه، فعاليتى مهم در تلاش براى همبستگى و رشد افكار و انديشه زنان در شناخت موقعيت خويش در جامعه و آشنايى با مسائل سياسى كشور بود. اين انجمن ها نخستين گروه هاى منظم زنان بودند كه براى هدف خاصى گرد هم آمدند. تأثيرگذارى و نفوذ اين انجمن ها از راه انتشار روزنامه هايى بود كه ارگان رسمى آنها محسوب مى شد (وطن دوست، 1385، ص 17). آغاز پيدايى انجمن هاى زنانه در ايران را بايد در سال هاى نخستين نهضت مشروطه جست وجو كرد. اين تشكل ها با همه تفاوت هايى كه در اهداف و برنامه ريزى هاى خود دارند، اما وجه مشترك همه آنها دفاع از حقوق زنان و محو تبعيض نسبت به زنان و اعتراض به موقعيت فرودست آنها بوده است. در ذيل، به برخى از مهم ترين اين انجمن ها اشاره مى كنيم:
الف) انجمن حريت زنان: اين انجمن در نتيجه بحث ها و برنامه ريزى عده اى از زنان و مردان روشنفكر در سال 1286 به وجود آمد. هيچ مردى به تنهايى اجازه شركت نداشت و بايد با همراهى يكى از زنان خويشاوند يا آشناى خود در جلسات شركت مى كرد. محور گفت وگوها در اين انجمن، شرايط فرودست زنان بود و به منظور ايجاد اعتماد به نفس در ميان زنان فقط اعضاى زن اجازه سخنرانى داشتند.
ب) انجمن مخدرات وطن: اين انجمن در سال 1289 به منظور سازمان دهى زنان پيرامون فعاليت هاى مختلف عليه تسلط بيگانگان به وجود آمد. هدف اصلى اين انجمن تأكيد بر حقوق زنان نبود. هرچند دل مشغولى اعضاى زن اين انجمن موقعيت زنان بود، اما آنان استثمار ايران توسط كشورهاى خارجى را عامل وضعيت نابسامان زنان مى دانستند. اين در حالى بود كه برخى انجمن هاى ديگر، ازجمله انجمن حريت زنان، عامل داخلى را در فرودستى زنان ايران دخيل مى دانستند.
ج) جمعيت پيك سعادت: اين تشكل، در سال 1306 توسط تعدادى از زنان با انديشه چپ و در رشت ايجاد شد. هدف آنها گسترش سوادآموزى و آگاهى در ميان زنان بود. آنها نشريه اى با همين نام را منتشر مى كردند. اين جمعيت كتابخانه اى براى زنان تأسيس كرد و كلاس هايى براى زنان برگزار نمود. آنها 8 مارس را به عنوان روز جهانى زن گرامى مى داشتند (ساناساريان، 1384، ص 63).
د) جمعيت نسوان وطن خواه ايران: اين جمعيت، سازمانى راديكال در تهران بود كه در سال 1301 توسط تعدادى از زنان روشنفكر به وجود آمد. آنان نشريه اى با نام نسوان وطن خواه نيز چاپ مى كردند. اين نشريه بر حقوق زنان، خطرات ازدواج زودرس دختران، آموزش زنان، اصلاحات اجتماعى و نوشته هاى ادبى تأكيد داشت. يكى از فعاليت هاى عمده اين جمعيت همكارى با سازمان هاى مدافع حقوق زنان ديگر كشورها بود كه نمونه آن، شركت صديقه دولت آبادى به عنوان نماينده زن ايرانى در دهمين گنگره بين المللى حق رأى زنان در پاريس در سال 1926 و حضور زنان اروپايى فعال در جنبش حقوق زنان در تهران است (خسروپناه، 1381، ص 194).
4ـ2) ظهور مدارس دخترانه جديد: يكى از مهم ترين محيط هاى جامعه پذيرى، مراكز آموزشى است كه در آنها نوباوگان را با فرهنگ و ادب ملى آشنا مى كنند و نيز رشته هايى از علوم مختلف به آنها ياد داده مى شود. در ايران پيش از ورود مدارس جديد، افراد براى كسب علم به مكتب خانه مى رفتند كه گردانندگان آنها غالبا روحانيان و افراد مذهبى بودند. در مكتب خانه محور علم اندوزى دين و اعتقادات مذهبى بود، اما بعدها و در دوره قاجار مدارس جديد وارد ايران شد. البته نخستين مدارس جديد مخصوص پسران بود، اما بعدها مدارس دخترانه هم به آن اضافه شد كه فقط دختران اقليت هاى مذهبى به آنها وارد مى شدند. نخستين مدارس دخترانه مسيونرى در اروميه در سال 1217 تأسيس شده است. نخستين مدارس در ايران را خارجى ها تأسيس كردند (ساناساريان، 1384، ص 68). با اين همه، اولين مدرسه دولتى دخترانه در ايران در سال 1297 در تهران تشكيل شد. تا پيش از اين، اكثر مدارس دخترانه يا توسط زنان به طور فردى تأسيس مى شد يا توسط گروه هاى زنان، و دولت هيچ برنامه اى براى حمايت از اين مدارس نداشت. ازاين رو، مؤسسان و والدين مسئوليت حمايت از مدرسه و دانش آموزان را بر عهده مى گرفتند. يكى از اولين مدارس دخترانه مسلمانان به نام ناموس توسط طوبى آزموده در سال 1286 تأسيس شد. مدرسه ترقى بنات را نيز ماهرخ گوهرشناس در سال 1290 تأسيس كرد. مدرسه تربيت نسوان هم ديگر مدرسه اى بود كه در همين سال ها در تهران تشكيل شد (همان، ص 68ـ69).
بيشتر اين مدارس را افراد داراى گرايش هاى غيراسلامى و يا روشنفكرى تأسيس مى كردند و حضور مستقيم و يا غيرمستقيم بيگانگان در آنها قابل مشاهده است. ازاين رو، اين مدارس مورد مخالفت طيف مذهبى جامعه قرار مى گرفت. آنها معتقد بودند كه اين مدارس زمينه اى براى فساد و فحشا و گمراه كردن دختران مسلمان است. گذشت زمان ثابت كرد كه دغدغه طيف مذهبى جامعه بى دليل نبوده است؛ زيرا فعالان قضيه كشف حجاب در دوره رضاخانى از فارغ التحصيلان همين مدارس بودند (زيبايى نژاد، 1388، ص 54). البته پيش از آن نيز فلسفه مدارس توسط برخى از مدافعان آنها به روشنى بيان شده بود. آن معتقد بودند كه محال است بتوان جلوى ترقيات را گرفت... پس محال است جلوى تعليمات زن را گرفت. وقتى زن تعليم يافت، در چادر نمى نشيند (خسروپناه، 1381، ص 121).
نسبت عوامل زمينه ساز فمينيسم ايرانى
نكته اى كه بايد به آن توجه شود اين است كه بدون شك، بين اين عوامل ارتباط بسيار نزديكى وجود داشته است؛ بدين معنا كه از يك سو، نشريات زنانه آن دوران بيشتر از سوى كسانى اداره مى شد كه يا عضويت در انجمن هاى زنانه داشتند و يا از اداره كنندگان و يا از فارغ التحصيلان مدارس دخترانه بودند. ازاين رو، نقش هاى مختلف آنها در موقعيت هاى گوناگونى كه داشتند در گسترش انديشه آزادى خواهانه و برابرى طلبانه آنان با هم تلاقى مى كرد و از سوى ديگر، انديشه هاى افراد و انجمن هاى زنانه در كتب درسى و آموزش هاى مدارس دخترانه به دانش آموزان تعليم داده مى شد؛ آموزه هايى كه هرچند در پوشش هنرهاى خانگى و مهارت هاى زندگى بود، اما با اين همه زمينه براى ساختن نوعى انسان مدرن بود تا بتواند نظام فكرى و فرهنگى غرب را پذيرفته و تابعى از نظام ارزشى آن درآيد.
چرايى شكل گيرى جريان نخستين جنبش زنان
بى شك، پيدايى يك رويداد در نقطه اى خاص از تاريخ نمى تواند بدون پيش زمينه هاى سياسى و اجتماعى، رخ داده باشد. سؤال اين است كه چرا بايد جنبش زنان ايران و تشكيل انجمن ها و جمعيت هاى آنها در سال هاى آغازين پس از مشروطه به وقوع بپيوندد؟ چرا سال هاى پيش از اين از چنين رويدادهايى خبرى نيست؟ اين پرسش ها ما را ترغيب مى كند تا نگاهى عميق تر به رويدادهاى آن سال ها بيفكنيم و پيش زمينه هاى پيدايى اين پديده ها را رصد كنيم. بدون شك، دو عامل مهم بيش از عوامل ديگر در اين رخداد به ايفاى نقش پرداخته اند:
1. فضاى سياسى داخل كشور
فضاى سياسى حاكم بر ايران در خلال سال هاى 1294 تا 1300، فضايى ويژه بود كه زمينه را براى پيدايى رخدادهايى اينچنينى مهيا كرد؛ زيرا به دليل تصرف ايران در طى جنگ جهانى اول، ايران عملاً بدون مجلس اداره مى شد و در اين بين، سياست هاى كشور تابعى از سياست هاى قدرت هاى خارجى بود. هر دوره اى كه هريك از اين قدرت ها حاكم مى شد، سياست خود را به عنوان مشق سياسى به دولت ايران تحميل مى كرد. پس از پايان جنگ اول جهانى، صحنه سياسى ايران، جولانگاه گروه هاى مختلف سياسى بود. اين فضاى بى سازمانى و فقدان انسجام اجتماعى ـ سياسى، نوعى انعطاف در نهاد سياست ايجاد كرده بود كه گروه هاى مختلف مى توانستند انديشه ها و اهداف خود را براى جامعه بازگو كنند تا از اين طريق براى خود جايگاه اجتماعى بيابند و در سايه اين موقعيت اهداف خود را پى گيرند. اين فضا براى گروه هايى از زنان اين فرصت را به وجود آورد تا هويت زنانه خود را بازيافته و انديشه هاى خود را كه پيش از اين ياراى بيان آن را نداشتند بازگو كنند. وجود آزادى نسبى بيان در آن دو دوره، جنبش زنان را بر آن داشت تا با استفاده از فرصت پيش آمده، به طرح عمومى خواسته هايش و علنى كردن فعاليت هايش همت گمارد.
2. گسترش مطالبات زنان در سطح جهانى
علاوه بر فرصت مناسبى كه وضعيت سياسى داخل كشور براى زنان در طرح ديدگاه هايشان فراهم آورده بود، تحولات و دگرگونى هايى كه در سطح جهانى در موقعيت زنان ايجاد شده بود نيز در گسترش جنبش زنان در ايران تأثيرگذار بوده است. در همان سال هايى كه جنبش زنان در ايران در حال نشو و نمو بود، در انگليس مدافعان حق رأى زنان پيروز شده بودند و در سال 1918 / 1297 زنان حق رأى به دست آوردند. در آمريكا نيز زنان حق رأى خود را دو سال پس از زنان انگليسى، يعنى در سال 1920 / 1299 به دست آوردند. در روسيه نيز كه همسايه ايران بود، كمونيست ها قدرت را به دست گرفته بودند و تلاش مى كردند ديدگاه هاى ماركس و لنين در مورد حقوق زنان را به اجرا درآورند. آزادى زنان روسى تلاش زنان روشنفكر ايرانى را در مسير آزادى خواهى سرعت بخشيد و در نشرياتى كه منتشر مى ساختند از زندگى زنان تازه رهاشده و فارغ از ستم روس مثال مى آوردند (ناهيد، 1360، ص 105). اين دگرگونى هاى بين المللى نمى توانست از ديد گروه هاى روشنفكرى آزادى خواه در ايران مخفى بماند. در اين سال ها ايران تحت سلطه قدرت هاى خارجى به ويژه شوروى و انگليس بود. اين سلطه منجر به ايجاد شبكه ارتباطى گسترده با جهان خارج شده بود و اين ارتباط گسترده شايد نخستين ارتباط وسيع ايرانيان با خارجى ها باشد كه توانسته بود زمينه هاى تأثيرپذيرى ايرانيان از فرهنگ هاى ديگر را رقم بزند. البته چنين ارتباطات و تأثيرپذيرى هايى پيش از اين در ديگر كشورهاى اسلامى مانند تركيه و مصر نيز اتفاق افتاده بود و روشن فكران ايرانى از چشم اندازى نزديك تر نيز اين دگرگونى ها را رصد مى كردند. ازاين رو، يكى از كارهاى رسانه اى مهمى كه جنبش زنان در ايران با هدف گسترش انديشه هاى فمينيستى خود انجام مى داد ترجمه مقالات و اخبارى بود كه درباره موقعيت زنان در كشورهاى ديگر بخصوص در كشورهاى غربى نوشته مى شد. در برخى از اين مقالات وضعيت بهتر زنان غربى در مقايسه با زنان ايرانى مطرح مى شد. موقعيت حقوقى زنان، مانند حق طلاق، حق انتخاب همسر، حق رأى و حق كار خارج از خانه، در اين كشورها در نشريات زنانه ايران منعكس گشته و مورد تحسين قرار مى گرفت (ساناساريان، 1384، ص 68). فعالان حقوق زنان در اين دوره ضمن مقايسه وضعيت خود با زنان غرب و تجليل از جنبش زنان در آن سامان، بر اين نكته تأكيد مى كردند كه در بين تمام ملل جهان نهضت نسوان با پيشرفت سريع، در كار امتداد و انبساط است. اين جنبش به ما مژده مى دهد كه تمدن مريض بهبود خود را خواهان است. زن متدرجا به مركز حقيقى خويش نزديك مى شود(خسروپناه،1381،ص111).
اهداف اصلى موج اول جنبش زنان ايران
هدف اصلى و محورى فمينيست هاى ايرانى موج اول، مبارزه با موقعيت فرودست زنان در جامعه و دفاع و بازيابى حقوق پايمال شده زن ايرانى است. اما جنبش زنان براى تحقق اين هدف كلان، اهداف ميانه اى را نيز دنبال مى كند كه معتقد است از طريق تحقق اين ريز اهداف مى توان موقعيت زنان را ارتقا بخشيد. در ذيل، به اين اهداف اشاره مى شود:
1) ضرورت تحصيل زنان: آموزش و سوادآموزى زنان، از نخستين اهداف جنبش زنان در ايران بوده است كه همواره بر آن اصرار مى ورزيدند. نشريات آنان پيوسته بر اهميت سوادآموزى زنان تأكيد و زنان تحصيل كرده را به آموزش زنان ديگر تشويق مى كردند. جالب است كه تحصيل زنان نه تنها در ايران، بلكه در ديگر كشورهاى مسلمان همچون مصر نيز به عنوان يكى از اركان اصلى مطالبات زنان فمينيست قرار گرفته است. شايد دليل اصرار آنها بر تحصيل زنان اين بوده است كه آنان ريشه فرودستى زنان را در بى سوادى آنان دانسته و معتقد بوده اند كه زن بى سواد زمينه پذيرش هرگونه ستم را دارد و هميشه در چنبره فرهنگ مردسالار و نمادهاى آن گرفتار مى ماند. شاهد اين مدعا آن است كه وقتى از هدا شعراوى ـ يكى از رهبران جنبش فمينيستى در مصر در همان دوران ـ پرسيدند كه آيا جنبش گسترده اى براى لغو حجاب در مصر وجود دارد، پاسخ داده بود: ما بر اين موضوع تأكيد نداريم. ما خود را وقف كسب حق تحصيل عمومى مى كنيم. وقتى زن مسلمانى تحصيل كرده باشد، تلاش مى كند و حجابش را كنار مى گذارد (ساناساريان، 1384، ص 79).
2) تغيير قوانين ازدواج و طلاق: فمينيست هاى ايرانى قوانين ازدواج و طلاق را ظالمانه دانسته و خواستار تغيير آنها بودند. در اين باره آنها به موضوعاتى مانند ازدواج كودكان و ازدواج هاى اجبارى و قوانين نابرابر طلاق اعتراض داشتند (همان، ص 79).
3) مخالفت با حجاب: اهداف فمينيست هاى ايرانى موج اول در تأكيد بر مسائل رفاهى و حقوق قانونى منحصر نماند، بلكه به نقد نمادهاى دينى همچون حجاب نيز كشيده شد. بسيارى از سازمان ها و نشريات زنان خواستار لغو حجاب و آزادى زنان شده بودند. با اين حال، جامعه مذهبى ايران اين گونه نقدها را برنمى تافت؛ ازاين رو، مقاومت هاى زيادى ازسوى مذهبى هادرمقابل فمينيست هاصورت مى گرفت.
4) حق سياسى (حق رأى): فمينيست هاى ايرانى علاوه بر تأكيد بر مسائل رفاهى و آزادى هاى اجتماعى، بر حقوق سياسى زنان نيزتأكيدداشتند.هرچند اين هدف نمى توانست در كنار اهداف ديگر و به اندازه آنها مورد تأكيد قرار گيرد؛ زيرا پرداختن به مسائل سياسى در جامعه اى كه جهل و خرافه و بيمارى در آن شايع بود، امرى نامعقول و بى ارتباط با زندگى اكثريت زنان جامعه تلقى مى شد.
در يك جمع بندى مى توان دوره آغازين جريان دفاع از حقوق زنان در ايران را متناظر با موج اول فمينيسم در غرب و متأثر از آنها ديد؛ زيرا فمينيسم ليبرال اوليه در غرب ديدگاهى اصلاح طلبانه داشت؛ بدين معنا كه به تفاوت ها معتقد بود، ولى از نابرابرى بين زنان و مردان گلايه داشت و خواهان فرصت هاى تحصيلى مساوى به عنوان وسيله اى براى دستيابى زنان به استقلال بودند. آنها بر توانايى عام هر دو جنس براى فكر و عمل عقلايى پاى مى فشردند. در رويكرد آنها، نه عقيده دگرگونى تقسيم كار در خانواده بر مبناى جنسيت راه داشت و نه اين تصور كه خود خانواده مكانى براى ستم بر زنان است. آنان با تأكيد بر حقوق برابر به تساوى قانونى براى زنان نيز معتقد بودند (ريك، 1375، ص 357ـ359).
موج دوم: فمينيسم در دوره پهلوى
با توجه به اينكه جنبش دفاع از حقوق زنان در دوره پهلوى اول و دوم شكل دولتى به خود گرفته و در مسير حذف فرهنگ دينى و ترويج فرهنگ غرب قرار مى گيرد، از صورت جنبش خارج شده و در سايه سياست هاى غرب گرايانه پهلوى حركت مى كند. اين وضعيت تا سال هاى پايانى سلطنت پهلوى ادامه دارد. هرچند جنبش زنان در دوره رضاخانى به تدريج افول كرد، اما اقدامات دولتى نيز به نفع زنان اتفاق افتاد. اين اقدامات تا حدى سبب حمايت برخى فمينيست ها از رژيم جديد شد. تغيير و تحول در وضعيت زنان در سه حوزه اصلى اتفاق افتاد: تغيير در قوانين طلاق و ازدواج، گسترش فرصت هاى آموزشى و ممنوعيت حجاب (ساناساريان، 1384، ص 96). اين امور كه مورد تأكيد رهبران جنبش نيز بود، به همراه استبداد ذاتى رضاخان و ضعف درونى و ساختارى جنبش، فقدان رهبرى متمركز و منسجم و مخالفت رهبران مذهبى با آن سبب ساز تعامل بين پهلوى و رهبران جنبش بود و سرانجام به دولتى شدن جنبش ختم شد.
در دوره پهلوى دوم نيز سير دولتى شدن فعاليت هاى دفاع از حقوق زنان سرعت بيشترى گرفت و علاوه بر آن، درآويختگى گروه هاى مختلف فمينيستى در اين دوره به احزاب سياسى و فقدان استقلالى كه ويژگى گروه هاى فمينيستى پيش از آنها بود، باعث شد تا فمينيسم در اين دوره از حالت يك جنبش فعال خارج شده و در سايه دولت و يا احزاب سياسى به حيات خود ادامه دهد. ويژگى اين آويختگى اين است كه مسائل زنان براى احزاب سياسى كه كاملاً مردانه بودند موضوعاتى درجه دوم و فرعى قلمداد مى شد (همان، ص 115). تنها اتفاق عمده در اين دوره افزايش سازمان هاى گوناگون دفاع از حقوق زنان بود. حركت هاى اجتماعى زنان ايرانى در اين دوره غالبا متأثر از الگوهاى مبتذل غربى دهه هاى شصت و هفتاد ميلادى بود كه در برنامه هايى مانند مسابقه دختر شايسته، تشكيل كاخ هاى جوانان و تشكيل شهرك هاى دختران تجلى مى يافت.
موج سوم: فمينيسم پس از انقلاب
با پيروزى انقلاب اسلامى در سال 1357، جنبش زنان در ايران فصل نوينى را آغاز مى كند. در يك نگاه كلى، جريان هاى اصلى فمينيسم در ايران بعد از انقلاب را دو جريان عمده تشكيل مى دهند: نخست، جريان غيردينى (سكولار) و دوم، جريان دينى كه از آن به فمينيسم اسلامى ياد مى شود.
الف) فمينيسم ايرانى سكولار
سابقه اين گروه به سال هاى آغازين انقلاب اسلامى و مهاجرتشان به خارج از كشور برمى گردد. برخى از آنان از طرف داران سلطنت و برخى ديگر از مخالفان حكومت بودند. در اوايل دهه شصت افرادى از گروه هاى چپ نيز به آنها پيوسته و به مقابله با انقلاب پرداختند. در آغاز، محور مبارزه بيشتر سياسى بود، اما بعدها با سياست گذارى غرب به اين نتيجه رسيدند كه مبارزه فرهنگى با محوريت تزلزل خانواده و طرح الگويى جديد از روابط زن و مرد، شيوه اى مناسب تر براى مبارزه با انديشه هاى اسلامى انقلاب نوين است (متمسك، 1380، ص 453ـ454).
اين جريان فكرى، علت عمده فرودستى زنان در جوامع مسلمان را اصل دين دانسته و معتقدند كه تحقق سكولاريسم، پيش شرطى مهم براى آزادى زنان است (شفيعى سروستانى، 1379، ص 63). اين طيف تلاش هاى خود را بر انديشه غربى بنا نهاده و اهداف و خود را در قالب ساختارهاى اجتماعى، فرهنگى و اخلاقى و سياسى غرب دنبال مى كنند و به دنبال حذف دين در جامعه هستند و راه حل نهايى براى زنان را پيروى از پيموده هاى غربى مى دانند. از نظر آنها، راه احقاق حقوق زنان تنها در تن دادن بى قيد و شرط به الگوها و هنجارهاى متناسب با فمينيسم غربى است (همان، ص 85). فعاليت اين جريان در كشورهاى اروپايى متمركز شده است، هرچند در يك دهه اخير و در پى گسترش فضاى باز سياسى، با برخى از جريان هاى سياسى داخل كشور ارتباط برقرار كرده اند. در بيان ويژگى هاى اين جريان مى توان به امورى همچون ضديت با اسلام و ارزش هاى اسلامى، مخالفت با نظام جمهورى اسلامى، بى توجهى به ارزش هاى اخلاقى و تضعيف نهاد خانواده اشاره كرد (همان، ص 61ـ70).
ب) فمينيسم اسلامى
پيروزى انقلاب اسلامى با محوريت دين، اين انديشه را در ذهن جهانيان زنده كرد كه برخلاف تفكر واپسماندگى دين در عصر جديد، در دوره مدرن نيز دين از ظرفيت شگرفى براى ايجاد دگرگونى هاى عمده فكرى و فرهنگى و حركت هاى اجتماعى برخوردار است. ازاين رو، در آغازين سال هاى انقلاب، برخى از انديشمندان مسلمان با توجه به ظرفيت تحول آفرين دين تلاش كردند تا با بازتعريفى از جايگاه زن در اسلام، به نيازهاى بروز آنان پاسخ گويند. اما اين گروه را مى توان متشكل از طيف هاى متفاوت و حتى متعارض دانست؛ زيرا كسانى را كه مدعى فمينيسم اسلامى هستند مى توان به دو گروه عمده تقسيم كرد:
1) گروهى كه معتقد به اسلام و مبانى فكرى آن هستند، اما معتقدند كه بايد منابع دينى را مورد بازخوانى مجدد قرار داد تا از اين طريق، به حل نابرابرى هاى حقوقى زنان دست يافت. اين دسته قصد خروج از چارچوب دين و احكام آن را ندارند، اما معتقدند كه بنا بر ضرورت هاى عصرى و فرهنگ مدرن، بايد منابع دينى مورد بازخوانى و اصلاح قرار گيرند. اين طيف كه از آنان به روشن فكران دينى ياد مى شود، از يك سو، به دليل داشتن پيوند عاطفى و عقيدتى با دين و از سوى ديگر، به سبب پذيرش مبانى فرهنگ مدرن، در تلاش اند تا آموزه هاى دين را در سايه فرهنگ مدرن مورد بازخوانى قرار دهند. اصولاً پروژه روشنفكرى دينى، رويكرد ايدئولوژيك يا پروژه اى در تاريخ معاصر براى تحقق و بسط مدرنيته در جامعه ايرانى است (مهدوى زادگان، 1379، ص 31). از نظر ايشان، در عصر جديد دين را بايد به گونه اى قرائت كرد كه با فرهنگ و تمدن جديد همگرايى داشته باشد. ارگان رسمى اين ديدگاه در داخل كشور، بيشتر مجله هاى زنان و فرزانه مى باشند (متمسك، 1380، ص 457). اينان براى تطبيق متون دين با باورها و انديشه هاى پيش ساخته خويش، به تأويل و تفسير آيات قرآنى دست زدند. آنها خواهان دگرگونى در قوانين مربوط به ارث برى، ديه، حق شهادت در دادگاه، حضانت كودكان، حق طلاق و نيز استفاده برابر از امتيازهاى اجتماعى مانند حضور در پست هاى سازمانى و مديريتى مى باشند (بهداروند، 1382، ص 35).
2) گروهى كه يا اصلاً معتقد به دين و اسلام نيستند يا اعتقاد چندانى به آن ندارند، اما از اسلام به عنوان يك وسيله براى پيشبرد اهداف خاص خود، استفاده مى كنند. اين طيف را غالبا همان فمينيست هاى ايرانى سكولار تشكيل مى دهند. برخى از آنها در دو دهه اخير به اين نتيجه رسيدند كه چون در كشورهاى اسلامى، سخن گفتن از حقوق زنان بدون استفاده از ادبيات اسلامى امكان موفقيت چندانى نخواهد داشت، بايد اهداف برابرى خواهانه خود را در پوششى اسلامى بيان كنند، هرچند كه خود هيچ اعتقادى به اسلام نداشته باشند. بسياى از زنانى كه پس از پيروزى انقلاب اسلامى به عنوان طرف داران سلطنت يا نيروهاى چپ از كشور خارج شدند، به ضرورت استفاده از اين رهيافت پى بردند؛ ازاين رو، بسيارى از آنها به جاى فعاليت در گروه هاى سياسى، به ايجاد تشكل هاى زنانه و شركت در رشته مطالعات زنان اقدام كردند (زيبايى نژاد، 1382، ص 27). برخى مانند نيره توحيدى و مهرداد درويش اين ايده را دنبال كرده اند. همان گونه كه هايده مغيثى در نقد نيره توحيدى مى گويد: من در گذشته مقالات ايشان را مى خواندم، درحالى كه ايشان گرايش چپ داشتند. اينكه كسى كه گرايش چپى و ماركسيستى دارد، به فمينيسم اسلامى تغيير روش مى دهد، خبر از تولد تاكتيك جديد فمينيست هاى سكولار در طرح مباحث زنان است (زيبايى نژاد، 1387، ص 82). حامد شهيديان كه خود فمينيست سكولار خارج از كشور است، در معرفى اين طيف بر همين رويكرد تاكتيكى اشاره كرده و مى نويسد: ... گروه دوم، نويسندگانى هستند كه الزاما اعتقادى به اسلام ندارند، اما براى نشر عقايد خود ناچار از نگارش در محدوده اصول اسلامى و مقررات حاكم اند (شهيديان، 1377، ص 612).
اينان معتقدند كه برابرى بين زن و مرد يك اصل پذيرفته شده بشرى است و اگر حكم شرعى با اين برابرى مخالف باشد، آنچه لزوما بايد تغيير كند حكم اسلام است. نيره توحيدى از صاحب نظران اين طيف، معتقد است كه بايد ميان دين دارى و دين مدارى تفكيك قايل شد. دين پديده اى قابل احترام است و مى تواند در ترسيم رابطه خدا و خلق نقش آفرين باشد، اما اعتقاد به دين لزوما به معناى حاكميت دين در شئون اجتماعى نيست. سكولاريسم، يعنى جدايى حوزه اجتماعى از دين، جانشين مناسبى براى دين مدارى است (متمسك، 1380، ص 462). در حال حاضر اكثر كسانى كه خود را فمينيسم اسلامى ناميده اند از گروه دوم هستند.
البته ذكر اين نكته ضرورى است كه بدانيم هر دو گروه يادشده با وجود زمينه هاى متفاوت، اهداف كم وبيش مشتركى را دنبال مى كنند كه مى توان از آن به بومى كردن مدرنيسم غربى ياد كرد. ويژگى مهم انديشه آنان فقدان روشمندى علمى و عدم استناد به متون دينى است. آنان با عمل نشان دادند كه مى توان مباحثى را به نام اسلام طرح كرد كه هيچ استناد روشنى به متون دينى نداشته باشند (زيبايى نژاد، 1382، ص 28).
رويكردى انتقادى
جنبش حقوق زنان در ايران هم مانند فمينيسم غربى در آغاز حركتى اجتماعى در برابر عواملى بود كه تصور مى شد زمينه ساز نابرابرى و ستم بر زنان است. جنبش ايرانى هرچند در آغازين فصل رويش خود شناخت كافى و گسترده اى از فمينيسم غربى نداشت و مطالباتى محدود را با محوريت زيست بهتر زنان مطرح مى كرد، اما در موج هاى دوم و سوم به سبب آشنايى بيشتر با جنبش فمينيسم در غرب، با پذيرش بسيارى از مبانى و راهبردهاى آن، الگويى به ظاهر ايرانى و اسلامى از آن ارائه داد كه همانند اصل خود از نقاظ ضعف بسيارى رنج مى برد. در ذيل، به برخى از آنها اشاره مى شود:
1) فمينيسم در ايران از هويت و جايگاه مشخص و هنجارهاى تعريف شده و نشان دار برخوردار نمى باشد. ازاين رو، با اينكه رويكردهاى مختلفى در فمينيسم جهانى وجود دارد كه در بسيارى از مسائل و نيز در ارائه راه كارها با هم متفاوت و حتى گاه متناقض هستند، اما در ايران موضع مدعيان فمينيسم مشخص نيست.
2) در تقابل با گفتمان غرب در حوزه هاى مختلف، لازم است كه انديشمندان اسلامى دست به نظريه پردازى بزنند؛ زيرا وقتى انديشه اى را ناكافى دانسته و آن را طرد مى كنيم، به ناچار بايد جايگزينى براى آن معين شود تا مشكل عدم تعادل در ساختار معرفتى جامعه پيش نيايد. اين مسئله در حوزه مطالعات زنان و خانواده به جهت حساسيت بالا و تأثيرگذارى آن، از اهميت بيشترى برخوردار است. نياز است تا انديشمندان اسلامى به طرح ريزى گفتمان اسلامى در حوزه زنان و خانواده همت گمارند. بدون شك، تا زمانى كه گفتمان غربى بر حوزه مسائل زنان حكمرانى مى كند انتظار اصلاح، چشم داشتى غيرمنطقى است.
3) فراخون عمومى زنان براى مشاركت در عرصه هاى گوناگون حوزه اجتماعى و فراهم آوردن بسترهاى اين حضور بدون اينكه اين دعوت، بهره مند از برنامه و تدابير عاقلانه و پشتوانه علمى و كارشناسى باشد، زمينه سازى براى عملياتى شدن انديشه هايى همچون فمينيسم است كه از پيش خود را براى چنين حضورى مهيا و آماده كرده اند.
4) گفتمان انتقادى جريان فمينيسم، زمينه تقابل آن را با سنت كه در كشور ما بر مبناى نهاد دين شكل گرفته است فراهم مى كند. اين تقابل را هم در شعارها و كنش هاى موج اول فمينيسم در دوره پس از مشروطه مى بينيم و هم در موج هاى بعدى نيز با شدت بيشترى از سوى فمينيست هاى اسلامى مشاهده مى كنيم. هرچند برخى از هواداران فمينيسم در ايران از تقابل مستقيم با دين اجتناب مى كنند، اما شكى نيست هواداران فمينيسم چه بخواهند و چه نخواهند، مبانى فكرى فمينيستى با اصول اسلامى سازگارى ندارد. پس در فمينيسم هرچند اسلامى آن نوعى دين ستيزى آشكار، قابل رصد است.
نتيجه گيرى
آنچه در اين پژوهش حاصل آمد، مى توان با گزاره هاى ذيل گزارش داد:
1) جريان جنبش زنان در ايران بر بسترهايى از حوادث سياسى ـ اجتماعى پيش و پس از مشروطه بنا شده است. فهم اين بسترها و شرايط اجتماعى ما را در تحليل دقيق تر يارى مى رساند. در اين ميان، نقش اعزام دانشجو به خارج از كشور و فرقه هاى انحرافى همچون بهائيت در پيش از مشروطه و نيز تأسيس مدارس دخترانه جديد و نشريات زنان در برهه پس از مشروطه، از اهميت بيشترى برخوردارند.
2) هرچند نمى توان به طور دقيق جريانِ اول دفاع از حقوق زنان را جنبشى فمينيستى ناميد، اما بدون شك، اين جريان متأثر از آشنايى رهبران آن جنبش هاى فمينيستى در غرب است و در برخى مقاطع نيز بين اين رهبران و فمينيست هاى غربى ارتباطاتى وجود داشته است.
3) ايده هاى دفاع از حقوق زنان لزوما به معناى فمينيسم بودن اين ايده ها نيست؛ زيرا فمينيسم جنبشى با اصول و مبانى خاص است كه در شرايط اجتماعى و فرهنگى غرب پديدار شده است. هرچند برخى از اين اصول و گاه همه آنها در برهه هايى از تاريخ از سوى فمينيست هاى ايرانى پذيرفته شده است.
4) پس از انقلاب اسلامى در ايران، جنبش زنان، به دو پاره كلى تقسيم شد. برخى از آنها با اتخاذ رويكردى سكولار، انقلاب را مانعى بزرگ بر سر راه انديشه هاى فمينيستى خود برآورد كرده و از سويى، داخل كشور را بستر مناسبى براى ارائه انديشه هاى خود نمى ديدند؛ ازاين رو، به خارج مهاجرت كرده و به ترويج انديشه هاى خود پرداختند. برخى نيز كه با عنوان روشن فكران دينى از آنها ياد مى شود، خواستار بازخوانى اسلام در حاشيه انديشه مدرن در حوزه زنان و خانواده شدند.
5) اين رويكردها از يك سو، از فقدان نگرش علمى رنج مى برند و از سوى ديگر، نوعى الگوبردارى صرف از مسائل زنان در غرب و بى توجه به ظرفيت هاى فرهنگى و ملى در حل مسائل زنان است. مضافا بر اينكه رويكردهاى آنان نوعا سياسى است كه مى توانند از سوى دشمنان مورد بهره بردارى قرار گرفته و خطرى بزرگ براى امنيت ملى باشند.
6) انديشه هاى فمينيستى به هر حال، در مقام نقد رويكرد اسلام به حوزه زنان است و ما نيز متقابلاً انديشه آنها را مورد نقادى قرار داده و طرد مى كنيم. وقتى انديشه اى را ناكافى دانسته و آن را طرد مى كنيم، به ناچار بايد جايگزينى براى آن معين شود. اين مسئله در حوزه مطالعات زنان و خانواده به دليل حساسيت بالا و تأثيرگذارى آن، از اهميت بيشترى برخوردار است. نياز است تا انديشمندان اسلامى به طرح ريزى گفتمان اسلامى در حوزه زنان و خانواده همت گمارند.
منابع
بهداروند، محمدمهدى، 1382، نظريه هاى فمينيستى در جهان و ايران، پيام زن، ش 138، ص 30ـ38.
چراغى كوتيانى، اسماعيل، 1389، خانواده، اسلام و فمينيسم، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس سره.
خسروپناه، محمدحسين، 1381، هدف ها و مبارزات زن ايرانى؛ از انقلاب مشروطه تا سلطنت پهلوى، تهران، پيام امروز.
رسول اف، رامين، 1389، نخستين هاى تاريخ روزنامه نگارى ايران، تهران، جامعه شناسان.
ريك، ويلفورد، 1375، فمينيسم، در: يان مكنزى و ديگران، مقدمه اى بر ايدئولوژى هاى سياسى، ترجمه م قائد، تهران، مركز.
زيبايى نژاد، محمدرضا، 1388، خاستگاه فمينيسم در ايران، حورا، ش 33، ص 53ـ57.
ـــــ ، 1382، درآمدى بر فمينيسم، در: فمينيسم و دانش هاى فمينيستى، ترجمه و نقد تعدادى از مقالات دايره المعارف روتليج، قم، دفتر مطالعات و تحقيقات زنان.
ـــــ ، 1387، گفتمان فمينيستى در ايران؛ نگرش ها و تحليل ها، حورا، ش 27، ص 76ـ85.
ساناساريان، اليز، 1384، جنبش حقوق زنان در ايران؛ طغيان، افول و سركوب از 1280ـ1357، ترجمه نوشين احمدى خراسانى، تهران، اختران.
شفيعى سروستانى، ابراهيم، 1379، جريان شناسى دفاع از حقوق زنان در ايران، قم، مؤسسه فرهنگى طه.
شهيديان، حامد،، 1377، فمينيسم اسلامى و جنبش زنان ايران، ايران نامه، ش 64، ص 611ـ640.
صدر هاشمى، محمد، 1363، تاريخ جرائد و مجلات ايران، چ دوم، اصفهان، كمال.
طباطبايى، محيط، 1375، تاريخ تحليلى مطبوعات ايران، چ دوم، تهران، بعثت.
كچوييان، حسين، 1387، فمينيسم و نظريه پردازانش، حورا، ش 27، ص 28ـ33.
متمسك، رضا، 1380، فمينيسم اسلامى؛ واقعيت ها و چالش ها، در: مجموعه مقالات هم انديشى بررسى مسائل و مشكلات زنان؛ اولويت ها و رويكردها، قم، دفتر مطالعات و تحقيقات زنان.
معصومى، سيدمسعود، 1384، فمينيسم در يك نگاه، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس سره.
مهدوى زادگان، داوود، 1379، پروژه روشنفكرى دينى و مسئله زنان، كتاب زنان، ش 8، ص 31ـ42.
ناهيد، عبدالحسين، 1360، زنان ايران در جنبش مشروطه، تبريز، احيا.
نجفى، موسى، 1391، بصيرت تاريخى؛ اصول شناخت تاريخ تحولات معاصر، اصفهان، آرما.
وطن دوست، غلامرضا و همكاران، 1385، زن ايرانى در نشريات مشروطه، تهران، مؤسسه تحقيقات و توسعه علوم انسانى.