بررسى محدوديتهاى روابط مسلمان با غيرمسلمان از منظر شهيد مطهرى
ضمیمه | اندازه |
---|---|
7_OP.PDF | 412.93 کیلو بایت |
سال بيست و سوم ـ شماره 200 (ويژه علوم سياسى)
زهرا پورروستائى اردكانى : كارشناس كامپيوتر ـ نرمافزار دانشگاه يزد و طلبه مدرسه علميه فاطمهالزهرا عليهاالسلام اردكان. zhrprst@gmail.com
محمدعلى محيطى اردكان : دانشپژوه دكترى فلسفه مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدسسره. mohiti@qabas.net
دريافت: 10/8/92 پذيرش: 20/12/92
چكيده
يكى از مهمترين دستورات اسلام در حوزه رابطه با انسانهاى ديگر، تعيين ضابطه براى رابطه مسلمان با غيرمسلمان است. مقاله حاضر كوشيده است تا با روش توصيفى، چگونگى رابطه مسلمان با غيرمسلمان را با استناد به آثار شهيد مطهرى بيان كند و به اين نتيجه رسيده كه مشى اسلام در تعيين ضابطه براى رابطه مسلمان با غيرمسلمان، بر اساس اعتدال و ميانهروى است، بهگونهاى كه نه دستور كلى قطع رابطه صادر كرده و نه اجازه هرگونه رابطهاى را داده است. اسلام براى حفظ دين افراد، مصلحت مسلمانان و عزت و استقلال جامعه اسلامى، روابطى مانند ازدواج، دوستى، كمك و احسان، تعليم و تعلّم، تعامل فرهنگى، تجارى، و همزيستى با غيرمسلمانان را محدود كرده و براى حضور غيرمسلمان در قلمرو حكومت اسلامى و تصدى مناصب و پستهاى حساس، سختگيرى كرده است و تسلط و ولايت غيرمسلمان بر مسلمان را به هيچوجه نمىپذيرد.
كليدواژه ها: مطهرى، اسلام، مسلمان، غيرمسلمان، محدوديت، كافر.
مقدّمه
تعاليم و دستورات اسلام مبتنى بر اصول فكرى خاصى درباره جهان، انسان و اجتماع است و چون واضع قانون اسلام آفريننده انسان است، به نياز او به تعامل با افراد جامعه توجه كرده و علاوه بر تعيين مقررات براى تنظيم رابطه فرد با خدا، خود، و جهان، دستورات خاصى براى چگونگى روابط با انسان هاى ديگر وضع كرده است. اسلام به برقرارى روابط اجتماعى خاص بين مسلمانان دستور داده و بر اساس مصالحى، محدوديت ها و ممنوعيت هايى در رابطه مسلمانان با غيرمسلمانان تعيين كرده است. از ديدگاه شهيد مطهرى، كه يكى از برجسته ترين انديشمندان معاصر در حوزه معارف اسلامى است، دستورات اسلام در اين زمينه، از مهم ترين دستورات مترقى اجتماعى دين اسلام است كه اگر مسلمانان در سبك زندگى و سيره عملى شان به آن دستورات بى توجه باشند، اسلامى باقى نمى ماند (مطهرى، 1387ج، ج 3، ص 188و196).
بر اساس بررسى نگارندگان، مقاله مستقلى كه ديدگاه شهيد مطهرى را در اين زمينه بيان كند، نگاشته نشده است. بدين روى، در اين مقاله سعى شده است با سير در مجموعه آثار ايشان، محدوديت هاى رابطه مسلمانان با غيرمسلمانان بيان گرديده، به سؤالات ذيل پاسخ داده شود:
1. اسلام بر اساس چه فلسفه و مبنايى رابطه مسلمان با غيرمسلمان را محدود و در بعضى موارد، ممنوع كرده است؟
2. آيا مسلمان مى تواند با فرد غيرمسلمان ازدواج كند؟
3. آيا مسلمان مى تواند با غيرمسلمان رابطه دوستى برقرار كند يا به او كمك و احسان نمايد؟
4. تعامل فرهنگى، رابطه علمى يا همكارى اقتصادى و تجارى مسلمان با غيرمسلمان چه ضابطه اى دارد؟
5. آيا مسلمان مى تواند تحت سرپرستى و حكومت غيراسلامى زندگى كند؟
6. آيا غيرمسلمان مى تواند زير پرچم حكومت اسلامى زندگى كند و پست و مقام داشته باشد؟
با توجه به ديدگاه شهيد مطهرى، پاسخ گويى به سؤال اول، مستلزم بررسى سه موضوع انسان، اجتماع و دين است:
طبيعت اجتماعى انسان
شهيد مطهرى معتقد است كه انسان بالطبع موجودى اجتماعى است؛ يعنى به حسب خلقت، استعدادهايى دارد كه جز در پرتو زندگى اجتماعى شكوفا نمى شود. بنابراين، اگر انسان بخواهد به صورت انفرادى زندگى كند و با ديگران ارتباطى نداشته باشد، استعدادهايش به فعليت نمى رسد. به راستى، اين ديدگاه درست است. آيا ممكن است استعدادهاى كمالى مانند استعداد اخلاقى و علاقه به نيكى و احسان بدون زندگى اجتماعى تجلى پيدا كند؟ (مطهرى، 1386ب، ج 3، ص 115ـ116).
حقيقت وجود حيات جمعى
از نظر شهيد مطهرى، جامعه از روح ها، انديشه ها، عاطفه ها، خواست ها و اراده ها تشكيل شده است. انسان ها با سرمايه اى فطرى و سرمايه اى اكتسابى از طبيعت وارد زندگى اجتماعى شده، هويت روحى جديدى مى يابند. اين سخن به معناى حل شدن افراد در اجتماع نيست، بلكه هر فرد در چنين جامعه اى داراى شعور، اراده و خواست مستقل است كه مى تواند در اجتماع اثر بگذارد؛ همچنان كه از وجدان، شعور و اراده اجتماع متأثر مى شود. به نظر شهيد مطهرى، قرآن نيز اين گونه حيات اجتماعى را تأييد مى كند؛ زيرا قرآن كريم براى جامعه ها، اجل و عمر، سرنوشت مشترك، نامه عمل مشترك، فهم و شعور، طاعت و عصيان، بيمارى و سلامت، و سعادت و شقاوت قايل است (مطهرى، 1387ط، ص 23ـ33). ايشان مى گويد: نيازهاى مشترك اجتماعى و روابط ويژه زندگى انسانى، انسان ها را آنچنان به يكديگر پيوند مى زند و زندگى را آنچنان وحدت مى بخشد كه افراد را در حكم مسافرانى قرار مى دهد كه در يك اتومبيل يا يك هواپيما يا يك كشتى سوارند و به سوى مقصدى در حركتند و همه با هم به منزل مى رسند و يا همه با هم از رفتن مى مانند و همه با هم دچار خطر مى گردند و سرنوشت يگانه اى پيدا مى كنند (مطهرى، 1387ط، ص 18).
البته درصورتى كه اين انديشه به وجود حقيقتى به نام جامعه داراى وجودى مستقل و منحاز از افراد منجر شود، پذيرفتنى نخواهد بود. به نظر مى رسد تركيب حقيقى اراده ها هرچند موجب تقويت روح جمعى مى شود و ازاين رو، ممكن است آثارى هرچند به ظاهر جديد بر آن مترتب شود، اما موجب نمى شود واحدى ديگر در كنار آحاد اجتماع پديد آيد.
هويتِ حقيقى دين
به اعتقاد شهيد مطهرى، انسان با دو سلسله مسائل سروكار دارد: يك سلسله مسائل شخصى و سليقه اى؛ از قبيل رنگ لباس و نوع غذا كه وابسته به سليقه و انتخاب افراد است، و يك سلسله مسائل واقعى؛ مانند مسائل پزشكى كه ربطى به ذوق و پسند افراد ندارد. در نخستين دسته از مسائل، خوب و بد مطلق وجود ندارد و اين گونه امور واقعيتى وراى خواسته هاى افراد ندارند (مطهرى، 1387د، ص 232ـ234).
دين اسلام، كه صورت جامع و كامل دين خدا و خاتم و ناسخ همه اديان ديگر است، داراى ايدئولوژى عام و جهان شمولى است كه بر پايه فطرت يكپارچه انسان ها بنيان نهاده شده و به گونه اى طراحى گرديده كه وراى سليقه افراد، داراى حقيقتى والاست و انسان را به تنها راه سعادتش رهنمون مى سازد. انسان بايد عمل خير خود را مقرون به اعتقاد لازم و كافى در دين سازد تا پذيرفته شود (مطهرى، 1387ب، ص 245ـ318). وَ مَنْ يبْتَغِ غَيرَ الْإِسْلامِ دينا فَلَنْ يقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِى الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرين (آل عمران: 85)؛ و هر كه جز اسلام دينى [ديگر ]جويد، هرگز از وى پذيرفته نشود، و وى در آخرت از زيان كاران است.
با توجه به آنچه ذكر شد، مى توان به صورت كلى، به بررسى تأثير دين در چگونگى رابطه افراد با يكديگر پرداخت:
تأثير دين در نوع رابطه افراد با يكديگر
شهيد مطهرى درباره تأثير دين دارى در روابط افراد با يكديگر به سه نظريه اشاره مى كند:
1. صلح كل
بر اساس نظريه صلح كل، دين دارى هيچ گونه تأثيرى بر روابط فردى و اجتماعى ندارد. دين و مذهب به صورت بت پرستى يا خداپرستى، مربوط به سليقه و وجدان افراد است. چه بسا كسى با احساس نياز به دين، هر هفته به كليسا برود، و ديگرى ـ به هر عنوان ـ حاضر نباشد تسليم دين شود. نظريه صلح كل مدعى است ايمان امرى قلبى و مربوط به رابطه انسان با خداست، ازاين رو، رابطه انسان با انسان ربطى به ايمان به خدا ندارد و مؤمن بايد با همه انسان ها رابطه دوستى برقرار كند؛ تفكرى كه در تبليغات مسيحى زياد به چشم مى خورد و پيروان اديان ديگر را شيفته خود مى كند (مطهرى، 1387د، ص 230ـ231).
2. برخورد شديد با مخالفان
برخى ديگر به خلاف نظريه نخست، به برخورد شديد و سخت با كسانى كه خارج از دين و فرقه مذهبى آنها هستند، اعتقاد دارند. شهيد مطهرى اروپا را قرن ها در سيطره صاحبان اين نظريه خشن مى داند:
كليسا مى آمد تجسس و جست وجو مى كرد ببيند آيا كسى در مسائلى كه كليسا درباره آن اظهارنظر كرده است ـ ولو راجع به فلكيات باشد ـ اعتقادى برخلاف نظر كليسا دارد يا نه؟! آيا اگر كليسا اظهارنظر كرده است كه عناصر چهار تاست يا خورشيد به دور زمين مى چرخد، در اين مسائل، كسى فكرى بر خلاف اين دارد؟ ولو فكر او فكر علمى و فلسفى و منطقى بود. تا مى ديدند فكرى پيدا شده بر خلاف آنچه كليسا عرضه داشته است، فورا آن را به عنوان يك جرم بزرگ تلقى مى كردند، آن شخص را به محكمه مى كشاندند و شديدترين مجازات ها از نوع سوختن زنده زنده را در مورد او اعمال مى كردند(مطهرى،1388الف،ص303ـ304).
به اعتقاد شهيد مطهرى، آنچه امروز در دنياى اروپا به نام آزادى دين و آزادى عقيده (به معناى اروپايى) رواج دارد، واكنش برخورد شديد اربابان كليسا با مخالفان است (مطهرى، 1388الف، ص 303).
شهيد مطهرى در ميان مسلمانان، خوارج تنگ نظر و كوته بين را تابع اين نظر دانسته، مى گويد:
اكثر خوارج همه فرق مسلمين را كافر مى دانستند، با آنها نماز نمى خواندند، ذبيحه آنها را نمى خوردند، به آنها زن نمى دادند و از آنها زن نمى گرفتند (مطهرى، 1387ه، ص 44).
خوارج خون ساير مسلمين را مباح دانسته و تمام مردم روى زمين را كافر و مهدورالدم و مخلّد در آتش مى دانستند! (مطهرى، 1387و، ص 150و111).
از نظر شهيد مطهرى، هرچند فرقه خوارج از بين رفته، ولى روح مذهبشان در بسيارى از ما حلول كرده است (مطهرى، 1387و، ص 116).
3. محدوديت رابطه
اسلام نه قايل به صلح كل است كه به مسلمانان اجازه هرگونه رابطه اى با غيرمسلمانان را بدهد، نه آن قدر تنگ نظر كه اجازه هيچ گونه رابطه اى با غيرمسلمانان را ندهد، و نه قايل به برخورد شديد با مخالفان است كه بخواهد عقايد مردم را تفتيش كند. شهيد مطهرى، با توجه به سه مقدّمه اى كه ذكر شد، فلسفه دستور اسلام مبنى بر محدوديت رابطه مسلمان با غيرمسلمان را اين گونه تبيين مى كند:
ازآنجاكه اجتماع انسانى واقعى است و منجر به سرنوشت مشترك مى شود و روابط اجتماعى انسان در انتخاب دين و اعتقاداتش تأثير دارد، و ازآنجاكه دين اسلام دين واقعى است؛ يعنى سعادت انسان متوقف بر پذيرفتن آن است، حذف روابطى كه دينِ انسان مسلمان، خانواده، اجتماع و همه مردم عالم رابه خطرمى اندازد،لازم است(مطهرى،1387د،ص238).
از نظر شهيد مطهرى، حفظ استقلال و عزت جامعه اسلامى، يكى از اصول غيرقابل خدشه اسلام است كه هرگونه رابطه ذليلانه با غيرمسلمان را ممنوع مى كند (مطهرى، 1387ح، ص 177). قرآن كريم شاهد خوبى براى اين ديدگاه است: لَنْ يجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً (نساء: 141)؛ خداوند هرگز بر [زيانِ ]مؤمنان، براى كافران راه [تسلطى] قرار نداده است.
قابل ذكر است كه اسلام طرفدار تفتيش عقيده و تحميل عقيده اسلامى نيست؛ البته نه از آن نظر كه دين امرى سليقه اى و وجدانى است و نبايد مزاحم آزادى عقيده مذهبى افراد شد، بلكه از آن نظر كه قلمرو ايمان اجباربردار نيست و آنچه از ديدگاه اسلامى مطلوب است عمل همراه با ايمان است؛ ايمانى كه مشتمل بر دو ركن شناخت عقلى و گرايش قلبى است (مطهرى، 1387د، ص 238).
بنابراين، دين اسلام با ملاحظات دقيق روان شناختى و جامعه شناختى، براى حفظ دين افراد و رسيدنشان به سعادت ابدى، مصالح اسلام و جامعه اسلامى، عزت و استقلال جامعه اسلامى، روابط مسلمانان با غيرمسلمانان را محدود كرده و اين تعصب كاملاً منطقى و شايسته است. البته اسلام دين انزوا و گوشه گيرى هم نيست و روابطى را كه مصالح اسلام و جامعه اسلامى را به خطر نينداخته و عزت و استقلال جامعه اسلامى را خدشه دار نمى كند، اجازه مى دهد (مطهرى، 1387د، ص 240). يكى از وظايف مسلمان نسبت به غيرمسلمان تبليغ و ترويج عقيده اسلامى است كه با گوشه گيرى و قطع رابطه سازگار نيست. علاوه بر آن، از نظر علما، يكى از علل اساسى پيدايش و گسترش تمدن اسلامى، تسامح و تساهلى است كه اسلام نسبت به همزيستى با غيرمسلمانان، به ويژه اهل كتاب، قايل است (مطهرى، 1388الف، ص 320؛ مطهرى، 1387ع، ص 141).
انواع غيرمسلمان
از نظر اسلام، هركس شهادتين را بر زبان آورد، تا زمانى كه بر اساس اصول معين، خلافش ثابت نشود در زمره مسلمانان است، احكام مسلم بر او جارى است و حق تجسس و تفتيش عقايدش وجود ندارد (مطهرى، 1387ـ ق، ج 4، ص 262). قرآن كريم تصريح مى كند: وَلا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِنا (نساء: 94)؛ و به كسى كه نزد شما [اظهارِ] اسلام مى كند مگوييد: تو مؤمن نيستى.
كسى كه شهادتين را بر زبان نياورد از نظر فقه اسلامى، غيرمسلمان و كافر است. البته كافر به اصطلاح فقهى با كافر با اصطلاح قرآن متفاوت است: از نظر فقه، كسى كه مسلمان نيست، كافر است، ولى از نظر قرآن، كافر كسى است كه پس از عرضه اسلام، آن را قبول نكرده و يا علاوه بر امتناع، مبارزه هم كرده است (مطهرى، 1387ـ ق، ص 268)؛ يعنى هركس كه عقلش حقيقت اسلام را درك كند، ولى ابا و استكبار ورزد و احساساتش عليه عقلش به ستيزه برخيزد كافر است؛ زيرا ماهيت كفر چيزى جز عناد و لجاجت و ميل به پوشاندن حقيقت نيست (مطهرى، 1387ب، ص 265ـ270؛ مطهرى، 1387 ـ ق، ص 267ـ268). چنين شخصى درصورتى كه خون و مال مسلمانان را حلال بداند، كافر حربى است (مطهرى، 1387ز، ج 6، ص 253). ولى كسانى كه عناد نمى ورزند و تسليم حقيقت هستند، اما حقيقت اسلام به آنها نرسيده، مسلمان فطرى هستند، هرچند از برنامه كامل و صحيح انسانيت و مواهب آن، محروم و بى بهره اند (مطهرى، 1387ب، ص 270).
غيرمسلمانان، يا اهل كتاب و به عبارت ديگر، اهل ذمه هستند، و يا اصلاً پيرو هيچ يك از اديان آسمانى ـ مانند يهوديت و مسيحيت ـ نيستند. دسته دوم به گروه هاى مختلفى تقسيم مى شوند: برخى مشركند؛ يعنى غير خدا را در شأنى از شئون او شريك مى دانند؛ مانند بت پرستان، ستاره پرستان، گاوپرستان. برخى ديگر هم مانند مادى گرايان منكر خدا هستند و هيچ موجودى را نمى پرستند.
قرآن كريم خطاب به اهل كتاب مى فرمايد: تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئا وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضا أَرْبَابا مِن دُونِ اللّهِ (آل عمران: 64)؛ بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم: كه جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم، و بعضى از ما بعضى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرند. اين در حالى است كه مشركان و كفار مخاطب چنين ندايى نيستند (مطهرى، 1387ب، ص 288). شهيد مطهرى فلسفه تفاوت گذاشتن قرآن بين اهل كتاب با كفار و مشركان را اين گونه توضيح مى دهد:
ميان غيرمسلمانى كه به خدا و قيامت معتقد نيست و غيرمسلمانى كه به خدا و قيامت معتقد است، ولى از موهبت نبوت محروم است، تفاوت بزرگى است. براى دسته اول، امكان انجام يك عمل مقبول عنداللّه نيست؛ ولى براى دسته دوم، هست... مشرك يا منكر خدا به واسطه شرك و انكار، باب نجات را براى ابد به روى خود بسته است؛ در شرايطى است كه از عبور از طبيعت مادى و صعود به ملكوت و بهشت جاويدان، براى هميشه خود را محروم كرده است؛ ولى اهل كتاب در شرايطى هستند كه مى توانند ـ ولو به طور ناقص ـ عمل صالح انجام دهند و با شرايطى نتيجه آن را بيابند (مطهرى، 1387ب، ص 288).
از ديدگاه شهيد مطهرى، با اينكه هدف اسلام ترويج فرهنگ خداپرستى و جلوگيرى از پرستش غيرخداست، ولى حساسيت اسلام روى غيرخداپرستى بيش از خداناپرستى است و جرم و اسارت غيرخداپرستى بيش از خداناپرستى است (مطهرى، 1385الف، ج 2، ص 325ـ326). مى توان انديشه شهيد مطهرى را اين گونه تحليل كرد كه مشرك به اين درجه رسيده كه خدايى هست، ولى در پرستش، غير خدا را به جاى خدا مى پرستد و يا هم غيرخدا را مى پرستد و هم خدا را، و اين اسارتش بيش از كسى است كه اصلاً به درك خدا نرسيده است.
بررسى حدود روابط مسلمانان با غيرمسلمانان
از ديدگاه اسلام، اين گونه نيست كه روابط يك انسان با انسان ديگر مثل رابطه ازدواج، ولايت و سرپرستى، دوستى و صميميت، كمك و احسان، تعليم و تعلّم، تعامل فرهنگى، تجارى و همزيستى به صورت مطلق جايز باشد، بلكه داراى محدوديت هايى است كه در ادامه حد و مرز اين گونه روابط با غيرمسلمان بررسى مى شود.
محدوديت ازدواج مسلمان با غيرمسلمان
به گفته شهيد مطهرى از نظر فقه شيعه و سنى، ازدواج با كافرى كه به خدا و معاد ايمان ندارد، جايز نيست؛ يعنى زن مسلمان نمى تواند با مرد كافر ازدواج كند؛ همان گونه كه مرد مسلمان هم نمى تواند با زن كافر ازدواج كند. ازدواج زن مسلمان با مرد اهل كتاب نيز از نظر فقه شيعه و سنى جايز نيست. ازدواج مرد مسلمان با زن كتابى از نظر اهل تسنن جايز است، و چون اهل تسنن به ازدواج متعه يا موقت قايل نيستند مسلما ازدواج دايم را جايز مى دانند، ولى از نظر فقه شيعه، ازدواج دايم مرد مسلمان با زن اهل كتاب جايز نيست، و تنها ازدواج موقت اجازه داده شده است (مطهرى، 1387ز، ج 6، ص 255ـ257).
شهيد مطهرى در مقام بيان فلسفه محدوديت رابطه زوجيت مسلمان با غيرمسلمان، مى فرمايد: اسلام براى محافظت از دين فرد و جامعه اسلامى، رابطه زوجيت و ازدواج دايم را محدود كرده است و اجازه نداده با غيرمسلمان اعم از كتابى و غيره او، ازدواج دايم صورت گيرد؛ زيرا پس از ازدواج، زن و شوهر ـ خواه ناخواه ـ وحدت روحى پيدا مى كنند. در اين صورت، مردى كه در روح خودش پس از توحيد، هيچ اصلى را شريف تر و محبوب تر از شهادت به رسالت رسول اكرم صلى الله عليه و آله نمى داند، چگونه مى تواند با زنى كه اصلاً پيامبر و معجزه او را قبول ندارد، زندگى كند؟! فرزندان اين خانواده در بلاتكليفى اعتقادى خواهند بود؛ زيرا مادر مطابق عقيده خودش، فرزند را تربيت مى كند، و اگر پدر بى تفاوت باشد فرزند به طرف عقيده مادرش مى رود، و اگر هر دو جدى باشند به طور دايم دو تربيت متناقض وارد روح اين فرزند مى شود و طبيعتا فرزند عاقبت خوبى نخواهد داشت (مطهرى، 1387ز، ج 6، ص 255).
ممكن است گفته شود: از نظر روان شناسى، زن ـ بخلاف مرد ـ تحت تأثير عقيده و ايمان همسرش قرار مى گيرد. بنابراين، ازدواج دايم مرد با زن غيرمسلمان از اهل كتاب ضررى به دين مرد نمى زند. اما به گفته شهيد مطهرى، اولاً، اسلام احتياط كرده و اين ممنوعيت را براى پيش گيرى از ضرر احتمالى قرار داده است. ثانيا، زن ها در وجود مرد، به ويژه در وجود مردهايى كه داراى فكر بلند و احساسات لطيف هستند، اثر فوق العاده دارند. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: انَّهُنَّ يغْلِبْنَ الْعاقِلَ وَ يغْلِبُهُنَّ الْجاهِلُ؛ زنان بر عاقلان غلبه مى كنند و جاهلان بر زنان غلبه مى كنند. جاهل به كسى گفته مى شود كه جز به خشونت عمل نمى كند و بر زنان غلبه مى نمايد. ولى مردى كه دلى و فكرى و احساسى دارد مغلوب زنان قرار مى گيرد. مرورى بر تاريخ 1400 ساله اسلام نشان مى دهد كه با ازدواج مرد مسلمان با زن غيرمسلمان ـ كه يك مسئله شخصى به نظر مى رسد ـ چه ضربه هايى بر ايمان مرد و بر اجتماع مسلمانان وارد شده و چه بسا با اين ازدواج، جامعه اى اسلامى از دست رفته است. به ويژه كه اين ازدواج ها بيشتر در طبقات خلفا و امرا، يعنى كسانى كه نبض جامعه در دست آنهاست، صورت مى گيرد. به گواهى تاريخ، زن ها در خلفاى فاطمى مصر و خلفاى اموى اندلس ـ كه با زن هاى غيرمسلمان ازدواج مى كردند ـ فوق العاده اثر گذاشتند و اين اثر گذاشتن آنها به نكبت و بدبختى جامعه اسلامى منتهى شد؛ يعنى آن زنان عملاً در سرنوشت يك جامعه اسلامى از يك سپاه دشمن بيشتر مؤثر واقع شدند (مطهرى، 1387د، ص 241؛ مطهرى، 1387ز، ج 6، ص 256).
بنابراين، از نظر شهيد مطهرى ازدواج با غيرمسلمان، حتى با اهل كتاب، منطقا و عقلاً خطاست و ازهمين روست كه ائمّه اطهار عليهم السلامبه شدت با اين كار مبارزه كرده و مسلم، منظور از جايز شمردن ازدواج موقت هم اين است كه در يك مواقعى ضرورى است؛ مثلاً، براى جوانى كه در يك كشور غيرمسلمان زندگى مى كند، ازدواج موقت با يك زن كتابى بر عذب ماندن و به گناه افتادن اولويت دارد (مطهرى، 1387ز، ج 6، ص 257).
بر اساس همين استدلال، باقى ماندن بر ازدواجى كه در ابتدا هر دو كافر بوده اند و بعد يكى مسلمان شده و ديگرى كافر مانده نيز جايز نيست و در حكم طلاق است. ارتداد نيز در حكم طلاق است؛ مثلاً، اگر شوهرى مرتد شود حكم ميت پيدا مى كند؛ زنش بر او حرام است، و اين زن از همان وقت بايد عده وفات نگه دارد و بعد مى تواند با هركس كه بخواهد ازدواج كند (مطهرى، 1387ز، ج 6، ص 254).
ممنوعيت روابط دوستانه و محرمانه با غيرمسلمان
قرآن كريم در آيات متعددى از مسلمانان خواسته است تا از معاشرت و دوستى و همدلى با كفار بپرهيزند: أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّى وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيهِمْ بِالْمَوَدَّةِ (ممتحنه: 1و2)؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، دشمن من و دشمن خودتان را به دوستى مگيريد[به طورى]كه با آنها اظهار دوستى كنيد.
سرّ اينكه اسلام دستور منع رابطه دوستى و محبت به كفار مى دهد اين است كه با رابطه دوستى، دل ها به يكديگر پيوند مى خورد و انسان از خواست و روحيه دوست متأثر مى شود و اين تأثيرگذارى موجب مى شود كه افكار و عقايد كفار در ميان مسلمانان رخنه كند. شهيد مطهرى مى فرمايد:
مسئله اين نيست كه شما فقط به دليل اينكه آنها مسلمان نيستند با آنها رابطه دوستى و احسان برقرار نكنيد، مسئله اين است كه شما غافليد كه در زير پرده اين چهره ظاهرى كه اينها نشان مى دهند، چه نياتى نهفته است! قرآن سرّ لزوم اجتناب و احتياط از بيگانه را اين مى داند كه آنها دوست دارند ديگران نيز به كيش و آيين آنها درآيند. آنها وقتى دوست دارند، تنها دوستى و تمايلشان نيست، بلكه براى نيل به اين هدف، مى كوشند و از هر راهى جدّيت مى كنند (مطهرى، 1387ن، ص 150).
قرآن كريم خطر دوستى با اهل كتاب را نيز گوشزد مى كند: يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ (مائده: 51)؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، يهود و نصارى را دوستانِ [خود ]مگيريد [كه ]بعضى از آنان دوستان بعضى ديگرند و هر كس از شما آنها را به دوستى گيرد، از آنان خواهد بود.
بر اساس توصيه شهيد مطهرى مسلمان همواره بايد توجه داشته باشد كه عضو جامعه اسلامى است و رابطه اش با اعضاى پيكر بيگانه، بايد بيگانه وار باشد، نه آنكه به گونه اى رفتار كند كه عضو آن پيكر بيگانه شود، خواه به اين صورت كه در آنها مستهلك شود و يا با آنها مجموعا يك پيكر را به وجود آورد (مطهرى، 1387ج، ج 3، ص 183).
ممكن است تصور شود مرز قايل شدن بين مسلمان و غيرمسلمان و اينكه مسلمان فقط بايد مسلمان را دوست داشته باشد و با غيرمسلمان نبايد محبت و مودت داشته باشد، كار ضداخلاقى است و با انسان دوستى منافات دارد. شهيد مطهرى در پاسخ به اين شبهه، مى فرمايد:
اسلام دين بشردوستى است. اسلام حتى مشرك را دوست دارد، اما نه از آن نظر كه مشرك است، بلكه از اين نظر كه مخلوقى از مخلوقات خداست، و البته از آن جهت كه در راه هلاكت و ضلالت افتاده است و راه نجات و سعادت را گم كرده است، ناراحت است، و اگر او را دوست نمى داشت در مقابل شرك و بدبختى اش بى تفاوت مى بود (مطهرى، 1387ن، ص 147). ولى وقتى كه اينها خود هدايت نمى شوند و گذشته از اين، به صورت خار در سر راه ديگران درمى آيند، بايد به اينها به چشم يك مانع نگاه كرد... دشمن داشتن كافر ناشى از دوست داشتن ديگران و خيرخواهى براى ديگران است، نه ناشى از بدخواهى براى آنها (مطهرى، 1386الف، ص 171ـ172).
بنابراين، مسلمان در روابطش با غيرمسلمان بايد احتياط كند، اما لازم نيست كه بكلى قطع ارتباط كند. مسلمان مى تواند با غيرمسلمان روابط اجتماعى، اقتصادى و سياسى داشته باشد، به شرط اينكه منطبق با مصالح كلى جامعه اسلامى باشد (مطهرى، 1387ن، ص 150).
محدوديت نيكى و احسان مسلمان به غيرمسلمان
مسلمانان از نيكى و احسان به كافر در همه حال نهى نشده اند. قرآن به صراحت مى فرمايد: لا ينْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يقاتِلوكُمْ فِى الدِّينِ وَ لَمْ يخْرِجوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ انْ تَبَرّوهُمْ وَ تُقْسِطوا الَيهِمْ، انَّ اللَّهَ يحِبُّ الْمُقْسِطينَ (ممتحنه: 8)؛ [امّا ]خدا شما را از كسانى كه در [كار ]دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكرده اند، بازنمى دارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد؛زيراخدادادگران رادوست مى دارد.
شهيد مطهرى معتقد است: اسلام احسان به كافر را در جايى اجازه مى دهد كه اثر نيك داشته باشد، اما اگر براى خود او يا براى مسلمانان اثر بد داشته باشد، چنين مجوزى از سوى اسلام وجود ندارد و البته مسلمانان حق ندارند حقوق آنها را ناديده گرفته، به آنها ظلم كنند (مطهرى، 1386الف، ص 242).
به اعتقاد شهيد مطهرى ازآنجاكه حقيقت و سعادت انسانيت با اسلام گره خورده است، احسان و نيكى به كافر، كه مستلزم تضعيف اسلام و مسلمانان باشد، حرام است (مطهرى، 1386الف، ص 173).
شهيد مطهرى صرفِ برآوردن احتياجات كسانى را كه از روى جهالت و نادانى در مسير شقاوتِ خود و بشريت هستند، هرچند ضررى هم براى اسلام و مسلمانان نداشته باشند، خير و احسان نمى داند و حداكثر ارزشى كه براى آن قايل است در حد ارزش كمك به حيوان مى شمرد؛ زيرا به اعتقاد ايشان، خدمت به خلق مقدمه ايمان و عبادت است و بر همين اساس، خدمتى را كه منجر به ايمان و خداپرستى مخدوم نشود، بى ارزش مى داند (مطهرى، 1388ب، ص 266ـ267). نظر شهيد مطهرى بر اين پايه است كه غايت و كمال انسان حركت به سوى خدا و رسيدن به قرب الهى است. اگر در كارهاى اخلاقى و اجتماعى، مانند جود و كرم و احسان و عدل و قسط، هدف اصلى انسان باشد، ماده پرستى است و اگر هدفى مستقل در كنار خداپرستى و خداشناسى باشد، شرك است. هدف اصلى و يگانه، خداپرستى است و كارهاى اخلاقى و اجتماعى وسيله و مقدمه اند براى رسيدن به خدا. ولى در عين حال، اين امور تنها ارزش مقدمى و وسيله اى ندارند كه پس از وصول به خدا، بود و نبودشان يكسان باشد، بلكه پس از رسيدن به خدا هم وجودشان ضرورى است؛ زيرا ارزش هاى اخلاقى و اجتماعى مرتبه اى ضعيف از معرفت به حق و پرستش حق هستند و اخلاق عالى انسانى نوعى خداگونه بودن است (مطهرى، 1387ى، ص 37ـ38).
حدود اقتباس فرهنگ و تمدن از غيرمسلمان
شهيد مطهرى مجموعه اى از اندوخته هاى معنوى، فكرى، روحى، عقلى، اخلاقى و اجتماعى يك قوم را، كه روح واحدى بر آن حكم فرماست، فرهنگ مى نامد و معتقد است: دين، به ويژه دين اسلام، يكى از فروع و شاخه هاى فرهنگ نيست، بلكه خود سازنده فرهنگ است. اسلام يك سلسله اندوخته هاى معنوى آورده است كه فرهنگ اسلامى به شمار مى رود (مطهرى، 1385ب، ج 6، ص 405).
از ديدگاه ايشان، چنين نيست كه براى حفظ اصالت و شخصيت فرهنگ اسلامى نبايد از تمدن ها و فرهنگ هاى ديگر بهره گرفت. هيچ فرهنگى در جهان نيست كه از فرهنگ ها و تمدن هاى ديگر بهره نگرفته باشد، بلكه چگونگى بهره گيرى و استفاده از فرهنگ ها و تمدن هاى ديگر مهم است (مطهرى، 1387س، ج 1، ص 17ـ18).
شهيد مطهرى مسئله عمده در بهره گيرى از تمدن ديگران را اين نكته مى داند كه در عين استفاده، روح فرهنگ اسلامى و استقلال فكرى حفظ شود. دست درازى كردن پيش ديگران در اصول زندگى، خيانت است؛ زيرا اسلام فلسفه اجتماعى، سياسى و اقتصادى مستقل دارد و يگانه نيرويى كه مى تواند مانع جذب شدن ملتى به ملت ديگر شود اين است كه خودش در زندگى داراى فلسفه اى بوده و به آن فلسفه ايمان و اعتقاد داشته باشد (مطهرى، 1385ب، ج 6، ص 406ـ419؛ مطهرى، 1385ب، ج 2، ص 250ـ252).
از نظر شهيد مطهرى، شعارها به منزله پوسته براى حفظ استقلال فكرى هستند و بايد در لباس، قيافه، شكل و ظاهر ساختمان ها و مساجد، نام فرزندان، گفتار مسلمان و مانند آن، نشانه اى از مسلمان بودن وجود داشته باشد و مسلمان بايد خودش را با شعارها اعلام كند و حق ندارد كوچك ترين تشبّه و تقليدى از كفار در هر چيزى، مانند لباس، شكل معابد و مانند آن، كه به نوعى شعار آنها محسوب مى شود، وجود داشته باشد؛ زيرا تقليد كوركورانه نشانه نبود استقلال فكرى است و موجب هضم شدن مسلمانان در غيرمسلمانان و تسلط و سيطره غيرمسلمانان بر مسلمانان مى شود (مطهرى، 1385ج، ج 10، ص 146ـ147).
شهيد مطهرى ازجمله امتيازات سيدجمال الدين اسدآبادى و اقبال لاهورى را ـ كه هر دو با تمدن امروز اروپا آشنا بودند ـ در اين مى داند كه ميان علم و تمدن امروز اروپا تفكيك مى كردند و علم اروپا را امتداد علوم اسلامى مى دانستند، ولى به تمدن اروپايى به معناى مجموع شئون زندگى اروپايى و ايده آل هاى امروز اروپا خوش بين نبودند و مسلمانان را از پيوستن به مكتب هاى غربى برحذر مى داشتند (مطهرى، 1386ج، ص 12ـ13؛ مطهرى، 1388د، ص 21). ايشان اين نكته را تذكر مى دهد:
قرآن هرگز در نقل تاريخ، به ذكر بناها و آثار صنعتى تمدن و زر و زيورها نمى پردازد، بلكه به زندگانى هاى باامنيت و سعادتمندانه و خوش و روحيه هاى آزاد و مؤمن و مقاوم مى پردازد، درحالى كه هيچ يك از مناديان فرنگ روحيه هاى حرّ و آزاد جديد را به مردم معرفى نمى كنند (مطهرى، 1385ب، ج 2، ص 252).
جواز تحصيل علم مسلمان نزد غيرمسلمان
شهيد مطهرى در باب تعلّم، معتقد است: اسلام قيد و محدوديت را از نظر معلّم و استاد برداشته است. ايشان به سخن رسول اكرم صلى الله عليه و آلهاستناد مى كند كه مى فرمايد:
كَلِمَةُ الْحِكْمَةِ ضالَّةُ الْمُؤْمِنِ فَحَيثُ وَجَدَها فَهُوَ احَقُّ بِها (مجلسى، 1403ق، ج 2، ص 99)؛ يعنى سخن علمى و حكيمانه و متقن گم شده مؤمن است. هرجا آن را بيابد، آن را مال خودش مى داند و برمى دارد. مسلمان و كافر بودن طرف مقابل برايش اهميتى ندارد. همان طور كه كسى كه مال خود را گم كرده، آن را در دست هركس ببيند برمى دارد، مؤمن نيز علم را مال خود مى داند، در دست هركه ببيند آن را مى گيرد (مطهرى، 1387ح، ص 169ـ170).
شهيد مطهرى، يگانه شرط فراگرفتن علم را درستى و مطابقت آن با واقع مى داند. بنابراين، اگر كسى در صحيح بودن مطلب ترديد دارد و اهل تشخيص نيست نبايد به سخن هركسى گوش دهد، بايد دقت كند كه تحت تأثير سخن چه كسى است. اگر در اين جهت دقت نكند چه بسا از آن راه گمراه شود. ولى اگر يقين دارد كه آن علم صحيح است، محدوديتى وجود ندارد (مطهرى، 1387خ، ص 170). البته در بحث تعليم و يادگيرى علوم و معارف دينى، روشن است كه معارف دينى را بايد از اهل و متخصصش ياد گرفت و مسلمان، به ويژه در دين، بايد قوه نقادى داشته باشد و هر حرفى را از هركسى نپذيرد، خواه گوينده صالح باشد، خواه ناصالح (مطهرى، 1387ر، ج 1، ص 171).
قرآن كريم مى فرمايد: فَبَشِّر عِبادِ الَّذينَ يسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْباب (زمر: 18)؛ پس بندگان مرا بشارت بده؛ كسانى را كه به سخن گوش فرامى دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند. اينانند كه خدايشان راه نموده و اينانند همان خردمندان. بدين روى، مسلمان وظيفه دارد كه پاى صحبت كسانى كه در دين ترديد مى كنند يا فرهنگ دينى را مسخره مى كنند، ننشيند تا زمانى كه موضوع بحثشان عوض شود: وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيكُمْ فِى الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللَّهِ يكْفَرُ بِها وَ يسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يخُوضُوا فى حَديثٍ غَيرِهِ إِنَّكُمْ إِذا مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقينَ وَالْكافِرينَ فى جَهَنَّمَ جَميعا (نساء: 141)؛ و البتّه [خدا ]در كتاب [قرآن ]بر شما نازل كرده كه هرگاه شنيديد آيات خدا انكار مى شود و به ريشخند گرفته مى شود، با آنان منشينيد تا به سخنى غير از آن درآيند؛ چراكه در اين صورت، شما هم مثل آنان خواهيد بود. خداوند گردآورنده همگى منافقان و كافران در جهنم است.
روشن است كه تعليم مسلمان به غيرمسلمان اگر در حوزه شناساندن اسلام باشد از مسئوليت هاى مسلمانان نسبت به غيرمسلمانان است و در غير آن هم مى توان گفت كه اگر منطبق بر مصالح مسلمانان باشد اشكالى ندارد.
محدوديت همزيستى مسلمان با غيرمسلمانان
همزيستى به معناى متاركه جنگ و در حالت صلح و مسالمت آميز، با يكديگر زندگى كردن و عقايد يكديگر را تحمل كردن است (مطهرى، 1387ع، ص 62). همزيستى مسلمان با غيرمسلمان در دو بخش قابل بررسى است:
الف. در بلاد كفر: شهيد مطهرى معتقد است: اسلام اجازه نمى دهد يك نفر مسلمان فقط به خاطر اينكه زندگى در بلاد كفر خوش تر و راحت تر است، در آنجا زندگى كند. مسلمان وظيفه دارد در جايى زندگى كند كه عضو جامعه اسلامى باشد؛ زيرا حتى اگر خودش در عقيده اش محكم باشد و به مسلمانى اش پايبند بماند، تضمينى براى اسلام فرزندان و نسلش نيست و بر مسلمان واجب است براى اينكه دين خودش و خانواده اش را حفظ كند و اسلام در نسل او باقى بماند، به سوى جامعه اسلامى هجرت كند (مطهرى، 1387ج، ج 3، ص 189ـ190).
قرآن كريم مى فرمايد: إِنَّ الَّذينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمى أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفينَ فِى الْأَرْضِ قالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصيرا (نساء: 97)؛ كسانى كه بر خويشتن ستمكار بوده اند [وقتى] فرشتگان جانشان را مى گيرند، مى گويند: در چه [حال ]بوديد؟ پاسخ مى دهند: ما در زمين از مستضعفان بوديم. مى گويند: مگر زمين خدا وسيع نبود تا در آن مهاجرت كنيد؟ پس آنان جايگاهشان دوزخ است، و [دوزخ ]بد سرانجامى است.
به اعتقاد شهيد مطهرى، مسلمانان حق ولايت و دوستى با مسلمانانى كه در بلاد كفرند و مهاجرت نكرده اند، ندارند (مطهرى، 1387ج، ج 3، ص 187). قرآن كريم در اين زمينه مى فرمايد: وَالَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايتِهِمْ مِنْ شَى ءٍ حَتَّى يهاجِرُوا وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِى الدِّينِ فَعَلَيكُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلى قَوْمٍ بَينَكُمْ وَ بَينَهُمْ ميثاقٌ(انفال: 72)؛ و كسانى كه ايمان آورده ولى مهاجرت نكرده اند هيچ گونه خويشاوندى [دينى ]با شما ندارند، مگر آنكه [در راهِ خدا ]هجرت كنند، و اگر در [كار ]دين از شما يارى جويند، يارى آنان بر شما [واجب ]است، مگر عليه گروهى باشد كه ميان شما و ميان آنان پيمانى [منعقد شده ]است.
اين مسئله البته از نظر شهيد مطهرى، تابع شرايط و اوضاع و احوال است. اگر مسلمانى براى انجام مأموريتى به بلاد كفر برود، حكمى متفاوت دارد. انسان براى انجام مأموريت، ممكن است سال ها در بلاد كفر بماند، اما عضو پيكر بيگانه نشود بلكه عضو اجتماع خودش باشد و به خاطر اجتماع خودش و براى انجام يك وظيفه به آنجا برود و حتى ممكن است رفتن به بلاد كفر براى او واجب باشد (مطهرى، 1387ج، ج 3، ص 189). شهيد مطهرى مى فرمايد:
يادم هست اوايلى كه قم بوديم، شنيدم از طرف عده زيادى از مردم ژاپن، كه مذاهب منحطى دارند تقاضاى ارسال مبلّغ اسلام شده بود. از برخى نقاط جهان، عده اى را به ژاپن فرستاده بودند كه مذاهب خودشان را معرفى كنند. مرحوم آقاشيخ عبدالكريم به آقايى كه واردتر از ديگران بود، دستور داد كه به ژاپن برود. آن آقا مى گفتند: من قبول نكردم؛ چون فكر كردم شايد در بلاد كفر مُردم. در نتيجه، از مصر عده اى رفتند و بيست هزار نفر مسلمانِ سنّى شدند (مطهرى، 1386الف، ص 105).
از ديدگاه شهيد مطهرى، چند خانواده مسلمان مى توانند براى زندگى بهتر، به يكى از بلاد كفر بروند و در آنجا زندگى كنند، به گونه اى خودشان در آنجا يك هسته شوند و حكم بذرى را پيدا كنند كه به تدريج، رشد مى كند. اسلامِ بسيارى از كشورهاى امروز اسلامى، مولود همين گونه مهاجرت هاى هدفدار بوده است. ازجمله انواع خدمات ايرانى ها به اسلام، مهاجرت گروهى از ايرانيان به كشورهاى ديگر بوده است. ولى چون سخت مؤمن و معتقد به اسلام بوده اند نه تنها در هاضمه ديگران هضم نشده اند، بلكه ديگران را در هاضمه خودشان هضم كرده اند. براى مثال، اسلام كشور اندونزى يا چين مولود مهاجرت هاى مسلمانان ازجمله مهاجرت ايرانى ها بوده است (مطهرى، 1387ج، ج 3، ص 90ـ191).
با اينكه اسلام جواز همزيستى با غيرمسلمان را در شرايطى جايز مى داند، بايد توجه داشت كه كافر و مشرك را نجس دانسته، ذبيحه آنها را حرام مى داند (مطهرى، 1390، ص 17) و استخدام مسلمان در خانه غيرمسلمان و بردگى مسلمان نسبت به غيرمسلمان را اجازه نمى دهد؛ زيرا اسلام هر وضعى را كه موجب اعتلاى غيرمسلمان بر مسلمان باشد نمى پذيرد (مطهرى، 1384، ص 105) و اگر قلمرو كفارى كه مسلمان در آن زندگى مى كند مورد هجوم يك دسته ديگر از كفار قرار بگيرد، اگر حفظ جان مسلمان منوط به شركت در جنگ باشد، مسلمان بايد براى حفظ جانش ـ نه همدردى با محيطش ـ وارد جنگ شود و اگر كشته شود اجر شهيد را دارد، گرچه در حكم شهيد نيست (مطهرى، 1387ع، ص 60).
ب. در بلاد اسلامى:
1. همزيستى با اهل كتاب: از نظر شهيد مطهرى، مسلمانان مى توانند در داخل كشور اسلامى با پيروان اديان ديگرى كه ريشه توحيدى دارند، از قبيل يهود و نصارا و مجوس ـ هرچند بالفعل از توحيد منحرف باشند ـ تحت شرايط معينى، ازجمله پرداخت جزيه، همزيستى داشته باشند (مطهرى، 1387ى، ص 124)؛ يعنى وقتى اهل كتاب حاضرند با مسلمانان زندگى مسالمت آميز داشته باشند و مانع تبليغ عقيده اسلامى نمى شوند، اسلام اجازه مى دهد آنها در سايه حكومت اسلامى با مسلمانان زندگى كنند. فلسفه گرفتن جزيه هم اين است كه دولت اسلامى از آنها حمايت مى كند و آنها موظف به پرداخت ماليات هاى اسلامى، مثل زكات و مانند آن و شركت در جهاد نيستند و در تاريخ اسلام، هرگاه اهل كتاب به نفع مسلمانان جنگيده اند جزيه از آنها برداشته شده است (مطهرى، 1387ك، ص 105ـ109). قرآن كريم مى فرمايد: قاتِلُوا الَّذينَ لا يؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيوْمِ الْآخِرِ وَ لا يحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يدينُونَ دينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يعْطُوا الْجِزْيةَ عَنْ يدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ (توبه: 29)؛ با كسانى از اهل كتاب كه به خدا و روز بازپسين ايمان نمى آورند و آنچه را خدا و فرستاده اش حرام گردانيده اند حرام نمى دارند و متدين به دين حق نمى گردند، كارزار كنيد تا با [كمالِ ]خوارى، به دست خود جزيه دهند.
البته به گفته شهيد مطهرى، اسلام بين جزيره العرب و غير جزيره العرب فرق گذاشته و در جزيره العرب كه حريم مكه و مدينه و مركز اصلى اسلام است، نبايد هيچ دينى جز اسلام باشد (مطهرى، 1385ب، ج 1، ص 326).
بايد توجه داشت كه تجويز اسلام نسبت به همزيستى مسلمانان با اهل كتاب در قلمرو حكومت اسلامى، به اين معنا نيست كه مسلمانان در محله آنها هم مى توانند زندگى كنند. از منظر شهيد مطهرى مسلمان از محله اى كه جوّ اسلامى ندارد و براى حفظ ايمان خود و خانواده اش سختى مى كشد، بايد به محله ديگر مهاجرت كند (مطهرى، 1387ل، ص 155).
2. همزيستى با مشرك: از ديدگاه شهيد مطهرى، اسلام درباره همزيستى با غيرمسلمان، ميان اهل كتاب و مشرك تفاوت قايل است و به اين مطلب استناد مى كند كه قرآن درباره اهل كتاب مى فرمايد: اگر حاضر شدند جزيه بدهند ديگر با آنها نجنگيد، اما چنين بيانى درباره مشركان وارد نشده است (مطهرى، 1387ك، ص 17). اسلام عقيده اهل كتاب را تحمل مى كند، با آنها از روى تسامح رفتار مى كند، اجازه انجام مراسم دينى و داشتن كليسا و معبد را به آنها مى دهد؛ ولى مشرك را تحمل نمى كند (مطهرى، 1385الف، ج 2، ص 83).
ممكن است اين شبهه مطرح شود كه ممنوعيت بتكده در قلمرو اسلامى با آزادى عقيده، كه جزو حقوق بشر است، منافات دارد. شهيد مطهرى توحيد را جزو حقوق بشردانسته ودر پاسخ به اين شبهه مى گويد:
توحيد حقيقتى است كه مال من و شما نيست، مال بشريت است. اگر در جايى توحيد به خطر بيفتد ـ چون توحيد جزو فطرت انسان است و هيچ وقت فكر بشر او را به ضد توحيد رهبرى نمى كند بلكه عامل ديگرى دخالت دارد ـ اسلام براى نجات توحيد، دستور اقدام مى دهد، ولى اين معنايش اين نيست كه مى خواهد توحيد را به زور وارد قلب مردم كند، بلكه عواملى را كه سبب شده است توحيد از بين برود از بين مى برد. عوامل كه از بين رفت، فطرت انسان به سوى توحيد گرايش پيدا مى كند؛ مثلاً، وقتى تقاليد، تلقينات، بتخانه ها و بتكده ها و چيزهايى را كه وجود آنها سبب مى شود كه انسان اصلاً در توحيد فكر نكند از بين برد، فكر مردم آزاد مى شود (مطهرى، 1387م، ص 219).
به اعتقاد شهيد مطهرى، آنهايى كه به بهانه آزادى عقيده وارد بتخانه ها مى شوند و يك كلمه حرف نمى زنند درواقع، به اسارت در خرافه و تعصبات بى منطق احترام گذاشته، خيانت مى كنند، نه خدمت (مطهرى، 1388الف، ص 41). ايشان مى گويد: شريف ترين استعدادهايى كه در انسان هست بالا رفتن به سوى خداست: يا ايهَا الْانْسانُ انَّكَ كادِحٌ الى رَبِّكَ كَدْحا فَمُلاقيه (انشقاق: 6). سعادت دنيوى و اخروى در گرو مشرّف شدن به شرف توحيد است. حال اگر انسانى بر ضد توحيد كارى كرد، او انسان ضد انسان است يا بهتر بگوييم: حيوان ضد انسان است. بنابراين، ملاك شرافت و احترام و آزادى انسان به اين است كه انسان در مسير انسانيت باشد. انسان را در مسير انسانيت بايد آزاد گذاشت، نه انسان را در هرچه خودش انتخاب كرده است، اگرچه آنچه انتخاب مى كند بر ضد انسانيت باشد (مطهرى، 1387ج، ص 217).
بر اين اساس، اسلام آزادى به اين معنا را كه نبايد مزاحم خواب، خرافه، تعصب و دلبستگى هاى بشر شد، نمى پذيرد. اسلام لازمه احترام به انسان را احترام به استعدادهاى كمالى او و نه احترام به هر عقيده سخيفى مى داند. ازاين رو، اسلام نه تنها به بت و گوساله احترام نمى گذارد، بلكه براى آزاد كردن فكر بشر درصدد نابود كردن آن نيز برمى آيد. البته اين نكته را نيز بايد مدنظر داشت كه در فرهنگ اسلامى، ناسزاگويى به خدايان مشركان جايز نيست. قرآن در مقام بيان اين مطلب مى فرمايد: وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيسُبُّوا اللَّهَ عَدْوا بِغَيرِ عِلْم (انعام: 108)؛ و به آنهايى كه غير خدا را مى خوانند دشنام مدهيد كه آنان از روى دشمنى [و ]به نادانى، خدا را دشنام مى دهند.
اسلام دستور تحميل عقيده توحيد هم نمى دهد و مى فرمايد: لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ (بقره: 256)؛ زيرا قلمرو عقيده و ايمان غير از قلمرو زور و اجبار است؛ يعنى ايمان حقيقتى است كه در جنبه هاى بينشى و گرايشى اش زوربردار نيست، و تنها پيروى عملى از دين پذيرفته نيست، بلكه عمل بايد همراه با ايمان باشد (مطهرى، 1388، ص 313). قرآن خطاب به پيغمبر، كه خيلى دوست داشت مردم ايمان بياورند، مى فرمايد: وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَامَنَ مَنْ فِى الْارْضِ كُلُّهُمْ جَميعا افَانْتَ تُكْرِهُ النّاسَ حَتّى يكونوامُؤْمِنينَ(يونس:99)؛ و اگر پروردگارت مى خواست قطعا هر كه در زمين است همه يكسر ايمان مى آوردند. پس آيا تو مردم را ناگزير مى كنى كه ايمان بياورند؟ شهيد مطهرى در اين زمينه مى فرمايد:
زور در مورد ايمان معنا ندارد. اگر زور صحيح بود خدا خودش به اراده تكوينى خودش، مى توانست همه مردم را مؤمن كند، اما ايمان يك امرى است كه بايد مردم انتخاب كنند. پس به همان دليل كه خود خدا با اراده تكوينى و اجبارا مردم را مؤمن نكرده و مردم را مختار و آزاد گذاشته است، تو هم اى پيغمبر، مردم را بايد آزاد بگذارى؛ هركه دلش بخواهد ايمان بياورد هركه دلش نخواهد ايمان نياورد (مطهرى، 1378ك، ص 57).
اسلام عقيده توحيد را تحميل نكرده و تفتيش عقيده هم نمى كند، ولى مشرك يا منكر خدا در قلمرو حكومت اسلامى، آزادى اظهار و تبليغ عقيده ندارد:
[اسلام ]شرك را و مادى گرى را جرم و قابل تعقيب و حتى اعدام مى داند (مطهرى، 1385الف، ج 2، ص88) و مسلما اين مبارزه بعد از دعوت به اسلام و عرضه منطق اسلام است و مربوط به مشرك يا ملحدى است كه به مرز عناد و استكبار رسيده است و اين مبارزه براى بركندن و از بين بردن عقيده شرك صورت مى پذيرد، نه اينكه تحميل عقيده توحيد باشد (مطهرى، 1387 ك، ص 81)؛ زيرا انسانى كه بر ضد عقيده توحيد قيام كرده، يك انسان ضد انسان است كه عليه فطرت خويش قيام كرده و مانع رسيدن ديگران هم به فطرتشان هست. چنين انسانى خون و مالش احترام ندارد (مطهرى، 1387م، ص 146).
از منظر قرآن كريم، اگر مشركى سوداى شنيدن و فهميدن داشت نبايد متعرضش شد. اگر پناه و امنيت خواست بايد به او امنيت داد. نه تنها، متعرّض او نشد، بلكه بايد حفظ و حراستش كرد و او را به محل امن خودش رساند: وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ يَعْلَمُونَ (توبه: 6)؛ و اگر يكى از مشركان از تو پناه خواست پناهش ده تا كلام خدا را بشنود، سپس او را به مكان امنش برسان. مسلما به مشرك مهلت داده مى شود تا شبهاتش را بيان كند و از روى فكر اسلام را بپذيرد. تا زمانى كه انسان در حال تحقيق است، شك و شبهه، گناه و جرم محسوب نمى شود (مطهرى، 1388الف، ص 318).
شهيد مطهرى، شك را مقدمه و پلى براى رسيدن به يقين مى داند و چنين شكى را مقدس مى خواند و معتقد است: اصول دين جز با تفكر آزاد پيدا نمى شود و اسلام اجازه بيان آنچه را در دل است، مى دهد و مانند كليسا نيست كه بگويد: اصول دين منطقه ممنوعه براى عقل است و عقل حق دخالت و فضولى و پرسش ندارد. به گفته شهيد مطهرى، گويى قرآن اختلاف عقيده و جنگ عقايد را ضرورى مى داند: وَلَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يزالُونَ مُخْتَلِفين (هود: 118)؛ و اگر پروردگارت مى خواست، قطعا همه مردم را امت واحدى قرار مى داد، درحالى كه پيوسته در اختلافند. ولى بايد توجه داشت كه اختلاف عقيده در مسائل اصولى، مطلوب بالذات اسلام نيست، مطلوب بالعرض است؛ يعنى نه از آن نظر مطلوب است كه اسلام مى خواهد اين اختلاف موجود باشد و ذات اختلاف مطلوب است، بلكه از آن نظر اختلاف مطلوب است كه تا جنگ عقايد نباشد، حقيقت ايمان و مسائلى كه بايد به آنها ايمان آورد و سرانجام، مسير روحى بشر به سوى حقايق ايمانى بدون جنگ و مبارزه صورت نمى گيرد (مطهرى، 1385الف، ج 2، ص 80ـ83).
دين اسلام بر اساس فكر و عقل و حساب و فلسفه است. درنتيجه، از شك و شبهات نگرانى ندارد و چون به منطقش اطمينان دارد به مردم آزادى فكر داده و به مخالفان آزادى بيان عقايدشان را مى دهد، ولى به شرط اينكه حاميان اسلام در مقام جواب برآيند و سرّ بقاى اسلام را مى توان مواجهه شجاعانه و صريحانه با افكار مخالف دانست (مطهرى، 1388الف، ص 37ـ52 و 317ـ327). اما آزادى و سلامت و حيثيت ديگران را وسيله قراردادن و با توطئه و فريب كارى تبليغ عقيده غيراسلامى كردن از ديدگاه اسلام ممنوع است (مطهرى، 1388الف، ص 45).
3. ممنوعيت احراز پست هاى سرّى و مخفى اجتماع به وسيله غيرمسلمان: به اعتقاد شهيد مطهرى، جواز شغل هاى ظاهر و نمايان از قبيل تجارت و زراعت، در جامعه اسلامى، اختصاص به مسلمانان ندارد، بلكه غيرمسلمانان نيز مى توانند به اين كارها مشغول شوند، اما شركت دادن غيرمسلمان در كارهاى كليدى و سرّى جايز نيست. قرآن كريم مى فرمايد: لاتَتَّخِذوا بِطانَةً مِنْ دونِكُمْ (آل عمران: 118)؛ در جامعه، از غير خود بطانه (آستير) نگيريد. يعنى در جامعه اسلامى، غيرمسلمان مى تواند به صورت ظاهر شركت داشته باشد، ولى نمى تواند كارهاى سرّى و مخفى، مانند كارهايى كه به سياست اجتماع مربوط است، داشته باشد (مطهرى، 1387ج، ج 3، ص 234).
شهيد مطهرى در توضيح حديث الْاسْلامُ يعْلو وَ لا يعْلى عَلَيهِ (صدوق، 1413ق، ج 4، ص 334) مى فرمايد: فقها از اين حديث چنين استنباط كرده اند كه اهل ذمّه (مانند يهوديان و مسيحيان و احيانا زرتشتيان) نمى توانند در جامعه اسلامى در شأنى قرار گيرند كه حاكم باشند و مسلمانان محكوم. دست اسلام هميشه بايد بالا باشد و اسلام دست پايين را هرگز نمى پذيرد (مطهرى، 1387ص، ج 1، ص 305).
نتيجه گيرى
در مكتب اسلام، رابطه انسان با انسان هاى ديگر، متأثر از رابطه انسان با خداست و بنا بر ملاحظات و مصالحى، رابطه مسلمانان با غيرمسلمانان محدود شده است. تحقيق حاضر به اين نتيجه دست يافت كه ازدواج مسلمان با غيرمسلمان بجز ازدواج موقت مرد مسلمان با زن اهل كتاب، آن هم در مواقع ضرورى، ممنوع شده و خطر روابط دوستانه و محرمانه با غيرمسلمان گوشزد و از آن منع شده است، درحالى كه از نيكى و احسان به غيرمسلمان، اگر بر خلاف مصالح جامعه اسلامى نباشد و در مسير ساير ارزش هاى انسانى باشد، نهى نشده، بلكه ثواب هم دارد. اخذ تمدن و فرهنگ غيرمسلمانان اگر با حفظ روح فرهنگ اسلامى ـ به صورت هضم در تمدن و فرهنگ اسلام باشد ـ اشكالى ندارد، بلكه خوب است؛ ولى اگر به صورت هضم شدن مسلمانان در غيرمسلمانان و سيطره غيرمسلمانان بر مسلمانان باشد به هيچ وجه، مقبول اسلام نيست. براى آموختن علم درست و مطابق با واقع از غيرمسلمان، هيچ منع و محدوديتى وجود ندارد. اگر زندگى مسلمان در بلاد كفر ضرورت يا هدف خاصى نداشته باشد، مجاز نيست و مسلمان وظيفه دارد هجرت كند. اسلام عقيده اهل كتاب را تحمل مى كند و اهل كتاب مى توانند در كشور اسلامى مراسم دينى شان را انجام دهند، ولى نمى توانند صاحب پست هاى كليدى و حساس اجتماع شوند. اين در حالى است كه اسلام عقيده شرك را تحمل نمى كند و مشرك در كشور اسلامى اجازه انجام مراسم دينى و اظهار و تبليغ عقيده ندارد.
منابع
صدوق، محمدبن على، 1413ق، من لا يحضره الفقيه، چ دوم، قم، دفتر انتشارات اسلامى.
مجلسى، محمدباقر، 1403ق، بحارالانوار، چ دوم، بيروت، داراحياء التراث العربى.
مطهرى، مرتضى، 1388الف، آينده انقلاب اسلامى ايران، چ هشتم، قم، صدرا.
ـــــ ، 1384، پنج مقاله، قم، صدرا.
ـــــ ، 1387الف، اسلام و نيازهاى زمان، چ سوم، قم، صدرا.
ـــــ ، 1386 الف، تعليم و تربيت در اسلام، چ پنجاه و هفتم، قم، صدرا.
ـــــ ، 1385الف، يادداشت هاى استاد مطهرى، چ چهارم، قم، صدرا.
ـــــ ، 1390، انسان و سرنوشت، چ سى و هشتم، قم، صدرا.
ـــــ ، 1388ب، انسان كامل، چ سى و هفتم، قم، صدرا.
ـــــ ، 1387ب، عدل الهى، چ سى ام، قم، صدرا.
ـــــ ، 1386ب، فلسفه تاريخ، چ سوم، قم، صدرا.
ـــــ ، 1385ب، يادداشت هاى استاد مطهرى، چ سوم، قم، صدرا.
ـــــ ، 1387ج، آشنايى با قرآن، چ بيست و دوم، قم، صدرا.
ـــــ ، 1386ج، احياى تفكر اسلامى، چ بيست و پنجم، قم، صدرا.
ـــــ ، 1388ج، خدمات متقابل اسلام و ايران، چ سى و هفتم، قم، صدرا.
ـــــ ، 1385ج، يادداشت هاى استاد مطهرى، قم، صدرا.
ـــــ ، 1387ح، ده گفتار، چ بيست و پنجم، قم، صدرا.
ـــــ ، 1387د، پانزده گفتار، چ هشتم، قم، صدرا.
ـــــ ، 1388د، نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخير، چ سى و هفتم، قم، صدرا.
ـــــ ، 1387ر، اسلام و نيازهاى زمان، چ سوم، قم، صدرا.
ـــــ ، 1387ز، آشنايى با قرآن، چ سيزدهم، قم، صدرا.
ـــــ ، 1387س، كليات علوم اسلامى، چ چهلم، قم، صدرا.
ـــــ ، 1387ص، حماسه حسينى، چ پنجاه و هشتم، قم، صدرا.
ـــــ ، 1387ط، جامعه و تاريخ، چ بيست و يكم، قم، صدرا.
ـــــ ، 1387ع، سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام، چ سى و هفتم، قم، صدرا.
ـــــ ، 1387 ـ ق، فلسفه تاريخ، چ سوم، قم، صدرا.
ـــــ ، 1387ك، جهاد، چ هفدهم، قم، صدرا.
ـــــ ، 1387ل، آزادى معنوى، چ سى و نهم، قم، صدرا.
ـــــ ، 1387م، سيرى در سيره نبوى، چ چهل و هفتم، قم، صدرا.
ـــــ ، 1387ن، شش مقاله، چ بيست و يكم، قم، صدرا.
ـــــ ، 1387و، جاذبه و دافعه على عليه السلام، چ شصتم، قم، صدرا.
ـــــ ، 1387ه. بيست گفتار، چ بيست و هفتم، قم، صدرا.
ـــــ ، 1387ى، وحى و نبوت، چ بيست و ششم، قم، صدرا.