بررسى عوامل تأثيرگذار بر معرفت دينى در «الميزان فى تفسير القرآن»

user warning: Can't find record in 'progress' query: DELETE FROM progress WHERE name = 'ultimate_cron_poorman' in D:\WebSites\nashriyat.ir\sites\all\modules\progress\progress.module on line 131.
ضمیمهاندازه
3_OP.PDF361.02 کیلو بایت

سال بيست و سوم ـ شماره 204 -آذر 1393

جواد گلى : دانش ‏پژوه دكترى فلسفه دين مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس ‏سره.  
rzgoli639@gmail.com

چكيده

يكى از مباحث مهم كه در قلمرو معرفت دينى قابل بررسى است، عوامل تأثيرگذار بر معرفت دينى مى باشد. اين عوامل در توليد معرفت دينى، حفظ و ثبات آن، تغيير و تحول آن و تعميق و رسوخ آن در نفس مؤثر هستند. هدف اين مقاله، طرح نظريات علّامه طباطبائى در زمينه عوامل تأثيرگذار بر معرفت دينى است. بر اين اساس، در اين نوشتار با تمركز بر تفسير الميزان درصدديم نظريات علّامه را در اين زمينه شناسايى كنيم. اين عوامل را مى توان در قالب دو گروه عوامل درونى و عوامل برونى طبقه بندى كرد. عوامل درونى شامل پيش دانسته هاى ذهنى، عوامل قلبى، عوامل جسمانى و عملى مى باشد و عوامل برونى، به دو دسته عوامل اجتماعى و عوامل دينى قابل تقسيم است.

كليدواژه ها: علّامه طباطبائى، عوامل تأثيرگذار، معرفت دينى، تفسير الميزان.


مقدّمه

يكى از سؤالات مهم در معرفت شناسى اين است كه آيا در زمينه كسب معرفت يا تحول و ثبات آن، فقط ذهن انسان درگير فعاليت است يا اينكه علاوه بر ذهن، امورى ديگر نيز دخيل هستند و بر فرايند ايجاد معرفت و تحول و ثبات آن در انسان تأثيرگذار هستند؟ تفسير شريف الميزان فى تفسير القرآن نگاشته علّامه طباطبائى يكى از آثار مهم در زمينه معرفت دينى است كه جوانب مختلف فهم و معرفت دينى را مورد بحث قرار داده است و در زمينه عوامل تأثيرگذار بر معرفت دينى نيز مباحث عميقى در آن مطرح گرديده است. با توجه به اينكه تاكنون اثرى مستقل و جامع در اين زمينه از ديدگاه علّامه طباطبائى نگاشته نشده است و اين مباحث در تفسير الميزان ضمن بررسى آيات و روايات يا بحث هاى علمى و فلسفى به طور پراكنده مطرح گرديده است، ضرورت دارد كه اين مباحث به طور منسجم و دسته بندى شده ارائه گردد. بدين منظور، در اين مقاله كوشش شده با تمركز بر تفسير الميزان نظر علّامه طباطبائى در زمينه عوامل تأثيرگذار بر معرفت دينى مشخص شود، سپس به صورت دسته بندى شده در قالب عناوينى ارائه گردد.

لازم به ذكر است كه مقصود ما از عوامل تأثيرگذار بر معرفت دينى در اين نوشتار، عواملى است كه در توليد معرفت دينى، تعميق آن و شكل دهى به آن و حفظ و ثبات يا تحول و تغيير معرفت دينى انسان مؤثر است. اين عوامل شامل عوامل مختلف درونى و برونى مى شود. در ادامه، به تفصيل به انواع اين عوامل (درونى و برونى) كه بر فهم و معرفت دينى تأثير دارند، مى پردازيم.

الف. عوامل درونى انسان

مقصود از عوامل درونى آن دسته از ويژگى هاى انسان است كه ريشه در درون او دارد. در ذيل، به مهم ترين اين عوامل اشاره مى شود:

 

1. عوامل ذهنى

مقصود از عوامل ذهنى، امورى است كه مربوط به فكر و تعقل انسان است و در فرايند ادراك نقش مستقيم دارد، برخلاف عوامل قلبى وجسمى و فعلى كه در عمل فهم نقشى باواسطه دارند. در ادامه، به بررسى انواع اين عوامل و تأثيرشان در معرفت دينى مى پردازيم.

1ـ1. پيش دانسته هاى ذهنى: به نظر علّامه طباطبائى، پيش دانسته هاى ذهن انسان به طور فى الجمله در معرفت دينى تأثيرگذار است. اين تأثيرگذارى از دو جهت است:

الف. تأثيرگذارى باواسطه: پيش دانسته هاى ذهنى در سبك بيان و شيوه ارائه معانى كه متكلم درصدد القاى آن به مخاطبانش است، تأثيرگذار است. اين تأثيرگذارى بر معرفت دينى باواسطه الفاظى است كه عمل فهم از راه آنها صورت مى گيرد. توضيح اينكه چون اولاً، عموم مردم فهمشان از امور حسى فراتر نمى رود و از درك عالم ماوراى طبيعى ناتوانند و فقط افراد خاصى از چنين قدرت دركى برخوردارند؛ و ثانيا، تفهيم معانى به مخاطبان فقط با بهره گيرى از معلومات ذهنى آنها امكان دارد، بايد در القاى معانى به مخاطبان، پيش دانسته هاى آنها مورد توجه متكلم باشد. بر اين اساس، اگر مخاطبان انس ذهنى به امور محسوس داشته باشند، تفهيم مطالب به آنها بايد با ارائه مطالب در قالب امور محسوس باشد، اما اگر مخاطبان داراى قدرت عقلى فهم كليات باشند، مى توان مطالب را با بيانات عقلى به آنها القا كرد.

فهم عامه بشر بيشتر با محسوسات سروكار دارد و ازاين رو، نمى تواند مافوق محسوسات را به آسانى درك كند، و مرغ فكر خود را تا بام طبيعت پرواز دهد. افراد انگشت شمارى هم كه از راه رياضت هاى علمى توانسته اند فهم خود را ترقى داده، به ادراك معانى و كليات قواعد و قوانين موفق شوند، وضعشان به خاطر اختلاف وسايل اين توفيق، مختلف است و به همين جهت، فهم آنان در درك معانى خارج از حس و محسوسات، به شدت مختلف شده است و اين اختلاف از نظر مراتب، دامنه عريضى دارد كه احدى نمى تواند اين اختلاف را انكار كند. اين نيز قابل انكار نيست كه هر معنا از معانى كه به انسان القا شود، تنها و تنها از راه معلومات ذهنى او صورت مى گيرد (مانند معلوماتى كه در خلال زندگى اش كسب نموده)، حال اگر معلومات ذهنى او همه از قماش محسوسات باشد، و ذهن او تنها با محسوسات مأنوس باشد، ما نيز مى توانيم مسئله معنوى خود را از طريق محسوسات به او القا كنيم، و تازه اين القا به مقدار كشش فكرى اش در محسوسات امكان پذير است. مثلاً، لذت نكاح را براى كودكى كه كشش فكرى اش به اين امر محسوس نرسيده، به شيرينى عسل يا حلوا ممثل كنيم، و اگر فكرش به معانى كلى هم مى رسد همين لذت نكاح را به آن معانى كليه، و به قدرى كه فكرش ظرفيت دارد ممثل مى سازيم. پس دسته اول، معانى را هم با بيان حسى درك مى كنند، و هم با بيان عقلى؛ ولى دسته دوم، تنها با بيان حسى مى توانند معانى را درك نمايند (طباطبائى، 1374، ج 3، ص 92ـ93).

ب. تأثيرگذارى بى واسطه: پيش دانسته هاى ذهنى در معانى الفاظى كه ذهن با آنها مواجه مى شود و معرفت دينى خود را بر اساس آنها سامان مى دهد، اثرگذار است. علّامه اين تصرفات ذهنى را كه بر مبناى معلومات ارتكازى و مأنوس ذهنى است، در آن دسته از معانى منحصر مى داند كه ذهن با آنها مأنوس نيست؛ مانند اعتقادات و مصالح احكام. اما بر آن است كه پيش دانسته هاى ذهنى در معانى كه ذهن با آنها مأنوس است (مانند قوانين و احكام شرعى)، دخل و تصرفى نمى كند.

معارف وقتى در وادى الفاظ درآمد، به شكل و اندازه قالب هاى لفظى درمى آيد، ... همين الفاظ وقتى از ذهن هاى افراد مختلف عبور مى كند، هر ذهنى از آن الفاظ چيزهايى مى فهمد، كه عينا مانند كف سيل، مقصود اصلى نيست؛ چون ذهن ها به خاطر معلوماتى كه در طول عمر كسب كرده و با آن انس گرفته اند، در معانى الفاظ دخل و تصرف مى كنند، و بيشتر اين تصرف ها در معناهايى است كه براى صاحب ذهن مأنوس و مألوف نيست؛ مانند معارف اعتقاديه، و مصالح احكام، و ملاكات آنها، كه بيانش گذشت. و اما در احكام و قوانين اجتماعى ازآنجاكه ذهن با آنها مأنوس است، در آنها دخل و تصرفى نمى كند، مگر اينكه باز بخواهد از ملاك ها و دلايل آنها سر درآورد (همو،1374،ج3،ص95).

انواع پيش دانسته هاى ذهنى كه به نظر علّامه طباطبائى در معرفت دينى تأثيرگذار هستند عبارتند از:

1ـ1ـ1. پيش دانسته هاى زبانى: از ديدگاه علّامه طباطبائى يكى از عوامل تاثيرگذار در معرفت دينى، پيش دانسته هاى زبانى افراد است. طبق نظر علّامه، اين تأثيرگذارى مى تواند منفى يا مثبت باشد:

الف. تأثيرگذارى منفى: به نظر علّامه، انس و عادت ذهنى موجب مى شود كه انسان در هنگام شنيدن الفاظ، معانى مادى آنها به ذهنش متبادر شود. منشأ اين عادت در انسان آن است كه اولاً، انسان در زندگى دنيوى، با بدن و قوايش با امور مادى سروكار دارد و از سوى ديگر، چون انسان موجودى اجتماعى است و كارهاى اجتماعى مربوط به امور مادى و لوازم آن است، انسان در اجتماع براى تفهيم و تفاهم با ديگران، به وضع الفاظ براى آن نوع معانى مى پردازد كه غرض او را محقق مى سازد. اين امور موجب مى شود ذهن انسان به محض شنيدن الفاظ، به معانى مادى آنها منتقل شود. اين عادت ذهنى در مواجهه انسان با متون دينى نيز رخ مى نمايد و ذهن انسان با شنيدن الفاظى مانند آسمان، زمين، لوح، قلم، عرش، كرسى، فرشته، بال فرشته، شيطان و لشكريان او، به مصاديق طبيعى و مادى آنها متوجه مى شود. علّامه طباطبائى چنين فهمى از الفاظ متون دينى را تخطئه مى كند و طرف داران اين نوع معرفت دينى (مانند مقلّدانِ اصحاب حديث، حشويه و مجسمه) را كه مدعى پيروى ظواهر متون دينى هستند، به جمود بر انس و عادت ذهنى متهم مى كند (طباطبائى، 1417ق، ج 1، ص 9ـ10).

ب. تأثيرگذارى مثبت: به باور علّامه، در فهم متون دينى نبايد بر فهم عادى و مصداق مأنوس ذهنى الفاظ اكتفا كرد، بلكه بايد دانست كه غرض از وضع الفاظ براى معانى، فايده اى بوده است كه از مسماى الفاظ نصيب انسان مى شده و شكل و صورت مسماى الفاظ در اين امر دخيل نبوده است و تا زمانى كه آن فايده وجود دارد، اسم بر آن مسما صدق مى كند. براى مثال، تا زمانى كه غرض سنجش، نوردهى و دفاع باقى است، الفاظ ميزان، چراغ و اسلحه نيز بر هر نوع مصاديقى كه اين اغراض را محقق مى كنند، صدق مى كنند، حتى اگر شكل و صورت مسماهاى اين الفاظ با مسماى نخستين آنها تفاوت كند. توجه به اين نكته موجب مى شود كه ذهن انسان در فهم متون دينى به مصاديق مادى الفاظ اين متون، كه مأنوس ذهن است، اكتفا نكند و گرفتار تشبيه و تجسيم نگردد (همان، ج 1، ص 10ـ11).

2ـ1ـ1. پيش دانسته هاى اعتقادى: به نظر علّامه، يكى از عوامل تأثيرگذاردرمعرفت دينى،پيش دانسته هاى اعتقادى افراد است. اين تأثيرگذارى نيز بر دو نوع است:

الف. تأثيرگذارى منفى: به نظر علّامه، پيش دانسته هاى اعتقادى انسان كه ناشى از عقايد مذهب و مكتب مورد باور اوست، در معرفت دينى اش اثرگذار است. براى نمونه، علّامه، شيوع بحث هاى كلامى در زمان خلفا به علت مواجهه مسلمانان با پيروان و علماى اديان و مذاهب مختلف، ترجمه فلسفه يونانى به عربى و به دنبال آن، رواج بحث هاى فلسفى بين علماى اسلامى، ظهور تصوف و تمايل مردم به نيل به حقايق از راه مجاهده و رياضت نفسانى و تعبد محض گروهى ديگر از مسلمانان به ظواهر دينى را از عواملى مى شمارد كه موجب پيدايش مذاهب و فرقه هاى گوناگون در جهان اسلام گرديد و به اختلاف علماى مسلمان در تفسير متون دينى انجاميد. پيش دانسته هاى اعتقادى انديشمندان، كه متأثر از تعلقات آنها به فرقه مذهبى خودشان بوده است، موجب شد كه آنان در شيوه بحث و تحقيق در متون دينى اختلاف نظر پيدا كنند و هر كسى بر مذهب و طريقه فكرى خود تأكيد داشته باشد (همان، ج 1، ص 5)؛ مثلاً، متكلمان به علت اختلافى كه در اعتقادات مذهبى داشتند، آن آياتى را كه موافق مذهبشان بود، مى پذيرفتند و آن آياتى را كه مخالف مذهبشان بود، به گونه اى كه با اعتقاد مذهبى شان سازگار باشد، تأويل مى كردند (همان، ج 1، ص 6).

ب. تأثيرگذارى مثبت: يكى از پيش دانسته هاى اعتقادى كه در معرفت دينى تأثير مهمى دارد، علم عارى از شك و شبهه به خداوند متعال و آيات اوست. اينچنين علمى موجب مى شود انسان به علمى ثابت و تزلزل ناپذير نايل شود (همان، ج 3، ص 28). براى نمونه، راسخان در علم، علمى عارى از شك درباره تحقق روز قيامت دارند و علت اينچنين معرفتى، علم آنها به وعده الهى درباره تحقق چنين روزى است. بنابراين، به نظر علّامه، علم به خدا و آيات او علت رسوخ در علم و تصديق زوال ناپذير در راسخان در علم است (همان، ج 3، ص 30).

3ـ1ـ1. پيش دانسته هاى علمى: يكى ديگر از پيش دانسته هايى كه در معرفت دينى اثرگذار است، پيش دانسته هاى علمى (حسى و تجربى) است. تأثير اين نوع پيش دانسته ها نيز بر دو نوع است:

الف. تأثير منفى: اين تأثيرگذارى بر چند نوع است:

1. اگر كسى با پيش دانسته هاى حسى و تجربى با آن دسته از معارف قرآنى كه مربوط به قلمرو ماوراى حس و ماده است، مواجه شود دچار سوءفهم مى شود؛ زيرا به علت انس ذهنى با احكام محسوس، از اين معارف قرآنى آن نوع معانى را درك مى كند كه مربوط به اوصاف و خواص اجسام است. علّامه طباطبائى، رجوع به اصولى را كه متضمن نفى ماديت و جسمانيت از مصاديق اين الفاظ در متون دينى هستند، از راه كارهاى رهايى از فهم هاى مادى انگارانه اين متون معرفى مى كند. ايشان در اين زمينه مى نويسد:

معارفى كه قرآن كريم بر بشر عرضه كرده، دو قسم است: بعضى از آنها درباره ماوراى طبيعت است كه خارج از حس مادى است، و فهم مردم عادى وقتى به آنها برمى خورد دچار اشتباه مى شود، و نمى تواند معنايى غيرمادى براى آنها تصور كند، مثل آيه إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ (فجر: 14) و آيه وَ جاءَ رَبُّكَ (فجر: 22) كه در برخورد با آنها به خاطر انسى كه فهم او با ماديات دارد، از كمين كردن خدا و آمدنش، همان معنايى را درك مى كند كه از آمدن و كمين كردن يك جاندار مى فهمد؛ ولى وقتى به آياتى كه درباره اصول معارف اسلام است، مراجعه مى كند از اين اشتباه درمى آيد. و اين جريان، در تمامى معارف و ابحاث غيرمادى و غايب از حس هست و اختصاصى به معارف قرآن ندارد. معارف ساير كتب آسمانى، البته آن معارف عاليه اى كه دستخوش تحريف نشده اند، و همچنين مباحث الهى كه در فلسفه عنوان مى شود، همين طور است (طباطبائى، 1374، ج 3، ص 33ـ34).

2. يكى ديگر از تأثيرات منفى دخالت پيش دانسته هاى علمى در فهم آيات قرآن آن است كه مفسّر، فرضيات غيرمسلم علوم تجربى را مبنا قرار دهد و با استفاده از آنها بخواهد به تفسير متون دينى كه در زمينه امور مادى بياناتى دارد، بپردازد. علّامه تطبيق نظريات هيئت بطلميوسى بر آيات قرآن و تفسير مبتنى بر آن را از اين نوع دانسته و مى نويسد:

اين نظريه را نمى توان تفسير و فهم آيات قرآن ناميد، بلكه در حقيقت تحميل قواعد هيئت بطلميوس بر قرآن كريم است. لذا مى بينيم كه صاحبان اين نظريه آنچه را كه از اين فرضيه بر حسب ظاهر قابل انطباق بر قرآن بوده قبول كرده و آيات راجع به آسمان هاى هفت گانه و كرسى و عرش و امثال آن را به آن تفسير كرده اند، و آنچه را كه مخالف با ظواهر قرآن ديده اند رد كرده اند؛ مثلاً، در فرضيه مذكور، گفته شده است كه بعد از فلك نهم كه همان فلك محدد است، ديگر چيزى نيست، حتى خلأ هم وجود ندارد. و نيز گفته شده كه حركات افلاك ابدى و دايمى است، و همچنين قابل خرق و التيام نيست... و اينها چون ديده اند كه ظواهر قرآن و حديث برخلاف اين فرضيه ها از وجود حجاب ها و سرادقات در مافوق عرش خبر مى دهد، و براى عرش پايه ها و حاملين قايل است، و نيز برخلاف قواعد مزبور مى گويد كه خداوند به زودى آسمان ها را مانند كاغذ و نامه اى كه مى پيچند خواهد پيچيد... و اين صريحا مخالف با قواعدى است كه علماى هيئت و طبيعى دان هاى سابق معتقد به آن بوده اند؛ لذا همه اينها را به عذر اينكه مخالف با ظاهر قرآن و سنت است رد كرده اند، و هيچ به فكرشان نيفتاده كه وقتى صدها قاعده علمى آنان با ظاهر قرآن و حديث مطابقت ندارد، پس ممكن است چيزهايى هم كه قرآن درباره آسمان ها فرموده، غير آن حرف هايى باشد كه آنان زده اند. نتيجه اين غفلت آن شد كه پس از روى كار آمدن فرضيه منظومه شمسى و متروك شدن فرضيه افلاك نه گانه، آنان نيز خط بطلان بر تطبيقات خود كشيده، و از تحميل هايى كه بر قرآن و حديث كرده بودند دست برداشتند (همان، ج 8، ص 192ـ193).

4ـ1ـ1. پيش دانسته هاى محيطى: آداب و سنت هاى رايج در محيط زندگى انسان ها و تعصبات قومى يكى از عواملى است كه در معرفت دينى انسان ها و گرايششان به مسلك ها و آراى خاصى تأثيرگذار است. علّامه طباطبائى در اين زمينه مى گويد:

اما متكلمين كه اقوال مختلفه اى در مذهب داشتند، همين اختلاف مسلك وادارشان كرد كه در تفسير و فهم معانى آيات قرآنى اسير آراء مذهبى خود باشند، و آيات را طورى معنا كنند كه با آن آراء موافق باشد، و اگر آيه اى مخالف يكى از آن آراء بود، تأويل كنند، آن هم طورى تأويل كنند كه باز مخالف ساير آراء مذهبى شان نباشد. و ما فعلاً به اين جهت كارى نداريم، كه منشأ اتخاذ آراء خاصى در تفسير در برابر آراء ديگران، و پيروى از مسلك مخصوصى، اختلاف نظريه هاى علمى است، و يا منشأ آن تقليدهاى كوركورانه از ديگران است، و يا صرفا تعصب هاى قومى است (همان، ج1، ص10).

2ـ1. ظرفيت هاى ادراكى انسان: دومين عامل از عوامل ذهنى كه در معرفت دينى اثرگذار است، ظرفيت هاى ادراكى انسان هاست. علّامه بر آن است كه مردم از لحاظ سطح فكرى بر دو دسته اند: برخى از آنها از جهت سطح فكرى در سطح نازلى هستند كه نمى توانند بر اساس برهان به حق برسند، و گروهى كه از جهت علمى تكامل يافته اند. نحوه بهره گيرى اين دو گروه از معارف دينى متفاوت است و بدين گونه، اختلاف ظرفيت هاى ادراكى، در معرفت دينى افراد اثرگذار است.

هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ (بقره: 185)؛. كلمه ناس ـ كه عبارت است از طبقه پايين افراد جامعه كه سطح فكرشان نازل ترين سطح است ـ ... معنايى اعم از علما و غير علما دارد. و اين اكثريت همان هايند كه اساس زندگى شان بر تقليد است و خود نيروى تشخيص و تميز در امور معنوى به وسيله دليل و برهان را ندارند، و نمى توانند از راه دليل ميان حق و باطل را تشخيص دهند، مگر آنكه كسى ديگر ايشان را هدايت نموده، حق را برايشان روشن سازد، و قرآن كريم همان روشنگرى است كه مى تواند براى اين طبقه حق را از باطل جدا كند، و بهترين هدايت است. اما خواصى از مردم كه در ناحيه علم و عمل تكامل يافته اند، و استعداد اقتباس از انوار هدايت الهيه و اعتماد به فرقان ميان حق و باطل را دارند، قرآن كريم براى آنان بينات و شواهدى از هدايت است، و نيز براى آنان جنبه فرقان را دارد؛ چون اين طبقه را به سوى حق هدايت نموده، حق را برايشان مشخص مى كند، و روشن مى كند كه چگونه بايد ميان حق و باطل فرق گذاشت (همان،ج2،ص 30).

به نظر علّامه، علت بهره گيرى معرفتى فزون تر افرادى كه ظرفيت ادراكى بالايى دارند، اين است كه آيات قرآن متضمن معانى طولى است كه مترتب بر يكديگرند و تيزهوشى يا كندذهنى كسى كه با قرآن مواجه مى شود، در فهم اين نوع معانى طولى تأثيرگذار است و افرادى كه داراى ذهن هاى تيزهوش هستند به فهم معارف برتر و مباحث دقيق قرآنى نايل مى گردند.

هرچند آيات قرآن داراى معانى مترتب بر يكديگر است؛ معانى اى كه بعضى مافوق بعض ديگر است، و بجز كسى كه از نعمت تدبر محروم است نمى تواند آن را انكار كند، وليكن بايد دانست كه همه آن معانى ـ و مخصوصا آن معانى كه از لوازم معناى تحت اللفظى است ـ معانى الفاظ قرآن هستند؛ چيزى كه هست، مراتب مختلفى كه در فهم و ذكاء و هوش و كم هوشى شنونده است، باعث مى شود كه همه مردم، همه آن معانى را نفهمند (همان، ج 3، ص 73).

علّامه طباطبائى مسئله توحيد را يكى از اين معارف عميق و دقيق مى داند كه تفاوت در ظرفيت ادراكى افراد در فهم آن اثرگذار است (همو، 1417ق، ج 6، ص 86ـ87).

 

2. عوامل قلبى

مقصود از عوامل قلبى، آن دسته از عوامل تأثيرگذار بر معرفت دينى است كه طبق ادبيات دينى با قلب انسان مرتبط است. مهم ترين اين عوامل عبارتند از:

1ـ2. مراتب معنوى: به نظر علّامه، درجات معنوى افراد كه معيار آن قرب به خداوند متعال است، در دستيابى انسان به معرفت دينى تأثير مهمى دارد؛ زيرا قرآن داراى معانى طولى است كه مترتب بر يكديگرند و افراد با توجه به مراتب معنوى كه دارند مى توانند به مراتبى از اين معانى دست يابند (همان، ج 3، ص 73).

به باور علّامه، يكى از حقايق انكارناپذير قرآنى اين است كه داخل شدن انسان در قلمرو ولايت الهى و تقرب او به خداوند متعال، موجب مى شود دريچه اى به ملكوت آسمان ها و زمين براى انسان گشوده گردد و از طريق آن، به مشاهده آيات بزرگ الهى و انوار جبروت او، كه امور غيبى مى باشند، نايل شود.

داخل شدن انسان در تحت ولايت الهى و تقربش به ساحت قدس و كبريايى خداى تعالى، انسان را به آگاهى هايى موفق مى كند كه آن آگاهى ها را با منطق و فلسفه نمى توان به دست آورد؛ درى به روى انسان از ملكوت آسمان ها و زمين باز مى كند كه از آن در، حقايقى را مى بيند كه ديگران نمى توانند آنها را ببينند، و آن حقايق، نمونه هايى از آيات كبراى خدا، و انوار جبروت اوست؛ انوارى كه خاموشى ندارد. امام صادق عليه السلام فرموده: اگر نبود كه شيطان ها پيرامون دل هاى بنى آدم دور مى زنند، هر آينه انسان ها مى توانستند ملكوت آسمان ها و زمين را ببينند... خداى تعالى هم فرموده: وَالَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِينَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ(عنكبوت: 69) و ظاهر آيه شريفه وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يأْتِيكَ الْيقِينُ(حجر: 99)، نيز بر اين معنا دلالت دارد؛ براى اينكه به دست آوردن يقين را نتيجه عبادت خوانده و فرمود: پروردگارت را عبادت كن تا يقين به دستت آيد، و نيز آيه زير كه مى فرمايد: وَ كَذلِكَ نُرِى إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ(انعام: 75)، كه وصف ايقان را گره خورده و مربوط به مشاهده ملكوت دانسته است (همو، 1374، ج 5، ص 441).

بر اين اساس، قرآن، افراد هر مرتبه از مراتب معنوى نظير مخلصين، موقنين، مطهرين و... را بهره مند از معرفت دينى خاصى مى داند.

مردم بر حسب مراتب قرب و بعدشان از خداى تعالى مراتب مختلفى از علم و عمل دارند، و لازمه اختلاف اين مراتب اين است كه آنچه اهل يك مرتبه، تلقى مى كند و مى پذيرد، غير آن چيزى باشد كه اهل مرتبه ديگر تلقى مى كند، يا بالاتر از آن است و يا پايين تر. خداى سبحان هم بندگان خود را به اصنافى گوناگون تقسيم كرده، و هر صنفى را داراى علم و معرفتى مى داند، كه در صنف ديگر نيست. طايفه اى را مخلصين معرفى نموده، علم واقعى به اوصاف پروردگارشان را مختص آنان مى داند، و مى فرمايد: سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يصِفُونَ إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ(صافات: 160)... طايفه اى ديگر را به نام موقنين ناميده، و مشاهده ملكوت آسمان ها و زمين را خاص آنان دانسته، مى فرمايد: وَ كَذلِكَ نُرِى إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، وَ لِيكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ (انعام: 75)، طايفه اى را به عنوان منيبين معرفى كرده، و تذكر را مخصوص آنان دانسته مى فرمايد: وَ ما يتَذَكَّرُ إِلَّا مَنْ ينِيبُ(مؤمن: 13)، طايفه اى را عالمين خوانده و تعقل مثل هاى قرآن را به آنان مختص كرده، مى فرمايد: وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ، وَ ما يعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ(عنكبوت: 43) و گويا منظور از عالمان، همان اولوالالباب و متدبرين است... . طايفه ديگر، مطهريناند كه خداى تعالى ايشان را مخصوص به علم تأويل كتاب كرده و فرموده: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ، فِى كِتابٍ مَكْنُونٍ لا يمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ (واقعه: 79)... و نيز طايفه اى را به نام متقربين، طايفه اى به نام مجتبين، عده اى را به نام صديقين، جمعى را صالحين و گروهى را مؤمنين ناميده و براى هر طايفه اى مرتبه اى از علم و ادراك قائل شده است (همان، ج 3، ص 101ـ102).

در طرف مقابل، دورى از خدا و قرار گرفتن در اصناف مختلف بدكاران، در معرفت دينى اثر نامطلوبى دارد و منجر به بدفهمى در زمينه معارف الهى مى شود:

در مقابل عناوين پسنديده و مقامات بلندى كه ذكر شد، عناوين ناستوده و مقامات پستى را براى طوايفى ذكر نموده، و براى هر طايفه اى مختصاتى از علم و معرفت را شمرده است. طايفه اى را كافرين، گروهى را منافقين، جمعى را فاسقين، عده اى را ظالمين و امثال اين ناميده، و نشانه هايى از سوءفهم و پستى ادراك نسبت به آيات خدا و معارف حقه او اثبات كرده است (همان، ج 3، ص 103).

2ـ2. اسلام: علّامه طباطبائى بر مبناى احاديث اهل بيت عليهم السلام بر آن است كه اسلام آوردن مستلزم آن است كه انسان از جهت ذات و افعالش در برابر خداوند متعال خاضع گردد و خودش و اعمالش را مطيع اراده خدا گرداند و اين تسليم شدن در برابر خدا، موجب يقين به خدا مى گردد و شك و شبهه را در مورد او زايل مى گرداند.

معناى حديث اين است كه اين دين، كه نامش اسلام است، مستلزم خضوع آدمى براى خداى سبحان است؛ خضوعى قلبى و عملى، و اين خضوع مستلزم آن است كه شخص مسلمان خودش و اعمالش را تحت امر و اراده خدا قرار دهد، و اين همان تسليم شدن است، و تسليم شدن براى خدا اين معنا را به دنبال دارد، و يا مستلزم اين معناست كه شخص مسلمان به خدا يقين پيدا كند، و شك و ترديدش از بين برود (همان، ج 3، ص 197).

3ـ1. ايمان: يكى ديگر از عوامل قلبى كه در معرفت دينى نقش بسزايى دارد ايمان است. به نظر علّامه، ايمان حقيقتى تشكيكى است كه مى تواند فزونى يابد. ايمانى كه به درجه كمالش مى رسد، موجب مى گردد انسان درباره جايگاه خداوند متعال و نفس خود به معرفتى مطابق با واقع دست يابد.

ايمان هم چنان رو به انبساط نهاده و شروع به ريشه دواندن در دل مى كند، و در اثر سير در آيات داله بر خداى تعالى و همچنين آياتى كه انسان را به سوى معارف حقه رهبرى مى كند، در دل شاخ و برگ مى زند، به طورى كه هر قدر مؤمن بيشتر در آن آيات سير و تأمل كند ايمانش قوى تر و زيادتر مى گردد، تا آنجا كه به مرحله يقين برسد، و جمله وَ إِذا تُلِيتْ عَلَيهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيمانا(انفال: 2) اشاره به آن است. وقتى ايمان انسان زياد گشت و به حدى از كمال رسيد كه مقام پروردگارش را و موقعيت خود را شناخت، و به واقع مطلب پى برد، و فهميد كه تمامى امور به دست خداى سبحان است، و او يگانه ربى است كه تمام موجودات به سوى او بازگشت مى كنند، در اين موقع، بر خود حق و واجب مى داند كه بر او توكل كرده و تابع اراده او شود (همان، ج 9، ص 11).

4ـ2. تقوا: يكى ديگر از عوامل قلبى تأثيرگذار بر معرفت دينى، تقواست. به نظر علّامه، اگرچه قرآن و سنت در كنار علم بر تقوا نيز تأكيد دارند، اما تقوا راهى مستقل و مجزا از راه فكرى، كه فطرى بشر است، نيست؛ زيرا اگر تقوا علت فهم باشد و بدون تقوا درك مطالب ممكن نباشد، احتجاجاتى كه در قرآن و سنت با كفار، مشركان، فاسقان و فاجران ذكر شده، لغو مى بود؛ بدين دليل كه آنها پيرو حق نيستند و دركى از تقوا ندارند (همو، 1417ق، ج 5، ص 267ـ268).

اما بايد توجه داشت كه به نظر علّامه، اگرچه تقوا، در فهم معارف عالى و مسائل دقيق توسط ذهن انسان نقش علّى ندارد و ميزان هوش افراد در اين فهم دخيل است، اما تقوا در فهمِ معارفِ پاك الهى، يارى رسان است (همان، ج 3، ص 48).

علّامه بر آن است كه ميان عقل و تقوا ملازمه برقرار است؛ زيرا خداوند متعال زمانى تقوا را به انسان الهام مى كند كه عقل او حق و باطل را از يكديگر تشخيص دهد. از سوى ديگر، سلامتى عقل تا زمانى است كه انسان برخوردار از تقواست؛ زيرا تقوا موجب تعديل قواى مختلف انسان مى گردد و راه را براى عمل عقل نظرى هموار مى گرداند (همان، ج 5، ص 311ـ312). به عبارت ديگر، تقوا موجب مى گردد نفس انسان، كه داراى قدرت درك است، به حالت تعادلى كه فطرتا از آن برخوردار است، برسد. توضيح اينكه، چون انسان از جهت جسمانى معجونى از قواى مختلف شهوت و غضب است، اگر او به يكى از اين قوا گرايش بيشترى داشته باشد و مطيع محض آن گردد، آن قوه طغيان مى كند و منجر به تضعيف يا نابودى اثر ديگر قواى انسانى مى شود. در اين حالت، انسان فقط به افكار و تصديقاتى كه از آن قوه ناشى مى شود، توجه مى كند و از تصديقات و ادراكاتى كه مربوط به ديگر قواست غافل مى شود و بدين گونه، انسان دچار انحراف فكرى مى گردد. درحالى كه انسان بايد از همگى اين قوا براى رسيدن به سعادت حيات دنيوى و اخروى، كه حياتى علمى و كمالى است، بهره برد. انسان با تعديل قواى مختلفش مى تواند به چنين حياتى نايل گردد و تقوا عامل تعديل قواى نفس است. در نتيجه، تقوا منجر به پيراسته شدن افكار انسان از توهمات حيوانى و القائات شيطانى مى گردد و انسان را به فكرى صحيح و علمى مطابق با واقع رهنمون مى شود (همان، ج 5، ص 268ـ270). بر اين اساس، قرآن در آن آياتى كه بيانگر احكام شرعى است، فضايل اخلاقى و صفات پسنديده را همراه با احكام بيان مى كند تا با يادآورى آنها، در وجود انسان تقوا نيز برانگيخته شده و انسان به فهم دقيق حكم شرعى نايل گردد (همان، ج 5، ص 314).

5ـ2. طهارت نفس: طهارت نفس يكى ديگر از عوامل تأثيرگذار بر معرفت دينى است. به نظر علّامه، اگرچه نمى توان اين خصلت را علت فهم دانست، اما نمى توان يارى رسانى آن به فهم معارف پاك الهى را انكار كرد (همان، ج 3، ص 48).

علاوه بر اين، طهارت نفس موجب فهم تأويل قرآن مى شود. توضيح اينكه، ماوراى قرآنِ در دسترس ما، كه مشتمل بر الفاظ و قابل تعقل است، حقيقتى وجود دارد كه معارف قرآنى و مضامين آن متكى بر آن است. اين حقيقت از سنخ الفاظ و معانى نيست و فقط نفوسى كه از طهارت برخوردارند مى توانند به فهم آن نايل گردند (همان، ج 3، ص 54ـ55). علّامه طباطبائى در اين زمينه مى نويسد:

خداى سبحان در كتاب مجيدش فرموده: اين كتاب تأويلى دارد كه معارف و احكام و قوانين و ساير محتويات آن دائرمدار آن تأويل است، و اين تأويلى كه تمامى آن بيانات متوجه آن است امرى است كه فهم مردم معمولى چه تيزهوش و چه كودن از درك آن عاجز است، و كسى نمى تواند آن را دريابد، بجز نفوس پاكى كه خداى عزوجل پليدى را از آنها دور كرده است، و تنها اين گونه نفوس مى توانند به تأويل قرآن دست يابند (همو، 1374، ج 3، ص 89).

همچنين علّامه، طهارت نفس از رذايل را يكى از عوامل حفظ معارف الهى در نفس انسان مى داند؛ معارفى كه در حيات دنيوى و اخروى انسان نافع هستند (همو، 1417ق، ج 4، ص 109).

6ـ2. اخلاق: به باور علّامه، اخلاق و فضايل و رذايل نفسانى نقش مهمى در معرفت بشرى از جمله معرفت دينى دارد. شاهد اين مدعا آن است كه با بررسى افرادى كه داراى خصوصيات اخلاقى مختلفى هستند، درمى يابيم كه فهم انسانى كه انصاف دارد و باوقار و معتدل است، با فهم كسى كه سركش، عجول و متعصب است، متفاوت مى باشد. علّامه طباطبائى در تبيين اين مدعا مى نويسد:

اختلاف در خُلق هاى نفسانى و صفات باطنى كه يا ملكات فاضله است و يا ملكات زشت [وجود دارد]، كه البته اين صفات درونى تأثير بسيارى در درك علوم و معارف بشرى دارند؛ چون استعدادهايى را كه وديعه در ذهن است مختلف مى سازند. يك انسانى كه داراى صفت حميده انصاف است، داورى ذهنى اش و درك مطلبش نظير يك انسان ديگر كه متصف به چموشى و سركشى است نمى باشد. يك انسان معتدل و باوقار و سكينت، معارف را طورى درك مى كند و يك انسان عجول و يا متعصب و يا هواپرست و يا هرهرى مزاج (كه هر كس هرچه بگويد مى گويد تو درست مى گويى) طورى ديگر درك مى نمايد و يك انسان ابله و بى شعورى كه اصلاً خودش نمى فهمد چه مى خواهد و يا ديگران از او چه مى خواهند طورى ديگر (همو، 1374، ج 4، ص 201ـ202).

7ـ2. فطرت: فطرت انسان از عوامل مهم نيل به معارف بخصوص معرفت دينى است. براى نمونه، توحيد يكى از اين معارف است كه فطرت انسانى در فهم آن نقش بسيارى دارد.

مسئله توحيد از هر مسئله ديگرى بى ارتباط تر با حس و دورتر از ماده است و هيچ ارتباطى با حس و ماده ندارد. قرآن كريم بيان كرده كه اين معارف حقيقى همه از فطرت منشأ مى گيرد، و فرموده: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ(روم: 30) مى فرمايد: خلقت بشر نوعى خلقت وايجاد است كه مستلزم اين علوم وادراكات است(همان،ج5،ص510).

 

3. عوامل جسمى

به نظر علّامه، ساختمان جسمى انسان ها در معرفت آنها به ويژه معرفت دينى شان نقش بسزايى دارد؛ زيرا ساختمان جسمانى افراد موجب مى شود نيروى جسمانى آنها تفاوت كند و اين امر در كاركرد اعضاى ادراكى تأثيرگذار است و موجب مى شود در فهم و تعقل، برخى تيزهوش و برخى ديگر كندذهن باشند. چنين ويژگى در انسان ها موجب مى شود آنها در فهم مسائلى پيچيده مانند توحيد اختلاف نظر پيدا كنند.

اختلاف در نيروى جسمانى به واسطه اختلاف ساختمان هاى بدنى اعصاب فكرى را هم مختلف مى كند، و در نتيجه، فهم و تعقل در مزاج هاى مختلف از نظر كندى و تيزى و خوبى و بدى و استقامت و كجى مختلف مى شود... و اين اختلاف درك ها و تفكرات در طرز تلقى و تفسير يكتايى خدا از همه جا روشن تر ديده مى شود؛ چه در آنجاست كه اختلاف و نوسان وسيع و عجيبى كه افراد بشر در درك و تعقل و كيفيت تفسير و بيان مسئله وجود خداى تعالى دارند به خوبى به چشم مى خورد، با اينكه همه شان در اصل وجود خدا متفقند؛ چون داراى فطرت انسانى اند (همان، ج 6، ص 126ـ127).

يكى از عوامل جسمانى كه در معرفت دينى تأثير دارد، اشتغال نفس به بدن است كه مانع دستيابى انسان به برخى معارف مى گردد. براى نمونه، رؤيت خداوند در دنيا به علّت رابطه نفس با بدن و توجه نفس به تدبير بدن محال است و نيل انسان به چنين علمى ضرورى به خداوند در دنيا ممكن نيست.

قهرا وقتى مسئله رؤيت خدا به آن معنا كه گفته شد، در چند جاى قرآن براى روز قيامت اثبات شد، نفى ابدى آن در جمله لَن تَرَانِي(اعراف: 142) راجع به دنيا خواهد بود، و معنايش اين مى شود: مادامى كه انسان در قيد حيات دنيوى و به حكم اجبار سرگرم اداره جسم و تن خويش و برآوردن حوايج ضرورى آن است، هرگز به چنين تشريفى مشرف نمى شود، تا آنكه به طوركلى و به تمام معناى كلمه از بدنش و از توابع بدنش منقطع گردد (يعنى بميرد) (همان، ج 8، ص 311).

4. عوامل عملى

اعمال بشر در معرفت او، به ويژه معرفت دينى نقش تأثيرگذارى دارد. علّامه در تبيين نقش عمل در معرفت چنين مى نويسد:

عمل هم در علم اثر متقابل دارد، و باعث پيدايش آن مى شود، و يا اگر موجود باشد باعث ريشه دار شدن آن در نفس مى گردد، همچنان كه قرآن كريم فرموده: وَالَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِينَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ(عنكبوت: 69) و نيز فرموده: وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يأْتِيكَ الْيقِينُ (حجر: 99) و نيز فرموده: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يسْتَهْزِؤنَ(روم: 10) و نيز فرموده: فأَعْقَبَهُمْ نِفاقا فِى قُلُوبِهِمْ إِلى يوْمِ يلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ، وَ بِما كانُوا يكْذِبُونَ(توبه: 78) و آيات قرآنى در اين معنا نيز بسيار است، كه همه دلالت مى كند بر اينكه: عمل چه صالح باشد و چه طالح، آثارى در دل دارد، صالحش معارف مناسب را در دل ايجاد مى كند، و طالحش جهالت ها را، كه همان علوم مخالفه با حق است (همان، ج 3، ص 100).

به نظر علّامه، عمل صالح در معرفت دينى انسان داراى تأثيرات مختلفى است:

الف) پيدايش علم: هر عمل صالحى متناسب با مراتب مختلفش، موجب پيدايش انواع مختلفى ازعلوم ومعارف الهى در انسان مى گردد (همو، 1417ق، ج 3، ص 66).

براى نمونه، ذكر خدا و اظهار ذلت و خضوع انسان در برابر خدا از اعمال صالحى است كه موجب دستيابى انسان به معارف الهى مى شود.

إِنَّ فِى خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِى الْأَلْبابِ، الَّذِينَ يذْكُرُونَ اللَّهَ قِياما وَ قُعُودا وَ عَلى جُنُوبِهِمْ (آل عمران: 191)؛ در خلقت آسمان ها و زمين و اختلاف شب و روز براى صاحبان لب نشانه هايى است؛ همان كسانى كه خدا را ايستاده و نشسته و به پهلو ياد مى كنند، و اين ياد كردن در هر حال، و لوازم آن كه همان تذلل و خشوع باشد، همان انابه اى است كه موجب تذكر آنان به آيات خدا و انتقالشان به معارف حقه است؛ همچنان كه مى بينيم يك جا فرمود: وَ ما يتَذَكَّرُ إِلَّا مَنْ ينِيبُ (غافر: 13) و جاى ديگر مى فرمايد: وَ ما يذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ(آل عمران: 7) (همو، 1374،ج3،ص 45).

نمونه ديگر از اعمال صالح، عمل به تكاليف عبادى است كه مستلزم نيل به معرفت به خدا و آيات الهى است؛ زيرا اعمال عبادى موجب توجه نفس به مبدأ و معاد و خلوص قلب مى گردد و اشراف نفس به عالم معنا را در پى دارد (همو، 1417ق، ج 3، ص 59).

ب) خلوص علم: عمل صالح موجب خلوص اعتقادات و علم به معارف الهى از شك، ترديد و اوهام مى گردد و توجه كامل نفس به اين علوم را در پى دارد؛ زيرا عمل صالح انسان را از دنياطلبى، دلبستگى و سرگرمى به زيورهاى زندگى مادى بازمى دارد و از تشتت ذهنى به جهت توجه به معلومات فانى و زوال پذير جلوگيرى مى كند (همان، ج 3، ص 65ـ66).

ج) حفظ علم از زوال: همان گونه كه عمل موجب پيدايش علم در انسان مى شود، تكرار عمل به علم نيز حافظ علم و مانع از زوال آن مى باشد.

تجربه قطعى دلالت مى كند بر اينكه معلوماتى كه انسان در زندگى اش براى خود تهيه مى كند... وقتى متوجه آن معلومات نباشد و با عمل به آن معلومات و تمرين عملى دايمى به ياد آنها نباشد، به تدريج از يادش مى رود و به بوته فراموشى سپرده مى شود. ... و نيز شكى نداريم در اينكه علم و عمل، اثرى متقابل در يكديگر دارند. قوى ترين داعى به عمل علم است و وقتى عمل واقع شد و اثرش به چشم ديده شد، بهترين معلمى است كه همان علم را به آدمى مى آموزد (همو، 1374، ج 3، ص 577).

به عبارت ديگر، استقرار و ثبات علم در نفس مشروط به عمل است؛ در غير اين صورت، علم ضعيف شده و بى اثر مى گردد.

معرفت پروردگار از قبيل معرفت هايى است كه بايد توأم با عمل باشد... نه از قبيل معرفت هايى كه توأم با عمل نيست. و پرواضح است كه اين گونه معرفت ها وقتى در نفس پاى گير و مستقر مى شود كه به لوازم عمليش قيام شود، وگرنه معرفت در اثر ارتكاب اعمال مخالف و ناسازگار رفته رفته ضعيف شده و سرانجام به طوركلى از بين مى رود، يا لااقل بى اثر مى ماند (همان، ج 6، ص 136).

د) كمال علم: اگر عالم به علم خود عمل كند و متخلق به علم خودگردد،عمل اوموجب كامل شدن علم اومى شود.

علم و معرفت به هر چيز وقتى كامل مى شود كه عالم و عارف نسبت به معلوم و معروف خود ايمان صادق داشته باشد، نه اينكه آن را شوخى و بازيچه بپندارد، و علاوه بر اين، ايمان خود را از ظاهر و باطن خود بروز دهد، و جسم و جانش در برابر معروف خاضع شود، و اين همان ايمانى است كه اگر در دل بتابد آشكار و نهان آدمى را در پرتو خود اصلاح مى كند (همان، ج 6، ص 136).

اگرچه عمل صالح تأثيرات مطلوبى در معرفت دينى بشر دارد، اما در مقابل، علّامه معتقد است كه اعمال ناپسند و گناهان در ايجاد شبهات و القاى افكار فاسد در ذهن نقش دارند (همو، 1417ق، ج 4، ص 128).

 

ب. عوامل برونى

مقصود از عوامل برونى آن دسته از عوامل است كه در بيرون وجود انسان وجود دارد و بر فهم و درك دينى انسان اثرگذار است.

 

1. عوامل اجتماعى

انواع مختلفى از عوامل اجتماعى در معرفت دينى انسان تأثيرگذار هستند كه در اين مجال، به مهم ترين آنها اشاره مى كنيم:

1ـ1. وحدت و تفرقه در جامعه: به نظر علّامه، اتحاد ميان افراد در جامعه زمينه وحدت انسان ها در اعتقاد را فراهم مى كند؛ زيرا در پرتو وحدت در اجتماع، افراد با يكديگر تماس و ارتباط دارند و اين امر موجب ارتباط و تماس عقايد آنها مى گردد. اما در مقابل، تفرقه در جامعه موجب جدايى افراد از يكديگر و جدايى افكار و عقايد آنها از يكديگر مى شود و بدين سان، آراء و عقايد مختلف در جامعه ظهور مى يابد (همان، ج 3، ص 374).

2ـ1. وجود جريان هاى مختلف فكرى در اجتماع: وجود جريان ها و مكتب هاى گوناگون در اجتماع در معرفت دينى افراد اثرگذار است. جريان هاى مختلف كلامى، فلسفى، عرفانى و حديثى در جامعه، موجب مى شود انديشمندانى كه در چنين اجتماعى زندگى مى كند با تعلق و گرايش به يكى از اين جريان ها، گرايش فكرى خاصى بيابند و معرفت دينى شان تحت تأثير اين گرايش ها ساخته و پرداخته گردد. علّامه طباطبائى به چگونگى شكل گيرى وتأثيرگذارى جريان هاى مختلف فكرى و تأثير آن در تقسيم انديشمندان در قالب مكاتب گوناگون ونقش اين مكاتب درتفسيراين انديشمندان از متون دينى پرداخته و در اين زمينه مى نويسد:

بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله در عصر خلفا، فتوحات اسلامى شروع مى شود، و مسلمانان در بلاد فتح شده با فرقه هايى مختلف، و امت هايى گوناگون، و با علماى اديان و مذاهب مختلف آشنا مى شوند، و اين خلطه و آميزش سبب مى شود بحث هاى كلامى در مسلمانان شايع شود. از سوى ديگر، در اواخر سلطنت امويان و اوايل عباسيان، يعنى در اواخر قرن اول هجرت، فلسفه يونان به زبان عربى ترجمه شده، در بين علماى اسلام انتشار يافت، و همه جا مباحث عقلى ورد زبان ها و نقل مجالس علما شد. و از سوى سوم، مقارن با انتشار بحث هاى فلسفى، مطالب عرفانى و صوفى گرى نيز در اسلام راه يافته، جمعى از مردم به آن تمايل نمودند، تا به جاى برهان و استدلال فقهى، حقايق و معارف دينى را از طريق مجاهده و رياضت هاى نفسانى دريابند. و از سوى چهارم، جمعى از مردم سطحى به همان تعبد صرف كه در صدر اسلام نسبت به دستورات رسول خدا صلى الله عليه و آله داشتند، باقى ماندند، و بدون اينكه كارى به عقل و فكر خود داشته باشند، در فهم آيات قرآن به احاديث اكتفا نموده، و در فهم معناى حديث هم هيچ گونه مداخله اى ننموده، به ظاهر آنها تعبد مى كردند، و اگر هم احيانا بحثى از قرآن مى كردند، تنها از جهات ادبى آن بود، و بس. اين چهار عامل باعث شد كه روش اهل علم در تفسير قرآن كريم مختلف شود. علاوه بر اين چهار عامل، عامل مهم ديگرى كه در اين اختلاف اثر بسزايى داشت، اختلاف مذاهب بود، كه آنچنان در ميان مسلمانان تفرقه افكنده بود، كه ميان مذاهب اسلامى هيچ جامعه اى، كلمه واحدى نمانده بود، جز دو كلمه لا اله الا اللّه و محمد رسول اللّه، وگرنه در تمامى مسائل اسلامى اختلاف پديد آمده بود. ... و در نتيجه، در طريقه بحث از معانى آيات قرآنى متفرق شدند، و هر جمعيتى براى خود طريقه اى بر طبق طريقه مذهبى خود درست كرد (همو، 1374، ج 1، ص 8ـ9).

3ـ1. امر به معروف و نهى از منكر: علّامه با نظر به آيات قرآن بر آن است كه امر به معروف و نهى از منكر در معرفت دينى نقش مهمى دارد؛ زيرا دعوت به نيكى ها از راه تلقين و يادآورى، موجب استقرار و ثبات اعتقادات حق در نفس انسان مى گردد و نهى از منكر از امورى كه مانع رسوخ اعتقادات صحيح در نفس هستند، مانع مى شود (همو، 1417ق، ج 4، ص 129).

 

2. عوامل دينى

علّامه طباطبائى با نظر به آيات قرآن، بر آن است كه دين، انسان را به حيات حقيقى دعوت مى كند و نيل انسان به چنين حياتى علم نافع را در پى دارد.

براى آدمى يك زندگى حقيقى هست كه اشرف و كامل تر از حيات و زندگى پست دنيايى اوست، و وقتى به آن زندگى مى رسد كه استعدادش كامل و رسيده شده باشد، و اين تماميت استعداد به وسيله آراستگى به دين و دخول در زمره اولياى صالحين دست مى دهد... و آيه مورد بحث كه مى فرمايد: يَا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يحْييكُمْ (انفال: 24)، اشاره به همان استعداد نموده و مى فرمايد: پذيرفتن و عمل كردن به آن دستوراتى كه دعوت حقه اسلامى، بشر را به آن مى خواند،انسان را براى درك آن زندگى حقيقى مستعد مى سازد، همچنان كه اين زندگى حقيقى هم منشأ و منبع اسلام است، و علم نافع و عمل صالح از آن زندگى سرچشمه مى گيرد(همو،1374،ج9،ص56).

علت نيل انسان به علم نافع در پرتو دين اين است كه دين انسان را مكلّف به تكاليف عبادى مى كند و مؤمنان با انجام اين اعمال، خلوص قلبى يافته و نفسشان به مبدأ و معاد توجه پيدا مى كند و بر عالم معنا و طهارت احاطه مى يابند و بدين گونه، به موهبت معرفت خدا و آيات الهى نايل مى گردند.

[دين] يك عده تكاليف عبادى بر او [انسان] تحميل مى كند، كه در اثر تكرار و مواظبت بر عمل به آن، نفسش و سويداى دلش متوجه مبدأ و معاد شود، و به عالم معنا و طهارت نزديك و مشرف گردد، و از آلودگى به ماديات و پليدى هاى آن پاك شود... از اين بيان يك نتيجه مهم به دست مى آيد، و آن اين است كه تكاليف عبادى مقصود بالاصل نيست، بلكه مقدمه اى براى معرفت خدا و آيات اوست (همان، ج 3، ص 90).

 

جمع بندى و نتيجه گيرى

با بررسى مطالب تفسير الميزان، به اين نتيجه رسيديم كه عوامل بسيارى در فرايند شكل گيرى، حفظ، ثبات و تحول معرفت دينى در نفس انسان تأثيرگذار هستند. دسته اى از اين عوامل درونى هستند، ازجمله آنها عوامل ذهنى هستند كه مشتمل بر پيش دانسته هاى ذهنى اعم از پيش دانسته هاى زبانى، محيطى و اعتقادى و پيش دانسته هاى علمى مى باشند كه در مواردى تأثيرگذارى مثبت و گاهى تأثيرگذارى منفى در فرايند فهم و معرفت دينى دارند. همچنين ظرفيت ادراكى انسان از عوامل ذهنى مؤثر در معرفت دينى مى باشد.

از ديگر عوامل درونى مى توان از عوامل قلبى از قبيل مراتب معنوى، اسلام، ايمان، تقوا، طهارت نفس، اخلاق و فطرت انسانى نام برد كه در فرايند مهم اثرگذار مى باشد.

ساختار جسمى انسان و عملكرد آن در تعقل و اعمال انسان اعم از اعمال نيك و بد نيز در توليد معرفت، حفظ و ثبات آن يا تغيير و زوال معرفت نقش مهمى ايفا مى كنند.

عوامل برونى به ويژه عوامل اجتماعى و عوامل دينى نيز در فهم و معرفت دينى تأثيرگذار مى باشند.

 

 

منابع

طباطبائى، سيدمحمدحسين، 1417ق، الميزان فى تفسير القرآن، چ پنجم، قم، جامعه مدرسين.

ـــــ ، 1374، الميزان فى تفسير القرآن، ترجمه سيدمحمدباقر موسوى همدانى، چ پنجم، قم، جامعه مدرسين.

سال انتشار: 
23
شماره مجله: 
204
شماره صفحه: 
27