نقد و بررسى نظریه دیدبانى پیرامون ماهیت فلسفه مضاف
Article data in English (انگلیسی)
سال بیست و سوم ـ شماره 207 (ویژه فلسفه)
حسن محیطى اردکان[1]
چکیده
بحث از ماهیت و چیستى فلسفه مضاف، یکى از مباحث مطرح در میان فیلسوفان بوده است. ازآنجاکه خاستگاه این بحث مغرب زمین است، طبیعى است که نخست باید ماهیت فلسفه مضاف را از نگاه آنان مورد کنکاش قرار داد. در یک بررسى، چهار گونه فلسفه مضاف مطرح است: فلسفه هاى مضاف به علوم با رویکرد تاریخى، فلسفه هاى مضاف به علوم با رویکرد منطقى، فلسفه هاى مضاف به حقایق با رویکرد تاریخى و فلسفه هاى مضاف به حقایق با رویکرد منطقى.
افزون بر این، دو نوع دیگر نیز مطرح است عبارتند از: فلسفه هاى مضاف به علوم با رویکرد تاریخى ـ منطقى و فلسفه هاى مضاف به حقایق با رویکرد تاریخى ـ منطقى.
در این پژوهش، سعى شده تا با روش توصیفى ـ تحلیلى، این نظریه مورد نقد و بررسى قرار گیرد. حاصل این تحقیق بیان ابهامات، ناسازگارى ها و نقدهایى است که صحت و نو بودن این طرح را مورد سؤال قرار داده است.
کلیدواژه ها: فلسفه مضاف، علوم، رئوس ثمانیه، رویکرد تاریخى، رویکرد منطقى.
[1] دانش پژوه دکترى فلسفه اخلاق مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. nagi1364@yahoo.com
دریافت: 19/6/93 پذیرش: 25/10/93
مقدّمه
امروزه بحث از چیستى و ماهیت فلسفه مضاف به یکى از بحث هاى جدّى و مهم در حوزه فلسفه علوم اجتماعى تبدیل شده و هر صاحب فکر و اندیشه اى در این حوزه سعى مى کند تا با بیان محسّنات دیدگاه خود و نقد دیدگاه هاى اندیشمندان دیگر، گامى مثبت در جهت تبیین دقیق و صحیح مسئله مورد نزاع بردارد. دکتر خسروپناه ازجمله متفکرانى است که قدم به این عرصه گذاشته و حاصل تلاش فکرى خود در این زمینه را در قالب کتابى با نام فلسفه فلسفه اسلامى عرضه نموده است. ایشان در کتاب مزبور با نقد دیدگاه هاى موجود در تبیین ماهیت فلسفه مضاف، نظریه اى پیرامون چیستى فلسفه هاى مضاف ارائه داده و مدعى ابتکارى بودن آن است. ازآنجاکه تدقیق در نظریه وى مى تواند ابعاد تازه ترى از این بحث را روشن کند، این پژوهش را به بررسى دیدگاه ایشان اختصاص دادیم.
پیش از شروع بحث، بجاست معنا و مفهوم فلسفه مضاف تا حدى روشن شود. ازآنجاکه در نگاه بدوى تصور بر این است که فلسفه مضاف با اضافه شدن فلسفه به علمى از علوم به دست مى آید، بدیهى است که براى در امان ماندن از حجاب نزاع لفظى، نخست باید معناى فلسفه و نیز علم را واکاوى نماییم.
مفاهیم
معانى فلسفه
واژه فلسفه در چند معناى زیر به کار برده شده است:
الف. همه علوم حقیقى
فلسفه در ابتدا اسمى عام براى تمام علوم حقیقى تلقى مى شد و به دو دسته علوم نظرى و عملى تقسیم مى گشت. علوم نظرى شامل طبیعیات، ریاضیات و الهیات بود و علوم عملى به سه شاخه اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن منشعب مى شد. علوم قراردادى و اعتبارى مانند صرف و نحو و دستور زبان از قلمرو فلسفه به این معنا خارجند (مصباح، 1383، ص 27).
ب. علوم حقیقى و برخى علوم اعتبارى
در قرون وسطا، فلسفه مفهوم گسترده ترى یافت و علاوه بر علوم حقیقى، برخى علوم اعتبارى نظیر ادبیات ومعانى وبیان را دربر مى گرفت (همان، ص 37).
ج. متافیزیک، مابعدالطبیعه، فلسفه اولى
موضوع فلسفه به این معنا، موجود مطلق یا همان موجود بما هو موجود است. به همین دلیل، فلسفه را به علمى تعریف کرده اند که از احوال موجود مطلق بحث مى کند یا علمى که از احوال کلى وجود گفت وگو مى کند و یا مجموعه قضایا و مسائلى که پیرامون موجود بما هو موجود مطرح مى شود. فلسفه در این اصطلاح متکفل اثبات مبادى تصدیقى سایر علوم است و براى اثبات مسائل فلسفى از روش تعقلى بهره مى گیرد (همان، ص 90).
د. هر نوع فعالیت عقلى و فراتجربى
فلسفه در این اصطلاح در مقابل علم (به معناى معرفت تجربى) و اعم از فلسفه به معناى متافیزیکاست که شامل منطق، شناخت شناسى، هستى شناسى (متافیزیک)، خداشناسى، روان شناسى غیرتجربى، زیبایى شناسى، اخلاق و سیاست مى شود (همان، ص 65).
مراد از فلسفه در فلسفه مضاف در اصطلاح رایج، معناى اخیر است؛ زیرا در فلسفه هاى مضاف تلاش بر آن است تا با روش عقلى مبانى و مبادى تصورى و تصدیقى مضافٌ الیه استنباط و استخراج شود. بنابراین، مى توان فلسفه مضاف را عبارت از مجموعه تأملات نظرى و تحلیلى راجع به یک پدیده دانست (لاریجانى، 1376).
معانى علم
علم نیز در معانى زیادى به کار برده شده که در زیر به آنها اشاره مى شود:
الف. مطلق آگاهى
اصلى ترین معناى علم، دانستن در برابر ندانستن است. به همه دانستنى ها صرف نظر از نوع آنها علم اطلاق مى شود (سروش، 1357، ص 4).
ب. اعتقاد یقینى
علم در این اصطلاح، معادل تصدیق و عبارت است از فهم اینکه واقع همان است که قضیه بیان مى کند.
ج. مجموعه اى از قضایاى تنظیم شده حول محورى واحد
گاهى مراد از علم مجموعه اى از گزاره هاى جزئى یا کلّى است که حول محور واحد با هدف و غرض خاص
گردآورى و تنظیم شده باشند. با لحاظ این تعریف علوم تاریخ، جغرافیا و رجال که از گزاره هاى شخصى شکل گرفته اند نیز علم نامیده مى شوند. علم به این معنا علوم اعتبارى مثل زبان را نیز دربر دارد.
د. قضایاى کلّى تنظیم شده حول محورى واحد
علم در اصطلاحى دیگر، به مجموعه اى از گزاره هاى کلّى گفته مى شود که حول محور واحد تنظیم شده اند. آنچه در این معناى از علم مهم است کلیت و عمومیت گزاره هاى موجود در آن است. بنابراین، قضایاى شخصى مانند آنچه در تاریخ، رجال و جغرافیا از آن بحث مى شود علم نخواهند بود. اما در این اصطلاح، حقیقى یا اعتبارى بودن ماهیت گزاره ها اهمیتى ندارد. بنابراین، شامل علومى مانند ریاضیات، فلسفه، منطق، ادبیات، حقوق و... مى شود.
ه. مجموعه گزاره هاى کلّى حقیقى تنسیق شده حول محورى واحد
تفاوت علم در این معنا با علم به دو معناى پیشین در آن است که علم در این معنا گزاره هاى شخصى و علوم اعتبارى را شامل نمى شود و تنها علوم حقیقى را دربردارد. بنابراین، مى توان گفت مراد از علم در این اصطلاح، مجموعه اى از گزاره هاى کلّى حقیقى است که حول محور واحد تنظیم شده اند؛ مانند فلسفه، منطق، فیزیک و شیمى (حبیبى، 1386، ص 29ـ34).
و. مجموعه قضایاى کلّى حاصل از کاوش هاى تجربى
پوزیتیویست ها که با رویکرد تقلیل گرایانه تنها علممعتبر را علوم تجربى مى دانستند و به مهمل بودن فلسفه حکم مى کردند، تعریف دیگرى را از علم ارائه مى دهند. به نظر آنها، علم عبارت است از مجموعه قضایاى کلّى حاصل از کاوش ها و داده هاى حسى (چالمرز، 1374، ص 13).
علمى که گاه مضافٌ الیه فلسفه قرار مى گیرد علم به معناى سوم ـ مجموعه اى از قضایاى تنظیم شده حول محورى واحد ـ است. بنابراین، علوم شخصى مانند تاریخ و رجال، علوم کلى همچون فلسفه و منطق، علوم حقیقى همچون فیزیک و فلسفه، و علوم اعتبارى نظیر ادبیات و حقوق را شامل مى شود.
پس از روشن شدن اجمالى مفهوم فلسفه و علم لازم است به برخى از دیدگاه ها در زمینه ماهیت فلسفه مضاف اشاره شود.
فلسفه مضاف
برخى از اندیشمندان فلسفه مضاف را صورت بسط یافته رئوس ثمانیه دانسته اند (مصباح، 1370، ص 72ـ73). اما برخى دیگر، دانش مطالعه فرانگر/عقلانى احوال و احکام کلّى یک علم یا رشته علمى همچون علم جامعه شناسى و علوم انسانى یا یک هستومند دستگاهوار انگاشته حقیقى یا اعتبارى (مانند جامعه و علم) را فلسفه مضاف نامیده اند (رشاد، 1385، ص 33). به نظر مى رسد مراد از
هستومند دستگاهوار انگاشته در این تعریف امورى است که گرچه به طور مستقل علم محسوب نمى شود، اما مسائل مربوط به آن به لحاظ کمّى و کیفى به اندازه اى بسط یافته که قابلیت ساماندهى در حد و قالب یک دانش را پیدا کرده است (همان، ص 36).
مطابق دیدگاه دوم، رابطه میان فلسفه هاى مضاف و رئوس ثمانیه، عموم و خصوص من وجه است. مسائلى همچون پیشینه تاریخى یک علم، مؤسس و شخصیت هاى بارز آن علم، نام گذارى و انحاى تعلیم، مسائل مختص رئوس ثمانیه و مطالبى همچون ماهیت گزاره هاى علم مضافٌ الیه و پیش انگاره هاى مؤثر بر مضافٌ الیه، علل و انواع تطورات علم، مختص فلسفه هاى مضافند. علاوه بر این، رئوس ثمانیه تنها مسائل کلى و مقدماتى علوم را طرح مى کنند. درحالى که مضافٌ الیهِ فلسفه هاى مضاف همیشه علم نیستند، بلکه فلسفه هاى مضاف به امور (هستومندهاى دستگاهوار انگاشته و به تعبیر دیگر امور نظام مند غیرعلمى)، تعداد زیادى از فلسفه هاى مضاف را تشکیل مى دهند. هر دو تعریف فوق در دیدگاه آقاى خسروپناه مورد نقد قرار گرفته است (همان، ص 35).
پس از روشن شدن اجمالى معناى فلسفه مضاف و به منظور بررسى دیدگاه آقاى خسروپناه، لازم است اصل دیدگاه ایشان که نظریه دیدبانى نامیده شده تبیین شود.
تقریر نظریه دیدبانى
نظریه آقاى خسروپناه در دو بخش ماهیت فلسفه مضاف و اقسام آن قابل تبیین است.
ماهیت فلسفه مضاف
مؤلف کتاب فلسفه فلسفه اسلامى در بخش چیستى فلسفه هاى مضاف، نخست به ارائه تعریف فلسفه مضاف در غرب مى پردازد و با اشاره به تعریف واژهPhilosophy همراه با ofدر فرهنگ لغت آکسفورد مى نویسد: فلسفه با ofدر دیکشنرى آکسفورد، مطالعه اصول عام برخى از شاخه هاى خاص معرفت، تجربه یا فعالیت به طور غیرصحیح [بررسى ]آن اصول عام از هر موضوع یا پدیده اى تعریف شده است (خسروپناه، 1389، ص 34).
وى سپس به تشریح دیدگاه خود مبنى بر اشتراک لفظى مفهوم فلسفه مضاف مى پردازد. ایشان بعد از اشاره به اینکه واژه فلسفه در فلسفه هاى مضاف به هیچ یک از تعاریف پیش گفته به کار نمى رود و نمى توان تعریف مشهور، یعنى فلسفه به معناى متافیزیک و عوارض موجود بما هو موجود، را بر آنها تطبیق کرد تصریح مى کند که واژه فلسفه مضاف، مشترک لفظى است؛ مشترک لفظى میان دانش هاى هنجارى و منطقى و دانش هاى توصیفى و تاریخى، همچنین میان فلسفه هاى مضاف درجه اوّل و فلسفه هاى مضاف درجه دوم، نیز میان فلسفه هاى مضاف به نظام معرفتى (اعم از مکتب معرفتى یا دانش نظام محور) و فلسفه هاى مضاف به واقعیت ها و موجودات (غیر از نظام معرفتى، اعم از واقعیت هاى حقیقى یا اعتبارى و اعم از واقعیت هاى ذهنى یا خارجى و اعم از واقعیت هاى مادى و مجرد).
دلیل ایشان بر اشتراک لفظى فلسفه مضاف، عدم امکان حمل معنایى واحد بر گونه هاى مختلف فلسفه مضاف است؛ با این توضیح که انواع مختلف فلسفه مضاف در هیچ یک از معیارهاى تعریف اعم از موضوع، روش، غایت، وظایف عالمان و یا سنخیت مسائل علم مشترک نیستند تا تعریف یکسانى داشته باشند. براى مثال، روش برخى از فلسفه هاى مضاف،
تاریخى و روش برخى دیگر منطقى و عقلى است. بنابراین، نمى توان روش عقلى را براى همه انواع فلسفه هاى مضاف پذیرفت؛ زیرا تنها فلسفه هاى مضاف با رویکرد منطقى از روش عقلى یا عقلایى بهره مى گیرند، برخلاف فلسفه هاى مضاف با رویکرد تاریخى که پرسش هاى بیرونى علوم و پرسش هاى درونى واقعیت ها را با روش نقلى و رویکرد تاریخى پاسخ مى دهد (همان، ص 40ـ41).
ایشان از اشتراک لفظى فلسفه مضاف در ارائه دو تعریف زیر براى دو نوع فلسفه مضاف کمک مى گیرد (همان، ص 39):
فلسفه مضاف به علوم: فلسفه مضاف به علوم، به نوعى از فلسفه مضاف گفته مى شود که در آن علمى از علوم مضافٌ الیه فلسفه قرار گرفته است. بنابراین، فلسفه مضاف به علوم را مى توان دانشى دانست که با رویکردى تاریخى یا منطقى به پرسش هاى بیرونى دانش هاى درجه اوّل مى پردازد.
فلسفه مضاف به حقایق: فلسفه مضاف به حقایق، به نوعى از فلسفه مضاف گفته مى شود که در آن حقیقتى از حقایق و نه علمى از علوم مضافٌ الیه فلسفه قرار گرفته است. بنابراین، فلسفه مضاف به حقایق را مى توان دانشى دانست که با رویکردى تاریخى یا منطقى به پرسش هاى درونى واقعیت ها پاسخ مى دهد.
اقسام فلسفه هاى مضاف
بر اساس تعاریف فوق، مى توان فلسفه هاى مضاف را به چهار قسم تقسیم نمود؛ زیرا فلسفه یا به علم اضافه مى شود و یا به واقعیت. هریک از این دو نوعنیز یا رویکرد تاریخى دارند و یا رویکرد منطقى. با این نوع نگاه، چهار قسم فلسفه مضاف با اوصاف زیر به دست مى آید (همان، ص 35ـ41):
1. فلسفه مضاف به علوم با رویکرد تاریخى: فلسفه مضاف به علوم با رویکرد تاریخى که شامل فلسفه معرفت دینى، فلسفه علوم تجربى، فلسفه علوم اجتماعى و... مى شود، داراى ویژگى هاى زیر است:
ـ اطلاق این نوع فلسفه مضاف منوط به تحقق دوره تاریخى علمى است که مضافٌ الیه قرار گرفته است.
ـ ازآنجاکه این دانش با طرح پرسش هاى ناظر به علمِ مضافٌ الیه نظیر پرسش از تعریف، روش و رابطه آن علم با علوم دیگر سروکار دارد و درباره علوم و جهان دوم است، دانشى درجه دوم به شمار مى آید.
ـ این دسته از فلسفه هاى مضاف پس از تحقق رشته علمى، به طرح پرسش هاى برون علمى مى پردازند.
ـ وجه تسمیه این نوع از دانش به فلسفه، رویکرد کلان و ناظرگونه آن به علوم است.
2. فلسفه مضاف به علوم با رویکرد منطقى: از جمله ویژگى هاى فلسفه مضاف به علوم با رویکرد منطقى مى توان به موارد زیر اشاره کرد:
ـ ازآنجاکه این دانش با طرح پرسش هاى ناظر به علمِ مضافٌ الیه نظیر تعریف، روش و رابطه آن علم با علوم دیگرسروکاردارد،دانشى درجه دوم به شمارمى آید.
ـ این دسته از فلسفه هاى مضاف درصددند تا به طرح پرسش هاى برون علمى بپردازند.
ـ با توجه به اینکه مضافٌ الیه این نوع از فلسفه هاى مضاف هنوز تحقق پیدا نکرده و تاریخى را پشت سر نگذاشته است، نمى توان با رویکرد توصیفى ـ تاریخى به پرسش هاى بیرونى آن پاسخ داد.
ـ تنها مى توان با رویکردى منطقى و استدلالى پرسش هاى بیرونى آن علم را مطرح کرد و در مقام بایسته و نه تحقق، به بررسى تعریف، روش و رابطه آن علم با علوم دیگر پرداخت.
ـ تمام فلسفه هاى علوم تجربى دینى، از جمله فلسفه علم اقتصاد اسلامى (نه فقه یا مکتب اقتصاد اسلامى) و نیز فلسفه منطق فهم دین (نه اصول فقه یا مناهج التفسیر) از جمله فلسفه مضاف به علوم با رویکرد منطقى اند.
3. فلسفه مضاف به واقعیت ها با رویکرد تاریخى: فلسفه مضاف به واقعیت ها با رویکرد تاریخى از مشخصات زیر برخوردار است:
ـ ازآنجاکه پیرامون واقعیت ها و جهان اوّل سخن مى گوید، دانش درجه اوّل محسوب مى شود.
ـ وظیفه این نوع فلسفه مضاف طرح پرسش هاى درونى واقعیت هاست.
ـ با رویکردى تاریخى به بررسى هویت تاریخى پدیده مى پردازد.
ـ اطلاق این نوع فلسفه مضاف منوط به تحقق دوره تاریخى واقعیتى است که مضافٌ الیه قرار گرفته است.
ـ فلسفه زبان، فلسفه جامعه و فلسفه انسان را مى توان به عنوان نمونه هایى از این قسم نام برد؛ زیرا جامعه، زبان و انسان تاریخى را پشت سر گذاشته اند. بنابراین، مى توان با روش تاریخى و توصیفى به پاسخ هاى مربوط به پرسش هاى درونى درباره آنها دست یافت.
4. فلسفه مضاف به واقعیت ها با رویکرد منطقى: ویژگى هاى زیر نشان دهنده فلسفه مضاف به واقعیت ها با رویکرد منطقى است:
ـ ازآنجاکه پیرامون واقعیت ها و جهان اوّل سخن مى گوید، دانش درجه اوّل محسوب مى شود.
ـ این نوع فلسفه مضاف با تحلیل عقلى موضوع معین یعنى واقعیت خارجى یا ذهنى و یا علوم سروکار دارد.
ـ این نوع از فلسفه مضاف درصدد یافتن پاسخ براى پرسش هاى درونى واقعیت هاست.
ـ با قطع نظر از تحقق و یا عدم تحقق تاریخى واقعیتى موردنظر، به طرح پرسش هاى درونى مى پردازد.
فلسفه هاى مضافى نظیر فلسفه حیات، فلسفه زبان، فلسفه ذهن، فلسفه نفس، فلسفه معرفت، فلسفه دین و فلسفه هستى از این نوع مى باشند.
تفاوت فلسفه هاى مضاف به علوم و فلسفه هاى مضاف به حقایق
بنابراین، با توجه به نکات فوق و با قطع نظر از تاریخى یا منطقى بودن رویکردها، تفاوت فلسفه هاى مضاف به علوم و فلسفه هاى مضاف به حقایق را مى توان در موارد زیر خلاصه کرد (همان، ص 41ـ51):
ـ روش تحقیق در فلسفه هاى مضاف به علوم توصیفى، تعلیلى، تحلیلى و نقدى است، درحالى که روش تحقیق در فلسفه هاى مضاف به حقایق استدلالى و نقدى است.
ـ رویکرد فلسفه هاى مضاف به علوم در مقام گردآورى تاریخى و گزارشى، و نیز داورى تاریخى، معرفت شناختى و عقلانى است، درصورتى که رویکرد فلسفه هاى مضاف به حقایق مبتنى بر بداهت عقلانى است.
ـ رویکرد دیگر فلسفه هاى مضاف به علوم درونى و درون نگرانه است برخلاف فلسفه هاى مضاف به حقایق که رویکردى بیرونى و برون نگرانه دارند.
ـ سنخ مسائل فلسفه هاى مضاف به علوم پیشینى، درجه اوّل و ناظر به حقایق خارجى و یا ذهنى است، درحالى که سنخ مسائل فلسفه هاى مضاف به حقایق پسینى، درجه دوم و ناظر به علم و دانش هاى محقق است.
ـ میزان تأثیرگذارى فلسفه هاى مضاف نوع اوّل نیز بسیار بیشتر از فلسفه هاى مضاف نوع دوم است، به گونه اى که علاوه بر توصیف تاریخى واقعیت هاى خارجى رشته هاى علمى، با تحلیل عقلانى به توصیه و پیشنهاد منتهى مى شود. این امر به تدریج زمینه تحول اساسى و بنیادین علوم را به دنبال خواهد داشت. این در حالى است که فلسفه هاى مضاف به حقایق درصدد ایجاد تحوّل اساسى و بنیادین در علم دیگرى نیستند، هرچند ممکن است مطالعه فلسفى پیرامون آن پدیده به بالندگى درونى مسئله اى منجر شود.
فلسفه هاى مضاف به علوم
فلسفه هاى مضاف به حقایق
روش تحقیق
توصیفى، تعلیلى، تحلیلى، نقدى
استدلالى، نقدى
رویکرد تحقیق
مقام گردآورى: تاریخى و گزارشىمقام داورى: تاریخى، معرفت شناختى، عقلانى
مبتنى بر بداهت عقلانى
رویکرد تحقیق
بیرونى و برون نگرانه
درونى و درون نگرانه
سنخ مسائل
پسینى، درجه دوم، ناظر به علوم محقق
پیشینى، درجه اول، ناظر به حقایق خارجى یا ذهنى
میزان تأثیرگذارى
ایجاد تحول اساسى در علوم
عدم ایجاد تحول اساسى در علوم
گونه هاى فلسفه هاى مضاف به حقایق: از جمله فلسفه هاى مضاف به حقایق مى توان به موارد زیر اشاره کرد: فلسفه زبان، فلسفه اطلاعات، فلسفه تکنولوژى، فلسفه حق، فلسفه فرهنگ، فلسفه جامعه، فلسفه تاریخ، فلسفه اقتصاد، فلسفه سیاست، فلسفه محیط زیست، فلسفه رسانه، فلسفه ادبیات، فلسفه زندگى، فلسفه تربیت، فلسفه فعل، فلسفه هنر، فلسفه سلامت، فلسفه معنویت، فلسفه خلق، فلسفه تفسیر (فهم)، فلسفه ذهن، فلسفه معرفت، فلسفه مبدأ، فلسفه معاد، فلسفه نبوت، فلسفه امامت، فلسفه جواهر، فلسفه اعراض، فلسفه مجردات، فلسفه طبیعت (همان، ص 53).
هر حقیقتى که مضافٌ الیه فلسفه قرار بگیرد، به دو نحو مى تواند مورد بررسى عقلانى قرار گیرد: پیشینى (در مقام بایسته یا با رویکرد منطقى) و پسینى (در مقام تحقق یا با رویکرد تاریخى). در روش پیشینى سعى بر آن است تا هریک از حقایق با قطع نظر از تاریخ آن مورد بررسى قرار گیرد. براى مثال، در مورد زبان، محقق در پى چگونگى تحقق زبان هاى دیگر و اینکه چه تاریخى را پشت سر گذرانده اند نیست، بلکه درصدد تأسیس یک زبان بایسته است. اما در روش پسینى نخست باید آن امر تاریخى را پست سر بگذراند. آن گاه محقق به تحلیل و بررسى تاریخى آن پدیده مى پردازد. براى مثال، در زبان محقق به انتظار تحقق زبان مى نشیند و سپس به تحلیل زبان تحقق یافته مى پردازد.
گونه هاى فلسفه هاى مضاف به رشته هاى علمى: موارد زیر نیز نمونه هایى از فلسفه هاى مضاف به رشته هاى علمى مى باشند: فلسفه علوم عقلى؛ مانند: فلسفهفلسفه، فلسفه مطلق، فلسفه معرفت شناسى، فلسفه علوم ریاضى (فلسفه حساب، فلسفه هندسه و...). فلسفه علوم شهودى؛ مانند فلسفه علم عرفان. فلسفه علوم طبیعى؛ نظیر: فلسفه علم فیزیک، فلسفه علم شیمى، فلسفه زیست شناسى، فلسفه طب، فلسفه علم نجوم. فلسفه علوم انسانى؛ همچون فلسفه علم روان شناسى، فلسفه علم اقتصاد، فلسفه علم جامعه شناسى، فلسفه علم تاریخ، فلسفه علوم تربیتى، فلسفه علوم سیاسى، فلسفه علم مدیریت، فلسفه علم حقوق. فلسفه علوم ادبى؛ مثل فلسفه علم صرف، فلسفه علم نحو، فلسفه علم معانى، فلسفه علم بیان، فلسفه علم بدیع. فلسفه علوم دینى؛ مانند فلسفه علم کلام، فلسفه علم تفسیر، فلسفه علم حدیث، فلسفه علم فقه، فلسفه علوم اخلاق، فلسفه علم ادیان (همان، ص 53ـ54).
علوم فوق که مضافٌ الیه فلسفه قرار گرفته اند نیز همانند حقایق به دو روش پیشینى و پسینى قابل مطالعه و بررسى اند.
تفکیک میان اجزا، رئوس ثمانیه و فلسفه مضاف به علوم
آقاى خسروپناه در ادامه، برخى از پژوهشگران را به خاطر آنچه وى آن را خلط میان اجزا با فلسفه مضاف و یا خلط میان رئوس ثمانیه و فلسفه مضاف مى خواند، تخطئه مى کند (همان، ص 55ـ61). ایشان بر این باور است که این سه در مقام تعریف با یکدیگر متفاوتند، گرچه در برخى موارد با یکدیگر اشتراک دارند و نسبت بین آنها عموم و خصوص من وجه است. به عقیده وى، اجزاى علم عبارتند از:موضوعات، مسائل و مبادى تصوریه و مبادى تصدیقیه. رئوس ثمانیه هر علمى نیز عبارت است از مقدمات هشت گانه اى که قدما در دیباچه تألیفشان براى ایجاد بصیرت و شناخت بیشتر متعلمان نسبت به علم مى گنجاندند. این مقدمات شامل غایت علم، تعریف علم، موضوع علم، فایده علم، عنوان و فهرست ابواب علم، نام واضع علم یا مؤلف کتاب، بیان جایگاه علم و انحاى تعلیمیه (تقسیم، تحلیل، برهان و تحدید) یا روش هاى اکتساب علوم تصدیقى و تصورى مى باشند. اما مسائل فلسفه مضاف به علوم به ترتیب منطقى عبارتند از (همان، ص 61):
1. شناسایى تاریخى و منطقى ماهیت دانش و چیستى آن؛
2. هندسه و قلمرو و ساختار دانش و بیان مهم ترین مسائل آن؛
3. معناشناسى مفاهیم کلیدى دانش؛
4. روش شناسى و کشف رویکردها و رهیافت هاى دانش؛
5. مباحث معرفت شناختى دانش؛ مانند چگونگى توجیه و اثبات گزاره ها و بیان سرشت (واقع نمایى یا ابزارنگارى) آنها؛
6. پیش فرض ها و مبادى علمى و غیرعلمى (تبیین روان شناختى و جامعه شناختى) دانش و رفتار جمعى و تأثیرگذار عالمان؛
7. غایت و کارکرد و پیامدهاى فردى و اجتماعى دانش؛
8. مطالعه تطبیقى گرایش هاى مختلف دانش؛
9. نسبت و مناسبات دانش با علوم و رشته هاى علمى همگون و مرتبط(بیان تأثیروتأثر آنها بر یکدیگر؛
10. آسیب شناسى و کشف بایسته هاى دانش.
ایشان ضمن تفکیک فوق، نظریه آیت اللّه مصباح در زمینه ماهیت فلسفه مضاف را، که بر اساس آن فلسفه علم، توسعه و تعمیق رئوس ثمانیه شمرده مى شود، نادرست مى داند (همان، ص 55ـ58 و 80). اهمّ ایرادات ایشان عبارتند از:
ـ اگر فلسفه هاى مضاف را بیان اصول و مبادى علم مضافٌ الیه بدانیم باید آنها را نظیر اجزاى علوم بدانیم نه رئوس ثمانیه.
ـ فلسفه هاى مضاف به علوم با رئوس ثمانیه از حیث مسائل، نسبت عموم و خصوص من وجه دارند. هر دو در بحث ساختار و قلمرو علم مشترکند. بحث از واضع علم، بیان مرتبه علم و انحاى تعلیمیه به رئوس ثمانیه اختصاص دارد و بحث از ترابط دانش با علوم دیگر، لوازم و پیامدهاى دانش و پیش فرض هاى علمى و غیرعلمى دانش مختصّ فلسفه هاى مضاف است.
ـ رویکرد رئوس ثمانیه فقط توصیف است، اما فلسفه هاى مضاف با رویکرد توصیف، تبیین، تحلیل و توصیه پیش مى رود.
در نهایت، ایشان در نظریه دیدبانى، به تبیین دو نوع فلسفه مضاف مى پردازد و بر این باور است که وى براى اولین بار آن را مطرح نموده است (همان، ص 82ـ83):
الف) فلسفه مضاف به علوم با رویکرد تاریخى ـ منطقى: در این نوع از فلسفه مضاف، ابتدا با رویکرد تاریخى به پرسش هاى درونى و بیرونى علوم پاسخ داده مى شود. سپس با رویکرد منطقى به آسیب شناسى پاسخ ها و نظریه ها پرداخته مى شود. با طى این روند،مى توان به نظریه هاى بایسته دست یافت و پارادایم و الگوى دیگرى از فلسفه مضاف را مطرح کرد.
ب) فلسفه مضاف به حقایق با رویکرد تاریخى ـ منطقى: همه ویژگى هاى مذکور در مورد این بخش نیز صادق است.
گفتنى است در این دو نوع از فلسفه مضاف، دو رویکرد تاریخى و منطقى مکمل یکدیگر هستند و نوعى دورهرمنوتیکى بین آنهابرقراراست(همان،ص83).
وجه تسمیه این نظریه به نظریه دیدبانى نیز آن است که رویکرد تاریخى مانند عملیات دیدبانى در مناطق جنگى، نگرش کلان به علم یا واقعیت را براى محقق فراهم مى کند تا با توجه به نیازهاى زمان و روش منطقى بتواند به مقام بایسته دست یابد و منشأ تحول در علوم گردد.
نقد و بررسى
با مطالعه دیدگاه آقاى خسروپناه، موارد زیر به ذهن مى رسد:
1. ایشان از تعبیر فلسفه مضاف به عنوان یک اصطلاح رایج غربى (در مقابل عبارت: Philosophy of) استفاده مى کند؛ درحالى که ظاهرا چنین اصطلاحى در ادبیات غربى رواج ندارد. ایشان تنها ارجاعى که براى این اصطلاح به یک متن غربى داده، ارجاع به یک فرهنگ لغت ساده (نه تخصصى) است، و همین ارجاع نیز واقعا دلالتى بر مراد ایشان ندارد؛ زیرا آن فرهنگ لغت نیز، این عبارت را نه به عنوان عبارتى متمایز، بلکه در ذیل کلمه Philosophy آورده و مقصودش صرفا این بوده که پسوند of اگر به کلمه فلسفه اضافه شود، چه معنایى را افاده مى کند. در واقع، رواج یک اصطلاح فلسفى در ادبیات فلسفى
یک زبان، دست کم شاهدى از دائره المعارفى فلسفى مى طلبد، نه چنین شاهدى از حاشیه کلمه فلسفه در یک فرهنگ لغت غیرتخصصى.
2. ایشان تصریح مى کند که واژه فلسفه در فلسفه حج، نماز و... به معناى فلسفه مضاف به حقایق نیست (همان، ص 92). اگر بر طبق دیدگاه ایشان، فلسفه مضاف به حقایق دانش هایى هستند که به پرسش هاى درونى واقعیات نفس الامرى (اعم از حقیقى و اعتبارى و اعم از مادى و مجرد) مى پردازد و اگر ما تنها دو نوع فلسفه مضاف (مضاف به علوم و مضاف به حقایق) داریم، چرا فلسفه حج و نماز و... مصادیقى از فلسفه هاى مضاف به حقایق نباشند؟ معیار دقیق جهت توجیه این تمایز دست کم مبهم است.
3. ساده ترین ایراد بر نظریه دیدبانى آن است که اصلاً نظریه جدیدى نیست، بلکه این گونه اظهارنظر در هر زمینه اى، کارى است که هر محققى انجام مى دهد؛ یعنى هر محققى در مقام تحلیل یک نظریه و مسئله ناگزیر از بیان آراء گذشتگان و سپس طرح نظریه خود با روش منطقى است و اینکه این کار را نظریه دیدبانى نام بنهیم و آن را یک ابتکار به حساب آوریم، قابل دفاع نیست. بنابراین، به دلیل عدم تطابق با اصول نظریه پردازى، این دیدگاه را تنها مى توان در قالب اظهارنظر و نه نظریه پردازى ارزیابى نمود.
4. قایل شدن به اشتراک لفظى فلسفه در فلسفه هاى مضاف نیز چالش برانگیز است. اولاً، اگر بپذیریم که رایج ترین تعاریف از واژه فلسفه عبارتند از: تمام علوم حقیقى، تمام علوم حقیقى و برخى علوم اعتبارى، فلسفه اولى یا مابعدالطبیعه و تأمل عقلى نظام یافته، درخواهیم یافت کهفلسفه هاى علوم به معناى چهارم فلسفه اند. به عبارت دیگر، فلسفه بین آنها مشترک معنوى است نه مشترک لفظى. بنابراین، این سخن که فلسفه هاى مضاف هیچ نقطه اشتراکى با یکدیگر ندارند نمى تواند صحیح باشد؛ زیرا روش در همه آنها عقلى است و گرچه در فلسفه هاى مضاف به علوم به دلیل تاریخى بودن علم، به سیر تکون و توسعه علم مضافٌ الیه مطرح مى شود، اما باید توجه داشت که روش فهم و تجزیه و تحلیل در مباحث فلسفه علم نظیر کشف مبانى، مفروضات، اصول حاکم بر روش علمى، چیستى علم و استقراء و فرق علم و غیرعلم، عقلى است. شاهد بر این مطلب آن است که اگر کسى در فلسفه علم فقط به نقل تاریخى نظریات اکتفا کند، نمى توان آن را فلسفه علم نامید. نقل تاریخ، فلسفه را تاریخى و غیرعقلى نمى کند (فنایى اشکورى، 1390، ص 228ـ229).
البته مؤلف کتاب فلسفه فلسفه اسلامى در برخى مواضع این کتاب ناخواسته سخنانى را مطرح کرده که بیشتر مثبِت اشتراک معنوى واژه فلسفه است تا نافى آن. براى مثال، وى هم در تعریف فلسفه مضاف به علوم و هم در تعریف فلسفه مضاف به حقایق، از عبارت دانش هاى ... هستند که استفاده مى کند (همان، ص 230). این تعبیر نشان از آن دارد که مؤلف در هر دو مورد، فلسفه را به معناى دانش گرفته است. ثانیا، شاهد دیگر و بهتر آنکه در موارد متعددى فلسفه هاى مضاف را به انواع مختلف تقسیم کرده است (خسروپناه، 1389، ص 35، 82و91)، لابد پژوهشگر محترم مى پذیرد که تقسیم یک شى ء به اقسام، فرع بر اشتراک اقسام در مقسم است و معناىمشترکى در کار بوده که تقسیم ممکن گردیده است.
5. در فلسفه هاى مضاف به علوم، نظیر فلسفه علوم تجربى و فلسفه علوم اجتماعى، مباحث برون علمى نظیر تعریف، روش و ارتباط علمى که مضافٌ الیه قرار گرفته با علوم دیگر مورد بحث قرار مى گیرد. این نوع از فلسفه، همان چیزى است که آقاى خسروپناه آن را فلسفه مضاف به علوم با رویکرد تاریخى نامیده است. اما ایشان بجز این نوع، از گونه دیگرى از فلسفه مضاف به علوم با نام فلسفه مضاف به علوم با رویکرد منطقى ـ با ویژگى هایى که گذشت ـ یاد مى کند که بحث برانگیز است؛ زیرا آنچه در مقام مشاهده ملاحظه مى کنیم، جز همان قسم اوّل نیست؛ قسمى که در آن پرسش هاى بیرونى علم در آن مطرح مى شود. بنابراین، فرض فلسفه مضافى با نام فلسفه مضاف به علوم با رویکرد منطقى و قرار دادن آن در برابر فلسفه مضاف به علوم با رویکرد تاریخى بى معناست؛ چراکه در مقام مشاهده و بررسى بیرونى، چنین تفکیکى وجود ندارد و همان گونه که خود ایشان تصریح مى کند (خسروپناه، 1389، ص 36و50)، این قسم از فلسفه مضاف تنها فرضى است که هیچ وجود خارجى ندارد و به عبارت دیگر، سالبه به انتفاء موضوع است.
این سخن در مورد فلسفه مضاف به حقایق با رویکرد تاریخى نیز صادق است؛ زیرا ما در مقام مشاهده، در فلسفه مضاف به حقایق، واقعیت هایى همچون دین، زبان و... را مورد بحث و بررسى قرار مى دهیم و پرسش هاى درونى را در مورد آنها مطرح مى کنیم. ما در این بررسى نیازى به توجه به تحقق یا عدم تحقق خارجى آن واقعیت مضافٌ الیه نداریم تابر اساس آن دو نوع فلسفه را شکل دهیم. براى مثال، در فلسفه ذهن یا فلسفه نفس و یا فلسفه دین، به طرح پرسش هایى پیرامون ذهن، نفس و یا دین مى پردازیم و این گونه نیست که دو نوع فلسفه ذهن، نفس و یا دین داشته باشیم که در یکى با رویکرد تاریخى به بررسى آن واقعیت بپردازیم و در دیگرى با قطع نظر از تحقق یا عدم تحقق خارجى آن. بنابراین، فرض فلسفه مضافى با نام فلسفه مضاف به حقایق با رویکرد تاریخى و قرار دادن آن در برابر فلسفه مضاف به حقایق با رویکرد منطقى نیز چندان موجه به نظر نمى رسد مگر آنکه ایشان جعل اصطلاح کرده باشد.
6. توجه به این نکته در بحث از شناخت ماهیت فلسفه هاى مضاف لازم است که ما درصدد شناخت واقعیتى خارجى (اعم از علمى یا عینى) هستیم. به عبارت دیگر، شناخت فلسفه هاى مضاف، شناخت واقعیتى خارجى است. بنابراین، به منظور شناخت وجه استعمال آن در غرب، لازم است موارد استعمال فلسفه هایى که در غرب به صورت مضاف به کار برده شده اند استقصا کرده و مورد نقد و بررسى قرار دهیم نه اینکه اصطلاحات جدیدى همچون فلسفه جامعه، فلسفه منطق فهم دین و... را اضافه کنیم و بعد با این اصطلاح سازى، خود، چارچوب بدهیم و بر اساس آن دیدگاه هاى دیگران را نقد کنیم.
7. نقد دیگر در مورد اظهارنظر ایشان در مورد ماهیت فلسفه مضاف از دیدگاه آیت اللّه مصباح است که به نظر مى رسد وارد نباشد. آنچه در بررسى دیدگاه آیت اللّه مصباح باید مورد توجه قرار گیرد این است که ایشان فلسفه مضاف را نه رئوس ثمانیه،
بلکه چیزى شبیه آن مى داند. عبارت ایشان در آموزش فلسفه نیز این مطلب را تأیید مى کند: ... بعضا مطالبى از قبیل تاریخچه، بنیانگذار، هدف، روش تحقیق، سیر تحول آن علم نیز مورد بررسى قرار مى گیرد نظیر همان مطالب هشت گانه اى که سابقا در مقدمه کتاب، ذکر و به نام "رئوس ثمانیه" نامیده مى شده است (مصباح، 1383، ص 72ـ73).
ایشان در کتاب فلسفه اخلاق نیز علاوه بر مطلب فوق، بحث از مبادى تصورى و تصدیقى علم اخلاق را نیز جزء وظایف فلسفه اخلاق مى داند (مصباح، 1377، ص 17و20).
بنابراین، پذیرش این مطلب که فلسفه علوم توسعه و تعمیق و پالایش مباحث مقدماتى است (فنایى اشکورى، 1390، ص 232) هیچ بُعدى ندارد. در این صورت، فلسفه علم شامل مباحث فوق مى باشد و البته طبیعى است که با گسترش حوزه علوم مملو از مباحث دیگر نیز خواهد بود. با توجه به عبارات موجود در آثار آیت اللّه مصباح، به نظر مى رسد مراد ایشان نیز چیزى جز این نباشد.
8. ایراد دیگرى که ایشان به نظریه آیت اللّه مصباح وارد کرده این است که مباحث مطرح در رئوس ثمانیه متفاوت از مباحث فلسفه علوم است و حداکثر این است که رابطه بین آنها عموم و خصوص من وجه باشد. ایشان براى اثبات این مطلب فهرست ده گانه اى از وظایف فلسفه علوم را ارائه داده است. با مقایسه این فهرست با فهرست مباحث مطرح در رئوس ثمانیه، مى توان دریافت که تفاوت ماهوى و اساسى بین آنها نیست و فلسفه علم رئوس ثمانیه و اجزاى علوم را دربر دارد و به عبارت دقیق تر، توسعهآن است. مباحث تعریف، موضوع، مسائل، مبادى تصورى و تصدیقى و غایت و فایده از مباحثى است که هم در فلسفه علوم مطرح مى شود و هم در رئوس ثمانیه. تغییر در تعابیر هیچ گاه موجب تغییر ماهیت نمى شود. معناشناسى همان مبادى تصورى، پیش فرض ها همان مبادى تصدیقى، چیستى همان تعریف، هندسه و قلمرو همان مسائل و کارکرد همان فایده است. البته در فلسفه علم ممکن است مباحثى افزون بر مباحث رئوس ثمانیه مطرح شود و یا مباحثى در رئوس ثمانیه باشد که در فلسفه علوم جایگاهى ندارد، اما این مطلب با این ایده منافاتى ندارد که فلسفه علم توسعه رئوس ثمانیه است. به عبارت دیگر، اعتقاد به وجود رابطه عموم و خصوص من وجه میان فلسفه علوم و رئوس ثمانیه که آقاى خسروپناه به آن معتقد است، هیچ منافاتى با این ندارد که فلسفه علم را توسعه رئوس ثمانیه بدانیم و این دو نظر با یکدیگر قابل جمعند (همان، ص 232ـ233). اما اینکه تمایز رئوس ثمانیه از فلسفه علم را توصیفى بودن اولى و تحلیلى بودن دومى بدانیم نیز به نظر نادرست مى رسد و با بحث هاى تحلیلى گذشتگان در باب رئوس ثمانیه ناسازگار است. ازاین رو، نمى توان رئوس ثمانیه را توصیفى صرف دانست. به علاوه، اینکه بحث هاى فلسفه علوم اعم از بحث هاى رئوس ثمانیه است موجب تمایز ماهوى بین آن دو نمى شود (همان، ص 233).
نتیجه گیرى
آقاى خسروپناه در کتاب فلسفه فلسفه اسلامى مباحث جدیدى را در حوزه فلسفه هاى مضاف ارائه کردهاست. ایشان دو گفتار اوّل کتاب مذکور را به طرح مسائلى اختصاص داده که سعى مى کند آن را نظریه اى جدید با نام نظریه دیدبانى بنامد. این مسائل عبارتند از: 1. کشف گونه هاى فلسفه مضاف در غرب (شامل فلسفه هاى مضاف به علوم با رویکرد تاریخى، فلسفه هاى مضاف به علوم با رویکرد منطقى، فلسفه هاى مضاف به حقایق با رویکرد تاریخى و فلسفه هاى مضاف به حقایق با رویکرد منطقى)؛ 2. تأسیس دو فلسفه مضاف جدید با نام هاى فلسفه هاى مضاف به علوم با رویکرد تاریخى ـ منطقى و فلسفه هاى مضاف به حقایق با رویکرد تاریخى ـ منطقى. این نظریه نظریه دیدبانى نامیده شده است.
با تدقیق در مباحث مطرح شده در فلسفه فلسفه اسلامى، مشخص شد که اولاً، این نظریه نمى تواند به عنوان نظریه، آن هم نظریه بدیع و نو، شناخته شود. ثانیا، در برخى از مباحث ایشان ابهام و ناسازگارى هایى دیده مى شود که رفع آنها مى تواند به فهم مراد ایشان کمک کند و ثالثا، نظر ایشان در باب اشتراک لفظى واژه فلسفه در فلسفه هاى مضاف و نیز نکات انتقادى ایشان به دیدگاه دیگر صاحب نظران قابل خدشه است.
منابع
چالمرز، آلن ف، 1374، چیستى علم: درآمدى بر مکاتب علم شناسى فلسفى، تهران، علمى فرهنگى.
حبیبى، رضا، 1386، درآمدى به فلسفه علم، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس سره.
خسروپناه، عبدالحسین، 1389، فلسفه فلسفه اسلامى، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى.
رشاد، على اکبر، 1385، فلسفه مضاف، در فلسفه هاى مضاف، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى.
سروش، عبدالکریم، 1357، علم چیست؟ فلسفه چیست؟، تهران، حکمت.
فنایى اشکورى، محمد، 1390، ملاحظاتى درباره کتاب فلسفه فلسفه اسلامى، معرفت فلسفى، ش 31، ص 227ـ245.
لاریجانى، صادق، 1376، اقتراح، نقدونظر، ش 12.
مصباح، محمدتقى، 1383، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى.
ـــــ ، 1377، فلسفه اخلاق، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس سره.



