معرفت، سال شانزدهم، شماره سوم، پیاپی 114، خرداد 1386، صفحات 5-

    اخلاق و عرفان اسلامی

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    آیت الله محمدتقی مصباح یزدی / *استاد - ریاست محترم مؤسسه / mesbah@mesbahyazdi.ir
    چکیده: 
    در قرآن کریم، مجموعههایی از آیات وجود دارند که صفات ممدوح و مطلوبی را تحت عناوین خاصی ذکر کردهاند; از جمله آنها برخی آیات است که صفات عبادالرحمان را برشمردهاند.    «تواضع» از جمله صفاتی است که برای عبادالرحمان ذکر شده است. این صفت، با عبودیت پروردگار تناسب تام دارد. در مقابل تواضع، «تکبّر» قرار دارد که قرآن آن را موجب رانده شدن ابلیس از درگاه خداوند برشمرده است. در کتابهای اخلاقی، «تواضع» جزو صفات حمیده ذکر شده و در کتابهای منطقی هم آن را به عنوان «آراء محموده» جزو مقدّمات قیاس میپذیرند; چراکه نزد همه عقلا پذیرفته شده است.    اما ملاک واقعی ارزشمندی تواضع تأثیر آن در تقرّب انسان به خداست، نه پذیرش و خواست مردم. راه تقرّب به خدا هم تنها عبودیت پروردگار است.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    اخلاق و عرفان اسلامی

    استاد محمّدتقی مصباح

    چکیده

    در قرآن کریم، مجموعههایی از آیات وجود دارند که صفات ممدوح و مطلوبی را تحت عناوین خاصی ذکر کردهاند; از جمله آنها برخی آیات است که صفات عبادالرحمان را برشمردهاند.

       «تواضع» از جمله صفاتی است که برای عبادالرحمان ذکر شده است. این صفت، با عبودیت پروردگار تناسب تام دارد. در مقابل تواضع، «تکبّر» قرار دارد که قرآن آن را موجب رانده شدن ابلیس از درگاه خداوند برشمرده است. در کتابهای اخلاقی، «تواضع» جزو صفات حمیده ذکر شده و در کتابهای منطقی هم آن را به عنوان «آراء محموده» جزو مقدّمات قیاس میپذیرند; چراکه نزد همه عقلا پذیرفته شده است.

       اما ملاک واقعی ارزشمندی تواضع تأثیر آن در تقرّب انسان به خداست، نه پذیرش و خواست مردم. راه تقرّب به خدا هم تنها عبودیت پروردگار است.

    کلیدواژه ها: تواضع، فروتنی، تکبّر، عبادالرحمان، عبودیت، پرستش.

    مقدّمه

    (وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَاماً) (فرقان: 63)

                در جلسات گذشته، عرض کردیم که در قرآن کریم، مجموعه آیاتی هست که صفات ممدوح و مطلوبی را تحت عناوینی معرفی کرده است. برخی نمونههایش را عرض کردم; مثل آیات اول سوره «بقره» که «متّقین» را معرفی میکند: (الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ...)(بقره: 3) بعد میفرماید: (أُوْلَـئِکَ عَلَی هُدیً مِن رَّبِّهِمْ وَأُوْلَـئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.) (بقره: 5) این معرفی در واقع، به نوعی معرفی «مفلحان» است با اوصاف خاصی که در اینجا برایشان ذکر شده. ضمناً از این آیات تطابق مفلحان با متقین هم معلوم میشود: (هُدیً لِلْمُتَّقِینَ)، سپس میفرماید: (أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.)

                نظیر این در آیات ابتدای سوره «مؤمنون» هم هست: (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ) تا چند آیه بعد. در اینباره، به قدری که خدا توفیق داد نکاتی عرض کردم. در این زمینه، آیات دیگری هم هست:

    ویژگیهای عبادالرحمان

    یکی از مجموعه آیاتی که اینگونه اوصاف را جمعآوری کرده و تحت یک عنوانی قرار داده آیات آخر سوره «فرقان» است: (وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً...)

                1. مشی فروتنانه

    اولین بحثی که خداوند ذکر مینماید این است: (الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً); کسانی هستند که روی زمین با آرامی و فروتنی راه میروند. این ویژگی بندگان رحمان

    است که روی زمین فروتنانه راه میروند; با سبکی، با آرامی، بیتکلّف. این وصف اول آنهاست.

                2. برخورد سالم با جاهلان

    سپس میفرماید: (وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَاماً.)به طور طبیعی، پیش میآید که بندگان شایسته خدا در جامعه با کسانی مواجه میشوند که شایسته نیستند و آنها با انگیزههایی با اینها برخورد میکنند، بیاحترامی میکنند، توهین میکنند، حتی تهمت میزنند، استهزا میکنند، تحقیر میکنند و حتی گاهی هم فحش میدهند و یا بالاتر از آن. در چنین موقعیتهایی، که با افراد نابخرد مواجه میشوند و مورد خطاب آنها قرار میگیرند، اینها سخنی سالم، بیتنش و بدون پرخاشگری بر زبان میآورند، یا لفظ «سلام» را میگویند; مثلا، احترام میکنند; به جای اینکه با پرخاشگریهایشان، با بیادبیهایشان مقابله کنند، احترام میگذارند. حالا خصوص لفظ «سلام» خصوصیت دارد یا نه، منظور این است که با سخن سلامتآمیز و سخن سالم پاسخ میدهند. این دو بحث در این آیه درباره اوصاف عبادالرحمان ذکر شده است.

    تناسب عبودیت با فروتنی

    بحثی که وجود دارد این است که این دو صفت چه خصوصیتی دارند که در صدر این اوصاف ذکر شدهاند و ارزشی که برای اینگونه رفتار استفاده میشود ـ فروتنی کردن، آرام حرکت کردن; یعنی بدون تکلّف و بدون تکبّر برخورد متواضعانه داشتن، و حتی با نابخردان مؤدّبانه رفتار کردن ـ چه خصوصیتی دارد که به عنوان اوصاف عبادالرحمان ذکر شده است؟ در اینجا، این سؤال مطرح میشود که عبادالرحمان حتماً مفلحان هستند، پس چرا در اوصاف مفلحان، که جاهای دیگر ذکر شده، بیشتر بر نماز و عبادت و ایمان آنها تکیه شده است; مانند: (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ)، اما اینجا ابتدا تواضع و فروتنی آنها ذکر شده است؟ چرا نفرموده عبادالرحمان کسانی هستند که ایمان به غیب دارند و نمازشان را با خشوع میخوانند ـ آنگونه که در اول سوره «مؤمنون» آمده است؟

                البته اینکه بخواهیم جواب قطعی بدهیم که حتماً منظور خدا این بوده و حکمتش این است، خیلی از دهان ما بزرگتر است; اما این احتمال داده میشود که ممکن است در این مقام بلاغت اقتضا میکرده; خدا میداند و اولیائش که از طرف او از علمهای الهی بهرهمندند. ما هر چه میگوییم احتمالات و ظنّیات است. به هر حال، شاید نکتهاش در این باشد که تعبیراتی که درباره بندگان شایسته خدا انتخاب میشوند از قبیل متقین، مفلحین و امثال اینها، با این تعبیری که در این آیه به کار رفته، از لحاظ مفهوم با هم تفاوتی دارد. اینجا اصلا با کلمه «عبد» شروع شده و عبادالرحمان ویژگیشان در «عبد» بودنشان است و آنچه با عبد بودن سازگاری دارد فروتنی و خود کم دیدن است ـ البته نه به معنای مذمومش ـ خود را ندیدن، خود را در مقابل خدا چیزی حساب نکردن; (عَبْداً مَمْلُوکاً لاَّ یَقْدِرُ عَلَی شَیْء) (نحل: 75); «لایملک لنفسه نفعاً و لاضراً.»(1)به همین دلیل، چون عنوان «عباد» آمده است، مناسبت دارد با چیزی که مقتضایش فروتنی است. آنچه با عبد بودن ضدیت دارد خودبزرگبینی و تکبّر است. این با عبد بودن هیچ سازگار نیست و آنچه همه رجمشدگان (راندهشدگان) از درگاه الهی به آن مبتلا شدند، که در رأسشان ابلیس بود، همین استکبار بود; «أنا» گفتنش بود: (وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ)(بقره: 34) در مقابل، آنچه مقتضای عبودیت است فروتنی است. به هر حال، این هم نکتهای است.

                این آیه ابتدا با وصف فروتنی شروع میکند، با این تعبیر که عبادالرحمان با آرامی و بیتکلّف و دور از تکبّر، روی زمین حرکت میکنند. بعضی از مفسّران فرمودهاند: این یک تعبیر کنایی است، حاکی از اینکه زندگیشان متواضعانه است، وگرنه صرف راه رفتن خصوصیتی ندارد، فقط جنبه نمادین دارد. آرام راه میروند; یعنی اصلا مشی زندگیشان مشی متواضعانه است. آنچه در جامعه به چشم میخورد این است که اینها در راه رفتنشان هم متواضع هستند; شانههایشان را بالا نمیکشند و به قول قرآن (ثَانِیَ عِطْفِهِ.)(حج: 9) قرآن وقتی میخواهد تکبّر بعضی افراد را وصف کند، میفرماید: (ثَانِیَ عِطْفِهِ.) اینها اینجور نیستند، تبختر ندارند، سرشان را شق نمیگیرند، متواضع هستند، آرام راه میروند، آرام سخن میگویند. حالا هر کدام از اینها که باشد، «راه رفتن» به عنوان نمادی از تواضع مورد استفاده قرار گرفته است. مسئله «تواضع» در قرآن کریم و به نظر اولیای دین، صفت بسیار ممدوحی است. به همین دلیل، در آیات مزبور، به عنوان اولین وصف عبادالرحمان ذکر شده است.

    جایگاه فروتنی در نظام ارزشی انسانی

    خوب است در اینجا به یک نکته توجه کنیم: اینکه ما میگوییم: تواضع خوب است و معمولا در کتابهای اخلاقی هم آن را جزو صفات حمیده ذکر میکنند در مقابل تکبّر ـ همانگونه که دروغگویی را در مقابل راستگویی ـ ارزش این کارها به چیست؟ چرا آدم فروتن میشود؟ مگر متواضع باشد چه میشود؟ وقتی آدم متواضع باشد چه چیزی گیرش میآید؟ یا به تعبیر فنّیتر، ملاک ارزشمندی تواضع چیست؟ چرا تواضع ممدوح است و ارزشمند؟ در کتابهای اخلاقی، معمولا وقتی میخواهند این صفت را ذکر کنند میگویند: آدم متواضع در جامعه محبوب است، مردم به او علاقه دارند، به او احترام میگزارند، به حرفش گوش میدهند و اگر خواستهای داشته باشد به آن توجه میکنند. بعکس، آدم متکبّر را هیچ کس دوست ندارد و نمیخواهد با او برخورد بکند و مردم از او فرار میکنند. بنابراین، معلوم میشود تواضع خوب است و تکبّر بد; یعنی دلیل اینکه تواضع ارزشمند است و در مقابلش تکبّر ضد ارزش، این است که مردم اینجور دوست دارند. پس کاری کنید که مردم دوستتان بدارند; متواضع باشید تا مردم دوستتان بدارند. تکبّر نکنید که مردم از شما بدشان بیاید. در جامعه مطلوب باشید تا مردم به شما احترام بگزارند. اگر تکبّر کنید مردم دوستتان ندارند و به شما بیاحترامی میکنند. در نتیجه، منزوی میشوید. این در فرهنگ عمومی است.

                حتی در کتابهای منطق هم ارزشهای اخلاقی را به عنوان «آراء محموده»، جزو مقدّمات قیاس ذکر میکنند که در جدل و خطابه از آنها استفاده میشود. معنایش این است که وقتی میگویند راست بگویید، برای این است که عقلا راست گفتن را میپسندند و این برای عقلا ممدوح است. اینکه فلان چیز بد است و زشت است; چون عقلا آن را مذمّت میکنند. «آراء محموده» یعنی آرائی که عقلا میپسندند و آنها را ستایش میکنند. بعکس «آراء مذمومه» چیزهایی هستند که اگر کسی مرتکب شود عقلا او را نکوهش میکنند. این تا حدّی واقعیت است. عقلا همین جورند; از بعضی چیزها خوششان میآید و از بعضی چیزها بدشان میآید.

    ملاک واقعی ارزشمندی صفات و افعال

    اما آیا واقعاً ارزش این صفات به همین است؟ وقتی میگوییم: فلان صفت ارزشمند است و از صفات حمیده و فضایل اخلاقی است، یعنی کاری که آدم بکند مردم خوششان میآید، دوستش میدارند و ستایش میکنند؟ این را عرض کردم که تنها یک فرهنگ عمومی عرفی نیست، حتی منطقدانها هم اینها را به عنوان «آراء محموده» تلقّی میکنند. اگر بخواهیم فنّیتر بحث کنیم، در فلسفه اخلاق، میگویند: پشتوانه ارزش فقط خواست مردم است. به فرض، اگر عقلا «دروغگویی» یا «تکبّر» را خوب میدانستند، دروغگویی یا تکبّر خوب میشدند; چون ملاک این است که عقلا چه میپسندند. اما آیا در نظام ارزشی اسلام هم همین طور است؟ ما وقتی چیزی را خوب میدانیم، قرآن وقتی میفرماید: (وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً) چرا چنین است؟ چون مردم خوششان میآید و آن را دوست دارند باید چنین کاری بکنیم؟ قرآن میخواهد همین را بگوید؟ در این صورت، کسانی که چنین کنند عبادالرحمان هستند یا عبادالناس؟ اگر اینجور باشد که آدم کاری بکند که مردم خوششان بیاید پس در واقع، مردم را میپرستد. چرا این کار را میکند؟ چون میبیند دیگران خوششان میآید و از او تعریف میکنند. چنین کاری را عبادة الناس بنامیم اولی است یا عبادةالرحمان بنامیم؟

                حقیقت این است که در نظام ارزشی اسلام، خوبیها و بدیها، ارزشها و ضد ارزشها فقط تابع خواست مردم نیستند، بلکه ملاک خوبی با بدی آنها به واسطه تأثیری است که اینها در سعادت و شقاوت حقیقی انسان دارند، و چون ملاک سعادت «قرب به خدا» است، در قرب به خدا تأثیر دارند. درست است که ما در مکالمات عمومی، به زبان مردم سخن میگوییم، اما خدای متعال به خاطر فضل و کرم و لطف و عنایتی که دارد تا حتیالمقدور همه انسانها را به راه راست هدایت کند، از منطقهای عرفی هم گاهی استفاده میکند، از جدل هم استفاده میکند، از خطابه هم استفاده میکند. آنجا که با اولیالالباب سخن میگوید (آنها که اهل مغزند)، برای آنها از برهان استفاده میکند، اما وقتی با عامّه مردم (کسانی که عقلشان ضعیف است) سخن میگوید با زبانی صحبت میکند که آنها جذب شوند.

                برای نمونه، قرآن وقتی میخواهد مردم را به جهاد تشویق کند ـ جهاد یعنی جانتان را برای خدا بدهید ـ میفرماید: (إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ.) (توبه: 111) در این مقام، باید همه تشویق شوند به اینکه جانشان را در مقابل رضوان الهی و ثواب اخروی بدهند. در نهایت، هدف پیروزی حق و اسلام است، اما بعضی جاها قرآن میفرماید: (وَ عَدَکُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَهَا) (فتح: 20) خدا برای این جهاد، به شما غنیمتهایی وعده داده; غنیمتهای زیاد: (مَغَانِمَ کَثِیرَةً.) در این نوع تربیت، حتی مردم را به غنمیت هم وعده میدهد. این برای رعایت ضعفاست، وگرنه مؤمنان خالص برای غنمیت به جبهه نمیروند. اما برای اینکه حتی اینها هم از لطف الهی محروم نمانند، خدا گاهی با این زبان با مردم صحبت کرده است.

                حقیقت این است که در این ارزشی، که ما برای تواضع قایلیم و تکبّر را ضدارزش میدانیم، یک سرّ حقیقی نهفته است. واقعاً اینها در سعادت و شقاوت انسان و رسیدن او به قرب یا دور شدن او از قرب الهی تأثیر حقیقی دارند. اینها قراردادی نیستند و حسن و قبح آنها به خاطر این نیست که عقلا خوششان میآید یا از آن مذمّت میکنند. اگر چنین باشد واقعاً تواضع چه نقشی در نیل انسان به سعادت و قرب الهی دارد؟ و تکبّر و خودبزرگبینی و فخر کردن و به خود بالیدن و خودپسندی چه ضرری به سعادت آدم میزند؟ آدم نمازش را بخواند، روزهاش را بگیرد، حجش را برود، به جهاد برود، زکات بدهد، یا اینکه نه، متکبّر باشد، این چه ضرری به او میزند؟ در این، چه نکتهای نهفته است که عبادالرحمان اولین وصفشان این است که متواضعند؟

                اگر میخواهیم این عنوان عبادالرحمانی را درک کنیم باید برگردیم به اینکه اساساً اسلام ملاک ارزش را چه میداند که البته این بحث عمیقی است که باید در جای خودش مطرح میشود. اما ـ فیالجمله ـ اسلام آمده است تا انسانها به کمال خودشان برسند. همه دستورات اسلام و راهنماییهای انبیا برای این است که انسانها در نطفه خفه نشوند، جوانه زندگیشان زود پژمرده نشود، بلکه رشد کند و به کمالی که لازم است برسد. آن کمال چیست؟ کجاست؟ وقتی کامل میشوند به کجا میرسند؟ ابتدا نمیتوانیم آن را بفهمیم; اما به هر حال، همه ما دوران کودکی خودمان را گذراندهایم. به یک بچه چقدر میتوانند تفهیم کنند که فلان مقام عالی علمی یا معنوی یا مقامهای دنیوی چقدر اهمیت دارد؟ او از یک اسباب بازی بیش از همه اینها خوشش میآید. اگر ـ مثلا ـ از اسم «شاه» و «سلطان» و مانند اینها هم گاهی خوشش میآید برای این است که در اسباب بازیهایش شاهبازی میکند، وگرنه او چه میداند سلطنت یعنی چه؟ مقامات عالی یعنی چه؟

                ما نسبت به کمالاتی که انسانهای شایسته باید به آن برسند، واقعاً کودکیم. خوشا به حال آنها که ترقّی کردند. اما امثال ما نسبت به آن چیزی که باید بدان برسیم، نسبت به آن واقعیت انسانی، واقعاً کودکیم. تعارف ندارد، شکسته نفسی هم نیست، حقیقت است. نمیتوانیم بفهمیم «انسان کامل» چگونه است. نمیتوانیم بفهمیم امیرالمؤمنین(علیه السلام)یعنی چه. علی(علیه السلام) چگونه بود که علی شد؟ به کجا رسید؟ هر قدر هم به مغزمان فشار بیاوریم و کتاب و بحث و تحقیق داشته باشیم به یک هزارمش هم نمیرسیم. طَمَعش را هم نداشته باشیم که بفهمیم. برای ما وقتی میخواهند بگویند، چه باید بگویند؟ میگویند: دستورات خدا را عمل کنید تا کامل شوید. میگوییم: کامل شویم چه جور میشویم؟

                بهترین تعبیری که همه ادیان انتخاب کردهاند و جزو فرهنگ دینی شده ـ نه تنها فرهنگ اسلام و فرهنگ شیعه، بلکه تمام ادیان ـ آن مفهوم عالی که همه آن را بالاترین ارزش میدانند «قرب خدا» است. حتی مشرکان هم میگفتند:(مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی) (زمر: 3); ما بتها را هم که میپرستیم برای این است که به خدا تقرّب پیدا کنیم; بتها وسیلهای شوند تا به تقرّب خدا نایل شویم. آنچه را آنها هم میخواستند «قرب الی اللّه» بود. «زلفی» تعبیر دیگری از «قرب» است و در این آیه، مفعول مطلقی است با لفظی دیگر; یعنی یقرّبونا الی اللّه تقریباً. پس مشرکان هم عالیترین ارزششان «قرب به خدا» بود. دیگر از این بالاتر دیگر چه تعبیری بگویم؟ آدم به جایی برسد، آنقدر ترقّی کند که به خدا نزدیک شود. دیگر چه تعبیری بهتر از این میتوانیم بگوییم. منتها قرب نسبی است; یکی یک پله میرود، دیگری ده تا، یکی هم مراتبش میل به بینهایت دارد.

    راه تقرّب به خدا

    برای اینکه انسان قرب به خدا پیدا کند، راه کلیاش چیست؟ این هم در مفاهیم دینی، تقریباً به طور یکنواخت پذیرفته شده که ریشه این مفاهیم و این فرهنگ از انبیا بوده و به سایر فرهنگها سرایت کرده است. در صورت ادیان منحرف هم این مفاهیم مشاهده شده است. پیداست که ریشهاش از اینجاست; چون مفهوم صحیح بلندی است، راهش هم پرستش است. اگر کسی بخواهد قرب به خدا پیدا کند باید خدا را بپرستد; عبادت خدا. آنها هم که بتپرستند پرستش را دارند; میگویند: اگر آدم بخواهد به آن قرب برسد باید پرستش کند. مفهوم «پرستش و عبادت» چیزی است که در همه ادیان وجود دارد. اصلا دین را با همین مفهوم میشناسند. پیداست که این مفاهیم ریشهاش از تعالیم انبیا گرفته شده است: (وَإِنْ مِنْ أُمَّة إِلَّا خلَا فِیهَا نَذِیرٌ.) (فاطر: 24) به هر حال، بالاترین ارزشها قرب به خداست که خودش امر ذومراتبی است; اما راه کلیاش «پرستش» خداست. بنده شدن و بندگی کردن چیزی است که با روح بندگی تناسب دارد; همان تواضع و فروتنی. اما چیزی که هیچ سازشی با روح بندگی ندارد خودبزرگبینی است. بنده نمیتواند در مقابل آقایش بزرگی داشته باشد. «عبداً مملوکاً لا یملک لنفسه نفعاً و لاضراً.»

                اگر آدم میخواهد به کمال برسد، به قرب خدا برسد باید بنده شود. بنده باید همه چیز را از خودش نفی کند; بگوید: در مقابل خدا هیچم. این یک حالت روانی نفسانی است که آدم خودش را کوچک میداند. آنکه حدّ ضرورت است کوچک بودن در مقابل خداست. باید خدا را بندگی کرد. مرتبهای از بندگی در همه ادیان وجود دارد. چنین نیست که تنها در اسلام پرستش خدا یک فضیلت باشد; (وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّة رَسُولا أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ.)(نحل: 36) این واجب مشترک بین همه ادیان و سرلوحه دعوت همه انبیاست. همه انبیا حرفشان همین است. روح دعوت و تعالیم انبیا پرستش خداست. پرستش خدا با خودبزرگبینی و «انا» گفتن جور درنمیآید. آنجا خاکساری میخواهد. این ملکه خودکوچکبینی غیر از خودکمبینی است ـ که خودش در روانشناسی عیبی است. نمیگویم که آدم خودش را فقط در مقابل خدا چیزی نبیند و برای خودش در مقابل خدا چیزی قایل نباشد، بلکه در مقابل بندگان خدا هم باید چنین باشد; چون آنها بنده خدا هستند و در این جهت مشترکند که هر کس هر چه دارد از خداست. بنابراین، نسبت به آنها هم بزرگیفروشی معنا ندارد. ما همه مثل هم هستیم; همه بنده خدا هستیم. پس نباید به دیگران بزرگی فروخت.

                بنابراین، «تواضع» به عنوان یک ارزش عام مطرح میشود; صفتی ممدوح و یک حالت نفسانی; صفتی است که با بندهبودن سازگاری دارد. این آدم را به طرف بندگی میکشاند. اما اگر آدم گردنشق باشد و دایم «من» بگوید و خود را برتر از همه ببیند و خودش را یک سر و گردن بلندتر از دیگران تصور کند; بخواهد همه را مرتبه مادون خود قرار دهد، این با پرستش سازگار نیست. چنین آدمی خداپرست نمیشود.

    ملاک ارزشمندی تواضع

    پس سرّ اینکه تواضع یک ارزش الهی است، این نیست که ارزش عرفی است و در فرهنگ عام هم مطرح است و عقلا آن را ستایش میکنند; یعنی کاری بکن که مردم دوستت بدارند. آن ارزش حقیقی نیست. اگر ضد ارزش نشود در بعضی مراحلش، ارزش هم نیست. اینکه آدم همهاش در فکر این باشد که کاری بکند که دیگران دوستش بدارند یعنی: همه خدای او هستند، در حالی که مؤمن باید فقط نظرش این باشد که من چه کنم که خدا خوشش بیاید، هرچند همه بدشان بیاید. انبیا اینگونه بودند; حرفهایی میزدند که همه مردم بدشان میآمد. آنها را رمی میکردند، به جنون و سفاهت و حماقت متّهم میکردند. میگفتند: به نظر ما، خدایان ما بر تو خشم گرفتهاند و عقلت را از بین بردهاند که میگویی فقط خدای یگانه را باید پرستید. انبیا دایم با همین جور مردم سر و کار داشتند که به آنها توهین میکردند، استهزا میکردند، آنها را میزدند، میکشتند، از شهر بیرون میکردند، زندان میکردند، در چاه زندانی میکردند. اگر بنا بود آنها کاری بکنند که مردم خوششان بیاید راهش این نبود.

                اما مؤمن موحّد نظرش به این است که چه کند خدا خوشش بیاید. هر کس دیگر میخواهد خوشش بیاید یا نیاید. پس نباید ملاک ارزش این باشد ما کاری بکنیم که مردم دوستمان بدارند، مردم به ما احترام کنند. این حرفها برای بچهها خوب است، برای ضعیفالعقول خوب است، که بگویند: جهاد بروید تا غنیمت به دست بیاورید. اما برای کسانی که دارای شعور و معرفت باشند، رشدی کرده باشند، نباید اینجور حرف زد. به جای اینکه بگویند کاری بکنید که مردم خوششان بیاید، باید گفت: کاری بکنید که خدا خوشش بیاید، خواه مردم خوششان بیاید یا نیاید.

                پس ملاک ارزش نباید تعریف مردم باشد. ملاک ارزش چیست؟ آنچه انسان را آماده پرستش میکند چیست؟ کسی آماده پرستش میشود و با پرستش عبدالرحمان میشود که حالت «تواضع» داشته باشد. با تکبّر، چنین چیزی میسّر نخواهد شد.


    • پى نوشت ها

      1ـ محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 86، ص 82، ح 9، ب 40.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مصباح یزدی، آیت الله محمدتقی.(1386) اخلاق و عرفان اسلامی. ماهنامه معرفت، 16(3)، 5-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    آیت الله محمدتقی مصباح یزدی."اخلاق و عرفان اسلامی". ماهنامه معرفت، 16، 3، 1386، 5-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مصباح یزدی، آیت الله محمدتقی.(1386) 'اخلاق و عرفان اسلامی'، ماهنامه معرفت، 16(3), pp. 5-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مصباح یزدی، آیت الله محمدتقی. اخلاق و عرفان اسلامی. معرفت، 16, 1386؛ 16(3): 5-