نقش و جایگاه تجربههای نزدیک به مرگ در اثبات وجود روح


Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
امروزه يکي از مهمترين شواهدي که بر دوگانهانگاري انسان ارائه ميشود، «تجربۀ نزديک به مرگ» است. زماني که فردي بيمار شده و يا دچار حادثهاي ميگردد که حيات وي را به مخاطره مياندازد، کمکم علائم مرگ در کالبد او ظاهر ميشود. قلب از کار ميافتد و تنفس متوقف ميشود. اين شرايط حاد را مرگ باليني مينامند. برخي مدعياند که در هنگام مرگ باليني، با وجود اينکه بدن آنها بيجان در گوشهاي افتاده است، همچنان زنده بوده و توانستهاند عالم ماوراء را مشاهده کنند (لانگ، 2010، ص 10). ريموند مودي تجارب نزديک به مرگ را اينگونه تعريف ميکند: «رويدادهاي معنوي عميق و ناخواستهاي که براي برخي افراد در هنگام مرگ رخ ميدهد» (همان، ص 29).
اينکه عدهاي معتقدند پس از مرگ باز هم زنده بودهاند، دليلي است بر آنکه انسان وراي بدن مادي خود، بُعدي غيرمادي نيز دارد؛ و الا با از کار افتادن مغز و بدن، نبايد هوشياري و آگاهياي باقي ميماند. برهميناساس، بررسي تجارب نزديک به مرگ ضروري جلوه ميکند. ضرورت آن، زماني پراهميتتر ميشود که ميبينيم در عصر حاضر، ماديگرايي بر عرصههاي مختلف زندگي بشر سايه انداخته و به کلي هرچه هست و نيست را در ماده و آنچه قابل ديدن است، خلاصه ميکند.
در مقالۀ پيشرو، بهدنبال پاسخ به اين سؤال هستيم که آيا براساس روش تجربي مورد پذيرش تجربهگرايان، پديدۀ يادشده توانايي اثبات روح براي انسان را دارد يا خير؟ ازاينرو، دو موضوع مرتبط با آن را نيز پي خواهيم گرفت؛ اولاً، تجربههاي نزديک به مرگ چيستند؟ و ثانياً، مخالفان آنها در نقد اين وقايع چه گفته و چه پاسخ شنيدهاند؟
تاکنون تحقيقات مختلفي در اين زمينه صورت گرفته است؛ اما به نظر ميرسد اين پژوهشها از حيث بررسي آراء منتقدين تجربههاي نزديک به مرگ و پاسخهاي آنها با نقايصي همراهند؛ چراکه اکثر آنها يا به اين مسئله نپرداخته و يا بهطور اجمال بدان اشاره داشتهاند. از سوي ديگر، به عقيدۀ ما خوشبيني بيش از اندازه به اين حادثه سبب شده تا به غلط آنچه توسط تجارب نزديک به مرگ قابل اثبات است، توسعه يابد. زيرا بنا بر اشکالاتي که بيان خواهد شد، نميتوان تمام گزارش و شرح حال دريافتي از تجربهکنندگان را قطعي و حقيقي قلمداد کرد. بر همين اساس لازم بود تا در تحقيقي جداگانه اين نقاط ضعف پوشش داده شود.
اصطلاح «تجربۀ نزديک به مرگ» را اولين بار ريموند مودي در کتاب زندگي پس از زندگي (Life After Life) بهکار برد (پرنيا، 1387، ص 12). در جامعۀ علمي، مودي اولين فردي نيست که با اين مسئله رودررو ميشود؛ بله او را اولين کسي ميدانند که به صورت روشمند دست به تحقيق پيرامون تجربههاي نزديک به مرگ زده است (لانگ، 2010، ص 10). قديميترين تجربه نزديک به مرگِ ثبتشده در تاريخ را به افلاطون نسبت دادهاند. او در مبحث دهم رسالۀ «جمهوري» خود، تجربۀ سرباز يوناني به نام اِر (Er) را شرح ميدهد (مودي، 1975، ص 106). البته عدهاي نيز براساس ديوارنگارههاي کشفشده در غارهاي قديمي و تشابه آنها با آنچه امروزه از NDE ميدانيم، قدمت تجارب يادشده را به عصر يخبندان باز ميگردانند (زالسکي، 1987، ص 12).
در زمانی که این مقاله در حال نگارش است، تجربههای نزدیک به مرگ هنوز به عنوان یک موضوع قابل اهمیت و توجه جای خود را در محافل علمی ایران باز ننموده و آثار چندانی جز مقالاتی جسته و گریخته در دسترس نیست؛ در موارد موجود بهطورکلی کانون مباحث حول چهار محور قرار می گیرد؛ اول، چیستی تجربههای نزدیک به مرگ؛ دوم دستهبندی بازگفتههای تجربهکنندگان از حیث شباهت و اختلاف، سوم تلاش برای تکرارپذیری آن در شرایط آزمایشگاهی و چهارم واکاوی نقدهای عمدتاً الهیاتی. ازاینروي، ضعف در توجه به ادلۀ مخالفان تحلیلهای متافیزیکی از NDEها و تفاسیر مادی و تجربیای که به عنوان راهحل جایگزین مطرح میشود و همچنین سعی در جامعیت لازم در این زمینه، نگارش محتوایی علمی با جهتگیری پیشگفته را ضروری می نمود. در مقاله پیشرو تلاش میشود تا این هدف تحقق یابد.
1. اقسام تجربههاي نزديک به مرگ
تجربههاي نزديک به مرگ براساس مواجهه فرد در عالم ماوراء با اموري که براي او لذتبخش است، يا اموري که احساس بدي را به او منتقل ميکند به دو دستۀ اصلي تقسيم ميشوند: 1) تجربههاي مثبت يا خوشايند؛ 2) تجربههاي منفي يا ناخوشايند.
1ـ1. تجربههاي مثبت يا خوشايند
اين دسته از تجارب، مواردي هستند که تجربهکنندگان پس از خارج شدن از جسم، احساس خوشايند و لذتبخشي را تجربه ميکنند. اين افراد گزارش دادهاند که آرامش عجيبي را احساس کردهاند که نظيري پيش از آن نداشته است. ديدار با موجودات نوراني که حس خوبي را به انسان القا ميکنند و همچنين مشاهدۀ مناظر و اشيا بسيار زيبا، از ديگر نشانههاي اين قسم تجربههاي نزديک به مرگ بهحساب ميآيد (مودي، 1975، ص 27). اغلب گزارشهاي رسيده در اين حوزه، از نوع خوشايند هستند (لانگ، 2010، ص 203).
2ـ1. تجربههاي منفي يا ناخوشايند
دارندگان تجربۀ ناخوشايند، در طول حضور در عالم ماوراء، احساساتي همچون ترس و واهمه، و اضطراب و استرس داشتهاند و علاوه بر شکنجه، موجوداتي خبيث و رعبآور، و مناظر دهشتناک از جمله سرزمينهاي پر از آتش يا لجنزار را مشاهد کردهاند. تعداد گزارشهاي رسيده در اين موضوع بسيار کمتر از نوع ديگر است؛ دليل اين مسئله هنوز مشخص نيست. تجارب خوشايند و ناخوشايند در تمامي مؤلفههاي گزارششده با يکديگر اشتراک دارند؛ بجز در دو مورد: اول احساس آرامش و لذت، و ديگري رهايي از ترس از مرگ (بوش، 2014، ص 375).
2. ساختار تشکيلدهندة تجربههاي نزديک به مرگ
پژوهشگران با مطالعۀ شرححال دارندگان NDE و مقايسۀ آنها با يکديگر، نقاط اشتراک و مؤلفههاي تشکيلدهندۀ آنها را دستهبندي کردهاند. البته ميان آنان در اينکه چه عناصري يک مؤلفۀ کليدي است، اختلاف وجود دارد؛ بههمين دليل هريک معيار خودساختۀ خويش را مورد استفاده قرار دادند. يکي از مشهورترين اين موارد، ديدگاه ريموند مودي است؛ او معتقد است که تجارب نزديک به مرگ از 9 مؤلفه کليدي تشکيل شده که عبارتند از:
1) احساس مرگ؛ 2) آرامش و احساس بيدردي؛ 3) تجربۀ خروج از جسم؛ 4) تجربۀ تونل؛ 5) ديدن اشخاص نوراني؛ 6) ديدن وجود نوراني؛ 7) مرور زندگي؛ 8) صعود به آسمانها و مشاهدۀ مواقف مختلف؛ 9) اکراه از بازگشت به زندگي (مودي، 1373، ص 19ـ32).
برشمردن موارد فوق به معناي آن نيست که هرکس مرگ را تجربه کند، با هر 9 عنصر مواجه خواهد شد؛ بلکه عناصر يادشده از گزارشهاي مختلف انتزاع گرديده و صرفاً بهعنوان يک الگو معرفي ميشود؛ البته معدود افرادي توانستهاند همۀ موارد نام برده را مشاهده کنند. همچنين تجربهکنندگان ممکن است از لحاظ ترتيب عناصر نيز با يکديگر متفاوت باشند؛ مثلاً بعضي ابتدا نور را ببينند و سپس با تجربۀ خروج از جسم مادي روبهرو شوند و برخي ديگر بالعکس. يادآوري اين نکته ضروري است که هيچ تجربهاي مشابه تجربۀ ديگر نيست؛ اگرچه اين امکان وجود دارد تا بسيار به هم شبيه باشند (مودي، 1975، ص 19ـ20).
3. مهمترين عناصر تشکيلدهندة تجربههاي نزديک به مرگ
همانطور که بيان شد، در ديدگاههاي مختلف، مؤلفههاي متفاوتي براي تجربههاي نزديک به مرگ ارائه شده است؛ اين تفاوتها جنبۀ اعتباري دارد و در اصلِ موضوع، تفاوت چنداني نميکند. ما در اينجا تنها به مواردي خواهيم پرداخت که اقتضاي اين نوشتار بوده، در نتيجهگيري مورد استفاده قرار ميگيرند و براي فهم بهتر اين تجارب موردنياز هستند. برهميناساس، مهمترين عناصر تشکيلدهندۀ تجربههاي نزديک به مرگ عبارتند از:
1ـ3. تجربة خروج از جسم
تجربهکنندگان گزارش کردهاند، از بدنشان خارج شده و توانستهاند اتفاقاتي که پيرامون جسدشان در حال وقوع بوده است را به وضوح مشاهده کنند. نکته مهم در اينجا تأييد گفتههاي آنان توسط اطرافيان است. يکي از مشهورترين اين موارد گزارش خانم مارياست. ايشان در سال 1984 به علت حملۀ قلبي به بيمارستان انتقال داده ميشود. وي در آنجا احيا شده و شرايطش به حالت طبيعي بازميگردد. اين خانم پس از بهبودي ضمن بيان دقيق اتفاقاتي که در هنگام احياي او صورت گرفته بود، ادعا ميکند که توانسته از محيط داخل بيمارستان خارج شده و يک لنگه کفش را کنار يکي از پنجرههاي طبقۀ سوم بيمارستان مشاهده کند. با مراجعۀ کادر درمان به محل گزارش شده، با کفش موردنظر مواجه ميشوند (گريسون و ديگران، 1984، ص 55).
2ـ3. آگاهي متعالي، فراگير و متمايز از بدن
دارندگان NDE معتقدند نوع خاصي از آگاهي به دست آوردهاند که در زندگي عادي هرگز آن را تجربه نکردهاند. خانمي که با ماشين دچار سانحۀ تصادف شده بود، ميگويد: «من باور دارم آنجا يک آگاهي فراگير وجود داشت که هيچ نيازي به تفکر آنگونه که ذهن و مغز ما انجام ميدهد، نبود. اين آگاهي سرعتي بيش از سرعت نور داشت (لانگ، 2010، ص 62). ديگري گفته است: «ميتوانستم در سه جهت، مناظر اطراف را تماشا کنم. نميتوانم بهتر از اين توضيح بدهم؛ اما مثل يک کُرۀ چشم شناور، قادر بودم همۀ جهتها را ببينم. هرچند اين جهتها و ابعادي که در ذهن ماست، آنجا اصلاً وجود نداشت» (همان، ص 66).
3ـ3. عبور از تونل
عدهاي گزارش دادهاند، به ناگاه پس از مرگ درون تونلي تاريک کشيده شده و با سرعت بسيار زيادي از آن عبور کردهاند. آنها همچنين توانستهاند نور درخشندهاي را در انتهاي تونل نظاره کنند. در همين رابطه آمده است: «احساس کردم بدنم به سوي تونلي که بر بالاي جسمم قرار داشت، کشيده يا مکيده شد... احساس ميکردم که به سرعت بهطرف جلو حرکت ميکنم... شاهد نوري در قسمت ديگر يا دهانۀ خارجي آن بودم که لحظه به لحظه بزرگتر و بزرگتر ميشد» (مورس، 1380، ج 8، ص 25).
4ـ3. مرور زندگي
عدهاي توانستهاند در يک زمان بسيار کوتاه، تمام اعمال و رفتاري را که در طول زندگيشان انجام دادهاند، مشاهده کنند. آنچه به آنان نشان داده ميشود بهقدري دقيق است که تجربهکننده، بعضي از اعمالي را که بکلي به فراموشي سپرده، مجدداً بهياد ميآورد. دنيون رينکلي که بر اثر برخورد صاعقه لحظاتي را مرده است، در اين رابطه ميگويد: اين مرور بهواسطۀ اعمال ناپسند و بشدت بدي که در طول زندگي خود انجام داده بودم، چندان خوشايند نبود و دائماً اين احساس که فردي نامطبوع و پستي بودهام، آزارم ميداد (برينکلي، 1382، ص 9ـ21).
5ـ3. ديدار با ارواح اقوام و آشنايان درگذشته
همچنين برخي مدعياند با روح خويشان يا دوستان درگذشتهشان ملاقات داشتهاند. دختري 5 ساله که تجربهاي نزديک به مرگ داشته، در عالم ماوراء با خواهري که از وجودش بياطلاع بوده، ديدار داشته است. وي هنگامي که اين مسئله را به اطلاع پدر و مادرش ميرساند، با بهت و حيرت آنان مواجه ميشود؛ زيرا آنان هيچ چيز در رابطه با خواهرش که پيش از تولد او بر اثر سانحۀ تصادف در گذشته بود، با او در ميان نگذاشته بودند (لانگ، 2010، ص 137).
4. تحولات جسمي و روحي مترتب بر تجربههاي نزديک به مرگ
تجربهکنندگان، پس از بازگشت به زندگي، با تغييراتي در خود مواجه ميشوند. اين تحولات به حدي است که برخي پژوهشگران مدعياند، امکان ندارد فردي مرگ را تجربه کرده، ولي هيچ تغييري در او اتفاق نيفتد (مورس، 1380، ج 8، ص 33ـ35). ميتوان تغييرات بعد از NDE را در سه عنوان کلي، به شکل زير ارائه داد: 1) شفاي بيماري؛ 2) تغيير در نگرش؛ 3) کسب قدرتهاي روحي خاص.
توجه به اين نکته ضروري است که دارندگان تجربۀ نزديک به مرگ، لزوماً تمامي تحولات را به دست نميآورند.
1ـ4. شفاي بيماري
آنيتا اهل هنگ کنگ به دليل ابتلاي به سرطان خون در شرف مرگ قرار داشت. بيماري وي به قدري پيش رفته بود که به گفتۀ پزشکان تنها 36 ساعت ديگر زنده بود. در اين شرايط وي يک تجربۀ نزديک به مرگ را از سر ميگذراند. پس از بازگشت به زندگي، در آزمايشهاي متعددي که از او به عمل آمد، هيچ اثري از بيماري نبود. پزشکان تمام بدن او را اسکن ميکنند؛ ولي باز هم نتيجه شگفتآور است. او مدعي است در ماوراء او را ميان مردن يا بازگشت به زندگي مخير کردهاند. اگر مردن را انتخاب ميکرد، با همان بيماري در ميگذشت؛ و اگر زنده ماندن را بر ميگزيد، بيمارياش کاملاً خوب ميشد (لانگ، 2010، ص 191ـ192).
2ـ4. تغيير در نگرش يا رفتار
مهمترين اين موارد عبارتند از: تغيير مثبت در رفتار و ارتباط با ديگران، برطرف شدن يا کاهش ترس از مرگ، اعتقاد به وجود حيات پس از مرگ. البته موارد فرعيتري نيز در اين زمينه وجود دارد؛ احساس جواني و تحرک و شادماني بيشتر در مورد بزرگسالان، احساس بزرگسالي و رفتار پختهتر در کودکان، کنجکاوي سيريناپذير، هوش بالا، آشکار شدن استعدادهاي پنهان، تحمل آسانتر استرس، فلسفيشدن، قدرت مقابله با افسردگي، تشنگي براي علم، اهل خدمتبودن، دوستدار حيوانات و گياهان بودن (آتواتر، 1392).
3ـ4. کسب قدرتهاي روحي خاص
پس از بروز تجربۀ نزديک به مرگ، برخي افراد مهارت و قدرت خارقالعادهاي را کسب کردهاند. پيشگويي آينده، ارتباط با ارواح، بيان اطلاعاتي که هنوز کشف نشدهاند و... . يک مورد بسيار مطرح در اين عرصه، دنيون برينکلي است. او مدعي است که در طول تجربه نزديک به مرگ خود که در سال 1975 اتفاق افتاد، در مورد اتفاقات آينده چيزهايي ديده و خبرهايي گرفته که مهمترين آنها عبارت است از: فروپاشي شوروي يا انفجار نيروگاه هستهاي چرنوبيل. جالب است بدانيد که او در پيشبيني در مورد کشور ايران ميگويد: «در آبهاي خاورميانه يک زيردريايي ميديدم که توسط ايرانيها هدايت ميشود. هدف آنها جلوگيري از صدور نفت از خاورميانه است. سخنانشان چنان با ستايش از پروردگار آراسته بود، که استنباط ميکردم کارشان نوعي مأموريت مذهبي است» (برينکلي، 1382، ص 39ـ62). او همچنين قادر بوده افکار و ذهن مخاطبان خود را مشاهده کند (همان، ص 103).
5. عموميت تجربههاي نزديک به مرگ
تحقيقات انجامشده در زمينۀ تجربههاي نزديک به مرگ نشان ميدهد اين واقعه، محدود به يک جغرافياي خاص يا خصوصيت ويژهاي نيست. براي تحقق چنين رويدادي، سن، جنسيت، نژاد، محل سکونت، تحصيلات، ميزان اعتقادات مذهبي، دانش قبلي از تجربيات نزديک به مرگ، شخصيت و مدت زمان بين وقوع و گزارش آن، هيچ نقش کليدي بازي نميکند. بهراحتي ميتوان در ميان گزارشات جمعآوريشده در اين زمينه، نمونههاي فراواني از هر کوي و برزن و هر قوم و نژاد، به دست آورد (کانا، 2014، ص 304).
در تأييد اين موضوع، علينقي قاسمياننژاد و همکارانشان، در پژوهشي، به بررسي موارد ايراني تجربههاي نزديک به مرگ پرداخته است. نتايج اين تحقيق که حاصل مصاحبه با 10 نفر، از جمله 8 مرد و 2 زن بوده، نشان ميدهد عناصر تشکيلدهندۀ تجربۀ تجربهکنندگان ايراني نيز مطابق با ساير نمونهها از سراسر جهان است (قاسمياننژاد و همكاران، 1397).
6. تبيين و ارزيابي نظريههاي طبيعتگرايان درباة تجربة نزديک به مرگ
با گسترش روزافزون تجارب نزديک به مرگ و قرار گرفتنشان در کانون توجه محققان و جوامع بشري، محافل تجربهگرا مقاومت بسياري در برابر پذيرش آنها از خود نشان دادند؛ برخي از اين تلاشها در مادي نشان دادن علل پيدايش NDE را در ادامه مورد بررسي قرار خواهيم داد:
1ـ6. تفسيرهاي پزشکي و فيزيولوژيک
بعضي ماديگرايان، تجربۀ نزديک به مرگ را ناشي از فعل و انفعالات مغزي دانستهاند. در اين راستا تبيينهاي متعددي بيان شده است، که مهمترين آنها عبارتند از:
الف) کاهش اکسيژن (Hypoxia) و افزايش دياکسيد کربن (Hypercarbia) در مغز
اين ديدگاه به نظريۀ «مرگ مغزي» نيز مشهور است. در اين ديدگاه، ادعا ميشود که توقف قلب و از کار افتادن جريان خون، موجب نرسيدن اکسيژن لازم به مغز شده و در نتيجه دياکسيد کربن در اين عضو حياتي افزايش پيدا ميکند. در اين شرايط سلولهاي مغزي در فرايند نابودي قرار ميگيرند. برهميناساس ميتوان احتمال داد علت ايجاد NDEها، مغزِ در حال مردن است (اسکانر، 1980، ص 169؛ بلکمور، 1991، ص 34).
اين رويداد نمونههاي مشابهي نيز دارد. هنگاميکه خلبانان جنگندههاي پرسرعت، در سرعت بالا تغيير جهت ناگهاني ميدهند، فشار خون آنان کاهش پيدا ميکند. کاهش خون، گاهي بهجايي ميرسد که منجر به بيهوشي خلبان و سقوط هواپيما ميگردد. برخي از تيزپروازان در شرححال خود گزارش دادهاند، در اين زمان، حالاتي از قبيل، خوابآلودگي، احساس جدا شدن از جسم و سرخوشي را تجربه کردهاند (بلکمور، 1996، ص 74).
نقد و بررسي
1) عامل مذکور را تنها در مواردي ميتوان علت NDEها دانست، که بيمار بر اثر ايست قلبي در شرف مرگ قرار گيرد. اما نکته اينجاست که گزارشهاي دريافتي در اين زمينه، محدود به اين عده نيست؛ بلکه بسياري از اين تجارب، بر اثر امور ديگر مانند سقوط از ارتفاع يا بيماريهاي مهلک همچون سرطان و... پديد آمدهاند. وقايعي که در آنها کاهش سطح اکسيژن مطرح نيست. در ثاني تعداد زيادي از بيماران داراي ايست قلبي، گزارشي در ارتباط با تجربۀ نزديک به مرگ ارائه نکردهاند؛ درحاليکه اگر علت NDEها را کمبود اکسيژن بدانيم، دليلي ندارد که افراد زيادي از داشتن تجربۀ نزديک به مرگ محروم باشند (کلي و ديگران، 2007، ص 279).
2) کمبود اکسيژن مشکل شايعي در بيمارستانهاست و پزشکان کم و بيش با آن سروکار داشته و از علائم آن باخبرند. دکتر پرنيا که مدعي است تاکنون مراقبت بيش از 100 بيمارِ دچار کمبود اکسيژن خون را بر عهده داشته است، در اين رابطه ميگويد: «وقتي ميزان اکسيژن کم ميگردد، بيماران برانگيخته و گيج ميشوند؛ اين شرايط، «وضعيت حاد اغتشاش شعور» ناميده ميشود، که همراه با افکار در هم ريخته و پاره پاره بوده و بيمار پس از برطرف شدن اين حالت، هيچ خاطرهاي از شرايطي که پشت سر گذاشته است، به ياد نميآورد» (پرنيا، 1387، ص 25).
3) برخي تجربههاي نزديک به مرگ در شرايطي اتفاق افتاده که فرد، در بيمارستان حضور داشته و سطح اکسيژن خون او از طرف پزشکان کنترل، و شرايط وي طبيعي گزارش شده است (کلي و ديگران، 207، ص 380).
4) آنچه خلبانان در شرايط کمبود اکسيژن گزارش دادهاند با مشاهدات گزارش شده در NDEها متفاوت است. آنان تنها تصاوير افراد زندهاي که در طول زندگي با آنها در ارتباطاند را ديدهاند. اين در حالي است که در NDE، فرد تجربهکننده با اقوام درگذشتۀ خود ملاقات ميکند (همان).
ب) تحريک لوب تمپورال (Temporal-lob) يا قطعة گيجگاهي
برخي بر اين عقيده هستند که تجربههاي نزديک به مرگ، بر اثر فعاليت مناطق خاصي از مغز به نام قطعات گيجگاهي بهوقوع ميپيوندند. با قرار گرفتن بيمار در نزديکي مرگ، کمبود اکسيژن در مغز، منجر به اختلال عملکرد لب گيجگاهي ميشود، در نتيجه فرد دچار توهم شده و اموري را مشاهده ميکند که گمان بر ماورايي بودن آنها دارد (کار، 1982، ص 75و89).
دليل ارائۀ اين نظريه آن بود که ميتوان در حملات صرعي ناشي از لب تمپورال، آنچه در NDEها مشاهده ميشود را رؤيت کرد. بنابراين محققان تصميم گرفتند با تحريک الکتريکي اين بخش، مشاهدات NDE را بازآفريني کنند. دکتر اُلاف بلانک و همکارانش مدعي بودند، آزمايش مذکور را با موفقيت انجام دادهاند. فردي که در اين پژوهش مورد آزمايش قرار گرفت، اعلام کرد پس از تحريک الکتريکي، خودش را از بالا مشاهده کرده است (لانگ، 2010، ص 127).
نقد و بررسي
1) صرع قطعۀ گيجگاهي همراه با عوارض ويژهاي است که بخشي از آنها عبارتند از: ادراک ناهنجار رويدادها، توهمات شديد همراه با صدا و تصوير، تجربيات آشناپنداري (احساس تجربه يا آشنايي قبلي با شخص و مکان جديد)، هالهاي غيرعادي که از ناحيۀ شکم شروع ميشود و از سينه بالا ميآيد و منجر به حملۀ وحشت ميشود و اگر حمله ادامه پيدا کند، ممکن است منجر به بيهوشي شود؛ گزارشهايي از موقعيتهاي غير واقعي، رفتارهاي غيرارادي و تکرارشونده يا اعمالي ناهشيارانه، مانند جويدن بياراده، حرکات بياختيار و مکرر عضلات صورت و حتي در بعضي موارد درآوردن لباسها بدون آنکه متوجه باشند چه ميکنند و بعداً يادشان بيايد که چه کردهاند (پرنيا، 1387، ص 27).
اکنون ميتوان گفت اگر تجربههاي نزديک به مرگ معلول فعاليت مناطق گيجگاهي و کناري مغز باشد، صاحبان NDE بايد عوارض ناشي از بيشفعالي مناطق گيجگاهي و کناري مغز، مانند از دست دادن حافظه، حرکات غيرارادي و... را دارا باشند؛ درحاليکه چنين عوارضي در تجربۀ نزديک مرگ ديده نميشود (همان، ص 28).
2) آنچه در تحقيق دکتر بلانک مطرح شده، بخش ديگري هم دارد که بايد مورد دقت واقع شود. بيمار پس از تحريک الکتريکي مغز، خود را از بالا نگاه ميکرده، اما تنها ميتوانسته قسمت پاييني بدنش (تنه و پاها) را ببيند. او همچنين گزارش داده که بينايي او دچار اشکال شده است. گو اينکه پاهايش در حال کوچک شدن بوده و به سمت صورتش حرکت ميکرده است. اکنون تفاوت اين گزارش با تجارب نزديک به مرگ روشن ميگردد. آنچه بيمار بر اثر تحريک لب گيجگاهي مشاهده کرده، داراي ويژگي توهمي است. علاوه بر اين وي توانسته تنها قسمتي از بدن خويش را ببيند؛ اين کاملاً با تجربيات نزديک به مرگ متفاوت است (لانگ، 2010، ص 127).
ج) مصرف داروهاي شيميايي يا مواد روانگردان
در ساليان گذشته بهمنظور بيهوشي عمومي بيماران در بيمارستانها، از مادۀ کتامين استفاده ميشد. از طرف ديگر افراد دچار سوء مصرف مواد مخدر نيز از اين ماده و يا مواد مشابه استفاده کرده و ميکنند. با بررسي خاطرات افراد داراي NDE و افراد مصرفکننده اين ماده، شباهتهايي ميان آنان يافت گرديد. هر دو گروه از اموري ياد ميکنند که قابل ديدن و شنيدن هستند. ازاينروي عدهاي از محققان معتقدند NDE ربط مستقيم به داروها يا مصرف مواد مخدر پيدا ميکند (سيگل، 1980، ص911).
نقد و بررسي
1) تصورات ناشي از کتامين، شباهتي با آنچه دارندگان NDE گزارش ميکنند، ندارند. اغلب تصاوير ديدهشده توسط مصرفکنندگان کتامين را، خاطرات ترسناک، و عجيب و غريب تشکيل ميدهند. از سوي ديگر، آنان بر توهم بودن اين مشاهدات صحه ميگذارند. همچنين مؤلفههايي نظير ديدن خويشان و آشنايان درگذشته و مرور زندگي در شرححال آنان ديده نميشود. اين در حالي است که افراد داراي تجربۀ نزديک به مرگ اغلب گزارشهاي خوشايند داشته و بر حقيقت بودن آنها پافشاري ميکنند. از طرف ديگر مرور زندگي و ديدن درگذشتگان از مؤلفههاي کليدي موجود در NDEهاست (کلي و ديگران، 2007، ص 381).
2) تصورات ناشي از کتامين در افرادي گزارش شده که از لحاظ جسمي و مغزي در سلامت کامل بودهاند؛ درحاليکه تجارب نزديک به مرگ در شرايط فيزيولوژيکي بحراني که حيات انسان در خطر است، رؤيت شده است (همان).
د) آزاد شدن هورمونهاي شيميايي در مغز
وقتي بدن در معرض فشار جسمي شديد مانند برخي بيماريها واقع ميشود، مغز مواد مرفين مانندي به نام اندروفين را از خود ترشح ميکند. اين مواد احساس آرامش و نشاط را براي انسان به ارمغان ميآورد. بعضي محققان معتقدند تجربههاي نزديک به مرگ ناشي از آزاد شدن آندروفينهاست (جردان، 1994، ص 177). برخي ديگر سروتونين را عامل اين تجارب ميدانند (مورس، 1989، ص 45).
نقد و بررسي
1) ترشح اندروفين سبب تسکين درد بهمدت طولاني ميشود. اين مقدار گاه به چند ساعت ميرسد؛ اما در تجربههاي نزديک به مرگ، درد تنها تا زمانيکه NDE ادامه دارد، متوقف ميشود و پس از بازگشت تجربهکننده به بدن، درد نيز بازميگردد (کلي و ديگران، 2007، ص 380).
2) نهايت کاري را که اندروفين براي بدن ميتواند انجام دهد، حس بيدردي و نشاط است. ساير ويژگيهايي که در NDEها مطرح است، مانند: تجربۀ خروج از بدن، ديدن افراد درگذشته، مرور زندگي، اثرات تحول آفرين و... را در ترشح اندروفين نميتوان يافت (همان).
2ـ6. تفسيرهاي روانشناختي
عامل ديگري که ميتواند، توجيهکنندۀ تجربههاي نزديک به مرگ باشد، تفسيرهاي روانشناختي است. البته در برخي گونههاي اين بخش، اعتقاد بر اين است که هر دو عامل پزشکي و روانشناختي دست به دست هم داده و منجر به تحقق تجربۀ نزديک به مرگ ميشوند.
الف) تجربههاي نزديک به مرگ و توهم
برخي محققان تجربههاي نزديک به مرگ را توهماتي ميدانند که به دليل فشار عصبي يا کمبود اکسيژن براي فرد پديد ميآيند. بنابراين اينگونه تجارب را نميتوان اموري حقيقي تلقي کرد (مودي، 1373، ص 189).
نقد و بررسي
NDEها را نميتوان توهم قلمداد کرد؛ زيرا زمانيکه فرد در شرف مرگ قرار گرفته و قلب او از کار باز ميايستد، ظرف مدت بسيار کوتاهي مغز نيز فعاليت خود را متوقف ميکند. توهم يک فعاليت مغزي است. با توقف مغز، توهمي هم وجود نخواهد داشت. شايد گمان شود که حتي با ايست قلبي، مغز هنوز به کار خود ادامه ميدهد و ميتواند توهم را ايجاد کند. اما لازم به ذکر است که در برخي تحقيقات، امواج مغزي اين دست افراد، توسط دستگاه الکترو آنسفالوگرام (Electro Encephalogram (EEG)) رصد شده و در اين حين مغز هيچ فعاليتي نداشته است (همان).
توضيح اينکه، دستگاه الکترو آنسفالوگرام وسيلهاي است که فعاليت الکتريکي بخشهاي بيروني مغز (کورتکس) را بررسي کرده و عملکرد آن را با رسم خطوطي منحني بر روي کاغذ نشان ميدهد. هر فعاليتي که اين عضو حياتي در بدن انجام ميدهد، اعم از فکر کردن، صحبت کردن، خواب ديدن و...، اين خطوط بالا و پايين ميشوند. اگر مغز مرده باشد، تنها يک خط مستقيم بر روي کاغذ نقش خواهد بست. چيزي که در ميان پزشکان نشان از مرگ بيمار است (پرنيا، 1387، ص 74).
ب) تجربههاي نزديک به مرگ بهعنوان مکانيسم دفاعي
اين نظريه معتقد است، زماني که فرد در آستانۀ مرگ قرار ميگيرد، بهدليل ترس، اضطراب و... امور را آنگونه که انتظار دارد، تصور و تخيل ميکند. اين تصورات ناشي از پيشدانستهها و فرهنگ هر جامعه متفاوت است. بهعنوان مثال NDEها در هند با نمونههاي غربي متفاوت است. از طرف ديگر در کشور هند نيز اين تجارب، براساس منطقه و جغرافيا با يکديگر اختلاف دارند (كلهير، 1993، ص 148). عدهاي اين عامل را، «اُپرا» ناميده و وجه نامگذاري آن را نيز تلاشهاي برنامهاي تلويزيوني به نام «اُپرا» (The Oprah Show)، ساختهشده توسط شرکت «وينفري» براي افزايش آگاهي در اين زمينه عنوان داشتهاند (لانگ، 2010، ص 72ـ73).
نقد و بررسي
1) در يک تحقيق توسط اونز و همکاران در سال 1990، سوابق پزشکي افرادي که تجربۀ نزديک به مرگ داشتهاند، جمع آوري شد. برخي از اين بيماران پيش از وقوع شرايط بحراني، وضعيت حادي نداشتهاند (پرنيا، 1387، ص 29). بهعبارت ديگر احتمال مرگ براي آنها مطرح نبوده تا تجربۀ نزديک به مرگ واکنشي به آن باشد. همچنين تعداد قابلتوجهي از گزارشهاي دريافتي از افراد در شرف مرگ، مربوط به کساني است که بهصورت ناگهاني و غيرمنتظره با حادثهاي همچون سقوط از ارتفاع، تصادف و... روبهرو شدهاند. وقوع بدون مقدمۀ اين وقايع، فرصتي را براي تحقق مکانيسم دفاعي باقي نميگذارد. از طرف ديگر، تجربههاي نزديک به مرگ در حالت بيهوشي عمومي روي ميدهد. حالتي که در آن فرد کاملاً ناهشيار است (لانگ، 2010، ص 125).
2) NDEها را زماني ميتوان يک مکانيسم دفاعي تعريف کرد، که تجربههاي نزديک به مرگ، تنها از نوع خوشايند باشند. اين درحالي است که برخي از اين دست گزارشها را، تجارب ناخوشايند تشکيل ميدهند (همان).
3) اين گفته که NDEها ناشي از فرهنگ يک جامعه باشد، قابل قبول نيست؛ زيرا اين تجربهها در فرهنگهاي مختلف به نحو مشابه قابل مشاهده است. البته ميتوان اختلافات جزئياي در ميان آنها مشاهده کرد اما در اصول و مؤلفههاي اصلي با هم مشترکاند (کلي و ديگران، 2007، ص 374).
4) اين تجارب معمولاً با پيشزمينهها و اعتقادات شخصي و ديني فرد کاملاً متفاوت است. بهعنوان مثال فردي که به ماوراء معتقد نيست اما تجربهاي را داشته که رکن آن امور ماورائي است (همان، ص 375).
ج) تجربههاي نزديک به مرگ و اختلالات رواني
در ميان صاحبان نظر و انديشه، بودهاند کساني که تجربههاي نزديک به مرگ را با بيماريهاي رواني يکي دانستهاند. اين اتهام از بدو وقوع تجربه براي فرد در بيمارستان و در برخورد با پزشکان و پرستاران شروع شده و با گفتوگو با اطرافيان و حتي برخي صاحب منصبان ديني ادامه پيدا ميکند. در اين ديدگاه، تجربهکننده بهعنوان فردي تلقي ميشود که دچار نوعي اختلال رواني شده و نياز به مراجعه به روانپزشک براي او ضرورت دارد. در ادامه به برخي از مهمترين مشکلات در اين زمينه اشاره ميکنيم و آنها را مورد بررسي قرار ميدهيم.
1. شيزوفرني يا اسکيزوفرني (Schizophrenia)
اين دسته بيماران بهواسطۀ نشانههايي قابل تشخيصاند، که عبارتند از: شنيدن صدايي که وجود خارجي ندارند، حرکات و رفتار عجيب، استفاده از کلمات بيمعنا و نامفهوم که به آن واژهسازي ميگويند، آنان غالباً توانايي ارتباط گرفتن با ديگران را ندارند به همين خاطر از ارتباط اجتماعي فراري بوده و منزوي هستند (مودي، 1373، ص 122ـ123).
نقد و بررسي
با نشانههايي که پيشتر دربارۀ خلقيات افراد داراي NDE بيان شد، يافتن تفاوت ميان اين دو گروه امر دشواري نخواهد بود. دارندگان تجربۀ نزديک به مرگ نهتنها افراد منزوياي نيستند؛ بلکه به شدت اجتماعياند. از سوي ديگر، آنان بجز اينکه در گفتوگوهاي خود چيزهايي را عنوان داشتهاند که براي اشخاصي که آنها را نديدهاند عجيب بهنظر ميرسد؛ گفتاري خارج از مفهوم و معنا ندارند.
2) هذيانگويي
هذيانگويي نيز بهعنوان يک اختلال رواني شناخته ميشود. اين مشکل که معمولاً با بيمارهاي شديدي همراه است، شخص پس از بهبودي به زندگي عادي بازميگردد. نشانههاي اين بيماري عبارت است از: توهمات کابوسوار از حشرات يا حيوانات که همچون يک فيلم بر پردۀ سينما به نمايش درميآيد؛ نداشتن تمرکز، داراي افکار مغشوش، منقطع و درهم. پس از بهبودي، بيماران يا چيزي بهخاطر ندارند و يا خاطرات مبهم و تکه تکهاي را عنوان ميکنند (همان، ص 129).
نقد و بررسي
براساس پيشگفتهها، ميتوان تفاوتهاي روشني را ميان تجربههاي نزديک به مرگ با هذيانگويي به دست آورد. هذيانگويي مؤلفههاي يک NDE را ندارد؛ اموري همچون مرور زندگي، مشاهده درگذشتگان، داشتن احساس سرخوشي و آرامش و... . از طرف ديگر، نهتنها تجربهکنندگان آنچه را ديدهاند بهدقت در ياد دارند؛ بلکه تا سالها بعد نيز اين خاطرات ثابت و بدون تغيير هستند. علاوه بر اين، گزارشي که توسط دارندگان تجربه ارائه ميشود، يک سير منظم و مرتبط است، نه اطلاعات منقطع و پاره پاره.
3. توهم اتواسکوپي
اتواسکوپي يک اختلال رواني است که در آن شخص، فردي را مشاهده ميکند که کاملاً شبيه به خود اوست. در اين شرايط او همانطورکه ديگران را از زاويۀ ديد خود مشاهده ميکند، ميتواند فرد ديگري را بببيند که از هر جهت به وي شباهت دارد. اين بيماري يک اتفاق نادر است که در ارتباط با سردردهاي ميگرني و غش، بروز ميکند (براگر، 2002، ص 179). در شرححال بيماران اتواسکوپي آمده، فردي ديده شده که با نام «همزاد» از او ياد ميکنند، گاه به تقليد حرکات دست ميزند و گاهي با شخص به گفتوگو ميپردازد. همزاد همچنين در برخي عقايد با مشاهده کننده، مخالف است (منافي و ديگران، 1377). بهعنوان مثال گزارش شده که فردي در جريان يک ميهماني دچار سردرد شديد ميشود. وي در اين هنگام شخصي را مشاهده ميکند که شبيه به خود اوست و در آنجا حضور دارد. اين شخص با نشستن بر پشت يک ميز به پذيرايي از خود مشغول ميشود (مودي، 1373، ص132).
در اين ديدگاه ادعاي ميشود که تجربۀ خروج از بدن که يکي از مؤلفههاي NDEهاست، درواقع يک اختلال رواني به نام اتواسکوپي است.
نقد و بررسي
در اينجا نيز با مقايسه اين دو پديده ميتوان اختلافات موجود را بهراحتي تشخيص داد. در يک تجربۀ نزديک به مرگ، فرد از آگاهياش در بيرون بدن صحبت ميکند که به بدنش نگاه ميکند و در هر زمان که ارادۀ حضور در مکاني را دارد، بلافاصله در آنجا حاضر ميشود. اما اين مسئله در اتواسکوپي متفاوت است. اولاً، آگاهي فرد هنوز در بدن قرار دارد و او از طريق چشمانش فرد مشابه را نظاره ميکند. اين مسئله باعث ميشود که سير و حرکتي در اين ميان وجود نداشته باشد (مودي، 1373، ص 133). از طرف ديگر تجربههاي نزديک به مرگ در زماني رخ ميدهد که فرد تقريباً مرده است و اگر اين شرايط ادامه پيدا کند، مرگ قطعي خواهد شد. درحاليکه اتواسکوپي را ناشي از سردردهاي ميگرني و غش ميدانند.
د) ياد آوري خاطرات تولد
در اين نظريه، تجربههاي نزديک به مرگ، يادآوري خاطرات انسان در هنگام تولد و خروج از مجراي زايمان و ديدار با ماما تعريف ميشود. نوزاد زمانيکه به مقدار لازم رشد کرد، بهواسطۀ انقباضات شديد ماهيچهاي که براي مادر پديد ميآيد، از رحم خارج ميشود. روشن است که او از جايي بيرون ميآيد که تاريکي محض است، و مسلماً چون داراي چشم است در راه خروج نور را مشاهده ميکند. در هنگام مرگ به دليل واقع شدن انسان در شرايط بحراني، خاطرۀ تولد از ضمير ناخودآگاه به خودآگاه او آمده و فرد گمان ميکند که در تونلي واقع شده است و نوري را در انتهاي آن مشاهده ميکند (ساگان، 1984، ص 140ـ153).
نقد و بررسي
1) نوزاد تازه متولدشده فاقد ظرفيتهاي بصري يا ذهني لازم براي ثبت خاطرات است. چشمان نوزادان تا مدتي پس از تولد توانايي ديدن و تمرکز بر اشيا را ندارد. همچنين مغز آنان هنوز تکامل لازم را براي اينکه ديدهها را بهخاطر بسپارد و آنها را به رمز درآورد، ندارد (مودي، 1373، ص 182ـ184).
2) اکثر افرادي که تجربه نزديک به مرگ دارند، اين تجربه را خوشايند گزارش ميکنند. وقتي نوزادي متولد ميشود، ديوارههاي رحم او را سخت ميفشرد. او پس از تولد، توسط ماما سرازير شده و از پشت سيلي ميخورد. در اين زمان بند ناف نيز بريده ميشود. چگونه اين شرايط ميتواند بهعنوان خاطرات خوشايند براي انسان متبادر شود (همان).
3) بسياري از دارندگان NDE در شرححال خود، تونل و نور و برخي مؤلفههاي ديگر مطرح در تجربههاي نزديک به مرگ را مشاهده نکردهاند. از سوي ديگر، برخي افراد با عمل سزارين متولد شدهاند نه به روش طبيعي، تا لازمۀ تولدشان خروج از مجراي زايمان باشد (کلي و ديگران، 2007، ص 376ـ377).
4) اشکال الهياتي
ازآنجاکه تجربههاي نزديک به مرگ با نظام اعتقادي اديان ابراهيمي سازگار نيست؛ نميتوان آنها را حقيقت دانست. يکي از کليديترين مباني ديني در زندگي پس از مرگ، پاداش بهشت براي نيکوکاران و پاداش جهنم براي بدکاران است. اين نکتۀ مهم در تجارب گزارش شده ديده نميشود. بنابراين بهلحاظ ديني نميتوان اين گزارشها را صحيح شمرد (اکبري، 1390، ص 330). در همين رابطه ريموند مودي ميگويد: «من در طي تحقيقاتم در اين زمينه، هيچ مطلبي در رابطه با بهشت و جهنم که تصوير سنتي رايج در جامعۀ ماست، از سوي مخاطبان نشنيدم» (مودي، 1975، ص 123).
او در اين رابطه به گزارشهايي استناد ميکند که در آن فرد مدعي است، پس از تجربۀ نزديک به مرگ به دليل اينکه در زمان حضور خود در عالم ديگر، نتوانسته بهشت و جهنمي را ببيند، گرفتار فشار روحي شده است. از طرف ديگر تجربۀ برخي افراد که در طول زندگي خود باورهاي ديني قوي نداشتهاند، با تجربۀ کساني که داراي ايمان قوي بوده و در زندگي با توجه به قوانين آن بر رفتار خود دقت ميکردهاند، تفاوت چنداني ندارد (همان).
براساس توصيفاتي که ارائه شد؛ برخي از محققان مانند جان هيک معتقدند، تجربه نزديک به مرگ را بايد محصول فعاليتهاي مغزي دانست؛ البته اين سخن را نبايد قطعي شمرد؛ بلکه بايد راه را براي گفتوگوها و تحقيقات آتي باز گذاشت (اکبري، 1390، ص 130).
نقد و بررسي
1) NDEها نقطه اشتراکهاي زيادي با اعتقادات ديني دارند. در يک پژوهش که مؤلفههاي تشکيلدهندۀ تجربههاي نزديک به مرگ با نگاه به منابع ديني اسلامي بررسي شد، تنها سه مورد از آنها (مشاهده تونل، برخورد با مرز و مانع، بازگشت داوطلبانه يا غيرداوطلبانه) هيچ مستند روايي يا قرآني نداشت؛ اين در حالي است که ساير موارد، توسط آيات يا روايات متعددي تأييد شده بود (شاهنظري و فرحناكيان، 1392، ص 444ـ445). در سه مورد اختلافي نيز ميتوان گفت، دو مورد اول از جمله مواردي است که حداقل در دين اسلام، خللي به اعتقادات ديني وارد نميکند؛ زيرا از امور فرعي يک تجربۀ ديني محسوب ميشود و بود يا نبودشان تأثير آنچناني در مسئله ندارد. مورد سوم نيز شايد قابل توجيه باشد و آن اينکه، عدم بازگشت مردگان به زندگي در صورتي است که مرگ حتمي تحقق پيدا کرده باشد. در مواردي که مرگ قطعي نباشد، بازگشت به حيات، منافاتي با اين اصل ديني ندارد.
2) همانطور که از نام اين وقايع مشخص است، آنها تجارب نزديک به مرگ هستند؛ نه تجارب پس از مرگ. بنابراين ميتوان ادعا کرد ازآنجاکه فرد مرگش قطعي نشده، عدم مشاهدۀ برخي از مواقف آخرتي، همچون بهشت يا جهنم، اشکالي بهوجود نميآورد.
3) همانطور که پيش از اين بيان شد، تجربههاي نزديک به مرگ، منحصر در تجارب خوشايند نيستند؛ بلکه برخي از آنها را تجارب ناخوشايند تشکيل ميدهد. پس نميتوان اشکال کرد که همۀ افراد سرنوشت يکساني پيدا کردهاند؛ چه در عالم دنيا خوب بوده باشند و چه بد.
قول مختار
چنانچه پيش از اين اشاره شد، روش ما در بررسي موضوع، روش تجربي است. در روش تجربي، براي اثبات يک مسئلۀ لازم است تا وقوع آن بهنحو ملموس و محسوس قابل مشاهده باشد. بديهي است هرچه که خارج از محدوده حس قرار گيرد، در علوم تجربي پوچ و يا در خوشبينانهترين حالت غيرقابل اثبات معرفي ميگردد.
براساس قاعدۀ مسئوليت اقامۀ برهان، هرگاه فرد ادعايي را بيان کند، وظيفه دارد تا استدلال و برهان خود را براي اثبات آن ارائه کند. در استفاده از اين قانون، دو ديدگاه متفاوت وجود دارد: ديدگاه افراطي و ديدگاه اعتدالي؛ در اولي هريک از موافقان و مخالفان، طرف مقابل را مسئول اقامۀ برهان ميدانند؛ زيرا معتقدند، آنها هستند که قصد دارند مدعاي خود را اثبات کنند و اصل در هر چيزي عدم آن است، مگر خلافش ثابت شود. مثلاً مخالفان وجود خدا معتقدند، اصل عدم وجود موجودي بهعنوان پديدآورندۀ عالم است؛ و با توجه به اينکه در اين رابطه هيچ دليل قطعي و يقيني وجود ندارد؛ پس نتیجه خواهيم گرفت، خدا وجود ندارد. از طرف ديگر، موافقان وجود خدا معتقدند، وجود او جزو بديهيات بوده و نمي توان نفياش کرد. اما در ديدگاه اعتدالي مسئوليت اقامه برهان بر دوش هر دو گروه گذاشته ميشود؛ يعني لازم است هم موافق و هم مخالف، براي سخن خود استدلال داشته باشند. اگر استدلال طرف ديگر را نفي کرده و آن را مخدوش کند، اين بدان معنا نيست که گفته و قول او اثبات شده است. نسبت هر دو به عالم واقع مساوي است. درواقع هر دو طرف درصدد هستند تا حکمي را نسبت به عالم واقع اثبات کنند. يکي ميگويد: واقع چنين است و ديگري ميگويد: چنان. اثبات نيز دليل ميخواهد.
در موضوع مورد بررسي ما نيز اگر بخواهيم جانب عدالت را رعايت کنيم، هم بايد از موافقان تجربۀ نزديک به مرگ طلب برهان داشته باشيم و هم از مخالفان آن. خصوصاً اينکه هر دو گروه وجود چنين وقايعي را پذيرفتهاند؛ اما در تبيين آنها با هم اختلاف دارند. موافقان علت آن را وجود عالم فراطبيعي ميدانند و مخالفان سعي دارند تا تبيين مادي و فيزيولوژيکي از آن ارائه کنند.
مخالفان تاکنون نتوانستهاند تبييني قابل قبول از NDEها داشته باشند. چنانچه پيش از اين بيان شد، بيش از 20 توجيه پزشکي و روانشناختي براي اين واقعه ارائه گرديده که اشکالات متعددي نيز به آنها وارد است. ازهمينروي تا وقتي اعضاي اين گروه نتوانند دليلي قاطع بر ادعاي خود ارائه کنند، مبنايشان نيز پذيرفته نخواهد بود. در نقطۀ مقابل، موافقان براي اثبات ادعاي خود، به امور مختلفي استناد کردهاند که تنها دو مورد با روش تجربياي که ما براي بررسي موضوع انتخاب کرديم، سازگاري دارد.
يک. تجربۀ خروج از بدن؛
دو. قدرت و نيروهاي روحي بهدستآمده پس از تجربه.
مورد اول بهوفور در گزارشهاي دريافتي از افراد داراي تجربه ديده ميشود؛ اما همۀ آنها را نميتوانيم بپذيريم؛ زيرا بسياري از آنها به صورت ناگهاني رخ داده و در اين شرايط فرد موردنظر نه از لحاظ علائم حياتي تحت بررسي بوده است تا ما مطمئن شويم او در شرف مرگ قرار داشته، و نه شاهدي بر ادعاي آنها مبني بر اتفاقاتي که ديدهاند وجود دارد. در اينجا ما تنها ميتوانيم به تجربههاي خروج از بدني اعتماد کنيم که اولاً، در بيمارستانها روي داده باشند، ثانياً، علائم حياتي فرد از لحاظ ايست قلبي و توقف فعاليتهاي مغزي تحت کنترل بوده باشند. موافقان توانستهاند اين شرايط را مهيا کنند. تعداد قابل ملاحظهاي از تجربههاي نزديک به مرگ در حضور پزشکان و پرستاران اتفاق افتاده و فرد در خلال آن، تجربۀ خروج از بدن داشته است و قادر بوده وقايع پيرامون خود را به اطلاع کادر درمان برساند و آنها نيز بر اين مسئله صحه بگذارند. نشانۀ مهم ديگري که بر صحت تجربههاي نزديک به مرگ ارائه شده، قدرتهاي روحي خارقالعادهاي است که تجربهکنندگان پس از وقوع NDE به آن دست پيدا کردهاند. خوشبختانه اين موارد نيز توسط افراد متخصص، مورد ارزيابي قرار گرفتهاند و وجود تعدادي از آنها اثبات شده است. بنابراين موافقان از اين دسته شواهد نيز براي اثبات ادعاي خود ميتوانند استفاده کنند.
ساير مؤلفهها بهعقيدۀ نگارندگان با يک مشکل اساسي مواجه است. اين موارد را ميتوانيم چنين فهرست کنيم: احساس مرگ، احساس بيدردي، ديدن تونل تاريک، مواجهه با اشخاص درگذشته و وجود نوراني، مرور زندگي، ديدن ويژگيها و مکانهاي مختلف از سراي باقي، اجبار در بازگشت به زندگي، با دقت در اقسام ذکر شده است. روشن است که هيچکدام از آنها موضوعاتي نيستند که در اختيار ما قرار داشته باشند و ما بتوانيم مورد راستيآزماييشان قرار دهيم.
ممکن است ادعا شود، از طريق تواترِ اخباري که در ميان تجربهکنندگان وجود دارد، ميتوان به صدق آنها دست پيدا کرد؛ زيرا ما با تعداد زيادي گزارش مواجه هستيم که همگي وجود اين ويژگيها را تأييد ميکنند. از طرف ديگر گستردگي آنها در فرهنگها و جوامع مختلف، احتمال تباني و دروغگويي را منتفي ميکند. بنابراين دليلي وجود ندارد که اخبار رسيده را بياعتبار جلوه دهيم. پاسخي ما به مدعيان تواتر اين است که اساساً تواتري وجود ندارد.
توضيح اينکه تنها تعداد معدودي از تجربهکنندگان؛ تمامي مؤلفههاي NDE را گزارش دادهاند، درحاليکه اکثر آنان به بخشي از اين عناصر اشاره ميکنند. فرض کنيد ما 9 عنصري که ريموند مودي ارائه کرده بود را بپذيريم. در اين ميان افراد تجربهکننده ميتوانند 1، 2، 3 يا هر 9 مؤلفه را داشته باشند. در موارد جمع بين مؤلفهها در يک گزارش، که تعداد آن بيشتر از 1 مؤلفه و کمتر از 9 است، احتمالات بسياري وجود خواهد داشت که عدد بزرگي را شکل ميدهد. مثلاً اين امکان وجود دارد که مؤلفۀ دوم با مورد سوم جمع شود، و يا مورد چهارم با پنجم و... . از سوي ديگر، همانطور که قبلاً گفتيم، هيچ تجربهاي دقيقاً مشابه تجربۀ ديگر نيست. برهميناساس تلاش عدهاي که قصد داشتند براساس تواتر و تعدد گزارشها، مشاهدات ماورائي آنها را اثبات کنند و مدعي بودند که در آنجا مثلاً شهرهايي از نور و... وجود دارد، با شکست مواجه ميشود؛ زيرا اختلافات زياد است.
البته وجود اين موارد را نفي نيز نميکنيم؛ زيرا همانگونه که موافقان قادر نبودند در اثبات اين امور دليلي ارائه کنند، مخالفان نيز نتوانستند آنها را انکار کنند. بهترين کار پيرامون مشاهدات مربوط به عالم ديگر تا زمانيکه حقيقت منکشف شود، چيزي نيست جز سکوت و اتخاذ لاادريگري.
نهايت چيزي که توسط تجربههاي نزديک به مرگ قابل اثبات است و بهنظر ميرسد به اين راحتي نفيپذير نباشد، وقوع هوشياري پس از مرگ است. مسئلهاي که به شدت در برابر ماديگرايي قد علم کرده و مباني آنها را زيرسؤال ميبرد. بهراستي اگر انسان تنها تن مادي باشد، وقوع هوشياري خارج از بدن چگونه قابل توجيه است؟ آن هم در زمانيکه هيچگونه علامت حياتي که در پزشکي نشان از زنده بودن است، وجود ندارد.
نتيجهگيري
تجربههاي نزديک به مرگ شامل اخبار متنوعي در رابطه با زندگي و حيات پس از مرگ است. ازآنجاکه مخالفان حقيقي بودن اينگونه وقايع نتوانستهاند تا کنون تفسيرِ مادي پذيرفته شده و متقني در رابطه با آنها ارائه کنند و از طرف ديگر شواهد متعدد بر صحت NDEها ارائه شده است، لذا ميتوانيم واقعي بودن ذات و اصل تجربههاي نزديک به مرگ را نتيجهگيري کنيم.
اما در اينکه تا چه ميزان اطلاعات بهدستآمده و اخبار رسيده از اين طريق قابل اطمينان است، ما عقيده داريم بخش اعظمي از آنها به دليل روش تجربياي که در بررسي اين مسائل در پيش گرفتيم، قابليت راستيآزمايي ندارد؛ به همين خاطر تا زمان قطعي شدن و اثبات اخبار رسيده، سکوت ميکنيم. تنها مطلبي که قدر متيقن اين رويداد است، ادامه داشتن هوشياري و آگاهي پس از مرگ است. امري که دلالت بر وجودِ بُعدي غيرمادي براي انسان دارد.
- اکبري، رضا، 1390، جاودانگي، چ دوم، قم، بوستان کتاب.
- آتواتر، پي. ام. اچ، 1392، «حالات نزديک به مرگ»، ترجمۀ محمدحسين ناظمي، اطلاعات و حکمت، ش 9، ص 25ـ28 .
- برينکلي، دنيون، 1382، نور نجاتبخش، ترجمة زيبا پرهام، چ دوم، تهران، پژوهش فرزانروز.
- پرنيا، سم، 1387، وقتي ميميريم چه ميشود؟ ترجمۀ شهرزاد فتوحي، تهران، اژدهاي طلايي.
- شاهنظري، جعفر و کميل فرحناکيان، 1392، «اعتبارسنجي تجربههاي نزديک به مرگ در قلمرو الهيات اسلامي»، در: همايش بينالمللي فلسفۀ دين معاصر، تهران، انجمن علمی فلسفه دین ایران.
- قاسمياننژاد جهرمي، علينقي و همكاران، 1397، «بررسي عناصر تجارب نزديک به مرگ و ضرورت آگاهي از آنها»، تحقيقات کيفي در علوم سلامت، ش 7 (3)، ص 337ـ348.
- منافي، هادي و ديگران، 1377، «پديدۀ رؤيت همزاد و گزارش سه مورد»، مجلۀ علمي سازمان نظام پزشکي جمهوري اسلامي ايران، ش 4، ص 295ـ305.
- مودي، ريموند، 1373، نور آنسوي، ترجمۀ حسين جليليان، تهران، جمالالحق.
- مورس، ملوين، 1380، ادراکات لحظات نزديک به مرگ و تحولات روحي آن، ترجمۀ رضا جماليان، چ دوم، تهران، پيمان.
- Blackmore, susan, 1991, "Near-death experiences: In or out of the body?", Skeptical Inquirer, N. 16(1), p. 34–45.
- ----- , 1996, "Near Death Experiences", Journal Of The Royal Society Of Medicine, N. 89, p. 73-76.
- Bush, Nancy Evans , 2014, "Greyson, Bruce, Distressing Near-Death Experiences", Missouri Medicine, N. 111(5), p. 372_376.
- Carr, Daniel, 1982, "Pathophysiology of stress-induced limbic lobe dysfunction: a hypothesis for NDEs", Journal of Near-Death Studies, N. 2, p. 75-89.
- Greyson, B. ,C.P. Flynn, 1984, The near-death experience: Problems, prospects, perspectives :Clinical Interventions with Near-Death Experiencers, USA, Springfield Publishers.
- Jourdan, Jean-Pierre, 1994, "Near-death and transcendental experiences: Neurophysiological correlates of mystical traditions", Journal of Near-Death Studies, N. 12, 177-200.
- Kelly, E. W., B.Greyson, and E. F. Kelly, 2007, Irreducible Mind, Published by Rowman & Littlefield Publishers, Inc.
- Khanna, Surbhi, Greyson, Bruce, 2014, "Daily Spiritual Experiences Before and After Near-Death Experiences", Psychology of Religion and Spirituality, N. 6 (4), p. 302-309.
- Long, Jeffry, 2010, and Paul Perry, Evidence of Afterlife, USA, Harpercollins e books.
- Moody, Raymond, 1975, Life after Life, USA, Harper Collins, The 25th Anniversary of the Classic Bestseller edition.
- Morse, Melvin, Venecia, D., Milstein, J., 1989, "Near-death experiences: A neurophysiologic explanatory model", Journal of Near-Death Experiences, N. 8, p. 45-53.
- Sagan, Carl , 1984, "The amniotic universe", in B. Greyson & c. P. Flynn (eds.), The Near-Death Experience: Problems, Prospects, Perspectives, USA, Springfield.
- Schnaper, Nathan, 1980, "Comments germane to the paper titles ‘The reality of death experiences’, by Ernest Rodin", Journal of Nervous and Mental Disease, N. 169, p. 269-270.
- Siegel, Ronald Keith, 1980, "The Psychology of Life After Death", American Psychologist, N. 35, p. 911-931.
- Zaleski, carol, 1987, otherworld journeys, First Published, New York and Oxford, Oxford University Press.