تحلیل و بررسی دین در دیدگاه اشو

Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
پس از افول اعتماد بيش از حد به عقلِ خودبنياد و بريده از وحي و نيز انکار امور متافيزيکي، ازجمله دين و خدا، معنويت و عرفان در عصر حاضر به يک مسئلة مهم تبديل شده و روزبهروز نيز اهميت دوچنداني پيدا ميکند. در روزگاران اخير افراد و گروههايي با اغراضي خاص، مدعي نجات بشر و داشتن راهي براي برونرفت از بحران معنويت هستند و هريک راهي خاص را پيشنهاد ميدهند. باگوان شري راجنيش (اشو) و گفتارهايي که از او بهجاي مانده، در شمار يکي از مکاتبي است که به ارائة انديشههاي معنوي ميپردازند و مدعي نجات بشر از گرداب مشکلات و برونرفت از بحران معنويت هستند. بنابراين ضروري است که جنبههاي مختلف ادعاها و رويکردهاي آنها مورد بررسي قرار گيرد. مسئلة اصلي در اينجا اين است که آيا اشو به انکار دين ميپردازد يا آن را به نحوي قبول ميکند؟ و در صورت دوم، تعريف و حقيقت دین نزد وي چيست و چه خاستگاه و کارکردهايي براي آن برميشمارد؟ مطالب گسترده و مختلفي در باب دينشناسي مطرح ميشود؛ اما اين نوشتار در حد آنچه در سخنان اشو نقل شده و جزء مباني و اصول بحث باشد، به اين موضوع خواهد پرداخت. هرچند در زمينه آموزههاي اشو کتابها و مقالاتي نگارش شده و به بررسي گفتارهاي او پرداختهاند؛ اما جاي تکنگارههايي که بهصورت مبنايي، اصول و مباني نظام فکري او را در زمينة دين مشخص کنند، خالي است. تحقيقاتي همچون سلوک و سقوط (موسويزاده، 1391)، اشو، از واقعيت تا خلسه (وکيلي و مدني، 1389)، نگرشي بر آراء و انديشههاي اشو (فعالي، 1388)، نقدي بر عرفانهاي كاذب رايج در ايران (فرهادي، 1391)، بررسي و مقايسة عشق، شادي، عقل و شريعتگريزي در اشو، اکنکار و عزيزالدين نسفي (طالبي آهويي، 1392) بهطور اجمالي به بحث نفي اديان در نظر اشو پرداختهاند؛ اما به بحثهاي تعريف دين، حقيقت آن و نيز خاستگاه و کارکردهايش اشاره نشده است. ازاينرو، نوشتار حاضر درصدد است با روش کتابخانهاي، مباني دينشناسانه اشو را از بين سخنان ترجمهشدة او به دست آورده و به تحليل، نقد و بررسي آنها بپردازد.
1. تعريف دين
يکي از کلماتي که بسيار مورد استفاده واقع ميشود، اما سخت ميتوان آن را تعريف کرد و حتي ميتوان ادعا کرد يک تعريف واحدي براي آن وجود ندارد، واژة «دين» است. هر فرد و گروهي که درصدد ارائه تعريفي از دين برآمدهاند، بيشتر دين را آنطور معنا کرده و برايش خصوصياتي را ذکر کردهاند که مدنظر خود آنها بوده است. اشو نيز دين را قابل تعريف واحد و حقيقي نميداند و معتقد است نميتوان آن را تعريف حقيقي کرد (اشو، 1382الف، ص 130). وي علت اين ناتواني را در دو امر برشمرده است؛ اولاً، ذات دين اينگونه است؛ چراکه دين يک امر نامحدود، پهناور و پردامنه است؛ اما تعاريف، اموري محدودند. خود ذات دين بهگونهاي است که ابهامانگيز و امري بينهايت است؛ اما تعريف ميخواهد برايش حد و مرز درست کند. عامل ديگري که در نظر اوست، تجربة دروني دانستن دين است؛ «دليل دوم اين است که دين تجربهاي دروني است» (همان، ص 121ـ124). وقتي دين يک تجربة دروني و شخصي بهحساب آمد؛ ديگر نميتوان تعريفي از آن ارائه کرد و در مقام انتقال و مقايسه برآمد. با توجه به همين امر، وي تعاريف ارائهشده را داراي تهافت و در موارد بسياري متناقض ميداند و معتقد است وجود تعاريف کثير و متناقض يک امر غيرقابل اجتناب و درست است و در ذات خود بد نميباشد (اشو، 1382خ، ص 191و203).
2. حقيقت دين و مذهب
تقسيم کردن دين به دو دسته، آن چيزي است که از سخنان وي قابل برداشت است (اشو،1380ب، ص 199؛ همو، 1383الف، ص 47)؛ قسم اول ديني است که در ادبيات مؤمنان اديان ابراهيمي، همان اديان منسجمِ سازمانيافته و داراي متولي و... است؛ که البته وي همانطورکه خواهد آمد در اکثر موارد به شدت با اين اديان به مخالفت برخاسته و آنها را نميپذيرد؛ و قسم دوم که مورد قبول اشوست و در گفتمان او هر جا از دين تعريف ميشود برايش احترام قائل ميشود و مريدان خود را به آن نحوة دينداري توصيه ميکند، همان ديني است که انسان را به هماهنگي با هستي دعوت ميکند و از انسان ميخواهد خود را با هستي و وجود يکي کند. در انديشة وي، حقيقت دين آن است که در جستوجوي يافتن پيوندي صميمانه با هستي باشيم و پيوند بلافصل و مستقيم داشتن انسان با حقيقت يا هستي را يک حالت روحاني دانسته است (اشو، 1383ب، ص 140و142؛ همو، 1382خ، ص 20ـ22و42ـ43). مذهب در انديشة او رفتن به ژرفاي بيشتر وجود و عميقتر شدن در خويشتن خويش و هستي است (اشو، 1382ث، ج 1، ص 185).
به باور وي، اين دين از راه تجربه دروني افراد حاصل ميشود (اشو، 1382ج، ص 176ـ177؛ همو، 1382ح، ج 2، ص 42ـ43) و پيامدش اين است که اولاً، دين نميتواند يک مجموعه نظاميافته و سازماندهي شده باشد، بلکه صرفاً تجربه فردي است. ثانیاً، آموزش، تقليد، تبيين و توضيحي نسبت به دين امکان نخواهد داشت. ثالثاً، دين انسجام و سيستماتيک بودن خود را از دست ميدهد؛ چراکه تجربه شخصي امري متغير، پويا و متحرک است. رابعاً، دين امري صرفاً فردي است و نميتوان آن را نسخهاي براي همه بهحساب آورد. خامساً، دين امري تاريخي و مبتني بر سنت و قرض گرفته از گذشتگان بهشمار نميآيد و ذهن و فکر در آن هيچ دخالتي نخواهند داشت (اشو، 1382خ، ص 277ـ278).
اشو آنطور که خود ميگويد دور از پدر و مادر و در کنار پدربزرگ و مادربزرگ خود بزرگ شده است. پدربزرگ او فردي است معتقد به دين جينيسم؛ اما مادربزرگ او که طبق گفتة اشو شايد بيشترين تأثير را در دوران کودکي بر او گذاشته، به هيچ ديني اعتقاد نداشته است. ازهمينرو، اشو نيز خود را معتقد به هيچيک از اديان ابراهيمي و غيرابراهيمي، رسمي و غيررسمي نميداند (اشو، 1380ب، ص 83و86ـ87 و 120ـ125). وي با تسري نواقص موجود در اديان غيرابراهيمي به همة اديان، به ريشة بياعتقادي خود اينگونه اشاره ميکند که والدين و ساير افراد ديندار، پاسخ نميدادند که در فاصلة مغازه تا معبد چه بر سر تنديسها ميآمده است که در مغازه، مردم آنها را خريد و انتخاب ميکنند؛ اما در معبد قرار است اين بتها حوائج مردم را برطرف سازند (اشو، 1380ب، ص 231ـ233).
در عباراتي ديگر، دين در نظر اشو به معناي جنبهاي از عشق (اشو، 1380الف، ص 110) و بالاترين لذت در دنياست (اشو، 1380الف، ص 374). از نظر او مذهب يعني در جشن و سرور زندگي کردن (اشو، 1382ح، ج 2، ص 172و241). اشو با تمجيد از نيچه که مرگ خدا و دين را اعلان کرد، اظهار ميکند که دين کهنه از ميان رخت بسته است و ديني جديد با قرائتي نو در عالم به وجود آمده و خصوصيت دين نوين اين است که «در ايدة خداي تازه، خدا نام ديگر زندگي است؛ شور زندگي است....؛ همواره به ياد داشته باش دين عبوس نيست؛ دين شاد و سرخوش است؛ دين بيشتر به آوازي ميماند تا به قياسي منطقي...؛ ديندار به رقصندهاي ميماند که جايي نميرود، اما در هر حرکت خود دنيايي از معنا و زيبايي ميآفريند. خدايي که ميرقصد؛ رقصي که نيايش است» (اشو، 1382ح، ج 2، ص 42ـ45؛ همو، 1382ج، ص 267ـ268).
وي با توجه به ذهنيتي که از اديان شناختهشده در ذهنش دارد، نيايش و عبادت را امري که از طرف خداوند متعال دستور به اجراي آن آمده باشد، نميداند؛ بلکه آن را جريان دل و همراهي آن با طبيعت ميشمارد. او معتقد است نيايش و عبادت ميتواند جلوههاي مختلفي داشته باشد؛ گاه افراد با گريه کردن به نيايش ميپردازند و گاه با خنده و شادي و رقص؛ گاه با سکوت و سکون و گاه با جنجال و گفتوگو با خود يا ديگران؛ اما آنچه بيش از همه مؤثر است، گفتوگوي دل انسان با قلب تپنده هستي است (اشو، 1382ج، ص 102؛ همو، 1380الف، ص 358؛ همو، 1380ث، ص 22؛ همو، 1382ت، ص 181). چون وي دين را يکي شدن با هستي و کيهان ميداند، تعريفش از نيايش هم اين ميشود که اگر هر فعل و احساسي بتواند فرد را به آن اتحاد برساند، نيايش خوانده ميشود (اشو، 1382خ، ص 38ـ39).
طبق اين رويکرد، اشو به نقد عملکرد دينداران پرداخته و از آنها ميخواهد خود با خدا سخن گفته و رابطه ايجاد کنند، از تکرار سخنان و خواستههاي ديگران بپرهيزند و هر آنچه واقعاً در قلبشان احساس نياز ميکنند از خدا بخواهند: «هنگامي که مسيح دعا ميکرد، حرفهاي خود را ميزد و نيازهاي خود را مطرح ميکرد. او حرفهاي ديگري را تکرار نميکرد؛ بلکه آنچه در دلش ميجوشيد، بر لبانش جاري ميشد. او خداوند را با نامهای رسمي و قراردادي نميخواند. او خداوند را رفيق و يار و خويشاوند خويش احساس ميکند؛ با انجيلي که در دست است از لطف اين ارتباط تا حدودي کاسته شده است» (اشو، 1382پ، ص 63ـ64؛ همو، 1382ج، ص 53؛ همو، 1382چ، ج 1، ص 313).
در نظر او، عشق تنها عبادت و نيايش حقيقي است (اشو، 1381پ، ص 52و107)؛ که البته نبايد آن را به صورت رسمي و نظاممند درآورد. اگر عبادت بهصورت رسمي و نظاموار درآيد، ديگر نميتوان آن را نيايش ناميد. او معتقد است يکي از اشتباهات بزرگ دينداران اين بوده که در نيايش، عبادت و دين تقليد کردهاند. در نگاه او دينداري چيزي نيست که در کتاب و دفتر بتوان آن را فراگرفت؛ بلکه بايد به دين مبتلا شد و تنفس کرد. هيچکس نميتواند آن را به انسان بياموزد؛ گرچه افراد خود ميتوانند آن را از راه تجربه فرابگيرند. به پندار او اصالت و حقيقت دين و نيايش، در تجربة شخصي هويدا ميشود و عبادت رسمي در آيينهاي موجود، از روح نيايش دور افتاده و شرطي شده است (اشو، 1382ج، ص 73؛ همو، 1381ت، ص 113؛ همو، 1380ت، ص 31).
در انديشة اشو اگر دين به احکام صرف تبديل شود، ديگر دين نيست و نميتواند نوري جاودانه در انسان به وجود آورد. وقتي دين، انسان را به انجام احکام امر کند، افرادي به وجود خواهند آمد که با عشق و دلدادگي سروکار ندارند. اين افراد همانند انسانهاي کورياند که با عصا جابهجا ميشوند؛ درحاليکه عشق ميتواند جانشين خوبي باشد. او با ادعايي اغراقآميز معتقد است عشق، حکم بنياد، منبع و تمامي احکام و تکاليف را بر عهده دارد و براي اين سخن خود به حکايتي که از آگوستين نقل شده، استناد ميکند: «روزي مردي از آگوستين قديس پرسيد: آيا ميتواني به من حرفي را بياموزي که آن حرف چکيدة همة احکام تمامي اديان دنيا باشد؟ او چند لحظه سکوت کرد و چشمانش را بست، مدتي گذشت و چيزي نگفت؛ سپس به آرامي چشمانش را باز کرد و گفت: عشق، اگر عاشق باشي، هرکاري که ميکني درست است. عکس اين امر نيز صادق است؛ يعني اگر عاشق نباشي، هرکاري که بکني باطل است» (اشو، 1382ج، ص 175ـ176).
به اعتقاد اشو ميليونها انساني که در کليساها، معابد و مکانهاي مقدس ديگر، ظاهراً مشغول عبادت و ذکر نام خداوند هستند و بدين طريق با خداوند ارتباط برقرار کردهاند تا الهامات او را بشنود؛ اشياء را آنچنانکه هستند، مشاهده کنند و يا تپشهاي هستي بخشش را از درون احساس کنند؛ همه در خطا و اشتباه بهسر ميبرند. اشو معتقد است عبادتهاي ظاهري و بدون روح، چيزي جز اداي کلمات تو خالي نيستند و انسانها صرفاً با صحبت با خدا بدون درک و تجربه حقيقي او، مانند فرد ناشنوايي هستند که اگر تا ابد هم راجع به نتهاي موسيقي صحبت کند، لذتي از موسيقي نخواهد برد. افراد ديندار نيز با عبادتهاي خود تنها اعتقادى سطحى پيدا ميكنند؛ ولى با اين اعتقاد قادر به شناخت كامل او نمىشوند (اشو، 1381الف، ج 1، ص 20ـ24). توصية وي براي نيايش و تشکر از خداوند اين است که افراد به رقص، آواز و شادي بپردازند: «ما براي سپاس خداوند چه کاري جز رقصيدن، آواز خواندن و عشق ورزيدن ميتوانيم انجام دهيم؟» (اشو، 1383الف، ص 266)
به باور وي، طبيعي بودن کمک ميکند که فرد، ديندار و مذهبي بشود. طبيعي بودن يعني هر انساني سعي کند نقاب از چهرة خود کنار بزند و هر آنگونه که دلش ميخواهد باشد؛ نه آنطورکه ديگران و اديان ميگويند: «خودت باش، بيهيچ قيد و بند، بيهيچ اسارتي؛ تنها خودت باش» (اشو، 1382ب، ص 65). او مريدانش را تشويق ميکند که خود را با طبيعت هماهنگ سازند و مطابق آن عمل کنند: «... گهگاه که کنار درختي نشستهاي، آگاهانه با طبيعت همساز شو؛ با آن يکي شو؛ بگذار مرزها محو گردند؛ حل شوند. درخت شو، سبزه شو، باد شو و ناگهان وقوع چيزي را که هرگز برايت رخ نداده است، خواهي ديد؛ تو به عالم توهم و خلسه قدم ميگذاري، توهم ديدگانت را پر ميکند؛ درختان سبزتر از هميشه و گلهاي سرخ سرختر از هميشه... و همهچيز درخشان به نظر ميرسد» (اشو، 1380پ، ص 53؛ همو، 1382ب، ص 49؛ همو، 1382ت، ص 100). اشو اديان ديگر را به اين دليل که ارتباط بشر را با طبيعت و هستي قطع کردهاند، نفي و نکوهش کرده و نهتنها دين، که زندگي را چيزي جز برقراري ارتباط با طبيعت و هستي نميداند (اشو، 1380ث، ص 32؛ همو، 1383ت، ص 143).
نکته ديگر در باب دين اين است که اشو بهشدت و با دلايل بهظاهر مختلف به مخالفت با اديان ديگر مثل يهوديت (اشو، 1380ث، ص 85)، اسلام و خصوصاً مسيحيت و کليسا ميپردازد. در يکجا سخنان کشيشان را نه امور معنوي، بلکه پرت و پلا خوانده و از اينکه مريدانش بخواهند به حرفهاي آنان گوش سپارند، نهي ميکند (اشو، 1380ب، ص 125).
علت ديگر اين است که آنان در نظر وي نشردهندة غم و اندوه هستند، تا اينکه بخواهند طراوت، سرور و شادي را گسترده باشند (اشو، 1380ب، ص 238؛ همو، 1382ج، ص 83ـ84).
دليل سوم او اين است که اديان و مذاهب رسمي به مخالفت با سکس و زندگي آزاد جنسي پرداختهاند و مانع بزرگ بر راه روشنبيني بهوجود آوردهاند (اشو، 1381ت، ص 96).
دليل چهارم اشو بر نفي مذاهب و کشيشان اين است که او اين افراد را مانع رسيدن مستقيم به حقيقت برميشمارد و معتقد است کاهنان معابد و کشيشان مانع رويارويي مستقيم و بدون واسطة مردم با حقيقت ميشوند و معتقدند بشريت بايد از طريق تفسير و تعابيري که آنها انجام ميدهند با حقيقت مواجه شوند (اشو، 1381ت، ص 109و111).
دليل ديگر او اين است که به عمل و کردار خودِ مسيح و بودا تمسک ميکند. اشو معتقد است دليل به صليب رفتن عيسي، عدم عضويت او در نهاد يهوديت و مسيحيت است. عيسي و امثال او خود در قالب هيچ مکتبي درنيامدند و سعي کردند بهصورت فردي، کار خود را دنبال کنند (اشو، 1382ج، ص 291).
عامل ديگري که اشو در بيان خود به آن اشاره کرده و نقص جينيسم، بوديسم و رهبانيت مسيحيت را به ساير اديان تسري داده، اين است که اين مذاهب درب زندگي را بهروي مردم بسته و مانع از پذيرش تمامي ابعاد زندگي شدهاند و مردم را دعوت به فقر و رهايي از دنيا ميکنند. اشو به شدت با فقر و کنارهگيري از دنيا به مخالفت ميپردازد و از مريدان خود ميخواهد از تمام نعمتهاي دنيا بهرهگيري کنند و خود را از چيزي محروم نسازند. او با نفي رياضت و رهبانيت، معتقد است بايد تمامي ابعاد زندگي را پذيرفت و از آنها کنارهگيري نکرد. اشو اظهار ميکند که دين هيچ ربطي به رهبانيت و رياضت ندارد و اين امور، زادة اذهان مبتلا به مازوخيسم است. رهبانيت، از ديد او نوعي بيماري و شکنجه کردن خود است. اما با وجود اين، مردم در طي قرنها و ساليان، اين مازوخيستها را قديسين و اولياء انگاشتهاند؛ کساني که به گفتة اشو به رواندرماني محتاج بوده و هستند (اشو، 1382ج، ص 289 و 18و84؛ همو، 1382ح، ج 2، ص 241و246). او با نگاهي بسيار بدبينانه به کشيشان و راهبان معتقد است که آنها کار شيطان در گمراهي انسانها از حقيقت و مسير رسيدن به خداوند را بر عهده گرفتهاند و با اين عمل خود اسباب بيکاري شيطان را فراهم کردهاند (اشو، 1382چ، ج 1، ص 104ـ105). اشو مذاهب موجود در جهان را مذاهبي دروغين برميشمارد و معتقد است عليرغم وجود ميليونها انسان مذهبي در دنيا، آنچه بيش از همه جلوهگري ميکند دروغ، حيله، کينه و... است؛ چراکه از دل مذاهب دروغين و افراد فاسدي که به تبليغ آنها ميپردازند، چيزي جز اين امور بيرون نخواهد آمد (اشو، 1380ت، ص 39).
نکته عجيب در سخنان وي اين است که افراد ميتوانند جهت تقويت اراده و باور به تواناييهاي خود، گهگاه به مخالفت با خداوند بپردازند و عليه خواست او عمل کنند: «حتي در مقابل خداوند بايستيد؛ و البته گاهي زيباست که حتي با خداوند هم مخالفت ورزيد. اينطور مستحکم ميشويد در غير اين صورت سست و بياراده باقي ميمانيد» (اشو، 1380ت، ص 26).
3. ثواب و عقاب، بهشت و جهنم
اشو تعريفي متفاوت از ثواب، عقاب و گناه ارائه ميدهد. به نظر او تنها چيزي که درخور نام گناه است، اين است که در اين دنياي خوب، زيبا و سرشار از شگفتيها زندگي کنيم، اما چنان منقبض، بسته و گرفته باشيم که زندگي نتواند از هيچ منفذي خود را به ما برساند. «ثواب چيست؟ ثواب، شور زندگي است؛ گشودگي به بيکران است؛ همنفسي با هستي است؛ قسمت کردن نان و زمان و زمين و اميد و ايمان و شادماني و عشق با ديگران است» (اشو، 1382ج، ص 398). بهعبارت ديگر، اگر افراد بتوانند از امکانات دنيا استفاده کنند و به شادي بيشتري برسند، آواز بخوانند و به تماشاي رود و... بنشينند و خود را با طبيعت هماهنگ سازند؛ صلاحيت اعطاء ثواب را دارند و برعکس هرچه خود را از اين امور دور کنند، گناهکار هستند (اشو، 1382ث، ج 1، ص 86).
اشو مريدان و کودکان آنها را به اين امر توصيه ميکند که از گوش سپردن به توصيه، امر و نهي کشيشان، مذهبيون، والدين و وجدان خود دست بردارند و سعي کنند طبيعي رفتار کنند. وي گناه و احساس ناشي از آن را زاييده همين اقشار بهحساب ميآورد و به شدت به مقابله با آن فراميخواند (اشو، 1383الف، ص 234ـ237).
او با نقد باور متدينين که با برداشتي اقتصادي و بخلآميز به دين و خدا نظر دارند؛ معتقد است انسانها نبايد با حالت کاسبکارانه به عبادت و نيايش بپردازند؛ به اين معنا که آنها عبادت خدا را انجام دهند تا در مقابل، خداوند نيز به آنها پاداش بدهد و اگر کار بد کنند، چيزي گير آنها نخواهد آمد و به جهنم بروند. درواقع، به باور اشو خداوند همچون مذهبيون اقتصادي فکر نميکند و با انسانها عاشقانه عمل ميکند و آنها را ميبخشد (اشو، 1382ح، ج 2، ص 133).
در باب بهشت و جهنم نيز او تفسير خاصي از آنها ارائه ميکند و برخلاف مؤمنان اديان ابراهيمي معتقد است که جايي بهنام بهشت يا جهنم وجود ندارد. وي اعتقاد دينداران اديان در اين باب را درست نميداند و آن را حاصل ترس، آرزو، جاهطلبي، حرص، تنهايي و... بهشمار ميآورد. او به صراحت بهشت و جهنم را ساخته ذهن بشر ميداند (اشو، 1382ح، ج 2، ص 143ـ144؛ همو، 1378، ص 147ـ148؛ همو، 1382پ، ص 92). او براي اين مطلب از يک حکايت نيز استفاده کرده و ميگويد: «روزي چنين اتفاق افتاده که تمبرلين، شهر ملانصرالدين را فتح کرد... اولين کاري که کرد اين بود که ملا را به حضور خويش فراخواند و به او گفت: من داستانهاي بسياري دربارة قدرتهاي پنهان و اسرارآميز تو شنيدهام؛ آيا حقيقت دارد؟ ولي سعي کن به من دروغ نگويي؛ زيرا من آدم بسيار بيرحمي هستم و اگر دروغ بگويي فوراً سرت را از بدنت جدا ميکنم. آنگاه شمشيرش را از غلاف بيرون کشيد. ملا به پايين نگاه کرد و گفت: من ميتوانم جهنم را در قعر زمين ببينم. در آنجا شيطان در حال شکنجه دادن مردم است و آتش بزرگي برپاست؛ و سپس به بالا نگاه کرد و گفت: نگاه کنيد، من بهشت را ميبينم که در آنجا خداوند بر تخت زرين بزرگي نشسته و فرشتگان درحاليکه اطراف او ميرقصند و ميخوانند، حمد و ثناي او را ميگويند. تمبرلين گفت: تو چگونه چنين چيزهاي عجيبي را ميبيني؟ و سر اين معجزه چيست؟ ملا گفت: سري در کار نيست؛ علتش فقط ترس است، من چيزي نميبينم. تو شمشيرت را غلاف کن، تا تمام اين تصورات از ميان برود؛ اين حرفها را فقط از روي ترس ميگويم» (اشو، 1382ح، ج 2، ص 143ـ142).
اشو معتقد است بهشت مکاني نيست که انسان بخواهد به آنجا برود؛ بلکه بهشت درون خود انسانهاست و با تغيير و رشد افراد در درون خود آنها شکل ميگيرد (اشو، 1383پ، ص 43؛ همو، 1382پ، ص 93ـ94؛ همو، 1382خ، ص 163). بهشت در انديشة اشو هنگامي است که فرد احساس ميکند خداوند و طبيعت با او همراه هستند؛ زماني که فرد احساس ميکند ستارگان، درختان، پرندگان و ساير موجودات در يک هماهنگي با هستي به پيش ميروند. اما جهنم در نقطه مقابل اين ديدگاه قرار دارد؛ وقتي به هر دليلي انسانها حالت انزوا و غم داشته باشند و ارتباطي با جهان پيرامونيشان وجود نداشته باشد، جهنم بهوقوع پيوسته است (اشو، 1381پ، ص 136). بنابراين همين دنياست که محل وجود بهشت و جهنم است، نه مکاني در سراي اخروي که در متون مقدس ديني به آنها اشاره شده است (اشو، 1380ث، ص 122ـ123؛ همو، 1383ت، ص 178).
نقد و بررسي
الف) در باب تعريف دين
1. در مورد اينکه اشو دين را قابل تعريف نميداند؛ بايد دانست که اين امر بستگي به نوع ورود افراد به مسئلة تعريف دين دارد و اينکه چه مرامها، مسالک، آيينها و... را دين بنامند. مثلاً آيا شيطانپرستي، اومانيسم، بوديسم و... جزء اديان بهحساب آورده شوند، يا خير؟ اگر هر مرام و مسلکي، چه معتقد به حقيقت غايي باشند و چه نباشند و يا معتقد به خالقي براي جهان باشند و چه نباشند و...، وارد دايره و گسترة دين شود، آنگاه واقعاً بهدست آوردن تعريفي جامع که شامل تمامي آنها شود، تقريباً بسيار سخت خواهد بود و شايد هم نتوان چنين امري را که جامع و مانع باشد، محقق ساخت و تنها به «نوعي راه و رسم زندگي» بودن اکتفا شود (پترسون و ديگران، 1393، ص 18ـ20). ليکن ميتوان با ايجاد دستهبندي؛ مانند مکاتب الهي، مکاتب الحادي، مکاتب معتقد به حقيقت غايي و...، براي اديان و مسلکهاي متفاوت و با توجه به وجوه اشتراک و افتراق آنها براي هر دسته تعريفي ارائه کرد. برايناساس برخي تعاريف کلي نيز ارائه شده که ميتوانند تا حدي راهگشا باشند؛ مانند تعريف دين به «مجموعهاي از اعتقادات، اعمال و احساسات فردي و جمعي که حول محور حقيقت غايي تحقق يافته است» (پترسون و ديگران، 1393، ص 20)؛ و يا «مجموعهاي از آموزهها که به پرسشهاي اساسي انسان دربارة آغاز و انجام هستي پاسخ ميگويند و راه دستيابي به مقصود آفرينش را مينمايانند» (يوسفيان، 1390، ص 13).
2. شايد در چند دهة گذشته نيازي به تعريف از دين احساس نميشد؛ اما با توجه به گسترش علوم و بهوجود آمدن علوم ميان رشتهاي و... که بحثها و مناظرات فراواني را بهوجود آوردهاند، تا زمانيکه بر سر تعريف دين توافقي حاصل نشود، نتايج مطلوبي حاصل نخواهد شد. براي نمونه بحث از دين و اخلاق، علم و دين، دين و سياست، فلسفة دين، روانشناسي دين، جامعهشناسي دين و يا هنر ديني، رسانة ديني، تربيت و آموزش ديني و.... مباحثي هستند که بايد ابتدا منظور از دين در آنها بهطور واضح مشخص شود.
3. آنچه در تعريف دين بايد مورد توجه قرار بگيرد اين است که بين دين بهعنوان پيام الهي که براي انسان فرستاده شده است و حقيقتي مستقل از اوست، با دين بهعنوان واقعيتي فردي و يا اجتماعي که در زندگي انسانها در نظر گرفته ميشود (دينداري و تدين) فرق نهاده شود. سخنان اشو غالباً منعطف به تدين و دينورزي انسانهاست و حال آنکه، آنچه مقصود متکلمان و متوليان ديني است، معناي نخست است. بر همين اساس ميتوان تعريفي جامع و درست از ديني همچون اسلام ارائه داد که طبق آن، دين مجموعهاي از «بايدها و نبايدها» و «هست و نيستها» است که از طرف خداوند متعال ناظر به احکام، اخلاق و عقايد بر پيامبر اکرم نازل شده، ميباشد.
4. دليل اول او بر عدم امکان تعريف دين، نامتناهي بودن و بيحد و اندازه بودن گستره و قلمرو دين است. در بررسي اين سخن بايد گفت چون نوع نگاه او به دين اين است که دين يکي شدن با هستي است، و براي هستي و عالم وجود انتهايي متصور نيست؛ پس تعريفي نميتوان از دين ارائه داد. اما بايد گفت هرچند بر فرض وجود و هستي نامتناهي باشد؛ اما اين سبب نميشود نتوان تعريفي براي دين ارائه داد؛ چراکه آنچه بينهايت است، مصاديق و جلوههاي هستي است، نه حکم، ارزش، اصول و قواعد ناظر به آنها؛ چراکه براي يک اصل و ارزش ميتوان بيحد و حصر مصداق فرض کرد.
5. دليل دوم او بر عدم امکان تعريف از دين، تجربة دروني دانستن آن است؛ که در اين زمينه هم بايد خاطرنشان کرد که اولاً، صرف تجربه ناميدن دين سبب نميشود که نتوان از آن تعريفي ارائه داد؛ چنانکه برخي دين را تجربه بهحساب آورده و براي آن تعريف هم ذکر کردهاند؛ ثانیاً، اين متعلق تجربه است که احتمالاً براي هر فردي بهطور متمايز ظاهر ميشود، نه خود مقوله دين؛ بلکه دين تعريف خود را دارد، هرچند تعريف به احساس دروني شود که در اين صورت متعلق اين احساس و نوع بروز و ظهور آن ميتواند متفاوت باشد.
ب) در باب حقيقت دين و مذهب
1. اينکه اشو دين را ارتباط با هستي (طبق برخي تعريفهايش، همان خدا) و احساس هماهنگي با آن ميداند و راه آن را تجربة دورني برميشمارد، مستلزم آن است كه براى ارزيابى اديان، مذاهب و آموزههاي هريك، هيچگونه معيار همگانى وجود نداشته باشد. درنتيجه، مسئلة صدق يا كذب دربارة اديان مختلف، منتفي خواهد شد؛ چراكه بر پاية نگرش او، دين احساسى درونى و شخصى بهحساب خواهد آمد و ازاينرو، قابل آموزش و تبيين نخواهد بود. بدينترتيب راه تشخيص حقيقت از خطا و ادعاى صادق از كاذب سد شده و نمىتوان به دين حقيقى دست يافت.
به بيان ديگر، اگر دين صرف احساس و تجربه باشد، دست يافتن به دين حقيقي در بين اديان و مذاهب مختلف ممکن نخواهد بود؛ چراکه امور احساسي از سنخ علم، شناخت و معرفت نیستند؛ بلکه از سنخ هستي بهحساب ميآيند و بههمين دليل قابل صدق و کذب نيستند؛ چراکه صدق و کذب در باب قضايا و مطابقت آنها با محکي و واقعيت خود مطرح ميشود (مصباح يزدي، 1389الف، ج 1، ص 239ـ240).
2. يکي ديگر از لوازم ديدگاه اشو، کثرتگرايي است؛ چراکه اگر حقيقت دين پيوند با هستي از راه تجربه دروني باشد؛ ازآنجاکه اين تجربه و احساس قابل اتصاف به صدق يا كذب نيست؛ پس هر احساسى، حقيقى خواهد بود و يا دستكم، بهرهاى از حقيقت خواهد داشت؛ درنتيجه همه مكتبها، اديان و مذاهب بهرهاى از حقيقت خواهند داشت، ولو اينکه شيطانپرستي باشد. از طرف ديگر، طبق اين لازمه، اشو نبايد به نقد اديان ديگر بپردازد و حال آنکه بارها اديان ديگر را نقد کرده و پوچ دانسته است.
3. نقد ديگر بر ديدگاه اشو اين است که چون در اين نگرش، منبع رسيدن به دين يعني يکي شدن با هستي را تجربه يا احساس شخصى و درونى مىداند و احساس، امرى غيرمعرفتى است، لوازم يا پيامدهايى نادرستي دارد؛ ازجمله اينکه ترجيح دين يا مذهبى بر اديان و مذاهب ديگر ناممكن، و باب بحث و گفتوگو بين اديان بسته مىشود و نيز زمينه گزينش يا تغيير دين از بين مىرود و مرز ميان هدايت و گمراهى، ايمان و كفر برداشته مىشود؛ درحالىكه هيچيك از اديان به اين پيامدها ملتزم نمىشوند.
4. نکته اساسي قابل تأمل و تذکر اين است که دين برخلاف آنچه اشو در مباني خود (نفي عقل، ذهن و...) پذيرفته است، هويتى مفهومى نيز دارد و حقايق و آموزههاي آن فهمپذير و قابل ارائه در قالب مفاهيم هستند. نفى چنين هويتى از دين و مستقل پنداشتن آن از مفاهيم، عقايد و گزارهها، معنايي ندارد. اديان، گزارهها و قضاياى بسيارى دارند و خود براي انسانها مفهومسازىهايي مىكنند. آنها به مخاطبان خود بينش مىدهند و نظامى از معنا را برايشان فراهم مىسازند و از طريق فطرت، امور بديهي و... انسان را به آن نظام هدايت مىکنند. اديان مختلف مىكوشند تا باورها و اعتقادات انسان را دربارة خودشان، خدا و جهان تصحيح كنند و نظام معنايى صحيحي به آنها ارائه دهند. بهعبارت ديگر دين داراي مراتب است و در مرتبة مادون خويش که به انسان عرضه ميشود، هويت مفهومي دارد.
5. در نوع ديني که توسط اشو مطرح شد، هم بعد اعتقادي و هم بعد عملى شريعت (عبادات و مناسك) تضعيف شدند. اشو عبادت و نيايش را به هر عملي مانند رقص، شعر، عشق، خنده و... که انسان را به احساس ارتباط با هستي نزديک کند، تسري ميدهد؛ حال آنکه ملاک اينکه اين امور واقعاً در سعادت انسان اثر بخشي مثبت دارند را بايد ابتدا از راه عقل و در ادامه از بيان خالق حکيم عالم بهدست آورد. عبادت و نيايش يعني اظهار بندگي، ستايش و خضوع در برابر ايجادکننده و ابقاءکننده عالم (خداوند متعال). عقل انساني در ابتدا از راه استدلال پي به وجود خالق حکيم ميبرد و سپس حکم به عبادت و نيايش اين موجود ميکند. خود خالق عالَم نيز از راه وحي، نحوة اين نيايش و مناسک مربوط به آن و راه رسيدن انسان به کمال نهايي را بيان ميدارد تا انسان بر اثر خطا و شهوت راه اشتباه را سير نکند و بتواند به بهترين حالت ممکن دست پيدا کند. در اين مسير که انسان سراسر ضعف و کاستي به دنبال کمال خويش است؛ عشق به امور مختلفي پيدا ميکند که آنها را کمال يا زمينه رسيدن به آن ميپندارد و حال آنکه شور، سرور و عشق حقيقي در وصال به کمال مطلق و ارتباط با آن است. انسان از هر مسيري نميتواند وجود سراسر نياز خويش را به کمال نامتناهي مرتبط سازد و بايد معيارهايي که توسط خود موجود کامل مطلق و نيز عقل بيان ميشوند را رعايت کند.
اعمال، مناسك و مراسمات، از فروع و ضروريات دين اسلام هستند و نمىتوان اين بعد را در دين ناديده گرفت يا از اهميت و نقش آن كاست. يكى از بخشهاى بنيادى دين، بخش احكام، اعمال، و فروع عملى، اخلاقى و حقوقى است. دين از سه بخش تشكيل شده است: عقايد، احكام و اخلاق. اخلاق و احكام مربوط به بعد عملى ديناند و بههيچوجه نمىتوان نقش آنها را در دين ناديده انگاشت. بهويژه با توجه به مباني عقلي پذيرفته شده در فلسفه و حکمت اسلامي که مطابق آن، خداوند متعال با توجه به علم مطلق خويش بر کمال حقيقي انسانها، اين اعمال و مناسک را برايشان در نظر گرفته است.
6. تمامي نواقص و مشکلات بهوجودآمده براى معنويتها و مکتبهاي اينچنيني، ناشى از ناتوانى در تثبيت و تحكيم نقش عقل در دين و معنويت يا ناديده گرفتن آن است. درحاليکه انسان مىتواند با نگاهى بروندينى، چگونگى انديشيدن دربارة خود، مبدأ خويش و برنامة سعادت خود را با معيارى معتبر بررسى كند. عقل و استدلال عقلى، مهمترين نقش را براى اثبات آموزههاى اعتقادى و نفى ديدگاههاى رقيب آنها دارند. عقل راهى براى شناخت حقايق و ازجمله، شناخت بنيادىترين اصول اعتقادى دين است. مبدأ هستى كيست؟ غايت و پايان زندگى چيست؟ ابزار کسب معرفت کدامند و آيا براي شناخت راه صحيح هدايت کافياند؟ از چه راهى مىتوان برنامه صحيح و سعادتآفرين زيستن را شناخت؟ اينها سؤالاتي هستند که عقل انسان ميتواند پاسخ آنها را بدون پيشفرض و جهتگيري به دست بياورد و به اين نتيجه برسد که راههاي عادي شناخت بهدليل محدوديتهايي که دارند، نميتوانند نياز انسان را برطرف کنند؛ لذا بايد راهي غير از اين راههاي عادي براي شناخت راه سعادت و کمال وجود داشته باشد که همان وحي و دين است. امري که هم بايد و نبايد و هم هست و نيستها را از طرفي مطابق حکمت الهي و نيز علم بينهايت خداوند بر مخلوقاتش بيان ميدارد و از طرف ديگر هم، شناخت از انسان، نيازهاي او و نحوة درست زندگياش براي رسيدن به هدف مطلوب دارد.
7. تعريف و حقيقتي که اشو از دين ارائه ميدهد هر دو مخدوش هستند؛ چراکه شناخت هستي و خدا، احساس وابستگى، تقرب و اشتياق به آنها، نهايتاً غايت دين هستند، نه خود آن. دين در حقيقت راهي است براى دستيابى به اين اهداف متعالي، که البته هم راه را و هم هدف را مىتوان با توصيف و تبيين شناخت و در زندگي به کار بست تا به مقصد رسيد. دين هم ابعاد بينشي دارد و هم داراي ابعاد گرايشي است. از نظر دين، رستگارى انسان منوط به بينشهاى ويژهاى است كه اين رستگارى بدون ايمان بدانها ممكن نيست. با نگاهى به آموزهها و گزارههاى دين و تفحصي در آنها، بدين نتيجه ميرسيم كه دين خود نظامى ويژه و برنامهاى اختصاصى براى همه ابعاد وجودى انسان، اعم از گرايشها و بينشها، اعمال و عقايد، امور اجتماعى، فردى و خانوادگى و... دارد و صرف اتحاد با هستي را نميتوان دين دانست.
8. اشو در سخناني دين را عشق، سرور و اموري از اين دست نيز ميداند و به همين دليل براي عبادت و نيايش معناي جديدي ميکند که داراي جنبههاي مختلف مثل سکس و شعر و بازي و... نيز هست؛ در اين زمينه بايد گفت علت اصلي تأکيد اين افراد بر چنين اموري بهعنوان عبادت، جمع کردن مريدان بيشتر و ترويج دادن معنويت خود در مقابل اديان درست و حقيقي است؛ چراکه اديان حقيقي مانند اسلام براساس کمال واقعي انسان، بايد و نبايدهايي را در نظر گرفتهاند که اگر کسي با اختيار خود بخواهد به کمال مطلوب الهي برسد بايد اين امور را انجام دهد. اما چون اکثر انسانها از روي شهوت، تنبلي و... نميخواهند تن به احکام ديني بدهند، دنبال معنويتهايي ميروند که برآورندة اميال حيواني آنها باشد و الا اگر قرار است انسان به سعادت حقيقي خود برسد، بايد راهي را طي کند و عبادات و نيايشهايي را انجام دهد که توسط خالق عالم برايش در نظر گرفته شده است.
ج) در باب ثواب و عقاب، بهشت و جهنم
1) در باب اين مفاهيم بايد دانست که اشو منظور خود را با توجه به مباني پذيرفتهشدهاش مثل تعريف دين و حقيقت آن و آنچه در فرهنگ و اديان هندي موجود است را بيان ميکند (هينلز، 1389، ص 103ـ133؛ منسکي و ديگران، 1378، ص 39ـ56). بهعبارت ديگر، چون وي دين را اتصال با هستي و نيز جنبهاي از عشق و شور دانست؛ لذا اگر کسي به اين حالات در اين دنيا دست يابد، گويا که در بهشت است و الا در جهنم خود سکونت دارد. اما چنانچه مشخص شد، تعريف و حقيقتي که اشو براي دين بيان ميکند، درست نیست.
2) از سوي ديگر اين اصطلاحات در ادبيات اديان ابراهيمي خصوصاً اسلام، معني و مفهوم ويژة خود را دارند. ثواب و عقاب در واقع همان بازتاب و نتيجة اعمال اختياري انسان در اين دنياست. يعني با توجه به کمال حقيقي که براي انسان در نظر گرفته شده، ابزار بينشي، گرايشي و توانشي لازم و موردنياز نيز توسط خداوند در اختيار انسان قرار گرفته است تا بتواند با انتخابهاي خود به آن مقصود دست يابد. بنابراين انسانها با تکتک اعمال خود که يا در حال تقرب به آن هدف متعال هستند و يا در حال بعد و دوري از آن، مستحق ثواب (پاداش) يا عقاب نسبت به اعمال خود ميشوند. بهشت و جهنم نيز مکانهايي هستند که اين ثواب و عقاب در آنجا به وقوع خواهد پيوست. در اسلام اصل وجود معاد و آخرت، با دلايل عقلي، اما جزئيات و خصوصيات ديگر آنها با دلايل نقلي، مثل قرآن کريم و روايات اهلبيت اثبات ميشود (حلي، 1413ق، ص 400ـ428؛ طوسي، 1407ق، ص 299ـ310).
3. اشو عبادت مؤمنان و متدينان را از روي ريا، ترس، کاسبکاري و... دانسته و معتقد است وجود ثواب و عقاب مردم را اينچنين بار آورده است. در اينباره بايد گفت هرچند وجود افرادي که خدا را به سبب دلايل ذکرشده عبادت و نيايش ميکنند را نميتوان نفي کرد؛ اما براي روشن شدن اصل بحث صرفاً به نقل حديثي از اميرمؤمنان علي اکتفا ميشود. ايشان ميفرمايند: «إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ وَ هِيَ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ» (ابنشعبه حراني، 1404ق، ص246)؛ حضرت عبادت خداوند را سه نوع ميدانند: دسته اول کسانياند که خداوند را بهخاطر بهشت و نعمتهاي آن پرستش ميکنند، که کار اين افراد مانند عمل تجار است. دسته دوم خداوند را بهخاطر ترس از جهنم و عذاب عبادت ميکنند، که اين عبادت هم عبادت بندگان و عبدهاست. دسته سوم افرادي که خداوند را بهخاطر خود ايشان و شکر از نعمات و... ستايش ميکنند و عبادت حقيقي همین کاري است که اينان انجام ميدهند. همانطور که در حديث ديده ميشود، امام انگيزههايي چون ترس از جهنم و طمع ورود به بهشت را نيز عبادت بهحساب ميآورند؛ هرچند عبادت حقيقي اين است که از روي محبت، عشق و شکر صورت پذيرد. علاوه بر اين در نوع عبادتي كه اشو مطرح ميكند نيز كاسبكاري ديده ميشود؛ چون او هم هدف از دينداري موردنظر خود را پيوست با هستي ميداند و اين هم توقع از عبادت اشويي است. حقيقت اين است كه هيچ فعلي از انسان صادر نميشود جز اينكه انسان توقع دارد كه با انجام آن فعل نتيجهاي حاصل شود؛ پس آن نتيجه و نيت فاعل است كه ارزش كار را تعيين ميكند.
4. کارکرد دين
در اين بحث سؤال اين است که دين داراي چه آثار و فوايدي در زندگي انسانهاست؟ لذا افراد مختلف با توجه به تعريفي که براي دين عرضه ميکنند، کارکردهاي متفاوتي براي دين قائل هستند. اشو نيز در سخنان خود براي دين و مذهب کارکردهايي را ذکر ميکند که البته با توجه به قبول کثرتگرايي از سوي وي، همه پيروان اديان ميتوانند با عمل به دين مقبول خود، کارکردهاي دين را احساس کنند. وي معتقد است دين براي انسانها داراي فوايدي است که امور ذيل ازجمله آنهاست:
الف) شکوفا کردن عشق در درون انسانها: يکي از کارکردها و وجوه نياز انسانها به دين این است که دين سبب ميشود زندگي جنبة عاشقانه يافته و سرتاسر زندگي بشر پر از عشق شود (اشو،1380الف، ص 111).
ب) بيذهني: يکي ديگر از کارکردهاي دين در انديشه اشو اين است که دين ذهن انسان را کنار ميزند و سبب ميشود انسانها از دست اين مزاحم هميشگي رهايي پيدا کنند و بتوانند به روشنضميري برسند. در صورت کنار رفتن ذهن است که تازه انسانها معناي واقعي زندگي را درک خواهند کرد و پي به اسرار واقعي آن خواهند برد (اشو، 1380الف، ص 89).
ج) شور و شادي: يکي از کارکردهايي که دين و مذهب بايد در زندگي انسان داشته باشند اين است که فرد ديندار هر روز داراي شادي و خوشحالي بيشتري شود. اگر دين متدينان را افرادي عبوس و گريان و... بار بياورد، اصلاً در نظر اشو نميتوان آن را مذهب ناميد؛ چراکه مذهب حقيقي در انديشه او چيزي است که به زندگي نشاط و خنده بيشتر آورد (اشو، 1380الف، ص 130؛ همو، 1382ج، ص 140؛ همو، 1383الف، ص 220).
د) بينفسي: در مورد اين وجهِ نياز ميگويد: «تنها وظيفة مذهب اين است که ياريتان کند نفس خود را از ميان برداريد و در آن لحظه که به درون خود نگاه ميکنيد، خود و نفستان را نمييابيد؛ فقط سکوت محض و خلأ کامل، جوهر معنوي در شما مستقر ميشود» (اشو، 1382ح، ج 2، ص 66).
نقد و بررسي
1. بيشترين تلاش افرادي چون اشو دربارة دين اين است كه هويت، کارکرد و قلمرو دين را از قلمرو اخلاق، عقل و فلسفه، متمايز و دين را بر احساس و تجربه درونى مبتنى كنند، و آن را از دسترس ذهن، فهم، انديشه و تعقل دور سازند. اين افراد بر پايه چنين رويكردى به دين، آن را با انديشه، مفهوم و آموزه، بىارتباط و درنتيجه ناآموختنى و شخصى مىدانند. اما چنانچه قبلاً نيز اشاره شد؛ با سيرى در دين اسلام و نگاهى به بخشهاى گوناگون آن و تأمل در متون اسلامى، اين نتيجه بهدست مىآيد كه اسلام، هم دربردارنده بايدهاو نبايدهاست و هم شامل هست و نيستها. اسلام جهانبينى، اخلاق، حقوق و شريعت را داراست و برهميناساس کارکردهاي ويژه خود را دارد و در زندگي فردي و اجتماعي اثر ميگذارد؛ بهطوريکه حذف هريك از اصول و فروع آن، به معناى كاستن بخشى بنيادين از دين و نرسيدن به کارکرد کلي آن است. تفسيري که اشو و امثال او از دين دارند، درست نيست و بلكه برداشتى موهوم و ساخته تخيل است. وي صرفاً ادعا كرده و براى اثبات ادعاى خود، از خطابه و شيوة خطابى سود جسته و استدلالى برهانى اقامه نكرده است. بهعبارت ديگر، اساساً او نمىتواند استدلالى برهانى اقامه كند. چگونه با نفى استدلال در دين و انكار امكان استدلال براى آن مىتوان استدلال كرد كه دين چنين است و چنان نيست؟ آيا با نفى اعتبار استدلال در دين مىتوان براى بيان اينكه چيزى حقيقت، اثر و کارکرد دين هست يا نيست استدلال كرد؟ بنابراين در معنويتهايي چون معنويت اشو که با عقل مخالفت ميکنند و تجربه، شهود و احساس را مستند دعاوي خود قرار مىدهند، نميتوان به اموري معقول و واحدي در تمامي زمينهها ازجمله کارکرد دين دست پيدا کرد؛ چراکه ازيکسو، احساس و تجربه، امري شخصي است و ميتواند نسبت به هر فرد متغير باشد و از طرف ديگر در اين معنويتها احساس و تجربه امرى غيرمعرفتى و نامعرفتبخش است و نميتوان به آن کليت بخشيد و قاعدهاي درست کرد.
2. تمامي کارکردهايي که در بيان اشو به آنها اشاره شده، با توجه به حقيقت و تعريفي است که وي از دين کرده است. حال آنکه دين واقعي، حقيقت خاص خود را دارد و در انديشة اسلامي گفته ميشود که با توجه به اينکه راههاي شناختي که در اختيار انسانها وجود دارد کفايت يافتن راه سعادت را نميکنند، نياز به يک راه فراعادي است که توسط خداوند به بندگان برگزيده ايشان نازل ميشود. در اين بيان، کارکرد اصلي دين نشان دادن راه کمال و سعادت است به نحوي که افراد با عمل به آن به مقصود نهايي که از خلقت آنها در نظر گرفته شده است، دست پيدا ميکنند. اين دليل بهصورت ذيل نيز بيان شده است: «خدا انسان را براي رسيدن به يك كمال مطلوب آفريده است؛ كمال ابدي انسان در گرو عمل اختياري او، و عمل اختياري وي در گرو شناخت راه درست دستيابي به كمال ابدي است. دانش بشري براي تشخيص همة مصالح و مفاسد، و تعيين راه صحيح كمال و سعادت ابدي كافي نيست. اگر خدا غير از راههاي عادي شناخت، براي رسيدن به كمال و سعادت ابدي راه ديگري را پيشروي انسان ننهد، آفرينش وي عبث و خلاف حكمت خواهد بود» (مصباح يزدي، 1397، ص 103).
3. علاوه بر مسئله ذکرشده که مهمترين کارکرد دين است، کارکردهاي فردي و اجتماعي ديگري نيز بيان شده که معنابخشي به زندگي، تقويت صبر و بردباري، فرونشاندن عطش جاودانگي، کاهش اضطراب و نگراني، برقراري وحدت و يکپارچگي، تأمين عدالت، تنظيم روابط اجتماعي، بيان فضايل و رذائل اخلاقي و... برخي از آنها ميباشند (همان، ص 99ـ115؛ طوسي، 1405ق، ص 361ـ367؛ يوسفيان، 1390، ص 160ـ189؛ حلي، 1413ق، ص 346ـ349).
5. خاستگاه دين
در باب راز دينداري و خاستگاه آن در بين متفکران نظريات متفاوتي بيان شده است، برخي خاستگاه دين را ترس از حوادث، ناآگاهي از عوامل طبيعي، عقدههاي دروني، ازخودبيگانگي و... دانستهاند (شيرواني و همكاران، 1391، ص 51ـ86؛ يوسفيان، 1390، ص 24ـ55؛ سروريان و قراملكي، 1384، ص 145ـ162). با توجه به اينکه دين مدنظر اشو دين الهي نیست و وي به نقد اديان مختلف بخصوص مسيحيت ميپردازد، خاستگاهي که در کلام او براي دين الهي بيان ميشود بسيار شبيه به موارد ذکرشده است. چنانکه باگوان خاستگاه عبادتورزي و دينداري را در اديان نظاممند از روي ترس ميداند. او معتقد است مردم از روي ترس است که به دينداري روي ميآورند. در انديشة وي مردم در زندگي از امور مختلفي چون گرسنگي، قحطي، مرگ، بيماري و... ميترسند و دائماً ميخواهند خود را به امري متصل بدانند که آنها را از اين امور نجات دهد و راهي براي برونرفت از اين مشکلات برايشان باشد (اشو، 1383الف، ص 174ـ178).
اشو معتقد است برخي از مردم تحت تأثير سخنان باطل روحانيون قرار گرفته و از ترس جهنم و عذاب است که به دينداري روي ميآورند: «انسان ميخواهد از جهنم رهايي يابد. بنابراين با خود ميگويد بهتر است بروم و عبادت کنم. ولي اين عبادت بهخاطر ترس است و هر کاري که از روي ترس انجام شود غلط است» (اشو، 1382ح، ج 2، ص 143ـ145؛ همو، 1383الف، ص 225ـ227؛ همو، 1383ت، ص 84؛ همو، 1380ب، ص 170).
در مورد مشابه ديگري او ريشة دينداري را رفع نيازها ميداند و انسانها را به اين دليل ديندار ميداند که در دينداري برخي از نيازهاي آنها رفع ميشود (اشو، 1380ب، ص 231ـ232؛ همو، 1382ح، ج 2، ص 133).
خاستگاه ديگري که در سخنان اشو به آن اشاره شده، تقليد صرف از پدران و نياکان است. او معتقد است تعداد کثيري از مردم وجه دينداري خود را تقليد از پدران و آداب و رسوم ميدانند و دليل ديگري براي دينداري خود بيان نميکنند (اشو، 1380ب، ص 231و232).
عامل ديگري که در سخنان اشو به آن اشاره شده، رنج و اندوه است: «مردم تنها وقتي مذهبي ميشوند که غصهدار و اندوهگيناند، اين است که مذهبشان دروغين است» (اشو، 1380الف، ص 25). انسانها با پذيرفتن مفهوم خدا امنيتي براي جنبههاي مختلف زندگي درست ميکنند و با تکيه به آن مأمن، آلام و ناراحتيهاي خود را کاهش ميدهند (اشو، 1380ت، ص 99).
در مقابل موارد بالا، وي معتقد است خاستگاه حقيقي اديان اين است که انسانها خواسته يا ناخواسته در درون خويش در تکاپويي عظيمي براي يافتن منزلگاهي براي شادي، آرامش، لذت و... هستند تا از هر تشويشخاطري، اضطرابي و مسئوليتي برکنار باشند. وي خاستگاه دين حقيقي را بازيافتن اين آرزوها و تحقق بخشيدن به مواردي از اين دست ميداند و دليل ديگري براي پيدايش دين قابل تصور نميداند. اگر دين بابت اين امور نتواند کاري انجام دهد، از اساس باطل و بيهوده تلقي ميشود و بايد آن را کنار گذاشت (اشو، 1383ث، ص 15و16).
نقد و بررسي
1. هرچند ميتوان در جوامع ديني افرادي را پيدا کرد که به سبب امور يادشده به دين روي آوردهاند؛ اما آنچه در کل ميتوان گفت اين است که علت چنين تحليلهايي از خاستگاه دين، نداشتن زمينههاي عقلاني و فطري در انديشة طرفداران و مدافعان اين مکاتب و معنويتهاست؛ بهطوريکه اگر انسان براساس فطرت و عقل خود نسبت به خداوند بينش و اعتقاد پيدا کند، جايي براي مطرح کردن امور فوقالذکر باقي نخواهد ماند. داشتن تصور خداي رخنهپوش و ساعتساز و... سبب بهوجود آمدن اين تحليلها از دين و مسائل مربوط به آن است. علاوه بر اينکه موارد نامبردهشده، ادعاي بدون دليل هستند و نهايتاً توصيف حالت رواني برخي متدينان ميباشند و دليل قابل دفاع و روشني براي دعاوي ذکر شده وجود ندارد.
2. طبق مباني دين اسلام خاستگاه دين را ميتوان در دلايل عقلي و نياز فطري انسان به خداجويي و خداپرستي دانست (طباطبائي، 1390ق، ج 17، ص 178ـ182؛ جوادي آملي، 1392؛ مصباح يزدي، 1389ب، ص 73ـ117) که در قرآن کريم نيز به آن اشاره شده است: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَالدين الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» (روم: 30)؛ پس روى خود را متوجه آيين خالص پروردگار کن اين فطرتى است که خداوند انسانها را بر آن آفريده، دگرگونى در آفرينش الهى نيست؛ اين است آيين استوار؛ ولى اکثر مردم نمىدانند.
3. البته نبايد ناديده انگاشت که دين ميتواند بسياري از ترسها و هراسها را برطرف کند، از رنجها و آلام انسانها بکاهد و اميد به آينده و زندگي را در آنها ايجاد کند و يا علل وقوع برخي پديدهها را بيان کرده و انسانها را به آرامش و لذت و... برساند؛ اما بين قبول اين امور و اينکه گفته شود دين زاييدة ترس، رنج و... است، تفاوت زيادي وجود دارد. علاوه بر اينکه چه كسي گفته تنها راه رسيدن به شادي همان راهي است كه اشو مدعي آن است!! آيا راهي كه او براي آرامش توصيه ميكند، مانند رقص و سكس و... خود به اضطراب منجر نميشود؟ اصلاً چگونه و از چه راهي او به اين تعاريف و توصيهها رسيد است؟ اگر اينها تجربة خود او هستند، قابل توصيه به ديگران نيست و براي خود او معتبر است.
نتيجهگيري
در اين نوشتار با توضيح و تحليل ديدگاه اشو دربارۀ دين، نشان داده شد که ايشان به دو دليل نامحدود و تجربة شخصي بودن، تعريف دين را غيرممکن ميدانند و معتقدند هر فرد و گروهي ميتواند هر تعريفي بخواهد از دين ارائه دهد؛ هرچند متناقض با ديگر تعاريف باشد. ايشان حقيقت دين را نيز يکي شدن با هستي و وجود و يافتن هماهنگي و پيوندي صميمانه با آن بهحساب آوردند و در مقابل با ادلة مختلفي شروع به مخالفت و انکار ساير اديان، بخصوص اديان داراي انسجام و چارچوب، مانند مسيحيت، يهوديت و اسلام کردند. سخنان اشو در اين زمينهها و در اموري مانند عدم نياز به نبوت، خاستگاه و کارکرد دين، نتايج مستقيم و غيرمستقيم بسياري دارد که برخي از آنها عبارتند از:
1. پلوراليسم دينى يا حقانيت همه اديان، مذاهب و آيينها؛
2. تنوع و كثرت تجربههاى دينى و فروكاستن دين به تجربه درونى و شخصى؛
3. بىاعتنايى به كتب مقدس و تقليل آنها به تجارب شخصي افرادي چون حضرت عيسي و محمد؛
4. نفى مفاهيم كليدى در دين، همچون وحى، ثواب و عقاب، بهشت و جهنم، معجزه و...؛
5. انکار احكام شرعى، مناسك و يا مراسم عبادى منبعث از اديان الهي و تحريف و تبيين آنها در قالب عشق، سکس، رقص و... طبق سليقه خود اشو، اساتيد و مريدانش؛
6. اعتقاد به هويت مستقل دين از عقل و فلسفه، كلام، اخلاق، عقيده و باور و نيز غيرمفهومى دانستن اصل هويت دين و استقلال آن از مفاهيم، گزارهها.
- ابنشعبه حرانى، حسنبن على، 1404ق، تحف العقول، قم، جامعة مدرسين.
- اشو، 1378، زندگي به روايت بودا، ترجمة شهرام قائدي، تهران، آويژه.
- ـــــ ، 1380الف، الماسهاي اشو، ترجمة مرجان فرجي، تهران، فردوس.
- ـــــ ، 1380ب، اينک، برکهاي کهن، ترجمة سيروس سعدونديان، تهران، نگارستان کتاب.
- ـــــ ، 1380پ، خلاقيت، ترجمة مرجان فرجي، تهران، فردوس.
- ـــــ ، 1380ت، شهامت، ترجمة خديجه تقيپور، تهران، فردوس.
- ـــــ ، 1380ث، کودک نوين، ترجمة مرجان نجفي، تهران، فردوس.
- ـــــ ، 1381پ، عشق، رقص زندگي، ترجمة بابک رياحيپور و فرشيد قهرماني، تهران، آويژه.
- ـــــ ، 1381ت، گلهاي جاودانگي (بيذهني)، ترجمة محسن خاتمي، تهران، سيگل.
- ـــــ ، 1382الف، با خورشيد شامگاه، ترجمة فريبا مقدم، تهران، آويژه.
- ـــــ ، 1382ب، بشنو از اين خموش، ترجمة عبدالعلي براتي، تهران، نسيم دانش.
- ـــــ ، 1382پ، تمثيلهاي عرفاني، ترجمة فلورا دوستمحمديان، تهران، آويژه.
- ـــــ ، 1382ت، در هواي اشراق، ترجمة فرشيد قهرماني و فريبا مقدم، تهران، کتاب آورند دانش.
- ـــــ ، 1382ث، راز (تفسيري از اشو بر داستانهاي صوفيان)، ترجمة محسن خاتمي، تهران، فراوان.
- ـــــ ، 1382ج، زورباي بودايي، ترجمة مسيحا برزگر، تهران، آويژه.
- ـــــ ، 1382چ، تائوئيزم، ترجمة فرشته جنيدي، تهران، هدايت الهي.
- ـــــ ، 1382ح، تائوئيزم، ترجمة فرشته جنيدي، تهران، هدايت الهي.
- ـــــ ، 1382خ، يک فنجان چاي، ترجمة مسيحا برزگر، تهران، دارينوش.
- ـــــ ، 1383الف، آواز سکوت، ترجمة ميرجواد سيدحسيني، اصفهان، هودين.
- ـــــ ، 1383ب، پيوند، ترجمة عبدالعلي براتي، تهران، نسيم دانش.
- ـــــ ، 1383پ، تفسير آوارهاي شاهانه ساراها، ترجمة هما ارژنگي، تهران، حم.
- ـــــ ، 1383ت، شکوه آزادي، ترجمة ميرجواد سيدحسيني، اصفهان، هودين.
- ـــــ ، 1383ث، مراقبه، شور سرمستي، ترجمة اميد اصغري، مشهد، نداي سخن.
- پترسون، مايکل و ديگران، 1393، عقل و اعتقاد ديني، ترجمة احمد نراقي و ابراهيم سلطاني، تهران، طرح نو.
- جوادي آملي، عبدالله، 1392، فطرت در قرآن، قم، اسراء.
- حلي، حسنبن يوسف مطهر، 1413ق، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، تحقيق حسن حسنزاده آملي، قم، مؤسسة النشر الاسلامي.
- سروريان، محمدرضا و محمدرضا قراملکي، 1384، «نقد و بررسي تحليلهاي ماديگرايانه پيرامون خاستگاه دين»، علامه، ش 8، ص 145ـ162.
- شيرواني، علي و همکاران، 1391، مباحثي در کلام جديد، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
- طالبي آهويي، فاطمه، 1392، بررسي و مقايسه عشق، شادي، عقل و شريعتگريزي در اشو، اکنکار و عزيزالدين نسفي، پاياننامه كارشناسي ارشد، تهران، دانشگاه آزاد اسلامي.
- طباطبائى، سيدمحمدحسين، 1390ق، الميزان في تفسير القرآن، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات.
- طوسي، نصيرالدين، 1405ق، تلخيص المحصل المعروف بنقد المحصل، بيروت، دار الاضواء.
- ـــــ ، 1407ق، تجريد الاعتقاد، قم، دفتر تبليغات اسلامى.
- فرهادي، زينب، 1391، نقدي بر عرفانهاي کاذب در ايران، پاياننامه كارشناسي ارشد، اصفهان، دانشگاه اصفهان.
- فعالی، محمدتقی، 1388، نگرشی بر آراء و اندیشههای اشو، تهران، سازمان ملی جوانان.
- مصباح يزدي، محمدتقي، 1389الف، آموزش فلسفه، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، 1389ب، خداشناسي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، 1397، راه و راهنماشناسي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- منسکي، ورنر و ديگران، 1378، اخلاق در شش دين جهان، ترجمة محمدحسين وقار، تهران، اطلاعات.
- موسويزاده، روحالله، 1391، سلوک و سقوط: نقد و بررسي انديشههاي اشو، قم، معارف.
- وکیلی، هادی و آزاده مدني، 1389، اشو، از واقعیت تا خلسه، تهران، کانون اندیشه جوان.
- هينلز، جان، 1389، اديان زنده شرق، گروه مترجمان، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
- يوسفيان، حسن، 1390، کلام جديد، تهران، سمت.